• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 380
تعداد نظرات : 62
زمان آخرین مطلب : 5987روز قبل
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

یورش سپاهیان خلافت به اردوگاه امام 

طبرى از قول حمید بن مسلم در تاریخ خود مى نویسد: ابن سعد فرمان حمله به قواى امام را صادر كرد و بانگ برآورد: اى زوید  پرچم را پیش آر! زوید پرچم را پیش برد. آن وقت خود تیرى در چله كمان نهاد و آن را به جانب امام رها كرد و گفت : گواه باشید كه من نخستین هستم كه به جانب حسین (ع ) تیر انداخته ام ! و بنا به روایت مقریزى در تاریخش : نزد امیر (عبیدالله زیاد) گواهى دهید كه من نخستین تیرانداز بوده ام !

طبرى و شیخ مفید آورده اند پس از اینكه عمر سعد با تیرانداختن خود آغاز جنگ با امام را اعلام كرد، كوفیان تیراندازى را شروع كردند و سپس به جنگ تن به تن پرداختند. به این ترتیب كه : یسار (آزاد كرده زیاد بن ابیه ) و سالم (آزاد كرده عبیدالله زیاد) پیش تاختند و بانگ برآوردند و مبارز خواستند. در پاسخ آنان حبیب بن مظاهر و بریر بن حضیر برخاستند تا به پیكار با ایشان قدم به میدان بگذارند، اما امام آن دو را به امر به نشستن فرمود. پس عبدالله بن عمیر الكلبى ، از قبیله بنى علیم ، از امام اجازه خواست تا به پیكار ایشان بشتابد.

داستان پیوستن عبدالله عمیر و همسرش ام وهب به اردوى امام این بود كه عبدالله متوجه شد كه در نخیله پادگانى براى اعزام سپاه براى جنگ تدارك كرده اند.

موضوع را كه جویا مى شود، به او مى گویند: این سپاه براى جنگ با حسین ، پسر دختر پیغمبر خدا، آماده شده است . عمیر خود مى گوید: قسم به خدا كه من براى جنگ با مشركین حریص بودم ، ولى فكر نمى كنم كه جنگ با كسانى كه پسر دختر پیغمبر خودشان را مى كشند، ثوابش نزد خدا كمتر از جنگ با مشركین باشد. چون عمیر به خانه بازگشت ، داستان را براى همسرش ام وهب باز گفت : و نیت خود را در شركت در جنگ در كنار امام بیان داشت . ام وهب به او گفت : درست فكر كرده اى .

خداوند راهنمایت باد و كارهایت را به سامان رساناد. این كار را بكن و مرا هم با خودت ببر در نتیجه ، عبدالله به همراه همسرش شبانه از كوفه بیرون آمد و به هر زحمت كه بود خود را به امام رسانید و در كنار همراهان آن حضرت قرار گرفت . تا اینكه صبح روز عاشورا، با هماورد خواستن یسار و سالم ، برده هاى آزاد شده ابن زیاد و پسرش ، از جاى برخاست و رو به امام كرد و گفت : اى ابا عبدالله ! خداوند تو را مورد رحمت قرار دهد. به من اجازه پیكار با اینان را مرحمت فرما. امام سر برداشت و مردى بلندبالا و سبزگونه و درشت اندام و سینه فراخى را در برابر خود دید، پس فرمود: من چنین جوانى را هماورد آنان مى دانم . سپس به او فرمود: اگر مى خواهى برو.

عبدالله قدم به میدان گذاشت . یسار و سالم از او نسبش را پرسیدند و عبدالله نیز خودش را معرفى كرد. یسار، كه جلوتر ایستاده بود، بانگ برآورد.

ما تو را نمى شناسیم . باید به حبیب بن مظاهر و یا بریر بن حضیر به جنگ ما بیایند. فرزند عمیر پاسخ داد: اى روسپى زاده ! تو هماورد خواستى و مردى كه از تو بسى بهتر و والاتر است به جنگ تو آمده . دیگر چه مى گویى ؟ این بگفت و به یسار حمله برد و شمشیر خود را چون برق بر فرقش فرود آورد كه به سبب آن یسار در غلتید و عبدالله او را امان نداد و سخت به او پرداخت و چند ضربه كشنده دیگر بر پیكر در خون نشسته او وارد ساخت . سالم از این سرگرمى عبدالله سود برد و از پشت سر به او حمله برد. یاران امام عبدالله را ندا دادند كه مواظب باش ! اما عبدالله متوجه این ندا نشد و ناگاه سالم در رسید و شمشیرى حواله سر عبدالله كرد. فرزند عمیر كه مواجه با حمله ناگهانى شده بود، دست چپ خود را سپر ساخت و شمشیر سالم انگشهاى او را درو كرد. پس عبدالله برجست و به چالاكى به سالم حمله برد و او را به خاك هلاك انداخت و سپس سرفرازانه در حالى كه تن بى جان دو هماورد خود را در پیش پاى داشت ، چنین سرود:

ان تنكرونى فاءنا بن كلب

حسبى ببیتى فى علیم حسبى

انى امرو ذو مرة و عصب

ولست بالخوار عند النكب

انى زعیم لك ام وهب

بالطعن فیهم مقدما و الضرب

ضرب غلام مؤ من بالرب

در این هنگام ام وهب ، همسر عبدالله ، چوبى برگرفت و شتابان خود را به میدان در كنار شوهرش رسانید و گفت : پدر و مادرم فدایت . پیشاروى فرزندان پاك پیامبر خدا (ص ) پیكار كن .

عبدالله دست همسرش را گرفت و او را به خیمه ها در نزد دیگر بانوان بازگردانید. اما ام وهب چنگ در دامن شوهر زد و گفت : من هرگز از تو جدا نمى شوم ، مگر هنگامى كه با تو كشته شوم . در این حال امام آن بانوى فداكار را ندا داد و فرمود: خدایتان از آل محمد پاداش خیر دهاد. خدایت رحمت كند، تو بازگرد و در كنار دیگر بانوان بنشین كه جنگیدن بر زنان نیامده است .

ام وهب فرمان برد و در كنار دیگر بانوان آرام گرفت .

جمعه 28/10/1386 - 14:47
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

نفرین امام درباره ابن حوزه 

طبرى در تاریخ خود مى نویسد: از سپاهیان عمر سعد مردى از قبیله بنى تمیم ، كه عبدالله بن حوزه نامیده مى شد، سوار بر اسبش بیرون آمد و در مقابل امام قرار گرفت و امام را به نام صدا زد. امام پرسید: چه مى خواهى ؟ ابن حوزه گفت : تو را به آتش جهنم مژده مى دهم ! امام فرمود: هرگز چنین نخواهد شد. من به دیدار خداى مهربان و شفیع و مطاع مى روم . آنگاه رو به اصحاب كرد و پرسید: این كیست ؟ گفتند: او پسر حوزه است . امام لب به نفرینش گشود و گفت : خداوندا! او را به آتش دوزخ درانداز:

راوى مى گوید: پس از نفرین امام ، اسب ابن حوزه در كنار خندق رم كرد و او از روى اسب سرنگون شد، در حالى كه یك پایش در ركاب گیر كرده بود. اسب مى تاخت و همچنان ابن حوزه را بر روى زمین مى كشید و او را با شدت به هر سنگ و درختى مى كوبید تا جان داد.

و در روایتى دیگر آمده است : وقتى عبدالله بن حوزه از روى اسب واژگون شد، پاى چپش در ركاب گیر كرد و پاى راستش بالا آمد. اسب رم كرد و سخت بگریخت و در این فرار، سر ابن حوزه را بشدت و پیاپى به هر سنگ و درختى مى كوبید تا جان داد.

طبرى از قول عبدالجبار بن وائل حضرمى ، از برادرش (مسروق بن وائل ) مى نویسد: من در صف مقدم سواره نظامى قرار داشتم كه به سوى حسین پیشروى را آغاز كرده بود. من به خود مى گفتم كه : جلو باشم تا شاید بتوانم سر امام را برگیرم و به وسیله آن به مقام و منزلتى نزد ابن زیاد برسم ! اما همین كه به حسین (ع ) رسیدیم ، یكى از ما كه به او ابن حوزه مى گفتند، پیش ‍ تاخت و بانگ برآورد: حسین در میان شماست ؟ یاران امام چیزى نگفتند و او پرستش خود را سه چهار مرتبه تكرار مى كرد و در آخر امام به یاران خود فرمود: بگویید آرى این حسین است ، چه مى خواهى ؟ با این پاسخ ، ابن حوزه رو به امام كرد و گفت : اى حسین ! تو را به آتش جهنم مژده باد!

امام پاسخ داد: دروغ گفتى ، بلكه من به نزد خداى بخشنده و شفیع و مطاع مى روم .

تو كیستى ؟ ابن حوزه پاسخ داد: من پسر حوزه هستم . پس امام دستهایش را آن قدر بالا كرد كه سفیدى زیر بغلش آشكار گردید و آنگاه گفت : خداوندا! او را به آتش درانداز. ابن حوزه از این سخن به خشم آمد و رفت كه اسب خود را به سوى امام بجهاند و بر او بتازد كه واژگون شد و یك پایش در ركاب گیر كرد و اسب رم كرد و او را به هر سو مى كشید تا سرانجام پایش از ناحیه ران قطع گردید و همچنان در ركاب باقى و جسم بى جان و درهم كوبیده اش بر زمین افتاد.

راوى مى گوید: چون مسروق چنان دید، پشت به سواران كرد و بازگشت و چون من علت این تغییر عقیده ناگهانى را از او پرسیدم ، گفت : من از این خانواده چیزى را چشم خود دیدم كه هرگز با آنها جنگ نخواهم كرد.

جمعه 28/10/1386 - 14:46
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

نخستین سخنرانى امام  
راوى مى گوید هنگامى كه سپاهیان دشمن نزدیك و نزدیكتر آمدند، امام فرمان داد تا مركب سوارى او را حاضر كنند. پس سوار شد و با صدایى بلند، كه اغلب مردم مى شنیدند، فرمود:
اى مردم ! سخنم را بشنوید و در جنگ با من شتاب نكنید تا شما را بر اساس ‍ حقى كه بر من دارید موعظتى در خور كرده باشم ، و علت آمدنم را بگویم . پس اگر مرا معذور داشته ، حق به جانب من دادید، مردمى نیك محضر و سعادتمند خواهید بود و بهانه اى علیه من نخواهید داشت . اما اگر عذرم را نپذیرفته ، وجدانتان حق به جانب من نداد، در اینجا امام این آیه را تلاوت كرد: فاءجمعوا اءمركم و شركاءكم ثم لا یكن اءمركم علیكم غمة ثم اقضوا الى و لا تنظرون . ان ولیى الله الذى نزل الكتاب و هو یتولى الصالحین

یعنى پس شما و یارانتان فكرهایتان را روى هم بریزید تا چیزى بر شما پوشیده نماند. آنگاه بر من بتازید و مرا مهلت ندهید كه ولى و سرپرست من خدایى است كه قرآن را نازل فرموده و او نیكان را سرپرستى نماید
چون امام این آیات را تلاوت كرد و صدایش را اهل حرم شنیدند، خواهرانش خروش برآوردند و گریستند و به همراه ایشان ، دخترانش نیز صدا به گریه بلند كردند.
پس امام ، برادرش (عباس ) و فرزندش (على ) را بخواند و به ایشان فرمود: بروید و اینان را خاموش كنید كه به جان خودم سوگند بعدها بسیار خواهند گریست !
همین كه بانوان حرم خاموش شدند، امام بار دیگر آغاز سخن كرد و حمد و سپاس خداى را به نحوى شایسته به جا آورد و بر محمد صلى الله علیه و آله و فرشتگان و پیامبران خدا درود فرستاد، و تا آنجا كه توانست در مدح و ستایش آنان سخن گفت ؛ به طورى كه راوى مى گوید: به خدا سوگند كه نه پیش و نه پس از وى هیچ سخنورى را ندیدم كه در سخنورى رساتر و شیواتر از حسین (ع ) سخن گفته باشد. امام پس از حمد و ستایش خدا فرمود:
اما بعد، اى مردم ! به دودمان من بنگرید و به بینید كه من كیستم .
آن وقت به خویشتن خویش مراجعه كنید و ببینید آیا ریختن خون و پایمال كردن حرمت من بر شما رواست ؟!
آیا من پسر دختر پیغمبر شما و فرزند پسرعمو و وصى آن حضرت نیستم ؟
آیا من فرزند آن كسى نیستم كه نخستین كسى بود كه به خدا ایمان آورد و رسالت پیامبرش را، و آنچه را كه آن حضرت آورده بود تصدیق كرده است ؟
آیا حمزه سیدالشهداء، عموى پدرم ، و جعفر طیار، كه با دو بال در بهشت پرواز مى كند، عموى من نیستند؟
آیا در این خصوص ، سخن بفراوانى و كثرت از پیامبر خدا به شما نرسیده كه درباره من و برادرم فرموده است : این دو آقاى جوانان بهشتند؟
اگر آنچه را گفتم ، در حالى كه همه حق و درست مى باشند، تصدیق كنید و باور دارید، به راه حق رفته اید، كه به خداى سوگند من از همان هنگام كه دانستم خداوند بر دروغگو خشم خواهد گرفت و دروغساز زیان خواهد برد، دروغى نگفته ام . و با وجود این ، اگر گفته ام را باور ندارید، در میان شما كسانى هستند كه اگر از آنها بپرسید شما را از آن آگاه خواهند ساخت . از جابر بن عبدالله انصارى ، و یا ابوسعید خدرى ، و یا سهل بن سعد ساعدى و یا زید بن ارقم ، و یا انس بن مالك بپرسید. آنها به شما خواهند گفت كه خودشان این سخنان را در حق من و برادرم از پیامبر خدا (ص ) شنیده اید. آیا تنها همین مطلب كافى نیست كه شما را از ریختن خون من بازدارد؟

 

جمعه 28/10/1386 - 10:15
شعر و قطعات ادبی

 

بسم الله الرحمن الرحیم

امام سجّاد (علیه السلام) فرمود :

براى عمویم قمر بنى هاشم نزد خداوند در قیامت منزلتى است كه جمیع شهدا به آن غبطه مى خورند ، و همه شهدا را آرزوى آن مقام است  !

اى حرمت قبله حاجات ما *** یاد تو تسبیح و مناجات ما

فخر شهیدان همه عالمى *** دست على ماه بنى هاشمى

هم قدم قافله سالار عشق *** ساقى عشّاق و علمدار عشق

سرور سالار سپاه حسین *** داد سر و دست به راه حسین

عمّ امام و اخ و ابن امام *** حضرت عباس علیه السّلام

مكتب تو مكتب عشق و وفاست *** درس الفباى تو صدق و صفاست

شمع شد و آب شد و سوخته *** روح ادب را ادب آموخته

آب فرات از ادب تست مات *** موج زند اشك به چشم فرات

یاد حسین و لب عطشان او *** وان لب خشكیده طفلان او

تشنه برون آمدى از موج آب *** اى جگر آب برایت كباب

مزد تو زین سوختن و ساختن *** دست سپر كردن و سر باختن

دست تو شد دست گواه خدا *** خطّ تو شد خطّ امان خدا

چار امامى كه تو را دیده اند *** دست علم گیر تو بوسیده اند

اى به فداى سر و جان و تنت *** وین ادب آمدن و رفتنت

وقت ولادت قدمى پشت سر *** وقت شهادت قدمى پیشتر

مدح تو این بس كه امام زمان *** حجّت حقّ مالك ملك جهان

گفت به تو گوهر والا نژاد *** جان برادر به فداى تو باد

او كه به قربان برادر شود *** كیست ریاضى كه فدایش شود

 

برگرفته از کتاب با كاروان نور به نویسندگی استاد حسین انصاریان

جمعه 28/10/1386 - 10:14
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

 راوى مى گوید از حضرت صادق (علیه السلام) شنیدم :

قَبْرُ الْحُسَیْنِ . . . رَوْضَةٌ مِنْ رِیاضِ الْجَنَّةِ ، مِنْهُ مِعْراجٌ اِلَى السَّماءِ فَلَیْسَ مِنْ مَلَك مُقَرَّب وَلا نَبِىّ مُرْسَل اِلاّ وَهُوَ یَسْأَلُ اللّهَ تَعالى اَنْ یَزُورَ الْحُسَیْنَ فَفوْجٌ یَهْبِطُ وَفوْجٌ یَصْعَدُ .

« قبر حسین باغى از باغ هاى بهشت است ، از آنجا محل عروج به آسمان است ، ملك مقرب و نبىّ مرسلى نیست مگر این كه از خداوند زیارت حسین را مى خواهد ، پس دسته اى براى زیارت فرود مى آیند ، و گروهى بعد از زیارت بالا مى روند »

برگرفته از کتاب با كاروان نور به نویسندگی استاد حسین انصاریان

جمعه 28/10/1386 - 10:13
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

حبیب بن مظاهر اسدى   از یاران امام حسین (ع)

شیخ طوسى در رجال خود او را از اصحاب امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) به شمار آورده است .

طریحى در منتخب مى گوید : پیامبر اسلام با گروهى از یاران و اصحاب از راهى عبور مى كردند . جمعى از اطفال مشغول بازى بودند . پیامبر در آن میان كودكى را گرفت و نزد خود نشانید و میان دیدگانش را پیوسته بوسه داد ، و نسبت به او كمال ملاطفت و مهربانى را روا داشت . یاران سبب این همه لطف و محبت پیامبر را به آن كودك جویا شدند .

حضرت فرمود : دیدم این كودك همراه حسین قدم برمى داشت ، هرگاه حسین بر خاك راه عبور مى كرد او خاك زیر قدم حسین را برمى داشت و به صورت خود مى مالید ، به این خاطر او را دوست دارم و مورد محبت قرار مى دهم ، امین وحى به من خبر داد كه این كودك در حادثه كربلا خواهد بود و به یارى حسین من خواهد شتافت ! !

و آن كودك به روایت تحفة الحسینیه حبیب بن مظاهر اسدى بود ، كه نشان مى دهد انسان از نظر معنویت و ارزش هاى باطنى مى تواند به جایى برسد كه امین وحى گزارش گر وضع مثبت او گردد .

رجال كشى به سند خود از فضیل بن زبیر روایت مى كند كه : روزى میثم تمّار در حالى كه سوار بر مركب بود مورد استقبال حبیب قرار . گرفت هر دو با هم مشغول صحبت شدند .

حبیب گفت : من مردى را مى نگرم كه جلوى پیشانى اش مو ندارد ، خربزه و خرما مى فروشد ، او را در خانه الزرق بر دار مى كشند و به پهلویش نیزه مى زنند . كنایه از این كه : میثم ! در آینده در راه عشق على با تو اینگونه رفتار خواهد شد .

میثم هم گفت : من مردى را مى نگرم كه داراى صورت سرخى است و از براى او دو گیسو است ، براى یارى پسر دختر پیامبر از كوفه خارج مى شود و به شهادت مى رسد و سر بریده اش را در كوفه مى گردانند !

آنگاه از هم جدا شدند ، گروهى كه سخنان آن دو را شنیدند گفتند : مردمى دروغگوتر از این دو ندیدیم . در این حال رشید هجرى به طلب آنان از راه رسید و سراغشان را گرفت . گفتند : اینجا بودند و چنین و چنان گفتند . رشید گفت : خدا برادرم میثم را رحمت كند كه دنباله حدیث را نگفت كه آورنده سر بریده حبیب عطایش از دیگران صد درهم بیشتر است .

آن جماعت گفتند : این از آن دو نفر دروغگوتر است .

راوى مى گوید : به خدا سوگند روزگارى نگذشت كه میثم را بر دار زدند ، و سر حبیب را به كوفه آوردند و آنچه هر دو خبر دادند واقع شد ! !

كشى در رجال خود مى گوید : حبیب از هفتاد نفرى است كه حسین را یارى مى دادند و با كوه هاى آهن ملاقات كردند ، یعنى با سوارانى كه غرق آهن و فولاد بودند و به قصد كشتن حسین (علیه السلام) آمده بودند روبرو شدند . آنان با سینه ها و صورت هاى خود از تیرها و شمشیرها با كمال شجاعت استقبال كردند ، در حالى كه دشمن امانشان مى داد و با مال و ثروت به تطمیع آنان دست مى یازید ; ولى نه امان دشمن را پذیرفتند ، و نه به قبول مال و ثروت تن دادند ، و نه به وعده هاى دشمن رغبت نمودند . و مى گفتند : ما را در پیشگاه خدا در تنها گذاردن حسین (علیه السلام)عذرى نخواهد بود ، و اگر حسین (علیه السلام) را واگذاریم تا كشته شود و ما زنده بمانیم به رسول خدا در قیامت چه جواب دهیم ، به خدا سوگند تا مژگان چشم ما حركت مى كند دست از یارى حسین (علیه السلام) برنداریم . سپس جهاد كردند تا همگى شهید شدند .

كشى مى گوید : چون حبیب از خیمه بیرون شد شادان و خندان بود . بریر كه سید قاریان قرآن بود گفت : اى حبیب ! این زمان ساعت خنده زدن نیست . حبیب گفت : كدام وقت سزاوارتر از این زمان به خوشحالى و خنده است ؟ به خدا سوگند میان ما و معانقه حور همین است كه این كافران بر ما حمله كنند .

آیت اللّه سید محسن جبل عاملى در اعیان الشیعه در جلد بیستم در ترجمه حبیب مى گوید : او حافظ همه قرآن بود ، و هر شب پس از نماز عشا تا طلوع فجر یك ختم قرآن داشت ! !

حبیب در جنگ جمل و صفین و نهروان در ركاب امیرمؤمنان (علیه السلام) حاضر بود . و او را از خواص اصحاب آن حضرت و از حاملان علوم و اسرار شاه ولایت و اصفیاى آن حضرت شمرده اند .

حضرت حسین (علیه السلام) هنگامى كه وارد كربلا شد ، نامه اى به اهل كوفه به طور عام و نامه اى ویژه به این مضمون براى حبیب بن مظاهر نوشت :

 

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم مِنْ الحُسَیْنِ بْنِ عَلی اِلىَ الرَّجُل الفَقیه حَبیبِ بْنِ مَظَاهِرِ الأسَدی ، أمّا بَعْد فَقَدْ نَزَلْنا كَرْبَلاَ وَاَنْتَ تَعْلَمْ قرَابَتی مِنْ رَسُولِ اللّهِ فَاِنْ اَرَدْتَ نُصرَتَنا فَاقْدِمْ اِلَیْنَا عَاجِلاً .

بنام خداى بخشاینده مهرگستر . از حسین بن على به آن مرد فقیه فهیم حبیب بن مظاهر اسدى ، ما در كربلا اقامت گرفته ایم ، تو نزدیكى مرا به رسول خدا مى دانى ، اگر قصد یارى ما را دارى به سرعت به سوى ما بشتاب .

 حبیب پس از خواندن نامه با عبور از مقدماتى كه بیشتر جنبه حفظ اسرار و تقواى سیاسى داشت به همسرش گفت : مطمئن باش كه این محاسن سپیدم را در یارى و نصرت حسین به خون گلویم رنگین خواهم كرد . سپس از خانه بیرون شد كه راه فرار از كوفه را به دور از چشم دشمن ارزیابى كند . در مسیر راه با مسلم بن عوسجه مصادف شد كه مى خواهد از مغازه عطارى جهت خضاب محاسن خود حنا بخرد .

حبیب گفت : اى مسلم ! مگر خبر ندارى كه مولایمان حسین (علیه السلام)به سرزمین كربلا وارد شده بیا به یارى او بشتابیم . مسلم بن عوسجه بى درنگ مهیاى خارج شدن از كوفه شد !

حبیب غلام خود را طلبید و اسبش را به او سپرد و گفت : این اسلحه را زیر لباس خود پنهان دار و از فلان راه عبور كن و در فلان منطقه منتظر من باشد ، و اگر كسى از تو احوال پرسید بگو : بر سر فلان مزرعه مى روم .

غلام به فرمان حبیب عمل كرد . سپس حبیب خود را از راه و بى راه به طور ناشناس به غلام رسانید . شنید غلام با آن اسب به این گونه سخن مى گوید : اى اسب ! اگر آقایم حبیب نیامد من خود بر تو سوار مى شوم و براى یارى حسین (علیه السلام)به كربلا مى روم .

این سخن دل حبیب را لرزانید و سیلاب اشك از دیدگانش جارى كرد و گفت : یا اباعبداللّه ! پدر و مادرم فدایت كنیززادگان براى تو غیرت به خرج مى دهند واى بر آزادگان كه دست از یارى تو باز دارند !

سپس سوار بر اسب شد و به غلام گفت : تو در راه خدا آزادى به هر كجا كه مى خواهى برو . غلام روى دست و پاى حبیب افتاد و گفت : اى سید من ! مرا از این فیض محروم مكن ، مرا هم همراه خود ببر كه دوست دارم جانم را فداى حسین كنم !

حبیب درخواست او را پذیرفت و با غلام روانه كربلا شد .

یاران حسین به استقبال حبیب شتافتند . زینب كبرى پرسید : چه خبر است كه یاران به هم برآمده اند ؟ گفتند : حبیب بن مظاهر به یارى شما آمده است . حضرت فرمود : سلام مرا به حبیب برسانید .

چون سلام زینب كبرى را به حبیب رسانیدند ، حبیب كفى از خاك برگرفت و بر فرق خود پاشید و گفت : من كیستم كه دختر كبراى امیر عرب به من سلام رساند ! !

از برنامه هاى بسیار مهم حبیب ، درخواست وصیت در آخرین لحظات عمر مسلم بن عوسجه از مسلم بود :

هنگامى كه حبیب با حضرت حسین (علیه السلام) بر سر مسلم بن عوسجه آمدند ، او را رمقى در بدن بود ، حبیب خطاب به مسلم گفت : اى مسلم ! بر من سخت است كه تو را اینگونه آغشته در خون ببینم ، تو را به بهشت بشارت باد .

مسلم با صدایى ضعیف گفت :

 

بَشَّرَكَ اللّه بِخَیْر .

خدا تو را به خیر مژده دهد .

حبیب گفت : اگر نبود كه ساعت دیگر به تو ملحق مى شوم یقیناً دوست داشتم كه اگر وصیتى دارى با من در میان بگذارى ! كه من با جان و دل در انجام آن كوشش لازم نمایم .

مسلم به سوى امام اشاره كرد و گفت : وصیت من با تو این است كه از یارى این غریب دست باز ندارى !

حبیب گفت : به پروردگار كعبه جز این عمل نكنم و دیده ات را به اجراى این وصیت روشن سازم .

و در كتاب مهیج الاحزان گوید : هنگامى كه حبیب آماده شهادت شد ، حضرت حسین (علیه السلام) به او فرمود : تو از جد و پدرم یادگارى ، پیرى تو را دریافته ، چگونه راضى شوم به میدان بروى ؟

حبیب گریست و گفت : مى خواهم نزد جدت روسپید باشم و پدر و برادرت مرا از یارى كنندگان شما به حساب آورند .

در مقتل ابو مخنف آمده :

لمّا قُتِلَ حبیب بَانَ الاِنْكِسَار فِی وَجهِ الْحُسَیْن وَقَالَ : لِلّهِ درك یَا حَبیب لَقَدْ كُنْتَ فَاضِلاً تَخْتِمُ الْقُرآنَ فِی لَیْلَة وَاحِدَة ! !

هنگامى كه حبیب شهید شد ، در چهره حضرت حسین (علیه السلام) شكستگى نمایان گشت ، و گفت : حبیب خدا تو را پاداش نیك دهد ، تو مرد دانشمند و بافضلى بودى و در یك شب یك ختم قرآن مى نمودى !

برگرفته از کتاب با كاروان نور به نویسندگی استاد حسین انصاریان

جمعه 28/10/1386 - 10:12
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

جنادة بن حرث انصارى   از یاران امام حسین (ع)

ابن عساكر در تاریخ خود از ابن مسعود روایت مى كند كه : رسول خدا براى جنادة بن حرث نامه اى به این مضمون نوشت :

این نوشته اى است از محمد رسول خدا براى جناده و قوم او و كسانى كه زیر مجموعه او هستند و از وى پیروى مى نمایند به این كه : نماز را بر پا بدارند ، و زكات بپردازند ، و از خدا و رسول اطاعت كنند كه هر كس چنین كند ، در امان خدا و رسول است .

نصر بن مزاحم در كتاب وقعه صفین مى گوید : جناده در جنگ صفین در محضر امیرمؤمنان (علیه السلام)جهاد كرد ، و داد مردانگى داد .

در ابصار العین آمده : جناده از مشاهیر شیعه بود و در كوفه با مسلم بیعت كرد ، و هنگامى كه مردم مسلم را رها كردند ، جناده با عمرو بن خالد صیداوى و نافع بن هلال و مجمع بن عبداللّه در سرزمین غریب هجانات به حضرت حسین (علیه السلام)ملحق شدند .

از شگفتى هاى برنامه این چهار یار خالص حضرت حسین (علیه السلام) این است كه حر بن یزید كه در آن هنگام سردار لشگر دشمن بود به حضرت حسین (علیه السلام)گفت : این چهار نفر از كوفه آمده اند و بر من است كه آنان را حبس كنم یا به كوفه بازگردانم .

حضرت حسین (علیه السلام) در پاسخ حر فرمود : اینان از یاران من هستند و به منزله مردمى مى باشند كه با من آمده اند ، از ایشان چنان حمایت مى كنم كه از خود حمایت مى نمایم ; پس هرگاه بر این قرار هستى كه كارى با تو ندارم وگرنه با تو براى حفظ اینان مى جنگم .

حر با دیدن این وضع و ایستادگى حضرت حسین (علیه السلام)در دفاع از یارانش ، از تعرض به آن چهار نفر باز ایستاد .

اینان نشان دادند كه باید آن گونه شد كه امامى چون حضرت حسین (علیه السلام) براى حفظ انسان در برابر دشمن از جان مایه بگذارد و به دفاع از كیان و كرامت آدمى حاضر به جنگ با دشمن شود .

جناده در ابتداى جنگ همراه عمرو بن خالد و سعد مولى عمرو بن خالد و مجمع بن عبداللّه ، به ارتش شیطانى حمله بردند و در محاصره دشمن غدار قرار گرفتند . وجود مبارك قمر بنى هاشم با حمله خود به دشمن ، حلقه محاصره را شكست و آنان را نجات داد . دیگر باره كه لشگر به آن بزرگواران حمله كردند همگى یك جا و در یك مكان به شرف شهادت دست یافتند .

امام زمان (علیه السلام) در زیارت ناحیه مقدسه به جنادة بن حرث سلام داده است .

 

برگرفته از کتاب با كاروان نور به نویسندگی استاد حسین انصاریان

جمعه 28/10/1386 - 10:10
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

حنظلة بن اسعد شباسى   از یاران امام حسین (ع)

حنظله ، از جوان مردان روزگار و شجاعان نامدار ، و از انسان هاى برجسته بود .

ارباب رجال و مقاتل و محدثین ، نام نامى و اسم گرامى و نورانى او را زینت كتاب هاى خود كرده اند ، و او را از بزرگان كم نظیر شیعه به شمار آورده اند ، و وى را به شجاعت و فصاحت زبان ، و قرائت قرآن ستوده اند .

او در دلِ فتنه و ناامنى ، و جوّ ارعاب و وحشت ، و فضاى جاسوسى و ترس ، خود را از كوفه به كربلا رسانید ، تا با دفاع از دین و اهل بیت (علیهم السلام) گوى سعادت دنیا و آخرت را به دست آورد .

حنظله از جمله كسانى است كه حضرت حسین (علیه السلام) او را براى گفتگو با سردار سپاه دشمن ، ابن سعد عنید ، گسیل داشت .

در كتاب شریف منتهى الآمال آمده : حنظله قَدّ مردى برافراشت و پیشاپیش امام ایستاد و در حفظ و نگهدارى آن حضرت ، خود را سپر تیر و نیزه و شمشیر ساخت ، و هر زخم شمشیر و سنانى كه به قصد امام مى رسید آن را عاشقانه به جان خود مى خرید ; و همى ندا در مى داد كه :

اى قوم ! من مى ترسم بر شما همانند آن عذاب هایى كه بر امت هاى گذشته وارد شد وارد شود ، و مانند عذاب هاى قوم نوح و عاد و ثمود ، و آنان كه پس از ایشان راه كفر و انكار گرفتند بر شما نازل گردد ، من بر شما از روز قیامت مى ترسم ، روزى كه از صحراى محشر رو به دوزخ گردانید و شما را از عذاب الهى نگاه دارنده اى نباشد .

اى قوم ! حسین را مكشید كه خدا شما را به سبب عذاب ، مستأصل و هلاك كند .

مطابق برخى از روایات ، حضرت حسین (علیه السلام)فرمود :

اى حنظلة بن اسعد ! خدا تو را رحمت كند . بدان كه این گروه مستوجب و مستحق عذاب شدند . تو اینان را به سوى حق دعوت كردى ولى آنان از پذیرش دعوتت امتناع كردند ، و بر تو و یارانت تاختند و به تو و اصحاب تو ناسزا گفتند .

حنظله گفت :

فدایت شوم سخن به صدق گفتى ، آیا من به سوى پروردگارم نروم ، و به برادرانم ملحق نشوم ؟

حضرت فرمود :

چرا اى حنظله ! شتاب كن و به سوى آنچه از جانب حق برایت مهیا شده برو كه از دنیا و آنچه در دنیاست بهتر است . آرى ، برو به سوى سلطنتى كه هرگز كهنه نشود و زوال نپذیرد .

پس حضرت را وداع كرده و گفت :

اَلسَّلاَمُ عَلَیْكَ یَا أبَاعَبْدِاللّه ! صَلّى اللّهُ عَلَیْكَ وَعَلى أهل بَیْتِكَ وَعَرَّفَ بَیْنَنَا وَبَیْنَكَ فِی الْجَنَّةِ .

حضرت حسین دعاى حنظله را آمین گفت ، سپس حنظله به میدان شتافت و سر در راه جانان داد و جان به جان آفرین از طریق شهادت تسلیم كرد .

 برگرفته از کتاب با كاروان نور به نویسندگی استاد حسین انصاریان

جمعه 28/10/1386 - 10:10
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

استقامت یاران حسین (علیه السلام)

از جمله خصوصیاتى كه در یاران حضرت سید الشهداء (علیه السلام) بود و این خصوصیت در حدّ اعلى جلوه داشت ، روح استقامت و پایدارى و ثبات قدم بود .

قواعد و قوانین نظامى و رزمى مى گوید : در هیچ شرایطى فرمانده نظامى نباید با قول و عمل خود ، و اخبار واقعى و غیر واقعى ، دل سربازان خود را خالى كند و قلب آنان را آلوده به ترس از دشمن كند .

فرمانده اگر عدد لشگر خود را كمتر از دشمن دید ، و تداركات خود را ضعیف تر از دشمن مشاهده كرد ، و احتمال داد به وقت جنگ و درگیرى با شكست مواجه خواهد شد ، نباید این واقعیات را در اختیار نیروى تحت فرماندهى اش قرار دهد .

او باید براى سربازان آن چنان سخن بگوید كه روحیه آنان تقویت شود ، و آنگونه وانمود كند كه فتح و پیروزى از آن ماست ، و شكست و افتضاح براى دشمن است .

ولى حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) در شب عاشورا این قاعده نظامى را بكار نگرفت و با توجّه به كمى عدد یاران خود و كثرت دشمن و تداركات و امكانات اندك خود و امكانات فراوان دشمن به یاران خود فرمود :

وإنّى لأظن أنّ آخرَ یوم لنا من هؤلاء

نه این كه ترس بر قلوب یاران باوفایش حاكم نشد ، بلكه همه آنان از خبر كشته شدن خویش شاد شدند و به یك دیگر تبریك گفتند و پشت خیمه ها نشاط و سرور خود را از این خبر به یك دیگر نشان دادند ، و همه آنان با شور و هیجان ، استقامت و ثابت قدمى خود را نسبت به حضرت ، اعلام ، و روز عاشورا همین معنا را عملا به اثبات رساندند .

آرى ، آنان حاضر نشدند یك لحظه بعد از امام زنده بمانند ، آنان شب عاشورا با صداى رسا اعلام كردند :

نَفْدیكَ بِاَنْفُسِنا وَاَمْوالِنا وَاَهْلِنا وَنُقاتِلُ مَعَكَ حَتّى نَرِدَ مَورِدَكَ ، فَقَبَحَ اللّهُ اَلْعِیشَ بَعْدَكٌ

ما با جان و مال و زن و بچه خود را فداى تو مى كنیم ، در كنار تو و همراه تو تا رسیدن به مقام تو با دشمن مى جنگیم ، خداوند زندگى بدون تو را زشت گرداند ، و حیات بدون تو را هرگز براى ما نخواهد .

آن بزرگواران در چه شرایطى این گونه اعلام وفادارى و استقامت و پایدارى كردند ؟ !

این شرایط در هیچ زمانى براى یك بار دیگر براى قومى اتفاق نخواهد افتاد ، آنچه اتفاق بیفتد مادون شرایط آن روز است ، اگر مردم مسلمان در شرایطى مادون شرایط یاران حضرت حسین (علیه السلام)براى حفظ دین و كرامت انسانى و سركوب كردن دشمن استقامت نورزند و پایدارى نشان ندهند در دادگاه قیامت بدون شك محكومند .

آنان بر این عقیده و باور بودند ، كه زندگى به اندازه یك چشم بهم زدن بعد از حضرت سید الشهداء (علیه السلام)حرام است .

بنابراین اگر مأموم ، امام خود را تنها بگذارد ، و از او جدا شود ، آلوده به حیات حرام شده ، و در فضاى این حیات بدون شك عبادات باطل و كار خیر ، بى ثمر است .

این حقیقتى است كه اصحاب روشن ضمیر حضرت حسین (علیه السلام) با تمام وجود به آن معتقد بودند . ما باید این واقعیت را از آن بزرگواران درس بگیریم ، به این معنا كه یك چشم بهم زدن زندگى را بدون امامت امام معصوم نگذرانیم ، كه حیات بدون امامت امام معصوم حرام ، و عبادت در فضاى آن حیات ، باطل ، و هر خیرى در عرصه گاه آن زندگى ، بى نتیجه و بدون اجر الهى است .

امام صادق (علیه السلام) به نقل شیخ صدوق به معلّى بن خنیس فرمود :

 لَوْ اَنَّ عَبْداً عَبَدَ اللّهَ مِأَةَ عام بَیْنَ الرُّكْنِ وَالْمَقامِ یَصُومُ النَّهارَ وَیَقُومُ اللَّیْلَ حَتّى یَسْقُطَ حاجِباهَ عَلى عَیْنَیْهِ وَتَلْتَقى تَراقیهِ هِرَماً جاهِلا لِحَقِّنا لَمْ یَكُنْ لَهُ ثَوابٌ

اگر بنده اى یكصد سال میان ركن و مقام خدا را عبادت كند به روزه گرفتنِ روزها و راز و نیازِ شب ها ، در حدّى كه از شدت پیرى ابروانش روى دیدگان قرار گیرد ، و استخوان هاى گردنش در سینه اش فرو رود امّا در شناخت حقّ ما جاهل باشد و امامت ما را نشناسد هرگز براى او ثوابى نخواهد بود .

دنیا دریایى است عمیق و پر طوفان ، راه عبور از این دریا راهى است بسیار خطرناك ، سالك این راه اگر بدون دست گذاشتن در دست امام تعیین شده از جانب خدا و پیامبر این راه را طى كند غرق شدنش در میان امواج طوفان حتمى و قطعى است .

یاران حضرت حسین (علیه السلام) كه به مقام والاى آنان ، پیامبر اكرم (صلى الله علیه وآله)مى بالد ، در پرتو امامت حضرت حسین (علیه السلام) ، در این راه پرخطر با تحمل همه مشكلاتش حركت كردند . و این مسیر را قدم به قدم دنبال طى كردند .

و این است مهم ترین پیام زنده آنان به هم كیشان خود در بستر تاریخ ، كه : اى هم كیشان ما ! راه حیات را با در دست داشتن چراغ امامت طى كنید تا در پایان این راه به رضاى حقّ و جنّات نعیم برسید .

اِنَّ الْحُسَیْنَ مِصْباحُ الْهُدى وَسَفینَةُ النَّجاةِ

آرى ، بیاییم هم چون یاران حسین نیروى بدن و مالى ، اهل و فرزند ، علم و آبرو و قدرت و قوّت را همگام و همسو با امامت امام معصوم خرج كنیم تا دخل ابدى نصیب ما گردد ; و از انجام هر كارى كه همسویى با امامت امام ندارد بپرهیزیم كه حیات و زندگى گرچه یك چشم بهم زدن باشد بدون امامت امام حرام است .

اگر در گذشته از عمر اهل گناه بودیم ، و جداى از امامت امام زندگى مى كردیم ، هم اكنون مانند حرّ بن یزیدِ آزاده به امام برگردیم ، و با حضرتش پیمان توبه ببندیم ، و بر پیمان خود تا افتادن به كام مرگ وفادار باشیم ، كه هر توبه كننده اى توبه اش مانند حرّ باشد بدون تردید مقبول درگاه حضرت حقّ است .

برگرفته از کتاب با كاروان نور به نویسندگی استاد حسین انصاریان

جمعه 28/10/1386 - 10:10
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

دومین سخنرانى امام (ع ) 

سبط جوزى مى نویسد: آنگاه امام (ع ) بر اسبش سوار شد و قرآنى را بگشود و بر سر نهاد و در برابر سپاهیان ابن سعد قرار گرفت و فرمود: اى مردم ! بین من و شما این كتاب خدا و سنت جدم رسول خدا (ص ) داور باشد.

خوارزمى نیز مى نویسد: زمانى كه عمر سعد دستور داد، سپاهیانش به سوى حسین (ع ) پیشروى كردند و نگین وار او را در محاصره خود گرفتند. حسین (ع ) بیرون آمد و در برابر آنها قرار گرفت و فرمان داد تا سكوت كنند، ولى آنها فرمان نبردند و سروصدا ایجاد كردند! پس امام خطاب به ایشان فرمود:

واى بر شما! شما را چه رسیده است ؟ چرا خاموش نمى شوید و گوش به سخنانم نمى دهید؟ در حالى كه من شما را به راه راست مى خوانم ؟ یاران ابن سعد یكدیگر را به باد ملامت گرفته ، گفتند به سخنانش گوش دهید. پس ‍ امام آغاز به سخن كرد و فرمود:

مرگ و نابودى بر شما مردم باد! آیا آنگاه كه مشتاقانه ما را به خود خواندید، و ما نیز پذیرفته و شتابان به سوى شما آمدیم ، شمشیرى را كه براى یارى ما آماده كرده بودید به روى ما كشیدید، و آتشى را كه براى نابودى دشمن مشتركمان ساخته بودید به جان خود ما ریختید، و با دشمنانتان علیه و دوستانتان همداستان شدید، بدون اینكه آنها در میان شما به عدل و داد برخاسته باشند و یا شما امیدى به لطف و مرحمت ایشان داشته باشید؟

چرا واى و مصیبت بر شما نباشد؟ شما مردم ما را رها كردید، در حالى كه شمشیرها در نیام بود و دلها آرامش داشت و آراء ثابت و محكم بود. اما شما براى برافروختن آتش فتنه شتابان همداستان شدید و چون ملخها هجوم آورده اید و همانند پروانه بى پروا خود را در كام آن انداختید!

پس نابودى بر شما باد اى بردگان فرومایه و اى بى حمیت مردمان ، و اى تاركان و پشت سراندازان قرآن ، و تحریف كنندگان كلمات و مضامین آن . واى گنهكاران و پیروان وساوس شیطان و بر باددهندگان سنتهاى رسول خدا (ص ).

واى بر شما، آیا شما اینان را یارى مى دهید و دست از یارى ما مى كشید؟ آرى ، قسم به خدا كه مكر و نیرنگ شما تازگى ندارد. ریشه شما بر آن استوار شده و فروع شما بر اساس آن شكل گرفته است . شما خود پلیدترین میوه اى هستید كه گلوى ناظر را مى آزارد و كوچكترین لقمه اى كه غاصب (مقام خلافت ) فرو مى برد!

این را بدانید كه زنازاده فرزند زنازاده مرا بین دو امر قرار داده است : یا شمشیر را بپذیرم و یا تن به خوارى و ذلت دهم . ما و ذلت ؟! ما و ذلت ؟! نه خداوند چنین حالتى را بر ما مى پسندد و نه پیامبرش و مؤ منان ، و نه دامنهاى پاك و پاكیزه اى كه ما را پرورش داده اند و نه مردان غیرتمند و آزادها. اینان هرگز رضا نمى دهند كه ما فرمانبردارى از فرومایگان و لئیمان را بر شهادت افتخارآمیز اختیار كنیم .

اینك من با همین نفرات اندك و نداشتن یاورى ، با شما مى جنگم و تن به ذلت و خوارى نمى دهم . حضرتش در اینجا به شعر فروة بن مسیك استشهاد كرد:

فان نهزم ، فهزامون قدما

و ان نهزم فغیر مهزمینا

و ما ان طبنا جبن ولكن

منایانا و دولة آخرینا

فقل للشامتین بنا اءفیقوا

سیلقى الشامتون كما لقینا

اذا ما الموت رفع عن اءناس

بكلكله اءناخ بآخرینا

اگر پیروز شدیم ، پیروزى ما تازگى ندارد، و اگر شكست خوردیم ، شكست ما ظاهرى است و در حقیقت ما پیروزیم . ما به ترس و وحشت عادت نداریم اما مرگ از آن ماست و دولت از آن دیگران . به آنها كه ما را سرزنش ‍ مى كنند بگو: به خود آیید كه آنها هم به سرنوشت ما دچار خواهند شد، چه اگر داس مرگ از مردمى بپردازد، بر گردن دیگرى فرود آید.

و در آخر فرمود: به خدا سوگند پس از كشتن من بیش از آن مقدار كه پیاده بر اسب خود سوار شود، زندگانى خواهید داشت ، تا آنگاه كه روزگار آسیا سنگ مرگ را بر سرتان بگرداند، و گردش محور آن ، شما را آسیمه سرپایمال فنا و نیستى كند.

این پیمانى است كه پدرم از جدم رسول خدا (ص ) با من در میان نهاده است :

پس راءى خود و همفرانتان را روى هم بریزید و موردى را از دست مگذارید و بر من بتازید و مرا مهلت ندهید. من بر خداى خود و شما، كه همه جنبندگان در قبضه قدرت او هستند، توكل كرده ام و پروردگار من به راه راست استوار است .

آنگاه زبان به نفرین آنها گشود و فرمود: بارخدایا! باران آسمان را از ایشان بازدار، و خشكسالى دوران یوسف را بر ایشان مقدر فرما، و آن جوان ثقیف را بر آنان مسلط گردان تا شرنگ مرگ را به كامشان بریزد. چه اینها ما را تكذیب كرده و فریب دادند و دست از یاى ما بداشتند. تویى پروردگار ما؛ بر تو توكل كرده ، به سوى تو باز مى گردیم .

خداوند، هیچیك از آنان را رها نكند، مگر اینكه انتقام مرا از او باز ستاند. آن سان كه كشنده را به كشته شدن ، و ضربه زننده را به مجروح گردیدن . و خدا مرا و اهل بیت و یارانم را یارى خواهد داد.

جمعه 28/10/1386 - 10:8
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته