• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 195
تعداد نظرات : 55
زمان آخرین مطلب : 3692روز قبل
رمضان
رسش:
1- پنج دلیل از فضیلت شبهای قدر؟ 2- چرا به شب قدر، شب قدر می گویند؟
،
پاسخ:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ (1) وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ (2) لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ (3) تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ (4)

سَلامٌ هِیَ حَتَّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ (5)

با توجه به آیات سوره قدر می توان به فضیلت های  شب قدر پی برد:

1.قرآن در آن نازل شده

2.عبادت و احیاء آن معادل بیش از هزار ماه است

3.خیرات و برکات الهی در آن شب نازل می‏شود

4.رحمت خاصش شامل حال بندگان می‏گردد

5.فرشتگان و روح در آن شب نازل می‏گردند.

علت نامگذاری این شب به قدر این است که: فرشتگان برای تقدیر و تعیین سرنوشتها و آوردن هر خیر و برکتی در آن شب نازل می‏شوند، و هدف از نزول آنها انجام این امور است‏ یا اینکه هر امر خیر و هر سرنوشت و تقدیری را با خود می‏آورند.[1] در پایان لینکی را خدمتتان ارائه می نماییم. موفق باشید.

تفسیر سوره قدر



[1] . تفسیر نمونه، ج‏27، ص: 185

سه شنبه 17/5/1391 - 13:12
رمضان

ا توجه به این که ملائکه بُعد زمانی و مکانی ندارند، نزول آنها در شب قدر ـ که زمان معینی است ـ چگونه تصور می شود؟

واژگان، برای ذات معانی وضع شده اند؛ نه معانی خاص با ویژگی های خاص. «نزول» به معنای فرود آمدن چیزی از بالا به پایین است؛ چه آن چیز از حیث مادی بالا باشد (مثل نزول باران) یا از جهت معنوی بالا باشد (مثل نزول فرشتگان) و یا به صورت طبیعی بالا باشد.1 در مورد قرآن نیز نزول و مشتقات آن بارها به کار رفته است. در این موارد نیز روشن است که قرآن، از مکانی در بالا به زمین فرود نیامده، بلکه حقیقت قرآن است که به عالم طبیعت نازل شده است و این همان نزول معنوی است که از جانب خداوند حکیم بر قلب پیامبر صلی الله علیه وآله فرود آمده است.

اما فرشتگان، موجوداتی مجرد هستند و مناسبتی با زمان و مکان ندارند و آن سعه و گستره وجودی انسان کامل و ولی الله الاعظم است که آنها را به پایین می کشاند. شب قدر، دارای مراتب و مظاهر بسیاری است و آن چه ما در عالم طبیعت شب قدر می دانیم، نشانه و تصویر عوالم بالاست و در عالم طبیعت نیز شب قدر، به حسب افق های شهرها متعدد است؛ اما حقیقت آن که بر قلب انسان کامل واقع می شود، یکی بیش نیست و فرشتگان بر قلب انسان کامل فرود می آیند و این فرودی معنوی است؛ نه مادی تا با زمانی معین تطبیق داده شود.

از این گذشته، فرشتگان موجوداتی مجردند و می توانند ـ با اجازه الهی ـ تمثل پیدا کنند و به لباس طبیعت درآیند و در زمان و مکان وارد شوند؛ چنان که فرشته روح بر حضرت مریم تمثل پیدا کرد. بنابراین، ورود و حضور فرشتگان در عالم طبیعت و در شب قدر، امکان پذیر است و از این بالاتر، قرآن تأکید دارد که فرشتگان بر موءمنان ثابت قدم، نازل می شوند و آنان را بشارت می دهند2 و این منافاتی با مجرد بودن آنها ندارد.

پی نوشت

1. حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 12، ص 87 ـ 89.

2. فصلت (41) آیه 30. 

سه شنبه 17/5/1391 - 13:10
رمضان


یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم[1] الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم » ; ای کسانی که ایمان آورده اید، روزه بر شما واجب شده است، همان گونه که در امت های پیشین بر ایشان واجب شده بود . (بقره 183)
روزه سرچشمه تقوی و پرهیزکاری:
«لعلکم تتقون » (روزه بگیرید) تا شاید پرهیزکار باشید (بقره 183) .
هدف از تشریح روزه:
«و لتکملو العده و لتکبروا الله علی ما هداکم و لعلکم تشکرون » (بقره 185)
فضیلت ماه مبارک رمضان:
ماه رمضان از دو جهت حرمت دارد: مربوط به خود ماه مبارک و دیگری مربوط به قرآن کریم .
همچنین در این ماه دو نوع حفظ و صیانت وجود دارد . 1 . مربوط به حفظ انسان از وسوسه های شیطان 2 . حفظ انسان از گرفتاری به عذاب الهی .
در این ماه دو نعمت وجود دارد: 1 . گشوده شدن درهای بهشت 2 . آرامش جان و روح انسان .
در این ماه دو هدیه به انسان ها داده می شود: 1 . خواب روزه دار عبادت است 2 . سکوت و خاموشی او تسبیح است .
دو فرح و شادمانی روزه دار دارد: 1 . هنگام صرف افطار 2 . هنگام ملاقات با خدا . [2]
شب قدر
شب قدر یکی از شب های ماه رمضان است که قرآن کریم یک باره در آن شب بر قلب پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نازل شده است . سر این که شب نزول قرآن را شب قدر نامیده اند آن است که قدر به معنی اندازه گیری است و شب قدر، شب اندازه گیری است که خداوند در آن شب حوادث یک سال را از آن شب تا شب قدر سال آینده تقدیر می کنند: زندگی، مرگ، رزق و ضیق آن، سعادت و شقاوت و . . . پس در هر ماه رمضان از سال، شب قدر هست که در آن شب، امور سال آینده تا شب قدر سال بعد، اندازه گیری و مقدر می شود . [3]

[1] دیدار آشنا :: آذر 1381، شماره 30 > هزار نکته باریک تر ز مو اینجاست

[2] هزار و یک نکته از قرآن کریم، اکبر دهقان، مرکز فرهنگی درسهایی از قرآن، ص 289 .

[3] همان، ص 391 .
سه شنبه 17/5/1391 - 13:9
اهل بیت

در روایت دارد كه در روز غربت پیغمبر (ص)، خدیجه (س) وزیر صادق پیغمبر (ص) بود و پیغمبر (ص) در كنار او آرامش مى‏یافت.  با این كه خدیجه (س) پیش از ازدواج با پیامبر (ص)، زنى ثروتمند بود، تمامى بیست میلیون دینار ثروت خود را در مسیر و راه پیغمبر هزینه كرد. ابن‏عباس در تفسیر آیه «وَ وَجَدَكَ عَائِلًا فَأَغْنَى‏» فرموده: خداوند مى‏گوید: خداوند تو را پیش قومت، فقیر یافت بى‏آن كه مالى براى تو باشد، پس با مال خدیجه تو را بى‏نیاز كرد.«43» پیغمبر نیز درتجلیل این‏ فداكارى فرمود: «مَا قَامَ وَ لَا اسْتَقَامَ دِینِى الَّا بِشَیْئَیْنَ: مَال خَدِیجهِ وَ سَیْفِ عَلِىِّ بْنِ ابِى‏طَالِبٍ» : این دین به مال خدیجه (س) و شمشیر على (ع) تا روز قیامت پا بر جا شد؛ یعنى پیغمبر (ص) ثواب مال خدیجه (س) را گذاشت كنار شمشیر على (ع). در پاسخ به این تلاش‏ها و یارى‏ها بود كه پیغمبر (ص) خدیجه (س) را به پاداش خانه‏اى در بهشت بشارت داد، خانه‏اى از یك قطعه (از زبرجد) در بهشت كه در آن رنج و ناآرامى نیست.  خدیجه (س) تمام سختى‏ها را همراه پیغمبر (ص) تحمّل كرد و تمام هزار شبانه‏روزى كه حضرت (ص) در شعب ابى‏طالب حبس بود، این بانو خم به ابرو نیاورد. این زن، هزار شبانه‏روز، تشنه، گرسنه و پابرهنه در محاصره دشمن به سرآورد و در این مدّت، همیشه به پیامبر (ص) مى‏گفت: جان من فداى تو باد!

او كه از آن هزار شبانه‏روز محاصره، به درآمد، از بس كه در این محاصره زجر دیده بود، بیمار شد و به مرگ نزدیك گشت. 

پایگاه عرفان 

سه شنبه 17/5/1391 - 13:8
داستان و حکایت

جابر جُعفى كه از معتبرترین راویان مكتب اهل بیت است، از رسول باكرامت اسلام روایت مى‏كند:

سه مسافر به كوهى رسیدند كه غارى در آن كوه قرار داشت، به داخل غار رفتند و به عبادت حق نشستند، سنگى بزرگ از بالاى كوه سرازیر شد و در دهانه‏ى غار قرار گرفت به صورتى كه راه بیرون آمدن آنان را بست!

گفتند: واللَّه راه نجات به روى ما بسته شد و ما را از ماندن در این غار چاره‏اى نیست جز ارایه‏ى راستى و صدق به پیشگاه حق یا عرضه‏ى عمل خالص یا به سلامت ماندن از گناه در گذشته‏ى عمر.

یكى از آنها گفت: خداوندا! تو مى‏دانى دنبال زنى صاحب جمال رفتم، مال زیادى در اختیار او گذاشتم تا خود را در اختیار من گذاشت، وقتى براى شهوترانى كنار او نشستم یاد عذاب جهنم كردم و بلافاصله از او جدا شدم. به خاطر بازگشت آن روزم به پیشگاه تو این بلا را دور كن. یك قسمت از سنگ كنار رفت. دیگرى گفت: خداوندا! تعدادى كارگر براى زراعت آوردم هر كدام به نصف درهم، غروب یكى از آنان گفت: من به اندازه‏ى دو نفر كار كردم یك درهم بده، ندادم، او هم قهر كرد و رفت. من به اندازه‏ى نصف درهم او در گوشه‏اى بذر پاشیدم، محصول فراوانى به بار آورد. روزى آن كارگر به نزد من آمد و طلب خود را از من خواست، من هجده هزار درهم از بابت قیمت آن محصول به او دادم. آن عمل را محض تو انجام دادم به خاطر آن، مشكل ما را برطرف كن. قسمتى دیگر از سنگ از دهانه‏ى غار كنار رفت. سومى گفت: الهى! براى پدر و مادرم ظرف شیرى بردم، خواب بودند، ترسیدم ظرف را زمین بگذارم از خواب بیدار شوند، از طرفى دلم نیامد آنان را بیدار كنم، ظرف را در دستم نگاه داشتم تا بیدار شدند. تو این عمل را از من خبر دارى، در آن حال تمام سنگ از دهانه‏ى غار به طرفى افتاد و هر سه نجات پیدا كردند .

پایگاه عرفان 

سه شنبه 17/5/1391 - 13:8
داستان و حکایت

مترجم تفسیر بسیار مهم المیزان، استاد بزرگوار حضرت آقاى سید محمد باقر موسوى همدانى، در روز جمعه شانزدهم شوال 1413 ساعت 9 صبح در شهر قم حكایت زیر را براى این عبد ضعیف و خطاكار مسكین نقل كرد:

در منطقه‏ى گنداب همدان كه امروز جزء شهر شده، مردى بود شرور، عرق خور و دایم الخمر به نام على گندابى.

او در عین اینكه توجهى به واقعیات دینى نداشت و سر و كارش با اهل فسق و فجور بود، ولى برقى از بعضى از مسایل اخلاقى در وجودش درخشش داشت.

روزى در یكى از مناطق خوش آب و هواى شهر با یكى از دوستانش روى تخت قهوه‏خانه براى صرف چاى نشسته بود.

هیكل زیبا، بدن خوش اندام و چهره‏ى باز و بانشاط او جلب توجه مى‏كرد.

كلاه مخملى پرقیمتى كه به سر داشت بر زیبایى او افزوده بود، ناگهان كلاه را از سر برداشت و زیر پاى خود قرار داد، رفیقش به او نهیب زد: با كلاه چه مى‏كنى؟ جواب داد: اندكى آرام باش و حوصله و صبر به خرج بده، پس از چند دقیقه كلاه را از زیر پا درآورد و به سر گذاشت. سپس گفت: اى دوست من! زن جوان شوهردارى در حال عبور از كنار این قهوه خانه بود، اگر مرا با این كلاه و قیافه مى‏دید شاید به نظرش مى‏آمد كه من از شوهرش زیبایى بیشترى دارم، در آن حال ممكن بود نسبت به شوهرش سردى دل پیش آید: نخواستم با كلاهى كه به من جلوه‏ى بیشترى داده گرمى بین یك زن و شوهر به سردى بنشیند.

در همدان روضه خوان معروفى بود به نام شیخ حسن، مردى بود باتقوا، متدین، و مورد توجه. مى‏گوید: در ایام عاشورا در بعد از ظهرى به محله‏ى حصار در بیرون همدان براى روضه خوانى رفته بودم، كمى دیر شد، وقتى به جانب شهر بازگشتم دروازه را بسته بودند، در زدم، صداى على گندابى را شنیدم كه مست و لا یعقل پشت در بود، فریاد زد: كیست؟ گفتم: شیخ حسن‏ روضه خوان هستم، در را باز كرد و فریاد زد: تا الآن كجا بودى؟ گفتم: به محله‏ى حصار براى ذكر مصیبت حضرت سید الشهدا علیه السلام رفته بودم، گفت: براى من هم روضه بخوان، گفتم: روضه مستمع و منبر مى‏خواهد، گفت: اینجا همه چیز هست، سپس به حال سجده رفت، گفت: پشت من منبر و خود من هم مستمع، بر پشت من بنشین و مصیبت قمر بنى هاشم بخوان!

از ترس چاره‏اى ندیدم، بر پشت او نشستم، روضه خواندم، او گریه‏ى بسیار كرد، من هم به دنبال حال او حال عجیبى پیدا كردم، حالى كه در تمام عمرم به آن صورت حال نكرده بودم. با تمام شدن روضه‏ى من، مستى او هم تمام شد و انقلاب عجیبى در درون او پدید آمد!

پس از مدتى از بركت آن توسل، به مشاهد مشرفه‏ى عراق رفت، امامان بزرگوار را زیارت نمود، سپس رحل اقامت به نجف انداخت.

در آن زمان میرزاى شیرازى صاحب فتواى معروف تحریم تنباكو در نجف بود، على گندابى جانماز خود را براى نماز پشت سر میرزا قرار مى‏داد، مدتها در نماز جماعت آن مرد بزرگ شركت مى‏كرد.

شبى در بین نماز مغرب و عشاء به میرزا خبر دادند فلان عالم بزرگ از دنیا رفته، دستور داد او را در دالان وصل به حرم دفن كنند، بلافاصله قبرى آماده شد، پس از سلام نماز عشا به میرزا عرضه داشتند: آن عالم گویا مبتلا به سكته شده بود و به خواست حق از حال سكته درآمد، ناگهان على گندابى همانطور كه روى جانماز نشسته بود از دنیا رفت، میرزا دستور داد على گندابى را در همان قبر دفن كردند!

پایگاه عرفان 

سه شنبه 17/5/1391 - 13:7
داستان و حکایت

حضرت صادق (ع) میفرماید: امیرمؤمنان براى مردى پنج بار كیل بزرگ خرما با پنج شتر فرستاد، مردى كه آبرومند بود و از غیر على سئوال و درخواستى نمیكرد.

مردى خدمت حضرت بود گفت: یا على آن مرد از شما تقاضائى نكرده و از پنج بار شتر یك بار براى او بس بود، حضرت فرمود: در میان مؤمنان هرگز مانند تو زیاد نشود، من میبخشم تو بخل میورزى؟ اگر به كسى پس از آن كه تقاضا كند كمك نمایم، در این صورت آنچه به او داده ام قیمت همان آبروئى است كه‏ ریخته و سبب آبروریزى او من شده ام، آبرومند رویش را فقط در هنگام عبادت به پیشگاه خدا روى زمین میگذارد.

پایگاه عرفان 

سه شنبه 17/5/1391 - 13:6
داستان و حکایت

معاذ بن جبل در حال گریه بر رسول خدا وارد شد، به حضرت سلام كرد و جواب شنید، پیامبر عزیز به او فرمودند: سبب گریه‏ات چیست؟ عرضه داشت: جوانى خوش سیما كنار در مسجد ایستاده و هم چون مادر داغدیده بر حال خود مى‏گرید، علاقه دارد شما را زیارت كند، فرمودند: او را به داخل مسجد راهنمایى كن. وارد مسجد شد، به رسول حق سلام كرد، حضرت سلامش را پاسخ دادند و فرمودند: جوان، سبب گریه‏ات چیست؟ عرضه داشت: چرا گریه نكنم در حالى كه مرتكب گناهانى شده‏ام كه خداوند اگر به بعضى از آنها مرا بگیرد به آتش جهنم دراندازد، عقیده‏ام این است كه دچار عقاب گناهم خواهم شد و خداوند هرگز مرا نمى‏بخشد.

پیامبر فرمودند: آیا دچار شرك به خداوند بوده‏اى؟ گفت: از شرك به خداوند پناه مى‏برم، فرمودند: نفس محترمى را كشته‏اى؟ گفت: نه، فرمودند: خداوند گناهت را مى‏بخشد گرچه به اندازه‏ى كوههاى پابرجا باشد. گفت: گناه من از كوههاى پابرجا بزرگتر است، فرمودند: خداوند گناهت را مى‏بخشد اگرچه به اندازه‏ى زمین‏هاى هفتگانه و دریاها و ریگ‏ها و اشجارش و همه‏ى آنچه در آن است باشد و بدون تردید گناهت را مى‏بخشد اگرچه مانند آسمانها و ستارگانش و مانند عرش و كرسى باشد! عرضه داشت: از همه‏ى اینها بزرگتر است! پیامبر غضبناك به او نظر كرد و فرمودند: واى بر تو اى جوان! گناه تو بزرگتر است یا پروردگارت؟ جوان به سجده افتاد و گفت: پروردگارم منزه است، چیزى از او بزرگتر نیست یا رسول اللَّه، خداى من از هر عظیمى عظیم‏تر است، حضرت فرمودند: آیا گناه بزرگ را جز خداى بزرگ مى‏آمرزد؟ جوان گفت: نه به خدا قسم یا رسول اللَّه، سپس ساكت شد.

پیامبر به او فرمودند: واى بر تو اى جوان! آیا مرا از یكى از گناهانت خبر نمى‏دهى؟ گفت: چرا، من هفت سال قبرها را مى‏شكافتم، اموات را بیرون مى‏آوردم و كفن آنها را مى‏بردم!

دخترى از طایفه‏ى انصار از دنیا رفت، او را دفن كردند و برگشتند، به هنگام شب كنار قبرش رفتم، او را بیرون آورده و كفنش را برداشته و وى را عریان كنار قبر رها كردم، به وقت بازگشت شیطان مرا وسوسه كرد، او را در برابر دیده‏ى شهوتم جلوه داد، این وسوسه نسبت به بدن و زیبایى او در سینه‏ى من ادامه پیدا كرد تا جایى كه عنان نفس از دست رفت، به جانب او برگشتم و كارى كه نباید انجام بدهم از من سر زد!

گویى صدایى شنیدم كه گفت: اى جوان! واى بر تو از مالك روز قیامت! روزى كه مرا و تو را در پیشگاه او قرار مى‏دهند، مرا در میان اموات عریان گذاشتى، از قبرم بیرون آوردى، كفنم را بردى و مرا به حالت جنابت واگذاشتى تا به این صورت وارد محشر شوم، واى بر تو از آتش جهنم!

پیامبر فریاد زدند: از من دور شو اى فاسق، مى‏ترسم به آتش تو بسوزم! چه اندازه به آتش جهنم نزدیكى؟!

از مسجد بیرون آمد، زاد و توشه‏اى تهیه كرد، به جانب كوههاى بیرون شهر رفت، در حالى كه لباسى خشن به تن داشت و دو دست خود را به گردن بسته بود، فریاد مى‏كرد: خداوندا! این بنده‏ى تو بهلول است، دست بسته در برابر تو قرار دارد. پروردگارا! تو مرا مى‏شناسى، خطایم را مى‏دانى، من امروز از كاروان نادمان هستم، براى توبه نزد پیامبرت رفتم ولى مرا از خود راند و به ترس و وحشتم افزود، تو را به اسم و جلال و بزرگى سلطنتت قسم مى‏دهم كه ناامیدم مفرما، اى آقاى من! دعایم را نابود مكن، از رحمتت مرا مأیوس منما. مناجات و دعا و گریه و زارى او چهل شبانه‏روز طول كشید، درندگان و وحوش بیابان به گریه‏اش گریستند! چون به پایان چهل شبانه‏روز رسید، دو دستش را به جانب حق برداشت و عرضه داشت: الهى! اگر دعایم را مستجاب و گناهم را بخشیده‏اى به پیامبرت خبر ده، اگر دعایم را مستجاب نكرده‏اى و گناهم را نبخشیده‏اى‏ و قصد عقوبت مرا دارى، آتشى بفرست تا مرا بسوزاند، یا به عقوبتى مبتلایم كن تا هلاكم گرداند، در هر صورت مرا از رسوایى روز قیامت خلاص كن.

در این هنگام این آیه نازل شد:

«وَ الَّذِینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلى‏ ما فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ» .

و كسانى كه هرگاه كار بدى از ایشان سر زند یا ستمى بر نفس خود كنند، خدا را به یاد آرند و براى گناهانشان درخواست مغفرت كنند، و كسى گناه بندگان را جز خدا نیامرزد، و اصرار به آنچه كه انجام دادند نورزند و حال اینكه به زشتى معصیت آگاهى دارند.

«أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِینَ» «2».

پاداش عمل ایشان مغفرت و بهشت‏هایى است كه از زیر درختان آنها نهرها جارى است، در آن بهشت‏ها جاوید و ابدى هستند، و چه نیكوست پاداش عمل كنندگان به برنامه‏هاى الهى.

پس از نزول این دو آیه پیامبر بیرون آمدند و در حالى كه لبخند به لب داشتند دو آیه را مى‏خواندند و مى‏فرمودند: چه كسى مرا به آن جوان تائب مى‏رساند؟

معاذ بن جبل گفت: یا رسول اللَّه! به ما خبر رسیده كه این جوان در كوههاى بیرون مدینه است، رسول خدا با اصحابش تا كنار كوه رفتند، چون از او خبرى نیافتند، به طلب او به بالاى كوه صعود نمودند، او را بین دو سنگ دیدند، دو دستش را به گردن بسته، رویش از شدت تابش آفتاب سیاه شده، پلك چشمش‏ از كثرت گریه افتاده و مى‏گوید: آقاى من! خلقت مرا نیكو قرار دادى، صورتم را زیبا ساختى، نمى‏دانم نسبت به من چه اراده‏اى دارى، آیا مرا در آتش جهنم مى‏سوزانى یا در جوار رحمتت جاى مى‏دهى؟

پروردگارا! خداوندا! احسان تو به من بسیار رسیده، بر این عبد ناچیز نعمت عنایت كردى، نمى‏دانم عاقبت كارم به كجا مى‏رسد، به بهشت هدایتم مى‏كنى یا به جهنم مى‏برى؟

خداوندا! گناهم از آسمانها و زمین، و از كرسى وسیع و عرش عظیمت بزرگتر است، نمى‏دانم گناهم را مى‏بخشى یا در قیامت به رسوایى و ننگم مى‏برى؟ دایم مى‏گفت و گریه مى‏كرد و خاك بر سر مى‏ریخت، حیوانات دورش را گرفته بودند، طیور بالاى سرش صف كشیده بودند و به گریه‏اش مى‏گریستند. رسول حق به او نزدیك شد، دستش را از گردنش باز كرد، خاك از چهره‏اش پاك نمود، و فرمودند: اى بهلول! تو را بشارت باد كه آزاد شده‏ى خدا از آتش جهنمى، سپس رو به اصحاب كردند و فرمودند: به گونه‏اى كه بهلول به تدارك گناه برخاست، به تدارك گناه برخیزید، سپس دو آیه را تلاوت فرمودند و بهلول را به بهشت بشارت داد .

پایگاه عرفان 

سه شنبه 17/5/1391 - 13:6
فلسفه و عرفان

پیچیدگی وجود آدمیان و راز آلود و اسرارآمیز بودن آن به گونه ای است که آرا و انظار در حوزه ی انسان شناسی به تفاوت درآمد و دشوارترین پرسش در این قلمرو، پرسش از چیستی او شد. گاه او را تک انگار و گاه دوانگار شناخته اند و در تفسیر هر یک، شماری چند از تئوری ها و نظریه ها پدید آمد. اما در این سخن وفاق حاصل شد که انسان از سه ساحت اندیشه، عواطف و رفتار جداناپذیر است و با هم بودن و درهم تنیدن این سه ساحت به حدی است که یک واقعیت را نشان می دهد و تجزیه ی آنها امری غیر واقع بینانه و یا غیر ممکن می باشد. 
در این مقاله با توجه به پیوند ناگسستنی این سه ساحت، نخست به معنای «خلق»، «اخلاق»، «نظام های اخلاقی» و «مسلک های پرورشی» اشاره رفته، و پس از آن به تحلیل و بررسی نظام اخلاقی و روش تربیتی دین اسلام نگاه شده، و سرانجام به معنای عظمت خلق و سر اتصاف پیامبر اعظم(ص) به «خلق عظیم» پرداخته شده است و به این نتیجه دست یافتیم که اخلاق پیامبر اسلام بازتاب اخلاق خداوند است. 
 محمد مصطفی(ص) ، نامش محبوب و برگزیده و جانش سپیده دم روزگار گشت. او وقتی از تپه های هستی فرود می آمد غمی بر دلش نشست و با خود اندیشید که چگونه می توان با فراغت و آرامش و بی رنج و غصه در اینجا زندگی کرد و چه نوع زیستی را با همشهریان می توان داشت و با کدامین روحیه و حالت می توان این دیار را به قصد مأوای حقیقی ترک کرد. آری، او چه روزهای پر رنج و محنت که در حصار این دیار گذراند و چه شب هایی دراز که در تنهایی به سر برد و چه تکه ها و پاره های تن و جانش را که بر کوچه ها و خیابان های این شهر افشاند و سرانجام نه تنها یک تفکر و اندیشه ی بی مانند، بلکه یک جان و قلبی با حلاوت و طراوت را بر جای گذاشت: «انی تارک فیکم الثقلین؛ کتاب الله و عترتی». 
مصطفی با لطف، محبت و خلق عظیم از این شهر و دیار گذر کرد و رسالتش را در هاله ای از نور ولایت، همچون خورشید در منظومه ی آفرینش، تا ابد به یادگار نهاد. 
او فرمود: هر زمان که عشق (ولی) اشارتی به شما کرد در پی او بشتابید، هر چند راه او سخت و ناهموار باشد و هر زمان که با شما سخن گوید او را باور کنید هر چند دعوت او رؤیاهای شما را چون باد مغرب در هم کوبد و باغ شما را خزان کند، زیرا عشق، چنان که شما را تاج بر سر می نهد، به صلیب نیز می کشد. عشق، شما را چون خوشه های گندم دسته می کند، آن گاه به خرمن کوب از پرده ی خوشه بیرون می آورد و سپس به غربال از کاه می رهاند و به گردش آسیاب می سپارد تا آرد سپید از آن بیرون آید. سپس شما را خمیر می کند تا نرم و انعطاف پذیر شوید و بعد از آن بر آتش مقدس می نهد تا برای ضیافت مقدس خداوند، نان مقدس شوید: « لقد خلقنا الانسان فی کبد» (2). «ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی» (3). 
دین محمد(ص) عشق است، و حیات آن ایمان، و برنامه ی آن دمساز شدن با اسرار آفرینش و همگام شدن با زمین و آسمان، و کار و تلاش برای تحصیل حقیقت زندگی، و در یک کلام، دین او اندیشه و کردارهای برگرفته از هستی شناختی توحیدی است که میان سه ساحت آدمیان وحدت می بخشد و آنها را پرورش می دهد و نمونه های برتر و بی بدیل می سازد. او که برگزیده و آخرین مرد آسمانی و کامل ترین انسان است میوه ی همین دین است: «لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه» (4). 
در این مقاله در پی سر خلق عظیم، نخست به معنای خلق و گزاره های اخلاقی و ساحت وجود آدمیان و پس از آن به نظام اخلاقی دینی و مسلک های تربیتی و سرانجام به تحلیل چرایی اتصاف پیامبر به وصف «خلق عظیم» و معنای عظمت خلق پرداخته می شود. 
 خلق، ویژگی و ملکه ی درونی آدمیان است که افعال و کردار بر پایه ی آن به آسانی پدید می آید؛ گاه فضیلت و ستودنی است و گاه رذیلت و زدودنی.(5) 
راغب اصفهانی می نویسد: خَلق و خُلق یک ریشه دارند، اما خَلق در هیأت، شکل و صورت های آشکار و پیدا که به چشم دیده می شود به کار می رود، ولی خُلق به صفات، نیروها و سجایای باطنی که با بصیرت دیده می شود، اطلاق می گردد: «و الاخلاق ما اکتسبه الانسان من الفضیله بخلقه.» (6) 
علامه طباطبایی، در خصوص علم اخلاق می نویسد: «و هو الفن الباحث عن الملکات الانسانیه المتعلقه بقواه النّباتیه و الحیوانیه و الانسانیه و تمیز فضایل منها من الرّذایل لیستکمل الانسان بالتحلی و الاتصاف بها...»(7) 
علم اخلاق دانش و فنونی است که از صفات، خصلت ها و ویژگی های درونی انسان که مربوط به نیروهای نباتی، حیوانی و انسانی است، بحث می کند و رسالتش تشخیص فضایل از رذایل است؛ به منظور این که انسان در اثر آراستگی و اتصاف به فضایل و پیراسته از رذایل به کمال خویش دست یابد. 
این نیروها و قوا به طور کلی به سه گروه تقسیم می شود: شهویه، غضبیه، فکریه. نقش نیروی شهوی جلب منابع است، نیروی غضب دفع مضار می کند و کارکرد نیروی فکری، ادراک و تشخیص است. با بهره گیری از این کارکرد اخیر است که انسان از افراط و تفریط کنترل می شود و حد اعتدال در جلب و دفع حاصل می آید و سرانجام اصول اخلاقی، یعنی عفت، شجاعت، حکمت و عدالت در او شکل می گیرد. 
برخی واژه ی «خلق» در آیه ی «انک لعلی خلق عظیم» (8) را دین معنا کرده اند، یعنی: «ای پیامبر! تو دارای دین بزرگ (اسلام) هستی.» طبرسی می نویسد: «و انک یا محمد لعلی خلق عظیم ای علی دین عظیم و هو دین الاسلام...» (9) زیرا مفهوم اخلاق، گاه وصف نفس آدمیان و بیانگر حالت راسخ در آنان است و گاه وصف رفتار مختارانه ی آدمیان و گاه وصف قوانین و اصولی که در سامان بخشیدن به زندگی آدمیان به کار می آید. در آیه ی فوق نیز واژه ی خلق به معنای دین که قوانین و آیین زندگی است، به کار رفته. 
علامه ی طباطبایی می نویسد: آیه «انک لعلی خلق عظیم» اگرچه در ستایش از حسن و بزرگی خلق پیامبر است، به لحاظ سیاق آیات پیشین و پسین، ناظر به اخلاق زیبای اجتماعی پیامبر است که در معاشرت و تعامل اجتماعی ظهور و عینیت یافته است، مانند ثبات بر حق، صبر در برابر اذیت های مردم، گذشت و اغماض از آنها، رفق و مدارات و تواضع در برابر مردم. (10) 
طبرسی می نویسد: «وقیل الخلق العظیم الصبر علی الحق وسعه البذل و تدبیر الامور علی مقتضی العقل بالصلاح و الرفق و المداراه و تحمل المکاره فی الدعاء الی الله سبحانه و التجاوز و العفو...» (11) 
گزاره های اخلاقی 
مفاهیم اخلاقی از روابط عینی و حقیقی میان افعال اختیاری انسان و نتایج حاصل از آنها حکایت دارد. به دیگر عبارت، در قضایای اخلاقی ارتباط از قبیل ضرورت بالقیاس است. مثلاً در جمله ی «باید خدا را عبادت کرد»، میان عبادت و کمال نفس، ضرورت بالقیاس وجود دارد، یعنی عبادت علت کمال نفس است. و جمله ی «باید از سمت راست حرکت کرد»، جهت در حرکت، علت حفظ امنیت و نظم در زندگی اجتماعی است. از این رو، میان باید و نبایدها در حکمت عملی و ضرورت ها در حکمت نظری سنخیت و ارتباط است، بدین معنا که گزاره های عملی و ارزشی از پشتوانه ی عینی و واقعی برخوردارند و منشأ انتزاعی عینی دارد؛ پس جمله ی «راست گویی خوب است» از آن روست که راستی، علت برای کمال روح و آرامش فرد و اجتماع است، بسان این که گوییم «نویشدن آب خوب است»، چون حیات و بقای حیات در گرو آن است. 
در قرآن نیز به این رابطه تصریح شده و از نگاه آیات (طلاق/2 و انفال /29). نیز ارتباط در قضایای اخلاقی حکایت کننده از امری حقیقی و واقعی دانسته شده است. (12) 
ساحت های وجود انسان 
همان طور که پیش از این اشاره شد، در حوزه ی انسان شناسی فلسفی و تبیین واقعیت انسان، آرا و انظار بسیار متفاوت است. گاه او را موجودی طبیعی و مادی و تک انگار می شناسند و ویژگی های انسان و طبیعت او را گرچه غیر همسان با سایر موجودات طبیعی می دانند و دو گروه از گزاره های متفاوت را در او پذیرفته اند، بر این باورند که ویژگی هایی همچون «سعید 70 کیلو وزن و 150 سانتیمتر قد دارد و رنگ چشم او مشکی است»، که توصیف گر جسم و اوضاع و احوال جسمانی هستند، صفات اساسی و بنیادی انسانند و هر یک از ویژگی های 
گروه دوم، همچون: ترس، عشق، شجاعت، امید، ایمان و محبت نمی تواند بدون ویژگی های گروه اول وجود داشته باشد. مثلاً صفت «امید» تابعی از حالت های خاصی است که در اندامواره ی بدن، به ویژه مغز و سلسله ی اعصاب، رخ می دهد. پس انسان دو وجود ناهمگون و مستقل نیست، بلکه به منزله ی ماشینی مرکب از قطعات سلولی است. 
گاه انسان را دو گانه انگاشته اند و دو گروه از ویژگی های او را آن چنان متمایز و دور از هم یافته اند که گروه اول را به بدن و گروه دوم را به موجودی دیگر، به نام روح نسبت داده و حتی بر اصالت بخش دوم در هویت انسانی پای فشرده اند. البته این دو موجود به گونه ای بسیار اسرارآمیز با یکدیگر ارتباط دارند، به طوری که هر دو یک هویت انسانی را شکل می دهند، اما می توان هر یک را بدون دیگری موجود دانست. 
پژوهش در این مسأله مقاله ای مستقل می طلبد، اما آنچه مورد وفاق تمام اندیشمندان قرار گرفته این مطلب است که انسان دارای سه ساحت اندیشه، عواطف و رفتار است و هویت او از این سه ساحت شکل گرفته است. از این رو، در یک نظام اخلاقی کامل و فراگیر، اولاً گزاره های اخلاقی باید هر سه ساحت آدمی را تحت پوشش قرار دهد و ثانیا همواره ارتباط و تأثیر و تأثر متقابل آنها باید مد نظر باشد؛ چرا که هویت آدمی در ترکیب و تعالی این سه ساحت نهفته است. 
هویت و ارزش انسان = رفتار + عواطف+ اندیشه 
رفتار=نمایشگر - عواطف=گرایش گر - اندیشه= هدایت گر 
ساحت اندیشه، منبع و مبدأ آگاهی است و از عالم غیب آدمیان است که هم هدایت گر و هم جهت دهنده است. این ساحت در زمان وصول به حکمت، که اوج اعتدال دانش است، به مرتبه ی ادراک وابستگی مطلق به خدای هستی دست یافته و با ساختار و اسرار واقعی آفرینش و ساحت گرایش گر توأم می گردد و عشق و ایمان را در ساحت جان انسان تولد می بخشد؛ در نتیجه، آنچه در رفتار ظهور و نمود می یابد، هدفمند و معنادار خواهد شد. یعنی رفتار که عالم شهود آدمیان است بر پایه ی حکمت توحیدی و عاقبت اندیشی شکل می گیرد. 
این بدان معناست که آدمیان از رهگذر تعقل و ساحت هدایت گر به ساحت گرایش های معنوی رفته و گرایش به دانایی، زیبایی، اخلاق، تقدیس و پرستش را در ساحت فتاری به نمایش می کشند و گل سرسبد آفرینش می گردند و به تعبیر بلند قرآن در معرفی انسان، و به دلیل ظرفیت شگرف وجودی او، به مقام خلافت الهی بار می یابند: «و اذ قال ربک للملائکه إنی جاعل فی الارض خلیفه» (13) و او تنها موجودی است که توان امانتداری الهی را داراست (14) و بر اساس این جایگاه برای انسان است که سراسر گیتی کارگزاران آدمیان شده است: «الم تروا أن الله سخر لکم ما فی السماوات و ما فی الارض و اسبغ علیکم نعمه ظاهره و باطنه» (15) و خود او دارای کرامتی بی مانند گردیده است: «و لقد کرمنا بنی آدم...» (16). 
از این رو، عنصر ایمان که میوه ی ساحت دانش گر و گرایش گر آدمیان است، در حکمت الهی بسیار مهم شناخته شد و محبوب ترین چیز نزد خداوند واقع گردید و سنگ بنای تمام کمالات قرار گرفت؛ چرا که موجب آرامش روح و روان انسان است (17) و روشن بینی و تشخیص (18) و توکل، سعادت و رستگاری (19) و نفس مطمئنه (20) از برکات وجودی آن است. 
ایمان و عشق که ترکیب ساحت هدایت گر و گرایش گر است، آثار بسیار زیبا خلق می کند که در ساحت رفتار به نمایش در می آید. الگوی عینی این ادعا وجود پیامبر اعظم است که رفتارهای بسیار زیبا از ثبات، صبر، گذشت، مدارا، تواضع در میدان معاشرت با مردم و تعامل اجتماعی هنرمندانه از خود بروز داد و به «خلق عظیم» آراسته گشت. 
البته در اینجا نباید از آن روی دیگر سکه، آدمی غفلت گردد، زیرا انسان یگانه موجودی است که از یک جامعیت برخوردار است، یعنی جنبه های ملکوتی و جنبه های ناسوتی در او وجود دارد. از این رو، می تواند بر صدر کاینات نشیند و با فعلیت بخشیدن به بعد ملکوتی، بعد حیوانی و نباتی اش را در اختیار و استخدام گیرد و به مقام پسندیده ی ستودنی گام نهد. اما اگر در ساحت اندیشه به حکمت توحیدی دست نیافت و در ساحت عواطف به گرایش های منفی روی آورد، بدیهی است که در ساحت رفتار نمودی بس زشت می آفریند و سزاوار سرزنش و نکوهش قرار می گیرد « أولئک کالانعام بل هم أضل» (21). 
در حدیث آمد که خلاق مجید 
خلق عالم را سه گونه آفرید 
یک گروه را جمله عقل و علم و جود 
آن فرشته است و نداند جز سجود 
نیست اندر عنصرش حرص و هوا 
نور مطلق زنده از عشق خدا 
یک گروه دیگر از دانش تهی 
همچو حیوان از علف در فربهی 
او نبیند جز که اصطبل و علف 
از شقاوت غافل است و از شرف 
و آن سوم هست آدمی زاد و بشر 
از فرشته نیمی و نیمش زخر 
نیم خر خود مایل سفلی بود 
نیم دیگر مایل علوی شود 
تا کدامین غالب آید در نبرد 
زین دوگانه تا کدامین برد نرد 
(مولوی) 
قرآن نیز در نکوهش آدمی و بیان کاستی ها و ناراستی های وی، او را چنین معرفی می کند: 
ستم گر و نادان (احزاب/ 72)، بسیار ناسپاس (حج/66)، سرکش و طغیان گر (علق/6)، تنگ چشم( اسراء/ 100)، حریص (معارج/19)، عجول و شتاب گر (اسراء/1) و مجادله گرترین آفریدگان الهی (الکهف/ 54) . 
نگارنده بر این اعتقاد است که جامعیت انسان، اقتضای دو گونه بودن او را در هر سه ساحت وجودی فراهم می سازد. از این رو، هم در ساحت اندیشه می تواند دو نگاه و دو گونه هدایت گری مثبت و منفی داشته باشد، و هم در ساحت صفات و حالات دو گونه ی عمل گرا و گرایش گر به وجود آورد، و هم در ساحت رفتار دو گونه ی متضاد (زیبایی و زشت) بیافریند. 
نظام اخلاقی دین 
جامعیت ترکیبی در وجود آدمیان، قابلیت های شگرفی را در او نهاده است، به گونه ای که می تواند با بهره گیری از اراده و اختیار، آنها را در خود شکوفا سازد. از این رو، انسان در ساحت اندیشه فرهنگ های گوناگونی را به وجود آورده است. این فرهنگ ها منشأ پیدایش تکثر در نظام های اخلاقی شد و در نتیجه گونه های متفاوت، در ساحت گرایش و در ساحت رفتار، در او رخ داد، یعنی در تفسیر از خود و جهان هستی، زبان ها و فرهنگ های متفاوتی را ارایه کرد و این تفسیرها بازتاب های متفاوتی در رفتار آدمیان را به وجود آورد. ادیان آسمانی نیز در طول تاریخ، رسالتی را در ایجاد فرهنگی خاص انجام دادند. 
اسلام نیز که به عنوان « دین خاتم» در سرزمین حجاز طلوع نمود، یک نظام فرهنگی و اخلاقی ارایه کرد. قرآن که سند مستند این رویداد عظیم است با واژگان ها و زبانی کاملاً ملموس و روشن، بیانگر نظام فکری و اخلاقی خاصی شد. در عصر معروف به عصر جاهلیت، آداب و اندیشه های عجیب و غریبی در میان اعراب متداول بود. اسلام بیشتر آنها را مردود شمرد و بعضی از آنها، همچون برخی روحیات و حالات و صفات فرهنگی، مانند: سخاوت، شجاعت، وفا ... را با تغییرات و اصلاحاتی در شکل و جوهر آنها، پذیرفت و در نهایت موفق به ارایه ی یک اندیشه و فرهنگ متعالی گشت. (22) 
طبیعت اندیشه ی قرآنی ما را بر آن می دارد که در تبیین نظام و زبان اخلاقی قرآن به سه لایه ی موجود در گزاره های آن توجه داشته باشیم؛ یعنی سه گروه متمایز را در مفاهیم اخلاقی قرآن از یکدیگر بازشناسی کنیم: 1- گروه اول، گزاره هایی است که درباره ی طبیعت اخلاقی خداوند وجود دارد و در قرآن با واژگان های بسیار زیبا از این طبیعت سخن گفته شده و توصیف گردیده است؛ 2- گروه دوم، گزاره هایی است که جنبه های مختلف آدمی را نسبت به ذات باری تعالی به عنوان آفریدگار انسان توصیف می نماید؛ 3- گروه سوم، گزاره هایی است که درباره ی اصول و قواعد و قوانین مربوط به رفتار آدمیان سخن می گوید و میان افراد متعلق به جامعه ی اسلامی، ارتباطی خاص و نظم و پیوندی ویژه ایجاد می کند. 
گروه دو و سه از اخلاقیات انسانی است، با این تفاوت که گروه دوم ارتباط بنیادی اخلاقی میان انسان و خدا را ساز و کار می دهد و به مقتضای مفاد آیات قرآن، این حقیقت که خداوند دارای طبیعت اخلاقی است و با انسان نیز از طریق اخلاق برخورد می کند، یک تعهد عظیم را در انسان به وجود می آورد که انسان نیز به سهم خودش در ارتباط با خدا رفتار و واکنش اخلاقی داشته باشد و این واکنش در مفاهیم اخلاقی دین ظهور یافته است، اما گروه سوم مربوط است به بینش اخلاقی فرد نسبت به سایر افراد جامعه ای که در آن زندگی می کند. 
توجه به این نکته بسیار مهم است که گزاره های گروه اول در نظام اخلاق دینی که مربوط به طبیعت اخلاقی خداوند است، در گذر زمان در حوزه ی دین شناسی به صورت نظریه ای در باب صفات ربوبی بدان پرداخته شد و در قلمرو مباحث کلامی قرار گرفت و به مباحث خداشناسی مرتبط گشت و تعبیر اخلاق الهی را از دست داد؛ همچنان که گزاره های گروه دوم به صورت نظریه ای در حوزه ی انسان شناسی و مباحث تربیتی و اخلاق انسان اختصاص یافت و گزاره های گروه سوم به صورت نظام گسترده ی فقه اسلامی پرورده گشت. 
به نظر نگارنده، این سه مقوله و یا سه گروه از مفاهیم اخلاقی قرآن، همچون سه ساحت وجود آدمیان، به هیچ وجه مجزا از یکدیگر نیستند و نباید آنها را از همدیگر تفکیک کرد؛ چرا که مفاهیم اخلاقی در قرآن در هر سه گروه از گزاره ها از یک حقیقت حکایت دارد و آن «خدامرکزی» است، یعنی هیچ مفهوم اخلاقی از مفهوم خداوند جدا نیست؛ چرا که مفاهیم اخلاقی گروه دوم که مربوط به انسان است نیز بازتابی از طبیعت اخلاقی خداوند است و یا به عبارتی واکنش خاصی از اعمال الهی است، زیرا اصطلاحات اخلاقی در این گروه مآلاً قابل تأویل و تفسیر به بنیادی ترین مفاهیم اخلاقی، یعنی تسلیم و تقوا و یا ایمان و تقوا و یا اعتماد کامل به خداوند و ترس پرهیزگارانه از اوست و این چیزی نیست جز همان اخلاق خداوند که به نیکی، مهربانی، و محبت مطلق از یک سو و به قهار، جبار و منتقم از سوی دیگر یاد می شود. مفاهیم اخلاق دینی که از سنخ گروه سوم است نیز بر عدالت و صداقت استوار است که این دو نیز بازتاب اخلاق خداوند است، زیرا او عادل است و ظلم نمی کند: « و ما انا بظلام للعبید» (23). 
آیات قرآن (نور/22 و اسراء /23-24) به روشنی نشان دهنده ی این است که این سه گروه مفاهیم اخلاقی به یکدیگر وابستگی دارد. از این رو، در تجزیه و تحلیل هر یک از مفاهیم عمده در ارتباط با اخلاقیات انسان، نباید پیوند بنیادی آنها را با طبیعت اخلاقی ذات باری تعالی نادیده گرفت. این ویژگی منحصر به نظام اخلاق دینی است و در نظام های دیگر اخلاقی که بیشتر بر خوب و بد تکیه دارد، دیده نمی شود. 
مفاهیم گروه اول در طبیعت اخلاق خداوند، زبانی توصیفی دارند و مفاهیم گروه دوم در حوزه ی انسان، از زبان ارزشی برخوردارند. به عنوان مثال، واژه ی «کفر» که یکی از مهم ترین واژه های ارزشی در قرآن کریم است، به معنای ناسپاسگزار بودن در برابر نعمت ها و الطاف الهی است. از این رو، واژه ی «کفر» یک واژه ی اصیل و عمیق است که با محتوایی کاملاً عینی و واقعی در ارتباط است. روشن است که این واژه را هاله ای از ارزش در بر گرفته است که آن را از محدوده ی توصیفی بودن بیرون می برد و همین هاله ی ارزشی سبب شده است که به صورت یک اصطلاح اخلاقی مهم در سطح اول مفاهیم اخلاقی قرآن قلمداد شود. این واژه (کفر) با واژه ی (بد) که فرازبان است و در تمام فرهنگ ها و نظام های اخلاقی به کار می رود، به لحاظ نگاه مذکور، کاملاً فرق دارد. 
در جامعه ی عصر ظهور اسلام این تحول بنیادی بسیار مشهود است. در بافت غیر دینی عصر جاهلیت، تواضع و تسلیم از صفات موهن و نکوهیده و نشان زبونی و منش پست بود، ولی تکبر، گردنکش بودن و تسلیم نشدن، در چشم اعراب آن زمان، نشانه ی طبع نجیب و علامت شرافت و بزرگی بود، زیرا در آن نظام فرهنگی و اخلاقی جایی برای خداوند کریم وجود نداشت و واژه های اخلاقی ریشه در فرهنگ قبیله داشت. 
با ظهور اسلام، این نگاه و فرهنگ کاملاً دگرگون شد. در نظام فرهنگی اخلاقی ارایه شده در اسلام، تواضع در برابر خدا و تسلیم کامل او بودن، برترین فضیلت ها گشت و تکبر و عصیان و گردنکش بودن نشان بی دینی و بی ارزشی شد و واژه های اخلاقی عصر ظهور در چنین فرهنگی کاملاً دگرگون گردید. (24) 
البته همان طور که در پیش اشاره رفت، گاه برخی از واژه ها نیز اصلاح گردید. به عنوان مثال، کلمه ی «سخاوت» و «بخشش» در اوضاع و احوال زندگی صحرایی، یک صفت پسندیده و از روحیه ی نوع دوستی و از سجایای اخلاقی ارجمند به حساب می آمد. اما رویکرد عرب جاهلی به این ویژگی با موضع اسلام یک تفاوت بنیادی داشت و آن تفاوت در این بود که اسلام، هر عمل سخاوتمندانه ای را که از میل به خودنمایی سرچشمه گرفته باشد توخالی دانست و آن را طرد کرد. بذل و بخشش در میان اعراب جاهلی که ریشه در فرهنگ خود برتر بینی داشت، گاه به خاطر تظاهر به افراط می کشید و برای یک انگیزه ی لحظه ای و یا برای خودنمایی و ابراز روحیه ی تفرعن گونه، مثلاً شخص همه ی شتران خود را می کشت بدون آن که یک لحظه بیندیشد که این کار، او و خانواده اش را به خاک مذلت و تباهی خواهد نشاند. 
در دوران جاهلیت چنین کسی سرمشق و مظهر مروت و مردانگی و کرم بود، اما در نگاه اسلام، بخشیدن و سخاوتمندی برای خودستایی و ارضای غرور، یک عمل پوچ و بی ارزش قلمداد گردید (بقره/6- 264). سخاوت در فرهنگ اخلاق دینی، به انگیزه ی انسانی و با روحیه ی تقوای الهی و پرهیزگاری ارزشمند شناخته می شود. پس شالوده سخاوت در این نظام دینی تقوا و تقرب الهی است و به عبارت دیگر بازتاب اخلاق الهی است: (حدید/7 و بقره 98-100و بقره/191-195). 
پی نوشت ها :
1 استادیار گروه الهیات دانشگاه اصفهان 
2. بلد/ 4. ترجمه: «ما انسان را به حقیقت در رنج و مشقت آفریدیم.» 
3. فجر/28-30. ترجمه: «به حضور پروردگارت باز آی که تو خشنود و او راضی از توست. باز آی و در صفت بندگان من در آی و در بهشت من داخل شو.» 
4. احزاب/21. ترجمه : «شما را در اقتدای به رسول خدا نیکی و سعادت بسیار است.» 
5. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، ج19، ص 369. 
6. اصفهانی، راغب، معجم مفردات الفاظ القرآن، ص 159. 
7. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، ج1، صص 370 به بعد. 
8. قلم/4. ترجمه: «و در حقیقت، تو بر نیکو خلقی عظیم آراسته ای». 
9. طبرسی، ابی علی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج10، ص 333. 
10. المیزان، ج 19، ص 369. 
11. مجمع البیان، ج10، ص 333. 
12.مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 6، ص 431. 
13. بقره/30. ترجمه: «به یاد آر آن گاه که پروردگار فرشتگان را فرمود من در زمین خلیفه ای خواهم گماشت.» 
14. احزاب/ 72. 
15. لقمان/20. ترجمه: «آیا شما مردم به حس مشاهده نمی کنید که خدا انواع موجوداتی که در آسمان ها و زمین است برای شما مسخر کرده و نعمت های ظاهر و باطن خود را برای شما فراوان فرمود.» 
16. اسراء /70 . ترجمه : «ما فرزندان آدم را بسیار گرامی داشتیم.» 
17. فتح/4 و یونس / 62-63. 
18. انفال/ 29. 
19. صف/ 10-11. 
20. فجر / 27-30. 
21. اعراف / 179. ترجمه: «آنان مانند چهارپایانند، بلکه بسی گمراه ترند.» 
22. ایزوتسو، توشیهیکو، مفاهیم اخلاقی- دینی در قرآن، ترجمه: دکتر فریدون بدره ای، صص 49-50. 
23.ق/21. ترجمه: «و هیچ ستمی به بندگان نخواهم کرد.» 
24.ایزوتسو، مفاهیم اخلاقی- دینی در قرآن، ترجمه : دکتر فریدون بدره ای، صص 33-46.

سه شنبه 17/5/1391 - 13:3
عقاید و احکام

قال‌ اللهُ الحکیمُ فی‌ کتابِه‌ الکریم‌: یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَرًا وَ مَا عَمِلَتْ مِن‌ سُوٓءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَهَا وَ بَیْنَهُ و ͠ أَمَدَا بَعِیدًا وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَهُ نَفْسَهُ وَ اللَهُ رَءُوفُ بِالْعِبَادِ. (آیۀ سی‌ام ‌، از سورۀ ءَال‌ عمران‌: سوّمین‌ سوره‌ از قرآن‌ کریم‌)
بهشت‌ آدم‌ و بهشت‌ برزخ ‌، بهشت‌ دنیوی‌ است‌
انسان‌ که‌ از دنیا میرود در بهشتی‌ و یا جهنّمی‌ داخل‌ میشود که‌ آن‌ را بهشت‌ و جهنّم‌ برزخی‌ گویند که‌ نسبت‌ به‌ بهشت‌ و جهنّم‌ قیامت‌ خیلی‌ ضعیف‌تر است‌، و لذا در بعضی‌ از روایات‌ وارده‌ چنین‌ تعبیر شده‌ است‌ که‌ در عالم‌ قبر و برزخ‌ دری‌ به‌ بهشت‌ قیامتی‌ یا جهنّم‌ قیامتی‌ او می‌گشایند ؛ و به‌ همان‌ میزانی‌ که‌ از بازشدن‌ در و تماشای‌ آن‌ منظره‌های‌ جالب‌ و حیرت‌انگیز انسان‌ لذّت‌ میبرد، و یا از رؤیت‌ دود و دخان‌ و آتش‌ و سعیر و زقّوم‌ و حمیم‌ و ثُعبان‌ و أفاعی‌ در رنج‌ و اضطراب‌ می‌افتد، به‌ همان‌ میزان‌ این‌ بهشت‌ یا جهنّم‌ برزخی‌ نمونه‌ و اثری‌ از قیامت‌ است‌. و بر این‌ اساس‌ موجودیّت‌ بهشتی‌ یا جهنّمی‌ خود را به‌ دست‌ آورده‌ است‌.
و در بعضی‌ از روایات‌ این‌ را بهشت‌ دنیا نامیده‌اند ؛ و مرحوم‌ مجلسی‌ رضوانُ الله‌ عَلیه‌ در کتاب‌ عدل‌ و معاد از «بحار الانوار» از آن‌ به‌ بهشت‌ و جهنّم‌ دنیا تعبیر نموده‌ و بابی‌ را به‌ این‌ عنوان‌ منعقد ساخته‌ است‌.
و علّتش‌ آنستکه‌ عالَم‌ برزخ‌ از تتمّۀ عالم‌ دنیاست‌. و لذا از بهشتی‌ که‌ آدم‌ بوالبشر در آنجا بود نیز به‌ بهشت‌ دنیا تعبیر شده‌ است‌، چون‌ از مقدّمات‌ دنیا و متّصل‌ به‌ آن‌ و موجب‌ آمادگی‌ و تهیّؤ آمدن‌ به‌ دنیا بوده‌ است‌.
در «علل‌ الشّرآئع‌» با سند خود از حسن‌ بن‌ بشّار از حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ علیه‌ السّلام‌ روایت‌ کرده‌ است‌ که‌:
قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ جَنَّهِ ءَادَمَ، فَقَالَ: جَنَّهٌ مِنْ جَنَّاتِ الدُّنْیَا تَطْلُعُ عَلَیْهِ فِیهَا الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ، وَ لَوْ کَانَتْ مِنْ جَنَّاتِ الْخُلْدِ مَا خَرَجَ مِنْهَا أَبَدًا. [۲۳۲]
«میگوید: از آن‌ حضرت‌ دربارۀ بهشت‌ آدم‌ سؤال‌ کردم‌، فرمود: بهشتی‌ بود از بهشت‌های‌ دنیا که‌ در آن‌ خورشید و ماه‌ طلوع‌ داشتند، و اگر از بهشت‌های‌ خُلد بود هیچگاه‌ از آن‌ خارج‌ نمی‌شد.»
و در «کافی‌» از علّی‌ بن‌ إبراهیم‌ از پدرش‌ از بزَنْطی‌ از حسین‌ بن‌ میسّر از حضرت‌ صادق‌ علیه‌ السّلام‌ مثل‌ این‌ روایت‌ را آورده‌ است‌. [۲۳۳]
و در «تفسیر علیّ بن‌ إبراهیم‌» در ذیل‌ آیۀ: وَ قُلْنَا یَـٰٓـَادَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوجُکَ الْجَنَّهَ از پدرش‌ مرفوعاً آورده‌ است‌ که‌:
سُئِلَ الصَّادِقُ عَنْ جَنَّهِ ءَادَمَ أَ مِنْ جَنَّاتِ الدُّنْیَا کَانَتْ أَمْ مِنْ جِنَانِ الا خِرَهِ؟
فَقَالَ: کَانَتْ مِنْ جَنَّاتِ الدُّنْیَا تَطْلُعُ فِیهَا الشَّمْسُ وَ الْقَمْرُ ؛ وَ لَوْ کَانَتْ مِنْ جَنَّاتِ الاخِرَهِ مَا أُخْرِجَ مِنْهَا أَبَدًا. [۲۳۴]
و پس‌ از آنکه‌ برزخ‌ سپری‌ شد و در صور دمیده‌ شد، آنوقت‌ انسان‌ به‌ بهشت‌ قیامتی‌ میرود.
انسان‌ که‌ در برزخ‌ وارد میشود با موجودیّت‌ و فعلیّت‌ خود وارد میشود. در این‌ دنیا خودیّت‌ و ملکات‌ او مختفی‌ است‌، ظاهر او و ظاهر کردار او پیداست‌ ؛ در عالم‌ برزخ‌ این‌ مختفیات‌ یک‌ درجه‌ ظهور پیدا میکند و أعمالش‌ به‌ صورت‌ ملکوتی‌ که‌ دارد ظاهر میگردد، و ملکاتش‌ که‌ روی‌ خودیّت‌ و شخصیّت‌ او اثر گذاشته‌اند با انسان‌ در برزخ‌ ظهور می‌نماید.
وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَی‌" یَدَیْهِ یَقُولُ یَـٰلَیْتَنِی‌ اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً * یَـٰوَیْلَتَی‌" لَیْتَنِی‌ لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِیلاً * لَقَدْ أَضَلَّنِی‌ عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جَآءَنِی‌ وَ کَانَ الشَّیْطَـٰنُ لِلْإِنسَـٰنِ خَذُولاً * وَ قَالَ الرَّسُولُ یَـٰرَبِّ إِنَّ قَوْمِی‌ اتَّخَذُوا هَـٰذَا الْقُرْءَانَ مَهْجُورًا. [۲۳۵]
«در روز قیامت‌ شخص‌ ستمگر انگشت‌ ندامت‌ به‌ دندان‌ میگزد و میگوید: ای‌ کاش‌ که‌ من‌ راهی‌ با رسول‌ خدا پیدا نموده‌ بودم‌، ای‌ کاش‌ که‌ من‌ فلان‌ را دوست‌ و خلیل‌ خود نمیگرفتم‌!
او مرا از قرآن‌ و ذکر خدا، بعد از آنکه‌ بسوی‌ من‌ آمد، باز داشت‌ ؛ و البتّه‌ شیطان‌ موجب‌ خذلانِ انسان‌ است‌.
و رسول‌ خدا میگوید: بار پروردگارِ من‌! حقّاً امّت‌ و قوم‌ من‌ این‌ قرآن‌ را مهجور داشتند و از آن‌ دوری‌ کردند.»
در این‌ آیات‌ که‌ شیطان‌ را خذول‌ و منحرف‌ کننده‌ معرّفی‌ میکند و در عین‌ حال‌، فلان‌ را گمراه‌ کنندۀ از ذکر و قرآن‌ می‌شمارد، معلوم‌ میشود که‌ فلان‌، محلّ ظهور شیطان‌ و نفس‌ امّاره‌ و بالاخره‌ فلان‌، مرکز و محور تجلّیات‌ نفس‌ خود او بوده‌ است‌ ؛ پس‌ در حقیقت‌ و معنی‌، انسان‌ از خودش‌ و موجودیّتش‌ گلایه‌ دارد، آن‌ خودی‌ و شخصیّتی‌ که‌ تمام‌ مصائب‌ و ابتلائات‌ و امتحانات‌ بوسیلۀ او بر انسان‌ وارد میگردد و محور پذیرش‌ یا عدم‌ قبول‌ سعادت‌ و سخن‌ حقّ است‌.
این‌ نفس‌، همان‌ قرین‌ سوئی‌ است‌ که‌ در آنجا انسان‌ تقاضا دارد بین‌ او و خودش‌ به‌ قدر فاصلۀ مشرقین‌ جدائی‌ بوده‌ باشد و دربارۀ او وَقَدْ خَابَ مَن‌ دَسَّـٰهَا فرموده‌ است‌.
و یا همان‌ نفسِ ملکوتی‌ و رحمانی‌ و زیبا و جمیل‌ و سریع‌ الإدراک و محلّ لطف‌ و کانون‌ محبّت‌ و تراوش‌ خیرات‌ است‌ که‌ درباره او قَدْأَفْلَحَ مَن‌ زَکّیهَا فرموده‌ است‌.
تجسّم‌ مَلَکات‌ در قبر و فوائد عمل‌ صالح‌
انسان‌ که‌ در میان‌ قبر میرود این‌ نفس‌ نیز با انسان‌ قرین‌ و ملازم‌ است‌ و از او سؤال‌ میکند: تو کیستی‌ که‌ من‌ تا به‌ حال‌ به‌ زیبائی‌ و محبّت‌ و انس‌ با تو ندیده‌ام‌؟
در پاسخ‌ میگوید: من‌ عمل‌ خودت‌ هستم‌، من‌ مجموعۀ منتجۀ کردار و رفتار خودت‌ هستم‌، من‌ ظهور ملکات‌ و سَجایا و خودیّت‌ تو هستم‌.
من‌ از دنیا با تو به‌ اینجا آمده‌ام‌ و از اینجا تا روز قیامت‌ نیز با تو خواهم‌ بود. و وقتی‌ که‌ سر از قبر در می‌آوری‌ من‌ با تو وارد محشر شده‌ و در پیشگاه‌ عرض‌ و مقام‌ عدل‌ الهی‌ خواهیم‌ رفت‌.
تجسّم‌ مَلَکات‌ در قبر و داستان‌ قیس‌ بن‌ عاصم‌
در «أمالی‌» صدوق‌ با سند متّصل‌ خود روایت‌ میکند از علاء بن‌ محمّد بن‌ فضل‌ از پدرش‌ از جدّش‌ که‌ او گفت‌: قَیس‌ بن‌ عاصِم‌ گفت‌: من‌ با جماعتی‌ از بنی‌ تمیم‌ بر رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ وسلّم‌ به‌ عنوان‌ وفود و میهمانی‌ وارد شدیم‌. چون‌ من‌ داخل‌ بر آن‌ حضرت‌ شدم‌ دیدم‌ صَلْصال‌ بْن‌ دَلَهْمَس‌ نیز در حضور آن‌ حضرت‌ نشسته‌ است‌.
عرض‌ کردم‌: ای‌ پیغمبر خدا! ما را موعظه‌ای‌ فرما که‌ از آن‌ نفع‌ ببریم‌ چون‌ ما قومی‌ هستیم‌ که‌ در صحرا زندگی‌ می‌کنیم‌ و خدمت‌ شما کمتر میرسیم‌!
فَقَالَ رَسُولُ اللَهِ: یَا قَیْسُ! إنَّ مَعَ الْعِزِّ ذُلاًّ، وَإنَّ مَعَ الْحَیَوهِ مَوْتًا، وَ إنَّ مَعَ الدُّنْیَا ءَاخِرَهً، وَإنَّ لِکُلِّ شَیْءٍ حَسِیبًا، وَ عَلَی‌ کُلِّ شَیْءٍ رَقِیبًا، وَ إنَّ لِکُلِّ حَسَنَهٍ ثَوَابًا، وَ لِکُلِّ سَیِّئَهٍ عِقَابًا، وَ لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَابًا.
وَ إنَّهُ لَابُدَّ لَکَ یَا قَیْسُ مِنْ قَرِینٍ یُدْفَنُ مَعَکَ وَ هُوَ حَیٌّ، وَ تُدْفَنُ مَعَهُ وَ أَنْتَ مَیِّتٌ.
فَإنْ کَانَ کَرِیمًا أَکْرَمَکَ، وَ إنْ کَانَ لَئِیمًا أَسْلَمَکَ ؛ ثُمَّ لَا یُحْشَرُ إلَّا مَعَکَ، وَ لَا تُبْعَثُ إلَّا مَعَهُ، وَ لَا تُسْأَلُ إلَّا عَنْهُ ؛ فَلَا تَجْعَلْهُ إلَّا صَالِحًا ؛ فَإنَّهُ إنْ صَلُحَ ءَانَسْتَ بِهِ، وَ إنْ فَسَدَ لَا تَسْتَوْحِشُ إلَّا مِنْهُ ؛ وَ هُوَ فِعْلُکَ.
«پس‌ رسول‌ خدا فرمود: ای‌ قیس‌! به‌ درستی‌ که‌ با هر عزّتی‌ ذلّتی‌ است‌، و با زندگی‌ مرگ‌ است‌، و با دنیا آخرت‌ است‌، و برای‌ هرچیزی‌ حسابگری‌ است‌، و بر هر چیزی‌ مراقب‌ و پاسداری‌ است‌، و برای‌ هر کار نیکوئی‌ ثوابی‌ است‌، و برای‌ هر کار زشتی‌ عِقابی‌ است‌، و برای‌ هر أجلی‌ کتاب‌ و تقدیری‌ است‌.
و ای‌ قیس‌! حتماً و حقّاً بدون‌ شکّ با تو قرینی‌ است‌ که‌ با تو دفن‌ میشود و او زنده‌ است‌، و تو نیز با او دفن‌ میشوی‌ و مرده‌ هستی‌.
پس‌ اگر آن‌ قرین‌ کریم‌ باشد تو را از گزند حوادث‌ مصون‌ خواهد داشت‌ و گرامی‌ خواهد داشت‌، و اگر لئیم‌ باشد تو را دستخوش‌ خطرات‌ و آفات‌ نموده‌ به‌ طوفان‌ بلا خواهد سپرد.
و او در روز قیامت‌ محشور نمی‌گردد مگر با تو، و تو نیز برانگیخته‌ نخواهی‌ شد مگر با او، و از تو بازپرسی‌ نخواهد شد مگر ازاو، پس‌ او را صالح‌ قرار بده‌ چون‌ اگر صالح‌ باشد با او انس‌ خواهی‌ گرفت‌، و اگر فاسد باشد از هیچ‌ چیز وحشت‌ نداری‌ مگر از او ؛ و آن‌ کردار و عمل‌ تو است‌.»
قیس‌ عرض‌ کرد: یا نبیّ الله‌! دوست‌ دارم‌ که‌ این‌ مواعظ‌ شما در ابیاتی‌ از شعر درآید تا ما با این‌ أشعار بر افرادی‌ از عرب‌ که‌ به‌ ما حکومت‌ کنند افتخار کنیم‌، و آنها را حفظ‌ نموده‌ و از نفائس‌ ذخائر خود قرار دهیم‌.
رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ وسلّم‌ به‌ یکی‌ از حضّار امر فرمودند که‌ برود و حسّان‌ بن‌ ثابت‌ [۲۳۶] را بیاورد.
قیس‌ میگوید: همینکه‌ منتظر آمدن‌ حسّان‌ بودیم‌ در این‌ برهۀ از زمان‌ من‌ در تفکّر فرو رفتم‌ که‌ این‌ مواعظ‌ را خود به‌ شعر درآورم‌.
شعرها را ساخته‌ و پرداخته‌ و جزماً آماده‌ ساختم‌ و قبل‌ از اینکه‌ حسّان‌ برسد عرض‌ کردم‌: یا رسول‌ الله‌ من‌ شعرها را خودم‌ سرودم‌ و چنین‌ گمان‌ دارم‌ که‌ مطابق‌ پسند شما باشد و برای‌ آن‌ حضرت‌ خواندم‌:
تَخَیَّرْ خَلیطًا مِنْ فِعالِکَ إنَّما***قَرینُ الْفَتَی‌ فی‌ الْقَبْرِ ما کانَ یَفْعَل‌
وَ لابُدَّ بَعْدَ الْمَوْتِ مِنْ أنْ تُعِدَّه***لِیَوْمٍ یُنادَی‌ الْمَرْءُ فیهِ فَیَقْبَلُ
فَإنْ کُنْتَ مَشْغولاً بِشَیْءٍ فَلا تَکُنْ***بِغَیْرِ الَّذی‌ یَرْضَی‌ بِهِ اللَهُ تَشْغَلُ
فَلَنْ یَصْحَبَ الإنْسانُ مِنْ بَعْدِ مَوْتِهِ***وَ مِنْ قَبْلِهِ إلاّ الَّذی‌ کانَ یَعْمَلُ
ألا إنَّما الإنْسانُ ضَیْفٌ لاِهْلِهِ***یُقیمُ قَلیلاً بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَرْحَلُ
ـ انتهی‌. [۲۳۷]
این‌ روایت‌ را مجلسی‌ در «روضۀ بحار» از «أعلام‌ الدّین‌» دیلمی‌ نقل‌ کرده‌ است‌ با این‌ اختلاف‌ که‌ طبق‌ این‌ نقل‌ سرایندۀ اشعار شخصی‌ از اصحاب‌ بوده‌ که‌ در مجلس‌ حضور داشته‌ و او را صَلْصَال‌ می‌گفتند. [۲۳۸]
خطبۀ رسول‌ خدا در اینکه‌ چیزی‌ انسان‌ را نجات‌ نمیدهد جز عمل‌
ابن‌ أبی‌ الحدید در «شرح‌ نهج‌ البلاغه‌» میگوید: رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ وسلّم‌ در خطبۀ آخر عمر شریفشان‌ فرمودند:
أَیُّهَا النَّاسُ إنَّهُ لَیْسَ بَیْنَ اللَهِ وَ بَیْنَ أَحَدٍ نَسَبٌ وَ لَا أَمْرٌ یُؤْتِیهِ بِهِ خَیْرًا أَوْ یُصْرِفُ عَنْهُ شَرًّا إلَّا الْعَمَلُ. أَلَا لَا یَدَّعِیَنَّ مُدَّعٍ، وَ لَا یَتَمَنَّیَنَّ مُتَمَنٍّ.
وَالَّذِی‌ بَعَثَنِی‌ بِالْحَقِّ لَا یُنْجِی‌ إلَّا عَمَلٌ مَعَ رَحْمَهٍ، وَ لَوْ عَصَیْتُ لَهَوَیْتُ. اللَهُمَّ قَدْ بَلَّغْتُ. [۲۳۹]
«ای‌ گروه‌ مردمان‌ بدانید: که‌ حقّاً فیما بین‌ احدی‌ از مردم‌ و بین‌ خدا نَسَبی‌ نیست‌، و امری‌ نیست‌ که‌ بواسطۀ آن‌، خیری‌ را به‌ خود متوجّه‌ سازد و یا شرّی‌ را از خود دور گرداند، مگر عمل‌.
آگاه‌ باشید! که‌ هیچ‌ مدّعی‌ چنین‌ ادّعائی‌ نکند و هیچ‌ تمنّاکننده‌ای‌ چنین‌ تمنّائی‌ ننماید که‌ من‌ بواسطۀ نسب‌ یا امر دیگری‌ غیر از عمل‌، ناجح‌ و رستگار خواهم‌ شد.
سوگند به‌ آن‌ خدائی‌ که‌ مرا به‌ حقّ برانگیخته‌ است‌، چیزی‌ انسان‌ را نجات‌ نمیدهد مگر عمل‌ با رحمت‌ خدا.
من‌ هم‌ اگر گناه‌ میکردم‌ و مخالفت‌ امر خدا مینمودم‌، از درجۀ خود ساقط‌ شده‌ و به‌ پستی‌ میگرائیدم‌.
بار پروردگارا! حقّاً که‌ من‌ مطلب‌ را رسانیدم‌ و از عهدۀ تبلیغ‌ و اداء این‌ حقیقت‌ برآمدم‌.»
مجلسی‌ رضوانُ الله‌ عَلیه‌ از کتاب‌ «صفاتُ الشّیعه‌» صدوق‌ (ره‌) نقل‌ میکند که‌:
رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ وسلّم‌ پس‌ از فتح‌ مکّه‌ به‌ بالای‌ کوه‌ صفا رفته‌ و فریاد برآوردند:
ای‌ پسران‌ هاشم‌! ای‌ پسران‌ عبدالمطّلب‌!
تمام‌ فرزندان‌ هاشم‌ و عبدالمطّلب‌ جمع‌ شدند. حضرت‌ آنانرا مخاطب‌ ساخته‌ و فرمود: من‌ به‌ شما إعلام‌ میکنم‌:
إنِّی‌ رَسُولُ اللَهِ إلَیْکُمْ، إنِّی‌ شَفِیقٌ عَلَیْکُمْ. لَا تَقُولُوا: إنَّ مُحَمَّدًا مِنَّا ؛ فَوَاللَهِ مَا أَوْلِیَآئِی‌ مِنْکُمْ وَ لَا مِنْ غَیْرِکُمْ إلَّا الْمُتَّقُونَ.
فَلَا أَعْرِفُکُمْ تَأْتُونِی‌ یَوْمَ الْقِیَمَهِ، تَحْمِلُونَ الدُّنْیَا عَلَی‌ رِقَابِکُمْ، وَ یَأْتِی‌ النَّاسُ یَحْمِلُونَ الاخِرَهَ.
أَلَا وَ إنِّی‌ قَدْ أَعْذَرْتُ فِی‌ مَا بَیْنِی‌ وَ بَیْنَکُمْ، وَ فِی‌ مَا بَیْنَ اللَهِ عَزَّوَجَلَّ وَ بَیْنَکُمْ. وَ إنَّ لِی‌ عَمَلِی‌ وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ. [۲۴۰]
«بدرستیکه‌ حقّاً من‌ فرستادۀ خدا هستم‌ بسوی‌ شما، و بدرستیکه‌ حقّاً من‌ بر شما شفیق‌ و مهربانم‌. نگوئید: محمّد از ماست‌ ؛ سوگند بخدا که‌ دوستان‌ و محبّان‌ من‌ از شما و از غیر شما نیستند مگر پرهیزکاران‌!
من‌ چنین‌ شما را نیابم‌ و نشناسم‌ که‌ در روز قیامت‌ نزد من‌ آئید ؛ در حالیکه‌ دنیا را برگردن‌های‌ خود حمل‌ نموده‌ و می‌کشید، و مردم‌ دیگر بیایند در حالیکه‌ آخرت‌ را حمل‌ نموده‌ و با خود بیاورند.
آگاه‌ باشید! من‌ حقّاً از عهدۀ بیان‌ و تبلیغ‌ آنچه‌ راجع‌ به‌ شما فیمابینی‌ و بین‌ الله‌ بوده‌ برآمدم‌ و راه‌ عذر را بر شما بستم‌ و حجّت‌ را تمام‌ کردم‌.
و بدرستیکه‌ حقّاً برای‌ من‌ عمل‌ من‌ است‌ و برای‌ شما عمل‌ شما.»
أشعار امام‌ صادق‌ علیه‌ السّلام‌ در لزوم‌ اجتناب‌ از معصیت‌
و دربارۀ لزوم‌ اجتناب‌ از معصیت‌، حضرت‌ صادق‌ علیه‌ السّلام‌ چه‌ نغز و شیرین‌ سروده‌اند:
تَعْصِی‌ الإلَهَ وَ أَنْتَ تُظْهِرُ حُبَّهُ *** هَذَا لَعَمْرُکَ فِی‌ الْفِعَالِ بَدِیعُ
لَوْ کَانَ حُبُّکَ صَادِقًا لَاطَعْتَه *** إنَّ الْمُحِبَّ لِمَنْ یُحِبُّ مُطِیعُ [۲۴۱]
«تو معصیت‌ خدا را میکنی‌ در حالیکه‌ اظهار محبّت‌ او را می‌نمائی‌ ؛ سوگند به‌ جان‌ تو که‌ در میان‌ کارها این‌ یک‌ کار تازه‌ و شنیدنی‌ است‌.
اگر در محبّت‌ به‌ خدا صادق‌ باشی‌ باید متابعت‌ و اطاعت‌ او را بنمائی‌، چون‌ شخص‌ محبّ طبعاً مطیع‌ حبیب‌ خود خواهد بود.»
فرق‌ بهشت‌ خلد و بهشت‌ عدن‌
باری‌، بهشت‌ برزخی‌ بهشت‌ خُلد نیست‌ چون‌ در بهشت‌ خلد، خلود است‌ و کسی‌ که‌ در آن‌ برود دیگر بیرون‌ نمی‌آید ؛ همانطور که‌ قریباً دربارۀ بهشت‌ آدم‌ گذشت‌ که‌ اگر بهشت‌ خلد بود دیگر او را بیرون‌ نمیکردند.
دربارۀ بهشت‌ عَدْن‌ آمده‌ است‌ که‌ بهشت‌ برزخی‌ است‌، چون‌ در آنجا روزی‌ بهشتیان‌ به‌ صبح‌ و شب‌ تقسیم‌ شده‌ است‌ و در بهشت‌ قیامتی‌ صبح‌ و شب‌ نیست‌.
جَنَّـٰتِ عَدْنٍ الَّتِی‌ وَعَدَ الرَّحْمَـٰنُ عِبَادَهُ و بِالْغَیْبِ إِنَّهُ و کَانَ وَعْدُهُ و مَأْتِیًّا * لَا یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوًا إِلَّا سَلَـٰمًا وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیهَا بُکْرَهً وَ عَشِیًّا..[۲۴۲]
«بهشت‌های‌ عَدْنی‌ هستند که‌ خداوند رحمن‌ به‌ بندگان‌ خود وعدۀ غیبی‌ داده‌ است‌، و البتّه‌ وعدۀ خدا آمدنی‌ است‌. در آن‌ بهشت‌ها أبداً کلام‌ لغو و بیهوده‌ای‌ نمی‌شنوند مگر سلام‌ و سلامتی‌ که‌ از ناحیۀ خدا به‌ آنها میرسد، و از برای‌ آنان‌ روزی‌ آنان‌ در هر صبح‌ و شبی‌ خواهد بود.»
در «تفسیر علیّ بن‌ إبراهیم‌ قمّیّ» وارد است‌ که‌:
قالَ ذَلِکَ فی‌ جَنّاتِ الدُّنْیا قَبْلَ الْقیامَهِ، وَالدَّلیلُ عَلَی‌ ذَلِکَ قَوْلُهُ بُکْرَهً وَ عَشِیًّا ؛ فَالْبُکْرَهُ وَالْعَشیُّ لا تَکونُ فی‌ الاخِرَهِ فی‌ جنّاتِ الْخُلْدِ، وَ إنَّما تَکونُ الْغَداهُ وَالْعَشیُّ فی‌ جَنّاتِ الدُّنیا الَّتی‌ تَنْتَقِلُ أرْواحُ الْمُؤْمِنینَ إلَیْها وَ تَطْلُعُ فیها الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ. [۲۴۳]
«میفرماید که‌ جنّات‌ عدن‌ بهشت‌هائی‌ در دنیاست‌ قبل‌ از قیام‌ قیامت‌، و دلیل‌ آن‌ اینکه‌: در این‌ آیه‌ لفظ‌ بکره‌ و عشیّ ـ که‌ صبح‌ و شب‌ است‌ ـ بکار برده‌ شده‌ و صبح‌ و شب‌ در آخرت‌ و در بهشت‌های‌ خلد نیست‌. بلکه‌ حقّاً صبح‌ و شب‌ متعلّق‌ به‌ بهشت‌های‌ دنیوی‌ است‌ که‌ ارواح‌ مؤمنان‌ بدانجا انتقال‌ می‌یابد و در آنجا خورشید و ماه‌ طلوع‌ دارند.»
ارواح‌ کافران‌ به‌ برهوت‌ می‌روند
در أخبار مستفیضه‌ وارد است‌ که‌ ارواح‌ مؤمنان‌ در وادی‌ السّلام‌ و ارواح‌ کافران‌ و معاندان‌ در بَرَهُوت‌ [۲۴۴] یمن‌ است‌.
برهوت‌ نام‌ چاهی‌ است‌ در سرزمین‌ حَضْرَمَوت‌ که‌ در جنوب‌ یمن‌ است‌ ؛ البتّه‌ از باب‌ تعلّق‌ و ربط‌ عالم‌ برزخ‌ با عالم‌ قبر است‌ ؛ یعنی‌ آن‌ صور برزخیّه‌ به‌ آن‌ مکان‌هائی‌ از دنیا ربط‌ و تعلّق‌ دارند که‌ خسته‌ کننده‌تر و پرآفت‌تر و پست‌تر و زننده‌تر و کثیف‌تر است‌.
در آن‌ چاه‌، مارهای‌ سیاه‌، عقرب‌ها، جغدها و حیوانات‌ وحشی‌ آنقدر فراوانند که‌ کسی‌ قدرت‌ عبور ندارد، از همه‌ گذشته‌ گرمای‌ سوزان‌ که‌ دقیقه‌ای‌ از آن‌ قابل‌ تحمّل‌ نیست‌.
در «کافی‌» با سند خود روایت‌ میکند که‌:
قَالَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ: شَرُّ بِئْرٍ فِی‌ النَّارِ بَرَهُوتٌ الَّذِی‌ فِیهِ أَرْوَاحُ الْکُفَّارِ. [۲۴۵]
«بدترین‌ چاه‌ در آتش‌، برهوت‌ است‌ که‌ در آن‌ ارواح‌ کافران‌ است‌.»
و نیز در «کافی‌» با سند خود روایت‌ میکند از قدّاح‌ عَنْ أَبِی‌ عَبْدِ اللَهِ عَنْ ءَابَآئِهِ عَلَیْهِمُ السَّلَامُ، قَالَ: قَالَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ:
شَرُّ مَآءٍ عَلَی‌ وَجْهِ الارْضِ مَآءُ بَرَهُوتٍ، وَ هُوَ الَّذِی‌ بِحَضْرَمُوتَ تَرِدُهُ هَامُ الْکُفَّارِ. ۲[۲۴۶]
«از حضرت‌ صادق‌ از پدرانش‌ علیهم‌ السّلام‌ روایت‌ است‌ که‌ أمیرالمؤمنین‌ صلواتُ الله‌ عَلیه‌ فرمودند: بدترین‌ آبها در بسیط‌ زمین‌ آب‌ برهوت‌ است‌. و برهوت‌ همان‌ است‌ که‌ در حَضْرَموت‌ است‌، و در آنجا جغدهائی‌ که‌ ارواح‌ کفّار بدانها تعلّق‌ پیدا کرده‌ است‌ وارد میشوند.»
و نیز در «کافی‌» با سند خود از سَکونی‌ از حضرت‌ صادق‌ علیه‌السّلام‌ روایت‌ میکند که‌:
قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَءَالِهِ: شَرُّ الْیَهُودِ یَهُودُ بَیْسَانَ، وَ شَرُّ النَّصَارَی‌ نَصَارَی‌ نَجْرَانَ، وَ خَیْرُ مَآءٍ عَلَی‌ وَجْهِ الارْضِ مَآءُ زَمْزَمَ، وَ شَرُّ مَآءٍ عَلَی‌ وَجْهِ الارْضِ مَآءُ بَرَهُوتٍ ؛ وَ هُوَ وَادٍ بِحَضْرَمُوتَ یَرِدُ عَلَیْهِ هَامُ الْکُفَّارِ وَ صَدَاهُمْ. [۲۴۷]
«رسول‌ خدا فرموده‌ است‌: بدترین‌ یهود در عالم‌ یهود بَیْسان‌ است‌ و بدترین‌ نصاری‌، نصارای‌ نجران‌. و بهترین‌ آب‌ در روی‌ زمین‌ آب‌ زمزم‌ است‌ و بدترین‌ آب‌ در روی‌ زمین‌ آب‌ برهوت‌ است‌ ؛ و برهوت‌ نام‌ یک‌ وادی‌ است‌ در حضرموت‌ که‌ جغدهای‌ ارواح‌ کفّار بدانجا وارد میشوند.»
مجلسی‌ فرموده‌ است‌ (نقلاً از جزری‌ در نهایه‌): ‎ تعبیر به‌ جغدها بر اساس‌ تعبیر عامّۀ مردم‌ است‌ که‌ چنین‌ می‌پندارند که‌ روح‌ میّت‌ بالاخصّ روح‌ کشته‌ به‌ صورت‌ جغدی‌ در می‌آید و طلب‌ خون‌ قتیل‌ میکند و چون‌ قصاص‌ کنند آن‌ جغد به‌ پرواز در می‌آید. و اسلام‌ این‌ معنی‌ را نفی‌ کرده‌ است‌.
آنگاه‌ فرموده‌ است‌: ‎ در این‌ روایت‌ رسول‌ خدا از ارواح‌ کفّار تعبیر به‌ هَام‌ و صَدَی‌ نموده‌ است‌، چون‌ در لسان‌ عامّۀ مردم‌ عرب‌ چنین‌ تعبیری‌ رائج‌ بوده‌ است‌، و اگر چه‌ چنین‌ گمانی‌ باطل‌ است‌..[۲۴۸]
و نیز در «کافی‌» با سند خود روایت‌ کرده‌ است‌ از حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ علیه‌ السّلام‌ که‌ فرمود:
إنَّ مِنْ وَرَآءِ الْیَمَنِ وَادِیًا یُقَالُ لَهُ: وَادِی‌ بَرَهُوتٍ، وَ لَا یُجَاوِرُ ذَلِکَ الْوَادِیَ إلَّا الْحَیَّاتُ السُّودُ وَ الْبُومُ مِنَ الطَّیْرِ ؛ فِی‌ ذَلِکَ الْوَادِی‌ بِئْرٌ یُقَالُ لَهَا: بَلَهُوتٌ یُغْدَی‌ وَ یُرَاحُ إلَیْهَا بِأَرْوَاحِ الْمُشْرِکِینَ یُسْقَوْنَ مِنْ مَآءِ الصَّدِیدِ ..[۲۴۹]
«در پشت‌ یمن‌ یک‌ وادی‌ است‌ که‌ به‌ آن‌ وادی‌ برهوت‌ گفته‌ میشود، و در آن‌ وادی‌ سکونت‌ ندارد مگر مارهای‌ سیاه‌ و از پرندگان‌ فقط‌ جغد ؛ در آن‌ وادی‌ چاهی‌ است‌ به‌ نام‌ بَلَهوت‌ که‌ هر صبحگاه‌ و شامگاه‌ ارواح‌ مشرکین‌ را به‌ آنجا میبرند تا از آبی‌ که‌ چون‌ فلزّ گداخته‌ گرم‌ و چون‌ چرک‌ مخلوط‌ شده‌ با خون‌ است‌ بیاشامند.»
و در «بصآئر الدّرجات‌» با سند خود از حضرت‌ امام‌ محمّد باقر علیه‌ السّلام‌ روایت‌ میکند که‌ محمّد بن‌ مسلم‌ میگوید:
جَآءَ أَعْرَابِیٌّ إلَی‌ أَبِی‌ جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ، فَقَالَ: مِنْ أَیْنَ جِئْتَ یَا أَعْرَابِیُّ؟
قَالَ: مِنَ الاحْقَافِ، أَحْقَافِ عَادٍ، قَالَ: رَأَیْتُ وَادِیًا مُظْلِمًا فِیهِ الْهَامُ وَ الْبُومُ لَا یُبْصَرُ قَعْرُهُ.
قَالَ: وَ تَدْرِی‌ مَا ذَاکَ الْوَادِی‌؟
قَالَ: لَا وَ اللَهِ مَا أَدْرِی‌.
قَالَ: ذَاکَ بَرَهُوتٌ، فِیهِ نَسَمَهُ کُلِّ کَافِرٍ. [۲۵۰]
«یک‌ مرد أعرابی‌ به‌ محضر امام‌ محمّد باقر علیه‌ السّلام‌ آمد، حضرت‌ فرمود: ای‌ أعرابی‌ از کجا آمدی‌؟
أعرابی‌ گفت‌: از أحقاف‌، أحقافِ عاد آمده‌ام‌، و گفت‌: یک‌ وادی‌ سیاه‌ و تاریکی‌ را دیدم‌ که‌ در آنها بوم‌ها و جغدها بودند و به‌ اندازه‌ای‌ بزرگ‌ بود که‌ نهایت‌ آن‌ دیده‌ نمی‌شد.
حضرت‌ فرمود: آیا میدانی‌ آن‌ چه‌ وادی‌ است‌؟
عرض‌ کرد: سوگند بخدا نمیدانم‌.
حضرت‌ فرمود: آن‌ وادی‌ برهوت‌ است‌ که‌ در آن‌ روح‌ هر کافری‌ است‌.»
و در روایتی‌ وارد است‌ که‌ ارواح‌ مؤمنین‌ در شب‌های‌ جمعه‌ در صخرۀ بیت‌ المَقدِس‌ مجتمع‌ میشوند.
سؤالات‌ ملک‌ روم‌ از امام‌ حسن‌ مجتبی‌ علیه‌ السّلام‌
در «تفسیر علیّ بن‌ إبراهیم‌« در ذیل‌ آیۀ فَرِیقٌ فِی‌ الْجَنَّهِ وَ فَرِیقٌ فِی‌ السَّعِیرِ روایت‌ مفصّلی‌ را، راجع‌ به‌ نبرد أمیرالمؤمنین‌ علیه‌ السّلام‌ با معاویه‌ و اطّلاع‌ ملکِ روم‌ از این‌ قضیّه‌، بیان‌ میکند و میگوید که‌: ملکِ روم‌ نامه‌ای‌ به‌ حضرت‌ أمیرالمؤمنین‌ علیه‌ السّلام‌ و نامۀ دیگری‌ به‌ معاویه‌ نوشت‌ که‌: اعلم‌ اهل‌ بیت‌ خود را بفرستید تا من‌ از آنها سؤالاتی‌ کنم‌، و سپس‌ در إنجیل‌ نظر کنم‌ و پس‌ از آن‌ به‌ شما خبر دهم‌ که‌ کدامیک‌ از شما به‌ امر خلافت‌ سزاوارترید.
معاویه‌ یزید را فرستاد، و أمیرالمؤمنین‌ امام‌ حسن‌ مجتبی‌ را فرستادند.
و سپس‌ قضیّه‌ را مفصّلاً شرح‌ میدهد تا میرسد به‌ آنکه‌ میگوید:
از جمله‌ سؤالاتی‌ که‌ از امام‌ حسن‌ نمود این‌ بود که‌ ارواح‌ مؤمنین‌ پس‌ از مرگ‌ کجا جمع‌ می‌شوند؟ حضرت‌ فرمود:
تَجْتَمِعُ عِنْدَ صَخْرَهِ بَیْتِ الْمَقْدِسِ فِی‌ لَیْلَهِ الْجُمُعَهِ. وَ هُوَ عَرْشُ اللَهِ الادْنَی‌. مِنْهَا یَبْسُطُ اللَهُ الارْضَ وَ إلَیْهَا یَطْوِیهَا، وَ مِنْهَا الْمَحْشَرُ وَ مِنْهَا اسْتَوَی‌ رَبُّنَا إلَی‌ السَّمَآءِ، أَیِ اسْتَوْلَی‌ عَلَی‌ السَّمَآءِ وَالْمَلَائِکَهِ.
«اجتماع‌ می‌کنند در نزد سنگ‌ بیت‌ المقدس‌ در شب‌ جمعه‌. و بیت‌ المقدس‌ عرش‌ نزدیک‌ خداست‌. و از آنجا خداوند زمین‌ را پهن‌ کرد و بگستراند و به‌ بیت‌ المقدس‌ زمین‌ را در هم‌ می‌پیچد، و از آنجا محشر به‌ پا میگردد و از آنجا پروردگارِ ما بر فرشتگان‌ و آسمان‌ استیلا پیدا نموده‌ و محیط‌ شد.»
سپس‌ ملک‌ روم‌ از ارواح‌ کفّار و محلّ اجتماع‌ آنان‌ پرسش‌ کرد. حضرت‌ فرمود:
تَجْتَمِعُ فِی‌ وَادِی‌ حَضْرَمُوتَ، وَرَآءَ مَدِینَهِ الْیَمَنِ. ثُمَّ یَبْعَثُ اللَهُ نَارًا مِنَ الْمَشْرِقِ وَ نَارًا مِنَ الْمَغْرِبِ وَ یُتْبِعُهُمَا بِرِیحَیْنِ شَدِیدَیْنِ فَیُحْشَرُ النَّاسُ.[۲۵۱]
«اجتماع‌ می‌کنند در وادی‌ حضرموت‌ در پشت‌ شهر یَمَن‌. و سپس‌ خداوند بر می‌انگیزد آتشی‌ را از طرف‌ مشرق‌ و آتشی‌ را از طرف‌ مغرب‌، و به‌ دنبال‌ آنها دو باد تند را بر می‌انگیزد، پس‌ مردم‌ محشور میگردند.»
وصف‌ حوض‌ کوثر و نهرهای‌ چهارگانه‌
در «بصآئر الدّرجات‌« محمّد بن‌ حسن‌ صفّار با سند خود از ابن‌جبلّه‌ از عبدالله‌ بن‌ سنان‌ روایت‌ کرده‌ است‌ که‌ او میگوید:
از حضرت‌ صادق‌ علیه‌ السّلام‌ دربارۀ حوض‌ کوثر سؤال‌ کردم‌.
حضرت‌ فرمود: حوض‌ وسیعی‌ است‌ ما بین‌ بُصری‌ و صَنعاء، آیا دوست‌ داری‌ آن‌ را ببینی‌؟
عرض‌ کردم‌: فدایت‌ شوم‌ بلی‌.
حضرت‌ دست‌ مرا گرفت‌ و مرا از مدینه‌ بیرون‌ برد و سپس‌ پای‌ خود را به‌ زمین‌ زد، پس‌ ناگاه‌ دیدم‌ نهری‌ جاری‌ است‌ که‌ أصلاً حاشیه‌ و کنارش‌ به‌ چشم‌ نمی‌خورد مگر همان‌ جائی‌ که‌ من‌ ایستاده‌ بودم‌. و آن‌ جائی‌ که‌ من‌ و آن‌ حضرت‌ ایستاده‌ بودیم‌ شبیه‌ جزیره‌ای‌ بود.
در این‌ حال‌ نظرم‌ افتاد به‌ نهری‌ که‌ جاری‌ بود، که‌ از یک‌ جانبش‌ آب‌ زلالی‌ که‌ از برف‌ سفیدتر بود جاری‌ بود و از جانب‌ دیگرش‌ شیری‌ که‌ از برف‌ سفیدتر بود جاری‌ بود، و از وسط‌ این‌ نهر شرابی‌ که‌ از یاقوت‌ زیباتر بود جاری‌ بود. و من‌ هرگز زیباتر از چنین‌ خمری‌ که‌ بین‌ آب‌ و شیر باشد مشاهده‌ ننموده‌ بودم‌.
عرض‌ کردم‌: فدایت‌ شوم‌! این‌ نهر از کجا خارج‌ می‌شود و مجرایش‌ کجاست‌؟
حضرت‌ فرمود: اینها چشمه‌هائی‌ هستند که‌ خداوند وصف‌ آنها را در بهشت‌ در قرآن‌ مجید بیان‌ فرموده‌ است‌: چشمه‌ای‌ است‌ از آب‌، و چشمه‌ای‌ است‌ از شیر، و چشمه‌ای‌ است‌ از شراب‌ که‌ در این‌ نهر جاری‌ است‌.
و بر اطراف‌ این‌ نهر درخت‌هائی‌ سرسبز و خرّم‌ بود و به‌ شاخه‌های‌ آنها حوریّه‌های‌ بهشتی‌ خود را آویخته‌ بودند و گیسوان‌ و موهای‌ سر آنها به‌ اندازه‌ای‌ زیبا و دل‌انگیز بود که‌ من‌ در عمرم‌ هیچگاه‌ چیزی‌ را به‌ آن‌ لطیفی‌ و نیکوئی‌ ندیده‌ بودم‌.
و به‌ دست‌های‌ آنان‌ ظرف‌هائی‌ بود که‌ من‌ به‌ آن‌ نیکوئی‌ و زیبائی‌ ندیده‌ بودم‌ ؛ آن‌ ظرف‌ها از ظرف‌های‌ دنیا نبود.
حضرت‌ به‌ یکی‌ از آن‌ حوریّه‌ها نزدیک‌ شده‌ و اشاره‌ فرمود که‌ قدری‌ آب‌ به‌ ما بده‌.
من‌ آن‌ حوریّه‌ را تماشا میکردم‌ با آن‌ کیفیّتی‌ که‌ خم‌ شده‌ و میخواست‌ آب‌ از نهر بردارد، دیدم‌ درخت‌ هم‌ با او خم‌ شد. حوریّه‌ ظرف‌ را در نهر فرو برده‌ و از آن‌ پر کرده‌ و به‌ حضرت‌ داد. حضرت‌ از آن‌ نوشیدند و ظرف‌ را به‌ او دادند و اشاره‌ فرمودند که‌ قدری‌ دیگر آب‌ به‌ ما بده‌. آن‌ حوریّه‌ خم‌ شد تا آب‌ بردارد و درخت‌ هم‌ با او خم‌ شد، و حوریّه‌ ظرف‌ را در نهر فرو برده‌ و از آن‌ پر کرده‌ و به‌ حضرت‌ داد و حضرت‌ به‌ من‌ دادند.
من‌ از آن‌ نوشیدم‌ و سوگند بخدا که‌ هیچ‌ آشامیدنی‌ به‌ آن‌ گوارائی‌ و به‌ آن‌ لذّت‌ نچشیده‌ بودم‌.
و بوی‌ آن‌ مانند بوی‌ مشک‌ فرح‌ آور و دل‌ انگیز بود.
چون‌ در آن‌ کاسه‌ نظر کردم‌ در آن‌ سه‌ رنگ‌ از شراب‌ دیدم‌.
عرض‌ کردم‌: فدایت‌ شوم‌! من‌ چنین‌ چیزی‌ مانند امروز ندیده‌ بودم‌ و أصلاً گمان‌ نمیکردم‌ که‌ امر از این‌ قرار باشد.
حضرت‌ فرمود: این‌ کوچکترین‌ چیزی‌ است‌ که‌ خداوند برای‌ شیعیان‌ ما مقدّر فرموده‌ است‌. چون‌ مؤمن‌ وفات‌ یابد روحش‌ به‌ این‌ نهر متوجّه‌ میگردد و در باغ‌های‌ اطراف‌ این‌ نهر به‌ تفرّج‌ و تفریح‌ مشغول‌ میگردد و از آشامیدنی‌های‌ این‌ نهر می‌آشامد.
و دشمن‌ ما چون‌ وفات‌ یابد روحش‌ به‌ وادی‌ برهوت‌ تعلّق‌ میگیرد و در عذاب‌ برهوت‌ مخلّد و جاودان‌ می‌ماند، و از زقّوم‌ آن‌ میخورد، و از حمیم‌ آن‌ می‌آشامد ؛ پس‌ از این‌ وادی‌ به‌ خدا پناه‌ ببرید.
این‌ روایت‌ را شیخ‌ مفید در «اختصاص‌» ذکر فرموده‌ است‌.
و مرحوم‌ مجلسی‌ در «بحار» در باب‌ «جنّهُ الدّنیا و نارُها» در کتاب‌ عدل‌ و معادِ از «بحار»، از «اختصاص‌» و «بصائر» نقل‌ کرده‌ است‌. [۲۵۲]
حقیقهً این‌ وادی‌ برهوت‌ برای‌ دشمنان‌ آل‌ محمّد که‌ با تمام‌ قوای‌ خود در صدد خاموش‌ نمودن‌ نور حقیقت‌ و آزار و ایذاء به‌ آنها هستند کم‌ است‌.
عداوت‌ أشعث‌ بن‌ قیس‌ با أمیرالمؤمنین‌ علیه‌ السّلام‌
أشعث‌ بن‌ قیس‌ یکی‌ از دشمنان‌ أمیرالمؤمنین‌ علیه‌ السّلام‌ بود ؛ مردی‌ است‌ شرور و شرّ آفرین‌، یکی‌ از سرداران‌ کوفه‌ است‌. پهلوان و رئیس‌ لشکر و دارای‌ قوم‌ و عشیره‌ و از قبیله‌ بَنی‌ کِنده‌ و قدرتمند است‌.
خواهر أبوبکر «اُمّ فَروه‌» [۲۵۳] را که‌ نابینا بود به‌ ازدواج‌ خود در آورده‌ و به‌ مناسبت‌ دامادی‌ با أبوبکر و شخصیّت‌ اعتباری‌، سوء استفاده‌ها میکند.
تأسّف‌ خوردن‌ أبوبکر بر نکشتن‌ أشعث‌ بن‌ قیس‌
این‌ مرد به‌ اندازه‌ای‌ اهل‌ فتنه‌ و شرّ است‌ که‌ أبوبکر بر عدم‌ کشتن‌ او تأسّف‌ میخورد و از گردن‌ نزدن‌ او در وقتی‌ که‌ او را به‌ عنوان‌ اسیر در نزد وی‌ آوردند نادم‌ و پشیمان‌ بود.
در «مُروج‌ الذّهب‌» است‌ که‌ یکی‌ از آن‌ سه‌ چیزی‌ که‌ أبوبکر در هنگام‌ مرگ‌ بر آنها اسف‌ میخورد که‌ آنها را ترک‌ کرده‌ و باید بجا می‌آورد، همین‌ موضوع‌ بود:
وَ الثَّلاثُ الَّتی‌ تَرَکْتُها وَ وَدِدْتُ أنّی‌ فَعَلْتُها: وَدِدْتُ أنّی‌ یَوْمَ اُتیتُ بِالاشْعَثِ بْنِ قَیْسٍ أسیرًا ضَرَبْتُ عُنُقَهُ فَإنَّهُ قَدْ خُیِّلَ لی‌ أنَّهُ لایَرَی‌ شَرًّا إلاّ أعانَهُ [۲۵۴].
«و امّا آن‌ سه‌ چیزی‌ که‌ من‌ ترک‌ نمودم‌ و دوست‌ دارم‌ که‌ بجا می‌آوردم‌: یکی‌ این‌ بود که‌ در روزی‌ که‌ أشعث‌ بن‌ قیس‌ را نزد من‌ به‌ عنوان‌ اسیر آوردند، گردن‌ او را میزدم‌ ؛ چون‌ من‌ چنین‌ ادراک‌ کردم‌ که‌ او مردی‌ است‌ که‌ از اعانت‌ و کمک‌ در هیچ‌ غائله‌ و فتنه‌ و شرّی‌ فروگذار نیست‌.»
این‌ مرد علناً با أمیرالمؤمنین‌ علیه‌السّلام‌ بنای‌ مخالفت‌ را داشت‌، حضرت‌ به‌ ناچاری‌ بر اساس‌ نفوذ و قدرتی‌ که‌ در کوفه‌ داشت‌ در جنگ‌ صفّین‌ او را رئیس‌ بنی‌ کِنده‌ نموده‌ و با دوازده‌ هزار نفر لشکر کندی‌، از جمله‌ رؤسای‌ لشکر صفّین‌ قرار دادند. و در بَدو امر پیشرفت‌هائی‌ کرد و با مالک‌ أشتر آبی‌ را که‌ معاویه‌ بسته‌ بود پس‌ گرفتند.
ولی‌ همینکه‌ لشکر آن‌ حضرت‌ مشرف‌ بر فتح‌ و ظفر بود و معاویه‌ خدعه‌ نموده‌ و قرآن‌ها را بر سر نیزه‌ کرد و در میان‌ لشکر آن‌ حضرت‌ تفرقه‌ انداخت‌، از جمله‌ افرادی‌ که‌ نزد أمیرالمؤمنین‌ آمد و گفت‌ باید دست‌ از جنگ‌ برداری‌ أشعث‌ بن‌ قیس‌ بود.
او با بیست‌ هزار نفر از لشکریان‌ با شمشیرهای‌ کشیده‌ آمده‌ و گفت‌: یا علیّ! همین‌ الآن‌ دست‌ از جنگ‌ بر میداری‌، یا با این‌ شمشیرها تو را قطعه‌ قطعه‌ می‌کنیم‌.
حضرت‌ فرمود: یک‌ ساعت‌ به‌ من‌ مهلت‌ دهید، اینک‌ لشکر ما نزدیک‌ خیمۀ معاویه‌ رسیده‌ و تا پیروزی‌ نهائی‌ یک‌ ساعت‌ بیشتر نمانده‌ است‌. مالک‌ أشتر با لشکریان‌ خود، خود را به‌ خیمۀ معاویه‌ رسانیده‌اند و اینک‌ کار یکسره‌ میشود.
گفتند: أبداً ممکن‌ نیست‌، فوراً او را به‌ نزد خود بخوان‌ و بگو دست‌ از جنگ‌ بردارند و إلاّ قطعه‌ قطعه‌ات‌ می‌کنیم‌.
بیست‌ هزار نفر با شمشیرهای‌ برنده‌ و از غلاف‌ بیرون‌ کشیده‌ شده‌ أمیرالمؤمنین‌ را احاطه‌ کرده‌ و در پرّه‌ گرفتند و همان‌ لحظات‌ بود که‌ آن‌ حضرت‌ را از پای‌ درآورند.
حضرت‌ فرستادند نزد مالک‌ که‌ فوراً برگردید.
گفتند: یا علیّ! یک‌ ساعت‌ به‌ ما مهلت‌ ده‌ که‌ ما به‌ خیمۀ معاویه‌ رسیده‌ایم‌.
حضرت‌ پیام‌ کرد: میخواهید شما علیّ در این‌ یک‌ ساعت‌ زنده‌ بماند یا نه‌؟!
اینطور برای‌ حضرت‌، أشعث‌ مرد فتنه‌جو و فرصت‌ طلب‌ و دشمن‌ سرسخت‌ بود.
پسرش‌ محمّد بن‌ أشعث‌ که‌ مادرش‌ همان‌ اُمّ فروه‌ نابینا و خواهر أبوبکر بود با چهار هزار تن‌ سوار مأمور کربلا و جنگ‌ با حضرت‌ سیّدالشّهداء علیه‌ السّلام‌ شد، و دخترش‌ جُعْدَه‌ حضرت‌ امام‌ حسن‌ مجتبی‌ علیه‌ السّلام‌ را با زهر کین‌ مسموم‌ ساخت‌.
وَ مَثَلُ کَلِمَهٍ خَبِیثَهٍ کَشَجَرَهٍ خَبِیثَهٍ اجْتُثَّتْ مِن‌ فَوْقِ الارْضِ مَا لَهَا مِن‌ قَرَارٍ. [۲۵۵]
«و مَثَل‌ کلمۀ خبیثه‌ مانند درخت‌ خبیثی‌ است‌ که‌ از اصل‌ و بنیاد فاسد بوده‌ و با ریشه‌ از بیخ‌ زمین‌ کنده‌ شده‌ و قرار و ثباتی‌ ندارد.»
پی نوشتها : 
[1] ـ «علل‌ الشّرآئع‌» ج‌ ۲، باب‌ نوادر العِلَل‌، ص‌ ۶۰۰، عدد ۵۵
[2] ـ «فروع‌ کافی‌» طبع‌ سنگی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۶۸
[3] ـ «تفسیر علیّ بن‌ إبراهیم‌» طبع‌ سنگی‌، ص‌ ۳۵ و ۳۶
[4] ـ آیات‌ ۲۷ تا ۳۰، از سورۀ ۲۵: الفرقان‌
[5] ـ «حسّان‌ بن‌ ثابت‌» از اصحاب‌ رسول‌ خدا و مردی‌ ادیب‌ و شاعر بود . و معروف‌ است‌ که‌ رسول‌ الله‌ دربارۀ او عبارتی‌ بدین‌ مضمون‌ فرمودند: یا حَسّانُ ! ما تَزالُ مُؤَیَّدًا بِروحِ الْقُدُسِ ما نَصَرْتَنا بِلِسانِکَ . و اشعاری‌ نغز دربارۀ غدیر خُم‌ و ولایت‌ أمیر المؤمنین‌ علیه‌ السّلام‌ سروده‌ است‌؛ ولی‌ در آخر عمر از طرفداران‌ عثمان‌ شد و ماتَ عُثمانیًّا .
[6] ـ «أمالی‌» صدوق‌، طبع‌ سنگی‌، ص‌ ۳
[7] ـ «بحار الانوار» جلد روضه‌، از طبع‌ کمپانی‌ ج‌ ۱۷، ص‌ ۵۰؛ و از طبع‌ حروفی‌ ج‌ ۷۷، ص‌ ۱۷۶
[8] ـ «شرح‌ نهج‌ البلاغه‌» ابن‌ أبی‌ الحدید، ج‌ ۲، ص‌ ۵۶۳
[9] ـ «بحار الانوار» طبع‌ حروفی‌، ج‌ ۲۱، ص‌ ۱۱۱؛ و در «روضۀ کافی‌» ص‌ ۱۸۲ آورده‌ با دو زیاده‌: اوّل‌، قَوْلُه‌: إنَّ مُحَمَّدًا مِنّا «وَ سَنَدْخُلُ مَدْخَلَهُ» . دوّم‌، ما أوْلیآئِی‌ مِنْکُمْ وَ لا مِنْ غَیْرِکُمْ «یا بَنی‌ عَبْدِالْمُطَّلِبِ» إلاّ الْمُتَّقونَ .
[10] ـ «مناقب‌» ابن‌ شهرآشوب‌، طبع‌ حروفی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۲۷۵
[11] ـ آیۀ ۶۱ و ۶۲، از سورۀ ۱۹: مریم‌
[12] ـ «تفسیر علیّ بن‌ إبراهیم‌» طبع‌ سنگی‌، ص‌ ۴۱۲
[13] ـ در «نهایه‌» ابن‌ أثیر گوید: در حدیث‌ علیّ علیه‌ السّلام‌: شَرُّ بِئْرٍ فی‌ الارْضِ بَرهوتٌ، برهوت‌ به‌ فتح‌ باء و راء یک‌ چاه‌ عمیقی‌ است‌ در حَضْرَموت‌که‌ کسی‌ قدرت‌ پائین‌ رفتن‌ از آن‌ و رسیدن‌ به‌ قعرش‌ را ندارد . و گفته‌ میشود: بُرْهُوت‌، به‌ ضمّ باء و سکون‌ راء . و بنا بر اوّل‌ تائش‌ زائده‌ و بنا بر احتمال‌ ثانی‌ اصلی‌ است‌ . («نهایه‌» ج‌ ۱، ص‌ ۲۲ )
[14] ـ «فروع‌ کافی‌» طبع‌ سنگی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۶۷
[15] - همان
[16] ـ «فروع‌ کافی‌» طبع‌ سنگی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۶۷
[17] ـ «بحار الانوار» طبع‌ حروفی‌، ج‌ ۶، ص‌ ۲۸۹ و ص‌ ۲۹۱
[18] - همان
[19] ـ «بصآئر الدّرجات‌» طبع‌ سنگی‌، ص‌ ۱۴۸؛ و «بحار الانوار» ج‌ ۶، ص‌ ۲۹۲
[20] ـ «تفسیر علیّ بن‌ إبراهیم‌» طبع‌ سنگی‌، از ص‌ ۵۹۵ تا ص‌ ۵۹۹
[21] ـ «بصآئر الدّرجات‌» طبع‌ سنگی‌، ص‌ ۱۱۸ و ۱۱۹؛ و «اختصاص‌» ص‌ ۳۲۱ و ۳۲۲؛ و «بحار الانوار» طبع‌ حروفی‌، ج‌ ۶، ص‌ ۲۸۷
[22] ـ در «شرح‌ نهج‌ البلاغه‌» ابن‌ أبی‌ الحدید ـ ۲۰ جلدی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۹۶، وارد است‌ که‌: اُمُّ فروه‌ کانَتْ عَمیآءَ؛ کور بوده‌ است‌؛ ولی‌ در «أعیان‌ الشّیعه‌» ج‌ ۱۲، صفحۀ ۸ ۲۶، وارد است‌ که‌: اُمّ فروه‌ کانَتْ عَوْرآءَ؛ یعنی‌ یک‌ چشمش‌ کور بوده‌ است‌؛ و در «تنقیح‌ المقال‌» میگوید: در بعضی‌ نسخ‌ که‌ آمده‌ است‌: کانَتْ عَذْرآءَ (یعنی‌ دختر باکره‌ بوده‌) مسلّماً اشتباه‌ است‌ و به‌ این‌ معنی‌ ابن‌ داود صاحب‌ رجال‌ تصریح‌ کرده‌ است‌ . («تنقیح‌» ج‌ ۱، ص‌۱۴۹)
[23] ـ «مُروج‌ الذّهب‌» ج‌ ۲، ص‌ ۳۰۸
[24] ـ آیۀ ۲۶، از سورۀ ۱۴: إبراهیم‌

پایگاه نور پورتال  

سه شنبه 17/5/1391 - 13:2
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته