• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 380
تعداد نظرات : 62
زمان آخرین مطلب : 5964روز قبل
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

مسؤولیت عظیم ما در برابر حادثه كربلا

مسؤولیت ما

دو جمعیتى كه در سرزمین كربلا گرد آمدند ، یكى نماینده تمام خیر ، و دیگرى نماینده تمام شرّ براى ما درس و عبرتند .

بر ما وظیفه و لازم و واجب است كه از یاران حضرت حسین (علیه السلام) درس ایمان و درستى و فضیلت و اخلاق بگیریم ، و خود را از آنچه یاران یزید به آن آلوده بودند حفظ كنیم .

آرى ، از بى ادب هم مى توان درس گرفت كه :

مرد باید كه گیرد اندر گوش *** ور نوشته است پند بر دیوار

باطل است آنچه مدّعى گوید *** خفته را خفته كى كند بیدار

معروف است كه به لقمان گفتند ادب از كه آموختى ؟ گفت : از بى ادبان . گفتند : چگونه ؟ گفت : آنچه در آن دیدم همه شرّ و نادرستى و ضلالت بود ، و این همه براى مردم جز رنج و زحمت فراهم نمى آورد ، سعى كردم آنچه در آنان است در عرصه گاه حیات خود نپذیرم و به میدان زندگى راه ندهم .

بر ما لازم است با بكارگیرى فضایل یاران حضرت حسین (علیه السلام) و تكرار و تمرین آن واقعیّات ، خود را در مدار حقّ قرار دهیم ، و با تداوم دادنِ تركِ آنچه در گروه یزیدى بوده خود را به روح تقوا و پرهیز از پلیدى آراسته كنیم .

ما در نزدیك شدن به واقعیّات ، و دور شدن از رذایل نفسى گرچه همانند و هم عرض یاران حسین نخواهیم شد ، ولى در طول آنان قرار خواهیم گرفت و بدون شك جزء كاروان نور محسوب خواهیم شد ; و چه كارى در این دنیا بهتر و بالاتر از این كه در ایمان و اخلاق و عمل خود را به این كاروان برسانیم .

برگرفته از کتاب با كاروان نور به نویسندگی استاد حسین انصاریان

سه شنبه 2/11/1386 - 19:12
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

خیر و شر

در سرزمین الهى كربلا دو جمعیّت مقابل یك دیگر قرار گرفتند :

* یك جمعیت نماینده حقّ و حقیقت ، شرف و كرامت ، ایمان و فضیلت ، درستى و صداقت ، عبادت و طاعت و در یك كلمه نماینده خیر به معناى مطلق آن بودند .

آنان با تمام وجود مجسّمه قدس و تقوا ، صفا و وفا ، قرب و لقا و مصداق عینى كتاب اللّه و معارف آل اللّه بودند .

سلمان محمّدى معروف به سلمان فارسى كه رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم)در حقّ او فرمود :

خدا مرا به محبت داشتن بر چهار نفر امر فرموده : علىّ بن ابیطالب ، مقداد بن اسود ، ابوذر غفارى و سلمان فارسى

سلمان فارسى كه امیرالمؤمنین (علیه السلام)در حقّ او فرمود :

اى ابوذر ! سلمان ، باب حقّ در زمین است ، كسى كه به او معرفت پیدا كرده مؤمن ، و هركس به انكار او برخیزد كافر است

شخصیتى كه متكلم بزرگ شیعه و مؤلف كم نظیر ، فضل بن شاذان ، در حقّ او گفته :

ما نَشَأَ فِى الاِْسْلامِ رَجُلٌ مِنْ كافَّةِ النّاسِ كانَ اَفْقَهُ مِنْ سَلْمان الفارسى

در اسلام در میان تمام مردم مردى به دانایى و فهم سلمان فارسى بوجود نیامد .

سلمانى كه رسول حقّ (صلى الله علیه وآله وسلم) و حضرت باقر (علیه السلام)در حقّ او فرمودند :

اِنَّ سَلْمانُ مِنّا أَهْلِ الْبَیْت

یقیناً سلمان از ما اهل بیت است .

سلمانى كه امام صادق (علیه السلام)در حقّ او فرمود :

سَلْمانُ عَلِمَ الاِْسْمُ الاَْعْظَمَ

سلمان اسم اعظم را یافته بود .

این سلمان با این عظمت و دانش و بصیرت و نورانیّت و ایمان ، زمانى كه در طریق سفر به مدائن ، در زمین عراق به كربلا رسید اشاره به زمین فرمود و گفت :

این قتلگاه برادران من است . این جاى زمین نهادن بنیه آن هاست ، و این خوابگاه سواران آنان است . شتران خود را در آن براى ابد خواهند خوابانید . این محلّ ریزش خون آنان است در اینجا پسر بهترین پیامبران « كه خود از بهترین خوبان است » كشته مى شود ، و در این منطقه بهترین بازماندگان از انسان ها به قتل مى رسد

* جمعیّت دیگر نماینده كفر و شر ، خسران و ضرر ، پستى و دنائت ، شرك و نفاق ، كبر و حرص ، بخل و منیّت ، تجاوز و غارت ، ظلم و ستم و فساد و بیداد بودند .

گروهى از آنان رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) را دیده بودند ، و معجزات آن حضرت را مشاهده كرده بودند ، ولى عملا به انكار نبوّت برخاستند ، و بر حرم او تاختند ، فرزندانش را سر بریدند ، و پرده نشینان عصمت و عفت را به اسارت گرفتند .

گروه دیگر ایّام مولاى عاشقان ، امام عارفان ، اسوه صادقان امیر مؤمنان و حضرت مجتبى (علیهما السلام) را درك كرده بودند ، ولى با كار و كردار و افعال و اخلاقشان نشان دادند كه با بودن منبع نور جز با ظلمت سر و كار نداشتند ، و از هر خیرى مهجور و محجوب بودند .

آنان عملا به انكار وحى برخاستند و به جاى توحید و نبوّت و امامت و توجّه به قیامت ، یزید شرابخوار ، سگ باز ، میمون باز و منافق ، و ابن زیاد بى مادر را انتخاب كردند تا با تمام وجود منبع شرّ شوند ، و مصداق بدترین مردم روزگار و پلیدترین موجودات جهان هستى گردند .

آرى ، آنان با تمام وجود نماینده شرّ شدند ، به طورى كه در هر كجا و در هر موقعیت بخواهیم از شرّ سخن بگوییم باید شرّ را بوجود آنان ترجمه كنیم .

آرى ، موجود زنده اى كه استعدادهاى خود را در مسیر ضلالت بكار گیرد ، تحصّل عقل را تعطیل كند و وجدان را سركوب نماید ، خلاف واقعیّات حركت كند و به جنگ حقّ و حقیقت برود ، بدترین موجود است .

 إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِینَ لاَ یَعْقِلُونَ 

قطعاً بدترین جُنبندگان نزد خدا ، كرانِ ]از شنیدن حق [ و لالانِ ] از گفتن حق  [هستند كه ] كلام حق را  [نمى اندیشند !

  إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الَّذِینَ كَفَرُوا فَهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ 

یقیناً بدترین جنبندگان نزد خدا كسانى هستند كه كافرند و ] به سبب لجبازى و عنادشان [ ایمان نمى آورند .

این جمعیت از خدا بى خبر ، تمام امكاناتى را كه در اختیار داشتند در راه غیر خدا ، یعنى : در مسیر هوا و هوس و شیطان و طاغوت و نظام شرك و جاهلى قرار دادند ، و نفهمیدند ، یا فهمیدند و خود را به نفهمى زدند كه در كویر و شوره زار بذر افشانى كردند ، كویر و شوره زارى كه بذر را در دل تاریك خود فرو مى برد و مى پوشاند و مى پوساند ، و هیچ محصولى به دست صاحب بذر نمى دهد !

برگرفته از کتاب با كاروان نور به نویسندگی استاد حسین انصاریان

سه شنبه 2/11/1386 - 19:11
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

شهیدان منحصر

 اهل منطق و اصول مى گویند : تعریف باید جامع افراد و مانع اغیار باشد وگرنه تعریف ناقص است و نمى تواند هویت تعریف شده را آن چنان كه هست نشان دهد .

تعریف جامع و مانع نسبت به شهیدان كوى حسین این است كه : اگر هر كدام از آنان را از جایگاه مخصوص خود برداریم ، در تمام عالم هستى كسى را نمى یابیم كه جاى او بگذاریم .

اینان هر یك در موضع خاص خود منحصر بفردند ، فرد دیگرى در بستر تاریخ همانندشان نیست تا در شخصیت و كرامت جایگزین آنان شود .

عباس ، زهیر ، حبیب ، مسلم ، بریر ، حرّ ، سعید ، و . . . هر یك منحصر به فردند . خلیفه و جانشین و مثل و مانند ندارند ، و شبه و نظیر براى آنان پیدا نمى شود .

این معنى را عموم مسلمانان از قرائت سوره توحید در نمازهاى واجب و مستحب درباره حضرت حقّ یافته اند كه : ( وَلَمْ یَكُنْ لَهُ كُفُواً اَحَدٌ ) .

براى حضرت حقّ كفوى نیست و شبیه و مانندى نمى باشد . احدى از موجودات هستى را در برابر او شأنى نیست تا چه رسد كه شبیه او یا به جاى او باشند .

یاران باوفا و نیكوكار حضرت حسین (علیه السلام) ، كه صبغه الهى دارند گویى همین معنا را ـ بى كفو بودن ـ از محبوبشان ، در آسمان وجود خود طلوع داده اند ، تا جایى كه مولاى عالِم و آگاه و بابصیرتشان در حقّ آنان فرمود :

فَاِنّى لا أَعْلَمُ اَصْحاباً اَوْفى وَلا خَیْراً مِنْ اَصْحابى لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَىْء 

)را از افق وجود خود ظاهر كردند ، تا به همه انسان ها بفهمانند كه : استعداد و نیرو و قدرت و قوّت آدمى در حدى است كه مى تواند در معرفت و بینش و اخلاق و عمل و ایمان و فضیلت بى شبه و مثل گردد !

بر كمى عدّه آنان باكى نیست كه هر كدامشان جهانى بى نهایت ، و عظمتى بى مثل و مانند بودند .

آنان ، در ابتداى تكوّن وجودشان در رحم مادر ، یك نقطه جوهرى بیش نبودند ، ولى با تغذیه پاك از منبع پاك ، به خصوص تغذیه معنوى بعد از ولادتشان از عرصه گاه نبوت و قرآن و امامت ، تبدیل به شجره طیّبه تنومندى شدند كه :

 . . أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّماءِ * تُؤْتِی أُكُلَهَا كُلَّ حِین . . 

ریشه اش استوار و پابرجا و شاخه اش در آسمان است * میوه اش را به اجازه پروردگارش در هر زمانى مى دهد .

 

آنان ، در راه آیین از كشته شدن نهراسیدند و براى نیل به شرف ، از رنج سفر باك نكردند .

آنان ، از تساهل و تغافل و آسایش و تنعّم و نكبت اخلاق و عمل مى ترسیدند !

دشمنان تیره بختشان ، هر یك در برابر خود هزاران جایگزین از درّندگان و وحشیان و دیوان و ددان داشتند ; زیرا از هر گروهى از موجودات پست و خشن و درّنده و هار ، نمونه اى یا نمونه هایى در وجود خود جمع كرده بودند .

آنان ، مصداق این آیه بودند :

 . . . لَهُمْ قُلُوبٌ لاَ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَ یَسْمَعُونَ بِهَا أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ 

آنان را دل هایى است كه به وسیله آن] معارف الهى را [ در نمى یابند ، و چشمانى است كه توسط آن]حقایق و نشانه هاى حق را [ نمى بینند ، و گوش هایى است كه به وسیله آن] سخن خدا و پیامبران را  [نمى شنوند ، آنان مانند چهارپایانند بلكه گمراه ترند ; اینانند كه بى خبر و غافل] ازمعارف و آیات خداى  [اند .

 

آنان ، قلب را از خدا خالى كردند ، و به جاى آن ، یزید ـ فرزند زن نصرانیّه بیابانگرد ـ را گذاشتند . چشم از تماشاى جمال ملكوتیان زمان بستند و به جاى آن به تماشاى ابن زیاد بى مادر مشغول شدند . گوش از شنیدن حقّ بستند و به جاى آن ، اباطیل بنى امیّه ملعون را نشخوار كردند .

قلبشان براى عشق دروغین و بى مایه طپید .

چشمشان از چهره هاى ناپاك و آلوده پر شد .

گوششان منبع مزخرفات و قول زور شد ، و در نتیجه از راه انسانیت عقب گرد كرده ، به سوى پستى و كوچكى رهسپار شدند ، و در این مسیر آن چنان به سرعت تاختند تا به اسفل سافلین رسیدند ، و بى نهایت كوچك شدند .

به جاى این كه با دو بال ایمان و عمل حركت كنند و به مقام قرب حقّ برسند ، با دو پاى بدن به حركت آمدند تا به عمق دركات جهنم وارد شدند !

اینان ، چون اسب عصّار خانه به دور تنور هواى نفس ، چشم و گوش بسته ، عمرى چرخیدند ، و از وجود خود براى حرارت دادن به شهوت یزید و پسر زیاد حرام زاده ، روغن چراغ فراهم كردند !

ولى یاران حضرت حسین (علیه السلام) عزیز بر اساس آیه شریفه

 مَن كَانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ . . . 

كسى كه عزت مى خواهد ، پس] باید آن را از خدا بخواهد ، زیرا  [همه عزت ویژه خداست . حقایق پاك] چون عقاید و اندیشه هاى صحیح  [به سوى او بالا مى رود و عمل شایسته آن را بالا مى برد .

با دو بال روح پاك و عمل صالح به سوى معشوق و معبود خود به پرواز در آمدند و به لقاى دوست نایل شده ، از همه انسان ها تا روز قیامت دعوت كردند كه با كاروان آنان كه كاروان نور است بپیوندند .

آنان ، در به دست آوردن عزّت الهى آن چنان از طالبان عزّت مسابقه را بردند كه مولاى عاشقان ، محور عارفان ، امیر مؤمنان على (علیه السلام) به نقل خرائج رواندى از حضرت باقر العلوم (علیه السلام) در حقّ آنان فرمود :

شُهَداءٌ لا یَسْبِقُهُمْ مَنْ كانَ قَبْلَهُمْ ، وَلا یَلْحَقُهُمْ مَنْ بَعْدَهُمْ

شهدایى هستند كه گذشتگان از آنان پیشى ندارند ، و آیندگان به آنان نمى رسند !

آنان ، از هر حسابى غیر حقّ ، دل و جان و ظاهر و باطن پاك كردند ، تا جایى كه امیر مؤمنان (علیه السلام)درباره آنان خطاب به خاك كربلا فرمود :

واهاً لَكِ اَیَّتُهَا الْتُرْبَة ! لَیَحْشُرنَّ مِنْكِ اَقْوامٌ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَیْرِ حِساب

وه ! شگفتا از تو اى خاك اسرار آمیز ! به روز رستاخیز از بستر تو اقوامى برخیزند كه به طور حتم بى حساب وارد بهشت خواهند شد !

یاران حضرت حسین (علیه السلام) بر اساس قطعه بسیار مهمّى كه سرور شهیدان از جدّش شنیده بود بناى زندگى را بنا نهادند .

اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ مَعالِى الاُْمُورِ وَیَكْرَهُ سَفْسافَها

خداوند امور عالى و بلند مرتبت را دوست دارد ، و از امور پست و بى ارزش كراهت دارد .

آنان ، با تمام وجود به امور با ارزش روى آوردند ، و در نتیجه فعالیت قلبى و روحى و روانى و اخلاقى و عملى ، با همه ارزش ها متحد شدند ، و دامن حیات از ننگ آلوده شدن به امور بى ارزش حفظ كردند .

ولى دشمنان حقّ و حقیقت ، و حمّالان شهوت بنى امیه ، و بار كشان بار یزید و ابن زیاد بى مادر از هرچه ارزش بود روى گرداندند ، و به هرچه بى ارزش و بى مایه و سست بود دامن زندگى آلوده كردند .

یاران امام ، غرق در رحمت ابد شدند ، و لشگریان یزید ، دچار لعنت همیشگى گشتند .

آنان ، هر كدامشان در پاكى ها و معالى امور منحصر بفرد شدند و اینان در زشتى و پلیدى و آلودگى بى مثل و مانند گشتند !

آنان ، بر مبناى حدیث قدسى :

عَبْدى اَطِعْنى حَتّى اَجْعَلَكَ مِثْلى

خدا گونه شدند ، و ارتش بنى امیّه ، حزب شیطان و منبع ناپاكى و جرثومه خطا و فساد گشتند .

یاران سالار شهیدان ، تبدیل به چراغ روشنى شدند كه تا ابد نورش با تندباد هیچ حادثه اى ، و وزش هیچ طوفانى خاموش نشود ، كه نور آن ، نور خدا است و نور خدا خاموش شدنى نیست .

 یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ 

مى خواهند نور خدا را با دهان هایشان خاموش كنند در حالى كه خدا كامل كننده نور خود است ، گرچه كافران خوش نداشته باشند .

و دوستداران بنى امیّه تبدیل به ظلمت كده اى شدند كه با هیچ نورى ظلمت آنان زدوده شدنى نیست !

وجود اصحاب حضرت حسین (علیه السلام) رفعت طلب شد ، و وجود دشمن ، پستى خواه .

آنان ، با طبیعت رفعت طلبى به حقّ رسیدند ، و اینان با اخلاق پستى طلبى به دركات جهنم پیوستند .

ذرّه ذرّه كاندر این ارض و سماست *** جنس خود را هم چو كاه و كهرباست

نوریان مر نوریان را جاذبند *** ناریان مر ناریان را طالبند

مه فشاند نور و سگ عوعو كند *** هر كسى بر طینت خود مى تند

یاران امام ، مجذوب حقّ شدند ، و یاران یزید ، مغلوب شیطان گشتند .

یاران امام ، متّصل به جنّت لقا شدند ، و حزب هوا ، منقطع از رحمت الهى گشتند .

آنان ، حسین عزیز را اسوه خود قرار دادند ، و كوفیان و شامیان تیره بخت ، یزید و كردارش را ملاك زندگى گرفتند .

یاران حقّ ، شیطان را از معامله با خود براى ابد نا امید كردند ، و حمّالان باطل تمام راه هاى نفوذ شیطان را به روى خود گشودند .

اصحاب سالار شهیدان ، از جان و مال و زن و فرزند و تمام هستى خود ، در راه حقّ گذشتند ، و یاران یزید به اسارت مالى اندك ، و لذّتى حیوانى وش در آمدند .

آن نیك اندیشان نیك پندار ، تبدیل به گوهرى شدند كه تنها خداوند غنى مى توانست خریدار آنان باشد .

 إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ . . . 

یقیناً خدا از مؤمنان جان ها و اموالشان را به بهاى آنكه بهشت براى آنان باشد خریده .

و آن بد سیرتان دیو منش ، مبدل به خَر مُهره اى شدند كه براى ابد بى مشترى ماندند .

آنان كه در ایمان و عمل بى نمونه بودند ، از مَركب علایق پیاده شدند ، و از مَحبس تن بیرون رفتند ، تا در جوار رحمت حقّ قرار گرفتند و مورد پذیرایى محبوب و معبودشان شدند .

ولى دشمنان آن ها ، اسیر جسم و بدن شدند ، و به لجنزار شكم و شهوت نشستند ، و تیره بختى ابدى را براى خود خریدند .

دشمنان ، در مقابل بهاى اندك ـ قطعه اى زمین ، سرپناهى محدود ، درهم و دینارى معدود ، وعده هایى پوچ ـ خود را فروختند ، امّا یاران حقّ خود را با رضا و خوشنودى حقّ كه اكبر از جنّت و بهشت قیامت است معامله كردند .

دشمنان ایمان و عقیده ، در آتش حكومت بنى امیّه سوختند ، و یاران حضرت حسین (علیه السلام) ، ابراهیم وار از آتش بدر آمده تمام ملك و ملكوت را بر خود بَرد و سلام و تبدیل به گلستان كردند .

زن ، پول ، شهوت ، صندلى ، مقام ، لذّت و اعتبار ظاهرى ، قیمت انسان نیست ; قیمت و ارزش انسان در جهت روحى ، رضاى حقّ ، و در جهت جسمى ، بهشت عنبر سرشت است .

یاران حضرت حسین(علیه السلام) به كمتر از رضاى دوست وكمتر از بهشت جاودان خود را نفروختند، و محبّان بنى امیّه، به اندك عنصر از دست رفتنى خود را معامله كردند.

حضرت حسین (علیه السلام) و یارانش به حقیقت زمزمه كردند :

تَركتُ الخَلقَ طُرّا فى هَواكَا

در هواى تو هرچه غیر بود ترك كردیم .

و عمر سعد و یارانش نخواستند از اندك مال دنیا و مقام پوچ مادّى گذشت كنند .

پسر سعد بدبخت ، در برابر دعوت حضرت حسین (علیه السلام) از او براى رسیدن به سعادت دنیا و آخرت پاسخ داد :

اگر ندایت را بشنوم ، و صدایت را آویزه گوش كنم ، و ریاست بر این لشگر را بگذارم و به یاران تو بپیوندم ، خانه اى كه به تازگى با سنگ سرخ در كوفه بنا كرده ام به مصادره مأموران پسر زیاد خواهد رفت !

شما را به خداى بزرگ ملاحظه كنید كه این بى خرد نادان ، و این پست فطرت حیوان ، خدا و قیامت و پیامبر و قرآن و اهل بیت وحى را با خانه اى گلى كه ظاهر آن را با سنگ سرخ زینت داده بود عوض مى كند ! !

امّا حضرت حسین (علیه السلام) و یارانش براى رسیدن به مقصد اعلى و مقام فناى فى اللّه و بقاى باللّه از همه هستى خود گذشت مى كنند .

این هفتاد و دو نفر به تناسب سنّى كه هر یك داشتند در برابر تهدید بنى امیه به كشته شدن ، ترغیب دشمن به لذّات مادى ، تشویق حكومت به ثروت پیدا كردن ، از مدار ثابت قدمى و تحمّل در برابر حوادث بیرون نرفتند ، تا در روز عاشورا به همراه مولاى خود به حریم قدس دوست سفر كردند .

نمك حقّ را خوردند و پاس نمكدان را تا لحظه آخر حیات نگاه داشتند . ولى دشمن نمك خورد و نمكدان شكست و پاس نمك دهنده را در هیچ یك از امور حیات نگاه نداشت .

آنان ، با قدرت تقوا و احسان و نیكى ، به مقام معیّت با حقّ رسیدند و تا ابد محبوب حقّ شدند .

 

 . . . ثُمَّ اتَّقَوْا وَأَحْسَنُوا وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُـحْسِنِینَ 

سپس پرهیزكارى را تداوم بخشند و ایمان خود را ادامه دهند ، و بر پرهیزكارى پافشارى ورزند و كار نیك بجا آورند ; و خدا نیكوكاران را دوست دارد .

 

 إِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَالَّذِینَ هُم مُحْسِنُونَ 

بى تردید خدا با كسانى است كه پرهیزكارى پیشه كرده اند و آنان كه] واقعاً  [نیكوكارند .

 

یاران حضرت حسین (علیه السلام) ، از هر دامى با چشم باز رستند ، و دوستان بنى امیّه به هر دامى گرفتار شدند .

اینك ما هستیم كه دو طایفه را در برابر خود مى بینیم ، طایفه اى الهى و گروهى شیطانى ، قومى آسمانى و جمعى زمینى .

اگر اصولى كه طایفه آسمانى در حیات خود بكار گرفتند بكار گیریم هماى سعادت ابد بر سر ما مى نشیند ، و اگر براى لذّتى اندك و ناپایدار به راه دشمن رفتیم زاغ بدبختى و تیره روزى دائمى روى سرمان لانه مى كند .

از حسین و یارانش پیروى كنیم كه عین خردمندى است ، و از اخلاق دشمنان او اجتناب كنیم كه محض بصیرت و بینایى است ، و راهى كه حزب اموى رفت نرویم كه سیه روزى دائمى و تیره بختى همیشگى است .

یاران حضرت سید الشهداء (علیه السلام) ، به فرموده رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) سرور شهداى امّت اسلام  و به گفته حضرت حسین (علیه السلام) وفادارترین و بهترین مردم تاریخ حیات هستند .

مردم در هر دوره اى اگر آنان را در هر زمینه اى الگوى خود قرار دهند ، و از آنان درس زندگى بگیرند ، هم چون آنان در حدّ ظرفیت خود از فیوضات و بركات و عنایات الهى در دنیا و آخرت بهره مند خواهند شد .

مردم باید از آنان درس تسلیم در برابر حقّ ، عشق به حضرت ربّ ، معرفت به قرآن ، امّت واقعى بودن براى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) ، مأموم قابل قبول بودن براى امام معصوم (علیه السلام)و خلاصه درس ایمان و اخلاق و عمل صالح و صبر و مقاومت و ظلم ستیزى و مبارزه بگیرند .

به جهاد و عمل و حركت آنان راضى باشند ، و به وجود آنان كه هستى خود را هدیه حقّ كردند عشق بورزند ، و متخلّق به اخلاق آنان شوند ، و از دشمنان آنان در هر دوره اى قولا و عملا بیزارى جسته و راه خود را از راه آنان جدا سازند ، تا در دنیا و آخرت جزء آن كاروان نور محسوب گردند .

