• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 14221
تعداد نظرات : 3204
زمان آخرین مطلب : 3660روز قبل
اخبار

باراك اوباما در تداوم جاه طلبی زمامداران آمریكا گفت: قرن آینده نیز می تواند یك قرن دیگر آمریكایی باشد.

 

به گزارش رجانیوز به نقل از کیهان، «قرن جدید آمریكایی» (PNAC) پروژه ای بود كه از سوی موسسات نومحافظه كاری چون امریكن اینترپرایز در سال 1997 میلادی تدوین شد و توسط دولت بوش به اجرا درآمد. ادعای این پروژه آن بود كه با تحلیل رفتن قدرت رقبا، آمریكا می تواند قرن 21میلادی را به اسم خود نامگذاری كند اما روند شتابان تحولات در 11سال اول قرن 21- از شكست آمریكا در عراق و افغانستان گرفته تا سقوط متحدان واشنگتن در اثر انقلاب های خاورمیانه-رویای آمریكایی ها را تبدیل به كابوس كرد.

با وجود تبدیل آن رویا به كابوس بزرگ، باراك اوباما در یك بلوف وقاحت آمیز می گوید: قرن آینده نیز می تواند به قرن جدید آمریكایی تبدیل شود.

به گزارش صدای آمریكا، وی در جریان بازدید از كارخانه آلكوا در ایالت آیوا گفت: ایالات متحده قادر است قرن آینده را نیز به یك «قرن دیگر آمریكایی» تبدیل كند.

اوباما گفت ایالات متحده با دوره دشواری روبرو است و مشكلات اقتصادی به زودی حل نخواهد شد. سرمایه گذاری های هوشمند در زمینه آموزش و تولید، می تواند باعث اشتغالزایی شود و دستمزدها را افزایش دهد.

صدای آمریكا در كنار انتشار سخنان اوباما تصریح كرد: «سیاست های اقتصادی رئیس جمهوری آمریكا همگام با افزایش نرخ بیكاری و رسیدن آن به بیش از 9درصد، و ارائه گزارش های مثبت و منفی در ماه های اخیر، زیر ذره بین قرار گرفته است. گزارش ها حاكی از آن است كه قیمت مسكن در آمریكا در حال افزایش و اعتماد مصرف كننده در حال كاهش است.»

همزمان با تشدید وخامت اوضاع اقتصادی، پژوهش 20 اقتصاددان و كارشناس سیاسی موسسه «واتسن» وابسته به دانشگاه براون آمریكا حاكی است: دو جنگ عراق و افغانستان، هزینه ای بالغ بر 4400 میلیارد دلار متوجه اقتصاد بیمار آمریكا كرده است.

هر چند دولت آمریكا می گوید هزینه این جنگ ها، 1200 میلیارد دلار بوده اما گزارش موسسه واتسن تاكید می كند: دولت آمریكا با توجه به كسری شدید بودجه در عمل همه هزینه این جنگ ها را با فروش اوراق قرضه به بانك های جهان و وام گرفتن تامین كرده است. می گویند كه باید سود پرداخت شده به بیش از هزار میلیارد دلار را هم در محاسبه هزینه این جنگ ها به حساب آورد. همچنین هزینه های انسانی نیز بخشی از این هزینه هاست. بیش از نود و نه هزار سرباز آمریكایی در این دو جنگ آسیب دیده اند. درمان این تعداد زخمی جنگ و رسیدگی به سربازانی كه با اختلالات روانی ناشی از سالها حضور در شرایط سخت عملیات نظامی دست و پنجه نرم می كنند، به همراه هزینه های بیمه و بازنشستگی مادام العمر برای این سربازان در جمع به بیش از 900 میلیارد دلار می رسد.

از هزینه ساخت و اداره زندانهای جدید در افغانستان و عراق تا رشد قدرت و نفوذ شركت های پیمانكار آمریكایی طرف قرارداد ارتش این كشور و تاثیرگذاری آنها بر سیاست گذاری های دولت و كنگره آمریكا. مجموع قراردادهای وزارت دفاع آمریكا با این شركت ها تا به امروز 400 میلیارد دلار تخمین زده شده است.

كشورهای عراق، لبنان، مصر، تونس و تركیه، از جمله كشورهایی هستند كه طی دهه اول قرن 21به مقدار زیادی از رژیم آمریكا فاصله گرفته اند حال آن كه غالبا متحد آمریكا محسوب می شده اند. دورنمای تحولات در كشورهایی مانند یمن، بحرین، عربستان، اردن، مراكش و... نیز از ضعف مفرط آمریكا در معادلات منطقه و جهان حكایت می كند و البته قدرت روزافزون جمهوری اسلامی ایران در این دهه، ماجرای منحصر به فردی است.

