دانستنی های علمی
اگر تا بحال نتونستی به خونه خدا بری در خونه دلت رو باز کن تا ((او))ن بیاد .
گرمترین احساسات را نصیب کسی کن که در سردترین لحظه ها به یاد توست .
کاش در کتاب قطور رفاقت سطری باشیم ماندنی نه حاشیه ای از یاد رفتنی .
در دفتر عشقم نوشتم بابا نان داد، بدون آنکه بدانم آن را با چه زحمتی به دست آورده است.
یک قلب پاک از تمام معابد جهان زیباتر است.
میدونی چرا وقتی آدم بزرگ میشه با خودکار می نویسه ؟ چون باید یاد بگیره هر اشتباهی رو نمیشه پاک کرد.
ساقه شکستن قانون توفان است تو شبنم باش و نوازش کن .
سه شنبه 13/5/1388 - 0:16
دانستنی های علمی
در کارخانه ای در یک منطقه تاسیساتی ، هنگامی که زنگ نهار به صدا در می آمد، همه کارگرها در کنار هم می نشستند و نهار می خوردند.
یکی از کارگرها همواره با یکنواختی تعجب آوری بسته نهارش را باز می کرد و شروع به اعتراض می کرد:
لعنت بر شیطان امیدوارم که ساندویچ کالباس نباشد. من از کالباس متنفرم ...!!!!
او عادت داشت هر روز بدون استثناء از ساندویچ کالباس شکایت کند و این کار را همواره بدون تغییری در رفتارش تکرار می کرد!
هفته ها گذشت .... کم کم سایر کارگرها از رفتار او به ستوه آمدند!
سرانجام یکی از کارگرها به زبان آمد و گفت :
لعنت برشیطان !! اگر تا این اندازه از ساندویچ کالباس متنفری ، چرا به همسرت نمی گویی یک ساندویچ دیگر برایت درست کند ؟!
منظورت از همسرت چیست ؟ من که متاهل نیستم !من خودم ساندویچ ها را درست می کنم !!!
نتیجه : در حالی از زندگی خود می نالیم و هر روز مدام از سختی ها و رنج های زندگی شکایت می کنیم که تمام شرایط حاکم بر زندگیمان حاصل اعمال ، تفکرات و تصمیمات خود ماست ! این قانون الهی است که هیچ کس غیر از ما نباید و نمی تواند برای ما تعیین تکلیف کند.
ما خود، ساندویچ های زندگیمان را درست می کنیم !
اگر از کیفیت آن ناراضی هستید به جای مقصر شمردن سرنوشتتان ، تصمیم قاطع بگیری و آن را آنطور که می خواهید بسازید و از آن لذت ببرید.
چون نیک نظر کرد پر خویش در آن دید گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست
دوشنبه 12/5/1388 - 0:12
خواستگاری و نامزدی
حرکت خون در رگهای زندگی شیرین است اما شیرین تر از آن ریختن آن به پای محبوب است و نگو شیرین تر بگو بسیار بسیار بسیار شیرین تر .
شهید آوینی
يکشنبه 11/5/1388 - 0:12
شعر و قطعات ادبی
وقتی که رفتی باد و باران سهم من شد
گلدان خالی کنج ایوان سهم من شد
وقتی که رفتی بی قرار از رفتن تو
هی استخاره،فال و دیوان سهم من شد
این نیمه پر،مال تو عیبی ندارد
آن نیمه خالی لیوان سهم من شد
از مذهب و دین خدا دم می زدم هی
اما در اینجا سیب شیطان سهم من شد
از این بهاری هم که رفت خیری ندیدم
آری فقط فصل زمستان سهم من شد
يکشنبه 11/5/1388 - 0:10
دانستنی های علمی
روزی دختر کوچکی کنار یک کلیسای کوچک محلی ایستاده بود؛ دخترک قبلا یک بار آن کلیسا را ترک کرده بود چون به شدت شلوغ بود. همانطور که از جلوی کشیش رد شد، با گریه و هق هق گفت:من نمی تونم به کانون شادی بیام !
کشیش با نگاه کردن به لباسهای پاره ، کهنه و کثیف او تقریبا توانست علت را حدس بزند و دست دخترک را گرفت و به داخل کلیسا برد و جایی برای نشستن او در کلاس کانون شادی پیدا کرد.
دخترک از این که برای او جایی پیدا شده بود. بی اندازه خوشحال بود و شب هنگام خواب به بچه هایی که جایی برای پرستیدن خداوند عیسی نداشتند فکر می کرد...
چند سال بعد ، آن دختر کوچولو در همان آپارتمان فقیرانه اجاره ای که داشتند، فوت کرد. والدین او با همان کشیش خوش قلب و مهربانی که با دخترشان دوست شده بود،تماس گرفتند تا کارهای نهایی و کفن و دفن دخترک را انجام دهد. در حینی که داشتند بدن کوچکش را جا به جا می کردند،یک کیف پول قرمز چروکیده و رنگ و رو رفته را پیدا کردند که به نظر می رسید دخترک آن را از آشغال های دور ریخته شده پیدا کرده باشد.
داخل کیف 6 دلار و پنجاه سنت پول و یک کاغذ وجود داشت که روی آن با یک خط بد و بچگانه نوشته شده بود:این پول برای کمک به کلیسای کوچکمان است برای اینکه کمی بزرگتر شود تا بچه های بیشتری بتوانند به کانون شادی بیایند.
این پول تمام مبلغی بود که آن دختر توانسته بود در طول دوسال به عنوان هدیه ای پر از محبت برای کلیسا جمع کند. وقتی کشیش با چشمهای پر از اشک نوشته را خواند،فهمید که باید چه کند؛پس نامه و کیف پول را برداشت و به سرعت به سمت کلیسا رفت و پشت منبر ایستادو قصه فداکاری و از خود گذشتکی آن دختر را تعریف کرد.
او احساسهای مردم کلیسا را برانگیخت تا مشغول شوند و پول کافی فراهم کند تا بتوانند کلیسا را بزرگتر کنند.
شنبه 10/5/1388 - 0:2
محبت و عاطفه
واژه یعنی دیوار، خشک ، سخت ، بی عار !
کاش می شد که زجنس نگهت حرف زنم ، رنگی و پاک چونان فصل بهار ، مثل پروانه و شمع ، جنس جان سوختنی ساده و بی نقش و نگار، روح اما بیدار! کاش حرفی ز همین جنس میان من و تو جان گیرد، تا دل از عشق تو فرمان گیرد غیر از این فانی و فانی همه هیچ
جمعه 9/5/1388 - 1:10
خواستگاری و نامزدی
زندگی یعنی ناخواسته به دنیا آمدن ، مخفیانه گریستن، دیوانه وار عشق ورزیدن و عاقبت در حسرت آنچه دل می خواهد و منطق نمی پذیرد سوختن .
آنکه می خواهد روزی پریدن آموزد، اول باید ایستادن، راه رفتن، دویدن و بالا رفتن را بیاموزد،پرواز را با پرواز آغاز نمی کنند.
پنج شنبه 8/5/1388 - 0:7
دعا و زیارت
آن قدر منتظر می مانم
تا پیله های بغضم پروانه شود
آنگاه
در گرده افشانی اشکها
سهمی خواهم داشت
پنج شنبه 8/5/1388 - 0:6
دانستنی های علمی
روزی حضرت عیسی بن مریم (ع) با جمعی از حواریین در جایی نشسته بود،هیزم کشی را دیدند که نانی چند در دست داشت با نشاط می خورد و می رفت جبرئیل حاضر بود،گفت:یا روح الله تعجب نمی کنی که این مرد خوشحالی می کند و حال آنکه از عمرش یک ساعت بیشتر نمانده است.حضرت عیسی(ع) جریان را به حواریین خبر داد، ولی آخر همان روز آن مرد را دیدند که هیزم بر دوش کشیده و با نشاط می رود، گفتند:یا روح الله در اول روز فرمودی که از عمر یک ساعت بیشتر نمانده ولی حالا می بینیم که بار هیزم پس از ساعتها می گذرد .
حضرت عیسی از جبرییل امین سوال کرد تا علت و سبب نمردن آن مرد را بیان کند جبرییل عرض کرد:یا روح الله من اول صبح در لوح محفوظ عمر او را یک ساعت بیشتر ندیدم ولی وقتی از نزد ما گذشت سائلی از او نان خواست ، او آنچه که در دستش مانده بود به سائل داد، خداوند متعال دستور داد تا انقضای اجل او را از لوح محفوظ محو کنند و پنجاه سال بر عمرش بیفزایند.
حضرت عیسی آن مرد را طلبید و جلو آورد و به او فرمود تا هیزم خود را بر زمین گذارد وقتی بر زمین گذاشت آن را باز کردند مار سیاهی دیدند که سنگی بر دهانش گیر کرده است حضرت عیسی فرمود:آن پاره نانی که به فقیر دادی اکنون سنگی شده و در دهان این مار قرار گرفته تا ضرری به شما نرساند ، آری این است یکی از اثرات صدقه دادن.
چهارشنبه 7/5/1388 - 0:37
دانستنی های علمی
مردان جاه طلب به جستجوی سعادت پرداخته اند ولی به جای سعادت ، شهوت را یافته اند. ناپلئون بناپارت
مرد بزرگ ، عشق و وفای حقیقی را می خواهد . آناتول فرانس
خداحافظ نقاشیهای عزیز که آنقدر شما را دوست داشتم و این همه برایم خرج برداشتید . ژولیوس مازارین
تو کدامین هستی ؟ چشمه ای که آب می دهد ، یا مردابی که آب می گیرد؟ دکتر هرمز انصاری
مرگ مساله ای نیست ، زیرا وقتی ما هستیم ، مرگ از راه نرسیده است و چون از راه رسید، دیگر ما نیستیم . اپیکور
اگر مرگ در کار نبود ، هرگز اخلاق در زندگی وارد نمی شد فرانسوارنه دوشاتوبریان
جمعه 2/5/1388 - 0:5