• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1053
تعداد نظرات : 75
زمان آخرین مطلب : 4084روز قبل
اهل بیت

نبودی ببینی چه بر من گذشت

کسی غم خور حال زارم نگشت

نبودی ببینی که من سوختم

ز داغ جدایی برافروختم

 

نبودی ببینی سرم سنگ خورد

 

به پست منم کوچه ای تنگ خورد

چقدر خنده کردند بر ریش ما

سرت گریه می کرد در پیش ما

هوای تو دارد دل مضطرم

فدای تو گردد، پدر، مادرم

حسین جان منم خواهرت ، خواهرت

منم یادگار،پدر،مادرت

حسین جان کبود است هر جای من

هنوزم کند درد پاهای من

برادر من و رقص رقاص ها

برادر من و ابن وقاص ها

برادر من و دست مردی درشت

برادر من و صورت یاس و مشت

برادر غمم بی نهایت شده

تمام تن من فدایت شده

ببین مرهم زخم چشم ترم

به لطف سر تو شکسته سرم

ز چادر، ز معجر ، ز رأسم مپرس

ز مردان شام و ز ترسم مپرس

مپرس از دل پر ز د اغ و غمم

هنوزم هنوز است در ماتمم

به چادر به معجر چنگ می زدند

مپرسم چرا طبل جنگ می زدند

برای تو پر چاک این جامه بود

و دعوا سر رأس و عمامه بود

یکی می ربود از تو عمامه را

یکی می ربود از بدن جامه را

یکی دیگر انگشترت می ربود

یکی شعر پیروزی اش می سرود

یکی مرکبش را چنان نعل کرد

کی گویی شده باز وقت نبرد

تنت زیر سمّ ستوران ، خمیر

تنت خسته شد از سنان و ز تیر

برادر خلاصه شدی قد کمان

شدی شهره ی عاشقان زمان

سروده: جعفر ابوالفتحی

behroozraha

پنج شنبه 14/10/1391 - 20:21
اهل بیت

باران ذکر مرثیه از سر شروع شد

ذکر عزیز حضرت مادر شروع شد

یک چله از شروع غم عرشیان گذشت

باز التهاب قلب پیمبر شروع شد

وقتی رسید نوبت صبر و قرار دل

آنجا دوباره روضه ی خواهر شروع شد

 

واعظ توان خواندن مقتل نداشت و

«مداحی از کناره ی منبر شروع» شد

وقتی که دید صورت سرخ رقیه را

بی اختیار روضه ی مادر شروع شد

در کوچه های سینه زنی ذکر یاحسین

بعد از حدیث واقعه در شروع شد

می خواند روضه خوان غم بانوی عالمین

مرثیه های لاله ی پرپر شروع شد...

«این شورشی که در همه خلق عالم است»

از عمق چاه فاتح خیبر شروع شد

در آن میان صدای غریب عروسکی

می گفت: آه... روضه ی دختر شروع شد

آمد صدای گریه ی نوزاد شیرخوار

گویا عزای حنجر اصغر شروع شد

به به ببین چه قد بلند و کشیده ای

آری نوای نوحه ی اکبر شروع شد

...

ای وای من قلم به خدا مانده از نفس

باران ذکر مرثیه از سر شروع شد



محمد جواد خراشادی زاده

behroozraha

پنج شنبه 14/10/1391 - 20:19
اهل بیت

سر تو از سر نیزه به من توان می داد
امید بر دل مجروح بی کسان می داد
خودت که از سر نیزه به چشم خود دیدی
کنیزکی به یتیم تو تکّه نان می داد

 

نماز جمعه کوفه شلوغ بود آن روز
گمان کنم که علی اکبرت اذان می داد
مرا دهانه بازار، هر کسی میدید
به خاطر سر و وضعم سری تکان میداد
میان مجلسشان از کنیز تا گفتند
سکینه دخترت از ترس داشت جان می داد
برای خوش گذرانی یزید در مجلس
مدال نیزه زنی را که بر سنان می داد-
-رقیه دختر دردانه داشت دق می کرد
دوباره رأس اباالفضل را نشان می داد
هزار مرتبه گفتم نخوان، عزیز دلم!
تو خواندی و صله را چوب خیزران می داد
شراب را روی لبهای پرپرت می ریخت
دوباره قهقهه می زد عذابمان می داد
مهدی نظری

behroozraha

پنج شنبه 14/10/1391 - 20:17
اهل بیت

السلام ای نور چشم مصطفی

السلام ای خامس آل عبا

یک نظر کن بر غلامت ای شما

من ترا پیر غلام و زائرم

یا حسین من جابرم من جابرم

بر تن صد چاک عریانت سلام

برعزیزان و شهیدانت سلام

بر تو و این نوجوانانت سلام

گو جوابم را تو شاها از کرم

یا حسین من جابرم من جابرم

آمدم بهر زیارت یا حسین

جان جد، تاجدارت یا حسین

بوسم  این خاک مزارت یا حسین

من غلام و خانزاد و چاکرم

یا حسین من جابرم من جابرم

پس چرا شاها نمی گویی جواب

بر غلام پیرت از راه ثواب

قلب زارم را مکن اینسان کباب

ای حسین جان هدیه من آورده ام

از برای تو کفن آورده ام

سدر و کافور از وطن آورده ام

کن قبول از من مرنجان خاطرم

یا حسین گویی نداری سر به تن

با غلام خود نمی گویی سخن

زیر گل جسم شریفت بیکفن

من به حال بیکست ناظرم

یا حسین من جابرم من جابرم

کربلا ی دل پریشان فکار

ریزد اشک از دیده چون ابر بهار

گو سخن با جابر محزون زار

یا حسین من نعمتت را شاکرم

"نادعلی کربلایی؛

پنج شنبه 14/10/1391 - 20:17
اهل بیت

دیدم لب عطشان را  ای کاش نمی دیدم

ارباب پریشان را   ای کاش نمی دیدم

بی یار و معین ارباب تنها وسط میدان

دیدم شه خوبان را  ای کاش نمی دیدم

 

لشکری پر از کینه خنجر به روی حنجر

 

 

بر قلب سلیمان را  ای کاش نمی دیدم

وقتی که برون آمد  شمر از وسط مقتل

دیدم سر جانان را   ای کاش نمی دیدم

از بعد غروب آن روز  در چنگ حرامی ها

دیده ام یتیمان را    ای کاش نمی دیدم

آتش وسط خیمه  ای وای چه می بینم

یک شام غریبان را   ای کاش نمی دیدم

سرها به روی نیزه  خیمه همه در ناله

اشکان یتیمان را   ای کاش نمی دیدم

از کوفه به شام هردم   در روبرویم آورد

سرهای شهیدان را   ای کاش نمی دیدم

سختی و اسارت را  سیلی و جسارت را

بی صبری طفلان را  ای کاش نمی دیدم

شاعر:محمدمهدی عبدالهی

behroozraha

پنج شنبه 14/10/1391 - 20:16
اهل بیت

عصمت کبریا زینب فاطمه
سر قبر حسین دارد این زمزمه
یا حبیبی حسین (2)

 

رنج بسیار و در این سفر برده ام
تازیانه من از دشمنان خورده ام
یا حبیبی حسین (2)
هجر سه ساله ات روز من کرده شب
اندر آن نیمه شب جانش آمد بلب
یا حبیبی حسین (2)
حُجَّة بن الحسن مهدی منتظر
عمه ات را ببین آمده از سفر
یا حبیبی حسین (2)
حاج مهدی خرازی

behroozraha
پنج شنبه 14/10/1391 - 20:14
اهل بیت

چهل روزه برادر، بی قرارم

چهل روزه من و احوال زارم

چهل روزه شده بر نی، سر تو

زند دائم به سر، این دختر تو

 

چهل روزه من و چشم انتظاری

 

چهل روزه ز نی، دنبال یاری

چهل روزه ولی گشته چهل سال

شدم از داغ تو، بی پرّ و بی بال

چهل روزه، جسارت بر حرم شد

چهل روزه، چه خاکی بر سرم شد

چهل روزه جمالت را ندیدم

ز رگ های گلو، بوسه نچیدم

چهل روزه شده کارم شب و روز

کنم تفسیر آن، روی دل افروز

چهل روزه مقیم اشک و آهم

چهل روزه به نی، مانده نگاهم

شاعر:محمدمهدی عبدالهی

behroozraha

پنج شنبه 14/10/1391 - 20:12
اهل بیت

اربعین و جاده های بی کسی

زینب و دنیایی از دلواپسی

حس نمودم اوج غربت را به تن

خورده ام طعنه ز اغیارت بسی

 

آمدم ،حال مرا بنگر حسین

ای برادر،ای تو هم سنگر حسین

کوله باری از مراثی در دلم

کعب نی هر لحظه بر خواهر حسین

 

بعد تو،این زینب و این ناله ها

این من و حزن و فراق لاله ها

ای سرت خورشید بام نیزه ها

مانده ام بین گل و آلاله ها

 

در مسیر کوفه تا شام بلا

من شدم با هر غم تو مبتلا

بوی خون آید هنوز از قتلگه

ای شهید خفته در کرب و بلا

 

من اسارت رفتم و قدم خمید

نیزه ها از پیکرت گلبوسه چید

ای تنت زخمی چو قلب دخترت

همچو مادر، پهلویت دشمن درید

شاعر:محمد مهدی عبدالهی

behroozraha

پنج شنبه 14/10/1391 - 20:11
اهل بیت

زینب از راه آمده، برخیز و بین
آسمان قلب زهرا، شد حزین
ای سحرخیزِ به روی نیزه ها
اندکی قرآن بخوان، شد اربعین

 

....................................

 

 

بعدِ آن عصر پریشان آمدم
بعدِ آن شام غریبان آمدم
تو شدی شیب الخضیب و سر جدا
بعدِ یک چلّه، هراسان آمدم

....................................

این چهل روز ، از طلوع آن سرت
شد غروب، خورشید عمر همسرت
دائماً میکرد نجوا با دلش
ای حسین جان، خوش به حال اصغرت

....................................

گرچه عطشان و حرم در زمزمه
در حرم پیچیده، بوی فاطمه
شهر شام و آن جسارت ها، امان
آن سرت افتاد، بین همهمه
....................................


دسته سینه زنی ،آماده است
سوی قبر تو، به راه افتاده است
جای یک طفل سه ساله، خالی است
شام مانده،از غمت جان داده است

شاعر:محمدمهدی عبدالهی

behroozraha

پنج شنبه 14/10/1391 - 20:10
اهل بیت

الا ای گل که پرپر زیر خاکی
به زیر خاک و چون دل چاک چاکی
نمی گویم زخاکت سر بر آری
که می دانم برادر سر نداری
ولی گویم نظر کن زینبت را
نگه کن خواهر جان بر لبت را
نمی شد باور قلب حزنیم
که روزی سنگ قبرت را ببینم
پس از تو ای عزیز پرپر من
خدا داند چه آمد بر سرمن
پس از تو لحظه ای شادی ندیدم
پس از تو رنگ آزادی ندیدم
پس از تو روزم از شب تیره تر شد
دما دم مرگ پیشم جلوه گر شد
پس از تو حرمتم بشکست دشمن
پس از تو دستهایم بست دشمن
پس از تو رفت مردی از میانه
پس از تو خورد زینب تازیانه
پس از توکوفیان بیداد کردند
مرا با سنگ استمداد کردند
پس از تو بر دلم آذر کشیدند
پس از تو از سرم معجرکشیدند
پس از تو بر در دروازۀ شام
مراد دادند اهل شام دشنام
پس از تو مجلسی بیگانه رفتم
پس از تو گوشۀ ویرانه رفتم
     حیدر توکلی

behroozraha

پنج شنبه 14/10/1391 - 20:10
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته