کد سوال : 590
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : آيا مىشود به كمك آلات موسيقى ايرانى، سير و سلوك عارفانه كرد؟ توضيح دهيد.
پاسخ : اگر كسى مدعى شود نغمههاى موسيقى، جنبه ملكوتى و ماوراى طبيعى دارد، بايد به اين سؤال پاسخ دهد كه با توجه به اينكه جنبه ملكوتى و ماوراى طبيعى در همه نفوس انسانى يكى است؛ چرا اين همه اختلاف در نغمهها و نواهاى موسيقى اقوام و ملل وجود دارد؟! اين اختلاف به حدّى است كه گاهى بعضى از موسيقىهاى يك جامعه، براى ديگران نفرتانگيز و موجب ناراحتى عصبى مىشود. اين حقيقت، بهترين شاهد است كه تأثرات، عواطف و هيجانهايى كه به وسيله موسيقى برانگيخته مىشود، مربوط به ذات و نفس انسانى نيست كه همه در آن مساويند! حتى يك انسان در موقعيت و حالات روانى گوناگون، تأثرات و هيجانهاى مختلفى در مقابل يك نوع موسيقى از خود نشان مىدهد.
بنابراين از آنجا كه موسيقى ريشه در جنبه روحانى، معنوى و ماورايى انسان ندارد، نمىتواند مدد رسان سلوك عرفانى باشد كه در حوزه ملكوتى و جنبه معنوى آدمى و ما بعدالطبيعى او جاى دارد. علاوه بر آنكه اگر موسيقى موجب تعالى روح و معنوى انسان مىشد، بايد هركس كه بيشتر با آن سروكار دارد، معنوىتر و داراى مقام و منزلت ملكوتى بيشتر باشد و حال آنكه واقع، خلاف اين موضوع را ثابت مىكند.
گفتنى است: «معنى گرايى» نفوس آدمى، ريشهاى فطرى دارد و به وسيله عبادتها، خيرات، اعمال نيك، انجام دادن تكاليف و رياضت معقول نفس - كه همگى جزء فعاليت به شمار مىروند نه انفعال - به فعليت مىرسد؛ نه با موسيقى كه نخست هشيارى را از نفس بر مىكند و آن گاه او را در اختيار ضربها، فواصل، كميتها و كيفيتهاى خويش مىنهد.V}در اين خصوص نگا: عرفان اسلامى، ص167 - 171.{V
ناگفته نماند، مقصود از موسيقى در مباحث ياد شده، موسيقى رايج در ميان بشر است؛ نه موسيقى و نغمهاى كه در طبيعت نهفته و نهان است. البتّه نغمهاى كه با فطرت آدمى عجين است، مىتواند آدمى را به ياد حقيقت خويش، جايگاه خود و معبود خويش بيندازد؛ همان نغمههاى داودى كه دل مشتاقان را به حركت و جنب و جوش وا مىداشت. بله اگر موسيقى بتواند حكايتگر آن نغمههاى الهى باشد، قادر خواهد بود كه مددكار سالك باشد.
P}انبيا را در درون هم نغمه هاست{E}طالبان را زآن حيات بى بهاست{P
P}نشنود آن نغمهها را گوش حس{E}كز ستمها گوش حس باشد نجس{P
P}نشنود نغمه پرى را آدمى{E}كاو بود زاسرار پريان اعجمى{P
P}گرچه هم نغمه پرى زين عالم است{E}نغمه دل برتر از هر دو دم است{P
V}مثنوى معنوى، دفتر 1، ابيات 1919 - 1922.{V
کد سوال : 591
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : ديد عارفان درباره «شريعت» چگونه است؟
پاسخ : «شريعت» در لغت به معناى راهى در كناره رودخانه است كه دستيابى به آب را آسان مىسازد.V}لسان العرب، ج7، ص 86؛ و لغتنامه دهخدا، ج 9، ص 12568.{V عارفان شريعت را علاوه بر معناى اصلى و لغوىاش، در دو معناى ديگر نيز به كار مىگيرند:
1. مجموعه قوانين مربوط به اعمال ظاهرى كه علمى به نام «فقه اسلامى» متكفل بحث درباره آن است. در اين معنا اخلاق و عقايد بيرون از قلمرو شريعت است و «عبادت» معناى عامى نسبت به اخلاقيات و قوانين دارد.V}نگا: مرصادالعباد، ص162.{V
2. جنبه ظاهرى همه امورى كه بر رسولاكرم«صلى الله عليه وآله» وحى شده است. بر اين اساس همه جنبههاى ظاهرى و قشرى و پوستى احكام، اخلاق و عقايد، در حوزه «شريعت» جاى مىگيرد و باطن آنها «طريقت و حقيقت» است.V}نگا: الفتوحات المكية، ج4، ص 731 - 743؛ اسرار الشريعة و اطوار الطريقة و انوار الحقيقه، ص 193.{V
شريعت در هريك از دو معناى فوق، با تعابير گوناگونى در ميان عارفان مواجه است؛ چنان كه ديگران نيز با اين موضوع در عرفان يكسان برخورد نكردهاند. عدهاى به كلى عارفان را به شريعت ستيزى متهم كردهاند. برخى كوشش كردهاند كه هرگونه شريعت ستيزى در ميان عرفا را نفى نمايندV}به عنوان نمونه نگا: مجالس المؤمنين، ج2، ص 5.{V گروهى نيز برآنند تا به ستايش از اباحه گرى آنان بپردازند و پايبند نبودن به شريعت را نشانه آزادگى و بلند طبعى شمارند!!V}نگا: سرچشمه تصوف در ايران، ص 212.{V امّا حق آن است كه با نقد منصفانه ديدگاه صوفيان و جداساختن عرفان حقيقى از تصوف دروغين، مىتوان ديدگاه اصلى عرفان راستين را در خصوص «شريعت» مطرح كرد.
عارفان راستين معتقدند: احكام شريعت بر يك سلسله مصالح حقيقى مبتنى است و عمل به آنها با شرايط آن، انسان را به سعادت و كمال مىرساند. بنابراين، راه رسيدن به كمالات و حقايق، عبادت و عمل به شريعت است و از آنجا كه اين كمالات لازمه عمل به احكام است، عمل به شريعت در آغاز راه يا در طول مسير، شرط رسيدن به كمالات است.
ابن عربى پايه گذار عرفان نظرى، اعتنا به علوم حقيقت را مشروط به عدم ردّ آن از ناحيه شريعت مىداند و آن را چون جسمى، ملازم و همراه حقيقت تلقى مىكند.V}رسائل (رساله لايعول عليه)، ص233 و 234؛ كتاب التراجم، ص 284.{V جنيد بغدادى (م 297ق) يكى از پيشگامان تصوف اسلامى، مىگويد:
«همه راهها به بن بست مىرسند، مگر راهى كه به دنبال رسول خدا«صلى الله عليه وآله» باشد. پس هركه حافظ قرآن و كاتب حديث نباشد، پيروى از وى در اين كار روا نيست، چون عمل و مذهب ما در قيد كتاب و سنت است».V}عرفان نظرى، ص 373.{V
بيشتر عارفان اسلامى معتقدند: عارف حتى در حالت «فنا» و رسيدن به حقيقت نيز بايد به تكاليف خويش عمل كند و خداوند، عارف و سالك را در اين مسأله كمك و يارى مىكند.V}الرسالة القشيريه، ص 19 و 142، التعرف لمذهب اهل التصوف، ص156.{V علامه طباطبايى - از سر آمدان عرفان نظرى و عملى در قرن معاصر - در كتاب وزين رسالة الولاية مىفرمايد:
«واجب و محرمات شريعت احكام عمومى براى همه طبقات است».V}ولايت نامه، ص46 - 47.{V وى معتقد است: «افراد هر چه به خداوند تقرب بيشترى داشته باشند، تكليفشان سنگينتر است».V}همان.{V
P}شريعت پوست، مغز آمد حقيقت{E}ميان اين و آن باشد طريقت{P
P}خلل در راه سالك نقض مغز است{E}چو مغزش پخته شد، بى پوست نغز است{P
V}گلشن راز.{V
گفتنى است به چند دليل عرفان راستين و عارفان حقيقى «شريعت» را امرى ضرورى و لازم مىدانند:
يكم. رياضت؛ اساس عرفان، بر سلوك استوار است و سلوك، چيزى جز رياضت نمىباشد و رياضت هم جز با اعمال و رفتار تحقق نمىيابد و اعمال چيزى جز «شريعت» نيست.V}جهت اطلاع تفصيلى، نگا: يثربى، سيد يحيى، عرفان و شريعت.{V
دوم. شوق بندگى؛ مشاهده نتيجه اعمال و عبادات، ذوق و شوق بندگى و عمل به شريعت را در سالك شدت مىبخشد و او را روز به روز، به عبادت و بندگى راغبتر مىكند؛ چنان كه پيامبر«صلى الله عليه وآله» آرامش و دلخوشى خويش را در نماز مىديد و اين شوق او را تا جايى برد كه قدمهايش در اثر قيام شبانه ورم مىكرد.V}عرفان نظرى، ص 383.{V
سوم. رهايى؛ شريعت عامل رهايى است، چنانكه عارف بزرگ نجم الدين رازى مىگويد:
«در دبيرستان شرايع انبيا، اول الف و باء شريعت ببايد آموخت كه هر امرى از اوامر شرع، كليد بندى از بندهاى آن طلسم اعظم است. چون به حق هر يك در مقام خويش قيام نمودى، بندى از طلسم گشاده شود، نسيمى از نفحات الطاف الهى، از آن راه به مشام جانت رسد».V}مرصاد العباد، ص 74.{V
چهارم. جلوه معرفت؛ شريعت تجلى باطن معرفت در ابعاد جسمانى انسان است.
حضرت امام«رحمه الله» به نقل از آيت الله شاه آبادى«رحمه الله» مىگويد:
«عبادات، سرايت دادن ثناى حق، به جنبه و مقام جسمانى و مادى انسان است. همان گونه كه بطنها و مراتب ديگر وجود انسان، همانند عقل، قلب و صدر حظ بهره خود را از معرفت و ثناى ربّ خود دارند، مرتبه جسمانى انسان و مُلك بدن او نيز بايد حظ و بهره خويش را از معرفت و ثناى حق داشته باشد و همين مناسك و اعمال حظ بدن است. روزه ثناى حق به صمديت و قدوسيت است و نماز ثناى ذات مقدس حق است به جميع اسما و صفات»V}سرّ الصلوة، مقدمه، فصل دوم.{V.
از اين رو براى هماهنگى ميان باطن و ظاهر، شريعت امرى بايسته است.
ابن عربى عارف بزرگ، معتقد است: با عمل به شريعت از مكر الهى در امان هستيم و تنها با شريعت است كه مىتوان دنيا را در جهت آخرت تنظيم كرد. به نظر وى: شريعت زمينه ساز ادب بوده و با رعايت آن، مىتوان به مقام خليل اللهى دست يازيد.V}الفتوحات المكية، ج 2، ص 530، 284 و ج 3، ص 384، و ج 1، ص 325 و ... .{V او مىگويد:
«شريعت جادهاى روشن و رهگذر نيك بختان است و طريق خوشبختى؛ هر كه از اين راه برود، به رهايى مىرسد و هر كه از آن روى گرداند، سرنوشتى جز هلاكت نخواهد داشت.»V}همان، جز 3، ص 69.{V
بنابراين، گفتهها و اعمال عدهاى نااهل را در خصوص شريعت، نبايد به حساب عارفان حقيقى و راستين گذاشت.
کد سوال : 592
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : ايمان واقعى و يقين قلبى به خدا را توضيح دهيد؟ نشانهها و آثار به دست آوردن اين يقين چيست؟
پاسخ : از ديدگاه قرآن «ايمان» عبارت است از علم و معرفت يقينى توأم با تسليم و خضوع در برابر حق. در «يقين» چهار شرط هست و با آنها، ظن، شك و جهل، از قلمرو يقين خارج مىشود؛ چرا كه در ظن و شك، جزم به ثبوت وجود ندارد، ولى يقين غير قابل زوال است. قرآن كريم از ضرورتى كه حاصل شرايط چهارگانه «يقين» است، با عباراتى از قبيل A}«لا رَيْبَ فِيهِ»{A و مانند آن ياد كرده است.V}مانند: بقره (2)، آيه 2؛ آل عمران (3)، آيه 9. در اين خصوص نگا: معرفتشناسى در قرآن، ج3 ص 255 و 256.{V
از ديدگاه قرآن «يقين» داراى مراتبى است كه به حسب آن «ايمان» نيز داراى مراتب مىگردد: علماليقين، عين اليقين و حق اليقين.
«علم اليقين» در مرحله معرفت مفهومى و ذهنى است: مانند آنكه آدمى به جهنم و بهشت، در حد ادراك عقلى واقف گردد و خصايص آنها را در حد فهم مفهوم دريابد. «عين اليقين» يافتن حقايق خارجى و مشاهده همان معرفت مفهومى و ذهنى است؛ مثل آنكه وقتى ملحد را در قيامت به جهنم بردند، وى ديگر خود جهنم را مىبيند يا هنگامى كه مؤمن را به بهشت بردند، او خود بهشت را مشاهده مىكند. «حق اليقين» آن است كه انسان نه تنها شاهد حق باشد، بلكه عين شهود قرار گيرد و فانى از غير و باقى بالله شود. از خود چيزى نداشته باشد و در معرفت الهى غرق شود.V}نگا: تكاثر (102)، آيه 5 و 6؛ حاقه (69)، آيه 51 و نيز: مراحل اخلاق در قرآن، ج11 (تفسير موضوعى)، ص351 - 356.{V
در قرآن كريم به بعضى از مقامات يا درجات مؤمنان، اشاره شده است:
T}1. مقام تسليم{T؛
يعنى، واگذارى تمام ساحتهاى وجودى خود، به اختيار خداوند.V}مانند: بقره (2)، آيه 128 و نگا: تفسير موضوعى قرآن كريم، ج1، ص383 و 384.{V
T}2. مقام ابرار{T؛
يعنى، گذشتن از آن چيزى كه به آن نيازمنديم و بخشيدن آن به ديگران.V}مطففين (83)، آيه 18 - 22 و نگا: الميزان، ج1، 430.{V
T}3. مقام تقوا{T؛
يعنى، خوف از خدا و كنارهگيرى از گناه، [ البته به شرط اينكه ]مقصود از آن ترس و اين كنارهگيرى خداوند باشد.V}تفسير موضوعى قرآن كريم، ج1، ص205 - 219.{V
T}4. مقام اخلاص{T؛
يعنى، انسان قلبش را مخصوص حق كند تا احدى جز مقلب القلوب در حرم دل او راه نيابد.V}لقمان (31)، آيه 32، بينه (98)، آيه 5؛ كهف (18)، آيه 110 و نگا: اوصاف الاشراف، ص65؛ تفسير موضوعى قرآن كريم، ج11، ص253 - 258.{V
امّا نشانهها و آثار اين يقين و ايمان واقعى را بايد در اعمال و كردار خويش جست و جو كنيم؛ چنان كه حضرت على«عليه السلام» مىفرمايد: «عقيده مؤمن در كردارش ديده مىشود». ما اين آثار و نشانهها را در دو قلمرو فردى و اجتماعى شمارش مىكنيم:
T}يك. آثار فردى{T:
1. لذت معنوى و انبساط روحى،
2. تغيير نگرش به امور معنوى و مادى،
3. آرامش روحى،
4. رضامندى از حق و خود مقصرانگارى،
5. احساس عزّت و غلبه،V}در خصوص اين پنج مورد نگا: كيش پارسايان، ص37 - 45.{V
6. توكل بر خدا،V}انفال (8)، آيه 2.{V
7. محافظت بر اداى فرايض، به خصوص نماز،V}مومنون (23)، آيه 9.{V
8. عفت و پاكدامنى،V}همان، آيه 5.{V
9. خشوع در نماز،V}همان، آيه2.{V
10. روى گردانى از امور لغو و بيهوده،V}همان، آيه 3.{V
11. افزايش ايمان، هنگام شنيدن آيات الهى.V}انفال (8)، آيه 2.{V
T}دو. آثار اجتماعى:{T
1. تحكيم وحدت،
2. استقرار عدالت اجتماعى،
3. حسن مقابله با فساد و انحراف،V}در خصوص اين سه مورد نگا: كيش پارسايان، ص45 - 49.{V
4. تأمين نيازهاى مادى ديگران،V}توبه (9)، آيه 71؛ انفال (8)، آيه 3.{V
5. تواضع در برابر مردم،V}فرقان (25)، آيه 63.{V
6. پيشى گرفتن در امور خير،V}مؤمنون (23)،آيه 59.{V
7. عدم طمع دوستى با كافران،V}مجادله (58)، آيه 22.{V
8. كوشش در امانتدارى،V}مؤمنون (23)، آيه 8.{V
9. وفاى به تعهدها و قرار دادها.V}همان.{V
کد سوال : 593
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : خداوند در دنيا چگونه به محبّان خود اظهار دوستى مىكند؟
پاسخ : T}يكم.{T
حبّى كه در مورد خداى متعال به كار مىرود، به آن معناى عرفى نيست؛ زيرا لازمه اين معنا، انفعال نفسانى است كه خداوند سبحان از آن منزّه است.V}احياء علوم الدين، ج 4، ص 302 - 303.{V بلكه برگشت آن به حبّ ذات و ادراك خير و كمال خويش است؛ به گفته ابن سينا: «حبّ خداوند همان ادراكِ خير «خير» است، خداوند از آن رو كه مدركِ جمال خويش است، عاشق است».V}رساله عشق، ص 4 - 6.{V امّا ظهور اين محبّت و دوستى، همان بروز رحمت و كرامت حضرت حق به بندگان است، به عبارت ديگر وقتى خداوند به بندهاى از رحمت بىكران خود لطف مىكند، در حقيقت او را مورد محبّت خويش قرار داده است.V}اربعين، ص 390 - 391.{V
T}دوّم.{T
بر اساس پارهاى از آيات و روايات و سخنان بزرگان، مىتوان نشانههاى عشق و محبّت حق به بندگان را به دست آورد. اگر مىخواهيم بدانيم كه خداوند در دنيا، چگونه به محبّان خود اظهار دوستى مىكند، بايد نشانههاى محبّت او به بندگان را مورد بررسى قرار دهيم و ببينيم آيا ما جزء دوستان او هستيم يا خير؟ آيا خداوند با جارى ساختن اين علائم، ما را نيز مورد توجّه و محبّت خويش قرار داده است يا خير؟ برخى از نشانههاى محبّت خداوند به بنده خويش عبارت است:
1. توفيق دوست داشتن خداوند،V}ميزان الحكمة، ج 1، ص 224، ح 3147.{V
2. توفيق طاعت يافتن،V}همان.{V
3. مخفى كردن معايب انسان،V}همان، ص223.{V
4. محبوب ساختن امانتدارى،V}همان، ص222.{V
5. الهام صدق و راستى،V}همان، ص223.{V
6. خطور دادن علم و دانش،V}همان.{V
7. مزيّن ساختن به حلم و آرامش،V}همان، ص224.{V
8. مبغوض ساختن دنيا در قلب آدمى،V}همان.{V
9. عطا كردن به قدر نياز،V}همان، ص223.{V
10. نيك گردانيدن اخلاق او و اعطاى قلب سليم.V}همان، ص124 و براى اطلاع بيشتر نگا: عطف الألف، ص89 - 94.{V
پس حضرت رسول«صلى الله عليه وآله» يكى از بهترين كسانى است كه خداوند متعال، او را مورد محبّت خويش قرار داده است.V}نگا: انسان كامل از همين قلم. در دست انتشار.{V
P}با «محمد» بود عشق پاك جفت{E}بهر عشق او را خدا «لولاك» گفت{P
P}منتها در عشق چون او بود فرد{E}پس مر او را از انبيا تخصيص كرد{P
P}گر نبودى بهر عشق پاك را{E}كى وجودى داد مى افلاك را{P
V} مثنوى معنوى، دفتر5، ابيات 2737 - 2739.{V
کد سوال : 594
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : منظور از تسليم شدن در برابر خدا چيست؟
پاسخ : «تسليم» يكى از حالات سالك است كه پس از «وصول»، به او دست مىدهد و اين حالت عبارت است از استقبال قضا و تسليم به مقدرات الهى و بنابه گفته خواجه عبداللهانصارى: H}«تسليم، خويشتن به حق سپردن است»{H؛V}رساله صد ميدان، ص62؛ منازل السائرين، ص36 - 37.{V
در واقع در اين مرتبه سالك، همه هستى خود را - با تمامى ابعاد اعتقادى و عملىاش - به خدا سپرده و تسليم محض اوامر و افعال او است. خواجه عبدالله تسليم را سه قسم مىداند: «يكى تسليم توحيد است و ديگر تسليم اقسام است و سيم تسليم تعظيم است. تسليم توحيد سه چيز است: خداى را ناديده بشناختن و نادريافته را پذيرفتن و بى معاوضه چيزى پرستيدن. تسليم اقسام سه چيز است: بر وكيل وى اعتماد كردن و به ظن نيكو حكم پذيرفتن و كوشش در حفظ نفس بگذاشتن. تسليم تعظيم سه چيز است: سعى خويش را در هدايت وى كم ديدن و جهدِ خود در معنويتِ وى كم ديدن و نشان خود در فضل وى كم ديدنV}همان.{V.
امام چهارم«عليه السلام» مىفرمايد: «به بيمارى سختى دچار شدم. پدرم حسين بن على«عليه السلام» به من فرمود: چه ميل دارى؟ عرض كردم: ميل دارم نسبت به خود براى حضرت حق تعيين تكليف نكنم؛ او آنچه به نفع من است از باب لطف و مهرش تدبير مىكند. من علاقه دارم در پيشگاه حضرتش تسليم محض باشم. پدرم فرمود: آفرين! با ابراهيم خليل هماهنگ شدى؛ به هنگامى كه مىخواستند او را در آتش بيندازند، جبرئيل به او گفت: چه حاجتى دارى؟ پاسخ داد: براى حق تعيين تكليف نمىكنم؛ او مرا كفايت مىفرمايد كه بهترين وكيل من در تمام شئون حيات است».V}ديار عاشقان، ج1، ص50.{V
P}عار نبود شير را از سلسله{E}نيست ما را از قضاى حق گله{P
P}شير را برگردن ار زنجير بود{E}بر همه زنجير سازان مير بود{P
V}مثنوى معنوى، دفتر1، ابيات 3160 - 3161.{V
گفتنى است «تسليم»، هم با «توكل» فرق دارد و هم با «رضا»، در مقام «توكل» سالك كارى را مىطلبد؛ ولى چون خودش قادر نيست آن كار را به خوبى انجام دهد، وكيل مىگيرد تا به سود او كارهاى وى را انجام دهد و چون هيچ كس بهتر از خدا كار را نمىداند و نمىتواند انجام دهد، بهتر از همه آن است كه خداوند را وكيل قرار دهد و بر او توكل كند.
مقام «رضا» از مقام «توكل» بالاتر است؛ زيرا در مقام توكل انسان خواسته خويش را اصل قرار مىدهد؛ ولى از خدا مىخواهد بر اساس خواسته او كار كند؛ اما در مقام «رضا» خواسته خدا اصل و خواسته سالك، فرع است.
در مقام «تسليم» سالك اصلاً از خود خواستهاى ندارد و به خدا عرض مىكند: «حكم آنچه تو انديشى، لطف آنچه تو فرمايى»؛ نه اينكه بگويد «پسندم آنچه را جانان پسندد». اصلاً در اينجا خواستن و خوشايند و بدآمدنى در خصوص سالك مطرح نيست؛ بلكه هرچه هست، خواسته او و خوشايند و بدآمدن او استV}مراحل اخلاق در قرآن (تفسير موضوعى، ج11)، ص383، 384.{V.
P}نيست كس را از توكل خوبتر{E}چيست از تسليم خود محبوبتر؟{P
V}مثنوى معنوى، دفتر1، بيت 916.{V
کد سوال : 595
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : آيا افراد عادى هم كه واجبات خود را انجام مىدهند، مىتوانند به مكاشفه برسند؟
پاسخ : براى فهم بهتر پاسخ، توجه به چند نكته ضرورى است:
T}يكم.{T
انسان در قلبV}مقصود از قلب در اينجا مفهوم حسى آن نيست بلكه همان حقيقتى است كه از او تعبير به «من» مىشود و در واقع حقيقت آدمى است.{V خويش، خلاصه مىشود و موجوديّت هر كسى در همان خلاصه مىگردد كه در قلب هست. همه قواى وجودى انسان - چه قواى ادراكى و چه قواى ديگر - همه از قلب آدمى برانگيخته مىشوند و از قلب او فرمان مىبرند و تحت سيطره آن هستند و به اقتضاى آن و طبق خواست آن به راه مىافتند. همه اينها از ابزار وجودى و ابزار عملى قلب مىباشند. به هر روى، اعضا و جوارح قواى بيرونى و درونى، همه تحت سيطره قلب و مقهور اراده قلب هستند.
T}دوم.{T
قلب در اصل، يك حقيقت ملكوتى و يا برتر از آن است؛ چنان كه رسول اكرم«صلى الله عليه وآله» مىفرمايد: H}«لو لا انّ الشياطين يحومون على قلوب بنى آدم لنظروا الى ملكوت السموات و الارض»{H؛ «اگر شياطين اطراف قلوب فرزندان آدم را نمىگرفتند و قلوب آنان را قصد نمىكردند، يقيناً به ملكوت آسمانها و زمينها راه مىيافتند و نظر به ملكوت مىكردند».
اين بيان، نشان مىدهد كه قلوب انسانها، بر اثر فريبكارىهاى شيطانى، از موجوديت و مرتبت اصلى خود افتاده و محجوب به حجابها گشته و آثار وجودى خود را از دست داده. حجاب تعلق به بدن مادى، حجاب كفر، شرك و عناد با حق و آيات حق، عقايد و افكار باطل، عادات، اوهام و تعلقات و هر آنچه كه ما را در جهت غير خدا و دورى از او قرار مىدهد، تمامى حقيقت اصلى قلب را محجوب ساختهاند.
T}سوم.{T
تا قلب محجوب به اين حجابها است، نمىتواند حقايق برتر را كشف و مشاهده كند؛ زيرا وقتى كه قلب در حضيض «ناسوت» افتاده و گناهان و كردار و اوهام، دور او را گرفته و او را محبوس ساختهاند، قلب نمىتواند مشاعر برتر را - كه ابزارى براى مكاشفه و شهود مىباشند - به كارگيرد.
تا زمانى كه قلب در راه گمراهى بوده و پراكنده در عالم اغيار و فانى در آنها و اسير آنان است و شب و روز در طلب و متوجه آنها مىباشد؛ مشاعر و حواس باطنى نيز - كه زير فرمان قلب بوده و به خواست و حكم او عمل مىكنند - متوجه اغيار بوده و مستغرق در آنها مىباشند و هر كدام در عالمى از عوالم اغيار مشغولاند. عقل و فكر در عالمى، خيال در عالمى، سامعه در عالمى، باصره در عالمى و ... تا زمانى كه چنين است، هم خود قلب، نسبت به حقيقت اصلى خويش محجوب است و هم مشاعر باطنى - كه وسيله كشف و شهود هستند - از حقيقت اولى خويش محجوب مىباشند و وقتى چنين بود، راه مكاشفه و مشاهده حقايق برتر، بسته و مسدود است.
P}حس دنيا نردبان اين جهان{E}حس عقبى نردبان آسمان{P
P}صحّت اين حسّ بجوييد از طبيب{E}صحّت آن حس بخواهيد از حبيب{P
P}صحّت اين حس ز معمورىّ تن{E}صحّت آن حس ز تخريب بدن{P
V}مثنوى معنوى، دفتر 1.{V
T}چهارم.{T
وقتى قلب از گمراهى برگشت، توبه كرد، راه خود را پيش گرفت، به سوى مقصد اصلى خويش روى آورد، در وادى طلب، قدم گذاشت و روى از اغيار برگردانيد؛ مشاعر و حواس باطنى هم - كه زير حاكميت قلب حقيقى هستند - روى از اغيار برگردانيده و از عالم آنهامنصرف مىشوند. و در اين صورت توان مكاشفات و مشاهدات حقايق برتر را مىيابند. البته آثار اين توان در ابتدا و مراحل اوليه، تا حدودى متفاوت است؛ يعنى، در اوايل سلوك معنوى آثار اين استعداد، به حسب اشخاص و با توجه به خصوصيات ارواح و مسائل دقيق ديگر، فرق مىكند؛ ولى اصل مكاشفه و مشاهده رخ مىنمايد.V}در اين خصوص نگا: مقالات، ج1، ص101 - 181.{V
با توجه به نكات ياد شده مىگوييم: هر چند بدون مراعات واجب و حرام، هيچ وقت سالكى در سلوك خويش موفق نخواهد شد و هيچ موقع در صراط مستقيم پيش نخواهد رفت، (اگر چه مجاهدتهاى بسيار زياد و طولانى هم داشته باشد) و به بيان ديگر اگرچه واجب و حرام مسأله اساسى در سلوك الى الله است؛ ولى از آنجا كه براى كشف و شهود نياز به كنار زدن حجابهاى ظلمانى هست؛ صرف رعايت اوامر و نواهى الهى در حوزه واجبات و محرمات كافى نيست؛ بلكه مراقبه در انجام دادن نوافل و برخى مستحبات، ترك مشتهيات و هواهاى نفسانى، فكر و ذكر، توبه و استغفار، تخلّق به اخلاق حسنه، دورى از گناهان و مواردى از اين قبيل نيز براى كنار رفتن حجابهاى ظلمانى و به كار افتادن مشاعر باطنى و در نتيجه تحقّق كشف و شهود، لازم و ضرورى است.
بنابراين در خصوص افراد عادى - كه تنها واجبات را انجام مىدهند - نمىتوان كشف و شهود را جارى و سارى دانست؛ هر چند خداوند متعال در قبال اين مسأله حائز اهميت، قلبهاى آنان را نورانى كرده و توفيقاتى در اعمال خير و حسنه نصيبشان مىگرداند و گاهى رؤياهاى صادقانه نيز برايشان رخ مىدهد. به هر روى، رسيدن به مقام «مكاشفه»، شرايط و بسترهايى دارد كه تا حدّى بايد محقق شود.
P}پنبه وسواس بيرون كن ز گوش{E}تا به گوشت آيد از گردون خروش{P
P}پاك كن دو چشم را از موى عيب{E}تا ببينى باغ سروستان غيب{P
P}دفع كن از مغز و از بينى زكام{E}تا كه ريح الله در آيد در مشام{P
P}كنده تن ز پاى جان بكن{E}تاكند جولان به گرد آن چمن{P
P}غل بخل از دلت و گردن دور كن{E}بخت نو درياب در چرخ كهن{P
V} مثنوى معنوى، دفتر 2، ابيات 1945 - 1948 - 1949.{V
کد سوال : 596
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : حديث است كه بالاترين «درجه تقوا» اين است كه در قلب انسان، جز خدا كسى وجود نداشته باشد. در اينجا مسألهاى براى من مبهم است، آيا نمىتوانم هم نوعان خود و دوستانم را - كه به نحوى در ترقى و پيشرفتم نقش داشته و در حقيقت واسطه فيض بودهاند - دوست داشته باشم و به آنها عشق و محبّت بورزم؟ به هر حال آنان نيز در دل من جا باز كردهاند؟!
پاسخ : T}يكم.{T
در آيات قرآن و روايات معصومين«عليهم السلام»، بر دوستى عدهاى تأكيد شده است؛ از جمله دوستى با پرهيزگاران، صبرپيشگان، نيكوكاران، پاكان، عدالت پيشگان، جهادگران، توكل كنندگان و تائبان.V}نگاه قرآنى به دوست و دشمن، گفتار سوّم و پنجم.{V بنابراين نبايد پنداشت كه خداوند، دوستى را منحصر در خويش ساخته است.
T}دوم.{T
بر اساس فرهنگ دينى، به دليل آنكه محبّت نوعى وحدت پيدا كردن محبّ با محبوب است (يعنى محبّ همان جا است كه محبوب او در آنجا هست و محبّ با محبوب خود است، و از او جدا نخواهد بود)، بايد محبوبانى را برگزيد كه محبّان حقيقى حضرت حق و محبوبان خداوند متعال باشند تا انسان با آنان و در عالم آنها (در جوار قدس حضرت)، مقصود و شاهد وجه كريم او باشند.V}همان.{V
P}اى دل! آنجا رو كه با تو روشنند{E}وز بلاها مر تو را چون جوشنند{P
P}در ميان جان تو را جا مىكنند{E}تا تو را پر باده چون جا مىكنند{P
P}در ميان جان ايشان خانه گير{E}در فلك خانه كن اى بدر منير!{P
P}چو عطارد دفتر دل وا كنند{E}تا كه بر تو سرّها پيدا كنند{P
V} مثنوى معنوى.{V
به هر حال محبّت دوستانى كه آدمى را به خدا نزديك كرده و به محبوب اصلى و ازلى رهنمون مىگرداند، ايرادى ندارد؛ امّا دوستى با كسانى كه انسان را از خدا دور نموده و وى را به بيراهه مىكشانند، در فرهنگ اسلام تحريم شده است.
حارث از امام على«عليه السلام» نقل مىكند كه ايشان درباره دو دوست مؤمن و دو دوست كافر فرمود: «امّا دو دوست مؤمن كه زندگىشان را بر اساس دوستى در راه فرمانبرى از خدا گذاشته و بر اساس آن، با يكديگر بخششها كردند و به يكديگر مهر ورزيدند؛ چون يكىشان پيش از ديگرى بميرد و خداوند جايگاه او را در بهشت به او نشان دهد، به شفاعت از دوستش مىپردازد و مىگويد: پروردگارا! دوستم، فلانى مرا به فرمانبرى از تو فرمان مىداد و از معصيت و نافرمانى تو بازم مىداشت، پس او را بر همان هدايتى كه مرا به آن استوار داشتى، استوار بدار، تا آنچه را به من نشان دادهاى به او نيز نشان دهى.
خداوند نيز دعاى او را مستجاب مىكند و چون اين دو يكديگر را نزد خداوند عز و جل مىبينند، هر يك از آنان به دوستش مىگويد: خداوند به تو دوست پاداش خير دهد، تو مرا به فرمانبرى از خداوند، فرمان مىدادى و از نافرمانى او بازم مىداشتى.
امّا دو كافرى كه بر اساس نافرمانى خدا با يكديگر دوستى كردند و بر اساس آن به يكديگر بخششها نمودند و مهر ورزيدند، پس چون يكىشان پيش از دوستش بميرد، خداوند جايش را در آتش به او نشان دهد. وى مىگويد: پروردگارا! فلان دوستم مرا به نافرمانى از تو فرمان مىداد و از فرمانبرىات بازم مىداشت، پس او را بر ادامه گناهانى كه مرا بر آن استوار داشت، استوار بدار تا عذابى را كه به من نشان دادى به او نيز نشان دهى. پس چون در قيامت يكديگر را نزد خداوند مىبينند، هر يك از آنان به دوستش مىگويد: خداوند به تو جزاى بد بدهد؛ مرا به نافرمانى از خدا فرمان دادى و از فرمانبرىاش باز مىداشتى: آن گاه حضرت اين آيه را تلاوت فرمود: A}«الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِينَ»{A؛V}تفسير قمى، ج2، ص 287؛ بحارالانوار، ج7، ص173، ح4.{V
P}مشترى من خداى است او مرا{E}مىكشد بالا كه «الله اشترى»{P
P}خون بهاى من جمال ذوالجلال{E}خون بهاى خود خوردم كسب حلال{P
P}اين خريداران مفلس را بهل{E}چه خريدارى كند يك مشت گل{P
P}گل مخور گل را مخر گل را مجو{E}ز آنكه گل خوار است دايم زرد رو{P
P}دل بخور تا دايماً باشى جوان {E}از تجلى چهرهات چون ارغوان{P
V} مثنوى معنوى، دفتر 2، ابيات 2438 - 2442.{V
کد سوال : 597
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : چگونه انسان مىتواند به مقام دوستى با اهل بيت برسد و با آنان انس و نزديكى پيدا كند؟ آيا گناهان گذشته در اين راه تأثيرى دارد يا خير؟
پاسخ : براى نيل به مقام دوستى با اهل بيت دو راه وجود دارد كه هر دو ملازم يكديگر است: نظرى و عملى.
T}يك. راه نظرى{T؛
«محبّت» فرزندى است كه در دامان معرفت و شناسايى، پرورش مىيابد و آن گاه كه معرفت حاصل شود، كشش به سوى محبوب و شكل گرفتن طبق روش او نيز حتمى خواهد بود. از اين رو نخستين قدم در ايجاد محبّت و نيل به مقام دوستى با اهل بيت«عليهم السلام»، شناخت آنان است. براى شناخت سه راه وجود دارد:
1. مطالعه تاريخ زندگانى آنان؛
2. مطالعه و تفكر در سخنان ايشان؛
3. شناخت خدا (با شناخت حضرت حق و صفات او مىتوانيم بفهميم كه اهل بيت - كه متصف به اوصاف و اسماى الهىاند - چه ويژگىهايى دارند).
T}دو. راه عملى{T؛
در اين راه نيز دو روش اساسى وجود دارد:
1. تبعيّت از آنان: عمل كردن به سخنانشان و اجتناب از حرام و عمل كردن به واجبات، هم شكلى با آن سروران، متخلّق شدن به اخلاق آنان در سخن و عمل. بارورى و همچنين فزونى محبّت به آن عزيزان، به دوست داشتن امور و افرادى است كه آنان دوست مىدارند و متنفر بودن از هر كس و چيزى كه ايشان، مبغوضش مىدارند.
2. رابطه و پيوند داشتن؛ زيارت آنان در حرمهاى پاكشان و ياد كردن ايشان از دور و نزديك، موجب ايجاد محبّت مىشود. اينكه بر زيارت اهل بيت«عليهم السلام» اين همه ثواب مترتب بوده و اين همه به آن توصيه شده است؛ براى اين است كه با آنان «رابطه» پيدا شود. وقتى رابطه پيدا شد، «تشبّه» پديد مىآيد و وقتى تشبّه پديدار گشت، «عشق و محبّت» به حدّ عالى خود مىرسد.V}نگا: آيين مهر ورزى، ص121 - 127.{V
در خصوص گناهان، اگر بدون توبه باشد، در محبّت و انس به آنان خلل ايجاد خواهد كرد؛ زيرا آنان از عمل پليد متنفرند. اما اگر اين گناهان همراه با توبه و جبران گذشته باشد خود تبديل به حسنه مىشود و زمينه را براى انس بيشتر فراهم مىكند. البته در ايجاد اين محبّت بايد، به خود آنان نيز متوسّل شويم و هنگامى كه در آلودگىها، تاريكىها، حجابها، رنگها و تعلقها گرفتاريم، با توسل به آن بزرگواران، بخواهيم كه به فريادمان برسند و مجذوبمان كنند.
P}چون ز تنهايى تو نوميدى شوى{E}زير سايه يار خورشيدى شوى{P
P}روبجو يار خدايى را تو زود{E}چون چنان كردى خدا يار تو بود{P
V} مثنوى معنوى، دفتر2، ص 22 و 23.{V
کد سوال : 598
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : با توجه به علاقه و محبّت امام على«عليه السلام» به حضرت فاطمه«عليها السلام»، آن حضرت چگونه در نهجالبلاغه از عدم علاقه به دنيا صحبت مىكند؟
پاسخ : T}يكم.{T
حبى كه طبيعى و فطرى است، با دوستى نكوهش شده، از جهت شدت و ضعف فرق دارد. حبّ دنيا اگر در حدّ بر آوردنِ نيازهاى طبيعى حيات باشد؛ نه تنها نكوهيده نيست، پسنديده نيز مىباشد. اما اگر به زياده روى كشيده شود و مصداق شيفتگى گردد، ناپسند است.
T}دوم.{T
آن حب كه وسيله بندگى خدا باشد، اصلاً حبّ دنيا نيست؛ بلكه دوستى آخرت است.V}بحارالانوار، ج 70، ص 62.{V
از مجموع كلمات امام على«عليه السلام»، مىتوان چنين استنباط كرد: دنيايى نكوهيده و بى ارزش است كه انسان را از آخرت باز دارد.
اما دنيايى كه انسان را به آخرت مىرساند، پسنديده و نيكو است. دنياى ناپسند، دنيايى است كه هدف نهايى انسان شود و او را به خود مشغول و از آخرت روى گردان كند. انسان را اسير خود سازد و خدا، آخرت، دين و حتى خويشتن را چنان در نظرش كوچك نمايد كه به دنيا بفروشد.V}نگا: نهجالبلاغة، حكمت 56، نامه 49 و خطبه 160؛ غررالحكم، ج 2، ص 331، ح 2764- 2763؛ براى اطلاع تكميلى نگا: حقيقت دنيا (دانشنامه امام على«عليه السلام»)، ج 1، ص375-402.{V
حال بايد ديد محبّت امام على«عليه السلام»، به حضرت زهرا«عليها السلام» مصداق كدامين حبّ است: حبّ دنيوى نكوهيده يا حبّ دنيوى پسنديده؟
محور محبّت معصومان«عليهم السلام» تنها و تنها محبّت به خداوند متعال است. آنان با دريافت يقينى و شناخت بى پايان و عميق خويش، اين حقيقت را مىدانند كه خداوند، تنها محبوب واقعى و حقيقى در جهان و عوالم هستى است. از همين رو معصومان«عليهم السلام» در مناجات خود، دوستى خدا را طلب كرده و از فراق او شكوه مىكنند.V}مانند مناجات محبين: «اسئلك حبك» يا دعاى عرفه: «انت الذى ازلت الاغيار عن قلوب احبائك حتى لم يحبوا سواك و لم يلجئوا غيرك» يا دعاى كميل: « صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك».{V
P}مانند تو من يار وفادار نديدم{E}خوشتر ز غم عشق تو غمخوار نديدم{P
P}جز خال خيال رخ زيباى تو در دل{E}در آينه حسن تو زنگار نديدم{P
به اين دليل كه محبّت خدا، اصل و محور تمامى محبتها است، باب بسيار مهمى در معتبرترين كتابهاى شيعه تحت عنوان H}«حب فى الله»{H و H}«بغض فى الله»{H آمده است كه رواياتش از اصيلترين آموزههاى دينى و بهترين راهنماى انسان به سوى محبتهاى صحيح است.V}نگا: اصول كافى، ج 3.{V
محبّت امام على«عليه السلام» به حضرت زهرا«عليها السلام»، در همين راستا بود؛ يعنى، حضرت از آنجا كه عاشق خداوند و محو او بود، هر كس و هر چيزى را كه دوستدار خداوند بود و خداوند نيز به او محبت داشت، دوست مىداشت. اين محبت نسبت به افرادى مانند حضرت فاطمه«عليها السلام» در اوج بود؛ چون با چشم دل مىديد كه آن بزرگوار، در چه مرتبهاى از محبت و عشق به خداى متعال است و حضرت حق نيز تا چه اندازه او را دوست دارد.
بنابراين، محبت شديد امام على«عليه السلام» به همسرش، به خاطر محبّت به خدا بود؛ و علاوه بر جهت زن و شوهرى - كه حبّ دنيوى پسنديده است -؛ حبّ فاطمه«عليها السلام» محبت به آخرت است و ياد و محبت خدا را بيش از پيش به ارمغان مىآورد.
کد سوال : 599
موضوع : پرسش و پاسخ از نهاد رهبری>اخلاق و عرفان
پرسش : چند دعا از ادعيه مشهور و كوتاه را كه در تقويت بنيه عرفانى انسان نقش دارد، معرفى نماييد؟
پاسخ : 1. دعاى صباح،
2. دعاى كميل،
3. مناجات خمس عشره،
4. دعاهاى صحيفه سجاديه،
5. مناجات شعبانيه،
6. دعاى ابوحمزه ثمالى،
7. دعاى عرفه.
خواندن مداوم، آگاهانه و عاشقانه ادعيه ياد شده، مورد توصيه و سفارش است و براى آنكه اين دعاها در روح شما اثر گذارد، سعى كنيد:
1. در سحرها و نيمههاى شب ادعيه را بخوانيد.
2. توجه نماييد كه در هنگام قرائت دعا، با چه وجودى گفت و گو مىكنيد و چه كسى را مىخوانيد.
3. در هنگام دعا، اميد خويش را در اصلاح نفستان از غير خدا قطع كنيد و تنها بر او اميد بنديد.
4. به محتوا و پيام دعاها دقت كرده و در آن بينديشيد و واقف باشيد كه از خدا چه حقايقى مىطلبيد.