• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 530
تعداد نظرات : 385
زمان آخرین مطلب : 5377روز قبل
شعر و قطعات ادبی

 

به نامت، اى ظهور مژده سبز شكوفایى! هوایت مى بَرَد از دل، قرار و صبر و تابم را سكوت خلوت رازى، زلال عطر پروازى ترا در انتظارم، اى امید دیده تنها! من وشب زنده دارى ها، به یادت بىقرارى ها تو و بس جلوه در آیینه زار چشم حیرانم نواى بى نوایى دارم و درد نهانسوزى شكفته آتشى دردل، نشسته شعله ها درجان ز سوز تشنه كامى مىگدازد این دل شیدا به باغ باور ما، لاله مىرویدزدیدارت زلال نور آیینه! بهار صبح آدینه! گلِ شوق تو مى بارد دمادم ابر چشمانم ز داغ جانگذار «نسترن» عالم خبر دارد پى درمان درد جان مشتاقان، نمى آیى

به یادت،اىگل مهتاب،در شبهاى یلدایى تمام آرزوى دیده اى، امیّد دل هایى چراغ روشن شامى،طلوع صبح فردایى بتاب اى مهر عالمتاب! در شبهاى تنهایى من و داغ فراق و لحظه هاى ناشكیبایى من و شوق تماشاى تو، اى سبزِ تماشایى! تو درمانى براى دردهاى خاطر مایى بیا اى یادگار لاله هاى سرخ صحرایى! بنوشان جرعه اى ما را،از آن جام اهورایى بیا، تا محفل ما را، به زیبایى بیارایى تو اى نور هدایت! اى زلال سبزِ دریایى! خوش آن ساعت كه ازرخسارماهت،پرده بگشایى پى درمان درد جان مشتاقان، نمى آیى

چهارشنبه 17/7/1387 - 3:1
شعر و قطعات ادبی

 

تو مىرسى،دلم ازجا بلندخواهد شد تو مىرسىو،به باغ خزان رسیده ما نگاه ما، چو نیلوفران حلقه زنان در آفتابى تو، روزهاى كوتاهم رها و موج زنان در نسیم دیدارت به یُمن مقدم تو، قامت شكسته ى عشق به شوق دامن لطف تو اى كرامت سبز! بیا به هیبت توفان، كه شانه هاى جهان به پیشواز تو ازجا بلند خواهد شد

دلم به شوق تماشا بلند خواهد شد شكسته قامت گلها،بلندخواهد شد به سوى ساقه ى فردا،بلندخواهد شد به رغم این شب یلدا بلند خواهد شد تمام وسعت دریا، بلند خواهد شد چه پر شكوه،چه بالابلندخواهد شد! هزار دست تمنّا بلند خواهد شد به پیشواز تو ازجا بلند خواهد شد

چهارشنبه 17/7/1387 - 2:59
شعر و قطعات ادبی

کی روا باشد گل از ماوگلاب از دیگران

غم روی ساقی از ماو شراب از دیگران

ای مرغ جان مارا به جانب کربلا ببر

به زیارت گه عباس ابن علی مرتضی ببر

یاحسین خوب می ودنی من از روز ازل دیونت بودم

خبری از هستی نبود من جارو کش می خونت بودم 

برای شادی روح آقا سید جواد ذاکر صلوات

 

چهارشنبه 17/7/1387 - 2:43
خانواده

لعن الله علی عدوک یا علی

 

به کوری چشم وهابی جماعت یا حیدر

چهارشنبه 17/7/1387 - 2:37
دعا و زیارت
روایت شده: فاطمه (س) به اسماء بنت عُمَیْس فرمود: من ناپسند مى‏دانم آنچه را كه با آن جنازه‏ى زنان را حمل مى‏كنند (1) كه پارچه‏اى روى جنازه‏ى آنها مى‏اندازند و جسم آنها از زیر پارچه پیدا است، و هر كس آن را دید تشخیص مى‏دهد كه مرد است یا زن، من ضعیف شده‏ام و گوشت بدنم گداخته شده، آیا چیزى نمى‏سازى كه مرا بپوشاند.
اسماء گفت: آن زمان كه در حبشه بودم (2) مردم حبشه براى حمل جنازه چیزى را كه پوشاننده بدن بود ساخته بودند، اگر مى‏خواهى مثل آن را بسازم.
فاطمه (س) فرمود: آن را بساز.
اسماء تختى طلبید و آن را به رو انداخت، سپس چند چوب از شاخه‏ى خرما طلبید و آن را بر پایه‏هاى آن تخت، استوار كرد و سپس پارچه‏اى روى آن كشید (شبیه عِمارى درآمد) و به فاطمه (س) عرض كرد: تابوتهاى مردم حبشه، این گونه است.
فاطمه (س) آنرا پسندید و به اسماء فرمود: خدا تو را از آتش دوزخ محفوظ بدارد، مانند این تابوت براى من بسازد و مرا با آن بپوشان.
و نقل شده وقتى كه حضرت زهرا (س) آن تابوت را دید خندید، با توجه به اینكه بعد از رحلت رسول خدا (ص) هیچگاه تبسّم (لبخند) نكرده بود و فرمود: این تابوت، چقدر زیبا و نیكو است كه مانع مشخص شدن زن و مرد مى‏شود!
چهارشنبه 17/7/1387 - 2:29
دعا و زیارت
  از آن بانوى پهلو شكسته نقل كرده‏اند كه در روزهاى آخر عمر خواب دیدم پدرم را و به او از دست امت شكایت كردم آن حضرت به من فرمود: انك قادمة على عن قریب (1) تو به زودى به سوى من مى‏آیى.
بار دیگر خواب مى‏بیند ملائكه بسیارى به زمین فرود مى‏آیند و دو فرشته جلیل‏القدر پیشاپیش آنها است كه او را به آسمانها بردند و قصرهاى عالیه بهشتى را به او نشان دادند و باغها و بستانهاى فردوس اعلا را به او نمودند... مى‏پرسد كه این كاخ‏هاى عالى از آن كیست؟
مى‏گویند: اینجا فردوس اعلا است كه آخرین درجه بهشت است و این همان نهر كوثر است كه متعلق به شما است. آن رسیده بزرگوار مى‏پرسد: این ابى؟ پدرم كجا است؟ گفتند: هم‏اكنون وارد مى‏شود و همان لحظه مى‏فرماید كه پدرم وارد شد و مرا در آغوش گرفت و پریشانى مرا بوسید و فرمود: فرزند دلبندم دیدى آنچه خدا وعده فرموده بود؟ این همان وعده الهى است این كاخ منزل تو و شوهرت و فرزندان شما است و این جایگاه متعلق به دوستان شما است از خواب بیدار شد و رؤیاى شیرین خود را به حضرت امیرالمؤمنین علیه‏السلام نقل كرد، مولاى متقیان علیه‏السلام دانست كه به زودى همسرش از دستش خواهد رفت و به بهشت اعلا منتقل خواهد شد. پس از دیدن این خواب بود كه مكرر این دعا را مى‏خواند:
یا حى یا قیوم برحمتك استغیث فاغثنى اللهم زحزحنى عن النار و ادخلنى الجنة والحقنى بابى محمد صلى الله علیه و آله. (2)
اى خداوند زنده و پاینده به رحمت تو پناه مى‏برم پس به فریادم برس بار خدایا مرا از آتش جهنم دور گردان و به بهشت وارد كن و مرا به پدرم حضرت محمد صلى الله علیه و آله ملحق گردان. وقتى در همان حال حضرت على علیه‏السلام به بالینش آمد و به وى فرمود عافاك الله و ابقاك. اى دختر پیامبر خداوند تعالى تو را به سلامت و باقى نگه دارد. گفت یا اباالحسن به زودى پدرم را ملاقات نموده و به او ملحق مى‏شوم.
چهارشنبه 17/7/1387 - 2:28
دعا و زیارت
  روى ورقة بن عبداللَّه الأزدى، قال: خرجت حاجا الى بیت‏اللَّه الحرام، راجیا لثواب اللَّه رب العالمین، فبینما انا اطوف و اذا انا بجاریة سمرا، و ملیحه الوجه، عذبه الكلام، و هى تنادى بفصاحه منطقها، و هى تقول:
ورقة بن عبداللَّه ازدى روایت نموده است: به امید ثواب خداوند و پروردگار عالمیان به حج بیت‏اللَّه الحرام مشرف شدم. ناگهان هنگام طواف دیدم كه دوشیزه‏ى گندم‏گون، نمكین و شیرن‏سخنى با كلام فصیح دعا مى‏نمود و مى‏گفت:
اللهم، رب الكعبه الحرام، والحفظه الكرام، و زمزم والمقام، والشماعر العظام،و رب محمد خیر الانام، صلى اللَّه علیه و آله البرره الكرام، (اسالك) ان تحشرنى مع ساداتى الطاهرین، و ابنائهم الغر المحجلین المیامین.
اى خدا، و اى پروردگار خانه‏ى محترم كعبه، و پروردگار فرشتگان بزرگوار نگاهبان اعمال، و پروردگار زمزم و مقام ابراهیم علیه‏السلام، و جایگاه‏هاى بزرگ و ارجمند مناسك حج، و پروردگار برترین مخلوقات، حضرت محمد- كه درود خداوند بر او و خاندان نیكوكار و گرامى او باد!- (از تو درخواست مى‏نمایم) كه مرا با سروران پاكیزه‏ام و پسران برجسته و درخشان و خجسته‏ى آنان محشور گردانى.
ألا، فاشهدوا یا جماعه الحجاج والمعتمرین، ان موالى خیره الاخیار، و صفوه الابرار، والذین علا قدرهم على الاقدار، و ارتفع ذكرهم فى سائر الامصار، المرتدین بالفخار.
هان! اى گروه حاجیان و عمره بجا آورندگان، شاهد باشید كه سروران من، برگزیده‏ى برگزیدگان، و منتخب نیكان، و از همگان ارجمند مى‏باشند، و یادشان در تمام بلاد بلند و به نیكى یاد مى‏شوند و به لباس فخر آراسته‏اند.
قال ورقة بن عبداللَّه: فقلت: یا جاریه، انى لاظنك من موالى اهل البیت علیهم‏السلام. فقالت: اجل، قلت لها: و من انت من موالیهم؟ قالت: انا فضه امه فاطمه الزهراء، ابنه محمد المصطفى، صلى اللَّه علیها و على ابیها و بعلها و بنیها.
ورقة بن عبداللَّه مى‏گوید: به او گفتم: اى دختر، من یقین دارم كه تو از دوستداران اهل‏بیت علیهم‏السلام هستى، وى گفت: بله، گفتم: نامت چیست؟ گفت: من فصه، كنیز فاطمه‏ى زهرا، دختر حضرت محمد مصطفى مى‏باشم، كه درود خداوند بر او و پدر و شوهر و فرزندانش باد!
فقلت لها: مرحبا بك و اهلا و سهلا، فلقد كنت مشتاقا الى كلامك و منطقك، فارید منك الساعه ان تجیبنى من مساله اسالك، فاذا انت فرغت من الطواف، قفى لى عند سوق الطعام حتى آتیك و انت مثابه ماجوره. فافترقنا.
گفتم: خیلى خوش آمدى و خیلى خوشوقتم، من بسیار مشتاق كلام و سخن تو بودم، مى‏خواهم یك سؤالى از تو بكنم و تو به من پاسخ دهى. وقتى طواف را به پایان بردى، كنار بازار غله بایست تا من بیایم، خداوند به تو اجر و پاداش دهد. و به این ترتیب از هم جدا شدیم.
فلما فرغت من الطواف و اردت الرجوع الى منزلى، جعلت طریقى عل سوق الطعام، و اذا انا بها جالسه فى معزل من الناس، فاقبلت علیها، و اعتزلت بها، و اهدیت الیها هدیه و لم اعتقد انها صدقه، ثم قلت لها: یا فضه، اخبرینى عن مولاتك فاطمه الزهراء علیهماالسلام، و ما الذى رایت منها عند و فاتها بعد موت ابیها محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلم.
وقتى طواف را به پایان بردم، هنگام بازگشت به منزل، راهى را كه از بازار غله مى‏گذشت انتخاب نمودم، ناگهان دیدم كه وى در گوشه‏اى به دور از مردم نشسته است. نزد او رفتم و او را كنار كشیدم و بدون اینكه قصد صدقه بكنم هدیه‏اى به او دادم، سپس به او گفتم، اى فضه، از سرورت فاطمه‏ى زهرا علیهم‏السلام و وقایعى كه بعد از مرگ پدرش حضرت صلى اللَّه علیه و آله و سلم و هنگام وفات وى، از او دیدى به من خبر ده.
قال ورقة: فلما سمعت كلامى، تغر غرت عیناها بالدموع ثم انتحبت نادبه، و قالت: یا ورقة بن عبداللَّه، هیجت على حزنا ساكنا، و اشجانا فى فوادى كانت كامنه، فاسمع الان ما شاهدت منها علیهاالسلام:
ورقة (راوى حدیث) مى‏گوید: به محض اینكه سخن من تمام شد، چشمان فضه پر از اشك گردید و بلند بلند گریست و گفت: اى ورقة بن عبداللَّه، اندوه فرو نشسته و غمهاى نهفته‏ى دلم را بر انگیختى، اینك وقایعى را كه من از آن حضرت علیهاالسلام دیده‏ام بشنو.
اعلم انه لما قبض رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم، افتجع له الصغیر والكبیر، و كثر علیه البكاء، و قل العزاء، و عظم رزوه على الاقرباء والاصحاب والاولیاء والاحباب، والغرباء والانساب، ولم تلق الا كل باك و باكیه، و نادب و نادبه، و لم یكن فى اهل الارض والاصحاب والاقرباء والاحباب اشد حزنا و اعظم بكاء و انتحابا من مولاتى فاطمه الزهراء علیهاالسلام، و كان حزنها یتجدد و یزید، و بكاوها یشتد.
بدان، رحلت رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم دل كوچك و بزرگ را به درد آورد، و بسیار بر او گریستند و صبر همه را به سر آورد، و مصیبت فقدان او بر نزدیكان و یاران و دوستان و احباب و بیگانگان و خویشان سخت بود، و همه‏ى مردان و زنان براى او گریه و ندبه نمودند، ولى در روى زمین و در میان یاران و نزدیكان و دوستان كسى غمگین‏تر از سرورم فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام نبود و وى بیشتر و شدیدتر از همه گریه مى‏كرد. و اندوه او پیوسته تازه و افزون، و گریه‏اش شدیدتر مى‏شد.
فجلست سبعه ایام لا یهدا لها انین، و لا یسكن منها الحنین، كل یوم جاء كان بكاوها اكثر من الیوم الاول. فلما كان فى الیوم الثامن ابدت ما كتمت من الحزن فلم تطق صبرا اذ خرجت و صرخت، فكانها من فم رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم تنطق.
پس هفت روز ناله‏ى او آرام، و صداى او خاموش نمى‏شد، و هر روز بیش از روز گذشته گریه مى‏نمود، تا اینكه روز هشتم اندوه نهفته‏ى خود را آشكار نمود و نتوانست شكیبایى كند، لذا از خانه بیرون آمد و ناله سر داد، به گونه‏اى كه گویى رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم سخن مى‏گوید.
فتبادرت النسوان، و خرجت الولائد والولدان، و ضج الناس بالبكاء والنحیب، و جاء الناس من كل مكان، و اطفئت المصابیح لكیلا تتبین صفحات النساء، و خیل الى النسوان ان رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم قد قام من قبره، و صارت الناس من دهشه و حیره لما قدرهقهم.
پس زنان شتافتند، و دختران و پسران از خانه بیرون آمدند، و مردم همراه با اشك ریختن و گریه‏ى بلند، ناله سر دادند و از همه سو گرد آمدند، و براى اینكه صورت زنان نمایان نشود چراغها را خاموش كردند، و زنان تصور كردند كه گویى رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم از قبر بیرون آمده است، و مردم به خاطر مصیبت آن حضرت مدهوش و متحیر گردیدند.
و هى علیهاالسلام تنادى و تندب اباه: وا أبتاه، واصفیاه، وامحمدا، وا ابا القاسماه، و اربیع الارامل والیتامى، من للقبله والمصلى؟ و من لابنتك الوالهه الثكلى؟
و فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام ندا برمى‏آورد و بر پدر بزرگوارش اینگونه نوحه‏سرایى مى‏كرد:
واى پدرم، واى بر برگزیده‏ى خدا، وا محمداه، وا اباالقاسم، واى بر كسى كه بهار و مایه‏ى شادمانى نیازمندان (یا: بیوگان) و یتیمان بود، دیگر چه كسى (مدافع اهل) قبله و جایگاه نمازگزاردن نمازگزاران خواهد بود؟ و دیگر دختر سرگشته‏ى مصیبت‏زده‏ات چه كسى را دارد؟ ثم اقبلت تعثر فى اذیالها و هى لا تبصر شیئا من عبرتها، و من تواتر دمعتها، حتى دنت من قبر أبیها محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلم، فلما نظرت الى الحجرة وقع طرفها على الماذنه، فقصرت خطاها، و دام نحیبها و بكاها، الى ان اغمى علیها، فتبادرت النسوان الیها، فنضحن الماء علیها و على صدرها و جبینها حتى افاقت.
سپس در حالى كه لباسش بر زمین كشیده مى‏شد و از بسیارى گریه و جارى شدن اشك چیزى را نمى‏دید، آمد و نزدیك قبر پدر بزرگوارش حضرت محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلم ایستاد. به محض اینكه به حجره نگاه كرد و چشمش بر ماذنه افتاد، آهسته گام برداشت و پیوسته ناله و گریه نمود تا اینكه بیهوش گردید. زنان به سوى او شتافتند و آب بر صورت و سینه و پیشانى‏اش پاشیدند تا اینكه به هوش آمد.
فلما افاقت من غشیتها، قامت و هى تقول: رفعت قوتى، و خاننى جلدى، و شمت بى عدوى، والكمد قاتلى. یا أبتاه بقیت والهه وحیده، و حیرانه فریده، فقد انخمد صوتى، و انقطع ظهرى، و تنغض عیشى، و تكدر دهرى، فما اجد یا ابتاه بعدك انیسا لوحشتى، و لا رادا لدمعتى، و لا معینا لضعفى، فقد فنى بعدك محكم التنزیل، و مهبط جبرئیل، و محل میكائیل. انقلبت بعدك یا ابتاه الاسباب، و تغلقت دونى الابواب، فانا للدنیا بعدك قالیه، و علیك ما ترددت انفاسى باكیه،لا ینفد شوقى الیك، و لا حزنى علیك.
وقتى به هوش آمد برخاست و فرمود: توانم از بین رفته، و شكیبایى و استقامتم با من یارى نمى‏كند، و دشمنم به من شماتت مى‏كند، و اندوه شدید و درد دلم از افسردگى مرا خواهد كشت. پدر جانم، سرگشته و بى كس و متحیر و تنها شده‏ام، و صدایم خاموش گردیده و نیروى پشتم از بین رفته، و زندگى برایم تلخ، و روزگارم تیره و تار شده است. پدر جانم، بعد از تو كسى را نمى‏یابم كه مونس احساس تنهایى من گردد، و اشك چشمم را فرونشاند، و در ضعف و ناتوانى یاورم باشد. بعد از تو آیات محكم قرآن و نزول جبرئیل و آمدن میكائیل همگى برچیده شد.
پدر جانم، بعد از تو اسباب (نیل به مقامات معنوى و اخروى) واژگون، و درها به روى من بسته شد، لذا بعد از تو دیگر، از دنیا خوشم نمى‏آید، و تا زمانى كه نفسهایم مى‏رود و مى‏آید خواهم گریست، و شوق من به تو و اندوهم بر تو پایان نمى‏پذیرد.
ثم نادت: یا ابتاه، والباه، ثم قالت:
شعران حزنى علیك جدید -و فوادى واللَّه صب عنید
كل یوم یزید فیه شجونى-و اكتیابى علیك لیس یبید
جل خطبى، فبان عنى عزائى -فبكائى كل وقت جدید
ان قلبا علیك یالف صبرا -او عزاء، فانه لجلید
سپس ندا برآورد: اى پدر جانم، واى بر عقل من، پس فرمود:
به راستى كه اندوه من بر تو تازه، و به خدا سوگند دلم عاشق و مشتاق توست و به هیچ وجه از تو روى برنمى‏گرداند.
هر روز اندوه‏هایم افزون مى‏گردد، و افسردگى و شكستگى من از غم تو هرگز از من جدا نمى‏شود.
گرفتارى و مصیبت من بزرگ و سخت است، لذا شكیبایى از من كناره گرفته، و هر زمان گریه‏ام تازه مى‏گردد.
به راستى هركس كه با وجود انس به تو، صبر و شكیبایى كند و یا تسلى بیابد، واقعاً سخت‏دل و قسى‏القلب است.
ثم نادت: یا ابتاه، انقطعت بك الدنیا بانوارها، و زوت زهرتها و كانت ببهجتك زاهره، فقدا سود نهارها، فصار یحكى حنادسها رطبها و یابسها. یا ابتاه، لا زلت آسفه علیك الى التلاق. یا ابتاه، زال غمضى منذ حق الفراق. یا ابتاه، من للارامل والمساكین؟ و من للامه الى یوم الدین؟ یا ابتاه، امسینا بعدك من المستضعفین. یا ابتاه، اصبحت الناس عنا معرضین، و لقد كنا بك معظمین فى الناس غیر مستضعفین. فاى دمعه لفراقك لا تنهمل؟ و اى حزن بعدك علیك لا یتصل؟و اى جفن بعدك بالنوم یكتحل؟ و انت ربیع الدین، و نور النبیین، فكیف للجبال لا تمور، و للبحار بعدك لا تغور؟ والارض كیف لم تتزلزل؟
سپس ندا برآورد: پدر جانم، به واسطه‏ى (رحلت) تو انوار دنیا از بین رفت، و شكوفایى و زیبایى آن كه به افروختگى و حسن تو شكوفا و زیبا بود، افسرده شد، و روزهاى دنیا تیره گردیدند.
پدر جانم، تا ملاقات تو پیوسته بر تو تأسف خورده و ناراحت خواهم بود پدر جانم، از زمان جدایى و فراق تو بینایى‏ام از بین رفته است. پدر چانم، چه كسى بعد از تو از بیوگان و بیچارگان دلجویى خواهد كرد؟ و چه كسى تا روز پاداش و قیامت (دادرس) امت تو خواهد بود؟ اى پدر جان، بعد از تو مردم ما را خوار و كوچك شمردند، پدر جانم، بعد از تو مردم از ما رویگردان شدند، در حالى كه به واسطه‏ى وجود تو در میان مردم ارجمند و عزیز بودیم و كسى ما را خوار و كوچك نمى‏شمرد. پس چرا در فراق تو اشك نریزم، و اندوهم پیوسته نگردد، و پلكهایم بر روى هم بسته شده و به خواب روم، در حالى كه تو بهار و احیا گر دین و نور پیامبران هستى؟ و چگونه بعداز تو كوهها از هم نپاشند و به هم نخورند، و آب دریاها خشك نشود؟ و چگونه زمین نلرزد؟
رمیت یا ابتاه بالخطب الجلیل، و لم تكن الرزیه بالقلیل، و طرقت یا ابتاه بالمصاب العظیم، و بالفادح المهول. بكتك یا ابتاه الاملاك، و وقفت الافلاك، فمنبرك بعدك مستوحش، و محرابك خال من مناجاتك، و قبرك فرح بمواراتك، والجنه مشتاقه الیك و الى دعائك و صلاتك. یا ابتاه، ما اعظم ظلمة مجالسك!، فوا اسفاه علیك الى ان اقدم عاجلا علیك.
پدر جانم، به مشكل بزرگى گرفتار آمده‏ام، و مصیبتم اندك و كوچك نیست. اى پدر جان، مصیبت بزرگ و پیشامد هراسناكى به من روى آورده. باباى من، ملائكه بر تو گریستند و فلكها بازایستادند، لذا منبرت بعد از تو احساس تنهایى مى‏كند، و محرابت از مناجات تو خالى مانده است، و قبرت به واسطه‏ى خاك شدن تو در آن شادمان، و بهشت به تو و دعا و نمازت مشتاق است.
پدر جانم، چقدر تاریكى مجالس تو سخت است. پس همواره بر تو تأسف خواهم خورد تا اینكه به زودى بر تو وارد شوم.
و اثكل ابوالحسن الموتمن ابو ولدیك، الحسن والحسین، و اخوك و ولیك و حبیبك و من ربیته صغیرا، و واخیته كبیرا، و اخلى احبابك و اصحابك الیك، من كان منهم سابقا و مهاجرا و ناصرا، والثكل شاملنا، والبكاء قاتلنا، والاسى لازمنا.
و ابوالحسن امین، پدر دو فرزندت حسن و حسین، و برادر و دوست، و محبوبت به مصیبت گرفتار آمده، هم او كه در كوچكى‏اش پرورش دادى، و در بزرگى با او عقد اخوت بستى، و شیرین‏ترین دوستان و یارانت در نزد تو بود، و از همه‏ى آنان (به ایمان) سبقت جست و هجرت نمود و یارى‏ات كرد. مصیبت همه ما را فراگرفته، و گریه ما را مى‏كشد، و پیوسته ناراحت و افسرده‏ایم.
