شب ، شب بیست و هفتم رجب بود . محمد غرق در اندیشه بود كه ناگهان صدایی گیرا و گرم درغار پیچید : بخوان! بخوان به نام پروردگارت كه بیافرید ، آدمی را از لخته خونی آفرید ، بخوان كه پروردگار تو ارجمندترین است ، همو كه با قلم آموخت ، و به آدمی آنچه را كه نمی دانست بیاموخت . . .
عید مبعث مبارك باد
سائل درمانده ناامید نگردد گر که بکوبد در سرای محمد (ص) ای که ندای اذان رسید به گوشت هان که به گوشت رسد ندای محمد (ص) مبعث رسول اكرم بر همه مسلمانان جهان مبارك باد
شخصی سگ خود را كنار رودخانه برد تخته سنگی به گردن حیوان آویخته او را در آب انداخت. حیوان بعد از تقلای كمی سنگ را از گردن خود رها كرده شناكنان به طرف رودخانه نزدیك می شود. همان شخص دست خود را به جانب او برده و زمانی كه به دسترس رسید , ضربت شدیدی با كارد روی سر حیوان می زند. در همین ضربت پای خودش نیز لغزیده و در رودخانه می افتد هرچه مردم را به كمك می خواهد فایده ندارد. در آب فرو رفته دوباره بالا می أید و نزدیك است غرق شود. ناگاه كسی او را گرفته به طرف ساحل می كشاند، این سگ خون آلود اوست.
صادق هدایت
خواستم از “بوسوئه” تقلید كنم، خطیب نامور فرانسه كه روزی در مجلسی با حضور لویی، از “مریم” سخن میگفت. گفت: هزار و هفتصد سال است كه همه سخنوران عالم درباره مریم داد سخن دادهاند. هزار و هفتصد سال است كه همه فیلسوفان و متفكران ملتها در شرق و غرب، ارزشهای مریم را بیان كردهاند. هزار و هفتصد سال است كه شاعران جهان در ستایش مریم همه ذوق و قدرت خلاقهشان را به كار گرفتهاند. هزار و هفتصد سال است كه همه هنرمندان، چهرهنگاران، پیكرسازان بشر، در نشان دادن سیما و حالات مریم هنرمندیهای اعجازگر كردهاند. اما مجموعه گفتهها و اندیشهها و كوششها و هنرمندیهای همه در طول این قرنهای بسیار، به اندازه این كلمه نتوانستهاند عظمتهای مریم را بازگویند كه: “مریم، مادر عیسی است”. و من خواستم با چنین شیوهای از فاطمه بگویم. باز درماندم: خواستم بگویم، فاطمه دختر خدیجه ی بزرگ است. دیدم فاطمه نیست. خواستم بگویم، كه فاطمه دختر محمد است. دیدم كه فاطمه نیست. خواستم بگویم، كه فاطمه همسر علی است. دیدم كه فاطمه نیست. خواستم بگویم، كه فاطمه مادر حسین است. دیدم كه فاطمه نیست. خواستم بگویم، كه فاطمه مادر زینب است. باز دیدم كه فاطمه نیست. نه، اینها همه هست و این همه فاطمه نیست. فاطمه، فاطمه است.
دکتر علی شریعتی
خاك عاشقی می داند، گریه می كند، رنج می كشد و صبر می كند، سر به آستان مرگ می گذارد، بر شانه هایش گریه می كند اما نمی میرد، خاك عاشقی صبور است، بر برگ های پاییز بوسه می زند تقدیر جهان را عوض می كند، جوانه ها را بیدار، و درخت ها را خواب می كند اما خود، هرگز نمی خوابد، خاك عاشقی صبور است، كه سال ها و سال ها برای آسمان صبر می كند،و من، همانم، كه از خاك آمده ام چون خاك عاشقم، و چون خاك، روزی، صبوری را هم خواهم آموخت
جبران خلیل جبران