برخی صاحب نظران و نظریه پردازان صاحب نام آمریكایی سال ها پیش از انقلاب های خاورمیانه، نیمه قرن جاری را زمان فروپاشی آمریكا اعلام كرده اند.

يکشنبه 12/4/1390 - 9:43
شعر و قطعات ادبی
به قدر آینه ها...
دلم به وسعت معرفتت گرفته ای خدا ...
به قدر آینه ها، میلِ سفر كردم و به اندازه ی دل كوچكم تمنای نگاهت دارم.
دوست دارم با نام تو تا "بی تای" آفرینش پرواز كنم؛
تا "بی تای" محبت
تا جایی كه "تا" ، بی معنا تر از حرفهای كودكی ام شود.
دلم از انس شیرینت مست كن، سوی نگاهم را هست كن،
این حالِ گرفته را با دست مهربانت، خالی از غم كن.

 

صدا...
صدایی می آید ... از همین نزدیكی
از دلی كه تكیده است
صدایی كه نفس نفسش به یك لبخند بند است
صدایی كه می خواند مرا به مهر
دلتنگم عزیز
از چیزی كه درونم را می كاود ... از چیزی كه درونم را می خواهد
و اما اینجا بغض هم ناكارآمد است و اشك عاجزتر
نمی دانم ... شاید من دچار حادثه شده ام ... حادثه ای كه از دور معلوم نیست
ایستاده ام...
اینجا...
منتظر!
شاید صدا مرا پیدا كند و یا من برسم
منتظرم...

صبح بود...
صبح بود، از خواب بیدار شده بودم ... گلی دیدم روئیده بر دستان پتو
ساقه اش زیبا بود
گلبرگ ها همه در رنگ و جلا ... با من حرف زدند از نور و صدا.
نور در پنجره قفل شده بود و صدا در گوشم،
نام یك آشنا زمزمه می شد در گوشم،
پتوی خاطره ام را تا كردم ، اما هنوز نور می تابید و صدا می خواند،
كلبه ام غرق تمنا شده بود؛ یك نفر یكنفس می گفت " سلام"
گفتم: من چه گویم كه هر نفس نام تو غوغا كرده ؟
جانم ... بر بام پنجره هنوز می تابیدی بر روزنه ی چشمانم.

يکشنبه 12/4/1390 - 1:14
شعر و قطعات ادبی

قسم به دانایی گل سرخ و به فریادی که از دل نازک برگ برخواسته، جانم در طبقی از عشق و ایمان هدیه به درگه توست ای مهربان ای خدا ... بی تو هرگز نفسم بوی ماندن نخواهد داد ... در دلم صد دانه شوق روئیده به سانِ آفتاب ... پژمرده مكن آفتاب دلم را.


دیده پایكوبِ شوق آفرینش توست ... مبهوت نگاه های راز آلود و مهمان نوازت ... نسیم عشق هر ثانیه از دریای مهرت می وزد و جان ها را تازه می كند.


قسم به نور ... قسم به ذرات وجودم كه تو را مستانه ، غزل غزل می سرایند و ذكرت را آذینِ امیدم كرده اند.


سایه ها و نورها از توست كه هر چه آفریدی دلیلی بر حكمت توست ... و هر چه خواستی جز نیكی نبوده؛ حال من چگونه برای بندگانی كه تو خوبشان را می خواهی ، بدی بخواهم؟


ای همیشه مهربان ... ای همیشه جاوید ... ای كه هر جا هستی ... كتمان وجودت بیهوده است و جهالت.


چگونه بی تو زندگی ام را به رنگ عشق بیارایم؟ ... حقا كه هرجا تو كتمان شدی، عشق و ایمان رنگ باخت و هر جا كه تو را به قلبها راه دادند ... آباد كردی و شاداب.


دیروز دو قاره آنطرف تر، دخترك همسایه مان را دیدم كه با دو قرص نان خوشبخت شد ... پدرش پارسال در مزرعه های آفریقا جان داد تا الماس از زمین استخراج كند ... كارگر یك مشت اشغالگر بود ... اشكم درآمد، تو چقدر عزیزی كه دلش را حتی با دو قرص نان شاد كردی و او از تو ویلاهای جزایر هاوایی را نخواست.


امروز كه در خیابان قدم می زدم، مردی را دیدم كه در كاخ سفید و مرمرینش به دنبال چك گمشده اش می گشت و به تو دشنام می داد، آخر قرار بود آن را خرج یتیم خانه شهر كند و نامش را – به خیال خود – جاودان كند ... اما حیف ... سرش پایین بود و تو را ندید.


می دانم حرفهای ناگفته ام را می دانی ... همینقدر بس ... آدمها زود می خوابند و كمی دیر بیدار می شوند ... كاش گاهِ بیداری مان سیلاب جهان را نبرده باشد.
می دانی چیست؟ ... همیشه تو را هم سفره ی فقیرانِ غن

ی دیده ام و پریشان از احوال اغنیای فقیر ... تو چقدر قابل كرنش هستی ... تو چقدر قابل ستایشی كه هیچوقت جایگزینی بهتر از تو ندیدم ... دوستت دارم ای خدای مهربان.


می دانم گاهی از ما می رنجی ... حتی كمتر از گاهی ما را به خودمان نسپار

يکشنبه 12/4/1390 - 1:12
شعر و قطعات ادبی
آرامش در سكوت سنگفرش هر خیابان فریادی از جنس بلور قلب تو دارد كه هنوز جا پای چكمه هایت در این زمستان سرد مانده.
مانده تا این شب سرد محو شود
مانده تا این رمز خاموش درهم شكند
و من اما ... تو را به میهمانی آتش فرا می خوانم ... حلقه ای می زنیم؛ بیا و بنشین و سخت تماشا كن مرا كه چگونه سرخی صورتم سرشار از ناگفته ها شده.
اینجا نه حلقه رندان است و نه درویشان
اینجا حلقه جاودانه ای است كه آتش هم در برابرش كرنش می كند
حلقه ی نام توست كه آتش را جان داده
بیا و بگذر از همه ی این كوچه های سرد
روی دیوار، خطی با زغال ایمان بكش
ایمان از پایان آتشی كه بی نام تو تمام شد
بیا و حلقه را تمام كن.
يکشنبه 12/4/1390 - 1:11
مهدویت
  سلام آقا جون !سلام به شما . . . . صاحبخونه ی دلای بیقرار . . . این سلام گفتنا كه براتون آشناس . . . . آره . . . باز خودمم . . . . میشناسین كه . . . . باز اومدم كه تو ندبه های تنهایی‌ا م ، با شما بگم . . . آقا جون!امروزتو خلوت خودم داشتم به این فكر می كردم كه واقعا من چقدر بشما علاقه دارم ؟؟؟سوال عجیبیه؟ . . . . نه ؟بهتره بگم یه بهونه عجیب !!!!!خیلی هم بی مقدمه !!!!خودمم یه جورایی تعجب كردم كه چرا این سوال به ذهنم خورده .آخه كیه كه شما رو دوست نداشته باشه؟اما برام مهم بود كه بفهمم . . چقدر. . . دوستون دارم ؟؟؟چقدر. . . به شما علاقه دارم .؟؟؟آخه علاقه و دوستی باید تو عمل آدما ثابت بشه نه فقط با حرف و حدیث و ادعا . . . . . با خودم گفتم :آخه منی كه هر هفته میام و با یه بهونه كوچیك یا بزرگ با مولام حرف می زنم . . . . منی كه چه تو شادیا و چه تو غصه هام ، برا آقام می نویسم . . . منی كه چشم انتظار اومدنشونم . . . منی كه . . . . اینجا بود كه یه لحظه حس كردم چقدر دارم « من ، من » می كنم . آخه مگه من كی هستم و چیكار كردم ؟؟؟؟؟؟؟یاد اون داستان افتادم . . . كه یه روز عاشق در خونه ی محبوبش رو زد .یه صدا از پشت در گفت ؟ كیه . . . . ؟؟؟عاشق گفت : منم . . . !!!!!!اما هر چی منتظر موند . . . . . دید. . . در روش باز نشد .!!!!!ناراحت شد و برگشت .چند روز بعد باز اومد و در زد .دوباره همون صدا تكرار شد . كیه . . . . . ؟باز گفت : . . . منم . . . . !!!!اما باز دید كه در. . . . . باز. . . . . نشد .چند بار این اتفاق تكرار شد .تا اینكه عاشق فهمید ایراد كار از كجاس . . . . ؟؟!!!!این بار كه در زد و مثل همیشه شنید . . . كیه . . . ؟؟؟جواب داد :هیچكس نیست . . . پشت در هم تویی . . . دیگه منی وجود نداره كه بخوام بگم منم !اونجا بود كه دیگه در باز شد . . . . آقا جون !حكایت منم شده حكایت همین قصه .فكر میكردم اینكه هر هفته میام و با شما درددل میكنم . . . . دیگه تمومه . . . اینكه فقط بگم به شما علاقه دارم دیگه جزء عاشقاتونم .فكر میكردم دم از دوستی شما زدن كار بزرگیه !!!آقا جون !امروز وقتی خوب فكر كردم ، دیدم كه هر كاری هم كه برا شما تا حالا انجام دادم در مقابل لطف و كرم و بزرگواری شما چیزی نبوده .من برا شما كاری نكردم كه بخوام بهش افتخار كنم .و تاحالا چقدر اشتباه می كردم كه كارایی به اون كوچیكی رو بزرگ می دیدم و« مَن . . . مَن » می كردم .و انتظار داشتم كه شما در رو . . . . بروی من باز كنین ؟؟؟؟؟آقا جون!باهمه این تفاسیر . . . . می دونم كه شما خیلی بزرگوارتر از اونین كه عاشقا رو از در خونتون رد كنین اما من دوس دارم یه عاشق واقعی باشم .عاشقی كه سراسر وجودش محبت شما باشه .پس كمكم كنین .با دعاهاتون . . . با نظر لطفتون . . . . با عنایتتون . . . كمكم كنین كه اعمال كوچیكم رو بزرگ نبینم و هر چی بیشتر به محبت شما نزدیك بشم .ان شاء اللهبه امید دیدارخدانگهدار

 

يکشنبه 12/4/1390 - 1:7
مهدویت

 

سلام آقا جون !سلامی از یه دل امیدوار به امید دلای امیدوار .سلامی از یه منتظر چشم براه به وجودی كه همه چشم ها براهشه .باز اومدم .بازم دوس دارم كه مثل همیشه حرفامو گوش بدین .بازم اومدم تا چند لحظه ای با شما بگم و برم دنبال كار و گرفتاریام .آخه لازمه زنده بودن و زندگی كردن ، گرفتاریه .اونم توی دنیای امروز .دنیایی كه مردمش مجبورن مدام پی كار و گرفتاریاشون بدون . . . . دنیایی كه شاید این گرفتاریاش باعث بشه آدما خیلی چیزا را فراموش كنن . . . دنیایی كه داره آدمارو زمینی و زمینی تر می كنه و از آسمون فاصله می ده .آقا جون !خوبه بهونه امروزم همین گرفتاری باشه .دردی كه همه گرفتارشن .این روزا . . از هر كسی بپرسی : چه خبر ؟؟؟. . . . . . چیكار می كنی ؟؟؟میگه : سلامتی !! چیكار كنیم !! دنبال كار و گرفتاریا مونیم دیگه .كار و گرفتاریایی كه برا هیچ كس تمومی نداره .دنیاس دیگه .هر كی نداره ، دوس داره داشته باشه و هر كی داره دوس داره بیشتر داشته باشه . . . . پس همه مجبورن بدون . . . .یه شیفته . . . دوشیفته . . . . سه شیفته . . . . . چیكار میشه كرد .گفتم كه . . . . زنده بودن و زندگی كردن ، درد سر داره . اما آقا جون . . . می خوام بگم ، اونقده درگیر این به قول معروف گرفتاریا شدیم كه دیگه كم كم داره یادمون می ره دلمون باید گرفتار شمام باشه .اصلا گرفتاری و درد اصلی مردم باید این باشه كه چرا دیگه شما نمی یاین ؟؟؟؟؟ .آخه مگه نه با اومدن شما همه چیز درست میشه ؟؟؟؟؟؟.همه درد و مصیبتا تموم میشه .پس چرا داره یادمون میره كه كلید حل كل این گرفتاریا. . . . . توی ظهور شماس ؟فاصله آقا جون . . . . فاصله .. . . . فاصله ای كه خیلی چیزا رو از ما گرفته .فاصله س كه یه جورایی باعث فراموشی میشه .گرفتاریای ما ، باعث فاصله مون از شما شده .فاصله ای كه جز فراموشی چیزی نداره .اونقده درگیر درد و گرفتاریای دنیاییمون شدیم كه درد نبودن شما رو كمتر حس می كنیم .آقا جون !شرمندم كه اینو گفتم ها . . . اما خودتون خوب می دونین كه یه واقعیته .می خوام از همینجا به مردممون بگم . . . مردم . . . . گرفتاری های ما كه تمومی نداره . . . . پس بیاین لابلای این همه گرفتاری مادی ، یه كم هم به فكر آقامون باشیم .بیاین اینقده گرفتاری ها رو بهونه نكنیم و از آقامون دور و دور تر نشیم .بیاین دعا كنیم كه دیگه مولامون زودتر بیاد و خودش گرفتاریای ما رو حل كنه .به امید اون روز بزرگ و به امید اینكه دلمون همیشه بیقرار آقا باشه و همیشه لبامون دعای فرج بخونه .آقا جون!شما هم ما رو دعا كنین كه گرفتار دنیا نشیم و گرفتاریا نذاره بین ما و شما فاصله بیفته .خدا نگهدار التماس دعا
يکشنبه 12/4/1390 - 1:6
مهدویت
      سلام آقا جون !سلام غایب همیشه حاضر!سلام حاضر از نظرها پنهون!سلام !برا من كه با شما حرف زدن   عادت شده .اگه توی این دنیا و روزگار دیگه شمام نباشین كه امیدمون بهتون باشه . . . دلمون به چی  خوش باشه ؟؟؟بزارین این هفته بدون مقدمه و رك راست . . . . برم سراغ بهونم .بهونه ای كه شاید یه  درد بزرگ و یا بهتره بگم یه غفلت بزرگ باشه .آقاجون !« ما دیگه داریم به نبودن شما عادت می   كنیم . »به اینكه یه امام زمانی هست و یه روز. . . . . قراره بیاد .!!!!!یه حرفایی از این و اون میشنویم كه   انگار رفتن و اومدن شما یه افسانه س .یه قصه !یه رمان بزرگ كه ته نداره !یه سریال كه قسمت آخرش  هنوز پخش نشده .مردم دیگه دارن عادت می كنن به اینكه بدون توجه به وجود و حضور شما زندگی   كنن .این عادت رو میشه توی شیوه زندگیا پیدا كرد.توی شیوه كسب و كار مردم .توی رفتار و حالاتشون !  توی ارتباطشون با هم دیگه .توی بعضی حرفاشون .آقا جون !تو رو خدا دیگه انتظار كافیه . . . . تو رو خدا  پس كی دیگه این دعاها قراره مستجاب بشه .آقا جون !زودتر بیاین .بیاین تا دوری شما عادت مردم  نشه .بیاین تا دیگه بعضیا نگن : هو. . . وه . تا آقا بخواد بیاد دیگه ما زنده نیستیم . . . . معلوم نیس  ت كی بیاد . . . . آقا جون !این حرفا و این طرز فكرا . . . . آدمو كلافه می كنه .تو رو خدا . . . . دیگه انتظار  كافیه .ما بهتون نیاز داریم .به وجودتون!به حضورتون !می دونیم كه هستین . . . . می بینین . . . .  میشنوین .اما . . . اما معرفت ما كمه و دلامون گرفتار خواب غفلت .آقا جون !دیگه حتی دعای برا   ظهورشما رو هم داریم طبق عادت می خونیم .برا اینكه قافیه خالی نمونه .برا اینكه یه چیزی بگیم كه یه  چیزی گفته باشیم .واسه اینكه كسی بهمون ایراد نگیره .آقا جون !نمی دونم چرا این هفته دارم یه جور  دیگه حرف می زنم .با هفته های قبل فرق داره .این هفته انگار فقط دوس دارم بدون هیچ حرف و بهونه   ای فقط التماستون كنم .دوس دارم فریاد بزنم .از ته دلم .تو رو خدا ، بیاین . . . بیاین . . . بیاین . . . . .    نمی دونم چه حالی دارم ؟نمی دونم چرا اینقده این هفته دلم تنگ شما شده ؟آخه آقا جون !  امسال هم داره تموم میشه و هنوز كه هنوزه شما نیومدین .پس كی آخه ؟بازم منتظر جمعه بعدی   وهفته بعدی و ماه بعدی و سال بعدی . . . . ؟؟؟؟؟نباید بگم خسته شدیم . . . . اما انگاردیگه باید بگم   كه خسته شدیم .از انتظار ! از چشم براه بودن .از اینكه نبودنتون عادت بشه .منو ببخشید آقا جون !شای  د این هفته دلم خیلی از دست روزگار پر بود .اما شمام به ما حق بدین .داریم یه سال بزرگتر میشیم و  هنوز اون روز بزرگ نرسیده .می ترسیم . . . از اینكه یه روزی چشم ببندیم و هنوز مردم به نبودن شما  

 عادت كرده باشن .آقا جون !منتظرتونیم تا نفس داریم .تو رو خدا زودتر بیاین . . . . خدانگهدارالتماس دعا

يکشنبه 12/4/1390 - 1:5
شعر و قطعات ادبی

 

 

 


 

جان ایران - شعری درباره رهبر معظم جمهوری اسلامی ایران

 

 

 

 

 

شعر حجت‌الاسلام جواد محمدزمانی در باره سخنان مقام معظم رهبری در نماز جمعه:

دیشب این طبع، بی‌قرار شما
خواست عرض ارادتی بكند
دست كم از دل شكسته‌تان
واژه‌هایم عیادتی بكند

***
چشم بد دور، عمرتان بسیار
كس نبیند ملالتان آقا!
ما نمردیم خون دل بخوری
تخت باشد خیالتان آقا!

***
چیست روباه در مصاف شیر؟!
چه نیازی به امر یا گفته؟!
تو فقط ابرویی به هم آور
می‌شود خواب دشمن آشفته

***
هست خاموشی‌ات پر از فریاد
در تو آرامشی است طوفانی
«الذی انزل السكینه» تو را
كرده سرشار از فراوانی

***
واژه‌ها از لبت تراویدند
پرصلابت، پرعاطفه، پرشور
آفریدند در دل مردم
عزت، آمادگی، حماسه، حضور

***
این حماسه همه ز یمن تو بود
گرچه از آن مردمش خواندی
رهبرا! تا ابد ولی محبوب
در دل عاشقان خود ماندی

***
سهم دلدادگان تو سلوی
قسمتِ دشمنان تو سجیل
رهبری نیست در جهان جز تو
كه ز امت چنین كند تجلیل

***
نسل سوم چو نسل اول هست
با شعف با شعور با باور
جاری است انقلاب چون كوثر
هان! «فصل لربك وانحر»

***
گرچه در باغ سینه‌ات داری
لطف‌ها، مهرها، محبت‌ها
گفتی اما نمی‌روی چو حسین
تا ابد زیر بار بدعت‌ها!

***
ناگهان در نماز جمعه شهر
عطر محراب جمكران گل كرد
بغض تو تا شكست بر لب‌ها
ذكر یا صاحب الزمان (عج) گل كرد

***
جان ایران! چه شد كه جانت را
جان ناقابلی گمان كردی؟!
آبروی همه مسلمانان
اشك ما را چرا درآوردی؟!

***
جسم تو كامل است، ناقص نیست
می‌دهد عطر یك بغل گل یاس
دستت اما حكایتی دارد...

رَحِمَ اللهُ عَمِی العباس!

 

يکشنبه 12/4/1390 - 1:0
شعر و قطعات ادبی

 

جان ایران - شعری درباره رهبر معظم جمهوری اسلامی ایران 

 

 

 

در کشور عشق مقتدا خامنه ایست

 

فرماندهی کل قوا خامنه ایست

دیروز اگر عزیز مصر یوسف بود

امروز عزیز دل ما خامنه ایست

يکشنبه 12/4/1390 - 0:58
داستان و حکایت

انیشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت بطوریکه به مباحث انیشتین تسلط پیدا کرده بود! یک روز انیشتین در حالی که در راه دانشگاه بود با صدای بلند گفت که خیلی احساس خستگی می کند؟
راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و او جای انیشتین سخنرانی کند چرا که انیشتین تنها در یک دانشگاه استاد بود و در دانشگاهی که سخنرانی داشت کسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانستند او را از راننده اصلی تشخیص دهند. انیشتین قبول کرد، اما در مورد اینکه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از وی بپرسند او چه می کند، کمی تردید داشت.
به هر حال سخنرانی راننده به نحوی عالی انجام شد ولی تصور انیشتین درست از آب درامد. دانشجویان در پایان سخنرانی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند. در این حین راننده باهوش گفت: سوالات به قدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می تواند به آنها پاسخ دهد. سپس انیشتین از میان حضار برخواست و به راحتی به سوالات پاسخ داد، به حدی که باعث شگفتی حضار شد!

يکشنبه 12/4/1390 - 0:51
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته