دعا و زیارت
سیره نبوى در خانواده
ابوالحسن مطلبى
سیرت و یا سنّت رسول خدا (ص) شامل سه بخش عمده است كه عبارتند از: گفتارها، رفتارها و تقریرات آن بزرگوار.
بر هر مسلمانى كه خواهان رستگارى و سعادت است، سزاوار است كه به آنها تمسّك و تأسّى جوید و از آنجا كه خانوادهها هستههاى تشكیل دهنده جوامع بشرى مىباشند، فلاح و سعادت جامعه را باید در بنیاد استوار خانواده جستجو نمود.
از این رو با الهام گرفتن از بخشى از «سیرت نبوى» كه شامل گفتارهاى دُرَرْ بار حضرت ختمى مرتبت صلىاللهعلیهوآلهوسلم است، به قدر میسور و محدود و در چارچوب یك مقاله، تحفههایى ارزشمند از سیره نبوى درباره خانواده را زینت بخش این اوراق مىگردانیم:
1. تشویق به ازدواج
یكى از سنّتهاى نبوى، تشویق و ترغیب به ازدواج و تسهیل در این امر و فراهم سازى بسترى مناسب براى آن است. «ازدواج» مایه صیانت دین، بقا و پاكسازى نسل و خیرات و بركات دیگر است.
در این جا به نمونههایى از رهنمودهاى رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم در این باره تبرّك و تیمّن مىجوییم:
1. «أیُّما شابٍّ تَزَوَّجَ فى حَداثَةِ سِنّه عَجَّ شَیْطانُهُ یا وَیْلَهُ عَصَمَ مِنّى دینَه؛3
هر جوانى كه در آغاز جوانى زن بگیرد، شیطان وى بانگ بر آورد: اى واى! دین خود را از دستبرد من محفوظ داشت.»
2. «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَدِاسْتَكْمَلَ نِصْفَ الایمانِ فَلْیَتّقِ اللّهَ فى النّصْفِ الباقى ؛4
هركه زن بگیرد، یك نیمه ایمان خویش را كامل كرده، از خدا درباره نیم دیگر بترسد.»
3. «مَنْ رَزَقَهُ اللّهُ امْرَأةً صالِحَةً فَقَدْ اَعانَهُ عَلى شَطْرِ دینِهِ فَلْیَتَّقِ اللّهَ فِى الشَّطْرِالْباقى ؛ 5
هركه را خداوند زنى پارسا داده، وى را بر نصف دین خویش یارى كرده و باید درباره نصف دیگر آن از خدا بترسد.
4. «تَزوَّجوا الوَدُودَ الوَلُودَ فَاِنّى مُكاثِر بِكُمُ الاَنْبِیاء ؛ 6
زن مهربان و بچه آور بگیرید، زیرا من به كثرت شما بر سایر پیغمبران افتخار مىكنم.»
5. «تَزوّجوا ولا تُطَلِّقوا فَانَّ اللّهَ لایُحِبُّ الذّوّاقین ولا الذّوّاقاتِ؛ 7
زن بگیرید و طلاق مدهید،زیرا خداوند مردانى را كه مكرّر زن گیرند، و زنانى را كه مكرّر شوهر كنند، دوست ندارد.
6. «مِن افضل الشَّفاعة اَنْ تَشْفَعَ بَین اثنین فى النكاح؛ 8
از جمله بهترین وساطتها، واسطه شدن میان دو نفر در كار ازدواج است.»
7. «ما بنى فى الاسلام بناءً احبّ الى اللّه عَزَّوَجَلَّ، و اعزّ من التزویج ؛9
هیچ بنیانى در اسلام، نزد خداوند عزّوجل، محبوبتر از ازدواج نیست.»
8. «المتزوّج النّائم افضل عند اللّه من الصّائم القائم العزب10؛ خواب شخص همسردار، در پیشگاه الهى، از روزه و شب زنده دارى شخص عزب برتر است.»
پر واضح است كه منظور روایت، عبادات مستحبّى است و شارع مقدّس هرگز ترخیص نفرموده كه همسردار تا طلوع آفتاب آسوده بخوابد و هر روز نماز صبحش قضا شود!
9. «شراركم عزابكم، ركعتان من متأهل خیر من سبعین ركعة من غیر متأهل11؛ بدترین شما، عزبهاى شما هستند. دو ركعت نماز از متأهّل بهتر از هفتاد ركعت از غیر متأهّل است!»
2. وسعت رزق و روزى در سایه ازدواج
خداوند در سوره نور مىفرماید:
«وَانْكِحُوا الأیامى منكم والصّالِحینَ مِن عِبادِكُمْ وَ اِمآئِكُمْ إنْ یَكُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللّهُ وَاسِعٌ علیمٌ»12
مردان و زنان عزب خود را همسر دهید، همچنین غلامان و كنیزان صالح و درستكارتان را؛ اگر فقیر و تنگدست باشند،خداوند از فضل خود آنان را بىنیاز مىسازد؛ خداوند گشایش دهنده و آگاه است.
برخى از ترس فقر و تنگدستى، تن به ازدواج نمىدهند ولى باید توجّه داشت چنان كه در آیه به تصریح گذشت ،خداوند سبحان وعده فرموده كسانى را كه قصد ازدواج دارند در مال شان گسترش دهد و آنان را بىنیاز كند. روایاتى هم كه از رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم رسیده مؤیّد این نوید است:
1. «اتّخذوا الأهل فإنّه ارزق لكم ؛13
زن بگیرید، كه آن مایه روزى بیشتر برایتان است.»
2. «مَن ترك التزویج مخافة العیلة فلیس منّا ؛14
هركه از ترس تهیدستى ازدواج نكند، از ما نیست.»
3. «مَن ترك التزویج مخافة الفقر فقد أساء الظن باللّه عزّوجلّ إنّ اللّه عزّوجلّ یقول: اِنْ یكونوا فقراءَ یُغنِهِمُ اللّه من فضله 15؛
كسى كه از ترس تنگدستى ازدواج نكند، به خداى عزّوجلّ سوء ظن نموده است؛ خداوند عزّوجلّ مىفرماید:
«اگر نیازمند باشند خداوند از فضل خود آنان را بىنیاز مىكند.»
4. «ثلاثٌ مَن فَعَلَهُنَّ ثقةً باللّه واحتِساباً كانَ حقّاً على اللّه تعالى أنْ یُعینَهُ و أنْ یُبارِكَ له:
مَن سَعى فى فَكاكِ رقبته ثقةً باللّه واحتِساباً كان حقّاً على اللّه تعالى أنْ یُعینَه و أنْ یُبارِكَ لَهُ، و مَن تزوّج ثقةً باللّه واحتساباً كان حقّاً على اللّه أنْ یُعینَه وَ أنْ یُبارِكَ لَهُ، و مَن أَحْیا أرضاً مَیْتَةً ثقةً باللّه واحتِساباً كان حقّاً على اللّه أنْ یُعینَه و أنْ یُبارِكَ لَه 16؛
سه كار است كه هركس به اعتماد خدا و به انتظار ثواب انجام دهد، برخدا لازم است كه وى را یارى كند و او را بركت دهد:
1. هركس در آزاد ساختن خود به اعتماد خدا و به امید ثواب بكوشد، برخدا لازم است كه وى را یارى كند و او را بركت دهد.
2. و هركه به اعتماد خدا و به امید ثواب ازدواج كند، برخدا لازم است كه وى را یارى كند و او را بركت دهد.
3. و هركه به اعتماد خدا و به امید ثواب، زمین بایرى را آباد كند، بر خدا لازم است كه وى را یارى كند و او را بركت دهد.»
5. «ثلاثة حقّ على اللّه تعالى عَونُهُم »:
المجاهد فى سبیل اللّه، والمكاتِب الذى یرید الأداء، والناكح الذى یرید العفاف ؛17
سه نفرند كه یارى آنها بر خدا ( تفضّلاً ) لازم است:
1. آن كه در راه خدا جهاد كند.
2. و بندهاى كه براى آزادى خود قرارداد بسته و مىخواهد قیمت آن را بپردازد.
3. و كسى كه به منظور عفّت، زن مىگیرد.
6. «تزوّجوا النساءَ فإنّهنّ یأتین بالمال ؛ 18
زن بگیرید كه زنان، توانگرى مىآورند.»
3. انتخاب همسر
براى انتخاب همسرى شایسته، سزاوار است كه انسان به صفات كسى كه مىخواهد با او ازدواج كند، توجّه نموده به آن اهمیت دهد و همسرى برگزیند كه خوشنام و خوش اخلاق باشد و تنها به زیبایى و مال او بسنده نشود. بهترین همسر از نگاه رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم خانمى با این ویژگىها است:
1. ولود و زایا ؛
2. ودود و با محبت ؛
3. عفیف و پاكدامن ؛
4. عزیز در میان خانواده خود ؛
5. متواضع نسبت به شوهر خود ؛
6. براى همسرش زینت و آرایش كند ؛
7. نسبت به غیر همسر، نجیب و پاكدامن باشد ؛
8. حرف شنوى از شوهر داشته، از او اطاعت كند. 19
در انتخاب همسر، اصالت و نجابت خانوادگى، كفویت و مسائل ژنتیكى را نیز باید در نظر داشت. ژنها به عنوان عوامل انتقال صفات از نسلى به نسل دیگر اند كه در برخى روایات تلویحاً بدان اشاره شده است؛ در روایتى از پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم آمده است:
«أُنْظُر فى اَىِّ نصابٍ تَضَعُ وَلَدَكَ فإنّ العِرْقَ دسّاسٌ ؛ 20
بنگر فرزند خود را در كجا قرار مىدهى؛ زیرا رگ (ژن) تأثیر خود را باقى مىگذارد.»
در این زمینه به روایت جالب دیگرى از رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم تیمّن مىجوییم كه مىفرمایند:
«تخیّروا لنطفكم فإنّ النّساء یلدن أشباه اخوانهنّ و اخواتهنّ».21
براى انتخاب همسر، تحقیق و بررسى و شناخت برادران و خواهران كسى كه مىخواهد از او خواستگارى كند، خود یك معیار و ملاك مىتواند باشد؛ چه این كه همسران همانند برادران و خواهران خویش فرزند مىآورند.
مسأله كفویت نیز این چنین مورد توجّه قرار گرفته است:
«تخیَّروا لنطفكم فأنكحوا الأكفاء و أنكحوا إلیهم ؛22
در گزینش همسر براى خود، محلّ مناسب انتخاب كنید و از اشخاص هم شأن خود زن بگیرید و به آنها زن بدهید.»
خواستگارى از دختران شایسته و واجد شرایط فامیل در لسان برخى از روایات در شمار یك اولویت است، چنان كه در این روایت آمده است:
« النّاكح فى قومه كالمُعْشب فى داره ؛23
آن كه از خاندان خویش زن گیرد، چنان است كه در خانه خویش علف چیند.»
از مهمترین معیارهاى انتخاب همسر، دین دارى اوست، در روایاتى كه از رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم و سایر ائمه اطهار علیهمالسلام به یادگار مانده، مىتوان بهترین ملاكها و معیارهاى انتخاب را به دست آورد و در پرتو آن رهنمودهاى والا و ارجمند، زندگى سعادتمندانهاى پى ریخت. در ذیل، برخى از آن روایات را به عنوان راهكارهایى بس ارزشمند به خانوادههاى مؤمن تقدیم مىكنیم:
1. «تُنكَحُ المرأةُ لأرْبَعٍ: لمالها، ولحسبها ولجمالها و لدینها فَاظفر بذات الدین تربت یداك ؛ 24
زن را براى چهار چیز گیرند: مال، شرف، جمال و دین. و تو زن دین دار بجوى.»
2. «إذا جاءكم مَن ترضون دینه و أمانته یخطب [الیكم] فزوّجون...25؛ اگر كسى به خواستگارى (دختر) شما آمد كه از دیندارى و امانت دارى او راضى هستید، به او زن دهید...»
4. تربیت فرزند
خانواده، نقش مهم و مؤثرى در تربیت فرزند ایفا مىكند. شخصیتِ آدمى عمدتاً در سنین كودكى و از طریق امر و نهىهاى والدین و دیگر اعضاى خانواده شكل مىگیرد. به طور كلّى والدین، فرزندان خود را با آموزش مستقیم و غیر مستقیم تربیت مىكنند. فرزندان، بسیارى از الگوهاى رفتارى، خصوصیات اخلاقى، انگیزهها و نگرشها و ارزشهاى والدین خود را از طریق فرایندهاى تقلید و همانند سازى كسب كرده و زمان بسیارى را براى مشاهده رفتار والدین و الگوبردارى از آن صرف مىكنند. هنگامى كه والدین، با اشتیاق، تعهد و قاطعیت معقولى به وظایف خویش روى مىآورند، كودكان تمایل پیدا مىكنند كه خود را با این جنبه از منش آنان وفق دهند.
اصولاً كودكان موجوداتى پاك و خدا جوى هستند. محیط مناسب خانواده مىتواند این فطرت توحیدى را در آنان بارور و شكوفا سازد؛ در حالى كه محیط نامناسب، سدّى در برابر رشد و تعالى آنها خواهد بود و یا موجب رشد معیوب، منحرف یا یك بُعدى آنان خواهد شد. شاكله وجودى انسان و اساس خصوصیات اخلاقى وى از ابتداى كودكى به خصوص در سالهاى اولیه عمر در خانواده پى ریزى مىشود. علاقه فراوان به فراگیرى و انعطاف پذیرى عمیق در برابر تأثیرات رفتار و عكس العملهاى والدین و اطرافیان، ویژه مرحله خردسالى و قبل از ورود به دبستان است. به همین دلیل، همه معلومات، عادتها، عكس العملها و ویژگیهاى اخلاقىاى كه در این دوران تحصیل مىگردد، به طور ریشهدار و مستحكم و عمیق، در روح كودك باقى مانده و بناى اصلى شخصیت و سازمان و شاكله وجودى او را تشكیل مىدهد و بر اساس آن، شخصیت او شكل مىگیرد. اعضاى بزرگتر خانوادهها ـ به ویژه پدران محترم و مادران گرانقدر ـ مسئولیت دارند كه با طرح ارزشهاى والاى اخلاقى در قالب قصهها و داستانها و مثلهایى از تاریخ زندگى ائمه معصومین علیهمالسلام و بزرگان و با زبانى ساده و دلنشین، كودك را با پاكىها، صداقتها، رشادتها، كرامتها، ایثارها و گذشتها آشنا ساخته و روح و روان او را صیقل دهند. كودكان از همان اوّلین سالهاى زندگى خود داراى استعداد قابل توجّهى براى مشاهده، یادگیرى و الگوسازى هستند. پدر و مادر آگاه باید اوّلین تقلیدها و همانند سازىهاى مثبت فرزند خود را به فال نیك بگیرند و او را در مسیر مطلوب، هدایت و تشویق كنند.
در متون اسلامى ما نقل شده است:
زمانى كه پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآلهوسلم به سجده مىرفتند، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام بازىكنان سوار بر دوش رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم مىشدند و آن بزرگوار به قدرى سجده خود را طولانى مىكرد كه آنان خسته شده، پایین بیایند. اى كاش ما نیز در رفتار و گفتار خود، كودكان را جذب كنیم تا آنان نیز به اخلاق و مذهب علاقهمند شوند! در هر حال، پدر و مادر باید توجه داشته باشد كه اوّلین الگوهاى فرزندان هستند و اگر آنان در وظایف دینى صادق و جدّى باشند فرزندان خود را نیز مىتوانند مذهبى بار بیاورند. این نكته نیز در خور توجه است كه هرچه پدر و مادر در تربیت مذهبى فرزندان خود هماهنگتر باشند و كسانى كه با كودك سروكار دارند هماهنگ عمل كنند، رشد گرایشهاى اخلاقى و مذهبى در كودكان و نوجوانان سریعتر خواهد بود. هماهنگى بعدى باید میان خانه و مدرسه و سرانجام مطلوبترین نتیجه، هنگامى حاصل خواهد شد كه خانواده، مدرسه و فرهنگ اجتماعى با یكدیگر هماهنگ باشند و انتظاراتشان از كودكان و نوجوانان نیز هماهنگ، واقع بینانه و در حدّ توان كودك یا نوجوان باشد.26
یكى از آموزههاى تربیتى در «سیره نبوى» توزیع عادلانه محبت بین فرزندان است! در این باره روایاتى از آن حضرت نقل شده است از جمله:
«اعدلوا بین اولادكم كما تحبّون ان یعدلوا بینكم فى البرّ و اللطف ؛27
بین فرزندانتان به عدالت رفتار كنید، چنان كه مىخواهید (مردم و فرزندان) در نیكى و لطف، با شما به عدالت رفتار كنند.»
نقل است شخصى كه دو فرزند پسر داشت، در حضور حضرت یكى را بوسید و به
پنج شنبه 21/9/1387 - 21:31
دعا و زیارت
رفتارهاى تربیتى پیامبر اعظم(ص)
پیش از طلوع آفتاب اسلام مردم در سرتاسر جهان از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب در وضع تأسف بارى زندگى مى كردند. اگر چه تمام ملت ها در این امور وضعى یكسان نداشتند ولى آنچه مسلم است در انحراف هاى فكری، انحطاط اخلاق و سنت هاى غلط اجتماعى و پندارهاى موهوم و ناشایست و... وضعى مشابه هم داشتند.
در این میان شبه جزیره عربستان نیز از این امر مستثنى نبود. مردم عرب در لجنزارى از فساد و تباهى مى زیستند و در محیطى سرشار از بدآموزى ها و یغماگرى ها رشد كرده و خوى توحش در آنان اثر كرده بود و خرافات و اوهام در اعتقاد و اندیشه شان ریشه دوانیده بود. پیامبر(ص) در چنین جامعه اى به رسالت مبعوث گردید؛ محیطى كه امیر مؤمنان در وصف آن مى فرماید: «خداوند متعال محمد(ص) را تبلیغ كننده براى عالمیان و امین براى فرستادن قرآن و رسالت مبعوث نمود در آن حال شما گروه عرب داراى بدترین دین بودید و در بدترین جامعه زندگى مى كردید. در میان سنگ هاى سخت و مارهاى ناشنوا مسكن داشتید، آب هاى تیره مى آشامیدید و غذاى خشن مى خوردید و خون هاى یكدیگر را مى ریختید و از خویشاوندان خود قطع رابطه مى نمودید. بت ها در میان شما (براى پرستش) نصب شده و گناهان و انحراف ها سخت به شما بسته بود.»(1)
نبى مكرم اسلام(ص) از همین مردم، امتى نمونه ساخت. وى با آبیارى نهال خوبى ها كه ریشه در فطرت آنها داشت سلمان ها، ابوذرها، مقدادها، بلال ها و سمیه هایى را تربیت نمود كه همه، شاگردان كلاس این مكتب اند.
با ورق زدن صفحات تاریخ و مقایسه عرب قبل و بعد از اسلام، ذهن با این سؤال درگیر مى شود كه به راستى پیامبر(ص) در تربیت و ساختن انسان هاى بزرگ از چه شیوه هایى استفاده كرده است؟
براى پاسخگوئى به این سؤال بخشى از شیوه هاى تربیتى پیامبر اكرم(ص) را مورد بررسى قرار مى دهیم. البته این شیوه ها اصول ثابتى هستند كه در هر دوره و زمانى مى توانند مورد استفاده قرار گیرند و ما اگر امروز هم از شیوه هاى پیامبر مكرم اسلام(ص) در تربیت انسان ها بهره بگیریم مى توانیم بهترین انسان ها را بسازیم.
معرفى پیامبر(ص) در قرآن كریم بعنوان اسوه و الگوى نیكو (اسوه حسنه) نیز به همین معناست كه ما امروزه سیره آن مرد الهى و رهبر موفق تاریخ را سرلوحه كار خود بویژه در موضوع تربیت قرار دهیم.
تقویت ایمان به خدا
پیامبر(ص) آمده است تا انسان را كه از اصل و گوهر خویش دور مانده به فطرتش بازگرداند(2) و به او بگوید كه فكر كن! از كجا آمده اى آمدنت بهر چه بود و به كجا مى روی؟ عظمت هستى را به او متذكر شود و این كه این جان بیهوده آفریده نشده است. با ارائه معجزاتى بر اطمینان انسان ها به سخنان كاملا مبتنى بر فطرت و عقل او بیافزاید. موتور فكر انسان را روشن كند و به او شناخت و آگاهى دهد. تا در نتیجه انسان به فطرتش نظر افكند و به خداى یگانه ایمان آورد و با تفكر و شناخت بیشتر بر ایمانش افزوده شود و از این ایمان، عشق و محبتى فراگیر ایجاد شود و او را به حركت به سوى كمال و خوبى ها وادارد. «والذین امنو اشد حبا لله» (بقره/165) و با این عشق و ایمان به خدا هر مسیر سخت و ناهموارى را با شیرینى و سرمستى به سوى دوست بپیماید.
اخلاق عظیم
پیامبران آمده اند تا در مسیر تعالى و تكامل زندگى مادى و معنوى بشر، اخلاق و فضائل اخلاقى را نهادینه كنند تا انسان در چهارچوب فضائل و محاسن اخلاقى قله هاى سعادت و پیروزى را فتح كند و در فضاى معطر محاسن و مصفاى اخلاق در جامعه، به كمال مطلوب رسد. پیامبر خاتم(ص) نیز اساس بعثت خویش را تكمیل والائى هاى اخلاق معرفى مى كند و مى فرماید: «انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق؛ (3) همانا من براى تكمیل والائى هاى اخلاق برانگیخته شدم.»
همچنین بنا بر اصلى اخلاقى و روان شناختى كه مربى باید عامل به آنچه خود مى گوید باشد پیامبر(ص) نه تنها متخلق به اخلاق حسنه بود بلكه به فرموده قرآن داراى خلق عظیم بود. قرآن كریم پیامبر(ص) را به داشتن چنین خلق و خویى مى ستاید و مى فرماید: «انك لعلى خلق عظیم؛ (قلم/4) تو اى پیامبر سجایاى اخلاقى عظیمى داری.» این آیه شریفه هر چند فى نفسه و بخودى خود، حسن خلق رسول خدا را مى ستاید و آن را بزرگ مى شمارد، لكن با در نظر گرفتن خصوص سیاق، بخصوص به اخلاق پسندیده اجتماعیش نظر دارد، اخلاقى كه مربوط به معاشرت است از قبیل استوارى بر حق و صبر در مقابل آزار مردم و خطاكارى هاى اراذل و اوباش و عفو و اغماض از آنان و سخاوت و مدارا و تواضع و امثال اینگونه مسائل اخلاقی.(4)
و اینچنین است كه رسول الله(ص) در سایه خلق عظیم، بار مسئولیت و مدیریت و رهبرى جامعه را به ساحل مقصود مى رساند و نابسامانى ها را با اخلاق نیك خویش سامان مى دهد.
نرمخویى و خوش رفتارى با دیگران
لازمه رهبرى جامعه اسلامى اجراى احكام و قوانین با صلابت و قاطعیت است بخصوص در مواردى كه خشونت و تصمیم قاطع در قطع ریشه هاى فساد سازنده است. این صفت از صفات بارز رسول الله(ص) بود اما نه در همه جا و در برابر هركس. او «اشداء على الكفار رحماء بینهم»(فتح/9) بود با دشمنان سرسخت و با مسلمانان و مؤمنان مهربان و خوش رفتار بود. آن حضرت با ملایمت و حسن خلق، مردم را با دین اسلام آشنا مى كرد به طورى كه مسلمانان شیفته نرمخویی، ملایمت و خوش رفتارى او بودند.
پیامبر اعظم(ص) با دوستان و مؤمنان با شادابى و نشاط و رویى گشاده معاشرت داشت در حالى كه آنچه را كه از مشكلات صعب و سخت رسالت و هدایت جامعه بر دوش داشت و اندوه و نگرانى خویش را در قلبش نگاه مى داشت.
پیامبر اكرم(ص) در پرتو رحمت الهى با مؤمنان و مسلمانان با ملایمت و نرمى رفتار مى نمود. خداوند در قرآن كریم خطاب به پیامبر مى فرماید: «فبما رحمه من الله لنت لهم و لو كنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولك»؛ (آل عمران/ 159) «حسن اخلاق و مهربانى تو با مردم رحمتى از جانب خداوند است، و اگر تندخو و سخت دل بودى مردم از اطراف تو پراكنده مى شدند.»
مشورت با دیگران
یكى دیگر از ویژگى هاى پیامبراكرم(ص) كه نشان از زیبایى سلوك حضرتش دارد مشورت با دیگران است. آن حضرت از این رهگذر علاوه بر توجه به پرورش شخصیت افراد طبقات مختلف جامعه با در نظر گرفتن افكار و اندیشه هاى موافق و مخالف، از توانایى هاى روحى و فكرى آن ها بهره مند مى شد. پیامبر مكرم اسلام با بكار بستن این اصل تربیتی- مشاوره گرفتن در امور مختلف- مى آموزد كه از این طریق مى توان بر كشتى مطمئن نشست و از میان امواج پرتلاطم دریاى زندگى به ساحل نجات رسید. مورخین و مفسرین اسلامى یكى از صفات پیامبر را در مسند مدیریت، كثرت مشاوره دانسته اند و گفته اند: «كان رسول الله كثیرالمشاوره لاصحابه؛(5) سیره پیامبر چنین بود كه با اصحاب خود زیاد مشورت مى كرد.»
نكته قابل توجه اینكه پیامبر عالیقدر اسلام على رغم اینكه با منبع لایزال علم و قدرت الهى از طریق وحى ارتباط داشت نیازى به مشورت و دریافت رأى دیگران نداشت اما شیوه آن حضرت جنبه آموزشى داشت تا جامعه اسلامى بیاموزد باید به آراء و افكار دیگران احترام گذاشت و اهمیت این موضوع تا حدى است كه خداوند پیامبر خویش را به مشورت فرمان مى دهد: «وشاورهم فى الامر؛ (آل عمران/159) اى پیامبر! در كارها با مسلمانان مشورت بنما.»
تواضع و فروتنی
تواضع و فروتنى از جمله صفات بزرگ و انسانى پیامبر(ص) و بى شك یكى از عوامل تأثیرگذار در تقویت محبوبیت حضرتش در میان مردم بود. چون مظهر كمالات است و داراى خلق عظیم و تمام ارزش هاى انسانى در او تبلور یافته است. او با وجود اینكه برترین است نه تنها خود را فوق دیگران نمى بیند بلكه با الهام از این رهنمود وحی؛ «و اخفض جناحك لمن اتبعك من المؤمنین»(شعراء/15) بال هاى تواضع و فروتنى خویش را بر مؤمنین و پیروان خود مى گستراند.
رفتار متواضعانه رسول خدا به گونه اى بود كه چون وارد مجلسى مى شد در نزدیك ترین جاى محل ورود خود مى نشست.(6) رسول خدا كراهت داشت كسى براى وى به پا خیزد و مردم نیز از این جهت جلو پاى آن حضرت بلند نمى شدند، ولى هنگام رفتن، آنان با حضرتش برمى خاستند و همراهش تا در منزل مى آمدند.(7)
ابوذر غفاری(رحمه الله) مى گوید: رسول خدا در میان اصحابش مى نشست، اگر ناشناسى مى آمد نمى دانست پیامبر كدام است تا آن كه مى پرسید. از پیامبر(ص) درخواست كردیم تا جایگاهى اختیار كند كه اگر ناشناسى وارد شد حضرت را بشناسد. آن گاه سكویى از گل بنا كردیم حضرت بر آن مى نشست و ما نیز گرد او مى نشستیم.(8)
همچنین با بردگان بر روى زمین غذا خوردن، سوار شدن بر چهارپا كه تنها پلاسى بر پشت آن قرار داشت، دوشیدن گوسفندان با دست، پوشیدن لباس پشمى خشن و سلام كردن بر كودكان سنت و روش او بود.»(9)
رأفت و رحمت
یكى دیگر از ویژگى هایى كه در سیره نبوى به عنوان اخلاق فردى آن حضرت مورد توجه مى باشد دوستى و مهربان بودن ایشان با مردم است. پیامبر عظیم الشأن اسلام(ص) بدون هیچ چشم داشت مادى چنان مردم را از دل و جان دوست مى داشت و به آنان مهربانى مى نمود كه وقتى درد و رنجى بر آنان وارد مى شد آن را بر روح و جان خویش احساس مى كرد. خداوند در بیان این صفت پیامبر مى فرماید: «رسولى از خود شما به سویتان آمده كه رنج هاى شما بر او سخت و بر هدایت شما اصرار دارد و با مؤمنان رئوف و مهربان است.»(توبه/ 128)
نكته زیبایى كه در این آیه مشاهده مى شود این است كه خداوند دو صفت خویش یعنى «رئوف و رحیم» بودن را براى پیامبر خاتم آورده است چنان كه در آیاتى از قرآن آمده است: «ان الله رئوف رحیم»(نور/20) و این شدت رأفت و رحمت پیامبر را مى رساند.
درسى كه از رفتار پرمهر پیامبر اسلام مى آموزیم این است كه به مسلمانان محبت داشته باشیم و از روى عشق و علاقه با آنان بر گرد محور ایمان جمع شویم زیرا بر هر مؤمنى لازم است كه دوستى و دشمنى او براساس دین باشد، مؤمنان را دوست داشته باشد و منكران دین را دشمن بدارد.
احترام به كودكان
امروزه در علوم تربیتى مباحثى مبسوط درباره شخصیت دادن به كودك مطرح مى گردد. توجه به این امر كه سبب رشد و شكوفایى استعدادهاى كودك و بالا بردن كرامت و بارور شدن گوهر انسانى او مى شود عاملى جهت ساختن انسان هایى فرزانه مى شود.
رسول مكرم اسلام(ص) نیز با لحاظ كردن این مهم مى فرمایند: «اكرموا اولادكم؛(10) به كودكان خود احترام بگذارید.» حضرتش با وجود عظمت و شخصیتى كه داشت در سلام كردن به كودكان پیشى مى گرفت و با آنان مهربانى مى نمود(11) و معتقد بود كه هر كس با كودك سر و كار دارد باید كودكانه رفتار كند. (12) چنان كه حسنین (علیهماالسلام) را بر دوش خود سوار مى كرد و مى فرمود: «خوب مركبى دارید و شما سواركاران خوبى هستید.» (13)
عدالت در تربیت
از دیگر شیوه هاى تربیت پیامبر رفتار عادلانه بود. مثلا پدرى كه دو كودك را همراه خود نزد پیامبر آورده بود و یكى را مى بوسید و به دیگرى بى اعتنایى مى كرد آن حضرت برآشفت و فرمود: «فهلا ساویت بینهما؛ (14) چرا در ابراز محبت نسبت به فرزندانت به طور یكسان رفتار نكردی؟!»
احترام به زنان و توجه به حقوق آن ها
در طول تاریخ در جوامع مختلف بر اثر سنت هاى غلط اجتماعى و جهل ملت ها، به جنس زن ظلم هاى فراوانى شده است. اما با ظهور اسلام و توجه خاص اسلام و شخص پیامبر به زن وى تشخص و منزلت یافت و حیات دوباره اى در كالبدش دمیده شد. (15) رسول الله(ص) با الهام از وحى الهى بسترهاى رشد و بالندگى را در زندگى زنان گسترد و آنان را از ذلت ها، بى هویتى ها، تحقیرها، محدودیت ها و بردگى نجات بخشید به گونه اى كه زنان همدوش مردان آزادانه و با حفظ حرمت و كرامت خویش در اجتماع حضور یافتند. با نگاه برابرى بین زن و مرد در كسب دانش و بهره ورى از هنرها و تعدیل عواطف و تمایلات و ایجاد مصونیت در عین میدان دارى در عرصه هاى گوناگون، توان نهادینه كردن جامعه زنان را آشكار نمود. در زمان شكوفایى نظام سیاسى و اجتماعى رسول الله(ص)، زنان همانند مردان در میدان هاى فضیلت به مسابقه پرداختند و در بسیارى از این بسترها گوى سبقت را ربودند. (16) پیامبر اكرم(ص) در آخرین وصیت هاى خود به مردم در حجه الوداع درباره همسران فرمودند: «اى مردم! زنان شما بر شما حقى دارند و شما نیز بر آنان حقى دارید... و من به شما سفارش و وصیت مى كنم كه به زنان نیكى كنید. زیرا آنان امانت هاى الهى در دست شما هستند و با قوانین الهى بر شما حلال شده اند. (17)
كلام آخر
بى شك پرداختن به زیبایى هاى روش هاى تربیتى پیامبر اعظم(ص) در این مجال محدود، گنجاندن دریا در كوزه اى است. ولى امید است همین اندك، ذائقه جویندگان حقیقت را شیرین نماید و تشنه كامان حقیقت با تأسى به سیره، سلوك و رفتارهاى تربیتى پیامبر عظیم الشأن اسلام این الگو و اسوه بى نظیر تاریخ بشریت در عصر كسادى بازار ایمان، جان ها و فطرت هاى زلال خویش را از شراب طهورش سرمست كنند.
سیده سهله تقوی
پى نوشت :
1- نهج البلاغه، خطبه 26 .
2- ناظر به این سخن از مولاى متقیان امام علی(علیه السلام) كه مى فرمایند:
«فبعث فیهم رسله، و واثر الیهم انبیاء...» . نهج البلاغه، خطبه1 .
3- تفسیر نور الثقلین، ج 5، ص 92: كنزالعمال، حدیث5217 .
4- المیزان، ج 20، ص50 .
5- تفسیر جلالین، ص94 .
6- مكارم الاخلاق، ج 1، ص25 .
7- مستدرك الوسائل، ج 2، ص112 .
8- مكارم الاخلاق، ج 1، ص 15 .
9- محجه البیضا، ج 16، ص98 .
10- وسائل، ج 15، ص 195 .
11- محجه الیضا ج 2، ص366 .
12- وسائل، ج 5، ص121 .
13- بحارالانوار، ج 43، ص286 .
14- مكارم الاخلاق، ص113 .
15- اقتباس از سخنان مقام رهبری، زن ریحانه آفرینش، ص61 .
16- رسول الله(ص) الگوى زندگی، حبیب الله احمدی، ص 231.
17- سیره ابن هشام، ج 4، ص251.
پنج شنبه 21/9/1387 - 21:30
دعا و زیارت
راز انكار رحلت پیامبر صلیالله علیه و آله
یوسف بوشهرى
رسول اكرم صلیاللهعلیهوآله در آخرین سفرحج(1) (در عرفه)، در مكه(2)، در غدیرخم(3)، در مدینه قبل از بیماری(4) و بعد از آن(5) در جمع یاران یا در ضمن سخنرانى عمومی، با صراحت و بدون هیچ ابهام، از رحلت خود خبر داد. چنان كه قرآن رهروان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را آگاه ساخته بود كه پیامبرهم در نیاز به خوراك و پوشاك و ازدواج و وقوع بیمارى و پیرى مانند دیگر افراد بشر است و همانند آنان خواهد مُرد.(6)
در حجةالوداع در هنگام رمیجمرات فرمود: مناسك خود را از من فراگیرید، شاید بعد از امسال دیگر به حج نیایم.(7) هرگز مرا دیگر در این جایگاه نخواهید دید.(8)
هنگام بازگشت نیز در اجتماع بزرگ حاجیان فرمود: نزدیك است فراخوانده شوم و دعوت حق را اجابت نمایم.(9)
عبداللّه بن مسعود گوید:
پیامبراكرم صلیاللهعلیهوآله یك ماه قبل از رحلت، ما را از وفات خود آگاه نمود... عرض كردیم:
اى رسول خدا! رحلت شما در چه موقع خواهد بود؟ فرمود: فراق نزدیك شده و بازگشت به سوى خداوند است.(10)
زمانى نیز فرمود:
نزدیك است فراخوانده شوم و دعوت حق را اجابت نمایم و من دو چیزگران در میان شما میگذارم و میروم: كتاب خدا و عترتم، اهلبیتم... و خداوند لطیف و آگاه به من خبر داد كه این دو هرگز از یكدیگر جدا نشوند تا كنار حوض كوثر برمن وارد شوند. پس خوب بیندیشید چگونه با آن دو رفتار خواهید نمود.(11)
روزى به آن حضرت خبر دادند كه مردم از وقوع مرگ شما اندوهگین و نگرانند. پیامبر در حالى كه به فضل بن عباس و على بن ابیطالب علیهالسلام تكیه داده بود به سوى مسجد رهسپار گردید و پس از درود و سپاس پروردگار، فرمود: به من خبر دادهاند شما از مرگ پیامبر خود درهراس هستید. آیا پیش از من، پیامبرى بوده است كه جاودان باشد؟! آگاه باشید، من به رحمت پروردگار خود خواهم پیوست و شما نیز به رحمت پروردگار خود ملحق خواهید شد... .(12)
در فرصتى دیگر مردم را به رعایت حقوق انصار سفارش و در خطاب به انصار فرمود:
اى گروه انصار، زمان فراق و هجران نزدیك است، من دعوت شده و دعوت را پذیرفتهام... بدانید دو چیز است كه از نظر من بین آن دو هیچ تفاوتى نیست. اگر بین آن دو مقایسه شود به اندازه تار مویى بین آن دو فرقى نمیگذارم. هركس یكى را ترك كند مثل این است كه آن دیگرى راهم ترك كرده است... آن دو كتاب آسمانى و اهلبیت رسالت هستند... سفارش مرا در مورد اهلبیت من رعایت كنید و...
نیز فرمود:
آیا شما را به چیزى راهنمایى نكنم كه اگر بدان چنگ زنید، پس از آن هرگز به ضلالت نیفتید؟ گفتند: بلی، اى رسول خدا. فرمود: آن (چیز) على است. با دوستى من دوستش بدارید و به احترام و بزرگداشت من، او را محترم و بزرگ بدارید. آنچه گفتم جبرئیل از طرف خداوند به من دستور داده بود.(13)
ابن حجر هیثمى گوید: پیامبر اكرم صلیاللهعلیهوآله در بیمارى خود كه به رحلتش انجامید، فرمود:
مرگ من به همین زودى فرا میرسد و من سخن خود را به شما رساندم و راه بهانه و عذر را بر شما بستم. آگاه باشید، من كتاب پروردگارم و اهلبیت خود را در میان شما میگذارم و میروم. سپس دست على را گرفت و بالا برد و فرمود:
این شخص على بن ابیطالب است كه همراه با قرآن است و قرآن با على است و از یكدیگر جدا نشوند تا روز قیامت كه با من ملاقات نمایند.(14)
در روز دوشنبه آخرین روز از زندگى رسول اكرم صلیاللهعلیهوآله آن بزرگوار در مسجد پس از انجام نماز صبح فرمود: اى مردم! آتش فتنهها شعلهور گردیده و فتنهها همچون پارههاى امواج تاریك شب روى آورده است.(15)
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در حالى جان سپرد كه سر در دامن علیبن ابیطالب علیهالسلام داشت.(16) على علیهالسلام شیون كنان، رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآله را به اطرافیان خبر داد. در این زمان ابوبكر به محل سكونت خود در «سُنح» رفته بود و عایشه به دنبال وى فرستاد تا بیدرنگ به شهرآید.(17)
انكار رحلت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله
چون خبر وفات پیامبر صلیاللهعلیهوآله زمزمه شد، عمر(18) به نهیب فریاد برآورد: هرگز چنین نیست. این بعضى از منافقانند كه میپندارند پیامبر مرده است! مردم بدانید، به خدا سوگند، رسول خدا نمرده است بلكه به سوى پروردگار خود رفته، به همان گونه كه موسى به سوى پروردگار خود رفت، او چهل روز از پیروان خود غایب بود و پس از این كه گفته شد او مرده است به نزد ایشان بازگشت. به خدا سوگند، رسول خدا باز میگردد و دست و پاى كسانى را كه گمان بردهاند او مرده است، قطع خواهد كرد.(19)
او بیوقفه مردم را بیم میداد و در هراس و تردید میگذارد(20) و آن كلمات را به قدرى تكرار كرد كه دهانش كف نمود.(21) میگفت: هركس بگوید او مرده است با این شمشیر سرش را از تن جدا خواهم كرد.(22) خداوند تا وعدههایش را به دست او عملى نسازد، وى را نزد خود نمیبرد.
رحلت براى خاندان پیامبر و مردم چنان قطعى و بدیهى بود كه ابن ام مكتوم نابینا نیز كه جسد مطهر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را نمیدید همانند عباس در اعتراض به عمر گفت: تو از خود چه میگویی؟!
ابن ابیالحدید عذرخواهى عمر را چنین نقل كرده است: وقتى فهمیدم رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از دنیا رفته است، ترسیدم برسرزمامداری، جنجال و آشوبى به پا شود و انصار و دیگران، زمامدارى را به دست گیرند یا از اسلام بازگردند.
در آن هنگامه از خانواده حضرت كسى تردید در رحلت رسول گرامى صلیاللهعلیهوآله نداشت و از همین رو جز عباس، شنیده نشد كه كسى با عمر سخن گفته و به او توجهى كرده باشد. جز این كه برخى چون آشوبآفرینى عمر را دیدند، گفتند:
او چه میگوید!! از وى بپرسید مگر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در این باره به تو چیزى فرموده كه این گونه سراسیمه و آشفته سخن میگویی! و او در پاسخ گفت: نه، اصلاً.(23)
موضوع رحلت براى خاندان پیامبر و مردم چنان قطعى و بدیهى بود كه ابن ام مكتوم نابینا نیز كه جسد مطهر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را نمیدید همانند عباس در اعتراض به عمر گفت: تو از خود چه میگویی؟! مگر قرآن نیست كه میفرماید: «و ما محمّدٌ الاّ رسولٌ قد خلت من قبله الرُّسُلُ أَفَإِن ماتَ او قُتِلَ انقَلَبْتُم على أَعْقابِكُم و من ینقلب على عقبیهِ فلن یضُرَّ اللّهَ شیئاً و سَیجْزى اللّهُ الشّاكرین»(24)
محمد جز فرستادهاى كه پیش از او هم پیامبرانى (آمده و) گذشتند، نیست. آیا اگر او بمیرد یا كشته شود از عقیده خود (به شیوه جاهلیت) برمیگردید! هركس از عقیده خود بازگردد هرگز هیچ زیانى به خدا نمیرساند و به زودى خداوند سپاسگزاران را پاداش میدهد.
عباس میافزود:
تردید نیست كه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله مرده است. بیایید او را دفن كنیم. (با فرض قطعى كه وى مرده است.) آیا خداوند شما را یك بار طعم مرگ میچشاند و رسولش را دوبار! او بزرگوارتر از آن است كه دوبار بمیرد. بیایید او را دفن كنیم. اگر راست باشد كه او نمرده بر خداوند دشوار نیست كه خاك را از روى او به یك سو زند و... .(25)
با این حال، عمر بدون كمترین توجه به اعتراض آنان، بر نظر خود پافشارى میكرد تا آن كه چند ساعتى بعد ابوبكر از محل سكونت خود در سُنح رسید.(26) و چون چشم به جسد مطهر پیامبر صلیاللهعلیهوآله دوخت، همان آیه را كه پیشتر دیگران خوانده بودند خواند و عمر را به سكوت فراخواند و او نیز ساكت بر زمین نشست(27) و گفت:
گویا این آیه را پیش از این نشنیده بودم.(28) آیا این از قرآن است؟!(29)
انگیزه انكار رحلت
محققان و مورخان اهل تسنن برپایه اعتراف عمر انگیزه او را زمینهسازى براى رسیدن ابوبكر به مدینه یاد كردهاند.
ابن ابیالحدید مینویسد:
عمر با این اقدام میخواست فرصتى براى رسیدن ابوبكر به محل فراهم آورده باشد؛ زیرا او در فرداى «سقیفه» قبل از سخنرانى ابوبكر در مسجد، ضمن عذرخواهى از اظهارات روز گذشته درانكار وفات پیامبر صلیاللهعلیهوآله ، گفت:
وقتى فهمیدم رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از دنیا رفته است، ترسیدم برسر زمامداری، جنجال و آشوب به پا شودو انصار و دیگران، زمامدارى را به دست گیرند یا از اسلام برگردند.(30) در حقیقت اظهارات عمر، به منظور حفاظت از دین و دولت بود.(!) تاابوبكر برسد... چنین دروغ مصلحتآمیز در هر آیینى مشروع میباشد. (31)
او مردم را در مورد مرگ حضرت تا حدّى به شك انداخت و آنها را از فكر در مورد اوضاع بعد از پیغمبر صلیاللهعلیهوآله و حوادثى كه انتظار وقوع آن میرود، غافل نمود.(32)
عمر هر چند براى اندیشیدن و چاره جویى به منظور توفیق در تصمیم خود فرصت نداشت، طرح وى جوانب فراوانى را در برداشت:
1ـ طرح او براى مردمِ دوستدار پیامبر امیدوار كننده بود. آنها آرزو میكردند این سخن راست درآید و رهبر خود را بدین زودى از دست ندهند.
2ـ آن طرح با خود شاهدى از قرآن داشت و نوید میداد كه محمدخاتم صلیاللهعلیهوآله نیز چون موسى به ملاقات خدا شتافته و بهزودى باز میگردد.
3 ـ برپایه آن ادعا چون پیامبر زنده است نیازى به كوشش براى تعیین جانشین او نیست.
4 ـ فرد معتقد به مرگ پیامبر، منافق است(33) و اقدام به بیعت با جانشین او علامت نفاق و تلاش براى ایجاد اختلاف میان مسلمانان است.
5 ـ با آن كه به مرگ پیامبر اعتقاد یابد و با كسى به عنوان جانشین پیامبر بیعت كند باید دست و پایش را قطع كرد.
6 ـ این كه عمر تا پیش از ورود ابوبكر به سخن هیچ كس توجه نكرد و چون ابوبكر رسید و جملهاى میگوید و عمر آرام میگیرد؛ زیركانه نقش ابوبكر را بزرگ مینمایاند. این واقعه حتى اگر صحنه سازى از پیش طراحى شده نبود، تا همین جا میتوانست مردم را به نقش ابوبكر در رهبرى جامعه مسلمانان و آرام ساختن اوضاع متوجه سازد.
بسى جاى تعجب و تأسف است كه برخى نویسندگان غیر شیعه، گاه در دفاع و توجیه واكنش عمر مینویسند: این رفتار عمر از شدت علاقهاش به پیامبر و به موجب دهشتزدگى او از رحلت حضرت بود!(34) حال آنكه عمر خود در فرداى آن روز در حضور مردم در مسجد پیرامون رفتار دیروزش مطالبى گفته است كه هیچ این توجیه و جانبدارى را تأیید نمیكند.
ابن ابیالحدید عذرخواهى عمر را چنین نقل كرده است: وقتى فهمیدم رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از دنیا رفته است، ترسیدم برسرزمامداری، جنجال و آشوبى به پا شود و انصار و دیگران، زمامدارى را به دست گیرند یا از اسلام بازگردند.(35)
افزون براین، باید پرسید:
1- اگر رفتار او از دهشت وى از مرگ پیامبر صلیاللهعلیهوآله بود، میبایست پس از اعلام قطعى ابوبكر، بردهشت وى افزوده میشد نه این كه آرام گیرد و بر زمین نشیند!
2ـ پس از اطلاع چرا در مراسم عزادارى و تغسیل و تشییع پیامبر شركت نجست و بیدرنگ به سقیفه شتافت؟
3 ـ چرا جز او چنین هراسان و دهشت زده نشد؟ آیا اندوه وى از دختر گرامى پیامبر بیشتر بود؟ چرا ابوبكر كه خشونت و قساوت قلب او را نداشت دچار چنین حالى نشد؟(36)
4 ـ آیا آن رفتار نیز از علاقه به پیامبر بود كه درحال حیات حضرت به وى نسبت هذیان و بیهودهگویى داد و به دیگران نیز نهیب زد كه گوش به حرف او ندهید، درك و حواس درستى ندارد كه چه میگوید؟!
5 ـ چرا شبهه وفات نكردن پیامبر تنها براى عمربن خطاب پیش آمد؟ او از كجا و به كدام آیه و روایت چنین حدس زد كه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نمرده است و چون موسى به میقات رفته و به زودى باز میگردد و دست و پا قطع میكند؟!
6 ـ هنگامى كه اسامه براى تأخیر درحركت سپاه خود عذر میآورد كه نخواستم از مسافران حال تو را جویا شوم، خوب بود عمر میگفت: این بیتابى چرا؟! خداوند برشما منت نهاده است كه تا وعدههایش محقق نشود، پیامبر صلیاللهعلیهوآله از دنیا نخواهد رفت.(37) این كه عمر خود عذر میآورد كه در این روزهاى حساس نباید پیامبر را بدین حال تنها گذاشت دلیل آن است كه آنها همه میدانستند كه به زودى رسول خدا صلیاللهعلیهوآله رحلت خواهد كرد.
7 ـ چرا او پیش از تحقیق و اطمینان، این گونه جنجال برانگیخت؟
8 ـ چه حكمت داشت كه تنها با تأیید ابوبكر آرام گرفت نه با سخن دیگران؟
«آیاتى كه ابوبكر خواند، نباید سبب شود كه او تغییر عقیده دهد، زیرا مفاد آیات جز این نیست كه پیامبر صلیاللهعلیهوآله نیز به سان مردم میمیرد، در صورتى كه خلیفه منكر امكان مرگ او نبود بلكه میگفت: هنوز وقت مرگ وى فرا نرسیده است، زیرا هنوز كارهایى ناتمام مانده و رسالتهایى انجام نگرفته است.»(38)
به اعتراف ابنابیالحدید آن جنجال همه بهانه اتلاف وقت براى رسیدن ابوبكر بود(39) و جز این، علتى نداشت.
پى نوشت:
1 ـ الكامل، ج 2، ص 302؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 205، چاپ دارالكتب العلمیه، بیروت.
2 ـ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 109.
3 ـ همان، ص 110.
4 ـ الكامل، ج 2، ص 318، دارصادربیروت.
5 ـ شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 189 و 190.
6 ـ سوره فصیلت، آیه 6؛ آل عمران، آیه 144.
7 ـ البدایة و النهایة، ج 5 ـ 6، ص 323، بیروت.
8 ـ الكامل، ج 2، ص 302، دارصادر؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 205، بیروت دارالكتب العلمیه.
9 ـ الغدیر، ج 1، ص 11.
10 ـ سیرةالمصطفی، هاشم معروف، ص 709، دارالقلم، به نقل از شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، ج 3، ص 189 و 190.
11 ـ مسند احمد، ج 3، ص 17 و 26.
12 ـ السیرةالحلبیه، ج 3، ص 348.
13 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، ج 9، ص 170.
14 ـ الصواعق المحرقه، باب 9، فصل 2، ص 75.
15 ـ تاریخ طبری، ج 2، ص 231؛ الطبقات الكبری، ج 2، ص 254؛ السیرةالحلبیه، ج 3، ص 350، و فرمود: من از آن بیم ندارم كه شما شرك ورزید؛ بیمناكم از این كه براى دنیا با یكدیگر به نزاع برخیزید و رقابت نمایید. (الطبقات الكبری، ج 2، ص 205)
16 ـ الطبقات الكبری،
17 ـ البدایة و النهایة، ج 5، ص 244.
18 ـ عثمان بن عفّان نیز گفتار عمر را تكرار كرده است. (انساب الاشراف، ج 1، ص 567.)
19 ـ تاریخ طبری، ج 2، ص 232، بیروت؛ الكامل، ج 2، ص 323؛ الطبقات الكبری، ج 2، ص 226؛ سیرهابن هشام، ج 4، ص 315؛ مسند احمد، ص 219؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 95؛ البدایةو النهایة، ج 5، ص 244.
20ـ السیرةالحلبیه، ج 3، ص 349.
21 ـ الطبقات الكبری، ج 2، ص 276.
22 ـ تاریخ طبری، (6جلدی)، ج 3، ص 198، چاپ حسینیه، 1323 ق.
23 ـ البدایة و النهایة، ج 5، ص 243، بیروت، 1966.
24 ـ سوره آل عمران، آیه 144.
25 ـ الطبقات الكبری، ج 2، ص 382، داراحیاءالتراث العربی، بیروت؛ سنن دارمی، ج 1، ص 39 و 40.
26 ـ ابوبكر ساعاتى پیش از رحلت پیامبر اكرم(ص) به صلاحدید حضرت به سُنح رفته بود. (تاریخ طبری، ج 2، ص 231)، سُنح در یك میلى مدینه قرار داشت.
27 ـ كنزالعمال، ج 4، ص 53، ح 1092.
28 ـ السیرةالحلبیة، ج 3، ص 354؛ سیره ابن هشام، ج 4، ص 307؛ البدایة والنهایة، ج 5، ص 242.
29 ـ البدایه و النهایه، ج 5، ص 243.
30 ـ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 42.
31 ـ همان، ص 43.
32 ـ اسرار سقیفه، ص 163.
33 ـ عمر در حالى این سخن را به زبان آورد كه میدانست اولین فردى كه رحلت حضرت رسول(ص) را خبر داد، علیبن ابیطالب بود.
34 ـ با هزار تأسف درآثار برخى از نویسندگان شیعه جملاتى دیده میشود كه توجیه فوق را تأیید میكند. از آن نمونه، تاریخ تحلیلى اسلام، دكتر جعفر شهیدی، ص 104 و 105.
35 ـ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 42.
36 ـ شیعه و سنى به صراحت از خشونت و قساوت عمر یاد كردهاند.
37 ـ الشافی، سید مرتضی، ص 252، به نقل ابنابیالحدید در شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 198.
38 ـ پیشوایى از نظر اسلام، ص 84 و 385.
39 ـ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 42 و 43.
پنج شنبه 21/9/1387 - 21:30
دعا و زیارت
خطابهاى خداوند به پیامبر(ص)
پیامبر عظیم الشأن(ص) توسط عبدالمطلب جد بزرگوارش «محمد» نام گرفت.
صاحب «مجمع البیان» مى گوید:
«محمد از تحمید گرفته شده و تحمید بالاتر از حمد است. محمد یعنى فرورفته در تمامى خوبیها».(1)
اما پیامبر(ص) از جانب خداوند هیچ گاه با اسم مورد خطاب واقع نشده است، بلكه با القاب و اوصاف خاصى چون «یا ایها الرسول»، «یا ایها النبی»، «یا ایها المزمل»، «یا ایها المدثر» از آن حضرت یاد كرده است و نیز با القابى همچون «طه» و «یس» مورد ستایش واقع شده است.
این در حالى است كه در مورد دیگر پیامبران، آنان را با اسم مورد خطاب قرار داده است: «یا نوح»، «یا عیسی»، «یا موسی» و ... تنها در چهار مورد در جمله هاى خبرى نام «محمد» آورده شده، (سوره هاى آل عمران/144، احزاب/40، محمد/2 و فتح/29) و یك مورد هم با عنوان «احمد»( سوره صف/6) از ایشان یاد كرده است. البته این كه حضرتش را به نام نخوانده، بلكه با اوصاف و القاب بسیار خطاب قرار داده؛ به این دلیل است كه زیادتى اسماء و القاب دلیل بر علو شرف و عظمت مسمى خواهد بود و همچنین تا مقام و منزلت و علو مرتبه او را بر باقى پیامبران ظاهر بفرماید.(2)
خطابهاى خداوند به پیامبر(ص)
الف) خطاب پیامبر با رسول:
رسول به پیامبرى مى گویند كه كتابى همراه داشته باشد، در مقابل نبى كه پیامبرى را مى گویند كه از جانب خدا خبر مى دهد، هر چند كتابى با او نباشد. این نوع خطاب به پیامبر(ص) با عنوان «ایها الرسول» تنها دو بار در قرآن آمده است كه براى شرافت و بزرگداشت پیامبر(ص) است. این معنى در آیات 41 و 67 مائده منظور شده و این شرافت و بزرگداشت تعلیم و تأدیبى براى مؤمنان است و متضمن نهى از خطاب آن حضرت با نام است و با این كه امر شده او را با وصفش خطاب كنید، بعضى از اعراب این ادب را نگاه نمى داشتند و مى گفتند: «یا محمد» لذا آیه «لا تجعلوا دعاء الرسول بینكم كدعاء بعضكم...» نازل شد. پس از این، دیگر هیچ كس او را با نام صدا نمى زد.
همچنین در خطاب «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیك من ربك...» گفته شده این خطاب خاصى است به پیامبر و مى خواهد حس مسؤولیت را در پیامبر بیشتر تحریك و اراده او را تقویت كند.(3) صاحب «منهج الصادقین» نیز مى گوید: چرا انبیاى دیگر را با نام مخاطب مى ساخت امام چون نوبت به پیامبر(ص) رسید او را به صفات كمال خطاب كرد؛ چون «یا ایها الرسول» پس این گونه خطاب كردن نشانه تشریف است(4).
علامه طباطبایى نیز مى گوید: چون در این آیه سخن از تبلیغ است و مناسب ترین القاب پیامبر(ص) در این مقام عنوان رسالت است با این عنوان مورد خطاب قرار گرفته است.
ب) خطاب پیامبر(ص) با «نبی»:
نبى صفت مشبهه از «نبأ» است به معنى خبرى كه داراى فایده بزرگى باشد كه از آن علم حاصل شود.
صاحب مجمع البیان «نبی» و «رسول» را یكى مى داند با این تفاوت كه «رسول» به فرشتگان و بشر هر دو گفته مى شود، ولى «نبی» فقط به بشر اختصاص دارد.(5)
نبى 43 بار در قرآن آمده است كه خداوند پیامبرش را 13بار با عنوان «یا ایها النبی» مورد مخاطب قرار داده است كه این نوع خطاب، براى آن است تا به مؤمنان روش خطاب كردن ایشان را یاد دهد.(6)
اما بسیارى از خطابهاى قرآن به پیامبر(ص) با این عنوان مراد و مقصود شخص پیامبر(ص) نیست، بلكه دیگرانند؛ چه مردم زمان پیامبر و چه آیندگان.
به عنوان مثال، در آیه اول سوره احزاب: «یا ایها النبى اتق ا... ولا تطع الكافرین ...» اگر چه خطاب به پیامبر(ص) است، ولى مقصود امت آن جناب و دستورى عام است ؛ چون اولاً «یا ایها» مخصوص مواردى است كه هدف جلب توجه عموم به مطلبى است و ثانیاً تقوا سرلوحه زندگى آن حضرت بوده است و حاشا كه اطاعت از كفار كرده باشد، بنابراین مفهوم این دستورات به پیامبر(ص) این نیست كه او در مسأله تقوا و ترك اطاعت كافران و منافقان كوتاهى داشته، بلكه با این بیانات از یك سو جنبه تأكید در مورد وظایف پیامبرى است و از سوى دیگر، درسى براى مؤمنان. از این قبیل آیات كه پیامبر(ص) با افعال مخاطب و یا ضمایر به صورت عتاب آمیز مورد خطاب قرار گرفته، بسیار است كه مى توان آنها را بیانگر مراقبت شدید خداوند از آن حضرت دانست.(7)
البته نباید نادیده انگاشت كه نخستین مخاطب قرآن و ابلاغ كننده آیات بر مردم (در همه جا) پیامبر(ص) است و برخى از این توبیخات صرفاً براى ابلاغ و تبیین، بر پیامبر خطاب گردیده است. آیه «ولقد اوحى الیك والى الذین من قبلك...» از جمله آیاتى است كه خطاب عتاب آمیز به پیامبر(ص) شده و مفسران نظرات مختلفى بیان كرده اند . برخى معتقدند، مراد از آن تهییج پیامبر، مأیوس ساختن كافران و آگاه كردن امت به این حكم است. و یا آیه «واما ینزغنك من الشیطان نزغُ فاستعذ بالله ...» كه غالب مفسران این آیه را خطابى به پیامبر(ص) در مقابله با غضب و وسوسه شیطانى دانسته اند، اما صاحب «المیزان» در تفسیر آیه مى گوید: با این كه خطاب به رسول خدا است، اما مراد امت پیامبر است، زیرا پیامبر معصوم است.(8)
از این نوع خطابها در قرآن فراوان دیده مى شود. اما پیامبر(ص) با خطابهایى همچون «یا ایها المزمل» ، «یا ایها المدثر» هم مورد خطاب واقع شدند كه خداوند مى خواسته با این خطابها، پیامبرش دوستى خدا را حس كند و سنگینى بار رسالت را احساس نكند.
با وجود این موارد، خطابهاى خدا به پیامبر(ص) تنها با اوصاف و عناوین پروردگار همراه نبوده است؛ گاهى پیامبر با صیغه هاى مختلف افعال و انواع خطابها از جانب خداوند مورد خطاب واقع شده است كه عبارتند از:
الف) استعمال صیغه امر كه بنابر آن چه گفته شد، یا منظور بیان مطلبى كلى بوده مثل آیه: «واخفض لهما جناح الذل ...» كه خطاب به پیامبر در مورد احسان به والدین است؛ در حالى كه پیامبر پدر خود را ندیده و مادرش را هم در كودكى از دست داده و یا حضرت تنها مأمور رساندن مطالب به مكلفین بوده است مثل خطاب با واژه «قل» كه 332 بار در قرآن تكرار شده است.
ب) استعمال صیغه هاى مختلف فعل «رأی»(دیدن) است كه هر كدام از آنها جاى بحث و بررسى فراوان دارد و جمعاً 90 مرتبه پیامبر در قرآن با فعل «رأی» و مشتقات و افعال آن(36 بار با كلمه «تری»، «لوتری» 36 مرتبه، «ألم تر» 15 بار، با «رأی» و «أرأیت» 4 بار، «نرینك» و، «نریك»20 بار و یك مرتبه «أریناك» و «لیریكم ا...») مورد خطاب واقع شده اند.
ج) استعمال صیغه هاى مخاطب كه نمونه هایى از آن بیان شد.
د)خطاب فرد با لفظ جمع، كه مخاطب اصلى آن پیامبر(ص) است؛ هر چند جمع آورده شده: «یا ایها الرسل كلوا من الطیبت... فذرهم فى غمرتهم» در این آیه پیامبر(ص) مورد خطاب است؛ زیرا نه هیچ پیامبرى معاصر و نه بعد از آن حضرت بوده است.
همچنین به لحاظ زمانی، خطابهاى خداوند به پیامبر(ص) را مى توان در سه دوره از لحاظ زمان تقسیم بندى كرد كه خطابهایى همچون «یا ایها المزمل»، «یا ایها المدثر» به آغاز وحى مربوط است و دوره بعد ابتداى ابلاغ رسالت در مكه است كه با القابى همچون نذیر، منذر، بشیر، مبشر مورد خطاب قرار مى گیرد، تا ذهن و قلب مشركان و منكرین پیامبر(ص) را آماده كند و سپس با «رسول كریم»، «رسول ا...»، «رسول مبین» و «نبی» مورد خطاب قرار مى گیرد و مرحله نهایى خطابهاى خداوند بر پیامبر(ص) در مدینه مى باشد كه در این مرحله، خداوند پیامبرش را با القاب و صفات پسندیده مورد خطاب قرار داده است.
طیبه پوراوند
پى نوشت:
1- جعفر سبحانی، «فرازهایى از تاریخ پیامبر اسلام»، ص 59.
2- فتح ا... الكاشانی، «منهج الصادقین»، ج 7، ص 246.
3-ناصر مكارم شیرازی، «تفسیر نمونه»، ج 4، ص 383.
4- «منهج الصادقین»، ج 3، ص 238 - 239.
5- «مجمع البیان»، ج 7، ص145.
6- جلال الدین سیوطی، «الاتقان فى علوم القرآن»، ج 2، ص 113.
7- محمد حسین فضل ا....، «من وحى القرآن»، ج 11، ص 124.
8- محمدحسین طباطبایی، «تفسیر المیزان»، ج 8، ص .498
پنج شنبه 21/9/1387 - 21:29
دعا و زیارت
خاتمیت پیامبر اعظم (ص) در قرآن
سمیه مؤمنی
یكى از سؤالات مهم در بحث نبوت پیامبر اعظم(ص) خاتمیت آن حضرت است كه چرا ارسال رسل و انزال كتب با خاتمیت پیامبر(ص) و كتاب قرآن پایان مى یابد. آیا این بدان معنا است كه انسان از آموزه هاى وحیانى بى نیاز گردیده یا اینكه دلایل عقلى و نقلى دیگرى دارد كه نوشتار حاضر در مقام پاسخ به این سؤال اساسى است. امید است مورد استفاده خوانندگان محترم قرار گیرد.
از گذشته تاكنون معمول بوده كه براى جلوگیرى از دسترسى دیگران به یك مكان یا محتواى یك نامه، در آن مكان با پاكت، نامه را با ماده چسبنده اى مى بستند و روى آن مهرى مى زدند كه امروزه از آن تعبیر به «لاك و مهر» مى شود و براى گشودن آن، حتماً باید مهر آن شیء چسبنده شكسته شود، مهرى را كه بر این گونه اشیاء مى زنند «خاتم» مى گویند و از آنجا كه در گذشته گاهى از گلهاى سفت و چسبنده براى این كار استفاده مى كردند در بعضى از كتب معروف لغت در معناى خاتم مى خوانیم «مایوضع على الطینه »(1) چیزى كه بر گل مى زنند».
خاتم از ریشه «ختم» به معنى «پایان» گرفته شده و از آن جا كه مهر زدن در خاتمه و پایان قرار مى گیرد، نام «خاتم» بر این ابزار نهاده شده است و به این علت به انگشتر، خاتم مى گویند كه نقش مهر را معمولاً روى انگشتر مى كندند و به وسیله انگشتر نامه ها را مهر مى زدند، لذا از جمله مسائلى كه در حالات پیامبر(ص) و ائمه هدی(ع) و شخصیت هاى دیگر مطرح مى شود نقش خاتم آنهاست.
نقل شده است هنگامى كه پیامبر گرامى اسلام تصمیم گرفت دعوت خود را گسترش دهد و به پادشاهان و سلاطین روى زمین نامه بنویسد، دستور داد انگشترى براى آن حضرت ساختند كه روى آن «محمد رسول الله» حك شده بود و نامه هاى خود را با آن مهر مى كرد.(2)
با این بیان به خوبى روشن مى شود كه خاتم گرچه امروز به انگشتر تزئینى نیز اطلاق مى شود، ولى ریشه اصلى آن از ختم به معنى پایان، گرفته شده است و در آن روز به انگشترهایى مى گفتند كه با آن نامه ها را مهر مى كردند.(3)
بعلاوه این واژه در قرآن مجید در موارد متعددى به كار رفته و در همه جا به معنى پایان دادن و مهر نهادن است، مانند:
«الیوم نختم على افواههم و تكلمنا ایدیهم»(یس/65) امروز- روز قیامت- مهر بر دهانشان مى نهیم و دست هاى آنها با ما سخن مى گوید.» «ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوه»(بقره/7) خداوند بر دل ها و گوش هاى آنها (منافقان) مهر نهاده (به گونه اى كه هیچ حقیقتى در آن نفوذ نمى كند) و بر چشمهاى آنها پرده است.»
خاتمیت رسول اكرم(ص) از نگاه قرآن
خاتمیت از امتیازات و ویژگى هاى رسول اكرم(ص) است، قرآن كریم در این مورد مى فرماید: «ماكان محمد ابا احد من رجالكم ولكن رسول الله و خاتم النبیین و كان الله بكل شیء علیما»(احزاب47) محمد(ص) پدر هیچ یك از مردان شما نبوده و نیست؛ ولى رسول خدا و ختم كننده و آخرین پیامبران است، و خداوند به همه چیز آگاه است.»
از آن چه گفته شد معلوم مى شود كلمه «خاتم النبین» به وضوح دلالت بر معناى خاتمیت دارد، و هرگونه تفسیرى غیر از این تفسیر براى آیه گفته شود مفهوم سبك و ناصحیحى پیدا خواهد كرد. مانند این كه بگوییم پیامبر اسلام(ص) انگشتر پیامبران بود یعنى زینت پیامبران محسوب مى شد، روشن است كه انگشتر یك ابزار ساده اى براى انسان است و هرگز در ردیف خود انسان نخواهد بود و اگر آیه را چنین تفسیر كنیم، مقام پیامبر اسلام(ص) را فوق العاده تنزل داده ایم، گذشته از این كه با معناى لغوى نیز سازگار نیست. زیرا این واژه در 8 مورد از آیات قرآن به كار رفته و همه جا به معناى «پایان دادن و مهر نهادن» آمده است.(4)
علاوه بر این آیه، شواهد دیگرى نیز دلالت قطعى بر خاتمیت رسول الله(ص) دارد كه صحیفه نبوت پیامبران به وسیله آن حضرت، به پایان رسید.
همان گونه كه اشاره گردید «خاتم» به مهرى اطلاق مى شود كه در پایان نوشته ها قرار مى گیرد؛ وقتى نویسنده هر آنچه لازم بود بیان داشت ومقاصد خود را عنوان كرد، پایان نوشتار خود را مهر كرده، ختم آن را اعلام مى دارد؛ خداى متعال نیز از طریق پیامبران خود براى جوامع بشرى پیام فرستاد، و پس از پایان گفتار و كلماتش، سلسله نبوتشان را با فرستادن پیامبر گرامى اسلام(ص) ختم، و صحیفه رسالت آنان را به وجود مبارك خاتم المرسلین مهر كرده است. بنابراین پس از او هرگز نبوت و رسالتى نخواهد بود لذا مى فرماید: رسول اكرم(ص) خاتم انبیاء آنان بوده و سلسله نبوت با آن حضرت مهر شده و پایان پذیرفته است.
مقصود از خاتمیت، هم تأخر و خاتمیت زمانى و هم خاتمیت رتبى در مراتب صعود است و همان طور كه رسول اكرم(ص) در اصل خلقت، سرسلسله انسان هاى كامل است چون «اول ما خلق الله»(5) است، در مراتب صعود نیز، اوج و قله نهایى رسالت است زیرا خاتم انبیاست.
از این جمله، نه فقط استفاده مى شود كه پیغمبر واجد همه مزایاى مشترك، و مزایاى فرد فرد انبیا، و بعضى از خصایص ویژه است كه انبیاى قبلى فاقد آن بوده اند بلكه نكته دیگرى هم استفاده مى شود و آن این كه تا روز قیامت احدى بهتر از پیغمبر اسلام نخواهد آمد، زیرا رسول خدا(ص) انسان كاملى است و هر چند میلیونها سال بگذرد كاملتر از او نخواهد آمد، و اگر كامل تر از وى یافت مى شد، حتماً او به مقام خاتمیت مى رسید.
بر این اساس، قرآن، خاتمیت پیغمبر اسلام(ص) را مسجل كرده، هم درباره گذشته تاریخ اظهار نظر و هم در باره آینده تاریخ، داورى قاطع مى كند، همان گونه كه مى تواند بگوید از بامداد آفرینش انسانیت تا زمان پیغمبر خاتم، هیچ كس همسطح و همسنگ پیغمبر نیامده و مى تواند داورى كند كه از عصر نبى اكرم(ص) تا شامگاه خلقت انسان ها، احدى همتاى پیغمبراسلام(ص) نخواهد آمد؛ آن گاه فقط حضرت رسول همان گونه كه امام همه پیامبران الهى بوده، شاهد و گواه جهانیان، شاهد شهدا وگواه شاهدان خواهد بود.
خداى سبحان مى فرماید:
«فكیف اذا جنتا من كل امه بشهید و جئنا بك على هولاء شهیدا» (نساء/41) ما در قیامت از هر امتى گواهى بر اعمال آن ها آورده (كه در دنیا حوادث را تحمل كرده، در آخرت شهادت مى دهد) و تو را به عنوان شاهد همگان مى آوریم، یعنى امت ها هر چه در دنیا انجام داده اند، تو مشاهده كرده شهادت خواهى داد، تو بر بینش همه انبیا سیطره دارى و گواهى مى دهی، تو نه تنها شهید و گواه امت خود، بلكه شهید انبیاء و امت هاى آنان هستی.(6)
دلایل خاتمیت پیامبر اسلام(ص)
خاتمیت رسول گرامى اسلام دلایل فراوانى دارد كه به برخى از آنها اشاره مى شود:
1- آیه شریفه «ماكان محمداً ابا احد من رجالكم ولكن رسول الله و خاتم النبیین» (احزاب/40) همان طور كه گذشت كلمه «خاتم النبیین» را به هر نحوى كه معنا كنیم اشاره به این دارد كه پیامبر عالى قدر اسلام خاتم پیامبران است و اگر دلیلى جز این آیه شریفه براى اثبات خاتمیت وجود مبارك پیامبر اسلام نبود- در صورتى كه ده ها دلیل وجود دارد- قطعاً مضمون این آیه براى افراد منصف كافى و غیرقابل انكار بود.
2- اگر چه خداوند در آیه 40 سوره احزاب به طور صریح مسئله خاتمیت پیامبر اسلام(ص) را مطرح فرموده ولى از راههاى دیگرى نیز به آن اشاره كرده است از جمله این كه بیش از 30مرتبه در عبارت هاى مختلف كلمه «من قبلك» ذكر شده و حتى براى یك بار هم كلمه «من بعدك» نیامده است.(7)
3- دین مقدس اسلام، كاملترین ادیان آسمانى است و از هر نظر، كوچكترین نقصى در آن وجود ندارد و از سوى دیگر هر پیامبرى كه به رسالت مبعوث مى شد براى رفع نواقص دین قبلى مى آمد. پس به قضاوت عقل، احتیاجى به مبعوث شدن پیامبر دیگرى نیست. بنابراین نمى توان تصور كرد كه اگر پیامبر دیگرى مى آمد احكام و برنامه اى مى آورد كه بهتر، یا لااقل، متمم و مكمل دین مقدس اسلام باشد و گواه بر این كه این دین مقدس از هر نظر، نقص و كمبودى ندارد آیه 89 سوره نحل است كه مى فرماید: «و نزلنا علیك الكتب تبیاناً لكل شیء، ما كتاب (قرآن) را براى تو نازل كرده ایم كه هر چیزى را براى جهانیان بیان مى كند.» البته هر چیزى كه موجب هدایت و سعادت بشر باشد و او را از دنیا پرستى و مادى گرى و... برحذر مى دارد و دومین گواه بر این موضوع، قسمتى از آیه 38 سوره انعام كه مى فرماید: «مافرطنا فى الكتاب، ما راجع به كتاب (یعنى قرآن) هیچ كوتاهى نكرده ایم و این قرآن، هیچ گونه نقص و كمبودى ندارد.» پس: این دینى كه كتاب آسمانیش از هر نظر كامل و جوابگوى كلیه احتیاجات مشروع پیروان خود مى باشد احتیاجى به آمدن پیامبر و دین دیگرى ندارد.
4- احادیث فراوانى از طریق شیعه و اهل سنت در اثبات خاتمیت رسول گرامى اسلام نقل شده است كه به یك مورد به عنوان نمونه اى از خروار اشاره مى كنیم: پیامبر عالى قدر اسلام(ص) به على ابن ابیطالب(ع) مى فرماید: انت منى بمنزله هارون من موسى الا انه لانبى بعدى (8) یعنى یا علی! تو براى من به منزله هارون هستى براى موسى (چرا كه هارون وصى و خلیفه حضرت موسى بود) فقط تفاوتى كه در كار است این است كه بعد از موسى پیامبر آمد ولى بعد از من پیامبرى نخواهد آمد.»(9) (مركز فرهنگ و معارف قرآن).
پىنوشتها:
1. لسان العرب و قاموس اللغه ، ماده ختم (لخاتم ما یوضع على الطینه )
2. طبقات كبری، ج 1، ص 258
3. تفسیر نمونه، ج 17، ص .337
4. تفسیر نمونه، ج 17، ص .338
5. بحارالانوار، ج 1، ص 97، ح.7
6. ر.ك: حضرت آیه الله جوادى آملی، تفسیر موضوعى قرآن كریم، (سیره رسول اكرم(ص))، ص 25-.23
7. محسن قرائتی، تفسیر نور، ج 7، ص .442
8. ثقه الاسلام كلینی، الكافى (تهران، دارالكتب الاسلامیه، 1365) ج8، ص.107
9. ر.ك: محمدجواد نجفى خمینی، تفسیر آسان (تهران، كتابفروشى اسلامیه، 1318ق) ج16، ص.111
پنج شنبه 21/9/1387 - 21:28
دعا و زیارت
پیامبر اعظم (ص) ازنگاه ادیان پیشین
درمنابع كلامى و فلسفى و اعتقادى دلایل فراوانى براى نبوت رسول اكرم(ص) ذكر شده است. یكى از مهمترین استدلال هاى دانشمندان مسلمان گواهى پیامبران پیشین و نخبگان امت هاى گذشته و علماى اهل كتاب به رسالت و نبوت آن حضرت مى باشد. دراین مقاله سعى شده است گفتار برخى از انبیا و علماى امت هاى پیشین درمورد پیامبر اعظم (ص) مورد بررسى اجمالى قرارگیرد.
قرآن كریم مى فرماید:
«الذین یتبعون الرسول النبى الامى الذى یجدونه مكتوبا عندهم فى التوریه و الانجیل؛ (اعراف/157) همانها كه از فرستاده خدا، پیامبر امى پیروى مى كنند، پیامبرى كه صفاتش را در تورات و انجیلى كه نزدشان است مى یابند.»
از منظر قرآن كریم تمام اقوام پیشین و پیامبران گذشته موظف بوده اند كه به رسالت پیامبر اكرم (ص) ایمان بیاورند چرا كه خداوند از همه آنان دراین رابطه پیمان اكید گرفته بود و آنها اعتراف كرده بودند كه اگر بعد از تولد و ظهور حضرت محمد(ص) زنده بودند به آئین اسلام ایمان بیاورند. (1)
قرآن در مورد پیمان پیامبران مى فرماید: هنگامى كه خداوند از پیامبران پیشین پیمان گرفت كه هر گاه به شما كتاب و حكمتى دادم سپس شما را فرستاده اى آمد كه آنچه را با شماست تصدیق كرد البته به او ایمان بیاورید و حتما یاریش كنید آن گاه فرمود:«آیا اقرار كردید و در این باره پیمانم را پذیرفتید؟ گفتند:«آری، اقرار كردیم،» فرمود:«پس گواه باشید و من هم با شما از گواهانم.» (آل عمران/ 81)
براساس این آیات قرآنى تمام انبیاى الهی، حضرت محمد (ص) را مى شناختند و موظف بودند از آن حضرت پیروى كرده و به آئین پاكش ایمان بیاورند.رسول خدا درحقیقت خاتم پیامبران و برترین و افضل آنان است و درآخرت هم همه امت هاى گذشته به همراه پیامبرانشان تحت پرچم اسلام و تابع پیامبر خاتم خواهند بود.
همچنان كه در شب معراج نیز حضرت محمد(ص) در مسجد الاقصى درجمع پیامبران بزرگ الهى همچون حضرت ابراهیم، موسی، عیسى و... شركت كرد و در نماز امامت آنان را نمود. (2)
امام على (ع) نیز فرمود: خداوند هیچ پیامبرى را از حضرت آدم تا پیامبران بعدى مبعوث نكرد مگر اینكه از آنان عهد و پیمان گرفت كه خود و پیروانشان در صورت درك عصر حضرت خاتم الانبیاء به او ایمان آورده و یاریش كنند. (3)
پیامبر درصحف حضرت ابراهیم (ع)
حضرت ابراهیم (ع) پـیامبر بزرگ الهی، وقتى خانه كعبه را در مكه بنا كرد دست به دعا برداشت و در مورد حضرت محمد(ص) چنین گفت:«پروردگارا! در این منطقه پیامبرى مبعوث فرما كه اهل اینجا باشد و آیات تو را بر آنان بخواند و كتاب و حكمت به آنان بیاموزد و آنان را از آلودگى ها و گناهان پاكیزه گرداند.(بقره/126)
كعب بن غالب از دانشمندان برجسته اهل كتاب و از اندیشمندان آیین توحیدى حضرت ابراهیم (ع) قبل از پیامبر اكرم (ص) بود. او ویژگى هاى حضرت محمد را در صحف حضرت ابراهیم خوانده و به او ایمان آورده بود.(4)
پیامبر از منظر دین یهود
روزى پیامبر اكرم (ص) به همراه عده اى از یارانش در مدینه به عبادتگاه یهودیان رفت و مشاهده كرد كه آنان به قرائت تورات حضرت موسى مشغولند.
وقتى پیامبر اسلام را دیدند سكوت كردند و از ادامه قرائت تورات خوددارى نمودند. پیامبر از آنان پرسید:
چرا تلاوت تورات را قطع كردید؟! همه سكوت كردند و پاسخى به پیامبر ندادند.
درگوشه اى از كنیسه یهودیان، مرد بیمارى دراز كشیده بود. وقتى كه سكوت هم كیشان خود را مشاهده كرد از بستر بیمارى برخاست و گفت: اى محمد!آنان به اوصاف و ویژگیهاى تو در تورات رسیده بودند وقتى تو را دیدند نخواستند درحضور تو و یارانت فضایل و امتیازات تو را بازگو كنند كه نوعى تأیید آیین تو هم باشد. سپس از بستر بیمارى برخاست و با تلاش زیاد تورات را در دست گرفت و تمام مطالب مربوط به فضائل و مناقب حضرت محمد(ص)را در آنجا قرائت كرد و گفت: اى محمد! این اوصاف توست و ویژگیهاى آئین و امت تو. من همین جا گواهى مى دهم كه خدا یكى است و تو فرستاده خداى یگانه هستی! آنگاه لحظاتى سكوت كرد و نفسهایش به شماره افتاد و از دنیا رفت. حضرت دستور داد تا آن یهودى روشن ضمیر و خوش عاقبت را به روش اسلامى غسل داده و پس از نماز دفن كنند.
عبدالله بن عمر گفته است: به خدا سوگند ویژگى هاى حضرت رسول(ص) در تورات حضرت موسى همان گونه است كه خداوند در قرآن توصیف كرد و فرمود: «یا ایها النبى انا ارسلناك شاهداً و مبشراً و نذیرا (احزاب/45) اى پیامبر! ما ترا فرستادیم تا گواه، نویدبخش و هشداردهنده باشی!» در تورات موسى افزون بر صفات والاى نبوى مى فرماید: تو استوانه استوارى براى مكه بوده و بنده و فرستاده منی، تو را متوكل نامیدم، تو تندخو و سخت دل نیستى و در مجامع عمومى فریاد نمى كشی! تو بدى را با بدى پاداش نمى دهی، عفو و گذشت عادت توست.
تورات در ادامه آیات خود، رسول خدا را اینگونه مى ستاید: خداوند متعال او را قبض روح نخواهد كرد تا این كه ملت عقب مانده و كج فهم را به راه راست هدایت كند و آنان را با نداى توحیدى «لااله الاالله» آشنا سازد. او چشمان نابینا را روشن مى سازد و دلهاى زنگ زده و بیمار را جلا مى بخشد و گوش هاى ناشنواى از حق را براى شنیدن سخن حق آماده مى سازد.(5)
پیامبر در صحف ادریس
سیدبن طاووس در كتاب سعدالسعود مى نویسد: در صحف ادریس اوصاف پیامبر اكرم(ص) به شایسته ترین وجهى بیان شده است. در بخشى از آن آمده: من براى بندگان صالح، مخلص، و با تقوایم مصطفى را پیامبر و مرتضى را امین گردانیدم. محمد(ص) پیامبر و رسول است و مؤمنان با تقوا، یاران او از میان امتش هستند. خداوند متعال به حضرت آدم خطاب كرد اى آدم به ذریه ات بنگر و حضرت آدم در میان ذریه اش گروهى را دید كه نور آنان همه جاى آفاق را فرا گرفته و درخشش ویژه اى دارند. حضرت آدم پرسید: پروردگارا! اینان كیانند؟ خداوند فرمود: اینها پیامبران از نسل تو هستند... حضرت آدم گفت: خدایا چرا نور آخرین نفر از سلسله انبیا از همه درخشنده تر و تابناك تر است؟ خداوند فرمود: به خاطر برترى او بر همه انبیا و اولیا. پرسید: این پیامبر كیست؟ و نامش چیست؟ خداوند فرمود: این محمد، پیامبر فرستاده، مورد اعتماد، نجیب، محرم اسرار، برگزیده، پاك خالص، حبیب، دوست، گرامى ترین مخلوق در پیشگاه من است و محبوبترین، نزدیكترین، شناخته ترین مخلوقاتم مى باشد. او از نظر علم، حلم، ایمان، یقین، صداقت، نیكوكاری، پاكدامنی، تواضع و فروتنی، پارسائی، فرمانبرى از همه آنان برترى دارد.
براى او از حاملان عرشم و سایر آفریده ها در آسمانها و زمین پیمان گرفته ام كه به او ایمان آورند و به نبوتش اقرار كنند. اى آدم به او ایمان بیاور كه در نزد من مقام و منزلت، فضل نور وقارت فزونى یابد. حضرت آدم گفت: به خدا و پیامبرش محمد ایمان آوردم. خداوند فرمود: من نیز فضل و كرامت تو را افزایش دادم. اى آدم! تو اولین كس از پیامبرانم و فرزندت محمد(ص) آخرین آنان مى باشید(6)
پیامبر در نگاه آیین مسیح(ع)
حضرت عیسى (ع) در مورد پیامبر خاتم به پیروانش مژده داده بود. در كتاب انجیل علاوه بر بیان مشخصات حضرت محمد(ص) به مسیحیان توصیه شده است كه از آن حضرت پیروى كنند. قرآن در این زمینه مى فرماید: «و اذ قال عیسى ابن مریم یا بنى اسرائیل انى رسول الله الیكم مصدقا لما بین یدى من التوریه و مبشرا برسول یاتى من بعدى اسمه احمد(صف/6) هنگامى كه عیسى بن مریم گفت: اى فرزندان اسرائیل، من فرستاده خدا به سوى شما هستم. تورات را كه پیش از من بوده تصدیق مى كنم و به فرستاده اى كه پس از من مى آید و نام او احمد است بشارت مى دهم.» علاوه بر آیات قرآنى و اعترافات بسیارى از كشیشان مسیحى در مورد رسالت و عظمت حضرت محمد(ص)، در دایره المعارف بزرگ فرانسه آمده است: محمد(ص) مؤسس دین اسلام و فرستاده خدا و خاتم پیامبران است. كلمه محمد به معناى بسیار حمد شده است و از ریشه حمد كه به معناى تجلیل و تمجید است مشتق گردیده و تصادفاً، نام دیگرى كه آن هم از ریشه «حمد» است و مرادف لفظ محمد مى باشد یعنى «احمد» ذكر شده كه احتمال قوى مى رود مسیحیان عربستان آن لفظ را به جاى فارقلیط به كار مى بردند احمد یعنى بسیار ستوده شده و بسیار مجلل، ترجمه لفظ «پیركلتوس» است كه اشتباهاً لفظ «پاراكلتوس» را جاى آن گذارده اند به این ترتیب نویسندگان مذهبى مسلمان مكرر گوشزد كرده اند كه مراد از این لفظ ]در عهد قدیم و عهد جدید[ بشارت ظهور پیامبر اسلام است. قرآن مجید نیز در آیه شگفت انگیز سوره صف به این موضوع اشاره مى كند.(7) در كتابهاى انجیل از آن حضرت به نام فارقلیطا كه معادل كلمه احمد است یاد شده است.
محمد صادق فخر الاسلام مؤلف كتاب انیس الاعلام كه خود در اول یكى از كشیشان برجسته مسیحى بوده است بعد از آن كه از یكى از اساتید ممتازش كه از سران مسیحیت بوده، واقعیت شخصیت حضرت محمد(ص) را فهمیده و به درستی، آن حضرت را شناخته است به دین اسلام گرویده و علت ایمان به دین محمد را در همان كتاب اینگونه توضیح داده است: استادم در واتیكان دو كتاب از كتاب هاى تحریف نشده مسیحیان را به من نشان داد كه یكى به خط یونانى و دیگرى به خط سریانى بر روى پوست نوشته شده بود. در كتاب سریانى از پیامبر اسلام به نام «فارقلیطا» و در كتاب یونانى آن حضرت را به نام «پریكاتوس» معرفى كرده و هر دو را به نام احمد و محمد ترجمه نموده بود و تمام اوصاف و احوال پیامبر اسلام را ستوده و به آمدنش از زبان حضرت عیسى مژده داده بود. یوحنا صاحب انجیل چهارم نیز آمدن او را در بابهاى 14 و 15 و 16 از زبان حضرت عیسى نقل كرده است. استادم گفت: علماى نصارا قبل از ظهور حضرت محمد اختلافى در این معنى نداشتند اما بعد از ظهور آن حضرت معناى فارقلیطا و پریكلتوس را به خاطر منافع مادى به نفع خود تغییر دادند. استادم سپس به من گفت: امروزه با آمدن دین اسلام مسیحیت منسوخ است و نجات و سعادت در پیروى از دین محمد(ص) مى باشد.(8)
پیامبر در كلام نخبگان اهل كتاب
حسان بن ثابت مى گوید: هنگامى كه نوجوانى هفت، هشت ساله بودم یك عالم یهودى در یثرب، صبح یك روز تمام هم كیشان خود را در شهر دور خود گرد آورد و فریاد برآورد: اى گروه یهودیان! امشب ستاره احمد طلوع كرد و مطمئناً او در شب گذشته پا به عرصه هستى نهاد! حسان مى گوید: آن پیشگوى یهودى با همه اطلاعات از پیامبر اسلام و شناخت حقانیت او، آن حضرت را درك كرد ولى به آئینش ایمان نیاورد.(9)
بحیرا یكى از دانشمندان آگاه جهان مسیحیت نیز هنگامى كه پیامبر اكرم(ص) را در سفر شام در دوران نوجوانى حضرتش ملاقات كرد سیماى ملكوتى و نشانه هاى خارق العاده اى كه از وجود آن حضرت احساس و مشاهده نمود، سؤالاتى را از جناب ابوطالب عموى پیامبر- نمود آنگه به وى گفت: این همان پیامبر موعود است كه كتابهاى آسمانى از رسالت جهانى و حكومت فراگیر وى خبر داده اند. تمام نشانه هائى كه من از پیامبر آخرالزمان خوانده ام بر وى منطبق است. او همان پیامبرى است كه من نام او و نامهاى پدر و اقوامش را در كتاب هاى دینى خوانده ام. بر شما لازم است او را از چشم یهودیان دور نگه دارید زیرا اگر آنان بفهمند او را خواهند كشت.(10)
عبدالكریم پاك نیا
پى نوشت :
1-سبل الهدى و الرشاد، محمد صالحى شامی، ج 1، ص90 .
2-سیره ابن هشام، ج 2، ص 36 .
3-تفسیر درّالمنثور، جلال الدین سیوطی، ج 2، ص47 .
4-سبل الهدى و الرشاد، ج 1، ص 96، حیاه القلوب، علامه مجلسی، ج 2، ص62 .
5-صحیح بخاری، ج 3، ص 21، مسند احمد، ج 2، ص174 .
6-بحارالانوار، ج 11، ص151 .
7-تفسیر نمونه، ج 24، ص 77، به نقل از دایره المعارف بزرگ فرانسه، ج 23، ص4176 .
8-تفسیر احسن الحدیث ج 11، ص 147، قاموس قرآن، ج 2، ص177 .
9-المنتظم: ابن جوزی، ج 2، ص246 .
10-تاریخ طبری، ج 2، ص 33.
پنج شنبه 21/9/1387 - 21:28
دعا و زیارت
پیامبر (ص) و عدالت اجتماعى
مقدمه
«لَقَد اَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَیِّناتِ واَنزَلنا مَعَهُمُ الکِتابَ والمیزانَ لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ؛(1) ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم و باآنها کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم به عدالت قیام کنند.»
مطابق این آیه کریمه، در اسلام تحقق عدالت از اهداف مهم و اجتناب ناپذیر حکومت نبوى و به طور اساسى بعثت پیامبر(ص) است. ضرورت پرداختن به این مسئله از آن جهت است که بدون شک امروز نه تنها جامعه ما که جهان بشریت دست به گریبان پدیده زشتى به نام بىعدالتى و تبعیض است به طورى که حتى جوامع توسعه یافته نیز با وجود درآمدهاى فراوان از بىعدالتى در توزیع آنها رنج مىبرند. براى مثال، در آمریکا در سال 1973 سهم یک پنجم خانوادههاى پایین جدول درآمدى، 5/5 درصد کل درآمد و سهم یک پنجم بالاى جدول، 1/41 درصد کل درآمد بود و در سال 1991 سهم یک پنجم نخست به 5/4 و یک پنجم دوم به 2/44 رسید و این روند با مختصر تغییراتى ادامه دارد(2)؛ یعنى هرچه، زمان پیش مىرود توزیع درآمدها نامتوازنتر مىشود. یا طبق آمار دیگرى گرچه بین سالهاى 1973-1994 میزان سرانه تولید ناخالص ملى آمریکا به صورت واقعى بیش از یک سوم افزایش یافته لکن متوسط دستمزدهاى ناخالص براى همه شاغلینى که در پستهاى مدیریت نبودند، یعنى براى سه چهارم نیروى کار، 19 درصد کاهش یافته است.(3) و طبق آمار منتشره، بین 10-15 درصد جمعیت آمریکا (در حدود 37 میلیون نفر) زیر خط فقر قرار دارند(4) و کشورهاى دیگر نیز بعید به نظر مىرسد که بهتر از این باشند. این در حالى است که به اعتقاد نظریه پردازان توسعه، عامل عمده این شکاف طبقاتى، فقر و بىعدالتى ناشى از ظالمانه بودن مناسبات و روابط فیمابین عوامل اقتصادى به ویژه کار و سرمایه است. براى مثال، اقتصاددانانى چون مایکل تودارو(5) دیوید کلمن، فورد نیکسون(6) و نواب حیدر نقوى(7)، توزیع ناعادلانه ثروتهایى مانند زمین، سرمایه مالى، ابزار تولید و وجود آزادىهاى نابرابر را عامل اصلى ناعادلانه شدن درآمدها مىدانند و این درحالى است که نظام اجتماعى اسلام، در عین حال که از تمام ظرفیتهاى وجودى انسانها و طبیعت براى رشد و شکوفایى مظاهر مادى استفاده مىکند، با نهادینه کردن باورهاى الهى و ارزشهاى انسانى و با اتخاذ روشها و قوانین خاص، زمینههاى شکاف طبقاتى و بهرهکشى از انسان را از بین برده، و در عین حال رفاه عمومى را گسترش مىدهد.(8)
چیستى عدالت
اسلام از یک سوبه همه افراد جامعه حق مىدهد که از امکانات اجتماعى استفاده کنند و از سوى دیگر، به دنبال متوازن کردن امکانات و فرصتها براى همه است و به وجود آمدن فاصله طبقاتى و تبعیضات اجتماعى را نتیجه عدم تحقق عدالت و ممنوع مىداند. رضایت عمومى نیز از دیدگاه اسلام زمانى حاصل مىشود که امکانات موجود هر آنچه که هست میان همگان به طور مساوى تقسیم گردد. به عبارتى ممکن است براى همگان غنا حاصل نیاید اما استغنا حالتى است که به احساس درونى انسانها مربوط مىشود. چنانکه امام صادق(ع) در این باره مىفرماید: «اگر در میان مردمان به عدالت رفتار شود همه احساس بى نیازى مىکنند.»(9)
اما اینکه عدالت چیست و معیار آن کدام است مطلبى است که براى پاسخ به آن به سخن، حکیم بوعلى سینا مراجعه مىکنیم که مىگوید: «انسان داراى زندگى اجتماعى است و از وضع قوانینى که بتواند زندگى اجتماعى و بلکه فردىاش را بر اساس عدالت سامان دهد و او را به سعادت شایسته خود برساند، ناتوان است. پس بر خداوند لازم است که به مقتضاى حکمتش انسان را در این زمینه هدایت کند.»(10) از این رو عدالت امرى نسبى نبوده و متعین است و براى شناخت معیار آن باید به وحى مراجعه کرد.
نکته دیگر این که در مکتب اسلام عدالت، توزیع مساوى فقر نبوده نظام عدالت محور اسلام از مبناى سامان جامعه که بى نیازى و استکمال مادى نیز هست غفلت ننموده و به طور کلى نزد شرایع و حاملان آنها منفورترین پدیدهها فقر است، تا جایى که پیامبر اکرم(ص) در موارد زیادى فقر و تنگدستى را همسان کفر دانسته و از آن دو به خداوند پناه مىبرد.(11) و در روایتى فقر مادى را با فقر فرهنگى پیوند داده بیان مىدارد: «اگر رحمت و شفقت پروردگار شامل فقراى امتم نبود چیزى نمانده بود که فقر موجب کفر شود.»(12)
و در دعاى دیگرى فرمودند: «اللهم بارک لنا فى الخبز و لا تفرق بیننا و بینه، فلو لا الخبز ما صلّینا و لا صمنا و لا ادّینا فرائض ربّنا؛ یعنى خداوندا، نان را براى ما بابرکت قرار ده، و میان ما و نان جدایى مینداز که اگر نان نباشد نه مىتوانیم نماز گزاریم نه روزه بداریم و نه دیگر واجبات الهى را انجام دهیم.»
اصولاً به بیان قرآن، فقر و فحشا وعده شیطان، و فضل و مغفرت وعده خداوند است.(13) و پیامبر مکرم اسلام(ص) از حضرت ابراهیم خلیل(ع) چنین نقل مىکنند: پروردگارا، فقر از آتش نمرود سختتر است.»(14) یا خود آن حضرت مىگفتند: «فقر سختتر از مرگ است.»(15)
بنابراین پیامبران الهى اگرچه جهت تسکین آلام و کاهش پریشانى درماندگان و تهیدستان با آنان بناى رفاقت مىگذاشتند و زندگى شخصى خود را در سطح فقیرانه قرار مىدادند، لکن در صدد بودهاند با فکر و تدبیر، فقر را محو و زندگى شرافتمندانهاى را براى همه انسانها تدارک نمایند.
ریشه بىعدالتى
نکته دیگر آنکه اساساً از دیدگاه اسلام تفکر فقر جبرى طبیعت باطل بوده، ریشه همه بدبختىها نه در کمبود امکانات طبیعت بلکه در اعمال ظالمانه انسانها است. چرا که خداوند روزى هر جنبندهاى را فراهم مىکند: «وما مِن دابَّةٍ فِى الاَرضِ اِلّا عَلَى اللَّهِ رِزقُها ویَعلَمُ مُستَقَرَّها ومُستَودَعَها کُلٌّ فى کِتابٍ مُبین؛(16) هیچ جنبندهاى در زمین نیست مگر این که روزى او بر خداست. او قرارگاه و محل رفت و آمدش را مىدند، همه اینها در کتاب آشکارى ثبت است.»
بنابراین اگر بخشى از جامعه در فقر به سر مىبرند نتیجه اعمال ناشایست خود انسانهاست: «ظَهَرَ الفَسادُ فِى البَرِّ والبَحرِ بِما کَسَبَت اَیدِى النّاسِ لِیُذیقَهُم بَعضَ الَّذى عَمِلوا لَعَلَّهُم یَرجِعون؛(17) فساد، در خشکى و دریا به خاطر کارهایى که مردم انجام دادهاند آشکار شده است، خدا مىخواهد نتیجه بعضى از اعمالشان را به آنها بچشاند شاید (به سوى حق) بازگردند.»
و بر همین اساس امیر مؤمنان على(ع) فرمود: «هیچ فقیرى گرسنه نماند مگر آن که توانگرى از دادن حق او ممانعت کرد.»(18) و فرمود: «همانا مردم جز در اثر گناه ثروتمندان، فقیر و محتاج و گرسنه و برهنه نمىشوند.»(19)
بنابراین اگر فرهنگ کار و تلاش در میان مردم گسترده شود بر اساس تعالیم اسلام، سنت خداوند بر آن است که انسانها با کار و تلاش روزى خود را به دست آورند: «هُوَ الَّذى جَعَلَ لَکُمُ الاَرضَ ذَلُولًا فَامشوا فى مَناکِبِها وکُلوا مِن رِزقِهِ؛(20) خداوند کسى است که زمین را براى شما رام کرد، پس در اطراف آن حرکت کنید و از روزىهاى خداوند بخورید.»
راهکار عدالتگسترى
مهمترین عامل فقر و بدبختى گروهى از انسانها و به وجود آمدن تضاد طبقاتى، ساختار ناسالم نظام اقتصادى حاکم بر جوامع و وجود روابط ظالمانه بین افراد است. نظام اجتماعى و اقتصادى اسلام و مکتب نبوى با عنایت به این امر و با توجه به آثار سوء تمرکز ثروت در دست اغنیا، ساختار ویژهاى در مسئله مالکیت تدبیر کرده و ضوابطى را براى آن قرار داده است تا عدالت اقتصادى در جامعه تأمین گردد.
به عنوان مثال بخش زیادى از اموال و ثروتهاى طبیعى چون دریاها، رودخانهها، کوهها، جنگلها، دشت و بیابانها، معادن، حیوانات بیابانى، ماهىهاى دریاها و رودخانه، درختان جنگلى، علفهاى بیابان و... را از دایره مالکیت خصوصى خارج کرده و همه افراد را با رعایت مصالح اجتماعى که دولت اسلامى تشخیص مىدهد، در استفاده و بهرهبردارى از آنها یکسان دانسته است.
بر این اساس در قرآن کریم، پیامبر اکرم(ص) مأمور مىشوند غنایم و ثروتهاى عمومى را بین همه توزیع کنند تا ثروت در دست اغنیا متمرکز نشود: «ما اَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسولِهِ مِن اَهلِ القُرى فَلِلَّهِ ولِلرَّسولِ ولِذِى القُربى والیَتامى والمَساکینِ وابنِ السَّبیلِ کَى لا یَکونَ دولَةً بَینَ الاَغنِیاءِ مِنکُم؛(21) آنچه را خداوند از اهل این آبادىها به رسولش بازگرداند، براى خدا و رسول و خویشاوندان او، و یتیمان و مستمندان و در راهماندگان است تا ثروت در میان ثروتمندان دست به دست نگردد.»
از سوى دیگر تحقق مالکیت خصوصى را براساس کار مفید و مشروع مىداند و ثروتهاى بادآورده در اسلام مورد مذمت قرار گرفته است. که احیاء موات از آن جمله است.
و از دیگر سوى نظام اقتصادى اسلام با توجه به خصلت حب نفس و زیادهطلبى انسان، و با توجه به قانون کلى «لاضرر و لاضرار فى الاسلام» براى حفظ و دفاع از منافع جامعه، با پذیرش اصل بازار آزاد و آزادى فعالیتهاى اقتصادى، حدود و مقرراتى را براى آن در نظر گرفته است که مهمترین آنها عبارتند از،
1- منع اجحاف و خیانتگرى
قرآن کریم در خصوص کمفروشى با لحن بسیار شدیدى مىفرماید: «ویلٌ لِلمُطَفِّفین * اَلَّذینَ اِذَا اکتالوا عَلَى النّاسِ یَستَوفون * واِذا کالوهُم اَو وزَنوهُم یُخسِرون * اَلا یَظُنُّ اُولئکَ اَنَّهُم مَبعوثون * لِیَومٍ عَظیم * یَومَ یَقومُ النّاسُ لِرَبِّ العالَمین؛(22) واى بر کمفروشان که چون از مردم پیمانه ستانند تمام ستانند و چون براى آنان پیمان یا وزن کنند به ایشان کم دهند مگر آنان گمان نمىکنند که برانگیخته خواهند شد در روزى بزرگ روزى که مردم در برابر پروردگار جهانیان به پاى ایستند؟»
پیامبر اکرم(ص) فرمود: «تاجران خائن بدترین مردماند»(23)
امیرمؤمنان امام على(ع) براى فرماندار خویش، مالک اشتر، مىنویسند: «ولیکن البیع بیعا سمحا، بموازین عدل و اسعار لاتجحف بالفریقین من البایع و المبتاع؛(24) معاملات بایستى آسان، با ترازوهایى صحیح و با قیمتهایى که به هیچ یک از طرفین (فروشنده و خریدار) ستم نرود، صورت گیرد».
در خصوص نظارت دولت اسلامى بر قیمتهاى بازار از امام صادق(ع) نقل شده است: «امیرالمؤمنین(ع) هیچ گاه بر کالاى کسى قیمتگذارى نکرد ولى هر کس که در معامله مردم کم مىگذاشت، به او گفته مىشد همانطور که مردم مىفروشند بفروش وگرنه از بازار خارج شو، مگر در مواردى که کالاى وى بهتر از دیگران بود.»(25)
2- جلوگیرى از انحصار
به طور کلى باید گفت سیاست اقتصادى و اجتماعى اسلام بر اساس نفى انحصار شکل گرفته است که در قرآن کریم فرمود: «کَى لا یَکونَ دولَةً بَینَ الاَغنِیاءِ مِنکُم»(26) که بر مبناى آن هدف مهم سیاستهاى اقتصادى اسلام بر اساس نفى انحصار در گردش ثروت شکل گرفته است.
امام على(ع) در این باره به فرماندار خود مىفرمایند: «در چیزهایى که مردم در آنها برابرند از ویژهسازى و انحصارطلبى پرهیز کن». سپس حضرت در مورد اطرافیان فرصتطلب زمامداران مىنویسد: «بدان براى زمامدار خاصان و صاحبان اسرارى است که انحصارطلب و دستدرازند، در داد و ستد با مردم عدالت و انصاف را رعایت نمىکنند، ریشه ستم آنان را با قطع وسایل آن از بیخ بر کن، به هیچ یک از اطرافیان و بستگان خود زمینى از اراضى مسلمانان واگذار مکن، باید طمع نکنند قراردادى به سود آنان منعقد سازى که مایه ضرر به سایر مردم باشد، خواه در آبرسانى یا هر عمل مشترک دیگر، به طورى که هزینههاى آن را بر دوش دیگران تحمیل کنند.»(27)
3- حمایت از طبقه کارگر
در اسلام غصب دستمزد کارگران یا کمدادن آن در ردیف گناهانى چون اختراع دین و انسانفروشى قرار گرفته است. پیامبراکرم(ص) مىفرماید: «خداوند هر گناهى را مىآمرزد مگر این که کسى دینى بسازد، یا مزد کارگرى را غصب کند یا شخص آزادى را به بردگى فروشد.»(28)
در روایت دیگرى مىفرماید: «اى مردم، هر کس مزد کارگرى را کم بدهد بایستى جایگاه خود را در آتش جهنم آماده بیند.»(29)
و در کلام دیگر خطاب به امام على(ع) فرمود: «یا على، مبادا با حضور تو بر کشاورزان ستم رود.»(30)
4- مبارزه با رباخوارى
در راستاى شکلگیرى نظام سالم اقتصادى و به جهت تأکید بر نظام تولید محور که بر کار و تلاش تأکید دارد نه ثروتاندوزى و استثمارگرى، اسلام رابطه حقوقى قرض با بهره را ظالمانه و در ردیف پیکار با خدا و رسول دانسته، به شدت با آن مبارزه کرده مىفرماید: «یااَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا اتَّقوا اللَّهَ وذَروا ما بَقِىَ مِنَ الرِّبوا اِن کُنتُم مُؤمِنین * فَاِن لَم تَفعَلوا فَأذَنوا بِحَربٍ مِنَ اللَّهِ ورَسولِهِ واِن تُبتُم فَلَکُم رُءوسُ اَموالِکُم لا تَظلِمونَ ولا تُظلَمون؛(31) اى کسانى که ایمان آوردهاید از مخالفت فرمان خدا بپرهیزید و آنچه از ربا باقى مانده، رها کنید، اگر ایمان دارید. اگر چنین نمىکنید اعلام جنگ با خدا و رسول بدهید، و اگر توبه کنید سرمایههاى شما از آن شماست نه ظلم مىکنید و نه بر شما ظلم وارد مىشود.»
5- توجه ویژه به ضعیفان و نیازمندان
در هر جامعهاى گروهى از انسانها هستند که به دلیل نداشتن توان فعالیت اقتصادى یا نبودن زمینه فعالیت، قادر به تأمین نیازهاى خود نیستند. افراد جامعه اسلامى نسبت به تأمین نیازهاى حیاتى همدیگر مسئولیت متقابل دارند که در حد سایر فرایض لازمالاجرا است و خداوند مؤمنان را در صورت کوتاهى در انجام آن تهدید مىکند و مىفرماید: «هاَنتُم هؤُلاءِ تُدعَونَ لِتُنفِقوا فى سَبیلِ اللَّهِ فَمِنکُم مَن یَبخَلُ ومَن یَبخَل فَاِنَّما یَبخَلُ عَن نَفسِهِ واللَّهُ الغَنىُّ واَنتُمُ الفُقَراءُ واِن تَتَوَلَّوا یَستَبدِل قَومًا غَیرَکُم ثُمَّ لا یَکونوا اَمثالَکُم؛(32) شما همان گروهى هستید که براى انفاق در راه خدا دعوت مىشوید، بعضى از شما بخل مىورزند، و هرکس بخل ورزد، به خود بخل کرده است و خداوند بىنیاز است و شما همه نیازمندید، و هر گاه سرپیچى کنید خداوند گروه دیگرى را جاى شما مىآوردپس آنها مانند شما نخواهند بود (و سخاوتمندانه در راه خدا انفاق مىکنند).»
پیامبر اکرم(ص) نیز در این باره مىفرماید: «کسى که شب سیر بخوابد در حالى که همسایهاش گرسنه باشد، به من ایمان نیاورده است.»(33)
در این راستا دولت اسلامى وظیفه دارد با استفاده از منابعى که در اختیار دارد، معیشت شهروندان جامعه اسلامى را در سطح مناسب تأمین نماید.
بر این اساس پیامبر اکرم(ص) مىفرماید:
«خدا را به یاد هر حاکم اسلامى پس از خود مىآورم... مردمان را فقیر نکند (و به فقرشان رضایت ندهد) که در نتیجه کافرشان خواهد کرد.»(34)
بلال نیز از طرف رسول خدا(ص) مأموریت داشت به وضعیت فقرا و بینوایان رسیدگى و آنان را تأمین کند. حتى او اجازه داشت در صورت نبودن امکانات مالى براى بیتالمال، با قرض کردن محرومان را تأمین نماید.(35)
در سال پیامبر اعظم(ص) توفیق تحقق اهداف اجتماعى آن حضرت در جامعه اسلامى ایران را از خداى متعال مسئلت مىنماییم.
محمد رضا باقرزاده، پاسدار اسلام ـ ش 296
پىنوشتها:
1) حدید / 25.
2) والدن بیو، پیروزى سیاه، ترجمه احمد سیف و کاظم فرهادى (چاپ اول: تهران انتشارات نقش جهان، تهران، 1376) ص 229.
3) هانس - پیتر مارتین، دام جهان گرایى، ترجمه عبدالحمید فریدى عراقى (فرهنگ و اندیشه، 1378) ص 190.
4) دیوید ماکارو، رفاه اجتماعى ساختار عملکرد، ص 207.
5) مایکل تودارو، توسعه اقتصادى در جهان سوم، ص 173.
6) دیوید کلمن و فورد نیکسون، اقتصادشناسى توسعه نیافتگى، ص 121.
7) نواب حیدر نقوى، اقتصاد توسعه یک الگوى جدید، ترجمه دکتر توانایان فرد، ص 83.
8) سید عباس موسویان، فصلنامه اقتصاد اسلامى، شماره 4 - زمستان 1380.
9) محمد بن یعقوب کلینى، کافى، ج 3، ص 568.
10) ابن سینا، الشفا، الهیات (انتشارات بیدار) ص 557.
11) اللهم انى اعوذ بک من الکفر والفقر، فقال رجل: أیعدلان؟ قال: نعم، (همان، ص 2438).
12) محمد محمدى رى شهرى، میزان الحکمه، ج 3، ص 2438.
13) الشیطان یعدکم الفقر و یامرکم بالفحشاء واللَّه یعدکم مغفرة منه و فضلا واللَّه واسع علیم، (بقره / 268).
14) محمد محمدى رى شهرى، همان، ص 2442.
15) همان، ص 2442.
16) هود / 6.
17) روم / 41.
18) نهج البلاغه، ترجمه فیض الاسلام، ص 1242.
19) محمد رضا حکیمى، الحیاة، ترجمه احمد آرام، ج 3، ح 4، ص 329.
20) ملک / 15.
21) حشر/ 7.
22) مطففین/ 1 - 6.
23) محمد رضا حکیمى، همان، ج 6، ص 387.
24) نهج البلاغه، نامه 53.
25) دعائم الاسلام، ج 2، ص 36.
26) حشر/ 7.
27) نهج البلاغه، نامه 53.
28) محمد رضا حکیمى، همان، ج 4، ص 456.
29) محمد رضا حکیمى، همان، ج 4، ص 457.
30) همان، ج 2، ص 744.
31) بقره/ 278 - 279.
32) محمد / 38.
33) محمد بن یعقوب کلینى، ج 2، ص 668.
34) محمد رضا حکیمى، همان، ج 4، ص 422.
35) سیدکاظم صدر، اقتصاد صدر اسلام، ص 72.
پنج شنبه 21/9/1387 - 21:27
دعا و زیارت
پیامبرِ (ص) مدارا و قاطعیت
سیدغلامحسین حسینی
«مدارا» و «صلابت»، هر دو از سیرة پیامبر(ص) و تعالیم قرآن کریم به شمار آمده و در حیات سیاسی و اجتماعی پیامبر(ص) چه در فقدان قدرت و حکومت، و چه پس از تشکیل حکومت و کسب اقتدار، در گفتار و رفتار ایشان استمرار داشتهاند.(1) «مُدارا» در لغت، به معنی نرمش و ملاطفت و رفق با مردم و چشمپوشی از خطای آنان است و در روایات اسلامی نیز به همین معنا بکار رفته است.
در بررسی قرآن کریم و روایات و سیره پیشوایان دین به دست میآید که «مدارا و نرمش» و «رأفت و رحمت»، اصل جاری اسلامی و ارزش مسلم قرآنی و از عوامل گسترش اسلام در شبه جزیره عربستان و جهان بوده است. ابتدا باید بررسی کرد که ظرف جریان مُدارا و نرمش بعنوان اصل ارزشی اسلام کجاست؟ آیا یک اصل مطلق است؟ و آیا همه جا حتی در اصول و قوانین دینی جاری است؟ این اصل، بیشک نمیتواند مطلق باشد و حتماً حدودی دارد که اجرای آن فراتر از این حدود، آن را تبدیل به یک پدیدة ضدارزشی یعنی مداهنه و مصانعه و سازشکاری در حق میگرداند. همانگونه که ترک این اصل در مرز خویش نیز به ناهنجاری «خشونت» میانجامد. از آیات و روایات به دست میآید که مُدارا در مسائل شخصی و نیز مسائل اجتماعی که در تقابل با حقوق دیگران نیست و در کیفیت ترویج اسلام و ارزشهای دینی، توصیه شده اما در مسائل اصولی دین و اجرای حدود و احکام دینی، نرمش کاملاً مذموم و ناروا است و سهلانگاری در اینگونه مسائل، به پدیدهای مذموم بنام «ادهان و مُداهنه» منجر میشود که مورد نهی شدید اسلام است و اگر به تضییع حقوق دیگران [= حقالناس] بیانجامد نیز «معاونت در ظلم» بشمار میرود.
اینک به نمونهای مختصر از آیات و روایات و سیرة اولیأ دینی در خصوص مدارا و نیز قاطعیت و صلابت، اشاره میکنیم:
قرآن و مُدارا:
قرآن کریم در توصیه به مدارا در مواردی که به تضییع حقوق و حدود شرعی نینجامد، از جمله فرموده است:
1) «فبما رحمةٍ من الله لِنتَ لهم ولو کنتَ فظاً غلیظ القلبِ لانفضوا من حولک فاعف عنهم واستغفرلهم و شاورهم فیالامر فاذا عزمت فتوکل علیالله ان الله یحب المتوکلین.»(2)
(به رحمت الهی، با آنان نرمخو و پرمهر شدی. اگر تندخو و سختدل بودی بیشک از پیرامون تو پراکنده میشدند، از آنان درگذر و برایشان آمرزش بخواه و در کارها با آنان مشورت کن و چون تصمیم نهائی را گرفتی بر خدا توکل کن که خداوند، توکلکنندگان را دوست میدارد.)
در این آیه به یک صفت لازم در رهبری اسلامی یعنی گذشت و نرمش و انعطاف در برابر کسانی که تخلفی از آنها سر زده و بعد پشیمان شدهاند اشاره شده است.(3)
2) «لقدجأکم رسولٌ من أنفسکم عزیزُ علیه ما عنتم حریصٌ علیکم بالمؤمنین رؤفٌ رحیمٌ».(4)
بیشک برای شما پیامبری از خودتان آمد که بر او دشوار است اگر شما در رنج بیفتید، به سعادت شما حریص و نسبت به مؤمنان، دلسوز و مهربان است.
3) «فلعلک باخعٌ نفسک علی آثار هم اًن لم تُؤمنوا بهذا الحدیث أسَفاً».(5)
بسا اگر ایمان نیاورند، تو جان خود را از اندوه در پیگیری مصالح مردم، تباه کنی.
4) « ... فلاتذهب نفسک علیهم حسراتٍ انالله علیمٌ بما یصنعون».(6)
مبادبا حسرتیکه برایمردم میخوری جانت را بدهی و خداوند به آنچه میکنند دانا است.
این قبیل آیات بیانگر یکی دیگر از شرایط رهبری و حاکمان اسلامی یعنی «دلسوزی و رأفت نسبت به امت» است. پیامبر اکرم(ص) برای هدایت بشریت عشق میورزید و برای اجرای این هدف، شب و روز مجاهدت میکرد و در نهان و آشکار، در اجتماع و انفراد، تبلیغ دین میکرد و از هدایت نشدن گروههائی از مردم، رنج میبرد و این عالیترین درجه رأفت و مهربانی نسبت به امت است.
5) «و ما ارسلناک الارحمةً للعالمین»(7)
و تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم.
6) «محمدٌ رسولالله والذین امنوآمعه اشدآء علیالکفار رحمآء بینهم...»(8)
محمد(ص) پیامبر خداست و کسانی که با اویند، با کافران، سختگیر و با یکدیگر مهربانند.
7) «و ان احدٌ من المشرکین استجارک فأجره حتی یسمع کلام الله ثم ابلغه مأمنه ذلک بانهم قومٌ لایعلمون»(9)
اگر یکی از مشرکان از تو پناه خواست پناهش ده تا کلام خدا را بشنود، سپس او را به مکان امنش برسان، چرا که آنان نادانند.
8) «وانذر عشرتک الاقربین و اخفض جناحک لمن اتبعک منالمؤمنین».(10)
خویشان نزدیک را هشدار ده و برای آن مؤمنانی که تو را پیروی کردهاند، بال خود را فرو گستر.
9) «واخفض جناحک للمؤمنین».(11)
و بال خویش برای مؤمنان فرو گستر.
10) «خذالعفو و أمُربالعرف واَعرض عن المشرکین».(12)
گذشت پیشه کن و به کار پسندیده، فرمان ده و از نادانان رخ برتاب.
از آیات قرآن به خوبی روشن میشود که پیامبر گرامی اسلام مأمور به نرمش و مُدارا با مردم بودهاند.
حدیث و «مُدارا»
اصل مدارات و رأفت در روایات اسلامی بسیار مورد توجه قرار گرفته است و شامل ابوابی چون باب مدارات، باب رفق، باب تراحم و تعاطف [= مهربانی نسبت به یکدیگر]. و باب معاشرت و ابواب دیگری نیز به دلالت التزامی، همین اصل را تأیید مینمایند چون باب اهتمام به امور دیگران، باب حلم و بردباری، باب کظم غیظ، باب عفو و چشمپوشی از لغزش دیگران، باب احترام و تکریم و ارزش نهادن به بزرگان و مؤمنان و... (رجوع شود به کتاب شریف کافی، ج 2).
در اینجا تنها به چند روایت از پیامبراکرم(ص) بسنده مینماییم:
1) قال رسولالله(ص): أمرنی ربی بمداراة الناس کما أمرنی بأداء الفرائض.(13)
پروردگارم مرا به مدارا و نرمی با مردم دستور فرمود، همچنانکه به انجام واجبات امر فرمود.
2) قال رسولالله(ص): مُداراة الناس نصف الایمان والرفق لهم نصف العیش.(14)
مهربانی و سازگاری با مردم، نیمی از ایمان است، و نرمی با آنان، نیمی از برکت زندگی.
3) جاء جبرئیل(ع) الی النبی (ص) فقال: یا محمد، ربک یقرئک السلام و یقول لک دارخَلقی.(15)
جبرئیل نزد پیامبر(ص) آمد و عرض کرد: پروردگارت به تو سلام میرساند که با بندگانم مُدارا کن.
و از امام صادق(ع): یحق علیالمسلمین الاجتهاد فیالتواصل و التعاون علی التعاطف والمواساة لااهل الحاجة و تعاطف بعضهم علیبعض حتی تکونوا کما امرکم الله عزوجل «رحمأ بینهم» متراحمین، مغتمین لما غاب عنکم من امرهم علی ما مضی علیه الانصارعلی عهد رسولالله(ص).(16)
(سزاوار است برای مسلمانان که در پیوند با یکدیگر و کمک بر مهرورزی و در محبت و رسیدگی به نیازمندان و عطوفت نسبت به هم، کوشا باشند. چنان باشید که خدای فرمود «رحمأ بینهم» و در غیاب مسلمانان، دلسوزشان باشید آنگونه که انصار در عصر رسول خدا(ص) بودهاند).
سیره پیامبر(ص) و مدارا
پیامبر اسلام به عنوان پیامآور وحی الهی و رهبر و مقتدای خلق عالم، افزون بر بیان، در عمل نیز مظهر رحمانیت و رحیمیت و اهل مدارا بودهاند. البته این سیاست تسامح و مُدارا مربوط به همان موارد مجاز در امور شخصی و برخی مسائل اجتماعی است.
وقتی پیامبر اکرم(ص) در مکه برای دعوت مردم به خداپرستی ظهور کرد، با عکسالعمل شدید مواجه گشت؛ و قریش از هیچگونه آزار و شکنجه و افترائات و اهانت دریغ نورزیدند و او را فردی کذاب، ساحر، مجنون و... معرفی میکردند و وقتی این اعمال سخیف را به اوج میرساندند، عکسالعمل پیامبر(ص) این بود که:
«اللهم اغفرلقومی بانهم لایعلمون».(17)
«بار الها قوم مرا مورد رحمت و مغفرت خویش قرار ده، زیرا اینان حقیقت را نمیدانند.»
از این مهمتر رفتار مهربانانه و انعطاف پیامبر(ص) با مردم در هنگام اقتدار سیاسی است که نمونهای از آن در روز فتح مکه متجلی گشت. در آن روز سرنوشت که پس از سالیانی جهاد و مشقت، مکه را فتح کرد و آنان را به زانو درآورد، میتوانست انتقام آزارها و اهانتها و قتل و غارتها بگیرد اما پیامبر(ص) فرمان عفو عمومی صادر نمود و از تقصیر همگان، جز چند نفر که بیش از حد، معاند و پلید بوده و از ائمة کفر به حساب میآمدند، نگذشت. در روز فتح مکه، هنگام ورود سپاه اسلام با تجهیزات کامل و آرایش خاص به شهر مکه، سعدبن معاذ از بزرگان صحابه و افسران سپاه پیامبر رجزهائی با این مضمون خواندکه:
امروز روز نبرد است، امروز جان و مال شما حلال شمرده میشود
قلب عطوف و مهربان پیامبر(ص) از شنیدن این اشعار، سخت غمگین گشت و جهت تنبیه آن افسر، او را از مقام فرماندهی عزل نمود و پرجم را به پسر وی، قلیلبن سعد سپرد.(18)
این مهربانی برای مردم مکه، که سالها با آن حضرت خصومت ورزیده و با او جنگها نموده بودند، عجیب مینمود و نسیم ملایم عطوفت، آنان را به عفو رهبر بزرگ، امیدوار ساخت و دلها را به پذیرش اسلام، متمایل ساخت.
از دیگر نمونهها میتوان به عفو «صفوان بنامیه» اشاره نمود. صفوان از جمله سران مشرکان مکه و آتشافروزان جنگهای متعدد علیه پیامبر(ص) بوده است. او مسلمانی را در مکه در برابر دیدگان مردم به دار آویخته بود و از این روی پیامر(ص)، خون او را حلال شمرده بود اما از ترس مجازات به جده گریخت زیرا اطلاع یافته بود که نامش در لیست ده نفری که پیامبر، آنان را از عفو عمومی استثنأ نموده و حکم اعدامشان را صادر کرده، وجود دارد.
عمروبنوهب، پسرعمویصفواناز پیامبر(ص) درخواست عفو و گذشت از او را کرد و پیامبر(ص)، صفوان را عفو نمود. صفوان باور نمیکرد که عفو شده است مگر اینکه از رسول خدا(ص) نشانهای دال بر عفوش بیاورند، و پیامبر(ص)، عمامه، یا پیراهن خویش را به عنوان نشانه دادند و او برگشت. وقتی صفوان، چشمش به پیامبر«ص» افتاد، عرض کرد: به من دو ماه مهلت دهید تا درباره اسلام تحقیق کنم.
پیامبر(ص) فرمود به تو چهار ماه مهلت میدهم که درباره اسلام تحقیق کنی و مسلمان شوی.
صفوان بعدها میگفت: هیچکس به این نیک نفسی نمیتواند باشد مگر اینکه پیامبر باشد و گواهی میدهم که خدایی جز خدای یکتا نیست و او رسول خدا است؛ و مسلمان شد.(19)
2- صلابت، قاطعیت و نفی سازشکاری
گفتیم که اصل در اسلام و سیره معصوم(ع)، رأفت و نرمش است. اما گاه نیز صلابت و قاطعیت بدون هیچ تسامح و گذشت، ضروری است. اگر قاطعیت و سختگیری و به اصطلاح خشونت نسبت به دشمنان و منافقان و متخلفان نباشد، طمع دشمنان نسبت به چنین ملتی تحریک میگردد و بزهکاری در جامعه زیاد میشود، زیرا بزهکاران، احساس امنیت کامل نموده و در خلأ خشونت قانونی، امنیت ملی جامعه را بر هم زده و باعث سلب آسایش مردم میشوند، عدالت تأمین نشده و فساد و بیعدالتی فراگیر میشود. پس از باب رحمت به مردم، سختگیری و خشونت لازم میشود. از این رهگذر است که شریعت اسلامی، دعوت به صلابت و قاطعیت و عدم مداهنه فرمودند و برخی احکام شاق و قاطع، وضع کردند پس این قوانین نیز از باب رحمت به کل امت تشریع گشته همانند جراحی عضوی فاسد که برای صحت بدن، ضروری است.
باید دقت کرد که این قاطعیت و سختگیری و خشونت در قانون اسلام که در سیرة پیامبر(ص) و اولیای بزرگ و معصومین علیهمالسلام متجلی گردیده، نسبت به چه گروههاو افرادی است؟ بنظر میرسد که بتوان چنین دستهبندی را جهت تعیین موارد اعمال خشونت مشروع، ارائه کرد:
1- مشرکین؛
2- منافقین؛
3- بزهکاران متخلف
اینک نمونهای از آیات و روایات و سیره عملی پیامبر(ص) را در این مبحث مرور کنیم:
قرآن، صلابت و قاطعیت
1) «فاذا انسلخ الاشهر الحرُم فاقتلوا المشرکین حیث وجد تموهم و خذوهم و احصروهم و اقعدوالهم کل مرصد... .»(20)
این آیه (آیه سیف و شمشیر)، سختترین دستورها را در مقابله با مشرکان صادر نموده و مشتمل بر چهار حکم شدید و خشن است: بستن راهها، محاصره کردن، اسیر ساختن و در نهایت، کشتن مشرکان.
این چهار حکم به صورت تخییری نیست بلکه با درنظر گرفتن شرایط محیط و زمان و مکان و اشخاص موردنظر، باید عملی گردد. اگر تنها با بستن راه و محاصره نمودن و یا اسیر گرفتن، آنان در فشار قرار گیرند از این راه باید وارد شد. و اگر چارهای جز قتل و کشتن آنها نبود، آنگاه قتل هم جایز و مجاز میگردد.(21)
2) « فلاتطع الکافرین و جاهِدهُم جهاداً کبیراً».(22)
پس از کافران فرمان مَبر و بدین قرآن با آنان جهاد کن، جهادی بزرگ.
3) «یا ایهاالنبی اتقالله ولاتطع الکافرین والمنافقین».(23)
ای پیامبر، از خدا پروا بدار و کافران و منافقان را فرمان مبر.
«فلاتُطع المکذبین».
از دروغزنان، فرمان مبر
«وَدوا لوتدهن فیدهنون».
دشمنان دوست دارند که نرمی (روغنمالی = ماستمالی) کنی تا نرمی کنند.
«ولا تطع کل حلافٍ مهین».(24)
و از هر قَسَم خورندة فرومایهای فرمان مبر.
یعنی آنان دوست دارند کمی تو از دین خود مایه بگذاری، و اندکی هم آنان از دین خویش مایه بگذارند و هر یک درباره دین خویش مسامحه روا دارید تا سازش کنید.(25)
خدای حکیم، هم در این آیات و همچنین در آیات 73/75 سوره اسراء و آیات دیگری به شدت تمام، پیامبر گرامی را از سازش و مُداهنه با کفار و مشرکان نهی نموده است.
«و ان کادوا لیفتنونک عنالذی اوحینا الیک لتفتری علینا غیره و اذاً لاتخذوک خلیلاً ولولا أن ثبتناک لقد کدت ترکن الیهم شیئاً قلیلاً. اذاً لاذقناک ضعف الحیاة و ضعف الممات ثم لاتجدوا لک علینا نصیراً.»
و همانا نزدیک بود که تو را از آنچه به تو وحی کردیم بلغزانند و بگردانند تا بر ماجز آن را که وحی کردیم، ببندی و آنگاه تو را به دوستی خود گیرند. و اگر نه آن بود که تو را استوار داشتیم، نزدیک بود که اندکی به آنان گرایش کنی. آنگاه، در صورت گرایش - تعداد دو چندان عذاب در این زندگی، و دو چندان پس از مرگ میچشاندیم و آنگاه برای خویش در برابر ما یاوری نمییافتی.
این آیات با تأکید فراوان هشدار میدهد که مبادا وسوسههای گروههای مشرکان و آنان که به دین، معتقد نیستند، در مسلمانان و مؤمنان، ضعف و سستی به مسائل دینی ایجاد کند و روحیه آنان را در مسائل و مبانی دینی تضعیف نماید و هشدار میدهد که باید با قاطعیت تمام با آنان مبارزه کرد و مجازات کمترین انعطاف در مقابل مشرکان و بیدینان، عذاب مضاعف در دنیا و سرای دیگر است.
امروزه نیز مسلمانان نباید مفتون تبلیغات ضددینی دشمنان و دوستانِ به ظاهر مسلمان گردند و نسبت به دین و مبانی دینی، سُست و منفعل سیاست آنان گردند و تسامح و تساهل نشان دهند.
«فاصبر لحکم ربک و لا تطع منهم آثماً اوکفوراً».(26)
(در برابر فرمان پروردگارت شکیبایی کن و از آنان هیچ گنه پیشه یا ناسپاسی را فرمان مبر.)
«فأعرض عن من تولی عَن ذکرنا ولم یرد الا الحیاة الدنیا».(27)
از هر کس که از یاد ما روی برتافته و جز زندگی دنیا را خواستار نبوده است، روی برتاب.
«اتبع ماأوحی الیک من ربک لاالهالاهو وأعرض عنالمشرکین».(28)
از آنچه از پروردگارت به تو وحی شد پیروی کن. هیچ معبودی جز او نیست. و از مشرکان روی برگردان.
4) «ولاترکنوا الیالذین ظلموا فمستکم النار و مالکم من دون الله من اولیأ ثم لاتنصرون».(29)
به کسانی که ستم کردند مگرایید و بر ظالمان تکیه ننمایید که موجب شود آتشی شما را فراگیرد و در برابر خدا برای شما دوستانی نخواهد بود و سرانجام یاری نخواهید شد.
این آیه به عنوان یک وظیفه قطعی فرموده است که در امور عقیدتی، سیاسی، نظامی و اقتصادی و فرهنگی، به ظالمان و ستمپیشگان، تکیه و اعتماد و همکاری و دوستی نکنید.
بنابراین مُداهنه و رکون به ستمگران، باعث سقوط به آتش عذاب است. افزون بر این آیات فراوان دیگری نیز وجود دارد که دستور به جهاد و مجاهده در راه خدا با مشرکان و اهل کتاب و منافقان را صادر نموده است و نیز آیات و روایاتی که توبیخ و سرزنش از افرادی میکند که از شرکت در جهاد با دشمنان دین، برای احیأ دین خدا سرباز میزنند وجود دارد. از مجموع این آیات بدست میآید که مُداهنه در دین و احکام دینی، صحیح نیست و از اهل معصیت و گناهکاران و مشرکان و ...، باید اعراض و تبری جُست و نسبت به آنان باید قاطعیت به خرج دادند نه تساهل و تسامح.
قاطعیت و عدم مُداهنه در روایات
در جوامع روایی نیز احادیث فراوانی در زمینه قاطعیت و عدم مُداهنه و ابراز خشم و اعمال خشونت نسبت به دشمنان و بزهکاران وارد شده که برخی از این احادیث به دلالت مطابقی و به صراحت لفظی، دال بر این مطلب است و برخی دیگر به دلالت التزامی و تضمنی، و ما تنها به نمونهای از این احادیث اشاره میکنیم:
1- در باب «الحُب فیالله والبغض فیالله»(30)، احادیثی آمده دال بر اینکه «بغض و خشم، در مواردی، لازم و ضروری است. البته نه خشم و کینهتوزی مادی بلکه خشم و قاطعیتی که در راه خدا و برای اجرای احکام الهی و احقاق حقوق شرعی مردم باشد.
2- در باب «الأمربالمعروف و النهی عن المنکر نیز امر به معروف و نهی از منکر، مراحلی دارد که مآلأبه برخورد فیزیکی و ضرب و جرح و حتی قتل میانجامد. گفتنی است که این مرحلة از امر به معروف و نهی از منکر به دستور حاکم شرع اسلامی باید باشد و بدون اذن و فرمان دینی نمیشود. خشونت در شرع مقدس، روی مصالح و عللی تجویز شده و تعیین حدود و ثغور آن یک بحث فقهی است.(31)
3- در باب «الغیرة والحمیة»(32) نیز روایاتی بیانگر این است که فرد مسلمان در مسائل دینی و... باید غیرت و خشم بورزد و واکنشهای صریح و شدید و البته عادلانه نشان دهد.
به عنوان نمونه علی علیهالسلام فرمود:
«لا ترخصوا لانفسکم فتد هنوا و تذهب بکم الرخص مذاهب الظلمة فتهلکو ولاتداهنو فیالحق اذا ورد علیکم و عرفتموه فتخسروا خسراناً مبیناً».(33)
بندگان خدا! به خویشتن، اجازه مداهنه و لاابالیگری ندهید که شما را به ستم میکشاند. آن گاه که حق را شناختید و حق به شما روی آورد و نیاز به یاری شما دارد، هرگز مداهنه و سستی نکنید.
و نیز فرمود:
«لایقیم امرالله سبحانه الامن لایصانع و لایضارع ولایتبعالمطامع».(34)
فرمان خدا را برپای نمیدارد مگر کسی که در حق، مدارا نکند و سازش نکند و در پی طمعها نتازد.
قاطعیت و صلابت در سیره پیامبراکرم(ص)
نقل شده است که:
«کان النبی(ص) اذا غضب احمر وجهه»
و در روایت دیگر است که:
«حنف لونه و اسود».(35)
یعنی پیامبر، وقتی برای خدا و عدالت، غضب میفرمود رنگ چهرهاش تغییر مییافت و عکسالعمل شدید میورزید.
اینک به چند نمونه از رفتار قاطع و پرصلابت پیامبراکرم(ص) در برخورد با متخلفان و عاصیان توجه کنیم:
هنگامی که پیامبر(ص) برای جنگ با رومیان به تبوک میرفتند، سه نفر از مسلمانان به نامهای از شرکت در جنگ و از روی تنبلی و سُستی و دنیاطلبی سر باز زدند اما به هنگام بازگشت پیامبر از جنگ تبوک، جهت عذرخواهی خدمت آن حضرت رسیدند اما برخلاف انتظار، مورد غضب و بیمهری پیامبر قرار گرفتند و پیامبر(ص)، حتی یک کلمه با آنان سخن نگفت و به مسلمانان دستور فرمود که هیچ کس با آنان سخن نگوید بگونهای که حتی زنان و فرزندان آنان به محضر پیامبر(ص) آمدند و اجازة جدایی از آنها را خواستار شدند. متخلفان در محاصره شدید اجتماعی، قرار گرفته بودند و فضای شهر مدینه با آن وسعت برای آنان تنگ شده بود بگونهای که مجبور شدند برای نجات از این خواری و رسوایی، مدینه را ترک گویند و به کوههای اطراف پناه برند و مدتی طولانی در کوهها به سر بردند و به دعا و نیایش و توبه به درگاه خدا روی آوردند تا اینکه سرانجام آیه شریفه: «وعلیالثلاثة الذین خلفوا حتی ضاقت علیهم الارض بما رحبت و ضاقت علیهم انفسهم وظنوا ان لاملجأَ من الله الا الیه ثم تاب علیهم لیتوبوا انالله التواب الرحیم» نازل شد و توبه آنان را پذیرفت. پیامبر اکرم(ص) در مقابل متخلفان، هیچ نرمشی نشان نداد و با کمال قاطعیت با آنان برخورد نمود. یعنی چنان بر آن سه تن تنگ گرفتند که تمام زمین با همة وسعتش، جائی برای آنان نداشت و جانشان به لب رسید.
از جمله مواردی که مُداهنه و سهلانگاری در آن جایز نیست، حقالناس است، چه حقوق شخصی افراد و چه حقوق عمومی و بیتالمال که هیچکس حق سازش در این امور را ندارد. حتی رئیس حکومت و یا امام مسلمین نیز حق تصرف و یا تضییع حقوق مسلمین و بیتالمال آنان را بجز صرف در امورات جامعه و خود مردم ندارد. پیامبر مکرم(ص) و امامان معصوم علیهمالسلام در مسئله بیتالمال و حقالناس بسیار حساس و دقیق بودند و در مسئله شخصی حتی استفاده از یک شمع بیتالمال را هم جایز نمیدانند.(36)
در سیره نبیاکرم(ص) نیز به خوبی مشهود است که آن حضرت در مورد اموال عمومی و حقالناس سختگیر و قاطع و با صلابت بودهاند و هیچگاه در آن باره مداهنه و سستی به خرج ندادهاند.
روز حرکت از سرزمین خیبر، به رزمندهای که مأمور بستن کجاوهها بود، تیری اصابت کرد و جان سپرد. تحقیقات مأموران اطلاعاتی درباره علت قتل به جایی نرسید. همگی گفتند: بهشت بر او گوارا باد. اما پیامبر(ص) فرمود: با شما همعقیده نیستم، زیرا عبایی که او بر تن دارد از غنایم و بیتالمال است و او آن عبا را به خیانت برده است و روز رستاخیز به صورت آتش او را احاطه خواهد کرد. از این روی پیامبر اکرم(ص) بر جنازه او نماز نخواند.(37)
پیامبر (ص) در طول بیست و سه سال نبوت و رسالت، هیچگاه بر سراصول و مبانی دین و بر سر اجرای احکام با هیچکس سازش و مداهنه نکرد. پس از غزوه تبوک در سال نهم، نمایندگان قبیله هوازن برای پذیرش اسلام، اظهار تمایل نمودند و لکن شروطی را نیز ذکر کردند که از جمله آن معافیت از حکم «نماز» بوده است. اما پیامبر با قاطعیت و بدون هیچ تساهل و سازشکاری به آنان فرمود:
«لاخیر فیدینٍ لاصلاة معه.»
دینی که در نماز نباشد ارزش و سودی ندارد.(38)
همچنین در اجرا، حدود الاهی نیز پیامبر، ذرهای تسامح و معامله نمیکردند زیرا جرمهائی که به هتک حرمت خانواده و اجتماع و آبروی انسانها، هتک عفت عمومی، اختلال در نظام اجتماعی، سُست شدن مبانی اعتقادی مردم و.... میانجامد از موضوعاتی است که نمیتوان به سادگی از کنار آنها عبور کرد، پیامبر اکرم(ص) ضمن تشریع و قانونگذاری وحیانی این احکام، خود نیز از مجریان سرسخت این فرامین الهی بوده و هیچگاه بر سر این احکام نورانی، نرمش به خرج ندادهاند و در حدود و قوانین الهی. فاطمة خزومی با فاطمه محمدی(س) برای اجرای احکام در دادگاه عدل نبوی یکسانند. زنی از اشراف قریش به نام فاطمه مخزومی، مرتکب سرقت شد. رسول خدا(ص) دستور داد حد الهی را درباره او جاری کنند. قبیلة بنی مخزوم ناراحت شده و کوشیدند به هر وسیلهای، مانع اجرای حد شوند.
اُسامة بن زید که مورد توجه رسول خدا(ص) بود از ایشان تقاضای عفو کرد. اما حضرت سخت ناراحت شده و فرمود: آیا دربارة حدی از حدود خدا شفاعت میکنی؟ سپس از جا حرکت کرد و ضمن خطبهای فرمود:
«ای مردم! علت اینکه ملتهای قبل از شما هلاک شدند این بود که اگر فرد بلندپایهای از آنان جرم میکرد او را به مجازات نمیرساندند اما اگر از مردم ضعیف و ناتوان و گمنام، کسی خلاف میکرد، حکم خدا را دربارة وی اجرا میکردند. سوگند به خدا، اگر [بر فرض محال] دخترم فاطمه نیز دست به چنین کاری بزند حکم خدا را دربارة او اجرا میکنم و در برابر قانون خدا، فاطمه مخزومی با فاطمه محمدی یکسان است.»(39)
پیامبر در اجرأ عدالت و احکام اسلام، هرگز مماشات و سهلانگاری نفرمود. امام علی(ع) طی مأموریتی از ناحیه پیامبر(ص) جهت دعوت مردم یمن به اسلام، به آن سرزمین سفر نمود و هنگام مراجعت، از مردم نجران، پارچههای حریر را به عنوان جزیه و مالیات که طبق پیمان روز مباهله مشخص شده بود، گرفت و سوی مدینه حرکت نمود، در بین راه از حرکت پیامبر(ص) برای شرکت در مراسم حج، اطلاع یافت و بدین جهت فرماندهی سربازان را به یکی از افسران سپرد و خود به سرعت حرکت کرد تا نزدیکی مکه به خدمت پیامبر(ص) رسید. پس از گفتگو با آن حضرت، مأموریت یافت به سوی نیروهای خود بازگردد و آنها را به مکه بیاورد. وقتی امام علی(ع) به میان سربازان خویش بازگشت، ملاحظه فرمود که پارچههای حریر را میان خویش تقسیم کرده و به عنوان لباس احرام، مورد استفاده قرار دادهاند. علی(ع) از این تصمیم جانشین خویش سخت ناراحت شد و او را مورد بازخواست قرار داد. او در پاسخ گفت که با اصرار سربازان مواجه شدم و این پارچهها را به عنوان امانت به آنان سپردم تا پس از مراسم حج از آنان پس بگیرم. علی(ع) فرمود: تو چنین اختیاری نداشتی. آنگاه دستور داد که تمام پارچهها را پس گرفته و بستهبندی نمایند، از این فرمان قاطع و سخت علی(ع)، گروهی که از عدالت، رنج میبردند، به پیامبر(ص) شکایت جُستند و از رفتار علی(ع) ابراز ناراحتی نمودند.
پیامبر(ص) این پیام را به شاکیان رساند:
«ارفعوا أالسنتکم عن علی فانه خشنٌ فیذاتالله عزوجل، غیر مُداهنٍ فی دینه»
زبان از بدگویی علی(ع) بردارید که او در اجرای دستور خدا، بیپروا و سختگیر است و اهل سازش و مداهنه در دین خدا نیست.(40)
میبینیم که رفتار و سیرة پیشوایان معصوم(ع) در دین خدا و اجرای احکام الهی، هرگز سازگاری و سازش با احدی را بر نمیتابد و دین خدا را با هیچ چیز مصالحه نمیکنند. کسانی که در مکتب علی(ع) تربیت شدند نیز چنین بودند. در انقلاب مردم کوفه علیه عثمان، برخی بزرگان کوفه همانند مالک اشتر نخعی، یزیدبن قیس لرجی، حُجربن عدی کندی، سلیمان من صررخزاعی و... نامهای به عثمان نوشتهاند که در آن آمده است:
«فاننا لن نصالحک علیالبدعة و ترک السنة»(41)
ما هرگز بر سر بدعتهائی که گذاردی و ترک سنت و سیره پیامبر(ص) با تو مصالحه و مدارا نخواهیم کرد.
باشد که سیرة محمدی و علوی «عدم مداهنه در دین» در همه ما پدید آید و رسوخ یابد.
پى نوشت :
1- اسرأ 72/75.
3- سیره در اصطلاح به آن بخش از رفتار و روش عملی هر شخص گفته میشود که از حالت وحدت و یکبار یا چند بار محدود انجام گرفتن بیرون آمده باشد و به مرحله تکثر و مداومت رسیده باشد، و به صورت یک سبک و متد درمده باشد. با این بیان میتوان گفتکه:
سیره پیامبر(ص)، قسمتی از رفتار علمی و روش آن حضرت است که در مسیر زندگی فردی و اجتماعی به آن مداومت مینمود. ولی سنت عبارت است از نقل و قول و تقریر آن حضرت که ممکن بود مداومتی در انجام و بیان آنها نداشته باشد.
4- آل عمران / 159
5 - تفسیر نمونه /3/142
6- توبه / 128
7- کهف / 6
8 - فاطر / 8
9- انبیأ / 107
10- فتح / 29
11- توبه / 6
12- شعراء / 214 و 215
13- حجر / 88
14- اعراف / 199
15- کافی / 2 / 117 حدیث 4
16- همان، حدیث 5
17- همان، حدیث 2
18- همان، 175، حدیث 4
19 بحارالانوار، 98/167
20- فروغ ابدیت، 2/337. سیره بن هشام ، 4/49
21- مغازی /2/853 . سیره ابن هشام /4/60
22- توبه / 4
23- تفسیر نمونه / /7 292-293. المیزان /9/156
24- فرقان / 52
25- احزاب / 1
26- قلم / 10-8
27- المیزان /19/371
28- امتنان / 24
29- نجم / 10-8
30- انعام / 106
31- هود / 113
32- کافی 2/127-124
33- جواهرالکلام 21/352 «کتاب الأمر بالمعروف والنهی عن المنکر».
34- الاخلاق، مظاهری 459-445
35- بحارالانوار 77/291
36- نهجالبلاغه / حکمت 110
37- مکارماخلاق، طبرسی 1/54
38- بحارالانوار / 41
39- سیرهابن هشام 3/353 و 354 فرغ ابدیت 2/261
40- سیره ابنهشام 4/185
41- سیره ابنهشام 4/185
42- بحارالانوار 21/385 و 41، ص 116-115
43- الفتوح 2/181
پنج شنبه 21/9/1387 - 21:26
دعا و زیارت
استقامت در سیره پیامبر اعظم (صلى الله علیه وآله)
مرتضى عمرانى
چكیده
استقامت در سیرة پیامبر اعظم(ص) در عرصهها و حوزههاى مختلف، ظهور و بروز و نمود مییابد. از یك سو در تبلیغ دین اسلام به قدرى نمود دارد كه خداوند در آیات شریفه قرآن كریم آن حضرت را مورد خطاب قرار داده است (سوره كهف، آیه 6). از سوى دیگر، آن حضرت در مقابل فشارهاى شدید اقتصادى در شعب ابى طالب، دشمنان را وادار به عقب نشینى كرده و صفحات زیبایى را در تاریخ استقامت رقم زده است. در حوزة نظامى على رغم تمام كمبود امكانات، تاریخ شاهد غزوات بسیارى از پیامبر اعظم(ص) بوده كه در سایه صبر و استقامت و توكل به خداوند انجام شده است و در حوزه سیاسی، استقامت آن حضرت(ص) در قبال تهدیدهاى منافقان و مخالفان، بسیار درخور توجه است.
مقدمه
پیامبر گرامى اسلام(ص) كه در كودكى پدر را از دست داده و در زندگى با مشكلات فراوان روبه رو بودند، تلاش وافر داشتند كه همواره بر صراط مستقیم استوار باشند. رفتارشان چنان سرآمد همگان بود كه از شدت مهربانى و مهرورزی، زبانزد همه و به خاطر صداقت و امانتدارى به محمد امین معروف شدند.
آن حضرت مشكلات زندگى خود را یكى پس از دیگرى با صبر و بردباری، تحمل و استقامت و توكل بر خداوند بزرگ پشت سر گذاشتند، تا اینكه در سن چهل سالگی، در مكه و در شرایطى كه جهل و نادانى در سراسر عربستان بیداد میكرد، به رسالت مبعوث شدند. در روزهاى آغازین رسالت، با علی(ع) و حضرت خدیجه براى عبادت به خارج شهر مكه مى رفتند و بعد از مدتى در خود كعبه نماز میگزارند. سه سال شرایط به همین منوال گذشت تا آن حضرت با دعوت از خویشاوندان در منزل خود، آنان را به اسلام فراخواندند و تبلیغات دین اسلام را با كمك و همدلى علی(ع) و جمعى از خویشاوندان كه پیشتر مسلمان شده بودند، آشكار فرمودند.
كم كم با بالا گرفتن تعالیم پیامبر(ص)، بر شدت مخالفت مخالفان نیز افزوده شد. از این رو درگامهاى نخست سعى كردند با ریش سفیدى و وساطت این بحران را حل كنند. آنان به نزد ابوطالب رفتند كه بزرگ قوم بود، ولى ابوطالب از پیامبر(ص) دفاع كرد. وقتى از این راه نومید شدند، تصمیم به استهزا و تمسخر پیامبر اسلام گرفتند. ولى این ترفند آنان نیز با سعة صدر و بزرگوارى حضرت (ص) كه نتیجه اى نداشت.
شخصیت وجودى پیامبر اسلام(ص) در تمامى ابعاد الگوى یك انسان كامل است. لذا محقق بر آن شد با الهام گرفتن از قرآن كریم و فرمودههاى بزرگان دین، استقامت و بردبارى آن حضرت در ابعاد مختلف مورد تحقیق و پژوهش قرار دهد.
استقامت در جهت تبلیغ دین اسلام
رسول گرامى اسلام(ص) در تبلیغ دین مبین اسلام از هیچ تلاش و كوششى دریغ نفرمودند و همواره در برابر معضلات سر راه خود، مقاومت و صبر پیشه میكردند. وجود مباركشان آنچنان پر از رحمت و مهربانى و عطوفت بود كه ایشان را مظهر رأفت خداوند و كانون محبت و مودّت براى همه مردم كرده بود. آن چه وجود پیامبر(ص) را از دیگران متمایز كرده بود این بود كه مهرورزى و رحمتشان مختص به مسلمانان و خواص نبود، بلكه به مسلمانان و غیرمسلمانان محبت میكرد؛ چرا كه خداوند بزرگ مى فرماید:
"و ما ارسلناك على رحمه للعالمین" (انبیا، آیه 107)
و ما تورا جز رحمتى براى جهانیان نفرستاده ایم.
شكیبائى واستقامت آن حضرت دربرابر زخمزبانها به همراه نگاه محبت آمیزشان، چهرة زیبایى از دین را به نمایش گذاشته كه خود تبلیغ زوایاى مختلف دین است.
"فیما رحم من الله لنت لهم ولوكنت فظا غلیظ القلب لا نفضوا من حولك" آل عمران، آیه 159
پس تو به لطف و رحمت الهى با آنان نرمخو شدى و اگر درشتخوى و سخت دل بودى بى شك از دور تو پراكنده مى شدند.
اوج رأفت و مهربانى پیامبر اعظم(ص) در تبلیغ دین اسلام و استفامت در برابر كج فهمیها را میتوان از آیه ذیل فهمید:
" فلعك باخع نفسك على آثارهم ان لم یؤمنوا لهذا الحدیث اسف"
سورة كهف، آیة 6
چه بسا تو از پى اعراض آنها، اگر به این گفتار ایمان نیاوردند، خود را از اندوه هلاك كنی.
خداوند در این آیه آن حضرت را خطاب قرار میدهد كه این قدر برخود سخت نگیرد و خود را به رنج و عذاب نیندازد كه اگر آنان ایمان نیاوردند از غم و غصه و شدت اندوه از دار دنیا بروند.
در جنگ احد وقتى كه دندان آن حضرت را شكستند و صورتشان را مجروح كردند، اصحاب از ایشان خواستند تا نفرین كنند. ولى آن حضرت در برابر این خواسته، مقاومت كردند و فرمودند:
"انى لم ابعث لعانا ولكنى بعثت داعیا و رحمه"
من نه براى نفرین، بلكه در مقام صاحب دعوت و كانون محبت مبعوث شدم.
آنگاه دست به دعا برداشت و از كوته نظرى مردم عذرخواهى كرد و فرمود:
خدایا قوم مراهدایت كن؛زیرا اینان نادانند و ازسرجهل برمن ستم رواداشتند.
همو میگوید: اگر یكى از دوستان پیامبر اكرم(ص) دو روز غیبت میكرد، احوال او را میپرسید. اگر غایب بود، برایش دعا میكرد و اگر حاضر بود به دیدنش میرفت و اگر مریض بود، از او عیادت میكرد.
(طبرسی، 1420، ص 19)
معمار كبیر انقلاب، حضرت امام (ره) در مورد عطوفت و استقامت پیامبر میفرماید: "پیغمبر اسلام(ص) همانطور كه براى مؤمنین رحمت و دلسوز بود، براى كفار هم بود، دلسوز بود براى كفار؛ یعنى متأثر میشود كه این كفار به كفر خودشان باقى باشند و منتهى به آتش جهنم بشوند. (دعوتش براى این بود كه نجات بدهد این اشخاص كافر را)، آن اشخاص عاصى را. خداى تبارك و تعالى خطاب میفرماید كه: "مثل اینكه میخواهى خودت را بكشى براى اینها كه اینها ایمان نیاوردند." متأثر بود كه اینها چرا ایمان نیاوردند، اینها چرا نجات پیدا نمیكنند." (امام خمینی، 1361، ج 7، ص 259)
استاد مرتضى مطهرى (ره) در این خصوص مى فرماید:
"در خانواده مهربان بود، نسبت به همسران خود هیچگونه خشونتى نمیكرد و این برخلاف اخلاق و خوى مكّیان بود. بد زبانى برخى از همسران خویش را تحمل میكرد، تا آنجا كه دیگران از این همه تحمل رنج مى بردند... ". "او با فرزندان و با فرزند زادگان خود فوقالعاده عطوفت داشت و مهربان بود. به آنها محبت میكرد. روى دامن خویش مینشاند، بر دوش خودش سوار مى كرد، آنها را میبوسید و اینها همه برخلاف خلق و خوى رایج آن زمان بود."
"روزى در حضور یكى از اشراف، یكى از فرزند زادگان خویش (امام حسن مجتبی(ع)) را بوسید. آن مرد گفت: دو پسر دارم و هنوز حتى یك بار هیچ كدام از آنها را نبوسیدهام. فرمود: "من لایرحم لایرحم"؛
كسى كه مهربانى نكند، رحمت خدا شامل حالش نمى شود.
"نسبت به فرزندان مسلمین خود مهربانى میكرد... نسبت به بردگان، فوقالعاده مهربان بود. به مردم میگفت: اینها برادران شمایند. از هر غذا كه میخورید به آنها بخورانید و هر نوع جامه كه میپوشید آنها را بپوشانید. كار طاقت فرسا به آنها تحمیل مكنید. خودتان در كارها به آنها كمك كنید. میگفت:
آنها را به عنوان بنده یا كنیز خطاب نكنید؛ زیرا همه مملوك خدائیم و مالك حقیقى خداست. میگفت:
آنها را به عنوان "فتی" (جوانمرد) یا "فتاه" (جوانزاده) خطاب كنید." (مطهری، 1368، ص 173-171)
استقامت در حوزه اقتصادى
بعد از فراخوانهاى متعدد پیامبر(ص) از اطرافیان براى دعوت آنان به دین اسلام و بالا رفتن روحیه و زمینة پذیرش اطرافیان و مردم براى پذیرش دین حق، مخالفان به فكر افتادند تا با وساطت بزرگان، رسول گرامى اسلام(ص) را از این دعوت منصرف كنند، ولى موفقیتى حاصل نشد. در گامهاى بعدی، قریش تلاش كرد تا طرفداران حضرت را كه اغلب از قبایل قدرتمند نبودند، تحت فشار قرار دهد كه این حركت قریش باعث به شهادت رسیدن عدهاى از یاران رسول گرامى اسلام(ص) شد. علیرغم تمام این فشارها، همچنان پیامبر اعظم(ص) و یاران وفادارش از خود استقامت نشان داده و تن به ذلت نمیدادند. آن حضرت دستور داد عدهاى از مسلمانان به سرپرستى جعفربن ابى طالب به حبشه مهاجرت كنند. جعفربن ابى طالب در جمعى علمى به مناظره با هیئت مسیحى حبشه پرداخت كه بسیار موافقیتآمیز بود. قریش بعد از اطلاع از این وضعیت، سعى در بازگرداندن آنان كرد كه تلاش آنها با حمایت نجاشى بینتیجه ماند. رفتن عدهاى از مسلمانان به حبشه باعث كم شدن مسلمانان در مكه و فشار زیاد قریش به آن عده شد. در اینجا بود كه قریش طرح محاصره اقتصادى را با هدف ضربه زدن نهایى به بنیهاشم به مرحله اجرا گذاشت. كه این محاصره سه سال به طول انجامید بنى هاشم را به بدترین وضعیت ممكن اقتصادى سوق داد. حضرت خدیجه تمامى سرمایه و ثروت خود را براى تسهیل این محاصره هزینه كرد و مسلمانان نهایت استقامت را از خود نشان دادند. ابوطالب به خاطر حفظ جان پیامبر(ص) و قدرت كم مسلمانان، همه بنیهاشم و بنیمطلب را در شعب جمع كرد تا هم از خطرات احتمالى جلوگیرى شود و هم شرایط محاصره اقتصادى آسانتر گردد. در نهایت، این محاصره با استقامت مسلمانان و در زمان مرگ ابوطالب، بزرگ بنیهاشم شكسته شد.
استقامت در حوزة نظامى
استقامت رسول گرامى اسلام(ص) در حوزة نظامی، علیرغم كمبود امكانات و انجام غزوات بسیارى كه در سایه توكل به خدا و صبر و بردبارى شكل گرفت، نشانگر اهمیت و نگاه ویژة آن حضرت به مسائل نظامى است.
قریش كه بعد از جنگهاى فراوان به قدرت نظامى پیامبر(ص) پى میبرد، بزرگترین تصمیم نظامى خودرا به امید یكسره كردن كارایشان میگیرد وتمامى هم پیمانان خود را براى نبرد با پیامبر(ص)آماده میكند.تجمع این گروهها براى جنگ با پیامبر(ص) آن قدرزیاد بودكه این نبردبه جنگ احزاب نامیده شد.رسولخدا(ص)براى مقابله با دشمن، دستور كندن خندق را دادند كه به تعویق افتادن جنگ منجر شد. (طبرسی، 1375، ص 1173)
استقامت و صبر و بردبارى پیامبر(ص) و القاى آن به مسلمانان باعث شد تا زمان محاصره به طول بینجامد و فرقهاى فراوان در بین دشمنان به وجود آید و علیرغم قدرت چشمگیر قریش، مسلمانان در این جنگ به پیروزى برسند. این خود بیانگر آن است كه پیامبر اسلام(ص) با حداقل امكانات ولى با استقامت و بردبارى توانستهاند بر دشمنانى كه تا بن دندان مسلح بودند، پیروز شوند.
آن حضرت همواره تلاش میكردند تا مسلمانان بر اثر پیروزیهاى به دست آمده دچار غرور نشوند؛ چرا كه غرور بیجا موجبات تباهى را فراهم خواهد كرد. در جنگ حنین كه پس از فتح مكه رخ داد، بر اثر غرور برخى از سپاهیان اسلام و كم تجربگى تعداد تازه مسلمان و نیز كمین دشمن، لشكر اسلام وحشتزده در آستانه شكست قرار گرفت و به اطراف پراكنده شد و در نتیجه، رسول خدا(ص) و چند تن از یاران وفادارش در معرض حملة دشمن قرار گرفتند كه البته با توكل به خدا و شجاعت و دلاورى و جنگ دلیرانة سپاهیان اسلام، جنگ به نفع مسلمانان تغییر كرد. در این جنگ نیز استقامت و تیز بینى پیامبر اعظم(ص) مسلمانان را از یك شكست حتمى نجات داد.
نكتة قابل توجه در حوزة استقامت نظامى آن حضرت، استقامت در جهت رعایت اجراى قانون است. رسول گرامى اسلام(ص) به عنوان قانونگذار، حافظ و نگهدار قانون، هرگز اجازه نمیداد نیروهاى تحت امرش نقض قانون كنند؛ چرا كه خود در حفظ و اجراى آن همیشه پیشگام بود.
در جنگ بنیقریظه پس از چیره شدن سپاه اسلام بر یهودیان و كشتن خیانتكاران و به اسارت گرفتن بقیه، اموال زیادى از آنان به غنیمت مسلمانان درآمد. برخى همسران پیامبر(ص) از آن حضرت خواستند بخشى از آن همه ثروت و طلاهاى غنیمت گرفته را به آنها اختصاص دهد؛ اما رسول خدا(ص) تن به خواستة آنان نداد. آیات 28 تا 35 سورة احزاب به همسران پیامبر(ص) هشدار فرمود كه اگر خواهان خدا و پیامبر(ص) و سراى آخرتند، باید به زندگى زاهدانه قناعت كنند و تخطى را از پیامبر(ص) مطالبه نكنند. (طوسی، 1409، ج 8، ص 334-332)
رسول اكرم(ص) به لشكرى از مسلمانان مأموریت جنگى داد و فردى از انصار را به فرماندهى آن برگزید. فرمانده در بین راه بر سر موضوعى بر نیروهاى تحت امر خود خشم گرفت و دستور داد هیزم فراوانى جمع كنند و آتش بیفروزند. همین كه آتش برافروخته شد، گفت: آیا رسول خدا(ص) از شما نخواسته است كه به اوامر من گردن نهید؟ گفتند: بلی. گفت: فرمان مى دهم همه خود را در این آتش بیفكنید. آنان امتناع كردند. وقتى رسول خدا(ص) از این ماجرا اطلاع یافت، بر فرمانده برآشفت و فرمود:
اطاعت در موردى است كه فرمانده در چارچوب قانون دستور بدخد. (جمعى از نویسندگان، بیتا، ص8-4؛ به نقل از: صحیح مسلم، ج6، ص16)
آنچه در سیرة نظامى آن حضرت باید به آن توجه ویژه داشت این است كه پیامبر اعظم(ص) در دادن مسئولیتهاى نظامى به جوانان هرگز تردید نمیكرد. رسول گرامى اسلام(ص) در یكى از حساسترین لحظات عمر با بركت خویش، آنگاه كه لشگركشى به سرزمین روم را به خاطر وضعیت جسمى و روحى خود امكانپذیر نمیدانست، تلاش كرد فردى را با انرژى و مدیریت بالا به فرماندهى برگزیند. از این رو، این مسئولیت مهم را به جوانى 18 ساله (اسامه بن زید) واگذار كرد. در صورتى كه در جمع آن لشگر، افرادى با تجربه و مسن تر نیز بودند. ولى رسول خدا(ص) با تكیه بر نیروى عظیم جوانی، مسئولیتى به این مهمى را به اسامه بن زید واگذار فرمود.
حضرت رسول(ص) در هر شرایطى سعى میكردند عزت و عزتمدارى خویش و مسلمانان را حفظ كنند. همان عزتى كه خداوند بزرگ در قرآن كریم میفرماید:
"ولله العزه و لرسوله و للمومنین" (منافقون، آیه 8)
عزت از آن خدا و از آن رسول خدا و از آن مؤمنان است.
رسول خدا(ص) عزت خود را در سایة عبودیت و در پرتو لطف الهى میدانست و مؤمنان را براى رسیدن به آن ترغیب و تشویق میفرمود. عزتمدارى و عزتمندى در تمامى ابعاد زندگى پیامبر اعظم(ص) جریان داشت و از اصول جدا نشدنى و خدشه ناپذیرشان به حساب میآمد. در دوران مكى و آن زمان كه مشركان براى خاموش كردن مشعل اسلام به هر درى میزدند و به هر پیشنهادى از جمله واگذارى ریاست، اموال، دختران زیبارو و ... متوسل میشدند تا پیامبر(ص) عزت و عزتمدارى را به خود وابسته كنند تا از اعتقادات خویش دست بردارد، آن حضرت در برابر همة این پیشنهادها، با بزرگ منشى و عزتمندى استقادمت كرد و حتى حاضر نشد یك قدم از اعتقادات خویش عقب نشینى كند.
بعد از تشكیل حكومت اسلامى در مدینه كه با شروع تهاجمات سنگین دشمن روبه رو بود، علیرغم در مضیقه بودن از لحاظ اقتصادى و نظامی، ذرهاى ضعف و سستى از خود نشان نداد و دست نیاز به سوى دشمن دراز نكرد. حتى در یكى ازجنگها پیشنهاد كمك گرفتن از گروهى دیگر از
مشركان را با توجه به نیاز مبرم به آنها، به شدت رد كرد.
رسول گرامى اسلام(ص) در هنگام شكست ظاهرى از دشمن نیز حاضر نبود مسلمانان در برابر دشمنانشان، احساس ذلت و وابستگى كنند. از این رو، در جنگ احد پس از پیروزى دشمن، دربرابر شعار ابوسفیان كه با ایجاد جنگ روانى دستور داده بود نیروها فریا برآورند: "سربلند باد هبل" و با این كار وانمود كنند شكست مسلمانان به خاطر خداپرستى و پیروزى آنها به خاصر بتپرستى بوده است، پیامبر(ص) دستور فرمود فریاد برآورند:
"خداوند برتر و بزرگ تر است" و با این تدبیر، اجازه نداد دشمن از موقعیت به وجود آمده سوء استفاده و عزت مسلمانان را خدشهدار كند.
عزتمدارى در سیرة پیامبر اعظم(ص) میتواند الگوى مناسبى بر حاكمان حكومت اسلامى در مقابله با دشمنان براى حفظ و اقتدار ملت مسلمان باشد؛ چرا كه استكبار جهانى در عصر ما نیز میكوشد سیاست وابستگى جهان اسلام را به خود پیاده كند.
ملت ایران پس از پیروزى انقلاب شكوهمند اسلامى و در دوران 8 سال دفاع مقدس، همواره تلاش كردند تا در برابر زورگوییها و قلدر مأبیهاى سردمداران زور و نادانی، از خود استقامت نشان دهند و عزت خویش را با توكل به خداوند قادر حفظ كنند. نتیجة این استقامت، خوار و ذلیل شدن دشمنان در عرصههاى بین المللى و عزت و بزرگ منشى ملت بزرگ ایران در عرصههاى گوناگون است.
دوراندیشى و تحلیل و ارزیابى مسائل نظامى با دیدگاه سیاسى جهت حفظ عزت و سربلندى مسلمانان، بسیار مورد توجه رسول حق بود. ابتدا همة احتمالات را مورد بررسى قرار میداد و بعد تصمیمگیرى میكرد. در جریان صلح حدیبیه با آنكه بیشتر سپاهیان با قرارداد صلح مخالف بودند، حضرت رسول(ص) كه آیندة كار را روشن و موفقیتآمیز ارزیابى میكرد و میدانست با پذیرش صلح، عزت مسلمانان حفظ خواهد شد، آن را پذیرفت. البته بعدها در مسیر حوادث معلوم شد كه تصمیم حضرت پس از سنجیدن و ارزیابى همه جانبه صورت گرفته است. پیامبر محبت و مهربانى در مسائل نظامى با فرماندهان سپاه خود مشورت میكرد و به نظرشان احترام میگذاشت و به آنان محبت مینمود و هیچگاه اشتباه فردى را در جمع و با صداى بلند به نحوى كه عزتش مورد خدشه قرار بگیرد به او متذكر نمیشد و همواره براى شخصیت فردى آنان ارزش فوق العادهاى قائل بود.
در سیرة نظامى آن حضرت به وضوح پیداست كه ایشان میكوشید تا جنگها با كمترین تلفات جانى و مالى همراه باشد. از این رو، تعرض به غیر نظامیان و ویران ساختن مزارع، نخلستانها و آبادیها را روا نمیشمرد و دست رزمندگان پیروز را براى چپاول نمیگشود. آنگاه كه لشگر اسلام به فرماندهى پیامبر اعظم(ص) بر سر سختترین دشمنان اسلام كه یهودیان خیبر بودند پیروز شدند، اجازه نداد تا مزارع و كشتزارهاى آنها را نابود و ویران كنند؛ بلكه دستور داد مزارع و ... در اختیار همانها بماند تا به كشت و درآمد بپردازند و مقدارى از آن درآمد را به عنوان "جزیه" به حكومت اسلامى بدهند. با این كار، هم محبت و رأفت اسلامى را به آن نشان داد و هم عزت آنان را به عنوان یك انسان حفظ كرد.
استقامت در حوزة سیاسى و حكومتى
پیامبر اعظم(ص) بعد از مبعوث شدن به رسالت، در اندیشة تشكیل حكومت و ساماندهى جامعه بر اساس آموزههاى الهى براى از بین بردن جهل و نادانى و مقابله با پلیدى و ناهنجاریهاى اجتماعى و تجاوزات دشمنان و ایجاد یك سیستم سیاسى كارآمد براى استقلال و آزادى بود؛ چرا كه بر عهده گرفتن زمام امور جامعه میتواند علاوه بر هدایت و نجات انسانها، نقش قابل تأملى را در جهت حفظ آیات الهى و آرمانهاى جامعه ایفا كند. از این رو، بعد از هجرت، براى تشكیل دولت اسلامى اهتمام ورزید. اگر چه این كار با مخالفتها و تهدیدهاى دشمن داخلى و خارجى بسیار همراه بود، ولى استقامت و بردبارى و دقت نظر آن حضرت در قبال دشمنان و موقعیتشناسى ایشان، باعث شد كه نمونة كاملى از حكومت دینى با ویژگیهاى خاص خود را به وجود بیاورند كه در ذیل به مواردى از ویژگیها به عنوان شاخصههاى آموزنده و سازنده خواهیم پرداخت.
استقامت و مدارا با دشمنان
پیامبر اعظم(ص) براى آنكه بتوانند زوایاى بسیار زیباى دین را كه استقامت، محبت، گذشت و عنایت است، به مردم عصر خود بفهمانند، تلاش میكردند بیشترین رفتارهاى خود را با مدارا همراه كنند تا مردم اصل دین را در جامعه بپذیرند. از این رو، مخالفت، استهزا و تمسخرهاى جاهلان آن عصر با استقامت و گذشت نبى مكرم اسلام(ص) همراه میشد. در این بین، بیشترین استقامت و مداراى پیامبر(ص) در برابر منافقان مدینه بود؛ چرا كه برخورد شدید با آنان خطرى جدى علیه حكومت اسلامى بهشمار میآمد. عبد بن ابى رئیس منافقان مدینه بود كه به رغم اقدامات و خیانتهایش در مرحله گوناگون، پیامبر(ص) علیه او اقدامى نكرد. او در مدینه از جایگاهى برخوردار بود و پیامبر(ص) با او مدارا میكرد. پس از غزوه(بنى مصطلق) او گفت: اگر به مدینه برگردیم، پیامبر را از آنجا بیرون میكنیم. این خبر به آن حضرت رسید و اصحاب خواستار برخورد شدید با او شدند تا جایى كه مسئله قتل او شایع شد. بنابراین، پسرش از پیامبر(ص) خواست كه اگر چنین است، خودعامل این حكم باشد تا مبادا او بخواهد قاتل پدرش را بكشد و دستش به خون مسلمانى آغشته شود. امّا رسول خدا(ص) در برابر این درخواست اصحاب استقامت كرد و در پاسخ پسرش فرمود: چنین حكمى مطرح نیست. (ابن هشام، 1360، ج2، ص372)
استقامت در برابر خواستهها و اندیشههاى نادرست و پایبندى به صداقت
امروزه بسیارى از طالبان یا صاحبان قدرت در جوامع مختلف براى به دست آوردن یا حفظ قدرت از هر وسیلهاى مثل وعده و وعیدهاى دروغین، استخدام وسیلههاى نامشروع و ... تا حد امكان استفاده میكنند تا پایههاى حكومت خویش را مستحكم كنند. ولى پیامبر(ص) و رهبران پیرو آن حضرت، در سختترین و بحرانیترین شرایط، صداقت و راستگویى را از یاد نمیبرند و همواره تلاش میكنند از راه درست و صحیح، آموزههاى دینى را به مردم برسانند. پیامبر اعظم(ص) در اوایل بعثت نزد قبیلة "بنى عامر صعصعه" كه از قبایل بزرگ و متنفذ عرب بود رفتند و آنان را به اسلام فرا خواندند. رئیس قبیله به افراد خود گفت: اگر من این جوان را از قریش بگیرم، به دست او بر عرب چیره خواهم شد. در پى این طرح در پاسخ به دعوت پیامبر(ص) گفت: اگر دست بیعت به تو دهیم و در پرتو حمایت ما خدا تو را بر مخالفان چیره سازد، آیا امر حكومت و زمامدارى بعد از تو از آن ما خواهد بود؟ پیامبر(ص) فرمود: "ان الامر الى الله نصیعه حیث یشاء"؛ (امر (امامت و جانشینى من) به دست خداست، هر جا كه بخواهد قرار میدهد.)
رئیس قبیله با دریافت این پاسخ صریح و قاطع رسول خدا(ص) از رسیدن به هدف خود مأیوس شد و گفت: ما گردنهایمان را براى تو هدف تیرهاى عرب قرار دهیم، ولى بعد از پیروزى تو، حكومت از آن دیگرى باشد؟ ما هرگز چنین كارى نمیكنیم. (ابن هشام، 1360، ج 2، ص 66).
رسول گرامى اسلامی(ص) هرگز حاضر نشدند در برابر خواستة نامشروع این قبیله سرتعظیم فرود آوردند، بلكه استقامت كردند تا براى بهدست آوردن رضایت قبیلهای، بر اعتقادات راستین خود پا نگذارند. پیامبر اعظم(ص) با این حركت، نظریة ماكیاولیسم را كه مدعى است هدف، وسیله را توجیه میكند، رد كرد.
آن حضرت(ص) در برابر اندیشههاى نادرست برخى از مردمان آن عصر استقامت میكردند تا خرافات و غلو در دین جاى نگیرد. آنگاه كه تنها پسر رسول خدا(ص) به نام ابراهیم از"ماریه قبطیه" فوت كرد و اتفاقاً آفتاب در آن روز نیز گرفت، گروهى ساده اندیش و بیخبر از قوانین الهى حاكم بر طبیعت، فكر میكردند خورشید گرفتگى بهخاطر حزنى است كه بر پیامبر عارض شده است. ولى ایشان در برابر این اندیشه ناصحیح، از خویش استقامت نشان داد و بیدرنگ بر منبر مسجد تكیه زد و به روشن گرایى پرداخت: "خورشید و ماه از نشانههاى قدرت الهیاند و در چارچوب قوانین استوار نظام هستى بر مدار خود میچرخند و هرگز براى مرگ و حیات كسى نمیگیرند." (برقی، بیتا، ص 313) ایشان میتوانستند به عنوان یك رهبر سیاسى نهایت استفاده را از سادهاندیشى مردم به نفع خود بنمایند و خود را نزد عموم جامعه محبوب نشان دهند، ولى صداقت و راستگویى آن حضرت، اذهان را روشن و از وارد شدن خرافات در دین جلوگیرى كرد.
استقامت در جهت دادن مسئولیت به جوانان
جوان به عنوان یك عنصر پرتوان و پرانرژی، در اسلام از جایگاه ویژهاى برخوردار است؛ زیرا به دلیل داشتن فكر پویا و نو میتواند با بهرهگیرى از تجربیات پیشكسوتان، در تنگناها از خود خلاقیت نشان دهد. مدیریت این قشر مهم در 8 سال دفاع مقدس كه در برخى از موارد شبیه به معجزه بود و تلاش در جهت رسیدن به دانش و انرژى صلح آمیز هستهاى و سلولهاى بنیادین و علوم پزشكى و... نمونههاى بارز پتانسیل بالاى جوانان برومند ایران اسلامى است. باید باور كرد كه جوان میتواند با توكل به خداوند و همت والاى خود معجزه بیافریند. از این رو، اعتماد به اینان و دادن پستها و مسئولیتهاى مهم، احترام به باورهاى وجودى آزاداندیشان و خیرخواهان جامعه است. این توجه در سیرة پیامبر اعظم(ص) به وضوح آشكار است؛ چرا كه در نظر ایشان، جوانان از توانمندترین اقشار جامعه محسوب میشوند كه باید در نظام حكومتى نیز بیشترین نقش را در ابعاد گوناگون ایفا كنند. لذا پیامبر اسلام(ص) با دادن مسئولیتهاى مهم به جوانان، زمینة حضور و مشاركت آنان را در حوزههاى مختلف فراهم میكردند و چه بسا این نوع حركتهاى پیامبر اعظم(ص) در برخى موارد، بسیار مورد اعتراض صحابه قرار میگرفت، ولى ایشان در برابر آنان استقامت میكردند.
گماردن جوانى 21 ساله(عتاب بن اسید) پس از فتح مكه به عنوان والى آن شهر، علیرغم حضور افراد مسن در بین صحابه كه مدعى نیز بودند و عمرو بن جزم 17 ساله به امارات نجران و در نهایت مهمتر از همه، واگذارى مسئولیتهاى مهم تبلیغی، سیاسی، مدیریتى و نظامى به علی(ع) در سنین جوانی، خود نشانههاى بارزى از سیرة جوانگرایى واقعى آن فرستاده حق است.
مهرورزى
مهرورزى و عشق و علاقه به مردم را میتوان یكى از عمدهترین دلایل پیروزى پیامبر اعظم(ص) در مدیریت حكومت اسلامى دانست. اگر این شیوة كارآمد در مدیریت آن حضرت به كار نمیرفت، هرگز صبر و استقامت در برابر مشكلات و موانع طاقت فرسا امكان پذیر نبود. حضرت رسول(ص) در برابر پرخاشگرى و بیاحترامى دشمنان و جاهلان استقامت پیشه میكرد لذا و با مهربانى و عطوفت به آنان سخن میگفتند، هرگز افروخته نمیشدند و اعتقاد داشتند اگر قرار باشد دین مبین الهى بر گسترة جهان استیلا یابد، باید صبر و تحمل و استقامت را سرلوحة امور قرار داد. بیشك این رحمت از سوى پروردگار بزرگ در به بار نشستن زحمات رسول گرامى اسلام(ص) نقش تعیین كنندهاى داشت. در قرآن كریم آمده است:
"فما رحمه منالله لنت لهم و لو كنت فظاً غلیظالقلب لانفضّوا من حولك" (آل عمران، آیة 159)
به موجب رحمتى كه خداوند به تو عنایت كرده بود براى آنان نرم شدى كه اگر تندخو و سختدل بودى همه از اطراف تو پراكنده میشدند.
چشمپوشى و لطف و محبت رسول گرامى اسلام(ص) مختص به زمانى كه آن حضرت داراى یار و یاور معدودى بوده، نمیشود؛ بلكه حتى در سال هشتم هجرى كه پیامبر(ص) با اقتدار و پیروزى كامل به مكه برگشت و افسار حكومتى مكه را نیز به دست گرفت در مورد مشركان و آنانى كه در 20 سال گذشته، بدترین ستمها و جسارتها و دشمنیها را در حق آن حضرت و یارانش كرده و در هالهاى از ترس و وحشت به سر میبرند، شامل میشود. هنگامى كه رسول خدا(ص) فریاد سعد بن عباده پرچمدار خود را شنید كه فریاد میزد:
امروز روز جنگ و خونریزى و اسارت است؛ ناراحت شد و دستور داد پرچم اسلام را از او گیرند و بهدست حضرت علی(ع) بسپارند، سپس با سخنان آرامبخش و ملاطفت آمیز خود، دشمنان دیرینة خویش را آرامش داد. آن حضرت فرمود: شما در مورد من چگونه میاندیشید؟ مشركان گفتند: ما جز نیكى و محبت از تو انتظارى نداریم! ما تو را برادرى بزرگوار و فرزند برادر بزرگوار خود میدانیم. رسول خدا(ص) فرمود:
من آنچه را برادرم یوسف(ع) در مورد برادران ستمگر خود انجام داد، همان میكنم و همانند او میگویم:
"لاتثریب علیكم الیوم..."؛ (یوسف، آیه 92)
امروز ملامت و سرزنشى بر شما نیست.
وقتى رسول مهربانى و عطوفت، مردم هراسناك را آرام نمود فرمود: امروز روز نبرد و انتقام نیست، بلكه روز رحمت و محبت است و من از تمام جنایات و گناهان شما گذشتم. آنگاه جمله معروفش را به زبان آورد: "اذهبوا فاتم الطّلقاء"؛ (به دنبال زندگیتان بروید كه همه شما آزاد هستید.) (مجلسی، 1303، ج 21، ص 132)
حاصل این حركت پیامبر رحمت و محبت(ص) این بود كه به غیر از تعداد معدودی، همگى عشق رسول حق در وجودشان جاى گرفت و به اسلام روى آوردند.
استقامت در جهت اجراى عدالت
آنگاه كه رسول گرامى اسلام(ص) در مدینه به قدرت لازم دست پیدا كرد، تمامى سعى و تلاش خود را براى برقرارى عدالت و احیاى ارزشهاى الهى و انسانى متمركز نمود و به همگان، عدالتخواهى و تساوى حقوق انسانها و احترام به حقوق بشر را گوشزد فرمود. آن منادى راستین عدالت و آزادى هنگامى كه مشاهده كردند یكى از اصحاب عرب ایشان، سلمان فارسى را به خاطر غیر عرب بودن تحقیر میكند، در برابر این حركت تبعیض آمیز مقاومت كردند و در سخنى حكیمانه فرمودند: "ان الناس من عهد آدم الى یومنا هذا مثل اسنان المشط لافضل للعربى على العجمى و لا للاحمر على الاسود الابالتقوی" (همه مردم از زمان حضرت آدم(ع) تا به امروز همانند دانههاى شانه مساوى و برابر هستند. عرب و سرخ برترى ندارند. مگر با تقوی.)(نوری، 1411، ج 12، ص 89)
در فتح مكه، زنى از قبیله "بنى مخزوم" مرتكب سرقت شد و از نظر قضایى جرمش محرز گردید. خویشاوندان آن زن كه اجراى مجازات را براى قبیله اشرافى خود ننگ میشمردند، تلاش فراوانى كردند و فردى را به نام اسامه بن زید كه نزد پیامبر(ص) محبوبیت داشت، براى شفاعت نزد آن حضرت فرستادند. ولى رسول اعظم(ص) در برابر این فشارها استقامت و مقاومت كرد و دستور اجراى حكم را صادر فرمود و بعد به ایراد خطبه پرداخت:
"اقوام و ملل پیشین دچار سقوط و انقراض شدند؛ زیرا در اجراى قانون تبعیض روا میداشتند. هر گاه یكى از طبقات بالا مرتكب جرم میشد او را از مجازات معاف میكردند و اگر كسى از زیردستان به جرم مشابه آن مبادرت میورزید، او را مجازات میكردند. قسم به خدایى كه جانم در دست اوست در اجراى قانون درباره هیچ كس كوتاهى و سستى نمیكنم، اگر چه مجرم از نزدیكان من باشد"(نجاری، بیتا، ج 5، ص 269) همانگونه كه ملاحظه شد پیامبر گرامى اسلامی(ص) در اجراى قوانین هیچگونه تبعیضى روا نمیداشته و شفاعت احدى را نمیپذیرفته و در برابر فشارها و تهدیدات استقامت میورزیدهاند.
استقامت در جهت اجراى اصل شایسته سالارى
معیار انتخاب مدیران و مسئولان از نظر آن حضرت(ص):
تقوا، سابقه خوب، تخصص و پایبندى به اصول و ارزشهاى دینى بوده و هیچ گاه ارتباطات، قومگرایى و خویشاوندى در نزد رسول گرامى اسلام(ص) براى تعیین مسئول جایى نداشته است، حضرت رسول(ص) همواره در برابر پیشنهادها و اصرار صاحبان نفوذ استقامت میكرد. دلیل بر مدعاى پیشین آن است كه هنگام نزول آیه زكات(توبه، آیه 60)، پیامبر اعظم(ص) سلمان فارسی، بلال حبشی، ابوذر غفاوری، عمار عربى را كه هر یك از یك منطقه و نژاد بودند انتخاب كردند. چون سهمى براى كسانى كه زكات جمعآورى میكردند داده میشد، عدهاى از بنیهاشم نزد رسول خدا(ص) آمدند و از ایشان تقاضا كردند به سبب خویشاوندی، جمعآورى زكات را به آنان واگذار كنند؛ ولى حضرت رسول(ص) در برابر در خواست آنان استقامت نمود و فرمود:
"صدقه و زكات بر من و بنى هاشم حرام است. آیا گمان میكنید من دیگران را بر شما ترجیح میدهم؟ خیر؛ بلكه من خوبى و صلاح شما را میخواهم". (كلینی، 1370، ج 4، ص 58)
وفاق اجتماعى
بعد از تشكیل دولت از سوى پیامبر اعظم(ص)، آن حضرت وفاق اجتماعى را به عنوان یك ساز و كار اساسى در بین اصحاب خود معرفى كردند. با اندكى تأمّل در حیات سیاسى پیامبر(ص) نمونههاى فراوانى از این وفاق را میتوان بیان كرد كه در جهت یك دلى و سازگارى مسلمانان بوده است. نگاه عمیق و تأكید فراوان رسول خدا(ص) در ساختن مساجد، پیمان عمومى بین مسلمانان، یهودیان و مشركان یثرب، قرارداد برادرى و... نشانههاى بارز این وفاق است كه بر چند اصل راهبردى استوار بود: ایمان به خداى یكتا و اعتقاد به آموزههاى دینى و قوّت بخشیدن به گرایش توحیدى كه پیامبر(ص) آن را مهمترین ركن وفاق واتحاد میدانست(جعفریان، 1377، ص 436).
پیامبر(ص) بهترین و استوارترین راستى را تنها در گرو مؤمنان میدانست و با چنین دیدگاهی، وفاق را در محدودة آنان تلقى میكرد. این اصل در سال نهم هجرى و در اوج اقتدار دولت اسلامى و با الهام از آیه "انما المومنون اخوه" (حجرات، آیه 10) نهادینه شد؛ آیهاى كه تمامى مؤمنان را بایكدیگر برادر میداند.
سازگارى با غیر مسلمان به عنوان یك تاكتیك و در جهت پیشبرد منافع اسلام وجود داشته است و چنین وفاقى عارى از امتیازدهى یك سویه بوده و برترى اسلام و مسلمانان در آن لحاظ شده است. (فصلنامه فرهنگ كوثر، 1381، 50، ص 127).
نتیجه
صبر و استقامت و تحمل دشواریها در راه خداوند یكى از صفات برجسته پیامبران اولوالعزم بودهاست و پیامبرگرامیاسلام(ص)هم مأموریت داشتهاست تاآن را پیشه خود كند. در قرآن كریم آمده است:
"فاصبر كما صبر اولوالعزم من الرسل"؛ (احقاف، آیه 35).
پس همان گونه كه پیامبران اولوالعزم صبر كردند صبر كن.
پیامبر اعظم(ص) مأموریت داشته كه بشریت را از ظلمات شهوت و جهالت و استبداد و پرستش بتها و تعصبات نژادى و طبقاتى رهایى بخشد و مقیاسهاى دروغینى را كه قرنها وسیلة سنجش عادات و اخلاق شناخته شده و زشتیها را در نظر مردم زیبا مینمود، بر هم زند و مقیاس راستین نیكى را جایگزین آن كند كه این جز در سایة صبر و استقامت امكانپذیر نیست. از آنجایى كه رسول خدا(ص) هم در برابر بداندیشى و نابكارى دشمنان داخلى و خارجى پایدارى كردند و هم در مقابل كج فهمى نزدیكان، دوران 23 سال رسالت آن حضرت یكسره درس استقامت و پایدارى است. تكذیب، تهدید، تمسخر و اذیت و آزار، محاصره اقتصادی، تحمیل جنگهاى فراوان بر دولت نوپاى اسلامی، اخلال در امور، ایجاد اختلاف بین مسلمین و كارشكنى منافقان و... مشكلاتى بود كه بر سینه آن حضرت سنگینى میكرد، اما او با سلاح ایمان و توكل به خدا استقامت كردند و هرگز اجازه ندادند این مشكلات، استقامت و بردبارى ایشان را از بین ببرد. رهبر فرزانه انقلاب میفرماید: "میدانید نبى اعظم اسلام(ص) مسلمانها را ... از چه گذرگاههاى لغزنده و دشوارى عبور داد و به آن قلهها رساند؟ یك چنین حركت عظیمى كار هیچ انسانى نبود. آن مردمى كه هیچ نمیفهمیدند و از اخلاق انسانى هیچ بویى نبرده بودند، پیغمبر(ص) اینها را به انسانهایى تبدیل كرد كه فرشتگان الهى در مقابل عظمت و نورانیت آنها احساس حقارت میكردند. استقامت این است. امروز ما احتیاج به استقامت داریم... استقامت كردن درمقابل فریبها و تهدیدهاى دشمن،هنر بزرگى استكه اگریك ملت این هنر را داشته باشد، آن وقت به قله میرسد. به جایى كه دیگر دشمن فایدهاى در تهدید نمیبیند و مجبور است با او بسازد و یا درمقابل او تسلیم شود". (در دیدار عمومى بسیجیان، 6/1/85).
با نگاهى گذرا به حیات پیامبر اعظم(ص) در حوزههاى مختلف، به وضوح میتوان دریافت كه استقامت و بردبارى در برابر موانع موجود آن زمان و نوع برخورد كریمانة آن حضرت(ص) به همراه عزّت نفس و ساده زیستى و پاك و عارى بودن از هر نوع تجملات، مهرو محبت ورزیدن به مردمان عصر خود، نشانههاى بارزى از مدیریت صحیح در حوزههاى گوناگون دین مبین اسلام است. باید در نگاه اول شاخصههاى زندگانى پیامبر اعظم(ص) را در خود نهادینه كرده، بعد براى اجرایى شدن آن در جامعه تلاش كنند تا در برابر مشكلات ایستادگى و ملت را براى رسیدن به حقوق حقّ خود یارى نمایند. این امر میسّر نخواهد شد مگر با تأسى و پیروى از سیرة پیامبر گرامى اسلام(ص) كه منشور زندگى واقعى است.
كتابنامه (استقامت در سیره پیامبر اعظم(ص)
1.قرآن كریم.
2.ابن هشام، عبدالملك بن هشام(1360)، سیره النبویه، تهران، خوارزمی.
3.امام خمینى (1361)؛ صحیفه نور، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
4.برقی، احمد بن محمد(بیتا)؛ المحاسن، بیجا، دارالكتب الاسلامیه.
5.بلاغی، صدرالدین (1359)؛ پیامبر رحمت، تهران، حسینه ارشاد.
6.جعفریان، رسول (1377)؛ سیره رسول خدا، قم، دفتر نشر الهادی.
7.جمعى از نویسندگان(بیتا)؛ محمد خاتم پیامبر، تهران، حسینه ارشاد
8.دهخدا، على اكبر (1372)؛ لغت نامه دهخدا، تهران، مؤسسه چاپ و انتشارات دانشگاه تهران.
9.طبرسی، حسن بن فضل(ق1420)؛ مكارم الاخلاق، قم، دارالكتب الاسلامی.
10.طبری، محمد بن جریر (1375)؛ تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پایبند، تهران، انتشارات اساطیر.
11.طوسی، محمد بن حسن (1409ق)؛ فى تفسیر القرآن، [بیجا]، مكتب الاعلام الاسلامى
12.فصلنامه كوثر(1381)؛ شماره 50.
13.كلینی، محمد بن یعقوب(1370ق)؛ اصول كافی، تهران، اسوه
14.مجلسی، محمد باقر (1303ق)؛ بحار الانوار، لبنان، دارالحیاء التراث العربی.
15.مطهری، مرتضی(1368)؛ وحى و نبوت، قم، انتشارات صدرا.
16.نوری، میرزا حسین (1411ق)؛ مستدرك الوسایل، قم، مؤسسه آل البیت (علیهم السلام).
پنج شنبه 21/9/1387 - 21:24
دعا و زیارت
28 صفر رحلت پیامبر گرامى اسلام (ص)
سید محسن امین
شیخ مفید در ارشاد مینویسد: وقتى پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم) از نزدیکى مرگش، که قبلا آن را براى امت خود بیان کرده بود مطمئن شد، پیوسته در میان مسلمانان به سخنرانى میایستاد و آنها را از فتنه و اختلاف پس از رفتنش برحذر میداشت و همواره به آنها تأکید میکرد که به سنتهاى وى تمسک کنند و بر آنها با یکدیگر وحدت داشته باشند. مسلمانان را تشویق میکرد که به عترتش اقتدا کنند و آنها را اطاعت و یارى و پاسبانى نمایند و در امور دینى بدیشان چنگ آویزند و از اختلاف و ارتداد پرهیزشان میداد. از جمله مسایلى که پیغمبر (ص) به مسلمانان تذکر داد روایتى است که همه بر صدور آن اتفاق دارند. در این روایت آمده است که پیغمبر (ص) فرمود: اى مردم! من شما را ترک میکنم و شما در حوض بر من وارد میشوید بدانید که من درباره ثقلین از شما پرسش خواهم کرد. مواظب باشید که پس از من با آنها چگونه رفتار میکنید. زیرا خداوند لطیف و خبیر مرا آگهى داد که این دو از هم جدا نمیشوند تا مرا ملاقات کنند. من از پروردگارم چنین تقاضا کردم و او هم خواستهام را روا کرد. بدانید که من این دو چیز را در شما وانهادم: کتاب خدا و عترتم، اهل بیتم را. از آنها پیشى نگیرید که دچار پراکندگى شوید و از آنها کوتاهى نکنید که به هلاکت میافتید و به آنها نیاموزید که ایشان از شما داناترند. اى مردم! نبینم پس از من به کفر بازگردید و گردن یکدیگر را بزنید و مرا در سپاهى همچون سیل گران دیدار کنید. هان بدانید که على بن ابیطالب برادر و وصى من است. او بعد از من بر تأویل قرآن میجنگد چنان که من بر تنزیل آن پیکار کردم.
آن حضرت در هر مجلسى که مینشست این سخن و یا نظایر آن را بر زبان میآورد سپس براى اسامة بن زید بن حارثه لوای فرماندهى را بست و به وى دستور داد که با جمهور مردم به همان محل از بلاد روم رود که پدرش کشته شده بود. آن حضرت در صدد شد که عدهاى از پیشگامان مهاجر و انصار را نیز به این سپاه الحاق فرماید تا در مدینه به هنگام وفاتش کسى نباشد که در امر ریاست اختلاف نورزد و در پیشى گرفتن براى امارت بر مردم طمع نکند و کار براى جانشین پس از او هموار گردد و دیگر کسى در گرفتن حق او به منازعه نپردازد. پیغمبر (ص) لواى امارت را بست و در حرکت دادن اصحاب و راه انداختن اسامه از مدینه به اردوگاهش در جرف، جدیت نشان داد و مردم را به حرکت و همراهى با او برانگیخت و از ملامتگرى و کندى کردن در همراهى اسامه بر حذر داشت. در لحظاتى که پیامبر (ص) به این امور اشتغال داشت ناگهان مرضى که باعث وفات وى گردید، بر حضرتش عارض شد. چنان چه در علل و عوامل این حوادث خوب تأمل کنیم و تنها با انصاف و به دور از شایبههای عقیدتى به آنها بنگریم، میتوان گفت که پیغمبر (ص) با وجود اطمینان از نزدیکى مرگش بواسطه وحى یا غیر آن و با وجود اشارتهاى علنى حضرتش به این امر در خطبهاى که در حجة الوداع ایراد کرد و ما نیز متذکر آن شدیم که در آن آمده بود: من نمیدانم شاید سال آینده شما را دیدار نکنم و نیز فرمایش آن حضرت در یکی دیگر از خطبههایش که بعدا خواهد آمد فرمود: وقت آن رسیده که از میان شما بروم و نیز تأکید وى بر وصیت به (نگاهداشت حق) ثقلین و این فرمایش او که گفت: جبرئیل هر سال یک بار قرآن را بر من عرضه میداشت و امسال دو بار آن را بر من عرضه کرد و من این کار را جز نشانهاى براى نزدیکى مرگم نمیدانم و نیز اعتکاف بیست روزه آن حضرت در این سال بر خلاف قبل که اعتکافش ده روزه بود، این قراین تصریحا یا تلویحا نشان میدهند که پیامبر (ص) به نزدیک بودن اجلش آگاه بوده و بیمارى وى و شدت یافتن آن نیز مزید بر علت شده است . با این همه، پیغمبر (ص) در تجهیز سپاه اسامه میکوشد و مردم را به پیوستن بدان برمیانگیزد و اسامه جوان را بر سران و سرشناسان مهاجر و انصار، امارت میدهد و شدت بیماری و اطمینان از نزدیک بودن مرگش وى را از تلاش در تجهیز سپاه اسامه باز نمیدارد.
ظاهر حال و تدبیر درست چنین اقتضا میکرد که پیامبر (ص) در چنین شرایطى که نگران مرگ خود بود، سپاهى متشکل از بزرگان صحابه و جمهور مسلمین را روانه نسازد زیرا جبران حوادثى که به هنگام وفات آن حضرت احتمال وقوع داشت و نیز تحکیم مسأله خلافت در طول حیاتش، بسیار مهمتر از روانه داشتن سپاه براى جنگ با رومیان بود. حتى در چنین حالتى روا نبود که پیامبر (ص) سپاهیان را از مدینه بیرون بفرستد بلکه باید آنها را در مدینه نگاه میداشت تا آن شهر در برابر فتنههایى که مقارن با وفات وى رخ میداد، آماده و مهیا باشد. این در حالى بود که خود پیامبر (ص) به وقوع این فتنهها اشاره کرده و فرموده بود: «فتنهها چونان پارههاى شب تاریک روى آوردهاند» ، خصوصا آن که گروهى از اعراب در جاهاى مختلف همین که از بیمارى آن حضرت مطلع شدند، به ارتداد رفتند و یکى از آنها ادعاى نبوت کرد و بنابر تصریح طبرى خبر این حوادث به گوش پیغمبر (ص) رسیده بود. گذشته از اینها پیغمبر (ص) مؤید به وحى بود و به خوش تدبیرى از دیگر مردمان، متمایز بود.
همین که میبینیم با وجود آن همه تشویقها، سپاه اسامه روانه نمیشود و همچنان در اردوگاه جرف میماند تا پیامبر (ص) وفات مییابد، درمییابیم که در این مسأله علتى بوده و روانه کردن این سپاه یک مسأله معمولی براى جنگ با روم و فتح آن کشور نبوده است. حتى با قطع نظر از تمام این مسایل، میبینیم که ظاهر امر اقتضا میکند که پیغمبر (ص) در چنین شرایطى به خود و به بیمارى شدیدش مشغول گردد نه به روانه کردن سپاهی براى جنگ که مثل حمله دشمنان یا بروز حادثهاى که تأخیر در برابر آن پسندیده نیست، از چنان فوریت و عجلهای برخوردار نمیباشد.
ابن سعد در طبقات به سند خود از ابومویهبه آزاد کرده رسول خدا (ص) از آن حضرت نقل کرده است که آن حضرت در دل شب فرمودند: به من دستور داده شده که برای اهل بقیع آمرزش بخواهم، با من روانه شو. با او به راه افتادم تا آن که به بقیع رسید مدت درازى به آمرزشخواهى براى آنان پرداخت سپس فرمود: خوشا به حالتان به خاطر حالتى که داشتید در قیاس با آن چه مردمان در آناند، فتنهها مثل پارههاى شب تاریک هجوم آوردهاند پشت هم میآیند، آخرین آنها از اولین آنها پیروى میکند و آخرین آنها از نخستین آنها بدتر است. سپس فرمود : گنجینههاى دنیا و جاودانگى و سپس بهشت را به من دادند مرا میان آنها و دیدار پروردگارم و بهشت مخیر کردند. گفتم: پدر و مادرم فدایت گنجینههاى دنیا و جاودانگى و سپس بهشت را بگیر. فرمود: من دیدار پروردگارم و بهشت را برگزیدم.
شیخ مفید گوید: چون پیامبر (ص) احساس بیمارى کرد، دست على (ع) را گرفت و در حالى که جماعتى او را دنبال میکردند به طرف بقیع رفت و فرمود: مرا گفتهاند که براى اهل بقیع آمرزش بخواهم. همگان با پیامبر (ص) روانه شدند تا این که آن حضرت در میان قبرها ایستاد و فرمود: سلام بر شما اى اهل قبور! خوشا به حال شما به خاطر زمانى که در آن بودید در قیاس با آن چه مردمان در آناند. فتنهها چونان پارههاى شب تاریک روی آوردهاند آخرین آنها تابع اولین آنهاست. سپس مدت درازی براى اهل بقیع طلب مغفرت کرد و رو به على (ع) کرد و فرمود:
جبرئیل هر سال یک بار قرآن را بر من عرضه میداشت ولى امسال دو بار عرضه کرد و من آن را فقط علامت حضور مرگم میدانم. سپس فرمود: علی! مرا میان گزینش گنجینههاى دنیا و جاودانگی در آن یا بهشت مخیر کردند و من دیدار پروردگارم و بهشت را برگزیدم. آن حضرت (ص) دهه آخر رمضان را به اعتکاف مینشست اما چون سالى که در آن جان داد فرا رسید بیست روز اعتکاف گرفت.
شیخ مفید گوید: سپس پیغمبر (ص) به خانهاش بازگشت و سه روز تب زده در خانه ماند. آنگاه در حالى که سرش را پیچیده بود و دست راستش را به امیرالمؤمنین (ع) و دست چپش را به فضل بن عباس تکیه داده بود، راهى مسجد شد و بر فراز منبر نشست و سپس فرمود: مردم! وقت آن رسیده که از میان شما رخت بربندم، هر که را نزد من وعدهاى بود بیاید تا برایش برآورده سازم، و هر که را بر من وامى بود مرا بدان آگهى دهد. اى مردم! میان خود و هر کسى جز عمل و کردار چیز دیگرى وجود ندارد تا خداوند بدان خیرش دهد یا شرى را از او بازدارد . اى مردم! هیچ مدعى ادعا نکند و هیچ منت گذار منت ننهد به خدایى که مرا به حق به پیامبرى فرستاد، جز عمل با رحمت چیز دیگرى نجات بخش نیست، اگر (خدا را) عصیان کرده بودم هر آینه سقوط میکردم. خدایا! آیا پیامت را رساندم؟ آنگاه از منبر پایین آمد و با مردم نمازى سبک (کوتاه) گذارد و آنگاه به خانهاش رفت. در آن زمان آن حضرت در خانه ام سلمه بود . یک یا دو روز در خانه امسلمه بود که عایشه پیش ام سلمه آمد و از او خواست که پیامبر (ص) را به خانه وى انتقال دهد تا او از حضرتش پرستاری کند. عایشه از زبان پیامبر (ص) در این باره اجازه گرفت و آنها به او اجازه دادند و در نتیجه پیغمبر (ص) را به اتاقى که متعلق به عایشه بود، انتقال دادند.
طبری به سند خود از عبید الله بن عبد الله بن عتبه از عایشه نقل کرده است که گفت: بیمارى رسول خدا (ص) شدت میگرفت و پیوسته از خانه این همسرش به خانه آن یکى میگردید. آن حضرت در خانه میمونه بود که زنانش را طلبید و از آنها اجازه خواست که در خانه من مورد پرستارى قرار گیرد. زنانش به او اجازت دادند. رسول خدا (ص) با دو مرد که یکى از آنها فضل بن عباس و دیگری مردى بود، از خانه بیرون آمد. پاهایش روى زمین کشیده میشد. سرش را پیچیده بود تا این که وارد خانهام شد. عبید الله گوید: این حدیث را به نقل از عایشه براى عبدالله بن عباس نقل کردم، از من پرسید: آیا میدانى آن مرد دیگر که بود؟ گفتم: نه. گفت: على بن ابیطالب بود ولى عایشه نمیتواند او را به نیکی یاد کند.
حاکم در مستدرک به سند خود از گروهى از اصحاب از جمله عبید الله بن عبد الله بن عتبه، از عایشه نقل کرده است که بیمارى رسول خدا (ص) که به واسطه آن از دنیا رفت در خانه میمونه آغاز شد. سپس آن حضرت در حالى که سرش را پیچیده بود بر من وارد گشت. او را دو مرد در میان گرفته بودند و پاهایش روى زمین کشیده میشد طرف راستش عباس بود و طرف چپش مردى دیگر. عبید الله گوید: ابن عباس به من گفت: مردى که طرف چپ پیغمبر (ص) بود على است. بیمارى چند روزى به طول انجامید و آن حضرت سنگین شد. بلال هنگام نماز صبح بیامد و رسول خدا (ص) غرق در بیماریاش بود. بلال صدا زد: خدا بیامرزدتان نماز! آنگاه رسول خدا (ص) با شنیدن صداى بلال، شروع به گفتن اذان کرد.
نگارنده: در اینجا روایات مختلفى نقل کردهاند که آیا رسول خدا (ص) کسى را مأمور کرد تا با مردم نماز گزارد یا نه؟ ابن هشام در سیره مینویسد: وقتى بلال، آن حضرت را به نماز فرا خواند، فرمود: کسى را بگویید که با مردم نماز بگزارد. عبد الله بن زمعه بیرون آمد و ناگهان چشمش به عمر افتاد و به او گفت: برخیز و با مردم نماز بگزار. ابوبکر در آن هنگام غایب بود. چون عمر، تکبیر گفت رسول خدا (ص) صداى او را شنید و به دنبال ابوبکر فرستاد. ابوبکر، پس از آن که عمر نماز را به اتمام رسانده بود، آمد و با مردم نماز گزارد .
طبری از عایشه نقل کرده است که پیغمبر (ص) فرمود: به ابوبکر بگویید که با مردم نماز بگزارد. عایشه گفت: او مردی رقیق القلب است. پیغمبر (ص) مجددا سخن خود را تکرار کرد و عایشه هم همان جواب را داد. لذا پیامبر (ص) خشمگین شد و فرمود: شما همان زنان همدم یوسف هستید. آنگاه آن حضرت در حالى که میان دو مرد ایستاده بود و پاهایش روى زمین کشیده میشد از خانه بیرون آمد. چون به ابوبکر نزدیک شد، ابوبکر عقب نشست اما پیامبر (ص) به او اشاره کرد که در جاى خود بایست و خود در کنار ابوبکر نشست. عایشه نقل کرد که ابوبکر به نماز پیامبر (ص) اقتدا کرده بود و مردم به نماز ابوبکر. ابن سعد و دیگر مورخان نیز همین روایت را نقل کردهاند.
شیخ مفید گوید: پیامبر (ص) فرمود: یکى از مسلمانان با مردم نماز بگزارد من مشغولم. عایشه گفت: به ابوبکر بگویید برود و حفصه هم گفت: به عمر بگویید برود. رسول خدا (ص) به آنها فرمود: کافى است. شما همان ندیمکهاى یوسف هستید و خود برخاست در حالى که از شدت ضعف نمیتوانست درست بایستد آنگاه دست على بن ابیطالب و فضل بن عباس را گرفت و بر آنها تکیه کرد. پاهایش از ضعف روى زمین کشیده میشد. همین که پیغمبر (ص) به مسجد رسید، ابوبکر را دید که به سوى محراب پیشى گرفته است لذا با دستش به او اشاره کرد که عقبتر از وی بایستد و خود آن حضرت در جایگاه ابوبکر ایستاد و تکبیر گفت و نمازى را که ابوبکر شروع کرده بود، از نو خواند و به نمازى که ابوبکر خوانده بود، اعتنایى نکرد.
نگارنده: ما را با نظر این مورخان، که در عقیده و نقل (روایت) با یکدیگر اختلاف دارند، چکار؟ برخى از آنها روایت میکنند که آن حضرت شخص خاصى را مأمور این کار نکرده است و بعضى دیگر میگویند: پیامبر (ص) در آغاز کسی را معین نفرمود اما بعدا وقتى شنید عمر تکبیر نماز را سر داده، ابوبکر را فرستاد و مردم دو بار نماز صبح خواندند. پارهاى دیگر از مورخان مینویسند پیامبر (ص) از همان آغاز ابوبکر را مأمور این کار کرد.
ما را با این اخبار متناقض چکار؟ اما این نکته را شایان ذکر میدانیم که تمام این اخبار در این مسأله متفقند که رسول خدا (ص) در حالت سخت بیمارى و ضعف به سمت مسجد حرکت کرد . در حالى که نمیتوانست روى پاى خود بایستد یا قدم از قدم بردارد و پاهایش روى زمین کشیده میشد و نشسته نماز گزارد. اگر پیامبر (ص) با این اعمال میخواست ابوبکر را تأیید کند، او را براى نماز تعیین کرده و مردم هم پشت او به نماز ایستاده بودند و اگر بیرون نمیآمد او را بیشتر تأیید کرده بود چون با آمدن آن حضرت به مسجد، این شبهه ایجاد میشد که شاید پیامبر (ص) از پیشنمازی ابوبکر راضى نیست.
اقتدای مردم به ابوبکر و اقتداى او به پیامبر (ص)، موجب آن است که شخصی در آن واحد هم امام باشد و هم مأموم و این امر در شرع جایز نیست. وانگهى چرا پیامبر (ص) نگذاشت که امامت نماز تا به آخر با ابوبکر باشد؟ !
شیخ مفید گوید: چون پیامبر (ص) سلام نماز را داد به سوی خانهاش رفت و ابوبکر و عمرو و گروهى از مسلمانان حاضر در مسجد را فرا خواند و سپس فرمود: مگر به شما نگفته بودم که سپاه اسامه را روانه کنید؟ گفتند: چرا، رسول خدا فرمود: پس چطور اجراى فرمان مرا به تأخیر انداختید؟ ابوبکر گفت: من رفته بودم اما بازگشتم تا با شما تجدید دیدار کنم . عمر هم گفت: رسول خدا! من نرفته بودم چون دوست نداشتم از شما تقاضاى مرکوب بکنم. پیامبر (ص) فرمود: سپاه اسامه را روانه کنید. او این عبارت را سه بار بر زبان آورد و آنگاه از شدت دردی که بر حضرتش عارض شده بود و همچنین از شدت اندوه، بیهوش شد. مدتى در این حالت گذشت. مسلمانان گریه سردادند و فغان از همسران و فرزندان و زنان مسلمین و تمام کسانى که حضور داشتند، برخاست. رسول خدا (ص) به هوش آمد و به آنها نگریست و سپس فرمود : دوات و کتف (استخوان شانه شتر) تا مکتوبى براى شما بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید. سپس بیهوش شد. یکى از حاضران دوات و کتف طلبید اما عمر گفت: برگرد، او هذیان میگوید! مرد بازگشت و حاضران از این جهت که در حاضر کردن دوات و کتف سهل انگارى کرده بودند، احساس پشیمانى کردند و به ملامت یکدیگر پرداختند و گفتند: انا لله و انا الیه راجعون. از مخالفت با رسول خدا (ص) بیمناک و نگران شدیم. چون رسول خدا (ص) به هوش آمد یکى از حاضران از آن حضرت پرسید: آیا برایتان دوات و کتف نیاوریم؟ فرمود: آیا بعد از آن حرفى که زدید؟ هرگز! اما شما را سفارش میکنم که با اهل بیتم به نیکى رفتار کنید . آنگاه صورتش را از آنها برگرداند و حاضران برخاستند.
بخاری در جزء چهارم از صحیح در باب سخن بیمار که میگوید «از کنار من برخیزید» از کتاب بیماران و طب به سند خود از عبید الله بن عبد الله بن عباس نقل کرده است که گفت: چون رسول خدا (ص) به حال احتضار افتاد، در خانه عدهاى از جمله عمر بن خطاب حضور داشتند . پیغمبر (ص) فرمود: بیایید برایتان مکتوبی بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید. عمر گفت : بیمارى بر پیامبر چیره گشته حال آن که شما قرآن دارید. کتاب خدا ما را بس است. حاضران به اختلاف افتادند. برخى مشاجره میکردند که بگذارید پیامبر برایتان مکتوبى بنویسد تا پس از آن گمراه نشوید و برخى همان سخنى را میگفتند که عمر گفته بود. چون بیهوده گویى و اختلاف در محضر پیامبر (ص) بسیار شد، آن حضرت فرمود: برخیزید. عبیدالله گوید: ابن عباس همواره میگفت: فاجعه بزرگ آن بود که با اختلاف و بیهودهگویی خود بین رسول خدا (ص) و نوشتن آن نامه، مانع شدند!
ابن سعد در طبقات به سند خود از عبید الله بن عبد الله بن عتبة بن عباس همین روایت را نقل کرده جز این که در الفاظ حدیث برخى اختلافات وجود دارد. وى روایت میکند: رسول خدا (ص) در حال احتضار بود و در خانه عدهاى از جمله عمر بن خطاب حضور داشتند. پیغمبر (ص) فرمود: بیایید مکتوبى برایتان بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید. عمر گفت: بیماری بر رسول خدا غلبه کرده حال آن که قرآن پیش شماست و کتاب خدا ما را بس است. حاضران با یکدیگر به اختلاف پرداختند. برخى میگفتند اجازه دهید رسول خدا برایتان مکتوبى بنویسد و برخی نیز همان گفته عمر را بر زبان میآوردند. چون بیهوده گویى و مشاجره زیاد شد و رسول خدا (ص) را غمگین کردند، فرمود: از کنار من برخیزید آنگاه عبید الله بن عبد الله گفت: ابن عباس همواره میگفت: تمام فاجعه آن بود که با بیهوده گویى و مشاجره خود مانع نوشتن آن نامه توسط رسول خدا (ص) شدند.
بخاری در جزء سوم صحیح در باب مرض النبى (ص) به سند خود از سعید بن جبیر نقل کرده است که گفت: ابن عباس میگفت: روز پنجشنبه؛ و چه پنجشنبهای؟ ! بیمارى رسول خدا (ص) بر آن حضرت چیرگى آورد آنگاه فرمود: بیایید مکتوبی برایتان بنویسم تا بعد از آن هرگز گمراه نشوید. آنها با هم در این باره به تنازع پرداختند حال آن که پیش هیچ پیامبرى تنازع زیبنده نیست. آنها گفتند: چه میگوید آیا هذیان میگوید؟ از او دوباره پرسیدند خواستند به آن حضرت جواب دهند که فرمود: مرا واگذارید! حالتى که در آنم براى من بسیار بهتر از آن چیزى است که شما مرا بدان میخوانید و آنها را به سه چیز وصیت کرد، فرمود: مشرکان را از جزیرة العرب بیرون برانید و از وفد همچنان که من پذیرایى میکردم، پذیرایی کنید و در مورد وصیت سوم سکوت کرد یا گفت: آن را فراموش کردم.
طبری در تاریخ همین روایت را به سند خود از سعید بن جبیر از ابن عباس نقل کرده جز آن که آورده است: پیامبر (ص) فرمود: پس از من گمراه نشوید. و گفته است: رفتند تا براى وى (دوات و کتف) بیاورند و گفت: عمدا از ذکر وصیت سوم خوددارى ورزید یا گفت: فراموش کردهام .
ابن سعد در طبقات به سند خود از سعید بن جبیر از ابن عباس همانند این روایت را نقل کرده جز این که گفته است و دوات و صحیفهای بیاورید و گفت: میخواستند آن چه را خواسته بود برایش بیاورند و گفت: در مورد وصیت سوم سکوت کرد نفهمیدم گفت: آن را فراموش کردم یا عمدا درباره آن چیزى نگفت.
کسی که در این روایات تأمل میکند در این شکى ندارد که محدثان عمدا در مورد وصیت سوم سکوت اختیار کردهاند نه از روی فراموشى و علت این سکوت هم سیاست بوده است که موجب شد عمدا آن را نگویند یا خود را به فراموشى بزنند. و اصلا پیغمبر (ص) به خاطر همین وصیت بوده که خواستار دوات و کتف شده است.
بخاری در صحیح در این قسمت به سند خود از عبید الله بن عبد الله بن عتبة از ابن عباس نقل کرده که رسول خدا (ص) در حال احتضار بود و عدهاى در خانه حضور داشتند. پیامبر (ص) فرمود: بیایید برایتان مکتوبى بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید. یکى از حاضران گفت : بیمارى بر پیامبر (ص) چیره شده، قرآن پیش شماست و ما را کتاب خدا کافى است. حاضران با یکدیگر به اختلاف افتادند و به مشاجره پرداختند برخی میگفتند: برایش دوات و کتف ببرید تا مکتوبی برایتان بنویسد که بعد از آن گمراه نشوید و عدهای دیگر، سخنى جز این میگفتند. چون بسیار اختلاف ورزیدند و سخنان بیهوده گفتند: رسول خدا (ص) فرمود: برخیزید . عبید الله گفت: ابن عباس میگفت: فاجعه بزرگ آن بود که به خاطر اختلاف و بیهودهگویى بسیار خود نگذاشتند رسول خدا (ص) آن مکتوب را بنویسد.
قسطلانی در کتاب ارشاد السارى نوشته است مقصود از «یکى از حاضران» در این روایت همان عمر بن خطاب است.
ابن سعد در طبقات به سند خود از سعید بن جبیر، از ابن عباس نقل کرده است که گفت: پیامبر (ص) روز پنج شنبه بیماریاش شدت یافت. آنگاه ابن عباس شروع به گریستن کرد و گفت: روز پنج شنبه و چه روز پنج شنبهای! ! بیمارى پیامبر (ص) شدت گرفت. آنگاه فرمود: دوات و صحیفهاى برایم بیاورید تا برایتان مکتوبى بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید. یکی از حاضران گفت: پیامبر خدا هذیان میگوید. به آن حضرت عرض شد: آیا آن چه را خواستى برایت نیاوریم؟ فرمود: آیا بعد از این حرفى که گفتید؟ لذا دیگر خواستار دوات و صحیفه نشد.
ابن سعد همچنین در طبقات به سند خود از جابر بن عبد الله انصارى نقل کرده است که گفت : رسول خدا (ص) در آن بیماریاش که منجر به وفاتش شد دوات و صحیفه خواست تا براى امتش چیزى بنویسد که نه خود گمراه شوند و نه به گمراهى اندازند در خانه بحث و مشاجره درگرفت و عمر بن خطاب سخنانى گفت و پیغمبر (ص) خواستهاش را رد کرد.
ابن سعد در همان کتاب به سند خود از سعید بن جبیر از ابن عباس نقل کرده است که میگفت : روز پنج شنبه، عجب پنج شنبهای! ابن عباس این سخن را میگفت و من به اشکهایش که مثل دانههاى مروارید بر گونهاش جارى بود، مینگریستم. او گفت: رسول خدا (ص) فرمود: کتف و دوات بیاورید تا برایتان مکتوبى بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نمیشوید. (حاضران) گفتند: رسول خدا هذیان میگوید!
طبری همین روایت را در تاریخ خود به نقل از سعید بن جبیر از ابن عباس، با اندک تفاوتی، نقل کرده است. در این روایت آمده است که ابن عباس گفت: پنچ شنبه، عجب پنج شنبهای! سپس به اشکهایش نگاه کردم که مثل دانههاى مروارید بر گونههایش میریخت آنگاه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: برایم لوح و دوات یا کتف و دوات بیاورید تا برایتان مکتوبى بنویسم که پس از آن گمراه نمیشوید. (حاضران) گفتند: رسول خدا هذیان میگوید.
ابن سعد در طبقات به سند خود از عمر بن خطاب نقل کرده است که گفت: در محضر پیامبر (ص) بودیم و میان ما و زنان پردهاى بود. رسول خدا (ص) فرمود: مرا با آب، هفت مشک بشویید و صحیفه و دواتی برایم بیاورید تا مکتوبى برایتان بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید . زنان گفتند: حاجت رسول خدا را برآورده سازید. عمر گفت: به زنها گفتم خاموش! شما زنان اویید هرگاه که بیمار گردد براى او گریه میکنید. و چون بهبود یابد، گردنش را میگیرید . رسول خدا (ص) فرمود: این زنها از شما بهترند.
همچنین ابن سعد به سند خود از جابر نقل کرده است که گفت: پیغمبر (ص) به هنگام مرگ خواستار صحیفهاى شد تا براى امت خود چیزی بنویسد که نه گمراه کنند و نه گمراه شوند. در محضر آن حضرت به مشاجره پرداختند تا این که وى خواستهاش را پس گرفت.
وی همچنین به سند خود از عکرمة بن ابن عباس نقل کرده است که پیامبر (ص) در بیماریاش که منجر به مرگ او شد. فرمود: دوات و صحیفهاى برایم بیاورید تا برایتان مکتوبى بنویسم که پس از آن تا ابد گمراه نشوید. عمر بن خطاب گفت: فلانى و فلانى را با شهرهاى روم چه کار؟ رسول خدا مرده نیست تا آنها را فتح کنیم و چنانچه مرده باشد، مثل بنی اسرائیل که منتظر موسى شدند، در انتظار او میمانیم. زینب همسر پیامبر (ص) گفت: آیا نمیشنوید پیامبر از شما چه خواست؟ حاضران به مشاجره پرداختند و پیامبر (ص) فرمود: برخیزید...
طبری در قسمتى از حدیثى که از ابن عباس روایت کرده، آورده است: رسول خدا (ص) فرمود: على را پیش من فرستید، او را بخوانید. عایشه گفت: کاش پى ابوبکر میفرستادی. حفصه نیز گفت: کاش پى عمر میفرستادی. همه پیش آن حضرت جمع شدند. رسول خدا (ص) فرمود: بازگردید اگر مرا به شما نیازى بود به دنبالتان میفرستم. آنها هم برگشتند. در آخر این حدیث نکتهاى آمده که با آغاز آن تناسب ندارد.
روایتی که نقل کردهاند مبنى بر این که پیامبر بمرد در حالى که سرش در دامن عایشه بود امکان ندارد که درست باشد. چون معمولا در چنین شرایطى زنان به خاطر ضعف و بیتابییى که در خود دارند نمیتوانند عهدهدار چنین امورى شوند و ممکن نیست که على (ع) در چنین حالتى از پیامبر دور شده باشد و (رسیدگى به) آن حضرت را به عهده زنان گذاشته باشد. علت طرح این نکته، معروف و معلوم است.
ابن سعد تعدادى روایت نقل کرده مبنى بر این که آن حضرت در دامان على بن ابیطالب (ع) جان داد. آخرین آنها روایتى است که به سند خود از ابوغطفان، از ابن عباس نقل کرده است که گفت: رسول خدا (ص) در حالى که به سینه على تکیه داده بود، از دنیا رفت. گفتم: عروه از قول عایشه به من گفت که عایشه گفته است رسول خدا (ص) در حالى که میان سینه و گردن من بود جان داد. ابن عباس گفت: آیا معقول است؟ ! به خدا سوگند رسول خدا (ص) در حالى که به سینه على تکیه داده بود جان داد و على و برادرم فضل او را غسل دادند و پدرم هم از حضور در مراسم غسل وی، خودداری ورزید.
حاکم در مستدرک روایتى آورده و آن را صحیح دانسته است. وی این روایت را به سند خود از احمد بن حنبل، به سندش از ام سلمه نقل کرده که گفت: به خدایى که بدو سوگند میخورم على از نظر دیدار نزدیکترین مردم به رسول خدا (ص) بود.
صبحگاهان پیش رسول خدا (ص) بازگشتیم، آن حضرت پیوسته میفرمود: على آمد؟ على آمد؟ فاطمه گفت: گویا شما او را به دنبال کارى فرستادید. لحظاتى بعد على آمد. ام سلمه گفت: خیال کردم پیامبر با على کارى دارد. از اتاق بیرون آمدم و کنار در نشستم و نزدیکترین کسان به در بودم. رسول خدا (ص) خود را روى على انداخت و با وى شروع به نجوا کرد. سپس در همان روز رسول خدا (ص) قبض روح شد. بنابراین على از نظر دیدار، نزدیکترین کس به پیامبر (ص) بود.
وفات آن حضرت چنان که در میان علماى امامیه مشهور است، به هنگام زوال آفتاب روز دوشنبه بیست و هشتم صفر اتفاق افتاد. کلینى از علماى شیعه میگوید: وفات پیامبر (ص) در دوازدهم ربیع الاول سال یازده هجرى به وقوع پیوست. شیخ مفید در ارشاد و طبرسى در اعلام الورى سال وفات آن حضرت را سال دهم هجرى ذکر کردهاند.
طبری در تاریخ مینویسد: میان علما خلافى نیست که آن حضرت روز دوشنبه در ماه ربیع الاول از دنیا رفت. اما این که در چه ساعتى از آن روز بدرود حیات گفته اختلاف شده است. از فقهاى اهل حجاز نقل است که آن حضرت در نیمروز دوشنبه دوم ماه ربیع جان داده است و واقدى گوید: روز دوشنبه دوازدهم ماه ربیع الاول از دنیا رفته است.
ابن سعد در طبقات گوید: آن حضرت در روز چهارشنبه دهم صفر سال یازدهم هجرى بیمار شد و سیزده شب در بستر بیمارى بود و روز دوشنبه دوم ماه ربیع الاول سال یازدهم هجرى بدرود حیات گفت. سپس وى روایت کرده است که آن حضرت روز چهارشنبه بیست و نهم صفر سال یازدهم هجرى به بستر بیمارى افتاد و روز دوشنبه، دوازدهم ربیع الاول از دنیا رفت.
عمر آن حضرت شصت و سه سال بود. در چهل سالگى به پیغمبرى مبعوث شد و پس از بعثت سیزده سال در مکه زیست و بعد از هجرت ده سال در مدینه زندگى کرد.
وقتی رسول خدا (ص) بدرود حیات گفت، ابوبکر در خانهاش در سنج، محلی بیرون از مدینه، بود. طبرى و ابن سعد و مورخان دیگر نوشتهاند: عمر گفت که رسول خدا نمرده بلکه به سوى پروردگارش رفته چنان که موسى بن عمران رفت و چهل شب از میان آنها غایب گردید و بعد از آن که گفتند که مرده است، بازگشت. به خدا قسم رسول خدا (ص) باز میگردد و دست و پاى کسانى را که ادعا میکنند مرده است، قطع میکند.
در روایت ابن سعد آمده است که خود عمر و مغیرة بن شعبه، بر پیامبر (ص) وارد گشتند و جامه از روى آن حضرت برگرفتند. عمر گفت: غش و بیهوشى رسول خدا چه سخت است. مغیره گفت : به خدا رسول خدا مرده است. عمر گفت: دروغ میگویى او نمرده...
ابوبکر وقتى خبر رحلت آن حضرت را شنید به مدینه آمد و داخل خانه پیامبر شد و پیکر آن حضرت را دید و سپس از خانه بیرون آمد و گفت: مردم! هر که محمد را میپرستید، محمد مرده است و آن که خدا را میپرستید، خداوند زنده است و نمرده. سپس این آیه را برخواند: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل...» (1)
عمر گفت: وقتى ابوبکر این آیه را خواند، بر زمین افتادم و دانستم که رسول خدا (ص) از دنیا رفته است. نظیر همین گفتار به هنگام بیمارى رسول خدا (ص)، زمانى که آن حضرت خواستار دوات و صحیفه شد، در حدیثى که قبلا از ابن سعد نقل کردیم بر زبان عمر جارى شده بود.
مظنون این است که مرگ پیامبر (ص) بر عمر پوشیده نبود اما انگیزهاى که موجب شد عمر در هر دو مورد چنین جملهاى به زبان آورد، مقصودى سیاسى بود. وى در نخستین جا (بیمارى پیامبر (ص) میخواست توجه مردم را از صحیفه و نوشتن مکتوب منصرف سازد و در دومین جا (پس از رحلت پیامبر (ص)) میخواست مردم را از گفتوگو درباره مسأله خلافت باز دارد و آنها را به چیزى سرگرم سازد تا ابوبکر برسد. (و الله اعلم) .
ابن سعد در طبقات روایت کرده است که على بن ابیطالب و فضل بن عباس و اسامة بن زید، پیامبر (ص) را غسل دادند. در روایت دیگرى آمده است: علی، آن حضرت را غسل میداد و فضل و اسامه پیکر مبارکش را میپوشاندند.
در روایت دیگرى گفته شده است: على او را میشست و فضل در آغوشش گرفته بود و اسامه آن حضرت را بر میگرداند. در روایت دیگرى آمده است: على گفت: پیغمبر (ص) مرا وصیت فرمود که جز من کسى دیگرى او را غسل ندهد. بنابراین فضل و اسامه از پشت پرده و در حالى که چشمانشان را با پارچهاى بسته بودند، آب به دست من میدادند.
در روایتى است که على آن حضرت را غسل داد. او دستش را زیر پیراهن پیامبر (ص) میبرد و فضل جامه را بر پیکر آن حضرت نگاه میداشت و بر دست على خرقهاى بود. ابن سعد روایات دیگرى جز اینها در این مورد نقل کرده است.
شیخ مفید گوید: چون امیرالمؤمنین (ع) خواست پیغمبر (ص) را غسل دهد، فضل بن عباس را طلبید و بدو فرمود که نخست چشمانش را ببندد و سپس به وى آب رساند تا آن حضرت را غسل دهد. آنگاه پیراهن پیامبر (ص) را از یقه تا ناف پاره کرد و خود عهدهدار غسل و حنوط و تکفین وى شد. فضل به او آب میداد و وى را در غسل دادن پیامبر (ص) یارى میکرد. همین که آن حضرت از کار غسل و تجهیز جنازه پیامبر (ص) فارغ شد، جلو ایستاد و به تنهایى و بى آن که کسى با وى باشد، بر پیکر آن حضرت نماز گزارد. در این هنگام مسلمانان در مسجد بودند و با هم بحث میکردند که چه کسى براى نماز خواندن بر او جلو بایستد و کجا وى را به خاک بسپارند؟ امیرالمؤمنین (ع) نزد آنها رفت و گفت: رسول خدا، مرده و زنده، امام و پیشواى ماست. آنگاه مردم دسته دسته بر وى وارد میشدند و بدون امام (پیشنماز) بر پیکرش نماز میگزاردند و برمیگشتند. و خداوند جان پیامبرى را در جایى نستاند جز آن که همانجا را براى دفنش پسندید و من او را در همان حجرهاى که بدرود حیات گفت به خاک میسپارم. مسلمانان این سخن را پذیرفتند و بدان رضایت دادند.
ابن هشام مینویسد: نخست مردان، سپس زنان و آنگاه کودکان بر جنازهاش نماز گزاردند. ابن عبد البر در استیعاب مینویسد: على و عباس و بنى هاشم (در آغاز) بر وى نماز گزاردند . سپس آنها بیرون آمده، مهاجران و آنگاه انصار و سپس مردم پاره پاره و بى آن که کسى به عنوان پیشنماز داشته باشند، بر آن حضرت نماز گزاردند و پس از مردم، زنان و کودکان بر آن حضرت نماز خواندند. چون مسلمانان همه بر جنازه حضرتش نماز گزاردند، عباس بن عبدالمطلب کسى را به سوى ابو عبیدة بن جراح، که برای مکیان قبر میکند و بنابر عادت مکیان (2) ضریح میساخت، فرستاد و یک نفر را هم به سوى زید بن سهیل که براى اهل مدینه قبر میکند و لحد (3) میساخت، فرستاد و آن دو را به نزد خود طلبید و گفت: خدایا! خودت برای پیغامبرت انتخاب کن. پس ابوطلحه زید بن سهل را دید. به او گفته شد: براى رسول خدا قبرى مهیا کن. زید، لحدی براى او حفر کرد. امیرالمؤمنین و عباس بن عبد المطلب و فضل بن عباس و اسامة بن زید داخل شدند تا کار دفن رسول خدا (ص) را به انجام رسانند. انصار از پشت خانه فریاد زدند: تو را به خدا و حق امروزمان در مورد رسول خدا سوگند میدهیم که یکى از ما را وارد قبر رسول خدا کنى و ما را از حظ به خاک سپارى حضرتش بهرهمند سازد. على گفت: اوس بن خولی، وارد شود. این اوس از جنگجویان بدر، و مردی فاضل از بنى عوف از خزرج بود. چون داخل شد، على به او فرمود در قبر فرو شو. اوس وارد قبر شد و امیرمؤمنان (ع)، رسول خدا (ص) را بر دستان او گذارد و وارد قبرش کرد. چون اوس، رسول خدا (ص) را بر زمین نهاد، بدو فرمود: بیرون شو. اوس بیرون آمد و على (ع) در قبر شد و روى رسول خدا (ص) را کنار زد و گونهاش را بر زمین به طرف قبله در سمت راستش، نهاد. سپس بر وى آجر گذاشت و روى او خاک ریخت و قبرش را مربع ساخت و بر آن خشتى نهاد و به اندازه یک وجب از زمین بلندترش ساخت. »
روایت کردهاند که قبر آن حضرت یک وجب و چهار انگشت از زمین بالاتر بود. ظاهر عبارت شیخ مفید این است که دفن پیامبر (ص) در همان روزى بود که وفات یافته بود. ابن هشام روایت کرده است که آن حضرت (ص) روز دوشنبه درگذشت و روز سه شنبه غسل داده شد و روز چهارشنبه، شبانه، به خاک سپرده شد. ابن سعد نیز مثل همین روایت را نقل کرده جز قسمت غسل در روز سه شنبه. همچنین روایت کردهاند که آن حضرت در روز دوشنبه هنگام غروب جان داد و در تاریکى به خاک سپرده شد و جز نزدیکانش عهدهدار کار او نشدند و در روایتى است که پیغمبر (ص) در سحرگاه شب چهار شنبه به خاک سپرده شد و در روایت دیگرى است که آن حضرت روز دوشنبه هنگام غروب خورشید از دنیا رفت و روز سه شنبه هنگام غروب به خاک سپرده شد. شاید این روایت با آن چه نقل کردهاند مبنى بر این که آن حضرت را یک شبانه روز پس از وفاتش رها کردند موافق باشد. روایت ابن هشام هم که گفته است آن حضرت روز دوشنبه مرد و روز سه شنبه به خاک سپرده شد، محمول بر آن است. نیز روایت شده است که آن حضرت روز دوشنبه هنگام غروب بدرود حیات گفت و روز چهارشنبه به خاک سپرده شد. این سخن با دفن آن حضرت در شب چهارشنبه منافات ندارد زیرا کلمه «یوم» بر «لیله» و یا «لیله» بر «یوم» اطلاق میشود.
شیخ مفید گوید: اکثر مردم به خاطر مشاجراتى که در مورد خلافت میان مهاجران و انصار صورت گرفت در مراسم به خاک سپارى آن حضرت شرکت نداشتند و به همین خاطر اغلب آنها نتوانستند بر جنازه آن حضرت نماز بگزارند.
ابن سعد در طبقات گوید: على (ع) بر قبر پیامبر (ص) آب پاشید. ابن عبد البر در استیعاب نویسد: على (ع)، قبر پیامبر (ص) را صاف کرد و بر آن آب پاشید.
تنی چند روایت کردهاند که چون رسول خدا (ص) به خاک سپرده شد، فاطمه (س) گفت: آیا دلهاتان اجازه داد که بر پیکر رسول خدا (ص) خاک بریزید. آنگاه از خاک قبر مبارک آن حضرت، مشتى برداشت و بر دیدگانش نهاد و این دو بیت را خواند:
ماذا على من شم تربة احمد
ان لا یشم مدى الزمان غوالیا
صبت علی مصائب لوانها
صبت علی الایام عدن لیالیا
مرا چه شود از بوییدن تربت احمد (ص) که در طول روزگاران غالیهها بوییده نشوند؟
بر من مصایبى فرو ریخت که اگر بر سر روزهاى (تابناک) میبارید، شب میشدند.
ابن سعد گوید: هند دختر اثاثة بن عباد بن عبد المطلب بن عبد مناف، خواهر مسطح بن اثاثه در سوگ آن حضرت اشعارى سرود. (4)
پینوشتها:
.1 آل عمران/144؛ و محمد نیست مگر پیامبرى که پیش از وى رسولان در گذشتهاند...
.2 ضریح آن است که در زمین کنده میشود و میت را در میان آن به خاک میسپارند.
.3 لحد، در زمینى که قبر در آن است حفرهاى میکنند تا جایى که به آخر قبر میرسد، سپس در سمت قبله به اندازهای که میت در آن جاى بگیرد، قسمتى را گود میکنند و میت را در آن مینهند و با آجر و یا غیر آن روى او را میپوشانند و سپس بر آن خاک میریزند. لحد بهتر از شکافتن است.
.4 در این جا مؤلف محترم اشعارى از صفیه دختر عبد المطلب و حسان بن ثابت و ابوسفیان بن حارث بن عبد المطلب را در رثاى پیامبر (ص) ذکر کرده که جهت اختصار از آوردن آنها خوددارى شد. (مترجم)
منبع: برگرفته از کتاب سیره معصومان ؛ ج 1
پنج شنبه 21/9/1387 - 21:20