• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 344
تعداد نظرات : 34
زمان آخرین مطلب : 4503روز قبل
دعا و زیارت
آئین نیاكان پیامبر اسلام (ص) جعفر سبحانى آشنائى با آئین پیامبر (ص) پیش از برانگیختگى به رسالت، در گروه این است كه وضع آئین نیاكان و برخى از اعمال او، روشن گردد، زیرا معمولاً ایمان و توحید و یا ضلالت و گمراهى كودك، شاخه‏اى از درختى است كه در دل خانه مى‏روید و شاخ و برگ مى‏كشد، اگر ایمان و توحید شخصیتهائى مانند «عبدالمطلب» و «ابوطالب» و «والدین پیامبر (ص)» به روشنى ثابت گردد، شك و تردید در ایمان پیامبر (ص) قبل از بعثت و گرایش او به آئین توحید، وسوسه‏اى بیش نخواهد بود. ما براى اینكه پیرامون این موضوع به صورت مستدل و مبسوط سخن گفته باشیم نخست وضع آئین نیاكان و اعضا بیت هاشمى را تشریح مى‏نمائیم و سپس به تبیین وضع آئین رسول گرامى پیش از بعثت مى‏پردازیم. نخست پیرامون آئین «عبدالمطلب»، «ابوطالب»، «عبدالله»پدر پیامبر (ص)، و «آمنه» مادر گرامى رسول الله سخن مى‏گوئیم. اینك تفصیل گفتار پیرامون شخصیتهاى چهارگانه: 1- ایمان عبدالمطلب. مقصود از «ایمان» در این بحث، اعتقاد به خدا و اذعان به وجود او نیست، زیرا قاطبه عرب به جز انگشت شمارى از آنان، به وجود خالق یكتا معتقد بودند، و اعتقاد به خدا جز فرهنگ رسمى عرب به شمار مى‏رفت كه از ابراهیم (ع) به یادگار مانده بود، بلكه مقصود از آن یكتاپرستى و پرهیز از پرستش اصنام و بت‏ها است كه اكثریت قریب به اتفاق عرب را فرا گرفته بود، و جز افراد معدودى از «اصناف» همگان «بت» را مى‏پرستیدند، ولى سران بیت‏هاشمى از این پلیدى به دور بودند هر چند برخى از آنان از وضع محیط متأثر بوده و افرادى در آن بیت مانند «ابولهب» از آن دفاع مى‏كردند، ولى در اخلاص و توحید عبدالمطلب در یكتاپرستى كافى است كه به سخنان مورخان درباره او گوش فرا دهیم. 1- یعقوبى تاریخ نگار قرن سوم مى‏نویسد: نیاى پیامبر (ص) «عبدالمطلب»، پرستش بتان را ترك گفت، و توحید در عبادت را پیشه خود ساخت، و به نذر خود در راه خدا وفا نمود و سنتهائى را پى‏ریزى كرد كه وحى الهى اكثر آنها را تصویب نمود آنگاه به سنتهایى كه نیاى پیامبر پى‏ریزى كرده بود اشاره مى‏كند.1 2- در حمله «ابراهه» به سرزمین مكه به قصد تخریب خانه خدا، توحید و یكتاپرستى «عبدالمطلب» و روگردانى او از «بتان» قریش، به خوبى دیده مى‏شود او وقتى از تصمیم ابرهه آگاه شد، و گزارش رسید كه شتران او را سپاه پیل به یغما برده است، یك سره به اردوگاه «ابرهه» رفت و مورد تجلیل و احترام او قرار گرفت، تنها چیزى كه از او درخواست كرد این بود كه دستور دهد اموال به غارت رفته او را، بازگردانند. «ابرهه» از درخواست كوچك او در برابر تصمیم خطرناكى كه او نسبت به تخریب كعبه نموده بود، در شگفت فرو رفت، و گفت من از درخواست ناچیز تو در شگفتم من آمده‏ام خانه‏اى را ویران كنم كه مایه افتخار قبیله و نیاكان تو است ولى تو سخن از شترهائى كه به غارت رفته مى‏رانى چه بهتر بود كه از من درخواست مى‏كردى تا از این كار صرف نظر كنم. «عبدالمطلب» با چهره باز و قلبى مطمئن گفت: من صاحب شترم و براى مطالبه آن آمده‏ام خانه نیز صاحبى دارد، كه از آن حفاظت مى‏كند ابرهه گفت چیزى نمى‏تواند مانع از تصمیم من گردد این سخن را بگفت فوراً دستور داد كه شتران او را بازگردانند او نیز پس از تحویل، همه را نذر كعبه كرد، و در حرم رها نمود كه هر نوع دست درازى به آنها، مایه ظهور خشم الهى گردد آنگاه به سوى قریش آمد و همگان را از تصمیم ابرهه آگاه ساخت، سپس یك سره به سوى كعبه رفت و حلقه باب كعبه را با گروهى از قریش به دست گرفت و به مناجات با خداى خود پرداخت و در ضمن گفتگوى خود با خدا، چنین گفت: پروردگارا! به جز تو به كسى امیدى ندارم، آنان را از حریم خانه خود بازدار، دشمن خانه تو، دشمن تو است، آنان را از تخریب جلوگرى نما!2 اگر نیاى پیامبر یك فرد بت پرست بود در این لحظات حساس باید بسان دیگر مشركان به بتان كعبه پناه ببرد، و دست حاجت به سوى آنها دراز نماید. 3- در یكى از سالها، كه آسمان از ریزش باران بخل مى‏ورزید، در چنین شرائطى قریش حضور «عبدالمطلب» رسیدند و همگان بر فراز كوه «ابى قبیس» قرار گرفتند نیاى پیامبر او را در حالى كه آن روز كودكى بیش نبود همراه خود به كوه آورد و با خداى خود چنین راز و نیاز كرد: خداوندا این افراد بندگان و كنیزان و كودكان آنها هستند، تو از وضع آنان و خشك سالیهاى پى‏درپى آگاه هستى، پروردگارا دامها نبود شده چیزى نمانده كه نفوس نیز هلاك شوند، خداى قطحى را به فراخى تبدیل بفرما، او در حالى كه با خداى خود سخن مى‏گفت ناگهان رحمت حق فرود آمد، بیابانها و گودالها را پر آب نمود. در این مورد سرایندگان اشعارى عبدالمطلب سرورده‏اند كه یك بیت آن را مى‏نگاریم: «مبارك الاسم یستسقى الغمام به ما فى الانام له عدل ولا خطر 3 «نام مبارك، نامى كه به وسیله او از ابر آسمان، باران طلبیده مى‏شود در میان مردم براى او لنگه و همتائى نیست» . در این مورد ابوطالب قصیده‏اى كه در سیره حلبى و غیره نقل شدهاست . 4- شهرستانى در ملل و نحل سرگذشت «استسقأ» عبدالمطلب را روشنتر نقل مى‏كند و مى‏گوید: دو سال گذشت قطره‏اى باران از آسمان مكه به سرزمین آن فرود نیامد، وى به ابوطالب دستور داد كه فرزند او را «محمد» كه در آن روزها كودك شیرخوارى بیش نبود حاضر كند، او نوه خویش را روى دست گرفت و رو به كعبه ایستاد، و گفت خدایا به حق این كودك ما را از باران رحمت خود سیراب نما. این جمله‏ها را مى‏گفت در حالى كه نوه خود را به سمت بالا مى‏اندخت، و مى‏گرفت، دعاى او به هدف اجابت رسید، و چیزى نگذشت كه باران رحمت به شدت بارید تا آنجا كه ترسیدند كه به مسجد الحرام آسیبى وارد شود. سپس مى‏نویسد: او در پرتو این نور (محمد) فرزندان خود را به اخلاقى نیك و روشهاى ستوده دستور مى‏داد، و مى‏گفت پس از این جهان سراى دیگرى است كه در آنجا نیكوكاران به پاداش كار خود و بدكاران به كیفر اعمال خود خواهند رسید. 4 5- در سایه اختلافى كه میان او و قریش پس از حفر چاه زمزم رخ داد، قریش براى رفع اختلاف تصمیم گرفتند كه همراه عبدالمطلب به كاهنى كه در جانب شام زندگى مى‏كرد، مراجعه كنند در نیمه راه، عطش بر آنان غلبه كرد و همگى در آستان مرگ قرار گرفتند، در این موقع تصویب شد كه هر فردى از آنان براى خود گودالى به عنوان قبر بكند، كه اگر مرگ او فرا رسد كسى كه در كنار او است او را در گودال دفن كند و بدین صورت همگى جز آخرین نفر، در زیر خاك قرار گیرند و طعمه درندگان نشوند. هر فردى براى خود قبرى كند و در انتظار فرا رسیدن مرگ خود نشست و همگى در این حالت به سر مى‏بردند كه ناگهان «عبدالمطلب» گفت برخیزید در این بیابان گشت بزنیم شاید برآبى دست یابیم زیرا دراز كشیدن و در انتظار مرگ نشستن جز ناتوانى، چیزى نیست، گشت زنى آغاز گردید، افراد در اطراف بیابان پراكنده شدند، ناگهان آبى از زیر پاى شتر عبدالمطلب فوران كرد «عبدالمطلب» و یاران او تكبیر گفتند و با شادى و خرسندى خاصى از آن نوشیدند و ظرفها را پر كرده و در همان نقطه از مخاصمه با عبدالمطلب دست برداشتند و گفتند: خدائى كه در این بیابان ترا با این آب زلال سیراب كرده همان خدا نیز زمزم را در اختیار تو نهاده است لازم است همگى به مكه بازگردیم و سرپرستى «سقایت حجاج» را بر عهده بگیرى. 5 6- ام ایمن مى‏گوید «سرپرستى محمد» - پس از بازگشت از صحرا - بر عهده من بود، روزى از او غفلت كردم ناگهان «عبدالمطلب» را بر بالین خود دیدم و به من گفت من فرزندم را در نقطه‏اى به نام «سدره» یافتم مبادا از او غفلت ورزى، اهل كتاب مى‏گویند او پیامبر این امت است و من از شر آنان نسبت به او در امام نیستم. ام ایمن افزود: عبدالمطلب غذائى صرف نمى‏كرد مگر اینكه مى‏گفت: فرزندم را حاضر كنید و او را گاهى در كنار خود و گاهى روى زانوى مى‏نشاند و در همه چیز او را بر خود مقدم مى‏داشت. 6 7- او به هنگام مرگ، حكومت و امور مربوط به كعبه را به فرزند خود «زبیر» و سقایت زمرم و سرپرستى پیامبر را به فرزند دیگرش «ابوطالب» واگذار كرد و وجود محمد را در خانواده خویش شرف عظیم نامید و اشعارى به هنگام مرگ سروده كه مضمون آن تأكید بر سعى و كوشش در حفظ پیامبر (ص) از گزند دشمنان مى باشد.7 با توجه به این قضایا و نظایر آن در تاریخ، دیگر نباید در ایمان عبدالمطلب و توحید و یكتا پرستى او، شك و تردید نمود، مردى كه پیوسته مورد عنایت گسترده الهى مى‏باشد ، محال است گرد بت بگردد ، از عبادت خداى یكتا روى گرداند و به مخلوق چوبین و آهنین او متوسل گردد. پس از درگذشت پیامبر گرامى و مطرح شدن خلافت عترت و پیدایش محدثان عثمانى كه پیوسته در پائین آوردن مقام على و فرزندان او كوشش مى‏نمودند، خصوصیات زندگى نیاكان پیامبر (ص) را به دست فراموشى سپرده زیرا نقل هر نوع رویدادى كه از كرامت و فضیلت این بیت حكایت مى‏كرد مایه سرفرازى امام بود از این جهت، غرض ورزیها و یا خوف و ترس سبب شد كه این بخش از زندگى بیت نبوى به صورت بسیار كم رنگ در تاریخ مطرح گردد و این مقدار كمى كه نقل گردیده در پرتو الطاف الهى از گزند دشمنان مصون مانده است . 2- ایمان ابوطالب پیش از بعثت‏ سیاست گذاران حكومتهاى وقت، از ترس اینكه مبادا فضیلتى در حق امام على (ع) به نام «ایمان پدر بزرگوار» او به نبوت پیامبر، ثابت گردد، سعى و تلاش نموده‏اند كه او را یك فرد غیر مؤمن قلمداد كنند، و اگر یك دهم شواهدى كه بر ایمان ابوطالب وجود دارد، درباره یك فرد بى طرف وجود داشت، همگان به ایمان او اذعان پیدا مى‏كردند و او را صحابى عادل، و جانباز و فداكار، معرفى مى‏نمودند ولى چون این دلائل انبوه درباره والد امیرمؤمنان على (ع) است پرده‏هاى ضخیم تعصب مانع از آن شده است كه سیماى واقع به نحوى كه هست مشاهده گردد از آنجا كه درباره ایمان او كتابها و رساله‏هاى فراوان نوشته شده است و ما نیز در كتاب «فروغ ابدیت» به گونه‏اى گسترده سخن گفته‏ایم، از این جهت در این مورد به فشرده گوئى پرداخته و به اندكى از دلائل روشن اشاره مى‏نمائیم و مجموع دلائل خود را درباره ایمان او به پیش از بعثت و یا پس از آن در دو بخش مطرح مى‏كنیم: الف: یكتا پرستى ابوطالب پیش از بعثت. 1- توسل به پیامبر (ص) در طلب رحمت‏ پس از درگذشت عبدالمطلب، كه حفاظت پیامبر بر عهده ابوطالب بود، بار دیگر خشكسالى عجیبى مكه و حومه آن را فرا گرفت قریش حضور عموى پیامبر رسیدند و از او درخواست نمودند كه براى آنان رحمت بطلبد او برادرزاده خود را بیرون آورد كه بسان خورشیدى بود كه ابرهاى سیاه، از اطراف آن كنار رفته باشد، و او را روى دست گرفت و پشت او را بر دیوار كعبه قرارداد، در حالى كه با انگشت خود به او اشاره مى‏كرد، مناجات خود را آغاز نمود و در آسمان لكه ابرى وجود نداشت، ولى ناگهان دعاى او مستجاب شد از كنار و گوشه، ابرهه گرد آمدند باران شدیدى منطقه را فرا گرفت، بیابانها و آبادیها از باران پر شد ابوطالب بعدها در قصیده‏اى كه در مدح پیامبر سروده به این واقعه اشاره مى‏كند و قصیده از قصائد معروف است كه در كتابهاى ادب و حدیث و تاریخ نقل شده است چنانكه مى‏فرماید: «و ابیض یستسقى الغمام بوجهه‏ ثمال ایتامى عصمه للارامل. سفید روئى كه با چهره‏نورانى او باران طلبیده مى‏شود، پناهگاه یتیمان و سرپرست بیوه زنان است.» 8 وى این قصیده را موقعى كه «بنى‏هاشم» همگى در شعب محصور بودند، سروده و در آن ایمان روشن خود را به پیامبر گرامى و آئین استوار او ابراز داشته است اگر در زندگى ابوطالب دلیل و گواهى برایمان او جز چنین «استسقائى» و شعرى جز این قصده وجود نداشت كافى بود كه اهل تحقیق، ایمان او را به پیامبر گرامى یك امر مسلم بگیرند. 2- زاهدى او را از تولد فرزندش على آگاه مى‏سازد. یكى از افراد وارسته روزگار كه به زهد و عبادت معروف بود، به ابوطالب گفت به من الهام شده است كه به همین زودى از صلب تو فرزندى كه ولى خدا مى‏باشد، متولد مى‏گردد، وقتى على (ع) در كعبه دیده به جهان گشود او را در میان مردم از ولادت فرزند خود در خانه خدا مطلع ساخت، سپس ابوطالب وارد كعبه شد و از خدا درخواست كرد كه او را در گزینش نام براى نوزاد كمك كند، هاتفى ند در داد و گفت: «ان اسمه فى شامخ العلى‏ على اشتق من العلى‏ «نام او از نام بلند (خداالعلى) گرفته شده و از آن مشتق مى‏باشد و اسم او «على» است‏9. 3- برادر زاده را همراه خود به شام مى‏برد. كاروان قریش عازم شام بود، و قرار بود ابوطالب نیز با آن كاروان براى امر بازرگانى به شام برود، تصمیم گرفته بود برادرزاده را در مكه نزد اقوام خود بگذارد، به هنگام حركت كاروان اشگ در دیدگان برادرزاده حلقه زد و عواطف سرشار عمو را طوفانى ساخت، از این جهت ابوطالب ناچار شد كه «محمد» را نیز همراه خود به شام ببرد، و رنج سفر با كودك دوازده ساله را، تحمل كند در این مسافرت ابوطالب از نزدیك احترام بى‏سابقه «راهب فصرى» را از برادر زاده خود مشاهد كرد، راهب شام با كمال صراحت گفت او همان پیامبرى است كه حضرت مسیج و پیش از او موسى بن عمران از طلوع او خبر داده است اگر یهودیان او را شناسائى كنند به قتل مى‏رسانند. 10 یك چنین گفتارى از یك راهب بیگانه درباره «محمد» مایه ایمان هر انسانى بى غرض مى‏گردد تا چه رسد به ابوطالب كه نسبت به برادرزاده خود سراسر عشق و اخلاص بود. 4- مورد اعتماد عبدالمطلب بود از همه این مسائل صرف نظر كنیم تاریخ نگاران اتفاق نظر دارند كه «عبدالمطلب» ابوطالب را كفیل پیامبر قرار داده بود آیا صحیح است كه شخصیتى مانند عبدالمطلب كه سرشار از توحید و اخلاص بود برادرزاده خود را كه مى‏دانست پیامبر آخرلزمان است به یك فرد مشرك و بت‏پرست بسپارد، و مردى را كه سرانجام بتها را خواهد شكست در اختیار فردى بگذارد كه در برابر بتها سجده و كرنش مى‏نماید، عقل و خرد مى‏گوید اگر خط مشتركى معنوى میان او و فرزندش ابوطالب وجود نداشت هرگز عزیز قریش را به چنین انسانى نمى‏سپرد. ابوطالب در اشعار خود به چنین وصیت اشاره كرده و مى‏گوید: راعیت فیه قرابه موصوله‏ و حفظت فیه وصیة الاجداد11 «درباره محمد پیوند خویشاوندى و سفارش نیاكان را رعایت كردم یعنى اگر درباره او جانبازى و فداكارى مى‏كنم به خاطر سفارشى كه از نیاكان درباره حفظ «محمد» به ما رسیده است». این حوادث چهارگانه كه همگى پیش از بعثت رخ داده به اضافه دیگر حوادثى كه در این مقطع تحقق پذیرفته ما را به ایمان و اخلاص و یكتاپرستى ابوطالب رهبرى مى‏كند و شك و شبهه را از دلها مى‏زداید اكنون وقت آن رسیده كه به دلائل ایمان او به نبوت پیامبر گرامى پس از بعثت اشاره كنیم این دلائل به اندازه‏اى فراوان است كه نقل یك دهم آنها براى ما در این صفحات امكان‏پذیر نیست . ایمان ابوطالب پس از بعثت‏ هر چند پیرامون ایمان او به برادرزاده خود كتابهاى فراوانى نوشته شده و حقیقت به نحو روشن، بازگو شده است ولى مشكل اذعان به ایمان او دو چیز است كه یكى علاج‏پذیر و دیگرى علاج‏پذیر نیست . علت شك در ایمان براى ساده لوحان این است كه چرا او مانند ابوذر و ابن مسعود در مسجد الحرام تظاهر به ایمان ننموده و فقط، سعى خود را مبذول مى‏داشت كه برادرزاده را از گزند دشمن حفظ كند. در حالى كه نكته تردید و یا انكار غیر این گروه این است كه او پدر على امیر مؤمنان است اگر ثابت شود كه پدر او یك فرد مؤمن بوده در این صورت گذشته بر اینكه فضیلتى براى او ثابت مى‏شود، سبب مى‏گردد كه دیگر خلفا از این فضیلت بى‏بهره شوند. اگر جهت نخست از طریق دلائل تاریخى قابل رفع است، ولى جهت دوّم با بحث علمى برطرف نمى‏گردد، از این لحاظ ما در این جا دلائل ایمان او به نبوت برادرزاده‏اش را مى‏نگاریم تا گروه نخست پس از دقت، شك را از دلها، بزدایند همچنانكه از خداوند «مقلب القلوب» خواستاریم، با ولایت تكوینى در دلهاى گروه دوم تصرف كند و آنها را براى درك حقیقت آماده سازد و به آنان گوش شنوا و چشم بینا عنایت فرماید. اینك دلائل ایمان ابوطالب: دلائل سه گانه بر ایمان ابوطالب‏ بهترین و مطمئن‏ترین راه براى كشف خصوصیات روحى یك فرد، دقت در امور سه گانه مربوط به او است: 1- گفتار او در این مورد. 2- رفتار او در این ماجرا. 3- سخنان نزدیكان وى در حق او. ما براى كشف حقیقت هر سه را مى‏پیمائیم، سرانجام ببینیم هر سه راه ما را به كجا رهبرى مى‏كنند. آثار ادبى كه از او به یادگار مانده است ما از میان قصائد طولانى وى، قطعاتى را چند انتخاب مى‏نماییم و براى روشن شدن مطلب ترجمه آنها را نیز مى‏نگاریم: لیعلم خیار الناس ان محمداً نبىّ كموسى و المسیح بن مریم اتانا بهدى مثل ما اتیابه فكل بامرالله یهدى و یعصم 12 «اشخاص شریف و فهمیده بدانند كه محمد بسان موسى و مسیح پیامبر است همان نور آسمانى را كه آن دو نفر در اختیار داشتند، او نیز دارد و تمام پیامبران به فرمان خداوند، مردم را راهنمائى و از گناه باز مى‏دارند». تمنیتم ان تقتلوه و انما امانیكم هذى كاحلام نائم‏ نبى اتاه الوحى من عند ربه و من قال لا، یقرع بها سن نادم‏ «سران قریش، تصور كرده‏اند كه مى‏توانند بر او دست بیابند در صورتى كه آرزوئى را در سر مى‏پرورانند، كه كمتر از خوابهاى آشفته نیست او پیامبر است. وحى از ناحیه خدا بر او نازل مى‏گردد و كسى كه بگوید نه، انگشت پشیمانى به دندان خواهد گرفت». الم تعلموا انا وجدنا محمداً رسولا كموسى خط فى اول الكتب‏ و ان علیه فى العباد محبة ولا حیف فیمن خصه الله بالحب‏ «قریش آیا نمى‏دانید كه ما او (محمد) را مانند موسى پیامبر یافته‏ایم و نام و نشان او در كتابهاى آسمانى قید گردیده است، و بندگان خدا محبت مخصوص به وى دارند و نباید درباره كسى كه خدا محبت او را در دلهائى به ودیعت گذارده ستم كرد». والله لن یصلوا الیك بجمعهم حتى اوسد فى التراب دفینا فاصدع بامرك ما علیك غضاضة وابشر بذاك و قرمنك عیونا و دعوتنى و علمت انك ناصحى ولقد دعوت و كنت ثم امینا ولقد علمت ان دین محمد (ص) من خیر ادیان البریه دینا13 «برادرزاده‏ام، هرگز قریش به تو دست نخواهند یافت، و تا آن روزى كه لحد را بستر كنم، و در میان خاك بخوابم، دست از یارى تو برنخواهم داشت، به آنچه مأمورى آشكار كن، ازهیچ چیز مترس، و بشارت ده، و چشمانى را روشن ساز، مرا به آئین خود خواندى و مى‏دانم تو، پند ده من هستى، و در دعوت خود امین و درستكارى، حقا كه كیش «محمد» از بهترین آئینها است.» او تؤمنوا بكتاب منزل عجیب على نبى كموسى او كذى النون 14 «یا اینكه ایمان، به قرآن سراپا شگفتى بیاورید كه بر پیامبرى مانند موسى و یونس نازل گردیده است». هر یك از این قطعات، قسمت كوچكى از قصائد مفصل و سراپا نغز ابوطالب است كه ما به عنوان نمونه، برجسته‏هاى آنها را، كه صریحاً ایمان او را به كیش برادرزاده‏اش مى‏رساند انتخاب نمودیم. خلاصه سخن: هر یك از این اشعار در اثبات ایمان و اخلاص گوینده آنها كافى است و اگر گوینده این ابیات یك فرد خارج ازمحیط اغراض و تعصبات بود همگى بالاتفاق به ایمان و اسلام سراینده آن حكم مى‏كردیم ولى از آنجا كه سراینده آنها «ابوطالب» است و دستگاه تبلیغاتى سازمان‏هاى سیاسى اموى و عباسى پیوسته برضد آل ابوطالب كار مى‏كردند، از این نظر گروهى، نخواسته‏اند یك چنین فضیلت و مزیتى را براى ابوطالب اثبات كنند. از طرفى وى، پدر على است كه دستگاههاى تبلیغى خلفا برضد او پیوسته تبلیغ مى‏كردند، زیرا اسلام و ایمان پدر وى، فضیلت بارزى درباره او حساب مى‏شد در حالى كه كفر و شركت پدران دیگر خلفا موجب كسر شأن آنها بود. به هر حال، علیرغم تمام این سروده‏ها و گفتارها و كردارهاى صادقانه، گروهى به تكفیر وى برخاسته، حتى به آن اكتفا نكرده و ادعا كرده‏اند كه آیاتى درباره ابوطالب كه حاكى از كفر او است، نازل شده است تو گویى جهان اسلام مشكلى جز ابوطالب نداشت و باید آیاتى درباره او فرود آید و یا پیامبر از جایگاه او در دوزخ سخن بگوید. راه دوم براى اثبات ایمان او راه دوم، طرز رفتار او با پیامبر، و نحوه فداكارى و دفاع او از ساحت اقدس پیامبر است و هر كدام از آن خدمات مى‏تواند آئینه فكر و روشنگر روحیات او باشد، زیرا: ابوطالب شخصیتى است كه راضى نشد برادرزاده او دلشكسته شود، و علیرغم تمام موانع و نبود امكانات، زحمت بردن او را به شام همراه خود پذیرفت. پایه اعتقاد او به فرزند برادر، تا آن پایه است كه او را همراه خود به مصلى برد و خدا را به مقام او قسم داد و باران رحمت طلبید. وى در راه حفظ پیامبر از پاى ننشست و سه سال دربدرى و زندگى در شكاف كوه و اعماق دره را، بر ریاست و سیادت مكه ترجیح داد، تا آنجا كه این آوارگى سه ساله، او را فرسوده ساخت و مزاج خود را ازدست داد و چند روز پس از نقض محاصره اقتصادى كه به خانه و زندگى برگشت، بدرود زندگى گفت . ایمان او به رسول خدا به قدرى قرص و محكم بود، كه راضى بود تمام فرزندان گرامى وى كشته شوند ولى او زنده بماند على را در رختخواب وى مى‏خوابانید، تا اگر سوء قصدى در كار باشد به وى اصابت نكند بالاتر از آن روزى حاضر شد كه تمام سران قریش به عنوان انتقام كشته شوند، و طبعاً تمام قبیله بنى‏هاشم نیز كشته مى‏شدند اینك شرح آن: سران قریش در خانه ابوطالب با حضور پیامبر انجمنى تشكیل دادند سخنانى میان آنان رد و بدل گردید، سران قریش بدون اینكه نتیجه‏اى از مصاحبه خود بگیرند از جاى خود بلند شدند، در حالى كه عقبة بن ابى معیط، بلند بلند مى‏گفت: او را به حال خود باقى بگذارید، پند و نصیحت سودى ندارد و باید او را ترور كرد و به زندگى وى خاتمه داد. 15 ابوطالب از شنیدن این جمله، سخن ناراحت گردید ولى چه مى‏توانست بكند، آنان به عنوان میهمان وارد خانه او شده بودند اتفاقاً رسول گرامى همان روز از خانه بیرون رفت و دیگر به خانه برنگشت طرف مغرب، عموهاى آن حضرت به خانه وى سر زدند، اثرى از او ندیدند ناگهان ابوطالب، متوجه گفتار قبلى «عقبه» گردید، و با خود گفت حتماً برادرزاده‏ام را ترور كرده‏اند و به زندگى او خاتمه داده‏اند. با خود فكر كرد كه كار از كار گذشته، باید انتقام محمد را از فرعونهاى مكه بگیرم تمام فرزندان هاشم و عبدالمطلب را به خانه خود دعوت كرد، دستور داد كه هر كدام، سلاح برنده‏اى را زیر لباسهاى خود پنهان كنند، و دسته جمعى وارد مسجد الحرام گردند، هر یك از از آنها در كنار یكى از سران قریش بنشینند و هر موقع صداى ابوطالب بلند شد و گفت: «یا معشر قریش ابغى محمداً = اى سران قریش محمد را از شما مى‏خواهم»، فوراً از جاى خود برخیزند و هر كس شخصى را كه در كنارش نشسته است ترور كند، تا به این وسیله جملگى به قتل برسند. ابوطالب عازم رفتن بود كه ناگهان «زیدبن حارثه» وارد خانه شد، و آمادگى آنها را دید دهانش از تعجب بازماند، و گفت هیچ گزندى به پیامبر نرسیده، و حضرتش در خانه یكى از مسلمانان مشغول تبلیغ است این را گفت و بى‏درنگ دنبال پیامبر دوید، و حضرت را از تصمیم خطرناك ابوطالب آگاه ساخت پیامبر نیز برق آسا، خود را به خانه رساند چشم ابوطالب به قیافه جذاب و نمكین برادر زاده افتاد در حالى كه اشك شوق از گوشه چشمان او سرازیر بود، رو به وى كرد و گفت : «این كنت یا ابن اخى اكنت فى خیر؟ = برادرزاده‏ام كجا بودى؟ در این مدت شاد و خرم و دور از گزند بودى؟» پیامبر جواب عمو را داد و گفت : از كسى آزارى به من نرسیده است . «ابوطالب » تمام آن شب را به فكر فرو رفته بود، و با خود مى اندیشید و مى گفت: اگر امروز برادرزاده‏ام مورد هدف دشمن قرار نگرفت، ولى قریش تا او را نكشند آرام نخواهند گرفت صلاح در این دید كه فردا پس از طلوع آفتاب موقع گرمى قریش ، با جوانان بنى‏هاشم و عبدالمطلب ، وارد مسجد گردد و آنها را از تصمیم دیروز خود آگاه سازد، شاید رعبى در دل آنها بیفتد و بعدها نقشه‏كشتن محمد را نشكند آفتاب مقدارى بالا آمد، وقت آن شد كه قریش از خانه‏ها به سوى محافل خود روانه شوند، هنوز مشغول سخن نشده بودند كه قیافه ابوطالب از دور پیدا شد و دیدند جوانان دلاورى به دنبال او مى آیند همه دست و پاى خود را جمع كردند و منتظر بودند كه ابوطالب چه مى خواهد بگوید، و براى چه منظورى با این دسته ، وارد مسجد الحرام شده است ؟. ابوطالب در برابر محفل آنان ایستاد و گفت : دیروز محمد، ساعاتى از دیده‏هاى ما غائب گردید من تصور كردم كه شما به دنبال گفتار «عقبه» رفته ، و او را به قتل رسانیده‏اید از این رو تصمیم گرفته بودم با همین جوانان وارد مسجد الحرام شوم و به هر یك دستور داده بودم در كنار یكى از شماها بنشیند و هر موقع صداى من بلند شد همگى بیدرنگ از جاى برخیزند و با حربه‏هاى پنهانى خود، خون شما را بریزند ولى خوشبختانه محمد را زنده یافتم و او را از گزند شما مصون دیدم ، سپس به جوانان دلاور خود دستور داد، كه سلاحهاى پنهانى خود را بیرون آوردند، و گفتار خود را با این جمله پایان داد به خدا قسم اگر او را مى كشتید، احدى از شما را زنده نمى گذاشتم و تا آخرین نیرو با شما مى جنگیدم و ...16 شما اى خوانند گرامى ، اگر صفحات تاریخ زندگى حضرت ابوطالب را از نظر بگذرانید، ملاحظه خواهید نمود كه وى چهل و دو سال تمام پیامبر را یارى نمود و بالاخص در ده سال اخیر زندگانى او، كه مصادف با بعثت و دعوت آن حضرت بود جانبازى و فداكارى بیش از حد در راه پیامبر از خود نشان داد یگانه عاملى كه او را تا این حد استوار و پاى برجا ساخته بود، همان نیروى ایمان و عقیده خالص او نسبت به ساحت مقدس پیامبر اسلام بوده است، و اگر فداكارى‏هاى فرزند عزیز او على را ، به خدمات پدر ضمیمه كنید، حقیقت اشعار یاد شده در زیر كه ابن ابى الحدید ، در این باره سروده است براى شما روشن مى شود اینك ترجمه بخشى از آن اشعار: «هرگاه ابوطالب و فرزند او نبود، هرگز دین، قد، راست نمى كرد. وى در مكه پناه داد و حمایت كرد، و فرزند او در «یثرب» در گردابهاى مرگ فرو رفت. 17 وصیت ابوطالب هنگام مرگ‏ وى هنگام مرگ به فرزندان خود چنین گفت: من «محمد» را به شما توصیه مى‏كنم، زیرا او امین قریش و راستگوى عرب، و حائز تمام كمالات است آئینى آورده كه دلها بدان ایمان آورده، اما زبانها از ترس شماتت به انكار آن برخاسته است من اكنون مى‏بینم كه افتادگان و ضعیفان عرب، به حمایت او برخاسته و به او ایمان آورده‏اند، و محمد با كمك آنها بر شكستن صفوف قریش قیام نموده است، سران قریش را خوار، خانه‏هاى آنان را ویران، و بى پناهان آنها را قوى و نیرومند و مصدر كار نموده است سپس گفتار خود را با جمله‏هاى زیر پایان داد: اى خویشاوندان من، از دوستان و حامیان حزب او (اسلام) گردید هر كسى پیروى او را نماید، سعادتمند مى‏گردد، هرگاه اجل مرا مهلت مى‏داد، من حوادث روزگار را از او دفع مى‏نمودم. 18 ما شك نداریم كه وى در این آرزو راستگو بوده، زیرا خدمات و جانفشانیهاى ده ساله او، گواه صدق گفتار او است چنانكه گواه صدق، وعده‏اى است كه وى در آغاز بعثت به محمد (ص) داد، زیرا روزى كه پیامبر (ص) تمام اعمام و خویشاوندان خود را دور خود جمع كرد و آئین اسلام را به آنها معروض داشت، ابوطالب به او گفت: برادرزاده‏ام قیام كن، تو والا مقامى حزب تو، از گرامى‏ترین حزبها است تو فرزند مرد بزرگى هستى، هرگاه زبانى تو را آزار دهد، زبانهاى تیزى به دفاع از تو بر مى‏خیزند، و شمشیرهاى برنده‏اى آنها را مى‏رباید به خدا سوگند اعراب، مانند خضوع حیوان نسبت به مادرش، در پیشگاه تو خاضع خواهند شد.19 آخرین راه خوب است ایمان و اخلاص ابوطالب را از نزدیكان بى غرض او بپرسیم زیرا، اهل خانه به درون خانه و آنچه در آن مى‏گذرد داناترند. 20 1- وقتى على خبر مرگ ابوطالب را به پیامبر داد، وى سخت گریست و به على دستور غسل و كفن صادر نمود، و از خدا براى او طلب مغفرت نمود.21 2- امام باقر مى‏فرماید: ایمان ابوطالب، بر ایمان بسیارى از مردم ترجیح دارد و به امیر مؤمنان دستور مى‏داد از طرف وى حج بجا آورند.22 3- امام صادق فرمود: حضرت ابوطالب بسان اصحاب كهف است، كه در دل ایمان داشتند، و تظاهر به شرك مى‏نمودند، از این جهت دو بار مأجور خواهند بود.23 نظر دانشمندان شیعه‏ علما امامیه و زیدیه، به پیروى از اهل بیت همگى اتفاق دارند كه: ابوطالب یكى از افراد برجسته اسلام بوده و روزى كه جان از بدنش خارج گردید، دلى مالامال از ایمان و اخلاص به اسلام و مسلمانان داشت و در این باره كتابها و رساله‏هاى زیادى نوشته‏اند از اعصار گذشته تاكنون هیجده كتاب پیرامون ایمان ابوطالب به رشته تحریر درآمده است براى آگاهى بیشتر به كتاب «الغدیر» ج 7 ص 402 - 404 چاپ نجف مراجعه بفرمائید. بررسى حدیث «ضحضاح» برخى از نویسندگان مانند بخارى و مسلم، از راویانى چون: سفیان ابن سعید ثورى، عبدالملك ابن عمیر، و عبدالعزیز ابن محمد درآوردى، به پیامبر گرامى چنین نسبت داده‏اند: «وجدته فى غمرات من النارفاخرجته الى ضحضاح». «او (ابوطالب) را در انبوه آتش یافتم، پس وى را به ضحضاح (پایاب) منتقل نمودم». «لعله تنفعه شفاعتى یوم القیامه فیجعل فى ضحضاح من النار یبلغ كعبیه یغلى منه دماغه». «شاید كه شفاعت من به او (ابوطالب) در رستاخیز سودى رساند پس در پایابى از آتش قرار گیرد كه آتش بر، برآمدگى پاهاى وى برسد به طورى كه مغز او به جوش آید». گرچه انبوه روایات اسلامى یاد شده و دلائل روشنى كه بیان گردید، بى‏پایگى «حدیث ضحضحاح» را اثبات مى‏نماید، لكن به منظور روشن‏تر شدن مسأله در دو زمینه، به بررسى آن مى‏پردازیم: 1- بى پایگى سند حدیث ضحضاح‏ چنانكه بیان گردید، راویان حدیث ضحضحاح عبارتنداز: سفیان ابن سعید ثورى، عبدالملك ابن عمیر، عبدالعزیز ابن محمد درآوردى كه ما با استناد به سخنان دانشمندان علم رجال (از اهل سنت) (كه احوال محدثان را بیان مى‏نمایند)، وضعیت آنان را مورد تحقیق قرار مى‏دهیم: الف: سفیان ابن سعید ثورى‏ ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان ذهنى - یكى از دانشمندان رجال اهل سنت - پیرامون سفیان ثورى، چنین مى‏گوید: «كان یدلس عن الضعفاء = سفیان ثورى چنین بود كه احادیث جعلى را از راویان ضعیف، حكایت مى‏نمود24.» این سخن گواه روشنگرى است بروجود تدلیس در روایات سفیان ثورى به طورى كه احادیث وى را از درجه اعتبار ساقط مى‏كند. ب: عبدالملك ابن عمیر ذهبى، در مورد وى، چنین مى‏گوید: «طال عمره وسأ حفظه، قال ابوحاتم لیس بحافظ، تغیر حفظه و قال احمد ضعف یغلط و قال ابن معین: مخلط، و قال ابن خراش: كان شعبى لا یرضاه و ذكر الكوسج عن احمد انه ضعیف جدا».25 «توان حفظ و نگهدارى حدیث را نداشت و نیروى حافظه وى نیز، دگرگون گردید احمد ابن حنبل مى‏گوید: او ضعیف و پر غلط مى‏باشد، ابن معین مى‏گوید: وى احادیث نادرست را با روایات صحیح، درهم آمیخته است. ابن خراش مى‏گوید: شعبى نیز به وى رضایت نداده است كوسج نیز از احمد ابن حنبل حكایت نموده كه وى را به شدت تضعیف كرده است» . از مجموع این سخنان استفاده مى‏شود كه عبدالملك ابن عمیر، داراى صفات یادشده در زیر بوده است: 1- بى حافظه و فراموشكار. 2- ضعیف (در اصطلاح رجال) یعنى كسى كه نمى‏توان به روایت وى اعتماد نمود. 3- پر غلط (كسى كه روایات نادرست را با روایات صحیح، مخلوط مى‏نماید). 4- مخلط. روشن است كه هر یك از صفات یاد شده، به تنهائى بر بى‏پایگى احادیث عبدالملك ابن عمیر، گواهى مى‏دهد در حالى كه تمام این نقاط در وى گرد آمده است . ج - عبدالعزیز ابن محمد درآوردى‏ دانشمندان علم رجال از اهل سنت وى را نیز فراموشكار و بى‏حافظه دانسته‏اند كه نمى‏توان به روایات او استدلال كرد. احمد بن حنبل، پیرامون او، چنین مى‏گوید: «اذا حدث من حفظه جأببواطیل» 26. «هر گاه از حفظ، حدیث یا روایت نماید، سخنان بى‏پایه و نامربوط ارائه مى‏دهد». ابو حاتم نیز درباره وى مى‏گوید: «لا یحتج به = به سخن وى نمى‏توان استدلال كرد». (همان منبع). ابو زارعه نیز او را «سیئى الحفظ = یعنى بد حافظه، معرفى نموده است. 27 (مدرك سابق). از مجموع آنچه بیان گردید، به روشنى معلوم مى‏شود كه روایان اصلى حدیث ضحضاح، در نهایت ضعف بوده و هرگز نمى‏توان به احادیث آنان، اعتماد نمود. 3- متن حدیث ضحضاح، با كتاب و سنت، مخالف است در حدیث یاد شده به رسول خدا چنین نسبت داده‏اند كه آن حضرت ابوطالب را از انبوه آتش دوزخ، به پایابى از آتش منتقل نموده و بدین سان، موجب تخفیف عذاب وى گردید، و یا آرزو نموده كه تا روز رستاخیز از وى شفاعت نماید. در حالى كه قرآن مجید و سنت پیامبر گرامى (ص) تخفیف عذاب كافران و شفاعت شخص دیگرى از آنان را نفى مى‏نماید بنابراین، اگر ابوطالب كافر بود، هرگز پیامبر (ص) نمى‏توانست موجب تخفیف عذاب وى گردد و یا براى او آرزوى شفاعت نماید و بدین سان بى‏پایگى محتواى حدیث ضحضاح نیز، به ثبوت مى‏رسد. اینك دلائل روشن این مسأله را در پرتو كتاب و سنت، از نظر شما مى‏گذارنیم: الف - قرآن كریم در این زمینه چنین مى‏فرماید: «والذین كفروا لهم نارجهنم لا یقضى علیهم فیموتوا ولا یخفف عنهم من عذابها كذلك نجزى كل كفور» 28. «آتش دوزخ براى كافران است نه مرگ آنان فرا مى‏رسد كه بمیرند و نه عذاب آنان تخفیف داده مى‏شود ما كافران را این چنین، كیفر مى‏دهیم». ب - سنت پیامبر (ص) نیز شفاعت براى كافران را نفى مى‏كند كه به عنوان نمونه به برخى از این احادیث، اشاره مى‏نمائیم: 1- ابوذر غفارى از پیامبر گرامى (ص) چنین روایت مى‏كند: «اعطیت الشفاعه و هى نائله من امتى من لا یشرك بالله شیئا» 29. «به من شفاعت عطا گردید و آن براى كسانى از امت من است كه به خدا مشرك نباشند». 2- ابوهریره نیز از رسول خدا (ص) چنین روایت مى‏كند: «و شفاعتى لمن شهدان لا اله الا الله مخلصا و ان محمداً رسول الله یصدق لسانه و قلبه و قلبه لسانه» 30. «شفاعت من براى كسى است كه با اخلاص به یگانگى خدا گواهى دهد و بگوید: اشهد ان لا اله الا الله و به رسالت پیامبر (ص) نیز شهادت دهد و بگوید اشهد ان محمداً رسول الله (ص) به طورى كه سخن او با ایمان قلبى وى هماهنگ باشد». آیات و روایت یاد شده به روشنى بى پایگى متن حدیث ضحضاح را به ثبوت مى‏رسانند. نتیجه: در پرتو آنچه گذشت، معلوم گردید كه حدیث ضحضاح، از نظر سند و از جهت متن و محتوا، هیچ پایه و اساس ندارد و نمى‏توان بدان استدلال نمود و بدین سان استوارترین دژى كه دشمنان ابوطالب به منظور مخدوش ساختن ایمان نیرومند ابوطالب به آن پناهنده مى‏شدن فرو مى‏ریزد. * * * ایمان والدین پیامبر (ص) دلائل روشن تاریخى ما را به ایمان نیاكان و عموى پیامبر حضرت ابوطالب (ع) رهبرى نمود، اكنون وقت آن رسیده است كه ایمان پدر و مادر پیامبر (ص) را مورد بررسى قرار دهیم. نظریه مشهور در میان علما اسلام مانند «امامیه و زیدیه» و محققان اهل سنت این است كه «والدین» پیامبر (ص) بر خط توحید بودند و آنى از آن منحرف نشده‏اند از آنجا كه تاریخ از زندگانى هر دو كمتر ضبط كرده است از این جهت، منكران ایمان آنان كوچك‏ترین دلیلى در دست ندارند، در حالى كه براى اثبات ایمان آنان قرائنى در دست هیت كه اینك به ترتیب مى‏نگاریم: 1- روزى «فاطمه خثعمى» خود را بر «عبدالله» عرضه كرد او در پاسخ درخواست او دو شعر انشأ كرد كه از تقلید او به عفت و پاكدامنى، كاملاً حكایت مى‏كند و چنین گفت: اما الحرام فالممات دونه‏ والحل لا حل فاستبینه یحمى الكریم عرضه و دینه فكیف بالامر الذى تبغینه‏31 «مرگ بهتر از اجابت به درخواست حرام است، درخواست حلالى وجود ندارد كه در آن بررسى كنم، مرد كریم آبرو و دین خود را حفظ مى‏كند، چگونه خود را به درخواست تو آلوده كنم». 2- پیامبر گرامى در سخنان خود مى‏فرماید: «لم ازل انقل من اصلاب الطاهرین الى ارحام الطاهرات = من پیوسته از صلب پدران طاهر، به رحمهاى مادران پاك منتقل مى‏شدم. مقصود از طهارت در این حدیث تنها پاكیزگى از اعمال زشت نیست، بلكه معنى وسیعى دارد كه پاكیزگى از شرك و بت پرستى را نیز دربر مى‏گیرد. 32 3- درباره ایمان مادر پیامبر «آمنه» كافى است بدانیم كه از نبوت فرزند خود كاملاً آگاه بود، در سفرى كه براى دیدن بستگان خود به مدینه رفته بود، و پیامبر را نیز همراه داشت، پیوسته مى‏دید كه «احبار» یهود مدینه از نبوت فرزند او خبر مى‏دهند و او از ترس گزند آنان فوراً مدینه را به عزم مكه ترك گفت و در نیمه راه در نقطه‏اى به نام «ابوأ» درگذشت و به هنگام احتضار دیدگان خود را باز كرد، و به صورت فرزند خود نگریست و این دو بیت را سرود: ان صح ما ابصرت فى المنام‏ فانت مبعوث الى الانام‏ فا لله انهاك عن الاصنام‏ ان لا توالیها مع الاقوام‏ «اگر آنچه در رؤیا دیده‏ام صحیح و پا برجا باشد تو برانگیخته شده جهانیان هستى خدا ترا از گرایش به بت باز داشته تا مانند دیگران به ولایت آنها معتقد نباشى». آنگاه آخرین جمله‏هاى او این بود «كل حى میت، و كل جدید بال، و كل كبیر یفنى، و انا میته و ذكرى باق و ولدت طهرا». «هر زنده‏اى مى‏میرد، هر تازه‏اى كهنه مى‏شود، هر بزرگى، فناپذیر است و من مى‏میرم و یاد من جاودان است و بر آئین پاك متولد شدم». زرقانى در شرح مواهب از جلال الدین سیوطى نقل مى‏كند كه او پس از نقل این قسمت مى‏گوید این اعترافها حاكى است كه او یكتا پرست بوده زیرا از آئین ابراهیم نام برده و از رسالت فرزند خود بشارت داده است. شیخ مفید كه بیانگر عقائد امامیه است مى‏گوید: علماى امامیه اتفاق نظر دارند كه نیاكان پیامبر (ص) از آدم تا عبدالله همگى مؤمن و موحد بودند و در این مورد با آیات قرآن و اخبار استدلال نموده‏اند و خود پیامبر فرمود: من پیوسته از صلب پدران پاك به رحمهاى مادران پاكیزه منتقل مى‏شدم تا دیده به این جهان گشودم سپس مى‏افزاید: آمنه بنت وهب بر خط توحید بود و او در زمره مؤمنان محشور مى‏شود. 4- ابن كثیر در كتاب «البدایه و النهایه» روایات فراوانى را گردآورده كه همگى از ایمان و توحید «والدین» پیامبر (ص) حكایت مى‏كند كه ما برخى را نقل مى‏كنیم: روزى پیامبر در یكى از خطابه‏هاى خود چنین گفت: «من محمد بن عبدالله هستم هر موقع مردم دو دسته مى‏شدند خدا مرا در جانب بهترین آنان قرار مى‏داد تا اینكه از ابوین خود متولد شدم و هرگز دامنم به پلیدیهاى جاهلیت آلوده نشد و از آدم تا برسید به والدینم، میوه ازدواج هستم، نه عمل زشت از این جهت بهترین شما هستم از نظر پدر» . 5- عائشه مى‏گوید: پیامبر از جبرئیل نقل كرد كه او گفت، شرق و غرب را زیر و رو كردم، بهتر از «محمد» ندیدم. قبیله‏اى بهتر از بنى هاشم پیدا نكردم، و مقصود از «بهترین» همان ثبات در خط توحید و حفظ سنتهاى ابراهیمى است . 6- شكى نیست كه ابراهیم درباره فرزند خود چنین دعا كرد ... را به صورت یك اصل ثابت در نسل او باقى بدار. چنانكه مى‏فرماید: «وجعلها كلمة باقیة فى عقبه ». دعاى ابراهیم هر چند شعاع گسترده‏اى دارد ولى نیاكان پیامبر قدر مسلم آن است اگر دعاى ابراهیم درباره فرزندان خود به هدف اجابت رسیده و توحید به عنوان یك اصل ثابت در «نسل» او باقى مانده است. قطعاً نیاكان پیامبر مصداق مسلم آن بوده‏اند. پى‏نوشتها: 1- تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 8 ط نجف. 2- سیره ابن هشام، ج 1، ص .50 كامل ابن اثیر، ج 1، ص 12. 3- سیره حلبى، ج 1، ص 131 - 133. 4- ملل و نحل شهرستانى، ج 2، ص 248 مصر تحقیق «بدران». 5- سیره ابن هشام، ج 1، ص 144 - 140. 6- سیره زینى دحلان در حاشیه سیره حلبى، ج 1، ص 64. 7- تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 10. 8- سیره حلبى، ج 1، ص 116، و ابن هشام متن قصیده را در سیره آورده است به ج 1، ص 272 - 280 مراجعه شود. 9- سیره ابن هشام، ج 1، ص 182، طبقات كبرى، ج 1، ص 120. 10- سیره ابن هشام، ج 1، ص 182، طبقات كبرى، ج 1، ص 120. 11- دیوان‏ابوطالب، ص 32 سیره ابن هشام، ج 1، ص 373. 12- شرح ابن ابى الحدید، ج 14، ص 74 و دیوان ابوطالب، ص 173. 13- مستدرك حاكم، ج 2، ص 623، مجمع البیان، ج 7، ص 37، الحجة، /57. 14- لانعوذ الیه ابداً و ما خیر من ان نغتال محمداً. 15- والله لو قتلتموه ما ابقیت منكم احداً حتى نتفانى نحن و انتم «طبقات الكبرى، ج 1، ص 202 - 203»، طرائف، ص 85. 16- شرح ابن ابى الحدید، ج 14، ص 84. 17- كونوا له ولاة، ولحزبه حماة، والله لا یسلك احد سبیله الا رشد، ولا یأخذ رشده ولا یأخذ احد بهداه، الاسعد، ولو كان لنفسى مدة و فى اجلى تأخیر لكففت عنه الهزاهز، ولدافعت عنه الدوافع، سیره حلبى، ج 1، ص 390، تاریخ الخمیس، ج 1، ص 339. 18- اخرج ابن اخى فانك الرفیع كعبا، والمنیع حزبا والأَ عْلى أباً و الله لا یسلقك لسان الاسلقته السن حداد، و اجتذبته سیوف حداد، والله لتذلین لك العرب ذل الیهم لحاضنها «الطرائف» تألیف سید بن طاوس ص 85 نقل از كتاب «غایة السئول فى مناقب آل الرسول «نگارش ابراهیم بن على دینورى». 19- اهل البیت ادرى بما فى البیت. 20- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 14، ص 76. 21- همان مدرك ص 68. 22- اسروا الایمان و اظهروا الشرك فاتاهم الله اجرهم مرتین. اصول كافى، ص 244. 23- میزان الاعتدال، ج 2، ص 169. 24- میزان الاعتدال، ج 2 ص 660. 25- میزان الاعتدال، ج 2، ص 634. 26- سوره فاطر، آیه 36. 27- الترغیب و الترهیب، ج 4، ص 433. 28- الترغیب و الترهیب، ج 4، ص 433. 29- سیره حلبى، ج 1، ص 46 و غیره. 30- سیره زینى دحلان در حاشیه سیره حلبى، ج 1، ص 58. منبع: کتاب تفسیر منشور جاوید، آیت الله سبحانى، ج 7، ص 350- 375
پنج شنبه 21/9/1387 - 21:19
دعا و زیارت
سیره نبوى (ص) در كتاب بحارالانوار حسن حسین زاده شانه چى 1 سیره نبوى(ص) به لحاظ اهمیت نظرى و عملى از دیرباز مورد توجه نویسندگان مسلمان بوده است. بى شك تحقیق صحیح و موفق در این باب مى طلبد كه كلیه منابع و روایات موجود مورد نظر و نقد و بررسى قرار گیرند. منابع شیعى در این زمینه به سبب عوامل مختلف سیاسى و مذهبى و اجتماعى یا از بین رفته یا شرایط بروز و ظهور نیافته اند،با این حال بخش عمده اى از روایات سیره در منابع شیعى متإخر یافت مى شوند كه براى پالایش و جرح و تعدیل روایات متداول در منابع مشهور و متعارف سیره بسیار ارزشمند مى باشند. كتاب بحارالانوار گرچه از منابع متإخر به شمار مى رود،ولى به جهت گردآورى روایات پراكنده منابع متعدد شیعى از اهمیت بیشترى برخوردار است. نگارش سیره نبوى به لحاظ جنبه دینى ـ نه صرفا تاریخى و با انگیزه هاى تاریخ نگارى ـ از اواخر قرن اول قمرى آغاز شد و هدف اساسى از آن،ثبت آن بخش از حوادث زندگانى رسول خدا(ص) بود كه مى توانست به نحوى در امور دین و دنیاى مردم مفید و راهنما باشد و این اندیشه برخاسته از آموزه الهى ،ان لكم فى رسول الله اسوه حسنه(2) بود. البته نقل روایات و حكایات سیره تا پیش از تدوین به طور شفاهى متداول بود و سرمشق زندگى مسلمانان،اما وقتى كلام قیدوا العلم بالكتابه (3) آنان را به اهمیت ثبت و ضبط متوجه كرد به تدوین سیره دست زدند. با پیدایش تاریخ نگارى اسلامى در دهه هاى آخر قرن اول قمرى روایات سیره در آثار تاریخ نگاران مسلمان ظاهر شدند. مكتب تاریخ نگارى مدینه كه برخى موسس آن را ابن شهاب زهرى دانسته اند(4) برخلاف مكتب عراق توجه بیشترى به نقل روایات سیره داشت. با این حال تاریخ نگاران مكتب عراق از پرداختن به سیره پیامبر اكرم(ص) یكسره غافل نماندند و با كمى تإخیر روایات سیره بیشتر در آثار این مكتب نمایان شد. جدا از ادبیات تاریخ نگارى،احادیث سیره رسول خدا(ص) به فراوانى در كتابهاى روایى اى كه نگارش آن ها از حدود نیمه قرن دوم قمرى آغاز شده بود یافت مى شد. این نوشته ها كه با انگیزه هاى خالص دینى و براى تبیین بخشى از سنت پیامبر ـ كه در امور فردى و اجتماعى مسلمانان كاربرد داشت ـ به نگارش درآمده بودند بخش عمده اى از روایات سیره را در خود داشتند. مهمترین ویژگى آثار مذكور این بود كه روایات آنها عمدتا با ذكر سلسله سندهایشان نقل شده بودند و این امر به لحاظ سنجش اعتبار و صحت و سقم این روایات اهمیت بسیار داشت. با وجود تلاش بسیار براى پالایش احادیث نبوى كه روایات سیره را هم دربر مى گرفت و نمونه بارز آن نوشتن كتاب هاى صحاح بود تدوین سیره دچار تحریفات و دستكارىهایى شد كه از انگیزه هاى سیاسى و مذهبى ناشى مى شد. اشراف كلى حاكمان بر تدوین از مهمترین عوامل در این زمینه بود كه ممانعت كلى از تدوین احادیث نبوى ـ كه تا دهه هاى نخست قرن دوم ادامه داشت(5) ـ جعل و تحریف احادیث (از جمله معاویه تشویق مى كرد روایاتى علیه على(ع) و در فضایل عثمان و شیخین نقل كنند)(6) و عملكرد گزینشى در ثبت روایات (سلیمان بن عبدالملك كتاب ابان بن عثمان را سوزانید چون در آن از مناقب انصار یاد شده بود(7) و خالدبن عبدالله قسرى از زهرى خواست چنان كتابى بنویسد كه جایگاه على(ع) را در جهنم بنمایاند)(8) تحت همین اشراف كلى قرار داشتند،به همه اینها باید تعصبات مذهبى و جانبدارىهاى فرقه اى را افزود كه سبب تحریف و تإویل روایات سیره به شیوه هاى دلخواه مى شد. در كنار این روند كلى نگارش سیره،مكتب تدوین تشیع با هویتى متمایز قرار داشت. شیعیان على رغم ممانعت از تدوین سنت پیامبر از همان دهه هاى آغازین به این كار مبادرت كردند و در میان انبوه احادیث،از سیره رسول خدا(ص) هم بسیار روایت مى آوردند. ركن اساسى روایاتى كه شیعیان در باب سیره نقل مى كردند احادیثى بودند كه از زبان امامان اهل بیت ـ علیهم السلام ـ شنیده بودند. استوارى و صحت این دسته روایات به مقتضاى اهل البیت ادرى بما فى البیت از روایات راویان عثمانى و اموى بیشتر بود. امامان ـ علیهم السلام ـ به لحاظ اهمیت نظرى و عملى سیره نبوى و هم به منظور پالایش روایات سیره و جداسازى غث و سمین آنها به نقل روایات مذكور مى پرداختند. روایات ایشان یا به طور مسند از طریق پدرانشان به امام على(ع) مى رسد یا به كتاب هایى كه آن حضرت نوشته بود. روایات امام على(ع) نیز بخش عمده اى از روایات سیره را تشكیل مى دهند كه جدا از منقولات نهج البلاغه در كتاب هاى روایى دیگر به طور پراكنده موجودند. با این حال در میان تإلیفات شیعیان در دو قرن نخست قمرى به ندرت كتابى مى توان یافت كه به سیره نبوى اختصاص یافته باشد (مانند كتاب المبعث و المغازى ابان بن عثمان بجلى،متوفى به سال 150ق) و روایات سیره به طور عمده در اصول و كتب روایى ایشان نقل شده بودند،اما با اندكى تإخیر همین روایات در كتاب هایى كه به سیره معصومین ـ علیهم السلام ـ اختصاص یافتند (مانند الارشاد شیخ مفید و اعلام الورى طبرسى) و نیز در جوامع حدیثى گرد آمدند. ویژگى خاص این جوامع حدیثى همان حفظ اسانید روایات بود. از نخستین جوامع حدیثى باید به كتاب الكافى كلینى و از متإخرترین آنها به بحارالانوار مجلسى اشاره كرد. بحارالانوار و مولف آن محمد باقر مجلسى(9) (1037 ـ 1111ق) فرزند محمد تقى از دانشمندان بنام قرن یازده و دوازده قمرى بود كه نسب او از طرف مادرى به حافظ ابونعیم اصفهانى (نویسنده حلیه الاولیإ) مى رسید. وى تحصیل را در نزد پدرش كه از عالمان عصر خویش بود آغاز كرد و سپس در نزد استادانى چون ملامحسن فیض كاشانى،محمد صالح مازندرانى،شیخ محمدبن حسن عاملى و... به كسب دانش پرداخت و به زودى در زمره عالمان زمان خود درآمد و به تربیت شاگردانى چون سیدنعمت الله جزایرى،میرزاعبدالله افندى،میرزا مهدى مشهدى پرداخت. عالمان شیعى در این زمان كه شرایط سیاسى و مذهبى را مساعد مى دیدند تلاش بسیارى براى گردآورى میراث علمى شیعه و نشر و گسترش آن به خرج دادند و كتاب هاى بسیارى در حوزه دین و مذهب به رشته تحریر درآوردند. مجلسى نیز همپاى دیگر دانشمندان شیعه در این زمینه نقشى فعال داشت به طورى كه از وى بالغ بر پنجاه كتاب و رساله به زبان عربى و فارسى ذكر شده كه بسیارى از آن ها باقى مانده اند،مهمترین تإلیفات وى عبارتنداز: مرآه العقول فى شرح اخبار الرسول (در شرح اصول كافى); ملاذالاخیار (در شرح كتاب الاستبصار شیخ طوسى); بحارالانوار (مجموعه حدیثى); حق الیقین (در اعتقادات به فارسى); حیاه القلوب (در اعتقادات و سیره به فارسى). در میان تإلیفات مجلسى كتاب بحارالانوار بزرگ ترین اثر وى به شمار مى رود كه مجموعه بزرگى از احادیث شیعه در ابواب مختلف اصول و فروع و آداب و سنن مى باشد و تإلیف آن حدود چهل سال به طول انجامید. مجلسى هدف از تإلیف این كتاب را گردآورى احادیث و علوم اهل بیت ـ علیهم السلام ـ عنوان كرده است كه در كتاب هاى مختلف پراكنده بوده و گذشت زمان و حوادث روزگار آنها را در معرض نابودى و نسیان قرار داده بود: در پى اصول معتبرى بر آمدم كه مهجور مانده بودند و در طى سالیان دراز و مدت هاى مدید به حال خود رها شده بودند به جهت استیلاى حاكمان مخالف شیعه و رهبران گمراهى یا به علت رواج علوم باطله درمیان جاهلان مدعى علم و فضل یا به علت كم توجهى بعضى از متإخرین و اكتفا به كتب مشهور و متداول...(10) وى اظهار مى دارد كه براى دستیابى به این كتب در شرق و غرب بلاد اسلامى تلاش بسیارى به كار بست و تصمیم گرفت آنها را در یك كتاب گرد آورد تا از خطر نابودى و نسیان نجات یابند و بدین منظور روایات آنها را كه در ابواب مختلف پراكنده بودند در یك فصل بندى جدید و متناسب در قالب كتاب بحارالانوار جمع نمود.(11) او كتاب خود را در 25 جلد و مشتمل بر 2300 باب تنظیم كرد كه مجلدات و ابواب اولیه به اصول دین و ابواب بعدى به آداب و سنن و فروع فقهى اختصاص یافته است. نخستین چاپ بحارالانوار به سال 1248 قمرى در هندوستان صورت گرفت كه تنها برخى از مجلدات آن منتشر شد. چاپ دوم آن در 1303 قمرى به همت حاج محمدحسن اصفهانى معروف به كمپانى،امین دارالضرب تهران،آغاز و در 1315 قمرى یعنى یك سال پس از مرگ وى به اتمام رسید; این چاپ سنگى كه به چاپ كمپانى معروف است در 25 جلد به قطع رحلى در چاپخانه هاى تهران و تبریز صورت گرفت. چاپ جدید بحارالانوار در 1376 قمرى (1336 ه" . ش) در انتشارات كتابفروشى اسلامى و دارالكتب الاسلامیه در یكصدوده جلد انجام شد كه بارها تجدید چاپ شده است و با تحقیق و تعلیقات علامه طباطبائى و عبدالرحیم ربانى شیرازى و محمدباقر بهبودى و... همراه است،بعدها موسسه الوفإ و داراحیإ التراث العربى این چاپ را تجدید كردند. جلد ششم از چاپ قدیم بحارالانوار كه منطبق با مجلدات 15 تا 22 چاپ جدید است به سیره نبى اكرم(ص) اختصاص یافته است. ابواب كتاب سیره مولف بخش سیره كتابش را كه تاریخ پیامبر نامیده در پنج بخش تنظیم كرده است: ـ ابواب متعلق به ولادت،رشد و نمو،ازدواج،صفات و خصوصیات شخصى رسول خدا; ـ ابواب متعلق به معجزات; ـ ابواب متعلق به احوالات پیامبر از بعثت تا حوادث دوران مدینه; ـ ابواب متعلق به همسران،فرزندان،خویشان و اصحاب پیامبر; ـ ابواب متعلق به درگذشت نبى اكرم(ص) هر یك از این بخش ها مشتمل بر ابواب متعدد و در مجموع داراى 2655 حدیث مى باشند به شرح زیر: بخش نخست شامل هجده باب و 785 حدیث است كه عنوان كلى مهمترین ابواب آن عبارت اند از: خلقت حضرت محمد(ص) و بیان احوالات پدران و نیاكان ایشان و اعراب جاهلیت،ذكر بشارت ها به ولادت و نبوت پیامبر،تاریخ ولادت و امور مربوط به آن و ظهور معجزات،شیرخوارگى و دوران رشد،ازدواج با خدیجه و برخى احوالات وى،نام ها و القاب حضرت محمد(ص) و ذكر لوازم شخصى ایشان (سلاح،لباس،انگشتر و...)،بیان معناى برخى آیات در شإن حضرت محمد(ص)،ویژگى هاى شخصى و مكارم اخلاق و اوصاف نفسانى،وجوب اطاعت و دوستى و تجلیل و بزرگداشت ایشان،درباره عصمت و وجوه آن،سهوالنبى،علم رسول خدا،كتب و وصایاى انبیا كه نزد ایشان بود،فصاحت و بلاغت پیامبر. بخش دوم ابواب مربوط به معجزات رسول خدا(ص) است و مشتمل بر دوازده باب و 342 روایت كه در آن درباره حقیقت معجزه و وجوه اعجاز قرآن و ذكر دیگر معجزاتى كه از آن حضرت نقل شده،مانند اخبار غیبى،زنده كردن مردگان،شفاى بیماران،شق القمر و ردالشمس و... بحث شده است. بخش سوم در 36 باب و شامل 1004 روایت مفصل ترین بخش كتاب سیره است كه مهمترین وقایع سیره و مغازى را در خود جاى داده است،ابواب این بخش شامل: بعثت و اظهار دعوت،نزول وحى و كیفیت آن،معراج،هجرت به حبشه،محاصره در شعب ابوطالب و دعوت قبایل و وفات ابوطالب و خدیجه،هجرت به مدینه ولیله المبیت،ورود به مدینه و بناى مسجد و ذكر حوادث تا آغاز غزوات،ذكر غزوات و حوادث تا غزوه بدر كبرى،تغییر قبله،غزوه بدر،حوادث بعد از بدر تا غزوه احد،غزوه احد و حمرإ الاسد،غزوه رجیع و بئر معونه،غزوه بنى نضیر،غزوه ذات الرقاع،بدر صغرى و ذكر حوادث تا جنگ خندق و بنى قریظه،غزوه بنى مصطلق و ذكر حوادث تا صلح حدیبیه،قصه افك،غزوه حدیبیه و بیعت رضوان و عمره القضا،نامه هاى پیامبر به پادشاهان و ذكر حوادث تا غزوه خیبر،غزوه خیبر و فدك،حوادث بعد از خیبرتا جنگ موته،جنگ موته و حوادث بعد از آن تا جنگ ذات السلاسل،غزوه ذات السلاسل،فتح مكه،حوادث بعد از فتح تا غزوه حنین،غزوه حنین و طائف و ذكر حوادث تا غزوه تبوك،غزوه تبوك و ماجراى عقبه،مسجد ضرار،نزول سوره برائت،ماجراى مباهله،غزوه عمروبن معدیكرب،فرستادن على(ع) به یمن،آمدن وفود به نزد پیامبر و ذكر حوادث تا حجه الوداع ذكر وقایع تا بازگشت به مدینه و تا زمان وفات رسول خدا،ماجراهاى رسول خدا(ص) با اهل كتاب و مشركان از هجرت به مدینه تا وفات. بخش چهارم شامل چهارده باب و 393 حدیث درباره فرزندان پیامبر و احوالات ایشان،همسران پیامبر،احوالات ام سلمه،احوالات عایشه و حفصه،خاندان و خویشان و نزدیكان پیامبر،صدقات و اوقاف رسول خدا(ص)،مهاجرین و انصار و سایر اصحاب،احوالات قریش و دیگر قبایل عرب،فضایل سلمان،مقداد و ابوذر و عمار و برخى اصحاب،اسلام آوردن سلمان و احوالات او،احوالات ابوذر،احوالات مقداد و بعضى اصحاب،فضایل امت پیامبر و اخبار مربوط به آینده ایشان مى باشد. بخش پنجم در سه باب و مشتمل بر 131حدیث و ابواب آن عبارت اند از: وصیت رسول خدا(ص) به هنگام وفات و خبر تدارك سپاه اسامه،وفات و غسل و نماز و دفن پیامبر،كراماتى كه بعد از وفات آن حضرت ظاهر شدند. منابع و مآخذ مجلسى در ابتداى كتابش نام كلیه مصادر خود را همراه نام مولفان آنها ذكر كرده است.(12) و سپس به توثیق آنها پرداخته یعنى درباره وثاقت و اعتبارشان سخن گفته است و اگر طعن و جرحى بر آنها وارد شده ذكر كرده و اگر مدح و توثیقى صورت گرفته بیان كرده است(13) و چنانچه كتابى به اشتباه به نویسنده اى منتسب شده آن را تصحیح نموده و در برخى موارد به شرح حال مولف و ذكر استادان و مشایخ وى پرداخته است.(14) علاوه بر اینها در توثیق مصادر خود مطالبى را از مقدمه برخى از همین كتاب ها آورده است كه مولفین آنها در توثیق مصادر روایى و اسانیدشان بیان داشته اند،براى نمونه مقدمه ابن شهرآشوب بر كتابش (مناقب آل ابى طالب) را آورده كه در آن مولف اسناد و مشایخ روایت خویش را نام برده و روایات و سندهاى مورد اعتمادش را ذكر كرده است،(15) همچنین مقدمه طبرسى را بر كتابش (الاحتجاج)(16) و مقدمه كتاب سلیم بن قیس هلالى(17) و چند كتاب دیگر را آورده است كه كمك بسیار به نقد و بررسى روایات آنها مى نماید. مجموع مصادرى كه مولف در مقدمه بحارالانوار ذكر كرده بالغ بر 450 كتاب و رساله است،(18) ولى به نظر مى رسد شمار تمام منابعى كه از آنها در متن كتاب یاد شده حدود 629 اثر باشد.(19) با توجه به این كه هدف مولف گردآورى آثار شیعى بوده تذكر مى دهد كه به چند منظور از منابع اهل سنت نیز نقل كرده است: براى شرح و توضیح الفاظ و معانى آنها،براى احتجاج بر خودشان و رد اشكالات آنها با توجه به منابع ایشان،براى تإیید روایات شیعى از طریق آثار غیر شیعى و نقل روایات شیعى اى كه در كتاب هاى اهل سنت آمده است.(20) مجلسى هر روایت را با ذكر مصدر آن در ابتداى روایت آورده است،وى به منظور اختصار و سهولت كار براى برخى منابع خود كه بیشتر مورد مراجعه بوده اند رمزهایى از حروف الفبا قرار داده است كه به جاى نام كامل كتاب در ابتداى روایت ذكر شده اند مانند: (ع) براى كتاب علل الشرایع،(ج) براى كتاب احتجاج و (شا) براى كتاب الارشاد. مجموع مصادرى كه با رمز مشخص شده اند 84 كتاب مى باشند،اما كتاب هاى كوچك تر یا آن هایى كه كمتر بدانها مراجعه شده یا چندان مورد اعتماد نبوده اند(21) نام كاملشان در ابتداى روایات ذكر شده است. منابعى كه در كتاب سیره از آنها بهره گرفته است بالغ بر هفتاد كتاب و مشتمل بر تفاسیر قرآن و نهج البلاغه و كتاب هاى روایى و تاریخى شیعه و برخى منابع اهل سنت مى باشد و عبارتنداز: ـ تفسیر منسوب به امام حسن عسكرى(ع); ـ تفسیر على بن ابراهیم قمى (307ق); ـ تفسیر محمدبن مسعود عیاشى (260ق); ـ تفسیر محمدبن ابراهیم نعمانى (342ق); ـ تفسیر فرات بن ابراهیم كوفى (قرن چهارم ق); ـ تفسیر مجمع البیان طبرسى (548ق); ـ نهج البلاغه; ـ كتاب سلیم بن قیس; ـ صحیفه الرضا(ع); ـ قرب الاسناد ـ ابوجعفر عبدالله حمیرى (298ق); ـ كتاب المومن ـ حسین بن سعید اهوازى (حدود 250ق); ـ المحاسن ـ احمدبن محمد برقى (280ق); ـ بصائر الدرجات ـ محمدبن حسن صفار (290ق); ـ الغارات ـ ابراهیم بن محمد ثقفى (283ق); ـ الكافى ـ محمدبن یعقوب كلینى (329ق); ـ التمحیص ـ محمدبن همام بن سهیل (332ق); ـ الغیبه ـ محمد بن ابراهیم نعمانى (342ق); ـ التهذیب ـ محمدبن على بن بابویه،شیخ صدوق (381ق); ـ من لایحضره الفقیه ـ صدوق; ـ الخصال ـ صدوق; ـ الامالى ـ صدوق; ـ عیون اخبار الرضا ـ صدوق; ـ التوحید ـ صدوق; ـ كمال الدین و تمام النعمه ـ صدوق; ـ علل الشرایع و الاحكام ـ صدوق; ـ معانى الاخبار ـ صدوق; ـ ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ـ صدوق; ـ كشف الغمه ـ على بن عیسى اربلى (392ق); ـ مقتضب الاثر ـ احمدبن محمدبن عیاش جوهرى; ـ الارشاد ـ محمدبن محمدبن نعمان شیخ مفید (411ق); ـ الاختصاص ـ شیخ مفید; ـ الامالى ـ شیخ مفید; ـ تنزیه الانبیإ ـ على بن حسین موسوى سیدمرتضى (436ق); ـ الامالى ـ محمدبن حسن طوسى (460ق); ـ مكارم الاخلاق ـ حسن بن فضل طبرسى (قرن پنجم ق); ـ قصص الانبیإ ـ فضل الله راوندى (بعد از 548ق); ـ اعلام الورى ـ فضل بن حسن طبرسى (548ق); ـ النوادر ـ قطب الدین راوندى (573ق); ـ الخرایج و الجرایح ـ راوندى; ـ مناقب آل ابى طالب ـ على بن شهرآشوب (588ق); ـ الاحتجاج ـ احمدبن على طبرسى (قرن ششم ق); ـ روضه الواعظین ـ محمدبن حسن بن فارسى (قرن ششم ق); ـ كتاب الشفإ فى تعریف المصطفى ـ قاضى عیاض (544ق); ـ سعدالسعود ـ على بن موسى بن طاووس حسینى (668ق); ـ جمال الاسبوع ـ ابن طاووس; ـ اقبال الاعمال ـ ابن طاووس; ـ فرج المهموم ـ ابن طاووس; ـ مصباح الزایر ـ ابن طاووس; ـ شرح نهج البلاغه ـ عبدالحمیدبن ابى الحدید (655ق); ـ كتاب الروضه فى المعجزات و الفضایل; ـ الفضایل ـ جبرئیل بن شاذان (660ق); ـ كتاب المعراج ـ شیخ ابومحمدحسن; ـ الكامل فى التاریخ ـ ابن اثیر (630ق); ـ ارشاد القلوب ـ حسن بن ابى الحسن دیلمى (771ق); ـ العدد القویمه ـ علامه على بن یوسف حلى (726ق); ـ مختصر بصایر الدرجات ـ حسن بن سلیمان حلى (قرن هشتم ق); ـ كتاب الانوار ـ ابوالحسن بكرى (952ق); ـ رسایل شهید ثانى (966ق); ـ المنتقى فى مولد المصطفى ـ كازرونى; ـ الصحاح (فى اللغه) - اسماعیل بن حماد جوهرى (حدود 400ق); ـ النهایه ـ ابن الاثیر الجزرى (606ق); ـ قاموس المحیط ـ فیروز آبادى (817ق). اینها مهمترین مصادرى هستند كه مجلسى در باب سیره از آنها نقل كرده است. به جز اینها از كتاب ها و رساله هاى متعددى در شرح و توضیح روایات یا در بحث هاى اعتقادى كه مطرح كرده،بهره جسته است; همچنین از بسیارى از كتاب ها به طور غیر مستقیم نقل قول كرده است،مانند نقل هایى از واقدى،ابن اسحق،كلبى،طبرى و دیگران كه در كتاب هاى كشف الغمه،مناقب آل ابى طالب و الفضایل و... آمده و مجلسى آنها را به جاى خود ذكر كرده است. شیوه تدوین ـ نقل آیات: مولف در ابتداى هر باب آیاتى را كه با عنوان باب متناسب هستند با ذكر نام سوره و شماره آیه ذكر مى كند. بدیهى است در برخى ابواب،آیاتى متناسب با موضوع آن ها وجود ندارد،از آن جمله ابواب 2 و 4 و 6 و 7 و 12 از بخش معجزات رسول خدا(ص)(22)و باب هفدهم و هجدهم از بخش اول.(23) وى پس از ذكر آیات،تفسیر كلى آنها را عمدتا از تفسیر مجمع البیان طبرسى نقل مى كند و سپس به ذكر روایات مى پردازد. ـ نقل روایات: مولف در هر باب كلیه روایاتى را كه در موضوع مربوط یافته ذكر كرده است. او در ذكر روایات ترتیب زمانى مصادر را رعایت نكرده و گاه روایات مصادر متإخر قبل از مصادر متقدم آمده اند،ولى به توالى زمانى رویدادها توجه داشته است. مجلسى نخست نام مإخذ خود را اغلب به صورت رمز و گاه به طور كامل ـ و اگر یك روایت در چند مإخذ موجود بوده نام یا رمز همه آنها را ـ آورده و سپس سند روایت را ذكر مى كند. با آن كه وى به ذكر سند روایات تإكید داشته،چنان كه در مقدمه كتاب هم اشاره مى كند،(24) در برخى موارد جهت اختصار از ذكر تمام سند خوددارى كرده است. این موارد در خصوص سندهایى است كه بارها تكرار شده اند و روایات متعددى از طریق آنها نقل گردیده،وى در مقدمه كتاب این اسانید را ذكر كرده و تذكر داده است كه در متن كتاب،هر یك از این سندها را فقط با نام اولین راوى آنها مشخص كرده است،(25) براى مثال همه روایاتى كه در كتاب قرب الاسناد از طریق سندى بن محمد از ابوالبخترى وهب بن وهب قرشى نقل شده در متن با عنوان ،به سند خود از ابوالبخترى نقل كرده است.(26) مولف از ذكر خبرهاى مشابه در یك باب پرهیز كرده است. در مواردى كه یك خبر با سندهاى متفاوت در چند مصدر وجود داشته خبر مذكور را از یكى از مصادر ذكر كرده و سپس تذكر داده است كه همان خبر در كتابى دیگر وجود دارد و سند آن را بدون نقل خبر ذكر مى كند(27) و چنانچه دو خبر مذكور به لحاظ سند و متن كاملا مشابه هستند پس از بیان روایت یكى از مصادر به ذكر نام مصدر یا مصادر دیگر بسنده مى كند(28) و اگر میان دو خبر اختلاف ناچیزى باشد اشاره مى كند.(29) در مواردى كه دو روایت متفاوت داراى سند یكسان هستند پس از ذكر مصدر روایت دوم و تإكید بر این كه سند آن،همان سند روایت نخست است كل روایت را ذكر مى نماید.(30) مولف همچنین به جهت پرهیز از طولانى شدن مباحث هر باب،گاه از ذكر كلیه اخبارى كه در یك مصدر موجود است و با موضوع پیوند دارند خوددارى مى كند ضمن این كه به وجود این روایات در آن مصدر اشاره مى نماید،براى مثال در ذیل خبرى از كتاب سعدالسعود در باب بشارت ها مى گوید وى ابن طاووس بشارت هاى بسیارى در كتابش آورده كه با بیان آنها سخن را طولانى نمى كنیم و همین خبر كه ذكر كردیم بسنده است.(31) در ضمن به ندرت یك خبر را كه با موضوع دو باب مختلف تناسب دارد در هر دو باب ذكر مى كند مثلا در ذیل روایتى از كتاب احتجاج در باب معجزات مى گوید (این خبر و شرح آن در جلد چهارم (دهم) آمده،ولى در این جا هم ذكر كردیم زیرا با موضوع این جلد تناسب بیشترى دارد).(32) ـ شرح و توضیح: مجلسى ضمن ذكر روایات هر جا نیاز دیده به شرح و توضیح پرداخته است. وى در بسیارى موارد الفاظ دشوار و اصطلاحات را معنا كرده یا نكات دستورىاى را كه در فهم روایات سودمند هستند تذكر داده و در این زمینه بیشتر از كتاب هاى الصحاح جوهرى،قاموس المحیط فیروزآبادى و النهایه جزرى و كتاب هاى دیگر بهره گرفته است. در ذیل بعضى روایات به ترجمه و شرح اشعار موجود در آنها پرداخته است. توضیح درباره اماكن جغرافیایى ذكر شده در روایات نیز اگر چه به ندرت مورد توجه مولف بوده است. علاوه بر توضیحات لغوى،مجلسى به شرح روایات و بیان مفاهیم و نكات قابل برداشت از آنها یا تبیین نكات مبهم یا اختلافات و تعارضات احتمالى میان روایت اقدام كرده و به اشكالات موجود پیرامون آنها پاسخ گفته است،این توضیحات با عناوینى چون (بیان)،(اقول)،(تبیین)،(توضیح)،(تذییل)،آغاز مى شوند كه سخن مولف را از متن روایات جدا مى سازند. ـ نقد و بررسى: گرچه هدف مولف صرفا گردآورى روایات و تبویب آنها بوده،ولى كار او خالى از عنصر نقد و بررسى نیست. وى هم در مقدمه كتاب (هنگام معرفى مصادر) و هم در متن كتاب به این نكته توجه داشته است. در مقدمه كتاب پس از معرفى اجمالى مصادر خود به توثیق آنها پرداخته است و اگر نكته اى منفى حیثیت و اعتبار آنها را خدشه دار كرده یادآور شده،مثلا درباره كتاب احتجاج مى گوید (گرچه بیشتر اخبار آن مرسل هستند ولى از كتاب هاى معروف و متداول است...)(33) یا درباره حافظ رجب برسى و كتاب هاى او مى گوید (به روایاتى كه فقط وى نقل كرده اعتماد نكردم،زیرا این دو كتاب او مطالبى را در بر دارد كه موجب غلو و اشتباه مى شوند و تنها روایات موافق با اصول معتبره را از وى اخذ كرده ام)(34) و در كنار اینها از كتاب هاى معتبر با ستایش و تجلیل یاد كرده است. وى در متن كتاب نیز گاه به نقد سند یا متن روایات پرداخته است از آن جمله در ذیل خبرى از كتاب الفضایل در باب كودكى پیامبر مى گوید: این خبر چون از طریق مخالفین نقل شده زیاد مورد اعتماد نیست اما آن را ذكر كردیم،زیرا در آن نكاتى است كه عقل از پذیرشش ابایى ندارد.(35) یا در ذیل روایتى در باب معراج از كتاب امالى مى گوید: این روایت از روایات آحاد است كه یقینى حاصل نمى كند به علاوه تضعیف هم شده است).(36) او فقط به نقد سند روایات بسنده نكرده و به بررسى متن روایت هم توجه داشته است چنان كه پس از ذكر روایتى از كتاب عیون اخبار الرضا در باب تاریخ بعثت مى گوید : این خبر مخالف با سایر اخبار مستفیضه است...(37) و سپس وجوهى را در بیان معناى روایت ذكر مى كند. علاوه بر اینها مولف به مقابله و مقایسه روایات و موارد اختلاف یا احتمالا تعارض آنها توجه داشته و به رد و ایراد و ذكر وجوهى احتمالى براى جمع میان روایات و برطرف كردن موارد اختلاف پرداخته است. ـ هماهنگى مطالب: مولف هم به جهت رعایت اختصار و پرهیز از تكرار و هم به جهت هماهنگى میان مطالب كتاب و تسهیل دستیابى به مطالب مربوط به هر موضوع در ذیل بسیارى از روایات به وجود روایات دیگرى در همان موضوع یا موضوعاتى متناسب با آن در ابواب دیگر اشاره كرده است،چنانچه خبرى متناسب با موضوع مورد بحث در ابواب قبلى آمده ذكر مى كند و اگر چنین روایاتى در ابواب بعدى خواهد آمد متذكر مى شود،مثلا در باب احوالات حضرت خدیجه مى گوید: بعضى فضایل او در باب احوالات ابوطالب خواهد آمد.(38) یا درباره تاریخ وفاتش مى گوید: تاریخ وفات وى را در باب مبعث خواهیم آورد.(39) در بعضى موارد بخشى از روایت را در بابى مى آورد اما گوشزد مى كند كه تمام خبر در باب خودش خواهد آمد مثلا در ذیل خبرى از جنگ بدر مى گوید (تمام این روایت همراه با سند آن در كتاب دعا خواهد آمد)(40) و یا اشاره مى كند كه شرح و توضیح روایت در ابواب دیگر موجود است.(41) بدین ترتیب اطلاعات كلى درباره ابواب مختلف و موضوعات آنها را در اختیار خواننده قرار مى دهد و دستیابى به اخبار و روایات مرتبط با هم را براى خواننده آسان مى سازد. ـ طرح بحث هاى اعتقادى: بسیارى از روایات سیره مشتمل بر مطالبى هستند كه ارتباط مستقیم با اصول اعتقادات دارند،از این رو مولف در ذیل این قبیل روایات بحث هاى اعتقادى و كلامى را مطرح مى كند و در آن ها به شرح و توضیح نكات روایات مى پردازد،مثلا در باب معجزات پیامبر بحث مفصلى درباره حقیقت معجزه و وجوه دلالت معجزات بر حقانیت نبوت پیامبر ارائه مى كند.(42) در این بحث ها اغلب اشكالات و شبهات مخالفان و منكران را مطرح كرده و با ذكر اقوال علما و نظریات خویش به رد و جواب آنها پرداخته است و گاه به تصحیح برخى اشتباهات علماى سلف اشاره كرده است; از جمله بحث هاى اعتقادى در ابواب سیره مى توان به این موارد اشاره كرد: معراج و كیفیت آن،(43) وحى و كیفیت آن،(44) و عصمت.(45) بى شك مبحث سیره نبوى در كتاب بحارالانوار داراى كاستى هایى است كه بیشتر به اهداف مورد نظر در تإلیف این كتاب باز مى گردد. با این حال باید اذعان داشت كه مجموعه روایات موجود در این زمینه در بحارالانوار به لحاظ كثرت و میزان اعتبار و نیز شرح و توضیحات نویسنده اطلاعات گسترده و ارزنده اى در اختیار محقق قرار مى دهد. پى‏نوشت‏ها: 1. دانشجوى دكترى تاریخ و تمدن ملل اسلامى ـ دانشگاه تهران. 2. احزاب (33) آیه 21. 3. گفته حضرت رسول به نقل از: ابن شعبه،تحف العقول،ص 18. 4. سیدصادق سجادى و هادى عالم زاده،تاریخنگارى در اسلام،ص 51. 5. براى اطلاع بیشتر در این باره نگاه كنید به: على شهرستانى،منع تدوین الحدیث. 6. عبدالحمید بن ابى الحدید،شرح نهج البلاغه،ج 11،ص 20 به نقل از ابوالحسن مدائنى. 7. عبدالحمید صائب،علم التاریخ،ص 93،به نقل از الموفقیات،نوشته زبیربن بكار،ص 222. 8. ابوالفرج اصفهانى،الاغانى،ج 22،ص 21. 9. درباره شرح حال مجلسى نگاه كنید به: ریحانه الادب،ج 5 و روضات الجنات،ج 1،ص 118،و اعیان الشیعه،ج 9،ص 182. 10. محمدباقر مجلسى،بحار الانوار،ج 1،ص 3. 11. همان،ص 4. 12. همان،ص 6 ـ 48. 13. براى نمونه رك: همان،ص 28 ـ 29 و 32. 14. براى نمونه رك: همان ص 14 و 44 و 45. 15. همان،ص 62. 16. همان،ص 74. 17. همان،ص 76. 18. رك: همان،ص 24 ـ 25. 19. گروهى،المعجم المفهرس لالفاظ احادیث بحارالانوار،ج 1،ص 98. 20. محمدباقر مجلسى،همان،ج 1،ص 48. 21. همان جا. 22. همان،ج 17،ص 225 و ;362 ج 18،ص 1 و 23 و 144. 23. رك: همان،ج 17،ص 130 و 156. 24. همان،ج 1،ص 48. 25. همان،ص 48 ـ 61. 26. همان،ص 48. 27. براى نمونه رك: همان،ج 16 ص 173 و 280 و 314. 28. براى نمونه: همان،ج 15 ص ;340 ج 16،ص 99. 29. براى نمونه: همان،ج 15،ص 132 و 316. 30. براى نمونه: همان،ج 16،ص ;325 ج 18،ص 371. 31. همان،ج 15،ص 241. 32. همان،ج 17،ص 298. 33. همان،ج 1،مقدمه مولف ص 28. 34. همان،10. 35. همان،ج 15،ص 357. 36. همان،ج 18،ص 349. 37. همان،ص 190. 38. همان،ج 16،ص 2. 39. همان،ص 20. 40. همان،ج 19،ص 310. 41. براى نمونه: همان،ج 16،ص 219. 42. همان،ج 17،ص 222. 43. همان،ج 18،ص 289. 44. همان،ص 248. 45. همان،ج 17،ص 40. منابع: ـ اصفهانى،ابوالفرج،الاغانى (بیروت،دارالفكر،بى تا). ـ الحرانى،حسن بن على بن شعبه،تحف العقول (قم،انتشارات بعثت،بى تا). ـ سجادى،سیدصادق و عالم زاده،هادى،تاریخنگارى در اسلام (تهران،انتشارات سمت،1375). ـ شهرستانى،على،منع تدوین الحدیث (قم موسسه الامام على علیه السلام،1418ق). ـ عبدالحمید،صائب،علم التاریخ (بیروت،الغدیر،1421ق). ـ گروهى،المعجم المفهرس لالفاظ احادیث بحارالانوار (قم،دفتر تبلیغات اسلامى،1413ق). ـ مجلسى،محمدباقر،بحار الانوار چاپ دوم (تهران،دارالكتب الاسلامیه،1362ش). ـ المعتزلى،عبدالحمیدبن ابى الحدید،شرح نهج البلاغه (بیروت،داراحیا التراث العربى،1386ق). منبع: فصلنامه تاریخ اسلام ، شماره 11
پنج شنبه 21/9/1387 - 21:18
دعا و زیارت
سازمان ادارى و مالى در زمان رسول خدا (ص)‏ پرویز سعیدى‏ مقدمه اندیشه حكومت اسلامى، طبق آیات قرآن كریم و رهنمودهاى پیامبر صلى الله علیه و آله به صحابه، دلالت‏بر احساس فطرى بشر در تشكیل دولت دارد . (2) علامه طباطبایى‏قدس سره با استناد به آیه: «فاقم وجهك للدین حنیفا فطرة الله التى فطرالناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلك الدین القیم و لكن اكثر الناس لا یعلمون‏» (3) لزوم دولت اسلامى را اثبات مى‏كند و در توضیح آن، یادآور مى‏شود: فطرى بودن نیاز به تشكیلات حكومتى، به حدى بود كه وقتى پیامبر صلى الله علیه و آله پس از هجرت به مدینه، دست‏به ایجاد دولت اسلامى زد، مردم با وجود پرسش‏هایى كه در زمینه حیض و اهله و انفاق و دیگر مسائل عادى مطرح مى‏كردند و از پیامبر صلى الله علیه و آله توضیح مى‏خواستند، در مورد تشكیل دولت هیچگونه پرسشى مطرح نكرده و توضیحى نخواستند . حتى جریان‏هاى پس از رحلت آن حضرت نیز با تمامى فراز و نشیب، از همین احساس فطرى سرچشمه مى‏گرفت . همه به انگیزه فطرت احساس مى‏كردند كه چرخ جامعه اسلامى بدون گرداننده، گردش نخواهد كرد و دین اسلام این واقعیت را، كه درجامعه اسلامى باید حكومتى وجود داشته باشد، امضاى قطعى نموده است . (4) طبیعى است كه اسلام براى فعلیت‏بخشیدن به اهداف عالى خویش در زمینه‏هاى گوناگون سیاسى، اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى و حتى عبادى، نیازمند وجود دولت است . حضرت امام خمینى‏قدس سره در كتاب ولایت فقیه خویش، وجود احكام مالى، دفاع ملى، احقاق حقوق و احكام جزایى در متن دین و شریعت را دلیل بر لزوم تشكیل حكومت دانسته، مى‏نویسند: سنت و رویه پیغمبر صلى الله علیه و آله دلیل بر لزوم تشكیل حكومت است; زیرا اولا: خود تشكیل حكومت داد ... و ثانیا: براى پس از خود به فرمان خدا تعیین حاكم كرده است . (5) چنانچه تشكیل حكومت اسلامى، براى سرپرستى و اداره شؤون مسلمانان به حكم ضرورت لازم آید، قهرا نظام و تشكیلاتى باید باشد كه بر تعیین حاكم، شرایط، صلاحیت‏ها، اختیارات و اوصاف او نظارت داشته باشد و در چگونگى صدور صلاحیت‏ها و رابطه حاكم بر مردم ضوابطى باشد وگرنه هرج و مرج جاى نظم و انضباط را مى‏گیرد و این بر خلاف اصول اسلام و منطق است . این نوشتار بر آن است تا حكومت اسلامى رسول الله صلى الله علیه و آله را، كه پس از هجرت در مدینه ایجاد كردند، مورد شناسایى قرار دهد و در نگرشى دقیق، سازمان ادارى آن را تشریح كند . سازمان ادارى در دوران جاهلیت اعراب حجاز، بدوى بودند . بنابراین ذكر حكومت و سازمان ادارى به معناى دقیق كلمه در مورد آنان درست نیست; زیرا بدوى بودن و نظام حكومتى دو امر متناقض‏اند . ولى شهر مكه، مدینه و طائف وضعى میانه در بداوت و حضارت (تمدن) داشتند . به عبارت بهتر، در حالتى میان زندگى شهرى و قبیله‏اى به سر مى‏بردند . شهر مكه مقر قبایل قریش بود و هر قبیله‏اى محله‏اى از آن را در اختیار خود داشت و این مجاورت قبایل با یكدیگر، نوعى اتحاد و تقسیم كار در میان آنان ایجاد نموده، لیكن با این حال، همچنان علاقمند به استقلال باقیمانده بودند و از پیوستن به یكدیگر خوددارى مى‏كردند، به همین جهت هیچگاه به مرحله یك شهر به معناى جدید نرسید و به سلطه و نفوذ یك قدرت همگانى تن نداد . هیچگاه دیده نشد كه شخصى به عنوان مكى معروف باشد و منسوب به مكه گردد . ولى انتساب به قبیله بسیار معمول و متداول بود . ملیت فقط ملیت قبیله‏اى بود و افتخار، افتخار قبایلى . دارالنَدوِه قریش براى مذاكره و مشاوره در امور خصوصى و عمومى اجتماع مى‏كردند و این اجتماعات رسمى در دارالندوه برگزار مى‏شد . محل آن، خانه قصى بن كلاب بود كه آن را ساخت و از آن درى به جانب كعبه قرار داد . آن اولین خانه‏اى است كه در مكه ساخته شد و سپس مردم خانه‏هاى خود را به تبعیت از او ساختند . مورخان و سیره نویسان گفته‏اند كه وجه نامگذارى «ندوه‏» از آن‏رو است كه مشتق از ندى و نادى و منتدى است و این لغت‏به معناى مجلس است كه مردم براى مشورت در امور خیر و شر، در آنجا گردهم مى‏آمدند و قریش در آنجا به حل و فصل كارها، پیوندهاى زناشویى، لواى جنگ، ختنه پسرها و ... مى‏پرداخت . (6) پست‏هاى مهم ادارى مكه (7) 1 - سرانت و حجابت: یعنى دربانى و پرده دارى كعبه، كه به عهده بنى عبدالدار بود و پس از آن امور مربوط به دارالندوه نیز بدان افزوده شد . 2 - سقایت و عمارت: یعنى آب دادن حجاج و حفظ و حراست آداب و تشریفات در خانه كعبه . این منصب در دست‏بنى‏هاشم بود . عمارت یا نگاهبانى مسجدالحرام، یكى از مؤسسات وابسته به سقایت‏بود تا مراقبت كنند كه كسى در آن محل مقدس یاوه سرایى و بدگویى نكند و فریاد نزند . 3 – افادت: یعنى میهماندارى و اطعام حاجیان . قریش در مواقع معین، مبلغى پول از میان خود گرد مى‏آوردند و براى اطعام فقرا به متصدیان میهمانخانه مى‏دادند . این منصب از آن بنى نوفل بود . 4 – ایسار: تفال و تطیر با تیرهاى بى پر، در دوران جاهلیت‏بود كه اعراب از این طریق در مشكلات زندگى چاره‏جویى مى‏كردند و این خود به سمتى تبدیل شد كه بنى جمح آن را بر عهده داشتند . 5 - اموال محجره: اوقافى بود كه به نام خدایان خود وقف مى‏كردند . این سمت در دست‏بنى سهم بود . این پنج منصب جنبه دینى داشت . در كنار آن‏ها منصب جنگى نیز وجود داشت . 6 - اللواء; پرچمدارى: پرچمى دینى بود كه در جنگ ها آن را خارج مى‏ساختند و آن را عقاب مى‏نامیدند . پرچم قریش به دست قصى بن كلاب بود كه به فرمان وى آن را براى جنگ آماده مى‏كردند . 7 - قبه و اعنه: و آن خیمه‏اى بود كه برخى از ابزار جنگى و تجهیزات نظامى در آن نگاهدارى مى‏شد و مقام «اعنة الخیل‏» متصدى نگهدارى اسبان قریش در جنگ بود و این سمت را بنى مخزوم عهده‏دار بود . در كتاب هاى عرب پنج منصب دیگر براى اعراب ذكر شده و آنها عبارتند از: 8 – قیادت: مقام راهبرى قافله یا جنگجویان یا هر دو، كه ولایت آن در بنى امیه بود و در اواخر عهد جاهلى، ابوسفیان آن را به دست داشت . 9 – مشورت: عبارت بود از مشاوره در امرى با متصدى این سمت، پیش از آن‏كه براى آن امر اجتماع نمایند . این منصب در ست‏بنى اسد بود . 10 – اشناق: مؤسسه اى كه براى حل اختلاف و رضایت‏خصم تاسیس شد و معمولا براى پرداخت دیه‏هاى قبایل قریش و یا دیگران بوده است و ریاست آن به دست‏بنى‏تمیم بود . 11 – سفارت: یعنى اعزام نمایندگان و سفیران براى انجام مذاكرات صلح و جنگ یا اظهار تفاخر قریش در برابر اقوام دیگر . این منصب را بنى عدى به دست داشت . و آخرین مسؤول آن در جاهلیت عمربن خطاب بود . 12 – ایلاف: به معناى تضمین راه هاى بازرگانى، بدون پیمان حلف است . نوعى اجازه تجارت كه قبیله قریش آن را از دولت هاى ایران و روم و از حكام حبشه و یمن در اختیار داشت و كسانى كه این مقام ممتاز را براى قریش كسب كردند، هاشم، مطلب، عبد شمس و نوفل فرزندان عبد مناف بودند . 13 – قضا: نظام ادارى مكه بر روى سه محور دینى، نظامى، اقتصادى مى‏چرخید . لذا جاى مؤسسه قضایى یا قضاوت خالى بود . برخى سران عشایر قریش بر آن شدند . تا این خلا را برطرف كنند و در این راستا حلف الفضول را میان خود بستند . اساس آن پیمان دفاع از حقوق افتادگان بود و بنیانگذاران آن، همه نام فضل داشتند و پیامبر خدا در این پیمان، كه حقوق مظلومان را بیمه مى‏كرد، شركت فرمود . (8) پیامبر صلى الله علیه و آله همه این مناصب، جز حجابت و سقایت را لغو و باطل اعلام كرد . ویژگى‏هاى اجتماعى مكه در آغاز بعثت ساختار ادارى مكه متاثر از سه ویژگى اجتماعى بود، كه شهر مدینه آن سه ویژگى را نداشت و آنها عبارت بودند از: الف: اكثریت‏شهروندان مكه را قریش و عشایر و تیره‏هاى آن تشكیل مى‏داد، احتمالا افرادى از قبایل دیگر بوده‏اند اما در اقلیت قرار داشته‏اند . یكدست‏بودن شهروندان در مكه، این شهر را از خونریزى و عداوت‏هاى حاد سیاسى بدور مى‏داشت . جنگ و خونریزى عمده‏اى میان قریش در تاریخ ثبت نشده است . ب: خصوصیت دیگر مكه در رنگ و طبع بازرگانى آن بود، بازرگانان قریش با عشایر قریش و كشورهاى خارج روابط بازرگانى داشتند . تنظیم دقیق حركت كاروان‏هاى بازرگانى از اهمیت ویژه‏اى برخوردار بود و مستلزم آن بود كه روابط با قبایل سر راه‏هاى قافله‏ها و كشورهاى مقصد به دقت‏بررسى شود . ج: به دلیل وجود كعبه، این شهر به عنوان جایگاه عبادت و انجام مراسم حج، براى اعراب تقدس داشت و از نظر درآمد توریست و بازرگانى، منبع درآمد سرشارى براى قریش بود . این ویژگى‏هاى سه‏گانه موجب شد كه این شهر از یك نظام ادارى و مركز قدرت برخوردار باشد و پیامبر در مكه مردم را به دینى جدید دعوت مى‏كرد و عقول را از خرافات آزاد مى‏نمود . او به بركت این دین توانست گروهى از مردم را پیرامون خود جمع كند و از این گروه، سازمانى واحد مبتنى بر تعلقات و تمایلات روحى واحد تشكیل گردید . وضعیت دولت اسلامى و سازمان‏هاى مربوط به آن، در مدینه اوضاع یثرب در آستانه هجرت پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله چون ساكنان شهر یثرب (عرب و یهود) قبل از اسلام فاقد پیكره اجتماعى متكامل بودند، هیچ گونه اقتدار سیاسى فراگیر و یا نظام ادارى جامع در آن پدید نیامد و مؤسسه و سازمانى كه بتواند واحدهاى متفرق را در یك زنجیره مصالح مشترك و حیاتى پیوند دهد وجود نداشت . اما پس از آمدن اسلام به مدینه و اندكى پیش از هجرت پیامبر صلى الله علیه و آله تكوین نظام ادارى در این شهر آغاز شد . ممكن است‏شالوده و زیر بناى نظام ادارى شهر یثرب با انتخاب نقباى دوازده گانه، از میان بیش از 70 نفر توسط اوس و خزرج كه به تقاضاى پیامبر بود، گذاشته شده باشد . در دومین بیعت عقبه، (9) سه نفر از اوسیان و نه نفر از خزرجیان با پیامبر خدا بر اسلام و طاعت و جهاد بیعت كردند . وظیفه و مسؤولیت نقبا، مسؤولیت ادارى، سیاسى، فرهنگى و تبلیغ و نشر اسلام در یثرب و زمینه سازى براى مهاجرت پیامبر صلى الله علیه و آله و مسلمانان بود . نقش هجرت در استقرار حكومت هجرت مرحله‏اى بزرگ در زندگى اسلام است و از دیدگاه ما در باب تاریخ حكومت اسلامى، قطعا مهمترین مرحله پیدایش حكومت اسلامى است . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در نتیجه زیستن در جو سیاسى و ادارى شهر مكه، از درایت و خبرگى لازم برخوردار بود . آن حضرت در آغاز هجرت، به چند جهت‏باید با دشوارى هاى فراوان در تاسیس نظام ادارى شهر مقابله كند . نخست: شهر یثرب به لحاظ ناهمگونى میان شهروندان از هرگونه نظام ادارى كامل و مناسب تهى بود و اصولا افراد و اجتماع یثرب فرهنگ نظم اجتماعى و ادارى نداشتند . دوم: رابطه میان قبیله اوس و خزرج و رابطه همه آنها با یهودیان بر پایه جنگ و خونریزى بود و لذا امنیت‏شهر همیشه نگران كننده مى‏نمود و مردم را بر آن داشت تا خانه‏هاى خود را در مجتمعات مسكونى، جدا از هم، به شكل پادگان هاى نظامى بنا كنند . سوم: سه گروه كه دشمن اسلام بودند، از ساكنان شهر به شمار مى‏آمدند: 1 . اعراب (به استثناى اوس و خزرج)، مانند خطمه، بنو واقف، بنو سلیم كه در سال اول هجرت اسلام نیاوردند و اسلام بسیارى از ایشان تا سال چهارم هجرت به تاخیر افتاد . (10) 2 . منافقین، گروهى كه عمل به شعائر اسلامى مى‏كردند ولى با طرح سیاسى اسلام و تشكیل حكومت اسلامى با ریاست پیامبر صلى الله علیه و آله مخالف بودند . 3 . یهودیان، كه نمونه عینى مخالفین فرهنگى، سیاسى، اجتماعى با اسلام، به اعتبار آیین و دولت و نظام سیاسى - اجتماعى بر مبناى اسلامى به حساب مى‏آمدند . این دشوارى سه بعدى، در راه تلاش پیامبر صلى الله علیه و آله براى سازماندهى نخستین جامعه اسلامى، بسیار مهم و حساس بود . پیمان برادرى، نخستین قانون دولت اسلامى یكى از مهمترین تدبیرهاى پیامبر براى رفع مشكلات و موانع موجود و تكوین سازمان جامعه جدید، عقد برادرى و اخوت میان مهاجر و انصار بود . این پیمان نامه در واقع قانون مختصرى بود كه وظایف اولیه مدنى افراد را به عنوان شهروندهایى كه باید همكارى متقابل با یكدیگر داشته باشند، بیان مى‏كرد . پیامبر با این پیمان، آزادى دینى یهود را تضمین كرد و میان مسلمانان و یهود اتحاد برقرار ساخت . بدین ترتیب قدرت و سلطه‏اى عمومى ایجاد كرد كه تا پیش از آن اعراب با آن آشنا نبودند . پیمان نامه چنین آغاز مى‏شود: «بسم الله الرحمن الرحیم، هذا كتاب من محمد النبى بین المؤمنین و المسلمین و من قریش و الیثرب و من تبعهم فلحق بهم و جاهد معهم انهم امة واحدة ...» (11) پیامبر صلى الله علیه و آله با اجراى برنامه پیمان برادرى و سازمان دادن به این امر مهم، به قصد بناى جامعه سیاسى دولت اسلامى، گام پیشرفته‏ترى برداشت . مراحل تاسیس سازمان ادارى پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله در مدینه مرحله اول، از آغاز هجرت تا سال چهارم (جنگ خندق) بود . در این مرحله اداره امور شهر مدینه و همه مسؤولیت‏ها زیر نظر شخص پیامبر بود و جز اذان و كتابت وحى را به هیچ كس واگذار ننمود مگر زمانى كه به سفر و یا جنگ مى‏رفت . بدلیل هجوم مهاجرین مكه و مهاجرت برخى از افراد قبایل عرب، جمعیت این شهر زیاد شد و در نتیجه مشكلات مسكن و اقتصادى ظاهر گشت . مرحله دوم، بعد از جنگ خندق تا سال نهم هجرى (فتح مكه) است . در این مرحله اقبال عشایر عرب به آیین اسلام افزون شد و تب مهاجرت به شهر مدینه فرو نشست . بسیارى از سران عشایر جدیدالاسلام از سوى پیامبر نزد قبایلشان باز مى‏گشتند و به حل و فصل مشكلات روزانه مردم مى‏پرداختند . نمایندگان پیامبر مسؤولیتى شبیه به مسؤولیت قضایى داشتند . مرحله سوم، پس از فتح مكه تا رحلت‏حضرت رسول صلى الله علیه و آله كه در آن متصرفات حكومت اسلامى توسعه یافت و تمام شبه جزیره عربستان و عمده شهرهاى آباد جز و منطقه جغرافیایى اسلام درآمد و در نتیجه در سازمان اداره اسلامى نیز تحولات كیفى و كمى صورت گرفت . مساجد، مقر حكومت و اداره یگانه مقر عمومى دولت اسلامى مسجد بود . در هیچ ماخذ تاریخى نیامده است كه پیامبر صلى الله علیه و آله در سال هاى اقامت در مدینه، امور حكومتى و ادارى را در جایى جز مسجد انجام داده است . نخستین مسجدى كه در اسلام بنا شد مسجد قبا بود . به استثناى مسجدالنبى، نه مسجد در مدینه در دوران حیات رسول الله صلى الله علیه و آله ساخته شد . همه آن مساجد مركز عبادت، آموزش و انجام امور مملكتى و ادارى و غیره بود . از میان این مسجدها مسجد النبى در مدینه مقر مركزى حكومت اسلامى شد و در آن‏جا پیامبر نمایندگان را به حضور مى‏پذیرفت و سفیران را از سوى خود به ماموریت‏هاى ادارى و سیاسى و دیپلماسى و نظامى روانه مى‏ساخت . (12) مؤسسات و سازمان‏هاى ادارى در مدینه (13) 1 . مؤسسه آموزش و تبلیغ احكام الف . آموزش همگانى پیامبر خدا صلى الله علیه و آله آموزش همگانى را در اولویت امور قرار داده بود و نه تنها نسبت‏به آموزش معارف دین توجه داشت، بلكه به آموزش خواندن و نوشتن به صحابه امى در مدینه عنایتى خاص داشت . پیامبر خدا شرط آزادى هر یك از اسیران بدر را، كه خواندن و نوشتن مى‏دانستند، تعلیم ده تن از صحابه و فرزندان آنان قرار داد . وى به زید بن ثابت دستور داد سرپرستى امور ترجمه و پاسخ نامه‏ها را به عهده‏بگیرد و در این راستا زبان سریانى را بیاموزد . پیامبر صلى الله علیه و آله راجع به تعلیم حرفه و فن نیز، كه در احتكار یهودیان بود، اهتمام مى‏ورزید . در جاى جاى سنت‏شریف، پدران و مادران را به آموزش نوشتن، شنا و تیراندازى فرزندان تشویق كرده است . نتیجه آنكه پیامبر داراى سیاست آموزشى ویژه بوده و به آموزش همگانى اهتمام خاص داشته داشت . ب . معارف دینى پیامبر خدا صلى الله علیه و آله تعلیم و تعلم مسائل مذهبى را وظیفه‏اى عمومى اعلام كرد و همه افراد با سواد را به این كار موظف ساخت . ایشان براى آموزش قرآن از بعضى اصحاب در شهر مدینه كمك مى‏گرفت . ظاهرا تعلیم قرآن در اوقات معین، در خانه یكى از مسلمانان انجام مى‏شد و تعدادى براى این كار گرد هم مى‏آمدند . برخى احتمال داده‏اند كه پیامبر صلى الله علیه و آله خانه مخصوصى را براى تعلیم قرآن آماده كرده بود . (14) اعزام معلمان به سوى قبایل، به دو صورت انجام مى‏گرفته است، در بعضى حالات بنا به درخواست نمایندگان قبایل و در دیگر احوال با پیش دستى پیامبر بوده است . ج . كاتبان گروهى از كاتبان، پیامبر را در انجام كارها یارى مى‏دادند . از این افراد چهار تن اختصاص به نوشتن وحى داشتند; (على ابن ابى‏طالب، عثمان بن عفان، ابى بن كعب، زید بن ثابت) . دو تن، در امور زندگى به آن حضرت مدد مى‏رساندند; (خالدبن سعید بن العاص، معاویة بن ابى سفیان) . دو تن، آن چه را میان مردم پیش مى‏آمد مى‏نوشتند; (مغیرة بن شعبه، حصین بن نمیر) و دو تن مطالب مربوط به قبایل و مسائل مربوط به آنها را براى مردم مى‏نگاشتند; (عبدالله بن ارقم بن یغوث، علاء بن عقبه) . همچنین زید بن ثابت نامه‏هایى را كه به عنوان پادشاهان بود مى‏نوشت . (15) 2 . سازمان مالیات و دارایى ویل دورانت در كتاب تاریخ تمدن در باره وضعیت ثروت و میزان آن در عربستان، در آستانه تشكیل دولت اسلامى مى‏نویسد: كشور عربستان، كه سه چهارم (34) آن بى آب وعلف بود، عرصه زندگى قبایلى بدوى به شمار مى‏آمد كه همه ثروت آنان، براى تزیین بنایى چون كلیساى سانتاسوفیا بسنده نمود . (16) پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در چنین وضعیتى حكومت اسلامى را در مدینه پى ریزى كرد . سیاست‏هاى مالى پیامبر صلى الله علیه و آله در دوران ابتداى ظهور اسلام در مكه، جامعه مسلمانان بسیار كوچك بود و نیازى به دریافت مالیات وجود نداشت . پس از فتح مكه موقعیت دولت اسلامى تثبیت‏شد . پیامبر ماموران مالیاتى را براى دریافت زكات به كلیه قبایل عرب، به استثناى یك یا دو مورد، اعزام كرد . تا مطالبات را دریافت كنند . با این‏كه دریافت مالیات زمین در زمان حیات پیامبر آغاز شده بود، اما مبلغ آن بسیار كم بود و فقط به دو صورت تسهیم محصولاتى زراعى از یك قبیله یهود دریافت گردید . جمع آورى جزیه نیز در زمان پیامبر آغاز شد . با این‏حال، این مالیات از نظر مبلغ، زمان و نحوه دریافت قاعده‏مند نشده و با شیوه‏اى ساده و در مقیاس كوچك بود . با وجود سادگى ساختار مالى، نكته داراى اهمیت، تاكید زیاد به پولى كردن اقتصاد بود . معاملات تجارى اعراب قبل از اسلام با استفاده از سكه‏هاى سایر ملت ها انجام مى‏شد كه بیشتر دینارهاى روم شرقى و درهم‏هاى ایرانى بود . اعراب داراى شیوه توزین پولى خاص خود بودند و این سكه‏ها را با توجه به روش خود وزن مى‏كردند و محاسبات ارزش پول را انجام مى‏دادند . بدین معنا كه گویا آنها سكه نیستند . اوزان طلا و نقره به ترتیب درهم و دینار «مثقال‏» نامیده مى‏شدند . وزن هفت دینار، برابر ده درهم بود . وزن هر دینار برابر 72 دانه جو و با اندازه مشخص بود . از آنجا كه این روش پولى براى جمع كردن زكات مشكلى ایجاد نمى‏كرد، مورد تصویب پیامبر قرار گرفت . خلفاى بعدى سعى كردند واحد پولى دقیق‏ترى ایجاد كنند . (17) منابع مالى و روش جمع آورى و توزیع آنها در صدر اسلام الف . خمس غنایم نخستین درآمد مالى كه به امر خداوند عمل گردید، خمس غنایم بود، سپس جزیه و خراج و آخرین آن زكات بود كه از منابع دیگر، ثبات بیشترى داشت . پیامبر صلى الله علیه و آله براى اداره درآمدها، اداره مالى تاسیس كرد . اعضاى این اداره را كارگزاران و عمال زكات و نگهبانان و كتاب (حسابداران) و همه كسانى كه وجود آنها براى اداره امور مالى، لازم بود تشكیل مى‏داد . اداره دارایى گام به گام بر حسب رشد و تنوع درآمدهاى حكومت اسلامى و مصارف آن، گسترش یافت . نخستین اقدام پیامبر صلى الله علیه و آله در باره اولین غنیمت جنگى مسلمانان در بدر، تعیین عبدالله بن كعب براى گردآوردن و حفظ و ضبط اموال در مكان خاص و جلوگیرى از پخش آن به‏دست مجاهدان بود و سپس توزیع غنایم میان مجاهدان به‏وسیله پیامبر انجام مى‏شد . (18) روایت است كه پیامبر معیقب بن ابى فاطمه را رییس مركزى ثبت غنایم در دفاتر ویژه كرد . (19) افرادى را نیز مسؤول اخماس غنایم كرد; زیرا خمس باید در بیت المال محفوظ و نگهدارى مى‏شد و در موارد نیاز، دولت آن را انفاق مى‏نمود و نام عبدالله بن كعب و محیمة بن جزء را در میان این افراد ذكر كرده‏اند . در آیه 41 سوره انفال نحوه توزیع غنایم تصریح گردیده است; «و اعلموا انما غنمتم من شى‏ء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى و الیتمى و المساكین و ابن السبیل ان كنتم امنتم بالله و ما انزلنا على عبدنا یوم الفرقان یوم التقى الجمعان و الله على كل شى‏ء قدیر .» «اى مؤمنان بدانید كه هر چیزى را به غنیمت گرفتید (زیاد یا كم) خمس آن خاص خدا و رسول و خویشان او و یتیمان و فقیران و در راه ماندگان است‏به آنها بدهید، اگر به خدا و آنچه بر بنده خود (محمد ص) در روز فرقان و روزیكه دو سپاه اسلام و كفر، در جنگ بدر روبرو شدند نازل فرمود ایمان آورده‏اید و بدانید كه خدا بر هر چیزى تواناست .» ب . جزیه (مالیات سرانه) جزیه، مالیاتى است كه در قرآن به صراحت از آن، سخن به میان آمده است; «قاتلوا الذین لا یؤمنون بالله و لا بالیوم الآخر و لا یحرمون ما حرم الله و رسوله و لا یدینون دین الحق من الذین اوتوا الكتاب حتى یعطوا الجزیة عن ید و هم صاغرون .» (20) اى اهل ایمان، با هر كه از اهل كتاب كه ایمان به خدا و روز قیامت نیاورده است و آنچه (خدا و رسول حرام كرده حرام نمى‏دانند و به دین حق و آیین اسلام نمى‏گروند، كارزار كنید تا آنگاه كه با ذلت و تواضع به اسلام جزیه دهند .» جزیه تنها بر مردان بالغ، كه از لحاظ مالى توانایى پرداخت داشتند، تعلق مى‏گرفت . میزان این مالیات به تناسب توانایى افراد، متفاوت بود و در قرآن نرخى براى آن ذكر نشده است . این مالیات مخصوص غیر مسلمانان بود و معادل زكاتى بود كه فقط از مسلمانان گرفته مى‏شد . ج . خراج (مالیات بر زمین) پیامبر صلى الله علیه و آله براى خراج كه نوعى مالیات بر زمین بود، سوادبن غزیه انصارى را عامل خراج خیبر كرد . هنگام تعیین خراج، ارزیابى كننده باید عناصر زیر را در نظر مى‏گرفت: كیفیت زمین، نوع محصول برداشت‏شده و نوع آبیارى . برابر نظریه ماوردى، وقتى در مورد مبلغ خراج، بر اساس عوامل فوق; یعنى سازگارى با شرایط زمین تصمیم‏گیرى شد، بهترین شیوه رداخت‏خراج یكى از راه‏هاى زیر است: مالیات زمین، مكان كشت‏شده، تسهیم در محصول . (21) د . زكات (مالیات صدقه) زكات و اخذ آن با این آیه شریفه تشریع مى‏شود: «خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكیهم ...» (22) «اى رسول، تو از مؤمنان صدقات را دریافت كن تا بدان صفات، نفوس آنان را (از پلیدى و حب دنیا) پاك و پاكیزه سازى و آنها را به دعاى خیر یاد كن كه دعاى تو موجب تسلى خاطر آنان شود كه خدا (به دعاى مخلصان) شنوا و (به مصالح مؤمنان) داناست .» پس از تشریع زكات، اداره مالى از جهت نظم و توزیع مسؤولیت‏ها، به سطح پیشرفته‏اى ارتقا یافت; مانند عمال صدقات، مصدقین، جابیان كه وظیفه ایشان گردآورى زكات از مالكین بود . الخارصون، المخنون كه مقدار و اندازه آن را تخمین مى‏زدند و كتاب و محررین اموال صدقه و ... (23) در حقیقت زكات مالیاتى است كه فقط بر روى ثروتى كه از سرمایه گذارى و رشد سرمایه حاصل شده است وضع مى‏شود . بنابراین، ثروت و دارایى‏هایى كه براى نیل به هدف‏هاى مختلف; از جمله مصارف شخصى مورد استفاده قرار مى‏گیرند، مشمول پرداخت این مالیات نمى‏شوند . نكته دوم در باب زكات این‏كه پیامبر نصاب زكات را با توجه به تعداد حیوانات تعیین كرد، نه بر اساس ارزش پولى آنها و وقتى به این نرخ ها بر حسب تعداد حیوانات توجه شود، ملاحظه مى‏گردد كه بسیار نظام گرا هستند . نكته سوم، از آنجا كه زكات بر ارزش خالص افراد (ثروت خالص) در آخر سال وضع گردیده است، بنابراین این نوع مالیات از كالاهایى كه در مبادلات تجارى شركت دارند، گرفته نمى‏شود . این امر موجب مى‏شود كه هزینه‏هاى معاملاتى را كاهش و گردش ثروت را تشویق نماید . زكات مواد معدنى زیر زمینى نیز تحت عنوان ریكارز شناخته شده است كه در صدر اسلام از اهمیت زیادى برخوردار نبوده است . 3 . سازمان بازرگانى و اقتصادى در زمینه مدیریت اسلامى در امور اقتصادى در عهد پیامبر خدا صلى الله علیه و آله، اصول مبتنى بر احترام مالكیت‏خصوصى مشروع، بازار آزاد، آزادى تولید، آزادى عقد قرار داد، التزام به تعهدات و قراردادها و عقود و حرمت كار بدون اجر و بیكارى مقرر بود . مالكیت ملى زمین، آب، چراگاه، جنگل، معدن، دریا و ... در اختیار سلطه عالیه مركزى و شخص پیامبر بود . با این همه پیامبر فعالیت‏هاى اقتصادى را بدون كنترل و مراقبت رها نكرد مدیریت اسلامى در دو بعد از ابعاد اقتصادى دخالت مى‏كرد: الف . مراقبت و كنترل بازار بازار زیر نظر دولت‏بوده است تا مبادا در معاملات از التزام به حدود شرع تخلف ورزد و در صورت لزوم مخالفین را ا ز ظلم باز مى‏داشت و در بعضى حالات تنبیه مى‏كرد . چه بسا این اقدام ادارى در عصر پیامبر صلى الله علیه و آله در زمان‏هاى بعد پایه و اساس حسبه بوده باشد كه یكى از شاخه‏هاى مهم حكومت اسلامى در كنترل و مراقبت از امور بازرگانى بود . ب . پیش‏گیرى از احتكار رشد جمعیت‏به سبب مهاجرت و مركزیت‏شهر مدینه، رو به افزایش نهاد و كار به سوء استفاده تجارى از غله و مواد روغنى و خرما و غیره انجامید و كمبود مواد غذایى در بازار، بازرگانان را به احتكار آن مواد و فروش آن با قیمت‏هاى زیاد واداشت . هر محتكرى كه از عرضه كالاهاى خود و فروش آن با قیمت مناسب و سودآور كه متناسب با قدرت خرید مصرف كننده باشد، امتناع مى‏ورزید، به دستور پیامبر تحت پیگرد قرار مى‏گرفت . در عهدنامه امام على بن ابى‏طالب علیه السلام به مالك اشتر (حاكم مصر) آمده است: «... از احتكار جلوگیرى كن كه پیامبر صلى الله علیه و آله آن را منع كرد .» (24) ظاهرا مدیریت و كنترل بر بازار سودمند بوده است; زیرا در سیره نبوى و در حدیث چیزى كه از بحران و كمبود معیشت و اقتصاد خبر دهد، نیامده است . 4 . اداره روابط خارجى (بین‏الملل) آغاز فعالیت در زمینه روابط بین‏المللى، اول محرم سال هفتم هجرى بوده است; یعنى پس از صلح نامه حدیبیه و فراهم گشتن امكانات نشر دعوت اسلام در شبه جزیره عرب، اطراف و خارج آن، در بیزانس، ایران، مصر، حبشه، بحرین، یمن، غسان و میان دیگر سران قبایل عرب بود . اداره رسایل و ترجمه از چند نفر از صحابیان تشكیل شده بود كه بارزترین آنها عبارت بودند از: زیدبن ثابت (ترجمه از عربى به سریانى و به عكس) عبدالله بن ارقم، سرجیل بن حسنه، حنظلة بن ربیع، حنظلة بن صیفى و على بن ابى‏طالب علیه السلام از اركان و رؤساى كاتبان پیامبر بوده است . مجموعه اسناد سیاسى و ادارى كه صدور آن‏ها از پیامبر وایت‏شده، بالغ بر 246فقره است كه شامل: نامه، عهدنامه، صلح نامه، امان نامه، دعوت نامه به قیاصره و پادشاهان و امیران و سران قبایل مى‏باشد پس از این‏كه به پیامبر صلى الله علیه و آله اطلاع دادند پادشاهان و امیران نامه‏هاى غیر ممهور را دریافت نمى‏كنند . مهرى تهیه كردند و در سیره آمده است كه مهردار پیامبر حنظلة بن صیفى بوده است . پیامبر در مدینه دارالضیافه‏اى ترتیب داد تا وفود و هیات‏هایى كه براى دیدار آن حضرت و تشرف به اسلام و یا مقاصد دیگر به مدینه وارد مى‏شدند، از آنها پذیرایى شود و آن را دارالضیفان و الدار الكبرى نیز مى‏خواندند . در آغاز خانه حمید بن عبدالرحمن بن عوف بود . سپس درخانه رمله دختر حارث النجاریه استقرار یافت . در دارالضیافه ناهار و شام فراهم مى‏كردند و بلال بن ریاح مسؤول غذاى آنان بود . قبل از تهیه دارالضیافه براى پذیرایى از میهمانان از خانه‏هاى مرفه انصار و مهاجرین استفاده مى‏شده است . دستگاه قضایى بارزترین و مهمترین مؤسسه در دولت اسلامى بعد از ریاست دولت، نهاد قضایى است . رسول خدا نخستین قاضى در حكومت اسلامى بود، چه در مدینه و چه در خارج آن و با حضور او هیچ كس این ولایت را عهده دار نشد . در زمینه استنابت در قضا و اجراى حدود در تاریخ ثبت نشده است كه پیامبر صلى الله علیه و آله مسؤولیت قضا در خارج مدینه را به احدى جز على علیه السلام سپرده باشد . (25) در خصوص سیره و تاریخ آورده‏اند كه پیامبر براى جماعات نو مسلمان، یك نفر یا بیشتر از علماى صحابه را براى تعلیم قرآن و احكام اسلام مى‏فرستادند . احتمال مى‏رود كه این افراد در كنار وظایف آموزشى به حل و فصل و قضاوت در مرافعات و منازعات ساده مى‏پرداخته‏اند و در دعاوى مهم در مدینه به پیامبر رجوع مى‏كرده‏اند و اصولا نمایندگان پیامبر اختیار قضاوت در مسایل عمده را نداشتند . سازمان قضایى اسلام در مدینه و سایر بلاد اسلامى همزمان با تشكیل حكومت اسلامى به ریاست عالیه پیامبر تشكیل شد و متناسب با نیاز جامعه اسلامى و بر حسب امكانات و وجود نیروى انسانى صلاحیت دار براى تصدى در داخل و خارج مدینه به تدریج رشد یافت . براى نخستین بار توسط پیامبر، مسؤولیت مدنى در جرم و كیفر در میان اعراب مطرح شد . در عهد جاهلیت اگر كسى جرمى مرتكب مى‏شد، مسؤولیت آن جرم تمام عشیره و احیانا قبیله را فرا مى‏گرفت . اسلام با اعلان اصل «لاتزر وازرة وزر اخرى‏» كه در حقوق جزایى امروز، مسؤولیت مدنى خوانده مى‏شود، آن ارزش جامعه را محكوم كرد . فرماندهى نظامى و لشكرى تشكیلات ارتش در نظام اسلام، جزو سازمان هاى دولتى نبوده بلكه سازمانى وابسته به امت‏بوده است و جنگ مجاهدان را به حساب جنگ دولتى و دفاع از دولت نباید گذاشت، بلكه جنگ، جنگ‏امت و دفاع امت‏بوده است . مؤید این گفته، آیات صریح قرآن است كه جنگ براى دفاع از امت مسلمان است ضمن آنكه غنایم جنگ و اراضى مفتوحه متعلق به امت مى‏باشد . هزینه جهاد به عهده خود مسلمانان بوده و آنان بعنوان افراد ارتش حقوق دریافت نمى‏كردند . تمام دست آوردهاى عظیم نظامى پیامبر در مدتى نسبتا كوتاه و در وضعیتى دشوار، بر اساس سازمان دقیق و بسیار گسترده بوده است . براى اهداف نظامى، پیامبر همواره خواهان آمار دقیق مردان مسلمان بود و براى آمار مسلمانان مرد، دفتر و سجل‏هاى مدون بوده است . مسؤول این سجلات حذیفة بن یمان بود، كه او را صاحب سر رسول‏الله نامیده‏اند . (26) در زمینه تملك جنگ‏افزار نظامى، پیامبر تدبیرى اندیشید كه سلاح، اسب و سایر تجهیزات نظامى، در ملك عموم امت‏باشد و براى آنها قرق معین كرد . و به طور منظم و در آمادگى براى جنگ از مردان نامزد براى شركت در لشكر بازدید مى‏كرد تا آن‏جا كه مساله تمرین با سلاح و فنون جنگ، جز و فرهنگ عامه جامعه آن روز بود . پیامبر مسلمانان را به یادگیرى صنایع نظامى تشویق مى‏كرد و جاسوسى نظامى را بعنوان برترى تاكتیكى در جنگ علیه دشمن در برنامه ریزى خود داشت . در تنظیم لشكر، شیوه متعارف در آن عصر را بكار برد و لشكر را به پنج گروه: قلب، میمنه، میسره، مقدمه و ساقه تقسیم كرد . پیامبر صلى الله علیه و آله به جاى روش‏هاى معمول كر و فر، روش (زحف) یا پیشروى آهسته را جایگزین كرد و در اداره لشكر، به والیان شهرها اختیارات نظامى داد . تضمین امنیت دولت در شهرها و جلوگیرى از تاخت و تاز دشمن خارجى و گردآورى جنگجو از محل ماموریت‏خویش در جنب مسؤولیت‏هاى ادارى والیان قرار داشت . نتیجه گیرى حكومت اسلامى مبتنى بر مشروعیت‏سلطه حاكم از ناحیه حق تعالى است و پیامبر صلى الله علیه و آله بعنوان قائد و حاكم از روز آغازین به قصد بناى اجتماع سیاسى و دولت، چهارچوب كلى مسؤولیت‏خود را بعنوان رهبر و حاكم امت و دولت و بر اساس نبوت و رسالتى كه داشت پى‏ریزى كرد . نتیجه این شد كه آن حضرت پس از هجرت به مدینه، بلافاصله تشكیل دولت داده و خود شخصا به رتق و فتق امور پرداختند . تشكیل سازمان‏هاى متعدد از سوى پیامبر صلى الله علیه و آله نشان دهنده این است كه اسلام علاوه بر حكومت، سازمان هم دارد و این سازمان به حكم تاسى بر پیامبر قابل اقتباس است و نوع اقتباس هم بدین‏گونه است كه معیارهاى برگرفته شده از این سازمان قابل پى‏گیرى در هر حكومت اسلامى در هر عصر است . مهم‏ترین دستاورد سازمان و دولت اسلامى پیامبر صلى الله علیه و آله ارائه این اصل مى‏باشد كه تشكیل حكومت اسلامى و حفظ آن در صورت وجود شرایط و رفع موانع، از اهم واجبات الهى، بلكه مقدم‏ترین فریضه دینى است و این خود خط بطلانى است‏بر اندیشه جدایى دین از سیاست در طول تاریخ و ما امروز مفتخریم كه پیروزى انقلاب اسلامى در ایران و تاسیس جمهورى اسلامى بر مبناى ولایت عامه فقیه، طرح فرضى حكومت در اسلام را از مرحله اندیشه به عرصه عمل درآورده است . -------------------------------------------------------------------------------- فهرست منابع و ماخذ 1 . قرآن كریم، ترجمه الهى قمشه‏اى، (تهران انتشارات خورشید، 1370) 2 . خمینى، روح الله الموسوى‏قدس سره، «ولایت فقیه‏» ، (تهران، انتشارات امیركبیر، چاپ اول، 1361) . 3 . عمید زنجانى (آیة‏الله)، «فقه اسلامى‏» (تهران، انتشارات امیركبیر، 1362) 4 . مكارم شیرازى، ناصر، (آیة‏الله)، «مدیریت و فرماندهى در اسلام‏» (قم: انتشارات هدف، بهار1369) . 5 . ابن ابى الحدید، «شرح نهج البلاغه‏» ، ترجمه محمد ابوالفضل ابراهیم، (تهران: 1303) . 6 . محمد بن منبع لزهرى، «طبقات ابن سعد» ، ترجمه محمود مهدوى دامغانى (تهران: 1369) . 7 . شمس الدین، محمد مهدى، «نظام حكومت و مدیریت در اسلام‏» ، ترجمه دكتر سید مرتضى آیة‏الله زاده شیرازى، (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، پاییز 1375) 8 . استاد بیات، «جزوه درسى تشكیلات اسلامى‏» ، دانشكده الهیات و معارف اسلامى دانشگاه تهران . 9 . احمد بن یحیى البلاذرى، «فتوح البلدان‏» ، ترجمه دكتر آذرنوش (تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ، 1349) 10 . سلیم رشید و احمد اوران، «سیاست مالى در صدر اسلام‏» ، ترجمه دكتر احمد مجتهد، مجله اقتصاد (تهران: انتشارات دانشگاه شهید بهشتى، شماره 6 بهار 1376) . 11 . جریر طبرى، ابوجعفر، «تاریخ طبرى‏» ، ترجمه ابوالقاسم پاینده‏» (تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ، 1353) 12 . ابو زید خلدون، «تاریخ ابن خلدون‏» ، ترجمه پروین گنابادى، (تهران: انتشارات علمى فرهنگى، چاپ پنجم، 1366) 13 . ویل دورانت، «تاریخ تمدن‏» ، (تهران: انتشارات آموزش انقلاب اسلامى، 1365) 14 . شیخ عبدالحى كتانى، «التراتیب الاداریه‏» ، (بیروت: نشر دارالكتاب العربى) 15 . طباطبایى، محیط، «تطور حكومت در اسلام‏» ، (تهران: انتشارات بعثت، 1367) . 16 . شریف قرشى، باقر، «نظام حكومتى و ادارى در اسلام‏» ، ترجمه عباسعلى سلطانى، (تهران: انتشارات آستان قدس رضوى، چاپ اول، 1369) 17 . طباطبایى، سید محمد حسین (آیة‏الله)، تفسیر «المیزان‏» ، (قم: انتشارات جامعه مدرسین) 18 . نبوى، محمد حسن، «مدیریت اسلامى‏» ، (تهران: انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، چاپ سوم، تابستان 1376) . توضیح بعضى از كلمات 1 . سدنت‏سدن - یسدن سدنا سدانة خدمت در خانه كعبه یا بتخانه‏اى را عهده دار شد . دربانى و پرده دارى خانه كعبه معجم الوسیط 424/فرهنگ لاروس، ص‏1190/المنجمد فى اللغه 327 . حجابت دربانى، پرده دارى، شغل دربانى . حجب حجبا و حجابا مانع داخل شدنش گردید . المنجد 118/فرهنگ لاروس 807/معجم الوسیط 156 2 . سقایت محل آب دادن - ظرف آبخورى، از افتخارات قریش بود، حرفه و پیشه آب دادن به حاجیان . سقاخانه - آبشخور - حرفه ساقى - ساقى گرى شراب و جام شراب - مزد ساقى و سقا - آب‏خورى - هر شراب نوشیدنى . فرهنگ لاروس، ج‏2، ص‏1196 . عمارت عمورا، عمارة عمرانا ملازم خانه خود شد و از آن بیرون نیامد، آن چیز را مادام العمر براى او قرار داد . سالیان درازى است . خداى خود را بندگى كرد یا نماز و روزه بجاى آورد، مال بسیار فراوان شد، هر چیزى كه روى سر باشد شامل عمامه - كلاه و مانند آن المنجد 529/فرهنگ لاروس، ج‏2، ص‏1487/معجم الوسیط، ج‏2، ص‏627 . 3 . رفادت رفدا، رفادة نگهدارى كردن، زین یا پالان حیوان - پارچه یا كهنه‏اى كه روى زخم قرار داده مى‏شود . آنچه كه قریش از زمان جاهلیت از اموالشان كنار گذاشته در هنگام حج غذا و نوشیدنى براى حاجیان فقیر مى‏خریدند . به او اعطا كرد . او را كمك و یارى كرد . فرهنگ لاروس 1079/المنجم الوسیط، ج‏1، ص‏359/المنجد فى اللغهه 270 . 4 . یسار ایسر، ایسار توانگر و بى نیاز شد، آن مرد در طلب و درخواست كردن سختى نكرد، قمار كرد، آبستن به آسانى زایید، شترش را به سمت راست‏سوق داد . ظاهرا ارتباط معناى لغوى ایسار با معناى اصطلاحى پیش گفته آن، در همان معناى قمار كردن باشد; یعنى در این شیوه تیر انداختن نوعى قمار صورت مى‏گرفت كه بدان ایسار مى‏گفتند . فرهنگ لاروس، ج‏1، ص‏405/المنجد 924/المعجم الوسیط، 2 - 1064 . 5 . اموال محجره حجر - تحجیرا الارض و علیها بر روى حدود مرزهاى زمین سنگ گذاشت، آن را محدود ساخت فرهنگ لاروس ج‏1، ص‏807/المعجم الوسیط، ج‏1، ص‏157/المنجد 119 . 6 . اللواء درفش - بیرق - پیشوا - تعدادى از گردان هاى لشگر . المنجد 741/فرهنگ لاروس، ج‏2، ص‏1791 . 7 . قبة لباى دایره‏اى شكل قوس دار تو خالى كه با آجر و مانند آن بسته مى‏شود، خیمه‏اى كوچك كه بالاى آن مدور و دایره‏اى شكل است . المعجم الوسیط، ج‏2، ص‏709/فرهنگ لاروس، ج‏2، ص‏1609/المنجد 604 . اعنه جمع (عنان) آشكار شدن - ظاهر شدن - زمان - دهانه - وسیله رام و مهار كردن . فرهنگ لاروس، ج‏2، ص‏1492/المنجد 532 . 8 . قیادت فرماندهى لشگر - ستاد فرماندهى قاد ... قودا - قیادة ... . قیادا مقابلش حركت كرد در حالى كه افسارش را گرفت المنجد 660 فرهنگ لاروس، ج‏2، ص‏1678 . 9 . مشورت پند - اندرز - نصیحت . المنجد 408/فرهنگ لاروس، ج‏2، ص‏1908 10 . اشناق اشنق - اشناقا - دست را بر گردن حلقه كرد - سر مشك را به‏وسیله تسمه بست - شتر سرش را بلند كرد . بر او دراز دستى كرد . آن را بست . المنجد 404/فرهنگ لاروس، ج‏1، ص‏207 . 11 . سفارت سفر - سفرا - سفاره - سفاره - میان آن گروه براى صلح میانجى‏گرى كرد . آشتى بر قرار كرد - سفارت كرد ست‏سفارت . المعجم الوسیط، ج‏1، ص‏432/فرهنگ لاروس، ج‏2، ص‏1193/المنجد فى اللغة 337 . 12 . ایلاف این كلمه مصدر است، هزار گردانیدن - عهد و پیمان - نیك سیاست كردن، نیك اداره كردن «لایلاف قریش ایلافهم‏» - براى نیك اداره كردن قریش، اداره كردن آنها . .). المنجد، ص‏16/فرهنگ لاروس، ج‏1، ص‏406 . 13 . قضا یقضى قضاء - آن چیز را محكم ساخت و اندازه‏گیرى كرد، حاجت‏خود را برآورد و از آن خلاصى یافت، به آرزوى خود رسید، همه اشك خود را بیرون ریخت - وام را ادا كرد - نماز گزارد - آن امر را به او رسانید، عهد و پیمان را بجا آورد، به او توصیه و سفارش كرد - قضى علیه الامر - آن كار بر او واجب و ضرورى كرد، میان طرفین دعوا داورى و حكم كرد، او را كشت، از او سخت در شگفت‏شد . قضى الله - خدا دستور داد . قضى الله - او را از كار خود آگاهى داد . المنجد 436/فرهنگ لاروس، ج‏2، ص‏1647 . پى‏نوشت‏: 1) عضو هیات علمى دانشگاه آزاد اسلامى . 2) نساء: 105; آل عمران: 22 و مائده: 49 و 50 . 3) روم: 30 . 4) بررسى‏هاى اسلامى، ص‏177 . 5) ولایت فقیه، امام خمینى‏قدس سره، ص‏20 . 6) طبقات، ابن سعد، ج‏1، ص‏70; سیرة النبى، ابن هشام، ج‏1، ص‏130; فتوح البلدان بلاذرى، ص‏70; تاریخ طبرى، ج‏2، ص‏258 . 7) مراجعه شود به نمودار شماره یك . 8) منصب قضا به نقل از تاریخ ابن كثیر، جلد2، ص‏292 . 9) بیعت دوم عقبه در سال 13 بعثت و در ماه ذى حجه بود . 10) التراتیب الاداریه، الشیخ عبدالحى الكتانى، ج‏1، ص‏385 . 11) تاریخ سیاسى اسلام، حسن ابراهیم حسن، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج ششم، صص‏100 و 101 . 12) در منابع متعدد مساجد دوران حیات پیامبر را بیست‏باب ذكر كرده‏اند التراتیب الاداریه، ج‏1، صص‏350 - 349 . 13) مراجعه شود به نمودار شماره 2 . 14) كتاب الوزراء و الكتاب، جهشایرى، ص‏42 - 40 . 15) تاریخ سیاسى اسلام . 16) تاریخ تمدن، ویل دورانت، كتاب دوم، فصل دهم، ص‏197 . 17) اقتصاد، مجله علمى پژوهشى دانشكده علوم اقتصادى و سیاسى دانشگاه شهید بهشتى تهران، شماره‏6 - بهار 1376، صص‏103 - 102 . 18) تاریخ طبرى، ج‏2، ص‏458 . 19) التراتیب الاداریه، ج‏1، ص‏381 به نقل از عقدالفرید، ج‏2، ص‏144 . 20) توبه: 29 . 21) اقتصاد، نشریه دانشكده علوم اقتصادى و سیاسى دانشگاه شهید بهشتى تهران، شماره 6 بهار 76، صص‏110 - 109 . 22) توبه: 103 . 23) الاحكام السلطانیه، ماوردى، ص‏150 . 24) نهج البلاغه، شرح ابن ابى الحدید، ج‏3، ص‏100 . 25) اخبار القضاة همدانى، ج‏1، صص‏89 - 88 . 26) التراتیب الاداریه‏به نقل از صحیح مسلم، ج‏1، صص‏221 - 220 . منبع: فصلنامه حكومت اسلامى، شماره 30
پنج شنبه 21/9/1387 - 21:16
دعا و زیارت
واقعیت ‏بعثت از نگاه اهل بیت علیهم السلام - پیامبر و حرا - نگاهى به احادیث بعثت - ایراد ما به احادیث بعثت - واقعیت بعثت از دیدگاه شیعه - نظر ما پیرامون بعثت پیغمبر(ص) بعثت پیغمبر اسلام یا برانگیخته شدن آن حضرت به مقام عالى نبوت و خاتمیت، حساس‏ترین فراز تاریخ درخشان اسلام است. بعثت پیغمبر درست درسن چهل سالگى حضرت انجام گرفت. پیغمبر تا آن زمان تحت مراقبت روح القدس قرار داشت، ولى هنوز پیك وحى بر وى نازل نشده بود. قبلا علائمى ازعالم غیب دریافت مى‏داشت، ولى مامور نبود كه آن را به آگاهى خلق هم برساند. میان مردم قریش و ساكنان مكه مرسوم بود كه سالى یك ماه را به حالت گوشه گیرى و انزوا در نقطه خلوتى مى‏گذرانیدند. (1)درست روشن نیست كه انگیزه آنها از این گوشه‏گیرى چه بوده است، اما مسلم است كه این رسم در بین آنها جریان داشت و معمول بود. نخستین فرد قریش كه این رسم را برگزید و آن را معمول داشت عبدالمطلب جد پیغمبر اكرم بود كه چون ماه رمضان فرا مى‏رسید، به پاى كوه حراء مى‏رفت، و مستمندان را كه از آنجا مى‏گذشتند، یا به آنجا مى‏رفتند، اطعام مى‏كرد. (2) به طورى كه تواریخ اسلام گواهى مى‏دهد، پیغمبر نیز پیش از بعثت ‏به عادت مردان قریش، بارها این رسم را معمول مى‏داشت. از شهر و غوغاى اجتماع فاصله مى‏گرفت و به نقطه خلوتى مى‏رفت و به تفكر و تامل مى‏پرداخت. در مدتى كه بعدها در «حراء» به سر مى‏برد،غذایش نان «كعك‏» و زیتون بود، و چون به اتمام مى‏رسید، به خانه بازمى‏گشت و تجدید قوا مى‏كرد. گاهى هم همسرش خدیجه برایش غذا مى‏فرستاد. غذائى كه در آن زمان‏ها مصرف مى‏شد، مختصر و ساده بود. (4) پیغمبر چند سال قبل از بعثت، سالى یك ماه در حرا به سر مى‏برد، و چون روز آخر باز مى‏گشت، نخست ‏خانه خدا را هفت دور طواف مى‏كرد، سپس به خانه مى‏رفت. (5) كوه حراء امروز در حجاز به مناسبت این كه محل بعثت پیغمبر بوده است «جبل النور» یعنى كوه نور خوانده مى‏شود. حراء در شمال شهر مكه واقع است و امروز تقریبا در آخر شهر در كنارجاده به خوبى دیده مى‏شود. كوه‏هاى حومه مكه اغلب به هم پیوسته است و از سمت ‏شمال تا حدود بندر «جده‏» واقع در 70 كیلومترى مكه و كنار دریاى سرخ امتداد دارد. این سلسله جبال كه از یك سو به صحراى «عرفات‏» و سرزمین «منا» وشهر «طائف‏» و از سوى دیگر به طرف «مدینه‏» كشیده شده است، با دره‏ها و بیابان‏هاى خشك و سوزان و آفتاب طاقت ‏فرساى خود شاید بهترین نقطه‏اى است كه آدمى را در اندیشه عمیق خودشناسى و خداشناسى و دورى از تعلقات جسمانى و تعینات صورى و مادى فرو مى‏برد. كوه نور از بلندترین كوه‏هاى اطراف مكه است، و جدا از كوه‏هاى دیگر به نحو بارزى سر به آسمان كشیده و خودنمائى مى‏كند. هرچه بیننده به آن نزدیك‏تر مى‏شود، مهابت و جلوه كوه بیشتر مى‏گردد. از آن بلندى در زمان خود پیغمبر قسمتى از خانه‏هاى مكه پیدا بود، و امروز قسمت زیادترى از شهر مكه پیداست. قله كوه نیز درپشت‏بام‏ها و از داخل اطاق‏هاى بعضى از طبقات ساختمان‏هاى مكه به خوبى پیدا است. «غار حراء» كه در قله كوه قرار دارد، بسیار كوچك و ساده است. در حقیقت غار نیست، تخته سنگى عظیم به روى دو صخره بزرگ‏ترى غلت‏خورده و بدین گونه تشكیل دهنه غار حراء داده است. دهنه غار به قدرى است كه انسان مى‏تواند وارد و خارج شود. كف آن هم بیش از یك متر و نیم براى نمازگزاردن جا ندارد. غار حراء جائى نبوده كه هركس میل رفتن به آنجا كند، و محلى نیست كه انسان بخواهد به آسانى در آن بیاساید. فقط یك چیز براى افراد دوراندیش در آنجا به خوبى به چشم مى‏خورد، و آن مشاهده كتاب بزرگ آفرینش و قدرت لایزال خداوند بى زوال است كه در همه جاى آن نقطه حساس پرتو افكنده و آسمان و زمین را به نحو محسوسى آرایش داده است! براساس تحقیقى كه ما نموده‏ایم پیغمبر مانند جدش عبدالمطلب در پاى كوه حراء فى‏المثل در خیمه به سر مى‏برده و رهگذران را پذیرائى مى‏كرده و فقط گاهگاهى به قله كوه مى‏رفته و به تماشاى جمال آفرینش مى‏پرداخته است كه از جمله لحظه نزول وحى، در روز 27 ماه رجب بوده است. به طورى كه قبلا یادآور شدیم، پیغمبر قبل از بعثت هم حالاتى روحانى داشته و تحت مراقبت روح‏القدس گاهى تراوشاتى غیبى مى‏دیده و اسرارى بر آن حضرت مكشوف مى‏شده است. هنگامى كه پانزده سال بیش نداشت، گاهى صدائى مى‏شنید، ولى كسى را نمى‏دید. هفت‏سال متوالى بود كه نور مخصوصى مى‏دید و تقریبا شش سال مى‏گذشت كه زمزمه‏اى را مى‏شنید، ولى درست نمى‏دانست موضوع چیست؟ چون این اخبار را براى همسرش خدیجه بازگو مى‏كرد، خدیجه مى‏گفت: «تو كه مردى امین و راستگو و بردبار هستى و دادرس مظلومانى و طرفدار حق و عدالت هستى و قلبى رئوف و خوئى پسندیده دارى و در مهمان‏نوازى و تحكیم پیوند خویشاوندى سعى بلیغ مبذول مى‏دارى، اگر مقامى عالى در انتظارت باشد، جاى شگفتى نیست. (6) هنگامى كه به سن سى و هفت‏سالگى میل به گوشه گیرى و انزواى از خلق پیدا كرد، چندین بار در عالم خواب، سروش غیبى، سخنانى به گوشش سرود، و او را از اسرار تازه‏اى آگاه ساخت، بعدها نیز در پاى كوه حراء و میان راه‏هاى مكه بارها منادى حق بر او بانگ زد. در هر نوبت صدا را مى‏شنید ولى صاحب صدا را نمى دید! در یكى از روزها كه در دامنه كوه حراء گوسفندان عمویش ابوطالب را مى‏چرانید، شنید كسى از نزدیك او را صدا مى‏زند و مى‏گوید: یا رسول الله! ولى به هرجا نگریست كسى را ندید. چون به خانه آمد و موضوع را به خدیجه اطلاع داد، خدیجه گفت: امیدوارم چنین باشد. (7) روز بیست وهفتم ماه رجب محمد بن عبدالله مرد محبوب مكه و چهره درخشان بنى هاشم در غار حراء آرمیده بود و مانند اوقات دیگر از آن بلندى به زمین و زمان و ایام و دوران و جهان و جهانیان مى‏اندیشید. مى‏اندیشید كه خداى جهان جامعه انسانى را به عنوان شاهكار بزرگ خلقت و نمونه اعلاى آفرینش خلق نمده و همه گونه لیاقت و استعداد را براى ترقى و تعالى به او داده است. همه چیز را برایش فراهم نموده تا او در سیر كمالى خود نانى به كف آرد و به غفلت نخورد. ولى مگر افراد بشر به خصوص ملت عقب مانده و سرگردان عرب و بالاخص افراد خوش‏گذران و مال دوست و مال‏دار قریش در این اندیشه‏ها هستند؟ آنها جز به مال و ثروت خود و عیش و نوش و سود و نزول ثروت خود به چیزى نمى‏اندیشند. شراب و شاهد و ثروت و درآمد، ربا و استثمار مردم نگون ‏بخت و نیازمند، تنها اندیشه‏اى است كه آنها در سر مى‏پرورانند... اینك «او» درست چهل سال پرحادثه را پشت‏سر نهاده است. تجربه زندگى و پختگى فكر و اراده‏اش و استحكام قدرت تعقلش به سرحد كمال رسیده، و از هر نظر براى انجام سؤولیت‏بزرگ پیغمبرى آماده است. در تمام قلمرو عربستان و دنیاى آن روز جز او چه كسى بود كه از جانب خداوند عالم شایستگى رهبرى خلق را داشته باشد؟ رهبرى كه سرآمد رهبران بزرگ و گذشته جامعه انسانى باشد، و انسان‏هاى شرافتمند بر شخصیت ذاتى و تربیت‏ خانوادگى و سوابق درخشان و ملكات فاضله و صفات پسندیده او صحه بگذارند؟ او نوه ابراهیم بت ‏شكن خلیل خدا و اسماعیل ذبیح و فرزند هاشم سید و سرور عرب و نوه عبدالمطلب، بزرگ و داناى قریش است. پدر در پدر و مادر در مادر شكوفان و درخشان و فروزان است. او از سلامتى كامل جسم و جان برخوردار بود كه نتیجه وراثت صحیح و سالم است. وراثتى كه پدران پاك و مادران پاك سرشت‏برایش باقى گذارده بودند. به طورى كه دنیاى جاهلیت هم با همه پلیدى و تیرگى و تاریكیش، نتوانست آن را آلوده سازد، و چیزى از شرافت و حسب و نسب او بكاهد. (8) نگاهى به احادیث ‏بعثت دراینجا باید اعتراف كرد كه ماجراى بعثت پیغمبر با همه اهمیتى كه داشته است،در تواریخ درست نقل نشده است. به موجب آنچه در تفاسیر قرآنى و احادیث اسلامى و تواریخ اولیه آمده است،عایشه همسرپیغمبر یا خواهرزادگان او عبدالله زبیر و عروة بن زبیر یا عمرو بن شرحبیل یا ابومیسره غلام پیغمبر، گفته‏اند: جبرئیل بر پیغمبر نازل شد و به وى گفت: بخوان به نام خدایت; «اقرا باسم ربك الذى خلق‏» و پیغمبر فرمود: نمى توانم بخوانم; «ما انا بقارى‏» یا من خواننده نیستم; «لست‏بقارى‏». جبرئیل سه بار پیغمبر را گرفت وفشار داد تا بار سوم توانست‏ بخواند! در صورتى كه: اولا جبرئیل از پیغمبر نخواست از روى نوشته بخواند. جز در یك حدیث كه آن هم قابل اهمیت نیست. بیشتر مى‏گویند منظور جبرئیل این بوده كه هرچه او مى‏گوید پیغمبر هم آن را تكرار كند. در این صورت باید از ناقلین این احادیث پرسید: آیا پیغمبر عرب زبان در سن چهل سالگى قادر نبود پنج آیه كوتاه اول سوره اقرا یعنى; «اقرا باسم ربك الذى خلق، خلق الانسان من علق، اقرا و ربك الاكرم، الذى علم بالقلم، علم الانسان ما لم یعلم‏» را همان طور كه جبرئیل آیه آیه مى‏خوانده او هم تكرار كند؟ این كار براى یك كودك پنج ‏ساله آسان است تا چه رسد به داناى قریش! از این گذشته «وحى‏» به معناى صداى آهسته است. وقتى جبرئیل امین آیات قرآنى را بر پیغمبرنازل كرده است آن را آهسته تلفظ مى‏نموده و همان دم در سینه پیغمبر نقش مى‏بسته است. بنابراین هیچ لزومى نداشته كه هرچه را جبرئیل مى‏گفته است پیامبر مانند بچه مكتبى تكرار كند تا آن را از حفظ نماید، و فراموش نكند! ثانیاً كسانى كه بعثت را بدین گونه نقل كرده‏اند هیچ كدام از نظر شیعیان قابل اعتماد نیستند. عایشه همسرپیغمبر هم كه شیعه و سنى ماجراى بعثت را در كلیه منابع تفسیر و حدیث و تاریخ اسلامى بیشتراز وى نقل كرده‏اند، پنج ‏سال بعد از بعثت متولد شده و از كسى هم نقل نمى‏كند، بلكه حدیث وى به اصطلاح مرسل است كه قابل اعتماد نیست، و از پیش خود مى‏گوید: آغاز وحى چنین و چنان بوده است. ثالثاً معلوم نیست جمله «بخوان به نام خدایت‏» كه در ترجمه آیه اول درهمه تفسیرهاى اسلامى اعم از سنى و شیعى آمده است ‏یعنى چه؟ از حفظ بخواند، یا از رو بخواند؟ و گفتم كه هر دوى آنها خلاف واقع است. رابعاً مگر خدا و جبرئیل نمى‏دانسته‏اند پیغمبر درس نخوانده بود و چیز نمى‏نوشته كه دو بار از وى مى‏خواهند بخواند؟ و چون پیغمبر مى‏گوید: نمى‏توانم بخوانم، گرفتن آن حضرت و فشار دادن وى را چگونه مى‏توان توجیه كرد؟ آیا اگر كسى را فشار دادند باسواد مى‏شود؟ این معنا درباره پیغمبران پیشین بى‏سابقه بوده است تا چه رسد به پیامبر خاتم (صلى الله علیه و آله)! خامساً هیچ كدام از مفسران اسلامى نگفته‏اند چرا اولین سوره قرآنى «بسم الله الرحمن الرحیم‏» نداشته است! بلكه همگى گفته‏اند آنچه روز بعثت نازل شد پنج آیه اوایل سوره اقرا بوده است از «اقرا بسم ربك الذى خلق‏» تا «ما لم یعلم‏». سادساً دنباله حدیث عایشه و دیگران كه مى‏گوید: «وقتى پیغمبر از كوه حراء برگشت‏ سخت مضطرب بود! و چون به نزد خدیجه آمد گفت: «زملونى زملونى‏» مرا بپوشانید، مرا بپوشانید. و او را پوشانیدند، و پس ازآن ماجرا را براى خدیجه نقل كرد و گفت: «از سرنوشت‏ خود هراسانم‏» و «خدیجه او را برد نزد پسر عمویش ورقة بن نوفل كه نصرانى شده بود، و تورات و انجیل را مى‏نوشت و آن پیر كهنسال نابینا گفت: اى خدیجه! آنچه او دیده است همان پیك مقدسى است كه بر موسى نازل شده است‏» همگى برخلاف اعتقاد ما درباره پیامبر و ظواهر امر است. (9) علامه فقید شیعه سید عبدالحسین شرف الدین عاملى در كتاب پرارج «النص والاجتهاد» تنها كسى است كه براى نخستین بار متوجه قسمتى از اشكالات این حدیث ‏شده و مى نویسد: «مى‏بینید كه این حدیث (حدیث عایشه) صریحا مى‏گوید پیغمبر بعد از همه این ماجرا هنوز در امر نبوت خود و فرشته وحى پس از آن كه فرود آمده، و درباره قرآن بعد از نزول آن و از بیم و هراسى كه پیدا كرده نیاز به همسرش داشت كه او را تقویت كند، و محتاج ورقة بن نوفل مرد غمگین نابیناى جاهل مسیحى بوده است كه قدم او را راسخ كند، و دلش را از اضطراب و پریشانى در آورد! محتواى این حدیث ضلالت و گمراهى است. آیا شایسته پیغمبر است كه از خطاب فرشته سر در نیاورد؟ بنابراین حدیث عایشه از لحاظ متن و سند مردود است.» (10) در حدیث دیگر مى‏گوید: «پیغمبر چنان از برخورد با جبرئیل بیمناك شده بود كه مى‏خواست‏خود را از كوه به زیر بیندازد»، یعنى حالت ‏شبیه بیمارى صرع! در روایت دیگر هم مى‏گوید: «تختى مرصع روى كوه حراء گذاشته شد، و تاجى مكلل به جواهر بر سر پیغمبر نهادند، و بعد به وى اعلام شد كه تو خاتم انبیا هستى‏»! و چیزهاى دیگر كه بازگو كردن آن چندش ‏آور است. راستى چقدر باعث تاسف است كه پانزده قرن پس از بعثت هنوز مسلمانان به درستى ندانند موضوع چه بوده و بعثت‏خاتم انبیا چه سان انجام گرفته است؟!! این كوتاهى ازآن مورخان و دانشمندان اسلامى از شیعه و سنى است كه در این قرون متمادى غفلت نموده و به تحقیق پیرامون آن نپرداخته‏اند، و فقط به ذكر و تكرار گفتار عایشه و دیگران اكتفا نموده‏اند! ما پس از نقدى كه دانشمندان عالى‏ مقام شیعه سید شرف الدین عاملى بر یكى از حدیث‏ بعثت (حدیث عایشه) نوشته و توفیق ترجمه آن را یافتیم، به قسمت عمده‏اى از تفسیر و حدیث و تاریخ سنى وشیعى مراجعه نمودیم، و با كمال تاسف به این نتیجه رسیدیم كه احادیث‏بعثت كاملا مغشوش است، و بیشتر آنها از راویان عامه است، كه نزد ما اعتبارى ندارند.متن همه آن احادیث نیز مضطرب و متناقض و برخلاف معتقدات شیعه و سنى است، و اسناد آن نیز مخدوش مى‏باشد. ایراد ما به احادیث‏بعثت كلیه این احادیث كه نخست از طریق اهل تسنن نقل شده و در كتاب‏هاى آنها آمده است و سپس به نقل از آنها به كتب شیعه هم سرایت كرده است، از درجه اعتبار ساقط مى‏باشد. در اینجا به چند نكته آن اشاره مى‏كنیم، و تفصیل را به كتاب «شعاع وحى برفراز كوه حراء» كه براى نخستین بار پرده از روى ماجراى مبهم بعثت ‏برداشته است، حوالت مى‏دهیم. (12) 1- چنانكه گفتیم پیغمبر از زمان كدكى و ایام جوانى تا سى و هفت‏سالگى، بارها علائمى مى‏دید كه از آینده درخشان او خبر مى‏داد. مانند ابرى كه برسر او سایه افكنده بود، و خبرى كه راهب شهر «بصرى‏» در اردن راجع به پیغمبرى او به عمویش ابوطالب داد، و آنچه روح القدس به وى مى‏گفت، و صداهائى كه مى‏شنید. بنابراین هیچ معنا ندارد كه هنگام نزول وحى و برخورد با جبرئیل این طور دست و پاى خود را گم كند، و نداند كه چه اتفاقى افتاده است، و باید ورقة بن نوفل به داد او برسد! 2- پیغمبر از لحاظ نبوغ و استعداد و عقل بر همه مرد و زن مكه و قبائل عرب و مردم عصر برترى داشت. با توجه به این حقیقت چگونه او پس از اعلام نبوت دچار وحشت و تردید شده و به همسرش خدیجه متوسل مى‏شود كه او را بگیرد تا به زمین نیفتد یا تقویت كند كه از شك و تردید به در آید؟ 3- آیا پس از دیدن پیك وحى و آوردن پنج آیه قرآن و اعلام این كه تو پیغمبر خدائى و من جبرئیل هستم، و مشاهده جبرئیل با آن عظمت، دیگر جاى این بود كه پیغمبر درباره وحى آسمانى و تكلیف خود دچار تردید شود، یا احتمال دهد موضوع حقیقت نداشته باشد؟! 4- تخت و تاج و سایر تشریفات تعینات صورى است و تناسب با سلاطین و پادشاهان دارد، نه مقام معنوى نبوت كه باید با كمال سادگى و دور از هرگونه تشریفات مادى انجام گیرد. دور نیست كه سازندگان این حدیث‏به تقلید از تاج‏گذارى پادشاهان ایران، خواسته‏اند براى پیغمبر عربى هم در عالم خیال چنین صحنه‏اى بسازند! واقعیت ‏بعثت از دیدگاه شیعه ماجراى بعثت‏ بدان گونه كه قبلا گذشت موضوعى نبود كه یك فرد مسلمان معتقد به آن باشد، و پى‏برد كه خاتم انبیا چگونه به مقام عالى پیغمبرى رسیده است. ما پس از بررسى‏هاى لازم از مجموع نقل‏ها به این نتیجه رسیده‏ایم كه آنچه در منابع شیعه و احادیث‏خاندان نبوت رسیده است، واقعیت‏بعثت را چنان روشن مى‏سازد كه هیچ یك از اشكالات گذشته مورد پیدا نمى‏كند. از جمله احادیثى كه بازگو كننده حقیقت‏بعثت است و آغاز وحى را به خوبى روشن مى‏سازد، روایتى است كه ذیلا از لحاظ خوانندگان مى‏گذرد: پیشواى دهم ما حضرت امام هادى (علیه السلام) مى‏فرماید: «هنگامى كه محمد (صلى الله علیه و آله) ترك تجارت شام گفت و آنچه خدا از آن راه به وى بخشیده بودبه مستمندان بخشید، هر روز به كوه حراء مى‏رفت و از فراز آن به آثار رحمت پروردگار مى‏نگریست، و شگفتى‏هاى رحمت و بدایع حكمت الهى را مورد مطالعه قرار مى‏داد. به اطراف آسمان‏ها نظر مى‏دوخت، و كرانه‏هاى زمین و دریاها ، دره‏ها ، دشت‏ها و بیابان‏ها را از نظر مى‏گذرانید، و از مشاهده آن همه آثار قدرت و رحمت الهى، درس عبرت مى‏آموخت. ازآنچه مى‏دید، به یاد عظمت‏خداى آفریننده مى‏افتاد. آن گاه با روشن بینى خاصى به عبادت خداوند اشتغال مى‏وزید. چون به سن چهل سالگى رسید خداوند نظر به قلب وى نمود، دل او را بهترین و روشنترین و نرمترین دلها یافت. در آن لحظه خداوند فرمان داد درهاى آسمان‏ها گشوده گردد. محمد (صلى الله علیه و آله) از آنجا به آسمان‏ها مى‏نگریست، سپس خدا به فرشتگان امر كرد فرود آیند، و آنها نیز فرود آمدند، و محمد (صلى الله علیه و آله) آنها را مى‏دید. خداوند رحمت و توجه مخصوص خود را از اعماق آسمان‏ها به سر محمد (صلى الله علیه و آله) و چهره او معطوف داشت. در آن لحظه محمد (صلى الله علیه و آله) به جبرئیل كه در هاله‏اى از نور قرار داشت نظر دوخت. جبرئیل به سوى او آمد و بازوى او را گرفت و سخت تكان داد و گفت: اى محمد! بخوان. گفت چه بخوانم؟ «ما اقرا»؟ جبرئیل گفت: «نام خدایت را بخوان كه جهان و جهانیان را آفرید. خدائى كه انسان را از ماده پست آفرید (نطفه). بخوان كه خدایت‏بزرگ است. خدائى كه با قلم دانش آموخت و به انسان چیزهائى یاد داد كه نمى‏دانست‏». پیك وحى، رسالت‏ خود را به انجام رسانید، و به آسمان‏ها بالا رفت. محمد (صلى الله علیه و آله) نیز از كوه فرود آمد. از مشاهده عظمت و جلال خداوند و آنچه به وسیله وحى دیده بود كه از شكوه و عظمت ذات حق حكایت مى‏كرد،بى‏هوش شد، و دچار تب گردید. از این كه مبادا قریش و مردم مكه نبوت او را تكذیب كنند، و به جنون و تماس با شیطان نسبت دهند، نخست هراسان بود. او ازروز نخست‏خردمندترین بندگان خدا و بزرگترین آنها بود. هیچ چیز مانند شیطان و كارهاى دیوانگان و گفتار آنان را زشت نمى‏دانست. در این وقت‏خداوند اراده كرد به وى نیروى بیشترى عطا كند، و به دلش قدرت بخشد. بدین منظور كوه‏ها و صخره‏ها و سنگلاخها رار براى او به سخن در آورد. به طورى كه به هر كدام مى‏رسید، به وى اداى احترام مى‏كردند. و مى‏گفت: السلام علیك یا حبیب الله! السلام علیك یا ولى الله! السلام علیك یا رسول الله! اى حبیب خدا مژده باد كه خداوند تو را از همه مخلوقات خود، آنها كه پیش از تو بوده‏اند، و آنها كه بعدها مى‏آیند برتر و زیباتر و پرشكوه‏تر و گرامى‏تر گردانیده است. از این كه مبادا قریش تو را به جنون نسبت دهند، هراسى به دل راه مده. زیرا بزرگ كسى است كه خداوند جهان به وى بزرگى بخشد، و گرامى بدارد! بنابراین از تكذیب قریش و سركشان عرب ناراحت مباش كه عنقریب خدایت تو را به عالى‏ترین مقام خواهد رسانید، و بالاترین درجه را به تو خواهد داد. پس از آن نیز پیروانت‏به وسیله جانشین تو على بن ابیطالب (علیه السلام) ازنعمت وصول به دین حق برخوردار خواهند شد، و شادمان مى‏گردند. دانش‏هاى تو به وسیله دروازه شهر حكمت و دانشت على بن ابیطالب در میان بندگان و شهرها و كشورها منتشر مى‏گردد. به زودى دیدگانت‏به وجود دخترت فاطمه (سلام الله علیها) روشن مى‏شود، و از وى و همسرش على، حسن و حسین كه سروران بهشتیان خواهند بود، پدید مى‏آیند. عنقریب دین تو در نقاط مختلف جهان گشترش مى‏یابد. دوستان تو و برادرت على پاداش بزرگى خواهند یافت. لواى حمد را به دست تو مى‏دهیم، و تو آن را به برادرت على مى‏سپارى. پرچمى كه در سراى دیگر همه پیغمبران و صدیقان و شهیدان در زیر آن گرد مى‏آیند، و على تا درون بهشت پرنعمت فرمانده آنها خواهد بود. من در پیش خود گفتم: «خدایا! این على بن ابیطالب كه او را به من وعده مى‏دهى كیست؟ آیا او پسر عم من است؟ ندا رسید اى محمد! آرى، این على بن ابیطالب برگزیده من است كه به وسیله او این دین را پایدار مى‏گردانم، و بعد از تو برهمه پیروانت‏برترى خواهد داشت. (13) در این حدیث همه چیز راجع به آغاز كار پیغمبر گفته شده است. جاى تعجب است كه مفسران اسلامى به خصوص مفسران شیعه از این حدیث‏ شریف و نقل آن درتفسیر سوره اقرا غافل مانده‏اند، با اینكه نكات جالب و تازه‏اى از تاریخ حیات پیغمبر را بازگو مى‏كند، كه مى باید مسلمانان از آن آگاه گردند. ملاحظه مى‏كنید كه پیغمبر بدون هیچ گونه تشریفات مادى یا اشكالاتى كه در احادیث اهل تسنن بود، به مقام عالى پیغمبرى رسید. با قدم‏هائى شمرده و دیدى وسیع و قدرتى خارق العاده به خانه بازگشت. همین كه وارد خانه شد پرتوى از نور و بوئى خوش فضاى خانه را فرا گرفت. خدیجه پرسید این چه نورى است؟ پیغمبر فرمود: این نور نبوت است. اى خدیجه! بگو لا اله الا الله و محمد رسول الله. سپس پیغمبر ماجراى بعثت را چنانكه اتفاق افتاده بود براى خدیجه شرح داد و افزود كه جبرئیل به من گفت: «از این لحظه تو پیغمبر خدائى‏». خدیجه كه از سالها پیش هاله‏اى از نور نبوت درسیما درخشان همسر محبوب خود دیده و از كردار و رفتار و گفتار او هزاران راز نهفته و شادى بخش خوانده بود گفت: به خدا دیر زمانى است كه من در انتظار چنین روزى به سر برده‏ام، و امیدوار بودم كه روزى تو رهبر خلق و پیغمبر این مردم شوى. (14) بدین گونه محمد بن عبدالله برازنده‏ترین مردم قریش كه سوابق درخشان او نزد عموم طبقات روشن و از لحاظ ملكات فاضله و سجایاى اخلاقى و خصال روحى شهره شهر بود، برفراز كوه حراء از جانب خداوند یكتا به مقام عالى نبوت و رهبرى خلق برگزیده شد، و خاتم انبیا گردید. نظر ما پیرامون بعثت پیغمبر (ص) نكته اساسى كه قرآن در نزول وحى به پیغمبر بازگو مى‏كند، و متاسفانه كسى توجه نكرده است،این است كه همه مفسران اسلامى نوشته‏اند، و در تمام احادیث نیز هست كه در روز بعثت فقط پنج آیه آغاز سوره «اقرا» بر پیغمبر نازل شد. این پنج آیه از «اقرا باسم ربك الذى خلق‏» آغاز مى‏گردد. و به «مالم یعلم‏» ختم مى‏شود. هیچ كس نگفته است «بسم الله‏» این سوره كى نازل شده؟ و آیا نخستین سوره قرآن بسم الله داشته است‏یا نه؟ اگر داشته است چرا نگفته‏اند، و اگر نداشته است آیا بعدها آمده است، یا طور دیگر بوده؟ همگى سؤالاتى است كه پاسخى براى آن نمى‏بینیم. ما پس از تحقیقات زیاد به این نتیجه رسیده‏ایم كه جبرئیل از پیغمبر خواست آیه «بسم الله الرحمن الرحیم‏» را كه در آغاز سوره بود، به زبان آورد. «اقرا باسم ربك‏» نیز به همین معنا است. باء «بسم‏» هم به گفته بعضى از مفسرین زائده است‏یعنى معنا ندارد و فقط براى زینت در كلام است. درحقیقت جبرئیل پس از قرائت «بسم الله الرحمن الرحیم‏» از آن حضرت خواست كه نام خدا یعنى بسم الله الرحمن الرحیم را قرائت كند. و آنرا به زبان آورد. ولى چون پیغمبر درآغازكارو اولین برخورد با پیك وحى نمى‏دانست نحوه قرائت نام خدا كه جبرئیل از وى مى‏خواست چگونه است، پرسید: ما اقرا؟ یعنى; چه بخوانم، و نام خدا كه باید قرائت كنم چیست و تركیب آن چگونه است؟ جبرئیل بار دیگر تكرار كرد و گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم - اقرا بسم ربك الذى خلق -» یعنى نام خدایت را قرائت كن و بگو بسم الله الرحمن الرحیم. در این مورد چند حدیث معتبر و بسیار جالب در چند منبع مهم اسلامى و شیعه هست كه از هر نظر جالب مى‏باشد. ولى جاى كمال تاسف است كه چرا مفسران ما این دو حدیث را در تفسیر سوره «اقرا» نیاورده‏اند. حدیث اول دركتاب «كافى‏» باب (فضل قرآن) است كه امام صادق (علیه السلام) مى‏فرماید: «نخستین چیزى كه بر پیغمبر نازل شد بسم الله الرحمن الرحیم - اقرا بسم ربك بود»! حدیث دوم در «عیون اخبارالرضا» شیخ صدوق از امام هشتم حضرت رضا (علیه السلام) روایت مى‏كند كه فرمود: «اولین بار كه جبرئیل بر پیغمبر (صلى الله علیه و آله) نازل شد گفت: «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم - بسم الله الرحمن الرحیم - اقرا بسم ربك الذى خلق ...» حدیث‏سوم در «محاسن برقى‏» ج 1 ص 41 ازصفوان جمال روایت مى‏كند كه گفت‏حضرت صادق (علیه السلام) قرمود: هیچ كتابى ازآسمان نازل نشد مگر اینكه در آغاز آن «بسم الله الرحمن الرحیم‏» بود. (15) با توجه به این سه حدیث ارزنده و گویا، مى‏گوییم كه پیك وحى الهى سوره اقرا را به عكس آنچه مشهور است نخست هنگام بعثت‏باشش آیه آورد: آیه اول همان «بسم الله الرحمن الرحیم‏» بود. و از پیغمبر خواسته بود همان آیه اول یعنى; «بسم الله الرحمن الرحیم‏» را قرائت كند، یعنى قبل از هر چیز «بسم الله‏» بگوید و سرآغاز كارنبوت خود را با نام خدا آن هم بدان گونه كه خدا خواسته بود، هماهنگ سازد. پس «اقرا بسم ربك‏» یعنى; نام خدایت را بخوان. مطابق نقل على بن ابراهیم قمى در تفسیرش، پیغمبر پرسید چه بخوانم؟ جبرئیل مجددا گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم - اقرا بسم ربك الذى خلق‏». یعنى نام خدا را كه مامور هستى بخوانى، همین «بسم الله الرحمن الرحیم‏» است، و پیغمبر بار دوم «بسم الله‏» را براى نخستین بار خواند و با آن آشنا شد. همان كه خود پیغمبر بعدها به ما دستورداده است كه هیچ كارى را آغاز نكنید مگر این كه اول بگویید: «بسم الله الرحمن الرحیم‏». آرى، هنگامى كه حقایق اسلامى را برگزیدگان الهى بیان كنند، چنین خواهد بود، كه مردم بى‏خبر را با آنچه واقعیت دارد آشنا مى‏سازند. به عبارت روشن‏تر آنچه خداوند به وسیله جبرئیل در آغاز وحى و اولین لحظه پیغمبرى خاتم انبیا (صلى الله علیه و آله) ازآن حضرت خواسته بود بهزبان آورد و قرائت كند فقط گفتن «بسم الله الرحمن الرحیم‏» بود! بقیه آیات همان طور كه پیك وحى مى خواند مانند موارد بعدى دردم در سینه مقدس آن حضرت نقش مى‏بست و دیگر نیازى به تكرار پیغمبر نداشت تا از حفظ كند. این بود واقعیت‏بعثت از زبان ائمه اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام)، و توضیح ما به طور اجمال. پى‏نوشتها: 1- سیره ابن هشام - ج 1 ص 154 سیره ابن هشام كه آنرا قدیمترین تاریخ حیات پیغمبر اكرم صلى الله علیه و آله دانسته‏اند، تلخیص از «سیره النبى ص‏» تالیف محمد بن اسحاق بن یسار مطلبى متوفاى سال 151 ه است كه ابن حجر عسقلانى شافعى در كتاب «تقریب‏» رمى به تشیع او نموده است. ابن هشام، یعنى عبدالملك بن هشام حمیرى، خود در سال 218 ه وفات یافته است.) 2- سیره حلبه - ح 1 ص 381 3- همان كتاب - ج 1 ص 382 4- همان كتاب - ج 1 ص 382 5- تاریخ طبرى - ج 3 ص 1149 - سیره ابن هشام، ج 1 ص 155 6- سیره حلبیه - ج 1 ص 380 - 391 7- مناقب ابن شهر آشوب - ج 1 ص 44 8- در زیارت وارث حضرت سید الشهداء امام حسین علیه السلام مى‏خوانیم كه: «گواهى مى‏دهم تو نورى بودى در صلب‏هاى شامخ پدرانت و رحم‏هاى پاك مادرانت، به طورى كه ایام جاهلیت نتوانست آن را با اخلاق و آداب و رسوم پلید خود آلوده سازد، و چهره درخشان آن را دگرگون گرداند». 9- حدیث عایشه درباره آغاز وحى كه مستند همگى دانشمندان سنى و شیعى است در جزء اول «صحیح بخارى‏» و تفسیر سوره اقرا جزء سوم آن، و باب ایمان «صحیح مسلم نیشابورى‏» و تفسیر سوره اقرا در «صحیح ترمذى‏» و سنن نسائى آمده است. 10- كتاب «اجتهاد در مقابل نص‏» ترجمه النص و الاجتهاد مرحوم شرف الدین به قلم نویسنده این سطور - ص 412 11- «سیره حلبیه‏» جلد اول از33 تا 42 12- به یارى خداوند این كتاب با تفصیل بیشتر و تحقیق كامل در آینده منتشر خواهد شد. 13- «بحار الانوار» علامه مجلسى - ج 18 ص 205 و ج 17 ص 309 چاپ جدید. 14- مناقب ابن شهر اشوب ج 1 ص 36 15- مفاخر اسلام - تالیف نویسنده - ج 1 ص 368 منبع: تاریخ اسلام به قلم على دوانى
پنج شنبه 21/9/1387 - 21:15
دعا و زیارت
نام هاى پیامبر اكرم (ص) این بابویه به سند معتبر از جابرانصارى روایت كرده است كه حضرت رسول(ص) فرمود كه: من شبیه ترین مردم به حضرت آدم(ع) و حضرت ابراهیم(ع) شبیه ترین مردم بود به من در خلقت و خلق; و حق تعالى مرا از بالاى عرش عظمت و جلالت خود به ده نام نامیده و صفت مرا بیان كرده و به زبان هر پیغمبرى بشارت مرا به قوم ایشان داده است, و در تورات و انجیل نام مرا بسیار یاد كرده است وكلام خود را تعلیم من نمود و مرا به آسمان بالا برد, و نام مرا از نام بزرگوار خود اشتقاق نمود. یك نام او (محمود) است و مرا (محمد) نام كرده, و مرا در بهترین قرن ها و در میان نیكوترین امت ها ظاهر گردانید و در تورات مرا (احید) نامید زیرا كه به توحید و یگانه پرستى خدا جسدهاى امت من بر آتش جهنم حرام گردیده است, و در انجیل مرا (احمد) نامید زیرا كه من محمودم در آسمان و امت من حمد كنندگانند, و در زبور مرا (ماحى) نامید زیرا كه به سبب من از زمین محو مى نماید عبادت بت ها را, و در قرآن مرا (محمد) نامید زیرا كه در قیامت همه امت ها مرا ستایش خواهند كرد به سبب آن كه به غیر از من كسى در قیامت شفاعت نخواهد كرد مگر به اذن من. و مرا در قیامت (حاشر) خواهند نامید زیرا كه زمان امت من به حشر متصل است, و مرا (موقف) نامید زیرا كه من مردم را نزد خدا به حساب مى دارم, و مرا (عاقب) نامید زیرا كه من عقب پیغمبران آمدم و بعد از من پیغمبرى نیست, و منم رسول رحمت و رسول توبه و رسول ملاحم یعنى جنگ ها و منم (مقفى) كه از قفاى انبیا مبعوث شدم, و منم (قثم) یعنى كامل جامع كمالات. و منت گذاشت بر من پروردگار من و گفت: اى محمد! من هر پیغمبرى را به زبان امت او فرستادم و بر اهل یك زبان فرستادم و تو را بر هر سرخ و سیاهى مبعوث گردانیدم و تو را یارى دادم به ترسى كه از تو در دل دشمنان تو افكندم و هیچ پیغمبر دیگر را چنین نكردم, و غنیمت كافران را بر تو حلال گردانیدم و براى احدى پیش از تو حلال نكرده بودم بلكه مى بایست غنیمت ها كه از كافران بگیرند,بسوزانند. و عطا كردم به تو و امت تو گنجى از گنج هاى عرش خود را كه آن سوره فاتحه الكتاب و آیات آخر سوره بقره است, و براى تو و امت تو جمیع زمین را محل سجده و نماز گردانیدم بر خلاف امت هاى گذشته كه مى بایست نماز را در معبدهاى خود بكنند, و خاك زمین را براى تو پاك كننده گردانیدم, و الله اكبر را به تو و امت تو دادم, و یاد تو را به یاد خود مقرون كردم كه هر گاه امت تو مرا به وحدانیت یاد كنند, تو را به پیغمبرى یاد كنند, پس طوبى براى تو باد اى محمد و براى امت تو.(1) و در حدیث معتبر دیگر روایت كرده است كه: گروهى از یهود به خدمت حضرت رسول(ص) آمدند و سوال كردند كه: به چه سبب تو را محمد و احمد و ابوالقاسم و بشیر و نذیر و داعى نامیده اند؟ فرمود كه: مرا (محمد) نامیدند زیرا كه ستایش كرده شدم در زمین; و (احمد) نامیدند براى آن كه مرا ستایش مى كنند در آسمان ; و (ابوالقاسم) نامیدند براى آن كه حق تعالى در قیامت, بهشت و جهنم را به سبب من قسمت مى نماید, پس هر كه كافر شده است و ایمان به من نیاورده است از گذشتگان و آیندگان به جهنم مى فرستد و هر كه ایمان آورد به من و اقرار نماید به پیغمبرى من, او را داخل بهشت مى گرداند ; و مرا (داعى) خوانده است براى آن كه مردم را دعوت مى كنم به دین پروردگار خود; و مرا (نذیر) خوانده است براى آن كه مى ترسانم به آتش هر كه را نافرمانى من كند; و (بشیر) نامیده است براى آن كه بشارت مى دهم مطیعان خود را به بهشت.(2) و در حدیث موثق روایت كرده است كه حسن بن فضال از حضرت امام رضا(ع) پرسید كه: به چه سبب حضرت رسالت پناه(ص) را ابوالقاسم كنیت كرده اند؟ فرمود كه: زیرا فرزند او قاسم نام داشت. حسن گفت: عرض كردم كه: آیا مرا قابل زیاده از این مى دانى؟ فرمود كه: بلى, مگر نمى دانى كه حضرت رسول(ص) فرمود كه: من و على پدر این امتیم؟ گفتم: بلى. فرمود: مگر نمى دانى كه حضرت رسول(ص) پدر جمیع امت است ؟ گفتم: بلى. فرمود كه: مگر نمى دانى كه على قسمت كننده بهشت و دوزخ است؟ گفتم: بلى. فرمود: پس پیغمبر پدر قسمت كننده بهشت و دوزخ است و به این سبب, حق تعالى او را به (ابوالقاسم) كنیت داده است. گفتم: پدر بودن ایشان چه معنى دارد؟ فرمود كه: یعنى شفقت حضرت رسول(ص) نسبت به جمیع امت خود مانند شفقت پدران است بر فرزندان, و على(ع) بهترین امت آن حضرت است, و همچنین شفقت على(ع) بعد از آن حضرت براى امت مانند شفقت آن حضرت بود زیرا كه او وصى و جانشین و امام و پیشواى امت بعد از آن حضرت بود; پس به این سبب فرمود كه: من و على هر دو پدر این امتیم. و حضرت رسول(ص) روزى بر منبر بر آمده فرمود كه: هر كه قرضى و عیالى بگذارد بر من است و هر كه مالى بگذارد و وارثى داشته باشد, مال او از وارث اوست. پس به این سبب آن حضرت اولى بود نسبت به امت خود از جان هاى ایشان و همچنین امیرالمومنین بعد از آن حضرت اولى بود به امت از جانهاى ایشان.(3) و در حدیث موثق دیگر روایت كرده است از امام محمد باقر(ع) كه: حضرت پیغمبر(ص) را ده نام بود, پنج نام در قرآن هست و پنج نام در قرآن نیست, اما آن ها كه در قرآن است: محمد و احمد و عبدالله و یس و نون ; و اما آن ها كه در قرآن نیست: فاتح و خاتم و كافى و مقفى و حاشر.(4) و على بن ابراهیم روایت كرده است كه حق تعالى آن حضرت را (مزمل) نامیده است زیرا كه وقتى وحى بر آن جناب نازل شد, خود را به جامه اى پیچیده بود(5); و خطاب (مدثر) به اعتبار رجعت آن حضرت است پیش از قیامت, یعنى: اى كسى كه خود را به كفن پیچیده اى! زنده شو و برخیز و بار دیگر مردم را از عذاب پروردگار خود بترسان. (6) و در روایات معتبره بسیار وارد شده است كه حضرت رسول(ص) فرمود كه: حق تعالى من و امیرالمومنین را از یك نور خلق كرد و از براى ما دو نام از نام هاى خود اشتقاق كرد, پس خداوند صاحب عرش, (محمود) است و من (محمد), و حق تعالى (على اعلا) است و امیرالمومنین (على) است.(7) و ابن بابویه به سند صحیح از امام محمد باقر(ع) روایت كرده است كه: نام حضرت رسول(ص) در صحف ابراهیم (ماحى) است و در تورات (حاد), و در انجیل (احمد) و در قرآن (محمد). پس پرسیدند كه: تإویل ماحى چیست؟ فرمود: یعنى محو كننده بتها و قمارها و صورت ها و هر معبود باطلى; و اما (حاد) یعنى دشمنى كننده با هر كه دشمن خدا و دین خدا باشد, خواه خویش باشد و خواه بیگانه ; و اما (احمد) براى آن گفتند كه حق تعالى ثناى نیكو گفته است براى او به سبب آنچه پسندیده است از افعال شایسته ى او; و تإویل (محمد) آن است كه خدا و فرشتگان و جمیع پیغمبران و رسولان و همه امتهاى ایشان ستایش مى كنند او را و درود مى فرستند بر او و نامش بر عرش نوشته است: (محمد رسول الله)(8). و صفار روایت كرده است به سند معتبر از حضرت صادق(ع) كه: حضرت رسول(ص) را ده نام است در قرآن: محمد و احمد و عبدالله و طه و یس و نون و مزمل و مدثر و رسول و ذكر; چنانچه فرموده است كه (و ما محمد الا رسول )(9) و (و مبشرا برسول یإتى من بعدى اسمه احمد)(10) و (لما قام عبد الله یدعوه كادوا یكونون علیه لبدا)(11) و ( طه ما انزلنا علیك القرآن لتشقى )(12) ( و یس والقرآن الحكیم)(13) و ( ن والقلم و ما یسطرون )(14), و ( یا ایها المزمل)(15) و ( یا ایها المدثر)(16) و (انا انزلنا الیكم ذكرا رسولا). پس حضرت صادق(ع) فرمود كه (ذكر) از نام هاى آن حضرت است و مائیم (اهل ذكر) كه حق تعالى در قرآن امر كرده است كه:( هر چه ندانید از اهل ذكر سوال كنید). (17) و بعضى از علما از قرآن مجید چهارصد نام براى آن حضرت بیرون آورده اند, و مشهور آن است كه نام آن حضرت در تورات (مودمود) است و در انجیل (طاب طاب) و در زبور (فارقلیط) و بعضى گفته اند در انجیل (فارقلیط) ; و اما اسما و القاب كه اكثر علما از قرآن استخراج كرده اند ـ به غیر از آنچه سابق مذكور شد ـ این هاست: (شاهد) و (شهید) و (مبشر) و (بشیر) و (نذیر) و (داعى) و (سراج منیر) و (رحمه للعالمین) و (رسول الله) و (خاتم النبیین) و (نبى) و (امى) و (نور) و (نعمت) و (رووف) و (رحیم) و (منذر) و (مذكر) و (شمس) و (نجم) و (حم) و (سما) و (تین).(18) در كتاب سلیم بن قیس مسطور است كه: چون حضرت امیرالمومنین(ع) از جنگ صفین برمى گشت, به دیر راهبى رسید كه از نسل حواریان عیسى(ع) و از علماى نصارا بود, پس از دیر فرود آمد و كتابى چند در دست داشت و گفت: جد من بهترین حواریان عیسى بوده است و این كتاب ها به خط اوست كه عیسى گفته و او نوشته است, و در این كتاب ها مذكور است كه پیغمبرى از عرب مبعوث خواهد شد از فرزندان ابراهیم خلیل(ع) از شهر مكه و او را چند نام خواهد بود: محمد و عبدالله و یس و فتاح و خاتم و حاشر و عاقب و ماحى و قائد و نبى الله و صفى الله و حبیب الله. و هر گاه نام خدا مذكور شود باید كه نام او مذكور شود, و او محبوب ترین خلق است نزد خدا. و حق تعالى خلق نكرده است احدى را نه ملك مقرب و نه پیغمبر مرسل از آدم تا آخر پیغمبران كه بهتر و محبوب تر باشد نزد خدا از او. و حق تعالى در قیامت او را بر عرش خود خواهد نشانید و او را شفیع خواهد گردانید, و براى هر كه شفاعت نماید قبول خواهد كرد. و به نام او جارى شده است قلم بر لوح كه: محمد رسول الله.(19) و در احادیث معتبره بسیار از امام محمد باقر و امام جعفر صادق(علیهماالسلام) منقول است كه: حضرت رسول(ص) چون نماز مى كرد, بر انگشتان پاهاى خود مى ایستاد تا آن كه پاهاى مباركش ورم مى كرد; پس حق تعالى فرستاد كه:( طه ما انزلنا علیك القرآن لتشقى)(20), یعنى: ( اى محمد! ما قرآن را بر تو نفرستادیم كه خود را به تعب افكنى.) و (طه) به لغت طى به معنى (محمد) است.(21) و در حدیث دیگر از حضرت صادق(ع) منقول است كه: (طه) یعنى اى طلب كننده حق و هدایت كننده به سوى حق! (یس) یعنى اى سامع و شنونده وحى من!(22) و در حدیث دیگر: یعنى اى سید!(23) و اخبار بسیار از طریق خاصه و عامه منقول است كه: (یس) نام محمد(ص) است و (آل یس) اهل بیت آن حضرتند كه حق تعالى در قرآن بر ایشان سلام فرستاده است و فرموده است كه: (سلام على آل یس)(24) وبر غیر پیغمبران در قرآن سلام نفرستاده است مگر بر ایشان(25), و در قرائت اهل بیت(علیهم السلام) چنین است. و در روایت دیگر وارد شده است كه: (یس) را نام مكنید كه نام آن حضرت است و رخصت نداده اند كه دیگرى را نام كنند.(26) و در حدیث معتبر از حضرت موسى بن جعفر(ع) منقول است در تفسیر (حم والكتاب المبین )(27) فرمود كه:( حم) نام محمد(ص) است در كتابى كه خدا بر هود(ع) فرستاده بود, و (كتاب مبین) امیرالمومنین(ع) است.(28) و در روایات معتبره وارد شده است در تفسیر قول حق تعالى ( والنجم اذا هوى) كه حق تعالى قسم یاد فرمود به پیغمبر در هنگامى كه به معراج رفت یا از دنیا رفت و مراد از (نجم) آن حضرت است كه نجم فلك هدایت است.(29) و همچنین احادیث وارد شده است در تفسیر قول حق تعالى ( و علامات و بالنجم هم یهتدون)(30) كه (علامات), ائمه(علیهم السلام)اند كه نشانه هاى راه هدایتند; و (نجم), حضرت رسول(ص) است كه ایشان به او هدایت یافته اند.(31) و اخبار بسیار وارد است در تفسیر ( والشمس و ضحیها)(32) كه مراد از (شمس), خورشید فلك رسالت است ; و مراد به (قمر), ماه اوج امامت است یعنى امیرالمومنین(ع) كه تالى آن است ; و مراد به ( نهار), ائمه اطهارند كه جهان به نور هدایت ایشان روشن است.(33) و در تفسیر (والتین) وارد شده است كه مراد از (تین), سید المرسلین(ص) است كه بهترین میوه هاى شجره نبوت است ; و (زیتون), امیرالمومنین(ع) است كه علم او روشنى بخش هر ظلمت است ; و (طور سینین), حسن و حسین(علیهماالسلام)اند كه كوه وقار و تمكین اند: و (بلد امین), ائمه مومنانند كه شهرستان علم یزدانند.(34) و از حضرت امام رضا(ع) منقول است كه به رإس الجالوت فرمود: (در انجیل نوشته است كه فارقلیط بعد از عیسى خواهد آمد و تكلیف هاى گران را بر شما آسان خواهد كرد و شهادت به حقیت من خواهد داد چنان چه من شهادت به حقیت او دادم و او تإویل هر علم را براى شما خواهد آورد.) رإس الجالوت گفت: بلى چنین است.(35) و از طریق عامه از انس بن مالك روایت كرده اند كه: روزى حضرت رسول(ص) فرمود كه: اى گروه مردم! هر كه آفتاب را نیابد, دست از ماه برندارد. و هر كه ماه را نیابد, زهره را غنیمت شمارد. و هر كه زهره را نیابد, در فرقدان چنگ زند. پس فرمود كه: منم شمس, و على است قمر, و فاطمه زهره است, و حسن و حسین فرقدانند.(36) پى نوشت ها: 1. علل الشرایع, ;128خصال, 425 ; معانى الاخبار, 51. 2. علل الشرایع,ص ;127امالى, شیخ صدوق, ص 158 و 159 ; معانى الاخبار, ص 51. 3. علل الشرایع, ص ;127 معانى الاخبار, ص 52. 4. خصال, ص 426. 5. همان, ص 392. 6. تفسیر قمى, ج 2, ص 393. 7. علل الشرایع, ص 134 و ;135معانى الاخبار,ص 56. 8. امالى, شیخ صدوق, ص ;67 من لایحضر. الفقیه, 4 / 177. 9. آل عمران / 144. 10. صف / 6. 11. جن / 19. 12. طه / 1 و 2. 13. یس / 1 و 2. 14. قلم / 1. 15. مزمل / 1. 16. مدثر / 1. 17. بصائر الدرجات,ص 512, و در آن براى دهمین نام, آیه (ما إنت بنعمه ربك بمجنون)آمده است. 18. مناقب ابن شهر آشوب 1 / 195 با (اندكى تفاوت.) 19. كتاب سلیم بن قیس,ص 115-117 (بااندكى تفاوت) ; غیبت نعمانى, ص 71-73. 20. طه / 1 و 2. 21. تفسیر قمى 2 / 57 و 58. 22. معانى الاخبار, ص 22. 23. شرح الشفا 1 / 490. 24. اشاره به آیه 130 سوره صافات. 25. عیون اخبار الرضا 1 / 236 و 237. و نیز رجوع شود به تفسیر فرات كوفى, ص 356 و تفسیر ابن كثیر 4 / 21 و شواهد التنزیل 2 / 165. 26. كافى 6 / 20. 27. دخان / 1 و 2. 28. كافى 1 / 479. 29. تفسیر قمى 2 / 333 ; تفسیر فرات, كوفى, ص449. 30. نحل / 16. 31. كافى 1 / 206 ; مجمع البیان 3 / 354 ; شواهد التنزیل 1 / 425. 32. شمس / 1 . 33. تفسیر قمى 2 / 424 ; تإویل الآیات الظاهره 2 / 805 ;شواهد التنزیل 2 / 432. 34. تفسیر قمى 2 / 429. 35. توحید شیخ صدوق, ص 428 ; احتجاج 2 / 416. 36. فرائد السمطین 2 / 17 ; شواهد التنزیل 2 / 288. منبع : *یكى از آثار ارزشمند فارسى در زمینه ى زندگى پیامبر اكرم و پیامبران الهى (حیوه القلوب) علامه محمد باقر مجلسى است. این كتاب بارها توسط ناشران مختلف چاپ شده است. بخش زندگى نبى اكرم(ص) از كتاب حیوه القلوب در سال 1376 ش. در دو جلد بزرگ, هر كدام حاوى هشتصد صفحه وزیرى, به همت انتشارات سرور قم منتشر شده است. شایسته دیدیم, فصل نخست كتاب علامه را به خوانندگان فرهنگ كوثر تقدیم داریم و دل را با حیوه القلوب او زندگى بخشیم.
پنج شنبه 21/9/1387 - 21:14
دعا و زیارت
معراج پیامبر (ص) در دیدگاه عقل و وحى و آثار تربیتى آن محمدرضا ایزدپور مقدمه بحث از واقعة شگفت انگیز و محیرالعقول معراج پیامبر اعظم صلى الله علیه و آله از جمله مباحث جنجال برانگیزى به شمار می‌آید كه از دیرباز تاكنون، بر سر زبان و قلم دوست و دشمن جریان داشته است. برخی از اندیشمندان و مفسران به فراخور بضاعت و توان علمى خود، در این زمینه مطالبى را به رشتة تحریر درآورده و دیدگاه‌های خود را مطرح ساخته‌اند. نگارنده در این مجال در پى ارائه تحلیلی كوتاه، رسا و نسبتاً جامع از دو بُعد عقل و وحی، و گذرى بر آثار تربیتی پدیدة معراج است كه براى عموم مخاطبین در سطوح مختلف نیز قابل استفاده و درك باشد تا در سالى كه به نام پربركت پیامبراعظم صلی الله علیه و آله مزین گردیده است، خدمتى ناچیز به روح ملكوتى و بلند آن مقام عظما و عبد حقیقى بارى تعالی، قلمداد گردد. علت اعجاب برانگیز بودن پدیدة معراج، جسمانیت عروج پیامبر صلى الله علیه و آله به عوالم دیگر است. شكى نیست كه اگر این واقعة تاریخی و سیر آسمانی، مربوط به روح پیامبر یا صرفاً مربوط به عالم رؤیا باشد، براى هیچ شخصى تعجب برانگیز نیست و هیچ كسى در مقام انكار آن بر نخواهد خاست و در حقیقت نقطة افتخار‌آمیزى براى مقام شامخ پیامبر خاتم قلمداد نخواهد شد. از این رو، تمام اهتمام ما در این نوشتار كوتاه، بر اثبات معراج آسمانى آن حضرت با هردو بعد جسم خاكى و روح ملكوتى اوست كه در دیدگاه دانشمندان اسلامی، حقیقتى قابل قبول و اثبات براى دیگران است، و در طول تاریخ اسلام نیز پیوسته مورد تحلیل برخی از اندیشمندان اسلامى قرار گرفته است. توجیهات عقلانى معراج در آغاز سخن، شایسته است به بررسى جایگاه عقلى این حادثة عظیم تاریخی- قبل از استناد به قرآن و احادیث- و تحلیل عقلانیت بپردازیم. در نگاه نخست، عقل آدمى غیر قابل باور می‌داند كه روح انسان با بدن خاكى او در همة شرایط همگام باشد و او را در همه جا همراهی نماید. آنچه مسلّم و قابل درك است، همان مقدار از همراهى عادی‌ است كه در عموم انسان‌ها قابل اتفاق می‌باشد؛ همانند همراهى روح و بدن و پیمودن مراتب مختلف هستى در عالم رؤیا یا همراهی این دو در مسائل روزمرّة زندگى و كارهاى عادى كه به وسیله جسم انسان و با نظارت و تدبیر روح[1] انجام می‌پذیرد. اما تبعیت جسم خاكى از روح در غیر از محدودة دنیا، امرى نامعهود و نامأنوس است و نمی‌توان با قواعد ظاهرى و فهم عمومى بشر به سادگی به ادراك آن دست یازید. با این همه، از آنجا كه ما این مطلب را امرى مسلّم و قابل تحقّق می‌دانیم، جا دارد چند توجیه عقلانى را براى آن بیان نماییم. توجیه نخست برخى از فلاسفة بزرگ اسلامى بر این باورند كه جسمانیت معراج باشكوه پیامبر اعظم صلى الله علیه و آله بدین‌سان قابل توجیه می‌باشد كه تبعیت بدن از احكام روح در همة انسان‌ها، برابر نیست؛ در برخی از افراد عادی، روح متوجه به امرى است كه ایجاد آن را مطالبه می‌نماید، اما بدن آنها به نافرمانى از روح می‌پردازد و به احكام آن تمكین نمی‌نمابد. این قانون در خصوص بدن مبارك پیامبراعظم صلی الله علیه و آله صادق نیست و دربارة ایشان، موضوع كاملاً برعكس است. دلیل آنان بر این مدعا، این است كه جسم مبارك پیامبر صلى الله علیه و آله در نهایت لطافت است و همانند آن را در اجسام دیگر نمی‌توان یافت و بنا بر قاعدة «اشتراك معنوی وجود» كه از قواعد مهم عقلى به شمار می‌اید، افق هر بدنی از حیث مرتبة وجود، مرتبط و متصل به افق وجودى روح است و تناسب مستقیمی میان جسم و روح یك انسان حكمفرماست. این قاعده در باره پیامبر صلى الله علیه و آله در بالاترین و كامل‌ترین حد قابل تطبیق است؛ زیرا روح بلند ایشان به سبب بالا بودن و تسلّط كاملش بر بدن خود، باعث عروج جسم به ملكوت و آسمان‌ها شد.[2] استاد سید ابوالحسن رفیعى قزوینى در جاى دیگر می‌گوید: چون رسول اعظم صلى الله علیه و آله به مقام محبوبیت كامل و مرتبة «قرب الفرایض» در درگاه خداوند دست یازیده است و در حقیقت از مرتبة محبّ بودن به محبوبیت رسیده است، بسیار به جا بود كه از یك سو خداوند متعال، محبوب خود را به منزلگاه خود، یعنى به عوالم هستى كه ملك واقعى اوست، دعوت كند و از سوى دیگر چنین دعوتى نیز اقتضا دارد كه مدعوّ این میهمانى باشكوه، قادر و محیط بر پیمودن تمام آن عوالم باشد.[3] توجیه دوم با توجه به آنكه قریب به اتّفاق مكاتب و مذاهب مختلف دنیا، اصل وجود شیطان در عالم هستی و القائات و وسوسه‌هاى او را در دل‌هاى آدمیان به خوبی قبول دارند، عقل حكم می‌كند كه اگر سرعت ما فوق تصور شیطان، به عنوان موجودى مطرود از درگاه قرب الهی، براى بشر امرى پذیرفته شده است، پس در معراج بزرگ‌ترین پیامبر الهى و محبوب ترین انسان هاى عالم نمی‌توان تردید روا داشت.[4] توجیه سوم هنگامى كه از دیدگاه قرآن، حركت حضرت سلیمان7 به وسیلة باد، به مكان‌های دور دست در فاصله‌هاى زمانى كوتاه، امرى مسلّم انگاشته شده است، عقل ما می‌تواند به‌ خوبى این مطلب را درك كند كه حركت سریع و نامرئی، همانند حركت باد، امرى ممكن می‌باشد.[5] از همین رو، سیر معراجى پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله نیز می‌تواند امرى معقول و قابل ادراك به شمار بیاید. توجیه چهارم عقل انسان در پدیده‌ای نظیر معراج، به تنهایى می‌تواند به این نتیجه دست یابد كه چنین پدیدة خارق العاده‌اى نمی‌تواند عادى و طبیعى باشد و مسلّماً باید نیرویی مافوق نیروى تمام بشر، پشت این پدیده دست داشته باشد و آن نیرو، جز نیروى خدایى و ماوراى طبیعت نیست كه رسول اعظم خود را بدان مقام بلند دست یافته است. توجیه پنجم از دید اندیشمندان عصر تكنولوژی، این فرضیه علمى پذیرفته شده است كه امواج جاذبة زمین در لحظه‌اى كوتاه می‌تواند از یك سوی جهان به سوى دیگر آن انتقال یابد و تأثیرات خود را بر جای گذارد. وقتى احتمال اینكه در حركات رو به تكامل هستی، منظومه‌هایی وجود دارند كه با سرعتى چشمگیرتر از سرعت نور، از مركز و قطب عالم دور می‌شوند[6] و هنگامى كه چنین پدیده‌هاى مافوق تصوّر عقل در جهان قابل تحقّق می‌باشند، پدیده‌اى نظیر معراج نیز محال عقلى نیست و با اصول علمى عصر جدید، قابل انطباق و توجیه می‌باشد. توجیه ششم می‌دانیم كه هر حیوان و انسانی، زمانى كه به اشیاى دیگر می‌نگرد، با شعاع نورى كه به چشمان او برخورد می‌كند، با اشیاء خارجى اتصال پیدا كرده است؛ مثلاً یك انسان در هنگامى كه از روى زمین، منظومه‌اى را كه هزار سال نورى از او دورتر است، مشاهده می‌كند، به آن منظومه اتصال می‌یابد. در چنین فرضی، عقل ما می‌یابد هنگامى كه چنین سرعت بسیار زیاد و لطیفى در یك لحظه می‌تواند به وقوع بپیوندد، سیر معراجى پیامبر نیز امرى ممكن و قابل قبول است و می‌تواند امرى معقول محسوب گردد.[7] معراج در ایات و احادیث پس از اثبات عقلانیت پدیده معراج، برخى از ایات و احادیث مربوط به معراج را مورد دقت نظر قرار می‌دهیم. الف) ایات ) سبحان الذی أسرى بعبده لیلاً من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى الذی باركنا حوله لنریه من ایاتنا انّه هو السّمیع البصیر([8]؛ پاك و منزّه است خدایى كه بندة خود را شبى از مسجدالحرام تا مسجد الاقصى كه اطراف آن ر مبارك و پر نعمت گرداندیم، حركت داد تا نشانه‌هاى عظمت خود را به او بنمایانیم. به درستى كه خداوند شنوا و بیناست. در ایة فوق، دو نكته در خور توجه می‌باشد: یك: چنان كه از عبارات ارباب لغت استفاده می‌گردد، «اسراء» به معناى حركت و سیر شبانه است.[9] بر خلاف «سیر» كه به مسافرت در روز گفته می‌شود. دو: هرچند در تعیین مصداق واژة مسجد الاقصى در میان برخى از مفسرین، اختلاف نظر وجود دارد، اما عمده آنان بر این باورند كه مقصود از مسجدالاقصی، همان بیت المقدس است.[10] مرحوم علامه طباطبایى درباره نام گذاری بیت المقدس به مسجد الاقصی، معتقد است كه چون مسافت بیت المقدس تا محل زندگى پیامبر صلى الله علیه و آله و مخاطبین ایه، دور بوده است، به آن مكان مسجدالاقصى گفته شده است.[11] 2. و )لقد رآه نزلة اخری، عند سدرة المنتهی، عندها جنّة المأوی، اذ یغشی السّدرة ما یغشی، ما زاغ البصر و ما طغی، لقد راى من ایات ربّه الكبری([12]؛ یك بار دیگر نیز آن را مشاهده نمود در نزد سدرة المنتهی. جایگاه بهشت است، آنگاه كه سدره را می‌پوشاند. آنچه می‌پوشاند چشم (محمّد) منحرف نگردید و طغیان نكرد؛ به تحقیق نشانه‌هایى بزرگ از پروردگارش را مشاهده نمود. بنابر نظر اكثر مفسران قرآن، می‌توان از این ایات استفاده كرد كه معراج شگفت‌انگیز پیامبر صلى الله علیه و آله در بیدارى به وقوع پیوسته است. توجه به مفاهیمى همانند )ما زاغ البصر و ما طغی( به خوبی می‌تواند ما را به این دیدگاه رهنمون شود.[13] ب) احادیث در احادیث به صورت مكرّر به معراج تصریح شده و جاى هرگونه تردید و انكار را در این باره مسدود نموده است؛ تا بدان جا كه مرحوم علامه مجلسى بر این باور است كه: اگر ما بخواهیم احادیث وارد شده در این زمینه را در یك مجموعه جمع‌آورى كنیم، به كتاب بزرگى تبدیل خواهد شد.[14] در نگاه مرحوم علامه طباطبایى نیز این احادیث به درجة تواتر رسیده و راه جدال و تشكیك را براى همگان بسته است.[15] قضیة معراج براى اندیشمندان اسلامى از چنان روشنى و قطعیت برخوردار است كه برخى از آنان بر این باور بوده‌اند كه: معراج از ضروریات دین محسوب می‌گردد و منكر آن به عنوان كافر شناخته می‌شود.[16] برخى از دانشمندان بزرگ شیعه بالاتر از این فرموده‌اند: اقرار به معراج پیامبر اعظم صلى الله علیه و آله و سفر به عوالم دیگر، از ویژگی‌هاى مذهب امامیه است.[17] 1. «عن الرّضا7 أنّه قال: من كذّب بالمعراج فقد كذب رسول الله6؛ امام رضا7 فرمود: كسى كه داستان معراج را انكار كند، در واقع پیامبر را تكذیب كرده است».[18] 2. عن ابی عبدالله7 قال: لمّا عرج برسول الله6 انتهى به جبرئیل الى مكان فخلّى عنه فقال له: یا جبرئیل تخلّینى علی هذه الحالة؟ فقال: أمضه، فوالله لقد وطئتَ مكاناً ما وطئه بشرٌ و ما مشى فیه بشرٌ قبلك. امام صادق7 می‌فرماید: هنگامى كه پیامبراكرم6 به معراج رفتند، به مكانى رسیدند كه دیگر جبرئیل ایشان را همراهى نكرد و او را تنها گذارد. پیامبر سؤال كردند: اى جبرئیل! ایا مرا در این حال تنها می‌گذاری؟! جبرئیل در پاسخ گفت: به خدا قسم به مكانى قدم نهادى كه هنوز پاى هیچ بشرى قبل از تو بدان جا نرسیده است![19] آثار تربیتی معراج بدون شك واقعة معراج علاوه بر آنكه باید به عنوان نقطة عطف بزرگ در تاریخ اسلام و بشریت، بر اساس ارادة حتمى الهی، شمرده شود و تا روز رستاخیز ذرهّ‌اى از عظمت آن كاسته نشود و براى تمام ملل دنیا، شگفتی آفرین باشد، می‌بایستى آثار سازنده و نتایج پرباری نیز داشته باشد. دست‌یابى به این آثار پربار، در صورتی امكان پذیر است كه از یك سو، از زاویة فوق به این پدیدة منحصر به فرد نگاهى بیفكنیم، و از یك سو، در تمام وقایعی كه پیامبر گرامى اسلام آنها را مشاهده كرده و براى ما انسان‌ها به یادگار گذارده است، دقت نماییم، و از سوى دیگر، در گفت و گویى كه آن وجود نازنین با محبوب حقیقی خود (خداى متعال) در شب معراج داشته، تأمّل بورزیم. البته برای بهره‌مندى از این آثار، هر مسلمانى باید به این وقایع و مكالمات به عنوان داستان تاریخى بسان قصة اسفندیار و سهراب نظر نیفكند كه در این صورت، نه تنها آثار سازنده‌اى بر این پدیدة شگفت‌انگیز بارنمی‌گردد كه چه بسا در برخى از انسان‌ها كه صرفاً نگاهى تاریخى به این واقعه دارند، آثار مخرّبی نیز بر جاى گذارد و موجب قساوت و سنگدلى آنان نیز شود: ( ولا یزید الظّالمین الاّ خساراً ) اینك نگارنده از خوانندة محترم می‌پرسد كه: چگونه می‌شود مسلمانى به عنوان یك عضو از جامعة اسلامى و داراى قدرت تشخیص بالا، پدیدة معراج را مورد مطالعه قرار دهد و اى بسا به عنوان یك طرح علمی براى همنوعان خود تبیین كند، اما در حین این كار ذرّه‌اى از این پدیدة حیرت انگیز تأثیر نپذیرد؟! داستان خانم دانشجویی به خاطرم رسید كه یكى از اساتید دانشگاه نقل كرده است. این دانشجو براى كنفرانس علمى خود در كلاس درس، تحقیقى را دربارة پدیدة معراج آماده می‌سازد و در كلاس درس در حالى كه دربارة وقایع شب معراج و مشاهدات پیامبر اعظم صلى الله علیه و آله در زمینة بدحجابى و لااُبالی‌گرى زنان مسلمان نزد نامحرمان، سخن می‌گفت، خود او حجابى ناپسند داشت. در واقع، او در همان حال، از مصادیق همان زنانى بود كه پیامبر در «شب معراج» آنان را در حال عذاب شدن دیده بود.[20] ایا این گونه برخورد، با مهم‌ترین وقایع تاریخ اسلام، سطحى و تاریخی‌نگرانه نیست؟ مگر نه این است كه پیامبر اعظم صلى الله علیه و آله به عنوان سر سلسلة مخلوقات هستی، هنگامى كه می‌خواست برخی از مشاهدات خود را حكایت نماید، به شدت گریست؟ ایا این حزن و اندوه جانكاه پیامبر، نشان دهندة جدّى بودن آن قضایا در باره برخى از مسلمانان نیست؟ ایا ما نباید پیش از آنكه آثار سوء اعمالمان در برزخ و قیامت گریبانمان را بگیرد، اعمال خود را اصلاح كنیم؟ آری، چه زیبا گفتند كه: «همواره سعى كنید غلط‌هایى را كه در املای زندگى نگاشته‌اید، تصحیح نمایید تا از نمره سرنوشتتان كم نگردد». و اینكه «هر صعود و ترقّى از یك نقطه آغاز می‌شود. بهتر است این نقطه را از همین امروز آغاز نماییم». در حدیث معراج كه شامل گفت و گوى خداى متعال با حبیب خود، پیامبر اعظم صلى الله علیه و آله است، آموزه‌هاى انسان ساز دینی به خوبى به تصویر كشیده شده است و هر فراز از آن درخور توجه ویژه از سوى هر انسان مسلمانى می‌باشد. ما در خاتمه این نوشتار كوتاه، چند فراز كوتاه از آن را مورد بررسى قرار می‌دهیم. در قسمتى از این گفت و گو، خداى متعال به پیامبر خود نكته اى را گوشزد می‌كند كه امروزه غالب جوامع بشرى به آن توجّهى نشان نمی‌دهند و حتى نقطة مقابل آن را ترویج می‌كنند. آن نكته، این است: «یا احمد محبّتى محبّتة الفقراء مأذنُ الفقراء و قرّب مجلسهم و أبعد الاغنیاء و أبعد مجلسهم عنك فانّ الفقراء أحبّائی[21]؛ اى احمد! تمام محبت من در جامعه به فقراى آن جامعه است. پس تو نیز با فقرا مأنوس و در مجالس آنان رفت و آمد كن، از مال اندوزان و ثروتمندان دور باش و در مجالس آنان نشست و برخاست نكن. این را بدان كه دوستان من در روى زمین تنها فقرا هستند.» پى‏نوشتها: [1] . روح هر انسانى داراى دو بُعد است: یكى بعد تدبیرى كه مربوط به زندگى دنیوى او می‌باشد و مهندسى امور مادى انسان را عهده دار است؛ دیگرى جنبة تعلّقى آن است كه مربوط به عالم برزخ و آخرت است. [2]. مجموعه رسائل فلسفی، سید ابوالحسن رفیعی قزوینی، تصحیح و مقدمة دكتر غلامحسین رضانژاد، ص 39. [3]. رجعت و معراج، ص 50. [4]. بحارالانوار، ج 18، ص 285. [5]. همان. [6]. تفسیر نمونه، ج 12، ص 19. [7]. بحارالانوار، ج 18، ص 286. [8]. اسراء / 1. [9]. مفردات راغب، ص 237؛ قاموس المحیط، ج 4، ص 341؛ صحاح جوهری، ج 6 ، ص 2376. [10]. به عنوان نمونه، ر.ك: كشّاف، ج 2، ص 646 ؛ الدّر المنثور، ج5 ،ص182 ؛ مجمع البیان، ج6، ص396. [11]. المیزان، ج 13، ص 9. [12]. نجم / 13 – 18. [13]. تفسیر نمونه، ج 12، ص 12. [14]. بحارالانوار، ج 6 ، ص 368 ، طبع قدیم. [15]. المیزان، ج 13، ص 30. [16]. نثر طوبی، علامة شعرانی، ج 2، ص 132. 17. امالی، صدوق، ص 510. 18. بحارالانوار، ج 18؛ ص 312، ح 23. [19]. اصول الكافی، ج 1، ص 442، ح 12. [20]. پیامبراكرم حكایت كرده است: در شب معراج زنى را دیدم كه با موهاى سرآویزان بود و آتش از مغز سر او زبانه می‌كشید. پرسیدم: این خانم كیست/ جبرئیل پاسخ گفت: او كسی است كه موهاى سر خود را از نامحرمان نمی‌پوشاند. (ر. ك: بحارالانوار، ج 8، ص 309، ح 75.) [21]. ارشاد القلوب، ج 1، ص 201.
پنج شنبه 21/9/1387 - 21:13
دعا و زیارت
مبعث رسول گرامى اسلام (ص) اشاره بعثت واقعه اى است سترگ و عظیم در گستره خاك . خداوند متعال رسول و پیام آورى را بر آدمیان فرو مى فرستد كه براى هدایت انسان به سوى حق و رهایى او از حلقه هاى زنجیرهای اسارت درونى و برونى بسیار دلسوز و رئوف است . او قبل از آن كه بخواهد با « زبان » به راهیابى و ارشاد مردم بپردازد ، « عمل » خویش را پیش مى فرستد و رفتار و سلوك و مواجهات و حركات و سكناتش را نویدگر و بشارت دهنده راه رشد و كمال و سعادت و رستگارى قرار مى دهد. عید مبعث را فرصت مناسبى مى یابیم تا برخى از پیام گزارى هاى عملى و خصال و ویژگى هاى زیبای رفتارى پیامبر اكرم (ص) را از دیدگاه متفكر شهید استاد مرتضى مطهرى به نظاره بنشینیم . نظافت و بوى خوش به نظافت و بوى خوش علاقه شدید داشت ، هم خودش رعایت مى كرد و هم به دیگران دستور مى داد. به یاران و پیروان خود تاكید مى نمود كه تن و خانه خویش را پاكیزه و خوشبو نگه دارند. بخصوص روزهاى جمعه وادارشان مى كرد غسل كنند و خود را معطر سازند كه بوی بد از آنها استشمام نشود ، آنگاه در نماز جمعه حضور یابند. برخورد و معاشرت در معاشرت با مردم ، مهربان و گشاده رو بود. در سلام به همه حتى كودكان و بردگان پیشى مى گرفت . پاى خود را جلوى هیچ كس دراز نمى كرد و در حضور كسى تكیه نمى نمود. غالبا دو زانو مى نشست . در مجالس ، دایره وار مى نشست تا مجلس ، بالا و پایینى نداشته باشدو همه جایگاه مساوى داشته باشند. از اصحابش تفقد مى كرد، اگر سه روز یكى از اصحاب را نمى دید سراغش را مى گرفت ، اگر مریض بود عیادت مى كرد و اگر گرفتارى داشت كمكش مى نمود. در مجالس ، تنها به یك فرد نگاه نمی كرد و یك فرد را طرف خطاب قرار نمى داد ، بلكه نگاههاى خود را در میان جمع تقسیم مى كرد. از اینكه بنشیند و دیگران خدمت كنند تنفر داشت ، از جا برمى خاست و در كارها شركت مى كرد. می گفت : « خداوند كراهت دارد كه بنده را ببیند كه براى خود نسبت به دیگران امتیازى قائل شده است . » 1 نرمی در عین صلابت در مسائل فردى و شخصى و آنچه مربوط به شخص خودش بود نرم و ملایم و با گذشت بود، گذشتهاى بزرگ و تاریخى اش یكى از علل پیشرفتش بود، اما در مسائل اصولى و عمومى ، آنجا كه حریم قانون بود، سختى و صلابت نشان مى داد و دیگر جاى گذشت نمی دانست . پس از فتح مكه و پیروزى بر قریش ، تمام بدیهایی كه قریش در طول بیست سال نسبت به خود او مرتكب شده بود نادیده گرفت و همه را یكجا بخشید، توبه قاتل عموى محبوبش حمزه را پذیرفت ، اما در همان فتح مكه، زنى از بنى مخزوم مرتكب سرقت شده بود و جرمش محرز گردید، خاندان آن زن كه از اشراف قریش بودند و اجراى حد سرقت را توهینى به خود تلقى مى كردند سخت به تكاپو افتادند كه رسول خدا از اجراى حد صرف نظر كند، بعضى از محترمین صحابه را به شفاعت برانگیختند، ولى رنگ رسول خدا از خشم برافروخته شد و گفت : چه جاى شفاعت است ! مگر قانون خدا را مى توان به خاطر افراد تعطیل كرد هنگام عصر آن روز در میان جمع سخنرانى كرد و گفت : « اقوام و ملل پیشین از آن جهت سقوط كردند و منقرض شدند كه در اجرای قانون خدا تبعیض مى كردند،هر گاه یكى از اقویا و زبردستان مرتكب جرم مى شد معاف مى شد و اگر ضعیف و زیر دستى مرتكب مى شد مجازات مى گشت . سوگند به خدایى كه جان در دست اوست، در اجراى « عدل » درباره هیچ كس سستى نمى كنم هر چند از نزدیكترین خویشاوندان خودم باشد . » 2 عبادت پاره اى از شب ، گاهى نصف ، گاهى ثلث و گاهى دو ثلث شب را به عبادت مى پرداخت . با اینكه تمام روزش خصوصا در اوقات توقف در مدینه در تلاش بود ، از وقت عبادتش نمى كاست . او آرامش كامل خویش را در عبادت و راز و نیاز با حق مى یافت . عبادتش به منظور طمع بهشت و یا ترس از جهنم نبود، عاشقانه و سپاسگزارانه بود. روزى یكی از همسرانش گفت : تو دیگر چرا آنهمه عبادت مى كنى تو كه آمرزیده اى ! جواب داد : آیا یك بنده سپاسگزار نباشم؟ بسیار روزه مى گرفت ، علاوه بر ماه رمضان و قسمتى از شعبان ، یك روز در میان روزه مى گرفت . دهه آخر ماه رمضان بسترش بكلى جمع می شد و در مسجد معتكف مى گشت و یكسره به عبادت مى پرداخت ، ولی به دیگران مى گفت : كافى است در هر ماه سه روز روزه بگیرید. مى گفت : به اندازه طاقت عبادت كنید، بیش از ظرفیت خود بر خود تحمیل نكنید كه اثر معكوس دارد. با رهبانیت و انزوا و گوشه گیری و ترك اهل و عیال مخالف بود. بعضى از اصحاب كه چنین تصمیمی گرفته بودند مورد انكار و ملامت قرار گرفتند. مى فرمود : بدن شما ، زن و فرزند شما و یاران شما همه حقوقى بر شما دارند و مى باید آنها را رعایت كنید. در حال انفراد ، عبادت را طول مى داد، گاهى در حال تهجد ساعتها سرگرم بود، اما در جماعت به اختصار مى كوشید ، رعایت حال اضعف مامومین را لازم مى شمرد و به آن توصیه مى كرد. زهد و ساده زیستى زهد و ساده زیستى از اصول زندگى او بود. ساده غذا مى خورد ، ساده لباس مى پوشید و ساده حركت مى كرد. زیراندازش غالبا حصیر بود. بر روى زمین مى نشست . با دست خود از بز شیر مى دوشید و بر مركب بى زین و پالان سوار مى شد و از اینكه كسى در ركابش حركت كند به شدت جلوگیرى می كرد. قوت غالبش نان جوین و خرما بود. كفش و جامه اش را با دست خویش وصله مى كرد. در عین سادگى طرفدار فلسفه فقر نبود، مال و ثروت را به سود جامعه و براى صرف در راههاى مشروع لازم مى شمرد، می گفت : « نعم المال الصالح للرجل الصالح 3. چه نیكوست ثروتى كه از راه مشروع به دست آید براى آدمى كه شایسته داشتن ثروت باشد و بداند چگونه صرف كند. و هم مى فرمود : نعم العون على تقوى الله الغنى 4 مال و ثروت كمك خوبى است براى تقوا. اراده و استقامت اراده و استقامتش بى نظیر بود، از او به یارانش سرایت كرده بود. دوره بیست و سه ساله بعثتش یكسره درس اراده و استقامت است . او در تاریخ زندگیش مكرر در شرایطى قرار گرفت كه امیدها از همه جا قطع مى شد ولى او یك لحظه تصور شكست را در مخیله اش راه نداد ، ایمان نیرومندش به موفقیت یك لحظه متزلزل نشد. رهبری و مدیریت و مشورت با اینكه فرمانش میان اصحاب بى درنگ اجرا مى شد و آنها مكرر می گفتند چون به تو ایمان قاطع داریم اگر فرماندهى كه خود را در دریا غرق كنیم و یا در آتش بیفكنیم مى كنیم ، او هرگز به روش مستبدان رفتار نمى كرد ، در كارهایى كه از طرف خدا دستور نرسیده بود با اصحاب مشورت مى كرد و نظر آنها را محترم می شمرد و از این راه به آنها شخصیت مى داد. در « بدر » مساله اقدام به جنگ ، همچنین تعیین محل اردوگاه و نحوه رفتار با اسرای جنگى را به شور گذاشت . در « احد » نیز راجع به اینكه شهر مدینه را اردوگاه قرار دهند و یا اردو را به خارج ببرند ، به مشورت پرداخت . در « احزاب » و در « تبوك » نیز با اصحاب به شور پرداخت . نرمی و مهربانى پیغمبر ، عفو و گذشتش ، استغفارهایش براى اصحاب و بیتابى اش براى بخشش گناه امت ، همچنین به حساب آوردنش اصحاب و یاران را ، طرف شور قرار دادن آنها وشخصیت دادن به آنها از علل عمده نفوذ عظیم و بى نظیر او در جمع اصحابش بود. قرآن كریم به این مطلب اشاره مى كند آنجا كه مى فرماید : « به موجب مهربانى اى كه خدا در دل تو قرار داده تو با یاران خویش نرمش نشان مى دهى . اگر تو درشتخو و سخت دل مى بودى از دورت پراكنده مى شدند. پس عفو و بخشایش داشته باش و براى آنها نزد خداوند استغفار كن و با آنها در كارها مشورت كن ، هر گاه عزمت جزم شد دیگر بر خدا توكل كن و تردید به خود راه مده . » (5 ) نظم و انضباط نظم و انضباط بركارهایش حكمفرما بود. اوقات خویش را تقسیم می كرد و به این عمل توصیه مى نمود. اصحابش تحت تاثیر نفوذ او دقیقا انضباط را رعایت مى كردند. برخى تصمیمات را لازم مى شمرد آشكار نكند و نمى كرد مبادا كه دشمن از آن آگاه گردد. یارانش تصمیماتش را بدون چون و چرا به كار مى بستند. مثلا فرمان مى داد كه آماده باشید فردا حركت كنیم ، همه به طرفى كه او فرمان مى داد همراهش روانه مى شدند بدون آنكه از مقصد نهایی آگاه باشند ، در لحظات آخر آگاه مى شدند. گاه به عده اى دستور می داد كه به طرفى حركت كنند و نامه اى به فرمانده آنها میداد و می گفت : بعد از چند روز كه به فلان نقطه رسیدى نامه را باز كن و دستور را اجرا كن . آنها چنین مى كردند و پیش از رسیدن به آن نقطه نمى دانستند مقصد نهایى كجاست براى چه ماموریتی مى روند. و بدین ترتیب دشمن و جاسوسهاى دشمن را بی خبر مى گذاشت و احیانا آنها را غافلگیر مى كرد. ظرفیت شنیدن انتقاد و تنفر از مداحى و چاپلوسى او گاهى با اعتراضات برخى یاران مواجه مى شد اما بدون آنكه درشتى كند نظرشان را به آنچه خود تصمیم گرفته بود جلب و موافق می كرد. از شنیدن مداحى و چاپلوسى بیزار بود ، مى گفت : « به چهره مداحان و چاپلوسان خاك بپاشید. » (6 ) محكم كارى را دوست داشت ، مایل بود كارى كه انجام مى دهد متقن و محكم باشد. تا آنجا كه وقتى یار مخلصش سعدبن معاذ از دنیا رفت و او را در قبر نهادند ، او با دست خویش سنگها و خشتهاى او را جابجا و محكم كرد و آنگاه گفت : « من مى دانم كه طولى نمى كشد همه اینها خراب مى شود ، اما خداوند دوست مى دارد كه هر گاه بنده اى كارى انجام می دهد آن را محكم ومتقن انجام دهد . » (7 ) مبارزه با نقاط ضعف او از نقاط ضعف مردم و جهالتهاى آنان استفاده نمى كرد ، برعكس ، با آن نقاط ضعف مبارزه مى كرد ومردم را به جهالتشان واقف مى ساخت . روزی كه ابراهیم پسر هجده ماه اش از دنیا رفت از قضا آن روز خورشید گرفت .مردم گفتند علت اینكه كسوف شد مصیبتى است كه بر پیغمبر خدا وارد شد. او در مقابل این خیال جاهلانه مردم سكوت نكرد و از این نقطه ضعف استفاده نكرد ، بلكه به منبر رفت و گفت : ایهاالناس ! ماه و خورشید دو آیت از آیات خدا هستند و براى مردن كسی نمى گیرند. واجد بودن شرایط رهبرى شرایط رهبرى از حس تشخیص ، قاطعیت، عدم تردید و دو دلى ، شهامت ، اقدام و بیم نداشتن از عواقب احتمالى ، پیش بینی و دور اندیشى ، ظرفیت تحمل انتقادات، شناخت افراد و تواناییهای آنان و تفویض اختیارات در خور تواناییها ، نرمى در مسایل فردى و صلابت در مسائل اصولى ، شخصیت دادن به پیروان و به حساب آوردن آنان و پرورش استعدادهاى عقلى و عاطفى و عملی آنها ، پرهیز از استبداد و از میل به اطاعت كوركورانه ، تواضع و فروتنی ، سادگى و درویشى ، وقار و متانت ، علاقه شدید به سازمان و تشكیلات براى شكل دادن و انتظام دادن به نیروهاى انسانی ، همه را در حد كمال داشت، مى گفت : « اگر سه نفر با هم مسافرت مى كنید ، یك نفرتان را به عنوان رئیس و فرمانده انتخاب كنید. » در دستگاه خود در مدینه تشكیلات خاص ترتیب داد ، از آن جمله جمعی دبیر به وجود آورد و هر دسته اى كار مخصوصى داشتند برخى كتاب وحى بودند و قرآن را مى نوشتند ، برخى متصدى نامه های خصوصى بودند ، برخى عقود و معاملات مردم را ثبت مى كردند برخی دفاتر و صدقات و مالیات را مى نوشتند ، برخى مسئول عهد نامه ها و پیمان نامه ها بودند ، در كتب تواریخ ازقبیل تاریخ یعقوبی و التنبیه والاشراف مسعودى و معجم البلدان بلاذرى و طبقات ابن سعد ، همه اینها ضبط شده است . روش تبلیغ در تبلیغ اسلام سهلگیر بود نه سختگیر ، بیشتر بر بشارت و امید تكیه مى كرد تا بر ترس و تهدید. به یكى از اصحابش كه براى تبلیغ اسلام به یمن فرستاده دستور داد كه : یسر و لاتعسر ، و بشر و لا تنفر . (8 ) آسان بگیر و سخت نگیر نوید بده (میلها را تحریك كن ) و مردم را متنفر نساز! در كار تبلیغ اسلام تحرك داشت . به طائف سفر كرد. در ایام حج در میان قبایل مى گشت و تبلیغ مى كرد. یك بار على (علیه السلام ) و بار دیگر معاذبن جبل را به یمن براى تبلیغ فرستاد. مصعب بن عمیر را پیش از آمدن خودش براى تبلیغ مردم مدینه به مدینه فرستاد. گروه فراوانى از یارانش را به حبشه فرستاد. آنها ضمن نجات از آزار مكیان ، اسلام را تبلیغ كردند و زمینه اسلام نجاشى پادشاه حبشه و نیمى از مردم حبشه را فراهم كردند. در سال ششم هجرى به سران كشورهاى جهان نامه نوشت و نبوت و رسالت خویش را به آنها اعلام كرد. در حدود صد نامه از او باقى است كه به شخصیتهاى مختلف نوشته است . پاورقی : 1 ـ كحل البصر ، ص .68 2 ـ صحیح مسلم . ح ،5 ص .114 3 ـ محجه البیضا ، ج ،6 ص .44 4 ـ وسائل ، ج ،12 ص 16 5 ـ فبما رحمه من الله لنت لهم و لو كنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله (آل عمران 159، ) . 6 ـ بحارالانوار ج ،73 ص .294 7 ـ بحارالانوارج ،22 ص .107 8 ـ دلائل النبوه ، ج ،5 ص .401 منبع: جلد دوم مجموعه آثار شهید مرتضى مطهرى
پنج شنبه 21/9/1387 - 21:12
دعا و زیارت
علم غیب پیامبر (ص) قرآن پیامبر گرامى را انسان آگاه از غیب معرفى مى‏كند، به طور مسلم این آگاهى از درون ذات او نجوشیده بلكه مانند دیگر علوم و آگاهى‏هاى او، از برون بر او القا شده؛ و به وسیله وسائل، از پس پرده غیبت - به اذن الهى - گزراش مى‏دهد. از آنجا كه گروهى از بى‏خبران از مقام اولیاء آگاهى پیامبر از غیب ، یك نوع الوهیت تصور كرده‏اند و چنین وانمود مى‏كنند كه آگاهى از غیب ازآن خدا است و كسى در این وصف شریك و همتاى او نیست، لازم است قدرى در این مورد به صورت موجز سخن بگوییم تا حقیقت روشن گردد ولى اجمالاً یادآور مى‏شویم : آنچه كه از آن خدا بوده و نشانه الوهیت است علم نامحدود و بى‏پایان اوست، نه علم محدود و مكتسب از دیگرى ! و علوم اولیاى الهى از مقوله دوم است نه از مقوله اولى. نخست به توضیح سه شاهراه معروف مى‏پردازیم : به طور مسلم هر زندگى بشرى از ناآگاهى شروع شده و كم كم وارد به محیط آگاهى مى‏گردد و به تدریج روزنه‏هایى به دنیاى خارج از ذهن پیدا مى‏كند. نخست از طریق حواس ظاهرى به حقایقى دست مى یابد، سپس بر اثر تكامل دستگاه تعقل و تفكر، كم كم با حقایقى كه از قلمرو حس و لمس بیرون مى باشد آشنا مى گردد، و در نتیجه یك فرد عقلانى و استدلالى گشته و از یك رشته حقایق كلى وقوانین علمى آگاه مى‏شود. گاهى ازمیان افراد بشر «اَبَر آگاهانى » پیدا مى‏شوند كه از طریق الهام، ازمطالبى آگاه مى‏گردند كه هرگز از طریق استدلال راهى به كشف آنها وجود ندارد از این جهت دانشمندان ، ادراك بشر را به سه نوع ادارك تقسیم كرده‏اند: «ادراك توده مردم » ، «ادراك استدلال گران و متفكران» و «ادراك عارفان وروشن بینان». تو گویى ظاهر بینان به كمك حس، متفكران به مدد استدلال، و روشن بینان به یارى الهام و اشراق از جهان بالا، به كشف حقایق مى‏پردازند. نوابغ جهان، فیلسوفان و دانشمندان تأیید مى‏كنند كه یافته‏ها و ساخته‏ها و پرداخته‏هاى بى‏سابقه آنان، بیشتر بر اثر جرقه‏هاى روشنى بخش و الهام آمیز، به ذهن آنان خطور كرده و سپس آنها به یارى شیوه‏هاى تجربى و یا روش استدلالى به پرورش و تكمیل و تحقیق آنها مبادرت جسته‏اند. شاهراه‏هاى سه گانه معرفت از این بیان استفاده مى شود كه بشر براى نیل به مقصود، سه شاهراه در اختیار دارد، توده مردم غالبا از طریق نخست ،و گروهى از راه دوم، و افراد انگشت شمارى بر اثر تكامل روحى از راه سوم استفاده مى‏كنند: 1- راه تجربى و حسى:مقصود از این قسم، آن رشته ادراكاتى است كه از طریق حواس برونى وارد قلمرو ذهن مى‏گردند مثلاً هر یك از دیدنیها و چشیدنیها و بوئیدنیها و ... از طریق ابزار ویژه خود، در محل اداركات ما قرار مى‏گیرند و امروز اختراع تلسكوپ و میكروسكوپ و رادیو و تلویزیون و... كمك‏هاى شایان تقدیرى به ادراكات بشر نموده و او را بر دو ر و نزدیك مسلط ساخته است . 2- راه استدلالى و تعقلى :متفكران جهان با به كار انداختن دستگاه تعقل واندیشه، از یك رشته مقدمات بدیهى و روشن و ثابت در علوم ، یك سرى قوانین كلى خارج از حس را كشف مى‏كنند و قله‏هائى از معرفت و كمال را تسخیر مى‏نمایند. قوانین كلى علوم به قید كلیت، مسائل فلسفى و آگاهى‏هاى مربوط به خدا و صفات و افعال او و مسائلى كه در علم عقائد و مذاهب مطرح مى‏گردد، همگى مولود دستگاه تفكر و نتیجه به كار افتادن نیروى عقل انسانى است . 3- راه الهام و اشراق :این راه، واقعیت شناسى سومى است كه در وراى دستگاه حس و تعقل قرار دارد، یك نوع واقعیت شناسى خاصى است كه امكان آن از نظر علم و دانش قابل انكار نیست ، البته نظام جهان بینى محدود مادى، نمى‏تواند یك چنین ادراك غیر حسى و تعقلى را بپذیرد، اما ازنظر اصول علمى راهى براى انكار آن وجود ندارد. به گفته یكى از روان شناسان: جنبه‏هاى تجربى به وسیله حواس شناخته مى‏شود و جنبه‏هاى عقلانى به واسطه اندیشه منطقى و ریاضى به مرحله ادراك مى‏رسد و سرانجام بر اثر اشراق و الهام، جلوه‏هائى از جنبه‏هاى ماوراى حس و استدلال - روشن بینى‏هاى برق آسا، و جرقه‏هاى روشنگر كه ذهن حساس نوابغ از آنها برخوردار است - به مقام رؤیت مى‏رسند. پرفسور «سوروكین» روانشناس معروف یكى از آن افرادى است كه وجود سه شاهراه حقیقت شناسى را به روشنى تصدیق كرده و براى ادراك عرفانى و به اصطلاح الهام، مقام و منزلتى ویژه قائل است و صریحاً مى‏گوید: «نمى‏توان این راه را تخطئه و تحقیر نمود، مگر مى‏توان آموزش گسترده ادیان بزرگ را یك سره به تقلید كوته بینان نظام مادى ناچیز و بى حكمت شمرد و براى آن ارزشى قائل نگشت؟!». بنا بر این مى‏توان معرفت‏هاى سه‏گانه را به شرح زیر نام‏گذارى كرد: 1- راه حس یا حس آگاهى. 2- راه عقل یا خرد آگاهى. 3- راه الهام یا دل آگاهى. امروز علم روانشناسى ، الهام رابه صورت یك واقعیت روانى پذیرفته و آن را چنین توصیف مى‏كند: «ادراك ناگهانى، آگاهى بخش توضیح دهنده یكباره و بدون مقدمه كه چون برقى لامع در صفحه ذهن مى‏درخشد بى آن كه حتى غالباً پیشاپیش درباره آن اندیشیده باشد.» اهمیت و نفوذ الهام در اكتشافات علمى مورد تأیید دانشمندان قرار گرفته است «البرت اینیشتین » (1879 - 1955م،) با بسیارى از فلاسفه و عرفا هم آهنگ گشته و بسان برخى از دانشمندان اسلامى كه الهام را كلید معارف مى‏دانند، وى الهام را عامل پر ارج در اكتشافات علمى مى‏داند. در سال 1931 م دو دانشمند شیمى دان امریكایى به نام یلات و پیكر پرسش نامه‏اى براى تحقیق درباره اهمیت الهام در كشف و حل مشكلات علمى، میان گروهى از دانشمندان شیمى پخش كردند و نتایج بسیار ارزنده آن را منتشر كردند. یكى از دانشمندان ، مورد سؤال را اینطور پاسخ داده است : «درباره حل مسأله‏اى كار و فكر مى‏كردم ولى در اثر اشكالات و ابهامات فراوان آن، تصمیم گرفتم كه دیگر به كلى آن كار و تمام افكار مربوط به آن را كنار بگذارم ، فرداى آن روز در حالى كه سخت مشغول كارى دیگر بودم یك باره فكرى ناگهانى مانند جهش برق، در خاطرم خطور كرد و آن همان حل مسأله‏اى بود كه مرا به كلى مأیوس كرده بود.» نظیراین گزارش ازهانرى یوانكاره (1912 - 1854 م) ریاضى دان نامى فرانسه و بسیارى دیگر از دانشمندان طبیعى ، ریاضى و فیزیك نقل شده است . جالب توجه این است كه بسیارى از الهام‏هاى علمى كه سبب كشف واقعیتى پرارج شده است نه تنها با اشتغال و تمركز فكرى دانشمندان در زمان فعالیتشان ارتباط نداشته است، بلكه حتى با رشته تخصصى آنان نیز داراى رابطه نزدیك نبوده است شاهد گویاى این مطلب این است كه مثلاً لوئى پاستور (1822 - 1895 م) با اینكه متخصص در علم شیمى بوده، با این حال بیشتر اكتشافات و خدمات ارزنده او به جامعه بشریت، در زمینه علم زیست شناسى و پزشكى بوده است !. الهام و الكسیس كارل‏ ازمیان دانشمندان معاصر آقاى «الكسیس كارل» از جمله افرادى است كه براى الهام، ارزش خاص قائل شده است و معتقد است كه روشن بینان بدون استفاده از اعضاى حس خود، افكار دیگران را درك مى‏كنند، و حوادث دور - از لحاظ مكان و زمان - را كم و بیش مى‏بینند ، و آن را یك موهبت استثنائى مى‏داند كه جز افراد معدودى از آن برخوردار نیستند، این دانشمند نامى كوشیده است كه در این بحث مطالب علمى و یقینى را از احتمالات جدا كند، و انسان را مجموعه‏اى از مطالعات و تجربیاتى كه در تمام اعصار و همه كشورها شده، در نظر بیاورد و توانسته است بسیارى از شكل‏هاى فعالیت‏هاى انسانى را مطالعه كند، در اینجا براى این كه خوانندگان گرامى با نظریه این دانشمند درباره الهام بیشتر آشنا شوند خلاصه گفتار او را مى‏آوریم:ء «به یقین اكتشافات علمى تنها محصول و اثر فكر آدمى نیست، و نوابغ علاوه بر نیروى مطالعه و درك قضایا ، از خصائص دیگرى چون اشراق برخوردارند؛ با اشراق چیزهایى را كه بر دیگران پوشیده است مى‏یابند و روابط مجهول را بین قضایایى كه ظاهراً با هم ارتباط ندارند، مى‏بینند، و وجود گنجینه‏هاى مجهول را به فراست در مى‏یابند ، تمام مردان بزرگ از موهبت اشراق برخوردارند و بدون دلیل و تحلیل ، آنچه را كه دانستنش اهمیت دارد مى‏دانند، یك مدیر واقعى احتیاجى به محك‏هاى هوش و اوراق اطلاعاتى براى انتخاب مرئوسین خود ندارد، یك قاضى خوب بدون توجه به جزئیات مواد و تبصره‏هاى قانون، و حتى گاهى به گفته «كاردوزو» با در دست داشتن ادعا نامه غلط مى‏تواند حكم صحیح بدهد، یك دانشمند بزرگ ، خود به خود به سوى راهى كه منجر به كشف تازه‏اى خواهد شد كشانده مى‏شود این همان كیفیتى است كه پیشتر ، الهام نامیده مى‏شد». «دانشمندان را مى‏توان به دو دسته تقسیم كرد: یكى منطقى و دیگرى اشراقى، ترقى علوم مرهون این هر دو دسته است ، در علوم ریاضى كه اساس و پایه كاملاً منطقى دارد نیز اشراق سهم بسزایى دارد میان ریاضى دانان هم اشراقى مى‏توان یافت و هم منطقى «هر میت » و «ایرشتراس» اشراقى، «برتران» و «ریمان» منطقى، بودند. روشن بینان بدون استفاده از اعضاى حس خود، افكار دیگران را درك مى‏كنند و حوادث دور از لحاظ زمان و مكان را كم و بیش مى‏بینند و از بعضى اشیا و قضایا اطلاعات مطمئن‏ترى از آنچه با اعضاى حس درك مى‏شود، مى‏دهند ، براى فرد روشن بین ، خواندن افكار شخصى دیگران، به اندازه توصیف چهره وى آسان است ولى كلمات «دیدن» و «حس كردن» براى بیان آنچه در شعور وى مى گذرد كافى نیست چون چیزى را نمى‏بیند در جاى جستجو نمى‏كند، بلكه فقط مى داند». «در بسیارى از موارد هنگام مرگ یا هنگام مواجه شدن با یك خطر بزرگ، بین فرد با فرد دیگر ارتباطى برقرار مى‏شود و كسى كه در بستر مرگ افتاده و یا قربانى حادثه‏اى شده است براى یك لحظه، به شكل عادى خود، به نظر یكى از دوستان نزدیكش مى‏رسد، اغلب این شبح خیالى، خاموش و ساكت مى‏ماند وگاهى نیز سخن مى‏گوید، و مرگ خود را خبر مى دهد، و نیز گاهى ، روشن بین از فاصله بعید مى‏تواند منظره یا شخص یا صحنه را ببیند و آن را با دقت ترسیم و توصیف كند، و چه بسیار كسانى كه در حال عادى روشن بین نیستند ولى در طول عمر خود یكى دوبار این قبیل ارتباطات را تجربه كرده‏اند». «به این ترتیب گاهى شناسائى دنیاى خارج، از راه‏هاى دیگرى به جز اعضاى حسى، براى ما میسر مى‏شود. شكى نیست كه فكر مى‏تواند حتى از فواصل دور، دو فرد انسانى را مستقیماً با هم مربوط كند این قضایا كه مطالعه آنها در عهده
پنج شنبه 21/9/1387 - 21:11
دعا و زیارت
صد سخن از حضرت رسول (ص) 1 . هر چه فرزند آدم پیرتر مى شود ، دو صفت در او جوانتر مى گردد : حرص و آرزو . 2 . دو گروه از امت من هستند كه اگر صلاح یابند ، امت من صلاح مى یابد و اگر فاسد شوند ، امت من فاسد مى شود : علما و حكام . 3 . شما همه شبان و مسؤول نگاهبانى یكدیگرید . 4 . نمى توان همه را به مال راضى كرد اما به حسن خلق ، مى توان . 5 . نادارى بلاست ، از آن بدتر ، بیمارى تن ، و از بیمارى تن دشوارتر ، بیمارى دل . 6 . مؤمن ، همواره در جستجوى حكمت است . 7 . از نشر دانش نمى توان جلو گرفت . 8 . دل انسانى همچو پرى است كه در بیابان به شاخه درختى آویزان باشد ، از وزش بادها دائم در انقلاب است و زیر و رو مى شود . 9 . مسلمان آن است كه مسلمانان از دست و زبان او در آسایش باشند . 10 . رهنماى به كار نیك ، خود كننده آن كار است . 11 . هر دل سوخته اى را عاقبت پاداشى است . 12 . بهشت زیر قدمهاى مادران است . 13 . در رفتار با زنان ، از خدا بترسید و آنچه درباره آنان شاید ، از نیكى دریغ ننمائید . 14 . پروردگار همه یكى است و پدر همه یكى . همه فرزند آدمید و آدم از خاك است . گرامى ترین شما نزد خداوند ، پرهیزكارترین شماست . 15 . از لجاج بپرهیزید كه انگیزه آن ، نادانى و حاصل آن ، پشیمانى است . 16 . بدترین مردم كسى است كه گناه را نبخشد و از لغزش چشم نپوشد و باز از او بدتر كسى است كه مردم از گزند او در امان و به نیكى او امیدوار نباشند . 17 . خشم مگیر و اگر گرفتى ، لختى در قدرت كردگار بیندیش . 18 . چون تو را ستایش كنند ، بگو اى خدا مرا بهتر از آنچه گمان دارند بساز و آنچه را از من نمى دانند بر من ببخش و مرا مسؤول آنچه مى گویند قرار مده . 19 . به صورت متملقین ، خاك بپاشید . 20 . اگر خدا خیر بنده اى را اراده كند ، نفس او را واعظ و رهبر او قرار مى دهد . 21 . صبح و شامى بر مؤمن نمى گذرد مگر آنكه بر خود گمان خطا ببرد . 22 . سخت ترین دشمن تو ، همانا نفس اماره است كه در میان دو پهلوى تو جا دارد . 23 . دلاورترین مردم آن است كه بر هواى نفس ، غالب آید . 24 . با هواى نفس خود نبرد كنید تا مالك وجود خود گردید . 25 . خوشا به حال كسى كه توجه به عیوب خود ، او را از توجه به عیوب دیگران باز دارد . 26 . راستى به دل آرامش مى بخشد و از دروغ ، شك و پریشانى مى زاید . 27 . مؤمن آسان انس مى گیرد و مأنوس دیگران مى شود . 28 . مؤمنین همچو اجزاء یك بنا ، همدیگر را نگاه مى دارند . 29 . مثل مؤمنین در دوستى و علقه به یكدیگر ، مثل پیكرى است كه چون عضوى از آن به درد بیاید ، باقى اعضا به تب و بى خوابى دچار مى شوند . 30 . مردم مانند دندانه هاى شانه ، با هم برابرند . 31 . دانش جوئى بر هر مسلمانى واجب است . 32 . فقرى سخت تر از نادانى و ثروتى بالاتر از خردمندى و عبادتى والاتر از تفكر نیست . 33 . از گهواره تا به گور ، دانشجو باشید . 34 . دانش بجوئید گرچه به چین باشد . 35 . شرافت مؤمن در شب زنده دارى و عزت او در بى نیازى از دیگران است . 36 . دانشمندان ، تشنه آموختن اند . 37 . دلباختگى ، كر و كور مى كند . 38 . دست خدا با جماعت است . 39 . پرهیزكارى ، جان و تن را آسایش مى بخشد . 40 . هر كس چهل روز به خاطر خدا زندگى كند ، چشمه حكمت از دلش به زبان جارى خواهد شد . 41 . با خانواده خود بسر بردن ، از گوشه مسجد گرفتن ، نزد خداوند پسندیده تر است . 42 . بهترین دوست شما آن است كه معایب شما را به شما بنماید . 43 . دانش را به بند نوشتن در آورید . 44 . تا دل درست نشود ، ایمان درست نخواهد شد و تا زبان درست نشود ، دل درست نخواهد بود . 45 . تا عقل كسى را نیازموده اید ، به اسلام آوردن او واقعى نگذارید . 46 . تنها به عقل مى توان به نیكیها رسید . آنكه عقل ندارد از این تهى است . 47 . زیان نادانان ، بیش از ضررى است كه تبهكاران به دین مى رسانند . 48 . هر صاحب خردى از امت مرا چهار چیز ضرورى است : گوش دادن به علم ، به خاطر سپردن و منتشر ساختن دانش و بدان عمل كردن . 49 . مؤمن از یك سوراخ ، دوبار گزیده نمى شود . 50 . من براى امت خود ، از بى تدبیرى بیم دارم نه از فقر . 51 . خداوند زیباست و زیبائى را دوست مى دارد . 52 . خداوند ، مؤمن صاحب حرفه را دوست دارد . 53 . تملق ، خوى مؤمن نیست . 54 . نیرومندى به زور بازو نیست ، نیرومند كسى است كه بر خشم خود غالب آید . 55 . بهترین مردم ، سودمندترین آنان به حال دیگرانند . 56 . بهترین خانه شما آن است كه یتیمى در آن به عزت زندگى كند . 57 . چه خوب است ثروت حلال در دست مرد نیك . 58 . رشته عمل ، از مرگ بریده مى شود مگر به سه وسیله : خیراتى كه مستمر باشد ، علمى كه همواره منفعت برساند ، فرزند صالحى كه براى والدین دعاى خیر كند . 59 . پرستش كنندگان خدا سه گروهند : یكى آنان كه از ترس ، عبادت مى كنند و این عبادت بردگان است ، دیگر آنان كه به طمع پاداش ، عبادت مى كنند و این عبادت مزدوران است ، گروه سوم آنان كه به خاطر عشق و محبت ، عبادت مى كنند و این عبادت آزادگان است . 60 . سه چیز نشانه ایمان است : دستگیرى با وجود تنگدستى ، از حق خود به نفع دیگرى گذاشتن ، به دانشجو علم آموختن . 61 . دوستى خود را به دوست ظاهر كن تا رشته محبت محكمتر شود . 62 . آفت دین سه چیز است : فقیه بدكار ، پیشواى ظالم ، مقدس نادان . 63 . مردم را از دوستانشان بشناسید ، چه ، انسان همخوى خود را به دوستى مى گیرد . 64 . گناه پنهان ، به صاحب گناه زیان مى رساند ، گناه آشكار ، به جامعه . 65 . در بهبودى كار دنیا بكوشید اما در كار آخرت چنان كنید كه گوئى فردا رفتنى باشید . 66 . روزى را در قعر زمین بجوئید . 67 . چه بسا كه از خودستائى ، از قدر خود مى كاهند و از فروتنى ، بر مقام خود مى افزایند . 68 . خدایا ! فراخترین روزى مرا در پیرى و پایان زندگى كرامت فرما . 69 . از جمله حقوق فرزند بر پدر این است كه نام نیكو بر او بگذارد و نوشتن به او بیاموزد و چون بالغ شد ، او را همسر انتخاب كند . 70 . صاحب قدرت ، آن را به نفع خود به كار مى برد . 71 . سنگین ترین چیزى كه در ترازوى اعمال گذارده مى شود ، خوشخوئى است . 72 . سه امر ، شایسته توجه خردمند است : بهبودى زندگانى ، توشه آخرت ، عیش حلال . 73 . خوشا كسى كه زیادى مال را به دیگران ببخشد و زیادى سخن را براى خود نگاهدارد . 74 . مرگ ، ما را از هر ناصحى بى نیاز مى كند . 75 . اینهمه حرص حكومت و ریاست و اینهمه رنج و پشیمانى در عاقبت ! . 76 . عالم فاسد ، بدترین مردم است . 77 . هر جا كه بدكاران حكمروا باشند و نابخردان را گرامى بدارند ، باید منتظر بلائى بود . 78 . نفرین باد بر كسى كه بار خود را به دوش دیگران بگذارد . 79 . زیبائى شخص ، در گفتار اوست . 80 . عبادت ، هفت گونه است كه از همه والاتر ، طلب روزى حلال است . 81 . نشانه خوشنودى خدا از مردمى،ارزانى قیمتها و عدالت حكومت آنهاست . 82 . هر قومى شایسته حكومتى است كه دارد . 83 . از ناسزا گفتن ، بجز كینه مردم ، سودى نمى برى . 84 . پس از بت پرستیدن ، آنچه به من نهى كرده اند ، در افتادن با مردم است . 85 . كارى كه نسنجیده انجام شود ، بسا كه احتمال زیان دارد . 86 . آنكه از نعمت سازش با مردم محروم است ، از نیكیها یكسره محروم خواهد بود . 87 . از دیگران چیزى نخواهید گرچه یك چوب مسواك باشد . 88 . خداوند دوست ندارد كه بنده اى را بین یارانش ، با امتیاز مخصوص ببیند . 89 . مؤمن ، خنده رو و شوخ است ، و منافق ، عبوس و خشمناك . 90 . اگر فال بد زدى ، به كار خود ادامه بده و اگر گمان بد بردى ، فراموش كن و اگر حسود شدى ، خوددار باش . 91 . دست یكدیگر را به دوستى بفشارید كه كینه را از دل مى برد . 92 . هر كه صبح كند و به فكر اصلاح كار مسلمانان نباشد ، مسلمان نیست . 93 . خوشروئى كینه را از دل مى برد . 94 . مبادا كه ترس از مردم ، شما را از گفتن حقیقت باز دارد ! . 95 . خردمندترین مردم ، كسى است كه با دیگران بهتر بسازد . 96 . در یك سطح زندگى كنید تا دلهاى شما در یك سطح قرار بگیرد . با یكدیگر در تماس باشید تا بهم مهربان شوید . 97 . هنگام مرگ ، مردمان مى پرسند از ثروت چه باقى گذاشته ؟ فرشتگان مى پرسند از عمل نیك چه پیش فرستاده ؟ . 98 . منفورترین حلالها نزد خداوند ، طلاق است . 99 . بهترین كار خیر ، اصلاح بین مردم است . 100 . خدایا مرا به دانش ، توانگر ساز و به بردبارى ، زینت بخش و به پرهیزكاری ، گرامى بدار و به تندرستى ، زیبایى ده. منبع : سیرى در سیره نبوى ،شهید مرتضى مطهرى
پنج شنبه 21/9/1387 - 21:10
دعا و زیارت
پیشینه پیامبر اکرم (ص) در قبل از بعثت پیش از بعثت پیامبر صلی‌ الله علیه‌ و آله، همه‌ مردم او را به عنوان فردى امین و راستگو می‌شناختند و هرگز انحراف یا گناهى از او مشاهده نکردند. در امانت و صداقت پیامبر صلى ‌الله علیه و آله دو فراز تاریخى وجود دارد: اعتراف ابوسفیان به راستگویى محمد صلی‌ الله علیه و آله ابوسفیان که یکى از مخالفان سرسخت پیامبرى محمد - صلی‌ الله علیه و آله بود- ، در یکى از سفرهاى تجارى خود به شام، با هرقل، امپراطور روم ملاقات کرد. در جریان این ملاقات، امپراطور روم از ابوسفیان پرسید: «آیا پیش از نبوت محمد - صلى ‌الله علیه و آله - ، هیچگاه دروغى از او شنیده بودید؟» ابوسفیان پاسخ داد: «خیر، او در میان ما از هر جهت راستگو بود.»(1) * داورى پیامبر صلی‌ الله علیه و آله پنج سال پیش از بعثت، هنگامى که پیامبر صلى ‌الله علیه و ‌آله سى و پنج سال داشت. قبایل مختلف مکه تصمیم به نوسازى کعبه گرفتند. هنگامى که بناى ساختمان کعبه به پایان رسید، در نصب «حجرالاسود»، اختلاف شدیدى میان آنان به وجود آمد، چرا که هر یک از آن قبایل افتخار نصب، حجر‌الاسود را شایسته‌ خود می‌دانست. اختلاف تا بدانجا بالا گرفت که خاندان «بنو عبدالدّار» ظرفى پر از خون آوردند و با خاندان «بنوعدی» هم‌پیمان شدند تا سرحدّ مرگ با یکدیگر بجنگند. در این بحبوحه، یکى از ریش سفیدان مکه پیشنهاد داد: «نخستین فردى که از در مسجد وارد شود، او را داور قرار دهیم و به حکم او عمل کنیم.» همه‌ قبایل این پیشنهاد را پذیرفتند و چشم به در مسجد دوختند. ناگاه محمد را دیدند که از در وارد شد. همین که او را دیدند فریاد زدند: «او امین است، به داورى او راضى هستیم، او محمد است.» پس از این‌ که پیامبر صلى ‌الله علیه و آله از ماجرا آگاه شد، فرمود تا پارچه‌اى بیاورند. پیامبر صلى ‌الله عیله‌ و آله، حجر‌الاسود را در میان پارچه‌اى نهاد و به هر یک از قبیله‌ها فرمود تا نماینده‌اى نزد او بفرستند. پیامبر صلى ‌الله علیه و آله به نمایندگان فرمود: «هر کدام از شما، گوشه‌‌اى از این پارچه را بگیرید و حجر‌الاسود را بلند کنید و به نزدیکى جایگاهش بیاورید.» آنگاه پیامبر صلى ‌الله علیه و آله حجرالاسود را برداشت و در جاى خود نهاد.(2) از این ماجرا می‌توان متوجه‌ سه نکته شد: 1- مردم، پیش از بعثت پیامبر صلى ‌الله علیه و آله، او را فردى امین می‌‌دانستند. 2- مردم در عصر جاهلیت، به لحاظ تمدن و اخلاق دچار انحطاط بودند. 3- پیامبر صلى ‌الله علیه و آله، در تدبیر امور و حلّ و فصل مشکلات سیاسى و اجتماعى از جایگاه بسیار حائز اهمیتى برخوردار بود.»(3) پی‌نوشت‌ها: 1- فضایل الخمسه فى صحاح السّته، ج1، ص152، به نقل از صحیح بخاری؛ مکاتیب الرّسـول، ج 1، ص 109. 2- سیره‌ ابن هشام، ج1، ص 204- 210. 3- نگاهى بر زندگى پیامبر، ص 33. منبع: سیماى پیامبر اعظم صلى الله علیه و آله، امیرحسین علیقلى
پنج شنبه 21/9/1387 - 21:9
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته