• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1053
تعداد نظرات : 75
زمان آخرین مطلب : 4080روز قبل
اهل بیت

برگشتم از رسالت انجام داده ام

زخمی ترین پیمبر غمگین جاده ام

نا باورانه از سفرم خیل خارها

تبریك گفته اند به پای پیاده ام

یا نیست باورم كه در این خاك خفته ای

یا بر مزار باور خود ایستاده ام

بارانم و زبام خرابه چكیده ام

شرمنده سه ساله از دست داده ام

زیر چراغ ماه سرت خواب رفته ام

بر شانه كجاوه تو سر نهاده ام

دل می زدم به آب بر آتش برای تو

از خیمه ها بپرس كه پروانه زاده ام

چون ابر اب می شدم از آفتاب شام

تا ذره ای خلل نرسد بر اراده ام
 

رضا جعفری
 
behroozraha
 
پنج شنبه 14/10/1391 - 20:51
اهل بیت

باربگشائید، اینجا کربلاست

آب و خاکش با دل و جان آشناست

بر مشام جان رسد بوی بهشت

به به از این تربت مینو سرشت

کربلا، ای آفرینش را هدف

قبله گاه عاشقان از هر طرف

طور عشق است و مطاف انبیا

نور حق اینجاست، ای موسی بیا

جسم را احیا اگر عیسی کند

جان و تن را کربلا احیا کند

گر سلامت رفت، از آتش خلیل

نور ثار الله شد او را دلیل

 

 

 

کربلا، قربانگه ذبح عظیم

عرش رحمان را صراط مستقیم

گر خدا خواهی، برو این راه را

کن زیارت کوی ثار الله را

شد ز عاشورای او یک اربعین

قتلگاهش را به چشم دل ببین

ماه، اینجا، واله و سرگشته است

و آن شهاب ثاقب از خود رفته است

گرد غم، افشانده بر سر کهکشان

اشک خون ریزد هنوز از آسمان

اختران، سوزند چون شمع مزار

مرغ شب می‌نالد اینجا زار زار

گاه در صحرا خروش و، گه سکوت

خفته در اینجا شهیدی لا یموت

حضت سجاد بر خاکش نوشت

تشنه لب شد کشته سالار بهشت

اربعین است، اربعین کربلاست

هر طرف غوغائی از غمها بپاست

گوئی از آن خیمه های نیمسوز

خود صدای العطش آید هنوز

هر کجا نقشی، ز داغ ماتم است

هرچه ریزد اشک، در اینجا، کم است

باشد از حسرت در اینجا یادها

هان به گوش دل شنو، فریادها

در دل هر ذره، صدها مطلب است

ناله سجاد و اشک زینب است

باید اینجا داشت گوش معنوی

تا مگر این گفتگوها بشنوی:

عمه جان، اینجا حسین از پا فتاد

چهره بر این تربت خونین نهاد

عمه جان، این قتلگاه اکبر است

جای پای حیدر و پیغمبر است

عمه جان، قاسم، در اینجا شد شهید

تیر بر قلب حسین اینجا رسید

عمه جان، عباس اینجا داد دست

وز غمش پشت حسین اینجا شکست

اصغر لب تشنه، اینجا، عمه جان

شد ز تیر حرمله خونین دهان

از برای غارت یک گوشوار

شد در اینجا، کودکی نیلی عذار

تا قیامت، کربلا ماتمسراست

حضرت مهدی (حسان) صاحب عزاست

  حبیب چایچیان

behroozraha
پنج شنبه 14/10/1391 - 20:50
اهل بیت

السلام ای نور چشم مصطفی

السلام ای خامس آل عبا

یک نظر کن بر غلامت ای شما

من ترا پیر غلام و زائرم

یا حسین من جابرم من جابرم

بر تن صد چاک عریانت سلام

برعزیزان و شهیدانت سلام

بر تو و این نوجوانانت سلام

 

 

گو جوابم را تو شاها از کرم

یا حسین من جابرم من جابرم

آمدم بهر زیارت یا حسین

جان جد، تاجدارت یا حسین

بوسم این خاک مزارت یا حسین

من غلام و خانزاد و چاکرم

یا حسین من جابرم من جابرم

پس چرا شاها نمی گویی جواب

بر غلام پیرت از راه ثواب

قلب زارم را مکن اینسان کباب

ای حسین جان هدیه من آورده ام

از برای تو کفن آورده ام

سدر و کافور از وطن آورده ام

کن قبول از من مرنجان خاطرم

یا حسین گویی نداری سر به تن

با غلام خود نمی گویی سخن

زیر گل جسم شریفت بیکفن

من به حال بیکست ناظرم

یا حسین من جابرم من جابرم

کربلا ی دل پریشان فکار

ریزد اشک از دیده چون ابر بهار

گو سخن با جابر محزون زار

یا حسین من نعمتت را شاکرم

"نادعلی کربلایی

behroozraha

پنج شنبه 14/10/1391 - 20:49
اهل بیت

در شام چون یزید ز طغیان حیا نمود

شد خسته از شقاوت و ترک جفا نمود

تا رفت توسن ستم و جور و ظلم راند

چون لنگ شد زقهر ، در لطف وانمود

یعنی ز رنج و محنت بی منتهای شام

میل رهائی حرم مصطفی نمود

باور کن که کرد ترحم بحالشان

با این عمل برای رضای خدا نمود



اسباب پرده پوشی خذلان خویش جست

در این خیال ناوک ظلمش خطا نمود

از بهر دفع سرزنش کافرو مجبوس

احسان به اهلبیت شه لافتی نمود

سخریه را باسم محبت بخرج داد

از روی بغض خندة دندان نما نمود

ظالم کبوتران حریم جلال را

بگرفت بال بست و شکست ورها نمود

یک دودمان زآل علی را یتیم کرد

یکجا اسیر پنجه آل زنا نمود

جرّاره وار مار صفت نیش خویش زد

آنگه بنای چاره و فکر دوا نمود

از تیشه کند ریشة گلزار دین و بعد

با شاخه­اش حکایت نشو و نما نمود

یعنی زبعد قتل جوانان فاطمه

بنیاد عذر خواهی زین العبا نمود

بگشود دست دختر شیر خدا ز بند

وانگه بچشم خلق بایشان عطا نمود

زنجیر را زگردن زین العبا گشود

یمار را خلاص زقید بلا نمود

هر حاجتی که قبلة حاجات خلق داشت

آن ناروای کافر بیدین روا نمود

هر غارتی که از حرم شاه برده بود

تسلیم شاهزادة بی اقربا نمود

داغ درون زینب و کلئوم تازه کرد

مشت زری بخون حسین خونبها نمود

دنیا پرست داشت محبت بسیم و زر

از خود قیاس رتبة آل عبا نمود

پنداشت آنکه کشت حسین را وشد تمام

یا میتوان که خون خدا زیرپا نمود

از شام خیمه سوختگان حجاز را

قلب شکسته عازم کرب بلا نمود

آه از دمی که عترت غم پرور نبی

در روی تربت شه لب تشنه جا نمود

زینب چو مرغ تازه برون رفته از قفس

از ناله پر زخون دل ارض و سما نمود

نزد برادر از سفر شام و کوفه­اش

شرح غم اسیری خود را ادا نمود

زین العبا زیاد لب تشنة پدر

آب چشم خویش بحسرت شنا نمود

لیلا زهمرهان و عزیزان در آندیار

یک یک سراغ اکبر یوسف لقا نمود

کلئوم در مصیبت عباس و نوعروس

شیون برای قاسم نوکدخدا نمود

آن یک بقتلگاه بشیون که شمر شوم

اینجا سر حسین من از تن جدا نمود

آن یک دوید در بر زینب که باب من

در این مکان بلجة خون دست و پا نمود

هر کودکی بناله که در این زمین فلک

ما را بدرد بی پدری مبتلا نمود

هر نورسی گریه که با حلق تشنه شمر

اینجا جدا سر پدرم از قفا نمود

آن در فغان که داغ علمدار کربلا

اینجا قدرسای حسین را دوتا نمود

آن در امان که شمر زنعش پدر مرا

در این زمین بضربت سیلی جدا نمود

بعد از نوای ناله حریم شه امم

سوی مدینه روز صف کربلا نمود

صامت همیشه بود عزادار و اشکبار

تا از جهان مقام بدار بقا نمود

صامت بروجردی

behroozraha
پنج شنبه 14/10/1391 - 20:48
اهل بیت

در شام چون یزید ز طغیان حیا نمود

شد خسته از شقاوت و ترک جفا نمود

تا رفت توسن ستم و جور و ظلم راند

چون لنگ شد زقهر ، در لطف وانمود

یعنی ز رنج و محنت بی منتهای شام

میل رهائی حرم مصطفی نمود

باور کن که کرد ترحم بحالشان

با این عمل برای رضای خدا نمود



اسباب پرده پوشی خذلان خویش جست

در این خیال ناوک ظلمش خطا نمود

از بهر دفع سرزنش کافرو مجبوس

احسان به اهلبیت شه لافتی نمود

سخریه را باسم محبت بخرج داد

از روی بغض خندة دندان نما نمود

ظالم کبوتران حریم جلال را

بگرفت بال بست و شکست ورها نمود

یک دودمان زآل علی را یتیم کرد

یکجا اسیر پنجه آل زنا نمود

جرّاره وار مار صفت نیش خویش زد

آنگه بنای چاره و فکر دوا نمود

از تیشه کند ریشة گلزار دین و بعد

با شاخه­اش حکایت نشو و نما نمود

یعنی زبعد قتل جوانان فاطمه

بنیاد عذر خواهی زین العبا نمود

بگشود دست دختر شیر خدا ز بند

وانگه بچشم خلق بایشان عطا نمود

زنجیر را زگردن زین العبا گشود

یمار را خلاص زقید بلا نمود

هر حاجتی که قبلة حاجات خلق داشت

آن ناروای کافر بیدین روا نمود

هر غارتی که از حرم شاه برده بود

تسلیم شاهزادة بی اقربا نمود

داغ درون زینب و کلئوم تازه کرد

مشت زری بخون حسین خونبها نمود

دنیا پرست داشت محبت بسیم و زر

از خود قیاس رتبة آل عبا نمود

پنداشت آنکه کشت حسین را وشد تمام

یا میتوان که خون خدا زیرپا نمود

از شام خیمه سوختگان حجاز را

قلب شکسته عازم کرب بلا نمود

آه از دمی که عترت غم پرور نبی

در روی تربت شه لب تشنه جا نمود

زینب چو مرغ تازه برون رفته از قفس

از ناله پر زخون دل ارض و سما نمود

نزد برادر از سفر شام و کوفه­اش

شرح غم اسیری خود را ادا نمود

زین العبا زیاد لب تشنة پدر

آب چشم خویش بحسرت شنا نمود

لیلا زهمرهان و عزیزان در آندیار

یک یک سراغ اکبر یوسف لقا نمود

کلئوم در مصیبت عباس و نوعروس

شیون برای قاسم نوکدخدا نمود

آن یک بقتلگاه بشیون که شمر شوم

اینجا سر حسین من از تن جدا نمود

آن یک دوید در بر زینب که باب من

در این مکان بلجة خون دست و پا نمود

هر کودکی بناله که در این زمین فلک

ما را بدرد بی پدری مبتلا نمود

هر نورسی گریه که با حلق تشنه شمر

اینجا جدا سر پدرم از قفا نمود

آن در فغان که داغ علمدار کربلا

اینجا قدرسای حسین را دوتا نمود

آن در امان که شمر زنعش پدر مرا

در این زمین بضربت سیلی جدا نمود

بعد از نوای ناله حریم شه امم

سوی مدینه روز صف کربلا نمود

صامت همیشه بود عزادار و اشکبار

تا از جهان مقام بدار بقا نمود

صامت بروجردی

behroozraha
پنج شنبه 14/10/1391 - 20:43
اهل بیت

آمده چله نشین غم یار

قد کمان از بهر دیدار نگار

خاطراتی را به دوش جان کشد

نیمه جان تا محضر جانان کشد

سر فرزانه قدمها می زند

روی خاک عشق تا پا می زند

بوی دلبر بر مشامش می رسد

آه هنگام سلامش می رسد

السلام ای نعش پنهان زیر خاک

السلام ای جسم های چاک چاک

السلام ای کشته دریای اشک

السلام ای پرچم سقا و مشک

السلام ای قبرهای بی نشان

ای زیارتگاه مام قد کمان

السلام ای سینه های سوخته

آمدم با سینه ای افروخته

آمدم من ای برادر زینبم

زائری غم دیده و جان بر لبم

آمدم با کاروان ارغوان

سرفراز اما حزین و قد کمان

آمدم من نیمه جان و دل غمین

تا مگر که جان دهم در اربعین

زیر لب من می کنم این زمزمه

من فدایت ای عزیز فاطمه

محمد علی شهاب

behroozraha
پنج شنبه 14/10/1391 - 20:41
اهل بیت

ای ساربان ای ساربان محمل نگهدار
آمد به منزل کاروان منزل نگهدار
محمل مران محمل مران شهر دل اینحاست
این کاروان خسته دل را منزل اینجاست
اینجا بهار بی خزان من خزان شد
از برگ برگ لاله هایم خون روان شد
اینجا همه دارو ندارم را گرفتند
باغ گل و عشق و بهارم را گرفتند
اینجا بخاک افتاده بود و هست عباس
هم مشک خالی هم علم هم دست عباس
اینجا ز هم پیشانی اکبر جدا شد
بابا تماشا کرد و فرزندش فدا شد
اینجا ز آل ا... منع آب کردند
با تیر طفل شیر را سیراب کردند
اینجا صدای العطش بیداد کرده
بر تشنه کامان آب هم فریاد کرده
اینجا همه از آل پیغمبر بُریدند
ریحانه ی خیرالبشر را سر بُریدند
اینجا ستم بر عترت و بر آل گردید
قرآن به زیر دست و پا پامال گردید
اینجا بخون غلطید یک گردون ستاره
اینجا کشید از گوش ، دشمن گوشواره
اینجا زدند آل علی را ظالمانه
شد یاس ها نیلوفری از تازیانه
اینجا چو از خانه به دوشان خانه می سوخت
دامان طفلان چون پر پروانه می سوخت
اینجا به گردون رفت دود آه زینب
حلق بریده شد زیارتگاه زینب
اینجا عدو بر زخم پیغمبر نمک زد
هر برگ گل را مُهری از غصب فدک زد
اینجا ز گریه ناقه ها در گل نشستند
دردانه های وحی در محمل نشستند
ای کربلا! گل های سرخ یاس من کو؟
ای وادی خون! اکبر و عباس من کو؟
با غنچه ی نشکفته ی پرپر چه کردی؟
با حنجر خشک علی اصغر چه کردی؟
خون جگر از دیده ام بر چهره جاری است
پیراهن آوردم به همره یوسفم نیست
تصویر درد و داغ در آئینه دارم
چون آفتاب، آتش درون سینه دارم
خاموش و در دل گفتگو با یار دارم
در سینه داغ هیجده دلدار دارم
بعد از حسین از عمر خود آزرده بودم
ای کاش من با آن سه ساله مرده بودم
اشکم به رخ آهم به دل سوزم به سینه
بی تو چگونه من روم سوی مدینه؟
ای کاش چون تو پیکرم صد چاک می شد
ای کاش جسمم در کنارت خاک می شد
گیرم که زنده راه یثرب را بپویم
زهرا اگر پرسد حسینم کو؟ چگویم؟
بگذار تا سوز دلم مخفی بماند
این صفحه را با سوز خود «میثم» بخواند

شاعر : غلامرضا سازگار

behroozraha

پنج شنبه 14/10/1391 - 20:40
اهل بیت
بی تو دلم، بسمل بی‌بال بود
داغ چهل روزه، چهل سال بود
طایر جان، دور سرت می‌پرید
مرغ دلم، گوشه گودال بود
سلسله، گردیده النگوی دست
خار، به پای همه خلخال بود
سینه ما، داغ روی داغ داشت
خال لب ما، همه تبخال بود

همـره ما، تار و نی و چنگ بود
دسته گل محفل ما، سنگ بود

 


اگر چه، خون جگر آورده‌ام
پرچم فتح و ظفر آورده‌ام
ای به فدای تن پاکت، سرم
بر تن پاک تو، سر آورده‌ام
بر لب خشک تو ز شام بلا
اشکْ فشان، چشم تر آورده‌ام
گرچه تو خود از همه داری خبر
من ز سه ساله، خبر آورده‌ام

داغ بزرگی است غم کودکت
فاطمـۀ سـه سالـۀ کوچکت

خیز، زجا، ای پسر مادرم
من نه مگر این که تو را خواهرم
معجر نو، بر سر خود کرده‌ام
بس‌که به سر، ریخته خاکسترم
تو در مدینه، وسط آفتاب
عبا کشیدی به روی پیکرم
در پی این قصه، گمانم نبود
از سر نی، سایه کنی بر سرم

من نـه فقط هـمسفرت گشته‌ام
سـوخته‌‌ام و دور سـرت گشته‌ام
کرب و بلا، باغ گل ما کجاست؟
مصحف صدپارۀ زهرا کجاست؟
ای بدنت پاره‌تر از برگ یاس!
باغ گل و لالۀ لیلا کجاست؟
رباب با شاخۀ گل آمده
غنچۀ پرپر شدۀ ما کجاست؟
رقیّه را، اگر نیاورده‌ام
سکینه‌ات آمده، سقّا کجاست؟

آن‌همه گل در چمنت کو حسین
لالـۀ بــاغ حسَنَـت کــو حسین

شام و کف و خنده و دشنام بود
عترت تو، در ملاء عام بود
دسته گل سلسله دار همه
سلسله و سنگ لب بام بود
طفل تو، از بیم جنایت‌گران
اشک به رخ ریخت و آرام بود
شب همه، با گریۀ ما صبح شد
شام هم از غربت ما شام بود

رأس تو تا، زینتِ دروازه شد
داغ دل مـا همگی تازه شد

پیش بلا، سینه سپر گشته‌ام
راهی طوفان خطر، گشته‌ام
چهره برافروز، عزیز دلم
من پی دیدار تو برگشته‌ام
گرچه رسیدم ز سفر، سرفراز
با غم تو، خمیده‌تر گشته‌ام
از اینکه تو رفتی و من مانده‌ام
خجل ز مادر و پدر گشته‌ام

داغ تو زخم جگرم شد حسین
قاتل تو هـم‌سفرم شد حسین


کوه غمت به شانه آورده‌ام
قامت خم نشانه آورده‌ام
ناز مرا مکش که از بهر تو
قصۀ نازْدانه آورده‌ام
کبوتران بال و پرْبسته را
باز به آشیانه آورده‌ام
خیز و ببین شبیه زهرا شدم
نشان تازیانه آورده‌ام

همّت من، فـاتح دینـم شده
مدال من، زخم جبینم شده

ای به ابی انت و امّی فداک
جانِ اخا! دست، برون کن ز خاک
سر، که نداری، ز لبت بشنوم
حرف بزن، از گلوی چاکْچاک
وای اگر رود، ربابت ز دست
آه اگر سکینه، گردد هلاک
قلب رباب را بده تسلیت
اشک سکینه را کن از چهره پاک

نظر، بـه زین العابدینت، فکن
زخم غـل جامعه را بوسه زن

قسم! به خون دل و زخم سرم
قسم! به کام خشک و چشم ترم
قسم! به جان خاتم الانبیا
قسم! به جانِ پدر و مادرم
قسم! به دست‌های عبّاس تو
قسم! به آن دو کودک بی‌سرم
هزار بار اگر، به شامم برند
باز تو را، باز تو را، یاورم

سایۀ من فرش بیابان توست
لالۀ من، خـار مغیلان توست


میثم اگر در غم ما، سوخته
از دل سوزان من آموخته
ظرف گناهش، پر و دستش تهی
از همه سو، چشم به ما دوخته
هر نفسش شعله‌ای از آه ماست
با نفس ما شرر افروخته
نالۀ ما، گریۀ ما، سوز ماست
هر چه که آورده و اندوخته

اوست که یک عمر، ثناگوی ماست
خاک قدم‌هـای سگ کوی ماست
غلامرضا سازگار

behroozraha

پنج شنبه 14/10/1391 - 20:38
اهل بیت
ن جابر پیر توام، ای دوست نگاهی
جز تربت پاک تو، مرا نیست پناهی
آرند همه بر شهدا، لاله و من هم
باشد، گلم از سوز جگر، شعلۀ آهی

 

گوش‌که شنیده است‌، که با نیزه و خنجر
بر یک تن مجروح کند، حمله سپاهی
لبْتشنه، سر از پیکر پاک تو، بریدند
آخر به چه جرمی چه خطایی چه گناهی؟
دریا به لبت سوخت و این قوم ستمکار
بر حنجر خشک تو نکردند نگاهی
با داغ تو، لبخند، حرام است به شیعه
بی‌گریه به پایان نرسد، سالی و ماهی
آن کس که زد آتش به حریم تو بسوزد
در آتش دوزخ، ابدالدهر، الهی
خون ریخته از گوش زنی بر روی شانه
جان داده ز کف، دخترکی بر سر راهی
والله نسوزند خلایق به جهنم
سوزند اگر در غم تو گاه به گاهی
«میثم» همه جا، گفته من از آن شمایم
بسته است خودش را به شما نامه‌سیاهی
غلامرضا سازگار

behroozraha

پنج شنبه 14/10/1391 - 20:38
اهل بیت
ای ساربان، اینجا باغ گل یاس است
این قبر ثارالله، این قبر عبّاس است

خون از دو عین آید، بوی حسین آید

اینجا حسینم را از من جدا کردند
لب تشنه رأسش را، از تن جدا کردند

خون از دو عین آید، بوی حسین آید

 


اینجا جدا گردید، دست از تن سقّا
خون جگر می‌ریخت بر دامن سقّا

خون از دو عین آید، بوی حسین آید

اینجا رباب از غم، در التهاب افتاد
عکس علی اصغر، بر روی آب افتاد

خون از دو عین آید، بوی حسین آید
اینجا دو گل از ما جان داده، زیر خار
لبْتشنه جان دادند، با دیدۀ خونبار

خون از دو عین آید، بوی حسین آید

اینجا به خون، خفتند، هفتاد و دو یارم
هجده‌گل پرپر، در خاک و خون دارم

خون از دو عین آید، بوی حسین آید

اینجا تن قاسم، در خون شناور شد
یک سیزده‌ساله، صدپاره پیکر شد

خون از دو عین آید، بوی حسین آید

غلامرضا سازگار

behroozraha

پنج شنبه 14/10/1391 - 20:37
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته