• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 200
تعداد نظرات : 156
زمان آخرین مطلب : 4308روز قبل
خانواده


بچه بودیم از آسمان باران می آمد


بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید


بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن


بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه


بچه بودیم درد دل ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند


بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم... هیچ کس نمیفهمد


بچه بودیم دوستیامون تا نداشت


بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره


بچه که بودیم بچه بودیم


بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ دیگه همون بچه هم نیستیم

سه شنبه 26/11/1389 - 0:18
مهدویت

هر دقیقه اى كه مى گذرد جایگزین و عوض ندارد، از دست رفته و گذشته است و دیگر برنمى گردد. اى كاش اگر خانه و درِ خانه را نمى دانیم، كوچه را مى دانستیم.

 


حاج محمّد على فشندى ـ رحمه اللّه ـ هنگام تشرّف به محضر حضرت صاحب ـ عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف ـ عرض مى كند: مردم دعاى توسل مى خوانند و در انتظار شما هستند و شما را مى خواهند، و دوستان شما ناراحتند. حضرت مى فرماید: دوستان ما ناراحت نیستند! 

 

       اى كاش مى نشستیم و درباره ى این كه حضرت غائب ـ علیه السّلام ـ چه وقت ظهور مى كند، با هم گفت و گو  مى كردیم، تا حدّاقل از منتظرین فرج باشیم. اشخاصى را مى خواهند كه تنها براى آن حضرت باشند.   

      كسانى منتظر فرج هستند كه براى خدا و در راه خدا منتظر آن حضرت باشند، نه براى برآوردن حاجات شخصى  خود. چرا ما حدّاقل مانند نصارى كه در مواقع تحیّر با انجیل ارتباط دارند، با آن حضرت ارتباط برقرار نمى كنیم؟ 
      
سه شنبه 26/11/1389 - 0:14
شعر و قطعات ادبی
یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه ی لیلا نشست



عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود



سجده ای زد بر لب درگاه او

پر ز لیلا شد دل پر آه او



گفت یا رب از چه خوارم کرده ای؟

بر صلیب عشق دارم کرده ای



جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای



نشتر عشقش به جانم میزنی

دردم از لیلاست آنم میزنی



خسته ام زین عشق دلخونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم نکن



مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو / این لیلای تو ..... من نیستم



گفت ای دیوانه لیلایت منم.

در رگ پنهان و پیدایت منم



سالها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی



عشق لیلا در دلت انداختم.

صدقمار عشق یکجا باختم



کردمت آواره صحرا نشد

گفتم عاقل میشوی اما نشد



سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا بر نیامد از لبت



روز و شب او را صدا کردی ولی..

دیدم امشب با منی گفتم بلی..



مطمئن بودم به من سر میزنی

در حریم خانه ام در میزنی



حال این لیلا که خارت کرده بود

درس عشقش بی قرارت کرده بود



مرد راهش باش تا شاهت کنم.

صد چو لیلا کشته در راهت کنم
سه شنبه 26/11/1389 - 0:10
داستان و حکایت
لیاقت عشق

روزی شیوانا پیر معرفت یکی از شاگردانش را دید که زانوی غم بغل گرفته و گوشه ای غمگین نشسته است. شیوانا نزد او رفت و جویای حالش شد. شاگرد لب به سخن گشود و از بی وفایی یار صحبت کرد و اینکه دختر مورد علاقه اش به او جواب منفی داده و پیشنهاد ازدواج دیگری را پذیرفته است…


شاگرد گفت که سالهای متمادی عشق دختر را در قلب خود حفظ کرده بود و بارفتن دختر به خانه مرد دیگر او احساس می کند باید برای همیشه با عشقش خداحافظی کند.

شیوانا با تبسم گفت:” اما عشق تو به دخترک چه ربطی به دخترک دارد!؟”

شاگرد با حیرت گفت:” ولی اگر او نبود این عشق و شور و هیجان هم در وجود من نبود!؟”

شیوانا با لبخند گفت:” چه کسی چنین گفته است. تو اهل دل و عشق ورزیدن هستی و به همین دلیل آتش عشق و شوریدگی دل تو را هدف قرار داده است. این ربطی به دخترک ندارد. هرکس دیگر هم جای دختر بود تو این آتش عشق را به سمت او می فرستادی. بگذار دخترک برود!

این عشق را به سوی دختر دیگری بفرست. مهم این است که شعله این عشق را در دلت خاموش نکنی . معشوق فرقی نمی کند چه کسی باشد! دخترک اگر رفت با رفتنش پیغام داد که لیاقت این آتش ارزشمند را ندارد. چه بهتر! بگذار او برود تا صاحب واقعی این شور و هیجان فرصت جلوه گری و ظهور پیدا کند! به همین سادگی
!”

دوشنبه 25/11/1389 - 16:22
محبت و عاطفه

اگر می بینی عاشق تو هستم ، دیوانه تو هستم ، و تمام فکر و زندگی من تو شده ای
به خدا بدان که این دست خودم نیست!

اگر میبینی
چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است و دستانم سرد است و اگر میبینی همه لحظه
های دور از تو بودن این همه سخت و پر از غم و غصه است بدان که این دست خودم
نیست!
 

دست خودم نیست که همه لحظه ها تو را در جلو چشمانم میبینم و به یاد تو می باشم.

 

  به خدا دست خودم نیست که هر شب به آسمان نگاه می اندازم و ستاره ای درخشان را میبینم و به یاد تو می افتم!

 دست خودم نیست که هر سحرگاه به انتظارت مینشینم تا در آسمان دلم طلوعی دوباره داشته باشی 
دوشنبه 25/11/1389 - 1:26
آشپزی و شیرینی پزی

كوكوی گل كلم

مواد لازم برای 6 نفر:  

گل‌كلم: متوسط یك عدد ـ تخم مرغ: 6 عدد ـ پیاز سرخ كرده: 2 تا 3 قاشق سوپخوری ـ روغن: 3 قاشق سوپخوری ـ زعفران: كمی ـ جوش‌شیرین: 1 قاشق مربا خوری ـ نمك و فلفل به میزان لازم.


طرز تهیه:

 


گل كلم‌ها را به قطعات كوچك تقسیم كرده و با آب و نمك می‌پزیم. هنگامی كه پخته شد آنها را در سبدی ریخته و می‌گذاریم آب آنها كاملا گرفته شود.

 

 

 

حالا با چنگال آنها را كمی نرم می‌كنیم. در ظرفی دیگر تخم‌مرغ‌ها را شكسته و كمی نمك و فلفل هم به آن اضافه می‌كنیم. آنها را می‌زنیم تا خوب با هم مخلوط شوند. سپس زغفران را در كمی آب جوش وجوش شیرین را در كمی آب سرد حل كرده و به تخم‌مرغ‌ها اضافه می‌كنیم. پیاز داغ و گل‌كلم‌هایی كه كاملا خنك شده‌اند به مایه تخم‌مرغ اضافه كرده و تمام مواد را بخوبی مخلوط می‌كنیم. سپس روغن را در ظرفی كه مناسب سرخ كردن باشد ریخته و می‌گذاریم كمی داغ شود.

 

 

 

در نهایت مایه كوكو را داخل ظرف ریخته و حرارت را كم می‌كنیم تا بخوبی سرخ شود. بعد از سرخ شدن آن‌ را به تكه‌هایی تقسیم كرده و بر می‌گردانیم تا طرف دیگر كوكو هم سرخ شود.
دوشنبه 25/11/1389 - 1:16
محبت و عاطفه
مرد من

هستی من

تو خود میدانی چگونه قلبم را تسخیر کرده ای

ذره ذره عاشقم کردی

ذره ذره در لا به لای دریچه های قلبم رخنه کردی

همین حالا که مینویسم چقدر دلتنگتم

دلتنگ نگاه کردنت

دلتنگ بوییدنت

اما تو همین جایی

درست وسط نیمکره های قلب من

امشب تا صبح در آغوش تو می خوابم

و حرفهای دلم را در گوش تو همچون لالایی زمزمه میکنم

آغوش گرمت را برویم باز کن

آغوشت امن ترین جای دنیاست برای من

من مال توام فقط مال تو

تو مال منی فقط مال من

دوستت دارم فرشته ی زمینی

دوشنبه 25/11/1389 - 1:8
محبت و عاطفه

زمان!


بس کند میگذرد برای انان که در انتظارند


بس تند میگذرد برای انان که می ترسند


بس طولانی است برای انان که در اندوهند


و بس کوتاه برای انان که سرخوشند


اما


ابدی ست برای انان که عاشقند

دوشنبه 25/11/1389 - 1:4
محبت و عاطفه
شــــــــبگردی می‌کنــــم.

اما صدای نفــــــــــــس‌هایـــت را از پشــــــــت

هیچ پنــــــــــــــجره و دیواری نمی‌شـــــــــنوم

آســوده بخواب نازنیــــــــــــنم

شـــــــــ ــ ـ ـــــــهر در امن و امان اســـــــت

تنها خانه‌ی من اســت که در آتــــش می‌ســـــــــــــــــوزد. ..
دوشنبه 25/11/1389 - 1:1
لطیفه و پیامک

عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچه‌هاى کلاس عکس یادگارى بگیرد. معلم هم

 داشت همه بچه‌ها را تشویق می‌کرد که دور هم جمع شوند.


معلم گفت: ببینید چقدر قشنگه که سال‌ها بعد وقتى همه‌تون بزرگ شدید به این عکس

نگاه کنید و بگوئید : این احمده، الان دکتره. یا اون مهرداده، الان وکیله


یکى از بچه‌ها از ته کلاس گفت: این هم آقا معلمه، الان مُرده!!

دوشنبه 25/11/1389 - 0:56
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته