• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 260
تعداد نظرات : 1771
زمان آخرین مطلب : 5252روز قبل
دعا و زیارت
 

وقتی در من سکوت

 

نفس نمی کشد!

 

مثل کاغذی تا می شوم

 

با دو نیمه

 

سفید و سیاه

 

در نیمه ای که شب خوابیده است

 

بیا و نقاشی کن

 

ستاره ای را

 

و در نیمه ای دیگر آفتاب

 

بیا و

 

پرده را کنار بزن

 

از پنجره

 

تا رها شوم

 

ببین!

 

آنسوی پنجره کبوتری

 

نیمه مرا بال می زند

 

در تلافی سپیده و شب

 

بیا و

 

ضریح چشمانت را

 

به من بسیپار

 

که به نیمه دیگر خود

 

وصل شوم !

 

پنج شنبه 21/3/1388 - 19:23
محبت و عاطفه

اگر سرت رو روی شونه کسی  می گذاری که دوستش داری ،بزرگترین آرامش دنیا رو تو خودت احساس می کنی،و وقتی کسی که دوستش داری سرش رو روی شونه هات می گذاره قوی ترین موجود روی زمینی.

 

چهارشنبه 20/3/1388 - 21:30
خواستگاری و نامزدی
 

زندگی یعنی گذر

 

رد شدن از مرز باورهای دور

 

شوق پر از کبوتر در نسیم

 

دیدن و حس کردن شادی ماهی ها در آب

 

خوردن یک  سیب سرخ

 

چیدن یک شاخه گل

 

تر شدن از اشک های آسمان

 

تابش خورشید بر روی زمین

 

زندگی یعنی سفر....

 

پر کشیدن از میان قاب تن

 

بی قرار لحظه های گم شدن

 

در میان مخمل سبز دعا

 

زندگی رویای زیبای بهار

 

در خیال نازک پروانه است

 

زندگی آبی تر از آب روان

 

سبزتر از دانه های  سبز احساس درخت

 

ناب تر از قصه و افسانه است

 
سه شنبه 19/3/1388 - 20:50
دانستنی های علمی
 

هر چه در عالم نشان است آن در آدم است، آنکه زنده به جان است نه زنده است و آنکه زنده به دوست است ، جاویدان.

 

ما مالک هیچ سرزمینی  نیستیم،تنها وطن ما قلب کسانی است که دوستشان داریم .

 

زندگی از بودن شروع می شود و عشق ما را می کشد تا دوباره حیاتمان  بخشد.

 

چه بسیار بلاها که از تو به  واسطه محبتم دور کردم و تو ندانسته به دشمنیم برخاستی.

 
سه شنبه 19/3/1388 - 0:16
دانستنی های علمی
 

مردی از محضر امام صادق (ع) مساله ای پرسید ، حضرت جواب اورا فرمودند، مساله ی دیگر پرسید حضرت جواب داد، مساله دیگر پرسید جواب داد ولی آن مرد بین سوالها مکث می کرد، حضرت فرمود: هر چه می خواهی سوال کن ولی بین سوالها مکث نکن ، بلکه تند تند بپرس زیرا من بر اوقات عمرم بخیلم ومیل ندارم مفت و رایگان از دستم برود.

 
سه شنبه 19/3/1388 - 0:10
آموزش و تحقيقات

در واقع خنده یک برنامه است که کل سیستم بدن را درگیر می کند. ممکن است خنده در اثر شنیدن یک مطلب خنده دار باشد که از عصب شنوایی ما شروع می شود و یا ممکن است در اثر دیدن تصویرهای خنده دار و کمیک بوده، از چشم هایمان آغاز شود.

 

دانستن این نکته می تواند جالب باشد که پیدایش خنده پیش از به وجود آمدن زبان و عمیقا با پیدایش ما ارتباط دارد.

 

تاثیرات لبخند و خنده:

 

لبخند زدن و خندیدن نشانه داشتن شخصیتی دست و دلباز و اجتماعی و خوش قلب است.گرچه ما معمولا خندیدن زیاد را با سبک سری یکی می دانیم ولی باید بدانیم که تغییراتی در فراسوی سبک سری در جسم و بدن انسان به واسطه خندیدن و لبخند زدن به وجود می آید که تظاهرات عینی آن شادمان است که در این حالت تمام جسم تنظیم می شود و ذهن شفاف می گردد.

  

زری بابی دهکردی

 
سه شنبه 19/3/1388 - 0:9
دعا و زیارت

در حق بازماندگان دیگران  نیکی کنید تا شما را در نسلهای آینده تان پاس بدارند.    امام علی (ع)

 

نیکی با پدر و مادر، جای جهاد را می گیرد.    حضرت محمد (ص)

 

خوشرویی با وجود تحمل زحمت، سر آغاز نیکی است.   امام علی (ع)

 

تا توانی نیکی کن و بد کار را با کردار نیک از کار زشت بازدار.   امام علی (ع)

 

خردمند کسی است که گفتارش را کردارش تصدیق کند.    حضرت امیر (ع)

 
يکشنبه 17/3/1388 - 22:16
دانستنی های علمی

اگر خستگیهایت را ندیدیم، اگر خوابمان برد به وقت بیداری ات ،اگر آرامش را ربودیم از چشمانت، اگر نفهمیدیم گره ابروانت به چه معناست، اگر سکوت گریه هایت را نشنیدیم، اگر همه دنیایت را برای خود خواستیم ، اگر رفتیم و تو را جا گذاشتیم، اگر از شکستن دلت نترسیدیم... بخند پدر،بخند که عمری ست ما هر چه می کنیم با تو ، تو فقط می خندی.

 

 
يکشنبه 17/3/1388 - 0:6
دانستنی های علمی

جینی یک دختر کوچولوی زیبا و باهوش پنج ساله بود. یک روز وقتی همراه مادرش برای خرید به مغازه رفته بود،چشمش به یک گردنبند مروارید بدلی افتاد که قیمتش 2.5 دلار بود. چقدر دلش اون گردنبند رو می خواست . پس پیش مادرش رفت و از او خواهش کرد که اون گردنبند رو براش بخره.

 

مادرش گفت:خب!این گردنبند قشنگیه،اما قیمتش زیاده،اما بهت می گم که چکار می شه کرد!من این گردنبند رو برات می خرم اما شرط داره،وقتی رسیدیم خونه،لیست یک سری از کارها را که می تونی انجامشون بدی رو بهت می دم و با انجام اون کارها می تونی پول گردنبندت رو بپردازی و البته مادر بزرگت هم برای تولدت بهت چند دلار هدیه می ده و این می تونه کمکت کنه .

 

جینی قبول کرد... او هر روز با جدیت کارهایی که بهش محول شده بود را انجام می داد و مطمئن بود که مادر بزرگش هم برای تولدش پولی به او هدیه می دهد.به زودی جینی همه کارها را انجام داد و توانست بهای گردنبندش را بپردازد.

 

وای که چقدر اون گردنبند را دوست داشت . همه جا آن را به گردنش می انداخت؛کودکستان،رختخواب،وقتی با مادرش برای کاری بیرون می رفت. تنهاجایی که آن را از گردنش باز می کرد در حمام بود،چون مادرش گفته بود ممکنه رنگش خراب بشه!

 

جینی پدرش را خیلی دوست داشت.هر شب که جینی به رختخواب می رفت،پدرش کنار تختش روی صندلی مخصوص می نشست و داستان دلخواه جینی را برایش می خواند.یک شب بعد از این که داستان تمام شد،پدر جینی گفت: جینی! تو منو دوست داری؟

 

اوه،البته پدر!تو می دونی که عاشقتم.

 

پس اون گردنبند مرواریدت رو به من بده!

 

نه پدر،اون رو نه!اما می تونم رزی عروسک مورد علاقمو که سال پیش برای تولدم بهم هدیه دادی بهت بدم،اون عروسک قشنگیه،می تونی تو مهمونی های  چای دعوتش کنی، قبوله ؟

 

نه عزیزم،اشکالی نداره.

 

پدر گونه های جینی را بوسید و نوازش کرد و گفت:شب بخیر کوچولوی من.

 

هفته بعد پدرش مجددا بعد از خواندن داستان،از جینی پرسید:جینی!تو منو دوست داری؟

 

اوه،البته پدر!تو می دونی که عاشقتم.

 

پس اون گردنبند مرواریدت رو به من بده!

 

نه پدر،گردنبندم رو نه،اما می توانم اسب کوچولو و صورتیم رو بهت بدم،اون موهاش خیلی نرمه و می تونی تو باغ باهاش گردش کنی ،قبوله ؟

 

باشه عزیزم،باشه اشکالی نداره!

 

و دوباره گونه هایش را بوسید و گفت :خدا حفظت کنه دختر کوچولوی من،خوابهای خوب ببینی.

 

چند روز بعد،وقتی پدر جینی آمد تا برایش داستان بخواند،دید که جینی روی تخت نشسته و لبهایش دارد می لرزد.

 

جینی گفت:پدر،بیا اینجا.دستش را به سمت پدرش برد،وقتی مشتش را باز کرد گردنبندش آنجا بود و آن را توی دست پدرش قل داد.

 

پدر با یک دستش آن گردنبند بدلی را گرفته بود و با دست دیگرش،از جیبش یک جعبه مخمل آبی بسیار زیبا را در آورد. داخل جعبه ، یک گردنبند زیبا و اصل مروارید بود. پدرش در تمام این مدت آن را نگه داشته بود. او منتظر بود تا هر وقت جینی از آن گردنبند بدلی صرفنظر کرد، آنوقت این گردنبند اصل و زیبا را به او هدیه بدهد!

 
جمعه 15/3/1388 - 21:13
دانستنی های علمی
 

آمدی، دلی به دست آری،شاخه گلی چیدی و دادی به او.... هیچ دانستی که گلی گریه کرد و دلش شکست!

  

واقعیت بشریت به ظاهر نیست ، که به باطن است.

 

دیگران بودن بس است ، کاش می شد خودمان باشیم!

 
پنج شنبه 14/3/1388 - 23:10
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته