تبیان، دستیار زندگی

داشتم دفترچه خاطراتمو ورق میزدم که در صفحه سوم اسفند ، حال دلمو بنویسم ، دیدم که در 3/12/79 این شعر را نوشتم....

کسی ز حال دلم با خبر نشـــــد جـــانـــــا

دلم خوش است که ز حال دلم تو با خبری

ای ارباب

امیدوارم که لذّت ایمان را بچشی...اون موقع هست که میتونی از تقوا توشه بگیری...

متن اس ام اس یکی از دوستام که ساعت 12:32 نیمه شب چهار شنبه1 /12/86 برام فرستاد

شبی عزم جنون آباد کــــــردم

علی موسی الرضا را یاد کردم

به جان تو میان کــف العبـــاس

هوای پنجره فـــولاد کـــــــردم

سلام ..

دیروز چهارشنبه بعدازظهر حول و حوش ساعت 13 دم تبیان بودیم.. با رفیقم که عمریست زلفی به هم گره زدیم...

از همون اولش تحویل بازار شروع شد..دو تا از برادران دوستم تو تبیان کار میکنند..

رفتیم طبقه سوم بخش کاربران واقعا جای خیلی گرم و صمیمی بود...

روم نشد از همه تشکر کنم..

از همه عزیزان بسیار بسیار متشکرم و آرزوی سلامتی و توفیقات روز افزون برایشان آرزو مندم...

2/12/86

وقتی یک برگ حرکت می کند تمام شاخه ها تکان می خورند.....

هر روز تو یه ساعت بخصوص که همین حدوداست که الان دارم مینویسم ، یه چند سالیه (5سال)با یکی از دوستای صمیمیم قرار گذاشتیم ، تو اون ساعت ، قرآن بخونیم و یاد هم باشیم..... ( هر چند اون یار بعضی وقتا ما رو تو این یاد...تنها گذاشته...) ....

غرض حرفم اینه...

دوستای خوبم یه یادگاری ازم داشته باشید ، شما هم بیایید تو یه ساعت بخصوص به یاد  ..... مثلاً حرم امام رضا(علیه السلام) صحن گوهر شاد ـ بین الحرمین....

یا یا د دوستاتون ...شهدا.....

نمی دونم هر کی ...... 

باشید...یـــا باشیم...

یا علی / مرد و حرفش

خواستم تا که کسی پی نبرد راز مرا

کرد فریاد دل و شهره بازار شدم................