برگرفته از کتاب با كاروان نور به نویسندگی استاد حسین انصاریان

سه شنبه 2/11/1386 - 19:9
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

سخنرانى امام سجاد (ع ) در مسجد دمشق  
در فتوح ابن اعثم و مقتل خوارزمى آمده است : یزید فرمان داد تا خطیب بر فراز منبر برود و معاویه و یزید را مدح و ثنا گوید و بر امیرالمؤ منین على و امام حسین (ع ) زبان به یاوه و بدگویى بگشاید. خطیب بر فراز منبر نشست . حمد و سپاس خداى را به جاى آورد و دشنام و ناسزاى به على و حسین (ع ) را از حد گذرانید و در تعریف و مدح معاویه و یزید سخن فراوان گفت ، كه على بن الحسین (ع ) خطاب به او بانگ برداشت : واى بر تو اى خطیب ! (با این سخنان ) خشم و مخالفت را به رضا و خشنودى مخلوقى به جان خریدى ؟! پس جایگاه خود را در آتش آماده بدان .
آنگاه روى به یزید كرد و گفت :
اى یزید! به من هم اجازه بده تا بر این جایگاه بالا روم و سخنانى بگویم كه خداى را خوش آید، و این شنوندگان را اجر و ثوابى باشد. یزید از قبول این درخواست امام شانه خالى كرد. اما مردمان گفتند:
اى امیرالمؤ منین ! به او اجازه سخن بده تا ما چیزى از او بشنویم . یزید در پاسخ آنها گفت :
اگر این فراز منبر بنشیند پایین نمى آید، مگر اینكه مرا و آل ابوسفیان را رسوا و سرافكنده سازد. گفتند:
از این جوان چه كارى ساخته است ! گفت :
او از خانواده اى است كه هر كدامشان در كودكى دانش را از سرچشمه آن نوشیده اند! اما مردم و اطرافیان یزید همچنان بر اصرار خود ادامه دادند تا اینكه یزید ناگزیر به او اجازه داد. على بن الحسین بر فراز منبر نشست . سپاس خداى را به جاى آورد و آنگاه گفت :
اى مردم ! ما را شش امتیاز است و هفت فضیلت و برترى : اما آن شش امتیاز كه به ما داده شده عبارتند از دانش و بردبارى ، جوانمردى و بلندنظرى و فصاحت و شجاعت ، و عشق و علاقه ما در دل مؤ منان . و اما برترى و فضیلت ما بر دیگران اینكه ، محمد (ص )، پیامبر برگزیده ، از ماست . صدیق (على مرتضى ) و طیار (جعفر بن ابى طالب ) و شیرمرد خدا و پیامبر او (حمزه سیدالشهداء) از ماست . و فاطمه ، سرور زنان دو جهان ، از ماست ، و دو سبط این امت ، و دو جوان بهشتى (حسن و حسین ) از ما مى باشند. با این تعریف هر كس كه مرا شناخته درست شناخته است ؛ و هر كه مرا هنوز نشناخته اینك به من معرفى تبار و ریشه خود مى پردازم :
اى مردم ! منم فرزند مكه و منى ، و زمزم و صفا، منم فرزند آنكه زكات مالش ‍ را در میان جامه خویش حمل مى كرد و به مستحقانش مى رسانید...
منم فرزند بهترین كسى كه طواف كعبه به جاى آورد و سعى بین صفا و مروه نمود...
من فرزند آن كسى هستم كه از مسجدالحرام به مسجدالاقصایش بردند و پاك و منزه است سیردهنده او.
من فرزند آن كسى هستم كه جبرئیل او را تا سدرالمنتهى همراهى فرمود. من فرزند آن هستم كه قرآن در نزدیكیش به ساحت قدس الهى مى فرماید: دنا فتدلى فكان قاب قوسین اءو اءدنى
من فرزند آن كسى مى باشم كه فرشتگان آسمان پشت سرش به نماز ایستادند.
من فرزند كسى هستم كه خداى جلیل آنچه را لازم بود به وى وحى فرمود.
منم فرزند محمد مصطفى ، و منم فرزند آن كس كه بینى خودپرستان مشرك را به خاك مذلت مالید تا اینكه لا اله الا الله بر زبان آوردند.
من فرزند آن كسى هستم كه با پیغمبر دو بار بیعت كرده و به دو قبله نماز برد و در نبرد بدر و حنین جنگید و به اندازه یك چشم برهم زدن خداى را كافر نشده است ؛ شیرمرد مسلمانان و كسى كه با ناكثان و قاسطان و مارقان جنگیده است . بذال و بخشنده ، جوانمرد و هوشمند، شیرمرد حجاز، رزمنده شهید عراق ، مكى بود و مدنى ابطحى بود و تهامى . خیفى بود و عقبى ، بدرى بود و احدى ، شجرى بود و مهاجرى ، على بن ابى طالب ، پدر دو سبط پیامبر خدا، یعنى حسن و حسین .
منم فرزند فاطمه زهرا، منم فرزند آن سرور بانوان ، و منم پاره تن پیامبر خدا (ص ).
راوى مى گوید:
او بر فراز منبر آنقدر من و منم گفت تا اینكه صداى ناله مردم به گریه و فغان و ناله و شیون برخاست ، و یزید از آن ترسید كه بر اثر آن آشوبى برپا شود. پس مؤ ذن را دستور داد تا بانگ اذان نماز برآورده و مؤ ذن چنین كرد، و على بن الحسین (ع ) دم از سخن گفتن فرو بست . اما چون مؤ ذن الله اكبر گفت ، على بن الحسین گفت ، تكبیر مى گویم خداى را به آن بزرگى كه به قیاس و با حواس درك نشود، و چیزى بزرگتر از خدا نباشد. و چون مؤ ذن گفت اشهد ان لا اله الا الله على فرمود، موى و پوست ، خون و گوشت و مغز و استخوان من همین را گواهى مى دهند. و چون گفت اشهد اءن محمدا رسول الله على بن الحسین از فراز منبر رو به یزید كرد و فرمود:
اى یزید! این محمد جد من است یا جد تو؟ اگر ادعا كنى كه جد تو مى باشد دروغى آشكار گفته اى ؛ و اگر بگویى كه جد من است ، پس چرا فرزندان او را كشتى ؟! راوى سپس مى گوید: مؤ ذن اذان و اقامه خود را تمام كرد و یزید پیش آمد و نماز ظهر بگذاشت .

دوشنبه 1/11/1386 - 19:57
دعا و زیارت
بسم الله الرحمن الرحیم

از وصایاى پیامبر (ص) به ابوذر  1ـ نظر به مادون و چشم پوشى از نظر به مافوق

چنین حالتى كه از سفارشات بسیار مهم پیامبر است و در هر فرصتى مردم را به آن توجه داده اند ، اگر با تمرین در باطن انسان تحقق یابد ، انسان را به عرصه گاه قناعت و شكرگزارى مى كشاند و از هجوم حرص و طمع كه محصول تلخ چشم هم چشمى است در مصونیت مى برد .انسان ها بنا به فرموده ى قرآن مجید به خاطر مصالحى از نظر رزق و روزى و مال و منال یا در وسعت و گشایشند یا در مضیقه و تنگى .پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) مى فرماید :« در هر مرتبه اى از امور مادى هستى براى این كه سپاسگزار خدا باشى و قدر نعمت هاى او را بدانى و به داده ى حق كه بر اساس مصلحت و حكمت است قانع باشى ، به مادون خود بنگر و از چشم دوختن به مافوق خویش چشم بپوش ; زیرا هنگامى كه در امور مادّى به مافوق خود چشم بدوزى ، دیو حرص و آز و شیطان، طمع و زیاده خواهى تو را وادار مى كند كه همه ى همّ و غمّ و فكر و اندیشه ى خود را در به دست آوردن متاع دنیا و مال و ثروت به كار گیرى تا با مافوق خود مساوى و برابر شوى ، یا از او پیشى گیرى ; و اگر در این زمینه نتوانى از راه مشروع این راه را بپیمایى بى تردید تو را در راه نامشروع مى اندازد تا با غارت مال مردم و رشوه و غصب و پایمال كردن حقوق دیگران خود را با مافوق خود برابر و یكسان سازى !ولى اگر در این زمینه به مادون خود بنگرى كه در چه مضیقه و تنگى كمر شكنى قرار دارد ، و براى لقمه نانى و به دست آوردن آنچه براى زندگى اولیه لازم دارد چه رنج و زحمتى را متحمل مى شود و چه مشكلاتى را بر خود هموار مى نماید ، به آنچه در اختیار دارى و تا حدى زندگى تو و خانواده ات را اداره مى كند و از بسیارى از مشكلات و سختى ها در امانى ، قناعت مى ورزى و به شكرگزارى و سپاس خدا برمى خیزى و از هیجانات روحى و عصبى به سلامت مى مانى ، و از بسیارى از گناهان كه در این مسیر به ناچار پیش مى آید در مصونیت قرار مى گیرى . »قرآن مجید در این زمینه در سوره ى حجر مى فرماید :
( لاَ تَمُدَّنَّ عَیْنَیْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ )(1) .
« دیده ى خود را ( به رغبت و میل ) به آنچه از نعمت هاى مادى به گروه هایى از آنان ( ناسپاسان و كافران ) داده ایم مینداز . »نعمت هاى مادّى امورى ناپایدارند ، سختى هایى كه از آنها به انسان به شكل هاى مختلف مى رسد كم نیست ، حفظ و نگاهداریش بسیار مشكل است . منبع هجوم هم و غم و اندوه و غصه مى باشد ، مگر این كه از راه حلال به دست آید و در راه خیر براى تبدیل شدنش به توشه ى آخرت مصرف شود ; بنابراین به خودى خود چیز باارزشى نیست كه دیده میل و رغبت تو را به جانب خود جلب كند و در برابر نعمت هاى عظیم معنوى قابل ارزش و اهمیت باشد .در سوره ى طه مى فرماید :
( وَلاَ تَمُدَّنَّ عَیْنَیْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَیْرٌ وَأَبْقَى )(2) .
« دیده ىمیل و رغبت ) خود را به نعمت هاى مادى كه به گروه هایى از آنانكافران و ناسپاسان ) داده ایم باز مگشا ، اینها شكوفه هاى پرپر شدنى و از دست رفتنى و زودگذر ( زندگى دنیاست  ) به آنان داده ایم  تا آنها رابه وسیله ى آنها ) بیازماییم ; و آنچه پروردگارت به تو روزى داده است براى تو بهتر و پایدارتر است . »بسیار افراد تنگ نظرى كه همواره مراقب این و آن هستند كه اینان چه دارند و آنان چه دارند و مرتباً وضع مادى خود را با دیگران مقایسه مى كنند و از كمبودهاى مادى در این مقایسه رنج مى برند ، هرچند آنان كه مورد چشم هم چشمى اینانند آن امكانات را به بهاى از دست دادن ارزش انسانى و استقلال شخصیت به دست آورده باشند ، در زندگى شكست خورده و سرخورده مى باشند ; چرا كه به خاطر نظر به زندگى دیگران از زندگى خود راضى نخواهند بود .این طرز تفكر كه نشانه ى عدم رشد كافى و احساس حقارت درونى و كمبود همت است ، یكى از عوامل مؤثر عقب ماندگى در زندگى حتى در زندگى مادى است .كسى كه در خود احساس شخصیت مى كند به جاى این كه گرفتار چنین مقایسه ى زشت و رنج آورى شود ، نیروى فكرى و جسمانى خود را در راه رشد و ترقى خویش به كار مى گیرد و به خود مى گوید :من از نظر استعداد و قدرت و همت چیزى از دیگران كم ندارم و دلیلى ندارد كه نتوانم از آنان پیشرفت بیشترى كنم . من چرا چشم به مال و مقام آنان بدوزم من خودم بهتر و بیشتر تولید مى كنم .اصلا زندگى مادّى هدف و همّت او نیست . او آن را مى خواهد ولى تا آنجا كه به معنویت او كمك كند ; و به دنبال آن مى رود ، اما تا جایى كه استقلال و آزادگى او را حفظ نماید ، نه حریصانه به دنبال آن مى دود و نه همه چیزش را با آن مبادله مى كند كه این مبادله ى آزاد مردان و بندگان خدا نیست ، و نه به صورتى زندگى مى كند كه نیازمند و محتاج دیگران گردد(3) .از پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) روایت شده است :
مَن رَمى بِبَصَرِه مَا فِى یَدِ غَیرِهِ كَثُرَ هَمُّه وَلَم یَشْفِ غَیظُه(4) .

« كسى كه دیده ى خود را به آنچه از ( نعمت هاى مادى ) در اختیار دیگران است بدوزد همواره اندوهناك و غمگین خواهد بود و آتش خشم در دلش فرو نخواهد نشست. »

-----------------------1 ـ حجر ( 15 ) : 88 . اینكه خداى متعال پیامبر خود را از نگاه كردن به نعمتهاى مادى و . . . كافران نهى مى كند به این دلیل است كه توجه او را به این مطالب جلب نماید كه ما بهترین نعمتها را به تو عنایت كردیم كسى كه بهترین نعمت را دارد دیگر معنا ندارد كه به مسائل بى ارزش مادى چشم بدوزد ; چرا كه در آیه ى قبل از این آیه ى شریفه مى فرماید : ( وَلَقَدْ آتَیْنَاكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثَانِی وَالْقُرْآنَ الْعَظِیمَ ) ما به تو سوره ى حمد و قرآن عظیم دادیم . بنابراین هر فردى كه به این مطالب با دقت توجه كند و بداند كه سرمایه اى همچون قرآن و اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) را دارد ، نباید در هیچ زمانى احساس نیاز به مسلمانان نماید تا چه رسد كه به خاطر مسائل مادى و امور دنیوى بر كافران و سركشان و ناسپاسان و فاسدان چشم بدوزد .2 ـ طه ( 20 ) : 131 .3 ـ تفسیر نمونه : 11 / 135 .4 ـ تفسیر صافى : 3 / 121 ; بحار الانوار : 74 / 118 ، باب 6 ، حدیث 11 .برگرفته از کتاب زیباییهاى اخلاق اثر استاد حسین انصاریان به نشانی Erfan.ir

 

دوشنبه 1/11/1386 - 19:56
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

سخنرانى زینب نوه پیامبر خدا (ص ) در مجلس خلافت  
در كتابهاى مثیرالاحزان و اللهوف به دنبال نقل این رویداد آمده است : زینب ، دختر على بن ابى طالب علیهماالسلام ، به سخنرانى برخاست و گفت :
سپاس خداى را كه پروردگار جهانیان است ، و درود خدا بر پیامبرش محمد و همه خانواده او باد.
و چه راست فرموده است خداى سبحان آنجا كه مى فرماید: ثم كان عاقبة الذین اءساؤ ا السواءى اءن كذبوا بایات الله و كانوا بها یستهزءون یعنى سرانجام آنها كه به كارهاى بد و ناپسند روى آوردند این شد كه آیات خدا را تكذیب كرده و آن را به تمسخر گرفتند.
آنگاه خطاب به یزید فرمود: یزید! تو گمان مى برى از اینكه سراسر جهان را بر ما تنگ گرفته ، ما را شهر به شهر چون اسیران از این دیار به آن دیار مى گردانى ، از آن رواست كه مكانت و قرب ما نزد خدا كاستى گرفته ، یا علامت بزرگوارى تو و به خاطر مقام و منزلتى است كه تو نزد او دارى كه باد به بینى افكنده و به خودبینى نشسته اى ؟ و از این شادمان و مسرورى كه دنیا به كامت گشته است ؟! آرام باش و تند مرو كه چنین نیست . مگر سخن خدا را فراموش كرده اى كه فرموده است : و لا تحسبن الذین كفروا انما نملى لهم خیرا لانفسهم انما نملى لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین
یعنى گمان مبر از اینكه ما كافران را مهلت داده ایم ، خیر و خوبى ایشان را خواهانیم ، بلكه ما از آن روى آنها را مهلت داده ایم تا بر گناه خود بیفزایند و از براى ایشانست عذابى سخت و دردناك .
آیا این از عدالت است اى پسر آزادشده  كه تو زنان و كنیزانت را در پس ‍ پرده بدارى و دختران رسول خدا (ص ) را چون اسیران از شهرى به شهر به نمایش بگذارى ؟! تو پرده احترام ایشان را پاره كردى و حجاب از چهره هاشان برداشتى ، و به همراه دشمنانشان از دیارى به دیارى دیگر حركت دادى و آنان را از نظر هر وضیع و شریف گذراندى و رخسارشان را به نزدیك و دور و هر كس و ناكس نشان دادى ، در حالى كه از مردان آنها نه سرپرستى مانده است و نه از یاورانشان دلسوز و یاورى ! و چه سان به نگهبانى كسانى مى توان دل خوش داشت كه دهانشان اثر خاییدن جگر پاكان را دارد،  و گوشتشان بر خون شهیدان روییده و پرورش یافته است ! و چگونه در دشمنى ما خانواده پیغمبر درنگ خواهد كرد آن كس كه همواره با دیده كینه و دشمنى و بغض و نفرت به ما مى نگرد! آن وقت تو، بدون هیچ پروا از این كار بزرگ و گناه عظیمى كه مرتكب شده اى ، خطاب به گذشته گانت مى گویى :

لاهلوا و استهلوا فرحا

 

ثم قالوا یا یزید لا تشل

و با چوبدستى خود بر دندانهاى پیشین ابا عبدالله ، آقا و سید جوان اهل بهشت مى نوازى ؟ و چرا چنین نگویى ! كه تو زخم دل ، گشوده اى و با ریختن خون فرزند پیغمبر خدا (ص ) و ستارگان زمینى از آل عبدالمطلب ، بیخ ما را بر كندى و آنگاه به یاد بزرگان اسلام و نیاكان خود افتاده آنان را فرا خواندى ؟ باش تا به همین زودى آنان را در جایگاهشان دیدار كنى ، و آن وقت آرزو خواهى كرد كه اى كاش دستت خشك و شل شده بود و زبانت از كار افتاده و لال تا آن سخنان نمى گفتى و آن كارها نمى كردى .
بارخدایا! حق ما را بستان ، و از آن كس كه به ما ستم كرده است انتقام ما را بگیر، و خشم و غضبت را بر آن كس كه خون ما را ریخته و یاوران ما را كشته است فرود آر.
سپس بار دیگر یزید را مورد خطاب قرار داد و فرمود: هان اى یزید! به خدا سوگند كه تو با این كارت جز پوست خود از هم نشكافتى و به غیر از گوشت تن خویش از هم ندریدى ، و به همین زودى در پیشگاه رسول خدا (ص ) حضور خواهى یافت ، با بازى از وبال از ریختن خون فرزندش كه بر گردن گرفته اى ، و پرده حرمتى كه از فرزندان و پاره تنش دریده اى . آنگاه است كه خداوند پراكندگى ایشان را جمع و كارهاى آنها را به سامان رساند و حق ایشان را از تو باز خواهد گرفت . و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله اءمواتا بل اءحیاء عند ربهم یرزقون یعنى گمان مبر كه كشته شدگان در راه خدا مردگانند، بلكه زنده اند و در نزد خدا روزى مى خورند.
تو را همین بس كه خداوند داور و حاكم باشد، و محمد (ص ) دادخواه ، و جبرئیل امین گواه و پشتیبان . و بزودى آن كس كه كارها را براى تو آماده ساخته و تو را بر گردن مسلمانان سوار كرده است در خواهد یافت كه چه زشت پاداشى در كمین ستمگران است و (در آن روز) كدامیك بى یارویاورتر بى پناهتر خواهد بود.
اگر چه نیرنگ روزگار مرا بر آن داشته تا با چون تویى سخن بگویم ، اما با این همه ، من تو را مردى حقیر و بى مقدار مى دانم كه مستوجب سرزنشى بس ‍ بزرگ و توبیخ و سر كوفتى بسیار هستى . چشمها مى گریند و سینه ها مى سوزند، و چه شگفت انگیز است كشته شدگان برگزیدگان حزب خدا به دست آزادشدگان و حزب شیطان طلقاء! از دستهایتان خون ماست كه مى چكد و از بن دندانهایتان گوشت ماست كه بیرون مى زند، و این پیكرهاى پاك و پاكیزه است كه مورد سركشى گرگهاى بیابان گردیده ، و كفتارها آنها را به هر سومى مى كشند!
اگر به خیال خودت امروز ما را غنیمت خود به حساب آورده اى ، در آن روز كه بجز كشته خویشتن باز نه خواهى گرفت ، ما را به ضرر و زیان خودخواهى یافت ، كه خداوند بر بندگان ستم نمى كند، من نیز شكایت به خدا مى برم و بر او تكیه مى كنم .
اكنون هر نیرنگى كه در كیسه اى دارى بیار و هر كوششى كه مى توانى به كار بر، و تلاش خود را بكن و در دشمنى با ما از هیچ كارى فرو مگذار كه به خدا سوگند نام و آوازه ما را نتوانى برانداخت و چراغ وحى ما را خاموش نتوانى كرد، و این لكه ننگ و زشت نامى را از دامان خود نتوانى زدود. راءى و اندیشه ات سست و بى پایه است ، و روزگار خودنمایى و قدرتت سخت كوتاه ، و دوره كر و فر و جمعیتت رو به زوال و پریشانى است ، آنگاه كه منادى حق ندارد دهد آگاه باشید كه لعنت خداوند بر ستمكاران است .
سپاس خداى دو جهان را كه سر آغاز ما را به سرافرازى و پیروزى و مغفرت و بخشایش بى انتهاى خود زینت داده ، و پایان كار ما را به شهادت و رحمت خویش مقدر داشته است . ما از او مى خواهیم تا ثواب و پاداش خیر شهداى ما را تكمیل كند، و بیش از آن را نیز بر ایشان مقرر دارد و جانشین نیكوى ایشان در میان ما باشد كه انه رحیم ودود و حسبنا الله و نعم الوكیل
یزید خواست تا به حاضران در مجلس خود بفهماند كه این سخنان ناخودآگاه از دهان دل سوخته اى بیرون آمده ، و بر آنها نباید خرده گرفت . از این رو گفت :

یا صیحة تحمد من صوائح

 

ما اءهون النوح على النوائح

ناله و افغان از زنان مصیبت رسیده شایسته است . و نوحه گرى دو مرگ دیگران بر نوحه گران بسى آسان مى باشد.

دوشنبه 1/11/1386 - 19:54
دعا و زیارت
 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

پرخاش دانشمند یهودى بر یزید  
در دنباله مطلب فوق در كتاب فتوح ابن اعثم آمده است كه یكى از دانشمندان یهود، كه در آن مجلس حاضر و شاهد گفتگو بود، رو به یزید كرد و گفت :
این جوان كیست اى امیرالمؤ منین ؟! یزید گفت :
این سر پدر اوست ! پرسید:
اى امیرالمؤ منین ! این سر متعلق به چه كسى است ؟ او جواب داد:
حسین ، فرزند على بن ابى طالب ! پرسید:
مادرش كیست ؟! گفت : فاطمه دختر محمد (ص ). عالم یهودى گفت :
خداوندا! این پسر پیغمبر شماست كه به این زودى او را كشته اید؟ چه بد جانب حرمت پیغمبرتان را در احترام به فرزندش نگه داشته اید! به خدا قسم اگر موسى بن عمران فرزندى از خود به جاى مى گذاشت و از میان شما به سراى دیگر شتافت ، بر سر فرزندش ریختید و او را كشتید؟! چه بد امتى هستید!
راوى مى گوید: یزید از سخنان این دانشمند در خشم آمد و فرمان داد تا گردنش را بزنند. اما آن دانشمند گفت : چه مرا بزنید و یا بكشید، و یا اینكه رها كرده آزاد سازید، من در تورات خوانده ام كه هر كس فرزند پیغمبرى را بكشد مادام كه زنده است سرگشته و ملعون خواهد بود، و چون بمیرد خداوند او را در آتش دوزخ دراندازد
دوشنبه 1/11/1386 - 19:52
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

سخنانى كه بین امام سجاد (ع ) و یزید رد و بدل شد
در كتاب مثیرالاحزان و دیگر منابع آمده است : على بن الحسین (ع ) روى به یزید كرد و گفت :
اجازه مى دهى چیزى بگویم ؟ یزید گفت :
بگو، اما یاوه مگو؟ على (ع ) پاسخ داد:
در چنین موقعیتى كه قرار گرفته ام ، یاوه گویى شایسته من نباشد. آنگاه به سخن خود ادامه داد و پرسید: اى یزید! اگر رسول خدا (ص ) مرا در این غل و زنجیر ببیند فكر مى كنى چه خواهد كرد؟! یزید در پاسخ او روى به اطرافیان خود كرد و گفت :
او را آزاد كنید.
و در تاریخ طبرى و دیگر منابع آمده است كه یزید به على بن الحسین (ع ) گفت : پدرت با من قطع رحم كرد، و حقم را نادیده گرفت و با حكومت من به مخالفت برخاست . خدا هم آنچه را دیدى بر سرش آورد! امام در پاسخ یزید این آیه را قرائت فرمود: ما اءصابكم من مصیبة فى الارض و لا فى اءنفسكم الا فى كتاب من قبل اءن نبراءها یعنى هیچ درد و رنجى در زمین و نیز در وجودتان پدید نخواهد آمد، مگر آنكه پیش از پیدایش آن در كتاب (لوح محفوظ) ثبت شده است .
یزید روى به فرزندش خالد كرد و گفت : پاسخش را بده . راوى مى گوید كه خالد از دادن پاسخ فرو ماند و ندانست كه جواب امام را چه بگوید. این بود كه یزید به وى گفت : به او بگو ما اءصابكم من مصیبة فبما كسبت اءیدیكم و یعفوا عن كثیر
یعنى آنچه مصیبت و بلا به شما مى رسد، همه از دست خود شماست و خداوند از بسیارى از اعمال بد در مى گذرد. و دیگر پاپى مطلب نشد.

دوشنبه 1/11/1386 - 19:51
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

اسراى اهل بیت را به نزد یزید مى فرستند  
طبرى مى نویسد: عبیدالله زیاد فرمان حركت زنان و كودكان حسین (ع ) را به جانب پایتخت یزید صادر كرد. آنها نیز خود را آماده كردند. آنگاه مقرر داشت تا على بن الحسین (ع ) را در غل و زنجیر به گردن افكندند و او را نیز به همراه دیگر اسیران و زیر نظارت محفرة بن ثعلبه ، و شمر بن ذى الجوشن به شام اعزام داشت . این دو، كاروان اسیران را تا شام سرپرستى و زیرنظر داشتند، و در طول این مسافرت على بن الحسین حتى كلمه اى با ایشان سخن نگفت .
در فتوح ابن اعثم آمده است : عبیدالله زیاد، زحر بن قیس جعفى را فرا خواند و سر حسین بن على رضى الله عنهما و سرهاى دیگر برادران آن حضرت و نیز سر بریده على اكبر و خانواده و یاران او رضى الله عنهم اجمعین را به وى تسلیم كرد تا به شام ببرد. آنگاه على بن الحسین و خواهران و عمه ها و تمامى زنانشان را به اسارت به شام به نزد یزید بن معاویه فرستاد.
راوى مى گوید: ماءموران ابن زیاد خانواده پیغمبر را از كوفه تا به شام بر شترهاى بى پالان ، از شهرى به شهرى و از منزلى به منزلى دیگر، چون اسیران روم و فرنگ حركت مى دادند و به هیچ روى جانب حرمت ایشان را نگه نمى داشتند.

دوشنبه 1/11/1386 - 19:50
دعا و زیارت
 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

به خاك سپردن اجساد مطهر خاندان پیامبر  
مسعودى در اثبات الوصیه مى نویسد: زین العابدین (ع ) در روز سیزدهم ماه محرم براى دفن پدرش به كربلا بازگشت .
شیخ مفید نیز در ارشاد خود آورده است : چون ابن سعد فرمان حركت به سپاهیان خود در كربلا صادر نمود و افراد سپاهى او آن سرزمین را ترك گفتند، گروهى از مردم بنى اسد، كه در غاضریه گرد آمده بودند، بر سر اجساد مطهر شهداى كربلا فراهم آمده و بر آنها نماز گزاردند و حسین (ع ) را در همین جا كه امروز آرامگاه اوست به خاك سپردند. فرزندش على اكبر (ع ) را پایین پاى آن حضرت ، و براى بقیه شهدا، از یاران و خانواده او نیز گودالى جداگانه حفر كردند و در همان پایین پاى امام اجساد ایشان را یك جا و در كنار هم دفن نمودند.
عباس بن على (ع ) را هم بر سر راه غاضریه ، و در همان جا كه شهید شده بود، به خاك سپردند، جائى كه قبر شریف آن حضرت در آنجا قرار دارد.

 

دوشنبه 1/11/1386 - 19:48
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته