• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    • عبارت :
      تعداد درصفحه :
کد سوال : 8026
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : بـرخى از مفسرين گفته اند كه مراد از ( موت ) در آيه 259 بقره مرگ نيست بلكه حالت بى هوشى كامل ( كما ) است . در حـالات عـادى نيز ديده شده است كه افرادى در اثرتصادف چند ماه يا سال در حالت بى هوشى كامل به سر برده اند . اما دوباره به هوش آمده اند . بنابر
پاسخ : اولا : بـا تـوجـه به قرائن موجود در آيه كاملا روشن است كه مراد از موت , مرگ است نه بى هوشى كـامل زيرا در اول آيه سئوال مى كند كه [ انى يحيى هذه اللّه ] ( چگونه خداوند اين مرده ها را زنده مى كند ) و بعد از اين جمله آمده است كه به غذا وشرابت نگاه كن و نيز به حمارت نگاه كن و نيز به استخوان ها نگاه كن . همه اين قرائن نشان مى دهند كه مراد از موت , مرگ است . ثانيا : بى هوشى يك يا چند ماه و سال اگر امرى عادى باشد , بى هوشى صد سال امرش عادى نيست همانگونه كه احيا و زنده كردن مردگان امرى عادى نيست . بنابراين چراقائل شويم كه خدا امرى غير عادى ( بى هوشى صد سال ) را انجام مى دهد . اما امرغير عادى ديگر ( زنده كردن مردگان را انجام نمى دهد ) .
کد سوال : 8027
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : آثار اعتقاد به قضاء و قدر الهى چيست ؟
پاسخ : اعـتقاد به قضاء و قدر علاوه بر اينكه درجه ارزشمندى از معرفت خدا و موجب تكامل انسان در بعد عقلى , بيشمار مى رود , آثار عملى فراوانى هم دارد . كـسـى كـه پـيـدايـش حـوادث را تابع اراده حكيمانه خداى متعال و مستند به تقدير و قضاء الهى مى دانداز پيشامدهاى ناگوار نمى هراسد و در برابر آنها خود را نمى بازد و جزع و فزع نمى كند بلكه توجه به اينكه اين حوادث جزئى از نظام حكيمانه الهى است و طبق مصالح و حكمتهايى رخ داده و مى دهد , با آغوش باز از آنها استقبال مى كند . ودوم ايـنـكـه مـلكات فاضله اى از قبيل صبر و توكل و رضا و تسليم را بدست مى آورد وسوم اينكه فـريـفـتـه خـوشـيها و شيفته شاديهاى زندگى نمى شود و به آنها مغرور و سرمست نمى گردد و نعمتهاى خدا داد را وسيله فخرفروشى و بخود باليدن قرار نمى دهد ,چنانكه خداوند متعال فرمود :مـا اصـاب من مصيبه فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراها ان ذلك على اللّه يسير لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم و اللّه لا يحب كل مختال فخور . ( حـديـد / 23 و 22 )هـيچ مصيبتى ( ناخواسته ) در زمين و نه در وجود شما روى نمى دهد , مگر ايـنـكه همه آنها قبل از آنكه زمين را بيافرينيم , در لوح محفوظ ثبت است و اين امر براى خداآسان است . ايـن بـخـاطـر آن اسـت كـه براى آنچه از دست داده ايد تاسف نخوريد و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشيد و خداوند هيچ متكبر فخرفروشى رادوست ندارد . در عـين حال بايد داسنت كه برداشت نادرست از قضاء و قدر نبايد سبب تنبلى و سستى و زبونى و سـتـم پذيرى و تهى كردن شانه از زير بار مسئوليت شود , زيرا سعادت وشقاوت جاودانى در گرو فـعـالـيتهاى اختيارى خود اوست كه :ان ليس للانسان الا ما سعى ( نجم / 39 )و اينكه براى انسان بهره اى جز سعى و كوشش او نيست . لـها ما كسبت و عليها ما اكتسبت ( آخرين آيه بقره )( انسان ) هر كار ( نيكى ) را انجام دهد , براى خود انجام داده , و هر كار( بدى ) كند به زيان خود كرده است .
کد سوال : 8028
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : فرق قضاوت حقوقى و قضاوت علمى و فلسفى چيست ؟
پاسخ : كـسـى كـه در مـسـائل حقوقى داورى مى كند , فقط بايد ماهيت مساله مورد دعوى رابشناسد و ارتـبـاط آنـرا بـا قوانين جاريه بفهمد و سپس اقدام به قضاوت و داورى كندو مسائل حقوقى نوعا قـضـاياى جزئى ( در مقابل كلى ) و حسى هستند كه هر كس دراطراف آنها آگاهى داشته باشد , بخوبى مى تواند از عهده تصور و درك آن بربيايد . او فـقـط نـبـايد از حريم عدالت پا فراتر بگذارد و نيز نبايد بين آنچه كه مى بيند وآنچه كه قضاوت مى كند فرقى بگذارد . و بـالاخـره هـر چه باشد داورى او در يك مسئله اعتبارى و قراردادى است كه در جريان خارجى , قضاوتش پيروى مى شود . امـا كـسـى كـه در مـسـالـه عـلـمـى و خـصـوصـا فـلـسفى قضاوت مى كند , كارش مشكلتر و گـرفـتاريش بيشتر است زيرا از يك سو حواس و محسوسات او را به طرف امور جزئى مى كشاند و درمـحـدوده تـشخصات و تعينات او را زندانى مى كند و در نتيجه به او مجال نمى دهد كه به امور كـلـى و مـسائل مجرد و بيرون از دائره طبيعت بپردازد كلياتى كه ديگر معيارهاى مادى و شواهد جـزئى و طبيعى در آنها جريان ندارد و حتى لغات و كلمات هم كه براى كشف مقاصد و نيات بكار مـى رونـد , از طـرح و بـيـان آنـها عاجز مى مانند چون مگر نه اينستكه همين الفاظ و كلمات زاده نيازهاى بشرى و نشان دهنده احتياجات مادى انسان است ؟آرى همين كلمات را موقعى مى توانيم در فلسفه بكار ببريم كه آنها را از حجابهاى ماده و حدود مادى تجريد كنيم و از تعينات و تشخصات عارى گردانيم . بـديـن ترتيب ملاحظه مى كنيد كه هيچ جاى پائى و يا گذرگاهى وجود ندارد مگر اينكه درآن , هلاكت و خطر , انسانرا تهديد مينمايد . از سـوى ديـگـر عواطف درونى انسان كه او را به پيروى هوى و هوس مى خواند و از رسيدن به حق بـازش مـى دارد , طـبعا او را از وصول به آرمان ايده آل مانع شده و نظر و فكراو را از هدف حق به جانب غرضهاى مادى و پست و گذرا كه نفس , آنها را براى انسان مى آرايد و جلوه گر مى سازد , باز مى گرداند . پـس به چنين وادى خطرناك و ميدان پر نشيب و فرازى نمى تواند قدم بگذارد مگر آن يگانه فردى كه سر از حجاب ماده و طبيعت بيرون آورده و از دام هوى و هوس و موانع مادى فريبا جسته باشد . بـه عـبـارت ديـگر آنكه از كارهاى بد و ناشايست دورى جسته و از رذائل صفات و حالات و ملكات نـكـوهـيده وارسته باشد و در مقام الوهيت فانى شده و جز حق خالص و صريح چيزى برايش باقى نمانده باشد . چـنـيـن شـخص مثل اعلاى فلسفه الهى است و او جز مولانا الامام على بن ابيطالب ( عليه افضل الـسـلام ) نـيست آرى تنها او است نمونه بارز فلسفه الهى و جز او نيست براى تصديق گفتار ما , خـوانـنده محترم مى تواند نظرى به تاريخ زندگانى آن بزرگواركه مملو از فضيلت و افتخار و در عين حال آكنده از مصائب و بلايا در راه خدا است بياندازد و بعد اگر قياس جايز باشد , سخنانى را كـه از آن حـضـرت در زمـيـنه مسائل الهى نقل شده , با آنچه كه ديگر اصحاب پيغمبر و تابعين و دانشمندان مختلف راجع به مسائل الهى گفته اند مقايسه كند . سپس به تحقيق و تامل درباره آن كلمات درربار و گهروار به ارزيابى دقيق آنها , بپردازد .
کد سوال : 8029
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : فرق قضاوت حقوقى و قضاوت علمى و فلسفى چيست ؟
پاسخ : كـسـى كـه در مـسـائل حقوقى داورى مى كند , فقط بايد ماهيت مساله مورد دعوى رابشناسد و ارتـبـاط آنـرا بـا قوانين جاريه بفهمد و سپس اقدام به قضاوت و داورى كندو مسائل حقوقى نوعا قـضـاياى جزئى ( در مقابل كلى ) و حسى هستند كه هر كس دراطراف آنها آگاهى داشته باشد , بخوبى مى تواند از عهده تصور و درك آن بربيايد . او فـقـط نـبـايد از حريم عدالت پا فراتر بگذارد و نيز نبايد بين آنچه كه مى بيند وآنچه كه قضاوت مى كند فرقى بگذارد . و بـالاخـره هـر چه باشد داورى او در يك مسئله اعتبارى و قراردادى است كه در جريان خارجى , قضاوتش پيروى مى شود . امـا كـسـى كـه در مـسـالـه عـلـمـى و خـصـوصـا فـلـسفى قضاوت مى كند , كارش مشكلتر و گـرفـتاريش بيشتر است زيرا از يك سو حواس و محسوسات او را به طرف امور جزئى مى كشاند و درمـحـدوده تـشخصات و تعينات او را زندانى مى كند و در نتيجه به او مجال نمى دهد كه به امور كـلـى و مـسائل مجرد و بيرون از دائره طبيعت بپردازد كلياتى كه ديگر معيارهاى مادى و شواهد جـزئى و طبيعى در آنها جريان ندارد و حتى لغات و كلمات هم كه براى كشف مقاصد و نيات بكار مـى رونـد , از طـرح و بـيـان آنـها عاجز مى مانند چون مگر نه اينستكه همين الفاظ و كلمات زاده نيازهاى بشرى و نشان دهنده احتياجات مادى انسان است ؟آرى همين كلمات را موقعى مى توانيم در فلسفه بكار ببريم كه آنها را از حجابهاى ماده و حدود مادى تجريد كنيم و از تعينات و تشخصات عارى گردانيم . بـديـن ترتيب ملاحظه مى كنيد كه هيچ جاى پائى و يا گذرگاهى وجود ندارد مگر اينكه درآن , هلاكت و خطر , انسانرا تهديد مينمايد . از سـوى ديـگـر عواطف درونى انسان كه او را به پيروى هوى و هوس مى خواند و از رسيدن به حق بـازش مـى دارد , طـبعا او را از وصول به آرمان ايده آل مانع شده و نظر و فكراو را از هدف حق به جانب غرضهاى مادى و پست و گذرا كه نفس , آنها را براى انسان مى آرايد و جلوه گر مى سازد , باز مى گرداند . پـس به چنين وادى خطرناك و ميدان پر نشيب و فرازى نمى تواند قدم بگذارد مگر آن يگانه فردى كه سر از حجاب ماده و طبيعت بيرون آورده و از دام هوى و هوس و موانع مادى فريبا جسته باشد . بـه عـبـارت ديـگر آنكه از كارهاى بد و ناشايست دورى جسته و از رذائل صفات و حالات و ملكات نـكـوهـيده وارسته باشد و در مقام الوهيت فانى شده و جز حق خالص و صريح چيزى برايش باقى نمانده باشد . چـنـيـن شـخص مثل اعلاى فلسفه الهى است و او جز مولانا الامام على بن ابيطالب ( عليه افضل الـسـلام ) نـيست آرى تنها او است نمونه بارز فلسفه الهى و جز او نيست براى تصديق گفتار ما , خـوانـنده محترم مى تواند نظرى به تاريخ زندگانى آن بزرگواركه مملو از فضيلت و افتخار و در عين حال آكنده از مصائب و بلايا در راه خدا است بياندازد و بعد اگر قياس جايز باشد , سخنانى را كـه از آن حـضـرت در زمـيـنه مسائل الهى نقل شده , با آنچه كه ديگر اصحاب پيغمبر و تابعين و دانشمندان مختلف راجع به مسائل الهى گفته اند مقايسه كند . سپس به تحقيق و تامل درباره آن كلمات درربار و گهروار به ارزيابى دقيق آنها , بپردازد .
کد سوال : 8030
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : مرض و بيمارى قلب از ديدگاه قرآن يعنى چه ؟
پاسخ : در همه مواردى كه در قرآن از مرض و بيمارى قلب سخن رفته , مراد نوعى خروج از حداعتدال و طريق صواب است كه زائيده شك و ترديدى است كه براى ادراك انسان مستولى شود . البته بيمارى قلب نيز مانند ساير بيمارى هاى جسمانى قابل ازدياد و كاهش است . به گونه اى كه در اثر ازياد اين بيمارى گاه شخص به هلاكت مى رسد . سبب ازيادمرض قلب نيز گناه است . فى قلوبهم مرض فزادهم اللّه مرضا ( بقره / 10 ) . قرآن كريم راه درمان بيمارى قلب را ايمان به خدا و اخلاص مى داند .
کد سوال : 8031
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : مراد از سكينه قلب چيست ؟
پاسخ : مراد از سكينه قلب در قرآن صرف آرامش و ثبات در جنگ يا زندگى نيست . زيرااولا غير مومنان و مسلمانان نيز از اين حالت بى بهره نيستند . ثـانـيـا در جـنـگ هـاى اولـيه ميان مسلمانان برخى از مومنان فرار كردند اما برخى از منافقان در كناررسول اللّه (ص ) ماندند و جنگيدند . در حاليكه خداوند مى فرمايد ثم انزل اللّه سكينته على رسوله و على المومنين . پس روشن مى شود كه مراد از سكينه چيزى والاتر و برتر از آرامش و ثبات است ; و آن حالتى خاص است كه خداوند به بندگان خاص خود عطا مى فرمايد و برخى از شرايط آن در قرآن طهارت قلب , ايمان , و اخلاص شمرده شده است . اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان اللّه معنا فانزل اللّه سكينته عليه و ايده بجنود لم تروها ( توبه / 40 ) لقد رضى اللّه عن المومنين اذ يبايعونك تحت الشجره فعلم ما فى قلوبهم فانزل السكينه عليهم ( فتح / 18 )
کد سوال : 8032
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : فواد در زبان عربى و قرآن به معناى مركز انديشه و دل مى باشد . پس چگونه قرآن مى گويد در آنچه مى بيند دروغ نمى گويد . ما كذب الفواد ما راى ( نجم / 11 ) ؟
پاسخ : فعل ديدن هم براى چشم ظاهرى بكار مى رود هم براى مشاهده درونى و باطنى . كه فراتر از ادراك حسى است . مـا هـمانگونه كه همه چيز را به وسيله چشم ظاهرى مى بينيم كه قوه ادراك كننده درونى آنها را تجزيه و تحليل و مورد شناسايى قرارمى دهد , خود اين قوه را ( يعنى اينكه ما قدر به ديدنيم ) فواد درك مى كند ومى بيند .
کد سوال : 8033
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : معناى سكينه در قرآن كريم چيست ؟
پاسخ : واژه سكينه از ريشه سكن و سكون مقابل و مخالف حركت است . سكون قلب به معناى استقرار انسان و عدم اضطراب باطنى در تصميم گيرى است . خـداونـد مـتعال سكون قلب و آرامش آن را از خواص ايمان كامل و نعمت هاى بزرگ خدا شمرده است . دلـيل اينكه مومنين واقعى از آرامش خاطر برخوردارند اين است كه به حقيقت معناى لا اللّه الااللّه پى برده و آنرا همواره در نظر دارند . آنان دريافته اند كه سود و زيان ,عزت و ذلت , و 000 به دست خداست . گـرچـه هـمـواره در تلاش اند و مى دانند كه [ ليس للانسان الا ما سعى ] اما توكل و توجه آنها به خداست . از اين رو به مرحله اى مى رسند كه هيچ خوف و اندوهى بر آنان راه ندارد . و چون اينگونه اند به سكينه و اطمينان خاطر رسيده اند .
کد سوال : 8034
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : مى دانيم قلب تلمبه اى است براى گردش خون در بدن پس چرا در قرآن درك حقايق به آن نسبت داده شده ؟
پاسخ : قلب در قرآن به معانى گوناگونى آمده است از جمله : 1 - به معنى عقل و درك 2 -به معنى روح و جان 3 - به معنى مركز عواطف و بايد بگوييم در وجود انسان دومركز نيرومند به چشم مى خورد : 1 - مركز ادراكات كه همان مغز و دستگاه اعصاب است 2 - مركز عواطف كه عبارت است از همان قـلب صنوبرى كه مسائل عاطفى در مرحله اول روى همين مركز اثر مى گذارد نتيجه اينكه اگر در قـرآن مـسائل عاطفى به قلب ( همين عضو مخصوص ) مسائل عقلى به قلب ( به معنى عقل يا مغز ) نسبت داده شده دليل آن همان است كه گفته شد .
کد سوال : 8035
موضوع : گنجینه عمومی
پرسش : در قـرآن آمـده اسـت كـه هـر كس از ياد خدا روى گرداند , معيشت تنگى خواهد داشت : و من اعرض عن ذكرى فان له معيشه ضنكا ( طه / 124 ) . در حاليكه اكثر كسانى كه به خدا توجهى ندارند وضع زندگى خوبى دارند ؟
پاسخ : مـراد از تـنـگـى و سـخـتـى معيشت , فقر و ندارى نيست , بلكه مراد آن است كه كسى كه خدا را فـراموش كند حتى اگر ثروت بى شمار هم داشته باشد باز آرامش روحى و روانى نخواهد داشت و همواره در پى افزايش ثروت و دل واپس از دست دادن آن , بيمارى و 000 خواهد بود . و روشن است كه با چنين روحيه اى زندگى بسيار تلخ و تنگ خواهدبود .