• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 235
تعداد نظرات : 45
زمان آخرین مطلب : 5960روز قبل
دعا و زیارت
 

27 مَثَل مگس


( یََّاءَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُواْ لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُواْذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُواْ لَهُ وَإِن یَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَیْئًا لا یَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ).(293)
((اى مردم ! مَثَلى زده شده است ، گوش به آن فرا دهید: كسانى را كه غیر از خدا مى خوانید، هرگز نمى توانند مگسى بیافرینند، هرچند براى این كار دست به دست هم دهند! (نه تنها توان آفریدن مگس را ندارند بلكه ) هرگاه مگس چیزى از آنها برباید نمى توانند آنرا باز پس گیرند! هم این طلب كنندگان ناتوانند و هم آن مطلوبان (هم این عابدان ، هم آن معبودان )!)).

اءیُّها النّاس این مثلها شد زده

 

در پرستش مر بُتان را نیك و به

 

بشنوید آنرا مر آنان را شما

 

كه همى خوانید از غیر خدا

 

نافرینند آن به هرگز یك ذُباب

 

مجتمع چندار كه گردند از شتاب

 

ور رباید زان بُتان چیزى مگس

 

نى توانند آن كه تا گیرند پس

 

طالب و مطلوب بس باشند سُست

 

هم ذباب و هم بتان یعنى نه (294) چست

وجه تشبیه  
خداوند متعال در این مثل ، شدّت ضعف و ناتوانى بتان و بت پرستان را ترسیم نموده ، مى فرماید: این بتهایى كه شما آنها را معبود خود قرار داده اید و آنها را حاكم بر سرنوشت خویش و حلاّ ل مشكلات خود مى دانید، هرگز نمى تواند موجود ضعیفى همچون ((مگس )) بیافرینند، هرچند بتها و همه معبودهاى بى جان و جاندار همچون فرعونها و نمرودها و حتى همه دانشمندان و متفكّران و مخترعان دست به دست هم بدهند، قادر بر آفرینش مگسى نیستند، نه تنها توان این كار را ندارند، بلكه اگر مگسى چیزى از آنها برباید، نمى توانند آنرا باز پسگیرند.
مگس در ادبیات ، ((ضرب المثل )) ضعف و ناتوانى است چنان كه مى گویند: مگسى را كه تو پرواز دهى ، شاهین است .

اى مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست

 

عِرض خود مى برى و زحمت ما مى دارى

به هر صورت ، مثل مگس بیانگر ضعف و ناتوانى مخلوقات و قدرت و توانایى خالق یكتاست .
در روایت است كه روزى ((منصور عباسى )) حضور امام صادق علیه السّلام نشسته بود و مگسى روى صورت (یا بینى ) منصور نشست ، منصور آن را از خود دور كرده دو باره آمد، باز هم آن را راند، بار سوّم آمد، باز هم ردّش كرد (تا آن جا كه مگس خشم منصور را بر انگیخت ) رو كرد به امام صادق علیه السّلام و گفت : خدا مگس را براى چه آفرید؟ امام در پاسخ فرمود:
((لِیُذِلَّ بِهِ الْجَبّارینَ؛ مگس را براى این آفرید كه به وسیله این موجود ضعیف غرور جبّاران و متكبّران را در هم بشكند و پوزه آنان را به خاك بمالد)).
یعنى انسانى كه در برابر موجود ضعیفى همچون مگس ، ناتوان و عاجز است ، غرور و تكبّر در او چه معنا دارد!
((شیخ عطّار))، این حالت ضعف و ناتوانى انسان را در قالب اشعار زیبایى چنین ترسیم نمود

برِ دیوانه بى دل شد آن شاه

 

كه اى دیوانه ، از من حاجتى خواه

 

چو خورشید است چرخ تاج بخش ام

 

چرا چیزى نخواهى تا ببخشم ؟

 

به شه دیوانه گفت اى خفته در ناز

 

مگس را دار امروزى زمن باز

 

كه چندان این مگس بر من گزیده است

 

تو گوئى در جهان جز من ندیده است

 

شهش گفتا كه این كار، آن من نیست

 

مگس در حكم و در فرمان من نیست

 

بدو دیوانه گفتا، رخت بردار

 

كه تو عاجزترى از من به صد بار

 

چو تو بر یك مگس فرمان ندارى

 

برو شرمى بدار از شهریارى (297)

صاحب تفسیر ((كشف الاسرار)) مى گوید:
((خداوند متعال مگس را ضعیف و گستاخ آفریده و شیر را قوىِ رمنده خلق كرده است . اگر آن وقاحت و گستاخى كه در مگس است در شیر مى بود، هیچ كس روى زمین از زخم وى در امان نبود. لیكن به كمال حكمت و نفاذ قدرت هر چیز را سزاى خویش بداد و با ضعف مگس وقاحت سزا بود و با قدرت شیر نفرت و رمندگى سزا بود. هر چیز به جاى خویش آفرید و به سزاى خویشبداشت )).(298)
سعدى مى گوید:

گربه مسكین اگر پر داشتى

 

تخم گنجشك از زمین برداشتى

 

آن دو شاخ گاو اگر خر داشتى

 

آدمى را نزد خود نگذاشتى (299)

پاسخ به یك سؤ ال  
((ممكن است در اینجا گفته شود كه انسان امروز با نیروى علم و دانش خود توانسته است اختراعاتى كند كه به مراتب از یك مگس برتر و بالاتر است ؛ وسایل نقلیه
سریع السیر و بادپیمایى ساخته كه در یك چشم بر هم زدن مسافت زیادى را طى مى كند. مغزهاى الكترونیكى دقیقى را اختراع كرده كه پیچیده ترین معادلات ریاضى را در یك لحظه حلّ مى نماید، آیا این گفت و گوها در باره انسان عصر مانیز صادق است ؟
در پاسخ مى گوییم : ساختن این وسائل محیّر العقول بدون شك ، دلیل بر پیشرفت فوق العاده صنایع بشر است ، امّا همه اینها در برابر مساءله آفرینش یك موجود زنده و خلقت حیات ، مسائلى ساده و پیش پا افتاده است . اگر كتبى را كه در باره فیزیولوژى موجودات زنده و فعالیّتهاى بیولوژیكى و حیاتى یك حشره كوچك ، مانند مگس بحث مى كند، به دقت بررسى كنیم ، خواهیم دید كه ساختمان مغز یك مگس و سلسله اعصاب و دستگاه گوارش او به مراتب از ساختمان مجهّزترین هواپیماها برتر است و اصلاً قابل مقایسه با آن نیست .
اصولاً ((مساءله حیات )) و حس و حركت موجودات زنده و نموّ و تولید مثل آنها هنور به صورت معمّایى در برابر دانشمندان قرار گرفته است ؛ و ریزكاریها و ظرافتهایى كه در ساختمان این موجودات به كار رفته ، خود معمّاهاى دیگرى است معمّاهایى كه هنوز به هیچ وجه حلّ نشده .
به گفته دانشمندان علوم طبیعى چشمهاى فوق العاده كوچك بعضى از همین حشرات ، خود مركب از صدها چشم است ! یعنى همان چشمى را كه مابه زحمت مى بینیم و شاید به اندازه یك سر سوزن بیش نیست ، از چند صد چشم كوچكتر تشكیل یافته كه مجموعه آنها را ((چشم مركب )) مى نامند! به فرض كه انسان بتواند از مواد بى جان سلّول زنده اى بسازد، چه كسى مى تواند صدها چشم كوچك كه هر كدام از آنها خود داراى دوربین ظریف و طبقات و دستگاههایى است ، در كنار هم بچیند و رشته ارتباطى آنها را در مغز حشره پیوند دهد و اطلاعات را به وسیله آنها به مغز حشره منتقل سازد و حشره بتواند در موقع مناسب ، عكس العمل نسبت به حوادثى كه اطراف او مى گذرد نشان دهد؟
آیا اگر همه انسانها جمع شوند، قدرت بر آفرینش چنین موجود ظاهراً ناچیز امّا در واقع بسیار پیچیده و اسرار آمیز را خواهند داشت ؟! و باز به فرض انسان همه این مسائل را عملى سازد، ولى آیا مى توان نام آن را خلقت گذاشت ؟ یا تركیب و ((مونتاژى )) است از وسایل موجود در همین جهان آفرینش ؟ آیا كسانى كه قطعات پیش ساخته اتومبیلى را به هم مونتاژ مى كنند، مخترع محسوب مى شوند و نام عمل آنها را ابداع و اختراع مى توان گذاشت))

سه شنبه 16/11/1386 - 10:47
دعا و زیارت
 

26 مَثَل زندگى دنیا و گیاه


(وَاضْرِبْ لَهُمْ مَّثَلَ ا لْحَیَوا ةِ الدُّنْیَا كَمَاَّءٍ اءَنزَلْنَهُ مِنَ السَّمَاَّءِ فَاخْتَلَطَ بِهِى نَبَاتُ ا لاَْرْضِ فَاءَصْبَحَ هَشِیمًا(264) تَذْرُوهُ(265) الرِّیَحُ وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ مُّقْتَدِرًا (( (اى پیامبر!) زندگى دنیا را براى آنان به آبى تشبیه كن كه از آسمان فرو مى فرستیم ؛ و به وسیله آن ، گیاهان زمین (سرسبز مى شود و) در هم فرو مى رود، اما بعد از مدّتى مى خشكد؛ و بادها آن را به هر سو پراكنده مى كند؛ و خداوند بر همه چیز تواناست )).

زن مثال زندگانى جهان

 

بهرشان مانند آبى كه خود آن

 

ما فرستادیم آن را از سما

 

پس به آن شد مختلط نبت و گیاه

 

رسته شد آنچ از زمین پس بامداد

 

خشك و بركنده همانا شد زباد

 

سبز و تر نبود به گیتى مستمر

 

حقّ به هر چیزیست مانا مقتدر

 

حاصل آنكه زندگانى را مَثَل

 

بر گیاهى مى زند ربّ اجلّ

 

كز زمین مى روید از آب سما

 

پس شود بى نفع و خشك از بادها

 

تا شوى از زندگانى شادكام

 

رخت باید زود بربست از مقام (267)

وجه تشبیه  
در این آیه زندگى دنیا به آب بارانى تشبیه شده است كه بر زمین ببارد و گیاهان زیادى به وسیله آن بروید و صفحه زمین را سرسبز و شاداب و به زیباترین شكلى مزیّن كند، اما دیرى نمى پاید كه این طراوت و خرّمى تبدیل به ((گیاه خشك )) و كم وزن ، یعنى ((هشیم )) مى شود و باد آن را به هر سو پراكنده مى سازد، چنان كه گویى نبوده است !
وجه شباهت در این تشبیه ((ناپایدارى زرق وبرق دنیا و زود دگرگون شدن آن )) است .
آرى ، همه خوشیها، عیش و نوشها و جوانى و كامرانى زندگى 50 60 ساله دنیا، همانند گیاهى است كه بین طراوت و شادابى و خشك شدن و نابودى آن ، چندان فاصله اى نیست .
مرحوم ((طبرسى )) مى گوید:
((این مَثَل در باره متكبّرانى است كه به مال و ثروت خود مغرور شده و از همنشینى با تهى دستان ، خود دارى مى ورزند. خداوند متعال بدین وسیله به آنها هشدار مى دهد كه به زرق و برق دنیا دلبستگى پیدا نكنند دنیا مورد توجّه او نیست . زندگى دنیا به گیاه سبزى مى ماند كه با ریزش قطرات باران مى روید و سبز و خرّم مى شود امّا همین كه باران چند صباحى قطع شد، مى خشكد و هشیم مى شود كه دیگر قابل استفاده نخواهد ب)).(268)
یكى از نیك مردان مى گوید:
وقتى مرا به كوفه كارى پیش آمد، آنگاه كه به قصر ویران شده ((نعمان بن منذر)) پادشاه حیره در ((خورنق )) و ((سدیر)) گذشتم ، ساعتى در فكر فرو رفته و عبرت گرفتم و آنگاه با حال تعجّب خطاب به آن ویرانه ها گفتم :
((اءَیْنَ سُكّانُكَ؟ وَاءَیْنَ جِیرانُكَ؟ وَاءَیْنَ اءَمْوالُكَ؟ وَاءَیْنَ خَدَمُكَ؟؛ ساكنانت كجایند؟ همسایگانت كجا رفتند؟ اموالت چه شد؟ خدمتگذارانت چه شدند؟!)) در این هنگام صدایى از هاتفى شنیدم كه مى گفت :
((اءَفْناهُمْ حَدَثانُ الدُّهُورِ وَالْحُقُبِ وَاءَهْلَكَهُمُ الْمَصائِبُ وَالنُّوبُ؛(269) رویدادهاى روزگار آنها را از بین برد و مصائب و حوادث نابودشان كرد)).
در تفسیر كشف الاسرار منسوب به خواجه عبداللّه انصارى ذیل آیه مورد بحث آمده است :
((سلمان فارسى ، هرگاه به خرابه اى مى گذشت در آن توقف مى كرد و با حالت تضرّع و ناله رفتگان آن منزل را یاد مى كرد و مى گفت :
كجایند آنهایى كه این بنا را بر پا نهادند! دل بدادند و مال و جان در باختند تا آن غرفه ها را بیاراستند چون دل بر آن نهادند و چون گل بر باد بشكفتند و از باد بریختند و در گل خفتند!)).
مى گویند روزى ((خالد بن ولید)) از دختر ((نعمان بن منذر)) پرسید: ((چگونه شما از اوج عزّت و شوكت ، به خوارى و ذلّت افتاده اید؟ گفت : خلاصه سخن آن كه روزى آفتاب بر آمد كه هر رونده و آرمنده در ((خورنق )) و ((سدیر)) زیر دست ما بود، امّا همین كه آفتاب غروب كرد چنان شدیم كه هر كس مارا مى دید دلش به حال ما مى سوخت )).(270)
از عبدالملك بن عمیر نقل شده است كه مى گوید:
((من سر امام حسین علیه السّلام را در قصر ((دارالاماره )) كه در مقابل عبیداللّه بن زیاد علیه اللعنة نهاده شده بود دیدم و سر عبیداللّه را در مقابل مختار و سر مختار را نزد مصعب بن زبیر و سر مصعب را در مقابل عبدالملك بن مروان مشاهده كرده ام و این همه را در مدّت دوازده سال دیده ام )).(271)
از رسول خداصلّى اللّه علیه و آله و سلّم روایت شده كه فرمود:
((مَا امْتَلاََتْ دارٌ حَبْرَةً الا امْتَلاَتْ عَبْرَةً وَما كانَتْ فَرْحَةٌ إِلاّ یَتْبَعُها تَرْحَة ؛ پر نشد خانه اى از سرور مگر آنكه پر شد از باریدن اشك و نمى باشد سرورى مگر آنكه دنبال او خواهد بود حزنى )).

هرگز به باغ دهر گیاهى وفا نكرد

 

هرگز زدست چرخ خدنگى خطا نكرد

 

خیّاط روزگار به بالاى هیچكس

 

پیراهنى ندوخت كه آن را قبا نكرد (272)

نكته ها:  
1 زرق و برق ناپایدار 
((قرآن مجید در آیه مورد بحث ، حقایق عمیق عقلى را كه شاید درك آن براى بسیارى از مردم به آسانى امكان پذیر نیست ، با ذكر یك مثال زنده و روشن در آستانه حسّ آنها قرار مى دهد.
به انسانها مى گوید:
آغاز و پایان زندگى شما همه سال در برابر چشمانتان تكرار مى شود، اگر شصت سال عمر كرده اید، شصت بار این صحنه را تماشا نموده اید.
در بهاران گامى به صحرا بگذارید و آن صحنه زیبا و دل انگیز را كه از هر گوشه اش آثار حیات و زندگى نمایان است بنگرید، در پاییز نیز به همان صحراى سر سبز فصل بهار گام بگذارید و ببینید چگونه آثار مرگ از هر گوشه اى نمایان است .
آرى ، شما هم یك روز كودكى بودید همچون غنچه نوشكوفه ، بعد جوانى مى شوید همچون گلى پر طراوت ، سپس پیر و ناتوان مى شوید، به مانند گلهاى پژمرده و خشكیده و برگهاى زرد و افسرده و سپس طوفان اجل ، شما را درو مى كند و بعد از چندصباحى خاكهاى پوسیده شما به كمك طوفانها به هر سو پراكنده مى گردد)).
تازه ، این در صورتى است كه آدمى عمر طبیعى خود را طى كند، ولى اگر چنانچه در معرض مرگهاى ناگهانى از قبیل زلزله ها، تصادفها، سرطانها، سكته ها كه در این زمان خیلى رایج است ، قرار گیرد، حسابش معلوم است ، چنانكه مثل آن در سوره یونس ، آیه 24 (مثَل 17) گذشت كه زندگى دنیا را به آب بارانى تشبیه كرده كه بر زمین فرو ریزد و گیاهان گوناگونى از آن بروید و همین كه این گیاهان سرسبز شده و صفحه زمین را زینت بخشیده اند، ناگهان سرما و یا صاعقه اى بر آن اصابت نموده ، چنان نابودش مى كند كه گویى از اصل نبوده است .
به هر صورت زندگى دنیا چه راه طبیعى خود را طى كند و چه نكند، دیر یا زود دست فنا دامانش را خواهد گرفت .

2 عوامل غرور شكن  
بسیارى از مردم هنگامى كه به مال و مقام مى رسند، مغرور مى شوند و این ((غرور)) دشمن بزرگى براى سعادت انسانهاست . لذا قرآن كه یك كتاب عالى تربیتى است ، از طرق مختلف براى درهم شكستن این دشمن درون استفاده مى كند: گاه فنا و نیستى و ناپایدار بودن سرمایه هاى مادى را مجسّم مى كند (مانند آیه مورد بحث ). گاه هشدار مى دهد كه همین سرمایه هاى شما ممكن است دشمن جانتان شود؛ چنانكه در سوره توبه آیه 55 مى فرماید: ((فزونى اموال و اولاد آنها تو را در شگفتى فرو نبرد، خدا مى خواهد آنها را به وسیله آن در زندگى دنیا عذاب كند و در حال كفر بمیرند)) گاهى با ذكر سرنوشت مغروران تاریخ ، همچون ((قارونها)) و ((فرعونها)) به انسانها بیدار باش مى دهد. گاهى دست انسان را گرفته و به گذشته زندگى او، یعنى زمانى كه نطفه بى ارزش
و یا خاك بى مقدارى بود، مى برد و یا آینده او را كه نیز همین گونه است ، در برابر چشمانش مجسّم مى سازد تا بداند درمیان این دو ضعف و ناتوانى ، غرور، كار احمقانه اى است .(274)
قرآن كریم مى فرماید:
(
فَلْیَنظُرِ ا لاِْنسَنُ مِمَّ خُلِقَ خُلِقَ مِن مَّآءٍ دَافِقٍ )؛(275) ((انسان باید بنگرد كه از چه چیز آفریده شده است ! (او) از یك آب جهنده آفریده شده است )).
و در آیه دیگر این چنین مى فرماید:
(
اءَیَحْسَبُ ا لاِْنسَنُ اءَن یُتْرَكَ سُدًى اءَلَمْ یَكُ نُطْفَةً مِّن مَّنِىٍّ یُمْنَى ثُمَّ كَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى )؛(276) ((آیا انسان مى پندارد كه بى هدف رها مى شود؟! آیا او نطفه اى از منى كه در (رحم ) ریخته مى شود، نبود؟! سپس به صورت خون بسته شد و خداوند او را آفرید و موزون ساخت )).
بنابراین یكى ازراههاى درهم شكستن ((خوى شیطانى غرور))، این است كه آدمى هرگاه به قدرت ومقام وثروتى مى رسد، وضعیّت گذشته خویش را به یاد آورد. چنانكه بعضى از عالمان وارسته براى این كه مبادا دچار غرور علم و یا مقام شوند، از این شیوه قرآنى براى تهذیب و تربیت خود استفاده مى كردند. در حالات ((شیخ جعفر كاشف الغطاء)) نوشته اند:
گاهى به هنگام مناجات خود در دل شب ، خطاب به خویشتن مى گفت :
((كُنْتَ جُعَیْفِراً، ثُمَّ صِرْتَ جَعْفَراً، ثُمَّ الشِّیْخ جعفر، ثُمَّ شَیْخَ الْعِراقِ، ثُمَّ رئیس ‍ الاْسلامِ؛(277) تو جعفر كوچولو بودى ، سپس جعفر شدى ، بعد شیخ جعفر، بعد از آن شیخ العراق وآنگاه به شیخ الاسلام مشهور گشتى )).؛ یعنى اینها همه مرحله به مرحله به عنایت خدا شامل حالت شده ، و مبادا تو اوائلت را فراموش كنى و دچار غرور شوى .
مقام علمى مرحوم ((كاشف الغطاء)) در فقه به گونه اى بود كه از خودش نقل شده كه مى گفت : ((اگر همه كتب فقه را بشویند، من از حفظ از طهارت تا دیات (كه متجاوز از پنجاه كتاب فقهى است ) را مى نویسم )).(278) این فقیه نامدار با آن مقام بلند علمى اش ، چنان
متواضع و فروتن بود كه گفته اند: ((با تحت الحنك عمامه خود غبار نعلین سیّد مهدى بحرالعلوم را پاك مى كرد)).(279)
در حالات ((ایاز)) نوشته اند كه وى نخست خاركن بود، به تدریج كارش ‍ بالاگرفت تا جایى كه یكى از نزدیكان و مشاوران مخصوص و مورد اعتماد ((سلطان محمود)) شد. براى اینكه مقام و ریاست او را مغرور نكند، ((چارق )) و ((پوستین )) دوران فقر و فلاكتش را در حجره اى آویخته بود و هر روز به تنهایى در آن حجره مى رفت و به آن چارق و پوستین كهنه مى نگریست .
حسودان و سخن چینان به سلطان محمود گزارش دادند كه : ((ایاز)) زر و سیم و جواهرات سلطان را در حجره اى نهاده و در آن را محكم بسته و هیچ كس را به درون آن راه نمى دهد. سلطان محمود عدّه اى از امیران را ماءمور بازرسى حجره ایاز كرد و آنان در نیمه شب مشعل به دست و شادى كنان به سوى آن حجره روانه شدند.
ایاز هم براى پنهان داشتن این راز ((پوستین و چارق )) كه مبادا دنیا پرستان او را متّهم به جنون و یا سالوس گرى كنند، قفل بسیار سختى براى در آن حجره انتخاب كرده بود. بالا خره آن ماءموران با كوشش تمام و حرص و آز و هوس ‍ فراوان در حجره را باز كردند و چیزى در آن جز یك جفت چارق دریده و یك پوستین كهنه نیافتند.
گفتند: ممكن است جواهرات را در كف حجره دفن كرده باشد، لذا زمین را كندند، چیزى پیدا نكردند و سرانجام خسته و كوفته و غبار آلود و شرمنده و سر افكنده به حضور سلطان آمدند!
((مولوى به طرز زیبایى این قصه را ترسیم نموده وخلاصه اش چنین است كه مى گوید:

از منى بودى منى را واگذار

 

اى ایاز آن پوستین را یاد آر

 

آن ایاز از زیركى انگیخته

 

پوستین و چارقش آویخته

 

مى رود هر روز در حجره خلا

 

چارقت این است منگر در علا(280)

 

شاه را گفتند او را حجره ایست

 

اندر آنجا زرّ و سیم و خمره (281)ایست

 

راه مى ندهد كسى را اندر او

 

بسته مى دارد همیشه آن در او

 

شاه فرمود اى عجب آن بنده را

 

چیست خود پنهان و پوشیده زما

 

پس اشارت كرد میرى را كه رو

 

نیم شب بگشاى در، در حجره شو

 

هرچه یابى مر تورا یغماش كن

 

سرّ او را بر ندیمان فاش كن

 

نیمه شب آن میر با سى معتمد

 

در گشادِ حجره او راى زد

 

مشعله بركرده چندین پهلوان

 

جانب حجره روانه شادمان

 

آن امیران بر در حجره شدند

 

طالب گنج و زر و خمره بدند

 

قفل را بر مى گشادند از هوس

 

با دو صد فرهنگ و دانش چند كس

 

زانكه قفل صعب بر پیچیده بود

 

از میان قفلها بگزیده بود

 

نى ز بخل سیم و مال زرّ خام

 

از براى كتم آن سرّ از عوام

 

كه گروهى بر خیالى برتنند

 

قوم دیگر نام سالوسم كنند(282)

 

پیش با همّت بود اسرار جان

 

از خسان محفوظ تر از لعل كان

 

زر به از جانست نزد ابلهان

 

زر نثار جان بود پیش شهان

 

مى شتابیدند تفت از حرص زر

 

عقلشان مى گفت : هان آهسته تر(284)

 

حجره را با حرص و صد گونه هوس

 

بازكردند آن زمان آن چند كس

 

اندر افتادند در هم ز ازدحام

 

همچو اندر دوغ گندیده هوام

 

عاشقانه در فتد در كرّ و فرّ

 

خوردن امكان نىّ و بسته هر دو پر(285)

 

بنگریدند از یسار و از یمین

 

چارق بدریده بودو پوستین

 

جمله گفتند این مكان بى بوش نیست

 

چارق اینجا جز پى روپوش نیست (286)

 

هین بیاور سیخهاى تیز را

 

امتحان كن حفره و كاریز(287) را

 

هر طرف كندند و جستند آن فریق

 

حفره ها كردند و گوهاى (288) عمیق

 

حفرهاشان بانگ مى زد آن زمان

 

كندهاى خالئیم اى گندگان (289)

 

زان سگالش (290) شرم هم مى داشتند

 

كندها را باز مى انباشتند

 

جمله در حیلت كه چه عذر آورند

 

تا از این گرداب جان بیرون برند

 

عاقبت نومید دست و لب گزان (291)

 

دستها بر سر زنان همچون زنان (292)

 

سه شنبه 16/11/1386 - 10:46
دعا و زیارت
 

25 مَثَل منطقه امن


(وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً قَرْیَةً(255) كَانَتْ ءَامِنَةً مُّطْمَبِنَّةً یَاءْتِیهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِّن كُلِّ مَكَانٍ فَكَفَرَتْ بِاءَنْعُمِ اللَّهِ فَاءَذَا قَهَا اللَّهُ لِبَاسَ ا لْجُوعِ وَا لْخَوْفِ بِمَا كَانُواْ یَصْنَعُونَ وَلَقَدْ جَاَّءَهُمْ رَسُولٌ مِّنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ فَاءَخَذَهُمُ ا لْعَذَابُ وَهُمْ ظَلِمُونَ ).(256)
((خداوند (براى آنان كه كفران نعمت مى كنند) مَثَلى زده است : منطقه آبادى كه امن و آرام و مطمئن بود؛ و همواره روزیش از هر جا مى رسید؛ اما به نعمتهاى خدا ناسپاسى كردند؛ و خداوند به خاطر اعمالى كه انجام مى دادند، لباس ‍ گرسنگى و ترس را بر اندامشان پوشانید. پیامبرى از خود آنها به سراغشان آمد، او را تكذیب كردند و در نتیجه عذاب الهى آنها را فرا گرفت در حالى كه ظالم بودند!)).

زد خداوندت مثل وانست این

 

مردمى كه بوده معمور و متین

 

ایمن و آسوده از كلِّ زیان

 

رزقشان آمد فراخ از هر مكان

 

پس به نعمتهاى حقّ كافر شدند

 

زایمنى بر فسق و كفران آمدند

 

پس چشانید از لباس خوف و جوع

 

حقّ مرایشان را به هنگام وقوع

 

زانچه كردند از ره نابخردى

 

فسق و عصیان ، ناسپاسى و بدى

كیفر كفران نعمت  
خداوند متعال در این آیات ، براى افراد و ملّتهایى كه كفران نعمت مى كنند، منطقه یا شهر و یا كشورى را مثل مى زند كه مردم آن از همه نعمتهاى زندگى برخوردار بودند؛ هم نعمت امنیّت و آرامش و هم نعمت فراوانى مواد غذایى . از همه مهمتر و بالاتر نعمت رهبرى بود كه خداوند، پیامبرى از خودشان در میان آنها فرستاد. ولى آنان به جاى اینكه از نعمتهاى مادى درست استفاده كنند، به اسرافكارى و ریخت و پاش و تجمّل گرایى پرداختند و به جاى پیروى از دستورات رهبرى الهى ، او را تكذیب نمودند. خداوند هم به خاطر ناسپاسیشان همه نعمتها را از آنان گرفته و به قحطى و گرسنگى و ترس و ناامنى گرفتارشان كرد و سرانجام عذاب الهى آنها را فرو گرفت .
تعبیر (اءَذَا قَهَا اللَّهُ لِبَاسَ ا لْجُوعِ وَا لْخَوْفِ)، كنایه از این است كه قحطى و ناامنى آنچنان آنها را فرا گرفت كه گویى همانند لباس ، بدنشان را لمس مى كرد، و با زبان آن را مى چشند، یعنى فقر و فلاكت و ناامنى و ترس سراسر وجود و محیط زندگى آنان را در بر گرفته بود.
در حقیقت همان گونه كه نعمت امنّیت و رفاه تمام وجود و محیط آنها را فرا گرفته بود، بر اثر كفران نعمت ، همه آنها رخت بر بست و ((فقر)) و ((ناامنى )) به جاى آن نشست ؛

شكر نعمت ، نعمتت افزون كند

 

كفر نعمت از كفت بیرون كند(258)

دراین كه این منطقه كجا بوده در میان مفسّران گفت و گو است :
گروهى معتقدند اشاره به سرزمین ((مكّه )) است كه یك منطقه تولید كننده مواد غذایى نبوده ، بلكه مردم آنجا آذوقه خود را از طریق خشكى و شاهراه تجارتى یمن و شام ، یا از طریق دریاى احمر (مدیترانه ) مى آوردند. ولى چون آن مردم كفران نعمت كردند، خداوند از آنان انتقام گرفت و آن شاهراه مسدود شد و از آن پس آذوقه كافى به آنها نرسید و دچار خشكسالى و خشكامى هم شدند و حدود ((هفت سال )) قحطى و گرسنگى و نا امنى آنها را احاطه كرده بود. ظاهراً هفت سال اوّل هجرت بود كه خشكسالى و كم آبى حجاز را فرا گرفته بود.
بعضى دیگر گفته اند این داستان مربوط به گروهى از ((بنى اسرائیل )) است كه در منطقه آبادى مى زیستند و بر اثر كفران نعمت دچار قحطى و ناامنى شدند. شاهد این سخن حدیثى است كه از امام صادق علیه السّلام نقل شده كه فرمود:
((این آیه درباره گروهى از بنى اسرائیل نازل شده و آنان چنان زندگى مرفّهى داشتند كه (حتّى از مواد غذایى مجسمه هاى كوچك مى ساختند و گاهى ) با خمیر نان ، خود را نیز پاك مى كردند (وقتى گویندگان آنان را از این كار زشت نهى مى كردند) در پاسخ مى گفتند: خمیر از سنگ نرم تر و براى تطهیر بهتر است ، همین كفران نعمت و سبك شمردن آن ، باعث شد كه دچار خشك سالى و قحطى شدید شوند، به گونه اى كه مجبور شدند همان نانهاى خشكیده آلوده را جمع كنند و بخورند، بلكه آنهم جیره بندى شد و سر تقسیمش باهم دعوا مى كردند)).(259)
((این احتمال نیز وجود دارد كه آیه اشاره به داستان قوم ((سباء)) باشد كه در سرزمین آباد ((یمن )) مى زیستند و چنانكه قرآن در سوره سباء آیات 15 تا 19 داستان زندگى آنها را بازگو كرده ، سرزمین بسیار آباد و پر میوه و امن و امان و پاك و پاكیزه اى داشته اند كه بر اثر غرور و طغیان و استكبار و كفران نعمتهاى خدا آن چنان سرزمینشان ویران و جمعیتشان پراكنده شد كه عبرتى براى همگان گش )).
بعضى از مفسران معاصر این مثل را موضوع كاملى براى تمثیل حال مردم اروپا و شهرهاى آن ممالك دانسته اند، كه آذوقه و مواد غذایى آنجا از طریق خشكى و دریا به آن شهرها وارد مى شد، ولى مردم آن سامان به لذّتها و تجملات مادى سرگرم و فریفته شدند، و خداوند آنان را به جنگهاى هولناك جهانى تنبیه فرمود، و آن شهرهاى آباد و
زیبا رو به ویرانى نهاد. و مردم آن به ترس و گرسنگى گرفتار گشتند. ((فَه ذَا الْمَثَلُ ضَرَبَهُ اللّهُ لاَِهْلِ مَكَّةَ وَلَنا وَلِكُلِّ إِنْسانٍ فِى الاَْرْضِ(261)؛ بنابر این ، مثل را خداوند براى اهل مكّه و براى ما و براى هر انسانى كه نعمتهاى خدا را كفران كند زده است )).
نكته ها:  
1 رابطه امنیّت و روزى فراوان  
((در آیات مورد بحث براى منطقه آباد خوشبخت و پر بركت ، ((سه ویژگى )) ذكر شده است كه نخستین آنها ((امنیّت )) سپس ((اطمینان به ادامه زندگى در آن ))، و بعد از آن مساءله ((جلب روزى و مواد غذایى فراوان )) مى باشد كه از نظر ترتیب طبیعى به همان شكل كه در آیه آمده ، صورت حلقه هاى زنجیرى علّت و معلول دارد، چرا كه تا امنیّت نباشد، كسى اطمینان به ادامه زندگى در محلّى پیدا نمى كند، و تا این دو نباشند، كسى علاقه مند به تولید و سرو سامان دادن به وضع اقتصادى نمى شود.
و این درسى است براى همه ما و همه كسانى كه مى خواهند سرزمینى آباد و آزاد و مستقلّ داشته باشند، باید قبل از هر چیز به مساءله ((امنیّت )) پرداخت ، سپس ‍ مردم را به آینده خود در آن منطقه امیدوار ساخت ، و به دنبال آن چرخهاى اقتصادى را به حركت در آورد. ولى این نعمتهاى سه گانه مادى هنگامى به تكامل مى رسند كه با نعمت معنوى ایمان و توحید هماهنگ گردند، به همین دلیل در آیات بالا بعد از ذكر نعمتهاى سه گانه مى گوید: ( وَلَقَدْ جَاَّءَهُمْ رَسُولٌ مِّنْهُمْ )؛ ((پیامبرى از جنس آنها براى هدایتشان ماءموریت پیدا كرد)).(262)
2 معناى كفران نعمت  
((كفران نعمت )) تنها به این نیست كه انسان ناسپاسى خدا گوید، بلكه هر گونه بهره گیرى نادرست و سوء استفاده از مواهب الهى ، كفران نعمت است . اصولاً حقیقت
كفران نعمت همین است و ناسپاسگویى در درجه دوّم قرار دارد. همان گونه كه شكر نعمت به معنى صرف نعمت در راه آن هدفى است كه براى آن آفریده شده ، و سپاسگویى با زبان در درجه بعد است . اگر هزار بار با زبان ((اَلْحَمْدُللّهِ)) بگویى ، ولى عملاً از نعمت سوء استفاده كنى ، كفران نعمت كرده اى !
در همین عصرى كه ما زندگى مى كنیم ، بارزترین نمونه كفران نعمت ، به چشم مى خورد، زیرا نیروهاى مختلف جهان طبیعت در پرتو هوش و ابتكار خدادادى بشر به دست انسان مهار شده ، و در مسیر منافع او به كار افتاده است ؛ اكتشافات علمى و اختراعات صنعتى چهره این جهان را دگرگون ساخته ، بارهاى سنگین از روى دوش انسانها برداشته شده و بر دوش چرخهاى كارخانه ها قرار گرفته است .
مواهب و نعمتهاى الهى بیش از هر زمان دیگر است و وسایل نشر اندیشه و گسترش علم و دانش و آگاهى از همه اخبار جهان در دسترس همگان قرار گرفته و مى بایست در چنین عصر و زمان مردم این جهان از هر نظر انسانهایى خوشبخت باشند، هم از نظر مادى و هم از نظر معنوى .
ولى به خاطر كفران نعمت و صرف كردن نیروهایى شگرف طبیعت در راه طغیان و بیدادگرى و به كار گرفتن اختراعات و اكتشافات در طریق هدفهاى مخرب به گونه اى كه هر پدیده تازه صنعتى نخست مورد بهره بردارى تخریبى قرار مى گیرد و جنبه هاى مثبت آن در درجه بعد است .
خلاصه این ناسپاسى بزرگ كه معلول دور افتادن از تعلیمات سازنده پیامبران خداست ، سبب شده كه جامعه را به سوى نابودى كشانده و همه را گرفتار جنگهاى مخرب منطقه اى و جهانى كرده و این همه نا امنى ها و ظلمها و فسادها و استعمارها و استثمارها را ایجاد نموده كه سرانجام دامان بنیانگذارانش را نیز مى گیرد)).(263)

سه شنبه 16/11/1386 - 10:45
دعا و زیارت
 

24 مَثَل گنگ مادر زاد و انسان سالم


( وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَّجُلَیْنِ اءَحَدُهُمَاَّ اءَبْكَمُ(250) لاَیَقْدِرُ عَلَى شَىْءٍ وَهُوَ كَلُّ(251) عَلَى مَوْلَلهُ اءَیْنَمَا یُوَجِّههُ لاَیَاءْتِ بِخَیْرٍ هَلْ یَسْتَوِى هُوَ وَمَن یَاءْمُرُبِالْعَدْلِ وَهُوَ عَلَى صِرَا طٍ مُّسْتَقِیمٍ).(252)
((و خداوند (براى مشرك و مؤ من ) مثال (دیگرى ) زده است : دو نفر را، كه یكى از آن دو، گنگ مادر زاد است و قادر بر هیچ كارى نیست و سربار صاحبش ‍ مى باشد؛ او را در پى هر كارى بفرستد، خوب انجام نمى دهد، آیا چنین انسانى با كسى كه امر به عدل و داد مى كند و بر راهى راست قرار دارد، مساوى است ؟)).

حقّ مثل زد بر دو مردى كابكم است

 

زان دو یك قادر نه بر شى ء هست

 

هست از فهم سخنها بى تمیز

 

وز صنایع مى نداند هیچ چیز

 

هست بر مولاى خود ثقل و وبال

 

جملگى درمانده مولایش به حال

 

هر كجا او را فرستد بهر كار

 

باز ناید بر نكوئى سوى یار

 

زانكه عاجز باشد از گفت و شنود

 

نه بفهمد نه بفهماند به زود

 

او بود آیا مساوى با كسى

 

كوست مَنْ یاءْمُر به عدل اى دون بسى

 

یعنى اوباشد سخنگو در مقام

 

با كفایت باز و با رشدى تمام

 

وصف او بر عدل زآن كرد از كمال

 

زآنكه باشد عدل جامع در خصال

 

باشد او در نفس خود بر راه راست

 

قصدش از هر كار حاصل بى خطاست (253)

وجه تشبیه  
به دنبال مثال پیش كه خداوند متعال مشركان را به ((برده مملوك )) و مؤ منان را به ((آزاده توانگر)) تشبیه كرده بود، دگر بار مثال گویاى دیگرى مى زند و بت پرست را به ((گنگ مادر زادى )) كه در عین حال برده و ناتوان است و فرد با ایمان را به ((انسان آزادى )) كه همواره به عدل و داد دعوت مى كند، تشبیه نموده است .
در این آیه ((چهار صفت منفى )) براى آدم ((بت پرست )) و ((دو صفت مثبت )) براى انسان ((خداشناس )) ذكر شده است و آن چهار صفت منفى به ترتیب عبارتند از:
1 (
اءَبْكَمُ)؛ یعنى گنگ مادر زاد كه هم كراست و هم لال .
2 (
لا یَقْدِرُ عَلى شَىْءٍ)؛ یعنى چون گنگ است ، توانایى بر هیچ كارى ندارد. زیرا نه گوش شنوا دارد كه بتواند چیزى را بفهمد و نه زبان گویا دارد كه آن را به دیگرى تفهیم كند.
3 (
كَلُّ عَلى مَوْلاهُ)؛ ((سربار صاحبش است ))، یعنى كسى كه نه نیروى درك و فهم دارد و نه منطق رسا، نانخور زیادى و سربار جامعه خواهد بود. ((كَلّ)) به معناى بار سنگین است .
4 (
اءَیْنَما یُوَجِّهْهُ لایَاءْتِ بِخَیْرٍ)؛ هنگامى كه ) او را در پى هر كارى بفرستند، خوب انجام نمى دهد؛ یعنى او با این طرز تفكّر در هر مسیرى گام بگذارد، ناكام خواهد بود و به هر سو روى آورد، خیرى نصیبش نخواهد شد.)
و آن دو ویژگى مثبتى كه براى مؤ من راستین بیان داشته است عبارتند از:
1 (
یَاءْمُرُ بالْعَدْلِ)؛ (( (او همواره ) به عدل و داد دعوت مى كند)).
2 (
وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ)؛ ((و (خودش هم ) بر راهى راست قرار دارد)).
این دو صفت خود بیانگر صفات دیگرى است ، زیرا كسى كه همیشه شیوه اش ‍ این است كه مردم را به عدل و داد فرا مى خواند ممكن نیست شخصى گنگ یا ترسو و بى شخصیّت بوده باشد، بلكه چنین كس ، زبانى گویا، منطقى محكم ، اراده اى نیرومند، شجاعت و شهامت كافى نیز خواهد داشت .
مقایسه ویژگیهاى ((مشرك )) و ((مؤ من )) با هم ، بیانگر فاصله زیادى است كه بین طرز تفكّر ((بت پرستى )) و ((خدا پرستى )) وجود دارد و روشن كننده تفاوت این دو برنامه و پرورش یافتگان این دو مكتب است .
مقایسه عربهاى مشرك عصر جاهلیّت با مسلمانان موحّد آغاز اسلام مى تواند ترسیم روشنى از این دو برنامه و مسیر باشد؛ همانها كه تا دیروز آنچنان گرفتار جهل و تفرقه و انحطاط و بدبختى بودند كه غیر از محیط محدود و مملوّ از فقر و فساد خود را نمى شناختند، پس از آنكه گام در وادى توحید نهادند، از چنان وحدت و آگاهى و قدرتى برخوردار شدند كه سراسر جهان متمدّن آن روز را در زیر بال و پر خود گرفتند.
بنا بر این بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند، مساءله ((توحید)) و ((شرك )) یك مساءله صرفاً ذهنى نیست ، بلكه در تمام زندگى انسان اثر مى گذارد و همه را به رنگ خود در مى آورد.
((توحید)) افق دید انسان را گسترش داده و او را از وابستگیهاى موهوم جهان ماده رهایى بخشیده و به بى نهایت پیوندش مى زند، به عكس ((شرك )) فكر آدمى را محدود نموده و در جهان بتهاى سنگى و چوبى و یا بشرهاى ضعیف بت گونه فرو مى برد و مقدّرات و سرنوشت او را به دست بتها و یا انسانهاى استعمارگر مى سپارد و او را همانند برده زر خرید اسیر جهان مادّه و گرفتار و پایبند تعلّقات مادى مى سازد.(254)

سه شنبه 16/11/1386 - 10:45
دعا و زیارت
 

23 مَثَل برده و آزاد


(ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً عَبْدًا مَّمْلُوكًا لا یَقْدِرُ عَلَى شَىْءٍ وَمَن رَّزَقْنَهُ مِنَّا رِزْقًا حَسَنًا فَهُوَ یُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَجَهْرًا هَلْ یَسْتَوُونَ ا لْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ اءَكْثَرُهُمْ لاَیَعْلَمُونَ ).(248)
((خداوند مثالى زده : برده مملوكى را كه قادر بر هیچ چیز نیست ؛ و انسان (با ایمانى ) را كه از جانب خود، رزقى نیكو به او بخشیده ایم و او پنهان و آشكار از آنچه خدا به او داده ، انفاق مى كند. آیا این دو نفر یكسانند؟! ستایش ویژه خداست ، ولى اكثر آنها نمى دانند)).

حق مثل زد عبد مملوكى كه هیچ

 

قدرتش نبود به چیزى در بسیج

 

هم مر آزادى كه از نزدیك خویش

 

رزق نیكو داده باشیمش به پیش

 

پس كند انفاق زان فاش و نهان

 

این دو یكسانند آیا در نشان

 

پس چو عبد عاجزى با مالكش

 

نیست یكسان گركه دانى اندكش

 

هر دو باشند ارچه مرزوق یكى

 

همچنین مملوك یك كس بى شكى

 

پس چسان اصنام بى روح و اثر

 

باشد از وجهى شریك دادگر

 

حق سزاوار است بر حمد و ثنا

 

نى جز او از خلق نادار گدا

 

تا چه جاى آن كه باشد مستحقّ

 

بر پرستش غیر او از ما خلق

 

او ز توحیدش بما بنموده راه

 

وین ندانند اكثر از راءى تباه

وجه تشبیه  
خداوند متعال در اینجا ((مشركان )) را به برده مملوكى كه توانایى هیچ چیز را ندارد و ((مؤ منان )) را به انسان آزاد و توانگرى كه از امكانات خدا دادى همگان را بهره مند مى سازد، تشبیه كرده است . آنگاه این دو را با هم مقایسه نموده ، مى گوید: (هَلْ یَسْتَوُونَ)؛ ((آیا این دو مساوى و برابرند؟!)).
پر واضح است كه هرگز این دو یكسان نخواهند بود؛ یعنى همانگونه كه برده زر خریدى كه هیچ گونه اختیارى از خود ندارد، با انسان آزاده توانمندى كه در بذل و بخشش امكانات خود، آزادى كامل دارد، مساوى نیستند، آدم مشرك و بت پرستى كه اسیر بتهاى سنگى و چوبى و بشرهاى ضعیف بت گونه است و در چنگال خرافات و موهومات گرفتار مى باشد، با انسان مؤ من و موحّدى كه از همه تعلّقات و دلبستگى ها و وابستگیهاى غیر الهى رسته و فقط اتّكال و اعتمادش بر قدرت لایزال الهى است ، هرگز یكسان نیستند.

سه شنبه 16/11/1386 - 10:44
دعا و زیارت
 

22 مَثَل درخت پاكیزه و درخت ناپاك


( اءَلَمْ تَرَ كَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثلا كَلِمَةً طَیِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ اءَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِى السَّمَاَّءِ تُؤْتِىَّ اءُكُلَهَا(232) كُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَیَضْرِبُ اللَّهُ الاَْمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَكَّرُونَ وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ(233) مِن فَوْقِ الاَْرْضِ مَالَهَا مِن قَرَارٍ یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ ءَامَنُواْ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَیَوا ةِ الدُّنْیَا وَفِى الاَْخِرَةِ وَیُضِلُّ اللَّهُ الظَّلِمِینَ وَیَفْعَلُ اللَّهُ مَایَشَاَّءُ ).(234)
((آیا ندیدى چگونه خداوند كلمه طیّبه (و گفتار پاكیزه ) را به درخت پاكیزه اى تشبیه كرده كه ریشه آن (در زمین ) ثابت و شاخه آن در آسمان است ؟! ((این درخت )) میوه هاى خود را هر زمان به اذن پروردگارش مى دهد و خداوند براى مردم مَثَلها مى زند، شاید متذكر شوند (و پند گیرند و همچنین ) كلمه خبیثه (و سخن آلوده ) را به درخت ناپاكى تشبیه كرده كه از روى زمین بركنده شده و قرار و ثباتى ندارد خداوند كسانى را كه ایمان آوردند به خاطر گفتار و اعتقاد ثابتشان ، استوار مى دارد؛ هم در این جهان و هم در سراى دیگر! و ستمگران را گمراه مى سازد (و لطف خود را از آنها مى گیرد) خداوند هر كار را (بخواهد و مصلحت بداند) انجام مى دهد)).

هیچ آیا ننگرى اى دیده ور

 

حق مثلها چون زند در خیر و شرّ

 

مر كلام پاك گفت اندر سرشت

 

چون درخت پاك باشد در بهشت

 

آن سخن ، تحلیل و توحید خداست

 

اصل ثابت ، فرع آن اندر سماست

 

چو شجر كه اصل آن باشد به خاك

 

شاخ ایمان رفته از وى بر سِماك (235)

 

هر زمان از رخصت پروردگار

 

میوه شیرین و خوش آرد به بار

 

مى زند حق این مثلها زاختصاص

 

تا كه در یابند آن را عام و خاصّ

 

یا كه باشد حب ایمان آن درخت

 

اصل اندر دل به توحید است سخت

 

شاخها باشد عملهاى نكو

 

كز زمین بر چرخ هفتم رفته او

 

هر زمان از مشیّت حقّ بارور

 

اهل دانش مى خورند از وى ثمر

 

وان كلام كفر باشد در مثل

 

چون درختى كان خبیث است از ازل

 

همچو حنظل تلخ و ناخوش بوى بد

 

رسته از روى زمین بى بیخ و حدّ

 

نیست او را هیچ پایان و قرار

 

هم نه اندر اصل و فرعش اعتبار

 

مى كند بر مؤ منان ، ثابت خداى

 

مر به قولى ثابت اندر عقل و راى

 

در حیات دنیوى بى معذرت

 

همچنین اندر سراى آخرت

 

یا به دنیا بدهد ایشان را ثبات

 

تا به آخر در كلامى بر نجات

 

هم كند ثابت به مؤ من در جزا

 

وعده خود را در اكرام و عطا

 

ظالمان را هم نماید گمره او

 

تا نیابد ره به توحیدش عدو

 

واگذارد یعنى اندر گمرهى

 

تا نگویند آن كلام از آگهى

 

مى كند آن را كه مى خواهد خداى

 

مصلحت را بر عباد از اقتضاى (236)

وجه تشبیه  
خداوند متعال در آیات بالا، كلمه توحید (یعنى اعتقاد راسخ و ایمان راستین به یگانگى اش ) را به درختى تشبیه كرده كه ریشه آن ثابت و مستحكم و شاخه هاى آن سر به آسمان كشیده و داراى میوه همیشگى است . همچنین كلمه كفر (یعنى عقیده سست و باطل ) را به درخت بى ریشه و بى پایه اى تشبیه نموده است كه از روى زمین كنده شده و در برابر طوفانها، هر روز و هر لحظه به گوشه اى پرتاب مى شود و هیچ گونه قرار و ثباتى از خود ندارد.
بعضى از اهل تحقیق در وجه تشبیه ایمان به درخت گفته اند:
چون درخت بر سه چیز پابرجاست :
1
ریشه ثابت و فرورفته در زمین ؛
2
تنه محكم و استوار؛
3
شاخه هاى سر به هوا كشیده .
درخت ایمان نیز بر سه چیز ثابت و پا بر جاست :
1
تصدیق به قلب ؛
2
اقرار به زبان ؛
3
عمل به اركان . چنانكه امام على علیه السّلام مى فرماید:
((اَلاْ یمانُ مَعرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَإِقْرارٌ بِاللِّسانِ و عَمَلٌ بِالاَْرْكانِ(237)؛ ایمان معرفت و شناخت قلبى و اقرار به زبان ، و عمل به اعضا و جوارح است )).
بعضى دیگر در وجه این تشبیه گفته اند:
همانگونه كه درخت در زمین ثابت و راسخ گشته و ریشه هایش را در اعماق زمین رسانیده و آب از آن مى خورد و شاخه هاى آن برافراشته و سر به فلك كشیده است ، همچنین معناى كلمه شهادت در دل مؤ من ثابت و راسخ شده و از سرچشمه تصدیق آب مى آشامد، و شاخه آن كه عبارت از گفتار به زبان است ، چون از زبان بر آید بدون هیچ
مانعى به آسمان رسد چنانكه خداوند مى فرماید: ( ... إِلَیْهِ یَصْعَدُ ا لْكَلِمُ الطَّیِّبُ وَا لْعَمَلُ الصَّلِحُ یَرْفَعُهُ ... )(238)؛ ((سخنان پاكیزه به سوى او صعود مى كند، و عمل صالح را بالا مى برد)).
در تفسیر ((كاشفى )) آمده است كه :
خداوند متعال درخت ایمان را كه اصل و ریشه آن در دل مؤ من ثابت است و اعمال او به جانب اعلى علّیّین بلند است و در هر زمان ثواب و پاداش به او مى رسد، به درخت خرما تشبیه كرده است كه ریشه آن در زمین مستقرّ و شاخه آن به طرف آسمان برافراشته ، و همیشه مردم از آن بهره برند.()
مؤ ید این نظریه ، حدیثى است كه مرحوم شیخ كلینى از رسول اكرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نقل نموده كه مى فرماید:
((الْمُؤ مِنُ كَمِثْلِ شَجَرَةٍ لا یَتَحاتُّ وَرَقُها فى شِتاءٍ وَلا صَیْفٍ، قالُوا: یا رَسوُلَ اللّهِ، وَما هِىَ؟ قالَ: النَّخْلَةُ؛ مؤ من مانند درختى است كه برگش در زمستان و تابستان نمى ریزد، پرسیدند: اى رسول خدا، آن چه درختى است ؟ فرمود: درخت خرما)).(240)
علامه طباطبایى قدّس سرّه ذیل آیه مورد بحث مى گوید:
((مراد از ((كلمه طیّبه )) اعتقاد حق و عقیده ثابت است . به دلیل این كه بعد از ذكر مثل به عنوان نتیجه گیرى از مثلها مى فرماید:
(
یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ ءَامَنُواْ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَیَوا ةِ الدُّنْیَا وَفِى الاَْخِرَةِ ...)(241) و منظور از ((قول ثابت )) همان كلمه است كه در صدر آیات ذكر گردید، لكن نه هر كلمه و لفظى ، بلكه كلمه اى كه بر اساس اعتقادى ثابت و عزمى راسخ باشد و انسان پاى آن استقامت ورزد و در هیچ وضعیّتى نلغزد، چنان كه مى فرماید: (الَّذِینَ قَالُواْ رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَمُواْ ...)(242) كه ثبات قدم در دنیا و آخرت نتیجه و ثمره همان قول ((رَبُّنَا اللَّهُ)) است .
بنا بر این منظور از ((كلمه طیّبه ))، كلمه توحید و اعتقاد راستین به یگانگى خداست و این عقیده و استقامت در راه آن ، گفتار حقّى است داراى اصلى ثابت كه از هر گونه دگرگونى و نابودى محفوظ مى باشد و آن اصل خداوند متعال و یا زمینه حقایق است .
و شاخه هایى دارد كه بدون هیچ مانعى از آن جوانه مى زند و آن عبارت است از اعمال نیكو و اخلاق پسندیده كه انسان با ایمان به وسیله آن حیات طیّبه مى یابد و جهان انسانیّت بدان رونق و آبادانى پیدا مى كند.
و مؤ منان راستین كه مى گویند: ( رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَمُواْ )، قول ثابت و كلمه طیّبه در آنان جامه عمل مى پوشد و اینها كسانى هستند كه مردم همواره از بركات وجود آنان بهره مى برند.
و هر كلمه حقّ و هر عمل صالحى مثَلَش چنین است كه داراى اصلى ثابت و فروعى پر رشد و نموّ است و همیشه ثمرات پاك و سودمند خواهد داشت )).(243)
بنا بر این كلمه ((طیّبه )) كه به ((شجره طیّبه ))تشبیه شده داراى مفهوم وسیعى است كه شامل هر گونه ((برنامه و مكتب الهى ))، ((تفكر و اندیشه صحیح ))، ((گفتار نیك ))، ((عمل شایسته ))، ((مراكزمهم علمى ودینى )) و((انسانهاى برجسته ))مى شود، چنانكه مقام معظم رهبرى آیت اللّه العظمى خامنه اى ادام اللّه ظلّه طى سخنانى دردیدار باروحانیون وطلاب ومردم قم ، حوزه علمیّه قم را از مصادیق ((شجره طیّبه )) بر شمرده ، فرمودند: ((قم قُبَّةُ الاْسلام ))، مركز اسلام ، مركز روحانیت و دین است و در دوره انقلاب هم مركز انقلاب بود ...
قم مركز بسیار مهمّى است ؛ ((هم حوزه مباركه قم )) كه حقیقتاً یك كلمه ((طیّبه )) و ((شجره طیّبه )) است ، (اءَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِى السَّمَاَّءِ تُؤْتِىَّ اءُكُلَهَا كُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا). و هم مردم و جوانان و نیروهاى حزب الهى و مؤ من قم ، هر دو مهم است ...)).(244)
((كلمه خبیثه )) نیز كه به درخت خبیثه تشبیه شده است معناى گسترده اى دارد كه هر گونه ((گفتار زشت ))، ((برنامه هاى باطل و گمراه كننده )) و ((انسانهاى ناپاك و آلوده و خبیث )) را شامل مى شود و اگر در روایات اسلامى ((شجره طیّبه )) به رسول خداصلّى اللّه علیه و آله و سلّم على ، فاطمه و فرزندان معصومشان علیهم السّلام و ((شجره خبیثه )) به ((بنى امیّه )) تفسیر شده ، ناظر به مصادیق بارز و روشن این دو ((شجره طیّبه )) و ((شجره خبیثه )) است .
نكته ها:  
1 كلمات چهارگانه توحیدى  
مرحوم شیخ صدوق رحمه اللّه از رسول اكرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم روایت مى كند كه آن حضرت روزى به اصحاب خود فرمود: ((اءَلا اءَدُلُّكُمْ عَلى شَی ءٍ اءَصلُهُ فِی الاَرْضِ وَ فَرْعُهُ فِی السَّماءِ؟ قالوُا: بَلى یا رَسوُلَ اللّهِ، قالَ: یَقُولُ اءَحَدُكُمْ إِذا فَرَغَ مِنْ صَلاتِهِ الفَریضَةِ: ((سُبْحانَ اللّهِ وَالْحَمْدُللّهِ وَلاإِلهَ الا اللّهُ واللّهُ اءَكْبَرُ)) ثَلاثینَ مَرَّةً فَإ نَّ اءَصْلَهُنَّ فِی الا رْضِ وَ فَرْعَهُنَّ فِی السَّماءِ وَهُنَّ یَدفَعْنَ الهَدْمَ وَالحَرَقَ وَالْغَرَقَ وَالْتَّرَدِّیَفِی الْبِئْرِ وَاءَكْلَ السَّبُعِ وَمِیْتَةَالسَّوءِ والبَلِیَّةَ الَّتی تَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ عَلَى العَبْدِ فی ذلِكَ الْیَوْمِ وَ هُنَّ الْباقِیاتُ)).(245)
((آیا راهنمایى نكنم شما را به چیزى كه ریشه اش در زمین ، و شاخه هاى آن در آسمان است ؟ گفتند آرى ، فرمود: هركس بعد از نماز واجب سى بار بگوید: ((سُبْحانَ اللّهِ وَالْحَمْدُللّهِ وَلاإِلهَ الا اللّهُ واللّهُ اءَكْبَرُ)) این اذكار ریشه اش در زمین ، و شاخه هایش به آسمان سر كشیده و این ذكرها از زیر آوار رفتن و سوختن و غرق شدن و در چاه افتادن و پاره شدن به دندان درّندگان ، و از هر مردن بدى و از هر بلایى كه از آسمان نازل مى شود در آن روز انسان را حفظ مى كند، و این ها باقیات صالحات است )).
كسى از امام صادق علیه السّلام سؤ ال كرد چرا كعبه را كعبه نامیدند، آن حضرت فرمود: ((لا نها مُرَبَّعة فقیل له و لِمَ صارت مُرَبَّعة ؟ قال : لا نّها بحذاء البیت المعمور و هو مُرَبَّعٌ فقیل له و لِمَ صار البیت المعمور مُرَبَّعا؟ قال لا نَّه بحذاء العرش و هو مُرَبَّعٌ فقیل له و لِمَ صار العرش مُرَبَّعا؟ قال : لا نَّ الكلمات التّى بُنِىَ علیها الا سلامُ اءربع و هى : سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الاّ اللّه واللّه اكبر)).(246)
((چون كعبه چهار دیوار دارد به او كعبه مى گویند. عرض كرد: چرا چهار دیوار دارد. فرمود: چون بیت المعمور كه در آسمانها هست چهار دیوار دارد. عرض ‍ كرد: چرا بیت المعمور چهار دیوار دارد. فرمود: براى آنكه عرش خدا چهار ضلع دارد. عرض كرد: چرا عرش خدا چهار ضلع دارد. فرمود: براى اینكه كلمات توحیدى خدا چهار تا است : ((سُبْحانَ اللّهِ وَالْحَمْدُللّهِ وَلاإِلهَ الا اللّهُ واللّهُ اءَكْبَرُ)). اسماى حسناى حق به این چهار كلمه توحید و تحمید و تهلیل و تكبیر بر مى گردد: به وحدانیت خدا، به بزرگداشت خدا، به مجد و كبریائى خدا به منزه بودن آن سبوح قدوس ؛ انسان در این كلمات خدا را مى ستاید. یك انسان مكه مى رود براى این كه این چهار دیوارى را زیارت كند، او ظاهر حجّ را دیده است ؛ كسى به مكّه مى رود و معرفتش تا بیت المعمور است ؛ كسى به مكه مى رود، معرفتش تا عرش خدا است ؛ كسى به مكه مى رود و به این كلمات تامّات عارف شده است ، این سرّ حج است . اینطور نیست كه هر كسى دور كعبه بگردد، باطن این معنا را هم بیابد و برگردد. جواب امام سلام اللّه علیه این بود كه این كعبه را، بیت المعمور را، عرش را، بر اساس توحید و تحمید و تكبیر حق ساختند)).(247)
2 دستگیرى الهى به هنگام مرگ یا در قبر 
در بسیارى از روایات آمده است كه مراد از (یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ ءَامَنُواْ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَیَوا ةِ الدُّنْیَا وَفِى الاَْخِرَةِ)؛ به هنگام ورود در قبر است كه خداوند متعال مؤ من را از خطا و لغزش در برابر سؤ الاتى كه فرشتگان از هویّت او مى كنند، حفظ مى كند و او را بر خط ایمان ثابت نگه مى دارد.

سه شنبه 16/11/1386 - 10:44
دعا و زیارت
 

21 مَثَل خاكستر و تندباد


(مَّثَلُ الَّذِینَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ اءَعْمَلُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِى یَوْمٍ عَاصِفٍ لا یَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُواْ عَلَى شَىْءٍ ذَا لِكَ هُوَ الضَّلَلُ الْبَعِیدُ ).(227)
((اعمال كسانى كه بر پروردگارشان كافر شدند، همچون خاكسترى است در برابر تند باد در یك روز طوفانى ! آنها توانایى ندارند كمترین چیزى از آنچه را كه انجام داده اند به دست آورند؛ و این همان گمراهى دور و درازى است )).

اینست وصف آن كسان كز حالشان

 

بر خدا باشد به كفر اعمالشان

 

همچو آن خاكسترى كه تند باد

 

بگذرد بر وى به وقت اشتداد

 

مى كند آن را پراكنده چنان

 

كه نماند زاو اثر اندر مكان

 

فعل نیك كافران باشد چنین

 

تخم حنظل كى دهد بار انگبین

 

نیستشان قدرت به چیزى در جزا

 

زانچه كردند اكتساب از چیزها

 

هر عمل كان نیست از حزم و حضور

 

هست گمراهى و از مقصود دور(228)

وجه تشبیه  
خداوند متعال در این آیه اعمال كافران را به خاكسترى تشبیه كرده است كه در برابر تند باد در یك روز طوفانى قرار گرفته باشد. همانگونه كه باد خاكستر را پراكنده مى سازد و جمع آورى آن براى هیچ كس مقدور نیست ، همین گونه اعمال كافران پراكنده و نابود مى گردد و اثرى از آن باقى نمى ماند.
جمله (...فِى یَوْمٍ عَاصِفٍ...) (در یك روز طوفانى ) مطلب را تاءكید مى كند. زیرا اگر تندباد محدود و موقّت باشد، ممكن است خاكسترى را از نقطه اى بلند كند و در نقطه اى نه چندان دور بریزد، اما اگر روز، روز طوفانى باشد كه از صبح تا به شام بادها از هر سو مى وزند، بدیهى است چنین خاكسترى آنچنان پراكنده مى شود كه هر ذرّه اى از آن در نقطه دور دستى خواهد افتاد به طورى كه با هیچ قدرتى نمى توان آن را جمع كرد.(229)
بنابر این وجه شباهت در این تشبیه ((بیهودگى و بى خاصیّتى عمل )) است . همانگونه كه خاكستر هیچ خاصیّت و ثمر قابل ذكرى ندارد و از خروارها خاكستر حتى علف هرزه اى نمى روید، اعمال كافران هم چون از قصد قربت و نیّت و انگیزه الهى تهى است ، هیچ اثر مثبتى از آن ایجاد نخواهد شد.
عدّه اى از مفسّران گفته اند: منظور از اعمال كافران ، كارهاى نیكى است كه آنها در دنیا انجام مى دهند، مانند: صله رحم ، آزاد كردن برده ، تكریم مهمان ، دستگیرى از مستمندان و امثال اینها.
بعضى دیگر گفته اند: مراد تمام اعمال و كارهاى آنهاست .

آیا مخترعان و مكتشفان كافر نزد خدا پاداش دارند؟  
در اینجا سؤ الى مطرح مى شود و آن این كه آیا مخترعان و مكتشفانى همچون ((ادیسون )) كه در اختراع برق زحمات جانكاهى متحمّل شد و شاید جان خود را در این راه نیز از دست داد، امّا دنیایى را روشن ساخت و یا مانند ((پاستور)) كه با كشف میكروب میلیونها انسان را از خطر مرگ رهایى بخشید و دهها مانند اینها، در برابر عمل خود نزد خداوند پاداشى خواهند داشت ، یا نه ؟ و اصولاًوضعیت اینها چگونه خواهد بود؟
پاسخ این سؤ ال به طور خلاصه این است كه از نظر اسلام هر عملى با توجه به ((نیّت )) و انگیزه آن ارزیابى مى شود، نیّت به منزله روح و جان عمل است كه گفته اند: ((إِنَّمَا الاَْعْمالُ بِالنِّیّاتِ)) بنا بر این باید دید، نیّت و قصد مخترعان و مكتشفان در اختراع و اكتشافشان چه بوده و چیست ؟ مسلماً نیّت و قصد از سه صورت خارج نیست :
1
گاهى هدف اصلى از اختراع صرفاً یك عمل تخریبى است ، (همانند كشف انرژى اتمى كه نخستین بار به منظور ساختن بمبهاى اتمى صورت گرفت ) سپس ‍ در كنار آن منافعى براى نوع انسان نیز به وجود آمده كه هدف واقعى مخترع یا مكتشف نبوده و یا در درجه دوّم قرار داشته است . تكلیف این دسته از مخترعان كاملاً روشن است ، كه نه تنها پاداشى ندارند، بلكه در برابر ((نیّت )) و عمل تخریبى خود مجازات نیز خواهند شد.
2
گاهى مخترع یا مكتشف ، هدفش بهره گیرى مادى و یا اسم و آوازه و شهرت است و در حقیقت ، حكم تاجرى را دارد كه براى در آمد بیشتر، تاءسیسات عام المنفعه اى به وجود مى آورد و براى گروهى ایجاد كار و براى مملكتى محصولاتى به ارمغان مى آورد، بى آنكه هیچ هدفى جز تحصیل درآمد داشته باشد و اگر كار دیگرى در آمد بیشترى داشت ، به سراغ آن مى رفت . البتّه چنین تجارت یا تولیدى اگر طبق موازین مشروع انجام گیرد، كار خلاف و حرامى نیست ، ولى عمل فوق العاده مقدسى هم محسوب نمى شود. از این گونه مخترعان و مكتشفان در طول تاریخ كم نبودند. نشانه این طرز تفكّر همان است كه اگر ببینند، آن درآمد یا بیشتر از آن از طرقى كه مضرّبه حال جامعه است ، تاءمین مى شود مثلاً: در صنعت داروسازى بیست درصد سود مى برند و در هروئین سازى 50 درصد این دسته خاص ، دومى را ترجیح مى دهند (یعنى به فكر درآمد زیاد هستند، هرچند مضرّ به حال جامعه باشد).
تكلیف این گروه نیز روشن است ؛ اینها هیچ گونه طلبى نه از خدا دارند و نه از همنوعان خویش و پاداش اینان همان سود و شهرتى است كه مى خواسته اند و به آن رسیده اند.
3
گروه سوّمى هستند كه مسلماً انگیزه هاى انسانى دارند و گاهى سالیان دراز از عمر خود را در گوشه لابراتوارها با نهایت فلاكت و محرومیت به سر مى برند به امید اینكه خدمتى به همنوع خود كنند و ارمغانى به جهان انسانیّت تقدیم دارند. بدون شك این گونه افراد پاداش مناسبى از خداوند دریافت خواهند داشت این پاداش ممكن است در دنیا باشد، و ممكن است در جهان دیگر باشد، مسلّماً خداوند عالم و عادل آنها را محروم نمى كند، اما چگونه و چطور؟ جزئیاتش بر ما روشن نیست ، همین اندازه مى توان گفت : ((خداوند اجر چنین نیكوكارانى را ضایع نمى كند)). البته اگر آنها در نپذیرفتن ایمان ((جاهل قاصر)) باشند، نه ((جاهل مقصّر)). مساءله بسیار روشن تر است .(230)
بنا بر این پاداش هر عملى بستگى به ((نیّت آن )) دارد و از این جهت ارزیابى مى شود كه اگر نیّت خیر و نیك باشد، پاداش نیك خواهد داشت . هر چند آنچه را كه فرد خیّر نیّت و قصد كرده واقع نشود و یا خلاف آن واقع شود. چنانكه گفته اند:
شخصى در مسیر مسافرت ، بر سر چاهى رسید، میخى از چوب درست كرد و بر زمین كوبید و افسار اسب خود را به آن بست و پس از صرف غذا و استراحت ، از آنجا حركت كرد و آن میخ را همانجا باقى گذاشت به این نیّت كه مسافران مركب خود را به آن ببندند و استراحت كنند و خداوند در برابر این كار خیر، به او پاداش عطا كند. از قضا پس از چندى شخصى پیاده از كنار آن چاه مى گذشت ، ناگاه پایش بدان میخ برخورد و بر زمین افتاد و بلافاصله برخاست آن میخ را از جاى بركند تا دیگران همانند او از آن آسیب نبینند.
گفته اند: این دو هرچند عملشان ضد یكدیگر بود، ولى چون هر دو نیّتشان خیر بود، در اجر و پاداش الهى یكسان هستند؛ زیرا اوّلى نیّتش خیر رساندن به مسافران و دوّمى نیّتش دفع ضرر از آنان بوده است .
در پایان ، این سؤ ال نیز پیش مى آید كه هم از بعضى آیات و هم از بسیارى از روایات ، چنین استفاده مى شود كه ((ایمان )) و یا حتى ((ولایت )) شرط قبولى اعمال و یا
ورود در بهشت است ، بنا بر این اگر بهترین اعمال هم از افراد بى ایمان سربزند، مقبول درگاه خدا نخواهد بود.
به سؤ ال فوق چنین مى توان پاسخ گفت كه : مساءله ((قبولى اعمال )) مطلبى است و ((پاداش مناسب )) داشتن مطلب دیگر. قبول عمل همان مرتبه عالى عمل است . اگر خدمات انسانى و مردمى با ایمان همراه باشد، عالى ترین محتوا را خواهد داشت ، ولى در غیر این صورت به كلّى بى محتوا و بى پاداش نخواهد بود.
در زمینه ورود به بهشت نیز همین پاسخ را مى توان گفت كه : پاداش عمل لازم نیست منحصرا ((ورود)) در جنّت باشد.(231)

سه شنبه 16/11/1386 - 10:43
دعا و زیارت
 

20 مَثَل آب و كف


(اءَنزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَسَالَتْ اءَوْدِیَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَدًا رَّابِیًا وَمِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِى النَّارِ ابْتِغَآءَ حِلْیَةٍ اءَوْ مَتَعٍ زَبَدٌ مِّثْلُهُ كَذَا لِكَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَطِلَ فَاءَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَآءً وَاءَمَّا مَایَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْكُثُ فِى الاَْرْضِ كَذَا لِكَ یَضْرِبُ اللَّهُ الاَْمْثَالَ).(213)
((خداوند از آسمان آبى فرستاد و از هر درّه و رودخانه اى به اندازه آنها سیلابى جارىشد، سپس سیل بر روى خود كفى حمل كرد؛ و از آنچه (در كوره ها) براى به دست آوردنزینت آلات یا وسایل زندگى ، آتش روى آن روشن مى كنند نیز كفهایى مانند آن به وجودمى آید خداوند، حق و باطل را چنین مثل مى زند! امّا كفها به بیرون پرتاب مى شوند ولىآنچه به مردم سود مى رساند [ آب یا فلز خالص ] در زمین مى ماند؛ خداوند این چنینمثال مى زند)).

آب را نازل نمود او ز آسمان

 

رودها ز ان پس به هر سو شد روان

 

در هر آن وادى به قدر وسع و تاب

 

نى فزون زاندازه تا سازد خراب

 

پس كفى را حمل كرد آن سیل بر

 

یعنى آورد از تموّج (214) بر زَبَر(215)

 

و ز هر آنچه بر فروزند آن به نار

 

بهر زیور یامطاعى اهل كار

 

هست چون آن كف كه باشد روى آب

 

همچنان كه ذكر شد در انتصاب

 

حق زند مر حقّ و باطل را مَثَل

 

بر چنان آبى كه آید در محل

 

در منابع مى رود بعضى از او

 

در عروق ارض هم بعضى فرو

 

هست بالاى فلز یا روى آب

 

قول باطل چون كفى در انقلاب

 

پس رود كف ساقط و مطروح و پست

 

وان فلزّ ماند به قعر اندر نشست

 

وان چه باشد نفع مردم را در آن

 

پس بماند در زمین صافى روان

 

حق مثلها را زند این سان تمام

 

تاكه عبرت باشد آن بر خاص و عام (216)

وجه تشبیه  
خداوند متعال در اینجا براى حقّ و باطل مثلى زده و حق را به آب صاف زلال (و ماده خالص طلا و نقره ) تشبیه كرده كه همیشه مفید و سودمند است و باطل را به كفهاى روى آب (و اجرام بى خاصیّت فلزّات ) تشبیه نموده است . وجه شباهت در حقّ ((سودمندى و ثبات و پایدارى )) و در باطل ((بى خاصیتى و ناپایدارى )) است .
نكته ها:  
1 بهره ها و ظرفیتها 
((اءَوْدِیَة )): جمع وادى به معناى درّه ها و گودالهاست و معناى جمله (فَسَالَتْ اءَوْدِیَةٌ بِقَدَرِهَا) این است كه : ((درّه ها و گودالها و نهرهاى روى زمین هر كدام به اندازه گنجایش و ظرفیت خود بخشى از آب باران را پذیرا مى شوند)).
این جمله اشاره به این نكته است كه در مبداء فیض الهى هیچ گونه بخل و محدودیّت و ممنوعیّت نیست ؛ ابرهاى آسمان بدون قید و شرط، همه جا باران مى پاشند، ولى قطعه هاى مختلف زمین و درّه ها هر كدام به مقدار وسعت وجود خویش از آن بهره مى گیرند، زمین كوچكتر بهره اش كمتر و زمین وسیع تر سهمش بیشتر است .
مولوى مى گوید:

گربریزى بحر را در كوزه اى

 

چند گنجد قسمت یك روزه اى (217)

یعنى اگر آب دریا را در كوزه اى سرازیر كنى ، كوزه بیش از ظرفیتش نمى تواند در خود آب جاى دهد و این محدودیّت از ناحیه كوزه است ، نه از آب دریا. بنا بر این دلهاى آدمیان و ارواح آنها در برابر فیض الهى نیز چنین است . امام على علیه السّلام در نهج البلاغه به ((كمیل نخعى )) مى فرماید:
((إِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ اءَوْعِیَةٌ فَخَیْرُها اءَوْعاها ...؛ این دلها ظرفهایى است (كه حقایق و معارف الهى را در خود نگه مى دارد) و بهترین آنها دلى است كه اسرار و علوم را بهتر در خود نگاه دار)).(218)
2 معناى ((زَبَد)) و ((رابى )) 
((زَبَد)) به معناى كف روى آب و یا هرگونه كف مى باشد و ((رابى )) به معناى بلندى و برترى است ، در نتیجه معناى جمله (فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَدًا رَّابِیًا) این است كه : ((سیلاب ، كفهایى را بر بالاى خود حمل مى كند))، یعنى باطل همواره مستكبر، بالانشین و همچون كف روى آب خود نما و میان تهى است ، ولى حق همیشه پر محتوا و سنگین وزن است .
بعضى از مفسّران گفته اند: ((در آیه بالا در حقیقت سه تشبیه است :
الف ((نزول آیات قرآن )) ازآسمان وحى ، تشبیه شده به نزول قطرات حیاتبخش باران .
ب ((دلهاى انسانها)) تشبیه شده به زمین ها و درّه ها كه هر كدام به اندازه وسعت وجودیشان بهره مى گیرند.
ج ((وسوسه هاى شیطانى )) به كفهاى آلوده روى آب تشبیه شده است كه این كفها از آب پیدا نشده ، بلكه از آلودگى محل ریزش آب به وجود مى آید و به همین
جهت وسوسه هاى نفس و شیطان از تعلیمات الهى نیست ، بلكه از آلودگى قلب انسان است و به هر حال سرانجام ، این وسوسه ها از دل مؤ منان بر طرف مى گردد و آب زلال وحى كه مایه هدایت و حیات انسانهاست باقى مى ماند)).(219)
3 كف آب و كف فلزّات  
عبارت (وَمِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِى النَّارِ ابْتِغَآءَ حِلْیَةٍ اءَوْ مَتَعٍ زَبَدٌ مِّثْلُهُ) اشاره به این مطلب است كه : پیدایش كفها منحصر به نزول باران و جارى شدن سیلاب نیست ، بلكه در فلزاتى كه به وسیله آتش ذوب مى شوند تا از آن زینت آلات یا وسایل زندگى بسازند، نیز كفهایى همانند كفهاى روى آب وجود دارد.
جمله (وَمِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِى النَّارِ) اشاره به كوره هایى است كه فلزات را در آن ذوب مى كنند كه هم آتش در زیر مواد فلزى وجود دارد و هم در روى آن ، به این معنا كه یك طبقه آتش در زیر است و سپس روى آن را سنگهایى كه مواد كافى دارد، مى گذارند و مجدّداًروى آن آتش مى ریزند و این بهترین نوع كوره است كه از هر طرف ، آتش مواد قابل ذوب را احاطه مى كند.
4 پرتاب شدن باطل به خارج  
((جُفاء)) به معناى پرتاب شدن و بیرون پریدن است . جمله (فَاءَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَآءً) نكته لطیفى در بر دارد و آن این كه : باطل به جایى مى رسد كه قدرت نگهدارى خویش را ندارد و در این لحظه از متن جامعه به خارج پرتاب مى گردد و این در همان حال است كه حقّ به جوشش مى آید، هنگامى كه حق به خروش افتاد، باطل همچون كفهاى روى دیگ به هنگام جوشش به بیرون پرتاب مى شود و این خود دلیلى است براین كه حقّ همیشه باید بجوشد و بخروشد تا باطل را از خود دور سازد.(220)
5 بقا به میزان سود رسانى  
عبارت (وَاءَمَّا مَایَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْكُثُ فِى الاَْرْضِ) اشاره به این نكته است كه : ((بقاى هر چیزى بسته به میزان سود رسانى اوست ))، نه تنها آب كه مایه حیات است مى ماند و كفها از میان مى روند، بلكه در فلزّات چه آنها كه براى ((حلیه )) و زینتند و چه آنها كه براى تهیه ((متاع )) و وسایل زندگى ، در آنجا نیز فلز خالص كه مفید و سودمند یا شفاف و زیباست ، مى ماند و كفها را به دور مى افكنند. به همین ترتیب انسانها، گروه ها، مكتبها و برنامه ها به همان اندازه كه مفید و سودمندند، حق بقا و حیات دارند و اگر مى بینیم انسان یا مكتب باطلى مدّتى سرپا مى ماند، این به خاطر آن مقدار از حقّى است كه با آن آمیخته شده كه به همان نسبت ، حق حیات پیدا كرده است .(221)
6 زندگى در پرتو تلاش و جهاد 
مثال زیباى آیه مورد بحث این اصل اساسى زندگى انسانها را نیز روشن مى سازد كه حیات بدون جهاد و بقاوسربلندى بدون تلاش ممكن نیست ، چرا كه مى گوید: آنچه را مردم براى تهیه وسایل زندگى (ضروریات زندگى ) و یا زینت (رفاه زندگى ) به درون كوره ها مى فرستند، همواره زَبَد و كفهایى دارد و براى به دست آوردن این دو (وسایل ضرورى و وسایل رفاهى اِبْتِغاءَ حِلْیَةٍ اءَوْمَتاعٍ) باید مواد اصلى را كه در طبیعت به صورت خالص یافت نمى شود و همواره آمیخته با اشیاى دیگر است ، در زیر فشار آتش در كوره قرار داد و آنها را تصفیه و پاكسازى كرد، تا فلز خالص و پاك از آن بیرون آید و این كار جز در سایه تلاش ‍ و كوشش و مجاهده انجام نمى شود.
اصولاً طبیعت زندگى دنیا این است كه در كنار گلها، خارها و در كنار نوشها، نیشها و پیروزیها در لابلاى سختیها و مشكلات قرار دارد.
از قدیم گفته اند: ((گنجها در ویرانه هاست و در بالاى هر گنجى اژدهاى خطرناكى خفته است )) آیا آن ویرانه و این اژدها چیزى جز همان انبوه مشكلاتى است كه در به
دست آوردن هر موفّقیتى وجود دارد. در داستانهاى ایرانى خودمان نیز ((رستم )) براى رسیدن به پیروزى مجبور بود از ((هفت خوان )) بگذرد كه هر كدام اشاره به نوعى از انبوه مشكلات بوده كه در مسیر هر فعالیّت مثبتى است .(222)
7 تداوم مبارزه حقّ و باطل 
قرآن در اینجا براى مجسّم ساختن هویّت حقّ و باطل مثالى زده كه مخصوصبه زمان و مكان معیّنى نیست ، صحنه اى است كه همیشه و در همه جا مقابل چشم انسانها مجسّم مى شود و این نشان مى دهد كه پیكار حق و باطل یك درگیرى موقت و موضعى نیست ، این رگ رگ آب شیرین و شور همواره بر خلایق تا نفخ صور جریان دارد مگر آن زمانى كه جهان و انسانها به صورت یك جامعه ایده آل (همچون جامعه عصر قیام حضرت مهدى علیه السّلام ) در آید كه پایان این مبارزه اعلام گردد، لشگر حق پیروز و بساط باطل برچیده شود و بشریت وارد مرحله تازه اى از تاریخ خود گردد.(223) چنانكه خداوند متعال چنین جامعه اى را نوید مى دهد و مى فرماید:
(...
جَاَّءَ ا لْحَقُّ وَزَهَقَ ا لْبَطِلُ إِنَّ ا لْبَطِلَ كَانَ زَهُوقًا )(224)؛ ((حق فرا رسید و باطل نابود شد؛ زیرا باطل یقیناً نابود شدنى است )).
از امام باقرعلیه السّلام روایت شده كه فرمود:
((إِذا قامَ الْقائِمُعلیه السّلام ذَهَبَتْ دَوْلَة الْباطِلُ؛ هنگامى كه امام قائم علیه السّلام قیام كند، دولت باطل برچیده خواهد شد)).(225)
خداوند در سوره انبیاء مى فرماید:
(
بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ ...)(226)؛ ((بلكه ما حق را بر سر باطل مى كوبیم تا آن را هلاك سازد؛ و این گونه ، باطل محو و نابود مى شود)).
تا زمانى كه این مرحله تاریخى فرا نرسد، باید همه جا در انتظار برخورد حقّ و باطل بود و موضع گیرى لازم را در این میان در برابر باطل نشان داد.

سه شنبه 16/11/1386 - 10:42
دعا و زیارت
 

19 مَثَل كف دست و آب


(لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَالَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِهِى لاَیَسْتَجِیبُونَ لَهُم بِشَىْءٍ إِلا كَبَسِطِ كَفَّیْهِ إِلَى الْمَاَّءِ لِیَبْلُغَ فَ(207) وَمَا هُوَ بِبَلِغِهِى وَمَا دُعَاَّءُ الْكَفِرِینَ إِلا فِى ضَلَلٍ).(208)
((دعوت حق از آن اوست و كسانى كه (مشركان ) غیر از خدا را مى خوانند به دعوت آنها پاسخ نمى گویند! آنها همچون كسى هستند كه كفهاى (دست ) خود را به سوى آب مى گشاید تا آب به دهانش برسد، و هرگز نخواهد رسید. و دعاى كافران ، جز در ضلال (و گمراهى ) نیست )).

حق بود بس سخت قوّت در محال

 

هم مگر ابله كند در وى جدال

 

هست او را خواندن حق وان كسان

 

كه به غیر او بخوانند از بتان

 

نى اجابت كرده بر چیزى شوند

 

نى به مقصودى ز تمییزى شوند

 

جز به مثل آن كه بگشاید كفش

 

سوى آب از دور بهر مصرفش

 

تشنه اى كو بر سر چاهى رسد

 

بى رسن بى دلو از راهى رسد

 

آب را خواند كش آید بر دَهَن

 

نى رسنده باشدش آب اى حسن

 

زان كه نه داناست بر خواننده آب

 

هم نه قادر تا بر او گیرد شتاب

 

خواندن كفّار هم باشد چنین

 

مربتان را نیست سودى اندر این

 

خواندن ایشان نباشد جز ضلال

 

هیچ مر اصنام را با ابتهال (209)

وجه تشبیه  
طبق نظر اكثر مفسّران ، خداوند متعال در این آیه ، مشركان و افرادى كه غیر خدا را مى خوانند، به آدم تشنه اى تشبیه كرده است كه بر كنار آبى كه سطح آن از دسترس او دور است ، نشسته و به آن اشاره مى كند، به این امید كه آب به دهان او برسد! بدیهى است كه هرگز آب به دهانش نخواهد رسید.
این آرزو چون خواب و پندار بیهوده اى بیش نیست ، چنین كارى جز از یك انسان ساده لوح و دیوانه سر نمى زند!
این احتمال نیز در تفسیر آیه وجود دارد كه خداوند متعال ، بت پرستان را به آدمى تشبیه نموده كه كف دستان خود را كاملاً صاف و افقى گرفته ، وارد آب مى كند و انتظار دارد آب در دست او بند شود، درحالى كه به محض این كه دست را از آب بیرون آورد، قطرات آب از لابلاى انگشتان و كفّ دست او بیرون مى ریزد و چیزى باقى نمى ماند.
تفسیر سوّمى نیز براى آیه كرده اند و آن اینكه بت پرستان كه براى حل مشكلاتشان به سراغ بتها مى روند، مانند كسى هستند كه مى خواهد آب را در مشت خود نگاه دارد! آیا هیچ گاه آب را مى توان در مشت نگاه داشت ؟
از ضرب المثل معروفى در میان عرب گرفته شده كه وقتى مى خواهند براى كسى كه كوشش بیهوده مى كند، مثالى بزنند مى گویند:
((هُوَ كَقابِضِ الْماءِ بِالْیَدِ؛ اومانند كسى است كه مى خواهد آب را بادست خود بگیرد)).
شاعر عرب مى گوید:

فاءَصْبَحْتُ فیما كانَ بَیْنى و بَیْنَها

 

مِنَ الودِّ مِثْلُ قابِضِ الْماءِ بِالْیَدِ

((كار من به جایى رسیده كه براى حفظ محبّت میان خود و او مانند كسى بودم كه مى خواست آب را در دست نگاه دارد)).(210)
بیت ذیل منسوب به امام على علیه السّلام است كه مى فرماید:

وَمَنْ یَصْحَبُ الدُّنْیا كَمَنْ مِثْلُ قابِضٍ

 

عَلَى الْماءِ خانَتْهُ فُرُوجُ الاَْصابِع (211)

((كسى كه با دنیا رفاقت و همنشینى كند مانند آدمى است كه آب را در لابلاى انگشتان باز خود نگه دارد)).
در فارسى نیز مثل ((آب در غربال )) در این باره به كار رفته مى شود، چنانكه گفته اند:

قرار در كفّ آزادگان نگیرد مال

 

نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال

به هر حال وجه شباهت در این تشبیه ((بیهودگى عمل و ناكامى )) است .
خداوند در پایان آیه براى تاءكید این مطلب مى فرماید:
(
وَمَا دُعَاَّءُ الْكَفِرِینَ إِلا فِى ضَلَلٍ )؛ ((درخواست كافران (از بتها چیزى ) جز (گام برداشتن ) در گمراهى و ضلالت نیست )).
چه ضلالتى از این بالاتر كه انسان سعى و كوشش خود را در راهى كه هرگز او را به مقصد نمى رساند، به كار برد، خسته و ناتوان شود، امّا نتیجه و بهره اى نگیرد.(212) زیرا كسى كه غیر حقّ را مى خواند و از باطل كه چیزى جز پندار و توهّم نیست ، حل مشكلش را مى جوید، رابطه دعا را از دست داده و در حقیقت دعایش را گم كرده است .

بو العجب وردى به دست آورده اى

 

لیك سوراخ دعا گم كرده اى

بنا بر این خواستن از خدا كه هم آگاهى دارد و هم قدرت بر انجام خواسته ، حق است و تقاضا از غیر خدا، باطل و پوچ و بیهوده است .

سه شنبه 16/11/1386 - 10:42
دعا و زیارت
 

18 مَثَل كور و بینا، كر و شنوا


(مَثَلُ ا لْفَرِیقَیْنِ كَالاَْعْمَى وَا لاَْصَمِّ وَا لْبَصِیرِ وَالسَّمِیعِ هَلْ یَسْتَوِیَانِ مَثَلاً اءَفَلاَ تَذَكَّرُونَ).(191)
((مثل این دو گروه (مؤ منان و منكران ) مثل نابینا و كر و بینا و شنواست ؛ آیا این دو همانند یكدیگرند؟! آیا پند نمى گیرید؟!)).

این دو فرقه در مثال از كفر و دین

 

كور و كر بینا و شنوا همچنین

 

مى بوند آیا برابر در مثل

 

چون نمى گیرند پند از ما حصل

وجه تشبیه  
خداوند متعال در این آیه كافران و منكران حقایق را به آدم ((كور و كر)) و مؤ منان را به انسان ((بینا و شنوا)) تشبیه كرده است . وجه تشابه در كافران ((ندیدن و نشنیدن حقایق )) و در مؤ منان ((دیدن و شنیدن آن )) است .
صاحب بحر الحقایق مى گوید:
((اعمى آن است كه : حق را باطل وباطل را حقّ بیند و اصَمّ آن كه : باطل را حقّ و حقّ را باطل شنود و بدان عمل كند. و بصیر كسى است كه دیده بصیرتش به كحل ((بى یبصر)) جلا یافته باشد. و سمیع كسى است كه گوش همّتش به گوشواره ((بى یسمع )) آراسته بود.
هر كه به خدا بیند، جز از خدا نبیند و هركه به خدا بشنود، جز از خدا نشنود)).(193)
آرى ((بصیر)) یعنى كسى كه داراى بصیرت و بینش عمیق دینى است و ((سمیع )) یعنى كسى كه گوشش نسبت به حقایق و معارف و دستورات الهى شنوا باشد. لذا در دعاهاى وارده از پیشوایان دین ، هم ((نور چشم )) از خدا طلب مى كنیم و هم ((بصیرت در دین ))، چنانچه در دعا مى خوانیم :
((... وَاجْعَلِ النُّورَ فى بَصَرى وَالْبَصیرَةَ فى دینى ...؛(194) خدایا!، در چشمانم نور قرار ده و بصیرت را در دینم عطا كن )).
حضرت على علیه السّلام در نهج البلاغه مى فرماید:
(( وَمَنْ اءَبْصَرَ بِها بَصَّرَتْهُ، وَمَنْ اءَبْصَرَ إِلَیْها اءَعْمَتْهُ؛(195) و هر كس بادیده بصیرت (و عبرت ) به دنیا بنگرد، دنیا به او بصیرت و بینایى مى بخشد و هر كس با دیده هدف و رسیدن به مقاصد مادى به دنیا نظر كند، دنیا او را كور و نابینا مى گرداند)).
نكته جالب توجه در این دو جمله كوتاه و پر محتوا، كلمه ((بها)) و ((إ لیها)) است ؛ یعنى اگر از دیدگاه ((وسیله )) به دنیا نظر شود، مایه بصیرت است ، ولى اگر از دید ((هدف )) بدان توجّه شود، باعث كورى دل و سبب گمراهى خواهد بود؛ به عبارت دیگر دنیا را مى توان از دو دیدگاه مورد مطالعه قرار داد:
1
دیدگاه مرآتى ؛
2
دیدگاه استقلالى .
دیدگاه مرآتى آن است كه آدمى هنگامى كه به ((مرآت ))، یعنى آیینه مى نگرد، توجهى به خود آیینه ندارد كه موادش از چیست و قیمتش چقدر است . او از آیینه فقط به عنوان وسیله دیدن خود استفاده مى كند. این نوع نگاه كردن به آیینه مایه بصیرت و سبب عبرت و برطرف كردن نقص از خود و اصلاح عیب است .
نظر استقلالى این است كه مى خواهد آیینه را خریدارى كند، لذا به حجم و اندازه سنگ و مساحت و كیفیّت جنس آن نظر مى كند. در این هنگام صورت خود را كه در آن منعكس شده ، نمى بیند و به اصطلاح ((فیه ینظر)) است .
بنا بر این هركس از دیدگاه مادى و ((استقلالى )) به اشیاى عالم نظر كند، جهان ماده چشمش را پر خواهد كرد و نسبت به ماوراى ماده و خالق جهان كور و نابینا خواهد شد؛ به عبارت دیگر هر كس با چشم سر و دید سطحى حیوانى به عالم نظر افكند، خطا خواهد كرد، چنان كه مولوى مى گوید:

چشم آخِر بین تواند دید راست

 

چشم آخُر بین غرور است و خطاست (196)

بنا بر این چشم انسانى و دیدگاه ((مرآتى )) وسیله اى است كه به آدمى بصیرت و بینش و ژرف نگرى دینى مى بخشد.
صاحب تفسیر ((كشف الاسرار)) در ذیل آیه مورد بحث مى گوید:
((نابیناى به حقیقى اوست كه نه دیده عبرت دارد تا از روى استدلال به ((آیات آفاق )) نظر كند، نه دل فكرت دارد تا در ((آیات انفس )) تاءمّل كند نه بصیرت حقیقت دارد تا به نور فراست ، مكاشفات اسرار غیبى بیند ...)).(197)
مراد از ((آیات آفاق )) آفریده هاى جهان طبیعت است ، همانند خورشید و ماه و ستارگان بانظام دقیقى كه بر آنها حاكم است و انواع جانداران و گیاهان و كوهها و دریاها با عجایب و شگفتیهاى بى شمارش و موجودات گوناگون اسرار آمیزش ‍ كه هر یك آیه و نشانه اى است بر حقّانیّت ذات پاك خدا.
منظور از ((آیات انْفُس )) درون انسان است ، همچون آفرینش دستگاههاى مختلف جسم انسان و نظامى كه بر ساختمان حیرت انگیز مغز و حركات منظّم قلب و عروق و بافتها و استخوانها و انعقاد نطفه و پرورش جنین در رحم مادران و از آن بالاتر اسرار و شگفتیهاى روح انسان مى باشد كه هر گوشه اى از آن ، كتابى است از معرفت پروردگار و خالق جهان .
اصطلاح ((آفاق و انفس )) از خود قرآن گرفته شده كه مى فرماید:
(
سَنُرِیهِمْ ءَایَتِنَا فِى ا لاَْفَاقِ وَفِىَّ اءَنفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ اءَ نَّهُ ا لْحَقُّ)(198)؛ ((ما به زودى آیات و نشانه هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مى دهیم تا براى آنان آشكار گردد كه او حقّ است )).
تمثیلى از شیخ شبسترى  
شیخ محمود شبسترى در كتاب ((گلشن راز)) اصحاب فرقه هاى مختلف و عقاید گوناگون را به انواع كورى و امراض چشم تشبیه نموده و مى گوید:

خرد را نیست تاب نور آن روى

 

برو از بهر او چشم دگر جوى

 

دو چشم فلسفى چون بود اَحْوَلْ(199)

 

ز واحد دیدن حقّ شد معطّل

 

ز نابینایى آمد راءى تشبیه (200)

 

ز یك چشمى است ادراكات تنزیه

 

تناسخ (201) زان سبب كفر است و باطل

 

كه آن از تنگ چشمى گشت حاصل

 

چو اكْمَهْ(202) بى نصیب از هر كمال است

 

كسى كورا طریق اعتزال (203) است

 

كلامى كو ندارد ذوق توحید

 

به تاریكى در است از غَیْم (204)تقلید

 

رَمَد(205) دارد دو چشم اهل ظاهر

 

كه از ظاهر نبیند جز مظاهر

 

از او هرچه بگفتند از كم و بیش

 

نشانى داده اند از دیده خویش (206)

 

سه شنبه 16/11/1386 - 10:41
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته