• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 416
تعداد نظرات : 359
زمان آخرین مطلب : 4610روز قبل
داستان و حکایت
شخصی از روی خشم مادر خود را کشت. به قاتل گفتند که تو به سبب سرشت بد خویش حتی از حق مادری یاد نکردی!؟ بگو که چرا مادر خود را کشتی؟

گفت:او مرتکب کاری شده بود که برای وی ننگ بود او را کشتم تا خاک عیب او را بپوشاند.

گفتند:آن مرد را میکشتی.

گفت :در این صورت باید هرروز یک نفر را میکشتم. من او را کشتم و خود را از کشتن خلق رهاندم. گلوی او را ببرم بهتر است از این که گلوی خلق را ببرم

در نتیجه آن مادر بدخو نفس توست که فسادش همه جا را فرا گرفته. هوشیار باش و نفس خود را بکش. زیرا که به خاطر او هر لحظه در صدد کشتن کسی بر میآیی.

نقس توست آن مادر بد خاصیت که فساد اوست در هر ناحیت

هین بکش اورا که بهر آن دنی هر دمی قصد عزیزی می کنی

اگر نفس را بکشی از عذرخواستن رها میشوی و دیگر در دنیا دشمنی نخواهی یافت. در این جا مولانا اشارهای دارد که بعضیها میگویند پس چرا پیامبران که نفس خود را کشتهاند دشمن و حسود دارند.

ای جوینده راستی گوش کن تا جواب اشکال تردید آمیزت را بشنوی. منکران با خودشان دشمنی میکردند و آنان به خودشان ضربه میزدند. دشمن کسی است که قصد جان آدم را بکند، آن نیست که خود در حال جان کندن باشد. مانند آن غلامی که برای انتقام از خواجهی خود، خودکشی میکند.و خود را از بام خانه سرنگون میکند تا به اربات خود ضرر بزند !؟!

لذا اگر کودک به مربی خود، بیمار بر طبیب خود، رختشوی بر خورشید و یا ماهی بر آب خشمگین شود، تو خود دقت کن که کدام زیان میبینند و سرانجام کدامیک بدبخت میشوند ؟

گر شود بیمار دشمن با طبیب ور کند کودک عداوت با ادیب

در حقیقت رهزن راه خودند راه عقل و جان خودرا خود زدند

گازری گر خشم گیرد زآفتاب ماهیی گر خشم می گیرد ز آب
  تو یکی بنگر کرا دارد زیان عاقبت که بود سیاه اختر از آن

اگر خدا تو را زشت رو آفریده باشید، هوشیار باش که زشت خو نباشی.

اگر کفشت پاره شد به سنگلاخ مرو.

اگر دو عیب داری سعی مکن آن را چهار عیب کنی.

به نظر من در این دنیای تلاش و تجربه هیچ چیزی شایستهتر از اخلاق نیکو نیست. پس قبل از آن که با دیگران مبارزه کنیم با خود به تفاهم برسیم.

من ندیدم در جهان جست و جو هیچ اهلیت به از خوی نکو
يکشنبه 3/7/1390 - 20:58
داستان و حکایت
مرد دیروقت ، خسته از كار به خانه برگشت . دم در پسر پنج ساله اش را دید كه در انتظار او بود:
‐ سلام بابا ! یك سئوال از شما بپرسم؟
‐ بله حتمأ. چه سئوالی؟
‐ بابا ! شما برای هرساعت كار چقدر پول می گیرید؟

مرد با نا راحتی پاسخ داد: این به تو ارتباطی ندارد . چرا چنین سئوالی می كنی؟

‐ فقط می خواهم بدانم.
-اگر باید بدانی، بسیار خوب می گویم: ۲۰ دلار!

پسر كوچك در حالی كه سرش پائین بود آه كشید. بعد به مرد نگاه كرد وگفت: می شود ۱۰ دلار به من قرض بدهید ؟

مرد عصبانی شد و گفت : اگر دلیلت برای پرسیدن این سئوال ، فقط این بودكه پولی برای خریدن یك اسباب بازی مزخرف از من بگیری كاملأ دراشتباهی. سریع به اطاقت برگرد و برو فكر كن كه چرا اینقدر خود خواه هستی. من هر روز سخت كار می كنم و برای چنین رفتارهای كودكانه وقت ندارم.

پسر كوچك، آرام به اتاقش رفت و در را بست. مرد نشست و باز هم عصبان ی تر شد : چطور به خودش اجازه می دهد فقط
برای گرفتن پول از من چنین سئوالاتی كند؟

بعد از حدود یك ساعت مرد آرام تر شد و فكر كرد كه شاید با پسر
كوچكش خیلی تند و خشن رفتار كرده است . شاید واقعآ چیزی بوده كه او برای خریدنش به ۱۰ دلار نیاز داشته است . به خصوص اینكه خیلی كم
پیش می آمد پسرك از پدرش درخواست پول كند. مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز كرد.
‐ خوابی پسرم ؟
‐ نه پدر ، بیدارم.
‐ من فكر كردم شاید با تو خشن رفتار كرده ام. امروز كارم سخت و طولانی بود و همه ناراح تی هایم را سر تو خالی كردم . بیا این ۱۰ دلاری كه خواسته بودی.
پسر كوچولو نشست ، خندید و فریاد زد : متشكرم بابا ! بعد دستش را زیر بالشش برد و از آن زیر چند اسكناس مچاله شده در آورد.
مرد وقتی د ید پسر كوچولو خودش هم پول داشته ، دوباره عصبانی شد و
با ناراحتی گفت : با این كه خودت پول داشتی ، چرا دوباره درخواست پول
كردی؟
پسر كوچولو پاسخ داد : برای اینكه پولم كافی نبود ، و لی من حالا ۲۰ دلار دارم. آیا می توانم یك ساعت از كار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟ من شام خوردن با شما را خیلی دوست دارم ... !!!
يکشنبه 3/7/1390 - 20:57
داستان و حکایت
مردی با اسب و سگش در جاده ای راه می رفتند. هنگام عبور از كنار درخت عظیمی، صاعقه ای فرود آمد و آنها را كشت . اما مرد نفهمید كه دیگر این دنیا را ترك كرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت . گاهی مدت ها طول می كشد تا مرد هها به شرایط جدید خودشان پی ببرند.
پیاده روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق می ریختند و به شدت تش نه بودند . در یك پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند كه به میدانی با سنگفرش طلا باز می شد و در وسط آن چشمه ای بود كه آب زلالی از آن جاری بود . رهگذر رو به مرد دروازه بان كرد :
- روز به خیر،اینجا كجاست كه اینقدر قشنگ است؟

دروازه بان:- روز به خیر، اینجا بهشت است.
-چه خوب كه به بهشت رسیدیم، خیلی تشنه ایم.
دروازه بان به چشمه اشاره كرد و گفت : می توانید وارد شوید و هر چه قدر دلتان می خواهد بنوشید.
‐ اسب و سگم هم تشنه اند.
نگهبان: واقعأ متأسفم. ورود حیوانات به بهشت ممنوع است.
مرد خیلی ناامید شد، چون خیلی تشنه بود، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد. از نگهبان تشكر كرد و به راهش ادامه داد . پس از اینكه مدت درازی از تپه بالا رفتند، به مزرعه ای رسیدند . راه ورود به این مزرعه، دروازه ای قدیمی بود كه به یك جاده خاكی با درختانی در دو طرفش باز می شد .
مردی در زیر سایه درخ ت ها دراز كشیده بود و صورتش را با كلاهی پوشانده بود، احتمالأ خوابیده بود.
مسافر گفت: روز به خیر!
مرد با سرش جواب داد.
-ما خیلی تشنه ایم.، من، اسبم و سگم
مرد به جایی اشاره كرد و گفت : میان آن سنگ ها چشمه ای است . هرقدر كه می خواهید بنوشید
مرد، اسب و سگ، به كنار چشمه رفتند و تشنگی شان را فرو نشاندند.
مسافر از مرد تشكر كرد . مرد گفت : هر وقت كه دوست داشتید، می توانید برگردید.
مسافر پرسید: فقط می خواهم بدانم نام اینجا چیست؟
- بهشت
- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است!
- آنجا بهشت نیست، دوزخ است!
مسافر حیران ماند: باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نكنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی می شود!
- كاملأ برعكس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما می كنند. چون تمام آنهایی كه حاضرند بهترین دوستانشان را ترك كنند، همانجا می مانند
يکشنبه 3/7/1390 - 20:55
شخصیت ها و بزرگان

 

http://www.baraneatash.ir/1/images/stories/karbalaie-kazem.jpg

 

حدود یك صدسال پیش در روستایی به نام ساروق كه آن روزها از دهات بزرگ حومه اراك محسوب می‌شد، واقعه‌ای در اعماق خاموشی روی داد كه طی آن جوان پاك نهاد 27ساله‌ای به نام محمدكاظم كریمی كه هنوز به مكتب نرفته بود و به قول خودش ملا ندیده بود، به یك باره حافظ كل قرآن شد.

واقعه‌ای كه محمدكاظم بعدها سعی در مخفی نگه داشتن آن داشت اما به ضرورتی كه پیش آمد آن راز از پرده بیرون افتاد و برای سال‌ها بزرگترین علمای دینی ایران، عراق، كویت و مصر پیرامون آن به بررسی و مطالعه پرداختند و اغلب قریب به اتفاق ایشان بر این معجزه قرآنی مهر تأیید نهادند. آیة الله سیداحمد زنجانی، آیة الله سیدعبدالله شیرازی، آیة الله مرعشی نجفی و آیة الله مكارم شیرازی از جمله این بزرگانند
.
کربلایی کاظم می‌گوید که: من سه چیز را رعایت می‌كردم كه شاید به خاطر همین سه چیز مورد لطف خداوند قرار گرفتم:

1- این كه هرگز لقمه حرام نخوردم،

2- هرگز نماز شبم ترك نشد،

3- پرداخت خمس و زكاتم را هرگز قطع نكردم.
ادامه دارد.

مرحوم حاج محمدكاظم در سال 1300 هجری قمری در روستای ساروق و در خانواده‌ای فقیر به دنیا آمد و پس از گذراندن ایام كودكی به كار كشاورزی مشغول شد و او نیز همانند سایر مردم ده از خواندن و نوشتن محروم شد و بهره‌ای از دانش و علم نداشت. اما نسبت به انجام فرایض دینی و خواندن نماز شب جدیت می‌كرد.

وی اهل مسجد و منبر بود و آن روزها یعنی قبل از 27 سالگی مرحوم آیة الله العظمی حاج شیخ عبدالكریم حایری در حوزه علمیه اراك بودند و هنوز به قم تشریف نبرده بودند. ایشان ماه‌های محرم هر سال مُبلغی را به روستای ساروق می‌فرستادند.
 
یك سال محرم كربلایی كاظم به مسجد می‌رود و روحانی اعزامی از اراك در مورد خمس و زكات و اهمیت آن صحبت می‌كند.
كربلایی كاظم چند روز بعد و تحت تأثیر سخنان آن روحانی با ارباب ده صحبت می‌كند و می‌پرسد كه آیا شما زكات گندمی كه زمینش را من می‌كارم پرداخت می‌كنی؟
ارباب ناراحت می‌شود و می‌گوید: تو به كار من كاری نداشته باش و خودت هر كاری می‌خواهی بكن.
وی می‌گوید حالا كه زكات نمی‌دهی من هم برای تو كار نمی‌كنم بعد با حالت قهر روستا را ترك می‌كند و مدت سه سال در اطراف اراك به كارگری می‌پردازد. بعد از مدتی ارباب پشیمان می‌شود و برای او پیغام می‌فرستد كه حاضرم زكات بدهم و پدرم مجدداً به ساروق برمی‌گردد و مشغول كشت و كار می‌شود.

بعد از آن كه حاج محمدکاظم مجدداً به ساروق برمی‌گردد تا مشغول كشاورزی شود، بذری را كه قرار است بكارد ابتدا زكاتش را می‌دهد و بعد به كشت و كار می‌پردازد. یك سال تابستان كه گندم‌هایش را چیده و كوبیده بود و در «خرمن جا» ریخته بود تا باد بدهد اما آن روز باد نمی‌آمد
مرد فقیری كه هر ساله از کربلایی کاظم مقداری گندم می‌گرفت نزد وی می‌آید و می‌گوید: كربلایی قدری گندم می‌خواهم تا به آسیاب ببرم فرزندانم گرسنه هستند.
ایشان می‌گوید: می‌بینی كه باد نمی‌آید، تا برایت گندم آماده كنم با این حال برمی‌گردد به ده، غربال می‌آورد و مقداری گندم غربال می‌كند و به مرد می‌دهد.
بعد می‌رود مقداری علف برای گوسفندان می‌چیند و به سمت خانه به راه می‌افتد. در بین راه به امام زاده‌ای كه به «72 تن (1)» معروف است می‌رود و فاتحه‌ای می‌خواند وقتی بیرون می‌آید تا علف‌ها را به دوش بگیرد و به خانه ببرد ناگهان دو سید عرب نورانی و بسیار خوش سیما با لباس‌های عربی و عمامه سبز نزد او می‌آیند و به او می‌گویند؛ محمدكاظم بیا با هم در امامزاده برای بچه‌های پیغمبر فاتحه‌ای بخوانیم.
وی می‌گوید: من الآن در امامزاده بودم و فاتحه خوانده‌ام. آنها اصرار می‌كنند و پدرم داخل امام زاده می‌شود.

در قسمت اول امام زاده كه مزار 15مرد است، فاتحه می‌خوانند وقتی می‌خواهند به قسمت «40 دختران» بروند، کربلایی کاظم می‌گویدكه نباید به آنجا رفت چون آنها زن هستند و شنیده‌ام كه مردها نمی‌توانند آنجا بروند
یكی از آن آقایان می‌گوید: اشتباه كرده‌اند، اینها خرافات است. اگر چنین باشد پس مردها نمی‌توانند قبر حضرت زینب در سوریه و حضرت معصومه در قم را زیارت كنند.
و تاكید می‌كنند كه بیا فاتحه بخوان. بعد می‌روند قسمت دیگر كه 15 مرد و یك خانم هستند و آنجا هم فاتحه می‌خوانند.
یكی از آن آقایان به محمدکاظم می‌گوید: محمد كاظم كتیبه‌های سقف امام زاده را بخوان! ایشان به سقف نگاه می‌كند و خط هایی به صورت نور برجسته را می‌بیند كه قبلاً نبوده بعد می‌گوید: آقا من سواد ندارم، مكتب نرفته‌ام، چطور بخوانم.
آن آقا دوباره تكرار می‌كند كه بخوان! بعد می‌گوید: ما می‌خوانیم تو هم بخوان و در حالی كه با دست به سینه وی می‌كشد شروع می‌كنند به خواندن 6 آیه از سوره اعراف از آیه 54 تا 59:

«
بسم الله الرحمن الرحیم، ان ربكم الله الذی خلق السموات و الارض فی سته ایام ثم استوی علی العرش یغشی اللیل النهار یطلبه حثیثا والشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره، الاله الخلق و الامر تبارك الله رب العالمین...»

در حقیقت پروردگار شما آن خدایى است كه آسمانها و زمین را در شش روز آفرید سپس بر عرش [جهاندارى] استیلا یافت روز را به شب كه شتابان آن را مى طلبد مى‏پوشاند و [نیز] خورشید و ماه و ستارگان را كه به فرمان او رام شده‏اند [پدید آورد] آگاه باش كه [عالم] خلق و امر از آن اوست فرخنده خدایى است پروردگار جهانیان (54)

پروردگار خود را به زارى و نهانى بخوانید كه او از حدگذرندگان را دوست نمى‏دارد (55)

و در زمین پس از اصلاح آن فساد مكنید و با بیم و امید او را بخوانید كه رحمت‏خدا به نیكوكاران نزدیك است (56)

و اوست كه بادها را پیشاپیش [باران] رحمتش مژده‏رسان مى‏فرستد تا آن گاه كه ابرهاى گرانبار را بردارند آن را به سوى سرزمینى مرده برانیم و از آن باران فرود آوریم و از هر گونه میوه‏اى [از خاك] برآوریم بدینسان مردگان را [نیز از قبرها] خارج مى‏سازیم باشد كه شما متذكر شوید (57)

زمین پاك [و آماده] گیاهش به اذن پروردگارش برمى‏آید و آن [زمینى] كه ناپاك [و نامناسب] است [گیاهش] جز اندك و بى‏فایده برنمى‏آید این گونه آیات [خود] را براى گروهى كه شكر مى‏گزارند گونه‏گون بیان مى‏كنیم (58)

همانا نوح را به سوى قومش فرستادیم پس گفت اى قوم من خدا را بپرستید كه براى شما معبودى جز او نیست من از عذاب روزى سترگ بر شما بیمناكم (59)


کربلایی کاظم آن آیه را با چند آیه پس از آن همراه با آن سید می‌خواند و آن سید همچنان دست به سینه او می‌كشد تا می‌رسند به آیه 59
«
انی اخاف علیكم عذاب یوم العظیم

کربلایی کاظم بعد از خواندن آن آیات سرش را برمی‌گرداند تا با آن آقا حرفی بزند اما كسی را آنجا نمی‌بیند بعد با خودش می‌گوید كه آنها یا امام بوده‌اند یا فرشته؟ اسم مرا از كجا می‌دانستند؟ آنها غریب بوده‌اند؟ آنها قرآن را در سینه من گذاشتند و رفتند.
بعد بی‌هوش می‌شود و تا اذان صبح در امام زاده می‌ماند. بعد كه به هوش می‌آید نماز صبح را می‌خواند. هوا كه روشن می‌شود علف‌ها را برمی‌دارد و به منزل می‌آید پدرش از وی می‌پرسد: دیشب كجا بودی؟ خیلی دنبالت گشتیم.
می‌گوید: دیشب امام زاده بودم و ماجرا را تعریف می‌كند. اهل خانه فكر می‌كنند كه او دعایی شده یا جن گرفته پس او را نزد همان واعظی كه هر ساله به ساروق می‌آمد می‌برند.
واعظ که حاج شیخ صابر عراقی نام داشت می‌پرسد: پسر جان چطور شده آیا سواد داری. محمدکاظم می‌گوید: نه سواد ندارم. كسانی هم كه آنجا بوده‌اند گواهی می‌دهند كه سواد ندارد. بعد می‌گوید: خب حالا قصه چیست؟ ایشان ما وقع را توضیح می‌دهد.
آقا صابر می‌پرسد چه چیز را یادت دادند؟ وی شروع به خواندن قرآن می‌كند. آقا صابر می‌گوید: این قرآن می‌خواند. جن گرفته نیست. به او كرامت شده آقا صابر قرآن می‌خواهد، می‌آورند هر جایی از قرآن را كه باز می‌كند و یك آیه می‌خواند حاج محمدکاظم بقیه‌اش را می‌خواند. آقا صابر می‌گوید: حالا كه به تو كرامت شده برویم خط هایی را كه در سقف امام زاده است ببینیم. وقتی وارد امامزاده می‌شوند می‌بینند نه خطی است، نه نوری!
 


چگونگی وفات كربلایی كاظم
ایشان20 روز قبل از فوتش در ساروق درباره مسئله فوت و دفن خود با فرزندانش صحبت كرد. وی گفت من همین روزها فوت خواهم كرد. وقتی مُردم جنازه‌ام را به قم منتقل كنید و در آنجا به خاك بسپارید. بعد كمی درنگ كرد و گفت خب اگر من اینجا بمیرم شما برای انتقال جنازه‌ام به قم دچار مشكل می‌شوید، من می‌روم قم. پس فردای آن روز به قم رفت و 20روز بعد در آنجا فوت كرد و در قبرستان نو به خاك سپرده شد .
                                                    
                                                     روحش شاد..
يکشنبه 3/7/1390 - 20:53
داستان و حکایت
روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو نوشته بود: من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.

عصر آنروز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او، خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید، که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد.

مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است، ولی روی تابلوی او نوشته شده بود:
امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم.
يکشنبه 3/7/1390 - 17:49
طنز و سرگرمی
مردی با نام “مهمت اوزیوریک” متولد سال ۱۹۴۹ ترکیه است که با داشتن دماغ ۸٫۸ سانتی متری بزرگ ترین دماغ دنیا را به خود اختصاص داده است.

نام: bozorgtarin-bini-jahan.jpg نمایش: 112 اندازه: 24.3 کیلو بایت
يکشنبه 3/7/1390 - 17:47
طنز و سرگرمی

برات طریقتی مسئول یکی از سرویس های بهداشتی در پارک آزادگان است که با خلاقیت خود به تزیین فضای داخلی سرویس بهداشتی این پارک پرداخته است.

 
 
 
 
 
 
 




يکشنبه 3/7/1390 - 17:45
طنز و سرگرمی
پس از سالها تلاش برای ایجاد قوانین شطرنج سه نفره بالاخره این قوانین ایجاد شد و هم اکنون سه نفر میتوانند با هم شطرنج بازی کنند. این شطرنج به صورتی است که هر نفر میتواند به طور هم زمان با دو نفر دیگر رقابت کند یا با چینش خاص مهره هایش از مهره های رقیب به نفع خودش و یا علیه مهره های دیگری استفاده کند.


نام: xc2fnn4y48qw73vq2wo.jpg نمایش: 59 اندازه: 61.0 کیلو بایت

يکشنبه 3/7/1390 - 17:38
طنز و سرگرمی

بزرگترین سنگ زمرد جهان با وزن 3 کیلوگرم در کلمبیا به نمایش گذاشته شد.


بزرگترین سنگ زمرد جهان با نام «فورا» برای بار نخست در نمایشگاه بین المللی مواد معدنی کلمبیا به نمایش عموم در آمد.

بر اساس گزارش بی بی سی، وزن این قطعه زمرد 15 هزار قیراط معادل 3 کیلوگرم است.


این سنگ 12 سال پیش در کلمبیا کشف شد و هیچ قیمتی برای آن تعیین نشده است. این سنگ به دلیل مسایل امنیتی تاکنون در کلمبیا به نمایش در نیامده بود. به گفته مسوولان نمایشگاه، این سنگ بسیار منحصر به فرد است و پیدا کردن گونه دیگری از آن امری غیر ممکن به نظر میرسد.

 

http://www.talanews.com/fa/images/stories/1390-03/fora2.jpg

 

يکشنبه 3/7/1390 - 17:35
اخبار
پارلمان ژاپن قانونی تصویب کرده است که به موجب آن ساخت و توزیع ویروسهای کامپیوتری جرم شناخته میشود و مجرم را تا ۳ سال به زندان محکوم میکند. البته فرد مجرم برای اجتناب از زندان میتواند مبلغ ۵۰۰ هزار ین (معادل ۶۲۰۰ دلار) جریمه بپردازد. از طرف دیگر تملک یا ذخیرهی ویروس میتواند فرد را تا ۲ سال به زندان محکوم کند. در این بخش، فرد مجرم برای اجتناب از رفتن به زندان میتواند ۳۰۰ هزار ین (معادل ۳۷۰۰ دلار) جریمه بپردازد.
قانون جدید همچنین این اجازه را میدهد که دادههای موجود در سرورهای مرتبط به هر کامپیوتر توقیف شده طی تحقیق، نیز کپی شده یا توقیف شود. مقامات با استفاده از این قانون میتوانند از isp ها بخواهند تا گزارش ارتباطات اشخاص مورد تحقیق را تا ۶۰ روز نگهداری نمایند.


این سومین بار بود که برای تصویب چنین قانونی در ژاپن تلاشهایی صورت میگرفت. پیشتر در سالهای ۲۰۰۳ و ۲۰۰۵ بود که به دلیل مخالفان بسیار با شکست مواجه شد. اما در قانون جدید که تصویب شده است، نقص پیشین رفع شده است.
ژاپن با استفاده از این قانون میتواند به «اجلاس بوداپست» بپیوندد که علیه جرایم آنلاین فعالیت میکند.
يکشنبه 3/7/1390 - 17:33
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته