• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 349
تعداد نظرات : 97
زمان آخرین مطلب : 3765روز قبل
داستان و حکایت
 

پل یك دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت كرده بود. شب عید هنگامی كه پل از اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد كه دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می كرد.

پل نزدیك ماشین كه رسید پسر پرسید: " این ماشین مال شماست ، آقا؟".

پل سرش را به علامت تائید تكان داد و گفت: برادرم به عنوان عیدی به من داده است".

پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان این است كه برادرتان این ماشین را همین جوری، بدون این كه دیناری بابت آن پرداخت كنید، به شما داده است؟ آخ جون، ای كاش..."

البته پل كاملاً واقف بود كه پسر چه آرزویی می خواهد بكند. او می خواست آرزو كند. كه ای كاش او هم یك همچو برادری داشت.

اما آنچه كه پسر گفت سرتا پای وجود پل را به لرزه درآورد:" ای كاش من هم یك همچو برادری بودم."

پل مات و مبهوت به پسر نگاه كرد و سپس با یك انگیزه آنی گفت: "دوست داری با ماشین یه گشتی بزنیم؟""اوه بله، دوست دارم."

تازه راه افتاده بودند كه پسر به طرف پل بر گشت و با چشمانی كه از خوشحالی برق می زد، گفت: "آقا، می شه خواهش كنم كه بری به طرف خونه ما؟".

پل لبخند زد. او خوب فهمید كه پسر چه می خواهد بگوید. او می خواست به همسایگانش نشان دهد كه توی چه ماشین بزرگ و شیكی به خانه برگشته است.

اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بی زحمت اونجایی كه دو تا پله داره، نگهدارید.".

پسر از پله ها بالا دوید. چیزی نگذشت كه پل صدای برگشتن او را شنید، اما او دیگر تند و تیـز بر نمی گشت.

او برادر كوچك فلج و زمین گیر خود را بر پشت حمل كرده بود. سپس او را روی پله پائینی نشاند و به طرف ماشین اشاره كرد :..

" اوناهاش، جیمی، می بینی؟ درست همون طوریه كه طبقه بالا برات تعریف كردم. برادرش عیدی بهش داده و او دیناری بابت آن پرداخت نكرده.

یه روزی من هم یه همچو ماشینی به تو هدیه خواهم داد . اونوقت می تونی برای خودت بگردی و چیزهای قشنگ ویترین مغازه های شب عید رو، همان طوری كه همیشه برات شرح می دم، ببینی."

پل در حالی كه اشكهای گوشه چشمش را پاك می كرد از ماشین پیاده شد و پسربچه را در صندلی جلوئی ماشین نشاند.

برادر بزرگتر، با چشمانی براق و درخشان، كنار او نشست و سه تائی رهسپار گردشی فراموش ناشدنی شدند.



در مسابقه ی زندگی گل زدن هنر نیست بلکه گل شدن هنره


سه شنبه 16/6/1389 - 0:31
تزیینات و دکوراسیون


در تصویر زیر همان طور که مشاهده می کنید نورپردازی به صورت سقفی نبوده و از چند منبع نور متفاوت در جاهای مختلف استفاده شده است. و رنگ قرمز و مشکی کوسن ها اتاق را از سفیدی یکدست درآورده است.

رنگ دیوارهای روشن و قرمزی مبلمان باعث دلنشین شدن فضا می شود.

و باز هم استفاده از چندین منبع نور در یک اتاق برای تمرکز بر روی هر آنچه که دوست می داریم.

 

 

این دکوراسیون که شاید کاربرد آن بیشتر در خانه های آپارتمانی و کوچک باشد همانطور که می بینید از فضاها نهایت استفاده شده است و یک وسیله دو منظوره هم در این جا وجود دارد.

و بازهم ایده های نورپردازی جالب برای اتاق نشیمن

رنگ دیوارهای یکدست سفید و رنگ کف مشکی براق ترکیب زیبایی دارد.

طراحی شومینه بسیار جالب است.

هنگامیکه ما می‌‌خواهیم دکوراسیون اتاق نشیمن‌مان را تغییر دهیم اولین چیزی که به ذهن ما خطور می‌‌کند تغییر مبلمان، اثاثیه، فرش و یا میز می‌‌باشد. آیا فکر نمی‌کنید که دیوارها از لحاظ متراژ فضای بیشتری را به خود اختصاص داده‌اند. آیا فکر نمی‌کنید دیوارها فضاهایی زنده هستند که قابلیت هر فکر و خلاقیتی را به شما می‌‌دهند. پس چرا سزاوار توجه نباشند؟!

هنگامیکه چهره دیوار منزل شما تغییر بیابد و ظاهر جدید پیدا کند این تغییر می‌‌تواند منزل شما را دگرگون کند بدون خرج بسیار زیادی که از خرید مبلمان و اثاثیه متحمل می‌‌شویم.
فکر نکنید منظور ما نصب قاب عکسی از گل‌های آفتاب گردان ونگوگ یا عکس مونالیزا یا مرلین مونرو می‌‌باشد. منظور ما نقاشی روی دیوار است. کاری که شاید گذشتگان ما به آن توجه خاصی داشتند و ما از آن غافل شده‌ایم. نقاشی روی دیوار می‌‌تواند در آشپزخانه، اتاق نشیمن،‌ اتاق خواب و یا حتی راهرو منزلتان باشد. نصب تابلو شاید بتواند چهره اتاق شما را تغییر دهد اما براستی کار شما منحصر بفرد و متفاوت می‌‌باشد؟!
به دیوارها و فضای داخلی منزلتان بیندیشید. شما می‌‌توانید از هر شکل و ایده‌ای استفاده کنید و سعی کنید ایده‌هایتان را روی دیوارها نمایش دهید.

 

شما می‌‌توانید به صورت مستقیم روی دیوار نقاشی کنید یا با هنر چاپ و یا با استفاده از شابلون کار کنید. ظاهر دیوار شما اهمیت دارد نه نحوه انجام آن. این کار را می توانید در هر جایی از دیوار انجام دهید. دیوارهای باریک که قابلیت نصب قاب ندارند و یا در پشت کاناپه و حتی دیوارهای بسیار بزرگ که قابلیت نصب چندین قاب بزرگ را دارند.

ما در این مطلب چندین ایده و طرح برای دیوارهای اتاق نشیمن به شما نشان می‌‌دهیم. این طرح‌ها می‌‌تواند راه حل فوق‌العاده‌ای برای تغییر در ظاهر منزل شما باشد. 

دیوار این اتاق نشیمن با طرحی زیبا از نی‌زار تزئین شده که برگرفته از نقاشی‌های چینی می‌باشد. این طرح زیبای گرافیکی اتاقهایی را که سقف کوتاه دارند، را بلندتر جلوه می‌دهد.
طرح گرافیکی گلدار روی دیوار، رنگ ساده و خنثی دیوار را از سادگی در آورده است این رنگ تیره بدون این طرح خسته کننده خواهد بود.
رنگ سبز طرح برگی با رنگ کوسن‌های روی مبل هماهنگ است و این باعث می‌شود چشم در فضا بچرخد و روی یک نقطه خاص متمرکز نشود.
شاخه درخت از زیر کتابخانه خارج شده و برگ‌های خود را به روی زمین می‌ریزد، این طرح جالب و منحصر به فرد زیبایی اتاق را چندین برابر کرده است.  
طرح زیبای گرافیک درخت روی حباب لوسر هم تکرار شده است، رنگ زنده قرمز با طرح منحصر به فرد یک درخت جذابتر به نظر می رسد.
منبع :گروه میهادگاه
سه شنبه 16/6/1389 - 0:22
خانواده

«بسم الله الرحمن الرحیم»

 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

 السلام علیک یا بقیة‌الله المهدی

 السلام علیک یا صاحب العصر و الزمان

گل نرگسم سلام...!

مولاجان سلام...!

مولا بعد از چندین هفته دوباره اومدم به میعادگاه‌مون... به جایی که دقائق به یاد شما بودن رو برام زنده می‌کنه... جایی که بوی شما رو می‌ده و همه‌چیش برای شما و به نام شماست...

آقاجون...! تو این مدت که به ظاهر از وعده‌گاهمون دور بودم، اتفاقات زیادی افتاده، چیزای زیادی بهم دادین و شایدم و یه چیزایی رو از دست دادم...

ولی مولا، می‌خوام دوباره اونچه که از دست دادم و با کمک و دعای شما، پس بگیرم...
می‌خوام از پله‌های انتظارتون بالا برم... می‌خوام دوباره تو راهی قدم بذارم که بهش امید دارم...
می‌خوام بازم منتظر و کنیز صفحات انتظارتون باشم...

آقا... ببخشید کوتاهی و دوری‌مون رو... ببخشید سست بودن و ضعیف بودن‌مون رو...

یا خلیفة الرحمن... برای شروع دوباره، به دعای شما محتاجیم...

دعامون کنید...

دعامون کنید تا دوباره لحظه‌هامون رنگ و بوی شما رو بگیره...

العجل العجل یا مولای یا صاحب‌الزمان

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

جمعه 12/6/1389 - 8:2
خانواده

به نام آنکس که اگر چشمانم برای دلتنگی و بندگی اش می گرید قلبم آرامش ابدی می یابد

خدایا ! خدایا چه بنویسم که قلمم پر از نوشتن است و دفترم بی تاب سیاه شدن برای توست

دلم سرشار از غم و اندوه دوری و سرم چون گرداب دریاهایت متلاطم و خروشان است . دیگر نه صورتی برایم باقی مانده است و نه سیرتی که توان آمدنم در نزدت باشد ٬ تا آبروی آمدنم در کنارت باشد . روسیاه روسیاهم . دل آمدن دارم ٬ پای آمدن دارم ٬ اما روی آنرا ندارم . وجودم پر تلاطم گشته از آوارگی در این دنیا . خواهان آن دنیایم و ترسان و لرزان از آن

برای رسیدن به آسمانهایت و رهایی از این خاک بدنبال بالهایی همچون بال سیمرغ هستم تا با چند باز و بسته کردنش از زیر سلطه بودن این خاک رهایی یابم . آری من از خاکم اما نه از آنم که دل بستگی عمیق من غل و زنجیر به دست و پایم شود و مانع رسیدنم به اوج

دلم از دریا خروشان تر است که بخواهم به دریا زنمش و از زمین برکنمش و به اوج رسانمش

دست و پایم لرزان و سرد گشته از اسیری و غربت و بی تاب گرم شدن با قربت است

من همانم که اشرف مخلوقات گشتم و ملائکه معصوم درگاهت برای من سر به سجده نهادند؟

نه ! من آن نیستم . من آن اشرف مخلوقات نیستم . سینه ام جای الماسی درخشان از جانب تو بود و ذره ذره بدنم نگهبان آن الماس درخشان . درخشندگی اش چشم عالم را کور می کرد و عالم را روشنایی می بخشید . اما اکنون ذره ذره بدنم در مقابلت شرمنده و رو سیاه که دیگر هیچ خبری از آن الماس درخشان درون سینه ام نیست

سرگشته و حیران چون مجنون دیوانه وار به کوه و صحرا زده ام تا به تو برسم . تشنه رحمت توام ! سیرابم کن . تشنه مهربانی و بخشندگی توام و تمام امیدم به توست که سیرابم کنی .

نردبانی برای رسیدن می خواهم . توان بال زدنم نیست شاید که توان بالا آمدنم از نردبان معرفت وجودی تو را داشته باشم

درهایت همه بازند اما شرمزده به کجا بیایم ؟ با دلی سیاه و آلوده به کجا بیایم ؟ با وجودی متلاطم و مضطرب به کجا بیایم ؟

خدایا ! تنها نجات بخش من ! اینبار هم همانند همه لحظه های پیشینم تنها می گویم

" الهی العفو ٬ الهی العفو ٬ الهی العفو "

دل از این دنیا از این هستی پر از نیستی برکندم و مشتاق و بی تاب رسیدنم

الهی العفو گویان به نزدن می آیم تا مثل تمام لحظه های زندگی ام نه دست رد بر سینه ام که دست مهربانی بر سرم بکشی و روح مرده و بی جانم را جان تازه عطا کنی

من نه با نقاب نورانی که با همین صورت سیاه خویش خواهم آمد تا با سیرتی ابدی در کنارت بمانم

من برآنم که اینبار بمانم بر سر همه عهد و پیمانم . که اینبار بمانم بر سر آدمیتم . نه ! اینبار خوشمزگی میوه ممنوعه را نمی خواهم . اینبار به دنبال عصیان و سرکشی نیستم . اینبار به دنبال سرگشتگی ام . به دنبال دیوانگی ٬ دیوانه بودن همچون مجنون ٬ به دنبال مجنون وار تو را خواندن و به تو رسیدنم

می خواهم چون مرغ شباهنگ حق حق کنان به سراغت آیم و چون پروانه ای در شمع وجودت آب گردمم و گم شوم

من به دنبال توام . دل از این زمین برکندم ٬ غل و زنجیرها را گشودم و پا بر روی اولین پله از نردبان معرفتت نهادم

باشد که در دریای مهربانی ات گم شوم

جمعه 12/6/1389 - 8:1
داستان و حکایت

 

 

 

مردی الاغی خرید، امّا همه پول آن را نپرداخت. او با فروشنده قرار گذاشت که می‌خواهد اول الاغ را امتحان کند و اگر برای کارش مناسب بود، باقی پول را خواهد پرداخت. او الاغ را با خود به خانه برد. در حیاط خانه‌اش چندین الاغ دیگر هم بودند که چند تایشان مشغول کار و چند تای دیگر در حال خوردن بودند. مرد ریسمان الاغ را باز کرد و او را در حیاط رها کرد و منتظر ماند.

الاغ بلافاصله به طرف تنبل‌ترین و پرخورترین هم نوعانش رفت و در میان آن‌ها مشغول خوردن شد.

مرد که این را دید، فوراً ریسمان را دو باره به گردن الاغ انداخت و آن را به بازار برد و به صاحبش پس داد.

فروشنده با تعجب پرسید: ... در این فرصت کوتاه چطور این الاغ را امتحان کردی؟!.

مرد خریدار جواب داد: ... همین که دیدم چه دوستانی برای خودش انتخاب کرد، برایم کافی بود که بفهمم چه جور الاغی است!.

 

 

جمعه 12/6/1389 - 7:31
داستان و حکایت
 
 
 
 
 
 
از بایزید بسطامی، عارف بزرگ، پرسیدند: این مقام ارزشمند را چگونه یافتی؟ گفت: شبی مادر از من آب خواست. نگریستم، آب در خانه نبود. کوزه برداشتم و به جوی رفتم که آب بیاورم. چون باز آمدم، مادر خوابش برده بود. پس با خویش گفتم: «اگر بیدارش کنم، خطاکار خواهم بود.» آن گاه ایستادم تا مگر بیدار شود. هنگام بامداد، او از خواب برخاست، سر بر کرد و پرسید: چرا ایستاده ای؟! قصه را برایش گفتم. او به نماز ایستاد و پس از به جای آوردن فریضه، دست به دعا برداشت و گفت: «خدایا! چنان که این پسر را بزرگ و عزیز داشتی، اندر میان خلق نیز او را عزیز و بزرگ گردان».


جمعه 12/6/1389 - 7:26
مهدویت



 سلام

بازهم غروب جمعه ...

هوای بغضی سنگین ...السلام یا باب الله

هوای گریه هایی به بلندای  قامت تو

حق با تو است و تو با حق.... یا مولای

این غروب جمعه هم  آمد ولی تو نیامدی ...اولی و آخر

...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جمعه 12/6/1389 - 6:43
شعر و قطعات ادبی

شیعه بودن چیست ؟ بغض منفجر                    شیعه یعنی یك نگاه منتظر

 

 شیعه هر شب می چكد از چشم باد             شیعه عاشق می شود هر بامداد

 

 شیعیان شب را تنفس كرده اند                 شیعیان در خود تجسس كرده اند

 

 زخم شیعی را سواران دیده اند                 این طنین را سربداران دیده اند

 

 زخم شیعی خدعه ی قطامه هاست            زخم شیعی در زیارتنامه هاست

 

 شیعه یعنی كشف یك قتل فجیع                   شیعه یعنی دفن یك گل در بقیع

 

 ای ضریح بی نشان خاكت كجاست؟          ای بقیع گریه پژواكت كجاست ؟

جمعه 12/6/1389 - 6:26
شعر و قطعات ادبی

عبادت بی ولایت حقه بازیست

اساس مسجدش بتخانه سازیست 

 

 

 چرا سنی نمی خواهد بفهمد

وضوی بی ولایت آب بازیست

 

 اگر گردد جدا این سر

از این جسم و از این پیكر 

 

 بگویم مردو مردانه

توكلت علی حیدر

جمعه 12/6/1389 - 6:25
خانواده

روزگاری شهر ما ویران نبود!               دین فروشی اینقدر ارزان نبود!

صحبت از موسیقی و عرفان نبود!            هیچ صوتی بهتر از قرآن نبود!

دختران را بی حجابی ننگ بود!             رنگ چادر بهتر از هر رنگ بود!

مرجعیت مظهر تکریم بود!                   حکم او را عالَمی تسلیم بود!



اینک اما .....



پشت پا بر دین زدن آزادگی است!   

                  حرف حق گفتن عقب افتادگی است!
آخر ای پرده نشین فاطمه(س)!                                                 کی میرسی بر داد دین فاطمه(س)؟!

پنج شنبه 11/6/1389 - 5:20
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته