• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
    جستجو :
فرحناز ( Farah-nāz )
كسي كه ناز و شادي را با هم دارد
فرخ ( Far-rokh )
مبارك و خجسته و ميمون ، نيك ، فرخنده  و سعد
فرخ بانو ( Far-rokh-bānoo )
خاتون و خانم زيبا
فرخ بخت ( Far-rokh-bakht )
بخت خجسته ، خوشبخت
فرخ پي ( Far-rokh-pey )
نيك پي و مبارك قدم
فرخ چهر ( Far-rokh-chehr )
چهره زيبا و خوشگل
فرخ خجسته ( Far-rokh-khojaste )
مبارك ، خجسته ،‌ مطرب
فرخ رو ( Far-rokh-roo )
داراي چهره زيبا
فرخ روز ( Far-rokh-rooz )
روز خجسته و ميمون
فرخ سير ( Far-rokh-seyr )
داراي سيرت خجسته
فرخ شاد ( Far-rokh-shād )
خجسته ، شادان
فرخ فر ( Far-rokh-far )
خجسته فر
فرخ لقا ( Far-rokh-laghā )
داراي چهره زيبا ، قهرمان زن كتاب اميرارسلان ، ملي ، ‌سعادتمند
فرخ ماه ( Far-rokh-māh )
آن كه مانند ماه زيباست
فرخ مرد ( Far-rokh-mard )
مرد  خجسته
فرخ مهر ( Far-rokh-mehr )
خورشيد تابان
فرخ نهاد ( Far-rokh-nahād )
خجسته نهاد
فرخان ( Far-rokhan )
منسوب به فرخ ، يكي از سرداران خسروپرويز
فرخداد ( Far-rokh-dād )
آفريده مبارك
فرخزاد ( Far-rokh-zād )
مبارك زاد ، سعادتمند
فرخنده ( Far-khonde )
مبارك ، خجسته ، همايون
فرداب ( Far-dāb )
افشا و اظهار
فردات ( Far-dāt )
باشكوه  و بافـّر، بخشنده  شكوه  و جلال ، نام برادرزاده خشايار شاه
فرداد ( Far-dād )
داده زيبايي و فـّر و شكوه
فردخت ( Far-dokht )
دختر زيبا و باشكوه
فردوس ( Fer-dows )
پرديس ، باغ ، بهشت
فردوست ( Far-doost )
دوستدار فـّر و شكوه
فرديد ( Far-did )
يگانگي ، وحدت
فرديس ( Far-dis )
پرديس ، فردوس ، بهشت
فردين ( Far-din )
مخفف فروردين ، داراي شكوه و فردين وآيين
فرزاد ( Far-zād )
از قراي ري
فرزام ( Far-zām )
لايق ، سزاوار ، شايسته
فرزان ( Far-zān )
عاقل و حكيم
فرزاندخت ( Farzān-dokht )
دختر دانشمند
فرزانفر ( Farzān-far )
فرزانه فر
فرزانمهر ( Farzān-mehr )
دوستدار فرزانگي
فرزانه ( Farzāne )
حكيم و دانشمند و عاقل
فرزد ( Far-zad )
سبزه اي در نهايت تري و تازگي
فرزدق ( Farzadagh )
نام يكي از شعراي معاصر امام حسين ( ع )
فرزين ( Far-zin )
وزير شاه در شطرنج ، فرزان
فرسيما ( Far-simā )
باشكوه  و رخسار
فرشاد ( Far-shād )
روح و عقل كره ی مريخ ، نفس فلک مریخ
فرشته ( Feresh-te )
ملك ، سروش ،‌ فرستاده ، هر يك از موجودات آسماني
فرشته بانو ( Fereshte-bānoo )
بانوي فرشته خصال
فرشته خو ( Fereshte-khoo )
كسي با خوي و سيرت فرشتگان
فرشته رو ( Fereshte-roo )
فرشته رخ ، زيبا
فرشيد ( Far-shid )
برادر پيران ويسه ، داراي فـّر درخشنده
فرشيده ( Farshide )
زن نوراني
فرشيدورد ( Farshid-vard )
داراي فـّر درخشان ، نام برادر اسفنديار
فرشير ( Far-shir )
باعظمت
فرصاد ( Far-sād )
درخت توت ، رنگي سرخ
فرصت ( For-sat )
وقت مناسب ، مجال ، وقت
فرطوس ( Far-toos )
مبارزي از لشكر افراسياب
فرعان ( Far`ān )
معمار خسرو پرويز
فرعون ( Fer-own )
ملوك مصر قديم
فرغان ( Farghān )
جد ابوالحسين موصلي كه از محدثان است
فرقان ( For-ghān )
آن چه با آن ميان حق و باطل فرق گذارند ، نام ديگر قرآن كريم
فرگام ( Far-gām )
فرخ پي
فرمان ( Far-mān )
حكم ، امر ، دستور
فرمانفرما ( Farmān-farmā )
فرمانروا ، حاكم
فرمند ( Far-mand )
شكوهمند
فرمهر ( Far-mehr )
خورشيد فر
فرن ( Farn )
نام يكي از سه دختر زرتشت ، پرند ، فراواني ، پُر
فرنا ( Far-nā )
پايان ، آخر و انتها
فرناد ( Far-nād )
زور ، قدرت ، توانايي
فرناز ( Far-nāz )
داراي ناز و باشكوه  و زيبا
فرنام ( Far-nām )
داراي نام باشکوه و زيبا
فرند ( Farand )
جوهر تيغ و شمشير
فرنگ ( Farang )
يكي از دختران بهمن بن اسفنديار
فرنگيس ( Farangis )
داراي گيسوان پرندين و نرم و فراوان ، نام دختر افراسياب ، مادر كيخسرو
فرنهاد ( Far-nahād )
آن كه نهادي باشكوه دارد
فرنوخ ( Far-nookh )
يكي از سرداران ايراني معاصر خشايارشاه
فرنود ( Far-nood )
برهان و دليل
فرنور ( Far-noor )
داراي نور عظمي ، عظيم  نور
فرنوش ( Far-noosh )
عقل فلك قمر
فرنياء ( Far-niyā' )
داراي جد و نياي باشكوه
فره بخت ( Farah-bakht )
بسيار زياد ، افزون ، خوب ،‌ پسنديده
فرهاد ( Far-hād )
نام كوه كني كه عاشق شيرين شد و عاقبت در راه  اوجان  سپرد
فرهت ( Far-hat )
شأن و شوكت و شكوهمندي
فرهمند ( Farah-mand )
خردمند ، شكوهمند
فرهنگ ( Far-hang )
ادب ، تربيت ، دانش ، معرفت ، مجموعه آداب و رسوم ، كتاب لغت
فرهنوش ( Farah-noosh )
زياد  نوش
فرهود ( Far-hood )
بره ، بره ميش ، ‌راست و درست در دين
فرهور ( Far-hoor )
پسنديده هور
فرهوش ( Far-hoosh )
شكوهمند
فرهومند ( Far-hoomand )
باشكوه  و بزرگي
فرهي ( Far-rahi )
شأن و شوكت
فرهيخته ( Far-hikh-te )
ادب كرده ، آموخته ، با فرهنگ ، عالم
فرواك ( Far-vāk )
پيش سخن ، پيش گفتار ، نام پسر سيامك پدر هوشنگ پيشدادي
فروتن ( Foroo-tan )
تواضع كننده ، متواضع ، خاضع ، خاشع
فرود ( Forood )
پسر سياوش، برادر كيخسرو
فرورتيش ( Farvartish )
از پادشاهان ماد
فروردين ( Farvardin )
ماه اول سال شمسي
فروز ( Forooz )
روشني و روشنايي ، فروزنده
فروزان ( Foroozān )
درخشنده ، تابنده ، روشن ، شادمان
فروزانفر ( Foroozān-far )
داراي فـّر و شكوه ، نور و روشنايي
فروزبخت ( Forooz-bakht )
پرتو اقبال و بخت
فروزش ( Foroozesh )
روشني ، تابندگي
فروزنده ( Foroozande )
روشن كننده ، رونق دهنده ، درخشان
فروزه ( Forooze )
افروز ، منسوب به فروز