ثم زفزت زفزه و انت انه كادت روحها ان تخرج، ثم قالت:
شعر
قل صبرى و بان عنى عزائى -بعد فقدى لخاتم الانبیاء
عین، یا عین، اشكبى الدمع سحاً -ویك (1) لا تبخلى بفیض الدماء
یا رسول الاله، یا خیره اللَّه -و كهف الایتام والضعفاء
قد بكتك الجبال والوحوش جمعا -والطیر والارض بعد بكى السماء
و بكاك الحجون والركن و المش -عر یا سیدى مع البطحاء
و بكاك المحراب والدرس -للقرآن فى الصبح معلنا والسماء
و بكاك الاسلام اذ صار فى النا -س غریبا من سائر الغرباء
لو ترى المنبر الذى كنت تعلو -ه علاه الضلام بعد الضیاء
یا الهى، عجل وفاتى سریعا -فلقد تنعصت الحیاه یا مولائى
سپس آهى از دل برآورد و بلند بلند ناله سر داد به گونه‏اى كه نزدیك بود روح از بدنش خارج شود، سپس فرمود: بعد از فقدان خاتم انبیاء صلى اللَّه علیه و آله و سلم، شكیبایى‏ام اندك شده و تسلى پیدا كردن از من كناره گرفته است.
اى چشم من، اى چشم من، به شدت اشك بریز، و اشك بریز و در ریختن اشكهایت بخل مورز. اى رسول خدا، اى برگزیده‏ى خدا، و اى پناهگاه ایتام و ضعیفان.
كوهها، و حوش، پرندگان، زمین و آسمان، همگى براى تو گریستند.
اى آقاى من، گیاهان مخصوص، ركن و مشعر نیز همراه با شنزارها (اى مكه) بر تو اشك ریختند.
محراب و درس علنى قرآن تو در صبح و شام نیز براى تو گریه كردند.
اسلام نیز گریست، زیرا بعد از تو در میان مردم از همه‏ى غریبها، غریب‏تر گردید.
اى كاش منبرى را كه بر آن بالا مى‏رفتى، مشاهده مى‏كردى كه بعد از آن روشنایى،تاریكى آن را فراگرفته است.
اى معبود من، هرچه سریعتر مرگ مرا را برسان، زیرا اى آقاى من، زندگانى براى من تاریك و سخت شده است.
قالت: ثم رجعت الى منزلها و اخذت بالبكاء والعویل لیلها و نهارها، و هى لا ترقا دمعتها، و لا تهدا زفرتها. و اجتمع شیوخ اهل المدینه و اقبلوا الى امیرالمومنین على علیه‏السلام فقالوا له: یا اباالحسن، اى فاطمه علیهاالسلام تبكى اللیل والنهار، فلا احد منا یتهنا بالنوم فى اللیل على فرشنا، و لا بالنهار لنا قرار على اشغالنا و طلب معایشنا، و انا نخبرك ان تسالها اما ان تبكى لیلا او نهاراً، فقال علیه‏السلام: حبا و كرامه.
فضه مى‏گوید: سپس فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام به منزلش برگشت و شب وروز به گریه و ناله‏ى بلند پرداخت به گونه‏اى كه اشك چشمش قطع، و آهش آرام نمى‏گرفت (لذا) پیرمردان مدینه گرد آمدند و به خدمت امیرالمؤمنین على علیه‏السلام رسیدند و عرض كردند: اى اباالحسن، فاطمه علیهاالسلام شب و روز گریه مى‏كند، و هیچ‏یك از ما نمى‏توانیم شب در رختخواب راحت بخوابیم، و روز نیز آرامشى در كارها و جستجوى روزى نداریم، ما به تو عرض مى‏كنیم كه از فاطمه علیهاالسلام بخواهى كه یا شب گریه كند و یا روز. آن حضرت علیهاالسلام نیز با تكریم آنان، سخنشان را پذیرفت.
فاقبل امیرالمؤمنین علیه‏السلام حتى دخل على فاطمه علیهاالسلام و هى لا تفیق من البكاء، و لا ینفع فیها العزاء. فلما راته سكنت هنیئة له. فقال لها: یا بنت رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم، ان شیوخ المدینه یسالونى ان اسالك اما ان تبكین اباك لیلا و اما نهاراً.
لذا امیرالمؤمنین علیه‏السلام به خدمت فاطمه علیهاالسلام رسید، در حالى كه هنوز از گریه آسوده و تسلى پیدا نكرده بود، ولى به محض اینكه على علیه‏السلام را دید، لحظه‏اى آرام گرفت.
حضرت على علیه‏السلام فرمود: اى دختر رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم، پیرمردان مدینه از من درخواست نمودند كه از شما بخواهم كه یا شب بر پدر بزرگوارت گریه كنى و یا روز. فقالت: یا اباالحسن، ما اقل مكثى بینهم، و ما اقرب مغیبى من بین اظهرهم! فواللَّه، لا اسكت لیلا و لا نهارا او الحق بابى رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم. فقال لها على علیه‏السلام: افعلى، یا بنت رسول‏اللَّه ما بدا لك.
فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام فرمود: اى اباالحسن، چقدر كم بین آنها درنگ خواهم نمود، و چه زود از میان آنان خواهم رفت. به خدا سوگند، شب و روز ساكت نخواهم ماند تا اینكه به پدرم رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم بپویندم. على علیه‏السلام نیز به او فرمود: اى دختر رسول خدا، هرچه مى‏خواهى بكن.
ثم انه بنى لها بیتا فى البقیع نازحا عن المدینه، یسمى بیت‏الاحزان. و كانت اذا اصبحت قدمت الحسن والحسین علیهماالسلام امامها، و خرجت الى البقیع باكیه، فلا تزال بین القبور باكیه، فاذا جاء اللیل اقبل امیرالمؤمنین علیه‏السلام الیها، و ساقها بین یدیه الى منزلها.
سپس حضرت خانه‏اى در بقیع به دور از مدینه براى او ساخت كه «بیت‏الاحزان» نامیده مى‏شود، و فاطمه زهرا علیهاالسلام وقتى صبح مى‏كرد حسن و حسین علیهماالسلام را پیشاپیش خود مى‏انداخت و گریان روانه‏ى بقیع مى‏شد، و پیوسته میان قبرها مى‏گریست. و وقتى شب فرامى‏رسید امیرالمؤمنین علیه‏السلام به سوى او مى‏آمد و او را جلو مى‏انداخت و به منزل مى‏برد.
و لم تزل على ذلك الى ان مضى لها بعد موت ابیها سبعه و عشرون یوما، و اعتلت العله التى توفیت فیها، فبقیت الى یوم الاربعین، و قد صلى امیرالمؤمنین علیه‏السلام صلاه لاظهر و اقبل یرید المنزل اذا استقبلته الجوارى باكیات حزینات. فقال لهن: ما الخبر؟ و مالى اراكن متغیرات الوجوه والصور؟ فقلن: یا امیرالمؤمنین، ادرك ابنه عمك الزهراء علیهاالسلام و ما نظنك تدركها.
و پیوسته بر این حال بود، تا اینكه بیست و هفت و روز از رحلت پدر بزرگوارش گذشت، و به بیماریى كه سرانجام در اثر آن وفات نمود، گرفتار شد. و تا چهل روز پس از آن در دنیا بود. تا اینكه روزى امیرالمؤمنین علیه‏السلام نماز ظهر را خوانده بود و مى‏خواست به منزل بیاید، ناگهان دختران گریان و اندوهناك به پیشواز او آمدند. حضرت به آنان فرمود: چه خبر است؟ و جرا صورتها و چهره‏هایتان را پریشان مى‏بینم عرض كردند: اى امیرالمؤمنین، دختر عمویت زهرا علیهاالسلام را دریاب، و گمان نمى‏كنیم كه بتوانى او را (زنده) دریابى.
فاقبل امیرالمؤمنین علیه‏السلام مسرعا حتى دخل علیها، و اذا بها ملقاه على فراشها، و هو من قباطى مصر، و هى تقبض یمینا و تمد شمالا، فالقى الرداء عن عاتقه، والعمامه عن راسه، و حل ازراره، و اقبل حتى اخذ رأسها و تركه فى حجره.
پس امیرالمؤمنین علیه‏السلام شتابان آمد و به خدمت ایشان رسید، ولى ناگهان دید كه حضرتش بر رختخوابى كه از پارچه‏ى قباطى (2) مصر بود دراز كشیده، به طرف راست و چپ پیچ مى‏خورد. حضرت على علیه‏السلام عباى خود را از دوش و عمامه‏اش را از سر برداشت و دگمه‏هاى (پیراهن) را گشود، و جلو آمد و سر آن حضرت را گرفت و در دامن خود گذاشت.
و ناداها: یا زهراء، فلم تكلمه، فناداها: یا بنت محمد المصطفى، فلم تكلمه، فناداها: یا بنت من حمل الزكاة فى طرف ردائه و بذلها على الفقراء، فلم تكلمه، فناداها: یا ابنة من صلى بالملائكه فى السماء مثنى مثنى، فلم تكلمه: فناداها: یا فاطمه، كلمینى، فانا ابن عمك على بن ابى‏طالب.
على علیه‏السلام صدا كرد: اى زهرا، ولى حضرت پاسخ نداد، صدا كرد: اى دختر محمد مصطفى صلى اللَّه علیه و آله و سلم، ولى باز حضرت پاسخ نداد، صدا كرد: اى دخترت كسى كه زكات را در گوشه‏ى عباى خود حمل كرد و به نیازمندان بذل نمود ، ولى باز حضرت پاسخ نداد. صدا كرد: اى دختر كسى كه در آسمان دو ركعت دو ركعت امام جماعت ملائكه شد و نماز گزارد، ولى باز پاسخ نداد. صدا كرد: اى فاطمه، با من سخن بگو، من پسر عمویت على بن ابى‏طالب هستم.
قال :(3) ففتحت عینیها فى وجهه و نظرت الیه و بكت و بكى، و قال: ما الذى تجدینه، فانا ابن عمك على بن ابى‏طالب.
فضه مى‏گوید: حضرت زهرا علیهاالسلام چشم باز كرد و به امیرالمؤمنین علیه‏السلام نگاه كرد، حضرت على علیه‏السلام فرمود: حالت چطور است؟ من پسر عمویت على بن ابى‏طالب هستم. فقالت: یا ابن العم، انى اجد الموت الذى لابد منه و لا محیص عنه، و انا اعلم انك بعدى لا تصبر لعى قله التزویج، فان انت تزوجت امراه، اجعل لها یوما و لیله، و اجعل لاولادى یوما و لیله. یا اباالحسن، و لا تصح فى وجوههما، فیصبحان یتمین غریبین منكسرین، فانهما بالامس فقدا جدهما، والیوم یفقدان امهما، فالویل لامه تقتلهما و تبغضهما!
حضرت زهرا علیهاالسلام فرمود: اى پسر عمو، من در حال مرگ هستم، مرگى كه گریز و چاره و پناهگاهى از آن نیست، و من مى‏دانم كه تو (مانند هر مرد دیگر) بعد از من نمى‏توانى بر ازدواج نكردن صبر كنى، پس اگر ازدواج نمودى، یك شبانه‏روز را براى همسرت، و یك شبانه‏روز را براى فرزندان من قرار ده. اى ابالحسن در روى آنان فریاد مزن، تا مبادا، غریب و دل‏شكسته شوند، زیرا آن دو فرزند یتیم من (امام حسن و حسین علیهماالسلام) دیروز جدشان را از دست دادند، و امروز نیز مادرشان را از دست مى‏دهند، پس واى بر امتى كه آن دو را مى‏كشند و بغض آنها را در دل مى‏گیرند!
ثم انشات تقول:
شعرابكنى ان بكیت یا خیر هادى، -و اسبل الدمع، فهو یوم الفراق
یا قرین البتول، اوصیك بالنسل -فقد اصبحا حلیف اشتیاق
ابكنى و ابك للیتامى و لا تن -س قتیل العدى بطف العراق
فارقوا فاصبحوا یتامى حیارى -یحلف اللَّه فهو یوم الفراق
سپس این اشعار را سرود و فرمود:
اگر خواستى گریه كنى بر من گریه كن اى بهترین هدایتگر، و اشك بریز، كه این روز، روز جدایى است.
اى همدم بتول (و شوهر فاطمه علیهاالسلام)، تو را سفارش مى‏كنم كه با فرزندانم (خوب رفتار كنى)، زیرا آن دو (امام حسن و حسین علیهماالسلام) در اشتیاق به من هم سوگند هستند. بر من و نیز بر یتیمانم گریه كن، و هرگز كسى را كه به دست دشمنان در صحراى سوزان عراق كشته مى‏شود، (امام حسین علیه‏السلام)، فراموش مكن.
اینان از من جدا شدند و یتیم و سرگشته گردیدند، به خدا سوگند كه این روز، روز فراق و جدایى است.
قالت: فقال لها على علیه‏السلام: من این لك یا بنت رسول‏اللَّه هذا الخبر، والوحى قد انقطع عنا؟ فقالت: یا اباالحسن، رقدت الساعه، فرایت حبیبى رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم فى قصر من الدر الابیض، فلما رانى قال: هلمى الى، یا بنیه، فانى الیك مشتاق. فقلت: واللَّه، انى لاشد شوقا منك الى لقائك. فقال: انت اللیله عندى. و هو الصادق لما وعد، والموفى لما عاهد.
فضه مى‏گوید: حضرت على علیه‏السلام به حضرت زهرا علیهاالسلام فرمود: اى دختر رسول خدا، از كجا خبر دارى كه از دنیا مى‏روى، در حالى كه وحى از ما رخت بربسته است؟ عرض كرد: اى اباالحسن، همین حالا دراز كشیدم و به خواب رفتم، و محبوبم رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم را در كاخى از مروارید سفید دیدم. به محض اینكه مرا دید فرمود: اى دختر عزیزم، نزد من بیا، كه خیلى مشتاق تو هستم. من نیز به ایشان عرض كردم: به خدا سوگند، اشتیاق من به ملاقات شما بیشتر است. فرمود: همین امشب نزد من خواهى بود، و آن بزرگوار در وعده‏ى خود راستگو، و به پیمان خود وفا مى‏كند.
فاذا انت قرات یس، فاعلم انى قد قضیت نحبى، فغسلنى، و لا تكشف عنى، فانى طاهره مطهره، و لیصل على معك من اهلى الادنى فالادنى، و من رزق اجرى، و ادفنى لیلا فى قبرى. بهذا اخبرنى حبیبى رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم.
پس وقتى سوره‏ى یس را قرائت نمودى، بدان كه من به پیمان خود وفا نموده‏ام (و از دنیا رفته‏ام)، پس (از زیر لباس) مرا غسل بده، و لباسم را كنار نزن، زیرا من پاك و پاكیزه هستم، و تنها نزدیك‏ترین بستگانم و كسانى كه خداوند پاداش (مودت) مرا به آنان روزى كرده است بر من نماز بگزارند، و مرا شبانه در قبرم به خاك بسپار، كه رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم چنین به من خبر داد.
فقال على: واللَّه، لقد اخذت فى امرها، و غسلتها فى قمیصها، و لم اكشف عنها. فواللَّه، لقد كانت میمونه طاهره مطهره، ثم حنطتها من فضله حنوط رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم، و كفنتها، و ادرجتها فى اكفانها. فلما هممت ان أعقد الرداء، نادیت: یا ام‏كلثوم، یا زینب، یا سكینه، یا فضه، یا حسن، یا حسین، هلموا تزودوا من امكم، فهذا الفراق، واللقاء فى الجنه.
على علیه‏السلام فرمود: به خدا سوگند شروع كردم به تجهیز او، و او را در پیراهنش غسل دادم و آن را كنار نزدم. به خدا سوگند، خجسته و پاك و پاكیزه بود، سپس از باقیمانده‏ى حنوط رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم او را تحنیط نمودم، و كفن او را آماده كردم و او را در میان قطعه‏هاى كفن گذاشتم. وقتى خواستم عبا (و سرتاسرى) را ببندم، صدا كردم: اى ام‏كلثوم، اى زینب، اى سكینه، اى فضه، اى حسن، اى حسین، بیاید و از مادرتان توشه بردارید، كه این زمان، زمان جدایى است و دیگر در بهشت با او ملاقات خواهید نمود.
فاقبل الحسن والحسین علیهماالسلام و هما ینادیان: و احسرتا لا تنطفى ابدا من فقد جدنا محمد المصطفى، و امنا فاطمه الزهراء، یا ام‏الحسن، یا ام‏الحسین، اذا لقیت جدنا محمد (ا) المصطفى، فاقرئیه منا السلام، و قولى له: انا قد بقینا بعدك یتیمین فى دار الدنیا.
پس حسن و حسین علیهماالسلام آمدند، در حالى كه صدا مى‏كردند: واى بر حسرت و ناراحتى ما به خاطر فقدان جدمان حضرت محمد مصطفى و مادرمان فاطمه‏ى زهرا كه هیچگاه خاموش و برطرف نخواهد شد. اى مادر حسن، اى مادر حسین، هنگامى كه با جدمان حضرت محمد مصطفى ملاقات نمودى، سلام ما را به او برسان و بگو كه ما بعد از تو در دار دنیا یتیم شدیم. فقال امیرالمؤمنین على علیه‏السلام: انى اشهد اللَّه انها قد حنت و انت و مدت یدیها و ضمتها الى صدرها ملیا، و اذ بهاتف من السماء ینادى: یا اباالحسن، ارفعهما عنها، فلقد ابكیا واللَّه ملائكة السماوات، فقد اشتاق الحبیب الى المحبوب.
امیرالمؤمنین على علیه‏السلام فرمود: خدا را گواه مى‏گیرم كه فاطمه زهرا علیهاالسلام به شدت گریست و ناله سر داد و دستهایش را دراز كرد و آن دو (حسن و حسین علیهماالسلام) را به آرامى در سینه گرفت، ولى ناگهان هاتفى از آسمان ندا كرد: اى اباالحسن، این دو را از روى فاطمه علیهاالسلام بردار، به خدا سوگند كه ملائكه‏ى آسمانها را به گریه درآوردند، زیرا محبوب (حضرت حق) به دیدار محبوب خود (حضرت زهرا علیهاالسلام) مشتاق است.
قال: فرفعتهما عن صدره و جعلت اعقد الرداء، و انا انشد بهذه الابیات:
شعر
فراقك اعظم الاشیاء عندى - فقدك فاطم ادهى الثكول
سابكى حسره، و انوح شجوا -على خل مضى اسنى سبیل
الا یا عین، جودى و اسعدینى -فحزنى دائم ابكى خلیلى
حضرت على علیه‏السلام فرمود: آن دو را از روى سینه‏ى فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام برداشتم و شروع كردم به بستن عبا (و سر تا سرى) و در آن حال این ابیات را سرودم:
(اى فاطمه)، جدایى تو نزد من بزرگترین و سخت‏ترین چیز، و فقدان تو دردآورترین مصیبت است.
بر دوست عزیزم كه والاترین راه را پیمود با ناراحتى و تأسف خواهم گریست و با اندوه، نوحه‏سرایى خواهم نمود.
هان اى چشم، اشك بریز و یارى‏ام كن، كه اندوه من پیوسته است و بر فقدان دوست عزیزم مى‏گریم.
ثم حملها على یده، و اقبل بها الى قبر ابیها و نادى:
السلام علیك یا رسول‏اللَّه، السلام علیك یا حبیب اللَّه، السلام علیك یا نور اللَّه، السلام علیك یا صفوه اللَّه منى، السلام علیك، والتحیه واصله منى الیك ولدیك، و من ابنتك النازله علیك بفنائك، و ان الودیعه قد استردت، والرهینه قد اخذت، فواحزناه على الرسول ثم من بعده على البتول، و لقد اسودت على الغبراء، و بعدت عنى الخضراء، فواحزناه، ثم واأسفاه.
سپس امیرالمؤمنین علیه‏السلام فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام را برداشت و نزد قبر پدر بزرگوارش گذاشت و صدا كرد:
سلام بر تو اى رسول خدا، سلام بر تو اى حبیب خدا، سلام بر تو اى نور خدا، سلام من بر تو اى برگزیده‏ى خدا، سلام بر تو، و درود از من و از جانب دخترت كه به ساحت تو وارد شد، براستى كه امانت (شما) برگردانده، و گرو (شما) گرفته شد، پس واى بر اندوه من بر رسول (خدا)، و بعد از او بر بتول (حضرت زهرا علیهاالسلام)، براستى كه زمین براى من سیاه، و آسمان از من دور گردیده است، پس واى بر اندوه و ناراحتى و تأسف من.
ثم عدل بها على الروضه، فصلى على فى اهله و اصحابه و موالیه و احبائه و طائفه من
المهاجرین والانصار. فلما واراها والحدها فى لحدها، انشا بهذه الابیات یقول:
شعر
ارى علل الدنیا على كثیره -و صاحبها حتى الممات علیل
لكل اجتماع من خلیلین فرقه -و ان بقائى عندكم لقلیل
و ان افتقادى فاطما بعد احمد -دلیل على ان لا یدوم خلیل (4)
آنگاه فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام را به روضه (و مزار رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم) برگرداند و همراه با بستگان و یاران و موالى و دوستداران و گروهى از مهاجرین و انصار بر او نماز گزارد، وقتى حضرتش را دفن نمود و در لحد گذاشت، این ابیات را سرود و خواند: مى‏بینم كه مصائب دنیا بر من بسیار است، و هركس با دنیا مصاحبت كند تا هنگام مرگ مصیبت مى‏بیند.
اجتماع هر دو دوست عزیزى كه با هم پیوند دارند به جدایى مبدل مى‏شود، و به راستى كه من نزد شما بسیار كم خواهم بود.
اینكه فاطمه علیهاالسلام را بعد از احمد صلى اللَّه علیه و آله و سلم از دست دادم، دلیل بر این است كه هیچ دوستى، جاودانى نخواهد بود.
چهارشنبه 17/7/1387 - 2:27
دعا و زیارت
حضرت فاطمه علیهاالسلام در خانه خود در بستر بیمارى قرار گرفت و غم و اندوه دیگرى بر آن خانه سایه افكند. فرزندان صغیر و خردسال او در اطراف بستر مادر مانند پرندگان بال و پر شكسته سر به زیر انداخته، در فكر فرورفته و چهره زرد و نحیف و سیلى خورده او را نظاره مى‏كردند. پرستاران او ام‏سلمه زن ابورافع و اسماء بنت عمیس بودند. خبر بیمارى و بسترى شدن فاطمه علیهاالسلام در میان مردم مدینه و مهاجر و انصار طنین‏انداز شد. زنان مهاجر و انصار تصمیم گرفتند به عیادت حضرت فاطمه علیهاالسلام بروند، گروهى گرد هم آمده و به حضور او رسیدند.
«فقلن كیف اصبحت من علتك یا بنة رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم فحمد اللَّه و صلت على ابیها، و به او خطاب كرده گفتند شب را چگونه به صبح كردید از بیمارى خود اى دخرت پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم، (فاطمه علیهاالسلام) حمد و ثناى الهى را بجا آورد و به پدر خود درود فرستاد.»
«ثم قالت اصبحت والله عائفة لدنیا كن قالیة لرجالكن، سپس فرمود: به خدا سوگند صبح كردم در حالى كه از دنیاى شما بیزارم و بغض مردان (ابوبكر و عمر و...) در دلم جاى گرفته است.» «لفظتهم بعد ان عجمتهم و شنأتهم بعد ان سبرتهم، از دهان به دورشان انداختم بعد از آنكه گاز گرفتمشان و از آنها بدم آمد بعد از آنكه امتحانشان كردم.»
این كلمات كنایه و استعاره است. و به معنى آنست كه مردان شما را امتحان و ازمون نمودم اما آنها بد از امتحان درآمدند و لذا از آنها بیزار مى‏باشم.
«فقبحا لفلول الحد، چه زشت است كندى، آنچه تندى از آن مطلوب مى‏باشد.»
این جمله نیز كنایه است. و به معنى آن است كه همانگونه كه از شمشیر تیزى و تندى انتظار مى‏رود، حال اگر كند باشد زشت و نارواست. از مردان شما هم وفا و معاونت و همكارى انتظار مى‏رفت اما برعكس بى‏وفایى و بى‏اعتنایى دیده شد.
«واللعب بعد الحد، و چه زشت است بازى بعد از جدیت و كوشش.»
یعنى زشت و نارواست براى مردمى كه كار را با اراده و جدیت شروع كردند حال برگردند و بازیگر شوند.
«و قرع الصفاة و صدع القناء و خیل الاراء و زلل الاهواء، و چه زشت است كوبیدن بر سنگ خارا و چه قبیح است شكاف برداشتن سرنیزه‏ها و حیله و نیرنگ در آراء و اندیشه‏ها و لغزش در خواسته‏ها.»
یعنى كار اینها مانند مشت بر سنگ كوفتن و بالاخره نیزه به سنگ زدن كه عاقبت سرنیزه شكاف برمى‏دارد و مى‏شكند و فایده نمى‏برد و زشت و قبیح است كه انسان مزورانه فكر كند و در خواسته‏هاى خود راه لغزش و سقوط را دنبال كند.
«و بئس ما قدمت لهم انفسهم ان سخط الله علیهم و فى العذاب هم خالدون، و مردان شما بد چیزى براى خود پیش فرستادند و آن اینكه خشم خدا را براى خود فراهم آوردند و در عذاب جهنم جاودان خواهند بود.»
«لا جرم لقد قلدتهم ربقتها و انما الناس مع الملوك والدنیا الا من عصم الله، به ناچار ریسمان فدك و خلافت را به گردن (ابوبكر و عمر) آنها انداختم و همانا مردم با شاهان و صاحبان قدرت و دنیا مى‏باشند، مگر آن كس را كه خدا حافظ و مراقب او باشد.»
دو جمله و نكته قابل ملاحظه در بیان اخیر است، یكى اینكه حضرت فاطمه علیهاالسلام با دل‏آزردگى تمام و یأس از مهاجر و انصار فرمود: من آمدم از مردان شما استمداد كنم. اما وقتى یاریش نكردند و غاصبین اصرار در غصب داشتند آنها را رها كرد، دیگر آنكه هنگامى كه غاصبینى زمام امور را به دست گرفتند، مردم به بطلان آنها فكر نكردند و بلكه به دنبال آنها رفتند كه گوئیا این رسم مردم است كه پیرو قدرت و همراه آن مى‏باشند!.
«و حملتهم اوقتها و سننت علیهم غاراتها فجدعا و عقرا و بعدا للقوم الظالمین، و سنگین بار آن را بر آنها تحمیل نموده و تمام مظالم و مفاسد تغییر مسیر حكومت را متوجه آنها نمودم، پس هلاكت و نابودى و جراحت و ناسالمى و دورى، از آن قوم ستمگر باد.»
«ویحهم انى زعزعوها عن رواسى الرسالة، واى بر آنها، به كجا حركت و تغییر جهت دادند خلافت را از آن پایگاههاى محكم رسالت.»
«و قواعد النبوة والدلالة و مهبط الروح الامین والطیبین بامور الدنیا والدین، و از پایه‏هاى نبوت و رهبرى و از محل نزول جبرئیل امین و از كسى كه حاذق و آگاه به امور دین و دنیا مى‏باشد، خلافت را منحرف كردند.»
«الا ذلك هو الخسران المبین، آگاه باشید كه این بزرگترین زیانى آشكار است كه آنها مرتكب شدند.»
«و ما الذى نقموا من ابى‏الحسن، و چه عاملى باعث شد كه اینها انتقامجویانه با ابوالحسن «على علیه‏السلام» برخورد نمایند.»
«نقموا والید منه نكیر سیفه و قلة مبالاته لحتفه، به خدا سوگند از او به خاطر شمشیر باطل برانداز او انتقام گرفتند و به خاطر بى‏باكى و نترسیدن او از مرگ خود بود.»
«و شدة و طأته و نكال وقعته و تنمره فى ذات امه و صلى الله على محمد و آل محمد، و به علت محكمى قدمهاى او بر روى باطل و له كردن آن و به خاطر اینكه گناهكار و جنایتكار را به شدت عقوبت مى‏كرد و به خاطر پلتك صفتى و شجاعت و تسلیم‏ناپذیرى او در راه خدا.»
زنان مهاجر و انصار با شنیدن آن بیانات و حقایق، سرافكنده و شرمنده از حضور فاطمه علیهاالسلام خارج شدند و به خانه‏هاى خود برگشتند و گفتار فاطمه علیهاالسلام را براى مردان خود بیان نمودند. عده‏اى از مهاجرین و انصار تصمیم گرفتند از فاطمه علیهاالسلام عیادت كنند و عذر تقصیر بخواهند، لذا آمدند و وارد شدند و پس از حضور گفتند اى دختر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم اگر قبل از آنكه ما با ابوبكر بیعت كنیم على علیه‏السلام از ما خواسته بود كه با او بعیت كنیم دست از او نمى‏كشیدیم. فاطمه علیهاالسلام كه گفتار آنها را مزورانه تلقى نمود با ناراحتى از آنها خواست كه منزل را ترك كنند و فرمود شما هیچ عذرى ندارید و مقصر مى‏باشید. (1)
پس از آن موضع مزاجى حضرت فاطمه علیهاالسلام روز به روز بدتر مى‏شد. عباس عموى پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم شنید كه فاطمه زمین‏گیر شده و دیگر كسى به حضور نمى‏پذیرد پیغام براى حضرت على علیه‏السلام فرستاد و گفت: عمویت عباس اسلام مى‏رساند و مى‏گوید من وقتى شدت كسالت فاطمه علیهاالسلام را شنیدم غم‏زده و افسرده شدم، چنین مى‏نماید كه او اولین كسى است كه به رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم ملحق مى‏شود، پس اگر قضیه رحلت او حتمى است من مهاجرین و انصار را جمع كنم تا نماز بر او بخوانند و به ثوابى برسند و خود براى دین هم عظمت و زینتى خواهد بود.
عمار یاسر مى‏گوید: من حضور داشتم كه على علیه‏السلام فرمود: سلام مرا به عمویم برسان و به او بگو خداوند محبت و لطف تو را از ما نگیرد، مشورت و نظر تو را فهمیدم، اما حضرت فاطمه علیهاالسلام پیوسته مورد ستم بوده و او را از حق وى منع نموده و ارث او را به وى ندادند، توصیه و سفارش رسول خدا صلى اللَّه علیه آله و سلم را در حق او رعایت نكردند و از تو مى‏خواهم كه اجازه بدهى كه مطابق وصیت او عمل كنم كه سفارش كرده است مخفیانه دفن شود.
فرستاده عباس جواب على علیه‏السلام را براى او آورد، عباس گفت: خدا پسر برادرم را رحمت كند كه او آمرزیده است، رأى و نظر او مطاع خواهد بود، از میان فرزندان عبدالمطلب بعد از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم فرزندى پربركت‏تر از على علیه‏السلام متولد نشده است، على علیه‏السلام در هر كرامتى با سابقه‏تر و در هر فضیلتى داناتر از همه و در سختیها و ناملایمات شجاع‏تر از همه و در یارى دین حنیف از همه با دشمن مبارزتر و اولین كسى است كه به خدا و رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم ایمان آورد.
چهارشنبه 17/7/1387 - 2:25
دعا و زیارت

از سُلَیم بن قیس نقل شده: كه عمر بن خطاب در یكسال نصف حقوق همه‏ى كارگزارانش را به عنوان غرامت (و كمبود بودجه و مالیات) برداشت، ولى حقوق قنفذ را به طور كامل پرداخت، سُلَیم مى‏گوید به مسجد رسول خدا (ص) رفتم گروهى را دیدم در گوشه‏اى نشسته‏اند، همه‏ى آنها از بنى‏هاشم بودند، جز سلمان و ابوذر و مقداد و محمد بن ابى‏بكر و عمر بن ابى‏سلمه و قیس بن سعد بن عُباده، در این جلسه، عباس (عموى پیامبر) به على (ع) گفت: «چرا عمر مانند همه‏ى كارگزارانش، از حقوق «قُنفذ» چیزى نكاست؟!»
حضرت على (ع) به اطراف خود نگاه كرد و سپس قطرات اشك از چشمانش سرازیر شد، آنگاه در پاسخ عباس فرمود:
شَكَّرَ لَهُ ضَرْبَةً ضَرَبَها فاطِمَةَ بِالسَّوْطِ فَماتَتْ وَ فی عَضُدِها اَثَرهُ كَاَنَّهُ الدُّمْلُجْ.
: «حقوق قفنذ را كم نكرد، تا از او تشكّر نماید بخاطر ضربت تازیانه‏اى كه او بر فاطمه (س) نواخته بود، كه وقتى فاطمه (س) از دنیا رفت، اثر آن تازیانه در بازوى او وجود داشت و همانند بازوبند، نمایان بود».

چهارشنبه 17/7/1387 - 2:24
دعا و زیارت
مقداد برخاست و گفت: یا على، به من چه دستور مى‏دهى؟ به خدا قسم اگر امر كنى با شمشیرم مى‏زنم و اگر امر كنى خوددارى مى‏كنم. على علیه‏السلام فرمود: اى مقداد، خوددارى كن و پیمان پیامبر و وصیتى كه به تو كرده بیاد بیاور.
سلمان مى‏گوید: برخاستم و گفتم: قسم به آنكه جانم به دست اوست، اگر من بدانم ظلمى را دفع مى‏كنم یا براى خداوند دین را عزت مى‏بخشم، شمشیرم را بر دوش مى‏گذارم و با استقامت با آن مى‏جنگم. آیا بر برادر پیامبر و وصیش و جانشین او در امتش و پدر فرزندانش هجوم مى‏آورید؟ بشارت باد شما را به بلا، و ناامید باشید از آسایش!
ابوذر برخاست و گفت: اى امتى كه بعد از پیامبرش متحیر شده و به سرپیچى خویش خوار شده‏اید، خداوند مى‏فرماید: «ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل‏ابراهیم و آل‏عمران على العالمین، ذریة بعضها من بعض والله سمیع علیم»، «خداوند آدم و نوح و آل‏ابراهیم و آل‏عمران را بر همه‏ى جهانیان برگزید، نسلى كه از یكدیگرند، و خداوند شنونده و دانا است». آل‏محمد فرزندان نوح و آل‏ابراهیم از ابراهیم و برگزیده و نسل اسماعیل و عترت محمد پیامبرند. آنان اهل‏بیت نوبت و جایگاه رسالت و محل رفت و آمد ملائكه‏اند. آنان همچون آسمان بلند و كوههاى پایدار و كعبه‏ى پوشیده و چشمه‏ى زلال و ستارگان هدایت‏كننده و درخت مبارك هستند كه نورش مى‏درخشد و روغن ان مبارك است. محمد خاتم انبیاء و آقاى فرزندان آدم است، و على وصیى اوصیاء و امام متقین و رهبر سفید پیشانیان معروف است، و اوست صدیق اكبر و فاروق اعظم و وصى محمد و وارث علم او و صاحب اختیارتر مردم نسبت به مؤمنین، همانطور كه خداوند فرموده: «النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم و ازواجه امهاتهم و اولو الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله»، «پیامبر نسبت به مؤمنین از خودشان صاحب اختیارتر است و همسران او مادران آنانند و خویشاوندان در كتاب خدا بعضى بر بعضى اولویت دارند». هر كه را خدا مقدم داشته جلو بیندازید و هر كه را خدا مؤخر داشته عقب بزنید، و ولایت و وراثت را براى كسى قرار دهید كه خدا قرار داده است.
عمر، در حالى كه ابوبكر بالاى منبر نشسته بود به او گفت: چطور بالاى منبر نشسته‏اى و این مرد نشسته و روى جنگ دارد و برنمى‏خیزد با تو بیعت كند. دستور بده گردنش را بزنیم!
این در حالى بود كه امام حسن و امام حسین علیهماالسلام ایستاده بودند. وقتى گفته‏ى عمر را شنیدند به گریه افتادند. امیرالمؤمنین علیه‏السلام آن دو را به سینه چسبانید و فرمود: گریه نكنید، به خدا قسم بر قتل پدرتان قدرت ندارند.
ام‏ایمن پرستار پیامبر صلى اللَّه علیه و آله آمد و گفت: «اى ابوبكر، چه زود حسد و نفاق خود را ظاهر ساختید»! عمر دستور داد تا او را از مسجد بیرون كردند و گفت: «ما را با زنان چه كار است»؟!
بریده‏ى اسلمى برخاست و گفت: اى اعمر، آیا بر برادر پیامبر و پدر فرزندانش حمله مى‏كنى؟ تو در میان قریش همان كسى هستى كه تو را آن طور كه باید مى‏شناسیم! آیا شما دو نفر همان كسانى نیستید كه پیامبر صلى اللَّه علیه و آله به شما فرمود: «نزد على بروید و به عنوان امیرالمؤمنین بر او سلام كنید»؟ شما هم گفتید: آیا از امر خدا و امر رسولش است؟ فرمود: آرى. ابوبكر گفت: چنین بود ولى پیامبر بعد از آن فرمود: «براى اهل‏بیت من نبوت و خلافت جمع نمى‏شود»! بریده گفت: «به خدا قسم پیامبر این را نگفته است. به خدا قسم در شهرى كه تو در آن امیر باشى سكونت نمى‏كنم».
عمر دستور داد تا او را هم زدند و بیرون كردند!
چهارشنبه 17/7/1387 - 2:20
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته