• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 66
تعداد نظرات : 56
زمان آخرین مطلب : 4248روز قبل
لطیفه و پیامک

زیباترین و عاشقانه ترین اس ام اس های عاشقانه!!!!!!!!!!!!

 *******************************************************

باز باران بی ترانه ، گریه های بی بهانه میخورد بر سقف قلبم

یادم آید روی ماهت باورت شاید نباشد که دلم تنگ است برایت

**********************************

درون دل که پیدانیست ، پراز زندان و زندانیست ، تورا محکوم دل کردم

نمی دانم دلیلش چیست ، سبب شاید همین باشد بدون تو نباید زیست

**********************************

احساس تو چون طراوت باران است / بر زخم شکوفه های گل درمان است 
 
هر وقت که در هوای تو می چرخم / انگار نفس کشیدنم آسان است

**********************************

خطی کشید روی تمام سوال ها / تعریف ها، معادله ها، احتمال ها
خط ها به هم رسید و به یک جمله ختم شد / با عشق ممکن است تمام محال ها

**********************************

 خاطره تنها مدرکی است که فراموشی را محکوم می کند ، پس بمان در خاطرم.

**********************************

شنبه 22/5/1390 - 1:48
لطیفه و پیامک

smses 

هر چه زدم بی تو دلم وا نشد / جز تو کسی باب دل ما نشد
هر چه پرستو شدم و پر زدم / هم نفسی مثل تو پیدا نشد

************
در رفاقت رسم ما جان دادن است / هر قدم را صد قدم پس دادن است
هر که بر ما تب کند جان می دهیم / ناز او را هر چه باشد می خری

************
دیگر آن مجنون سابق نیستم
آن بیابان گرد عاشق نیستم
بس کنید اصرار را، بی فایده ست
من برای عشق لایق نیستم
************
در قید غمم، خاطر آزاد کجایی؟ / تنگ است دلم، قوت فریاد کجایی؟
با آن که زمانیست ز ما یاد نکردی / ای آن که نرفتی دمی از یاد کجایی؟
************
گاه گاهی به یادت غزلی می خوانم
تا نگویی که دلم غافل از آن عهد و وفاست
خوب رویان همه گر با دل من خوب شوند
خوب من! با همه خوبان حساب تو جداست
************
خوشبختی، مثل پروانه است اگه دنبالش بری فرار می کنه، ولی اگه بایستی رو سرت می نشینه... (برات آرزوی یک دنیا پروانه دارم)
************

از همه دست کشیدم که تو باشی همه ام، با تو بودن از همه دست کشیدن دارد.
************
خاطرمان باشد به یاد هم باشیم، شاید سال ها بعد در گذر جاده ها، بی تفاوت از کنار هم بگذریم و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود!
************
روزی اگر نبودم تنها آرزوی ساده ام این است زیر لب بگویی: یادش به خیر...
************
به گزارش قلبم هوای چشمم به علت ندیدن عزیزم تا لحظاتی دیگر بارانی می شود.
************
در عمق آرزوی من این است که در وجودت خانه ای داشته باشم حتی به مساحت یک یاد.
************
اگر باغ نگاهم پر ز خار است / دلم تاراج دست روزگار است
به چشمانت قسم که با تو بودن / زمستانى ترین روزم بهار است
************
دوستی برگ گلی نیست که بر باد رود
تشنه را آب، محال است که از یاد رود
************
در باغ دلم جوانه اى باید و نیست
شوق غزل و ترانه اى باید و نیست
خواهم که تو راببینم اما چه کنم
دیدار تو را بهانه اى باید و نیست
************
قوانین علم را به هم زده ای، نبودنت وزن دارد، تهی، اما سنگین...
 
شنبه 15/5/1390 - 17:59
داستان و حکایت

***لحظاتی تا مرگ***

 

حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه

 

گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه

گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم

گفت: دارم میمیرم

گفتم: یعنی چی؟

گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه

گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟

گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.

گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده

با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟

فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش

گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟

گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم

از خونه بیرون نمیومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن،

تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم،

خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم،

اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت،

خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد

با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن، آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه

سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم

بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم

ماشین عروس که میدیدم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم

گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم

مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم

الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد

حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟

گفتم: بله، اونجور که یادگرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه

آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر

داشت میرفت

گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟

گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!

یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟

گفت: بیمار نیستم!

هم کفرم داشت در میومد وهم ازتعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟

گفت: فهمیدم مردنیم،

رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه!

خلاصه ما رفتنی هستیم کی ش فرقی داره مگه؟

باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد

 

شنبه 15/5/1390 - 2:51
لطیفه و پیامک

                                            sms

فردا بیا دادگاه تکلیفمون معلوم بشه. تیر مرامت خورده به قلبم، رضایت هم بی رضایت!


سه نوع گل داریم:
یکى تو خونه
یکى تو گلخونه
سومیش داره پیام منو می خونه


بی خوابی شب هایم را به چه تعبیر کنم که شب آرامش نگاه تو را برایم زمزمه می کند. آرام بخواب که من بی قرارم، بیدارم تا تو آرام بخوابی.


پس از تو، خط قرمز می گذارم
پس از هر بی تو، هرگز می گذارم،
مبادا واژه ها دستت بگیرند!
(تو) را در یک پرانتز می گذارم!

روزگارا که چنین سخت به من می گیری! با خبر باش که پژمردن من آسان نیست. گر چه دلگیرتر از دیروزم، گر چه فردای غم انگیز، مرا می خواند! لیک باور دارم، دلخوشی ها کم نیست، زندگی باید کرد.


خداوند بهترین های خود را به کسانی می دهد که حق انتخاب خود را به او بسپارند.


دوستی
کلام زیبائیست که هر کس درکش کرد ترکش نکرد.


سلام می بخشی، یه سوال داشتم: الآن روزه یا شب؟ آخه می دونی از دوریت روز و شبمو قاطی کردم.


تنهایی آدمها یه دریا عمق داره، اما واسه پر کردنش یه قطره محبت کافیه.

تو را چون بادبادک دوست دارم
مثل پول قلک دوست دارم
تو گفتى بچه اى، باشد ولى من
تو را قد لواشک دوست دارم!


همه برایم دست تکان دادند، اما کم بود دستانی که «تکانم» دادند...


ابرها به آسمان تکیه می کنند، درختان به زمین و انسانها به مهربانی یکدیگر.


به اندازۂ قشنگی چشمھای ستایش و مردانگی طاھر و تحمل اتی و حسادت انیس و پول حشمت فردوس می خوامد. افتاد؟


مثل آن مسجد بین راهی تنهایم... هر کس هم که می آید مسافر است می شکند... هم نمازش را، هم دلم را... و می رود.


زندگی یعنی بخند، هر چند که غمگینی
ببخش، هر چند که مسکینی
فراموش کن، هر چند که دلگیری
این گونه بودن زیباست، هر چند که آسان نیست.
چه سخت است دلتنگ قاصدک بودن، در جاده ای که هیچ بادی نمی وزد...


پس از مرگم بیا ای خوش نگارم
بیا با جمع خوبان بر مزارم
کمر خم کن ببوس سنگ مزارم
که من در زیرخاک در انتظارم
فرستنده: مجید

رو به قبله می نشینم، خسته با حال عجیبی از ته دل می نویسم: انت فی قلبی، حبیبی.


تقدیم به آنکه محبتش درخاطرم، خاطرش دریادم و یادش دردلم زنده است.


سایه ام امشب ز تنهایی مرا همراه نیست
گر در این خلوت بمیرم، هیچ کس آگاه نیست
من در این دنیا به جز سایه ندارم همدمی
این رفیق نیمه راهم گاه هست گاه نیست


زخم هایم کاش هرگز خوب نشوند، تنها یادگارهایی که از تو برایم مانده.


اگه اسمتو بذارم گل پژمرده میشی، اگه بذارم آفتاب غروب می کنی، اگه بذارم ماه روزها تنها می مونم، پس اسمتو می ذارم نفس، که اگه رفتی منم با خودت ببری.



در این دنیای جان فرسای حسرت زای بی فردا،
خدایا عاشقان را غم مده، شکرانه اش با من،
جه بشکن بشکنی دارد فلک در کار سرمستان
تو پیمان بشکنی نشکستن پیمانه اش با من


خواهم که سری باشم، تو تاج سرم باشی
تا خاک رهی باشم، تو رهگذرم باشی
یک لحظه دلم خواست صدایت بکنم
گردش به حریم با صفایت بکنم
آشوب دلم به من چنین فرمان داد
در سجده بیافتم و دعایت بکنم

 

شنبه 15/5/1390 - 2:28
لطیفه و پیامک

 

 sms



از حيف نون مي پر سند خربزه دوست داري يا هندوانه ميگه هر دو وانه
 



حيف نون رو برق مي گيره، مي ميره، فاميلاش سر قبرش با فازمتر فاتحه مي دن!
 



به حيف نون مي گن چقدر شما زشتين!
حيف نون ميگه: موقعي که کوچيک بودم تو بيمارستان منو عوض کردن!
 

 


حيف نون رفت بانک وام بگيره ضامن نداشت منفجرشد.
 

 


به نيوتن گفتند: چرااز افتادن سيب تعجب کردي؟ گفت: آخه من زيردرخت گلابي نشسته بودم!
 




حيف نون مي ره بانک چک خورد کنه، مسئول بانک ازش مي پرسه چک سيباس؟ حيف نون مي گه نه، مال گردوهاي پارساله!
 

 


حيف نون مي ره بنگاه، مي گن يه خونه داريم کنار راه آهنه. سر و صدا زياده ولي بعد از يک هفته عادي مي شه. حيف نون مي گه: اشکالي نداره، اين يک هفته رو مي رم پيش داداشم.
 

 


پنج تا داداش پولاشونو رو هم مي ذارن تاکسي مي خرند. بعد از چند وقت ورشکست مي شن. اگه گفتي چرا؟ آخه پنج تايي با هم مي رفتن مسافرکشي!
 

 

صرف فعل نشستن به گويش لري: مو بنيشم تونم بنيشي اونم بنيشه ما که بنيشيم شمام که بنيشيد ديه جا ني اونا بنيشن!

 

پنج شنبه 19/3/1390 - 16:47
داستان و حکایت
مردي در عالم رويا فرشته اي ديد که در يک دستش مشعل و در دست ديگرش سطل آبي گرفته بود و در جاده اي روشن و تاريک راه مي رفت. مرد جلو رفت و از فرشته پرسيد: اين مشعل و سطل آب را کجا مي بري؟ فرشته جواب داد: مي خواهم با اين مشعل بهشت را آتش بزنم و با اين سطل آب جهنم را خاموش کنم. آن وقت ببينم چه کسي واقعا خدا را دوست دارد!
چهارشنبه 18/3/1390 - 13:48
داستان و حکایت

تنها نجات يافته کشتي، اکنون به ساحل اين جزيره دور افتاده، افتاده بود. او هر روز را به اميد کشتي نجات، ساحل را و افق را به تماشا مي نشست. سرانجام خسته و نا اميد، از تخته پاره ها کلبه اي ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن لختي بياسايد. اما هنگامي که در اولين شب آرامش در جستجوي غذا بود، از دور ديد که کلبه اش در حال سوختن است و دودي از آن به آسمان مي رود. بدترين اتفاق ممکن افتاده و همه چيز از دست رفته بود. از شدت خشم و اندوه در جا خشک اش زد. فرياد زد: « خدايــــــــــــا! چطور راضي شدي با من چنين کاري بکني؟ » صبح روز بعد با صداي بوق کشتي اي که به ساحل نزديک مي شد از خواب پريد. کشتي اي آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، و حيران بودنجات دهندگان مي گفتند: "خدا خواست که ما ديشب آن آتشي را که روشن کرده بودي ببينيم"

چهارشنبه 18/3/1390 - 13:47
داستان و حکایت

به هنگام بازديد از يک بيمارستان روانى، از روان‌پزشک پرسيدم شما چطور مي‌فهميد که يک بيمار روانى به بسترى شدن در بيمارستان نياز دارد يا نه؟

روان‌پزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب مي‌کنيم و يک قاشق چايخورى، يک فنجان و يک سطل جلوى بيمار مي‌گذاريم و از او مي‌خواهيم که وان را خالى کند.

من گفتم: آهان! فهميدم. آدم عادى بايد سطل را بردارد چون بزرگ‌تر است.

روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زير آب وان را بر مي‌دارد. شما مي‌خواهيد تخت‌تان کنار پنجره باشد؟

چهارشنبه 18/3/1390 - 13:45
داستان و حکایت

با يک شکلات شروع شد. من يک شکلات گذاشتم کف دستش. او هم يک شکلات گذاشتم توي دستم. من بچه بودم، او هم بچه بود. سرم را بالا کردم. سرش را بالا کرد. ديد که مرا مي شناسد. خنديدم. گفت: «دوستيم؟» گفتم: «دوست دوست» گفت: «تا کجا؟» گفتم: «دوستي که تا ندارد» گفت: «تا مرگ؟» خنديدم و گفتم: «من که گفتم تا ندارد» گفت: «باشد، تا پس از مرگ» گفتم: «نه، نه، گفتم که تا ندارد». گفت: «قبول، تا آن جا که همه دوباره زنده مي شود، يعني زندگي پس از مرگ. باز هم با هم دوستيم. تا بهشت، تا جهنم، تا هر جا که باشد من و تو با هم دوستيم.» خنديدم و گفتم: «تو برايش تا هر کجا که دلت مي خواهد يک تا بگذار. اصلأ يک تا بکش از سر اين دنيا تا آن دنيا. اما من اصلأ تا نمي گذارم» نگاهم کرد. نگاهش کردم. باور نمي کرد. مي دانستم. او مي خواست حتمأ دوستي مان تا داشته باشد. دوستي بدون تا را نمي فهميد. گفت: «بيا براي دوستي مان يک نشانه بگذاريم». گفتم: «باشد. تو بگذار.» گفت: «شکلات. هر بار که همديگر را مي بينيم يک شکلات مال تو و يکي مال من، باشد؟» گفتم: «باشد»هر بار يک شکلات مي گذاشتم توي دستش، او هم يک شکلات توي دست من. باز همديگر را نگاه مي کرديم. يعني که دوستيم. دوست دوست. من تندي شکلاتم را باز مي کردم و مي گذاشتم توي دهانم و تند تند آن را مي مکيدم. مي گفت: «شکمو! تو دوست شکمويي هستي» و شکلاتش را مي گذاشت توي يک صندوق کوچولوي قشنگ. مي گفتم «بخورش» مي گفت: «تمام مي شود. مي خواهم تمام نشود. مي خواهم براي هميشه بماندصندوقش پر از شکلات شده بود. هيچ کدامش را نمي خورد. من همه اش را خورده بودم. گفتم: «اگر يک روز شکلات هايت را مورچه ها بخورند يا کرم ها، آن وقت چه کار مي کني؟» گفت: «مواظبشان هستم» مي گفت «مي خواهم تا موقعي که;" دوستهستيم » و من شکلات را مي گذاشتم توي دهانم و مي گفتم: «نه، نه، تا ندارد. دوستي که تا ندارد يک سال، دو سال، چهار سال، هفت سال، ده سال و بيست سال شده است. او بزرگ شده است. من بزرگ شده ام. من همه شکلات ها را خورده ام. او همه شکلات ها را نگه داشته است. او آمده است امشب تا خداحافظي کند. مي خواهد برود آن دور دورها. مي گويد «مي روم، اما زود برمي گردم». من مي دانم، مي رود و بر نمي گردد. يادش رفت به من شکلات بدهد. من يادم نرفت. يک شکلات گذاشتم کف دستش. گفتم «اين براي خوردن» يک شکلات هم گذاشتم کف آن دستش: «اين هم آخرين شکلات براي صندوق کوچکت». يادش رفته بود که صندوقي دارد براي شکلات هايش. هر دو را خورد. خنديدم. مي دانستم دوستي من «تا» ندارد. مثل هميشه. خوب شد همه شکلات هايم را خوردم. اما او هيچ کدامشان را نخورد. حالا با يک صندوق پر از شکلاتنخورده چه خواهد کرد؟

چهارشنبه 18/3/1390 - 13:39
لطیفه و پیامک
SSMMSS!!
***********

نگاهت همچون باران است و قلبم همچون کوير...
و مي داني که کوير بدون باران زنده است....

***********

مينويسم ( د ي د ا ر)تو اگر بي من و دلتنگ مني.... يک به يک فاصله ها را بردار

***********

از همه چيز گذشتن و به همه چيز رسيدن مهم نيست.
مهم از چه گذشتن و به چه رسيدن است

***********

يه کاغذ سفيد را هر چه قدر هم  که سفيد و تميز باشد
کسي قاب نميگيرد،براي ماندگاري بايد حرفي براي گفتن داشت

***********

يادمان باشد عشق متعلق به لحظه هاست و نفرين برا همه ي عمر !!!

***********

گوهر خويش را مکن تقديم هر ناقابلي
صبر کن پيدا شود گوهر شناس قابلي

***********

کو طبيعي تا شکافد قلب خونين مرا
تا ببيند من نمردم عشق تو کشته مرا

***********

دوست داشتن همشيه گفتن نيست
بلکه نگاه است و سکوت

***********

آنروز که همه دنبال چشمان زيبا هستند
تو دنبال نگاه باش

***********

زندگي کن و لبخند بزن
بخاطر آنهايي که با لبخندت زندگي مي کنند

***********


زنده ام با نام تو پژمرده ام بي نام تو ،حاضرم پرپر شوم در محضر ديدار تو.

***********

به يارو ميگن کجاي تهران ميشيني :
ميگه هر جا خسته شدم

***********

هيچ وقت نمي توانيد با مشت گره کرده دست کسي را به گرمي بفشاريد

***********

شمع سوزان توام اينگونه خاموشم نکن
از کنارت رفته ام ولي فراموشم نکن

***********

خدايا عاشقم عاشقترم کن
سراپا آتشم خاکسترم کن

***********

لبريزي از گفتن ولي در هيچ سويت محرمي نيست

***********

حواي من ، بر من مگير اين خودستايي را که
بي شک تنهاتر از من بر زمين و آسمانت نيست

***********

باز در کلبه ي عشق ، عکس تو مرا ابري کرد،
عکس تو خنده به لب داشت ولي اشک چشم مرا جاري کرد

***********

بر خاک بخواب نازنين،تختي نيست.
آواره شدن،حکايت سختي نيست.
از پاکي اشکهاي خود فهميدم
که لبخند هميشه راز خوشبختي نيست

***********
دوشنبه 16/3/1390 - 11:26
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته