• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2299
تعداد نظرات : 2383
زمان آخرین مطلب : 3784روز قبل
دانستنی های علمی

كودكی كه آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:

می گویند كه فردا مرا به زمین می فرستی
اما من به این كوچكی و ناتوانی
چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟؟

خداوند پاسخ داد:
از میان فرشتگان بیشمارم
یكی را برای تو در نظر گرفته ام.
او در انتظار توست و حامی و
مراقب تو خواهد بود.

كودك همچنان مردد و ادامه داد
اما اینجا در بهشت من جز خندیدن
و آواز و شادی كاری ندارم.

خداوند لبخند زد :
فرشته ی تو برایت آواز خواهد خواند و
هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او
را احساس خواهی كرد و شاد خواهی بود.

كودك ادامه داد :
من چطور می توانم بفهمم
كه مردم چه می گویند در حالی
كه زبان آنها را نمی دانم.

خداوند او را نوازش كرد و گفت:
فرشته ی تو زیباترین وشیرین ترین
واژه هایی را كه ممكن است بشنوی در
گوش تو زمزمه خواهد كرد و با
دقت و صبوری به تو یاد خواهد
داد كه چگونه صحبت كنی.


كودك با ناراحتی گفت:
اما اگر بخواهم با تو صحبت كنم چه كنم؟؟

و خدا برای این سئوال هم پاسخی داشت؟
"فرشته ات دستهای تو را در كنار هم
قرار خواهد داد و به تو می آموزد كه چگونه دعا كنی."



كودك سرش را برگرداند و پرسید:
شنیده ام كه در زمین انسانهای بد
هم زندگی می كنند. چه كسی
از من محافظت خواهد كرد؟؟

خدا گفت :
فرشته ات از تو محافظت
خواهد كرد حتی اگر به
قیمت جانش تمام شود.


كودك با نگرانی ادامه داد :
اما من همیشه به این دلیل
كه نمی توانم تو را ببینم
غمگین خواهم بود.


خداوند لبخند زد و گفت :
فرشته ات همیشه درباره من
با تو صحبت خواهد كرد
اگرچه من همیشه در كنار تو هستم.


در آن هنگام بهشت آرام بود
- اما صداهایی از زمین به گوش می رسید.

كودك می دانست كه بزودی
باید سفر خود را آغاز كند
.پس سوال آخر را به آرامی از خداوند پرسید :

خدایا اگر باید هم اكنون به دنیا بروم
لا اقل نام فرشته ام را به من بگو.



خداوند او رانوازش كرد و پاسخ داد :
نام فرشته ات اهمیتی ندارد

ولی می توانی او را "مادر" صدا كنی

چهارشنبه 27/4/1386 - 8:48
دانستنی های علمی

بترس از سلطنت من همیشه.
نترس از فوت رزق هرگز.
انس مگیر با احدی جز با من.
به حق خودم من تو را دوست دارم تو هم مرا دوست بدار.
ایمن از غضب من باش .
تمام اشیاء را به جهت تو خلق کردم تو را برای خودم ،از من مگریز.
تو را خلق کردم از نطفهء گندیده عاجز نبودم ،چگونه از رزق تو عاجز باشم.
دشمنی میکنی با من به جهت نفس خبیثت ،چرا با خواهش دلت دشمنی نمیکنی به خاطر من؟
تو واجبات مرا به جا بیاور من رزق تو را میرسانم.
اگر تخلف میکنی در ادای واجبات من تخلف در رزقت نمیکنم.
همه کس تو را برای خودش می خواهد ومن تو را برای خودت.
تو رزق فردا را مخواه چنان که من عمل فردا را نمیخواهم.
اگر راضی شدی به قسمت من آسوده و راحتی و اگر راضی نشدی متصل به دنیا و سرگردانی و به ا رزوی خود نمیرسی و در نتیجه گمراه در نزد من هستی

چهارشنبه 27/4/1386 - 8:46
دانستنی های علمی

ورزش را باید با برنامه ای مشخص و ثابت ادامه داد. باید كاری كرد كه روح و بدنی سالم و سرزنده داشته باشی. بقیه كارها خودبخود درست خواهد شد.

چهارشنبه 27/4/1386 - 8:45
دانستنی های علمی

 

می‌خواست برود، ولی چیزی او را پایبند کرده بود؛ می‌خواست بماند، ولی چیزی او را به سوی خود می کشید؛ می‌خواست بنویسد، قلمی نداشت، می‌خواست بایستد، چیزی او را وادار به نشستن می‌کرد. می‌خواست بگوید، لبان خشکیده‌اش نمی‌گذاشتند. می‌خواست بخندد، تبسم در صورتش محو می‌شد. می‌خواست بپرد، دیگر آسمانش تنگ بود، می‌خواست دست بزند و شادی کند، ولی دستانش یاری نمی‌دادند. می‌خواست نفس عمیقی بکشد و تمام اکسیژن های هوا را ببلعد، اما چیری راه تنفسش را بسته بود. می‌خواست آواز سر دهد، نغمه اش به سکوت مبدل شد. می‌خواست پنجره کلبه‌اش را باز کند و از دیدن زیبایی‌ها لذت ببرد، اما با این که پنجره با او فاصله ای نداشت، این کار برایش غیر ممکن بود. می‌خواست بی‌پروا همه چیز را تجربه کند ولی دیگر فرصتی وجود نداشت. می‌خواست گلی بچیند و به کسی که به او خیره شده بود بدهد، دستش جلو نمی‌رفت. می خواست به همه بگوید دوستشان دارد و عاشقشان است، لبش گشوده نمی‌شد، می خواست ستاره های آسمان را بشمارد و هنگام عبور شهاب آرزو کند که ای کاش روزهای رفته برگردند. آخر او عکسی در قابی کهنه بود که توان هیچ کاری را نداشت. می‌خواست حداقل لبخندی به لب داشته باشد اما لبانش خشکیده بود. یادش افتاد کاش وقتی عکاس گفت (بگو سیب) از دنیا گله نمی‌کرد. دلش می خواست اگر نمی تواند هیچ کاری بکند فقط بگوید (سیب)

چهارشنبه 27/4/1386 - 8:43
دانستنی های علمی

 

در این دنیا تک و تنها شدم من
گیاهی در دل صحرا شدم من

چو مجنونی که از مردم گریزد
شتابان در پی لیلا شدم من

چه بی اثر می خندم
چه بی ثمر می گریم

به ناکامی چرا رسوا شدم من
چرا عاشق چرا شیدا شدم من

من آن دیر آشنا را می شناسم
من آن شیرین ادا را می شناسم

محبت بین ما کار خدا بود
از اینجا من خدا را می شناسم



به ناکامی چرا رسوا شدم من
چرا عاشق چرا شیدا شدم من

خوشا روزی که این دنیا سر آید
قیامت با قیام محشر آید

بگیرم دامن عدل الهی
بپرسم کام عاشق کی بر آید

چه بی اثر می خندم
چه بی ثمر می گریم

به ناکامی چرا رسوا شدم من
چرا عاشق چرا شیدا شدم من

سه شنبه 26/4/1386 - 8:40
دانستنی های علمی

 

وقتی به دنیا میایی در گوشت اذان میخوانند"وقتی میمیری بر بدنت نماز میخوانند"" چه کوتاست عمر به فاصله اذان تا نماز

سه شنبه 26/4/1386 - 8:39
دانستنی های علمی
 

او . . . همه کسم بود و هیچ کسم شد . . . !

سه شنبه 26/4/1386 - 8:37
دانستنی های علمی

فورا اعلام كن كه دوست داری با یكی از نزدیكان آشتی كنی این ماجرا باید هر چه زودتر تمام شود تا بهانه از دست دشمنان گرفته شود. با آسودگی خیال و به دور از تنش ها باید زندگی كرد.

سه شنبه 26/4/1386 - 8:34
دانستنی های علمی

روزی روزگاری، اهالی یک دهکده تصمیم گرفتند تا برای نزول باران دعا کنند. در روز موعود، همهء مردم برای مراسم دعا در محلی جمع شدند و تنها یک پسر بچه با خودش چتر آورده بود و این یعنی ایمان

دوشنبه 25/4/1386 - 8:49
دانستنی های علمی

سفر هزار فرسخی با قدم اول شروع می شود پس قدم اول را محکم بردار.

دوشنبه 25/4/1386 - 8:47
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته