اهل بیت
كتاب إكسیرالسعادة فیأسرارالشهادة تألیف مجاهد بزرگ و مجتهد بصیر، مرحوم آیةالله العظمی سید عبدالحسین لاری (رحمة الله علیه) است.1 سید عبدالحسین از پیشگامان جهاد و مبارزه با استعمار و استبداد، و از جمله فقیهانی است كه هنوز شخصیت علمی و فكری و بُعد مبارزهای او در پس پرده ابهام بوده و تنها نامی از او آن هم به مناسبت انقلاب مشروطیت، در كتابها آمده است.
اما خوشبختانه، آثار وزینی كه از خود به جای گذاشته، گویای جامعیت و وسعت فكر آن مجاهد خستگی ناپذیر است، و كتاب مورد بحث (إكسیرالسعادة) نیز گویای اندیشههای نو و مترقّی آن مرحوم است؛ چرا كه قبل از محدث نوری و شهید مطهری، مستدلاًّ به بیان شبهههای نهضت كربلا و تحریفهایی كه در آن قیام عظیم صورت گرفته پرداخته و روشن است كه كمتر كتابی میتوان یافت كه اینگونه به تفصیل در موضوع یاد شده بحث كرده باشد.
مرحوم سید عبدالحسین لاری، جامع اضداد بود، از طرفی قایل به دخالت در سیاست و جهاد و مبارزه بود، و مبارزه با استعمار خارجی را به عنوان برائت از مشركان یاد می كرد، دفاع از مشروطه مشروعه میكرد و از معتقدان سر سخت ولایت فقیه بود. او با تحریم اجناس خارجی، و تشویق و تحریض به مصرف اجناس داخلی، از پیشگامان مبارزه با تهاجم فرهنگی و اقتصادی به شمار می رود. سید برای تداوم مشروطیت و تأسیس مجلس شوای ملی و شیوه اداره شهرها، رسالههای قانون در مشروطه مشروعه ، قانون در اتحاد دولت و ملت و احكام بلدیه را به رشته تحریر درآورد و... و در عین حال، تهجد و شب زنده داری آن مرحوم زبانزد عام و خاص بود. زهد و ساده زیستی او به حدّی بود كه در مدت عمرش از اجناس خارجی استفاده نكرد، و زمانی كه رحلت كرد به جز صد تومان پول و یك خانه مخروبه چیز دیگری از مال دنیا نداشت، در حالی كه مجتهدی مسلّم و حاكم بر منطقه فارس و نماینده تام الاختیار میرزای شیرازی بود. او شخصا به كارهای مردم رسیدگی میكرد و با آنان حشر و نشر داشت و با رفتار مردمی خود به كلامش نفوذ می بخشید. اهتمام او به اجرای احكام اسلامی به حدی بود كه بین دشمن و دوست فرقی قایل نبود و علاقه زایدالوصفی به ائمه علیهمالسلام داشت.
كرامات سید عبدالحسین نیز در بین مردم فارس مشهور و معروف است.
او با مبارزه در برابر استبداد، منطقه فارس را تا حد زیادی از زیر یوغ ستمگران رها و نهال آزادی را در آن سامان غرس كرد.
از اینرو، مرحوم میرزای شیرازی وقتی از اقدامهای مهم و فعالیتهای نماینده خود در لار با خبر شد، به منظور تشكر و قدردانی نامه مهم ذیل را خطاب به سیّد عبدالحسین فرستاد:
بسم الله الرحمن الرحیم
جناب عالم ربانی و الفاضل الصمدانی، الكامل فی المنقبتین، آقا سید عبدالحسین (سلّمه الله تعالی) لازالت علومه ذاخرة و أنوار مجده للمهتدین فیها مشرقة.
إن شاء الله تعالی پیوسته در نشر احكام شرعیه و ابلاغ اخبار و احادیث امامیه و نهی از منكر و امر به معروف و اعانت مظلومین و هدایت جاهلین مؤیّد و منصور بوده باشند. ضمنا عرض میشود چون از كیفیت سلوك جناب عالی و اقامه شعائر اسلام مطلع گردیدم، مسرور شدم و همین گمان را به جناب عالی داشتم؛ لمثل هذا فلیعمل العاملون، جَعلكم الله ممّن ینتصر به لدینه و لایستبدل بكم غیركم، إن شاء الله تعالی صاحب شریعت غرّا در همه حال، معین و ناصر شما خواهد بود، اهالی آن بلاد به شدّت میل و مواظبت به اطاعت علماء دینیه معروفند و إن شاء الله تعالی اهل آن حدود قدر دانند و وجود مبارك جناب را در بین خود از نعمتهای بزرگ خداوند اقدس (جلَّ ذِكْرُه) شمرند و در خدمت و اطاعت و حضور جماعت و استماع مواعظ و نصایح و تعلّم احكام و مسائل دینی و پیروی آن جناب سِرّا و عَلانیةً، موافقت و همراهی و كوشش داشته تا خداوند عالم (جلَّ ذِكْرُه) بركات خود را بر ایشان نازل فرماید و در دنیا و آخرت رستگار باشند. و به شكر این نعمت و پیروی اقوال و افعال شما، كمال همت و همراهی باید داشته باشند؛ زیرا كه باعث معموریت دنیا و آخرت خواهد بود. و از تشییدات دین كه به دست شما جاری شده، بسیار خوشوقت شده خداوند جلّ ذكره جزای خیر عطا فرماید. و إن شاء الله تعالی تمام اهتمام در تربیت طلاب و ترقی دادن و جدّ و جهد در مباحثات نافعه كه باعث ترقی اهل علم، و تشویق شما جزء اخیر علت تامّه ترقی و كار ایشان باشد و در اخذ وجوهات و تصرّف در سهم امام علیهالسلام و صرف آن در حق فقراء سادات و طلاب به قدر الكفاف بنمائید و متوقّع از همه اینكه این احقر را حیّا و میّتا از دعای خیر و طلب مغفرت فراموش ننمائید؛ چه آن جناب و چه سایر مؤمنین، چنانچه احقر داعی، چنین میباشم. والسلام علیكم و رحمة الله و بركاته. حرّره الأحقر محمد حسن الحسینی2
این عالم مجاهد و سترگ با آن همه مجاهدتها و فداكاریها و اهداف بلندی كه در مورد تشكیل حكومت اسلامی و... داشت، متأسفانه هنوز در جامعه ماـ حتی پس از انقلاب ـ گمنام است.امید است همایشی كه بناست به زودی در لار و جهرم برگزار شود، حجاب از چهره این عالم عظیمالشأن و مجاهد خستگی ناگزیر برگیرد و شخصیت ایشان به عنوان الگویی برای نسل انقلابی امروز و نسلهای آینده مطرح شود.
إكسیرالسعادة فیأسرارالشهاده
همانطور كه گذشت، یكی از آثار سیّدعبدالحسین لاری كتاب اكسیرالسعادة است. این كتاب در سال 1319ق در چاپخانه محمدی شیراز با نام اكسیرالشعاده به طبع رسیده است.
پیش از شیخ آقابزرگ تهرانی، در رساله دوحه احمدیه (چاپ شده در میراث اسلامی ایران، دفتر اوّل، سال 1373، ص 609) از این كتاب نام برده شده است.
در ذریعه (ج2، ص278) این كتاب اینگونه معرفی شده است:
اكسیرالسعادة فیأسرارالشهادة و دفع بعض الشبهات التی تورد علیها من أهل الزیغ والجهل، للسید عبدالحسین بن السید عبدالله بن السید رحیم الموسوی الدزفولی، نزیل لار، المتوفّی قبل سنة 1340ق طبع سنه 1319ق .
اكسیرالسعاده بیش از لؤلؤ و مرجان تألیف شده یكی از كتابهایی كه زبانزد خاص و عام گشته، كتاب لؤلؤ و مرجان محدث نوری (متوفای 1320ق) است، كه در اوصاف و آداب اهل منبر تألیف كرده و از مطالب جعلی و اكاذیبی كه به ائمه علیهمالسلام و اولاد آنان نسبت میدهند، سرسختانه انتقاد كرده و ذاكرانی را كه حریص به دروغگویی و افترا بستن به امام علیهالسلام و اصحاب وی هستند را رسوا ساخته و پرده از چهرهشان برافكنده است.
اگر چه تألیف اینگونه كتابها گاهی برای مؤلف آن بسیار سنگین تمام میشود، امّا از آنجا كه محدث نوری وظیفه شرعی خود دانسته و تألیف كتاب لؤلؤ و مرجان را برابر با تألیف مستدرك الوسائل قلمداد كرده است. از این رو در مقدمه لؤلؤ و مرجان مینویسد:
سیّد محمد مرتضی جونپوری هندی ایدهاللهتعالی مكرر از آنجا به حقیر شكایت از ذاكرین و روضه خوانان آن صوب كرده كه در گفتن دروغ حریص و بیباك، و اصرار تام در نشر اكاذیب و مجعولات دارند... امر فرمود كه چند كلمه در این باب به طریق مؤعظه و مجادله حسنه نوشته، شاید سبب تنبّه و دست برداشتن از این قبایح شود... حقیر به جهت اشتغال به كتاب مستدرك نتوانستم مسؤول ایشان را اجابت نمایم تا در این ایام كه بحمداللّه تعالی از این خدمت خود فارغ شدم، حسبالأمر مختصری در كیفیت سلوك این طایفه و دخولشان در این شغل نوشتم و نام آن را لؤلؤ و مرجان در شرط پله اوّل و دوم منبر روضه خوانان گذاشتم. رجاء واثق از الطاف غیبیه الهیه و نظر لطف و مرحمت ولی عصر و امام زمان صلیاللهعلیهوآله كه به منصه قبول رسیده، «لا محاله سبب ردع و زجر بعضی از ایشان شده، دست از تمام یا عمده آن اكاذیب و فساداعظم دیگر ـ كه به آن اشاره خواهد شد انشاءالله تعالیـ بردارند. و این مقال مشتمل است بر مقدمه و دو فصل و خاتمه».
همانطور كه گذشت، مرحوم سیّد عبدالحسین لاری متوفای 1342 ق و محدث نوری متوفای 1320ق است؛ یعنی سیّد عبدالحسین لاری 22 سال پس از وفات محدث نوری، دارفانی را وداع گفته است. و لكن در عین حال كتاب اكسیرالسعاده سیّدعبدالحسین لاری قبل از كتاب لؤلؤ و مرجان محدث نوری تألیف شده، كه این به نوبه خود بر ارزش كتاب و عظمت كار مؤلف میافزاید. چونكه كتاب لؤلؤ و مرجان محدث نوری در سال 1319 ق تألیف شده3 و كتاب اكسیرالسعاده سیّد عبدالحسین لاری در سال 1319ق به چاپ رسیده4 كه قهرا چند سال پیش از این تاریخ تألیف شده است.
كتاب اكسیرالسعادة اگر چه از ابواب و فصول منظمی برخوردار نیست، امّا در لابهلای كتاب به تفصیل یا به اجمال به تحریفهای عاشورا تصریح كرده، كه با نقل بخشهایی از این كتابـ بعضا به عربی ـ و معرفی موضوعات كتاب، دورنمایی از آن برای خوانندگان ترسیم میشود.
ابتدای كتاب پاسخ به چند شبهه در مورد شهادت امام حسین و دیگر ائمه علیهمالسلام است.
شبهه اوّل:
شهادت امام حسین علیهالسلام اگر از باب جهاد باشد، شرط آن كفر دشمنان و قلّت افراد دشمن است؛ و اگر از باب دفاع باشد، شرط آن عدم ظن به كشته شدن است و حال اینكه آن شروط منفی بوده است.
جواب: اولاً، اینها شروط جهاد با كفار است نه شروط جهاد با منافقان؛
و ثانیا: دو شرط اوّل برای دعوت به اسلام و شرط سوم برای جهاد دفاعی است؛ و حال آنكه جهاد سیّدالشهدا از این دو باب نبوده، بلكه از باب محافظت دین خدا و تنزیه مراتب الله و تفضیح دشمنان خدا بوده است.
شبهه دوم:
اقتحام ائمه علیهمالسلام در خوردن سموم و انداختن خودشان در هلاكت كاری عبث و بیهوده بوده و مستلزم جهل و غفلت آنان است.
جواب :
اولاً، این اقتحامها مثل اقتحام پیامبر صلیاللهعلیهوآله و سایر انبیا و اوصیا است در جنگها و غزوات و جهادها، با علم به كشته شدن؛
ثانیا، از القای نفس در هلاكت در صورتی نهی شده كه آن عبث باشد؛ امّا اگر القای نفسِ فانی باعث تحصیلِ حیات جاودانی مثل هلاك و اهلاك در راه خدا به جهت تعظیم حرمات الله و اعزاز دین خدا و ... و وجوب حفظ بیضه اسلام باشد، دیگر عبث نیست، ولو اینكه توقف داشته باشد بر كشته شدن تمام مردم حتّی نفوس نبی و امام صلیاللهعلیهوآله ؛
ثالثا، این نوع شربِ سموم و جنگها بر وجه اكراه و اجبار است كه «لولم یشربه سرّالقُتل جهارا».
شبهه سوم:
چرا شهادت امام حسین علیهالسلام از سایر شهادتهای انبیا و ائمه علیهمالسلام برتری یافته و تخصیص خورده و مصیبت آن حضرت در هر سال و هر عید و هر جمعه و هر روز و ساعت تجدید میشود؟
جواب:
همان سرّی كه در تكرار عبادات و تجدید روزه در هر روز و طهارت و نماز در هر آنی است، همان سرّ در تجدید مصیبت سیدالشهداست ؛ علاوه بر اینكه یادآوری مصایب آن حضرت ... «إنّ تذكّر شهادته و مذاكرة مصابه أوّل كلّ عبادة، و آخر كلّ سعادة، و باطن كلّ شهادة، و ظاهر كل سیادةٍ، و مفتاح كل كرامة و منهاج كل و سلامةٍ، و سلامة كل ظلامة، و مصباح كلّ ظلمة، و رأس كل حرمة، و طیب رائحة كل روح و ریحان، و حیاة كل ایمان، و حصن حصین كل امنٍ و أمانِ، رغم أنف كلّ شیطان، و روح و ریحان كلّ زمان و مكان، و مطفئلهب النیران، و أرجح مرجّحات المیزان، و أقوی أسبابالجنان، و سبب كلّ إطاعة، و داعی كلّ ذی طاعة، و فضیلة كلّ جمعة، و شرف كلّ جماعة، و منهاج كلّ غایة، و محاسن كلّ عنایة، و اكسیرُ كلّ معرفة، و بصیرة و هدایة من البدایة إلیالنهایة، و سرّ كلّ حكمة، و حكمة كلّ كلمة...5».
گریه بر سیدالشهدا از هر عبادتی افضل است.
در این بخش، فصل مشبعی درباره گریه بر سیدالشهدا عنوان شده و اینكه تولّی و تبرّی حاصل نمیشود مگر با عادت بر بكا و ابكا و اقامه عزا و مدح و ثنا بر اولیاءالله و دشمنی با دشمنان خدا؛
و ماء حیاة دار البقاء چشمگریان چشمه فیض خداست گریه بر هر درد بیدرمان دواست
عین البكاء لكلّ داءٍ دواء گریه بر هر درد بیدرمان دواست گریه بر هر درد بیدرمان دواست
گریه از سایر عبادات و طاعات برتر است، چون مشتمل بر جمیع خصایص و فواید طاعات از توحید گرفته تا معاد است؛ زیرا طاعات توقف دارد، عادتا بر ایثارِ محبّت و مودّت كه عادتا متوقف است بر گریه و عزا بر حبیب و محبوب كما اینكه از فروع دین برتر است؛ چون اطاعت و امتنان عبادات از ابتدا تا انتها متوقف بر ایثار محبت و مودّت كه آن به نوبه خود متوقف است بر عادت به بكا و تعزّی به عزای حبیب، چنانكه حكمت و مصلحت طهارت با آب برای اَبدان است، كذلك مصلحة البكاء و العزاء طهور للأدیان و حیاة للایمان؛
چنان كه مصلحت نماز «نهی عنالفَحْشاء و المنكر» است، كذلك مصلحة البكاء و العزاء ... الانتهاء عن كلّ منكر و فحشاء بأبلغ وجه أتمّ.
چنان كه مصلحت زكات و صدقات، طهارت مال و تزكیه اعمال و رفع پستی است، كذلك حكمة البكاء طهورالحال و تنظیف البال و إیثار الرقّة والانفعال و دفع قساوةالقلب و ظلمة الظلم والضلال والإضلال؛
چنان كه حكمت روزه، صحت است وسپری در مقابل آتش، كذلك حكمةالبكاء یورث فیالعین جلاء و فیالقلب ولاء و منالنار وقاء وفیالاولیاء صفاء وللأعداء براء و فی یومالجزاء خیر جزاء؛
چنانكه حكمت مناسك حج اظهار تعظیم معبود است، كذلك حكمة البكاء و العزاء ارتیاض النفس بالتسلیم للبلاء والرضا بالقضاء والفناء والانقطاع إلیالله؛
چنان كه حكمت مهاجرت و مجاهدت در راه خدا، اعزاز دین خدا و اعلای كلمةالله و تعظیم شعائرالله است، كذلك حكمةالبكاء والعزاء لولاة أولیاءالله و معادة أعداءالله و تعظیم شعائرالله و حُرُماته و أحكامه؛
چنانكه حكمت امر به معروف و نهی از منكر و اقامه حدود و قضا، دفع فساد و اصلاح بندگان است، كذلك حكمةالبكاء و الإبكاء و إقامة العزاء هو ذلك بأبلغ وجه و أتمّ و أعمّ و أهمّ.
چنان كه در قصاص، حیات انسان است، كذلك فیالبكاء حیاة الإیمان و إقامة شعائر الإسلام و حرمات الملك العلاّم و ترویج الأحكام من الحلال والحرام و تقبیح ظلمالظلامو جورالحكام و متابعة الأزلام و عبدة الأصنام ... .
حكمت برتری گریه بر همه عبادتها
از جمله اسرار حكمت برتری گریه بر سایر عبادات ایناست كه: «إنّها بحسبالعادة البشریّة أعم فائدةً و أتمّ عائدةٍ و أخفی صدقةٍ و أجلی ثمرةٍ و أعلی تأثیرا و أسنی تكثیرا من كلّ عبادةٍ بدنّی، كالصوم و الصلاة و الجهاد؛ و مالیّ كالخمس و الزكاة».
و نیز: «أبعدیّته من الحزازات المانعة منالقبول والصحّة، كالعجب والریاء و السُمعة، بخلاف البكاء و الإبكاء؛ فإنّها لمّا كانت من العبادات القلبیّة الخفّیة الناشئة عنالرقّة والرحمة الموجبة للمحبّة والمودّة القهریة ...».
برترین سرّ و كاملترین وجه در فضیلت گریه این است كه: إنّ الحسین علیهالسلام فی كل من مهاجراته و مجاهداته و صبره و تحمّلاته و بلیّاته و تبلیغاته و ترویجاته و احتجاجاته و سائر عباداته و طاعاته قد فاق بتلك العبودیة جوهرة كُنْهُهاالربوبیّة و خصوصیّات خصائص النبویَّة و الوَصَویّة . فاستخلف منالله تعالی الخلافة والرئاسة والسلطنة، و من وحدانیّته و فردانیّته الوحدة والانفراد ومن رحمانیّته الرحمة و المحبّة فی قلوب المؤمنین».
تشریع عزای حسینی به عنوان عبادت
شبهه اوّل:
به نظر بعضی، گریه و عزاداری از توصّلیات محض است، آن هم برای مصلحتی محض، مانند سایر معاملات و سیاسات و عقود و ایقاعات .
جواب:
گریه و عزاداری به تمام اقسام و تمام احكامش، از عبادات نفسی تعبّدی است و از نوع توقیفی محض است كه: «لایخالطها شوب الغیریّة ولا التوصلیّة ولا الموصلیّة إلیالغیر أصلاً و رأسا للإجماع و الضرورة علی اشتراط صحتها و حصول مصلحتها بالنیّة و فسادها و بطلانها بدون النیّة و بنیّةالغیر، كما هوالحدالمائز بینالتعبدّیات و التوصلیات المَحْضة و المُمحَّضَة».
شبهه دوم:
چه اشكال دارد كه گریه و عزاداری از هر دو جهتِ تعبدی و توصلی برخوردار باشد؟
جواب:
مجرد امكان اجتماع جهت توصلی با تعبدی، مستلزم صدور امر توصلی نمیشود، «كما صدر فیالأذان الإعلامی و تمرین الصبّی علی العبادة والالزم أن یكون جمیع العباداتالباطل مع بطلانها بواسطة فقدان شرط أو وجدان مانع مطلوبة و مشروعة من جهة امكان التوصّل بصورتها الظاهریة الی جهة من الجهات الموصلة الی الشعائر الصوریّة...»
تحریفات عاشورا
سید لاری بعد از پاسخ به این شبهه وارد بحث مهمی در مورد تحریفات عاشورا میشود، كه در مقدمه مقاله نیز به آن اشارتی شد، سید قبل از محدث نوری و شهید مطهری داد سخن داده و صراحتا فرموده كه نباید برای تحصیل گریه و گریاندن، متوسّل به منكرات و محرمات و بدعتها شد، و نیز نباید متوسّل شد به دروغ و غنا و شبیه خوانی و وسایلی كه شعار كفار و فجار است. مانند طبل و رقص و شیپور و ناقوس و نی و دفّ و عود و... در حالی كه گریه كردن و گریاندن با این نوع وسایل، عقوبت و معصیتش دو چندان است و قطعا عفو و بخششی در كار نیست. او گفته:
و یتفرّع علی هذا التوهم الفاسد: [توصّلی بودن] تجاسرهم فی التوصل إلی حصول البكاء و الإبكاء و تحصیله بأیّ وجهٍ اتّفق، ولو بالمنكرات و المحرّمات و المبدعات كالكذب و الغناء و الشبیه، أو بانضمام شعائر الكفرة و الفجرة من الطبل و الرقص و الدّف و العود و المزمار و الشیبور و الناقوس و سائر البدائع و مستنكرات أهل الفجور و الحال أنّ عقوبة المعصیة فی ضمن الطاعة مضاعفة لا معفوّة قطعا؛ لقوله علیهالسلام : «لا یطاع اللّه من حیث یعصی...» و قوله علیهالسلام : «ولو أن رجلاً قام لیله و صام نهاره و حجّ جمیع دهره و تصدّق بجمیع ما له و لم یكن بدلالة ولی اللّه ما كان له علی اللّه ثواب».6 فإتیان الشیء علی غیر وجه المشروع و المطلوب - و لو كان من التوصّلیات فضلاً عن كونه من العبادات الصرفة المحضة إذا أتی به... كما هودأب العوام - كان بدعة و حراما و إدخال ما لیس من الدین فی الدین و مخرجا عن ربقة المسلمین و قلب الطاعة إلی عین المعصیة و السعادة إلی عین الشقاوة.
شبهه
گریه و عزاداری كه توسط شبیه خوانی و نحو آن حاصل میشود، وجدانا چندین برابر آن چیزی است كه از حدیث به دست میآید، «شبهة أوردها علیّ بعض العوام الأضلّ من الأنعام بأنّا نری بالوجدان أنّ البكاء و الصراخ و العویل الحاصل من فعل الشبیه و نحوه تزلزل الجبال و تقلّب القلوب و الأحوال أضعاف ما یحصل من الحدیث المجرّد من الضمائم الحادثة.
جواب
و الحكمة التی بها نقضه و عارضه إجمالا، هی أنّ الحاصل من فعل الأصل و هو شمر و ابن سعد و سنان أضعاف ما یحصل من فعل الشبیه لهم ممّا تزلزل العرش و السبع الشداد، بل كادت السماوات یتفطّرنَ منه و تنشقّ الأرض و تخرّ الجبال هدّا، و مع ذلك كیف یصلح للعاقل أن یتوّهم صحّة فعلهم الشنیع و حسن عملهم القبیح البدیع. ولو صحَّ الفرع لصحّ الأصل بالطریق الأولی؛ ولو صحّ الشبیه بالوجه الأعلی لصحّ المشتبه به.
و حلاً و تفصیلاً بما عرفت من أنّ البكاء الإبكاء لیس حُسنه ذاتیا ولا مطلوبا نفسیا توصلیا بایِّ وجه اتّفق، بل قد عرفت أنّه بالذات لا حسن فیه بل فیه ما فیه. و أنّما حسنه بالوجوه و الاعتبار و أنّه من العبادات و التعبّدیات المحضة الممحّضة فی العبودیّة؛ فلا تصحّ إلاّ علی وجه التعبّدیة و بشرطها و شروطها الاتیة.و إلاّ كانت من البدائع و التشریعات المحرّمة بل المخرجة عن ربقة الإسلام بسبب تحلیل الحرام، و إلاّ جاز التوصّل بكلّ حرام و بدعة و معصیة إلی ما هو من أفضل الطاعات، فیتوصّل بالقتل و الظلم و الأسر و الكذب و الغناء إلی البكاء و الإبكاء و الإنابة، فبالظلم و السرقة الإنفاقُ و الصدقة، و بثمن الخمر و العذرة الحجّ و العمرة، و بالقمار و الأزلام عمارةُ بیت اللّه الحرام،و بمال الأرامل و الأیتام إفطارُ الصیام و صلة الأرحام، و بالفحشا و المفاسد بناءُ القناطیر و المساجد، و بعصارة الخبائث و دماء الثلاث التطهیرُ من الأحداث، و بالأجرة الزانیة و المغنیّه تصلح الصدقة الجاریة و الصلة الساریة و... من كتابه علیه السلام كما فِی دیوانه لمعاویة:
و أنت بحمداللّه غیر موفّقٍ جرت مثلاً للخائن المتصدّق لك الویل لا تزنی ولا تتصدّق7 فقال لها أهل البصیرة و التقی
سَمِعتُك تبنی مسجدا من جبایةٍ كمطعمة الرمان ممّا زنت به فقال لها أهل البصیرة و التقی فقال لها أهل البصیرة و التقی
هذا كلّه من همزات لمزات الشیاطین و مخادع مكاید العدوّ المبین لإدخال ما لیس من الدین، و تخریب شریعة سیّد المرسلین و تشبیه البدعة بالطاعة و المعصیة بالعبادة و الكفران بالإیمان و العدوان بالإحسان، كدسّ السموم فی الحلوان لإفساد الأبدان و الحرمان و الخسران من سعادات العبادة و فیوضات الإطاعة لخیر الأدیان8
تعبّدی بودن گریه
هر چیزی كه در سایر عبادات شرط صحت و قبول و آداب كمال و مراتب خلوص است، در گریه كردن نیز آن شروط و موانع، شرط است؛ مثل اسلام و ایمان و عقل و اختیار و نیّت و نیز از موانع است كفر و جنون و اضطرار و ریا و عجب و سُمعه كه مانع از صحت عبادت است. و از شروط قبول و صحت هر عبادتی تقوا و خلوص و بلكه عدالت و ترك گناهان كبیره و عدم اصرار بر صغایر است. در گریه نیز این شروط معتبر است. همان طوری كه هر عبادتی در ضمن دروغگویی و غنا و شیپور و دیگر اسباب فسق و فجور و یا در ضمن مكان و لباس غصبی حرام است، هم چنین گریه كردن و گریه انداختن نیز باید از این گونه مفاسد بری باشد. لذا گریه كردن و گریه انداختن، از تعبّدیات است و باید اكتفا كرد به آن مقداری كه از شرع مقدس رسیده است به حسب كمّ و كیف؛ زیرا تمام عبادات، توقیفی است و اگر كم و زیاد شود از حیث كمّ و كیف، تشریع در دین و باطل است. بنابر این، واعظان و ذاكران اهل بیت علیهمالسلام باید متّصف به تقوا و ملكه عدالت و... باشند و الاّ مشرّع در دین هستند. كما این كه معتبر است كه با طهارت بوده و با حضور قلب و خضوع در مجالس وعظ و ذكر شركت بجویند.
آری، با توجه به شرایطی كه از سیدعبدالحسین لاری برای گریه و عزاداری نقل شد، آیا عزاداری ما بدون اشكال است؟! هنوز اندكی از وعاظ و بسیاری از مداحان با نقل افسانهها و دروغهای آن چنانی نسبت به اهل بیت علیهمالسلام و یا اولاد و اصحابشان، ضربه به دین میزنند و موجب وهن تشیع و گسترش تحریفات میشوند و حال آن كه از سوی هیچ مقامی - نه حوزوی و نه غیر آن - محدودیتی برای ذاكران و مداحان كذایی وجود ندارد و بعضا تشویق هم میشوند!.
اوّل ما خلق اللّه...
باب مستقلی در باره «اوّل ما خلق اللّه هو نور النبی و الأئمة علیهمالسلام » باز كرده و از قرآن و احادیث ادلهای در این موضوع ذكر كرده و در ابتدای باب آمده: «إن أوّل ما خلق اللّه انّما هو نور النبی صلیاللهعلیهوآله و عترته الطاهرة علیهمالسلام و انّهم العلل المادّیّة و الغائیة و الصوریة لجمیع الخلائق و المخلوقات فی جمیع العوالم و المعلولات قبل الأرضین و السماوات بالأدّلة الثلاث... الكتاب... و السنة... و الاجماع».9
كفر قاتلان امام حسین و أئمة علیهمالسلام
باب مستقلی در باره كافر بودن قاتلان ائمه علیهمالسلام و این كه واجب است لعن آنان و لعن پیروان و اتباع قاتلان امام حسین علیهالسلام : «باب كفر قاتلیه و ظالمیه و شدّة عذابهم و وجوب اللعن علیهم و علی أشیاعهم و أتباعهم و آخر تابعٍ لهم علی ذلك، فمن الكتاب یكفی عموم قوله تعالی و من یقتل مؤمنا متعمّدا فجزاؤُهُ جهنّم خالدا فیها...10
و از روایات نیز شاهد آورده شده، سپس شبههای در این باره مطرح میكند مبنی بر این كه آیات و روایات دلالت بر كفر به طور مطلق ندارد، و اگر دلالت داشته باشد عمومیّت ندارد تا شامل مطلق ظلمه حتّی تابعان و تابع تابعان تا روز قیامت بشودو....
سپس جواب شبهه را این گونه داده كه اوّلاً، ادله سر جمع، دلالت دارد بالالتزام بر كفر قاتلان و ظالمان ائمه علیهمالسلام ، و ثانیا، نصوص - خصوصا قرآن - عمومیت دارد و مخصصی هم وارد نشده است، و نیز عمومیت داشتن تشبیه كافران به ظالمان و عموم تعلیل لعن و كفر در آیات قرآنی و احادیث ائمه علیهمالسلام و...
خداوند پیامبران را از شهادت امام حسین علیهالسلام خبر داده است.
باب مستقلی در مورد اطلاع پیامبران از شهادت امام حسین علیهالسلام گشوده: «باب الآیات الواردة فی تعزیة انبیائه بعزاء الحسین علیهالسلام و أخباره بشهادته و طلب اللّه بثاره و تذكّر مصیبته و تشكر شهادته و بیان سوء عاقبة ظلمته و عقوبة قتلته لیقتدی بآثاره و یهتدی بأنواره و یقتفی بأطواره و یتحذّر من أغیاره و یؤخذ بشعاره و دثاره».
معنای واعطشاه و واقلة ناصراه
آیة اللّه سید عبدالحسین لاری در باره حكمت قول امام حسین علیهالسلام كه در روز عاشورا فرمود: «واعطشاه وا قلّة ناصراه» توجیه و تفسیر ظریفی نموده است. سید میگوید: «شأن و منزلت امام علیهالسلام برتر از آن است كه از آن انسانهای پست آب طلب كند و نیز از كمی یاران خود بنالد، این نحوه تعبیرها از افراد معمولی كمتر سر میزند، چه رسد به امام معصوم كه بینیاز از همه چیز است.» در این مورد نوشته است: «حكمة قوله علیهالسلام واعطشاه واقلّة ناصراه» لیس معناه سقی العطشان و نصر الأبدان كما یزعم فی الظاهر؛ لاستغناء مراتب الإمامة عن مناقص الحاجة إلی الأمّة، بل المقصود منه بدلالة الاقتضاء و شاهد الحال القطعی فی داعی اللّه طلب ماء حیاة الإیمان و نصرة دین الرحمان و إحیاء شریعة الإسلام و إنقاذه من أیدی الظلام إلی قیام یوم القیام، و لكن لمّا كان هذا المعنی الواقعی مسبّبا و معلولاً عن ذلك المعنی الظاهری أُقیم السبب مقام المسبّب و العلّة مقام المعلول، كما لا یخفی علی أرباب العقول»11.
«مراد از آیه أنبئونی بأسماء هؤلاء»12صفحه سوم كتاب اكسیرالسعاده از آیةالله لاری
در باره تعلیم اسما مینویسد: «المراد من تعلیمه الأسماء لیس تعلیم خصوص ألفاظها الدالّة علی معانیها فقط، لرجوعه إلی تعلیم اللغة و عدم صلوحه بمقام الامتنان و التفضیل ولا بحال المفضّل و المفضّل علیه؛ بل المراد تعلیم حقائق الأشیاء و عللها الأربع: الفاعلیّة والمادیة الصوریّة و الغائیّة، و جمیع أسبابها و موادّها و ذواتها و كیفیّاتها و كیفیّات صنعها و ما یصنع منها و فیها و بها و لها و معها،و ما یترتّب علیها من مصالحها و منافعها و خواصّها و فوائدها و مضارّها و مفاسدها و مصلحها و مفسدها و آثارها و علائمها و تركیبها و جمیع ما یتعلّق بها...13
اِخبار انبیاء علیهمالسلام بر شهادت امام حسین علیهالسلام
روایات فراوانی از ائمه اطهار علیهمالسلام در تطبیق پارهای از آیات مبنی بر اخبار انبیا از حادثه كربلا و شهادت امام حسین علیهالسلام وارد شده است، در كتاب اكسیر السعادة بیش از پانزده صفحه در این مورد بحث شده است آن گاه شبههای را مطرح كرده كه چه خصوصیّتی داشته كه در قرآن، خبر پیامبران علیهمالسلام در باره شهادت امام حسین علیهالسلام مطرح بشود، امّا مصایب پیامبران مطرح نشده است، در این باره گفته است: «وهنا وسوسة من وساوس الشیطان، ربما تنسبق الأذهان الضعیفة من الإیمان بأنّه ما الوجه و الحكمة و ما العلّة و البلاغة فی تخصیص كلام الحكیم و الوحی القدیم و القرآن الكریم بإنباء أنبیائه بخصوص هذه المصائب دون سائر مصائب أنبیائه العظام؟
و الجواب الصواب عن هذا الریب و الارتیاب اوّلاً، بقوله تعالی «لا یسئلُ عمّا یفعل و هم یسئلون،14» «یخلق ما یشاء و یختار ماكان لهم الخیرة،15»«اللّه أعلم حیث یجعل رسالته16»أی ریاسته، خصوصا علی ما حقّقناه فی مقدمات الباب من أنّ تشریع عزاء الحسین علیهالسلام بالخصوص من التعبدیّات الممحضة للعبادة بحسب الاصل و العقل و النقل علی وجه یخفی علی نوع العباد تفصیل مصالحها بالذات و الاصالة فرقا بینها و بین التوصلیّات لهم مصالحها التفصیلیّة بالذات و الاصالة.
و ثانیا، بأنّ شواهد الحال و قرائن الأحوال فی بلاغة كلام ذی الجلال، تقتضی أن تكون الحكمة العامّة و العلّة التامّة و المصلحة المكنونة و الجهة المخزونة فی تخصیصه تعالی مصائب الحسین علیهالسلام فی البین بنصب العین فی كلّ من الثقلین لأجل أنْ یكون الحسین علیهالسلام قرّة كلّ عین و قسیم كلّ زینٍ عن شینٍ و أسوةً حسنةً لكلّ من فی البین من جمیع الأنبیاء و الأولیاء و أهل الارض و السماء فی مراتب الصبر و الشكر علی البلاء و التسلیم و الرضاء بالقدر و القضاء فی مراتب الفناء فی اللّه و المجاهدة فی سبیل اللّه و إحیاء دین اللّه و تفضیح أعداء اللّه لیقتدی بآثاره علیهالسلام و یهتدی بأنواره و یقتفی بأطواره و شعاره و یتحذّر من أعدائه واغیاره؛ لأنّ بیان الأمثال و الأحوال و الأعمال و الأفعال أشدّ تاثیرا و أشدُّ تصدیرا من التعلیم و التفهیم بالمقال باضعاف مضاعفة و أعظم ملاطفة و أكثر مناصفة فی لطف الحكیم و الوحی القدیم و القرآن الكریم فی بیان هذا المصاب العظیم الذی هو كالصراط المستقیم و المیزان القویم لمیز الصحیح عن السقیم و النعیم عن الجحیم؛ فإنّ هذا اللطف و الدستور من الربّ الشكور، كالمشق المسطور فی رقّ منشور و نور فوق نور لمیز الشكور من الكفور و العدل من الفجور و اللبّ من القشور17
خصایص سید الشهدا علیهالسلام
بابی است مستقل در باره خصائص امام حسین علیهالسلام و این كه: «كونه كجدّه نورا یهتدی بأنواره و أسوةً یتاسی بآثاره و قدوةً یفتدی باطواره و سلوة یتسلی بصبره و اصطباره و یأخذ بشعاره و یتحذّر من أغیاره جمیع الأنبیاء و الأولیاء و أهل الأرض و السماء فی البكاء و العزاء و التسلیم و الرضا بكلّ قدر و قضاء و الفناء فی اللّه، كما قال اللّه تعالی «و لنبلونّكم حتّی نعلم المجاهدین منكم و الصابرین و نبلو أخباركم18» و...
سپس قول امام صادق علیهالسلام را كه فرمود: الحسین علیهالسلام عبرة كلّ مؤمن19 و این كه: «أوّل من تأسی به علیهالسلام فی البكاء و البلاء و الابتلاء أبو البشر آدم علیهالسلام ، و آخر هم الخاتم صلیاللهعلیهوآله و القائم علیهالسلام إلی آخر العالم» نقل كرده و روایات بسیاری از ائمه علیهمالسلام آورده كه انبیا علیهمالسلام حضرت آدم و نوح و ابراهیم و اسماعیل و عیسی و سلیمان و...و حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله خبر از شهادت امام حسین علیهالسلام دادهاند. و بر شهادت مظلومانه آن حضرت گریه كردهاند و نیز اخباری از امام صادق و باقر علیهماالسلام از حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله كه آن حضرت شهادت فرزند دلبندش را به حضرت فاطمه علیهاالسلام خبر داده است.
تظلّم فاطمه علیهاالسلام
باب ویژهای در باره تظلّم فاطمه علیهاالسلام و شكوه آن حضرت از ستم ستمگران بر فرزندش عنوان نموده و نوشته است: «باب تظلم فاطمة علیهاالسلام و شكایتها علیهاالسلام یوم القیامة من ظالمیها و ظالمی ولدها و بشفاعتها لشیعتها من الأخبار المستفیضة بل المتواترة عن النبی و سائر الأئمة علیهمالسلام : من أنّ اللّه تعالی یغضب لغضبها و یرضی برضاها سپس چندین روایت در این باب آورده و مشروحا بحث كرده است.
ثواب گریه بر سیدالشهداء و لعن قاتلان و ظالمان
گریه بر مصایب حضرت سیدالشهداء و دیگر ائمه از جمله عباداتی است كه ثواب فراوانی بر آن داده شده، گریه بر امام حسین علیهالسلام كه برترین عبادت نزد انبیاست از حضرت آدم تا حضرت خاتم علیهمالسلام و نیز نزد تمام عالم از انس و جنّ و طیور و جبال و...، در این مورد گفته: «ثواب البكاء علی مصائبه و مصائب سائر الائمة و ثواب اللعن علی قاتلیهم و ظالمیهم، و كونه من أفضل العبادات المأثورة المتعبّد بها من لدن آدم الی الخاتم بل و جمیع اهل العالم من الانس و الجنّ و الطیور و الوحوش و البحار و الحیتان و الأرضین و السماوات و مافیها و ما علیها حتی الحیوانات و النباتات و الجمادات، و كونه من علائم الإیمان و موجب الغفران و الرضوان و الجنان و إطفاء غضب الرحمان و النیران، كما قال اللّه تعالی أنّهُ هو أضحك و أبكی20».
مرحوم سیدعبدالحسین لاری كتاب اكسیر السعادة فی اسرار الشهاده را با ذكر این روایت كه امام حسین علیهالسلام فرمود: «أنا قتیل العبرة لا یذكرنی مؤمن إلاّ استعبر»21 به پایان میبرد.22
پی نوشت:
1. درگذشت سیدلاری در سال 1342 ق است.
2. رك: ولایت فقیه زیربنای فكری مشروطه مشروعه، سیّدمحمدتقی آیتاللهی، انتشارات امیركبیر؛ و نیز به مجله نورعلم ش 30، نجوم امّت: مجاهد بزرگ مرحوم آیةالله العظمی سیّد عبدالحسین لاری؛ سیّد علی میرشریفی.
3. بنا به تصریح مؤلف در خاتمه لؤلؤ و مرجان .
4. رك: ذریعه، ج2، ص 278.
5. اكسیرالسعادة، چاپ 1319، ص 6 و 7.
6.بحارالانوار، ج 23، ص 294، به نقل از تفسیر عیاشی، ج 1، ص 259، تفسیر برهان، ج 1 ص 39 (با اندكی اختلاف).
7. دیوان منسوب به امیرالمؤمنین امام علی علیهالسلام ، ص 71؛ بحارالانوار، ج 34، ص 430.
8. اكسیر السعادة، ص 24-25.
9. اكسیر السعادة، ص 32-36.
10. سوره نساء (4): 93.
11. اكسیر السعادة، ص 45.
12. سوره بقره (2): 31.
13. اكسیر السعادة، ص 47.
14- سوره انبیاء (21): 23.
15. سوره القصص (28): 68.
16. سوره انعام (6): 124.
17. اكسیر السعادة، ص 74-75.
18. اكسیر السعادة، ص 76.
19. سوره محمد (47): 31.
20. سوره نجم (53): 43.
21. بحارالانوار، ج 44، ص 284، به نقل كامل الزیارات، ص 108 و امالی الصدوق، ص 118.
22. اكسیرالسعادة، ص 100 و 101 .
پنج شنبه 23/9/1391 - 20:19
اهل بیت
آنچه در ذیل مىآید متن سخنرانى دكتر علىمحمد ولوى است كه در جمع دانشجویان مؤسسه آموزش عالى باقرالعلوم(ع) ایراد فرمودهاند.
موضوع بحث قیام كربلا و نهضت عاشورا است. در این فرصت كوتاه سعى مىكنم بهطور فشرده بحثى را مطرح كنم كه براى دانشجویان و دانش پژوهان و محققان تازگىهایى داشته باشد. بناداشتم موضوع صحبتهایم را در دو موضوع ارائه دهم: یكى زمینههاى اجتماعى قیام كربلا و دیگرى زمینههاى فكرى این حادثه كه با توجه به محدودیت وقت، بحثم را به موضوع اول اختصاص مىدهم و آن را با طرح این سؤال شروع مىكنم كه: در گستره تحولات اجتماعى چه زمینههایى بهوجود آمده بود كه باعثشد تنها پنجاه سال پس از ارتحال پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم حادثهاى با این ابعاد به وقوع بپیوندد؟ بالاتر از آن، چه عواملى باعثشد كه جامعه آن روز در مقابل این حادثه بزرگ، واكنشى سرد، بىروح و كم اثر از خود بروز دهد؟
تا حدود سه سال بعد از قیام كربلا، حركتى كه مبین واكنشى جدى باشد مشاهده نمىشود، انگیزه وقایعى مثل واقعه حره و قیام كنندگان در مقابل آن چیز دیگرى بود كه ارتباط مستقیمى با واقعه كربلا نداشت، از این رو غیر از قیام توابین تا سالها بعد حركتى جدى، كه با انگیزههاى خاص و دور از انگیزههاى سیاسى نسبتبه واقعه كربلا بروز كند، در جامعه انجام نگرفت، چنانچه در قیام مختار هم انگیزههاى سیاسى بر انگیزههاى دینى غالب بود.
حال با توجه به این مقدمه این سؤال به صورت جدى مطرح مىشود كه چه اتفاقى افتاد و چه شرایطى بر جامعه حاكم شد كه بعد از پنجاه سال از وفات پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم چنین واقعهاى رخ داد؟ واقعهاى كه شاید بتوان ادعا كرد هیچ نظیرى در تاریخ بشریت ندارد و حادثهاى است كه وجدان هر انسانى را متاثر مىسازد. از این رو لازم استحادثهاى با این اهمیت، از ابعاد مختلف بررسى شود.
یكى از جنبههایى كه مىتواند به پاسخگویى به این سؤال كمك كند بررسى تحولات ساختارى جامعه است كه پس از بعثت پیامبر اكرمصلى الله علیه وآله وسلم ایجاد شد. بررسى جوامع بشرى و تاریخ انبیا نشان مىدهد كه همواره میان دین و سنت نوعى مقابله وجود داشته است. این معارضه در آغاز راه (در شروع بعثت و آغاز نهضت هر پیامبرى) خیلى قوىتر و شدیدتر است.
اگر به لحاظ اجتماعى، جامعه شبه جزیره عرب در عصر مقارن با بعثت پیامبراكرمصلى الله علیه وآله وسلم بررسى شود، معلوم خواهد شد كه این جامعه، جامعهاى استبا ساختار اجتماعى كاملا شكسته و غیر متمركز و از لحاظ بافت اجتماعى در «قبیله» معنا پیدا مىكند. از نظر سیاسى هم ساختارى توسعه نیافته دارد و از حد یك نظام سیاسى كدخدا منشانه یا سید سالارى، (Gentocratic) و یا در موارد نادرى از یك نظام سیاسى پدرشاهانه، (Patriarchal) فراتر نمىرود. منطقه حجاز و مناطق مركزى شبه جزیره عربستان را مىتوان از جمله مناطقى به شمار آورد كه هیچ وقتیك جامعه سیاسى برخوردار از نظام سیاسى اجتماعى متمركز را تجربه نكرد.
این گونه جوامع، معمولا پس از گذشت دروههایى از زمان و به دلیل یك سرى اتفاقات - كه در این جا فرصتبحث آن نیست - این شانس را پیدا مىكنند كه از رهگذر اتحاد قبیلهاى به نظامهاى سیاسى پیشرفتهترى دستیابند، اما همیشه امكان رجعتبه نظام اجتماعى سیاسى پیشین قوىتر است; مثلا آن نظامهاى قیلالاقیالى كه در مناطق جنوبى شبه جزیره تشكیل شد، از نمونه نظامهایى هستند كه میل و گرایش جامعه عربى را به نوعى نظام سیاسى متمركز و حتى برخوردار از ضوابط پاترىمونیالى، بیان مىكنند. در خود مكه هم تحولاتى كه بعد از حاكمیت قریش بر جامعه مكه پیدا شد، به خصوص بعد از قصىبن كلاب، نوعى تحول در راستاى همین تحولات سیاسى است. به لحاظ دینى هم، فهم و تفكر جوامعى كه چنین شرایط اجتماعى و ساختار سیاسى دارند از حد نظام فكرى دینى رب الاربابى، (Henotheism) تجاوز نمىكند و معمولا این گونه جوامع به لحاظ دینى در فاصله چندگانه پرستى دینى، (Polytheism) و نظام رب الاربابى (شرك) در نوساناند.
تفكر دینى مردم مكه و مدینه و مناطق مركزى شبه جزیره عربى و به بیان دیگر دین زمان ظهور پیامبر اكرمصلى الله علیه وآله وسلم كه قرآن از آن تعبیر به شرك مىكند، چنین وضعیتى داشت. آنها با وجود این كه الله را قبول داشتند به خدایان متعدد دیگرى هم معتقد بودند. و این بحث در دینشناسى مطرح است كه این گونه جوامع با آن ساختار اجتماعى و سیاسى نمىتوانند به لحاظ دینى یك نظام دینى منوتئیستیك یا توحیدى را تجربه و تفكر توحیدى را هضم كنند (و این یك واقعیتى است). در همان منطقه مركز شبه جزیره عربستان، حتى بعد از اسلام و با وجود آن همه پیامهاى توحیدى اسلام، در میان قبایل و طوایف بخشهاى داخلى نوعى گرایشات شركآمیز و چندگانه پرستى دیده مىشود.
به طور كلى به جهتساختار اجتماعى، سیاسى و دینى این گونه جوامع، هم شرایط اجتماعى و هم نظام سیاسى و تفكر دینى، منبعث از مناسبات سنتى موجود در جامعه است و در واقع این سنت است كه در این جوامع حرف اول را مىزند; به بیان دیگر سنت در میان اعضاى این جامعه به قدرى قوى است كه نمىگذارد تحول عظیم و عمیقى به وجود بیاید و به اصطلاح یك جراحى بزرگ در جامعه صورت بگیرد.
حال این بحث مطرح است كه در چنین متنى، آیا احتمال وقوع تحول وجود دارد؟ یا اینكه همیشه راكد مىماند؟ پاسخى كه به این سؤال داده مىشود این است كه معمولا در جوامعى با ساختار اجتماعى، سیاسى و دینى ریشهدار در سنت در دو صورت تحول امكانپذیر است: حالت اول زمانى است كه سنتى قوىتر برخى از آن سنتها را بههم بریزد و شرایط را براى بروز و ظهور سنت جدیدترى فراهم كند كه البته لازمه این سنت هم این است كه در گذشته و تاریخ جامعه و افراد ریشه داشته باشد; مثلا در زمان رسول اللهصلى الله علیه وآله وسلم واقعه «حلف الفضول» نمونهاى بر این مدعاست (و یكى از وجوهى كه براى حلف الفضول گفتهاند این است كه در گذشته این جامعه، پیمانى مشابه آنچه در خانه عبداللهبن جدعان منعقد شد، وجود داشته است). به طور خلاصه در این حالتسنت قوىتر سنتهاى قبلى را پس زده و جانشین آنها مىشود.
حالت دوم این است كه یك دین قوى با پیامبرى كه وجاهت كاریسمایى داشته باشد، ظهور كند و به دلیل آن وجاهتهاى كاریسمایى یا آن قداست، تحولات عمیق و وسیعى در جامعه پیدا شود. این اتفاق در منطقه مركزى شبه جزیره عربى رخ داد و به دنبال آن، با توجه به موقعیت و كاریسمایى كه رسولاللهصلى الله علیه وآله وسلم از آن برخوردار بود تحولى عظیم در این جامعه پیش آمد. اما پس از ارتحال این شخصیت عظیم كاریسمایى، خلایى در شئون مختلف جامعه پیدا شد كه زمینه بازگشت جامعه به ارزشهاى سنتى را فراهم ساخت.
معمولا با مرگ شخصیتهاى كاریسمایى، در جامعه رجعتى سریع به سمتسنتها آغاز مىشود و این یك رجعتى است كه نمىتوان جلوى آن را گرفت. تاریخ انبیاى بزرگ الهى نشان مىدهد كه آنان به عنوان اصلاحگران و انقلابیون بزرگ با بسیارى از سنتهاى جامعه به مقابله برخاستند اما تقریبا همه توفیق چندانى نداشتند (هر چند در بلنداى تاریخ، انبیا انسانهاى موفقى بودند اما در عصر خودشان موفق به نظر نمىرسند). البته بعضى از انبیا مثل حضرت موسى، حضرت داود، حضرت سلیمان و پیامبراكرمصلى الله علیه وآله وسلم در دوره حیات خود موفقیتهاى نسبى داشتهاند اما بعد از مرگشان شرایط براى باز گشتبه سنت و ارزشهاى مضبوط در حافظه تاریخى و عرفى جامعه فراهم شده و جامعه با سرعت رجعتبه ضد ارزشها را شروع كرده است. این مطلب بر زندگى همه انبیاى الهى قابل تطبیق است و خاص پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله وسلم نیست. از آن جا كه پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم تاریخىترین پیامبر عالم است و شاید بتوان گفت تنها پیامبر تاریخى در سلاله انبیاستبهتر مىتوان مبناى تئوریك مطرح شده را درباره آن حضرت بحث نمود.
با ظهور كاریسماتیك پردرخشش رسول اللهصلى الله علیه وآله وسلم این سنتها براى مدتى عقب نشینى كرد و ارزشهاى جدیدى كه ایشان مطرح مىكرد در سرلوحه عمل جامعه قرار گرفت و كسانى هم كه اعتقاد و باور داشتند، به این آموزههاى رسول اللهصلى الله علیه وآله وسلم عشق ورزیدند. در پرتو همین حضور همراه با قداست و كاریسما، و به دلیل مدیریتبرجسته پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و اتصال آن حضرت به مبدا وحى ظاهرا در زمان ایشان تحول خاصى پدید نیامد، اما پس از آن كه وجود رسول اللهصلى الله علیه وآله وسلم به لحاظ فیزیكى حذف شد از همان لحظه مرگ پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم مقابله سنتبا دین آغاز شد. بلافاصله پس از ارتحال آن حضرت ماجراى سقیفه بنىساعده شكل گرفت كه خود یكى از بارزترین جلوههاى بازگشت ارزشهاى سنتى است. در سقیفه سنتبرنده شد و آنان كه درد دین داشتند در این واقعه و تحولات پس از آن، نتوانستند راه به جایى ببرند.
در آن عصر سه كانون در مدینه شكل گرفت: یكى از كانونها، كانونى بود كه در خانه زهراعلیها السلام شكل گرفت. كانون دیگر در سقیفه بنى ساعده و كانون سوم توسط جماعتى از مهاجرین ایجاد شد. گروه مهاجرین در فاصله اندكى به اصحاب سقیفه ملحق شدند و جناحهاى حاضر در سقیفه با تحریك احساسات سنتى جامعه موفق شدند برنامه را پیش ببرند. تعارض میان دین و سنت را به راحتى مىتوان در خطبههاى به جاى مانده از فاطمه زهراعلیها السلام و در مواضع علىبن ابىطالبعلیه السلام دید. در سخنان حضرت زهراعلیها السلام دغدغه دین موج مىزند. از آن سو جناح مقابل دغدغههاى سنتگرایى داشت و مواضع این جناح زمینهساز احیاى بسیارى از سنتهاى سیاسى، اجتماعى و فكرى شد. با اتكاى به همان سنتها یكى از جناحهاى حاضر در سقیفه بنى ساعده موفق شد قدرت را در اختیار بگیرد و در مقابل جناح دیگر، ظاهرا در پوشش دین به نحوى از سنتها دفاع كند.
شاید اگر خوش بینانه به موضوع بنگریم در آن روزهاى آغازین و در آن سالها نیتها واقعا این نبوده كه بخواهند با دین معارضه كنند; البته هر چند سقیفه آغاز راه بود اما هر چه از زمان تشكیل این مجمع دور شویم ابعاد این تعارض آشكارتر مىشود، اختلاف میان ابوبكر و عمر بر سر سیاستگذارىهاى اقتصادى، نوعى دعواى بین دین و سنت است. عمربن خطاب با اصرار از خلیفه اول در خواست مىكند سیاستهاى اقتصادى زمان رسول اللهصلى الله علیه وآله وسلم را كه مبتنى بر تسویه بود كنار بگذارد، اما ابوبكر بر همان سیاستها اصرار مىورزد. بعد از ابوبكر عمر با طرح فضیلت مجاهدان بدر و احد بر سیاستهاى تفضیلى پا فشارى مىكند و با كنار گذاشتن سیاستهاى اقتصادى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم، سیاستهاى جدیدى را در پیش مىگیرد; سیاستهایى كه به كلى با تعالیم قرآن و سنت رسول اللهصلى الله علیه وآله وسلم در تعارض است (این موضوع بحث جدایى را مىطلبد كه بایستى درجاى خودش مورد مطالعه قرار گیرد).
خلیفه دوم به جز سیاستهاى تبعیضى اقتصادى، سیاستهاى تفضیلى قومى را نیز در دستور كار دولتش قرار داد. در مجموع مىتوان گفتخلیفه دوم شخصیتى تفضیلگرا بود و این سیاست را با توجه به باورداشتهاى سنتىاش (كه ارتباطى به اسلام ندارد) بر جامعه اسلامى تحمیل كرد.
این سیاستها تاثیرات تعیین كنندهاى بر جامعه اسلامى گذاشت و شاید بتوان ادعا كرد كه به كلى جامعه را در مسیرى دیگر قرار داد; مسیرى كه بستر ساز احیاى سنت و باز سازى نقش آن در تحولات اجتماعى شد. انحرافهایى كه در تاریخ اسلام به وجود آمد بیشتر از همین جا شروع شد. دغدغههاى علىبن ابىطالبعلیه السلام هم همین گونه نگرانىها بود، اصلا حكومتبراى آن حضرت آن قدر ارزش نداشت كه بخواهد دغدغه حكومت داشته باشد.
به هر حال سیاستهاى تفضیلىعمر موجب احیاى سنتهاى جاهلى شد و جامعه به سرعتبه سمتسازمان جدید و یك نظام طبقاتى حركت كرد. تفكر سنتگرا كه در نظامى رتبه بندى شده و طبقاتى شكل گرفته است، نمىتواند اندیشه مبتنى بر تسویه را بفهمد. از این رو، كسانى چون عمربن خطاب به واقع با استناد به سنت نمىتوانستند نظام مبتنى بر تسویه را درك كنند; آنها در جامعهاى رشد كرده بودند كه به موجب سنتهایش این نظام تفضیلى قابل توجیه بود. اقتصاد یكى از شئون اجتماعى است كه سیاستهاى تبعیضى و تفضیلى بهتر از هر جاى دیگر خود را نشان مىدهد، اما چنان كه گفته شد سیاستهاى تفاوت طلبانه خلیفه دوم منحصر در مسائل اقتصادى نبود.
یكى دیگر از نمادهاى سنتگرایى، سیاستهاى تبعیضى قوم مدارانه است. بر هر آشناى به قرآن و سیره پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم واضح است كه در اسلام برهویت و حریت انسان به عنوان انسان تاكید مىشود و وابستگىهاى نژادى، قومى، رنگ، زبان و امثال آن تاثیرى بر این موضوع ندارد.
وقتى خلیفه دوم به خلافت رسید با توجه به همان زمینه فكرى چندین بخشنامه خیلى مهم صادر كرد كه همه این بخشنامهها جنبه قومى و قومیت گرایى دارد. براساس بعضى از این دستور العملها مثلا ورود اعاجم به مدینه ممنوع شد و آنان از بعضى امتیازات اجتماعى كه به موجب قرآن از آن برخوردار بودند، محروم شدند. مجموعه این گونه سیاستها زمینه را براى بازگشتبه نظام ازرشى گذشته و سنتهاى عربى قبل از اسلامى فراهم كرد.
روند گرایش به سنت در زمان خلافت عثمان تشدید شد. نكته در خور توجه این است كه جامعه، آن هم جامعه عصر صحابه، همه این تحولات را به راحتى مىپذیرد و به جز اعتراضات بعضى از اصحاب علىبن ابىطالبعلیه السلام بهطور كلى مخالفتى با این روند در جامعه وجود ندارد. همه خوانده بودند كه: «یا ایها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقاكم» اما افراد اندكى معناى آیه را فهمیدند و دستبه اعتراض زدند. علىبن ابىطالبعلیه السلام و بعضى از اصحاب آن حضرت در مدینه با این سیاستها به مخالفتبرخاستند. شاید به همین دلیل بود كه نگاه غیرعرب (اعاجم) متوجه علىعلیه السلام شد. به نظر مىرسد ریشه علاقه ایرانىها یا بهطور كلى اعاجم به ایشان از همین زمان شروع شد; یعنى زمانى كه سیاستهاى تفضیلى مبتنى بر سنت در مدینه شكل گرفت و گسترش یافت. موضعگیرى علىعلیه السلام ریشه در تفكرات و اندیشههاى دینى او داشت، در واقع او علمدار دینباورى در مقابل سنتباورى بود.
در قضیه ترور خلیفه دوم و ماجراى قتل هرمزان، علىعلیه السلام خواستار قصاص عبیدالله بن عمر شد. از همین زمان نگاه ایرانىها متوجه امام شد و به آن حضرت تمایل زیادى پیدا كردند (به راحتى مىتوان نشانههاى گرایش ایرانیان به تشیع و علىعلیه السلام را در حوادث مدینه این عصر جستوجو كرد). البته دوره خلافت امام و بازگشتبه سیاستهاى تسویهاى زمان رسولاللهصلى الله علیه وآله وسلم نیز طبعا توجه ایرانىها و غیر عربها را به علىبن ابىطالبعلیه السلام بیشتر كرد. بسیارى از صحابه هم به دلیل عدم برخوردارى از بینش عمیق نسبتبه تعالیم اسلام و به دلیل منافعشان، همسو و هم جهتبا سیاستهاى خلفاى دوم و سوم عمل كردند.
در دوره خلافت عثمان بازگشتبه سنتها كاملا تشدید شد به نحوى كه مىتوان ادعا كرد این سنتبود كه بر جامعه حكومت مىكرد نه دین; و به این ترتیب جامعه به سرعت از آموزهها و آموزشهاى دینى فاصله گرفت و در این جنگ و جدال میان سنت و دین، سنتبرنده شد.
اتفاقاتى هم كه بعد از كشته شدن عثمان افتاد و به خلافت علىبن ابىطالبعلیه السلام منجرشد، بسیار قابل توجه است. به روشنى مىتوان جدال میان سنت و دین را طى چهار سال و اندى در دوران خلافت علىبین ابىطالبعلیه السلام مشاهده كرد; دورهاى كه در واقع عصر اوج مقابله دین و سنت است. این جریانهاى سنتگرا كه نمىتوانستند شان و موقعیت دینى علىبن ابىطالب را تحمیل كنند با همه قدرت و همتبه مقابله با امام برخاستند.
به نظر من، اتفاقات عصر امام، اتفاقاتى بود كه به واسطه تعارض سنت و دین قابل پیشبینى بود. جریانهاى مختلفى كه اندیشههاى سنتگرا را در قالبهاى مختلف هدایت مىكردند به مقابله و حتى مقاتله با علىبن ابىطالبعلیه السلام كه انسانى دینمدار و اصول گرا بود برخاستند. با اندك دقتى در شعارها و سخنان رهبران هر یك از جریانها بهخوبى مىتوان علایق نتباورانه آنها را شناسایى كرد. جریان سنتگرایى كه در عصر پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم لطمه خورده بود پس از احیاى مجدد در عصر خلفاى دوم و سوم با قوت و قدرت تمام به مقابله با دین برخاست و با توجه به وسعت و عمق علایق سنتى توانست در كوتاهمدت در میدان مقابله با دین پیروز شود.
سنت، بسترهاى مناسب و شخصیتهاى مدافع خود را به راحتى مىیابد; زمانى در قیافه عثمانبنعفان ظهور كرد، چندى بعد زبیربنعوام و طلحةبنعبدالله و اندكزمانى پس از آن معاویةبنابوسفیان و فرزندانش كه خود را شراة و جان فدایان دین معرفى مىكردند، علم سنت را بر دوش كشیدند. علىعلیه السلام با همه توانمندىهاى نشئت گرفته از باورهاى دینى توانست در طرح كوتاهمدت مقابله دین و سنت، پیروز از میدان به در آید.
وقتى معاویه به قدرت رسید شرایط فراهم بود كه سنتبا تمام توان خودش در عرصه جامعه تركتازى بكند و شرایط را به نفع خود برگرداند. دوره خلافت معاویةبنابوسفیان كه حدود بیستسال به طول انجامید، كوششهایى است همه جانبه از لحاظ سیاسى، فرهنگى ونظامى براى احیاى سنت، منتها در پوششهاى دینى (چون دین حرف اول را مىزد و همه خود را دیندار و پیرو دین مىدانستند، طبعا نمىتوانستند این پوشش دین را بردارند). اگر كسى با تاریخ جاهلیت و ارزشهاى عرب جاهلى آشنا باشد به خوبى مىداند كه همان باورها و اعتقادات عرب جاهلى دوباره در این قیافهها ظهور كرد و یك بار دیگر، سنتبا تمام قوا به عرصه عمل اجتماعى آمد و ابولهبها، ابوجهلها و نصربنحارثها در قیافه كسانى چون معاویه، یزید، عبدالملك و دیگران زنده شدند.
در این عصر بسیارى از نهادها و بنیادهاى تاسیس شده توسط پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم از درون تهى شد و اگر قالبى از این نهادها باقى ماند آن را نیز از محتوا خالى كردند; مثلا اگر مسجد زمان رسولصلى الله علیه وآله وسلم محل فعالیتبود، در عصر معاویه، از سوى حاكمیتحركتى خزنده و محسوس آغاز شد تا مسجد را از نقشهاى متعددى كه در زمان پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم به آن محول شده بود، خالى سازد و اگر تعدد نفس مسجد موجب حضور فعال و با نشاط توده مردم در صحنههاى سیاسى مىشد، حاكمیت آن را بر نمىتابید. مسجد زمان پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم جامع همه فعالیتهایى بود كه بر عهده حكومتهاست، اما پس از حاكمیتبنىامیه با این زمینه تبلیغاتى كه مسجد جاى عبادت خداست و در این مكان مقدس فقط خدا باید عبادت شود به تدریج نقشهاى متعدد مسجد از آن گرفته شد و با چنین توجیهات فریبندهاى، مردم صحنه حضور اجتماعى خویش را از دست دادند. مسجدى كه در زمان پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم پایگاه مشترك اجتماعى بود و مردم به دلایل مختلف خود را نیازمند آن مىدیدند، به تدریجبه محلى تبدیل شد كه فقط باید در آن عبادت كرد، یعنى خالى كردن مسجد از محتواى اصلى و پركردن آن با بینشهاى سنت گرایانه. البته بنیادى را كه رسول اللهصلى الله علیه وآله وسلم ریخته بود آن قدر استوار و قوى بود كه بعضى از نقشهاى مسجد حتى تا زمان ما نیز ادامه پیدا كرد.
معمولا قدرت دنبال این است كه سنت متناسب با ایدهآلها و آرمانهاى خودش را پیدا كند، چون خیلى راحت مىتواند با سنت كنار آید تا با دین. مجموع این تحولات كه در برخورد سنتبا دین به وجود آمد، جامعه را به نقطهاى رساند كه دیگر برایش اهمیت نداشت چه اتفاقى ممكن استبیفتد. بسیارى از قداستها از بین رفت و مرد، شرایط اجتماعى به نحوى فراهم شد كه همان اتفاقاتى كه ممكن بود در جاهلیت اتفاق بیفتد و هیچ واكنشى را به دنبال نداشته باشد، در دوره اسلامى هم امكان وقوع یافت. آن قدر سیطره سنتبر جنبههاى مختلف حیات اجتماعى - سیاسى جامعه زیاد شد كه حتى اكثر صحابه رسول اللهصلى الله علیه وآله وسلم بیشتر متمایل به علایق سنتى شدند تا آن دغدغههاى دینى.
مجموعه این عوامل در سال 60 و 61ق كار را به جایى رساند كه بنیانهاى دین باورانه جامعه به كلى سستشد و زمینه براى وقوع هر اتفاقى فراهم گردید. از این رو شاید بتوان گفتحادثه كربلا، حادثهاى است كه محصول و معلول شرایط طبیعى زمانش بود. مقابله با چنین شرایطى چنان قربانیانى را مىطلبید; در غیر این صورت در این تقابل هولناك دین نمىتوانست از معركه پیروز بیرون آید. صحنه كربلا كوششى بىمانند بود براى تعیین تكلیف تقابل دین و سنت، و هنر حسینبن علىعلیهما السلام این بود كه توانست پس از حدود پنجاه سال میداندارى سنت، یكبار دیگر شرایط را براى ورود دین به صحنه حیات معرفتى، اجتماعى و سیاسى جامعه فراهم آورد.
والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته
نویسنده:دكتر علىمحمد ولوى
پنج شنبه 23/9/1391 - 20:18
اهل بیت
قبل از هر چیز باید یاداور شد كه به اذعان خلفای بنی امیه ودرج مورخین، یزید مردی بی سیاست وفاقد درایت وتدبیر بوده است.وامام حسین(ع) با قیام خودشان برای اثبات حقانیت خاندان پیامبر(ص) انهم نه فقط در سال61هجری ،بلكه در تمام دوران اسلامی استفاده كردند،فلذا ما هم اكنون قوام شیعه را به محرم می بینیم .
در حـادثـه كـربـلا، یـكـى از رسـالتهـاى بـازمـانـدگان حادثه، افشاگرى علیه دشمن بود و ضـربـه زدن به رژیم اموى، از طریق تبیین آنچه در كربلا گذشت. شاید یكى از دلایلى هم كـه سـبب شد امام حسین (علیه السلام) در حركت خویش از مدینه به مكّه و سپس به كربلا، زنان و كودكان را هم به همراه آورد، آن بود كه اینان در دوران اسارت، به عنوان شاهدان صحنه جنایت و مظلومیّت اهل بیت، دیدههاى خود را براى مردم بازگو كنند تا آن وقایع در پشت پرده ابهام نماند. نـقـش امـام سـجاد(علیه السلام) و حضرت زینب (سلام الله علیها) در این میان حائز اهمیت بود. حضرت زین العابدین (علیه السلام) پس از به خاكسپارى پیكر امام حسین (علیه السلام) و شهداى كربلا، روى قبر پدر شهیدش نوشت: اینجا قـبـر حسین بن على است، آن كه او را تشنه و غریب كشتند؛ هذا قبر الحسینِ بن علىّ بن ابى طالب، الذى قـَتـَلوُه عـَطـْشانا غَریبا. (1) حضرت مىتوانست اوصاف دیگرى براى سیدالشـهـداء بـیان كند، اما تاكید بر این كه او را آنگونه به شهادت رساندند، نوعى افشاگرى است.
در خطبهاى هم كه در كوفه ایراد نمود، فرمود: «اَنَا ابنُ مَنْ قُتِلَ صَبْرا و كفى بذلك فَخرا» (2) ؛ مـن پـسـر كـسـى هـسـتـم كـه بـه (قـتـل صـبـر) كـشـته شد و همین برایم به عنوان افتخار، بس است. (3) در صورتى كه مىتوانست در معرفى خود و بیان افتخاراتش، اوصاف دیگرى را برشمارد. در همان نطق كه در كوفه داشت، در حضور انبوه مردم فرمود: «اى مردم، هر كس مرا مىشناسد كه شناخته است. هر كس مرا نمىشناسد، من على بن الحسین هستم، پـسـر آن كـس كه حـرمـتـش را زیـر پا نهادند و نعمت را از او سلب كردند، مالش را به غارت بردند، خـانـوداهاش را بـه اسـارت گـرفـتـند، من پسر كسى هستم كه بى گناه، او را كنار شطّ فرات سر بریدند.» (4)
امام در معرفى خود، بیش از آن كه به خود و اوصاف خود بپردازد، به معرّفى پدر شهیدش و یاد جنایتهایى كـه در مـورد عترت پیامبر شده است اشاره كرد و این افشاگرى بر ضدّ ابن زیاد و حكومت یزید بود.
در خـطـابـه پـر شـور و افـشاگرانه و بیدارگر خویش در كاخ یزید و در حضور آن همه جمعیّت و دولتمردان سلطه یزید و مهمانانش، پرده كتمان را كنار زد و در آن سخنرانى «انا ابن مكّة و منا، انـا ابـن زمـزم والصـفـا...»(5) اوصـاف و فـضـایـل پـدرش، جـدّش عـلى بـن ابـى طـالب، جـدّش رسول خدا، و همه خدمات و فضیلتهاى دودمان خود را برشمرد، تا آنجا كه صداى ضجّه و گریه هـمـه بـلنـد شد و یزید براى جلوگیرى از رسوایى بیشتر و بیم بروز فتنه و آشوبى كه در اثـر نـطـق امـام، مـمـكـن بود پیش آید، به مؤذّن گفت اذان بگوید تا شاید فضاى جلسه عوض شـود. امـام سجّاد، از فـرازهـاى اذان هـم در معرّفى خـود و رسـوا سـاختن یـزیـد استفـاده كرد. (6)
ایـن وضـعـیّت را یزید نیز پیشبینى مىكرد. وقتى امام سجاد(علیه السلام) درخواست كرد كه بر فراز منبر رود و او مخالفت كرد، اطرافیان گفتند كه این جوان بیمار و اسیر در حضور امیر، نمىتواند سـخـن بـگـویـد، بگذار حرف بزند، ولى یزید باز هم مخالف بود و مىگفت: اگر او به منبر رود، جز با رسوا ساختن من و آلِ ابوسفیان پایین نخواهد آمد! (7)
حضرت زین العابدین (علیه السلام) پس از به خاكسپارى پیكر امام حسین (علیه السلام) و شهداى كربلا، روى قبر پدر شهیدش نوشت: اینجا قـبـر حسین بن على است، آن كه او را تشنه و غریب كشتند؛ هذا قبر الحسینِ بن علىّ بن ابى طالب، الذى قـَتـَلوُه عـَطـْشانا غَریبا. (1) حضرت مىتوانست اوصاف دیگرى براى سیدالشـهـداء بـیان كند، اما تاكید بر این كه او را آنگونه به شهادت رساندند، نوعى افشاگرى است.
امام سجاد(علیه السلام) با آن كه در طول سفر اسارت، یك كلمه هم با كسى از ماموران همراه، سخن نگفت، چون خباثت آنان را مىشناخت، ولى هر جا براى بیان حقایق و رسواگرى دشمن زمینه و مجالى مىیـافـت بـه روشـنـگـرى مـىپـرداخت. در بدو ورود به شام، پیرمردى كه تحت تبلیغات حكومت یزید نسبت به اسرا بدبین بود، به آن حضرت دشنام داد و گفت: «خدا را شكر كه شماها را كشت و امیر را بر شما مسلّط ساخت.» حـضرت ذهن او را روشن كرد و از او سؤال كرد كه آیا آیه «مودتِ ذوى القربى» و «آیه تطهیر» را خـوانـده اسـت؟ او جـواب داد: آرى، فـرمـود: مـا هـمان ذوى القربى هستیم. همان خاندانیم كه آیه تطهیر درباره ما نازل شده است. پیرمرد لرزید و شرمنده شد و خود را به پاى امام افكند و اشك ریزان مىگفت: "برائت مىجویم از كسانى كه شما را كشتند..."(8)
هـنگام ورود به مدینه نیز، وقتى همه جمع شدند تا از زبان این گزارشگر امین و صادق، آنچه را بر عترت پیامبر گذشته است بشنوند، امام سجاد(علیه السلام) پس از حمد و ثناى الهى فرمود: «اى مـردم! خـداونـد مـا را بـا مـصـیـبتهاى بزرگى آزمود و رخنهاى بزرگ در اسلام پیش آمد. ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) و عترت او را كشتند، زنان و دخترانش را به اسارت بردند، سر مطهّر او را بر فـراز نـیـزه شـهـر بـه شـهـر گـردانـدنـد، و هـیـچ لطـمـه و داغـى بـزرگتر از ایـن نـیـسـت.» (9)
سخنرانىهاى حضرت زینب و حضرت ام كلثوم(علیهماالسلام) نیز از همین محتوا و جهتگیرى برخوردار بود. بیان مظلومیّتهاى اهل بیت، به ویژه آنچه در كربلا اتفاق افتاده است، پیوسته موجب خشم و نارضایى سـتـمـگـران اموى و عباسى و مورد تاكید پیشوایان شیعه بود، چرا كه نقش تبیینى و افشاگرى داشـت. عـزاداریهـاى شـیـعـه نـیز در طول تاریخ كه به دستور امامان و بزرگان دین انجام مىگـرفـت، از هـمـیـن مـاهـیـّت نیز برخوردار بود.
منابع:
1- حیاة الامام زین العابدین(علیه السلام)، ص 166.
2- مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 115.
3- براى آشنایى با (قتل صبر)، ر.ك: (فرهنگ عاشورا)، ص 353.
4- حیاة الامام زین العابدین(علیه السلام)، ص 168.
5- همان، ص 175.
6- مقتل الحسین، خوارزمى، ج 2، ص 242.
7- حیاة الامام زین العابدین (علیه السلام)، ص 175.
8- حیاة الامام زین العابدین (علیه السلام)، ص 173.
9- همان، ص 183.
پنج شنبه 23/9/1391 - 20:17
اهل بیت
نهضت عزّت آفرین عاشورا از آغاز تا انجام و تا هماره تاریخ، دانشگاه عزّت و صلابت و چشمه سار شکوه و آزادگى است، و در منطق و پیام، موضعگیرى و روشنگرى، دیدار و خطبه، سند و نامه و هر پیک و سفیرش گوهر کمیاب عزّت و آزادگىِ مورد نظر قرآن و پیامبر و همه آزادمنشان ـ از هر مذهب و تاریخى ـ موج مى زند.
این دریافت، نه تنها دریافت و باور دوست و آشنا، بلکه هر پژوهشگر بى طرف و بیگانه و حتى مخالف نیز هست; براى نمونه:
1ـ دانشمند نامدار اهل سنت «ابن ابى الحدید» در این مورد نوشته است:
" سالار پرشکوه شکست ناپذیران روزگار و قهرمان کسانى که در برابر ذلّت و تحقیر سر فرود نیاورده، و به عصرها و نسلها درس جوانمردى و شرافت و مرگ پر افتخار را زیر سایه شمشیرهاى آخته داد، و آن را بر سازش با بیداد و فریب برگزید، پدر یکتاپرستان گیتى حسین(علیه السلام)، فرزند رشید على(علیه السلام) است. استبدادگران اموى به آن شخصیت تسخیر ناپذیر و یارانش امان دادند، امّا او بدان دلیل که نمی خواست در برابر ذلّت و بیداد سر خم کند، و نیز بیم آن داشت که اگر با پذیرش امان نامه کشته هم نشود، ذلّت بر او و دیگر آزاد منشان رهرو راهش از سوى «عبید» و دیگر خودکامگان سیاهکار و حقیر تحمیل گردد، مرگ پر عزّت و افتخار را بر زندگى ذلیلانه برگزید"
2ـ شاعر دانشمند «ابونصر سعدى» از سرایندگان نامدار قرن چهارم در وصف آزادگى و عزّتمندى حسین(علیه السلام) از جمله چنین می سراید:
الْحسینُ الَّذِى رَأى الْمَوتَ فِى الْعِزِّ *** حَیاةً وَالْعِیشَ فِى الُّذلِ قَتْلاً ...[1]
"حسین (علیه السلام) همان کسى است که مرگ با عزّت و آزادگى را زندگى حقیقى می نگریست و زندگى باذلّت و حقارت را مرگ "
3ـ از «مصعب بن زبیر» آوردهاند که وقتى «سکینه» دخت آزاده حسین(علیه السلام) و همسر ارجمند خویش را اندوهزده دید، گفت:
"لَمْ یَبْقِ اَبُوکِ لِابْنِ حُرّة عُذْراً." [[2
" پدرت حسین (علیه السلام) دیگر براى هیچ آزادمنش و آزادی خواهى عُذر سکوت و سازش با استبداد و ذلّت را باقى نگذاشته است! "
4ـ نیز پس از فروپاشى یاران و همراهانش هنگامى که دید دیگر یار و یاورى ندارد، به خواندن این شعر حماسى پرداخت:
فإِنَّ الْأُلى بِالطَّفِّ مِنْ آلِ هاشِمِ *** تَأَسَّوا فَسَنُّوا لِلْکِرامِ التّأَسِّیا[3 [
" آن پیشتازان راه آزادى و عدالت که در کرانه هاى فرات در برابر استبداد و تحمیل سرفرود نیاوردند، براى همه صاحبان عزّت و شرف، نمونه و الگوى جاودانه اى به یادگار نهادند و به صورت آموزگار و مقتداى شکست ناپذیر براى همه آزادمنشان جلوه کردند."
5ـ سراینده و دانشمند بزرگ «شیخ کاظم ارزى» که روزى با تعمق در جلوه ها و نُمودهاى عزّت و آزادگى عاشورا دگرگون شده بود، شعرى سرود که یک بند آن این گونه است:
قَدْ غَیَّرَ الطَّعْنُ مِنْهُمْ کُلَّ جـارِحَة
اِلاّ الْمَکارِمَ فِى اَمْن مِنَ الْغِیَرِ ...
" نیزه هاى بیداد استبدادِ عنان گسیخته و بى مهار توانست همه اندام و اعضاى پیکر آن آزادمنشان عدالتخواه را دگرگون سازد; امّا اراده شکست ناپذیر و منش بزرگوارانه و مترقى و همّت والاى آنان را هر گز نتوانست تغییر دهد "
هنوز سراینده این شعر، آن را براى کسى نخوانده بود که یکى از آشنایان او در عالم رؤیا ریحانه سرفراز پیامبر فاطمه (علیها السلام) را دید که آن حضرت به او فرمود: برو و این سروده را از «شیخ کاظم ارزى» بگیر!
او از خواب بیدار شد و شگفت زده راه خانه شاعر را در پیش گرفت و با این که با او میانه خوبى نداشت به در خانه اش آمد و گفت: هان اى دوست عزیز!خوب بشنو ببین تو این شعر را سرودهاى؟
قَدْ غَیَّرَ الطَّعْنُ مِنْهُمْ کُلَّ جـارِحَة
ِلاّ الْمَکارِمَ فِى اَمْن مِنَ الْغِیَرِ ...
او غرق در حیرت شد و پاسخ داد آرى! امّا هنوز آن را براى کسى نخواندهام، تو را به خدا بگو تو از کجا خبر دارى و آن را از کجا به دست آوردهاى؟!
او گفت: من در عالم رؤیا فاطمه (علیها السلام) را دیدم وآن حضرت این شعر را براى من خواند و فرمود: برو این سروده را از «شیخ» بگیر! و من پس از این که از خواب بیدار شدم راه خانه تو را در پیش گرفتم.[4 [
شکوه صلابت و آزادگى نهضت عزّت ساز عاشورا در نگاه دشمن
اسناد حماسه ساز عاشورا نشانگر این حقیقت است که حسین(علیه السلام) و یاران آزاده اش در گذر زمان در برابر استبدادى ددمنش و خونخوار و سپاهى دژخیم و بى شمار در بیابانى خشک و سوزان رو به رو شدند.
دشمن هر آن چه در توان و امکان داشت بسیج کرد و با همه امکانات از جنگ روانى وبمباران دروغ و تحریف و کتمان حقایق و ترور شخص و هدف تا بستن آب بر روى کودکان و بیماران، خشونت و بى رحمى بى حد و مرز و کشتن و اسب تاختن بر بدنها و شکنجه و مثله کردنها و با آنچه در تصور نمی گنجد کوشید تا نهضت آزادی خواهانه و ذلّتستیز عاشورا را به پذیرش تسلیم و تحقیر و رأى دادن به مدیریت به سبک استبدادى و امضاى اسارت مردم مجبور سازد، امّا سرانجام در برابر اراده شکست ناپذیر حسین (علیه السلام) جز شکست و رسوایى ابدى چیزى ندروید!
این حقیقت درخشان حتى در گزارش و سخنان دشمن نیز آمده است; به عنوان نمونه:
1ـ" حُمید بن مسلم" از گزارشگران رویداد عاشورا در وصف شکوه و شکست ناپذیرى پیشواى آن مى گوید:
" فَوَاللّهِ لَقَدْ شَغَلَنِى نُورُ وَجْهِهِ وَ جَمالُ هِیْبَتِهِ عَنِ الْفِکْرَةِ فِى قَتْلِهَ." [5 [
" به خداى سوگند که فروغ فروزان سیماى حسین و جمال و هیبت او به گونه اى مرا مجذوب و واله ساخته بود که اندیشه کشتن او را از یاد بردم!" [[6
2ـ پس از رویداد جانسوز عاشورا، یکى از منتقدان، برخى از سپاه شوم اموى را نکوهش کرد که ننگ و نفرین بر شما! چگونه فرزندان پیامبر را آن گونه ناجوانمردانه قتل عام کردید؟
او پاسخ داد:
" دوست من! بیهوده سخن مگو! اگر تو نیز آن روز آنچه را ما با آن روبه رو شدیم می دیدى، جز جنایت و بیدادى که از ما سر زد از تو سر نمى زد; چرا که ما باگروهى کم شمار رو به رو شدیم که دستهایشان بر قبضه شمشیر بود و شیرآسا از هر سو، جنگاوران و رزمندگان را به خاک هلاک می افکندند و خودرا بى هیچ هراسى به دریاى مرگ مى زدند! آنان مردمى بودند که نه در برابر ثروت و مقام سر فرود مىآوردند و نه امان و امان نامه و نه زور و خشونت و مرگ! چیزى نمی توانست میان آنان و مرگ هدفدار یا چیرگى بر حکومت مانع شود و اگر ما اندکى در برابر آن اراده هاى مصمم و شکست ناپذیر کوتاه مى آمدیم جان همه سپاه اموى را می گرفتند! با این وصف اى بى مادر! ما تیره بختان چه می توانستیم انجام دهیم؟" [[7
3ـ پس از ورود کاروان اسیران به کاخ پوشالى «عبید» در کوفه، او بر آن شد تا با تحریف و دجالگرى، ننگ کشتار پیشواى آزادى و یاران آزادی خواه او را از دامان خود و رژیم خودکامه اموى بزداید و کار را به تقدیر و خواست خدا نسبت دهد، که امام سجّاد(علیه السلام) با این که جسم نازنینش در بند بود، با به هیچ انگاشتن خشونت و بیداد حاکم، لب به بیان حقیقت گشود و روشنگرى کرد که آنان را نه خدا، که سپاه استبداد قتل عام کرد!
این جا بود که آتش کینه و خشم «عبید» از منطق ستم ستیز و روح تسخیرناپذیر نهضت عاشورا زبانه کشید و نعره برآورد که تو هنوز هم جرأت و جسارت آن را دارى که در تالار کاخ من، هر چه گویم، پاسخ دهى و از برنامه و راه و رسم پدرت دفاع کنى؟!
بدینسان خشن ترین دژخیم استبداد لب به عزّت و شکست ناپذیرى نهضت عاشورا گشود و به واماندگى و شکست خشونت و استبداد، اعتراف کرد.
4ـ هنگامى که پیشواى آزادى گام به میدان دفاع نهاد، پس از روزها تشنگى و تلاش و بدرقه دردناک یاران راه و تحمل آن شرایط دشوار محاصره و پیکار نابرابر، طبق روال عادى باید خسته و تسلیم پذیر و داراى روحیهاى درهم شکسته باشد و در برابر ده ها هزار نفر دستها را به نشان تسلیم بالا برد، اما شگفتا! که وقتى سپاه استبداد با او رو به رو شد، شهامت و شجاعت و قدرتى را در برابر خود یافت که هرگز تصور نمی کرد! هر کس به انگیزه شرارت پیش رفت، لحظهاى مهلت نیافت; از این رو «عمر بن سعد» فریاد کشید: مادرهایتان در مرگتان بگریند، می دانید به جنگ چه کسى رفتهاید؟ این فرزند بزرگترین قهرمان اسلام و کشنده عرب است; «هذا ابْنُ قَتّالِ الْعَرَبِ.»[[8
بدینسان به شکوه و شکستناپذیرى آن حضرت اعتراف کرد.
5ــ "شمر"، خشن ترین فرمانده سپاه استبداد در اعتراف به آزادگى و شکست ناپذیرى حسین (علیه السلام) گفت: به خداى سوگند که او روح تسخیر ناپذیر پدرش على را در کالبد دارد.[[9
بدینسان نهضت عاشورا نه تنها در منطق و منش، سربلند و سرفراز درخشید که در جهاد و دفاع نیز شکست ناپذیر شد.
پی نوشت ها:
[1]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 3، ص 245.
[2]ـ پرتوى از عظمت حسین(علیه السلام)، ص 429.
[3]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 3، ص 248.
[4]ـ از مدینه تا کربلا، ص 206.
[5]ـ قصّه کربلا، ص 449.
[6]ـ آنان که به چشم خویش دیدند تو را
رفتند و به پاى دل رسیدند تو را
و آن کـوردلان که بـر دلت تیـر زدند
دیـدند تـو را ولـى ندیـدند تـو را!
[7]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 3، ص 263.
[8]ـ بحارالانوار، ج 45، ص 50.
[9]ـ بحارالانوار، ج 45، ص 50.
پنج شنبه 23/9/1391 - 20:16
اهل بیت
«عاشوراپژوهی»، در تاریخ دینپژوهی معاصر به سبب طرح وارائه تئوریهای مختلف ونقد آنها جایگاه خاصی یافته است. این نظریهها عموما از ابعاد مختلفی قابل نقد و بررسی هستند: نقد درونی، نقد بیرونی و نقد زیرساختی. در نقد درونی به ارزیابی لایههای اصلی و درونی مانند استدلالها، مسائل و نظریهها پرداخته میشود؛ چنان که در نقد و ارزیابی برون ساختاری، با رسالت، روش، تاریخ و مقایسه یک نظریه با نظریههای دیگر و... سر و کار خواهیم داشت. در نقد بنیادین و زیرساختاری نیز مبانی، اصول و ارکان یک تئوری با تئوری یا تئوریهای دیگر به صورت اساسی اختلاف دارد بی آن که از آن نظریه سخنی به میان آید.
یکی از برجستهترین نظریهها در عاشوراپژوهی، نظریه استاد مطهری است که در دو مجلد با عنوان حماسه حسینی در اختیار محققان قرار دارد. این کتاب در سالهای اخیر مورد نقد و ارزیابی قرار گرفت که تأمل و درنگ در آن نقدها، عاشوراپژوهیِ ما را عمق و پویایی میبخشد. در قلمرو آن نقدها میتوان با رویکردهای مختلفی چون: رویکرد تاریخی، رویکرد قرآنی و حدیثشناختی، رویکرد فلسفی و کلامی، رویکرد جامعهشناختی یا اجتماعی و... به بحث و بررسی پرداخت.
این بررسی فشرده در صدد آن است که با رویکرد نقد بیرونی، بر مبانی معرفتی و پیشفهمهای عاشوراشناسی کتاب حماسه حسینی و ناقد آن دریچهای بگشاید. مباحث ما در دو مرحله کلان به انجام خواهد رسید: عاشوراشناسی و ساختارهای معرفتی، ساختار معرفتی استاد مطهری و دستگاه معرفتی ناقد.
1. عاشوراشناسی و ساختارهای معرفتی
در تاریخ تمدن اسلامی، عاشوراشناسی سه رویکرد یا ساختار معرفتی را تجربه کرده است: ساختار معرفتی رازمدارانه، ساختار معرفتی راززدایانه یا خردمدارانه و ساختار معرفتی جامع که میخواهد عاشورا را به طور جامع و همهجانبه مورد شناسایی و تعمق قرار دهد.
ساختار معرفتی نخست بر ابعاد متافیزیکی و باطنی رخداد عاشورا تأکید میکند و میکوشد در پرتو اسرار عرفانی و باطنی، ظواهر واقعه را تفسیر و تبیین کند. مولوی در غزل معروف خویش به این ساختار معرفتی عنایت دارد، آنجا که میگوید:
کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبکروحان عاشق
پرندهتر ز مرغان هوایی
در دوره صفویه نیز که عرفان و تصوف به طور جدی توسعه یافته بود، محتشم کاشانی در دوازده بند معروف خود به ابعاد عرفانی و باطنی عاشورا، بهای بیشتری داد و از جنبههای عقلانی و اجتماعی این رخداد به کلی چشمپوشی کرد. برای مثال، برای مرحوم محتشم بعد از چهره تراژدیک و غمبار عاشورا، بعد عرفانی و متافیزیک رخداد بسیار مهم و برجسته بوده است. بشنوید:
آن در که جبرئیل امین بود خادمش
اهل ستم به پهلوی خیر النسا زدند
وانگه سرادقی که ملک محرمش نبود
کندند از مدینه و در کربلا زدند
و یا:
فریاد از آن زمان که جوانان اهلبیت(ع)
گلگون کفن به عرصه محشر قدم زنند
جمعی که زد به هم صفشان شور کربلا
در حشر صفزنان، صف محشر به هم زنند
از صاحب حرم چه توقع کنند باز
آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند
تبیین رازمدارانه عاشورا در چکامه عرفانی و شاهکار بینظیر مرحوم عمان سامانی (1258 ـ 1322 ه .ق) در عهد قاجار به اوج خود رسید. او در بخش آغازین گنجینة الاسرار خود رخداد عاشورا را برخاسته از منطق و سنت امتحان الهی و رابطه حضرت حق با عاشقان و اولیای خود میداند و میگوید:
باز گوید رسم عاشق این بود
بلکه این معشوق را آئین بود
چون دل عشاق را در قید کرد
خودنمایی کرد و دلها صید کرد
امتحانشان را زروی سرخوشی
پیش گیرد شیوه عاشقکشی
در بیابان جنونشان سردهد
ره به کوی عقلشان کمتر دهد
دوست میدارد دل پردردشانا
شکهای سرخ و روی زردشان
چهره و موی غبارآلودشان
مغز پر آتش دل پر دودشان
دل پریشانشان کند چون زلف خویش
زانکه عاشق را دلی باید پریش
خم کندشان قامت مانند تیر
روی چون گلشان کند همچون زریر
یعنی این قامت کمانی خوشتر است
رنگ عاشق زعفرانی خوشتر است
جمعیتشان در پریشانی خوش است
قوت جوع و جامه عریانی خوش است
خود کند ویران، دهد خود تمشیت
خود کشدشان بازگردد خود دیت
مرحوم عمان با همین منطق به تبیین اسرار عرفانی رخداد عاشورا میپردازد. واقعه شهادت اصحاب و اهلبیت حضرت(ع)، وداع امام حسین(ع)، شهادت طفل شش ماهه، آمدن سپاه زعفر جنی به یاری آن حضرت و... را بسیار هنرمندانه با رویکرد عرفانی به تصویر میکشد و در پایان شاهکار عرفانی خود، نهایت و فرجام عشق را که اتحاد عاشق با معشوق و کنار رفتن پرده دوئیت است، مطرح میکند؛ میگوید:
جبرئیل آمد کهای سلطان عشق
یکه تاز عرصه میدان عشق
دارم از حق بر تو ای فرخامام
هم سلام و هم تحیت هم پیام
گوید ای جان حضرت جانآفرین
مر ترا بر جسم و بر جان آفرین
محکمیها از تو میثاق مراست
روسپیدی از تو عشاق مراست
این دوئی باشد زتسویلات ظن
من توام ای من تو در وحدت تو من
مصدری و ماسوا مشتق تو راست
بندگی کردی خدایی حق تو راست
هرچه بودت دادهای اندر رهم
در رهت من هر چه دارم میدهم
شاه گفت: ای محرم اسرار ما
محرم اسرار ما از یار ما
گرچه تو محرم به صاحب خانهای
لیک تا اندازهای بیگانهای
آن که از پیشش سلام آوردهای
وآنکه از نزدش پیام آوردهای
بیحجاب اینک در آغوش من است
بیتو رازش جمله در گوش من است.
جبرئیلا رفتنت زاینجا نکوست
پرده کم شو در میان ما و دوست
رنجش طبع مرا مایل مشو
در میان ما و او حایل مشو
از سر زین بر زمین آمد فراز
وز دل و جان برد جانان را نماز
با وضوئی از دل و جان شسته دست
چار تکبیری بزد بر هر چه هست
این منطق در عاشوراشناسی در قالب هنر تعزیه، شعر و تألیف و تصنیف ادامه مییابد و هرگز شعلههای پرالتهاب آن به سردی نمیگراید.
عاشوراپژوهی در رویکرد راززدایانه، در جهت عکس رویکرد عرفانی قرار دارد. سابقه تاریخی این رویکرد، به اندیشه واصول مکتب یا دکترین معتزله در دینشناسی بازمی گردد. آنان در برابر مکتب کلامی اهل حدیث و عرفان و تصوف، راه عقل و برهان را در پیش گرفتند. این رویکرد در دینشناسی با آغازنهضت ترجمه فرهنگ و فلسفه یونان در عهد عباسی ـ به ویژه در عصر مأمون ـ قوت بیشتری گرفت، زیرا حمایت بیدریغ از اصول معتزله و ترجمه فلسفه یونان، یکی از مهمترین اصول سیاست مأمون بود.
این جریان در اندیشه «اسحقکندی» «فارابی» و «ابن سینا» ادامه یافت؛ چنان که پس از غلبه عرفان جامع «محی الدین» و پیروان وی در فاصله قرن ششم تا قرن هشتم هجری، دوباره عقلگرایی و راززدایی در تمدن اسلامی توسط «ابن رشد» و «ابن خلدون» از سرگرفته شد.
ابن رشد میکوشید تا میان دین و فلسفه یا خردورزی پیوند ایجاد کند و ابن خلدون نیز با تأکید بر لزوم طبیعتشناسی حوادث تاریخی و فلسفة الاجتماع، در صدد عقلانی کردن تاریخ و امور اجتماعی برآمد. پس از آنان در عهد تمدن صفوی نیز «میرداماد» از حامیان فلسفه مشّائی است.
با ورود اندیشههای غربی ، راززدایی از زمان مشروطه در ایران چهره دیگری به خود میگیرد. «احمد کسروی» بر ضرورت پالایش دین از آموزههای رازآلود و عرفانی تأکید میکند و حزب توده در عصر رضاشاه پهلوی و محمدرضا شاه، بر لزوم دینزدایی به طور کلی اصرار میورزد تا آن که در دهههای چهل و پنجاه، سه جریان فکری راززدایانه با رویکردهای متفاوت به ظهور میرسند: یکی راززدایی سازمان مجاهدین با رویکرد التقاطی در مواجهه با ایدئولوژی چپ مارکسیست ـ لنینیست که در کتاب راه حسین(ع) مطرح شد و دوم عاشوراشناسی مرحوم دکتر شریعتی با رویکرد انقلابی و حماسی که با عناوین شهادت و حسین(ع) وارث آدم به چاپ رسید.
این دو رویکرد، هر چند در مبانی و اصول فکری از یکدیگر متمایزند، ولی در رویکرد راززدایی و عرفانگریزی مشترکند. هر دو میکوشند تا چهرهای عرفی و عقلانی از رخداد عاشورا به نمایش بگذارند.
جریان سوم، جریان فکری کتاب شهید جاوید با رویکرد عقلانی بود که از لزوم تبیین عاشورا با روش عرفی و فارغ از جنبههای عرفانی و متافیزیکی حمایت میکرد. در این میان، آیا میتوان رویکرد تاریخی و فقهی تبیین عاشورا را در عداد ساختارهای معرفتی راززدایانه قرار داد؟ به نظر میرسد پاسخ به نوع برخورد ما با فقه و تاریخ بستگی داشته باشد؛ چنان که رویکرد حماسی یا عقلانی به عاشوراشناسی، با نگرش عرفانی و رازمدارانه مانعة الجمع نیست.
در برابر دو ساختار معرفتی یادشده، ساختار معرفتی جامع قرار دارد که به جای حمایت از واگرایی میان رازمداری و راززدایی در معرفت عاشورا، از همگرایی میان خردورزی و عرفان و ظاهرگرایی و باطنمداری حمایت میکند. این ساختار معرفتی یا رویکرد جامعنگرانه نیز در تاریخ فرهنگ و معرفت دینی سابقه طولانی دارد. ابن سینا در اشارات در تبیین مقامات عارفان در نمط نهم از عرفان و رازهای عرفانی با منطق عقل و برهان دفاع کرد و مدعیات عرفانی را به طور جدی قابل قبول، بلکه مورد غبطه و حسرت دانست. او گفت:
جل جناب الحق عن ان یکون شریعة لکل وارد او یطلع علیه الا واحد بعد واحد. ولذلک فانّ ما یشتمل علیه هذا الفن ضحکة للمغفل عبرة للمحصل. فمن سمعه فاشمأز عنه فلیتهم نفسه لعلها لاتناسبه. وکل میسر لما خلق له؛(1) حضرت حق منزه است از این که آبشخور هر تشنهای باشد و یا کسی بر او آگاهی یابد جز یگانهای بعد از یگانهای. به همین سبب آنچه که عرفان در بردارد، برای غافل مسخره و برای اهل تحقیق و معرفت مایه عبرت است. بنابراین، کسی که آن را بشنود و ابراز ناخوشآیندی کند، باید خود را متهم سازد که شاید با آن سنخیت و تناسب ندارد. هر کسی توان کاری را دارد که برای آن آفریده شده است.
پس از ابن سینا، شیخ اشراق میان برهان عقلی و ذوق عرفانی جمع کرد و حکمة الاشراق را در خور کسانی دانست که در هر دو زمینه صلاحیت دارند و در مقدمه فلسفه خویش تصریح نمود که فلسفهجویان ضدعرفان و عرفانگرایان برهانستیز دنبال حکمة الاشراق نروند که هیچ بهرهای از آن نخواهند برد.(2) تاریخ تمدن اسلامی بعد از وی شاهد ظهور بزرگانی چون محی الدین عربی، مولوی و پیش از وی «سنایی» و «صدرالدین قونوی» و «ابن ترکه» است که هر کدام از مدافعان بیچون و چرای اتحاد برهان و عرفان و عقل و عشق بودند. تا آن که در عهد صفوی مرحوم ملاصدرای شیرازی به ظهور میرسد و مکتب فلسفی خویش را بر اساس اتحاد عرفان و برهان و قرآن قرار میدهد و به نزاع تاریخی میان عرفان و فلسفه و عقل و عشق پایان میدهد.
پس از ملاصدرا، باید مکتب فلسفی و مشرب عرفانی او در تمامی عرصههای دینی، طبیعی، سیاسی، هنری و ادبی، تعلیم و تربیت، تاریخپژوهی و عاشوراشناسی حضور مییافت و ایفای نقش مینمود، ولی با کمال تأسف این حضور تحقق نیافت وجز اندکی از فرزانگان و دانشوران چون سیدجمال الدین اسدآبادی، اقبال لاهوری، امام خمینی، علاّمه طباطبایی و... به جذب و اقتباس آن همت نگماشتند.
2. ساختار معرفتی استاد مطهری و دستگاه معرفتی ناقد
ساختار معرفتی استاد مطهری و مبانی دینشناسی وی، تداوم مبانی معرفتی مرحوم ملاصدرا در جمع میان عرفان و برهان و قرآن است. با این تفاوت که مرحوم مطهری، علاوه بر عنایت کامل به ارکان معرفتی سهگانه، در بعد اجتماعی، حماسی، اطلاعات بروندینی و رویکرد جامع به پدیدههای زمان و رخدادهای زمانه نیز برجسته بوده است که از مجموعه این اصول میتوان به «اصول مکتب نوصدرایی» تعبیر نمود.
کتاب حماسه حسینی، مانند سیره نبوی و سیره ائمه اطهار او، بر اساس مکتب و ساختار معرفتی ایشان نوشته شده است. اصولاً عاشوراپژوهی مبتنی بر رازمداری و راززدایی که تمامی عرصههای عاشوراشناسی را تحت سیطره خود قرار داده بود، با عاشوراشناسی استاد مطهری وارد مرحله نوینی میشود که با دو مشرب و جریان فکری افراطی و تفریطی پیش از خود تمایز و اختلاف بنیادین دارد. حماسه حسینی استاد مطهری در صدد آن نیست که عاشورا را به عنوان یک رخداد بریده از زندگی اجتماعی و رابطه صرف میان عاشق و معشوق قلمداد کند، همچنان که در مکتب نوصدرایی او رخداد عاشورا عرصه نمایش یک متفکر عاقل صرف همانند صدها عاقل فرزانه متعارف و یا انقلابی و مجاهد عادی دیگر نیست. در مکتب معرفتی مرحوم مطهری میان دین و دنیا و عقل و عشق و عرفان و فیزیک و متافیزیک رابطه ناگسستنی و منطقی حکمفرماست. در نگرش او، شخصیتهای ربانی و الهی دارای منطق خاص و سبک زندگی خاصند؛ همانگونه که خردورزی آنان، عرفان آنان و حماسه آنان از نوع خردورزی فیلسوفان یا سیاستمداران و عرفان صوفیان و حماسه کشورگشایان نیست. در نگرش او، شخصیت امام حسین(ع) به همین دلیل الگو است وگرنه عقلا و مبارزان دیگری که میتوانند الگو باشند، کم نیستند. آنچه که آن حضرت را الگوی بینظیر و بیهمتا میسازد صرفا همین شخصیت منحصر به فرد اوست.
استاد مطهری بر اساس ساختار معرفتی یادشده به تحریفشناسی عاشورا میپردازد، زیرا از دیدگاه او، در منطق انسان کامل و ربانی، رفتارهای ضدعقل و تناقضآمیز محکوم و مردود است؛ همانگونه که انسان ربانی دارای علم و فهم برتر است. او در عین عاقل بودن عاشق و عارف است، چنان که در عین آسمانی بودن، زمینی است. پس نباید جنبههای آسمانی و عرفانی عاشورا را خرافی و غیرعقلایی قلمداد نمود و یا گمان نمود که پذیرفتن جنبههای عرفانی و فوق عقل عادی، رخداد عاشورا را از الگو بودن خارج میکند، بلکه باید دانست که انبیا و اولیا آمدهاند تا به ما زمینیان آسمانیزیستن در زمین را بیاموزند، وگرنه دعوت به عقلایی زیستن در زمین که از هر عاقلی ساخته است.
از این رو، بدیهی است که مرحوم مطهری با عاشوراشناسیهای یک جانبه، چون: عاشوراشناسی کتاب شهادت یا حسین وارث آدم مرحوم شریعتی که صرفا به جنبه حماسی و انقلابی شخصیت امام حسین(ع) آن هم با مبانی معرفتی غیرجامع میپردازد موافق نباشد؛ چنان که با عاشوراپژوهی عقلانی و راززدایانه نیز موافق نیست.
نویسنده محترم شهید جاوید که ناقد تفصیلی کتاب حماسه حسینی استاد مطهری نیز هست، در مقدمه کتاب خود به طور صریح و روشن از مبانی فکری و ساختار معرفتی خود در تحلیل عاشورا پرده برداشته و مینویسد:
در این کتاب قیام امام حسین(ع) بر اساس جنبه بشری و در سطح زندگی اجتماعی مورد بحث واقع شده تا حرکت آن حضرت بتواند سرمشق مردم دیگر باشد. بدیهی است وقتی که قیام امام از جنبه بشری بررسی میشود، نباید تصور شود که از جنبه ملکوتی حضرتش چیزی کم شده، زیرا این نکته بر همه کس روشن است که بیت رسالت به وسیله جنبه الهی از خداوند کسب فیض میکند.(3)
در فراز دیگری مبنای خود را مبنای علما دانسته و هم آن را موجب اسوه بودن عمل امام(ع) و سرمشق بودن رفتار او تلقی کرده است:
کتاب حاضر، نهضت عظیم حسین بن علی(ع) را از نظر مجاری عادی و با صرفنظر از علم غیب امام بررسی کرده تا هم طبق اتفاق هر دو گروه از علما رفتار کرده باشد و هم عمل سبط پیغمبر(ص) بتواند سرمشق مردم دیگر واقع گردد.(4)
و در عبارتی دیگر تأکید میورزد که عمل امام حسین(ع) با صرفنظر از مقام امامت او مطابق با دیدگاه یک سیاستمدار ورزیده و بافراست است. او روش کتاب را بررسی رخداد بر اساس مجرای کارهای عقلائی و مجاری طبیعی میداند تا مکتب آن حضرت بتواند اسوه و الگو باشد.(5) مؤلف محترم با همین مبانی و پیشفهمها است که به نقد کتاب حماسه حسینی میپردازد. در پشت جلد کتاب آمده است: «کتاب حاضر از دو بخش تشکیل میشود: یک بخش جنبه دفاعی دارد و پاسخ به مطالبی است که شهید مطهری ـ رضوان اللّه علیه ـ به نویسنده کتاب شهید جاوید نسبت دادهاند و... . در بخش دیگر کتاب، بحث درباره نقاط ضعفی است که به نظر نویسنده شهید جاوید در نوشتههای استاد شهید وجود دارد؛ از قبیل این که آن شهید سعید در جاهایی به منابع بیاعتبار استناد کردهاند، یا تحلیلهایی ارائه دادهاند که با واقعیتها منطبق نیست، یا میان سخنانشان تعارضهایی دیده میشود، یا برداشتهایی از گفتارها و رفتارهای امام حسین(ع) کردهاند که قیام امام را از الگو بودن ساقط میکند، یا مطالب تاریخی را با اعتماد به حافظه بر خلاف آنچه در متن تاریخ هست نقل کردهاند. از این رو لازم بود این نقاط ضعف مورد نقد و تجزیه و تحلیل قرار گیرد.(6)
خاطرنشان میسازیم که مشکل اصلی در این میان، فقط اختلاف در پیشفهمها و زیرساختهای معرفتی است که در مقدمه شهید جاوید به آنها تصریح شده است. ناقد محترم بر ضرورت تفکیک میان بعد باطنی شخصیت امام حسین(ع) و رفتار ظاهری حضرت و لزوم انسان عادی تلقی کردن امام تأکید دارد، ولی استاد مطهری تنها امتیاز امام(ع) را همان شخصیت ممتاز او که از معرفت متعالی و ایمان او سرچشمه میگیرد و او را از عقلای غیرالهی جدا میسازد، میداند. ناقد محترم به طور جدی ظاهرگرا و گریزان از باطن و رازمداری است و رازآلودی را نفی اسوه بودن امام(ع) تلقی میکند، ولی استاد مطهری در عین تأکید بر لزوم عرف و عقل و بعد بشری معصومین(ع) این بعد را ملازم با باطن و جنبههای الهی و آسمانی میداند و تفکیک میان آن دو را به مفهوم سکولاریزه کردن شخصیت امام(ع) و نفی کامل هویت انبیا و اولیای الهی میداند. مبانی معرفتی ناقد، شبیه مبانی معرفتی کانت در تفکیک میان عقل نظری و گرایش دینی و مکتب فلسفی و یتگنشتاین در تفکیک میان حیات علمی و حیات دینی و زبان آن دو است که هر دو نگرش در منطق و مکتب استاد مطهری غیرقابل دفاع هستند. چنان که تفکیک میان ظاهر و باطن یا جوهر و عرض فاقد مبنای فلسفی و دینی است.
از سوی دیگر، مگر در قرآن و نهجالبلاغه به طور گسترده درباره علم لدنی، معجزه پیامبران(ع) و فرشتگان و مقامات معنوی پیامبران و اولیای الهی سخن به میان نیامده است؟ اینک آیا میتوان این همه آموزهها را بیربط با زندگی و سعادت بشر و مشتی آموزههای مربوط به آسمان و عالمی بیربط با عالم زمینی دانست؟! البته تأکید بر این اصل به مفهوم این نیست که استاد مطهری عاشورای حسینی را بر مبنای علم غیب امام(ع) و صد در صد آسمانی معرفی کرده است، بلکه هدف او تأکید بر لزوم تعمق و همهجانبهنگری در پژوهش است. ما بر این باوریم که همانگونه که تبیین عاشورا بر مبنای باطنمداری محض، به تحریف آن رخداد بینظیر میانجامد، تبیین زمینی و عقلانی آن نیز به تحریف و وارونهسازی آن خواهد انجامید. تنها راه برون رفت از این مخمصه، تجدیدنظر جدی در پیشفهمها و زیرساختهای مربوط به دینشناختی و عاشوراپژوهی است.
گذشته از مشکلات پیشفهمی و زیرساختشناختی فاحش ناقد حماسه حسینی، یک سلسله مدعیات و نسبتهایی در نقد مشاهده میشود که نمیتوان آنها را ناشی از مشکل زیرساختی و پیشفهمی دانست. برای نمونه، به استاد مطهری نسبت میدهد که او طرفدار کشتهشدن هرچه بیشتر یاران امام(ع) است! و این که از دیدگاه او امام حسین(ع) دیگران را به کشتهشدن ترغیب میکرد!(7) در حالی که در نزد استاد مطهری، منطق امام(ع) منطق آزادگی و کرامت و دوری از ذلت و خواری و عدم سکوت در برابر رژیم منحط یزید است، خواه زنده بماند و خواه کشته شود. آن حضرت دیگران را نیز به این اصل دعوت میکرد نه به کشتهشدن و خود را هلاک کردن. آیا به راستی این نکته بدیهی که مکرر در حماسه حسینی استاد مطرح میشود، بر ناقد محترم پوشیده مانده است؟! در کتاب ناقد حماسه، علاوه بر نقدهای برخاسته از مشکل مبنایی و زیرساختی، از این قبیل نسبتهای عجیب نیز به چشم میخورد که منشأ معرفتی آن معلوم نیست.
حاصل سخن
در عاشوراپژوهی، مانند هر پژوهش دیگری، پیش از هر چیز باید به شناخت زیرساختهای معرفتی همت گماشت؛ چنان که در نقد و ارزیابی نظریههای عاشوراشناختی، پیشفهمشناسی آنها رکنی اساسی است. منشأ اصلی اختلاف و تمایز یا تقابل میان نظریههای عاشورا شناختی نیز در پیشفهمهای آنها نهفته است. عاشوراشناسی استاد مطهری، بر پیشفهمهای خاص مکتب نوصدرایی او که اوج جریان جامعنگر در تاریخ دینپژوهی است تکیه دارد که در آن، میان عرفان و برهان، ظاهر و باطن، فیزیک و متافیزیک و عرفان و سیاست و حماسه پیوند عمیق برقرار میشود. از این رو، عاشوراشناسی او نیز از عاشوراشناسی فقیهانه، صوفیانه، سیاستمدارانه و خردورزانه رازگریزانه فاصله میگیرد ولذا با عاشوراشناسی کتاب شهادت و حسین(ع) وارث آدم و شهید جاوید همگام نمیشود.
ناقد حماسه حسینی، در نقد خود به جای تأمل در پیشفهمهای شهید مطهری و تصحیح پیشفهمهای خود، به سراغ نقد عاشوراشناسی استاد مطهری رفته و بر اساس پیشفهمهای غیرقابل دفاع و ناتمام خود، در عاشوراپژوهی او به مناقشه پرداخته است. بنابراین، آنچه در کتاب چهارصد و شصت صفحهای خود به عنوان «برداشتهای ابتدایی»، «تناقضات»، «اشتباهات تاریخی» و «اعتماد به منابع بیاعتبار» به استاد مطهری نسبت داده، به طور عمده و غالبا از بیتوجهی وی به لزوم تأمل در زیرساختهای معرفتی استاد مطهری و خود ناشی شده است. پس ناقد حماسه باید پیش از هر چیز به محکمکردن پایبست خانه معرفتی خود توجه کند و خشت اول دینپژوهی خویش را درست بگذارد و آنگاه به ارزیابی عاشوراشناسی دیگران بپردازد.
پینوشتها:
1. ابن سینا، حسین، الاشارات و التنبیهات، ج 3، ص 394، چاپ دوم، دفتر نشر کتاب، قم 1403.
2. ر.ک: مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج 2، تصحیح هنری کربن، صص 12 ـ 13، چاپ دوم، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، 1373.
3. صالحی نجفیآبادی، نعمت اللّه، شهید جاوید، ص 6، چاپ اول، انتشارات امید فردا، تهران، 1379.
4. همان، ص 11.
5. همان، ص 14 و 15.
6. ر.ک، نگاهی به حماسه حسینی استاد مطهری، صالحی نجفآبادی، چاپ اول، انتشارات کویر، تهران، 1379.
7. همان، ص 91 ـ 111.
پنج شنبه 23/9/1391 - 20:11
اهل بیت
توضیحات: قال الله العظیم : فانتقمنا من الذین اجرموا و كان حقّاً علینا نصر المؤمنین(قرآن كریم / سوره روم /آیه 47)
"ما از مجرمان انتقام گرفتیم و یاری مؤمنان بر ما حق و حتم است".
در قرآن كریم ، آیات زیادی وجود دارد كه از هلاكت و نابودی مشركان و ملحدان و ظالمان حكایت می كند و در امت های گذشته و ملّت های معاصر پیامبران ، این پدیده به عنوان یك سنت قطعی الهی ، یادآوری شده است. مگر قوم نوح، ابراهیم ، عاد ، ثمود ، صالح ، یونس ، موسى، عیسى و دیگر انبیا(ع) چه گناهی مرتكب شده بودند كه خداوند اینگونه آنان را به دست هلاكت و انتقام و نابودی سپرد؟ بعضی را غرق می كند و بر بعضی از آنان صاعقة آسمانی فرو می فرستد ؛ بر جمعی انواع بلاها و دردها و شكنجه ها را نازل می فرماید و برای برخی ، انتقام گیرندگان مخصوص می گماردو ... آیا اینان چه كرده بودند؟
از مجموع آیاتی كه در ان زمینه وجود دارد به دست می آید كه آنان پس از اتمام حجت و آمدن پیامبران و دعوت حق ، زیربار حق نرفتند و آیات خدا را منكر شدند و در مقابل حق موضع گرفتند و پیامبران را كشتند ؛ پس خداوند آنان را به سزای اعمالشان در دنیا و آخرت رساند و به آنان وعدة عذاب در هر دو نشأه را گوشزد فرمود كه در این زمینه آیات فراوانی موجود است.
گرچه امت پیامبر اسلام ، امتی است كه مورد لطف و عنایت خاص خداوند قرار دارد، چنانكه قرآن می فرماید: "و ما كان الله لیعذّبهم و انت فیهم و ما كان الله معذّبهم و هم یستغفرون". (1)
و خداوند امت تو را تا زمانی كه تو (پیامبر رحمت) در میان آنان هستی ، عذاب نمی كند و نیز مادامی كه از نافرمانی خدا پشیمان شوند و به درگاه او توبه و استغفار كنند باز آنها را عذاب نكند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
انفال /33
شاید قید و" انت فیهم" به این معنی باشد كه امت اسلامی تا زمانی كه رسول خدا (ص) در میان آنان است یا چنانچه توبه و استغفار كنند ، از آن عذاب های آسمانی ، به شكل كلی و دسته جمعی معاف شده اند .(1)
و این بدین معنی نیست كه منكران آیات حق و كسانی كه در مقابل خدا و پیامبر و اهل بیت (ع) ـ كه خداوند به اطاعت از آنان و دوستی ایشان فرمان داده است ـ عناد ورزیدند و كفر و الحاد به خرج دادند ، از عذاب الهی در امان هستند ـ بلكه بنا بر وعدة حق ، در دنیا ذلیل و خوار و نابود خواهند شد و در آخرت نز مورد مؤاخذه واقع می شوند و در دوزخ و عذاب الهی ، جاودان خواهند بود.
همانگونه كه انكار حق و كفر به آیات خدا جرم امت های گذشته بود و به دلیل همین جرم به هلاكت رسیدند ، در امت پیامبر(ص) نیز، به ویژه بعد از رحلت آن بزرگوار ، گروهی از امت ایشان چنین جرمی را مرتكب شدند . آیا اهل بیت پیامبر و ائمه اطهار(ع) براساس روایات متواتر و قطعی "آیات حق" نبودند؟ آیا نافرمانی پیامبر و اولو الامر كه خدا و رسول خدا به پیروی از آنان امر كرده اند ، در حدّ الحاد و كفر به آیات نیست؟ مگر كشتن ائمه و عترت پیامبر(ص) و جنگ با آنان كفر و الحاد محسوب نمی شود؟
همانگونه كه در امت حضرت نوح (ع) جمعی كه با ایشان بودند و بر كشتی نجات حضرت سوار شدند ، نجات یافتند و آنان كه در مقابل او كفر ورزیدند و سوار كشتی نشدند به هلاكت رسیدند ن در امت محمد (ص) نیز اهل بیت پیغمبر كشتی نجات امت بودند (2) كه ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تفسیر المیزان / ج 9/ ص 71
یكی از احادیث متواتر در میان شیعه و سنی ، حدیث "سفینه" است كه پیامبر گرامی فرمود: "مثل اهل بیتی كسفینه نوح من ركبها نجى و من تخلف عنها هلك" .راوی حدیث حضرت ابوذر غفاری ، صحابی بزرگ پیامبر گرامی است و این حدیث در كتاب های معتبر اهل سنت آمده است كه به بعضی از آنها اشاره می شود: 1) ابن قتیبه دینوری و عیون الاخبار/ج 1 ص211 ؛ 2) حافظ طبرانی /المعجم الكبیر/ص130 ؛ 3 ) ابن كثیر دمشقی /تفسیر القرآن /ج9/ ص115 ؛ 4 ) سیوطی /تاریخ الخلفاء /ص 573 و خصائص الكبرى / ج2 /ص266 ؛ 5) علامه هیثمی /الصوائق /ص 184 به نقل از مستدرك حاكم ؛ 6) هندی /كنزل العمال/ج 3/ص84 . برای تفصیل بیشتر به كتاب احقاق الحق تستری / ج9/ ص 278 ـ270 و ج 18 /ص 316 ـ 311 مراجعه شود.
گروهی بدان پناه بردند و نجات یافتند و گروهی كه تخلف كردند به هلاكت رسیدند .مگر حضرت امام حسین(ع) سبط پیامبر و امام معصوم و منصوص ، كشتی نجات نبودند؟ آنان با
این وسیلة نجات و هدایت چه كردند؟ پس همانگونه كه قوم نوح غیر از سواران بر كشتی ، همگی غرق شدند و به هلاكت رسیدند، مجرمان این امت نیز چنین خواهند شد.
مگر فرعون و اطرافیانش مردم را به عبادت غیر خدا و خودشان دعوت نمی كردند؟ و این كفر و الحاد سبب غرق آنان نشد؟ و مگر در این امت به اعتراف اكثر مورخان بزرگ اسلام ، یزید همان دعوی فرعون را نكرد؟ مگر او به "مسلم بن عقبه" نگفت كه مردم مدینه را قتل عام كند تا به بندگی خود برای یزید ،بیعت كنند ؟! (1)
كشتار بهترین وارثان آدم در كربلا كه به فرمان یزید و ابن زیاد و بدست عمر بن سعد و جنایتكاران كوفه و شام انجام شد كمتر از جنایت وانكار آیات خدا از سوی فرعون و نمرود و دیگر سركشان امت های گذشته نبود و همانگونه كه خداوند از آنان انتقام گرفت ، از مجرمان این امت نیز انتقام می گیرد.
ما از جنایتكاران انتقام می گیریم
مگر خداوند در قرآن نمی فرماید كه : "فانتقمنا من الذین أجرموا و كان حقّاً علینا نصر المؤمنین (2) ؛ ما از جنایتكاران انتقام گرفتیم و یاری مؤمنان برما حتم و حق است".
و مگر این فرمودة صریح خداوند نیست كه :" انّا مِنَ المجرمین منتقمون" (3) ؛ ما از مجرمان انتقام خواهیم گرفت.
مگر خداوند به ظالمان و ستم پیشگان و جنایتكاران هشدار نمی دهد كه : "ولاتحسبّنَّ الله غافلاً عمّا یعمل الظالمون (4) ؛ و گمان مبر كه خداوند از جنایات و كارهای ستمگران غافل است".
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مروج الذهب مسعودی /ج 3/ص78
روم /47
سجده /22
ابراهیم /42
آیا امام سجاد (ع) و زینب كبرى(ع) ، مفسران حماسة بزرگ عاشورا ، این آیات را برای جانیان و ستمكاران كوفه و شام مكرر تلاوت نفرمودند و به آنان هشدار ندادند؟ و مگر خداوند اخطار نمی فرماید كه : "و سیعلم الذین ظلموا ایَّ منقلب ینقلبون (1) ؛ و به زودی ستمگران خواهند دانست كه چگونه زیر و رو خواهند شد".
و مگر این سنت و مقتضای عدل الهی نیست كه به ظالمان امان ندهد و آنان را به سزای اعمالشان برساند؟ براساس این آیات صریح و وعده های تخلف ناپذیر حق است كه می گوییم : غاضبان حق اهل بیت پیامبر (ص) ، قاتلان مردان نمونة اسلام ، منكران آیات حق و ملحدان تبهكار باید به دست انتقام سپرده شوند.
و به فرمودة قرآن كریم :" لهم خزیّ فی الدنیا و لهم فی الاخره عذاب عظیم (2)؛ برای آنان در دنیا ذلت و خواری و در آخرت عذابی بزرگ مهیا است".
و چه جنایتی بزرگتر از جنایت كربلا و كدام حادثه تكان دهنده تر از واقعة عاشورا و كشتن چه حقی بزرگتر از آنكه در كربلا واقع شده است ؟ و طبیعی است كه خداوند غافل نیست و در زمان مناسب گلوی ظالم را در چنگال انتقام خود خواهد فشرد.
وعدة حق تحقق می یابد و روایات فراوان مبنی بر اینكه عاملان حادثة كربلا به چه سرنوشت شومی مبتلا شدند نیز حاكی از همین معناست.(3)
و قیام پرشكوه و خونین مختار براساس روایات متعدد و اخبار مستفیضه ،چیزی جز تحقق
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
انعام /124
مائده /41
بحارالانوار /ج45 /ص323 ـ 300 ؛ ج 46 / ص232 ـ 295 ؛ مقتل خوارزمی /ج 2/ ص 103 ؛ متاقب ابن مغازلی /ج5 /ص 459 و تاریخ دمشق ابن عساكر شرح حال امام حسین(ع)/ص 274 ، 345 ـ 344 و ص 298 ، 398 ـ397 .شایان ذكر است كه این كتاب اخیراً به سبك زیبایی در ك جلد با عنوان شرح حال امام حسین (ع) با تحقیق محقق عالیقدر علامه محمدباقرمحمودی در بیروت چاپ شده است ز تاریخ دمشق ، تالیف ابن عساكر از منابع مهم تاریخی اسلام است و مؤلف آن متوفای سال 571 هـ.ق است .
وعدة خدا در زمینة هلاكت مجرمان نبود: "و كان امرالله مفعولاً (1) ؛ و وعدة حق تخلف ناپذیراست".
وبنا برهمین اصل اساسی است كه امیرمؤمنان و پیشوایان دین(ع)، قیام مختار و انتقام او از قاتلان واقعة عاشورا را بشارت دداه و آن را تأیید كرده اند.
ومختار خود ، براساس همین روایات و اخبار رسیده ، براین حقیقت واقف بود كه خداوند افتخار اجرای این امر مهم و انتقام از قاتلان حسین(ع) را نصیب او خواهد كرد و وی با این عمل خداپسندانة خود جایگاه عظیمی نزد خدا و ائمه هدى(ع) بدست آورد كه طبق وایاتی كه موجود است این امر مسلّم شده است.
زهری سخن معروفی در این باره دارد ؛ وی می گوید :" لم یبق من قتله الحسین (ع)احدٌ الاذ عوقب فی الدنیا اما بالقتل او العمى او سواد الوجه او زوال المُلك فی مده یسیره(2) ؛ از قاتلان حسین(ع) كسی در این دنیا باقی نماند مگر آنكه یا كشته شد یا كورشد یا رویش سیاه شد یا حكومتش در مدت كوتاهی نابود شد".
روایات زیادی در این زمینه رسیده است (3) و به عنوان مثال : ابن عساكر از علمای بزرگ اهل سنت از ابن عباس روایت می كند : "اوحى الله تعالى الى محمد (ص) انی قد قتلت بیحیى بن زكریا سبعین الفاً ، و انا قاتل بابن بنتك سبعین الفاً و سبعین الفاً (4) ؛ خداوند به پیامبر گرامی خود ، محمد (ص) چنین وحی كرد : من در مقابل كشته شدن یحیى بن زكریا ،هفتاد هزار نفر (از بنی اسرائیل ) را هلاك كردم و به زای قتل فرزند دختر تو ، هفتاد هزار و هفتاد هزار نفر را نابود خواهم كرد".
شیخ مفید (ره)در كتاب امالی روایات جالبی پیرامون عذاب اخروی قاتلان امام حسین نقل فرموده است كه قسمتی از آن را نقل می كنیم :
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نساء/ 47 ؛ انفال /42 و 44 ؛ اسراء /5
جواهرالمطالب / ص92 به نقل از حیاه الامام الحسین ؛ قرشی ص 457 .
ر. ك : بحار الانوار /ج45 ص 300 به بعد
تاریخ دمشق /ابن عساكر /ج شرح حال امام حسین(ع) /ص 241 ، ح 286 .
ابان بن عثمان از امام صادق (ع) روایت كرده كه حضرت فرمود: .... در روز محشر ، فاطمه زهرا(س) پیراهن خون آلود حسین(ع) را در دست می گیرد و می گوید: ای پرودگار من ! این پیراهن فرزند من است و تو دانی كه با او چه كردند .
از سوی خداوند عزوجل ندا آید كه : ای فاطمه ! من خشنودی تو را خواهانم و ایشان عرض می كند: ای خدای من ! از قاتل حسین انتقام بگیر! و خداوند پاره ای از آتش فرمان دهد تا از دوزخ بیرون آمده و تمام كشندگان حسین بن علی (ع) را مانند پرنده ای كه دانه را از روی زمین برمی چیند برباید. سپس همه را به سوی دوزخ می برد و آنان در آتش به انواع عذاب ها معذب می شوند.
آنگاه فاطمه (ع) بر مركب خود سوار می شود و فرشتگان ، حضرت را بدرقه می كنند و فرزندان آن حضرت پیشاپیش او و دوستان فرزندان فاطمه از طرف راست وچپ وی حركت می كنند و با این حال داخل بهشت می شوند.
آری ! قاتلان سید الشهداء (ع) در دنیا و آخرت مستحق كیفرند و این چنین عذاب می شوند.(1)
1.امالی شیخ مفید / ج جدید /ص 143 ، مجلس پانزدهم ، ح 6
پدیدآورنده: سید ابوفاضل رضوی اردكانی
پنج شنبه 23/9/1391 - 20:10
اهل بیت
عوامل مقدس در نهضت امام حسین (ع) كه نظیر آنها در دنیا وجود ندارد و نخواهد داشت
1ـ نهضت اباعبدالله الحسین (ع) شخصی و فردی نبود، بلكه كلی و انسانی بود، به خاطر حقیقت، عدالت و مساوات صورت گرفت و نهضتی كه به خاطر حق و عدالت باشد همه افراد بشر آنرا دوست دارند و به آن ارج می نهند. همانطوریكه پیامبر (ص) برای امام حسین(ع) ارج و قرب و عشق خاصی قائل بودند و بارها جملاتی مانند حسین منی و انا من حسین را در جمع می فرمودند.
2ـ قیام امام با یك بینش و بصیرت قوی توأم بود كه زمانها باید می گذشت تا مردم متوجه شوند. فرض كنید مردم اجتماعی كه در جهل و غفلت بودند، یك بصیر پیدا می شود و مصائب، درد و مشكل این مردم را بهتر از خودشان می شناسد مانند مرحوم سید جمال الدین اسد آبادی، او در سال یك هزار و سیصد و ده قمری رحلت نمود. وی چهارده سال قبل از قیام مشروطیت قیام كرد و یك نهضت اسلامی در دولتهای اسلامی بپا كرد در آن تاریخ این مرد بزرگ خوانده می شود. دیده می شود یك فردی واقعا غریب بوده و درد ملتهای مسلمان را احساس می كرده حتی خود ملت خودش (ایران) هم به او دهان كجی می كردند، او را مورد تمسخر قرار می دادند و او را مورد حمایت قرار نمی دادند. اگر نامه های ایشان را كه برای آیت ا… میرزای شیرازی و … نوشته است بخوانیم عظمت او را بیشتر درك خواهیم كرد. الآن كشورهای اسلامی به او افتخار می كنند حتی در مورد ملیت و جای تولدش بین بعضی دول اختلاف است و او را از آن خود می دانند؛ ایران و افغان او را از خود می دانند، تركها می گویند چون در كشور ما فوت نموده از آن ماست، مصریها افتخار می كنند كه سید جمال به كشور ما آمد و قدر و منزلت او را می دانستم و علمایی مانند شیخ محمد عبده به او گرایش یافتند ولی متاسفانه در زمان خودش طرد شده و حتی از كشور خودش ایران با چه وضع نكبت باری تبعید شد و مانند جد بزرگوارش امام سجاد (ع) پاهایش را به شكم قاطر بستند و در هوای سرد زمستان از طریق كرمانشاه از مرز خارجش كردند، یكنفر از مردم ایران هم از سید جمال دفاع نكرد. نمونه بهتر و بارزتر وجود مقدس حضرت امیرالمومنین علی (ع) است آن هم از زبان مقدس و مبارك خودشان در نهج البلاغه ، ایشان در فاصله ضربت خوردن تا شهادت یعنی در فاصله چهل و چهار یا چهل و پنج ساعت آخر زندگیشان فرموده اند(خطبه صد و چهل و هفتم): غدا ترون ایامی و یكشف لكم عن سرائری ؛ فردا مرا خواهید شناخت و اسرار من برای شما كشف خواهد شد. این مطلب با عظمت را حتی مسیحیان، مخصوصاً دانشمندان معروفشان بیان كرده اند مانند جبران خلیل جبران، میكائیل نعیمه، جرج جرداق مسیحی.
آنها با اینكه مسیحی هستند از شیفتگان واقعی مولا می باشند. جبران خلیل جبران می گوید: من نمی دانم چه راز و سری است كه افرادی پیش از زمان خودشان به دنیا آمده اند مولا علی(ع) از همان افرادی است كه آن مردم جاهل قدر و منزلتش را ندانستند، علی(ع) برای زمان خودش خیلی زیاد بود و كلاً در هر زمان علی (ع) برای زمان خودش خیلی زیاد است. ببینید جبران خلیل جبران مقام مولا را چقدر زیاد و خوب بیان نموده است. حقیقت را بهتر است از زبان خود حضرت بشنویم سلونی قبل ان تفقدونی كه خودش بحث مفصلی دارد ولی آن مرد جاهل اشعث بن قیس كه دشمن قسم خورده اهل بیت عصمت و طهارت بود گفت: یا علی، در سر من چقدر تار مو وجود دارد؟ مولا می فرمایند.... فقط بدان فرزندت قاتل فرزندم در كربلا می شود.... نهضت امام مانند بسیاری از حوادث جهانی آنچنان كه باید شناخته شود، هنوز شناخته نشده است الآن شاید كمی فهمیده شود كه یزید چه كسی بود؟ ولی نود و نه درصد مردم آن برهه از زمان نفهم بودند وقتی متوجه شدند كه امام به شهادت رسیده بود. سپس تكان خوردند و قیام توابین، مختار، قیام عبدالله بن حنظله (غسیل الملائكه ) شروع شد.
در زمان امام حسین(ع) مثلاً می خواهند خلیفه به ظاهر مسلمین را ببینند چه خواهند دید؟ افراد مسن تر كه پیامبر (ص) را دیده، زمان علی(ع) را درك كرده اند و سادگی و فروتنی آنها را دیده بودند، حالا در مركز دنیای اسلام آن زمان یعنی شام جوانی را می دیدند كه سی و سه سال سن دارد؛ جوانی بسیار قد بلند و خوش سیما و شاعر كه خیلی هم زیبا شعر می گفت ولی اشعارش در وصف می، معشوقه، سگ و میمونش بود و اگر می خواستند او را ببینند باید هفت درب را طی می كردند تا به جایگاه او برسند، دربانان وی را تفتیش می كردند و بعد شخصی را می دیدند كه در یك محیط مجلل روی تخت طلا نشسته است و اطراف او ترسیمهایی را با پایه های طلا و نقره كار گذاشته اند و روی آن شعرا، اعیان و اشراف نشسته اند بالادست میهمانان یك میمون را پهلوی خلیفه می بینند كه لباسهایی فاخر و طلاكوب تنش كرده اند. حال چنین شخصی می گوید من خلیفه پیامبرم و او می خواهد مجری دستورات الهی باشد، نماز جمعه هم می خواند، به جای امام جماعت هم می ایستد، مردم را هم موعظه می كند و برای همین امام حسین(ع) برای نهی از منكر قیام می كند. در آن زمان وسائل ارتباطات جمعی نبود و مردم مدینه نمی دانستند در شام چه می گذرد؟ چون رفت و آمد خیلی كم بود و افرادی هم كه از مدینه به شام می رفتند از دستگاه یزید اطلاعاتی نداشتند، بعد از قضیه امام حسین (ع) مردم مدینه تعجب نمودند كه عجب، امام را كشتند؟ هیئتی را به سرپرستی عبدالله بن حنظله برای تحقیق به شام می فرستند، پس از بازگشت به مردم می گوید همین قدر در یك جمله به شما بگویم كه ما مدتی كه آنجا بودیم، دائم می گفتیم: خدا نكند از آسمان سنگ ببارد و ما به این شكل هلاك شویم. عبدالله بن حنظله میگفت: ما از نزد كسی می آئیم كه علناً شرابخواری می كرد و كارش سگ بازی و میمون بازی بود. او زنا می كرد حتی با محارم خویش.
سپس عبدالله بن حنظله كه هشت فرزند داشت به مردم مدینه گفت: قیام كنید یا نكنید من قیام خواهم كرد ولو با این هشت فرزندم. او قیام كرد و همگی آنها به شهادت رسیدند.
3ـ قیام حضرت ندائی بود در میان سكوت در ظلمت، در شرایطی كه خفقان كاملاً حكمفرما بود، مردم قدرت حرف زدن نداشتند، سكوت مطلق و ناامیدی كامل حكمفرما بود، امام قیام نمود و سكوت را شكاند.
سبطین
پنج شنبه 23/9/1391 - 20:6
اهل بیت
علیرغم نقش شگفت انگیز عاشورا در روشن کردن موتور انقلاب اسلامی، هنوز بازخوانی نو و شایستهای از این واقعه که به آفرینش سینمایی فراموش نشدنی منتهی شده باشد پدید نیامده است... چرا؟ جهان مدرن، به بنیادهای سنتی / الهی گذشته باور ندارد.
برای عصر جدید گذشته، گذشته است و فهم و درک سنتی، برداشتی ناراست از علل واقعی و بیانگر اعتقادات متافیزیکی ارائه میدهد که خرافهای بیش به شمار نمیآید. با این وصف، مدرنیته، به بازخوانی رویدادهای گذشته و تفسیر مجدد آن براساس قواره تفکر مدرن علاقمند است. جهان مدرن، هم جهان اسطورهای و هم جهان دینی را طوری باز کاوی میکند که از دل ادراک اسطورهای و دینی که آنها را هم ارز میداند، استنباط جدید خود را باز آفرینی نماید و بر پندارهای کهنه فائق آید. نگاه مدرن، برای همین رویدادهای دینی در ادامه رویدادهای اسطورهای، تأدیلهایی ماورایی و خیالی مییابد. انسان معاصر باید با تفکر علمی به فهم مناسبات و علل آن دست یابد و ما از یاد نمیبریم که سینما معتبرترین هنر مدرن تکنولوژیک است.
اما انقلاب اسلامی این منظر را باور نداشته و بر عکس معتقد است که عصر جدید در مفاهیم اصیل و سیماهای چند جانبه و موجودیت جامع انسان اغتشاش ایجاد کرده و مجدداً باید مفاهیم اصیل را احیا کرد و غبار غفلت و فراموشی را از هستیهای اصلی، باطنی و حقیقی زدود. احیای حقیقت وحی، هستی باطنی، روح جاری در ژرفای موجودیت جسمانی، جهان روحی و هستیهای فرا مادی، احیای معرفتهای ماورایی، خدا باوری، شهود و غیب، و ماجراها و تجربه قدسی و مفهوم انسان اهل معرفت و باطن، هستی معصومانه انسان کامل، آزمون الهی، جهش فرا عقلی / فرا اخلاقی اولیای خدا و... رویدادهای فرهنگی / اعتقادی انقلاب دینی ایران بوده است. در آمیختن مباحث عرفان و اجتماع و رواج عرفان اجتماعی، فرهنگ بیداری نسبت به تلاش عارفانه رهبران را زنده کرده است. به ویژه اهمیت رویدادهای صدر اسلام که دارای مشخصه معرفت درون نگر و برون نگر، آمیزه عرفان قرآنی و علل سیاسی / اجتماعی بودهاند، در انقلاب ایران قدر و ارجی روز افزون یافتند و میتوان گفت تجربههایی مقدس نظیر عاشورا یا حکومت امام علی (ع) از منظر مبارزه علیه ظلم حاکم و یا تجربه تحقق عدل و قسط آرمانی، چراغ فروزان روزهای مبارزه و وعده و تصور حکومت موعود محسوب شدند، هنوز این فرهنگ با همان قدرت زنده است و علیه تفسیر خدا ناباورانه مدرن مقاومت میکند؛ در واقع معرفت درونی را در چالش با جاهلیت مدرن نسبت به ناآگاهی از غیب میبیند.
بینش وحدانی، ادراک منسجم حیات والا، احساس واقعیت مبرهن سلطه و مشیت، حضور الهی، احساس تیّمن، صلح و صفا در محضر الهی، حس قدس و الوهی در عمل اجتماعی ـ سیاسی و بیان ناپذیری تجربه ژرف روحی از یک سو و باور به آگاهی دیگر و ندای الهی و پاسخ به آن تا سر حد قربانی کردن هر چیز و همه چیز خود در راه تنها معشوق حقیقی و عمل به تکلیف از سوی دیگر،... ویژگیهای تجربه عاشورایی در انقلاب اسلامی است که به گفته بنیانگذار و رهبر بلا منازع انقلاب، سر چشمه همه پیروزیها، عاشورا بوده است، زیرا این تجربه درست آنجا شکل میگیرد که شکست بی معنا میشود و به محض پاسخ به سروش الهی و حرکت در مسیر حقیقت متعال، پیروزی تحقق مییابد و نیروهای انقلاب دینی طی سالهای زندان و تبعید، و سپس همه مردم در ماههای حرکت میلیونی بارها و بارها، با تمسک به تجربه حسین و علی (علیهما السلام) و گفتن «نه» به ستمگر ظالم تا سر حد ریختن خون خود و فرزندانشان، انقلاب را پیش بردند. در اینجا تنها امکان سقوط و ناکامی، از کف رفتن باور قلبی و جدایی از راه ایمانی بی چشمداشت است.
اکنون آشکار است شهادت که به معنی گواهی است، چرا مرگ ناپذیری است، نه مرگ پذیری و چرا خون شهید، عیناً آگاهی است و چگونه بر سلاح پیروز میشود و چرا شهیدان نزد خداوند روزی دارند و به چه دلیل در انقلاب و جنگ عراق علیه ایران، این فرهنگ و عرفان سیاسی، تنها ابزار معتبر فرهنگی حسین و علی (ع)، تنها الگو یا مهمترین الگوی عمل مؤمنانه و پیروزمند شمرده شده است. آیا سینما هم پای این تفسیر، توانسته است نقش بسیج کنندهای در بازخوانی تازه شهادت داشته باشد؟
سینما در برابر موتور محرک اصلی انقلاب اسلامی، یعنی پدیده عاشورا، چه عکس العملی داشت؟ این پرسش اصلی ماست.
اولاً نه از منظر دینی و نه از منظر مدرن، یعنی نه از زاویه دید باور به حقیقت باطنی و ماورایی عاشورا و نه از آن زاویه که این حماسه در تفسیر مدرن، تفسیری اسطورهای یافته باشد. پیش از انقلاب هم اثر مهمی از عاشورا در سینما نمییابیم. شاید بدان دلیل که به عکس غرب، سینما در ایران از ذخیره آیین و داستانهای مذهبی، به عنوان روایت اصلی فیلمنامه و تراژدی سود نجست و از آغاز در راهی گام نهاد که بینش مذهبی آن را ترویج ابتذال و فساد، و فروش عریانی و حرام کاری ارزیابی میکرد و تحریمش مینمود، پس روایت عاشورا در سینما در سال 57 هیچ پشتوانهای ندارد.
اما بعد از انقلاب، پس از آنکه امام خمینی (در مصاحبه با گاردین و اشپیگل)، رسماً اعلام کردند که قرار نیست سینما در ایران تعطیل شود و تنها جلوی رواج فساد و فحشا در فیلمها گرفته خواهد شد، به اَشکال گوناگون، تأثیر جلوههایی از عاشورا در فیلمهای سینمای ایران اندک اندک پدیدار گشت؛ به ویژه جنگ عراق علیه ایران، عرصه بسیار مناسب رواج فرهنگ عاشورایی بود که سرودهای آهنگران، کویتی پور و... از یک سو و فیلمهای مستند روایت فتح شهید آوینی از سوی دیگر، آن را تبلیغ مینمود و به درون فیلمهای سینمایی سر ریز میکرد.
در این روایت شهادت، مرگطلبی یا خشونت نبود؛ پذیرش قربانی شدن به سود حقیقت بود.
در آغاز بازتاب مستقیم و سپس طنین تلویحی و هنرمندانهتر رویداد عاشورا در آثار سینمایی پدیدار شد، اما هرگز احضار عاشورا به زمان حال و پیگیری تراژدی ندای حسین و صدای یزید در متن زندگی و شخصیتهای معمولی امروز که هر یک تجربهای از حسینیت و یزیدیت و ظالمی و مظلومی را با هم تجربه میکنند، در روایتی نو از عاشورا در سینمای ایران، تحقق نیافته است و بازخوانی تراژیک تازهای از عاشورا، هنوز آرزویی برآورده نشده است.
به هر رو، در فیلمهای پس از انقلاب، عاشورا و اشاره به حسین بن علی (ع) به گونههای مختلف، در فیلمها مطرح گشت؛ از سطحیترین جلوه تا صورتهای بالنسبه ژرف کاوتر:
1. به صورت شعاری و اشاره مستقیم در دیالوگها، در آثار عامهپسند و حتی مبتذل سالهای نخست انقلاب که با سوء استفاده از مذهب و کلام مذهبی رنگ و رویی دینی به خود میدادند. ذکر و یاد شهید مظلوم کربلا در صورت یک سوگند، یک جمله و یک اشاره در فیلمهایی نظیر فریاد مجاهد (معدنیان)، شجاعان ایستاده میمیرند (کسایی) خوشبارش (قویدل)، برزخیها (قادری) مرز (حیدری) و... کم و بیش وجود داشت و از جنس همان سوگندهایی بود که پیشتر در آثار یا سمی، ملک مطیعی و فردین وجود داشت و دهانشان را پس از مست کردن آب میکشیدند و...
2. همین الگو در فیلمهای ژانر تابع آثار هالیوودی از جنگ پدیدار شد. اما این بار خود فضای جنگ این اشارات را حتی در فیلمهای جمعی و عامیانه که کوچکترین ربطی به فضای واقعی جبههها نداشت، تقویت نمود. یک فریاد «یا حسین» یا «یا ابوالفضل» در هر لحظه از یورش یا شکستن خط محاصره یا گیر افتادن در میدان مین، چاشنی بسیاری از فیلمها نظیر «عبور از میدان مین» (طاهری)، «بازداشتگاه» (شکوة) و... بود.
3. آثار ایدئولوژیک که دارای یک شالوده باورمند دینی بودند، به گونه عمیقتری از ماجرای عاشورا، چه در آثار جنگی و چه در روایت مستقیم حادثه کربلا سود جستهاند:
الف. روایت مستقیم عاشورا با سفیر (فریبرز صالح) آغاز شد که فیلم قابل تأملی بود و به روایت داستان «قیس ابن مسهر» نماینده امام حسین علیه السلام در سفر به کوفه و دستگیری و شهادتش، میپرداخت.
«روز واقعه» اسدی که فیلمنامه آن را بیضایی نوشته بود، خود اثری شایسته تفسیر و نمونه دیگری از رویش یک فضایی دراماتیک درباره ماجرای عاشوراست.
ب. آثاری که در متن روایت جنگ، با نگرشی سالمتر از آثار مبتذل، از احساسات و فرهنگ سنتی مردم در ارتباط با رویداد عاشورا سود جستهاند هم بسیارند.
حسن کاربخش، سلحشور، باکیده، ملاقلیپور، شورجه، حاجی میری، حاتمی کیا، آوینی، بَحرانی و... در آثاری چون نینوا، پرچمدار، دیدهبان، دیار عاشقان، شب دهم، روایت فتح و... از مفهوم عاشورا سود جستهاند.
در شب دهم محرم، عزاداران حسینی با مأموران ارتش درگیر میشوند. ارتشیها مدافع چند مرد مست آمریکایی هستند که حرمت آیین مسلمانان را نگاه نداشتهاند. عزیز از مهلکه عزاداران میگریزد و همسرش را تنها میگذارد و اکنون سالهاست سرکوفته و حقارت آلوده آن شب است.
فرزندش طبق ارزشهای برادر همسرش تربیت میشود که سر دسته عزاداران حسینی بوده است، پسر به جبهه جنگ میرود و عزیز به دنبال او روانه جبههها میشود. موج انفجار او را میگیرد. تأثیر جبهه بر او، فراموشی گذشته درک متفاوت از وضع خود است و... .
چنین تمهایی بی آنکه در آنها به شخصیتپردازی و افقهای زیبایی شناسانه ارزشمندی توجه شود، نشان میدهند که قرینهپردازی بین دفاع مقدس و واقعه کربلا چه جایگاه مهمی در میان فیلمسازان مبلغ آرمانهای انقلاب اسلامی داشته است.
البته شب دهم بعدها نام سریالی شد که به وسیله فتحی نوشته و کارگردانی شده بود و آمیزش دراماتیکی از مراسم عزاداری دهه محرم و رویدادهای داستانی زمان رضاخان به وجود آورده بود.
بی تردید، در میان همه آثار سینمایی بلند، «روز واقعه» جایگاه ممتازی دارد و در کنار آن انبوه فیلمهای مستند، چون کاروان را باید نام برد و یا آثار داستانی کوتاه و مستند که نمونههایی فراموش نشدنی از پیش از انقلاب بر جای مانده است؛ نظیر نخل، اربعین و انواع مستند از آیینهای عاشورای سراسر ایران .
اربعین و انواع مستند از آیینهای عاشورا در سراسر ایران، دارای حیثیتی اندیشگون است که غالبا در سینمای بلند ایران تکرار نشده و روایت کربلا در سطحی عمومی و حتی عامیانه در فیلمها تکرار شده است. میتوان روز واقعه را یک استثناء بشمار آورد که فیلمی لایه دار محسوب میشود و با همذات پنداری مسیح (ع) و حسین (ع)، در محیطی از عربیت جاهلی که خود فرزند پیامبر خویش را ذبح میکنند یا بی اعتنا به پایکوبی و جشن و بیخبری مشغولاند، یک «غریبه»، یک مسیحی جوان (شجاع نوری)، ندای درخواست یاری را میشنود و بدان لبیک میگوید. ساختار فیلم، ساده، مؤثر و باورکردنی است، اما این روایت در قالب همان داستانپردازی کلاسیک اتفاق میافتد.
اما تعزیه کیا رستمی از جنس دیگری است. یکسر روایت امروزی تعزیه و اثری پست مدرن است. خلاقیت، قرائت نو و یک ساختار چند وجهی تئاتر / شبیه خوانی / سینما بدان ویژگی خاصی داده است. یک تکیه دولت واقعی در ایتالیا با هزینه زیاد برای این نمایش بر پا شد و کار او در اروپا سر و صدای زیادی به پا کرد، زیرا تعزیه کیارستمی حاوی یک نگاه و فرم یکتا و بسیار عمیق در روایت واقعی بوده است که عناصر ناهمزمان در این کار همزمان شدهاند، در حالی که تماشاگران ایتالیایی گرداگرد نشسته و سرگرم تماشای تعزیه واقعی خوانسار، در دایره وسط صحنه بودند، در دیواره محل نمایش، تصاویری از زنان ایرانی را پخش میکردند که با باوری بهتانگیز و مستند، به صحنه چشم دوختهاند، آنچنان کلوز آپها مؤثر بود که خود هر بار به تأویلی تازه ختم میشد.
به هررو، جای این گونه بازخوانیها کاملاً خالی است و سینما باید به احیای تازه تراژدی عاشورا بیندیشد.
پنج شنبه 23/9/1391 - 20:5
اهل بیت
1. علامه اقبال
علامه اقبال، اندیشمند، عارف و شاعر شهیر پاكستانى، بحق از مفاخر عالم اسلام در قرون معاصر است. این متفكر بزرگ از پیشگامان نهضت بازگشت به خویشتن فرهنگى و از احیا گران اندیشه توحیدى است. اقبال در اشعار خود از خاندان وحى یاد كردهایى دارد و تمایل او نسبت به اهل بیت نكتهاى است كه به سادگى از سرودههایش مشخص مىگردد. وى در اشعار خود به نهضت خون رنگ عاشورا، علل و انگیزهها، اهداف و دستاوردها و پىآمدهاى آن اشاراتى دارد. در مثنوى رمز بیخودى از حسین (ع) و نهضت خونینش سخن گفته و در معنى حریت اسلامى و سیر حادثه كربلا به گفتگو نشته است:
مریم از یك نسبت عیسى عزیز
از سه نسبت حضرت زهرا عزیز
نور چشم رحمت للعالمین
آن امام اولین و آخرین
بانوى آن تاجدار هل اتى
مرتضى، مشكلگشا، شیر خدا
مادر آن مركز پرگار عشق
مادر آن كاروانسالار عشق
آن یكى شمع شبستان حرم
حافظ جمعیت خیر الامم
و آن دگر مولاى ابرار جهان
قوت بازوى احرار جهان
در نواى زندگى سوز از حسین
اهل حق، حریتآموز از حسین
هر كه پیمان با هو الموجود بست
گردنش از بند هر معبود رست
مؤمن از عشق است و عشق از مؤمن است
عشق را ناممكن ما ممكن است
عقل را سرمایه از بیم و شك است
عشق را عزم و یقین لاینفك است
عقل گوید شاد شو، آباد شو
عشق گوید بنده شو آزاد شو
عشق را، آرام جان حریت است
ناقهاش را ساربان حریت است (1)
در نگاه اقبال حسین (ع) حماسه ستیز عشق با عقل و هوس است:
آن شنیدستى كه هنگام نبرد
عشق با عقل هوسپرور چه كرد
آن امان عاشقان پور بتول
سرو آزادى زبستان رسول
اله اله باى بسماله پدر
معنى ذبح عظیم آمد پسر (2)
ستیز هابیل و قابیل، موسى و فرعون، مسیح و قیصر، محمد و ابولهب، و حسین و یزید همه و همه حلقههایى است از زنجیره ستیز حق و باطل، كه از بدایت تاریخ تا نهایت آن گسترده است. حقیقت، از خون بزرگ مردانى چونان حسین حیات مىگیرد و باطل بقاى خود را وامدار بقاى یزیدیان است. در فلسفه اقبال، این تضادها و درگیریها در نهایت به سود نیروهاى حق جو و عدالت خواه پایان خواهد یافت و سامرى باطل، سرانجام داغ ماتم بر دل، در زیر پاى موسى شكسته و در قربانگاه عشق، سربریده خواهد شد.
موسى و فرعون و شبیر و یزید
این دو قوّت از حیات آمد پدید
اقبال براى مطالعه عاشورا و بهتر نگریستن به آن، از خلافت اسلامى و پیامبر (ص) آغاز مىكند. او بدین نكته اذعان دارد كه خلافت اسلامى لااقل بعد از امام على بن ابیطالب (ع) رشته از قرآن گسیخته و راه بر كژ راهه برده است. ثمره این حاكمیت سیاسى از قرآن گسسته چیست؟
اقبال اعتقاد بر آن دارد كه جدایى دین از سیاست دستاوردى جز زهر در كام آزادى ریختن ندارد. آزادى در نگاه اقبال تنها در سایه پیوند دین و سیاست ممكن است و لاغیر. نهضت خونین اباعبداللّه (ع) همچون سحابى كه آزادى مىبارد و عشق مىپرورد و رودى است كه از هر كجا كه مىگذرد جوانمردى را از خاك برمىانگیزد. حسین بن على (ع) در نگاه اقبال تبلور عینى و عینیت متبلور شعار اساسى توحید - لا اله الا اللّه - است.
چون خلافت رشته از قرآن گسیخت
حریت را زهر اندر كام ریخت
خواست آن سر جلوه خیر الامم
چون سحاب قبله باران در قدم
بر زمین كربلا بارید و رفت
لاله در ویرانهها كارید و رفت
تا قیامت قطع استبداد كرد
موج خون او چمن ایجاد كرد
بهر حق در خاك و خون غلطیده است
پس بناى لا اله گردیده است (3)
عدهاى از محققان برآناند كه امام به انگیزه حكومت و با عدم علم به شهادت پا به كربلا نهاد، بنابراین شهادت هدف نبوده است. در مقابل این دیدگاه، نظریه دیگرى وجود دارد كه هدف نهایى امام (ع) را شهادت و رسوا نمودن رژیم اموى به وسیله بذل خون مىداند. اندیشمندان و صاحب نظرانى كه به این نظریه معتقدند برآناند كه امام با آگاهى به شهادت پاى به سرزمین كربلا نهاده است و شهادت انتخاب حسین بن على است. شهادت سلاحى است كه سالار شهیدان تاریخ براى مبارزه با رژیم یزیدى آگاهانه آن را برگزیده است. اقبال از زمره اندیشمندانى است كه بدین نظریه باور دارند. او در اثبات نظر خویش به نحوه حركت امام از مكه اشاره مىكند؛ خروج دسته جمعى و پر سر و صدا، تعداد كم نفرات، همراه بودن زنان و كودكان، ادامه راه با وجود خبردار شدن از شهادت مسلم - فرستاده امام به كوفه -، اعلام متوالى این مطلب كه این كاروان به سوى شهادت مىرود و...
اقبال هدف سید الشهدا را حفظ عزت مسلمین و حراست از مرزهاى حماسه جاوید مىداند:
مدعایش سلطنت بودى اگر
خود نكردى با چنین سامان سفر
دشمنان چون ریگ صحرا لاتعد
دوستان او به یزیدان هم عدد
سرّ ابراهیم و اسماعیل بود
یعنى آن اجمال را تفصیل بود
تیغ بهر عزت دین است و بس
مقصد او حفظ آیین است و بس
ما سوى اله را مسلمان بنده نیست
پیش فرعونى سرش افكنده نیست
خون او تفسیر این اسرار كرد
ملت خوابیده را بیدار كرد
تیغ لا چون از میان بیرون كشید
از رگ ارباب باطل خون كشید
نقش اله اللّه بر صحرا نوشت
سطر عنوان نجات ما نوشت
رمز قرآن از حسین آموختیم
زآتش او شعلهها اندوختیم
تار ما از زخمهاش لرزان هنوز
تازه از تكبیر او ایمان هنوز
اى صبا اى پیك دور افتادگان
اشك ما بر خاك پاك او رسان (4)
2. عمر ابو النصر
یكى دیگر از نویسندگان معاصر عمر ابوالنصر، اهل سوریه است. او كتابهایى در تاریخ و ترجمه بزرگان اسلام و صحابه نوشته است. وى از كسانى است كه مقایسه تعلیمات اسلام با وضع فعلى مسلمین او را سخت متأثر ساخته و با تنها وسیلهاى كه در اختیار داشته - یعنى قلم - خواسته است ضمن نوشتن تاریخ و ترجمه بزرگان دین، مسلمانان را از گذشته آگاه و به آینده امیدوار سازد تا شاید جامعه اسلامى به خود آمده و سیره بزرگان خود را الگو قرار داده و از این بدبختى رهایى یابد. در این راستا كتابى پیرامون حادثه عاشورا و شخصیت حسین بن على (ع) به نگارش درآورده به نام سید الشهدا وقعه عاشورا، در اینجا به فراضهایى از این كتاب اشاره مىكنیم.
نویسنده در آغاز پیرامون زمینههاى پیدایش قیام امام حسین مىگوید:
«قیام حسین ابن على و مخالفت او با نظامات آن روز، از امورى نبوده كه بدون مقدمه پدید آمده باشد بلكه مقدمات فراوانى در پدید آمدن نهضت عاشورا نقش داشته است. از این رو در نظر دارم موجبات تسلط معاویه و سلطنت او را بیان كنم. براى آگاهى خوانندگان لازم است به تاریخچه زندگى على بن ابیطالب و سیاست آن حضرت با معاویه و چگونگى اختلاف و خصومت آنها و فرزندان آنها اشاره كنم».
وى ضمن اشاره به اینكه مقام خلافت و امامت بسیار والا و باارزش است و هر بى فضل و بى تقوا نمىتواند متصدى آن شود بلكه بایستى افضل و اعلم و اشجع و اعدل مسلمانان خلافت را به عهده گیرد، مىگوید: «پیامبر پس از خویش كسى را به جانشینى خود برنگزید، اما مسلمانان ضمن اعتقاد بر ضرورت امام و خلیفه، در شخص خلیفه اختلاف كردند. انصار معتقد بودند كه چون آن حضرت را یارى كردهاند بایستى خلیفه از میان آنان باشد. مهاجران نیز مدعى بودند كه چون نخستین گروندگان به پیامبراند باید خلیفه از میان آنان باشد. على بن ابیطالب هیچ یك را نپذیرفت؛ از این رو اقدام آنان را قبول نكرد زیرا خلیفه باید از خانواده پیامبر (ص) و از نزدیكترین افراد به آن حضرت باشد. این فكر در دوره ابوبكر و عمر كه فتوحات بسیارى نصیب مسلمانان شد تقریباً مسكوت مانده و فراموش شد یا عمداً به آن توجهى نشد و این عدم توجه تا زمان عثمان بن عفان ادامه یافت ولى عثمان به خاطر اینكه به خلافت رنگ اموى داد و تمام كارهاى حساس را به آنها سپرد، مسلمانان را به اعتراض وا داشت، - چنانكه - او را محاصره كرده و كشتند».
عمر ابونصر مىگوید: «امام حسن با معاویه صلح كرد و در نامهاى كه نوشت فرمود: هیچ یك از افراد عراقى را بازداشت ننماید و تمام مردم از سیاه و سفید در امان باشند و شرایط دیگرى هم فرمود كه معاویه فقط بعضى از آنها را انجام داد و بقیه را با این كه امضا كرده بود وفا نكرد. پس از صلح حسن بن على، معاویه بر كار خود مسلسط شد و بر خلاف حق و اصول دین مبین اسلام بر امام و خلیفه مسلمین و امام زمان خود قیام كرد و در حق واجب و مسلم او كه صاحب حق بود دخالت كرد و آن فتنه بزرگ را بین مسلمین برپا ساخت. او بر خلاف رویه خلفاى راشدین عمل كرد و روش آنها را زیر پا گذارد و اقداماتى كرد كه اساساً دیانت اسلام و كشور اسلامى را مبدل به یك سلطنت كرد. بیعت گرفتن از مردم براى پسرش یزید علاوه بر اینكه با اصول اسلام منافات داشت از مصیبتهاى بزرگى است كه او بر عالم اسلام وارد كرد و این جوان بىلیاقت را به این مقام رساند كه در برابر امام قایم و خلیفه حقیقى مسلمین بایستد». (5)
آنگاه درباره خصومت بنى امیه و بنى هاشم چنین مىگوید: «بنى امیه در مقام خصومت بنى هاشم برآمدند، به طورى كه از ابتداى امر هر چه از دست آنها برآمد با رسول خدا فروگذار نكردند و وقتى دشمنى آنان به جایى نرسیده و پیغمبر (ص) پیشرفت فرمود، در این مقام دعوت آن بزرگوار را پذیرفته، خود را در پناه دیانت حفظ نمودند و از عظمت اسلام بهره گرفته و سلطه پیدا كردند. پس از فوت یزید پسر ابوسفیان، در شام براى معاویه جریان مساعدى پیش آمد و حاكم شام گردید و فعالیت خود را براى ریختن پایههاى سلطنت آغاز كرد و چنان مهارت نشان داد كه پس از چندى شام یكى از ایالات مهم مملكت اسلامى گردید و مستقل شد به طورى كه با پایتخت اسلام - مدینه منوره - ارتباط زیادى نداشت. آنها تصمیم گرفتند كه چون افتخار نبوت از آن بنى هاشم شد، آنها هم افتخار عزت و سلطنت را به خود اختصاص دهند و از هر بهانهاى در جهت تثبیت خود استفاده كردند. معاویه مىدانست پس از قتل عثمان، على او را یك لحظه والى شام نخواهد گذاشت بنابراین با عمر و عاص مشورت كرد و قرار گذاردند كه به بهانه قتل عثمان فتنه و انقلابى به پا كرده و على بن ابیطالب را متهم به قتل عثمان نمایند. با این فكر پیراهن عثمان را كه به خون آغشته و جاى انگشتان نائله - زوجه او - بر آن پیدا بود روى منبر مسجد انداخته و مردم را جمع كرده شروع به تبلیغ علیه امام نمود. گروهى را از این راه و جمع دیگرى را از راه پول به خود جذب نمود و آنان را خرید». نویسنده سپس مواردى را یادآورى نموده كه معاویه به وسیله پول ایمان آنان را خرید.
عمر ابونصر درباره شخصیت امام، ضمن بیان چند روایت از پیغمبر (ص) كه نشان دهنده توجه و مهربانى فوقالعاده آن حضرت نسبت به او و برادرش حسن بن على مىباشد، مىنویسد: «حسین بن على از كسانى نبود كه خلافت را براى جاه و جلال بخواهد بلكه آن وجود مقدس فقط در مقابل خواست مسلمین و اصرار آنها موافقت فرمود. از طرفى یزید بن معاویه صلاحیت خلافت را نداشته است». او در پایان كتاب مىنویسد:«آنچه در سیره و رفتار امام شهید نوشتهام چیزهایى است كه انسان را فوقالعاده تحریك كرده و عواطف و احساسات را به جوش مىآورد و تاریخ نگار را وادار مىسازد كه بپرسد مگر در بین رجال مسلمان كسى نبود كه آن آتش را خاموش كند و نگذارد شراره آن آتش كه در كربلا پیدا شده بود تمام عالم اسلام را بسوزاند و موجب تفرقهاى بزرگ بین مسلمانان گردد؟ مگر زمین عوض شده بود؟ مگر این مردم همان مردمى نبودند كه اگر به فردى از مسلمین ظلمى وارد مىشد تا رفع ظلم خوابشان نمىبرد. مگر در عهد حسین بن على فقط همان یك دسته كوچك بودند كه به یارى او رفتند و دفاع نمودند. مگر - مردم آن زمان - نمىفهیمدند كه حسین بن على قادرتر و مهیاتر بود كه نگذارد دین جدش بازیچه مردمان دنیا پرست گردد.
در این واقعه، اسباب تفرقه بین مسلمانان فراهم گردید ولى حالا كه تمام مسلمانان فهمیده و دانستهاند و سر گرفتارى خود را تشخیص دادهاند بر آنهاست كه از این واقعه بزرگ و این مصیبت عظیمى كه بر پیكر اسلام و دیانت وارد آمده است عبرت بگیرند و براى خود پیش بینى كنند و بدانند كه حسین بن على در راه یك فكر و یك مبدأ و یك مقصود عالى جنگید و اگر خلافت را مىخواست براى آن بود كه خود را احق و اصلح از دیگران مىدانست. از این رو از واجبات است كه مسلمانان موارد اختلاف را كوچك شمرده و آن را دور بریزند و با هم اتفاق داشته باشند و مانند یك دست در راه خدا و - دین - محمد بن عبداللّه (ص) بكوشند». (6)
آنچه اشاره شد فرازهایى از سخنان عمر ابونصر در كتاب سیدالشهداست. (7)
3. علامه استاد شیخ عبداللّه علائلى مصرى
وى از نویسندگان مصرى است كه با قلمى بسیار شیوا كتابى به نام تاریخ الحسین به نگارش در آورده است. وى در این كتاب پیرامون شخصیت امام حسین بن على و نهضت عاشورا تحقیق شایستهاى انجام داده است. البته تاریخ الحسین بخش دوم كتاب ارزشمند دیگر ایشان است كه به نام سموالمعنى فى سمو الذات مىباشد.
در اینجا به فرازهایى از این كتاب اشاره مىكنیم، علاقمندان مىتوانند به كتاب مزبور مراجعه نمایند.
ایشان در آغاز كتاب پیرامون شخصیت امام حسین مىنویسد: «اى ابا عبداللّه حسین! هیچ تاریخى سزاواتر از تاریخ تو نیست كه عنوان بزرگوارى ابدى یابد. تو نهالى هستى كه در جویبار معجزه روییدى تابار دیگر معجزه ببار آرى. درخت نیرومند باهمه نمایشهاى دلرباى خود همان نهالى است كه نیرومند شده. نبوت معجزهاى است كه انسان را براى فكر بلند تازه آماده مىكند. پیغمبر اسلام مردم را براى آدمیت بىآلایش آماده كرد و معجزه خود را به پایان رساند. اى ابا عبد اللّه حسین! تو خود را آماده كردى كه معجزه آدمیت بىآلایش باشى و از این رو اعجاز را به پایان رسانیدى. پیغمبرى باید تا مغزها را از اندیشههاى ناشایسته و خرافات شستشو كند و مصلحى لازم است تا مردان خودپرستى را كه خدایى به خود مىبندند سركوب نماید. جد تو همان پیغمبرى است كه خدایان دروغى خرافات را نابود كرد و تو همان سبط مصطفى مىباشى كه شور خدایى را از سر مردمان خودپرست بیرون كردهاى. زندگى همیشه جنبش است و مرگ آرامش؛ ولى مرد بزرگ وقتى هم مرد آرام و خموش نمىماند بلكه از مركز هستى خود در یك فضاى پهناور بى پایان در جنبش آید تا همه زندگان به جوش و خروش آرد. اى حسین! جان تو با جان هر مصلحى آمیخته، و هر مجاهدى، جانبازى را در پرتو آموزش حضرت تو آموخته».
آنگاه درباره ویژگیهاى امام مىگوید: «خانواده هاشم از دیر زمان، متخصص در شؤون دینیه بودند و در دوران جاهلیت در اعمال حج پیشواى مردم بودند. آنان نوعى پرورش دینى مخصوص داشتند كه پیوسته شعور خداخواهى را در آنها مىافروخت. از این رو خون حسین از وراثتهاى دینى پشت اندر پشت آمیخته بود و باید كارهاى او را در پرتو این وراثت دینى بازرسى نمود. حسین اوصاف خوبى از مادرش به ارث برده بود نظیر:
1. واداشتن خویش به كارهاى نیك و تقوا؛
2. شعور آمیخته به اندوه؛ این صفت در حسین آشكار بود. بسیارى كم خنده و كم شادى بود، همیشه در آینده جامعه اسلامى اندیشه مىكرد.
3. بر آنان كه از راه راست و بركنار بودند بسیار خشمناك بود و این از اوصاف مادرى بود كه به ارث برده بود. آن بانو سوز دلى بىاندازه از دست دشمنان پدرش داشت و آرزوى انتقام از آنها را مىكشید. همان دشمنانى كه پدرش را در احد خونین دل كردند و در روز عاشورا به روى پسر او شمشیر كشیدند.
همه اینها و مشاهدات روزگار جوانى و شورشهاى دوره عثمان و پدرش در جنگ جمل، صفین و نهروان او را آماده كرده بود كه در راستاى راه اندازى برنامه اصلاح همگانى كه پدرش تنظیم كرده بود مردى بزرگ باشد. از این روى بىانصافى است كه آن حضرت را به شورش مؤاخذه كنند و بر او تندى نمایند. من هر روز زنده باد مىگویم به آن جوانمردانى كه در برابر حكومتهاى فاسد شورش بر پا مىكنند و بر دل بزرگ آنهایى كه پر از اخلاص و شرافت است آفرین مىگویم و بزرگترین همه آنان حسین بن على است».
علائلى درباره نقش پیامبر در تربیت و رشد امام مىگوید: «پیغمبر مىخواست هر چه از رموز و اسرار عالم در دل بزرگوارش جا گرفته بود را یك بار با روان آن جوان خود بیامیزد و آن چه دست خدإ؛ّّ در صفحه پاك دلش نگارش كرده بود را در صفحه پاك دل او بنگارد. دو شاگرد از گهواره پرورش پیغمبر بیرون آمد؛ یكى نمایش واژه آرامش حق بود و دیگرى نیز همان واژه بود ولى با جوش و خروشى كه صدف طبع بشر را شكافت و زنگ گمراهى را از صفحه هستى آنها زدود چرا كه طبیعت رنگ خورده انسان جز با سوهان فریاد حق، جلا و روشنى نیابد.
یكى از آن دو شاگرد داعى حق بود و دیگرى نمایش مدافع و نگهبان. پیغمبر شاگرد بزرگوار خود را در یك نوازش و دل نازكى فرو مىبرد تا خود را دریابد و در عالم هستى مستقل شود».
آنگاه علائلى پرورش را به یك درخت تشبیه مىكند كه در كنار آب روان كشت مىشود و كشاورز با كمك كارمندان طبیعت از آن وارسى مىكند تا به بار نشیند: «خدا نیروهاى آدمیت را در او نهاده تا كمكم نمود كند و اندكاندك در او نمایان شود، اندام و ملكات تدریجاًبه كمال رسد و ایمان كودك با نشو و نماى او ترقى یابد. پیغمبر مىخواست بچه خویش را اینطور بپرورد. سپس على هم به معنویت سرشار او كه همیشه در فزونى بود كمك كرد.
اگر چه بیش از شش سال و كمى زیر دست پرورش پیغمبر زیست نكرد ولى بهره بزرگى از آن به دست آورد. در این شش سال از مشاهده جمال زیباى نبوت، دل و وجدان او پر از حقایق گردید. پیغمبر چنان به او و برادرش علاقهمندى نشان مىداد كه آنها را گل بوستان خود خواند. حضرت فاطمه نیز در نفس پاك او، اندیشه خیر و دوستى مطلق را پرورش داد و در گوشههاى دل و نهاد او فضایل عالیه را پروراند و چنان مبادى اولیه را در نفس او تشكیل داد كه نقطه دایره الهى شد. كودك دایره كوچكى براى خود رسم مىكند كه بر دور مادرش مىچرخد ولى در عوض مادر براى او یك دایره بىپایان رسم مىكند؛ چون كه اندیشه خدایى را نقطه پرگار افكار او قرار مىدهد و به این وسیله دل او وسعت پیدا مىكند تا همه جهان را با عواطف پاك خود فرا گیرد».
او در جاى دیگر از كتاب خود مىگوید: «در آثار و اخبار آمده است كه حسین، سایه مانند با جد بزرگوارش همانند بود و پیغمبر پرتوى از محبت و خصایص خویش به وى داده بود تا در پس صورت، معناى آن را نیز داشته باشد و پس از وى حقیقت او باشد، چنانچه پیشتر انسانى بود كه از كنگره نبوت انا من حسین بالا رفته و یك نبوتى بود كه به درجه انسانیت فرود آمده بود.
كودك به اعتبار خانوادهاى كه در آن بزرگ مىشود داراى تربیتى متفاوت مىگردد مانند قطره باران كه گاهى در میان شیشه مىریزد و گاهى میان خاك تیره بیابان. و حسین در خانواده نبوت زاده شد. حسین نهالى بود كه پیغمبر به دست خویش آبش داد. اصلش پاكیزه بود و فرعش پاكیزه شد. نگریست تا از چشمه نبوت سرشار شود. سپس هر دو به عنوان یك حقیقت؛ یكى به سوى گذشته رهسپار شد و دیگرى به سوى آینده؛ اما پیامبر بزرگ تا آن زمان كه مىرفت رو برمىگردانید و با چشم حسرت و دل هراسان ولى پر محبت به فرزند خویش مىنگریست.
حسین بن على رمز راستى و درستى وجود پیغمبر بود. در او معنا و طبیعت پیغمبر بود. گویا از وجود او دوباره پیغمبر پدیدار گشت، نماینده اخلاق محمدى بود و در هر كارى از كارهاى دنیا و آخرت مثال پیغمبر؛ تا آن كه همه حفاظ و روات اجماع كردند كه حسن سنت پیغمبر و روش آن حضرت را به همه نمایاند و از این رو انجمن او دلخواه همه كس و محل رفت و آمد فرشتگان بود. كسى كه در محضر او مىنشست درمى یافت كه در محضرى پر از سكینه و وقار جاى دارد كه فرشتگان هر صبح و شام آستان بوس و شیفته جلوس آنند.
معاویه به مردى از قریش گفت هر گاه به مسجد پیغمبر رفتى حلقهاى مىنگرى با وقار و آرام نشستهاند، در آن حلقه ابى عبداللّه است كه ازارى تا نصف ساقهایش پوشیده است. چون حضرت حسین به سوى مردم مىآمد حلقه حلقه و صف در صف تا چشم كار مىكرد برابرش مىنشستند و از سرچشمه فیض او كامیاب مىشدند و به دامن او مىچسبیدند؛ مانند مرغانى كه از سختى گرما بر روى زمین نمناك بیفتند كه خود را خنك سازند.
هر گاه حسین به لسان الغیب خود سخن مىگفت، در اسرار الهى در مىسفت و پرده از حقایق غیبیه برمىداشت و چون خاموش مىشد به طریقه دیگرى اسرار نهان را به فهم حاضران مىرسانید».
علائلى مىگوید: «مرد خدا تا زنده است استوار، و چون مرد نمایندهاى است عالى مقدار كه تا ابد در جهان بپاید و تاریخ هر ملتى واقعاً تاریخ بزرگان آن است هر ملتى كه رجال بزرگ ندارد تاریخ ندارد و ما چون حسین را در میان رجال تاریخ داریم نه تنها از مردى بزرگ مانند دیگر رجال تاریخى بهرهمندیم بلكه بزرگترین رجال تاریخ كه عمر خویش را نه صرف تحصیل مجد و بزرگوارى زمینى بلكه صرف رضاى دوست نمود و جان خود را فداى آن كرد برخورداریم.
حسین مردى است كه همه عظمتهاى جهان در او جمع شده و در هر صفت پسندیده یگانگى پیدا كرده است. آرى مردى كه وجودش سرشار از عظمت نبوت محمد، عظمت مردانگى على و عظمت فضیلت فاطمه است؛ نماینده عظمت انسان و آیت آیات بینات است. از این رو یاد كردن او و انجمن كردن در ذكر حالات و مصایب او فقط یاد كردن مردى از مردان جهان نیست؛ بلكه یاد كردن انسانیت است كه ابدى است و اخبار او اخبار یك نفر بزرگ نیست كه اخبار بزرگوارى بى مانند است. مردى است كه وجودش آیت مردان جهان است و بزرگوارى است كه در او حقیقت بزرگى مجسم است و باید همیشه او را یاد كرد و از او موعظه گرفت؛ از این جهت شایسته است كه همیشه در ذكر او باشیم و به یاد او رازهاى غیب را خواستار گردیم زیرا مصدر الهام الهى است و در این عالم جلوهگر شده و پرتو هیبتش در قرنهاى پى در پى كشیده شده و همیشه درخشنده خواهد بود تا آن كه لا نهایت ابد را در اشعه انوار خود منتظم كند و در ماوراى آسمان و زمین جلوهگر شود و آیا براى نور خدا حدى هست.
هر كس در پایان كار حسین بنگرد بداند كه بزرگترین پایان و بزرگترین فداكارى و بزرگترین یادگارى است كه در جهان دست خدا به خامه توانایى به خطى سرخ تا ابد نوشته. اخلاص لفظى است كه معناى آن در شهادت مظلومانه است. هر كس خواهد مخلص باشد دل بر مصیبات آن نهد.
قد خط سطراً على الایام فقرؤه
و كان آیة امجاد و احماس
یا جند الموت دون المجد مختلداً
و احقرن بعیش الذل انكاساً
سطرى نوشت بر صفحه روزگار كه آن را مىخوانیم و آیت بزرگوارى و غیرت بود. خوش است مردن براى بزرگوارى و پست شمردن زندگى در خوارى.
نمایش كامل آن با روى خون آلوده جلوهگر شود. زنده باد گوییم پاكى را كه در منزلش طشت، قدس و خون است. تودههاى آینده به آوازى بلند لرزان و سوزان از زیر سنگها و پشت پرده قبرها مىشنوند. زنده و جوشنده كه در اعماق دلها اثر مىكند و سینهها را آتش مىزند و شعور و وجدان را زنده مىكند. از سوز زیر و بم این آواز انسان مىتواند گناهان خود را بشوید و چركهاى خود را پاك كند و پلیدى خویش را دور كند تا انسانى شود كه دین خواسته و شریعت آن را آراسته... و حسین فقط براى این اوصاف پسندیده قربانى شد و این تهمت است اگر گفته شود فداى تصاحب سلطنت و پادشاهى شد. این امور در اندیشه ذات بزرگش راه نداشت زیرا اینها مقصود مردمان شهوت پرست است.
امام شهید برنامه شورش و نهضت خود را بیان كرد و به ولید بن عتبه بن ابى سفیان حاكم مدینه فرمود: اى امیر ما خانواده پیغمبر، معدن رسالت و محل نزول فرشتگانیم. خدا دین او را باوجود ما آغاز كرد و به وجود ما انجام مىدهد و یزید مرد فاسق و شرابخوارى است كه مردم بیگناه را مىكشد و تجاهر به فسق مىكند و مثل من كسى با مثل او بیعت نخواهد كرد.
امام براى ما روح بیعت و فلسفه خلافت را در یك كلمه گنجانیده كه فرمود: مانند من با مثل یزید بیعت نمىكند. بیعت با خلیفه خودفروشى است. بیعت با او این است كه خود را به فسق و فحشا و ستمكارى و مجاهره در گناهكارى بفروشى. اگر خلافت را به معنایى كه حسین اعتبار مىكرد بفهمیم ممكن است بزرگى او را درك كنیم. باید اندكى در حادثه كربلا تأمل كرد تا بزرگواریهاى امام را به روشنى دریافت».
علامه علائلى درباره زمینههاى پیدایش نهضت عاشورا مىنویسد: «باید اندیشه بیشمار نمود و خود را از هرگونه طرفدارى مجرد ساخت زیرا هرگاه به غرضرانى آمیخته باشد موجب مبالغه و اغراق گردد و جز زنده كردن اختلافات مذهبى فایده دیگرى ندارد. تعصب مذهبى و قصد تقرب به سلطان زمان خود، از غرضهاى مهمى بوده است كه تاریخ را درهم و برهم خواهد كرد و ما را در حیرتى سخت انداخته است».
آنگاه مىگوید: «براى - كشف - حقیقت افكار حسین بن على (ع)، بایستى احساسات عرب و افكارى را كه بر اساس تقلید كوركورانه حاكم بوده بررسى كنیم و روشن سازیم كه نبوت حضرت خاتم چه اثرى از خود بر به جاى گذاشت و در جنگ عصبیت با دین، چگونه عصبیت در كمین دستورات نبوت نشست تا در فرصت مناسب آن را در هم شكند و شرح دهیم حالت نفسانیه عرب را پیش از اسلام؛ همچنین دستورات و عادات بدویه، و نظام عشیرگى را و سهل انگارى خلفا در جلوگیرى از نظام ناهنجار بدویت كه پیغمبر براى برانداختن اساس آن رنجهابرد و چون زمام حكم به دست امیران داده شد عالم اسلام یكپارچه استبداد محض گردید.
براى اداى حق مطلب درباره حسین بن على شایسته است به شرح - وقایع - زمان پیغمبر، روز سقیفه و دوران خلیفه اول، دوم و سوم بپردازیم و ببیننیم كه على بن ابیطالب چگون زمامدار شد و معاویه و مستشارش عمرو عاص چه آثارى در جامعه اسلام به جاى گذاشتند و بدانیم گروهى از صحابه از جنگ على و معاویه كناره گرفتند و در گوشه عزلت خزیدند و فكر دینى جامعه را متزلزل ساختند و بساط خوارج را فراهم كرده و راه خروج و سرپیچى از فرمان امام وقت را براى نادانان گشودند. حوداث بزرگى به وجود آمد كه باعث به وجود آمدن میدانهاى خون ریزى اسفناك شد و جامعه را از روح دین و معناى شریعت بسیار دور نمودند. از این رو زد و خورد میان على بن ابیطالب و معاویه زد و خوردى شخصى نبود بلكه جنگ میان قانون قرآن و مبادى جاهلیت بود، جنگ میان خلافت اسلام با ملك و پادشاهى و استبداد بود. وضع حكومت زمان خلفا از وضع زمان پیغمبر دور نبود هنوز گرمى ایمان در دل مردم بود و از پیغمبر یاد گرفته بودند ولى چارهاى جز پیمودن این راه نداشتند». (8)
4. عباس محمود عقاد
عباس محمود عقاد از نویسندگان مصرى است كه كتابهاى فراوانى در زمینههاى گوناگونى تالیف كرده است. یكى از كتابهاى ایشان كتاب حسین ابوالشهدا است. در این كتاب پیرامون زمینههاى پیدایش نهضت عاشورا و ویژگیهاى بنى هاشم و بنى امیه به طور مفصل بحث شده و در اینجا به فرازهاى از آن اشاره مىكینم.
وى مىنویسد: «در تاریخ اسلام از دو گروه بسیار یاد مىشود؛ بنى هاشم و بنى امیه كه هر دو گروه در اصل و نسب به عبد مناف و سپس قریش مىرسند، اما هر كدام ویژگیهاى مخصوص به خود دارند. یك گروه نماد فضایل و ارزشهاى معنوى و گروه دیگر سمبل مفاسد و نفعطلبى و جاه و مقام مىباشند .
این دو گروه نه تنها در معنویات، بلكه از نظر ظاهرى صورت و قامت نیز با یكدیگر اختلاف دارند چنانكه غفل نسابه مىگوید بر معاویه وارد شدم گفت عبدالمطلب بن هاشم را براى من توصیف كن. گفتم عبدالمطلب داراى صورت نیكو و سفید و قامتى كشیده بود و در پیشانى او نور نبوت و عزت مشاهده مىشد. ده تن از فرزندان، اطراف او را مانند نیزارى فرا مىگرفتند اما امیه پیرمردى كوتاه قد و داراى اندامى لاغر بود و چشمان او كور بود چنان كه غلام او به نام ذكوان او را در پى خود مىبرد و این عجیب نیست چرا كه گاهى دو برادر در یك خانواده از جهات اخلاقى و رفتارى بایكدیگر متفاوتاند. بنى هاشم پیش از بعثت پیامبر(ص) در یارى حق، همكارى و تعاون پیشقدم بودند؛ برخلاف فرزندان عبدالشمس كه اهل تجارت، ریاست، سیاست و ربا و كم فروشى بودند».
آنگاه مىگوید: «حوادث گوناگونى باعث خصومت بنى هاشم و بنىامیه مىشد. نخستین جدایى، پیش از تولد معاویه بود كه امیه به شام هجرت كرد و هاشم در مكه ماند. آنگاه ستاره ابوسفیان بالا آمد و در حجاز زعامت قریش را به دست گرفت، تا هنگامى كه دعوت محمدى از بنى هاشم آشكار شد، اینجا بود كه آغاز جنگ جدیدى بین بنىهاشم و بنى امیه درگرفت كه همچنان استمرار داشت.
حسین بن على نمونه بهترین فضایل و ویژگیهاى هاشمى بود، در صورتى كه یزید بن معاویه نماد بسیارى از عیوب و مفاسد طایفه قریش بود.
گر چه معاویه برخى از خصلتها را نظیر وقار، حلم و سیادت دارا بود اما در برابر آنچه سلطنت او را تهدید مىكرد نمىتوانست خود را نگه دارد؛ از این رو برخى از شیعیان على را كه حاضر به سب و دشنام او نشدند به قتل رساند و همواره در زندگى خودش از این عمل، اظهار ندامت مىكرد و مىگفت: ما قتلت أحداً الا و أنا اعرف فیهم قتلته ما خلا حجراً فانى لا اعرف باى ذنب قتلته. مادر یزید میسون بنت مجدل كلبیه بود كه زندگى با معاویه را در دمشق دوست نداشت و معاویه را تشویق مىكرد تا در بیابان زندگى كند، لذا معاویه او را با یزید به بیابان فرستاد و دراین مدت یزید از پدرش دور بود.
معاویه داراى مشاوران صاحب رأى نظیر عمر و عاص و مغیره بود، در صورتى كه یاران یزید جلادها و سگانى بودند كه در پى شكار مىگشتند و درون سینههاى آنان از كینه بنىآدم پرشده بود. بدترین آنها شمشر بن ذىالجوشن، مسلم بن عقبه، عبید اللّه زیاد و عمر بن سعد بن ابى وقاص بودند. شمر داراى مرض پیسى بود. مسلم بن عقبه در مدینه سه شبانه روز مشغول تجاوز و قتل بود، او مانند قصابى كه گوسفندان را ذبح مىكند، فرزندان مهاجرین و انصار و ذریه اهل بدر را سر برید. به نقل از زهرى هفتصد تن از بهترین مردان و ده هزار تن از موالى را كشت. آنگاه نامهاى به یزید نوشت: این نامه را در منزل سعید بن عاص در حالى كه مریض هستم مىنویسم اما هیچ باكى ندارم اگر اكنون مرگ به سراغ من آید چرا كه تا توانستم مردم را قتل عام كردم و بهترین افراد را به قتل رساندم تنها خانههاى اولاد عثمان در امان بودند.
اما عبیداللّه زیاد در نسب خویش متهم به قریش است چون پدرش مجهول بود و گفتهاند او زیاد بن ابیه بوده است. معاویه او را به ابى سفیان منتسب كرده است. در هر صورت این افراد جلادان و متمردین بزرگى بودند كه مطیع هوا و هوسنفسانى و حقد و كینهاند. در برابر اینها، گروهى از انسانهاى پاك قرار دارند كه تمام دنیا را در راه خدا رها ساخته و جز او اندیشهاى در سر نداشتند نماد توحید و آمال توحیدى بودند بنابراین جنگ عاشورا را بایستى جنگ میان جلادها و شهیدان نامید». (9)
پی نوشت:
(1) - دیوان اشعار، اقبال لاهورى، ص 103.
(2) - همان، ص 74.
(3) - همان.
(4) - همان، بر گرفته از روزنامه جمهورى اسلامى، شماره 1351 - 20 مهر 1366.
(5) - سید الشهدا، عمر ابو النصر، ترجمه سید جعفر غضبان.
(6) - همان.
(7) - براى اطلاعات بیشتر ر.ك: همین كتاب.
(8) - تاریخ الحسین، نقد و تحلیل، عبداللّه علائلى مصرى، مترجم، حاج شیخ محمد باقر كمرهاى .
(9) - حسین ابوالشهدا، عباس محمود عقاد.
پنج شنبه 23/9/1391 - 20:2
اهل بیت
چارْلز دیكنْز (نویسنده معروف انگلیسی): اگر منظور امام حسین(ع) جنگ در راه خواسته های دنیایی بود، من نمی فهمیدم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه او بودند؟ پس عقل چنین حكم می نماید كه او فقط به خاطر اسلام، فداكاری خویش را انجام داد.
توماس كارْلایْل (فیلسوف و مورخ انگلیسی) : بهترین درسی كه از تراژدی كربلا می گیریم، این است كه حسین(ع) و یارانش ایمان استوار به خدا داشتند. آنها با عمل خود روشن كردند كه تفوّق عددی در جایی كه حق با باطل روبرو می شود و پیروزی حسین(ع) با وجود اقلّیتی كه داشت، باعث شگفتی من است.
ادوارد براوْن (مستشرق معروف انگلیسی) : آیا قلبی پیدا می شود كه وقتی دربارهء كربلا سخن می شنود، آغشته با حزن و الم نگردد؟ حتّی غیر مسلمانان نیز نمی توانند پاكی روحی را كه در این جنگ اسلامی در تحت لوای آن انجام گرفت انكار كنند.
فِرْدریك جمس : درس امام حسین(ع) و هر قهرمان شهید دیگری این است كه در دنیا اصول ابدی و ترحّم و محبّت وجود دارد كه تغییر ناپذیرند و همچنین می رساند كه هر گاه كسی برای این صفات مقاومت كند و بشر در راه آن پافشاری نماید، آن اصول همیشه در دنیا باقی و پایدار خواهد ماند.
ل. م.بوید : در طیّ قرون، افراد بشر همیشه جرأت و پردلی و عظمت روح، بزرگی قلب و شهامت روانی را دوست داشته اند و در همین هاست كه آزادی و عدالت هرگز به نیروی ظلم و فساد تسلیم نمی شود. این بود شهامت و این بود عظمت امام حسین(ع). و من مسرورم كه با كسانی كه این فداكاری عظیم را از جان و دل ثنا می گویند شركت كرده ام، هرچند كه 1300 سال از تاریخ آن گذشته است.
واشنگتن ایروینگ (مورخ مشهور آمریكایی) : برای امام حسین(ع) ممكن بود كه زندگی خود را با تسلیم شدن ارادهء یزید نجات بخشد، لیكن مسئولیت پیشوا و نهضت بخش اسلام اجازه نمی دادكه او یزید را به عنوان خلافت بشناسد. او به زودی خود را برای قبول هر ناراحتی و فشاری به منظور رها ساختن اسلام از چنگال بنی امیّه آماده ساخت. در زیر آفتاب سوزان سرزمین خشك و در ریگ های تفتیدهء عربستان*، روح حسین(ع) فناناپذیر است.
ای پهلوان و ای نمونه شجاعت و ای شهسوار من، ای حسین(ع)!
* البتّه امام حسین(ع) در صحرای كربلا شهید شد، نه در ریگزارهای عربستان!
توماس ماساریك : گر چه كشیشان ما هم از ذكر مصائب مسیح مردم را متأثر می سازند، ولی آن شور و هیجانی كه در پیروان حسین(ع) یافت می شود در پیروان مسیح یافت نخواهد شد و گویا سبب این باشد كه مصائب مسیح در برابر مصائب حسین(ع) مانند پركاهی است در مقابل یك كوه عظیم پیكر.
موریس دو كبری : در مجالس عزاداری حسین(ع) گفته می شود كه حسین(ع)، برای حفظ شرف و ناموس مردم و بزرگی مقام و مرتبهء اسلام، از جان و مال و فرزند گذشت و زیر بار استعمار و ماجراجویی یزید نرفت. پس بیایی ما هم شیوهء او را سرمشق قرار داده، از زیردستی استعمارگران خلاصی یابیم و مرگ با عزّت رابر زندگی با ذلّت ترجیح دهیم.
ماربین آلمانی (خاورشناس) : حسین(ع) با قربانی كردن عزیزترین افراد خود و با اثبات مظلومیت و حقانیّت خود، به دنیا درس فداكاری و جانبازی آموخت و نام اسلام و اسلامیان را در تاریخ ثبت و در عالم بلندآوازه ساخت. این سرباز رشید عالم اسلام به مردم دنیا نشان داد كه ظلم و بیداد و ستمگری پایدار نیست و بنای ستم هر چه ظاهراً عظیم و استوار باشد، در برابر حقّ و حقیقت چون پركاهی بر باد خواهد رفت.
جُرج جُرداق (دانشمند و ادیب مسیحی) : وقتی یزید مردم را تشویق به قتل حسین(ع) و مأمور به خونریزی می كردف آنها می گفتند: "چه مبلغ می دهی؟" امّا انصار حسین(ع) به او می گفتند" ما با تو هستیم. اگر هفتاد بار كشته شویم، باز می خواهیم در ركابت جنگ كنیم و كشته شویم.
آنطون بارا (مسیحی) : اگر حسین از آن ما بود، در هر سرزمینی برای او بیرقی برمی افراشتیم و در هر روستایی برای او منبری بر پا می نمودیم و مردم را با نام حسین(ع) به مسیحیّت فرا می خواندیم.
گیبون (مورخ انگلیسی) : با آنكه مدّتی از واقعه گربلا گذسته و ما هم با صاحب واقعه هم وطن نیستیم، مع ذلك مشقّات و مشكلاتی كه حضرت حسین(ع) تحمّل كرده، احساسات سنگین دل ترین خواننده را برمی انگیزد، چندانكه یك نوع عطوفت و مهربانی نسبت به آن حضرت در خود می یابد.
نیكِلْسون (خاورشناس معروف) : بنی امیّه، سركش و مستبد بودند، قوانین اسلامی را نادیده انگاشتند و مسلمین را خوار نمودند ... و چون تاریخ را بررسی كنیم، گوید: دین بر ضدّ فرمانفرمایی تشریفاتی قیام كرد و حكومت دینی در مقابل امپراطوری ایستادگی نمود. بنابراین، تاریخ از روی انصاف حكم می كند كه خون حسین(ع) به گردن بنی امیّه است.
سر پرسی سایكسْ (خاورشناس انگلیسی) : حقیقتاً آن شجاعت و دلاوری كه این عدّهء قلیل از خود بروز دادند، به درجه ای بوده است كه در تمام این قرون متمادی هر كسی كه آن را شنید، بی اختیار زبان به تحسین و آفرین گشود. این یك مشت مردم دلیر غیرتمند، مانند مدافعان ترموپیل، نامی بلند غیرقابل زوال برای خود تا ابد باقی گذاشتند.
تاملاس توندون (هندو، رئیس سابق كنگره ملّی هندوستان) : این فداكاری های عالی از قبیل شهادت امام حسین(ع) سطح فكر بشریت را ارتقا بخشیده است و خاطرهء آن شایسته است همیشه باقی بماند.
پنج شنبه 23/9/1391 - 20:0