• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 642
تعداد نظرات : 140
زمان آخرین مطلب : 3684روز قبل
دعا و زیارت
اهميت‏بحثهاى اخلاقى

اشاره

اين بحث از مهمترين مباحث قرآنى است، و از يك نظر مهمترين هدف انبياى الهى را تشكيل مى‏دهد، زيرا بدون اخلاق نه دين براى مردم مفهومى دارد، و نه دنياى آنها سامان مى‏يابد; همان‏گونه كه گفته‏اند:

اقوام روزگار به اخلاق زنده‏اند

قومى كه گشت فاقد اخلاق مردنى است! اصولا زمانى انسان شايسته نام انسان است كه داراى اخلاق انسانى باشد و در غير اين صورت حيوان خطرناكى است كه با استفاده از هوش سرشار انسانى همه چيز را ويران مى‏كند، و به آتش مى‏كشد; براى رسيدن به منافع نامشروع مادى جنگ به پا مى‏كند، و براى فروش جنگ افزارهاى ويرانگر تخم تفرقه و نفاق مى‏پاشد، و بى‏گناهان را به خاك و خون مى‏كشد!

آرى! او ممكن است‏به ظاهر متمدن باشد ولى در اين حال حيوان خوش علفى است، كه نه حلال را مى‏شناسد و نه حرام را! نه فرقى ميان ظلم و عدالت قائل است و نه تفاوتى در ميان ظالم و مظلوم!

با اين اشاره به سراغ قرآن مى‏رويم و اين حقيقت را از زبان قرآن مى‏شنويم; در آيات زير دقت كنيد:

1 - هو الذى بعث فى‏الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (سوره جمعه، آيه‏2)

2 - لقد من الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (سوره آل عمران، 164)

3 - كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا و يزكيكم و يعلمكم الكتاب و الحكمة و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون (سوره بقره، آيه‏151)

4 - ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم انك انت العزيز الحكيم (سوره بقره، آيه‏129)

5 - قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها (سوره شمس، آيات‏9 و 10)

6 - قد افلح من تزكى و ذكر اسم رب-ه فصلى (سوره اعلى، آيات 14 و 15)

7 - و لقد آتينا لقمان الحكمة ان اشكر لله (سوره لقمان، آيه‏12)

ترجمه:

1 - او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها مى‏خواند و آنها را تزكيه مى‏كند و به آنان كتاب و حكمت مى‏آموزد هرچند پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند!

2 - خداوند بر مؤمنان منت نهاد (و نعمت‏بزرگى بخشيد) هنگامى كه در ميان آنها پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنها بخواند، و آنان را پاك كند و كتاب و حكمت‏به آنها بياموزد، هرچند پيش از آن، در گمراهى آشكارى بودند.

3 - همان‏گونه (كه با تغيير قبله نعمت‏خود را بر شما ارزانى داشتيم) رسولى از خودتان در ميانتان فرستاديم، تا آيات ما را بر شما بخواند، و شما را پاك كند و كتاب و حكمت‏بياموزد، و آنچه را نمى‏دانستيد، به شما ياد دهد.

4 - پروردگارا! در ميان آنها پيامبرى از خودشان برانگيز! تا آيات تو را بر آنان بخواند، و آنها را كتاب و حكمت‏بياموزد و پاكيزه كند، زيرا تو توانا و حكيمى (و بر اين كار قادرى)!

5 - هركس نفس خود را پاك و تزكيه كرد، رستگار شد - و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخت، نوميد و محروم گشت!

6 - به يقين كسى كه پاكى جست (و خود را تزكيه كرد) رستگار شد - و (آن كس) نام پروردگارش را ياد كرد، سپس نماز خواند!

7 - ما به لقمان حكمت (ايمان و اخلاق) آموختيم (و به او گفتيم) شكر خدا را به جا آور!

چهار آيه‏نخستين در واقع يك حقيقت را دنبال مى‏كند، و آن اين‏كه يكى از اهداف اصلى بعثت پيامبراسلام صلى الله عليه و آله تزكيه نفوس و تربيت انسانها و پرورش اخلاق حسنه بوده است; حتى مى‏توان گفت تلاوت آيات الهى و تعليم كتاب و حكمت كه در نخستين آيه آمده، مقدمه‏اى است‏براى مساله تزكيه نفوس و تربيت انسانها; همان چيزى كه هدف اصلى علم اخلاق را تشكيل مى‏دهد.

شايد به همين دليل <تزكيه‏» در اين آيه بر <تعليم‏» پيشى گرفته است، چرا كه هدف اصلى و نهائى <تزكيه‏» است هرچند در عمل <تعليم‏» مقدم بر آن مى‏باشد.

و اگر در سه آيه‏ديگر (آيه دوم و سوم و چهارم از آيات مورد بحث) <تعليم‏» بر <تزكيه اخلاق‏» پيشى گرفته، ناظر به ترتيب طبيعى و خارجى آن است، كه معمولا <تعليم‏» مقدمه‏اى ست‏براى <تربيت و تزكيه‏»; بنابراين، آيه‏اول و آيات سه گانه اخير هر كدام به يكى از ابعاد اين مساله مى‏نگرد. (دقت كنيد)

اين احتمال در تفسير آيات چهارگانه فوق نيز دور نيست كه منظور از اين تقديم و تاخير اين است كه اين دو (تعليم و تربيت) در يكديگر تاثير متقابل دارند; يعنى، همان‏گونه كه آموزشهاى صحيح سبب بالا بردن سطح اخلاق و تزكيه نفوس مى‏شود، وجود فضائل اخلاقى در انسان نيز سبب بالابردن سطح علم و دانش اوست; چرا كه انسان وقتى مى‏تواند به حقيقت علم برسد كه از <لجاجت‏» و <كبر» و <خودپرستى‏» و <تعصب كوركورانه‏» كه سد راه پيشرفتهاى علمى است‏خالى باشد، در غير اين صورت اين گونه مفاسد اخلاقى حجابى بر چشم و دل او مى‏افكند كه نتواند چهره حق را آن چنان كه هست مشاهده كند و طبعا از قبول آن وا مى‏ماند.

اين نكات نيز در آيات چهارگانه فوق قابل دقت است:

اولين آيه، قيام پيغمبرى كه معلم اخلاق است‏به عنوان يكى از نشانه‏هاى خداوند ذكر شده، و نقطه مقابل <تعليم و تربيت‏» را <ضلال مبين‏» و گمراهى آشكار شمرده است (و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين) و اين نهايت اهتمام قرآن را به اخلاق نشان مى‏دهد.

در دومين آيه، بعثت پيامبرى كه مربى اخلاقى و معلم كتاب و حكمت است‏به عنوان منتى بزرگ و نعمتى عظيم از ناحيه خداوند شمرده است; اين نيز دليل ديگرى بر اهميت اخلاق است.

در سومين آيه كه بعد از آيات تغيير قبله (از بيت المقدس به كعبه) آمده و اين تحول را يك نعمت‏بزرگ الهى مى‏شمرد، مى‏فرمايد: اين نعمت همانند اصل نعمت قيام پيامبراسلام صلى الله عليه و آله است كه با هدف تعليم و تربيت و تهذيب نفوس و آموزش امورى كه وصول انسان به آن از طرق عادى امكان پذير نبود انجام گرفته است. (1)

نكته ديگرى كه در چهارمين آيه قابل دقت است، اين است كه در اين جا با تقاضاى ابراهيم و دعاى او در پيشگاه خدا روبه‏رو مى‏شويم; او بعد از بناى كعبه و فراغت از اين امر مهم الهى، دعاهايى مى‏كند كه يكى از مهمترين آنها تقاضاى به وجود آمدن امت مسلمانى از <ذريه‏» اوست، و بعثت پيامبرى كه كار او تعليم كتاب و حكمت و تربيت و تزكيه نفوس باشد.

اين نكته نيز در پنجمين آيه جلب توجه مى‏كند كه قرآن پس از ذكر طولانى‏ترين سوگندها كه مجموعه‏اى از يازده سوگند مهم به خالق و مخلوق و زمين و آسمان و ماه و خورشيد و نفوس انسانى است، مى‏گويد: <آن كس كه نفس خويش را تزكيه كند رستگار شده، و آن كس كه آن را آلوده سازد مايوس و نااميد گشته است! (قد افلح من زكاها وقد خاب من دساها)».

اين تاكيدهاى پى در پى و بى‏نظير دليل روشنى است‏بر اهميتى كه قرآن مجيد براى پرورش اخلاق و تزكيه نفوس قائل است، و گويى همه ارزشها را در اين ارزش بزرگ خلاصه مى‏كند، و فلاح و رستگارى و نجات را در آن مى‏شمرد.

همين معنى با مختصر تفاوتى در آيه‏ششم آمده و جالب اين كه <تزكيه اخلاق‏» در آن مقدم بر نماز و ياد خدا ذكر شده كه اگر تزكيه نفس و پاكى دل و صفاى روح در پرتو فضائل اخلاقى نباشد، نه ذكر خدا به‏جا مى‏رسد و نه نماز روحانيتى به بار مى‏آورد.

و بالاخره در آخرين آيه، از معلم بزرگ اخلاق يعنى لقمان سخن مى‏گويد و از علم اخلاق به <حكمت‏» تعبير مى‏كند و مى‏گويد: <ما (موهبت‏بزرگ) حكمت را به لقمان داديم، سپس به او دستور داديم كه شكر خدا را در برابر اين نعمت‏بزرگ به جا آورد!(ولقد آتينا لقمان الحكمة ان اشكرلله)».

با توجه به اين كه ويژگى <لقمان حكيم‏» آن چنان كه از آيات سوره لقمان استفاده مى‏شود تربيت نفوس و پرورش اخلاق بوده است‏بخوبى روشن مى‏شود كه منظور از <حكمت‏» در اين جا همان <حكمت عملى‏» و آموزشهايى است كه منتهى به آن مى‏شود يعنى <تعليم‏» براى <تربيت‏»!

بايد توجه داشت كه حكمت همان‏گونه كه بارها گفته‏ايم در اصل به معنى <لجام‏» اسب و مانند آن است; سپس به هر <امر بازدارنده‏» اطلاق شده است، و از آنجا كه علوم و دانشها و همچنين فضائل اخلاقى انسان را از بديها و كژيها باز مى‏دارد، اين واژه بر آن اطلاق شده است.

نتيجه

آنچه از آيات بالا استفاده مى‏شود اهتمام فوق‏العاده قرآن مجيد به مسائل اخلاقى و تهذيب نفوس به عنوان يك مساله اساسى و زيربنايى است كه برنامه‏هاى ديگر از آن نشات مى‏گيرد; و به تعبير ديگر، بر تمام احكام و قوانين اسلامى سايه افكنده است.

آرى! تكامل اخلاقى در فرد و جامعه، مهمترين هدفى است كه اديان آسمانى بر آن تكيه مى‏كنند، و ريشه همه اصلاحات اجتماعى و وسيله مبارزه با مفاسد و پديده‏هاى ناهنجار مى‏شمرند.

اكنون به روايات اسلامى باز مى‏گرديم و اهميت اين مساله را در روايات جستجو مى‏كنيم.

اهميت اخلاق در روايات اسلامى

اين مساله در احاديثى كه از شخص پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و همچنين از ساير پيشوايان معصوم عليهم السلام رسيده است‏با اهميت فوق‏العاده‏اى تعقيب شده، كه به عنوان نمونه چند حديث پرمعناى زير را از نظر مى‏گذرانيم:

1- در حديث معروفى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم:

<انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق; من تنها براى تكميل فضائل اخلاقى مبعوث شده‏ام.» (2)

و در تعبير ديگرى: <انما بعثت لاتمم حسن الاخلاق‏» آمده است. (3)

و در تعبير ديگرى: < بعثت‏بمكارم الاخلاق ومحاسنها» آمده است. (4)

تعبير به <انما» كه به اصطلاح براى حصر است نشان مى‏دهد كه تمام اهداف بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله در همين امر يعنى تكامل اخلاقى انسانها خلاصه مى‏شود.

2- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم كه فرمود: <لو كنا لانرجو جنة ولانخشى نارا ولاثوابا ولاعقابا لكان ينبغى لنا ان نطالب بمكارم الاخلاق فانها مما تدل على سبيل النجاح; اگر ما اميد و ايمانى به بهشت و ترس و وحشتى از دوزخ، و انتظار ثواب و عقابى نمى‏داشتيم، شايسته بود به سراغ فضائل اخلاقى برويم، چرا كه آنها راهنماى نجات و پيروزى و موفقيت هستند.» (5)

اين حديث‏بخوبى نشان مى‏دهد كه فضائل اخلاقى نه تنها سبب نجات در قيامت است‏بلكه زندگى دنيا نيز بدون آن سامان نمى‏يابد! (در اين باره در آينده به خواست‏خدا بحثهاى مشروحترى خواهيم داشت)

3- در حديث ديگرى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله آمده است كه فرمود: <جعل الله سبحانه مكارم الاخلاق صلة بينه وبين عباده فحسب احدكم ان يتمسك بخلق متصل بالله; خداوند سبحان فضائل اخلاقى را وسيله ارتباط ميان خودش و بندگانش قرار داده، همين بس كه هر يك از شما دست‏به اخلاقى بزند كه او را به خدا مربوط سازد.» (6)

به‏تعبير ديگر، خداوند بزرگترين معلم اخلاق و مربى نفوس انسانى و منبع تمام فضائل است، و قرب و نزديكى به خدا جز از طريق تخلق به اخلاق الهى مكان پذير نيست!

بنابراين، هر فضيلت اخلاقى رابطه‏اى ميان انسان و خدا ايجاد مى‏كند و او را گام به گام به ذات مقدسش نزديكتر مى‏سازد.

زندگى پيشوايان دينى نيز سرتاسر بيانگر همين مساله است كه آنها در همه جا به فضائل اخلاقى دعوت مى‏كردند، و خود الگوى زنده و اسوه حسنه‏اى در اين راه بودند و به واست‏خدا در مباحث آينده در هر بحثى به نمونه‏هاى اخلاقى آنها آشنا خواهيم شد; و همين بس كه قرآن مجيد به هنگام بيان مقام والاى پيامبراسلام صلى الله عليه و آله مى‏فرمايد: <وانك لعلى خلق عظيم; تو اخلاق عظيم و برجسته‏اى دارى!» (7)

نكته‏ها:

1- تعريف علم اخلاق

در اين جا لازم است قبل از هر چيز به سراغ تعريف اخلاق برويم; <اخلاق‏» جمع <خلق‏» (بر وزن قفل) و <خلق‏». (بر وزن افق) مى‏باشد، به گفته <راغب‏» در كتاب <مفردات‏»، اين دو واژه در اصل به يك ريشه باز مى‏گردد، خلق به معنى هيئت و شكل و صورتى است كه انسان با چشم مى‏بيند و خلق به معنى قوا و سجايا و صفات درونى است كه با چشم دل ديده مى‏شود.

بنابراين مى‏توان گفت: <اخلاق مجموعه صفات روحى و باطنى انسان است‏» و به گفته بعضى از دانشمندان، گاه به بعضى از اعمال و رفتارى كه از خلقيات درونى انسان ناشى مى‏شود، نيز اخلاق گفته مى‏شود (اولى اخلاق صفاتى است و دومى اخلاق رفتارى).

<اخلاق‏» را از طريق آثارش نيز مى‏توان تعريف كرد، و آن اين‏كه <گاه فعلى كه از انسان سر مى‏زند، شكل مستمرى ندارد; ولى هنگامى كه كارى بطور مستمر از كسى سر مى‏زند (مانند امساك در بذل و بخشش و كمك به ديگران) دليل به اين است كه يك ريشه درونى و باطنى در اعماق جان و روح او دارد، آن ريشه را خلق و اخلاق مى‏نامند.

اينجاست كه <ابن مسكويه‏» در كتاب <تهذيب الاخلاق وتطهير الاعراق‏»، مى‏گويد: <خلق همان حالت نفسانى است كه انسان را به انجام كارهايى دعوت مى‏كند بى آن كه نياز به تفكر و انديشه داشته باشد.» (8)

همين معنى را مرحوم فيض كاشانى در كتاب <حقايق‏» آورده است، آنجا كه مى‏گويد: <بدان كه خوى عبارت است از هيئتى استوار با نفس كه افعال به آسانى و بدون نياز به فكر و انديشه از آن صادر مى‏شود.» (9)

و به همين دليل اخلاق را به دو بخش تقسيم مى‏كنند: <ملكاتى كه سرچشمه پديدآمدن كارهاى نيكو است و اخلاق خوب و ملكات فضيله ناميده مى‏شود، و آنها كه منشا اعمال بد است و به آن اخلاق بد و ملكات رذيله مى‏گويند.

و نيز از همين جا مى‏توان علم اخلاق را چنين تعريف كرد: <اخلاق علمى است كه از ملكات و صفات خوب و بد و ريشه‏ها و آثار آن سخن مى‏گويد» و به تعبير ديگر، <سرچشمه‏هاى اكتساب اين صفات نيك و راه مبارزه با صفات بد و آثار هر يك را در فرد و جامعه مورد بررسى قرار مى‏دهد».

البته همانطور كه گفته شد، گاه به آثار عملى و افعال ناشى از اين صفات نيز واژه <اخلاق‏» اطلاق مى‏شود; مثلا، اگر كسى پيوسته آثار خشم و عصبانيت نشان مى‏دهد به او مى‏گويند: اين اخلاق بدى است، و بعكس هنگامى كه بذل و بخشش مى‏كند مى‏گويند: اين اخلاق خوبى است كه فلان كس دارد; در واقع اين دو، علت و معلول يكديگرند كه نام يكى بر ديگرى اطلاق مى‏شود.

بعضى از غربيها نيز علم اخلاق را چنان تعريف كرده‏اند كه از نظر نتيجه با تعريفهايى كه ما مى‏كنيم يكسان است، از جمله در كتاب <فلسفه اخلاق‏» از يكى از فلاسفه غرب به نام <ژكس‏» مى‏خوانيم كه مى‏گويد: <علم اخلاق عبارت است از تحقيق در رفتار آدمى به آن گونه كه بايد باشد.» (10)

در حالى كه بعضى ديگر كه بينشهاى متفاوتى دارند (مانند فولكيه) در تعريف علم اخلاق مى‏گويد: <مجموع قوانين رفتار كه انسان به واسطه مراعات آن مى‏تواند به هدفش برسد، علم اخلاق است.» (11)

اين سخن كسانى است كه براى ارزشهاى والاى انسانى اهميت‏خاصى قائل نيستند بلكه از نظر آنان رسيدن به هدف (هر چه باشد) مطرح است; و اخلاق از نظر آنها چيزى جز اسباب وصول به هدف نيست!

2- رابطه اخلاق و فلسفه

فلسفه در يك مفهوم كلى به معنى آگاهى بر تمام جهان هستى است‏به مقدار توان انسانى; و به همين دليل، تمام علوم مى‏تواند در اين مفهوم كلى و جامع داخل باشد; و روى همين جهت، در اعصار گذشته كه علوم محدود و معدود بود، علم فلسفه از همه آنها بحث مى‏كرد، و فيلسوف كسى بود كه در رشته‏هاى مختلف علمى آگاهى داشت.

در آن روزها فلسفه را به دو شاخه تقسيم مى‏كردند:

الف - امورى كه از قدرت و اختيار انسان بيرون است كه شامل تمام جهان هستى بجز افعال انسان، مى‏شود.

ب - امورى كه در اختيار انسان و تحت قدرت او قرار دارد; يعنى، افعال انسان.

بخش اول را حكمت نظرى مى‏ناميدند،و آن را به سه شاخه تقسيم مى‏كردند.

1- فلسفه اولى يا حكمت الهى كه درباره احكام كلى وجود و موجود و مبدا و معاد صحبت مى‏كرد.

2- طبيعيات كه آن هم رشته‏هاى فراوانى داشت.

3- رياضيات كه آن هم شاخه‏هاى متعددى را در بر مى‏گرفت.

اما قسمتى كه مربوط به افعال انسان است، آن را حكمت عملى مى‏دانستند و آن نيز به سه شاخه تقسيم مى‏شد.

1- اخلاق و افعالى كه مايه سعادت يا بدبختى انسان مى‏شود و همچنين ريشه‏هاى آن در درون نفس آدمى.

2- تدبير منزل است كه مربوط است‏به اداره امور خانوادگى و آنچه تحت اين عنوان مى‏گنجد.

3- سياست و تدبير مدن كه درباره روشهاى اداره جوامع بشرى سخن مى‏گويد.

و به اين ترتيب آنها به اخلاق شكل فردى داده، آن را در برابر <تدبير منزل‏» و <سياست مدن‏» قرار مى‏دادند.

بنابراين <علم اخلاق‏» شاخه‏اى از <فلسفه عملى‏» يا <حكمت عملى‏» است.

ولى امروز كه علوم شاخه‏هاى بسيار فراوانى پيدا كرده و به همين دليل از هم جدا شده است، فلسفه و حكمت غالبا به همان معنى حكمت نظرى و آن هم شاخه اول آن، يعنى امور كلى مربوط به جهان هستى، و همچنين مبدا و معاد اطلاق مى‏شود. (دقت كنيد)

در اين كه حكمت نظرى با ارزشتر است‏يا حكمت عملى، در ميان فلاسفه گفتگو است، گروهى اولى را با ارزشتر مى‏دانستند و گروهى دومى را، و اگر ما از زاويه‏هاى مختلف نگاه كنيم حرف هر دو گروه صحيح است كه فعلا جاى بحث آن نيست.

درباره رابطه <فلسفه‏» و <اخلاق‏» باز هم به مناسبتهاى ديگر به خواست‏خدا سخن خواهيم گفت.

3- رابطه اخلاق و عرفان

اما در مورد رابطه <اخلاق‏» و <عرفان‏» و اخلاق و <سير و سلوك الى الله‏» نيز مى‏توان گفت: <عرفان‏» بيشتر به معارف الهى مى‏نگرد، آن هم نه از طريق علم و استدلال، بلكه از طريق شهود باطنى و درونى، يعنى قلب انسان آنچنان نورانى و صاف گردد و ديده حقيقت‏بين او گشوده شود و حجابها بر طرف گردد كه با چشم دل ذات پاك خدا و اسماء و صفات او را ببيند و به او عشق ورزد.

بديهى است علم اخلاق چون مى‏تواند به برطرف شدن رذائل اخلاقى كه حجابهايى است در برابر چشم دل، كمك كند; يكى از پايه‏هاى عرفان الهى و مقدمات آن خواهد بود.

و اما <سير و سلوك الى الله‏» كه هدف نهايى آن، رسيدن به <معرفة الله‏» و قرب جوار او است، آن هم در حقيقت مجموعه‏اى از <عرفان‏» و <اخلاق‏» است. سير و سلوك درونى، نوعى عرفان است كه انسان را روز به روز به ذات پاك او نزديكتر مى‏كند، حجابها را كنار مى‏زند، و راه را براى وصول به حق هموار مى‏سازد; و سير و سلوك برونى همان اخلاق است، منتها اخلاقى كه هدفش را تهذيب نفوس تشكيل مى‏دهد نه فقط بهتر زيستن از نظر مادى.

4- رابطه <علم‏» و <اخلاق‏»

در آيات مورد بحث ديديم كه قرآن مجيد كرارا تعليم كتاب و حكمت را در كنار تزكيه و پاكسازى اخلاقى قرار مى‏دهد; گاه <تزكيه‏» را بر <تعليم‏» مقدم مى‏دارد، و گاه <تعليم‏» و بر <تزكيه‏»; و اين نشان مى‏دهد كه ميان اين دو رابطه عميقى است.

يعنى هنگامى كه انسان از خوبى و بدى اعمال و صفات اخلاقى آگاه گردد و آثار و پيامدهاى هر يك از صفات <فضيلت‏» و <رذيلت‏» را بداند، بى‏شك در تربيت و پرورش او مؤثر است; بطورى كه مى‏توان گفت‏بسيارى از زشتيهاى عمل و اخلاق، از ناآگاهيها سرچشمه مى‏گيرد. به همين دليل، اگر علم و آگاهى جاى جهل و نادانى را بگيرد، و به تعبير ديگر، سطح فرهنگ بالا برود، بسيارى از زشتيها جاى خود را به زيبائيها، و بسيارى از مفاسد اخلاقى جاى خود را به محاسن اخلاقى مى‏دهد; ولى بايد توجه داشت اين مساله كليت ندارد.

و متاسفانه گاه در اين مساله مبالغه شده، گروهى راه افراط را پيش گرفته، و گروهى راه تفريط را.

گروهى به پيروى از گفتار معروف سقراط، فيلسوف يونانى، كه معتقد بود علم و كمت‏سرچشمه اخلاق حميده است، و رذائل اخلاقى معلول جهل و نادانى است، عقيده دارند كه تنها راه براى مبارزه با رذائل اخلاق و پيدايش فضائل اخلاقى گسترش علم و دانش و بالا بردن سطح افكار جامعه است، و به اين ترتيب <فضيلت‏» مساوى با <معرفت‏» مى‏شود.

آنها مى‏گويند هيچ كس آگاهانه به دنبال بدى و شر نمى‏رود، و اگر خوبى را تشخيص دهد آن را رها نمى‏سازد، پس وظيفه ما آن است كه هم براى خود و هم ديگران كسب آگاهى كنيم، و نتايج‏خير و شر، و بد و نيكو را بدانيم، تا جوانه‏هاى فضائل اخلاقى بر شاخسار وجود ما ظاهر شود!

در مقابل شايد كسانى هستند كه مايلند رابطه اين دو را بكلى نفى كنند، و بگويند كه دانش و هوشيارى در افراد آلوده، سبب مى‏شود كه جنايات را هوشيارانه‏تر انجام دهند، و طبق مثل معروف: <دزدانى كه با چراغ مى‏آيند، كالاهاى گزيده‏تر مى‏برند!»

ولى انصاف اين است كه رابطه علم و اخلاق را نه مى‏توان بكلى انكار كرد و نه مى‏توان بطور كامل، اخلاق را معلول علم دانست.

شاهد اين سخن تجارب زنده‏اى است كه از جامعه كسب كرده‏ايم; افراد آلوده‏اى بودند كه وقتى آنها را به حسن و قبح اعمالشان آگاه كرده‏ايم، و به نتايج‏سوء اعمال و افعال بد آشنا شده‏اند، دست از كار خود برداشته، و گرايش به خوبيها پيدا كرده‏اند، حتى در خودمان نيز اين تجربه را داشته‏ايم.

در مقابل افرادى را مى‏شناسيم كه آگاهى كافى به نيك و بد اعمال و نتايج و آثار آن دارند ولى همچنان به بدى ادامه مى‏دهند، و اخلاق سوء بر وجود آنها حاكم است.

اينها همه به خاطر آن است كه انسان موجودى است دو بعدى، يك بعد وجود او را علم و ادراك و آگاهى تشكيل مى‏دهد، و يك بعد وجود او را اميال و غرائز و شهوات; به همين دليل، گاه با ميل و اختيار خود بعد اول را ترجيح مى‏دهد و گاه دوم را.

از اينجا روشن مى‏شود، آنها كه يكى از دو قول بالا را پذيرفته‏اند انسان را يك بعدى فرض كرده، و توجه به بعد ديگر وجود انسان نداشته‏اند.

از آيات ديگر قرآن نيز بخوبى مى‏توان آنچه را كه گفتيم استفاده كرد.

قرآن مجيد در چندين آيه به رابطه‏اى ميان جهل و اعمال سوء اشاره كرده است; مثلا، مى‏فرمايد: <انه من عمل منكم سوء بجهالة ثم تاب من بعده واصلح فانه غفور رحيم; هر كس از شما كار بدى از روى نادانى انجام دهد، سپس توبه و اصلاح و جبران نمايد، خداوند آمرزنده و مهربان است.» (سوره انعام، آيه‏54)

شبيه همين معنى در سوره نساء، آيه‏17 و سوره نحل، آيه‏119 نيز آمده است.

بديهى است منظور در اينجا جهل مطلق نيست كه با توبه سازگار نباشد بلكه مرتبه‏اى از مراتب جهل است كه اگر بر طرف گردد انسان به راه حق روى مى‏آورد.

در جلد اول از دوره اول پيام قرآن در آنجا كه بحث درباره معرفت و شناخت آمده، آيات بسيارى نقل كرده‏ايم كه از آنها استفاده مى‏شد، جهل سرچشمه كفر است، جهل سرچشمه اشاعه فساد، تعصب و لجاجت، بهانه جويى، تقليد كوركورانه، اختلاف و پراكندگى، سوءظن و بدبينى، جسارت و بى‏ادبى و در يك جمله جهل مايه دگرگون شدن بسيارى از ارزشها است! (12)

از سوى ديگر، در بعضى از آيات صريحا مى‏گويد: <كسانى هستند كه با علم و آگاهى، راه غلط را مى‏پيمايند; مثلا، درباره آل فرعون مى‏فرمايد: <وجحدوا بها واستيقنتها انفسهم ظلما وعلوا; آنها آيات ما را از روى ظلم و سركشى انكار كردند در حالى كه در دل به آن يقين داشتند.» (سوره نمل، آيه‏14)

و درباره گروهى از اهل كتاب مى‏فرمايد: <ويقولون على الله الكذب وهم يعلمون; آنها بر خدا دروغ مى‏بندند در حالى كه مى‏دانند.» (سوره آل عمران، آيه‏75).

شبيه همين معنى در چند آيه‏بعد از آن نيز آمده است (سوره آل عمران، آيه‏78).

علم و آگاهى در اين آيه ممكن است اشاره به آگاهى بر موضوع دروغ باشد، ولى باز هم شاهد مدعاى ما است، چرا كه حكم عقل و شرع درباره دروغ و زشتى آن، چيزى نيست كه بر كسى مكتوم باشد.

تجربيات روزمره نيز اين واقعيت را نشان مى‏دهد كه آگاهى بر زيانهاى اخلاق رذيله در بسيارى از موارد مى‏تواند باز دارنده باشد، و در عين حال موارد زيادى هم ديده مى‏شود كه افراد آگاه، دست‏به اعمال سوء زده، و اخلاق رذيله را براى خود ترجيح مى‏دهند. و به اين ترتيب، مكتب واسطه در اينجا با واقعيتها منطبق‏تر است. (دقت كنيد)

5- آيا اخلاق قابل تغيير است؟

سرنوشت علم اخلاق و تمام بحثهاى اخلاقى و تربيتى به اين مساله بستگى دارد، زيرا اگر اخلاق قابل تغيير نباشد نه تنها علم اخلاق بيهوده خواهد بود، بلكه تمام برنامه‏هاى تربيتى انبيا و كتابهاى آسمانى لغو خواهد شد; تعزيرات و تمام مجازاتهاى بازدارنده نيز بى‏معنى خواهد بود.

بنابراين، وجود آنهمه برنامه‏هاى اخلاقى و تربيتى در تعاليم انبياء و كتب آسمانى و نيز وجود برنامه‏هاى تربيتى در تمام جهان بشريت، و همچنين مجازاتهاى بازدارنده در همه مكاتب جزائى، بهترين دليل بر اين است كه قابليت تغيير اخلاق، و روشهاى اخلاقى، نه تنها از سوى تمام پيامبران كه از سوى همه عقلاى جهان پذيرفته شده است.

اما با اين همه، عجيب است كه فلاسفه و علماى اخلاق بحثهاى فراوانى درباره اين كه <آيا اخلاق قابل تغيير است‏يا نه؟» مطرح كرده‏اند!

بعضى مى‏گويند: اخلاق قابل تغيير نيست! و آنها كه بدگوهرند و طينتى ناپاك دارند عوض نمى‏شوند، و به فرض كه تغيير يابند، سطحى و ناپايدار است و بزودى به حال اول باز مى‏گردند!

آنها براى خود دلائلى دارند از جمله اين كه ساختمان جسم و جان رابطه نزديكى با اخلاق دارد، و در واقع اخلاق هر كس تابع چگونگى آفرينش روح و جسم اوست، و چون روح و جسم آدمى عوض نمى‏شود، اخلاق او نيز قابل تغيير نيست.

جمعى از شعرا كه پيرو اين طرز تفكر بوده‏اند نيز در اشعار خود بطور گسترده به اين مطلب اشاره كرده‏اند (هر چند ممكن است اشعار آنها را بر نوعى مبالغه در اين امر حمل كرد).

نمونه‏اى از اشعار شعراى معروف را در اين زمينه در ذيل مى‏خوانيد:

پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بد است تربيت نااهل را چون گردكان بر گنبد است شمشير نيك زآهن بد چون كند كسى؟ ناكس به تربيت نشود اى حكيم كس! باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ لاله رويد و در شوره‏زار خس!

برسيه دل چه سود خواندن وعظ نرود ميخ آهنين در سنگ آهنى را كه موريانه بخورد نتوان برد از آن به صيقل زنگ!

چون بود اصل گوهرى قابل تربيت را در او اثر باشد هيچ صيقل نكو نداند كرد آهنى را كه بدگهر باشد سگ به درياى هفتگانه مشوى كه چو تر شد پليدتر باشد! خر عيسى گرش به مكه برند چون بيايد هنوز خر باشد!

دليل ديگرى كه براى اين امر ذكر كرده‏اند اين است كه دگرگون شدن اخلاق به واسطه عوامل خارجى، از قبيل تاديب و نصيحت و اندرز است، و هنگامى كه اين عوامل زايل گردد، انسان به اخلاق اصلى خود باز خواهد گشت، درست مانند سردى آب كه به وسيله عوامل حرارت‏زا از بين مى‏رود و هنگامى كه آن عوامل از بين برود، حرارت را پس داده، به حال اول باز مى‏گردد!

اين طرز فكر و اين‏گونه استدلالات همه مايه تاسف و سبب انحطاط جوامع بشرى است!

طرفداران <قابليت تغيير» در امور اخلاقى، از دو دليل فوق چنين پاسخ مى‏گويند:

1- ارتباط اخلاق با ساختمان روح و جسم انسان قابل انكار نيست، ولى اين ارتباط به اصطلاح در حد <مقتضى‏» است نه <علت تامه‏»، يعنى مى‏تواند زمينه‏ساز باشد نه اين كه الزاما و اجبارا تاثير قطعى بگذارد، همان‏گونه كه بسيارى از افرادى كه از پدران و مادران مبتلا به پاره‏اى از بيماريها متولد مى‏شوند زمينه آلودگى به آن بيماريها را دارند، ولى با اين حال مى‏توان با پيشگيريهاى مخصوص جلو تاثير عامل وراثت را گرفت.

افراد ضعيف البنيه از نظر جسمانى با استفاده از بهداشت و ورزش، افراد نيرومندى مى‏شوند و بعكس، افراد قوى البنيه بر اثر ترك اين دو، ضعيف و ناتوان خواهند شد.

افزون‏براين، روح و جسم انسان نيز قابل‏تغيير است تاچه رسدبه‏اخلاق زاييده‏ازآن!

مى‏دانيم تمام <حيوانات اهلى امروز» يك روز در زمره حيوانات وحشى بودند، انسان آنها را گرفت و رام كرد، و به صورت حيوانات اهلى در آورد; بسيارى از گياهان و درختان ميوه نيز چنين بوده‏اند. جايى كه با تربيت‏بتوان خلق و خوى يك حيوان و ويژگيهاى يك گياه يا درخت را تغيير داد چگونه نمى‏توان اخلاق انسان را به فرض كه اخلاق ذاتى باشد تغيير داد؟

هم اكنون نيز بسيارى از حيوانات را براى كارهايى كه بر خلاف طبيعت آنها است تربيت مى‏كنند و آنها اين كارها را بخوبى انجام مى‏دهند.

2- از آنچه در بالا گفته شد پاسخ استدلال ديگر آنان نيز روشن مى‏شود زيرا گاه عوامل بيرونى آنقدر تاثير قوى دارد كه ويژگيهاى ذاتى را بكلى دگرگون مى‏سازد، و حتى ويژگيهاى جديد به وراثت‏به نسلهاى آينده نيز مى‏رسد همان‏گونه كه در حيوانات اهلى مثال زده شد.

تاريخ، انسانهاى بسيارى را نشان مى‏دهد كه بر اثر تربيت‏بكلى خلق و خوى خود را تغيير دادند، و به اصطلاح يكصد و هشتاد درجه چرخش كردند، افرادى كه يك روز مثلا در صف دزدان قهار جاى داشتند به زاهدان و عابدان مشهورى مبدل گشتند.

توجه به طرز به وجود آمدن يك ملكه اخلاقى به ما اين قدرت را مى‏دهد كه راه از ميان بردن آن را نيز پيدا كنيم; مساله چنين است كه هر عمل خوب يا بد اثر موافق خود را در روح انسان باقى مى‏گذارد، و روح را تدريجا به سوى خود جلب مى‏كند، تكرار اين عمل آن اثر را بيشتر و قويتر مى‏سازد، و كم كم كيفيتى به نام <عادت‏» حاصل مى‏شود، و هر گاه عادت استمرار يابد به صورت <ملكه‏» در مى‏آيد.

بنابراين، همان‏گونه كه عادات و ملكات اخلاقى زشت در سايه تكرار عمل تشكيل مى‏گردد، از همين طريق قابل زوال است; البته، اثر تلقين، تفكر، تعليمات صحيح و محيط سالم در فراهم كردن زمينه‏هاى روحى براى پذيرش و تشكيل ملكات خوب را نمى‏توان ناديده گرفت.

در اينجا قول سومى نيز وجود دارد و آن اين‏كه بعضى از صفات اخلاقى قابل تغيير است، و بعضى غير قابل تغيير، آن صفاتى كه طبيعى و فطرى است، قابل تغيير نمى‏باشد، ولى آن صفاتى كه عوامل خارجى دارد قابل تغيير است. (13)

اين قول نيز فاقد هرگونه دليل است، زيرا اين تفصيل و تفاوت گذارى، بين صفات فرع، بر قبول اخلاق طبيعى و فطرى است، در حالى كه چنين چيزى ثابت نيست; و به فرض كه چنين باشد چه كسى مى‏تواند ادعا كند كه صفات فطرى قابل تغيير نيست؟ مگر حيوانات وحشى را نمى‏توان اهلى كرد؟ مگر تعليم و تربيت نمى‏تواند آنقدر ريشه‏دار شود كه اعماق وجود انسان را دگرگون سازد؟

آيات و روايات دليل بر قابليت تغيير اخلاق است

آنچه را در بالا گفتيم از نظر دلائل عقلى و تاريخى بود، هنگامى كه به دلائل نقلى يعنى آنچه از مبدا وحى و سخنان معصومين(ع) به دست آمده مراجعه كنيم مساله از اين هم روشنتر است; زيرا:

1- نفس مساله بعثت انبيا و ارسال رسل و انزال كتب آسمانى و بطور كلى ماموريتى كه آنها براى هدايت و تربيت همه انسانها داشتند، محكمترين دليل بر امكان تربيت و پرورش فضائل اخلاقى در تمام افراد بشر است.

آياتى مانند: هو الذى بعث فى‏الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة وان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (سوره جمعه، آيه‏2) (14) و آيات مشابه آن بخوبى نشان مى‏دهد كه هدف از ماموريت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله هدايت و تربيت و تعليم و تزكيه همه كسانى بود كه در <ضلال مبين‏» و گمراهى آشكار بودند.

2- تمام آياتى كه خطاب به همه انسانها به عنوان <يا بنى‏آدم‏» و <ياايها الناس‏» و <ياايها الانسان‏»، و <يا عبادى‏» مى‏باشد و مشتمل بر اوامر و نواهى و مسائل مربوط به تهذيب نفوس و كسب فضائل اخلاقى است، بهترين دليل بر امكان تغيير <اخلاق رذيله‏» و اصلاح صفات ناپسند است، در غير اين صورت، عموميت اين خطابها لغو و بيهوده خواهد بود.

ممكن است گفته شود: اين آيات غالبا مشتمل بر احكام است، و احكام مربوط به جنبه‏هاى عملى است، در حالى كه اخلاق ناظر به صفات درونى است.

ولى نبايد فراموش كرد كه <اخلاق‏» و <عمل‏» لازم و ملزوم يكديگر و به منزله علت و معلولند، و در يكديگر تاثير متقابل دارند; هر اخلاق خوبى سرچشمه اعمال خوب است، همان‏گونه كه اخلاق رذيله، اعمال زشت را به دنبال دارد; و در مقابل، اعمال نيك و بد نيز اگر تكرار شود تدريجا تبديل به خلق و خوى خوب و بد مى‏شود.

3- اعتقاد به عدم امكان تغيير اخلاق سر از اعتقاد به جبر در مى‏آورد; زيرا مفهومش اين است كه صاحبان اخلاق بد و خوب قادر به تغيير آن نيستند و چون اعمال آنها بازتاب اخلاق آنها است، پس در انجام كار خوب يا بد مجبورند، و در عين حال مكلف به انجام خوبيها و ترك بديها هستند; اين عين جبر است، و تمام مفاسدى را كه مذهب جبر دارد بر آن مترتب مى‏شود. (15)

4- آياتى كه با صراحت تشويق به تهذيب اخلاق مى‏كند و از رذايل اخلاقى بر حذر مى‏دارد نيز دليل محكمى است‏بر امكان تغيير صفات اخلاقى، مانند <قد افلح من زكيها وقد خاب من دسيها; هر كس نفس خود را تزكيه كند رستگار شده، و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده سازد نوميد و محروم گشته است.» (سوره شمس - آيه‏9 و 10).

تعبير به <دسيها» از ماده <دس‏» و <دسيسه‏» در اصل به معنى آميختن شى‏ء ناپسندى با چيز ديگر است; مثل اين كه گفته مى‏شود: <دس الحنطة بالتراب; گندم را با خاك مخلوط كرده‏»، اين تعبير نشان مى‏دهد كه طبيعت انسان بر پاكى و تقوا است و آلودگيها و رذائل اخلاقى از خارج بر انسان نفوذ مى‏كند و هر دو قابل تغيير و تبديل است.

در آيه‏34 سوره فصلت مى‏خوانيم: <ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك وبينه عداوة كانه ولى حميم; بدى را با نيكى دفع كن ناگهان (خواهى ديد) همان كسى كه ميان تو و او دشمن است گويى دوست گرم و صميمى (و قديمى تو) است!»

اين آيه بخوبى نشان مى‏دهد كه عداوت و دشمنيهاى عميق كه در خلق و خوى انسان ريشه دوانده باشد، با محبت و رفتار شايسته ممكن است تبديل به دوستيهاى داغ و ريشه‏دار شود; اگر اخلاق، قابل تغيير نبود، اين امر امكان نداشت.

در روايات اسلامى نيز تعبيرات روشنى در اين زمينه ديده مى‏شود مانند احاديث زير:

1- حديث معروف انى بعثت لاتمم مكارم الاخلاق، (16) دليل واضحى بر امكان تغيير صفات اخلاقى است.

2- روايات فراوانى كه تشويق به حسن خلق مى‏كند، مانند: حديث نبوى: <لو يعلم العبد ما فى حسن الخلق لعلم انه يحتاج ان يكون له خلق حسن; اگر بندگان مى‏دانستند كه حسن خلق چه منافعى دارد، يقين پيدا مى‏كردند كه محتاج به اخلاق نيكند!»، (17) نشانه ديگر است.

3- در حديث ديگرى از همان حضرت مى‏خوانيم: <الخلق الحسن نصف الدين; اخلاق خوب، نيمى از دين است.» (18)

4- و در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم: <الخلق المحمود من ثمار العقل، الخلق المذموم من ثمار الجهل; اخلاق خوب از ميوه‏هاى عقل و آگاهى است و اخلاق بد از ثمرات جهل و نادانى است.» (19)

و از آنجا كه <علم‏» و <جهل‏» قابل تغيير است، اخلاق هم به تبع آن قابل تغيير مى‏باشد.

5- در حديث ديگرى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله آمده است: <ان العبد ليبلغ بحسن خلقه عظيم درجات الاخرة وشرف المنازل وانه لضعيف العبادة; بنده خدا به وسيله حسن اخلاق به درجات عالى آخرت و بهترين مقامات مى‏رسد، در حالى كه ممكن است از نظر عبادت ضعيف باشد!» (20)

در اين حديث اولا مقايسه حسن اخلاق به عبادت، و ثانيا ذكر درجات بالاى اخروى كه حتما مربوط به اعمال اختيارى است، و ثالثا تشويق به تحصيل حسن خلق، همگى نشان مى‏دهد كه اخلاق يك امر اكتسابى است، نه اجبارى و الزامى و خارج از اختيار! (دقت كنيد)

اين گونه روايات و تعبيرات گويا و پرمعنى در كلمات معصومين(ع) زياد ديده مى‏شود (21) و همه آنها نشان مى‏دهد كه صفات اخلاقى قابل تغيير است، و گرنه اين تعبيرات و تشويقها لغو و بيهوده بود.

6- در حديث ديگرى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم كه به يكى از يارانش به نام <جرير بن عبدالله‏» فرمود: <انك امرء قد احسن الله خلقك فاحسن خلقك; خداوند به تو چهره زيبا داده، اخلاق خود را نيز زيبا كن!» (22)

كوتاه سخن اين كه: كتب روايى ما پس از رواياتى است كه همگى دلالت‏بر امكان تغيير اخلاق آدمى دارد. (23)

اين بحث را با حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام كه تشويق به فضائل اخلاقى مى‏كند پايان مى‏دهيم، فرمود: <الكرم حسن السجية و اجت-ناب الدن-ية; ارزش و كيفيت انسان به اخلاق پسنديده و اجتناب و دورى از اخلاق پست است!» (24)

دلائل طرفداران عدم تغيير اخلاق

در برابر دلائل بالا بعضى به رواياتى تمسك جسته‏اند كه در نظر بد وى از آنها چنين بر مى‏آيد كه اخلاق قابل تغيير نيست، از جمله:

1- در حديث معروفى از پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است كه فرمود:

<الناس معادن كمعادن الذه-ب والفض-ة، خيارهم فى الجاهلي-ة خياره-م في الاس-لام; مردم همچون معدنهاى طلا و نقره‏اند، بهترين آنها در زمان جاهليت‏بهترين آنها در اسلامند.»

2- در حديث ديگرى از همان حضرت صلى الله عليه و آله آمده است: <اذا سمعتم ان جبلا زال عن مكانه فصد قوه، و اذا سمعتم برجل زال عن خلقه فلا تصد قوه! فانه سيعود الى ما جبل عليه! هر گاه بشنويد كوهى از جايش حركت كرده، تصديق كنيد، اما اگر بشنويد كسى اخلاقش را رها نموده تصديق نكنيد! چرا كه بزودى به همان فطرت خويش باز مى‏گردد!» (25)

پاسخ

تفسير اين گونه روايات به قرينه دلائل روشن سابق و رواياتى كه صراحت در امكان تغيير اخلاق دارد، چندان مشكل نيست.

زيرا اين نكته قابل قبول است كه روحيات مردم ذاتا متفاوت است، بعضى همچون معدن طلا هستند و بعضى نقره، ولى اينها دليل بر اين نمى‏شود كه اين روحيات قابل تغيير نباشند; و به تعبير ديگر، اين گونه صفات روحى در حد مقتضى است نه علت تامه، لذا با تجربه ديده‏ايم كه اين افراد بر اثر تعليم و تربيت‏بكلى عوض مى‏شوند.

اضافه بر اين، اگر ما بخواهيم مطابق اين حديث‏حكم كنيم بايد بگوييم كه همه مردم داراى اخلاق نيكند، بعضى خوبند و بعضى خوبتر، (همانند نقره و طلا)، بنابراين، جايى براى اخلاق رذيله طبيعى وجود نخواهد داشت. (دقت كنيد)

در مورد حديث دوم نيز مساله جنبه مقتضى دارد نه علت تامه، و يا به تعبير ديگر ناظر به غالب مردم است نه همه مردم; وگرنه مضمون حديث، مخالف صريح تواريخى است كه در دست است و نشان مى‏دهد افرادى اخلاق خود را تغيير داده‏اند، و تا پايان عمر بر همان روش باقى ماندند.

همچنين مخالف تجربيات روزمره ما است كه بسيارى از افراد فاسد را مى‏بينيم به وسيله تعليم و تربيت راه زندگى خود را عوض مى‏كنند و تا آخر نيز بر روش جديد مى‏مانند.

كوتاه سخن اين كه: در عين قبول تفاوت روحيات و سجاياى اخلاقى مردم با يكديگر، هيچ كس مجبور نيست كه بر اخلاق بد باقى بماند، يا بر اخلاق خوب; صاحبان سجيه نيك ممكن است‏بر اثر هواپرستى در منجلاب اخلاق سوء سقوط كنند و صاحبان سجاياى زشت، ممكن است زير نظر استاد مربى و در سايه خودسازى به بالاترين مراحل كمال عروج نمايند!

اين نكته نيز گفتنى است كه بعضى از افراد فاسد و مفسد، براى اين كه اعمال خود را توجيه كنند، به اين گونه منطقها روى مى‏آورند كه خدا ما را چنين آفريده، اگر مى‏خواست، مى‏توانست ما را با اخلاق ديگرى بيافريند!

به هر حال، روى آوردن به مكتب طرفداران عدم قابليت تغيير اخلاق نتيجه‏اى جز سقوط در دامان اعتقاد به جبر، و انكار مكتب انبيا و بيهوده شمردن تلاش علماى اخلاق و روانكاوان و سرانجام فساد جوامع بشرى نخواهد داشت.

6 - تاريخچه علم اخلاق

بحث فوق را با فشرده‏اى از <تاريخچه علم اخلاق‏» پايان مى‏دهيم:

بى‏شك بحثهاى اخلاقى از زمانى كه انسان گام بر روى زمين گذارد آغاز شد، زيرا ما معتقديم كه حضرت آدم عليه السلام پيامبر خدا بود، نه تنها فرزندانش را با دستورهاى اخلاقى آشنا ساخت‏بلكه خداوند از همان زمانى كه او را آفريد و ساكن بهشت‏ساخت مسائل اخلاقى را با اوامر و نواهى‏اش به او آموخت.

ساير پيامبران الهى يكى پس از ديگرى به تهذيب نفوس و تكميل اخلاق كه خمير مايه سعادت انسانها است پرداختند، تا نوبت‏به حضرت مسيح عليه السلام رسيد كه بخش عظيمى از دستوراتش را مباحث اخلاقى تشكيل مى‏دهد، و همه پيروان و علاقه‏مندان او، وى را به عنوان معلم بزرگ اخلاق مى‏شناسند.

اما بزرگترين معلم اخلاق پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بود كه با شعار <انما بعثت لا تم-م مكارم الاخلاق‏» مبعوث شد و خداوند درباره خود او فرموده است: <و انك لعلى خلق عظيم; اخلاق تو بسيار عظيم و شايسته است!» (26)

در ميان فلاسفه نيز بزرگانى بودند كه به عنوان معلم اخلاق از قديم الايام شمرده مى‏شدند، مانند: افلاطون، ارسطو، سقراط و جمعى ديگر از فلاسفه يونان.

به هر حال بعد از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله امامان معصوم عليهم السلام به گواهى روايات اخلاقى گسترده‏اى كه از آنان نقل شده، بزرگترين معلمان اخلاق بودند; و در مكتب آنها مردان برجسته‏اى كه هر كدام از آنها را مى‏توان يكى از معلمان عصر خود شمرد، پرورش يافتند.

زندگانى پيشوايان معصوم عليهم السلام و ياران با فضيلت آنان، گواه روشنى بر موقعيت اخلاقى و فضائل آنها مى‏باشد.

اما اين كه <علم اخلاق‏» از چه زمانى در اسلام پيدا شد و مشاهير اين علم چه كسانى بودند داستان مفصلى دارد كه در كتاب گرانبهاى <تاسيس الشيعه لعلوم الاسلام‏» نوشته آيت الله صدر، به گوشه‏اى از آن اشاره شده است.

نامبرده اين موضوع را به سه بخش تقسيم مى‏كند:

الف - مى‏گويد اولين كسى كه علم اخلاق را تاسيس كرد امير مؤمنان على عليه السلام بود كه در نامه معروفش (به فرزندش امام مجتبى عليه السلام ) بعد از بازگشت از صفين، اساس و ريشه مسائل اخلاقى را تبيين فرمود; و ملكات فضيلت و صفات رذيلت‏به عاليترين وجهى در آن مورد تحليل قرار گرفته است! (27)

اين نامه را (علاوه بر مرحوم سيد رضى در نهج‏البلاغه) گروهى ديگر از علماى شيعه نقل كرده‏اند.

بعضى از دانشمندان اهل سنت مانند ابو احمد حسن بن عبدالله عسكرى نيز در كتاب الزواجر و المواعظ تمام آن را آورده و مى‏افزايد:

<لو كان من الحكمة ما يجب ان يكتب بالذهب لكانت هذه; اگر از كلمات پندآموز، چيزى باشد كه با آب طلا بايد نوشته شود، همين نامه است!»

ب - نخستين كسى كه كتابى به عنوان <علم اخلاق‏» نوشت اسماعيل بن مهران ابى نصر سكونى بود كه در قرن دوم مى‏زيست، كتابى به نام صفة المؤمن و الفاجر تاليف كرد (كه نخستين كتاب شناخته شده اخلاقى در اسلام است).

ج - نامبرده سپس گروهى از بزرگان اين علم را اسم مى‏برد ( هر چند صاحب كتاب و تاليفى نبوده‏اند، از آن جمله:

<سلمان فارسى‏» است كه از على عليه السلام درباره‏اش نقل شده كه فرمود: <سلمان الفارسى مثل لقمان الحكيم - علم علم الاول و الاخر، بحر لاينزف، و هو منا اهل البيت; سلمان فارسى همانند لقمان حكيم است - دانش اولين و آخرين را داشت و او درياى بى پايانى بود و او از ما اهل‏بيت است.» (28)

2 - <ابوذر غفارى‏» است ( كه عمرى را در ترويج اخلاق اسلامى گذراند و خود نمونه اتم آن بود. درگيرى‏هاى او با خليفه سوم <عثمان‏» و همچنين <معاويه‏» در مسائل اخلاقى معروف است; و سرانجام جان خويش را نيز بر سر اين كار نهاد.

3 - <عمار ياسر» است كه سخن اميرمؤمنان على عليه السلام درباره او و يارانش مقام اخلاقى آنها را روشن مى‏سازد، فرمود: <اين اخوانى الذين ركبوا الطريق ومضوا على الحق، اين عمار... ثم ضرب يده على لحيته الشريفة الكريمة فاطال البكاء، ثم قال: اوه على اخوانى الذين تلوا القران فاحكموه، وتدبروا الفرض فاقاموه، احيوا السنة واماتوا البدعة; كجا هستند برادران من! همانها كه سواره به راه مى‏افتادند و در راه حق گام بر مى‏داشتند، كجاست عمار ياسر!... سپس دست‏به محاسن شريف خود زد و مدت طولانى گريست، پس از آن فرمود: آه بر برادرانم همانها كه قران را تلاوت مى‏كردند و به كار مى‏بستند، در فرائض دقت مى‏كردند و آن را به پا مى‏داشتند، سنتها را زنده كرده،و بدعتها را ميراندند!» (29)

4- <نوف بكالى‏» كه بعد از سنه 90 هجرى چشم از جهان پوشيد، و داراى مقام والايى در زهد و عبادت و علم اخلاق است.

5- <محمد بن ابى‏بكر» كه راه و روش خود را از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏گرفت و در زهد و عبادت گام در جاى گامهاى او مى‏نهاد، و در روايات به عنوان يكى از شيعيان خاص على عليه السلام شمرده شده و در اخلاق، نمونه بود.

6- <جارود بن منذر» كه از ياران امام چهارم و پنجم و ششم بود و از بزرگان علما است و در علم و عمل و جامعيت مقام والائى دارد.

7- <حذيفة بن منصور» كه از ياران امام باقر و امام صادق و امام كاظم: بود و درباره او گفته شده: <او علم را از اين بزرگواران اخذ كرده و نبوغ خود را در مكارم اخلاق و تهذيب نفس نشان داد.»

8- <عثمان بن سعيد عمرى‏» كه از وكلاى چهارگانه معروف ولى عصر حضرت مهدى ارواحنافداه مى‏باشد، و از نواده‏هاى عمار ياسر بود، بعضى درباره او گفته‏اند: <ليس له ثان فى المعارف والاخلاق والفقه والاحكام; او در معارف و اخلاق و فقه و احكام، دومى نداشت!»

و بسيارى ديگر از بزرگانى كه ذكر نام همه آنها به درازا مى‏كشد.

ضمنا در طول تاريخ اسلام كتابهاى فراوانى در علم اخلاق نوشته شده است كه از آن ميان، كتب زير را مى‏توان نام برد:

1- در قرن سوم كتاب <المانعات من دخول الجنة‏» را نوشته جعفر بن احمد قمى كه يكى از علماى بزرگ عصر خود بود مى‏توان نام برد.

2- در قرن چهارم كتاب <الآداب‏» و كتاب <مكارم الاخلاق‏» را داريم كه نوشته <على بن احمد كوفى‏» است.

3- كتاب <طهارة النفس‏» يا تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق نوشته ابن مسكويه متوفاى قرن پنجم از كتب معروف اين فن است; او كتاب ديگرى در علم اخلاق به نام <آداب العرب و الفرس‏» نيز دارد كه شهرتش در حد كتاب بالا نيست.

4- كتاب <تنبيه الخاطر و نزهة الناظر» كه به عنوان مجموعه ورام مشهور است‏يكى ديگر از كتب معروف اخلاقى است كه نوشته <ورام بن ابى فوارس‏» يكى از علماى قرن ششم است.

5- در قرن هفتم به آثار معروف خواجه نصير طوسى، كتاب اخلاق ناصرى و اوصاف الاشراف و آداب المتعلمين برخورد مى‏كنيم كه هر كدام نمونه بارزى از كتب تصنيف شده در اين علم در آن قرن است.

6- در قرون ديگر نيز كتابهايى مانند ارشاد ديلمى، مصابيح القلوب سبزوارى، مكارم الاخلاق حسن بن امين الدين، والآداب الدينيه امين الدين طبرسى، و محجة البيضاء فيض كاشانى كه اثر بسيار بزرگى در اين علم است، و جامع السعادات و معراج السعاده و كتاب اخلاق شبر و كتابهاى فراوان ديگر. (30)

مرحوم علامه تهرانى نام دهها كتاب را كه در زمينه علم اخلاق نگاشته شده است در اثر معروف خود <الذريعه‏» بيان نموده است. (31)

اين نكته نيز حائز اهميت است كه بسيارى از كتب اخلاقى به عنوان كتب سير و سلوك، و بعضى تحت عنوان كتب عرفانى انتشار يافته است، و نيز بعضى از كتابها فصل يا فصول مهمى را به علم اخلاق تخصيص داده بى آن كه منحصر به آن باشد كه نمونه روشن آن كتاب بحار الانوار و اصول كافى است كه بخشهاى زيادى از آن در زمينه مسائل اخلاقى مى‏باشد و از بهترين سرمايه‏ها براى اين علم محسوب مى‏شود.


پى‏نوشتها

1- در جمله <و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون‏» به شما امورى تعليم مى‏دهد كه امكان داشت‏خودتان آن را بدانيد!» دقت كنيد كه سخن از تعليم علومى به ميان مى‏آورد كه وصول به آن براى انسان از غير طريق وحى غير ممكن است!
2- كنز العمال، حديث 52175 (جلد3، صفحه‏16).
3- همان مدرك، حديث 5218.
4- بحار، جلد66، صفحه 405.
5- مستدرك الوسائل، جلد 2، صفحه‏283. (چاپ قديم).
6- تنبيه الخواطر، صفحه 362.
7- سوره قلم، آيه‏4.
8- تهذيب الاخلاق، صفحه 51.
9- حقائق، صفحه 54.
10- فلسفه اخلاق، صفحه‏9.
11- الاخلاق النظريه، صفحه 10.
12- پيام قرآن، دوره اول، جلد 1، ص‏86 تا 98.
13- محقق نراقى در جامع السعادات اين نظريه را برگزيده است (جامع السعادات جلد 1، ص 24).
14- آيه‏164 آل عمران نيز همين مضمون را در بردارد.
15- به اصول‏كافى، جلد 1، ص 155و كشف‏المراد،بحث‏قضا و قدر درباره مفاسد و مذهب جبر مراجعه‏شود.
16- سفينة البحار، (ماده خلق).
17- بحار، جلد 10، ص‏369.
18- بحار، ج 71، ص 385.
19- غررالحكم، 1280 - 1281.
20- مهجة البيضاء، ج 5، ص‏93.
21- مرحوم كلينى در جلد دوم اصول كافى، در باب حسن الخلق(ص‏99) هيجده روايت در اين زمينه نقل‏كرده است.
22- سفينة البحار، ماده خلق.
23- به جلد دوم اصول كافى و روضه كافى، و جلد سوم ميزان الحكمة و جلد اول سفينة البحار، در ابواب مناسب مراجعه فرماييد.
24- غرر الحكم.
25- جامع السعاده، جلد اول، صفحه 24.
26- سوره قلم، آيه‏4.
27- رساله حقوق امام سجاد(ع) و دعاى مكارم الاخلاق و بسيارى از دعاها و مناجاتهاى ديگر نيز در طليعه آثار معروف اخلاقى در اسلام قرار دارند كه هيچ اثرى با آنها برابرى نمى‏كند.
28- بحار، ج 22، ص 391.
29- نهج البلاغه، خطبه 182.
30- تلخيص و اقتباس با تغييرات و اضافاتى از كتاب <تاسيس الشيعه لعلوم الاسلام‏»، فصل آخر.
31- الذريعه، جلد اول.
تور رو خدا نظر یادتون نره؟
يکشنبه 13/8/1386 - 17:20
دعا و زیارت

آبرو
آبرومندى
وَ لا تَجْعَلْ عِرْضَكَ غَرَضاً لِنِبالِ الْقَوْلِ(1)
آبرويت را آماج تيرهاى گفتار قرار مده .
روش حفظ آبرو
مَنْ ضَنَّ بِعِرْضِهِ فَلْيَدَعِ الْمِراءَ(2)
هر كه آبروى خود را دوست دارد، بايد از بگو مگو بپرهيزد.
مشترى آبرو
ماءُ وَجْهِكَ جامِدٌ يُقْطِرُهُ السُّؤ الُ، فَانْظُرْ عِنْدَ مَنْ تُقْطِرُهُ.(3)
آبـروى تـو بـر جـبين تو بسته است و خواهش ، آن را قطره قطره مى چكاند. پس بنگر كه آن را نزد چه كس ‍ فرو مى چكانى !
شرط آبرودارى
اُبْذُلْ مالَكَ لِمَنْ بَذَلَ لَكَ وَجْهَهُ فَاِنَّ بَذْلَ الْوَجْهِ لا يُوازيهِ شَى ءٌ(4)
مـال خـود را بـه كـسـى كـه بـراى تو از آبرويش گذاشته است ، ارزانى دار، زيرا هيچ چيز با بخشيدن آبرو برابرى نكند.
آخرت
ره توشه آخرت
فَاجْعَلُوا اجْتِهادَكُمْ فِيهَا التَّزَوُّدَ مِنْ يَوْمِهَا الْقَصيرِ لِيَوْمِ الاَّْخِرَةِ الطَّويلِ(5)
كـوشـش شـمـا در دنـيـا ايـن بـاشد كه از اين چند روزه كوتاه براى روزهاى بلند آخرت توشه برگيريد.
فَتَزَوَّدُوا فِى اَيّامِ الْفَناءِ لاَِيّامِ الْبَقاءِ.(6)
مردم ! در روزهاى فناپذير، براى روزگار جاودان ، توشه برگيريد.
آمادگى براى حساب رسى
اِجْعَلْ جِدَّكَ لاِِعْدادِ الْجَوابِ لِيَوْمِ الْمَسْئَلَةِ وَالْحِسابِ(7)
بكوش تا براى پاسخگويى در روز پرسش و حساب رسى آماده باشى .
حسابرسى الهى
اِعْلَمْ اَنّ حِسابَ اللّهِ اَعْظَمُ مِنْ حِسابِ النّاسِ.(8)
بدان ! حسابرسى خداوند از حسابرسى مردم سخت تر است .
فرق امروز و فردا
وَ اِنَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لا حِسابَ وَ غَداً حِسابٌ وَ لا عَمَلَ.(9)
امروز روز كار است و روز حساب نيست و فردا روز حساب است و روز كار نيست .
بدترين توشه آخرت
بِئْسَ الزّادُ اِلَى الْمَعادِ الْعُدْوانُ عَلَى الْعِبادِ(10)
بدترين توشه انسان براى معاد، تجاوز به بندگان خداست .
خائنان در قيامت
وَ لِكُلِّ غادِرٍ لِوَاءٌ يُعْرَفُ بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ(11)
خائنان در روز قيامت پرچمى دارند كه بدان شناخته مى شوند.
تجسّم اعمال در قيامت
اَعْمالُ الْعِبادِ فى عاجِلِهِمْ نَصْبُ اءَعْيُنِهِمْ فى آجِلِهِمْ(12)
كردار امروز مردم ، فردا پيش روى آنهاست .
كِشته آخرت
اَلْعَمَلُ الصّالِحُ حَرْثُ الاَّْخِرَةِ.(13)
كردارِ نيك ، كِشته اى براى آخرت است .
ياد معاد
طُوبى لِمَنْ ذَكَرَ الْمَعادَ وَ عَمِلَ لِلْحِسابِ وَ قَنِعَ بِالْكَفافِ وَ رَضِىَ عَنِ اللّهِ.(14)
خوشا به حاحل كسى كه به ياد معاد باشد و براى روز حساب ، كار كند و به اندازه روزى خود قناعت نمايد و از خدا خشنود باشد.
هشدار به بندگان خدا!
عـِبـادَ اللّهِ اِحـْذَرُوا يـَوْمـاً تـُفـْحـَصُ فـيـهِ الاَْعـْمـالُ وَ يـَكـْثـُرُ فـيـهِ الزِّلْزالُ وَ تـَشـيـبُ فـيـهـِ الاَْطْفالُ.(15)
بندگان خدا! از روزى بترسيد كه عمل ها وارسى مى شود و اضطراب در آن زياد و كودكان پير مى شوند!
آمادگى براى آخرت
مَنْ تَذَكَّرَ بُعْدَ السَّفَرِ اسْتَعَدَّ.(16)
هر كس دورى سفر (قيامت ) را ياد كند آماده راه گردد.
گرايش به آخرت
طُوبى لِلزّاهِدينَ فِى الدُّنْيَا الرّاغِبينَ فِى الاَّْخِرَةِ.(17)
خوشا به حال آنان كه نسبت به دنيا زهد مى ورزند و به آخرت گرايش دارند.
مسافران قيامت
قـَدْ دُلِلْتـُمْ عَلَى الزّادِ وَ اُمِرْتُمْ بِالظَّعْنِ وَ حُثِثْتُمْ عَلَى الْمَسيرِ، فَاِنَّما اَنْتُمْ كَرَكْبٍ وُقُوفٍ لا يَدْرُونَ مَتى تُؤْمَرُونَ بِالسَّيْرِ.(18)
شـمـا انسان ها، بر فراهم كردن توشه سفر رهنمون شده ايد و فرمان كوچ يافته ايد و حركت را بـرانـگـيـخـتـه شـده ايـد، داسـتان شما داستان كاروان بار افكنده اى را ماند كه نمى داند چه زمانى فرمان حركت مى يابد.
ضايع كردن توشه آخرت
مِنَ الفَسادِ اِضاعَةُ الزّادِ وَ مَفْسَدَةُ الْمَعادِ.(19)
از جمله تباهكارى از دست دادن توشه و تباه ساختن آخرت است .
در انديشه آينده
وَاذْكُرْ قَبْرَك فَاِنَّ عَلَيْهِ مَمَرَّكَ.(20)
گور خويش را به ياد آور، چرا كه بايد از آن بگذرى .
نشانه ورشكستگى
اَلْمَغْبُونُ مَنْ شُغِلَ بِالدُّنْيا وَ فاتَهُ حَظُّهُ مِنَ الاَّْخِرَةِ(21)
زيانكار كسى است كه به دنيا مشغول گردد و بهره آخرت از او فوت شود.
آرزو
برترين توانگرى
اَشْرَفُ الْغِنى ، تَرْكُ الْمُنى .(22)
شرافتمندانه ترين توانگرى ها، وانهادن آرزوها است .
رويكرد آرزوها
مَنْ هانَ عَلَيْهِ بَذْلُ الاَْمْوالِ تَوَجَّهَتْ اِلَيْهِ الاَّْمالُ.(23)
آن كه بخشش اموال بر او سهل باشد، اميدها به او رو كنند.
چگونگى برخورد با آرزو
اءَكْذِبُوا الاَْمَلَ فَإِنَّهُ غُرُورٌ وَ صَاحِبُهُ مَغْرُورٌ.(24)
آرزو را راست مپنداريد كه فريبنده است و آرزومند فريب خورده .
آرزوهاى مخرّب
إِنَّ الاَْمَلَ يُسْهِى الْعَقْلَ وَ يُنْسِى الذِّكْرَ.(25)
آرزوهاى نفسانى ، خِرد را به غفلت وادارد و ياد خدا را به فراموشى سپارد.
زيان آرزوى دراز
مَنْ اَطالَ الاَْمَلَ اَساءَ الْعَمَلَ.(26)
كسى كه به آرزوى دراز دل سپارد عملش به بدى مى گرايد.
مبادا با زمام آرزو حركت كنيد
مَنْ جَرى فِى عِنانِ اءَمَلِهِ عَثَرَ بِاءَجَلِهِ.(27)
آن كه با زمام آرزويش حركت كند ناگهان با فرا رسيدن مرگش به زمين مى خورد.
نشانه هاى سيه بختى
اَلشَّقِىُّ مَنِ اغْتَرَّ بِحالِهِ وَانْخَدَعَ لِغُرُورِ آمالِهِ.(28)
بـدبـخـت كـسـى اسـت كـه بـه حـال خـود مـغـرور شـود و بـا آمال دور فريب خورد.
آرزوهاى دراز و عمر كوتاه
وَ لا يَغْلِبَنَّكُمْ فيهَا الاَْمَلُ، وَ لاَ يَطُولَنَّ عَلَيْكُمْ فيهَا الاَْمَدُ.(29)
مباداآرزوها بر شما در دنيا چيره شود، در صورتى كه دوران عمر و مهلت شما طولانى نيست .
دنيا، سراى آرزوها
اَلا وَ اِنَّكُمْ فى اَيّامِ اَمَلٍ مِنْ وَرائِهِ اَجَلٌ.(30)
بـدانيد كه شما در روزهايى به سر مى بريد كه فرصت جمع آورى توشه است و از پس آن ، مرگ است .
خصلت ابلهان
اَلاَْمانِىُّ شيمَةُ الحُمْقى .(31)
آرزوها [ى بسيار داشتن ] خصلت كم خردان است .
دو هشدار مهمّ!
اَيُّهَا النّاسُ اِنَّ اَخْوَفَ ما اَخافُ عَلَيْكُمُ اثْنانِ: اِتِّباعُ الْهَوى وَ طُولُ الاَْمَلِ.(32)
اى مردم ، بيشتر از همه ، از دو چيز بر شما مى ترسم ، پيروى از هوس ، و آرزوى دراز.
بزرگترين مصيبت
اَعْظَمُ الْبَلاءِ انْقِطاعُ الرَّجاءِ.(33)
قطع اميد بزرگترين مصيبت است .
آزادگى
چرا بردگى ديگران !؟
لا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللّهُ حُرّاً.(34)
بنده ديگران مباش ، در حالى كه خداوند تو را آزاد آفريده است .
ارزش آزادگى
اَلْجُوعُ خَيْرٌ مِنَ الْخُضُوعِ.(35)
[تحمّل ] گرسنگى از خضوع [در برابر ديگران ] بهتر است .
اعتدال نفس
وَ لا تـُرَخِّصـُوا لاَِنـْفـُسـِكـُمْ. فـَتـَذْهـَبَ بِكُمُ الرُّخَصُ مَذاهِبَ الظَّلَمَةِ. وَ لا تُدَاهِنُوا فَيَهْجُمَ بِكُمُ الاِْدْهَانُ عَلَى الْمَعْصِيَةِ.(36)
بـه خـود بـيـش از حـد آزادى مـدهـيـد كـه اين شما را به ستمگرى مى كشاند، و آن قدر هم مداهنه و سستى نورزيد كه سستى شما را به معصيت (مصيبت ) مى كشاند.
آزمايش
غفلت از استدراج
اِذا رَاءَيْتَ اللّهَ سُبْحانَهُ يُتابِعُ عَلَيْكَ النِّعَمَ مَعَ الْمَعاصى فَهُوَ اسْتِدْراجٌ لَكَ.(37)
هـر گـاه ديـدى خـداوند با وجود گناهان ، پيوسته به تو نعمت مى دهد، به هوش باش كه آنها براى تو نوعى غافلگيرى و مرگ ناگهانى است .
عذاب بعد از نعمت
اِنَّ اللّهَ لَمْ يَقْصِمْ جَبَّارِى دَهْرٍ قَطُّ اِلاّ بَعْدَ تَمْهِيلٍ وَ رَخَاءٍ، وَ لَمْ يَجْبُرْ عَظْمَ اءَحَدٍ مِنَ الاُْمَمِ إِلا بَعْدَ اءَزْلٍ وَ بَلاَءٍ.(38)
خـداونـد هـرگـز جـبـاران دنـيا را در هم نشكسته مگر پس از آنكه به آنان نعمت فراوان بخشيد. و هـرگـز اسـتـخـوان شـكـسـتـه زنـدگـى مـلتـى را تـرمـيـم نـكـرده مـگـر پـس از آزمـايـش و تحمل مشكلات فراوان .
آزمايش در مواجهه با مشكلات
عِنْدَ تَعاقُبِ الشَّدائِدِ تَظْهَرُ فَضائِلُ الاِْنْسانِ.(39)
ارزش آدمى به هنگام مواجهه با مشكلات آشكار مى شود.
اعتماد بى جا
وَالطُّمَاْنِينَةُ اِلى كُلِّ اَحَدٍ قَبْلَ الاِْخْتِبارِ لَهُ عَجْزٌ.(40)
اعتماد كردن به هر كس پيش از آزمودن و ارزيابى [وى ]، نشان ناتوانى است .
هر كه بامش بيش ، برفش بيشتر
كُلَّما كانَتِ البَلْوَى وَالاِْخْتِبارُ اءَعْظَمَ كانَتِ الْمَثُوبَةُ وَالْجَزَاءُ اءَجْزَلَ.(41)
هـر قـدر امـتحان و آزمايش بزرگ تر و مشكل تر باشد، ثواب و پاداش ، گرانقدرتر و بيشتر خواهد بود.
حكمت آزمايش
وَ لكـِنَّ اللّهَ يـَخـْتـَبـِرُ عـِبـادَهُ بـِاءَنْوَاعِ الشَّدَائِدِ وَ يَتَعَبَّدُهُمْ بِاءَنْواعِ الَْمجَاهِدِ، وَ يَبْتَلِيْهِمْ بِضُرُوبِ الْمَكَارِهِ اِخْرَاجاً لِلتَّكَبُّرِ مِنْ قُلُوبِهِمْ وَ اِسْكَاناً لِلتَّذَلُّلِ فِى نُفُوسِهِمْ.(42)
اما خداوند بندگانش را به انواع شدايد مى آزمايد و با انواع مشكلات دعوت به عبادت مى كند و به اقسام گرفتاريها مبتلا مى نمايد تا تكبر را از قلبهايشان خارج سازد و خضوع و آرامش را در آنها جايگزين نمايد.
آزمايش الهى
اِنّ عَظيمَ الاَْجْرِ مُقارِنٌ عَظيمَ الْبَلاءِ.(43)
پاداش بزرگ با بلاى بزرگ همراه است .
مردان ، در بوته آزمايش
فى تَصاريفِ الاَْحْوالِ تُعْرَفُ جَواهِرُ الرِّجالِ.(44)
در گردش روزگار و احوال ، حقيقت مردم شناخته مى شود.
آزمون سخت
كَمْ مِّن مُسْتَدْرَجِ بِالاِْحْسانِ اِلَيْهِ، وَ مَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَيْهِ، وَ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فيهِ، وَ مَا ابْتَلى اللّ هُ اَحَداً بِمِثْلِ الاِْمْلاَءِ لَهُ.(45)
بـسـا كـسـان كـه نـكـو حـاليـشـان دام بـلا اسـت ، خـطاپوشى شان موجب غرور، و حُسن شهرت و خـوشـنامى شان سبب غلتيدن به گرداب فتنه . در ميان آزمونهاى الهى هيچ آزمونى همانند مهلت دادن به چنين كسانى نيست .
آزمندى
بردگى آزمند
اَلْحَريصُ عَبْدُ الْمَطامِعِ.(46)
انسان حريص ، برده آزمندى ها [ى خود] است .
فرجام آزمندى
اَلطّامِعُ فى وَثاقِ الذُّلِّ.(47)
شخص آزمند، در بند خوارى است .
هميشه فقير
اَلْحَريصُ فَقيرٌ وَلَوْ مَلَكَ الدُّنْيا بِحَذافيرِها.(48)
آزمند همواره فقير است هر چند تمام دنيا را مالك شود.
خطر بى خردى !
اَكْثَرُ مَصارِعِ الْعُقُولُ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطامِعِ.(49)
لغزشگاه خرد، بيشتر در زير برق طمع است .
آينده نگرى
نقش آينده نگرى در پيروزى
اَلظَّفَرُ بِالْحَزْمِ.(50)
پيروزى با دورانديشى و آينده نگرى به دست مى آيد.
بر چكاد انديشه
اَعْقَلُ النّاسِ اَنْظَرُهُمْ فِى الْعَواقِبِ.(51)
عاقل ترين مردم كسى است كه بيشتر در عاقبت كارهايش بينديشد.
ثمره آينده نگرى
مَنْ راقَبَ الْعَواقِبَ سَلُمَ مِنَ النَّوائِب .(52)
آن كه در عاقبت كارها دقيق شود از گرفتارى ها مصون مى ماند.
تو نيكى مى كن و در دجله انداز
اَحْسِنُوا فى عَقَبِ غَيْرِكُمْ تُحْفَظُوا فى عَقَبِكُمْ.(53)
در حـق بـازمـانـدگـان ديـگـران نـيـكـى كـنـيـد تـا شـمـا را در نسل هاى آينده تان پاس دارند.
لذت ها و عواقب آن ها
اُذْكُرُوا انْقِطَاعَ اللَّذَّاتِ وَ بَقَاءَ التَّبِعَاتِ.(54)
زودگـذر بـودن لذّتـهـا [ى نـامـشـروع ] و مـانـدگار بودن بازتاب آن را همواره به ياد داشته باشيد.
نكن كارى كه باز آرد پشيمانى
لا تُغْلِقْ باباً يُعْجِزُكَ افْتِتاحُهُ.(55)
هرگز درى را كه از باز كردنش وامى مانى ، به روى خودت مبند.
لزوم پيشگيرى
اِيّاكَ وَ ما يُعْتَذَرُ مِنْهُ.(56)
از انجام كارى كه عذرخواهى و شرمسارى تو را در پى دارد، بپرهيز.
رعايت اصل هوشيارى
اَلْحـَذَرَ مـِنْ عَدُوِّكَ بَعْدَ صُلْحِهِ، فَإِنَّ الْعَدُوَّ رُبَّما قارَبَ لِيَتَغَفَّلَ، فَخُذْ بِالْحَزْمِ وَاتَّهِمْ فى ذلِكَ حُسْنَ الظَّنِّ.(57)
[مالكا!] از دشمن خود پس از آشتى بپرهيز كه بسا دشمن به نزديكى گرايد تا غفلتى يابد ـ و كمين خود بگشايد ـ پس دور انديش شو! و به راه خوش گمانى مرو.
ارزش دورانديشى
اَلْحَزْمُ بِضاعَةٌ.(58)
دورانديشى سرمايه است .
نشانه دورانديشى
اَلْحازِمُ مَنْ لا يَشْغَلُهُ النِّعْمَةُ عَنِ الْعَمَلِ لِلْعاقِبَةِ.(59)
دورانـديـش كـسـى اسـت كـه نـعـمـت او را از پـرداخـتـن بـه عمل براى آخرت بازندارد.
فرجام دورانديشى
مَنْ نَظَرَ فِى الْعَواقِبِ سَلِمَ.(60)
هر كس در عاقبت كار بينديشد سالم مى ماند.
منشاء تدبير
اَلْحَزْمُ بِإِجالَةِ الرَّاءْىِ وَالرَّاءْىُ بِتَحْصينِ الاَْسْرارِ.(61)
دورانديشى در به كار انداختن انديشه است و انديشه به نگهدارى اسرار.
به عاقبت خويش بينديش
اِسْعَ فى كَدْحِكَ وَ لا تَكُنْ خازِناً لِغَيْرِكَ.(62)
سـعـى در انـجـام عـمـل بـراى خـود داشـتـه بـاش و خـزانـه اى بـراى مال دنياى ديگران مباش (جمع كنى و براى ديگران بگذارى ).
احتياط
احتياط در كارها
اَمـْسـِكْ عـَنْ طـَريـقٍ اِذا خـِفـْتَ ضـَلالَتـَهُ فـَإِنَّ الْكـَفَّ عـِنـْدَ حـَيـْرَةِ الضَّلالِ خـَيـْرٌ مـِنْ رُكـُوبـِ الاَْهْوالِ.(63)
از پـيـمـودن راهـى كه بيم گمراهى در آن مى رود خوددارى كن . به يقين ، خوددارى [از تصميم و عمل ] هنگام حيرت گمراهى ، بهتر از اقدام ترس آميز است .
احسان و نيكى
منش نيكان
اَلاْ يثارُ شيمَةُ الاَْبْرارِ.(64)
از خودگذشتگى ، روش نيكان است .
پاسخ نيكى
اِذا اُسْدِيَتْ اِلَيْكَ يَدٌ فَكافِئْها بِما يُرْبى عَلَيْها.(65)
هر گاه دست احسانى به سوى تو دراز شد آن را با احسانى افزون تر، پاداش ده .
تشويق به احسان
اَحْسِنْ كَما تُحِبُّ اَنْ يُحْسَنَ اِلَيْكَ.(66)
[به ديگران ] نيكى كن ، چنان كه دوست مى دارى به تو نيكى شود.
راه بازداشتن بد كار
اُزْجُرِ الْمُسِى ءَ بِثَوَابِ الُْمحْسِنِ.(67)
با پاداش به نيكوكار، بدكار را از بدى بازدار.
احسان فراگير
اَلُْمحْسِنُ مَنْ عَمَّ النّاسَ بِالاِْحْسانِ.(68)
نـيـكـوكـار [واقـعـى و كـامـل ] كسى است كه به همه مردم نيكى كند [و احسانش را از هيچ كس دريغ نورزد].
بهترين احسان
خَيْرُ الْبِرِّ ما وَصَلَ اِلَى الُْمحْتاجِ.(69)
بهترين احسان [مالى ] آن است كه به نيازمندِ به آن برسد.
برترين كار نيك
اَفْضَلُ الْمَعْرُوفِ اِغاثَةُ الْمَكْهُوفِ.(70)
با ارزش ترين كارهاى نيك ، فريادرسى ستم ديده است .
احسان در مقابل بدى
عاتِبْ اَخاكَ بالاِْحْسانِ اِلَيْهِ، وَارْدُدْ شَرَّهُ بِالاِْنْعامِ عَلَيْهِ.(71)
برادرت را با نيكى كردن به او، سرزنش كن ، و آزارش را با انعام پاسخ بده .
منت گذاشتن
اَلْمَنُّ يُنَكِّدُ الاِْحْسانَ.(72)
منت گذارى ، [وزن ] احسان و نيكى را سبك مى كند.
استقامت بر نيكى ها
لا يُزَهِّدَنَّكَ فِى الْمَعْرُوفِ مَنْ لا يَشْكُرُهُ لَكَ، فَقَدْ يَشْكُرُكَ عَلَيْهِ مَنْ لا يَسْتَمْتِعُ بِشَىْءٍ مِنْهُ وَ قَدْ تُدْرِكُ مِنْ شُكْرِ الشّاكِرِ اَكْثَرَ مِمّا اَضاعَ الْكافِرُ.(73)
هـرگز ناسپاسى افراد از انجام دادن كار نيك دلسردت نكند، كه كسانى نيز هستند كه بى هيچ بهره يا منتى ، سپاست مى گويند، و چه بسا كه از سپاس سپاسگزاران بيش از آنچه ناسپاس ، تباه ساخته ، بهره مند شوى .
احسان كامل
اِكْمالُ الْمَعْرُوفِ اَحْسَنُ مِنِ ابْتِدائِهِ.(74)
به انجام رساندن نيكى بهتر از آغازيدن آن است .
نشانه نيكوكار
اَلُْمحْسِنُ من صَدَّقَ اَقْوالَهُ اَفْعالُهُ.(75)
نيكوكار كسى است كه كردار او گفتارش را تصديق كند.
پيشگامى در نيكى
اِغْتَنِمْ صَنائِعَ الاِْحْسانِ وَارْعَ ذِمَمَ الاِْخوانِ.(76)
[آنگاه كه زمينه انجام ] كارهاى نيك [پيش آمد، آن ] را غنيمت شمار؛ و عهدها و پيمان هايى را كه با برادرانت بسته اى ، مراعات كن .
ماهيت نيكى
اَلْبِرُّ عَمَلٌ مُصْلِحٌ.(77)
نيكى [در حق ديگران ] عملى است اصلاحگر.
ارزش نيكوكارى
اِفْعَلُوا الْخَيْرَ وَ لا تَحْقِرُوا مِنْهُ شَيْئاً فَاِنَّ صَغِيرَهُ كَبيرٌ وَ قَلِيلَهُ كَثِيرٌ.(78)
نيكوكار باشيد و نيكوكارى را كوچك مشمريد، چرا كه خُردِ آن بزرگ و اندكش بسيار است .
پديده جاودانه
اَلْخَيْرُ لا يَفْنى .(79)
كار خير هرگز فانى نمى شود.
ارزش نام نيك
وَ لِسانُ الصِّدْقِ يَجْعَلُهُ اللّهُ لِلْمَرْءِ فِى النّاسِ خَيْرٌ لَهُ مِنَ الْمالِ يَرِثُهُ غَيْرُهُ.(80)
نـيـكـنـامى اى كه خدا براى كسى در ميان مردم ، مقرر مى دارد بهتر است براى او از مالى كه به عنوان ارث در ميان ديگران به يادگار مى ماند.
نيكى غير ماندگار
ما خَيْرٌ بِخَيْرٍ بَعْدُهُ النّارُ.(81)
خوشى و نيكى كه آتش (كيفر الهى ) را به دنبال داشته باشد، خوشى و نيكى نيست .
اختلاف
بدترين تلاش
بِئْسَ السَّعْىُ التَّفْرِقَةُ بَيْنَ الاَْليفَيْنِ.(82)
بدترين تلاش ، جدايى انداختن ميان دو دوست است .
منشاء اختلاف
مَا اخْتَلَفَتْ دَعْوَتانِ اِلاّ كانَتْ اِحْديهُما ضَلالَةٌ.(83)
هرگز دو دعوت اختلاف نكردند، مگر آن كه يكى از آن دو گمراهى باشد.
نكوهش تكروى
اِيّاكُمْ وَالْفُرْقَةَ فَاِنَّ الشّاذَّ مِنَ النّاسِ لِلشَّيْطانِ.(84)
از تـفرقه و اختلاف بپرهيزيد، زيرا كسى كه از مردم كناره گرفت و تنها گشت ، از آن شيطان خواهد بود.
پرهيز از اختلاف
اَيُّهَا النّاسُ، ... عَرِّجُوا عَنْ طَريقِ الْمُنافَرَةِ وَ، ضَعُوا تيجانَ الْمُفاخَرَةِ.(85)
اى مردم ... از اختلاف و پراكندگى به درآييد و تاج تفاخر و برترى جويى را از سر بنهيد.
شكوه از تفرقه
فـَيَا عَجَباً! وَ مَالِىَ لاَ اءَعْجَبُ مِنْ خَطَاءِ هذِهِ الْفِرَقِ عَلَى اخْتِلاَفِ حُجَجِها فِى دِينِها لا يَقْتَصُّونَ اءَثَرَ نَبِي ، وَ لاَ يَقْتَدُونَ بِعَمَلِ وَصِي .(86)
شـگـفـتـا! چـرا تـعـجـب نـكـنـم ؟ از خـطـا و اشـتـبـاه ايـن گـروه هـاى پـراكـنـده بـا ايـن دلايـل مـخـتـلفـى كـه بـر مـذهـب خـود دارنـد؛ نـه گـام بـه جـاى گـام پـيغمبرى مى نهند و نه از عمل وصى پيغمبرى پيروى مى كنند.
اخلاق
بهترين همدم
حُسْنُ الْخُلْقِ خَيْرُ قَرينٍ.(87)
خوش خوئى بهترين همدم است .
گرامى ترين حسب
اَكْرَمُ الْحَسَبِ حُسْنُ الْخُلْقِ.(88)
گرامى ترين حسب و اصالت خانوادگى ، خوش خُلقى است .
معجزه خوشرويى
اَلْبِشْرُ يُطْفى نارَ الْمُعانَدَةِ.(89)
خوشرويى ، آتش دشمنى را خاموش مى كند.
منش آزادمردان
اَلطَّلاقَةُ شيمَةُ الْحُرِّ.(90)
گشاده رويى خصلت آزاد مرد است .
نيكى بدون هزينه
اَلْبِشْرُ إ سْداءُ الصَّنيعَةِ بِغَيْرِ مَؤُونَةٍ.(91)
خوشرويى احسانى است بى هزينه .
خوشرويى نسبت به دوستان
اَلْبِشْرُ يُونِسُ الرِّفاقَ.(92)
خوشرويى به دوستان اُنس بيشترى مى دهد.
خوشرويى ، منشاء بخشش
اَلْبِشرُ اَوَّلُ النَّوالِ.(93)
خوشرويى ، سرآغاز بخشش است .
همنشين بى بديل
لا قَرينَ كَحُسْنِ الْخُلْقِ.(94)
هيچ همنشينى ، بسان خوش خلقى ، نيست .
ثمره خوش خويى
حُسْنُ الْخُلْقِ يُورِثُ الَْمحَبَّةَ و يُؤَكِّدُ الْمَوَدَّةَ.(95)
خوش خلقى محبّت به جاى مى گذارد و به مودّت تحكيم مى بخشد.
مصافحه به هنگام ديدار
اِذا لَقيتُمْ إِخْوانَكُمْ فَتَصافَحُوا وَ اءَظْهِرُوا لَهُمُ الْبَشاشَةَ.(96)
وقتى برادرانتان را ديدار كرديد با يكديگر دست بدهيد و خوشرويى خود را ظاهر كنيد.
ماهيت تندخويى
اَلْحِدَّةُ ضَرْبٌ مِنَ الْجُنُونِ، لاَِنَّ صاحِبَها يَنْدَمُ، فَإِنْ لَمْ يَنْدَمْ فَجُنُونُهُ، مُسْتَحْكَمٌ.(97)
تـنـدخـويى نوعى ديوانگى است . چرا كه تندخو پشيمان گردد و اگر پشيمان نگشت ديوانگى اش استوار است .
معاشرت با مردم
مُقَارَبَةُ النَّاسِ فِى اَخْلاقِهِمْ اءَمْنٌ مِنْ غَوَائِلِهِمْ.(98)
هماهنگى با اخلاق و رسوم مردم [در موارد مشروع ] مايه امنيت از دشمنى و كينه آنان است .
بهترين خوى ها
خَيْرُ الاَْخْلاقِ اَبْعَدُها مِنَ اللِّجاجِ.(99)
بهترين خُلق ها آن است كه از ستيزه جويى دورتر باشد.
تعصب پسنديده
إِنْ كـَانَ لاَبـُدَّ مـِنَ الْعـَصـَبـِيَّةِ فـَلْيـَكُنْ تَعَصُّبُكُمْ لِمَكَارِمِ الْخِصَالِ وَ مَحَامِدِ الاَْفْعَالِ وَ مَحَاسِنِ الاُْمُورِ.(100)
اگـر قـرار اسـت تـعـصّبى در كار باشد بايد به خاطر اخلاق پسنديده ، كردار نيك و كارهاى خوب باشد.
ثمره اخلاق زشت
مَنْ لَمْ يُصْلِحْ اَخْلاقَهُ كَثُرَتْ بَوائِقُهُ.(101)
كسى كه اخلاقش را اصلاح نكند گرفتارى هايش زياد شود.
رابطه خودسازى و تربيت
اُحْصُدِ الشَّرَّ مِنْ صَدْرِ غَيْرِكَ بِقَلْعِهِ مِنْ صَدْرِكَ.(102)
با ريشه كن كردن بدى از سينه خود، بدى را از سينه ديگران ، بيرون كن !
لجاجت
اَللِّجاجُ عُنْوانُ الْعَطَبِ.(103)
خصومت كردن با مردم ، مبداء هلاكت است .
ادب
عامل تزكيه
سَبَبُ تَزْكِيَةِ الاَْخْلاقِ حُسْنُ الاَْدَبِ.(104)
ادب نيكو سبب تزكيه اخلاق است .
بهترين ميراث
خَيْرُ ما وَرَّثَ الاَّْباءُ الاَْبْناءَ الاَْدَبُ.(105)
بهترين ارث پدران براى فرزندان ، ادب است .
برترين يادگار
لا ميراثَ كَالاَْدَبِ.(106)
ميراثى ماندگارتر و سودمندتر از ادب نيست .
بهترين ادب
اءَفْضَلُ الاَْدَبِ اءَنْ يَقِفَ الاِْنْسانُ عِنْدَ حَدِّهِ وَ لا يَتَعَدّى قَدْرَهُ.(107)
برترين ادب آن است كه انسان حدّ خود را پاس دارد و از اندازه خويش پا فراتر ننهد.
ملاك سنجش انسان
إِنَّكَ مُقَوَّمٌ بِاءَدَبِكَ فَزَيِّنْهُ بِالْحِلْمِ.(108)
تو با ادبت سنجيده مى شوى ؛ پس آن را با بردبارى زينت بخش .
شرافت آدمى
اِنَّمَا الشَّرَفُ بِالْعَقْلِ وَالاَْدَبِ، لا بِالْمالِ وَالْحَسَبِ.(109)
هـمـانـا شـرافـت آدمـى بـه سـبـب عـقـل و ادب اسـت نـه بـا مال و حسب .
ادب در برابر پدر و معلم
قُمْ عَنْ مَجْلِسِكَ لاَِبيكَ وَ مُعَلِّمِكَ وَ إِنْ كُنْتَ اءَميراً(110).
به احترام پدر و معلّمت از جاى برخيز. اگر چه فرمانروا باشى .
ادب آموزى از ديگران
اِسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِكَ ما تَسْتَقْبِحُ مِنْ غَيْرِكَ.(111)
آنچه براى ديگران زشت مى دانى براى خود نيز زشت بدان .
اسراف
ريخت و پاش ناميمون
اَلا وَ اِنَّ اِعْطاءَ الْمالِ فى غَيْرِ حَقِّهِ تَبْذيرٌ وَ اِسْرافٌ وَ هُوَ يَرْفَعُ صاحِبَهُ فِى الدُّنْيا وَ يَضَعُهُ فِى الاَّْخِرَةِ وَ يُكْرِمُهُ فِى النّاسِ وَ يُهينُهُ عِنْدَ اللّهِ.(112)
آگـاه بـاشـيـد كـه بخشيدن مال (بيت المال ) در مورد ناشايست ، اسراف و تبذير است و اسراف گرچه صاحبش را در دنيا بالا مى برد ولى در آخرت ساقطش مى نمايد. و در ميان مردم عزيز مى دارد ولى در نزد خدا پست و خوارش مى سازد.
اصلاح
ارزش اصلاح ميان دو نفر
... صَلاحُ ذاتِ الْبَيْنِ اءَفْضَلُ مِنْ عامَّةِ الصِّلاةِ وَالصِّيامِ.(113)
آشتى دادن ميان مردمان از همه نماز و روزه [مستحبّى ] بهتر است .
امانت
امانت دارى
اَدِّ الاَْمانَةَ اِلى مَنِ ائْتَمَنَك وَ لا تَخُنْ مَنْ خانَكَ.(114)
امانت آن كس كه تو را امين دانسته ادا كن و به آن كس كه به تو خيانت كرده است خيانت مكن .
خيانت در امانت
مِنْ اءَفْحَشِ الْخِيانَةِ خِيانَةُ الْوَدائِعِ.(115)
بدترين نوع خيانت ، خيانت در امانت ها است .
برترين مرتبه ديندارى
عَلَيْكَ بِالاَْمانةِ فَاِنَّها اَفْضَلُ دِيانَةٍ.(116)
امانتدار باش كه برترين (مرتبه ) ديانت است .
امر به معروف و نهى از منكر
ارزش امر به معروف و نهى از منكر
مـا اَعـْمـالُ الْبـِرِّ كـُلُّهـا وَالْجـِهـادُ فـى سـَبـيلِ اللّهِ عِنْدَ الاَْمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْىِ عَنِ الْمُنْكَرِ؛ اِلاّ كَنَفْثَةٍ فى بَحْرٍ لُجِّي .(117)
همه كارهاى نيك و جهاد در راه خدا، در برابر امر به معروف و نهى از منكر بيش از قطره اى [آب دهانى ] در برابر درياى خروشان نيست .
خُلق خدايى
اِنَّ الاَْمـْرَ بـِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْىَ عَنِ الْمُنْكَرِ لَخُلْقانِ مِنْ خُلْقِ اللّهِ سُبْحانَهُ وَ اِنَّهُما لا يُقَرِّبانِ مِنْ اءَجَلٍ وَ لايَنْقُص انِ مِنْ رِزْقٍ.(118)
هـمـانـا امر به معروف و نهى از منكر دو خُلق از اخلاق خداوندى است و اين دو صفت و فعاليت نه مرگى را نزديك مى كنند و نه از روزى كسى مى كاهند.
پايه شريعت
قَوامُ الشَّريعَةِ الاَْمْرُ بِالْمَعْروفِ وَالنَّهىُ عَنِ الْمُنْكَرِ.(119)
قوام شريعت به امر به معروف و نهى از منكر است .
پشتوانه مؤ منان
مَنْ اَمَرَ بِالْمَعْرُوفِ شَدَّ ظُهُورَ الْمُؤْمِنينَ.(120)
هر كس امر به معروف كند پشت مؤ منان را سخت و محكم گرداند.
اهل معروف
اءُؤْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ تَكُنْ مِنْ اَهْلِهِ.(121)
امر به معروف كن تا از اهل معروف باشى .
نقش امر به معروف
اَلاَْمْرُ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحةٌ لِلْعَوامِ.(122)
امر به معروف ، مصلحتى است براى عموم جامعه .
مقابله با تبهكارى
مَنْ نَهى عَنِ الْمُنْكَرِ اءرْغَمَ اُنُوفَ الْفاسِقينَ.(123)
هر كس نهى از منكر كند بينى فاسقان را بر خاك مالد.
فلسفه تشريع نهى از منكر
فَرَضَ اللّهُ... النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ رَدْعاً لِلسُّفَهاءِ.(124)
خداوند نهى از منكر را براى بازداشتن بى خردان واجب نمود.
نفرين شدگان
لَعَنَ اللّهُ الاَّْمِرينَ بِالْمَعْرُوفِ التّارِكينَ لَهُ وَالنّاهينَ عَنِ الْمُنْكَرِ الْعامِلينَ بِهِ!(125)
لعـنـت خـدا بـر آنـان باد كه به معروف امر مى كنند و خود آن را وامى گذارند و از منكر نهى مى كنند و خود بدان دست مى يازند.
نهى از منكر عملى
اَنْكِرِ الْمُنْكَرَ بِيَدِكَ وَ لِسانِكَ.(126)
زشتى منكر را با دست و زبانت آشكار كن .
علت هلاكت امت هاى پيشين
فـَاِنَّ اللّهَ سـُبـْحـانـَهُ لَمْ يـَلْعـَنِ الْقـَرْنَ الْمـاضِىَ بَيْنَ اَيْديكُمْ اِلاّ لِتَرْكِهِمُ الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىَ عَنِ الْمُنْكَرِ.(127)
خداوند سبحان نسل گذشته را مورد لعن و نفرين و عذاب خويش قرار نداد مگر به سبب اينكه امر به معروف و نهى از منكر را ترك كردند.
امنيت
بدى ناامنى
شَرُّ الاَْوْطان ما لَمْ يَاءمَنْ فيهِ الْقُطّانُ.(128)
بدترين وطن ها آن است كه اقامت كنندگان در آن ايمن نباشند.
نعمت گوارا
لا نِعْمَةَ اَهْنَاءُ مِنَ الاَْمْنِ.(129)
هيچ نعمتى گواراتر از امنيت نيست .
آسايش در گرو امنيت
رِفاهِيَّةُ الْعَيْشِ فِى الاَْمْنِ.(130)
آسايش زندگى در امنيت است .
بدترين شهرها
شَرُّ الْبِلادِ بَلَدٌ لا اَمْنَ فيهِ وَ لا خِصْبَ.(131)
بدترين شهرها شهرى است كه در آن امنيّت و ارزانى نباشد.
انسان
شگفتى انسان
اِعـْجـَبـُوا لِهـذَا الاِْنـْسـانِ، يـَنـْظـُرُ بـِشـَحـْمٍ، وَ يـَتـَكَلَّمُ بِلَحْمٍ، وَ يَسْمَعُ بِعَظْمٍ وَ يَتَنَفَّسُ مِنْ خُرْمٍ.(132)
از ايـن آدمـى در شـگـفـت شويد: با پيه مى نگرد و با گوشت سخن مى گويد و با استخوان مى شنود و از شكافى دم برمى آورد.
ناتوانى انسان
مـِسـْكـيـنٌ ابـْنُ آدَمَ: مـَكـْتـُومُ الاَْجـَلِ، مـَكـْنـُونُ الْعـِلَلِ، مـَحْفُوظُ الْعَمَلِ، تُؤْلِمُهُ الْبَقَّةُ، وَ تَقْتُلُهُ الشَّرْقَةُ، وَ تُنْتِنُهُ الْعَرْقَةُ.(133)
بـيـنـوا و بيچاره فرزند آدم ؛ مرگش پنهان ، بيمارى ها و دردهايش پوشيده و كردارش نگاشته اسـت ، و پـشـه اى او را آزار رسـانـد، جـرعـه اى گـلوگـيـر بـكـشـدش و عرق ، تن وى را گَنْده گرداند.
انصاف
روش شريفان
اَلاِْنْصافُ شيمَةُ الاَْشْرافِ.(134)
انصاف خصلت بزرگان است .
انصاف ، پلكان عزت
اءَلا اِنَّهُ مَنْ يُنْصِفُ النّاسَ مِنْ نَفْسِهِ لَمْ يَزِدْهُ اللّهُ اِلاّ عِزّاً.(135)
بدانيد كه هر كس با مردم به انصاف رفتار كند، خداوند جز بر عزّت او نيفزايد.
انصاف در برابر ولى نعمتان

تور رو خدا نظر یادتون نره؟
يکشنبه 13/8/1386 - 17:16
دعا و زیارت

پرسشى در اين جا مطرح مى شود كه حضرت مهدى(ع) چه مدت پس از ظهور زندگى  مى كند و چگونه از دنيا مى رود.
آنچه مسلّم است, مدت حكومت و حاكميت مهدى(ع), بايد به اندازه اى باشد كه پايه هاى ظلم و ستمگرى ويران گردد و بر جاى آن بنياد عدل و داد استوار گردد بدون ترديد, اين مسائله اساسى, زمان مى طلبد و فرصت مى خواهد. كارى است كارستان و بنا نيست كه همه امور را آن حضرت براساس معجزه و روش غير عادى به پيش ببرد, بنابراين عقل و شواهد ديگرى اقتضا مى كند كه آن حضرت مدتى طولانى حيات داشته باشد تا بتواند در اين دنياى گسترده, تحولى همه جانبه و فراگير, ايجاد كند و جهان را به اسلام و ارزشهاى اسلامى آشنا سازد.
اما اين مدت چه اندازه به طول مى انجام, خيلى روشن نيست, روايات وارده از طريق عامه و خاصه, گوناگون است:
پنج, بيست, سى و چهل سال, در منابع اهل سنت(1).
نوزده, بيست, سيصد و نه سال, درمنابع شيعى(2).
اما اين كه چگونه از اين جهان خواهد رفت, به مرگ طبيعى يا غير طبيعى؟
اختلافهايى در روايات به چشم مى خورد.
برخى از روايات مى گويند كه آن حضرت مدتى حكومت خواهد كرد سپس وفات مى كند و مسلمانان بر او نماز مى گذارند.(3)
از بعضى از روايات استفاده مى شود كه مرگ آن حضرت طبيعى نخواهد بود و به دست جنايتكاران, با مشخصاتى كه براى آنان درروايات ذكر شده, به شهادت مى رسد(4).
بررسى و قضاوت در اين امر مبتنى بر دو مسائله است:
1. آيا همه امامان معصوم(ع) شهيد مى شوند, يا امكان دارد كه به مرگ طبيعى از دنيا بروند. در فرض اول, دليل و مستند آن چيست؟
2. اگر در ساير ائمه(ع) پذيرفتيم كه همه به شهادت رسيده اند, نسبت به امام زمان(ع) چه خواهد شد؟ اجل طبيعى يا شهادت؟
بدون ترديد, امامان معصوم(ع) تا زمان امام عصر(ع), همگى معاصر با سردمداران پليد و حاكمان قسى القلب و خون آشامى بوده اند, آسايش و آرامش نداشته اند.
اما آيا همه آن بزرگواران, به شهادت رسيده اند, يا خير, برخى از آنان به مرگ طبيعى از دنيا رفته اند, بين علماى شيعى نزديك به زمان معصوم, اختلاف است:
شيخ صدوق بر اين باور است:
(همه معصومين(ع), به اجل غير طبيعى از دنيا رفته اند... كسى كه چنين عقيده نداشته باشد از ما نيست.)(5)
شيخ مفيد, درجواب صدوق مى نويسد:
(فاما ما ذكره ابوجعفر, رضى اللّه عنه, من مضى نبينا والائئمة(ع) بالسّم والقتل فمنه ثابت ومنه مالم يثبت والمقطوع به ان اميرالمؤمنين(ع) الحسن(ع) والحسين(ع) خرجوا من الدنيا بالقتل ولم يمت احدهم حتف انفه وممن مضى بعدهم مسموماً موسى بن جعفر(ع) ويقوى فى النفس امرالرضا(ع) وان كان فيه شك, فلا طريق الى الحكم فيمن عداهم بانهم سموا اواغتيلوا اوقتلوا صبراً, فالخبر بذلك يجرى مجرى الائرجاف وليس بتيقنه سبيل)(6).
آنچه را كه شيخ صدوق در رابطه با درگذشت پيامبر(ص) وامامان معصوم(ع) به ستم و قتل گفته, برخى از آنها ثابت است و برخى مشكوك. اما شهادت اميرالمؤمنين على و امام حسن و امام حسين(ع) به قتل حتمى و قطعى است. پس از ايشان, مسموميّت و شهادت موسى بن جعفر(ع) نيزقطعى و مسلم است. درباره امام رضا(ع) نيز قول قوى مسموميت و شهادت ايشان است, گرچه جاى ترديد هست. اما در ديگر ائمه(ع) راهى براى اثبات اين كه آنان به وسيله ستم يا ترور و يا قتل صبر, به شهادت رسيده اند, در دست نيست.
آنچه از راه احساسات گفته مى شود, يقين آور نخواهد بود.
علامه مجلسى پس از آن كه روايات را زير عنوان: (انّهم عليهم السلام لايموتون الا بالشهادة) مى آورد, نظر شيخ مفيد را مورد نقد و بررسى قرار مى دهد و مى نويسد:
(با توجه به اخبار فراوانى كه مبنى بر شهادت ائمه(ع) در دست است و نيز نمونه هاى خاصى كه در برخى از آنان وجود دارد, نمى توان آن را نفى كرد. البته غير از على و فاطمه و حسن و حسين و موسى بن جعفر و على بن موسى الرضا(ع) كه دليل قطعى بر شهادت آنان داديم در ديگر ائمه(ع) چنين دليل قطعى نداريم, اما دليل برنفى هم نداريم و قرائن و و شواهد تاريخى مؤيد شهادت آنان نيز هست. شايد مقصود شيخ مفيد هم نفى قطع و تواتراست, نه ردّ و نفى اصل مسائله.(7)) بزرگانى كه به شهادت همه امامان معصوم(ع), به دست جنايتكاران قائل هستند دلايلى دارند,از جمله:امام رضا مى فرمايد:
(ما منا الامقتول)(8).
يا امام حسن مجتبى(ع) مى فرمايد:
(والله لقد عهد الينا رسول اللّه(ص) ان هذا الائمر عليكم اثنا عشر اماماً من ولد على وفاطمة, مامنا الامسموم او مقتول)(9).
به خدا سوگند, پيامبر(ص) به ما اين عهد و وعده را داد كه امر امامت را دوازده تن از فرزندان على و فاطمه(ع) به دست خواهند گرفت و هر يك از آنان, مسموم يا مقتول خواهند شد.
قائلين به شهادت ائمه, اصل كلى رااز اين روايات استفاده كرده اند و بر اين نظرند كه ساختار بدنى پيامبر(ص) و امامان(ع) به گونه اى است كه زمينه و ظرفيت حيات و عمر طولانى را دارند, مگر عارضه و حادثه اى از خارج بر آنان تحميل شود(10).
ولى برخى از بزرگان كليت اين احاديث : (مامنا الامسموم او مقتول) را نپذيرفته اند.
طبرسى مى نويسد:
(بسيارى از اصحاب ما, بر اين باورند كه امام حسن عسگرى(ع) و ساير ائمه(ع) با شهادت از دنيا رفته اند و بر اين معنى به روايتى از امام صادق(ع) استدلال كرده اند كه: (ما منا الامقتول او شهيد) والله اعلم بحقيقة ذلك).(11)
جمله اخير ايشان گوياى اين معنى است كه شهادت همه ائمه(ع) در نظر ايشان قطعى و مسلّم نبوده است.
با توجه به نكات ياد شده روشن شد كه اگر نظر شيخ صدوق را بپذيريم و به روايات (مامنا الامسموم او مقتول) پايبند باشيم و آنها را از نظر سندبپذيريم, امام زمان(ع) به دست جنايتكاران به شهادت مى رسد. ولى اگر قول شيخ مفيد را بپذيريم و به روايات: (مامنا الامسموم او مقتول) پاينبد نباشيم بايد بگوييم كه چگونگى مرگ آن عزيز, روشن نيست. واللّه اعلم.


(1)(سنن ابى داوود), ج;116/4 داراحياء السنّة النبويّة.
(2) (اعلام الورى بائعلام الهدى), طبرسى, 434, دارالمعرفة, بيروت; (كتاب الغيبة) شيخ طوسى471/,474 ; (بحارالائنوار), ج280/52, 299.
(3) (بحار الائنوار), ج383/52.
(4) (تاريخ ما بعد الظهور), سيد محمد صدر;881/ مكتبة الائم اميرالمؤمنين العامة, اصفهان.
(5) (اعتقادات), شيخ صدوق, تحقيق عصام عبدالسيد, چاپ شده در مصنفات شيخ مفيد, ج 99/5, كنگره شيخ مفيد.
(6) (تصحيح الاعتقاد) شيخ مفيد, حسين درگاهى, چاپ و مصنفات شيخ مفيد, ج5 131/..
(9-7) (بحارالائنوار),ج27/213, 216, 217 .
(10) (تاريخ الغيبة الصغرى) 230/, مكتبة الائمام اميرالمؤمنين, اصفهان.
(11) (اعلام الورى) 349/.

ایقدر بی معرفت نباشید نظر بدید

يکشنبه 13/8/1386 - 17:11
دعا و زیارت
ولادت و زندگى مهدى موعود(عج), از رخدادهاى مهم است و ريشه در باور دينى  مسلمانان دارد. اعتقاد به تولد, حيات طولانى, ظهور و امامت آن حضرت, مسائله اى است اساسى كه نقش سرنوشت ساز و جهت بخشى را به زندگى و رفتاردين باوران, بويژه شيعيان داده است.احاديث فراوانى از پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) از طريق سنّى و شيعه رسيده كه بيانگر ويژگيهاى شخصى امام زمان(عج) است: از خاندان رسالت, از فرزندان فاطمه(ع), نهمين فرزند امام حسين(ع), دوازدهمين پيشواى شيعيان و...(1)
گزارشگران تاريخ نيز, چه آنان كه پيش از ولادت وى مى زيسته اند و چه آنان كه در زمان ولادت و پس از آن بوده اند, از اين ولادت پر بركت خبر داده اند و برخى از آنان كه توفيق ديدار و مشاهده مهدى(عج) را داشته اند از شمايل و اوصاف آن امام سخن گفته اند.(2)
با وجود اين شواهد و قراين, كه در درستى آنها ترديدى نيست, هنوز درباره زندگى و شخص آن حضرت, مسايل و مطالبى مطرح است كه بحث و بررسى بيشتر و دقيق ترى را مى طلبد.
در اين نوشتار, بر آنيم كه ضمن اشاره گذرا به سير طبيعى زندگى امام عصر(عج), از آغاز تولد تا عصر ظهور, به اندازه توان و مجال, به برخى از پرسشها پاسخ بدهيم.

 

حضرت مهدى(عج), ولادت استثنايى داشته و اين,براى بسيارى سؤال انگيز بوده و هست. از اين روى ,ترسيم و تصوير و شرح مقدمات ولادت و برخورد مخالفان و دشمنان اهل بيت(ع), در برابر اين پديده, ضرور مى نماد.جريان امامت پيشوايان معصوم(ع), پس از رسول خدا(ص) فراز و فرودهاى گوناگونى پيدا كرد. امامان(ع), با حفظ استراتژى كلى و خطوط اساسى امامت, در رابطه با حفظ مكتب و ارزشهاى آن, تاكتيكها و روشهاى گونه گونى را در برابر ستم پيشگان, در پيش گرفتند.
اين فراز و نشيبها, تا زمان امامت على بن موسى الرضا(ع), استمرار داشت و امامان اهل بيت, هر يك به تناسب زمان و مكان و ارزيابى شرايط و اوضاع سياسى و اجتماعى, موضعى خاص انتخاب مى كردند.
پس از امام رضا(ع), جريان امامت شكل ديگرى يافت.
امام جواد, و امام هادى و امام حسن عسگرى(ع), در برابر دستگاه حاكم و خلفاى عباسى موضعى يگانه برگزيدند.
از آن جا كه اين بزرگواران, زير نظر مستقيم و مراقبت شديد خليفه وقت, در حصر و حبس به سر مى بردند, حركتها, هدايتها و رهبريهاى آنان محدود شد وفرصت هرگونه حركت سياسى, از آنان سلب گرديد.
اين محاصره و سخت گيرى, نسبت به امامان سه گانه, از تزويج دختر خليفه به امام جواد(ع) آغاز شد(1) و با فراخوانى امام هادى(ع) و فرزندش امام حسن(ع) به مركز خلافت (سامراء) و سكونت دادن آنان در محله (عسكر) ادامه يافت.(2)
گزارشهاى جاسوسان خليفه از مدينه به وى رسيد كه امام هادى(ع) محور و ملجائ شيعيان و دوستداران اهل بيت گرديده است. اگر اين مرز وبوم را مى خواهى اقدام كن.
متوكل عباسى, پيامى به والى مدينه نوشت وافرادى را براى آوردن امام, به سامراء گسيل داشت.
به اين اقدام هم بسنده نكرد, پس از اقامت امام در سامرا, گاه و بى گاه ماموران خود را به خانه امام مى فرستاد. بارها و بارها آن حضرت را به پيش خليفه بردند, و مورد آزار و اذيت قرار دادند. (3)
روز به روز,حلقه محاصره تنگ تر مى شد. و ملاقات شيعيان با امام دشوارتر. البته علت اصلى اين سخت گيريها, از ناحيه حكومت, بيم از انقلاب و شورش مردم عليه آنان وجلوگيرى از رسيدن وجوه شرعى و اموال به امام(ع) و مسائلى از اين دست بود.
پس از امام هادى(ع) و در زمان امامت امام حسن(ع), اين فشارها به اوج رسيد و دشمن, با تمام توان و تلاش, در برابر آن حضرت موضع گرفت و ارتباط شيعيان با امام (ع) را به پايين ترين حدّ رساند. آزار و شكنجه و زندانهاى مكرّر آن حضرت, گوياى اين حقيقت است, بويژه اين كه دشمن احساس كرده بود آنچه را كه از آن نگران است, در شرف تكوين و وقوع قرار گرفته از اين روى, مى كوشيد تا واقعه را پيش از وقوع آن علاج كند.
تولد مهدى موعود(عج), به عنوان دوازدهمين پيشواى شيعيان, با نشانه هايى چون:
نهمين فرزند امام حسين(ع), چهارمين فرزند امام رضا(ع) و... مشهور شده بود و مسلمانان حتى حاكمان, آن را بارها از زبان راويان و محدثان شنيده بودند و مى دانستند كه تولد اين نوزاد با اين ويژگيها, از اين خانواده, بويژه خانواده امام حسن عسكرى(ع) بيرون نيست و روزى فرزندى از آن خانواده به دنيا خواهد آمد كه حكومت عدل و داد بر پا خواهد كرد و ضمن فرمانروايى بر شرق و غرب, بنياد ظلم را بر خواهد انداخت.
از اين روى بر فشارها و سخت گيرى هاى خود نسبت به امام حسن عسكرى(ع), مى افزودند, مگر بتوانند با نابودى ايشان از تولد مهدى(عج) و تداوم امامت جلو بگيرند(4) اما برخلاف برنامه ريزيها و پيشگيريهاى دقيق و پى در پى آنان, مقدمات ولادت امام زمان(عج) آماده شد و توطئه هاى دشمنان, راه به جايى نبرد.
امام هادى(ع), در زمان حيات خويش مى دانست كه آخرين حجت خدا در زمين از نسل اوست. از اين روى در مساله ازدواج فرزند برومند خود, حسن بن على اهتمام تام داشت و براى روييدن و رشد آن شجره طيّبه, به دنبال سرزمينى طيّب و طاهر مى گشت.
داستان ازدواج امام حسن(ع) به دو گونه روايت شده است, لكن آنچه با قرائن و روند طبيعى مساله سازگارتر مى آيد آن است كه: خواهر امام هادى(ع), حكيمه خاتون, كنيزان فراوان داشت. امام هادى(ع) يكى از آنان را به نام (نرجس), كه از آغاز زير نظر وى فرائض و معارف دينى را به درستى فرا گرفته بود, به نامزدى فرزندش در آورد وبا مقدماتى كه در كتابهاى تاريخى آمده است, به عقد ازدواج امام حسن(ع) در آورد.(5) مدتى از اين ازدواج مبارك گذشت دوستان و شيعيان در انتظار ولادت آخرين ستاره امامت, روز شمارى مى كردند و نگران آينده بودند.
امام حسن(ع) , گه گاه, نويد مولودش را به ياران مى داد:
(... سيرزقنى الله ولداً بمنّه ولطفه)(6).
به زودى خداوند به من فرزندى خواهد داد و لطف و عنايتش را شامل من خواهد كرد.
با تلاوت مكرر آيه شريفه:
(يريدون ليطفئوا نوراللّه بائفواههم واللّه متمّ نوره ولو كره الكافرون)(7).
به ياران اميد و بشارت مى داد كه هيچ نقشه و مكرى نمى تواند جلو اين قدرت و حكمت خداوندى را بگيرد وروزى اين وعده به تحقق مى رسد.
از آن سو, دشمن نيز,آنچه در توان داشت به كار گرفت, تا اين وعده بزرگ الهى, تحقق نيابد: قابله هاى فراوانى در خانواده هاى منسوب به امام حسن(ع), بويژه در منزل امام(ع) گمارد, امام را بارها به زندان افكند, مامورانى را گمارد كه اگر فرزند پسرى در خانه امام ديدند,نابودش كنند و...(8)
اما بر خلاف اين تلاشها, نرجس خاتون حامل نور امامت شد و جز امام حسن(ع) و افراد خاصى از وابستگان و شيعيان آن حضرت, از اين امر, آگاه نشدند(9).
تقدير الهى بر تدبير شيطانى ستمگران پيروز شد و درشب نيمه شعبان سال 255 ه.ق.
آن مولود مسعود, قدم به عرصه وجود نهاد و نويد امامت مستضعفان و حاكميت صالحان را داد(10).
امام حسن(ع) كه آرزوى خود را بر آورده ديد, فرمود:
(زعمت الظلمة انّهم يقتلونى ليقطعوا هذا النسل فكيف راوا قدرة اللّه(11)...)
ستمگران بر اين پندار بودند كه مرا بكشند, تا نسل امامت منقطع گردد, اما از قدرت خداوند غافل بودند.
بدين ترتيب, در آن شرايط رعب و وحشت و در آن فضاى اختناق و حاكميت خلفاى جور, دوازدهمين ستاره فروزان امامت و ولايت طلوع كرد و با تولدش, غروب و افول ستمگران و حاكميت ستمديدگان را اعلام كرد. (12)

ياد آورى دو نكته:
1. ولادت پنهانى
معمولاً كسى كه داراى فرزند مى شود, خويشان, دوستان و همسايگان از آن آگاه مى شوند, بويژه اگر شخص داراى موقعيت اجتماعى باشد, اين مساله از كسى پوشيده نمى ماند. چگونه مى توان تصور كرد كه براى امام حسن(ع) نوزادى به دنيا بيايد و مخالفان, با آن همه دقت و حساسيّت و گماردن جاسوسهاى فراوان در منزل امام و وابستگان آن حضرت, از تولد نوزاد آگاه نگردند.
آيا اين مساله عادى و طبيعى بود, يا اعجاز و خرق عادت؟
پاسخ: امام حسن(ع), از پيش گوييها آگاه بود و اهميّت و عظمت آن مولود را نيز به درستى مى دانست و از حساسيت دشمنان درباره تولد اين نوزاد, غافل نبود و اوضاع سياسى و شرايط اجتماعى را كاملاً مى شناخت, از اين روى, به گونه اى,مقدمات و پيش زمينه هاى ولادت فرزندش را فراهم ساخت كه نه تنها دشمنان, بلكه بسيارى از دوستان هم از اين امر آگاه نشدند. بنابراين, مى توان گفت:
تدبير و كياست و حزم و دور انديشى امام حسن(ع) ايجاب مى كرد تا آن حضرت به گونه اى اين ماموريت را به انجام رساند كه دشمنان در هدفهاى شوم خود, ناكام بمانند و چنين هم شد.
به همين جهت, شيخ طوسى, ولادت پنهانى امام زمان(ع) را امرى عادى و معمولى دانسته و مى نويسد:
(اين نخستين و آخرين حادثه نبوده است و در طول تاريخ بشرى, نمونه هاى فراوان داشته است.(13)).
اشاره دارد, به: ولادت پنهانى ابراهيم(ع), به دور از چشم نمروديان(14) و ولادت پنهانى موسى(ع) به دور از چشم فرعونيان.(15)

2. مكان تولد و نگهدارى
در اين باره, چند احتمال وجود دارد:
الف. در سامرا به دنيا آمد و تا آخر عمر پدر بزرگوارش, در آن جا زيست.
ب. در سامرا متولد شد و پيش از درگذشت پدر, به مكه فرستاده شد.
ج. در سامرا قدم به عرصه وجود نهاد و براى حفاظت و رشد, او را به مدينه بردند.
د. در مدينه زاده شد و در همان جا ادامه حيات داد.
براى هر يك از اين احتمالها شواهد و قرائنى است كه به نقد و بررسى آنها مى پردازيم.

دلايل احتمال اول
1. براى احتمال اول, دسته اى از روايات را كه بيانگر تبريك و تهنيت شيعيان,بر امام حسن(ع) است, شاهد آورده اند, از جمله:ابوالفضل الحسين بن الحسن العلوى گويد:
(دخلت على ابى محمد(ع) بسرّ من راى فهناته بسيّدنا صاحب الزمان عليه السلام لما ولد)(16).
در سامرا, به منزل امام حسن(ع) رفتم و ولادت سرورمان, صاحب الزمان(ع) را به وى تبريك گفتم.
اين گونه روايات, مى رساند: گروهى از شيعيان سامرا كه از تولد فرزند امام حسن(ع) با خبر شده اند, براى عرض تبريك, به خدمت ايشان رسيده اند.
به نظر ما, اين گونه روايات, دلالتى ندارند بر اين كه مهدى(ع), در منزل امام (ع) به دنيا آمده, ياخير, زيرا امكان دارد, درمحلّ ديگرى به دنيا آمده و خبر ولادت وى, به اصحاب و ياران خاص رسيده است و آنان براى تبريك, به منزل امام(ع) در سامرا رفته اند.
2. رواياتى كه به عبارات گوناگون, از زبان حكيمه خاتون, نقل شده است, از جمله:
دعوت امام حسن(ع), از ايشان در شب ولادت مهدى(ع), براى كمك به نرجس خاتون و مشاهده وى, امام زمان(ع) را به هنگام ولادت و پس از آن, در سامرا(17).
به اين دسته از روايات هم نمى توان اعتماد كرد,زيرا, در برابر اين دسته از روايات, روايت ديگرى است كه تعارض دارد با آنها. نقل كرده اند:
(شخصى پس از وفات امام حسن(ع) در مدينه به خدمت حكيمه خاتون مى رسد و از ايشان مى پرسد: امام ِپس از امام حسن(ع) كيست؟
ايشان پاسخ مى دهد: زمين خالى از حجت نيست و فرزند امام حسن(ع) جانشين اوست.
راوى مى پرسد: كه شما فرزند ايشان را ديده ايد يا شنيده ايد.
مى گويد: شنيده ام(18))
اصولاً, رواياتى كه از طريق حكيمه در اين باره رسيده است, اضطراب دارند و روشن نيستند. و نمى توان برآنها براى اثبات اين احتمال, استدلال كرد.
3. رواياتى كه بيانگر ديدن امام زمان, توسط گروهى از اصحاب, در منزل امام حسن عسكرى(ع) است.
* امام, در پاسخ آنان كه درخواست ديدن جانشين وى را دارند, مى فرمايد:
(... هذا امامكم من بعدى وخليفتى عليكم, اطيعوه ولاتتفرقوا من بعدى فتهلكوا فى اديانكم, اما ا…نكم لاترونه بعد يومكم هذا. قالوا: فخرجنا من عنده فما مضت الاايام قلائل حتى مضى ابومحمد(ع).(19))
پس از من, اين پسر, امام شماست و خليفه من است در ميان شما. امر او را اطاعت كنيد از گرد رهبرى او پراكنده نشويد كه هلاك مى گرديد و دينتان تباه مى شود.
اين را هم بدانيد كه شما او را پس از امروز, نخواهيد ديد.
آن جمع گفتند: از نزد امام بيرون آمديم, و روزى چند نگذشت تا اينكه امام حسن(ع) درگذشت.
* از اين قبيل است ملاقات احمد بن اسحاق و سعد با امام حسن(ع).
احمدبن اسحاق مى گويد: براى آن حضرت مقدارى وجوه شرعى از طرف مردم بردم. در پايان خواستم پرسشهايى مطرح كنم.امام حسن (ع) فرمود:
(... والمسائل التى اردت ان تساله فاسال قرة عينى واوما الى الغلام فسال سعد الغلام المسائل, وردّ عليه باحسن اجوبة, ثم قال مولانا الحسن بن على الى الصلاة مع الغلام وجعلنا نختلف بعد ذلك الى منزل مولانا(ع) فلا نرى الغلام بين يديه.(20))
پرسشهايى كه دارى از نور چشم من (اشاره فرمود به مهدى(ع)) بپرس. سعد آنچه
خواست پرسيد و آن پسر, با بهترين شيوه پاسخ داد.
سپس امام يازدهم فرمود: نماز را با وى بخوانيد.
از آن پس به خانه امام رفت و آمد داشتيم,لكن آن حضرت را نديديم.
* مردى از شيعيان از اهل فارس مى گويد:
(به سامرا رفتم. جلو منزل امام حسن(ع) رسيدم, بدون اين كه اذن بطلبم,امام (ع) مرا به داخل خانه فرا خواند. هنگامى كه وارد شدم و بر وى سلام كردم از افرادى احوال پرسى كرد.
سپس فرمود: بنشين و پرسيد به چه انگيزه اى به اين جا آمدى؟
عرض كردم: براى خدمت به شما.
فرمود: در خانه ما باش.
از آن روز به بعد, با ساير خدمتگزاران در خدمت امام(ع) بودم. گاهى مسؤوليت بازار و خريد اجناس و لوازم, به عهده من بود. مدتى گذشت كه با افراد, اُنس گرفتم. روزى از روزها, برامام حسن(ع) وارد شدم و ايشان در اتاق مردان بودند.
صدايى شنيدم كه به من فرمود: سرجايت بايست. ايستادم. ناگهان كنيزى را ديدم كه چيزى خدمت امام(ع) آورد وروى آن پوشيده بود.
امام(ع) مرا به نزديك فرا خواند,به خدمتش رفتم. سپس آن كنيز را صدا زد و او برگشت. به او فرمود: روپوش را كنار بزن و او چنين كرد. پسر بچه اى را ديدم زيبا صورت گندمگون و...
آن گاه فرمود: هذا صاحبكم. سپس دستور داد, وى رابردند و ديگر آن مولود را نديدم تا امام يازدهم از دنيا رفت.(21))
در اين نمونه از روايات چند نكته است:
1. اشخاصى كه حضرت را در خانه امام يازدهم ديده اند, بيش ازيكمرتبه ديدار نداشته اند و در رفت و آمدهاى بعدى, آن حضرت را نديده اند. احتمال دارد كه امام حسن(ع), براى اتمام حجت و اين كه بعد از ايشان, حضرت مهدى(ع) امام شيعيان است, دستور داده آن حضرت را به سامرا بياورند و سپس به محلّى كه در آن زندگى مى كرد و نگهدارى مى شد, برگرداندند.
2. اگر امام مهدى(ع) در سامرا مى زيست و اصحاب مورد وثوق هم رفت و آمد داشتند, چه مانعى داشت كه آن حضرت را بار ديگر ببينند و اطمينان بيشترى بيابند.
3. در روايت اولى آمده است كه آن چهل نفر گفتند چند روزى از ملاقات ما با امام زمان(ع) نگذشت كه امام حسن(ع) در گذشت. معلوم مى شود آن ملاقات در آخر عمر امام يازدهم صورت گرفته است و اين, منافات ندارد كه در هنگام ولادت و يا بعد از آن, در سامرا نمى زيسته و اواخر عمر امام حسن(ع), براى تحويل امور امامت و خلافت و نيز اتمام حجت, به سامرا آمده باشد.

دلايل احتمال دوم
برخى بر اين باورند كه حضرت مهدى(ع), مدتى پس از ولادت, از سامرا هجرت كرد, و تا رحلت پدر بزرگوارشان در مكه مكرّمه زندگى مى كرد.
مسعودى در اثبات الوصية, از حميرى و او از احمدبن اسحاق نقل مى كند كه گفت:
(دخلت على ابى محمد(ع) فقال لي: ما كان حالكم فيما كان الناس فيه من الشك والارتياب؟ قلت يا سيدي لما ورد الكتاب بخبر سيدنا ومولده لم يبق لنا رجل ولا امراة ولا غلام بلغ الفهم ا…لاّ قال بالحق, فقال اما علمتم ان الارض لاتخلو من حجة اللّه ثم امر ابو محمد(ع) والدته بالحج فى سنة تسع وخمسين وماتين وعرّفها مايناله فغ سنة الستين, واحضر الصاحب(ع) فاوصى اليه وسلم الاسم الاعظم والمواريث والسلاح اليه وخرجت ام ابى محمد مع الصاحب جميعاً الى مكة و...(22))
بر امام حسن عسكرى(ع) وارد شدم.
فرمود: چگونه ايد در مساله اى كه مردم در آن ترديد دارند؟
گفتم سرور من! وقتى خبر ولادت سيد و مولاى ما, به ما رسيد مرد و زن و كوچك و بزرگ ما, آن را پذيرفتند.
امام فرمود: آيانمى دانيد كه زمين از حجت خدا هرگز خالى نمى ماند. پس از اين, امام حسن(ع) در سال 259 امام مهدى(ع) را همراه با مادر خود[ مادر امام حسن] به سوى مكه و حج فرستاد و سفارشهاى لازم را كرد و امور مربوط به امامت را به وى واگذاشت و به مادرش از حوادث سال آينده[ سال ] 260خبر داد.
از اين روايت چندنكته به دست مى آيد:
1. خبر ولادت حضرت مهدى(ع), به بسيارى از شيعيان داده شده بود و آنان به وسيله نامه و ياافراد مطمئن, از اين مساله خبردار شده بودند.
2. شيعيان درباره تولد حضرت مهدى(ع) در حيرت و ترديدبودند و بسيارى به واسطه همين مساله دچار لغزش و انحراف شدند.
3. مدتى پس از ولادت, امام مهدى(ع) در سامرا بوده است.
4. امام مهدى(ع) برابر اين نقل, چهارسالگى و يك سال پيش از درگذشت پدر بزرگوارشان, شهر سامرا را ترك كرده و سفارشها و اسرار امامت را در همان زمان از پدر دريافت كرده و از آن پس, امام حسن(ع) را ملاقات نكرده است.
5. آن حضرت, به همراهى جدّه خود, به سوى مكه رفته اند و در آن وادى امن, رحل اقامت افكنده اند.
مؤيد اين احتمال, رواياتى است كه مكان ومسكن حضرت مهدى(ع) را (ذى طوى), محلى در نزديكى مكه, دانسته اند.

دلايل احتمال سوّم و چهارم
حضرت مهدى(ع) يا در سامرا به دنيا آمد و به مدينه فرستاده شد و يا در مدينه به دنيا قدم نهاد و درهمانجا ماندگار شد.
بر اين دو احتمال, مى توان روايات و گزارشات تاريخى اقامه كرد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:
ابى هاشم جعفرى مى گويد:
(قلت لابى محمد(ع) جلالتك تمنعنى من مسالتك فتاذن لى ان اسالك؟ فقال: سل.
قلت: يا سيدى هل لك ولد؟ فقال نعم, فقلت فان حدث بك حدث فاين اسال عنه؟
قال: بالمدينة.(23))
به امام حسن عسكرى(ع) عرض كردم: پرسشى دارم,ولى بزرگوارى شما مانع پرسيدن من است. اجازه مى دهيد آن را مطرح سازم؟ امام (ع) فرمود: بپرس. گفتم: سرورم, آيا شما را فرزندى هست؟ فرمود: آرى. گفتم: اگر پيش آمدى شد كجا مى توان او را يافت؟
فرمود: مدينه.
ظاهر اين صحيحه آن است كه در زمان حيات امام حسن(ع), مهدى (عج) به دنيا آمده و در سامرا نبوده است. ابى هاشم هم از كسانى نبوده است كه امام(ع) از او تقيه كند. اين كه امام(ع) فرمود: در مدينه است, به اين معنى نيست كه بعد از درگذشت من سراغ او را در مدينه بگيريد; زيرا سؤال كننده مى دانست كه زمين خالى از حجت نيست و وجود حجت بعد از امام يازدهم ضرورى است, امام (ع) هم در جواب فرمود: آن حجت, در مدينه نگهدارى مى شود و نگران آينده نباشيد. شايد اين اشكال به ذهن بيايد كه از كلمه (المدينه) نمى توان فهميد كه همان مدينه رسول اللّه (ص) است كه پيش از آن, يثرب نام داشت, بلكه هر شهرى را شامل مى شود. در نتيجه, با وجود اين احتمال, استدلال به روايت ناتمام خواهد بود؟
پاسخ: گرچه بعضى از بزرگان نيز اين احتمال را داده اند, ولى برخى ديگر, مدينه را به همان مدينه منوّره معنى كرده اند. مؤيدات ديگرى هم از روايات بر اين احتمال مى توان اقامه كرد.
علامه مجلسى مى نويسد:
(قال بالمدينة اى الطيبة المعروفة او لعله علم انه يدركه او خبراً منه فى المدينة, وقيل اللام للعهد والمراد بها سرّ من راى يعنى ان سفراءه من اهل سر من راى يعرفونه فسلهم عنه)(24).
مقصود امام(ع) از مدينه, همان مدينه طيبه است. شايد امام(ع) مى دانست كه شخص سؤال كننده, مهدى(ع) و يا خبر او را درمدينه خواهد يافت.
برخى گفته اند: الف و لام كلمه (المدينه) براى عهد است و مقصود سامراست. به اين معنى كه سفيران و نمايندگان خاص حضرت حجت(ع) كه در سامرا هستند, او را مى شناسند. از آنان راجع به فرزند من, بپرس.
علامه مجلسى, در آغاز نظر خود را نسبت به اين روايت, به صراحت اعلام مى دارد و مدينه را به همان مدينه معروف و مشهور تفسير مى كند و قول ديگر را با تعبير (قيل) مى آورد كه حكايت از آن دارد كه مورد تاييد وى نيست.
مؤيد اين احتمال (كه مدينه همان مدينه طيّبه باشد) روايتى است كه از امام جواد(ع) رسيده.
راوى مى گويد از ايشان پرسيدم:
(... مَنِ الخلف بعدك؟ فقال: ابنى على وابنا على, ثم اطرق مليّاً, ثم رفع راسه, ثم قال: انها ستكون حيرة, قلت: فاذا كان ذلك فالى اَين؟ فسكت, ثم قال:
لا اين ـ حتى قالها ثلاثاً فاعدت عليه, فقال: الى المدينة, فقلت: اى المُدُن؟
فقال: مديتنا هذه وهل مدينة غيرها.(25)).
جانشين شما كيست؟
امام (ع) فرمود: فرزندم على و فرزند او[ حسن بن على]
سپس چند لحظه اى ساكت شد و بعد فرمود: به زودى شما دچار حيرت خواهيد شد.
گفتم: در اين دوران حيرت چه كنيم و كجا برويم؟ امام(ع) ساكت شد, سپس سه مرتبه فرمود: جايى نيست.
باز از ايشان پرسيدم.
در پايان فرمود: مدينه.
گفتم كدام مدينه؟
فرمود همين مدينه[ طيّبه] و آيا غير از اين مدينه اى هست؟
قرائن و شواهد تاريخى آن زمان نيز, اين احتمال را تاييد مى كند.
نمونه زير, بيانگر آن است كه شيعيان, امام مهدى را در مدينه طيّبه مى جستند.
محمد بن حسن (236ـ 316) از كسانى است كه براى تحقيق و بررسى مساله غيبت به مدينه رسول رفت.در اين باره نوشته اند:
(وكان من محله فى الشيعة انه كان الوافد عنهم الى المدينة عند وقوع الغيبة سنة
ستّين وماتين واقام بها سنة, وعاد وقد ظهر له من امر الصاحب عليه السلام ما احتاج اليه(26)).
محمد بن حسن, در ميان شيعيان, موقعيت ويژه اى داشت. در سال 260 هجرى به عنوان تحقيق و بررسى مساله غيبت امام مهدى(ع) وارد مدينه شد و يك سال در آن جا, بماند و سپس برگشت و آنچه درباره امام زمان(ع) بدان نياز بود, بر وى, روشن شد [و شيعيان را در جريان قرار داد]
در اين نقل تاريخى, هيچ اشاره اى به سامرا نشده, معلوم مى شود كه درنزد گروهى از شيعيان آن زمان, مسلّم بوده است كه امام(ع) در مدينه زندگى مى كند, يا از آن جهت كه حضرت در آن جا به دنيا آمده و بزرگ شده است, و يا اين كه پس از ولادت در سامرا, به مدينه آورده شده, تا از دست ماموران خونخوار خليفه در امان باشد.
اگر قرار بر اين بود كه حضرت حجت(ع) از دست توطئه گران و مخالفان در امان بماند و به گونه طبيعى دوران كودكى و رشد خود را پشت سر بگذارد, بهترين جا براى اين دوران, مدينه بوده است; زيرا هم از مركز خلافت (سامراء) به دور بوده و هم خانواده بنى هاشم, در مدينه از پايگاه و موقعيّت ويژه اى برخوردار بودند و مى توانستند از اين مولود مسعود, به بهترين وجه محافظت كنند, تا از گزند حوادث و آفات مصون بماند. و اين, با اصل اين كه آن حضرت (خفي الولادة والمنشا(27)) است نيز, سازگارى دارد.
از سوى ديگر, حضور حضرت در سامرا, به گونه عادى و معمولى, با توجه به كنترل شديد دشمن نسبت به خانه امام(ع), غير ممكن بوده و لزومى هم ندارد كه همه چيز را با اصل معجزه و كرامت حلّ كنيم. پذيرفتن اين نكته كه امام(ع) در مدينه متولد شده و يا دست كم, پس از ولادت, به آن جا انتقال يافته و در آن جا دوران رشد و كودكى را پشت سر نهاده, با اصول امنيتى, بيشتر سازگار است.

 


(1) (كتاب الغيبة), شخ طوسى تحقيق شيخ عباد اللّه تهرانى و شيخ على احمد ناصح,136 ـ 141, مؤسسه معارف اسلاميه. (كتاب الغيبة), محمد بن ابراهيم نعمانى تحقيق على اكبر غفارى/ 116 ـ 126, مكتبه صدوق. (كنز العمال فى سنن الائقوال والائفعال) علاء الدين هندى, ج261/14 تا 276.

(2) .(اثبات الوصية), مسعودى 276/, دارالائضواء, بيروت. (مروج الذهب ومعادن الجوهر) مسعودى, ج199/4, دارالمعرفة, بيروت. (كمال الدين) شيخ صدوق 434/.

(1)(بحارالانوار), علامه مجلسى, ج73/50, مؤسسة الوفاء ,بيروت; (اثبات الوصية),مسعودى 237/

(2) (بحار الانوار), ج113/50.

(3) (همان مدرك), ;200/ (مروج الذهب), ج93/4.

(4) (كتاب الغيبة), شيخ طوسى 231/.

(5) (همان مدرك);644/ (كمال الدين) صدوق 417/ ـ ;423 (بحار الانوار), ج12/51ـ ;25(اثبات الوصية)272/.

(7 و6) (اثبات الوصية) مسعودى 268/ـ270.

(8) (ينابيع المودة),حافظ سليمان455/,بصيرتى,قم.

(9) (كمال الدين) 424/.

(10) (كتاب الغيبة) شيخ طوسى 237/.

(12و 11)(همان مدرك) 231/, 232,239.

(13) (همان مدرك)77/, 105.

(14) (بحار الانوار), ج19/12.

(15) (همان مدرك), ج15/13.

(16) (كتاب الغيبة), شيخ طوسى230/, ;251 (كمال الدين) 434/.

(17) (كتاب الغيبة), شيخ طوسى/ ;232 (كمال الدين)/429 .

(18) (كمال الدين) 501/.

(19) (همان مدرك) ;435/ (سفينة البحار), شيخ عباس قمى, ج703/2.

(20) (المقالات والفرق), سعد بن عبداللّه ابى خلف الاشعرى القمى, با مقدمه و تصحيح جواد مشكور, مقدمه/ط,مركز انتشارات علمى و فرهنگى.

(21) (كمال الدين) 434/.

(22) (اثبات الوصية), مسعودى, 271.

(23) (اصولى كافى), كلينى ج328/1, دارالتعارف, بيروت.

(24) (مرآة العقول فى شرح اخبار آل الرسول), علامه مجلسى, ج2/4, دارالكتب الاسلامية, تهران.

(25) (كتاب الغيبة), نعمانى185/.
(26) (رسالة ابى غالب الزرارى) 141/, انتشارات دفتر تبليغات اسلامى, قم.

(27) (اصول كافى), ج;1/341 (مرآة العقول), ج57/4.

ایقدر بی معرفت نباشید نظر بدید

يکشنبه 13/8/1386 - 17:10
محبت و عاطفه

این تقدیم به شما دوستان گرامی.

_________@@@@@@@@
________@@@________@@_____@@@@@@@
________@@___________@@__@@@______@@
________@@____________@@@__________@@
__________@@________________________@@
____@@@@@@______@@@@@___________@@
__@@@@@@@@@__@@@@@@@_________@@
__@@____________@@@@@@@@@_______@@
_@@____________@@@@@@@@@@_____@@
_@@____________@@@@@@@@@___@@@
_@@@___________@@@@@@@______@@
__@@@@__________@@@@@________@@
____@@@@@@_______________________@@
_________@@_________________________@@
________@@___________@@___________@@
________@@@________@@@@@@@@@@@
_________@@@_____@@@_@@@@@@@
__________@@@@@@@
___________@@@@@_@
____________________@
____________________@
_____________________@
______________________@

نظر یادتون نره؟

يکشنبه 13/8/1386 - 15:5
اخبار

سرویس‌های ویندوز لایو مایكروسافت، روی گوشی‌های نوكیا عرضه می‌شوند

نوكیا از آغاز عرضه‌ی سرویس‌های ویندوز لایو مایكروسافت برروی گوشی‌های خود خبر داد.

از این پس مشتریان نوكیا در یازده كشور جهان با گوشی‌های S60، می‌توانند مجموعه برنامه‌ی جدید برای دسترسی به‌ هات‌میل، منسجر،‌ تماس‌های ویندوز لایو و ویندوز لایو اسپیس را دانلود كنند.

بنا بر اعلام نوكیا، كسانی كه گوشی‌های S40 نوكیا را خریداری كنند نیز از آغاز سال بعد قادر خواهند بود به این سرویس‌ها دسترسی داشته باشند.

بر اساس این گزارش سرویس مذكور در ابتدا رایگان است و سپس در برخی از كشورها هزینه‌ی ماهانه‌ از مشتركان مطالبه خواهد شد.

 

نظر یادتون نره؟
يکشنبه 13/8/1386 - 14:52
آموزش و تحقيقات

ويندوز از نوع اسلامي!!!

 

ويندوز به سبك سلامي‌ در مركز جهاني اطلاع‌رساني آل البيت (ع) اصفهان توليد شد.
اولين لوح فشرده‌ي سيستم عامل ويندوز XP اسلامي‌ با قابليت‌هاي متنوع با همت و تلاش مركز جهاني اطلاع‌رساني آل‌البيت (ع) اصفهان، توليد و به بازار عرضه شد.
بنا بر اعلام اين ويندوز كه ‌با ظاهر و سبك و سياق اسلامي ‌به عنوان سيستم عامل اسلامي‌ عرضه شده است و در نسخه‌هاي بعدي ويژگي‌ها و قابليت‌هاي آن ارتقا خواهد يافت، به گونه‌اي طراحي شده است كه در تمامي ‌مراحل نصب و اجراي ويندوز، كاربران با تصاوير اسلامي ‌رو به رو مي‌شوند و در مرحله‌ي نصب و اجرا برخي از حكمت‌هاي حضرت علي (ع) براي كاربران به نمايش در مي‌آيد.
بر اساس اين گزارش يكي ديگر از قابليت‌هاي اين ويندوز، ارايه متن و صوت كامل قرآن كريم در اين است كه پس از نصب لوح دوم، مجموعه‌اي از قابليت‌هاي اسلامي‌ به سيستم اضافه مي‌شود كه از آن جمله مي‌توان به دسته‌بندي بيش از 200 سايت اسلامي ‌به صورت موضوعي در بخش Favorites، ارايه مجموعه‌اي از ادعيه و زيارات مشهور و تصاوير اسلامي‌ جهت استفاده در ويندوز اشاره كرد.
بنا بر اعلام در كنار قابليت‌هاي اسلامي ‌اين سيستم، يك ديكشنري فارسي به انگليسي و بالعكس نيز به سيستم اضافه مي‌شود؛ اين سيستم به صورت چند زبانه طراحي شده است كه كاربران مي‌توانند با چند تنظيم ساده، زبان همه بخش‌هاي ويندوز را به فارسي يا انگليسي تغيير دهند.

نظ یادت نره عزیز.....

يکشنبه 13/8/1386 - 14:49
آموزش و تحقيقات

شايد ضروري باشد كه ربات جديد گوگل بيشتر موردتوجه دارندگان سايت، طراحان وب سايت و كساني قرار بگيرد كه در ‌‌ ‌بهينه‌سازي سايت‌هاي اينترنتي فعاليت مي‌كنند. زيرا اين ربات جديد مي‌تواند آينده صنعت جستجوهاي اينترنتي را تحت‌الشعاع قرار دهد. شايد وقت آن باشد كه يك بار ديگر به سايتي كه مديريت آن ‌را به عهده داريد يا آن را ساخته‌ايد، نگاهي بيندازيد و استراتژي‌هاي بهينه‌سازي كه در هنگام مديريت يا ساخت از آن‌ها غفلت كرده‌ايد يا به صورت كمرنگي از آن‌ها استفاده نموده‌ايد را با دقت بيشتري در سايت خود به كار گيريد؛ استراتژي‌هايي كه بسياري از دست‌اندركارن حوزه وب از به‌كارگيري آن‌ها غفلت مي‌كنند. در حالي كه در واقع همين موارد سريع‌ترين راه دستيابي به موفقيت هستند. ربات جديد گوگل كه خود گوگل نيز امتياز اختراع ‌آن‌را دارد، از مارس سال گذشته ميلادي شروع به فعاليت كرد. اين ربات سعي دارد با وظايفي كه برايش تعيين شده است، تمامي سايت‌هاي اينترنتي را درجه‌بندي ‌‌‌(ranking) كند. بنابراين دانستن اين‌كه اين ربات چه مولفه‌ يا مولفه‌هايي را براي درجه‌بندي سايت و امتيازدادن به آن مد نظر قرار مي‌دهد، همان برگ برنده‌اي است كه شما براي غلبه بر رقبايتان در دست داريد.‌البته گوگل براي مخفي نگاه داشتن اين ربات جستجو‌گر و اساس كار آن تلاش بسياري كرد. ولي در نهايت وقتي حق امتياز اين ربات در 31 مارس 2005 ثبت شد، خيلي‌ها به دنبال كشف نحوه كاركرد آن رفتند. در اين مقاله سعي داريم تحليلي كوتاه براساس كار اين ربات داشته باشيم.


بعد از آن‌كه ربات جديد گوگل، كه سعي دارد اسناد و وب‌سايت‌هاي اينترنتي را درجه‌بندي كند، در مارس 2005 كشف شد، اولين مسئله‌اي كه براي همگان مورد سؤال بود اين بود كه چگونه يك ربات اينترنتي مي‌تواند سايت‌ها را درجه‌بندي كند؟

اين سؤالي بود كه كارشناسان مجبور شدند به آن پاسخ دهند: اين‌كه چگونه سايت‌ها براساس تاريخ اسناد‌ درجه‌بندي مي‌شوند و از آن‌ها در بانك‌اطلاعاتي گوگل استفاده مي‌شود؟ و اين‌كه اصولا به چه چيزي ‌‌historical data مي‌گويند و اين ربات چگونه با استفاده از اين مؤلفه سايت‌ها را درجه‌بندي مي‌كند؟‌

البته هنوز هم واقعا پاسخ‌هاي مناسب و دقيقي در مورد سازوكار اين ربات و اين‌كه دقيقا چه مولفه‌هايي را جهت درجه‌بندي سايت مورد توجه قرار مي‌دهد وجود ندارد و همچنان گوگل از فاش‌كردن ويژگي‌هاي اصلي‌اي كه يك سايت بايد داشته باشد تا رتبه خوبي بگيرد امتناع مي‌كند. حتي هنوز نمي‌توان گفت كه از ميان مولفه‌هايي كه تاكنون بررسي آن‌ها از طرف ربات جديد گوگل در سايت‌ها به قطعيت رسيده است، كدام‌يك اهميت بيشتري دارد و كدام‌يك از اهميت كمتري برخوردار است.

در ميان متخصصان‌ بحث‌هاي بسياري در اين‌باره وجود دارد. اما گوگل براي آن‌كه اين فناوري جديد را مخفي كند، زحمات زياد متحمل شده است و البته تا امروز هم تا حدي در اين زمينه موفق عمل كرده است. زيرا هنوز هم اين مسئله كه كليد اصلي درجه‌بندي اسناد از طريق اين ربات جديد از كجا نشأت گرفته نامعلوم است. در هر صورت تحليل كوتاهي درمورد حداقل‌هايي كه يك سايت پر‌امتياز بايد داشته باشد را از نظر مي‌گذرانيم.‌

سايت خود را با چه راهكاري بروز مي‌كنيد؟
به نظر مي‌رسد پايه و اساس ربات جديد گوگل براي درجه‌بندي وب سايت‌ها، بازيابي اطلاعات براساس زمان اطلاعات باشد. ‌

روال كار نيز بدين ترتيب است كه ربات، سند موردنظر را شناسايي مي‌كند و سپس به دنبال تاريخ‌هايي كه با سند همراه شده‌اند مي‌گردد.(مثلا تاريخ‌ آپلود‌شدن سند)‌ و ربات براي اسناد براساس تاريخ‌هاي آن‌ها امتياز تعيين مي‌كند. بگذاريد كمي بيشتر توضيح‌دهيم. روش امتيازدهي از اين‌جا آغاز مي‌شود كه ربات كارش را با شناسايي تاريخ ساخته شدن سند شروع مي‌كند. درنتيجه ممكن است امتيازي كه به يك سند قديمي نسبت به يك سند جديد تعلق مي‌گيرد بسيار متفاوت باشد. كار با منطبق‌كردن اين تاريخ با تاريخ آپلود‌كردن سند ادامه مي‌يابد كه اين امر به‌ويژه در مورد سايت‌هاي تجاري با جديت بيشتري دنبال مي‌شود. اما كار به اين‌جا ختم نمي‌شود.‌

ممكن است درجه‌بندي سايت‌ها براساس نظم تغييرات محتواي اسناد نيز صورت پذيرد. به‌عبارت ديگر، ربات بررسي مي‌كند كه شما تا چه اندازه در تغيير محتواي سايت خود نظم داريد: آيا آن‌را در دوره‌هاي زماني منظم تغيير مي‌دهيد يا در اين رابطه از نظام خاصي پيروي نمي‌كنيد؟

بنابراين فكر نكنيد كه اگر سايت خود را كه يك‌سال رها كرده‌ايد و ديروز آن‌را بروز نموده‌ايد، چون تاريخ ايجاد صفحات جديد با تاريخ بروزرساني تطابق دارد پس امتياز بيشتري خواهيد گرفت. برعكس، گوگل دقيقا به اين مسئله كه شما در چه بازه‌ زماني سايت خود را بروز مي‌كنيد نيز توجه خاصي دارد.

اين مسئله ظاهراً ساده، نكات مهمي را دربردارد كه در ادامه به چند مورد اشاره مي‌شود:

- در بروز‌رساني مرتب سايت، آن‌هم با يك نظم خاص، اهتمام بيشتري به‌خرج دهيد. اگر نظم بروز‌رساني سايت كاهش يابد، مي‌تواند در كاهش امتياز سايت و نزول جايگاه آن در دسته‌بندي گوگل تاثيرگذار باشد.‌‌

- با يك تغيير كوچك در تاريخ ايجاد اسناد و منطبق كردن تاريخ آن با تاريخ روزي كه مي‌خواهيد سند خود را‌ آپلود‌ كنيد، مي‌توانيد جايگاه بهتري به‌دست آوريد.

- سايت‌هايي را پيدا كنيد تا به سايت شما لينك بدهند. حتي اگر هم به‌طور منظم سايت را بروز نمي‌كنيد، ممكن است گوگل با بررسي اين مطلب كه رشد لينك دادن ديگران به سايت شما روند صعودي دارد يا روند نزولي، براي سايت امتيازدر نظر بگيرد. ولي بايد به اين نكته هم توجه داشته باشيد كه تنها تعداد لينك‌ها نيست كه به سايت امتياز بيشتري مي‌دهد، بلكه اين‌كه چه سايتي به شما لينك داده است نيز بسيار مهم است. بنابراين براي جذب لينك‌هايي كه فايده‌اي براي شما ندارند، تلاش نكنيد و بدانيد كه در اين رابطه بايد بسيار محتاط عمل كنيد.‌
گوگل مي‌داند كه صنايع مختلف سعي دارند به هر روش ممكن رتبه‌ سايت خود را در فهرست امتياز‌بندي گوگل بالا ببرند كه ربات جديد گوگل با شناسايي برخي از اين راه‌ها، سايت‌هايي را كه از راه‌هاي غير‌معمول مي‌خواهند بازديد‌كننده‌هاي خود را افزايش دهند شناسايي مي‌كند و راهكار آن‌ها را خنثي مي‌سازد.‌

مثلاً اگر شما بر اين باور هستيد كه با ارسال هرزنامه‌ها مي‌توانيد رتبه سايت خود را افزايش دهيد، بهتر است با برخي قوانين آشنا شويد. مثلا تصور كنيد كه لينك‌هاي زيادي را براي صفحه‌ خود از سايت‌هاي ديگر دريافت كرده‌ايد. اما اگر سرعت رشد تعداد لينك‌ها به طور غير‌عادي زياد شود، ممكن است اين روند نشانه‌اي مبني بر استفاده از اسپم‌ها باشد.

بنابراين اگر فكر مي‌كنيد كه با اين روش مي‌توانيد رتبه سايت خود را افزايش دهيد؛ هرچند‌كه آمار بازديد‌كنننده‌هاي سايت را بالا برده‌ايد، درحقيقت، در كم‌كردن امتياز سايت خود تلا‌ش كرده‌ايد. زيرا گوگل شما را به‌عنوان يك فرستنده هرزنامه شناسايي كرده‌است و امتياز شما را كاهش داده‌است.‌

گوگل همچنين به شما پيشنهاد مي‌كند كه ببينيد چه سايت‌هايي به شما لينك داده‌اند و تا چه حد سايت‌هايي كه به شما لينك داده‌اند معتبرند و اين‌كه اساسا چرا آن‌ها تصميم گرفته‌اند به سايت شما لينك دهند. در اين‌باره قانون خاصي وجود ندارد. اما مثلا اگر سايت‌هايي مثل amazon.com يا يك سايت دولتي به سايت شما لينك داده است، مي‌توانيد به افزايش امتياز سايت خود اميد داشته باشيد. ولي اگر يك سايت بي‌هدف و بي‌محتوا به شما لينك داده است، بايد فكر ديگري به حال سايت خود فكر كنيد.

نظر یادتون نره؟

يکشنبه 13/8/1386 - 14:48
آموزش و تحقيقات

RootKit چيست؟

برنامه هايي هستند که از نظر ساختار کاري بسيار شبيه Trojan ها و Backdoor ها هستند ولي با اين تفاوت که شناسايي RootKit بسيار مشکلتر از درب هاي پشتي است زيرا RootKit ها علاوه بر اينکه به عنوان يک برنامه کاربردي خارجي مثل شنونده Netcat و ابزارهاي درب پشتي مثل Sub7 بر روي سيستم اجرا مي شوند بلکه جايگزين برنامه هاي اجرايي مهم سيستم عامل و در گاهي مواقع جايگزين خود هسته کرنل مي شوند و به هکرها اين اجازه را مي دهند که از طريق درب پشتي و پنهان شدن در عمق سيستم عامل به آن نفوذ کنند و مدت زيادي با خيال راحت با نصب رديابها ( Sniffer ) و ديگر برنامه هاي مانيتورينگ بر روي سيستم اطلاعاتي را که نياز دارند بدست آورند.

در دنياي هکرها دو نوع RootKit اصلي وجود دارد که هر کدام تعريف جداگانه اي دارند.

1- RootKit سنتي: RootKit هاي سنتي با شناسايي اولين RootKit بسيار قدرتمند در اويل سال 1990 در طول يک دهه گسترش پيدا کردند و تا آنجا پيش رفتند که امروزه انواع مختلفي از RootKit هاي سنتي وجود دارند که به طور عملي خودشان نصب شده و به هکرها اجازه مي دهند که به سرعت سيستم قرباني را فتح کنند.

RootKit هاي سنتي براي سيستم عامل هاي مختلف نوشته شده اند ولي به طور سنتي بر روي سيستم هاي يونيکس مثلHP-UX - AIX - Linux - Solaris - SunOS و از اين قبيل تمرکز کرده اند.

ولي براي ويندوزهاي سرور مثل NT/2000 نيز RootKit هايي نوشته شده اند که جايگزين کتابخانه هاي پيوند پويا ( DLL ) شده و يا سيستم را تغيير مي دهند ولي تعداد زيادي از RootKit ها براي سيستم هاي يونيکس نوشته شده اند.

RootKit ها اجازه دسترسي Root يا Administrator را به ما نمي دهند و ما هنگامي قادر به نصب آْنها بر روي يک سيستم هستيم که دسترسي ريشه اي و مدير يک سيستم را توسط روش هاي ديگري مثل سرريز بافر ... به دست آورده باشيم. بنابراين يک RootKit يک سري ابزارهايي است که با پياده سازي يک درب پشتي ( Backdoor ) و پنهان کردن مدارک استفاده از سيستم و ردپاها به هکر اجازه نگهداري دسترسي سطح ريشه را مي دهد.

ساختار کار تروجن ها به اين صورت است که فايلي را در داخل هسته سيستم مثل پوشه System32 اضافه مي کند و اين فايل تمامي پسوردهاي قرباني را Log کرده و براي هکر مي فرستد و يا با باز کردن پورتي اجازه ورود هکر را از طريق پورت باز شده مي دهد ولي RootKit هاي سنتي به جاي اينکه فايلي در هسته سيستم قرباني اضافه کنند، سرويسها و فايل هاي اصلي و مهم سيستم عامل قرباني را با يک نسخه تغيير يافته آن که عملياتي مخرب انجام مي دهد جايگزين مي کنند.

براي مثال RootKit هاي معروف در سيستم هاي يونيکس برنامه /bin/loginرا که يکي از اساسي ترين ابزارهاي امنيتي در Unix است را با يک نسخه تغيير يافته که شامل يک کلمه عبور درب پشتي براي دسترسي سطح ريشه مي باشد عوض مي کنند.

سيستم هاي يونيکس از برنامه /bin/login براي جمع آوري و تست UserID هاي کلمات عبور استفاده مي کند.

/bin/login شناسه کاربري و پسورد تايپ شده توسط کاربر را با فايل پسوردها مقايسه مي کند تا تعيين کند که پسورد داده شده توسط کاربر صحيح است يا خير. اگر پسورد داده شده درست باشد روتين /bin/loginبه آن User اجازه ورود به سيستم را مي دهد.

خب با اين توضيحي که داديم فرض کنيد که يک RootKit اين برنامه را با برنامه نوشته شده خود عوض کند.

اگر هکر از پسورد ريشه درب پشتي استفاده کند، برنامه /bin/login تغيير يافته و اجازه دسترسي به سيستم را مي دهد.

حتي اگر مدير سيستم پسورد ريشه اصلي را عوض کند، هکر هنوز مي تواند با استفاده از کلمه عبور ريشه درب پشتي به سيستم وارد شود.

بنابراين يک روتين RootKit ، /bin/login يک درب پشتي است زيرا مي تواند براي دور زدن کنترل هاي امنيتي نرمال سيستم مورد استفاده قرار گيرد.

علاوه بر آن يک اسب تروا هم هست زيرا فقط چهره آن يک برنامه نرمال و زيباي Login است ولي در اصل يک Backdoor است. اکثر RootKit ها سرويس ها و برنامه هايي مثل DU - Find - Ifconfig - Login - ls - Netstat - ps را با RootKit خود جابه جا مي کنند.

هر يک از اين برنامه هاي سيستمي با يک اسب ترواي منحصر به فرد جايگزين مي شود که عملکرد آنها شبيه به برنامه عادي است. همه اين برنامه هاي Unix مانند چشم و گوش هاي مديران سيستم مي باشد که تعيين مي کنند چه فايل ها و سرويس هايي در حال اجرا هستند.

هکرها با پوشاندن چشم و گوشهاي مديران سيستم که توسط RootKit انجام مي شود مي توانند به صورت موثري حضورشان را در يک سيستم مخفي نگه دارند.

linux RootKit 5 ( lrk5 ) و Tornkit دو نمونه از RootKit هاي سنتي هستند که براي سيستم هاي Linux و Solaris نوشته شده اند و در سايت آشيانه مي توانيد اين RootKit ها را پيدا کنيد.

اين RootKit ها به محض نصب شدن در سيستم قرباني خود را با سرويس هاي حياتي و مهم سيستم عامل که در بالا ذکر شد جايگزين مي کنند.

2- RootKit سطح هسته : اين نوع از RootKit ها نسبت به نوع سنتي بسيار حرفه اي تر هستند و از نظر سطح پنهان سازي بسيار پا را فراتر از نوع سنتي گذاشته اند زيرا اين RootKit ها در سطح ريشه پياده سازي مي شوند و اين کار شناسايي و کنترل کردن آنها را بسيار مشکل تر کرده است. RootKit هاي سطح هسته به ما کنترل کاملي از سيستم اصلي و يک امکان قدرتمند براي جايگيري مي دهد.

يک هکر با ايجاد تغييرات اساسي در خود هسته، مي تواند سيستم را در سطحي بسيار اساسي کنترل کرده و قدرت زيادي براي دسترسي به درب پشتي و پنهان شدن در ماشين را به دست آورد.

خود هسته در حالي که يک کرنل زيبا و کارآمد به نظر مي رسد تبديل به يک اسب تروا مي شود و در حقيقت Kernel فاسد مي شود ولي صاحب سيستم از اين موضوع بي خبر مي ماند.

درحالي که يک RootKit سنتي جايگزين برنامه هاي سيستمي حياتي مثل برنامه هاي ifconfig - ls ... مي شود ، يک RootKit سطح هسته در حقيقت جايگزين هسته مي شود و يا آن را تغيير مي دهد.

تمامي فايل ها - دستورها - پردازشها و فعاليت هاي شبکه اي در سيستم آلوده به RootKit هسته پنهان مي شوند و تمامي اعمال به سود هکر ضبط مي شود.

اغلب RootKit هاي سطح ريشه توسطLKM ها پياده سازي مي شوند.

نصب RootKit هاي سطح هسته اي که توسطLKM ها پياده سازي شده باشد، بسيار راحت است. براي مثال براي نصبKnrak Rootkit که براي هسته لينوکس نوشته شده است، يک هکر که با Account سطح ريشه يا همان Root به آن سيستم وصل است تنها کافي است insmod knark.o, را تايپ کند و ماژول نصب مي شود و منتظر دستورات هکر مي ماند و حتي نيازي به بوت کردن دوباره سيستم هم ندارد.

RootKit هاي سطح هسته براي ويندوز NT هم وجود دارند که يک Patch را بر روي خود هسته اجرايي ويندوز NT بدون استفاده ازLKM ها اعمال مي کند.

چند تا از معروف ترين RootKit هاي سطح هسته Knrak و Adore براي سيستم هاي لينوکس ، Plasmoid براي سيستم هاي Solaris و RootKit سطح هسته ويندوز NT براي سيستم هاي سرور ويندوز نام دارند که همگي در لينک RootKit در سايت آشيانه براي اعضاي سايت قرار داده شده اند.

راه هاي مقابله با RootKit هاي سنتي و RootKit هاي سطح هسته مهمترين راه دفاع در برابر RootKit ها اجازه ندادن به هکرها در دسترسي به حساب مدير است. همانطور که در بالا ذکر شد يک هکر براي نصب يک RootKit بايد دسترسي سطح ريشه داشته باشد و اگر ما بتوانيم هميشه راه هاي نفوذ و آسيب هاي جديد سيستم عاملمان را شناسايي و آنها را از بين ببريم شانس دستيابي هکر به حساب ريشه سيستم خود را تقريباً به صفر رسانده ايم. در مرحله بعد اگر فرض کنيم که با بي احتياطي ما ، هکري توانست بر روي سيستم ما RootKit نصب کند، يکي از راه هاي تست اين که سيستم ما RootKit شده است يا خير استفاده از دستورEcho است. تعداد بسيار کمي از RootKit ها ، دستور echo را که براي ليست کردن محتويات يک دايرکتوري مي باشد تروا مي کنند و اکثر RootKit ها بر روي تروا کردن ls تمرکز کرده اند.

به همين دليل echo يک ليست قانوني از محتويات يک دايرکتوري را برمي گرداند و اگر نتيجه اي که echo بر مي گرداند با چيزي که دستور ls براي دايرکتوري داده شده نشان مي دهد متفاوت باشد ممکن است چيزي در آن دايرکتوري پنهان شده باشد که اين نتيجه را مي رساند که سيستم شما RootKit شده است. ولي در کل اين روش زياد موثر نيست چون جستجوي تمام سيستم فايل براي يافتن هر اختلافي بين فايل هاي ليست شده در خروجي Echo و ls وقت زيادي را صرف مي کند.

امروزه ابزارهاي مختلفي براي آناليز برنامه Rootkit/bin/login وجود دارد که مشخص مي کنند آيا RootKit شناخته شده اي نصب شده است يا خير. اين ابزارها وقتي که بر روي سيستم نصب مي شوند به صورت دوره اي فايل هاي مهم بر روي سيستم را مثل /bin/login چک مي کنند تا از وجود RootKit باخبر شوند که برنامه ChRootkit ابزاري جالب در اين زمينه است ولي درکل بهترين راه دفاع در برابر RootKit ها استفاده از تکنولوژي اثر انگشت ديجيتالي قوي مي باشد تا به صورت دوره اي درستي فايل هاي سيستم بحراني را تحقيق نمايد.

MD5 ( يک تابع درهم ساز يک طرفه ) يک الگوريتم بسيار مناسب براي محاسبه اين نوع اثر انگشتهاي قوي مي باشد.

با محاسبه يک اثر انگشت Encrypt شده قوي براي فايل هاي سيستمي مهم يک هکر قادر نخواهد بود که فايلي را تغيير داده و با همان اثر انگشت وارد شود.

TripWire يک ابزار قوي براي تست صحت است که در سايت آشيانه براي دانلود قرار داده شده است. TripWire درهم سازي MD5 اي از فايل هاي بحراني مثل/etc/passwd/bin/login - ls - ps و ... ساخته و به صورت دوره اي اين درهم سازي را با يک پايگاه داده اي امن مقايسه مي کند.

در صورت تغيير در MD5 يک سرويس سريع به مدير سيستم اطلاع مي دهد.

همچنين در RootKit هاي سطح هسته Scan پورت ها در شبکه که با استفاده از ابزارهايي مثل Nmap صورت گيرد پورت هاي شنونده را به مدير امنيتي سيستم نشان خواهد دد.

به همين دليل پويش دوره اي سيستم در طول شبکه براي پيدا کردن رد RootKit بسيار مفيد است. در آخر ذکر اين نکته لازم است که اگر سيستم شما با تمام اين ملاحظات آلوده به RootKit شد بهترين راه از بين بردن آن فرمت هسته و نصب مجدد سيستم عامل است.

نظر یادتون نره؟

يکشنبه 13/8/1386 - 14:46
آموزش و تحقيقات

آموزش نرم افزار PartitionMagic

بخش یک

نرم افزار PartitionMagic 8.0 توليد شركت PowerQuest مي باشد و يكي از قدرتمند ترين و مطمئن ترين نرم افزارها و بهترين آنها براي پارتيشن بندي هارد ديسك مي باشد . با اين نرم افزار شما به راحتي مي توانيد حتي با وجود داشتن اطلاعات بر روي هارد ديسك و بدون از بين رفتن اطلاعات اقدام به ايجاد تغييرات در پارتيشن بندي هارد ديسك يا هارد ديسكهاي كامپيوترخود از قبيل موارد زير نماييد .
create, يا ساختن پارتيشن delete, يا پاك كردن يك پارتيشن merge, يا به هم چسباندن دو پارتيشن و يكي نمودن آنها Resize, يا اضافه يا كم نمودن ظرفيت پارتيشن Split, يا دو تيكه نمودن پارتيشن convert file systems of partitions يا تبديل سيستم فايل يا Fat يك پارتيشن به يك سيستم فايل .
بعلاوه با ايجاد پارتيشنهاي مختلف مي تواند هارد ديسك شما را براي نصب سيستم هاي عامل مختلف آماده سازد تا شما بتوانيد كامپيوتر خود را مولتي اوپراتينگ سيستم كنيد . اين نرم افزار با ايجاد يك منوي PQBoot for Windows به شما كمك مي كند تا بتوانيد از داخل ويندوزتان به يك سيستم عامل ديگر كه بر روي يك پارتيشن ديگر نصب شده است Restart كنيد ! و . . . قبل از پرداختن به اين نرم افزار و آشنايي با آن لازم است اندكي با ساختار هارد ديسك ها آشنا شويد .
هارد ديسك يا هارددرايو از اصلي ترين و سريعترين راههاي ذخيره سازي و دسترسي به اطلاعات و داده ها مي باشد . امروزه همه كامپيوترها داراي درايو هارد براي ذخيره سازي اطلاعات و يا نصب سيستم هاي عامل مي باشند . هارد ديسك از چند بخش عمده ي ؛ صفحه هاي ديسك ، هد و بازوي نگهدارنده ي آن ، شاسي يا پايه و قاب اصلي ، چرخاننده هد ، كنترلر هارد و موتور چرخاننده هارد ديسك . به طور كلي نوشتن و يا خواندن اطلاعات با كمك و همكاري اين مجموعه امكان پذير مي باشد ، ولي محل اصلي ذخيره سازي اطلاعات همان صفحات دايره اي شكل مي باشند كه برروي هم و با اندكي فاصله چيده شده اند . اين صفحه ها توسط موتور چرخاننده هارد ديسك با سرعت زياد ( 5400 يا 7200 دور در دقيقه RPM ) مي چرخند و امكان دستيابي به اطلاعات در نقاط مختلف صفحه را به كمك كنترلر هدها به نوكهاي خواننده يا نويسنده اطلاعات مي دهند .
هر يك از صفحات هارد شامل مؤلفه هاي زير مي باشد : تراك ها كه عبارت است از يك دايره نازك كامل بر روي هر صفحه ، سكتورها كه به بخش كوچكي از تراك مي گويند و سيلندرها كه به مجموعه تراكهاي هم قطر برروي هر صفحه مي گويند . با توجه به اينكه براي خواندن اطلاعات از روي ديسك كه در حقيقت بر روي سكتورها نوشته شده است و هر سكتور در داخل تراكها قرار دارد و هارد ديسك بايد يك يا چند دور كامل بزند و از طرفي در صورتي كه اطلاعات بر روي هارد به صورت پراكنده وجود داشته باشد ( كه در اغلب موارد به دليل دفراگ نشدن هارد چنين است ) نياز است كه هد چندين و چند بار جابجا شده و هارد ديسك نيز به دور خود بچرخد . محدود نمودن اين محوطه يا به بخشهاي كوچك تقسيم نمودن آن نه تنها دسترسي به اطلاعات را سريعتر مي نمايد بلكه از استهلاك سريع هارد ديسك نيز جلوگيري مي كند ، بعلاوه موجبات طبقه بندي اطلاعات و نصب چندين سيستم عامل بر روي يك هارد ديسك را فراهم مي كند و … .
براي راحتي تصور پارتيشن بندي هارد ديسك مي توانيد يك كيك تولد دايره اي شكل را مجسم كنيد كه آن رابا چاقو تكه تكه مي كنيد تا به هركسي يك تكه از آن را بدهيد . اين عمل بر روي هارد ديسك توسط برنامه هاي پارتيشن بندي از جمله PartitionMagic انجام مي شود .
نكته : در ابتداي كار توجه شما را به يك نكته اساسي جلب مبكنم و آن تفاوت بين نرم افزار PartitionMagic و Fdisk ميباشد.در اين باره بايد گفت جدا از پوشته گرافيكي و جذاب پارتيشن مجيك و امكانات اضافه و خلاق آن ، مهمترين تفاوت بين اين دو برنامه در اين است كه Fdisk همواره قبل از نصب سيستم عامل وارد معركه شده و اقدام به پارتيشن بندي ميكند.اما PartitionMagic از آنجايي كه يك برنامه تحت ويندوز محسوب ميشود طبيعتا پس از نصب ويندوز بر روي سيستم نصب شده و ميتواند كليه نياز هاي شما را در رابطه با مديريت و پارتيشن بندي هارد ديسك به انجام برساند.ضمنا در Fdisk همه چيز بصورت دستي بوده و در واقع اين شما هستيد كه پس از پارتيشن بندي توسط Fdisk مي بايست كامپيوتر را بوت كرده و سپس عمليات مربوط به فرمت كردن كليه پارتيشن هاي ايجاد شده را تك تك انجام دهيد.در حالي كه در پارتيشن مجيك ، پس از تعييد نهايي ( Apply ) و آغاز مرحله شروع عمليات ،كلا سيستم وزمام و اختيار آن در اختيار پارتيشن مجيك قرار گرفته و كليه امور مربوط به راه اندازي مجدد كامپيوتر بطور كل، پروسه عمليات شامل فرمت سيستم و غيره تماما توسط پارتيشن مجيك انجام گرفته و شما صرفا ناظر انجام مراحل عمليات هستيد و نه چيزي بيشتر! براي نصب PartitionMagic 8.0 به موارد ذيل نياز داريد : الف) حداقل 70 مگابايت فضا خالي بر روي هارد ديسك ب) سي دي رام ( هر سرعتي ) ج) دو عدد فلاپي ديسكت براي ايجاد ريسك ديسك در صورت نياز ( اين دو عدد فلاپي كه در پايان نصب نرم افزار ساخته مي شود به عنوان ديسكتهاي BootAble براي پارتيشن بندي بدون داشتن سيستم عامل بر روي هارد ديسك مي باشد ) د) VGA با رزولوشن 800 x 600 pixels هـ) سيستم عامل ويندوز ، با شرايط زير : سيستم هاي عامل Windows 95b - Windows 98 SE Windows Me – Windows NT 4.0 - با حداقل حافظه يا رم32 MB* Pentium/ و پردازنده 150 MHz سيستم عامل Windows XP - Windows 2000 Professional با حداقل رم 128MB و پردازنده Pentium/233MHZ ( حداقل رم براي ويندوز 2000 به ميزان 64MB ) در صورتي كه از سي دي BootAble اورجينال PartitionMagic 8.0 يا از فلاپي BootAble آن استفاده مي كنيد شما براحتي مي توانيد تحت هر سيستم عاملي از اين نرم افزار استفاده نماييد . براي ساختن فلاپي ديسكت بوت ، مي توانيد در هنگام نصب نرم افزار با پاسخ مثبت به درخواست برنامه براي ساختن ديسكت بوت موافقت نماييد يا اينكه بعد از نصب از طريق منوي Start _ Programs _ PowerQuest PartitionMagic 8.0 _ PartitionMagic 8.0 Tools _ Create Rescue Disks . اين كار را انجام دهيد . اما اگر ويندوز نداريد در اين صورت در محيط Command Prompt در داخل دايركتوري English\DOSMAKE فرمان MAKEDISK A: را صادر كنيد .

نظر یادتون نره؟

يکشنبه 13/8/1386 - 14:43
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته