• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 4549
تعداد نظرات : 278
زمان آخرین مطلب : 3206روز قبل
آموزش و تحقيقات

 

آیت الله مدرس در آیینه اسناد(2)
آیت الله مدرس در آیینه اسناد(2)

 






 

از دور دستی بر آتش داری...
 

پاسخ كوتاه آیت الله مدرس به یكی از علمای زنجان
 

اشاره
آنچه پیش روی شماست، پاسخ موجز، اما پر معنای مدرس به نامه یكی از علمای زنجان است كه طی آن نكات و گلایه هائی را مطرح ساخته بود. شهید مدرس در سفر زنجان از آن روی كه فرصت پاسخگوئی به تمامی فقرات نامه را نداشته، پاسخ كوتاهی را در ذیل آن نگاشته است.
جناب عمده التجار ارجمند معظم ایده الله تعاری را زحمت افزا می شود.
شرحی پس از حركت و ورود به تهران مرقوم داشته بودید. واصل گردید و موجب مسرت گردید. در این مسافرت و توقف چند ساعتی زنجان نتوانستم درك فیض صحبت جنابعالی را نموده باشم، حتی به واسطه جهات عدیده، از درك فیض حضور حضرت حجت الاسلام آقای مدرس دامت بركاته نیز مرحوم ماندم و اگر در موقع دیگر بود، شایسته بود، به جز از منزل خودشان ورود نفرمایید. به هر حال البته از قول داغی سلام برسانید و عرض نمایید در خصوص جبران قضیه مدینه منوره، چنانچه یك اقدامی از طرف دولت ایران نشود، اسباب سرشكست مسلمین و موجب تولید مفاسد خواهد شد. خود حضرت آقا بهتر از داعی، مسبوق هستند و هر چه زودتر باشد، بهتر است در جواب تلگراف علما، اعلیحضرت شهریاری خلد الله ملكه، اقدام خودشان را به آنچه مقتضی است و رفع نگرانی عموم می نماید، منوط به مطالعات و راپورت كمیسیون دفاع حرمین شریفین فرموده اند. مدتی است مردم منتظرند كه به هیچ وجه اقدامی نفرموده اند، می دانم خواهند فرمود، هر طرف قضیه محذور و موجب نحو گرفتاری عموم است. در جواب عرض نمایید كدام قضیه از قضایا در اسلام، بلكه در عالم واقع شده، باشد از این نبوده است. قبل از اینكه در داخله ایران مفاسدی كه اظهار آن فعلا وجهی ندارد، پیش بیاید، و علاج آن تقریبا غیر ممكن باشد، یك اقدامی عاجلا بفرمایید. این كاغذ را به شما محرمانه نوشتم كه عرض نمایید و جواب گرفته بنویسید. شهدالله می ترسم این قضیه تعاقب نشود و بالمره موجب تباهی مسلمین شود.
پاسخ مدرس:
جعلت فداك
از قیامت خبری می شنوی
دستی از دور بر آتش داری
والسلام
فی شهر رجب 1245
مدرس

*******
دو صفحه ای از خاطرات مدرس در ایام تبعید به خواف به قلم دكتر محمد حسین مدرسی

*******

دو نامه از آیت الله العظمی مرعشی نجفی
 

درآمد
آنچه در پی می آید دو نامه از مرجع فقید مرحوم آیت الله العظمی سید شهاب الدین مرعشی نجفی (قدس سره الشریف) به دكتر علی مدرسی است كه پیش از نگارش شجره نامه شهید آیت الله مدرس خطاب به وی مرقوم داشته اند. آنچه از خلال این دو نامه نمایان است، ارتباط خانوادگی و شخصی آن بزرگوار با شهید مدرس و نیز احساس شیفتگی نسبت به آن رادمرد عرصه دین و سیاست است.
بسمه تعالی
مرحوم آیت الله شهید آقای میر سید حسن مدرس قمشه ای از اجلای علمای عصر و از رجال نامی ادوار اخیره بودند. معظم له پس از پایان تحصیل سطوح عالیه وشطری از خارج در اصفهان به عتبات مشرف شده، سنین عدیده در جلسه درس مرحومین آیات عظام آقای آخوند ملا محمد كاظم خراسانی و آقا سید محمد فشاركی و آقا سید محمد كاظم یزدی و آقای شریعت، تحصیل خود را به پایان رسانیدند و هم مباحثه ایشان و مرحومین آیت الله آقای آسید ابوالحسن اصفهانی و آقای آسید علی كازرونی، متولی مدرسه قوام شیرازی كه از مدارس نجف اشرف است بوده، طرف عصر در مقبره مرحوم آیت الله علامه مذاكره داشتند و مدت قلیلی هم با مرحوم والد حقیر یعنی آیت الله نسابه آسید محمود مرعشی حسینی، متوفای سنه 1338 مذاكره داشتند. آثار قلمی ایشان آنچه خود حقیر در طهران شفاهاً از آن مرحوم شنیده ام، حاشیه بر كفایه استاد خود در اصول و رساله در ترتیب و رساله در شرط متأخر و رساله در بحث در لزوم و عدم لزوم قبض در موقوفه و غیرها. مقالات سیاسی ایشان زیاد و در جرائد و مجلات منتشر می شد و حقیر در سفر اخیر خود به طهران، نظر به مقام دوستی و علاقمندی ایشان به مرحوم والد، مكرر خدمتشان می رسیدم و از بیانات آن مرحوم مستفیض می شدم و از آن بزرگوار استجازه می نمودم و در روایت احادیث. شفاهاً اجازه دادند و فرمودند از آقای شریعت و حاج میرزا حسن نوری مجاز هستم و وعده دادند كه كتباً هم بنویسند. بعداً طوفان حوادث، ایشان را مبتلا و بالاخره در كاشمر به دست شقی روزگار جهان سوز میرزا كه بعداً رئیس نظمیه قم شده بود، آن سید بزرگوار با دهن روزه، شهید و به اجداد طاهرین خود ملحق شد. خداوند آمر و مباشر را به لعن خود گرفتار و با اعدای آل رسول (ص) محشور بفرماید. زیاده مزاحم نمی شود ملتمس دعا هستم. چنانچه نشر شد كتاب حالات ایشان، یك چند نسخه ای برای دوستان ارسال به قم بفرمائید. و الختم بالسلام خیر ختام
و نسب آن بزرگوار رادر صفحه مستقله از كتاب مشجرات آل رسول الله الاكرم خودم و مشجرات العلویین مرحوم والد استخراج نموده تقدیم كردم.
رسید آن را مرقوم فرمائید
ابوالمعالی شهاب الدین الحسینی المرعشی النجفی

***
بسمه تعالی
به عرض عالی می رساند مرقومه كریمه ی راجعه به نسب مرحوم آیت الله آقای مدرس، زیارت چنانچه حقیر وعده نموده بودم تفحص كامل در نوشتجات به عمل آمد. مستدعی است به فوریت از اسم سابقین آن مرحوم تا چند پشت كه در قم مرحمت فرموده بودید در جواب این عریضه ارسال بفرمایید انشاءالله تكمیل نموده تقدیم می شود منتظر باشید و مشاغل آن چند نفر را كه در دست دارید اشاره بفرمایید كه از علماء بوده یا طبقات دیگر و دارای تألیفی قم شهاب الدین الحسینی المرعشی النجفی

*******

شجره نامه شهید مدرس به قلم مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی
 

مرحوم خلد مقام المجاهد المحامی الفائز بالشهاده آیت الله المیر سید حسن المدرس ابن الحاج السید اسماعیل التوفی سنه 1306 ابن السید عبدالباقی المتوفی سنه 1296 ابن الحاج میرعابد المنتقل من زواره الی كچون ا بن المیر سید محمد بن عبدالكریم بن محمد حسن بن عبدالله بن محمد شریف بن میر عبدالباقی بن حیدر علی بن زین الدین علی بن حیدر بن علی ابن ابی الفتوح بهاء الدین حیدر ابن كمال الدین حسن ابن شهاب الدین علی ابن ابی المجد فتوح الدین احمد بن عبادا بن شهاب الدین علی ابن ابی الفضل حمزه المتوفی سنه 518 ابن ابی علی بن محمد بن طاهر بن ابی الحسن عمادالدین علی بن محمد ابی الحسن الشاعر المتوفقی سنه 322 ابن ابی عبدالله احمد الشاعر ابن ابی جعفر الاصغر الكوفی ابن ابی محمد احمد الرئیس الشهیر ابن الخزاعیه نزیل اصفهان ابن ابراهیم طباطبا این اسماعیل ابن ابی اسماعیل ابراهیم الغمر المتوفی سنه 145 ابن ابی محمد الحسن المثنی ابن الامامه الهمام مولانا ابی محمد الحسن المجتبی سلام الله علیه و رزقنا الله بزیاره قبر الشریف.

*******

نامه منتشر نشده شهید سید مرتضی آوینی به دكتر علی مدرسی
 

اشاره
شهید سید مرتضی آوینی در سالیان پایانی حیات در صدد ساختن مجموعه ای تلویزیونی در بازشناسی ابعاد مجاهدات شهید مدرس بود كه البته توفیق آن را نیافت. آن شهید نامه ذیل را در مرحله تنظیم قرارداد با دكتر مدرسی نگاشته است.
بسمه تعالی
جناب آقای دكتر علی مدرسی
سلام علیكم
متن قرارداد خدمتتان تقدیم می شود. اگر انتقاد نسبت به آن ندارید كه توضیح بفرمایید و اگر نه تقاضا می كنم كه به شماره 838342 هم امروز نظرات ارزشمند خود را در جهت اصلاح كار به این حقیر ابلاغ بفرمایید. رحمت و سلام خدا به روح پرفتوح شهیدمدرس(ره)
اللهم الحقنا به
سید مرتضی آوینی
4/5/71

منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 25

شنبه 9/9/1392 - 20:13
آموزش و تحقيقات

 

آیت الله مدرس در آیینه اسناد(1)
آیت الله مدرس در آیینه اسناد(1)

 






 

وصیتنامه شهید مدرس
 

اشاره
 

آنچه در پی می آید وصیتنامه شهید آیت الله مدرس خطاب به مرحوم ملاحیدر علی، شوهر خواهر خویش است كه در آن، وی را در زمان حیات و ممات به عنوان وصی خویش تعیین نموده و حل و فصل امور شخصی و خانوادگی خود را به او واگذركرده اند.
بسم الله الرحمن الرحیم
جناب مستطاب آقای ملا حیدر علی كلیه امورات حقیر حیاً و میتاً واگذار به شماست. از دخل و خرج... اجاره و مخارج عیالات هم به ما خبر بدهید. آنچه دخل است از اسباب زراعت باید تحویل به شما داده شود و مخارج عیالات تخمیناً غیر از نان، ماهی دو تومان است. اطفال را تربیت نمایید به مكتب بروند. كمال مواظبت را داشته باشید. از عیالات راضی نیستم اگر سر مویی از اطاعت شما بیرون بروند. اگر زیاد خرج كردند قبول نكنید. تمام مطالبات حقیر باید به شما برسد. تمام دیوان را باید شما بدهید. وصیت بعد از مردن من این است خانه ساخته مال سید اسماعیل و خدیجه بیگم چهاردانگ و دو دانگ با همدیگر بسازند. اگر یكی از آنها ناسازگاری نمود، دیگری قست او را به قیمت عادلانه بخرد. شترخوان و كاروانسرا مال عبدالباقی و والده او چهاردانگ و مال عبدالباقی دودانگ. مال والده اش از بابت حق یكصد تومان نقد اول زمان امكان از بابت حق جهیزیه و خانه به فاطمه بیگم بدهید. اگر زود فراهم آمد با اطلاع حاج باقر به كسی بدهید معامله شرعیه تا وقت بلوغ. اگر چیز دیگر وقت موت باشد هم به عنوان ارث برند. از آنچه نوشتم تخلف نشود.
همه را به خداوند متعال واگذار نمودم.
19 شهر ذالحج الحرام 1328
تراب اقدام اهل علم و سادات
سید حسن مدرس

*******

نامه شهید مدرس به فرزندش دكتر عبدالباقی طباطبائی
 

بسم الله الرحمن الرحیم
نور چشم آقا سید عبدالباقی روز گذشته كه دهم ربیع المولود 1300 باشد، كاغذ شما مورخه هشتم صفر رسید. بسیار شما را دعا كردم كه مرا از نگرانی نسبت به مراجعت خودتان از سفر اروپا بیرون آوردید. از خداوند مسئلت می نمایم كه شما را سالم و موفق دارد. اولا بحمدالله سلامتی از برای من حاصل است. ثانیا شما باید راضی باشید به آنچه پیش آمده و خداوند صلاح دیده و به كلی از خیال مسافرت به خارج، چه اروپا چه بیروت بیرون آمده‌، عزم خود را بر توقف و تحصیل بدون تردید قرار دهید. ثانیا چون شما را منزلی و مدد معاشی ولو به قدر قوت لایموت لازم است تا بتوانید به فراغت مشغول تحصیل باشید، رأی خودتان را تصدیق می نمایم كه خانه را نفروشید و لو به هر قیمتی باشد و خود در یك قسمت بنشینید و از عایدی قسمت دیگر معاش نمایید. البته چون خانه مال خودتان است، محتاج به سفارش نیست كه در تعمیر و آبادی او اهتمام داشته باشید. من در این موضوع رأی شما را پسندیدم البته شما را دعا كردم. رابعا در مسئله تحصیل البته قسمتی از شب و روز خودتان راكه صرف صنعت خود كه طب باشد خواهید نمود و قسمتی دیگر كه شب و روز شش ساعت باشد، به جهت مطالعه درس و مباحثه علوم دیگر منظور بدارید و مصمم باشید كه مسافحه نشود، چه درس بی مطالعه و مباحثه، كم نتیجه است. خامساً شما منطق و حكمت را در نظرگرفته اید، البته مقصود حكمت است و بالخصوص حكمت الهی و منطق به مقدمه ای است كه هر چه یك قدم در او برداشته شود، ده قدم در علوم دیگر تأثیر دارد. شما باید فعلا شروع كنید به درس مقدمات از صرف و نحو و منطق. بعد از خواندن فی الجمله منطق به حكمت شروع كنید، ولی از علوم ادبیات دست بر ندارید و لو تا آخر عمر. خداوند شما را توفیق دهد كه با اشتغال به حكمت الهی، عمر خود را به آخر برسانید. سادساً استاد بر هر دو درس، بهتر از آقای آشیخ محمد علی لواسانی آقازاده حاج شیخ عیسی علما و اخلاقاً به عقیده من نیست یا نادر است. همه روزه بین الطلوعین، این دو درس را خدمت ایشان تحصیل كرده، ایشان هم در حقیقت، جزء تعقیب نماز صبح قرار داده، یتیم نوازی خواهند فرمود و مباحثه آنها را با طلاب مدارس خواهید نمود. اختیار كتاب در هر دو درس و از كجا شروع كردن، حتما به مشورت ایشان خواهد بود، ولو از صرف میر و عوامل و كبری باشد. امیدوارم از علوم و اخلاق ایشان بهره مند شوید.
والسلام علیكم
سید حسن مدرس

*******

تشنگی آور به دست...
 

نامه شهید مدرس به خواهر زاده اش دكتر محمد حسین مدرسی
 

بسم الله الرحمن الرحیم
نور چشم آقای میرزا حسین، كاغذ شما رسید. از مضامین او مستحضر شدم. خیلی لسان حال دلالت بر افسردگی داشت. شما را صحبت می كنم و باز می گویم اسباب تحصیل علوم دینیه و نورانیت قلب كه انشاءالله موفق خواهید شد، بی اسبابی است. باید غیر از توجه به خلق، چیزی در كار نباشد. امیدوارم كه خداوند، امورات شما را اصلاح فرماید بدون اینكه زحمتی با منتی بكشید. فقط شما درس و مباحثه و مطالعه علوم دینیه معقول و منقول را شغل خود قرار داده و توفیق از خدا بخواهید. انشاءالله والده هم سالم می شوند و امور ایشان به ماندن شما در اصفهان اصلاح می شود نه رفتن. در باب كتاب وافی، به سید اسماعیل می نویسم، لكن شما دانسته باشید كه كتاب جمع نمودن غیر از علم فرا گرفتن است. شما تحصیل كنید، كتاب خودش پیدا می شود.
آب كم جو تشنگی آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست
حقیر شما را فراموش نكرده و نمی كنم. بر فرض كه فراموش كنم، اهمیت ندارد. امیدوارم كه خدا شما را فراموش نكند.
والسلام
10 شهر جمادی الاولی 1342
مدرس

*******

نامه آیت الله مدرس به خواهرزاده اش دكتر محمد حسین مدرسی
 

بسم الله الرحمن الرحیم
نور چشم آقای حسین سلامت باشید كاغذ شما رسید. اسباب تحصیل علوم دینیه، بی اسبابی است. شما جداً مشغول باشید. آوردن والده به اصفهان لازم نیست، بلكه مضر است. خداوند همه امور را اصلاح فرماید.
والسلام
27 شهر محرم 1342

مدرس
*******

شعری از شهید مدرس
 

اشاره
شهید مدرس در سفر به شیراز ضمن دیدار با چهارتن از نوادگان وصال شیرازی، طی شعری تخلص هر یك از آنان را در پایان هر مصرع خود آورد.
رفقای شیرازی ما میرزا عبدالله المتخلص به رحمت آمیرزا المتخلص به همت، آمیرزا محمودالمتخلص به اورنگ، آقای شفیع المتخلص به عشرت
ای كه هستی تو طالب رحمت
صاحب عقل و نفسی با همت
علوی دوست باشی با اورنگ
بعد از آن باده نوشی با عشرت

منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 25

شنبه 9/9/1392 - 20:13
آموزش و تحقيقات

 

زنده همیشه تاریخ
زنده همیشه تاریخ

 

نویسنده: تهمینه مهربانی




 
درباره زندگی نامه آیت الله مدرس، به ویژه حیات سیاسی او سخن بسیار گفته اند، اما سلوك فردی و ویژگی های اخلاقی وی، غالبا در سایه اقدامات شجاعانه اش در عرصه سیاست، پنهان مانده اند. در ابتدای امر كمتر كسی باور می كرد كه این سید لاغر با آن عصای چوبی و لباس كرباس، به زودی عوامل استعمار را به تمكین وادار خواهد كرد. یكی از مورخین آمریكایی، پس از آنكه دولت روسیه به ایران اولتیماتوم داد كه شوشتر آمریكایی باید اخراج شود وگرنه تهران را تسخیر خواهد كرد و دولت به مجلس سوم فشار آورد كه این طرح را تصویب كند، نوشته است، «یكی روحانی دست به عصا (مرحوم مدرس) آمد، پشت تریبون ایستاد و اظهار كرد، «اكنون كه بناست از بین برویم، چرا سند نابودی خود را شخصاً امضا كنیم؟» مجلس به واسطه مخالفت او جرئت پیدا كرد و طرح را رد كرد.»
كسانی كه با تاریخ معاصر ایران آشنایی دارند، نیك می دانند كه مرحوم مدرس از دوره دوم مجلس تا پایان دوره ششم، پیوسته از سوی مردم تهران با اكثریت قریب به اتفاق آرا، انتخاب می شد و هرگز از ابراز رشادت دریغ نداشت. او برجسته ترین مخالف مستبدین حاكم و رشیدین كسی بود كه از عهده مقاومت در برابر خودسری حكام بر می آمد. شرح مبارزات مرحوم مدرس جمهوری رضاخانی و نحوه شهادت دردناك آن عالم بزرگوار، به كرات مطرح شده است. در این مقوله بهتر دیدیم به پاره ای از وجوه شخصیتی و سجایای اخلاقی آن یگانه اشاره كنیم باشد كه چراغ راه كسانی گردد كه به واقع درد دین دارند و سودای سرافرازی امت و ملت را در سر می پرورانند. سخن امام درباره مرحوم مدرس، بسیاری از حقایق را آشكار می سازد:«شما خیال می كنید كه روحانیت اسلام را می شود مثل روحانیت مسیح كرد؟ هیچ امكان ندارد. روحانیت شیعه مستقل است. اتكای به هیچ كس ندارد. این روحانیت مستقل به هیچ جا اتكا ندارد. این طلاب محترمی كه با سی چهل تومان در ماه ساخته اند و زحمت می كشند، نمی ترسیم كه طرفدار یك مملكت و دولت دیگری باشند. اینها در افكار خود مستقلند. از اینها آدم در می آید. از اینها سید حسن مدرس در می آید.» امام خمینی در فراز دیگری، سید حسن مدرس را چنین توصیف می كنند كه «رضاخان از مدرس می ترسید. انگلستان از مدرس می ترسید.»

شجاعت مدرس آنگونه بود كه مرگ را زبون ساخت. زندگی او بارها تهدید شد، اما هیچ گاه حیات خود را بهانه لزوم حفظ شئونات و مقام قرار نداد. هرگز ملاحظه خطر را نمی كرد و به قول خودش، به پشت سر نگاه نمی انداخت و پیوسته به پیش می تاخت. او هرگز مردم را فریب نداد و خود نیز فریب كسی را نخورد. پیوسته راست می گفت و كاری را انجام می داد كه به سود مردم بود، هیچ وقت، هدف را فدای وسیله نكرد و در عین حال از هر وسیله مشروعی برای رسیدن به هدف استفاده می برد. هرگز از هیچ برچسبی، از جمله برچسب مرتجع نترسید و ملاحظه هیچ كس را نكرد. حتی اگر همه دنیا با افكار او مخالفت می كردند، به آرمانی كه اعتقاد داشت پشت نمی كرد. اهل معامله بر سر اعتقاد خود نبود و آنگاه كه همه در بیان حقیقتی، عجز نشان می دادند؛ او مردانه بر سر آن پای می فشرد. مدرس از جمله بزرگمردانی بود كه در مواقع سخت و خطرناك، شخصیتشان جلوه بیشتری پیدا می كند و به قول خودش، «هر چه خطر بزرگ تر می شد، او بیشتر سركیف می آمد!» او همزمان با چند دشمن داخلی و خارجی، كه هر یك برای از پا درآوردن یك فرد كافی بودند، مبارزه می كرد. شبی یزادن پناه از طرف رضاشاه نزد او آمد و ده هزار تومان پول آورد و گفت، «بگیر و ساكت باش.» مرحوم مدرس فرمود، «بگذار زیر تشك و برو به اربابت بگو تا دینار آخرش خرج مبارزه با تو می شود. اگر رضایت داد، بماند، و گرنه فردا بیا و پولت را بردار.» در آن معركه مرد افكن، كسی نبود كه مدرس را به مصلحت اندیشی و كناره گیری از مبارزه فرا نخواند. رضاشاه به شكلی، روشنفكران به شكلی و مرتجعین با شیوه ای دیگر، اما مدرس یك تنه در مقابل همه این تهدیدات، تطمیع ها و مصلحت جویی های ظاهراً مشفقانه ایستاد و لحظه ای تردید به خود راه نداد و بزرگی خطر، فقط شتاب او را برای رفتن به میدان مبارزه بیشتر كرد.
مدرس هرگز معطل دفاع از خود و افتادن در دام مبارزه زبانی و قلمی نشد. او از روی اجتهاد تشخیص داده بود كه باید در كدام مسیر حركت كند و اعتنایی به زخم زبان ها و مخالفت خوانی ها نمی كرد. او نه تنها در مقابل وسوسه هایی چون مال، آبرو، مقام، جان و... مصونیت داشت، بلكه هرگز گرفتار پاسخگویی به خرده گیری ها و یا درگیری های مرسوم نشد، در حالی كه همگان برای لجن مال كردن او از هیچ كوششی فروگذار نمی كردند. وی مردی بسیار سختكوش و پیگیر بود. مأیوس نمی شد و دست از مقاومت نمی كشید. حتی پیروزی رضاشاه هم او را مرعوب نكرد و پیوسته به شكلی علنی اعلام می كرد كه با حكومت او از اساس مخالف است. روزی كه رضاخان یقه این پیر خسته را گرفت و او را با خشم به كنج دیواری كشید و فریا زد، «سید! آخر تو از جان من چه می خواهی؟» مرحوم مدرس بی آنكه ذره ای ترس به دل راه بدهد، با لهجه شیرین اصفهانی جواب داد‌، «می خواهم كه تو نباشی!» این مجاهد بزرگ با آنكه مبارزاتش علیه رضاخان به نتیجه نرسیدند و همه حربه هایش از كار افتادند، باز هم به مردمی كه به او می گفتند، «فایده ندارد، باید كنار آمد.» می گفت، «شما رضاخان را بُكُشید، قول می دهم كه دیگر نگذارم انگلیسی ها رضاخان دیگری بتراشند!» از ویژگی های بارز مرحوم مدرس وفا به یاران و همفكران سیاسی، پایداری در رسیدن به هدف، وفای به عهد، استمرار در مبارزه و صداقت در گفتار و كردار بود. بسیاری از كسانی كه روزگاری در كنار او مبارزه می كردند، به امید كسب مقاوم و منزلت، رهایش كردند و در صف مخالفان او قرار گرفتند، ولی او هرگز به سر آنان با كسی معامله نكرد، زیرا به كلی از نفاق و زد و بند به دور بود و هرگز از شیوه های طالبان قدرت استفاده نكرد. در تقوای مالی مرحوم مدرس همین بس كه در هنگام شهادت، كل دارایی اش بیش از 24 تومان نبود قوت غالب او نان و گاهی نان و پنیر و در موارد بسیار اندك، آبگوشت بود. پیراهن و قبایش، همیشه كرباس بود و از احدی، هیچ گونه توقعی، اعم از مادی و غیر مادی نداشت. او در این باره گفته است، «من ده رییس الوزا و چهل پنجاه وزیر را دیدم و رد كردم. اگر هر كدام در این مجلس مدعی شد كه مدرس یك توقعاتی از من داشته است، آن شخص خیلی مرد است.» درباره علو طبع و بیزاری او از مال دنیا، خاطره جالبی را نقل می كنند. می گویند روزی سفیر انگلیس، چكی را برای او می فرستد. مدرس می پرسد،«این چیست؟» آورنده چك می گوید، «چك است، می برند به بانك و به پول تبدیل می كنند.» مدرس با صدای بلند می خندد و می گوید، «به آقای سفیر بگویید من جز سكه طلا، آن هم بار شتر و در روز روشن قبول نمی كنم!» سفیر هنگامی كه سخن مدرس را می شنود، می گوید، «این سید می خواهد آبروی ما را در دنیا ببرد.»
مدرس در روزگاری كه همه مأیوس شده بودند، لحظه ای ناامید نشد. هنگامی كه به قصد ترور، به سوی او شلیك شد، در بیمارستان نظمیه به مردم گفت، «مطمئن باشید من از این تیر نخواهم مرد، زیرا موتم هنوز فرا نرسیده است.» در آن روز به جای آنكه دیگران به او قوت قلب بدهند، او با بدن سوراخ سوراخ به دیگران روحیه می داد. مرحوم مدرس، روحیه قوی و شجاعت مثال زدنی اش را حتی تا لحظه ای كه دژخیمان رضاشاه وادارش كردند چای مسموم را بنوشد، رها نكرد و پس از قریب به هفتاد سال رنج و مبارزه و تحمل شدائد فراوان، بی آنكه اظهار عجز كند، تسلیم رضای حق شد.

 

منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 25

شنبه 9/9/1392 - 20:13
آموزش و تحقيقات

 

نماد بصیرت تاریخی
نماد بصیرت تاریخی

 

نویسنده: قاسم تبریزی




 
در اسلام ارزش تاریخ و اهمیت آن به «عبرت» گیری و «درس آموزی» و «انتقال» تجربه است. امام علی (ع)، گذشته را چراغ راه آینده نامیده، می فرمایند، «پیمانم را گروگان گفتارم قرار می دهم و خود آن را باور دارم و اجزای كامل آن را به تن خویش ضمانت می كنم.»
بی شك، اگر حقایق برای كسی كه فاجعه های تاریخ فراروی اوست، عریان شوند. حاصلش تقوایی خواهد بود كه او را از ناسنجیده به آب زدن و در امواج فتنه ها و فرو افتادن باز خواهد داشت.»(1) برای كسانی كه با قرآن، سیره پیامبران (س) و ائمه طهار (ع) آشنا هستند، مفهوم و درك تاریخ آسان است ؛ زیرا امام علی(ع) یادآور می شوند، «شما جریان هایی را تجربه كرده اید و عمیقاً طعم تجربه ها را چشیده اید و از سرنوشت امت های گذشته پند گرفته اید. از داستان آنان برایتان مثال ها آمد ه است و با تكیه بر این همه، به جریان روشن بعثت دعوت شده اید.»(2) و در عبرت گیری گذشتگان می فرمایند، «... از طنین فاجعه هایی كه بر امت های پیشین به كیفر بدكاری ها و زشت كرداری هاشان فرود آمد، هشدارید و در احوال نیك و بد، چگونگی آنها را به یاد آرید، و از این كه به چنان سرنوشتی دچار آیید، بهراسید.»(3) و نمونه ی دیگری كه امام (ع) تجربه های پیشین را به یاد می آورند، «پس از چگونگی داستان فرزندان اسماعیل و اسحاق بنی اسرائیل، عبرت گیرید كه در تاریخ چگونگی ها چه همگونند و داستان ها چه همانند. آری در جریان زندگی شان به گاه پراكندگی و گروه گرایی شان بیندیشید، همان شب های سیاهی كه كسری ها و قیصرها، سرورانشان شده بودند، از كشتزارهای سرسبز و دریاهای پر آب این جهان به سوی سرزمین های فقر و علف های هرز و گذرگاه های شنی و بادهای خشك این جهان رانده شدند؛ درویش و بی چیز با پشم و پینه ی شتران رهاشان كردند، به گونه ای كه در میان تمامی ملت ها، سرهاشان ذلت بارترین و سرزمینشان خشك ترین بود، بی آنكه زیر پر و بال دعوتی پناه یابند یا در سایه ی همبستگی ای كه بتوان به نیروی برخاسته از آن تكیه زد، قرار گیرند؛ پس حالت ها، پریشان، دست ها، ناهماهنگ و زیادی ها، تفرقه آمیز بودند. زنده به گور كردن دختران، پرستش بتان، بریدن از خویشاوندان و چپاول راهزنان، نمونه های روشن ادبار و جهلشان بود.»(4)
در اندیشه آیت الله مدرس برخورداری از بصیرت تاریخی، مكانتی ویژه دارد، چنان كه از آن بدیل شكل یاد می كند:
«یكی از ویژگی های مورخ، داشتن بصیرت است. مورخ تا بصیرت پیدا نكند، اگر هم تاریخ بداند از جزر و مد آن درك صحیحی ندارد. تاریخ، علم است و هر علمی بدون تعمق در فلسفه آن، اگر خطرناك نباشد، حداقل بی حاصل و معیوب است. سزاوار نیست كه بدون فهم و درك قابل یقینی از تاریخ، درباره آن قضاوت و اظهار نظر كنیم. مفاسد و معایب اجتماعی نوعی را تاریخ به ما می شناساند تا در راه حیات از مفاسدشان بر حذر باشیم و از محاسنشان بهره مندگردیم.(5)
امروز ما شاهد حضور برخی از مورخین هستیم كه یا «فاقد بصیرت» هستند و به عمق علل و پیشامدهای گوناگون آگاهی ندارند و یا «علم تاریخ» را نمی دانند و فقط به اشاره و نقل قول برخی از مطالب فاقد ارزش و محتوای آن بسنده می كنند، لذا قادر نیستند به مخاطب «بینش» و «نگرش» بدهند. بدیهی است آن دسته از مورخان كه وابسته به جریانات، احزاب و گروه های خاص هستند، حسابشان جدا است! علم و بصیرت تاریخ فقط منحصر به «مورخین» نیست، بلكه «مدیران سیاسی» جامعه و «مربیان و مروجان دیانت» باید درك تاریخی صحیحی داشته باشند. به تعبیر شهید آیت الله مدرس «اگر وعاظ، معلمان، اساتید، نویسندگان و مورخان می خواهند خدمت به ملتشان بكنند از روی هوی و هوس عمل ننمایند و نسل های آینده را گرفتار نگرانی وگمراهی نكنند، صریح می گویم ضروری است كه تاریخشان را درك كنند و درباره اش سخن بگویند و بنویسند. آخر ما تاریخ نویس و تاریخ فهم نداشته ایم كه هرودوت با چنان دیدی تاریخ ما را تحریر نموده كه كمترین اعتمادی به گفته هایش نیست.»(6)
اگر درك و فهم تاریخی و شناخت نسبت به رجال، وقایع و جریانات از روی بصیرت باشد، داستان نویس، فیلمنامه نویس، شاعر، ادیب، محقق... جامعه را به لحاظ فكری سیاسی در مسیری قرار می دهد كه اشتباهات نسل های پیشین تكرار نگردند و در حقیقت باید گفت، «تاریخ معلم انسان هاست.»(7)یكی از معضلات رسانه های ما، نویسندگان مطبوعات و سیاستمداران، عدم درك صحیح از تاریخ گذشته، بی اطلاعی از علل صعود و سقوط دولت ها، رجال، احزاب، سازمان ها و ناآگاهی از شگردهای استعمارگران و عوامل آن است. شهید آیت الله مدرس با شناخت تاریخ جهان، تاریخ معاصر، شناخت رجال و جریانات و اهداف استعمار، آینده جامعه را پیش بینی می كرد. وی در مورد روی كار آوردن رژیم پهلوی توسط استعمار انگلیس می نویسد:

«در رژیم تازه ای كه نقشه آن را برای ایران بینوا طرح كرده اند، نوعی از تجدد به ما داده می شود كه تمدن غربی را با رسواترین قیافه تقدیم نسل های آینده خواهد نمود، تقریبا چوپان های فراعینی و كنگاوری با فُكُل وكراوات خودنمایی می كنند و سیل ها از رمان ها و افسانه های خارجی كه در واقع جز حسین كُرد فرنگی و رموز حمزه فرنگی چیزی نیست، به وسیله مطبوعات و پرده های سینما به این كشور جاری خواهد گشت.»
این تحلیل كه آیت الله مدرس آن را در اوایل 1300 ارائه می دهد، موضوع تحلیل و تحقیق و پژوهش اندیشمندانی چون شادروان جلال آل احمد قرار می گیرد كه كتاب های «غربزدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفكران» را می نویسد. ما را به نام «تمدن» در قامت غربزدگان متجدد» در آورده اند و مطبوعاتمان آن شد كه جلال در سه مقاله بحث «ورشكستگی مطبوعات» آن را نوشت. آنچه روی داد طرح و برنامه از درون جامعه نبود، بلكه توسط عوامل استعمار انگلیس «دیكته » می شد و رضاخان فقط «نقش مجری» را داشت. مدرس نسبت به استعمار غرب و عملكرد آن در چین و هند شناخت داشت. او در این باره می گوید:
«وقتی به اصفهان رسیدم و به خواندن تاریخ چین و هند علاقمند شدم، در این باره مملكت ها بوده اند و چیزهایی از آنجا می دانند. تاجری هندی در اصفهان بود به نام سردار كه می آمد و برایم آنچه از تاریخ هند می دانست، می گفت. كتاب هایی هم از هند خواست كه آنها را برایم می خواند و گاهی ترجمه می كرد. فهمیدم كه هند زمانی از دست رفت كه از لحاظ اقتصادی به زانو درآمد و امپراطوری انگلیس دو چیز را با تأسیس شركت تجاری از آن گرفت. اول مالش را و دوم حالش را و هند شد قلمرو انگلیس.»(9) این در حالی بود كه در ایران «لژهای فراماسونری»و رجال سیاسی در راستای سیاست انگلیس حركت و حتی به وابستگی به آن افتخار می كردند. بدون تردید كسی كه در آن دوران، مصر، عراق، شامان و هند رامی شناخت، به توطئه و عملكرد استعمار آگاهی پیدا می كرد ؛ لذا سیاستمداری كه فاقد «علم تاریخ» باشد نه تنها موفق نیست كه خطرناك و مضر به حال جامعه خواهد بود.(10) علم سیاست در گستره ی تاریخ معنی پیدا می كند و این را مدرس به عنوان یك نمونه تجربی و عملی بیان می دارد:
«خواندن و شنیدن تاریخ برایم این مطلب را روشن كرد كه باید به علم سیاست بیشتر فكر كنم. خوشبختانه در این مورد كتاب های زیادی در دسترس بودند. در نجف بود. در اصفهان هم بود.» در گذشته كتب اخلاق، نصیحه الملوك، آثار غزالی، فارابی، ابن رشد... یا افلاطون و ارسطو، مباحث مدینه فاضله از جمله كتب سیاسی به شمار می رفت. آیت الله مدرس با آثار و سخنان ائمه اطهار دین (ع) آشنا بود و به خصوص محضر حضرات آیات میرزای شیرازی، آخوند خراسانی و... را درك كرده و شاهد نهضت تنباكو، نهضت مشروطیت و وقایع دیگری هم بود. قراردادهای استعماری غرب، نمونه ای از آنها بود. به خصوص در مورد ایران، ایشان معتقد بود كه امروز دول قدرتمند با سرزمین كاری ندارند، با منافع سرزمین كار دارند، در سال های آینده سیاست اشغال و تجاوز و وزیر سلطه گرفتن نوعی دیگر می شود.(11) به كشورهای ضعیف می گویند مملكت و آب و خاك مال خودتان و حاصل آن از ما، در مقابل ما هم از شما حمایت می كنیم تا همسایه های شما فكر بدی برای بلعیدنتان نكنند. روسیه ما را از انگلستان می ترساند و انگلستان از روسیه. آنان قفقاز را خورده اند و اینها بحرین و معادن جنوب را. شاید روزی هم برسد كه بگویند اینها مال خودتان به شرطی كه نفت و سنگ آهن و مس و مواد دیگر صنعتی اش مال ما باشد، ما هم استقلال شما را می شناسیم.(12) حركت انگلستان در ایران این گونه كه دولت مركزی را تقویت می كند تا در برابر، كمونیسم بین الملل و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی نتواند در ایران حركتی را انجام دهد. پس از جنگ جهانی دوم كه اقتدار و سلطه غالب از آن آمریكا شد، باز این حدیث تكرار گردید.
جامعه ایران در قضیه قرارداد ننگین تنباكو با یك فتوا و با اتحاد و اتفاق توانست استبداد و استعمار را شكست دهد ؛ ولی روند نهضت مشروطه به گونه های بود كه عوامل استعمار مسیر جامعه را به سوی وابستگی كشاندند و نهایتاً همان جریان، زمینه را برای روی كار آوردن رضاخان با طرحی بریتانیا آماده كرد. گرایش مدرس در دوران طلبگی به تاریخ و سیاست بود و این را در مكتب نجف و سامرا آموخته بود.در جایی می گوید، «...در نجف پیشنهاد و اصرار می شد برای مرجعیت شیعیان و به عقیده خودم مسلمانان به هند بروم و به كار تشكیل حوزه و مجامع اسلامی بپردازم.»(12) ولی خودش عقیده داشت كه، «ملت ایران متحمل هزینه سنگینی شده و مرا رای خدمتگزاری در این مرتب آورده است. حالا كه نیاز دارد آنها را بفهمد و خادم و مخدوم را همدلی و همزبانی و همدری در اصلاح امور، قدرت و همت می دهد. هیچ كدام از حكامی كه از مملكتی به مملكت دیگر فرستاده شدند و یا تسلط یافتند، نتوانستند برای ملت آن كشور كاری انجام دهند. در تاریخ نمونه های زیادی ملت آن كشور كاری انجام دهند. در تاریخ نمونه های زیادی داریم كه در مصر، ایران و هند و بسیاری جاهای دیگر.»(13) اما مدرس علاوه بر شناخت و جامعه، مردم و ارتباط با محیط، به سه اصل مهم در تاریخ معتقد بود: اصل اول : علم دین، اصل دوم تاریخ و اصل سوم علم سیاست و در این سه علم نه در حد شعار و ادعا كه در حد تخصیص و نظریه پردازی. به اعتقاد او، تا سیاستمدار، عالم، مورخ به این سه علم آگاهی نداشته باشند، نمی توانند منشأ اثر باشند. از نمونه های موفق در عصر ما باید از امام خمینی (ره) به عنوان شخصیتی جامعه، كامل و دارای بینش و پیگیری تاریخی، سیاستمداری برجسته با مشخصه دینداری نام برد. كه در حقیقت تجسم همان شعار مدر س بود كه «دیانت ما عین سیاست ما، سیاست ما عین دیانت ماست.» احراز چنین شخصیتی فقط در عرصه تلاش و مجاهدت، ممكن می شود. مدرس می گوید، «در نجف در روزهای جمعه كار می كردم و درآمد آن روز را نان می خریدم و تكه های نان خشك را روی صفحه كتابم می گذاشتم و ضمن مطالعه می خوردم. تهیه غذا آسان بود و گستردن و جمع كردن سفره و مخلفات آن را نداشت. خود را از همه بستگی ها آزاد كردم.»(14)
لذا حضور در متن جامعه، احساس درد و درك مشكلات، نه تنها انسان را از كار علمی باز نمی دارد كه او را می سازد. حضور در متن جامعه، با مردم زیستن، درد و مشكلات جامعه را احساس كردن، سیره عملی بزرگانی چون مدرس بود. مدرس همواره زندگی پیامبران (ص) و امامان (ع) را به عنوان الگو مثال می زد. تلفیق دین و سیاست و شناخت تاریخ، در زندگی علمی و عملی او متجلی بود. او برای رشد جامعه معتقد بود كه، «باید تاریخ همه سرزمین های تاریخ دار را بازنویسی كرد. » شناخت تاریخ برای همه نسل ها و همه سرزمین ها لازم است. اگر در گذشته، تاریخ نگاری در دست درباریان و تملق گویان رژیم بود و یا جریان چپ، تاریخ را با ایدئولوژی ماتریالیستی می نوشت، مستشرقان و خاورشناسنان غربی هم تاریخ شرق را آنگونه كه منافع استعمار ایجاب می كرد، می نوشتند. در طی سه دهه، واپسین محافل گوناگون به تحریف و وارونه نشان دادن حقایق و واقعیات پرداخته اند. امروز باید مسجل احوال كسانی باشد كه تاریخ را واژگون می سازند.»(15) و این را مدرس در دوران اختناق رضاخانی می گفت ؛ لذا بازنویسی تاریخ، نجات دادن علم تاریخ از سلطه استعمار و استبداد و تاریخ دارای رسالت، هدف، ماهیت است.«... در نظر من نباید از تاریخ خواست كه انسان در چه سالی و در چه زمانی با شكار زندگی می كرد و در چه زمانی با كشاورزی و گله داری و اعصار حجر كهنه و نو....»(16) بلكه تاریخ باید «مایه عبرت»، «درس آموزی» و «انتقال تجربه» باشد. مورخ باید با مطالعه، تحقیق، سند شناسی، رجال شناسی، جریان شناسی و نقد منابع، تاریخ را زنده كند.مدرس به دوران كودكی خود و اوضاع زمانه اشاره داردكه «روزهای كودكی من ساعات و دقایق پربار و آموزنده ای بودند، به خصوص سفر از كچو به قمشه و گذشتن از اردستان و زواره و دیه های اصفهان و دیدن فقر و ذكاوت مردم ایران نواحی، شوق زندگی را در كالبدم بیدار می كرد. پدر و جدم هر دو در قمشه، زندگی زاهدانه محترمانه ای داشتند. آنان قناعت را به حد كمال، ركن زندگی خود قرارداده بودند. روزهای پنجشنبه با او پیاده به اسفه می رفتیم. در خانه اسفندیار كه او هم كودك بود، وارد می شدیم. پدرم در آن جا عیالی اختیار كرده بود. من هم با اسفندیار به سیر باغ و صحرا می رفتم. در اسفه مرد وارسته و ملایی با فراغت می زیست كه اهالی او را ملا می نامیدند و بعدها كه من به اصفهان آمدم، به ملا نجات مشهور شد.»

پی نوشت:
 

1 فرهنگ آفتاب، ج3، ص 1148
2 همان
3 همان، ص 1150
4 همان، 1152
5 ـ‌مرد روزگاران، مدرس: شهید نابغه ملی ایران، علی مدرسی تهران، هزاران، 1374، ص69
6 همان، ص 609610
7 امام خمینی
8 مرد روزگاران، ص 612
9 همان، ص 613
10 همان، ص 614
11 رجوع شود به مبحث استعمار نو.
12 همان، ص 619
13 همان، ص 620
14 همان، ص 620621
15 همان، ص 623
16 همان، ص 627
 

منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 25

شنبه 9/9/1392 - 20:12
آموزش و تحقيقات

 

آیت الله مدرس در بستر سیاست
آیت الله مدرس در بستر سیاست

 

نویسنده: ابراهیم ذوالفقاری




 
«این اولاد رسول، پاكدامنی اجدادش را داراست. در هوش و فراست گاهی مرا به تعجب وامی دارد. در مدت كوتاهی از تمام همدرس هایش گذشته، در فقه و اصول و منطق سرآمد همه یارانش شده، قضاوت او در كمال درستكاری و در نهایت تقواست.»(1)
این كلام آیت الله میرزا محمد تقی شیرازی (ره)، میرزای شیرازی دوم، در توصیف طلبه ی جوانی است به نام سید حسن مدرس كه آن مرد بزرگ را به تعجب واداشته است. حدود یك صده بعد، زمانی كه این هوش و فراست، در عرصه های مختلف دینی و سیاسی ظهور و بروز یافت، حضرت امام خمینی (قدس الله نفسه الزكیه) كه معمار انقلابی به بلندی تاریخ است، در وصف او فرمود:
«آن روز كه رضاشاه آمد و آن همه كارها را كرد، باز توی مجلس یك آخوند بود به اسم مدرس(رحمه الله ) كه مقابلش ایستاد و گفت نه. هیچ كس نبود، مدرس بود و چند نفر كه اطراف او بودند. دیگر در تمام مملكت هیچ قدرتی در مقابل او نمی ایستاد. مدرس یك آقای عمامه ای، ملا، متقی، با یك پیراهن كذا و عبای كذا و تنبان كرباس بود. آن وقت ها از او قدردانی كردند و برایش شعر گفتند و البته انتقاد هم از او كردند، مسخره اش هم كردند و شعر هم برایش ساختند كه، «تنبان كرباسی» ولی او ایستاد در مقابل رضاشاه، و «نه » گفت.»(2)
سید حسن مدرس (3) در سال 1287 ه.ق(حدودا سال 1250ش) در قریه به نام «سرابه ی كچو» از توابع زواره اردستان به دنیا آمد. پدرش سید اسماعیل اهل تبلیع و ارشاد بود و پدر بزرگش، میر عبدالباقی، صاحب كشف و كرامات و مورد توجه اهالی قمشه بود. ظلم و ستم خوانین در آن ایام به میزانی بود كه همه ی كسانی را كه در معرض آن بودند، به فلاكت و بیچارگی كشانده بود. قریه ی سرابه ی كچو نیز از این امر مستثنی نبود و در آن، نه تنها مردم به ظلم خان مبتلا بودند كه اطرافیان خان هم، به فراخور حال، به اهالی ظلم می كردند. سید اسماعیل، پدر سید حسن مدرس كه با مبانی دین و معارف اهل بیت عصمت و طهارت «سلام الله علیهم اجمعین» آشنا بود، این ظلم ها را بر نمی تابید و در منبرهای خویش، با آن مقابله می كرد تا اینكه روزی از روزها، زمانی كه سید حسن به سن 6 سالگی رسیده بود، پیشكار یكی از خوانین محلی با تركه ای كه در دست داشت، به بازوی سید حسن كوبید و همین كافی بود كه پدر ظلم ستیز او، از آن قریه به محله فضل آباد قمشه مهاجرت نماید و با صدای بلند اعلام كند كه، «در محیطی كه ظلم حكومت كند، زندگی معنا و مفهوم ندارد.» (4)
پرورش در آغوش چنین خانواده ای كه سلسله نسبت آن با 36 واسطه به حضرت امام حسن مجتبی(ع) می رسد، از سید حسن، مردی ساخت كه به بلندای تاریخ، جاودانه ماند. تحصیلات سید حسن مدرس در نزد پدر و مدرسه حاج عبدالحمید در قمشه تا سال 1303 ه.ق ادامه یافت. در آن سال برای ادامه و تكمیل آن به اصفهان آمد و در مدرسه جده كوچك، ساكن شد و پس از حدود هفت سال تحصیل در این مدرسه و بهره جویی از محضر اساتید بزرگواری چون شیخ عبدالعلی هرندی، شیخ مرتضی ریزی، سید محمدباقر درچه ای، سید صادق خاتون آبادی، جهانگیر خان قشقایی و ملا محمد كاشانی، در سال 1310 ه.ق راهی نجف اشرف شد و در مدرسه صدر سكنی گزید. حضور در حوزه علمیه نجف اشرف و تلمذ از محضر بزرگانی چون آیات عظام میرزا حسن شیرازی، سید محمد فشاركی، شریعت اصفهانی، میرزا حسن خلیلی، آخوند خراسانی، سید كاظم یزدی... و درك شرایط متفاوت روزگار در عراق و ایران كه یكی از آنها ترور ناصرالدین شاه قاجار(1313 ق، 1275ش) شهادت سید جمال الدین اسدآبادی (1314 ه. ق، 1276ش) بود، از او مردی آبدیده و عالمی عامل ساخت كه تأثیر حضورش در صحنه های مختلف اجتماعی و سیاسی، زبانزد اهالی تاریخ است.
سید حسن مدرس در سال 1316 ق، به ایران بازگشت و در مدرسه جده كوچك به تدریس مشغول شد. در همین موقع بود كه به مرور به «مدرس» شهرت یافت. موضعگیری های سیاسی و اجتماعی، او كه ناشی از مكتب جانبخش اسلام بود، باعث شد تا یك بار در صحن مدرسه جده بزرگ در اصفهان، مورد سوء قصد واقع شود و یك بار هم به علت مخالفت با ضرغام السلطنه، حكم تبعید او به قمشه صادر شد كه حركت دسته جمعی مردم و تعطیل بازار در حمایت او، ضرغام السلطنه را وادار به بازپس گیری این حكم كرد.
فعالیت های آیت الله سید حسن مدرس در دوران مشروطیت و كش و قوس های آن كه حاشیه های فراوانی داشت، منجر به مشروطه شد و پرچم مخالفت با دخالت های بیگانگان و انحراف آن، در دست شهید مظلوم، آیت الله شیخ فضل الله نوری (ره) قرار گرفت. پس از آنكه این حركت در این شرایط به صدور فرمان مشروطیت، منجر شد و مجلس قانونگذاری شكل گرفت، آیت الله سید حسن مدرس نیز به عنوان یكی از پنج فقیه ناظر بر قوانین مجلس، انتخاب و در سال 1328 ق راهی تهران شد و تا زمان تبعید به خواف (1307ش) در تهران بود. در بین مجاهدت های آیت الله سیدحسن مدرس كه هر برهه ی آن نیازمند كاوشی مستقل است، مخالفت های او با رضاخان در زمان خلع قارجاریه و انتقال قدرت به او، ویژگی های متفاوتی دارد كه به علت اهمیت آنها، در این مختصر به بخشی از اسناد باقیمانده از آن دوران اشاره خواهد شد.
پس از دخالت های مستقیم و غیر مستقیم انگلستان در جریان مشروطیت و انحراف آن، كودتای سوم اسفند 1299 ش طراحی شد و در پی آن، انتقال قدرت از قاجاریه به رضاخان كه اینكه سردار سپه و وزیر جنگ شده بود؛ به سرعت در دست كار دولت انگلیس قرار گرفت. طبیعتاً این كار مهم، نیازمند برنامه ریزی های دقیق و منظم و از جمله، جلب همكاری نمایندگان مجلس شورای ملی با آن بود. برای این منظور، انتخابات به زور سرنیزه به انتصابات بدل شد و افرادی با ماموریت های از پیش تعیین شده به مجلس آمدند. در این اوضاع و احوال، منزل آیت الله سید حسن مدرس، تبدیل به كانون مخالفت علیه این اقدام شد:
«امروز صبح در منزل مدرس چند نفر از اشخاص متفرقه بودند، راجع از [به] سوء انتخابات ولایات صحبت می كردند و اینكه غالب وكلا به زور سر نیزه نظامیان انتخاب می شوند. مدرس گفت چندی قبل به خدمت حضرت اشرف رفته، شرحی راجع به انتخابات ولایت عرض كردم كه جریان امور انتخابات در ولایات خیلی بد شده است، نظامیان دخالت و مخالفت می كنند و این ترتیب، صلاحیت ندارد...»(5)
رضاخان به نخست وزیری رسید و مراحل انتقال قدرت، یك به یك اجرا و روز به روز هم با قدرت زر و زور و نیرنگ، بر هواداران او افزوده می شد. تنها مردی كه جرئت مخالفت با این شرایط را داشت، مدرس بود كه به سختی تحت كنترل قرار داشت و همواره جلسات منزل او، تحت نظر مأموران رضاخانی بود. همراهی تنی چند از نمایندگان مجلس با مدرس كه علت واقعی آن نیازمند تحقیقی مستقل است، چندان جدی نبود كه رضاخان از جانب آنان احساس خطر كند. نگاهی به این اسامی و آینده آنان در تاریخ، به خوبی مسئله را برای ما روشن خواهدكرد:
«از قرار تحقیق، اشخاصی جدا بر له بقا و سلطنت [قاجاریه] و علیه تغییر رژیم مشغول اقدامات هستند. اسامی آنها به قرار مفصله ذیل است:
قوام الدوله، شیخ علی مدرس، امام جمعه، فهیم الملك، وحید الملك، منصور الملك، مدرس مورخ الدوله، نبیل الدوله، جلیل الملك، دكتر حسن خان، ملك الشعرا، حاجی فخرالسلطنه، نصیرالسلطنه.»(6)
مخالفت سید حسن مدرس در مجلس شورا با اعتبار نامه افرادی كه به زور سرنیزه نظامیان به مجلس آمده بودند و همچنین اعتراض های مكرر به خودسری های رضاخان، كار را به جایی رساند كه در صحن مجلس شورای ملی، حسین بهرامی موسوم به احیاءالسلطنه، به صورت مدرس سیلی زد. این جسارت كه در جریان جمهوری رضاخانی روی داد، خشم مردم را در پی داشت و كار را بر رضاخان سخت كرد. ملك الشعرای بهار در ترجیح بند مفصلی كه در شرح این ایام سروده است، در اشاره به این سیلی و انقلاب ناشی از آن، می گوید :
«از این سیلی ولایت پر صدا شد
دكاكین بسته و غوغا به پا شد
به روز شنبه مجلس كربلا شد
به دولت روی اهل شهر وا شد
كه آمد در میان خلق سردار
برای ضرب و شتم و زجر و كشتار
دریغ از راه دور و رنج بسیار »(7)
با تلاش های بسیاری كه صورت گرفت، بلوای جمهوریخواهی رضاخان كه قرار بود به موازات همسایه غربی ایران، تركیه كه در آن كمال آتاتورك این مأموریت را با موفقیت انجام داده بود، انجام شود؛ به شكست انجامید، ولی خلع قاجاریه كه اصل موضوع بود، همچنان در دست اقدام بود. در این موقعیت، تصمیم به هتك و حذف آیت الله سید حسن مدرس گرفته شد تا این مخالفت سر سخت و جدی از سر راه برداشته شود. برای این منظور، مطبوعات رضاخانی كه تحت هدایت بیگانگان بود، به میدان آمدند و هر یك به نحوی به ترور شخصیت مدرس پرداختند. روزنامه تجدد كه ارگان حزب دمکرات بود، نطق مدرس را كه در آن گفته بود، «امروز در تمام ایران كسی را حتی خیال ندارد.» به نقد كشید و اقدامات رضاخانی را در برابر خرابی های قاجاریه قرار داد و نوشت، «آیا این قضاوت صحیح است؟ از نقطه نظر ناطق و سیاستمداری كه بخواهد در مجلس اول سیاسی بازی كند آری، ولی از نظر تاریخ تأویل دیگری دارد.»(8) و روزنامه حلاج نوشت، «هر وقت كه برای رفع خرابی و ویرانی مملكت اقداماتی شده، دسته ‍‍‍[ای] درصدد تولید اختلال و اغتشاش می افتند كه اقتدار، یعنی حكومت را دچار فتنه وتشنج نمایند.»

 

و پس از آن به حركت آیت الله مدرس در مجلس اشاره می كند و ادامه می دهد، «یكی از آن رویه های مخالفی كه به عمل آمده مانور عملی است كه اخیراً از طرف قسمتی از وكلا در مجلس شروع و در اطراف آن در زبان جامعه انعكاساتی تولید كرده است.»(9)
و نشریات دیگری از قبیل میهن، ناهید و غیره نیز در این حركت هماهنگ با زمینه سازی هائی، به حذف این جریان پرداختند. توطئه ها و تبلیغات سوء از یك سو و طراحی های توطئه آمیز از سوی دیگر سبب شد كه در روز چهاردهم آبان 1303.ش بنا بر نقل شیخ علی طالقانی، در مدرسه سپهسالار، یك نفر از طلاب در حضور جمع به مدرس حمله كرد و گفت، «ای ناسید! تو چه می خواهی از این ملت بیچاره ؟ چرا از جان مردم دست برنمی داری؟» و فحش زیادی به او داد.»(10)با این جوسازی های ناجوانمردانه، تنها مرد مخالف رضاخان به مرور تنهاتر شد و پس از آنكه انتقال قدرت از قاجاریه به رضاخان صورت گرفت، حتی رأی خودش نیز در انتخابات مجلس، قرائت نشد! این غربت و تنهایی به میزانی شد كه در یك غروب پاییزی، سرتیب درگاهی به زور به محل سكونت او وارد شد، ابتدا وی را مورد ضرب و شتم قرار داد و سپس به شهرستان مرزی «خواف»تبعید كرد. گزارش سرتیپ درگاهی از این واقعه، نیازمند هیچ شرحی نیست و خود گویای غربت مجاهدی خستگی ناپذیر و تنها مردی است كه با این حركت، به غروب عمر و طلوع خورشید شهادت خود، نزدیك شد :
«ریاست محترم دفتر مخصوص شاهنشاهی
دیروز اول غروب برای تبعید مدرس [به] منزل مشارالیه وارد، بدواً عملیات اخیر او گوشزد، حین مذاكرات نسبت به بنده و مقامات عالیه هتاكی و اسائه ادب، چون لازم بود حضوراً تأدیب شود همانجا تنبیه لازمه شد. پس از آن فوراً به سمت خراسان اعزام... به نظمیه مشهد رمزاً دستور لازمه از هر جهت داده شد كه به [محض] ورود فوراً مشارالیه را وسیله مأمورین [به] گناباد اعزام چند نفر مأمور مخصوص در مدت توقف آنجا، مراقب مشارالیه باشند.»(11)
و پس از آنكه گناباد را بنا بر ملاحظاتی، مناسب این اقدام ندانستند، شهرستان قائن برای این منظور در نظر گرفته شد:
«فرمانده محترم لشگر شرق
حسب الامر جهان مطاع مبارك ملوکانه ارواحناه فداه ابلاغ می شود:
سید حسن مدرس به سمت شرق تبعید و بدواً مقرر گردید به گناباد اعزام شود. مطابق پیشنهاد رئیس نظمیه خراسان، گناباد صلاح نبود و قائن را مقتضی تر دیده اند...»(12)
فرمانده لشكر شرق كه در این موقع امان الله جهانبانی بود. قائنات را هم به مصلحت ندید و در پاسخ اعلام كرد: «به ملاحظات گناباد و قائن صلاحیت ندارد و به عقیده اینجانب خواف بهتر است. همین قسم هم به نظمیه مشهد دستور داده شد.»(13)
حجت الاسلام سید اسماعیل مدرس، فرزند ارشد آیت الله شهید سید حسن مدرس، جریان یورش به منزل و دستگیری و تبعید ایشان را به شرح زیر بیان كرده است:
«شبی كه به خانه ما ریختند تا پدرم را تبعید كنند، چراغ های محل را خاموش كردند. درگاهی با چند مأمور به خانه ما وارد شد و شروع به هتاكی نسبت به پدرم نمود. پدرم با همان عصای مخصوص خود به وی حمله كرد. درگاهی با چكمه، لگدی به سینه پدرم زد و او را گرفتند و بردند تا اینكه سر از خواف درآورد.»(14)مدت این تبعید كه حدود ده سال بود، در آبان ماه سال 1316 ش به پایان رسید و پس از آنكه تصمیم به قتل او گرفته شد، به همراه كش و قوس هایی كه داشت. این سید مظلوم را به كاشمر بردند و در آنجا نقشه خویش را اجرا كردند. قاتل او، میرزا كاظم جهانسوزی، افسر شهربانی قم بود كه برای این مأموریت به همراه دو مأمور دیگر به كاشمر رفت و در روز 26 ماه مبارك رمضان كه مصادف با آذرماه سال 1316 ش بود، سم مهلك خود را در استكانی از چای ریخت و آن را به شهید مدرس خورانید تا پیرمردی كه مبارزات خستگی ناپذیر خویش، اسوه ی تاریخ شد، در حال مناجات و دعا، به فیض شهادت نائل آید.

پی نوشت:
 

1. مدرس، مجاهدی شكست ناپذیر، عبدالعلی باقی، چاپ اول، فروردین، 1370، ص 27
2 صحیفه نور، جلد 2، بهمن 1361، ص 241
3 پس از بازگشت از نجف اشرف و تدریس در مدرسه جده كوچك در اصفهان به مدرس مشهور شد.
4 مدرس، مجاهدی شكست ناپذیر، ص 25.
5 زنده تاریخ، شهید آیت الله سید حسن مدرس به روایت اسناد چاپ اول، آذر 1378، مركز بررسی اسناد تاریخی، ص 35
6 همان، ص 40
7 همان، ص 62
8 همان، ص 114
9 همان، ص 116
10 همان، ص 124
11 همان، ص 179
12 همان، ص 182
13 همان، ص 183
14 مدرس مجاهدی شكست ناپذیر، ص 147

منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 25
شنبه 9/9/1392 - 20:12
آموزش و تحقيقات

 

آیت الله مدرس، ادامه سید جمالالدین اسد آبادی
آیت الله مدرس، ادامه سید جمالالدین اسد آبادی

 

نویسنده: سید محمد حسین میرابوالقاسمی




 
پایه گذار بیدارگری دینی در جهان اسلام، سید جمال الدین اسدآبادی است. این مصلح بزرگ، اولین پرچمدار حركت روحانیت بود كه در مقابله با سلاطین مستبد، اختلافات و كشمكش های مذهبی و فرقه ای را از خشونت و خونریزی به آگاهی اسلامی و بیداری سیاسی كشاند و مكتبی را پی ریزی كرد كه نه تنها در جهان تشیع كه در جهان اسلام ، فراگیر شد. این بیدارگر شرق در عصری پای به میدان جهاد و شهادت نهاد که به قول اسلام شناس متفكر، محمدرضا حكیمی، «دشمن كار خویش را آگاهانه انجام داده، غفلت آفریده بود و خواب و ترس. در بیشتر مدارس روحانی و حوزه های علمیه، كتاب ها ساكت و آرام باز و بسته و درس ها یكنواخت و بی تعهد خوانده می شدند. طلاب از رسالت خویش آگاه نبودند، نویسندگان تكلیف خود را نمی دانستند، منبریان از آگاهی بی بهره بودند، روزنامه نگاران شهامت نداشتند، تجدد خواهان از اصالت برخوردار نبودند، روشنفكران اعتماد به نفس خود را از دست داده بودند، صاحب قدرتان نوكری اجانب می كردند و مسلمانان و شرقیان در دست عوامل بیگانه و ایادی خیانت، خرد شده بودند. در چنین روزگاری، سید پس از سفرها و تامل و دین وضعیت اسفبار مسلمانان از جاوه تا اسكندریه و از تهران تا قاهره و از مكه تا ماوراءالنهر و مشاهده خاموشی عالمان و متروك ماندن دو اصل احیاگر و بنیادین «امر به معروف» و «نهی از منكر» و غلبه خیانت و ستم، بیم به دل راه نداد و وارد صحنه پیكاران «ان الحیاه عقیده و الجهاد» شد.(1)
نهضت سید جمال اولین حركت و دگرگونی را د رحوزه علمیه نجف كه در آن زمان بزرگ ترین حوزه علمی جهان تشیع بود، به وجود آورد و علما و مراجع بزرگ آنجا را از غفلت و انزوا در آورد و انقلاب های پی در پی را به رهبری روحانیت شیعه موجب شد. جنبش تنباكو(علیه ناصرالدین شاه) را علمای ایران آغاز كردند و با دخالت زعیم عالیقدر، مرحوم حاج میرزا حسن شیرازی، این نهضت به پیروزی رسید. انقلاب عراق(علیه استعمار انگلستان) توسط علمای شیعه و به رهبری مجتهد جلیل القدر، میرزا محمد تقی شیرازی، روی داد. نهضت مشروطیت ایران را در درجه اول آخوند محمد كاظم خراسانی و آقای شیخ عبدالله مازندرانی از مراجع نجف و دو شخصیت بزرگ از علمای تهران، سید عبدالله بهبهانی و سید محمد طباطبائی رهبری كردند.(2)آیت الله طالقانی از حركت این مصلحین بزرگ چنین یاد می كند، «مبنای این حركت كوشش هائی بود كه سال ها مغزهای متفكر اسلام از زمان سید جمال الدین و كواكبی و محمد عبده تا قرن حاضر ما، تا زمان ما، نویسنده ها و اندیشمندانی كه برق هائی بودند به خصوص در كشور شیعه ما درخشیدند و این تابش و این درایت را به وجود آوردند.»(3)
از جمله ادامه دهندگان این راه، عالم مجاهد سید حسن مدرس بود. مدرس كه خود از خانواده ای روحانی بود، تحصیلاتش را در حوزه اصفهان آغاز كرد و پس از یك دوره هفت ساله، برای تحصیلات عالیه، در سال 1311 ق. به نجف اشرف رفت و در زمره شاگردان فقیه بزرگ، حاج میرزا حسن شیرازی درآمد و پس از رسیدن به درجه اجتهاد، در 1324ق. به اصفهان بازگشت. (4) در این زمان، مرحوم حاج سید ابوالحسن طالقانی هم مقیم نجف و از شاگردان برجسته میرزای شیرازی بود و با سید حسن مدرس آشنا شد. این آشنائی به سرعت به دوستی و همفكری سیاسی و حمایت از انقلاب مشروطه انجامید. پس از پیروزی نهائی مشروطه خواهان، سید حسن مدرس در شمار پنج تن علمای طراز اول به مجلس شورای ملی راه یافت و سید ابوالحسن طالقانی با كناره گیری از صحنه سیاسی، به امامت مسجد مقدس و حوزه (درس خارج) مدرسه مروی كه از مدارس علمیه معروف تهران بود، اكتفا كرد.

پس از روی كار آمدن حكومت خودكامه پهلوی و سیاست ضد مذهبی رضاشاه، روحانیت آگاه دوباره به حركت درآمد و پیشگام این حركت، آیت الله سید حسن مدرس بود كه در سنگر مجلس، مخالفت های صریح و بی پروای خود را علیه رضاشاه ابراز كرد و او را با همه قدرت و قلدری هایش به چالش كشید. آیت الله سید ابوالحسن طالقانی نیز به دفاع از ارزش های مذهبی و حجاب اسلامی، در مقابل رضاخان ایستاد و بار دیگر این دو یار قدیمی در كنار هم قرار گرفتند. عده ای از علما با صراحت بیشتری از حكومت (رضاشاه) انتقاد می كردند و برای این بی پروائی خود، بهای سنگینی پرداختند. سید ابوالحسن طالقانی (وفات 1311) پدر رهبر انقلابی برجسته، آیت الله سید محمود طالقانی (وفات 1358) به اقدامات مختلف رضاخان از قبیل كشف حجاب اجباری زنان، شدیداً اعتراض كرد و به این دلیل مكرراً به زندان افتاد و یا به نقاط دور دست كشور تبعید شد. مهم ترین و با نفوذترین مخالف روحانی رضاشاه، سید حسن مدرس (وفات 1316) بود. او ملی گرائی سخنور بود كه از آرمان های اسلامی حمایت می كرد. وی به عنوان سیاستمداری فرهمند و خطیبی با استعداد، مجلس چهارم(1300) را زیر سیطره خود در آورد. وی در بحث های مربوط به آینده سلطنت در سال 1304، یكی از پنج نماینده (طراز اول مجلس) بود كه با رأی اكثریت، مخالفت كرد و از آن پس نیز یكی از منتقدان تند و بی پروای رژیم جدید بود. در سال 1308 دستگیر و در قلعه دور افتاده خواف زندانی و هشت سال بعد در همان جا كشته شد.(5)پس از تبعید مدرس، حاج سید ابوالحسن مدت ها در باغ های دهكده اطراف تهران (ونك و طرشت و...) به طور پنهانی به سر می برد. در این زمان، فرزندش، سید محمود، پانزده سال داشت و با پدر همراه بود.(6)
آیت الله طالقانی در سخنرانی بر مزار مصدق به ارتباط پدرش با شهید مدرس اشاره می كند و می گوید، «چه خاطراتی من از مرحوم مدرس دارم كه با پدرم روابطی داشت. نامه هائی كه از تبعیدگاه به طور محرمانه می فرستاد به وسیله كاغذ سیگار كه آن وقت، معمول بود. از وضع خودش شكایت می كرد و درد دل هایش و راه و روش های خود را به بعضی از علما و مراجع دینی می فرستاد كه، «من در تبعیدگاه هستم و می میرم، ولی شما این را ه را ادامه بدهید.»(7)
و نیز از شیوه مبارزات سِری پدرش مرحوم حاج سید ابوالحسن، این خاطره را نگارنده از ایشان به یاد دارد كه در جمعی فرمودند‌، «حدود هفده هجده سالم بود. مرحوم پدر پنج دینار به من داد و فرمود، «از بقال سر كوچه نخود بخر و بیار منزل، آن را در پانزده شانزده بشقاب بریز و در اتاق كتابخانه دور تا دور بگذار»همان شب، طلوع فجر كه صدای مؤذن بلند شد،مرا از خواب بیدار كرد و گفت، «محمود! در هشتی و در كتابخانه را باز كن و دم در بمان و چند نفر آقائی را كه می آیند و به داخل كتابخانه راهنمائی كن. اگر مأمورین نظمیه آمدند، بگو آقا ختم «امن یجیب » دارد و فوراً مرا خبر كن.» بعد برای نماز صبح به مسجد رفت و بر خلاف همیشه خیلی زود برگشت و ده دوازده نفر از شخصیت های شناخته شده روحانی از جمله مدرس و نیز عده ای بازاری و اداری جمع شدند و درباره كارها و برنامه های ضد مذهبی رضاشاه به گفتگو نشستند. در همین وقت دو نفر مأمورین شبگرد نظمیه سر رسیدند و به پرس و جو پرداختند. من فوراً به بهانه كسب اجازه به آقا اطلاع دادم. بلافاصله همه حاضرین نخودهائی را كه از قبل در بشقاب های جلوشان آماده بود، یكی یكی برداشتند و مشغول خواندن «امن یجیب » شدند. مامورین که تا داخل هشتی ( دالان ورودی ) و دم در کتابخانه آمده بودند، همین که دیدند، همگی مشغول خواندن دعای « امن یجیب » هستند، برگشتند و دوباره مذاكرات ادامه پیدا كرد.»
طالقانی در چنین مكتبی پرورش یافته بود كه در مقابل خودسری ها، خیانت ها، زندان ها و اعدام های محمدرضاشاه هیچگاه كوتاه نیامد و بیهوده نبود كه شاه گفته بود، «پدرم گرفتار سید حسن مدرس بود و من گرفتار سید محمود طالقانی»(8)

پی نوشت:
 

1 بیدارگران اقالیم قبله، ص 40، چاپ بهمن 1356
2 علامه مرتضی مطهری، نهضت اسلامی در صد ساله اخیر، ص53 چاپ 56
3 سخنرانی قیام به قسط، محرم سال 57
4 اندیشه جاوید، مختصر زندگی نامه شهید مدرس، چاپ 73
5 سلسله پهلوی و نیروهای مذهبی به روایت كمبریج، ص 40، چاپ دوم، بهار 72
6 هفته نامه بعثت، چاپ قم، شماره 27، سال 70
7 طالقانی : فریادی در سكوت، ج1، ص 63، چاپ 82
8 سید غلامرضا سعیدی به نقل از وزیر دربار، اطلاعات، 20 شهریور 70
 

منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 25
شنبه 9/9/1392 - 20:11
آموزش و تحقيقات

 

رضاخان و آیت الله مدرس
رضاخان و آیت الله مدرس

 

نویسنده: دكتر صدرالدین طاهری




 
از رضاشاه پهلوی، گفتاری كه متضمن تعریف یا تعریض نسبت به مدرس باشد در دست نداریم ؛ اما از دوره ای كه به او «رضاخان سردار سپه یا رئیس الوزراء» می گفتند یا در نوشته هائی كه مربوط به آن زمان است، نكات قابل نقلی وجود دارند. مدرس و رضاخان به عنوان دو دشمن سرسخت، دو نقطه مقابل هم و دو قطب كنار نیامدنی، در تاریخ ایران شناخته شده اند. گاهی تصور می شود انكار این دو در حق یكدیگر به یك اندازه بود و به هیچ وجه همدیگر را تحمل نمی كرده اند، اما در واقع این گونه نبوده است.
مدرس، ابتدا رضاخان در حد معینی به رسمیت می شناخت و صلاحیت او را به طور محدود می پذیرفت. او این مطلب را در نطق های رسمی ابراز می نمود، ولی چون آشكار بود كه رضاخان به آن حد قانع نیست، مدرس، ناچار به واكنش نمی شد و كار به مشاجره و رویاروئی می كشید.
البته غرض در اینجا دانستن از نظر رضاخان درباره مدرس است، ولی گمان می رود اگر ابتدا، با توجه به مقدمه فوق، به چند نمونه از انصاف مدرس و تعقل او نسبت به رضاخان دقیق شویم و سپس قضاوت های رضاخان در حق مدرس را ملاحظه كنیم، درك ما نسبت به آنچه در پی آن هستیم كامل تر و جامع الاطراف تر خواهد بود. بنابراین، ابتدا به چند نمونه كوتاه از قضاوت های مدرس نسبت به حریف خود، توجه كنیم:
الف كابینه مشیرالدوله رو به تزلزل می رفت و علت عمده آن، به طوری كه گفته اند، دخالت وزیر جنگ یا سردار سپه، رضاخان، در شئون مختلف مملكتی بود. مجلس چهارم و روزنامه ها شروع به انتقاد كردند و با استعفای مشیرالدوله، وضع شدت یافت. در آن شرایط، مدرس یك نطق تاریخی در مجلس ایراد كرد كه آن را در همه تواریخ، از جمله تاریخ احزاب سیاسی در صفحات 223 و 234 آورده اند. مدرس در این نطق بر قدرت مجلس تكیه كرد، دوستان را به دلیل ضعف نفس و دفع الوقت، مورد نكوهش قرار داد و در قسمتی از آن گفت :«آقای وزیر جنگ منافعی دارد و مضاری هم دارد. اینها را باید سنجید و دید منافعش بیشتر است یا مضارش، و الا برای مجلس كه سلطنت تغییر می دهد و كارهای بزرگ تر می كند، تغییر دادن وزیر جنگ كاری ندارد. شما بنشینید تعیین صلاح و فساد را بكنید. بنده می خواستم این عرایض را در اتاق تنفس مطرح كنم، ولی حالا عرض می كنم كه، «دو صد گفته چون نیم كردار نیست.» هی لایحه بخوانید، حائری زاده هم بگوید احسنت. اینها كار نیست. صلاح و فساد را بسنجید و عمل كنید. بنده تقدیس می كنم این مجلس را كه از اول خدماتی كرده و لااقل ضرری نرسانیده، اما در مسئله ای كه طرف دولت است، دو هفته عرض كردم كه قوام السلطنه را بیاورید و از او سؤال نمائید. قدما گفته اند كه چند كس دعایشان مستجاب نمی شود. یك كسی كه نفرین كند در حق نوكرش، زیرا وقتی از او راضی نبود، بایستی اخراجش كند. یكی هم كسی كه در حق زنش نفرین كند، به جهت اینكه او را هم وقتی مطابق سلیقه اش نبود، طلاق می دهد. حالا ما هم اشخاصی هستیم كه نفرین می كنیم. پیشترها به آخوندها می گفتیم نفرین می كنند؛ حالا خودمان آن كار را می كنیم. قدرت مجلس را تمام مزاحمات خیلی زیادتر است. خیلی آقایان در این مجلس بودند. وقتی سالارالدوله با سی هزار نفر آمد تا شش فرسخی شهر، ما نترسیدیم و با دویست نفر لات از آنها جلوگیری كردیم و این جلوگیری به واسطه ی تقویت مجلس بود. ما اگر اتفاق داشته باشیم، هیچ قوه ای در مقابل ما كه برای صلاح مملكت كار می كنیم، نمی تواند عرض اندام كند.(صحیح است) با وجود این، عقیده من در باب وزیر جنگ این است كه نافعش اساسی و مضارعش فرعی است. بایستی سعی كرد كه مضارش رفع شود تا منافعش عاید مملكت گردد.»
ب سردار سپه، همچنان جاده قدرت را كوبید و پیش رفت تا به مقام ریاست وزرائی رسید. در آن هنگام مجلس پنجم برقرار و مدرس، برخلاف مجلس قبل، در اقلیت بود. گروه های مختلف اكثریت، با رئیس الوزرا، موافقت و مساعدت داشتند و سازش های پنهانی طرفینی جریان داشت. مدرس، بنا به تحلیل حسین مكی، وضعیت موجود را درك می كرد و درصدد بود هر طور شده اكثریت آشكار و سازش های پشت پرده را به هم بزند. یكی از راه هایی كه او برای وصول و به این هدف برگزید، این بود كه اوضاع آن روز كشور را برای نمایندگان در نطق های رسمی و صحبت های خصوص تشریح و عواطف ملی و میهنی ایشان را بیدار كند؛ به همین منظور در جلسه ی چهارم ربیع الثانی 1343، مدرس نطقی ایراد كرد. جملات نهایی این نطق كه می تواند به شفافیت موضوع مورد پژوهش ما كمك كند. طبق روایت جلد سوم از تاریخ بیست ساله، صفحه 152، از این قرار است :
«... و كیف كان، مقصود عرض بنده این است كه مقاومت كردیم، مملكت را نگاهداری كردیم، اراده اجتماعی را كه حقیقت مشروطه است، نگاهداری كردیم، كارها را اداره كردیم، و اما، می خواهم عرض كنم هر چه می خواهید بگویید، بگویید؛ امروز اثری از آن مشروطه نیست (همهمه ی نمایندگان). خیال می كنم شما از كسی ملاحظه دارید. به خدائی كه مرا خلق كرده است، من سردار سپه را از اكثر شما بیشتر دوست می دارم. این حرف ها را بگذارید. اینجا مسئله حساب است. سفره پهن كنید ببینیم در سفره چیست.»
ج ضمن گفتگوی خصوصی عبدالله مستوفی با مدرس كه پیش از این ملاحظه كردیم، سئوال و جواب ذیل وجود داشت:
به او گفتم، «تصور نمی كنید برای تنبیه شدن سردار سپه این اندازه اقدام كافی باشد؟» گفت، «خیر، باید لامحاله دستش از ریاست وزراء كوتاه شود».
نتیجه اینكه : مدرس،رضاخان را به عنوان یك وزیر جنگ لایق قبول داشت و حتی او را از این جهت منحصر به فرد می دانست، مشروط بر آنكه فقط وزیر جنگ باشد.

دیدگاه رضاخان
 

تا آنجا كه دیده ایم، رضاخان نوشته ای یا كمترین اظهار نظر رسمی یا خصوصی كه حاكی از حسن نظر نسبت به مدرس باشد، از خود به جای نگذاشته است. فقط در یك مورد، به طور علنی، در حق مدرس اظهار لطف و علاقه كرد و آن ایامی است كه مدرس در تنهایی و بی سرپرستی، دچار بیماری حصبه شد. رضاخان برای او طبیب و پرستار فرستاد. آن نیز، به طوری كه گفته اند در شرایطی بود كه رضاخان فهمیده بود برای رسیدن به مقاصد خود، باید رضایت مدرس را جلب كند. هم چنین، تا آنجا كه نگارنده مطالعه كرده است، رضاخان در هیچ یك از نطق های رسمی، سخنی علیه مدرس نگفته و از اظهارات رسمی یا خصوصی او در مواقع دیگر نیز گفتاری كه در تاریخ بماند و متضمن قضاوتی به ضرر مدرس باشد، به دست نمی آید. اما چند مورد از گفته های رضاخان یا نوشته های منسوب به او را در دست داریم كه گویای قضاوت صریح و بسیار بدبینانه او در حق مدرس است:
الف ) جمله معروفی كه در روز استیضاح، ضمن یك برخورد خصمانه و در حال عصبانیت، از دهان رضاخان پریده و در تاریخ ثبت شد، متضمن یك قضاوت كلی و كوتاه درباره مدرس بود: «شما محكوم به اعدام هستید. شما را از بین خواهم برد.» عبارت فوق، از دو جمله كوتاه تشكیل شده است. جمله دوم از نقطه نظر این مقاله چندان اهمیت ندارد، زیرا رضاخان خبر از كاری می دهد كه درست یا غلط، انجام خواهد داد؛ اما جمله نخست كه فقط پنج كلمه است، قضاوت كلی او در حق مدرس را نشان می دهد. در نظر او مدرس شخصیتی است كه نباید زنده بماند. زمانی كه صدای دورگه و خشم آلود رضاخان در فضا پیچید و جمله فوق طنین انداز شد؛ چه بسا حمل بر عصبانیت آنی شد. بعدها كه رضاخان به ظاهر از ارادتمندان و سرسپردگان مدرس شد، مدرس هم شاید كم كم به همان عقیده گرایید؛ اما سرانجام روشن شد كه نظر آن نظامی خشن نسبت به مدرس همان بوده است كه آنروز در میان جمع اظهار داشت.
ب) رضاخان پاره ای اظهار نظرهای كلی دارد كه جمع مخالفان، به خصوص مدرس را در بر می گیرد. در بند «الف» از نظر نقطه نظر مدرس نسبت به رضاخان، به داستان كابینه مشیرالدوله و اعتراض به دخالت های سردار سپه در سایر شئون مملكتی اشاره كردیم و قسمتی از نطق مدرس، به همین مناسبت، نقش شد. در آن غائله، رضاخان كه بر قشون تسلط كامل داشت، تصمیم گرفت با كناره گیری از وزات جنگ، كارها را معطل بگذارد؛ زیرا می دانست در آن شرایط، كسی جز او از عهده آن كار بر نمی آید و ناچارند او را عزت و احترام برگردانند و این قضیه باعث استحكام قدرت او خواهد شد. در عین حال، او برای زمینه چینی صلاح دید امرا و افسران ارتشی را جمع كند و ایشان را ضمن نطقی برای اقدامات لازم پس از استعفاء آماده سازد. این اقدام، در روز شنبه، برابر با 15 میزان 1301، به ثمر رسید و طبق حكایت تاریخ مختصر احزاب سیاسی، صفحه 235، سردار سپه، در وزارت جنگ، در جمع افراد ارتش، به ایراد سخن پرداخت: «من در این مدت آنچه در قوه داشتم برای خدمت به این مملكت سعی كردم و نظام ایران را مرتب و منظم نموده و فتنه ها و اختلالاتی را كه در اغلب نقاط حكمفرما بود، به وسیله قوه نظامی رفع و مملكت منظم و امن كردم.» (و سایر اقدامات خود را نیز بیان نمود) آنگاه اظهار داشت، «همواره دسایس اجنبی بر ضد انتظام و تسنیق قشون ایران در كار بود. اینكه هم بعضی زمزمه ها در داخله بلند شده. معلوم است كه سعادت این مملكت را طالب نیستند و عده معدودی هم بیشتر نیستند كه آلت تحریك اجانب واقع می شوند و چنانكه مسبوق هستید از مدت ها قبل، پلتیك خارجی در این مملكت حكمفرماست و برای اثبات همان پلتیك، دو اداره نظامی در این مملكت تشكیل دادند كه یكی از آنها قزاقخانه و دیگری ژاندارمری بود. برای تمام اشخاصی كه مطلع بودند تردیدی نبوده كه هیچ یك از این دو یك اداره حقیقی ایرانی شناخته نمی شد و هر یك برای پیشرفت مقاصد مخصوصی تشكیل شده بود؛ چون احتیاجات مملكت به وجود یك اداره قوی نظامی واضح بود و حفظ موقعیت ایران هم در مقابل دنیا لازم شده بود. به این مناسبت من با یك نظر خالصانه و از روی حقیقت ملیت و ایرانیت، ادارات فوق الذكر را با تمام مشكلات متصوره منحل و به یك وزارت جنگ ایرانی تبدیل كردم.»
سابقه جریان نشان می دهد كه حداقل تعدادی از روزنامه نگاران و نمایندگان به عملیات سردار سپه اعتراض كرده بودند. ملك الشعرای بهار، سوسیالیست های مجلس، معتمدالتجار نماینده تبریز، مؤتمن الملك ریاست مجلس و بالاخره سید حسن مدرس، از جمله افرادی بودند كه در نطق ها و نوشته های رسمی به وزیر جنگ اعتراض و او را متهم به بازگرداندن استبداد كرده بودند. مدرس، به طوری كه در گفتار او ملاحظه كردیم، تندتر از بقیه بود و مطلب را از موضع قدرت سنجید.
ج) صریح ترین اظهار نظر رضاخان درباره مدرس، جملاتی است كه در كتاب سفرنامه خوزستان آمده و حاكی از نهایت بدبینی است. سفرنامه حاصل مسافرت رضاخان به خوزستان است كه به منظور قلع و قمع شیخ خزعلی صورت گرفت و در متن كتاب، بسیار پر مخاطره و تهور آمیز توصیف شده است. شیوه ی نگارش سفرنامه، ادبیانه است و با دیگر گفته ها و نوشته های منسوب به رضاخان تفاوت دارد آقای مكی به موجب آنچه در صفحه 562 از كتاب مدرس قهرمان آزادی آمده، معتقد است كه این كتاب یا قسمت اعظم آن به قلم دبیر اعظم بهرامی (1) است كه در آن سفر ملازم ركاب بوده است. چاپ اول كتاب، بلافاصله، پس از مراجعت از خوزستان در تعداد محدودی انجام شد و در دسترس اشخاص معینی قرار گرفت ؛ اما پس از انقراض قاجار، نسخه های چاپ اول جمع آوری شد و تحریف آن در سال 1335 توسط دربار، تجدید چاپ شد. ایشان می افزاید كه دو نسخه نایاب از چاپ نخست را به دست آورده است.
به هر حال در مورد اصل تحریف سخنی نداریم، زیرا این مطلب علی القاعده با مقایسه نسخه های قدیم و جدید مشخص شده است، اما چنانچه تحریفی صورت گرفته باشد، حذف نشدن جملات مربوط به مدرس، حاكی از آن است كه سیاست واقعی خاندان پهلوی نسبت به او همان بود كه توسط رضاشاه عملی شد؛ و رفتار دوستانه ای كه در ابتدای سلطنت محمدرضاشاه بروز كرد و تا مرز اختصاص زمین برای تعمیر مزار و پیش رفت، جنبه ی موقت داشته است. تاریخ تحریر سفرنامه به سال 1303 می رسد و تاریخ طبع جدید، طبق پشت جلد آن، 2535 است كه با 1355 یا پنجاهمین سال سلطنت خاندان پهلوی، منطبق می شود و آقای مكی به اشتباه 1339 نوشته است. در صفحه 128 از این كتاب می خوانیم:
روز اول توقف در اهواز
شنبه 14 قوس
صبح بر حسب عادت زود برخاستم. امر دادم به بوشهر تلگراف كنند كه كشتی پهلوی را به محض ورود به طرف بندر خرمشهر بفرستند و مدتی را به مطالعه ی تلگرافات واصله گذرانیدم. این را داشتم، ولی تا این پایه نمی پنداشتم.
اقلیت مجلس كه از مدرس، میرزا حسن خان زعیم، بهبهانی ملك الشعرا، حائری زاده، كازرونی، حاج آقا اسماعیل عراقی، قوام الدوله، اخگر، آشتیانی و غیره تشكیل می شود، مدتی بود كه صرفه خود را در مخالفت با من می دیدند. بر خود حتم كرده بودند كه در مقابل خدمات و عملیات درخشان من و دولت من و قشون من، چشم ها را به هم گذارند و كارهای مرا وارونه جلوه دهند و ذهن مردم را مشوب سازند. تمام مخالفت های این دسته را كه غالبا منجر به كندی امور و خرابی نقشه های دولت و خسران مملكت شده است، یادداشت كرده ام. واقعا مضمون یك كتاب می شود. من به قوه بازوی خود و نیت مقدس خود و استقامت تزلزل ناپذیر خود بر رأس دولت قرار گرفتم و مواجه شدم با هزاران بیان خراب و اصول فاسد كه بایستی همه را یك مشت سرنگون كنم و طرحی نو بیندازم؛ اما میل داشتم همیشه با مجلس كار بكنم. این اساس را، هر چند ضعیف و لانه فساد است، حفظ نموده و در اصلاح آن بكوشیم. پس محض رعایت قانون اساسی، بر خلاف آرزوی خود رفتار كردم و مؤسسات پوسیده مضره را نگاه داشتم و به اصلاح سطحی قناعت نمودم و كارها را به مجرای هیئت مقننه انداختم و به دست آنها و كارها را به مجرای هیئت مقننه انداختم و به دست آنها گذاشتم. با تمام قوا و از صمیم قلب نگاهبان مجلس شدم و هر سختگیری وكندی و بیكارگی را از جانب مجلس تحمل نمودم. این چند نفر مفسد را هم میدان دادم كه هر چه می خواهند بكنند و بگویند.
اقلیت مجلس مغرور شد و خود را چیزی پنداشت. چند دفعه درصدد تحریك اهل شهر و بلواهای عمده برآمد كه شرح آنها طولانی می شود. وقتی كه من ناگهان به طرف خوزستان عزیمت كردم و پایتخت را خالی دیدند؛ سخت به جنب و جوش افتادند و با تمام قوا برخلاف من كوشیدند. همهمه و جنجال این دسته، شیخ را از اقصای خوزستان فریب داد. گمان كرد واقعا از این دهل های منفی باف چیزی ساخته است. پس توسط زعیم و دیگران پول فرستاد و به دست مدرس به مصرف رسانید. آن حصیر پاره مدرس، در حقیقت روی طلای خزعل پهن شده بود. من همه جا مراقبت داشتم و متأسف بودم كه اهل تهران با اینكه پرورده انقلاب و سرچشمه سیاست ایران هستند و هزار مرتبه غرض رانی مدرس و دورویی و بی ثباتی ملك الشعرا و سبكسری كازرونی و اخگر و حائری زاده و غیره را امتحان كرده اند، چرا راضی می شوند این چند نفر به حمایت خزعل برخاسته و سد راه استقلال و ترقی مملكت بشوند؟!

پی نوشت:
 

1) میرزا فرج الله خان دبیر اعظم(بعدها ملقب به بهرامی شد) فرزند مرحوم قوام العلماء، متولد 1257 شمسی، دارای تحصیلات متوسطه، كارمند دولت و نماینده دوره 5 از تبریز، نمایندگان مجلس شورای ملی در 21 دوره قانونگذاری.

منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 25
شنبه 9/9/1392 - 20:10
آموزش و تحقيقات

 

آیت الله مدرس در آئینه سریال های رسانه ملی (2)
آیت الله مدرس در آئینه سریال های رسانه ملی (2)

 






 

میزگرد با حضور حسین مختاری، هوشنگ توكلی و امیرحقیقت
 

آقای مختاری! شما سعی كردید به عرصه های غیر مجلس زندگی مدرس هم بپردازید، از جمله روابط خانوادگی، ترورها و سایر مسائل و طبیعتاً از این جهت كار شما یك مقداری مشكل تر بود. قبول این كار هم در آن زمان دشواری ها و دغدغه های خاص خود را داشته است. با توجه به اینكه قبلا هم سابقه ای در این زمینه وجود نداشت، شما با چه مشكلاتی روبرو شدید؟
 

مختاری : قبل از اینكه به سئوال شما پاسخ بدهم، می خواهم اشاره ای بكنم به صحبت های آقای حقیقت. ایشان اشاره كردند به فیلم مردی برای تمام فصول رابرت وایز و كارگردانی فرد زینه مان. اولا سرتامس مور در هنری هشتم شكسپیر كه یك تئاتر بسیار گردن كلفت است. یادمان هم باشد كه این تئاتر قرار است به سینما تبدیل شود، یعنی با امكانات سینمایی اساساً ایجاز است. تئاتر هم ایجاز دارد، ولی خیلی با هم فرق می كنند. كاری كه آقای توكلی در آن سریال می كند خیلی با تعزیه تطابق دارد. من تصور نمی كنم در ابتدای كار قرار بود كه آقای توكلی بیاید و آموزش بدهد. غرض این نیست كه از طریق تله تئاتر مدرس یا هر اثر نمایش دیگری، آموزش داده نمی شود، اما نقش هنرمند، ارائه یك اثر هنری است، چون اگر هدف را آموزش بگیریم، جای مدرسه كجاست؟ جای دانشگاه كجاست؟ هنر الگو دارد، ولی در هنر، نكته مهم این است كه چه چیزهایی فهمیده می شوند. در واقع درك اثر هنری، در آن طرف دیگر و در مخاطب اتفاق می افتد. من نمی خواهم حرف خاصی بزنم و بگویم مدرس فقط مقتدر بود یا رضاخان این طوری بود. من می خواهم از این جنبه نگاه كنم كه رضاخان هم یك كسی بوده كه انگلیس این همه روی او سرمایه گذاری كرده. نمی توانیم بگوییم احمق بود.
حقیقت : بحث ما همین است.
مختاری: من خودم مسئول نوشتن فیلمنامه مدرس بودم. نمی خواهم خود را با فرد زینه مان مقایسه كنم، ولی آقای توكلی مرا و آن كار را خوب می شناسد. خدا وكیلی اگر فیلم را می ساختم، با توجه به امكاناتی كه در اختیارم می گذاشتند، كم از اثر فرد زینه مان نمی شد.
توكلی : مشكل آقای مختاری این بود كه متنی به ایشان تحمیل شد كه خارج از ذهنیت ایشان بود. در ابتدا هم گفتند كه ناچار شدند خیلی عجولانه،‌آن متن را بازنویسی كنند. شرایطی را برای تولید فراهم كردند كه مناسب با ذهنیت آقای مختاری نبود. یعنی اگر در همان تاریخ، متن فیلمنامه خودشان را در اختیارشان می گذاشتند و زمان و امكانات لازم را فراهم می كردند و در عین حال كه كار سریال مدرس به هر حال روی روال خودش پیش می رفت، ایشان فرصت كافی برای ساخت فیلم سینمایی براساس فیلمنامه خودش را پیدا می كرد، قطعا یك فیلم سینمایی شاخص با تأثیرگذاری زیاد می شد. اتفاق به این شكل بود كه متنی را كه آقای زاهدی نوشته بود، در اختیار آقای مختاری گذاشتند. آقای زاهدی نویسنده بود و با تجربیات اجرایی ما آشنایی نداشت. كار را وقتی به آقای مختاری دادند، ایشان عملا توی قضیه ماند.
مختاری : به هر حال زحمت زیادی كشیدم تا آن متن تبدیل به یك خمیر مایه تصویری بشود و با امكاناتی كه در اختیار داشتیم، كار انجام می دادیم. خودم خیلی دوست داشتم به جنبه هایی از زندگی و شخصیت مدرس بپردازم كه دیگران به آنها توجه نمی كنند و یا كمتر توجه می كنند. نكات زیبا و جذابی در زندگی مدرس بود كه نتوانستم آنها را بنویسم و از جمله جاهای كه شوخ طبعی و روحیه شاد او را نشان می داد. به هر حال خیلی از جاهای متنی كه در اختیارم قرار گرفت، خوب نبود و ناچار شدم تغییراتی بدهم كه تنوع پیدا كند، مثلا بخش بستن مطبوعات یا جایی كه مدرس می گوید یك نفر باید بجنبد یا می گوید سالارالدوله در كرمانشاه چنین كرد یا رحیم زاده صفوی را می فرستد به فرانسه كه با احمدشاه صحبت كند و به او می گوید سرراهش به مسكو برود و با افرادی صحبت كند و بعد به احمدشاه بگوید كه چرا بر نمی گردی؟ بیا! اگر تو نیایی، دودمان سلطنت بر باد رفته. نگاه مدرس این است كه او نمی خواهد ضرورتاً سلطت از بین برود. او ضد سلطنت نیست، ضد استبداد است، می خواهد اصلاحاتی را انجام بدهد. ما در آن مقطع نمی توانستیم مثل سرتامس مور كه فقط در یك نقطه مقاومت می كند، صرفا با نگاه مصلح بودن به مدرس بپردازیم. در آنجا جنبه های دیگری مثل رابطه او با همسر و دخترش كه به زندان می آیند و نیز هزار نكته دیگر مطرح می شوند و حس عاطفی قصه بالا می رود، ولی واقعا نمی شد با متن مدرس این طور برخورد كرد. تامس مور در كل آن اثر فقط یك جمله قشنگ دارد. او به هنری می گوید، «آن موقعی كه با تو دوست بودم، از اقتدار سلطنت دفاع می كردم، حالا از اقتدار خداوند.» این مهم ترین جمله فرد زینه مان در آن فیلم است، اما ما چی؟ خیلی حرف ها داشتیم و داریم كه بزنیم، ولی نشد و نمی شود كه بزنیم. من بعد از آن سریال، در سریال امام حسین (ع)، خورشید بر خاك هم نتوانستم حرف هایم را بزنم. بعدها درباره بسیاری از سریال ها، آن هم با امكاناتی كه بعدها فراهم شد، بارها تكرار می كردند كه فلانی سه هزار سیاهی لشكر را برد جلوی دوربین.در خورشید بر خاك، با هزاران مشكل، من دقیقا همین كار را كردم، ولی دیده نشد. من هم از تئاتر آمده ام و من و آقای توكلی هر دو به نوعی خاك صحنه را خورده ایم. تئاتر به تو این امكان را می دهد كه بازیگرت حتی نیم ساعت تك گویی كند و مخاطب خسته نشود، به شرط آنكه میزانس جذاب باشد. در سینما و تلویزیون نمی توانی این كار را بكنی. مجبوری كات بدهی. در تئاتر همه چیز را باید آنكادر و موجز ببینی. این به معنی آن نیست كه در سینما ایجاز وجود ندارد. ریتمشان با هم فرق می كند. اگر قرار بود من در یك سریال تلویزیونی همان نطق مدرس درباره وثوق الدوله را بیاورم، مخاطب خسته می شد، مجبور بودم كات كنم به درگیری مجلس و مثلا تدوین. اینها اصلا در آن فیلمنامه اولیه نبود. ما اضافه كردیم كه مجلس از خشكی بیرون بیاید، چون آن سكانس، هم برایم اهمیت داشت و هم نباید خشك از كار در می آمد. به هر حال توان ما در آن زمان همین بود.

صرفنظر از نقدهایی كه بر هر اثر هنری، از جمله سریال ها، وارد هست، به نظر شما، این دو اثر تا چه حد در شناساندن مدرس به جامعه و به ویژه نسل جوان و تثبیت جایگاه او، مؤثر بودند؟
 

حقیقت: چنین اظهارنظرهایی نیاز به آمارهای دقیق دارد كه من در اختیار ندارم،ولی در مجموع در ارتباط با این سریال ها ما با سه گروه روبرو هستیم. گروه اول كسانی را كه اساسا با مدرس مخالف بودند و شاید تلویزیون را می بستند. یك گروه توده های مردم را می سازند.شاید در این گروه مهندس و دكتر هم باشند، ولی در تاریخ و جامعه شناسی و هنر تخصیصی ندارند و نباید هم داشته باشند. زمانی كه این دو سریال پخش شدند، ما فقط دو كانال داشتیم و انتخاب ها محدود بودند. در عین حال من وقتی این سریال ها را می دیدم، احساسم این بود كسانی دارند اینها را می سازند كه خودشان هم از نظر حسی، درگیر ماجرا هستند، برای همین با اینكه می گفتم كاش این ماجرا را این طور می دید و این كار را می كرد و آن كار را نمی كرد، ولی همدلی داشتم. گروه سومی هستند كه ممكن است به مدرس علاقه نداشته باشند، اما موضع منفی ندارند و اهل مطالعه و تفكر هستند. بین این گروه جذابیت بالایی را ندیدم. در مورد سئوالاتی كه این گروه سوم مطرح می كردند، سریال مدرس پاسخ نداد و سریال مرغ حق، بسیاری از سئوالات را ایجاد كرد كه به بخشی از آنها می پردازم، از جمله ادبیاتی كه در سریال به كار می رود. یادم هست كه در همان قسمت اول وقتی از دهان مدرس شنیدم كه گفت، «یكی باید بجنبد.» خود من عصبانی شدم، چون این اصطلاح، اصطلاح مدرس نیست. من همه نطق های مدرس را به كرات خوانده ام، چون با تك تك واژه ها كار داشتم؛ لذا ساختار ادبیات مدرس را می شناسم. اصلا این جمله نمی تواند متعلق به مدرس باشد. جمله «یكی باید بجنبد.» در فرهنگ ما متعلق به طبقه خاصی قرار می گیرد. نكته دیگر وقتی است كه به اتاق و زندگی مدرس می رسیم، یك اتاق شیك است و پر از فرش، در حالی كه هر كسی به خانه مدرس رفته، از گلیم و یك منقل گلی نام برده. در تصویر، به هیچ وجه سادگی زندگی مدرس دیده نمی شود. در بعضی از صحنه ها تغییر تاریخی صورت گرفته بود كه به نظر من در خراب كردن اندیشه مدرس مؤثر است. من البته با این حرف شما موافقم كه نباید طرف ما قبل مدرس را یك آدم احمق جلوه بدهیم تا این سئوال مطرح می شود كه اساسا پیروز شدن به چنین آدمی، چه زحمتی دارد و چه فضیلتی ؟ مثل كاری كه ما در فیلم های دفاع مقدس كردیم،كسانی كه در جبهه بودند، معنی پاتك های گارد صدام را می دانستند یعنی چه. واقعا تكان دهنده بودند. بایدیك قدرتی در كار می بود كه بهترین بچه های این مملكت در ظرف 8 سال با آن همه جانفشانی و شهامت نتوانند بروند بغداد را بگیرند. در سریال مدرس یك صحنه مربوط به زمانی است كه رضاخان در حالی كه نظامی ها پشت سرش ایستاده اند و مدرس تنهاست؛ یقه او را می گیرد و می گوید،«تو از جان من چه می خواهی ؟» این آدمی است كه ممكن است هر آن بزند آدم را بكشد. مدرس با خونسردی می گوید، «می خواهم تو نباشی.» نمی گوید، «می خواهم تو بمیری.» چون اگر به چنین روش هایی اعتقاد داشت، برایش هیچ كاری نداشت كه به كسی بگوید رضاخان را با تیر بزند و یا به یك چاقوكش بگوید كه او را بكشد. چنین دیالوگ مهمی، در چنین صحنه ای به شكلی در می آید كه به كلی اثر خودش را از دست می دهد و یا اثر منفی می گذارد. صحنه به شكلی در می آید كه رضاخان و اطرافیانش خیلی معقول جلوه می كنند و اتفاقا طرف مقابل كه مدرس و اطرافیانش باشند. نامعقول به نظر می آیند. یا در مورد میرزاده عشقی. شما می دانید كه عشقی اشعار بدی درباره مدرس گفته كه تكرار نمی كنم، اما مدرس می داندكه او جوانی است پاك و وطن دوست. البته تعبیر وطن دوست برای او كم است، باید گفت وطن پرست. مدرس می داند كه او وابسته به جایی نیست، از كسی دستور نمی گیرد و صاحب فضایل زیادی است، بنابراین به ملك الشعرا می گوید، «برو بگو این جوان بیاید با هم حرف بزنیم.» بعد هم عشقی می شود جزو حلقه نزدیكان و دوستان مدرس. وقتی هم كه او را ترور می كنند، مدرس اعلامیه ای می دهد و از مردم می خواهد كه در تشییع جنازه او شركت كنند و این تشیع تبدیل به یكی از باشكوه ترین تشییع جنازه های تاریخ معاصر می شود. اما برخورد مدرس سریال با عشقی چگونه است ؟ عشقی دارد حرف می زند، مدرس وسط حرف های او با ملك الشعرا راه می افتد و می رود و دوربین روی صورت عشقی زوم می كند كه این چه حركتی بود و این چرا این طوری كرد؟ اساسا چنین برخوردی در چهارچوب اعتقادات و رفتارهای مدرس نمی گنجد. چطور ممكن است مدرس با كسی كه شور غیرت و وطن پرستی، به آن شكل در او می جوشید، چنین رفتار حقارت باری بكند و آن هم بی دلیل ؟ یك وقت هست كه انسان حرف كسی را قبول ندارد، ولی اینكه وسط حرف كسی بگذاری و بروی، كار مدرس نیست. اینكه شما تیم رضاخان را قوی ترسیم كنید، كاملا درست است. تیمورتاش، داور و امثالهم، اگر نگویم آدم های خوبی هستند، آدم های قوی و مدیری هستند. خود نصرت الدوله كه مدرس از او دفاع می كند، بعد می رود و می شود وزیر جنگ رضاخان، بنابراین آدم های با عرضه و توانایی در اطراف رضاخان بودند و تیم او خیلی قوی بود، ولی در جهت مخالف و در اطرافیان مدرس چیزی نمی بینیم و نمی فهمیم كه با چه چیزی مخالفند با چه چیزی موافقند. این ابهامات در مورد شخصیت هایی كه در تاریخ نقش كلیدی دارند، خیلی بد است. من قبول دارم که در مورد سریال ها و فیلم ها بیست روز مانده به آن مناسبت، می آیند و به هنرمندان می گویند این كار را بكن. بودجه هم كه همیشه ناكافی است. متنی را هم كه صددرصد قبول كرده و به آن رتبه الف مثبت هم داده اند از 120 دقیقه، 40 دقیقه اش را حذف می كنند و یا تغییرش می دهند. من همه این كج فهمی ها را در عرصه هنر قبول دارم. اما یك سئوال مطرح است. به قول شما فرد زینه مان فقط یك جمله گفت و شاهكار گفت. ما كه این همه مطلب داریم، چه لزومی دارد كه در یك آن، خود را درگیر ده تا موضوع مهم كنیم ؟ یكی را بگوییم و درست بگوییم. دیگران اشتباه كرده اند كه كارهای شما را نقد نكرده اند. من همان طور كه اول بحث گفتم با وجود همه نقدهایی كه می كنم. مقابل شما احساس كوچكی می كنم، چون شما عملا قدم بزرگی برداشته اید و من نشسته ام و تماشا كرده ام و نقد می كنم. این دو با هم خیلی تفاوت دارند. من ده ها صفحه درباره مدرس نوشته ام، اما كسی نخوانده. مسئله این است كه كاری دیده شده. ما در یك جمع دوستانه می خواهیم ببینیم كه سوای موانع زیادی كه بیرون از اراده ماست و نمی توانیم كاریش بكنیم، خودمان به عنوان یك صاحب فكر چه نقدی بر كارمان داریم. آیا شما خودتان این كار را كرده اید؟
توكلی : داستان كمبود بودجه و شتاب و بحران و توجه به كمیت به جای كیفیت و تولید انبوه واقعیت مسلمی است مضافاً بر اینكه بخش عمده ای از نیروهای مؤثر در تولید را به دلیل بازنشستگی ها، انزواها و برخوردهای غلط مدیران بی صلاحیت در حوزه فرهنگ از دست دادیم. اینها بحران جدیدی هستند. من وقتی مدرس را كار می كردم، مشكل بودجه و كمبود وقت نداشتم. آن تایم كاری كه نزدیك به چهارماه بود، برای كار من خیلی خوب بود. مشكل ممیزی و سانسور هم نداشتیم، اما زمانی كه مدرس كار شد؛ یعنی تا قبل از سال 67، تولید مفید تلویزیون در دو شبكه، طبق آمار محرمانه ای كه گرفتند، فقط روزی پنج ثانیه بود. با كارهایی كه در آن تاریخ در تلویزیون انجام دادیم، تولید به روزی 17 دقیقه رسید، یعنی تولید این كار یك جنبه مثبت تلویزیونی را به همراه داشت. مهم رو آوردن به عرصه تاریخ بود. مسئله این است كه به جز یكی دو كار درباره مدرس و یكی دو كار دیگر در زمینه های دیگر، 27 سال از انقلاب گذشته و ما هنوز كار تاریخی ارزنده ای نكرده ایم و به جای پژوهش های عالمانه و دقیق، به سمت خرافات و توهمات و جعل تاریخ رفته ایم. من همه عمرم را یا حداقل سی سال اخیر زندگی ام را در راه مطالعه و تحقیق تاریخ معاصر گذرانده و پژوهش های با ارزشی كرده ام كه اینها همه دارند در آرشیو تلویزیون خاك می خوردند. اولش قراردادهای خوبی با من بستند، عمر مرا تلف كردند و وقتی متن آماده شد، كار انجام نشد.

درباره چه موضوعاتی كار كردید و نوشتید؟
 

توكلی: درباره ملی شدن صنعت نفت و ابهاماتی كه در حوزه تاریخ معاصر داریم. به نظر من برای حذف كارهای محققانه، یك جریان فكری قوی وجود دارد. اینكه گفتم سریال مدرس نقد نشد، كاملا آگاهانه صورت گرفت، چون یك عده ای می دانستند كه اگر بخواهند درها را باز كنند و كار روی روال درست و یا تحقیق و دقیق، پیش برود، آن وقت میدانی برای طرح توهماتی به اسم تاریخ نمی ماند و كار به جاهای درستی می رسد، بنابراین بهتر بود كه در همان جا و به محض اینكه احساس خطر كردند، جلوی این كار را بگیرند. در آن شرایط تاریخی، مدرس یك اثر موفق بود كه باید به مخاطب خودش این توضیح و آگاهی را هم می داد كه من كارگردان با روشی انتخاب كرده ام و در چهارچوب زمانی ای كه برایم تعیین كرده اند، این مقدار از حرف هایم را می توانم بزنم. همه تاریخ را كه نمی توانم بگویم. به هر حال این دو سریال می توانستند عرصه ای باشند برای اینكه هنرمندان و محققان دیگری بیایند و كارهای بهتری انجام شوند و ما امروز در تولید آثار هنری حرفه ای تاریخی، یك بخش بسیار قدرتمند داشته باشیم كه بتواند بر اساس مستندات و مدارك تاریخی، صحت و سقم مطالبی را كه به اسم تاریخ به خورد مردم می دهیم و در واقع برای نسل جدیدی كه از این طریق، با تاریخ كشور خود آشنا می شود، ذهنیت غلط تاریخی ایجاد می كنیم، محك بزند و نقد كند. بعد از 19 سال باید در این عرصه به خیلی جاها رسیده باشیم، ولی می بینید كه بعد از ساخته شدن این دو سریال درباره مدرس، كار متوقف می شود. تغییر مدیریت ها و بعد هم بی اهمیت جلوه دادن موضوعاتی از این دست، مسائلی هستند كه دست كم به من به عنوان هنرمندی كه تاریخ برایش امری بسیار جدی و دقیق است و ابدا نمی شود با آن شوخی كرد و آثار تاریخی را تولید می كند، آسیب جدی زد.
مختاری: می خواهم در مورد جمله «یكی باید بجنبد» كه آقای حقیقت مطرح كردند كه با ادبیات مدرس تناسب ندارد، نكته ای را بگویم.
حقیقت: منظور من البته معنا و مفهوم نیست، منظورم جنس ادبی است.
مختاری: و یا اشاره كردید به صحنه مجلس كه به نظر من از نظر میزانسن توازن درستی داشت. رضاخان حمله می كرد و مدرس كاملا خونسرد بود و گمان نمی كنم حسی غیر از این را به مخاطب القاء كرده باشد. در مورد خانه مدرس هم، آن خانه در خیابان سیروس بود، با وسایل خود خانه و در برابر كاخ های سعدآباد و گلستان و بقیه محل هایی كه در اختیار ما بود. خیلی ساده بود.
توكلی: نكته ظریفی را كه آقای حقیقت به آن اشاره كردند، من هم قبول دارم. بین عشقی جوان و ملك الشعرای میانسال، كشش مدرس به سمت عشقی است. حالا اگر ما از روی عشقی كات بزنیم و بیاییم این طرف و روی ملك الشعرا برویم، در زبان سینمائی، این رابطه عاطفی بین مدرس و عشقی را خراب كرده ایم. در مورد شلوغی كات هایی که اتفاق افتاد، شما كه مقصر نبودید. این كات ها را بخش فنی كار زد و چند تایی از آنها ایجاد بحران معنا كرد كه یكی همین رابطه عشقی و مدرس بود. میزانس آقای مختاری در این صحنه ها كاملا درست است، ولی در كاتی كه تدوینگر ها می زنند، این نتایج به وجود می آیند. می خواستند كار به سرعت به انجام برسد و بخشی از كارها را تقسیم كردند بین كارگردان فنی و این نوع افراد و طبیعتا آقای مختاری نرسیدند حاصل كار را بررسی كنند. جاهایی كه آقای مختاری میزانسن داده درست است، جاهایی كه كات خورده، تضاد ایجاد كرده.
مختاری: كار هنر این نیست كه تاریخ را عینا بسازد. واقعیت كه وجود دارد و همه هم می بینند، پس چه نیازی است به حسین مختاری و هوشنگ توكلی كه بیایند آن را بیاورند روی صحنه یا سریال بسازند؟

پس شما معتقدید كه برای نمایشی كردن یك واقعه تاریخی، به هر حال مجموعه ای از كاستن ها و افزودن ها وجود دارند؟
 

مختاری: قطعا همین طور است. اثر هنری یك مدیوم می خواهد، یك نگاه می خواهد. واقعیت تاریخی به اضافه نگاه و بینش هنرمند مساوی است با هنر، عكاسی است، سینماست، تئاتر است، رمان است، سریال است. پس من هنرمند در این میان چه كاره ام؟ بالاخره حرفی دارم؟ یا این حرف را می توانم بزنم یا نمی توانم. یا در پرده می گویم یا صریح می گویم. غیر این باشد، هنر معنا پیدا نمی كند. از اینجاست كه وارد سبك ها می شویم،‌وارد استعاره ها و كنایه ها می شویم. ساختن سریال مدرس با فشارهایی كه وجود داشت، فوق العاده دشوار بود.

بعد از بیست سال، اگر بخواهید مدرس را مجدداً بسازید چگونه می سازید و مدرس حالای شما با مدرس آن زمان چقدر فرق دارد؟
 

توكلی: بخشی از شور و حال جوانی را حالا دیگر ندارم، ولی پختگی سنی خودم را دارم. ما امروز یك بحثی را در اینجا باز كردیم كه امیدواریم ادامه پیدا كند و آن هم این است كه هنرمند تا چه حد می تواند در نقل حوادثی كه اتفاق افتاده اند و می افتند، به خصوص در مورد وقایع تاریخ معاصر، اثر بگذارد ؟ مرحوم علی حاتمی شیفته تاریخ معاصر است، مخصوصا از مشروطه به بعد. او به عنوان هنرمند به چه چیزی متعهد است ؟ چه می خواهد بگوید ؟ چه مقدار از حرف هایی را كه می زند با واقعیت تطابق دارند. آیا آثارش مثل مستند تاریخی است؟ می بینیم در عین حال كه مستند است، مستند نیست. او از وجه دیگری به تاریخ نگاه می كند. او به سرنوشت محتومی در یك دوره تاریخی این مملكت نگاه می كند. و چرا هنرمند اجازه دارد وارد این عرصه شود؟ یعنی اگر صرفا یك واقعیت تاریخی را بسازیم، كار درستی كرده ایم ؟ این را با چهار تا نوشته و عكس هم می شود انجام داد. پس باید كاری كنیم كه آن واقعه روی شعور و تفكر مخاطب تأثیر بگذارد. اینها سئوالاتی هستند كه هر كسی بر اساس كارها و روش های خودش به آنها جواب می دهد و بر اساس حساسیت هایی كه دارد، روی یك گوشه هایی از آنها انگشت گذاشته است. من در مدرسی كه كار كردم، دوره رضاخان را یك دوران تاریك استبداد از نوع نظامی، محصور در سیم خاردار و ابزار آلات جنگی دیدم. این را می شد یك گوینده یا راوی و حتی مدرس بگوید. اما این را در طراحی كارم پیاده كردم. صحنه پر از سیم های خاردار و عناصر القا كننده فكری است كه گفتم. بیننده، تا آن زمان، در كار تلویزیونی با این نوع كار بصری برخورد نداشته و لذا این شیوه كار برایش جذاب می شود. من پیامم را با تلفیقی از رنگ، لباس، طراحی صحنه، موسیقی و بازی می آورم روی صحنه و بخش هایی از تاریخ را بازسازی می كنم، اما بستر اصلی كار من یك بستر مجازی است. حالا من می توانم خیلی جاها حركت كنم. من در مدرس راستگوترین نویسنده و تولید كننده یك اثر تاریخی بودم. تمام مسائلی كه گفتم مستند است. حتی در گویش پاسبان ها، ادبیات آن دوره را رعایت كردم، اما چون بستر اصلی من، بستری وهمی و خیال گونه بود،آن اتفاقات قابل قبول جلوه می كردند و چون روش موزاییك را انتخاب كرده بودم، هیچ فرق نمی كرد كه شما كدام قسمت را در كجا بگذارید. 19 سال است كه مدرس پخش شده، باز هم به خاطر همین ویژگی، آقایان می آیند یك قسمت هایی از كار را می گیرند و با جاهای دیگری قاتی می كنند. حتی دو سه بار چند تا از این جوان ها آمده اند درباره مدرس مستند ساخته اند و چون دسترسی به چیزی نداشته اند، قسمت هایی از مدرس بازسازی شده ما را برداشته و كار كرده اند. ورود به عرصه تاریخ با این سبك و سیاق، دست خیلی ها را برای كار در این زمینه باز كرد. خیلی ها در رده های تولیدی پایین تر، وقتی می خواستند كار تاریخی كنند، از این سبك استفاده كردند. مثلا در طراحی صحنه، تحول بزرگی در كار نمایشی تلویزیونی به وجود آمد. برای اولین بار فون سفید تبدیل شد به پلاستیك. در حوزه تولید خیلی اتفاق ها افتادند و راه باز شد برای تولید كارهای تاریخی. اگر تولید مدرس با آن شیوه مدیریتی تلویزیونی ادامه پیدا می كرد و مثلا می گفتند حالا این راه را رفتیم، بیاییم درباره ماجرای تنباكو كار كنیم، درباره خیابانی كار كنیم و واقعا هم دقیق و درست كار می كردیم و همان نیروهای فكری و هنری جمع می شدند وكار می كردند، امروز ما بسیاری از نقاط مبهم و تاریك تاریخ خودمان را از طریق تلویزیون كه مخاطب چند میلیونی دارد، روشن كرده بودیم.

مدرس شما، جدیدتر می شد یا همان می ماند؟
 

توكلی: همان سبك و سیاق را به كار می بردم، ولی پخته تر و كامل تر.
مختاری : طبیعی است كه دیگر آن نگاه را نخواهیم داشت و آن ساختار را دنبال نمی كنم. یعنی در تكنیك های نوشتن و اجرا، چیزهای بیشتری آموخته ام.
یعنی چه چیزی خواهید ساخت؟
مختاری: اولا سریال مدرس هفت قسمتی نخواهد بود و از جایی كه این سریال را شروع كردم، شروع نمی كنم. یعنی اگر الان همین سریال را هم بخواهم بسازم، از مجلس شروع نمی كنم. از بچگی و خصوصیات قمشه و نوجوانی مدرس شروع می كنم. بیشتر چیزهایی را كه نمی دانیم بازسازی خواهم كرد. اگر این كار را نكنیم، مدرس قشنگی نخواهیم داشت. اگر بخواهیم مدرس را بسازیم، باید برداشت هایمان جدید باشند. باید نگاه معاصر از مدرس داشته باشیم و اینكه از مدرس چه می خواهیم كه با وضعیت معاصر ما هماهنگ باشد. اشارات فراوانی وجود دارند. اگر مدرس برای نمایندگان اسوه و الگو شود، به قول آقای توكلی شاید اگر ده تا مثل او باشند، اوضاع خیلی فرق كند. از نظر سیاسی، رابطه مدرس با رحیم زاده صفوی، بخش پاریس را در مرغ حق ندارم، ولی اگر اجرای جدید داشته باشم، آن بخش را دنبال خواهم كرد. رابطه رحیم زاده صفوی با مسكو را همین طور. اینها اضافه خواهند شد. مدرس این قدر محدود نخواهد بود. مدرس مرغ حق من محدود است.
حقیقت : این را با آقای مختاری موافقم كه باید ببینیم چطوری یك فردی تبدیل می شود به مدرس؟ چرا یك نفر نگاهش متفاوت است ؟ چرا با همه كسانی كه در همان شهر و روستاست، فرق دارد؟ اگر بتوانیم این بخش را خوب در بیاوریم، آن وقت معلوم می شود كجاها سربزنگاه و نگاه ها تغییر می كنند، بنابراین من فكر می كنم ما درباره مدرس دو تا كار می توانیم بكنیم. یكی اینكه برویم سراغ یك كار بلند كه ابعاد مختلف شخصیت مدرس را بررسی كنیم، چون من یكی از ناراحتی هایم این است كه وقتی از دیگران می پرسید، «مدرس كه بود؟» همه می گویند، «مرد سیاسی بزرگی بود.» انگار كه او هیچ چیز دیگری نبوده است، در صورتی كه یكی از وجوه مهم شخصیت مدرس این است كه به عنوان طراز اول آمده در مجلس. این طراز اول بودن یعنی چه ؟ او باید ویژگی های بارزی داشته باشد كه مراجع درجه اولی مثل ملا عبدالله مازندرانی و آخوند خراسانی او را معرفی كنند. او با خودش به مجلس چه می آورد ؟ چه چیزی را عنوان می كند؟ آمده كه بگوید فلان چیز خلاف شرع هست، فلان چیز نیست ؟ این یك بعد قضیه است. ابعاد فراوان دیگری در سیره و تفكر مدرس وجود دارند. مثلا مدرس در بعد تربیتی چه می گوید؟ مدرس نخستین كسی است كه تأسیس دارالترجمه را مطرح می كند و محكم سر این قضیه می ایستد و می گوید راه اندازی دارالترجمه، وظیفه وزارت معارف است. تا ما اداره دارالترجمه درست نكنیم و تمام كتب و علوم روز را كه جوان های ما به آنها نیاز دارند، ترجمه نكنیم، توسعه پیدا نمی كنیم. می گوید وظیفه مان این است كه به كسانی كه آن طرف تحصیل كرده اند، پول خوب بدهیم كه این آثار را ترجمه كنند و یا می گوید دكتر یعنی مجتهد، یعنی كسی كه می تواند در رشته خود نظریه بدهد و ناگهان نگاه ما را به موضوع عوض می كند، چون خودش مجتهد است و می داند چه می گوید. حالا اگر نگاه من به این شكل تغییر كرد، قبول می كنم كه این آقای دكتر صاحبنظر است و حرفش را قبول میكنم. نگاهش نسبت به احزاب، روابط خارجی و موضوعات مختلف به همین شكل است. جمله جالبی را در مورد روابط خارجی از مدرس نقل می كنم. او می گوید، «میزان استقلال یك مملكت به تعداد درهایی است كه به بیرون از مملكت خود باز می كند.» و لذا می بینیم كه به اعتقاد او برای اینكه استقلال یك مملكت را بگیرند، یكی یكی درها را به روی او می بندند. ما اگر نگاه سیستمی به جامعه داشته باشیم، یعنی آن را سیستمی بببینیم كه با سیستم های دیگر ارتباط دارد و فقط در ارتباط با زیر سیستم های خودش و سیستم های دیگر است كه می تواند به حیات خود ادامه بدهد، یك جور عمل می كنیم، خلاف آن فكر می كنیم جور دیگری. باید ببینیم مدرس درباره آزادی و نحوه قانونگذاری چگونه فكر می كرد. به نظر من نیاز ما این است كه صاحبان نگاه های خودی را به جامعه معرفی كنیم. یكی از بهترین ابزارها در این زمینه، هنر است و در میان آنها یكی از مؤثرترین ابزار، سینماست. فكر می كنم سینما و تلویزیون ما باید خیلی كار كنند، نه تكرار و نه بت سازی. بت سازی از مدرس، صدمه زدن به مدرس است. ما به اندیشه او نیاز داریم. بنابراین من شخصا علاقمندم كه یك نویسنده و كارگردان خوب و قدرتمند پیدا شود و حتی حاضرم اصلا اسمم هم در میان نباشد و تمام پژوهش هایی را كه از سن 15 سالگی انجام داده ام، در اختیارش بگذارم. من با خواندن كتاب مدرس و موقعیت سیاسی مدرس كه توسط انجمن اسلامی خارج از كشور چاپ شده بود، به طور تصادفی با این شخصیت آشنا و شیفته این آدم شدم و از سال 57 به بعد، هر چه را كه درباره این شخصیت توانستم پیدا كنم، گردآوری و درباره آنها پژوهش كردم و لذا هر كسی كه همتی كند و آستینی بالا بزند، بدون ذره ای چشمداشت مادی، همه را در اختیارش قرار خواهم داد و هر قدر هم كه وقت بخواهد، صرف خواهم كرد، چون ما واقعا به مدرس نیاز داریم. جمله ای را هم برای ختم كلام می گویم. یك بار به او ایراد می گیرند كه مدرس این ایراد را دارد، مدرس آن ایراد را دارد. مدرس می رود پشت تریبون مجلس و می گوید، «شما راست می گویید. مدرس یك ایراد كه هیچ، صد تا ایراد دارد. هزار تا ایراد دارد، اما تا یك مدرس هزار ارادی پیدا شود، پانصد سال وقت لازم است.» واقعا كسی مثل مدرس به این آسانی ها پیدا نمی شود و هر قدر هم درباره او كار كنیم، تكرار نمی شود، همچنان كه درباره گاندی هم هر قدر كار كردند و می كنند، تكراری نمی شود.
توكلی: نكاتی كه شما فرمودید در یك جمله خلاصه می شود و آن هم «عقیده سیاسی» است. من این را در مدرس خودم رعایت كردم. در واقع مدرس یك نمونه برجسته شخصیت دینی با عقیده سیاسی و یك نمونه تاریخی است. اگر آخوند خراسانی، مدرس را هدایت و حمایت می كند، به خاطر این است كه او هم آخوندی با عقیده سیاسی است. آنها با آموزش هایی كه می دیدند و به خصوص حضورشان در میان مردم، صاحب بینش گسترده و عمیقی می شدند، چون یكی از ویژگی های بارز آخوندها این است كه در میان مردم هستند. حداقل در این یك صد سال گذشته، همیشه با مردم هستند. حداقل در این یك صد سال گذشته، همیشه با مردم حركت كرده و در كنار مردم بوده اند، لذا مردم شناسند و اگر عقیده سیاسی هم داشته باشند، می شوند مدرس و می توانند اثر بگذارند، فتواهای سیاسی بدهند. می توانند در مورد حد و مرزها نظر بدهند، می توانند اسلحه به دست بگیرند، می توانند مهاجرت كنند و دولت در تبعید تشكیل بدهند. وقتی مدرس اینها را مطرح می كند، آدم می بیند كه چقدر درست فكر كرده است.

آقای توكلی شما هنوز هم با تلویزیون در ارتباط هستید. موانع ساخت این گونه آثار را در چه می بینید؟
 

توكلی : آخرین بار در سال 81 به من گفته شد كه ما در باره ملی شدن صنعت نفت كاری نكرده ایم و این درست نیست. همیشه وقتی تو را دعوت به كار می كنند، یك سری شعار می دهند و دلسوزی هم دارند. من دیدم سال 29 یكی از حساس ترین و دقیق ترین سال هایی است كه وقایع تاریخی معاصر را بستر سازی می كند و اگر ما بخواهیم به كودتای 28 مرداد برسیم، باید حتما در سال 29 یك تأمل اساسی داشته باشیم، این بود كه پیشنهاد كردم سال 29 را انتخاب و به فعالیت های همه گروه های سیاسی و شخصیت ها نگاه كنیم و بر اساس مستنداتی كه داریم، از جمله برگشتن آیت الله كاشانی از تبعید، ترور رزم آرا، تأسیس جبهه ملی و امثال اینها كه در این دوره بسیار فراوانند، سریالی بسازیم. از آنجا كه مطالعات 19ساله ای هم در این باره داشتم، بسیار خوشحال بودم كه می شود در این باره سریالی ساخت. تقریبا یك سال و خرده ای متن آن را نوشتم به نام «رؤیای شاهزاده » كه به اعتقاد خودم یكی از بهترین آثار زندگی ام است. متن تصویب شد و همه تداركات هم فراهم شدند، ولی ناگهان آقایان در یك آلترناتیوی به این نتیجه رسیدند كه طرح مسائل تاریخی برای مردم غلط است و باید یك سری وهمیات و خیالات را به نام تاریخ به خورد آنها بدهیم و بعد همین مدار صفر درجه انتخاب شد، یعنی چیزی كه هیچ ربطی به تاریخ ندارد.

ظاهرش كه تاریخی است.
 

توكلی : بله ادعای تاریخی بودن هم دارد، ولی ده ها مورد خلاف واقعیت های تاریخی را می توان در آن بر شمرد. لابد مواجهه با تاریخ بر اساس آنچه كه ما دوست داریم و نه بر اساس مدارك و مستندات دقیق، اسمش تحقیق و اثر تاریخی است. خلاصه كنم كه آقایان خیلی علاقه ندارند پای تاریخ بایستند.

می بینیم كه به هر حال تلویزیون به سوی ساختن سریال های تاریخی حركت كرده، منتهی با تبصره شما.
 

توكلی: بله، یك سری وهمیات به اسم تاریخ كه پایه و مبنای مستند ندارند. طرز برخورد با مسائل تاریخی این طوری است كه، «ای آقا! حوصله داری؟ حالا گیریم كه یك صنعت نفتی هم ملی شده و آیت الله كاشانی هم از تبعید آمده. حالا یكی گفته كه این انگلیسی بوده وآن یكی گفته نخیر روسی بوده، آمریكایی بوده»، یعنی یك سری اغتشاشات بدون مطالعه و بدون مأخذ را به اسم تاریخ مطرح كردند. مردم عاشق تاریخ هستند و شما به محض اینكه یك حكمت تاریخی را مطرح می كنید، منقلب می شوند، ولی آقایان معتقدند كه مردم نباید منقلب بشوند. باید یك سری وهمیات را به اسم تاریخ به خوردشان داد و آن و قت می بینی كه در زمان و مكان نامناسب، یكمرتبه حضور صهیونیسم در ایران را به شكل غلط نمایش می دهند. یك سری نهادها را می بینی كه جایشان آنجا نیست. به نظر من یك مقدارش بر می گردد كه راستگویی كار سختی است و مسائل دیگری كه انشاءالله در فرصت مناسبی باید مورد بحث قرار گیرند، با این امید كه آقایان یك كمی به خود بیایند، چون طرح رویدادها و شخصیت های تاریخی برای مردم هر كشوری، یك ضرورت است. مردم ما باید بدانند كه درها چرا بسته می شوند و چرا باز می شوند ؟ این شخصیت هایی كه یك شبه می روند، چرا آمدند، چرا رفتند؟ در چنین آشفته بازاری كه معلوم نیست تاریخ و پژوهش تاریخی در كجای آن قراردارد، می بینی از شعبان جعفری، همان شعبان بی مخ معروف، یك جلاد می سازند و بعد ناگهان كتابی با تیراژهای عجیب و غریب بیرون می دهند و او را تبدیل به یك قهرمان می كنند و این فكر در مملكت جاری می شود. چرا؟ چون ما درها را قفل كرده ایم و بسترهای مناسب طرح مسائل را از بین برده ایم. غلط ها را قاعده می كنند و به خورد جوان ها می دهند، غافل از اینكه كسی كه تاریخ و گذشته خود را درست نشناسد و تحلیل دقیق و منصفانه وقایع تاریخی را نیاموزد، پیوسته اشتباهاتش را تكرار خواهد كرد. با توجه به علاقه خاصی كه عموم مردم ما به تاریخ و آثار تاریخی دارند، با غفلت از این گنجینه، بی تردید آسیب های جبران ناپذیری را به فرهنگ و شناخت جامعه خود وارد می كنیم.

با تشكر از همه بزرگواران برای شركت در این میزگرد.
 

منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 25
شنبه 9/9/1392 - 20:10
آموزش و تحقيقات

 

آیت الله مدرس در آئینه سریال های رسانه ملی (1)
آیت الله مدرس در آئینه سریال های رسانه ملی (1)

 






 

میزگرد با حضور حسین مختاری، هوشنگ توكلی و امیرحقیقت
درآمد
 

آشنائی نسل های سوم و چهارم انقلاب با مفاخر تاریخی، علمی، سیاسی، اجتماعی و هنری خود را از چنان ارزش های والائی برخوردار است كه كمتر كسی نسبت به ضرورت این امر تردید به خود راه می دهد. بدیهی است كه هنرهای تصویری در این رهگذر از بالاترین و میزان تأثیرگذاری و جلب مخاطب برخوردارند. به رغم احساس و درك این ضرورت، رسانه ملی آن گونه كه شایسته و بایسته است به این مهم نپرداخته و نسل جدید، عملا آشنائی كافی و دقیقی از تاریخ و مفاخر خود ندارد. بدیهی است كه این ناآگاهی آسیب های جدی را در پی خواهد داشت،زیرا جز به مدد گذشته و عبرت آموزی از آن، نمی توان راه آینده را با بصیرت و اطمینان طی كرد. سریال هائی كه درباره شهید آیت الله مدرس و با امكاناتی اندك و در فاصله زمانی كوتاه ساخته شدند، به رغم اشكالاتی چند، به دلیل آشنائی سازندگان آنها با این ابزار هنری و نیز علاقه آنها به تاریخ معاصر و به ویژه این شخصیت تنها آثار تصویری قابل اعتنا در این عرصه هستند؛ لذا بر آن شدیم تا در محیطی صمیمی و با نگاهی مشفقانه به نقد این آثار بپردازیم، با این امید كه آغازی باشد بر تهیه و تولید آثاری گرانسنگ درباره مفاخر ایران زمین.

با توجه به اینكه پس از انقلاب، در عرصه هنرهای تصویری، دو سریال «مرغ حق» و «مدرس» برجستگی خاصی دارند، تصمیم گرفته شد و در این میزگرد با شركت كارگردانان این دو سریال و حضور آقای حقیقت به عنوان مدرس پژوه، بدون آنكه قصد مقایسه این دو سریال را داشته باشیم، آنها را با حقیقت زندگی مدرس مقایسه كنیم. از آنجا كه بیش از دو دهه از ساختن این سریال ها می گذرد، ابتدا از ضرورت های ساختن این سریال ها و پیچ و خم هایی كه در مسیر این حركت وجود داشت، نكاتی را ذكر كنید.
 

توكلی: من اولین بار به شكلی جدی با آثار و زندگی مرحوم مدرس از طریق آقای دكتر مدرسی آشنا شدم و برایم خیلی جالب بود. بعد از انقلاب تا سال 61 رابطه تنگاتنگی با آقای دكتر مدرسی داشتیم. ایشان كتابی را چاپ كرده بودند به نام مدرس: قهرمان آزادی.
حقیقت : كتاب مدرس: قهرمان آزادی مال آقای مكی بود. كتاب آقای دكتر مدرسی : نابغه ملی است.
توكلی : بگذارید به حساب پیری و كم حافظگی. عذر می خواهم. به هر حال نگارش این كتاب و روش تحقیق آقای دكتر برایم خیلی جالب بود و اینكه با چه زحمات فراوانی سعی می كردند آثاری و ردپایی از مرحوم مدرس در كتابخانه ملی و جاهای دیگر پیدا كنند و با چه سختی و مرارتی در دوران قبل از انقلاب موفق می شدند فیش برداری كنند و بالاخره این كتاب را چاپ كنند. یعنی قبل از اینكه آشنایی با مرحوم مدرس برایم جالب باشد، روش آقای دكتر در گردآوری این مطالب نظرم را جلب كرد. ما هم جوان بودیم و جوان هم كه ماجراجوست. به این شكل به سمت مدرس كشیده شدم. وقتی كتاب را خواندم، به شدت تحت تأثیر شهامت و به خصوص قدرت بیانش قرار گرفتم. با این كه سن مدرس بالا بود، باز هم رفتارها و برخوردهایش برای من جوان جالب بود و بدون اینكه به محتوا بپردازم، شیفته بعضی از رفتاری های او شدم، یعنی این قدر هم عقلم نمی رسید و فقط ماجراجویی های او برایم جالب بود و مطمئن نبودم كه بتوانم درباره محتوا با دقت فكر كنم تا این كه در سال 64 مدیر فیلم و سریال شبكه اول، آقای فرید حاج كریم خان كه مدیر بسیار لایق و فهمیده ای بود به من گفت، «سه چهار ماه دیگر سالگرد شهادت مرحوم مدرس است و ما می خواهیم كه برنامه ای درباره مدرس تهیه شود.» در اینجا بود كه من به طور جدی وارد عرصه شدم ؛ یعنی مجموعه آثاری را كه درباره مرحوم مدرس نوشته شده بودند، مجموعه نطق های را كه فكر می كنم مجلس آن كتاب را چاپ كرده بود و آثار مختلفی را كه درباره مدرس وجود داشتند، خواندم، ولی هنوز در ذهنم یك ساختمان كاری برای یك كار نمایشی به وجود نیامده بود، چون ما وقتی می خواهیم مقطع یا شخصیتی از تاریخ را انتخاب كنیم، باید توجه كنیم كه این كار هنری تا چه حد می تواند در شناساندن آن مقطع یا شخصیت، مؤثر باشد. در آن موقع سی و یكی دو سالم بود و بیشتر نگاه آموزشی به قضیه داشتم تا اینكه تعهدی داشته باشم كه بخواهم روی تاریخ دست بگذارم. چون خودم هم بازیگر و اهل تئاتر بودم، به این خیلی فكر می كردم كه كدام بازیگر را پیدا كنم كه بتواند با قدرت و توانایی بالایی این نقش را ایفا كند. فرصتمان هم بسیار كم بود، بنابراین تصمیم گرفتیم همزمان با فراهم آوردن تداركات و زدن دكور و كارهایی از این دست، عده ای از بازیگران حرفه ای تئاتر را كه خیلی هم در انزوا زندگی می كردند، جمع كنم، همزمان كار نگارش را انجام بدهم و در مرحله سوم هم اینها را به یك شكلی اجرا كنم. به دلیل اعتمادی كه بین ما به عنوان تهیه كننده و مدیر سازمان به عنوان كارفرمای آثار هنری وجود داشت، آنها این روش كار را تأیید كردند، یعنی برای اولین بار كاری داشت تولید می شد كه متن و نوشته معینی نداشت. كار را شروع كردیم و اتفاق جالبی پیش آمد. اگر یادتان باشد بعد از پیروزی انقلاب عده ای از خرابكارها در جنوب ایران، زیر لوله های نفتی بمب می گذاشتند. در اوایل سال 58 چند تا از این خرابكارها را گرفتند و بچه های دادستانی آن موقع با آنها مصاحبه كردند. این مصاحبه یكی از مصاحبه های تاریخی و نمایشی آن دوره است كه من فكر می كنم در هر زمان و هر دوره ای كه آن را پخش كنند، ببیننده جهانی پیدا می كند. چهار تا جوان بی سواد خرابكاری را كه معلوم بود تحریك شده اندو خیلی خرابكاری كرده بودند، در یك پلاتو گذاشته بودند و دوربین با اینها مصاحبه می كرد. مثلا دوربین می پرسید، «جاسم! تو چرا بمب گذاشتی؟» جاسم جواب می داد، «من بمب نگذاشته ام، قاسم گذاشته.» بعد دوربین حركت می كرد و می رفت به طرف قاسم و به همین ترتیب. خلاصه با هم یك جور پاسكاری ظریفی داشتند و همه می خندیدند. برنامه ای بود كه متهم و دادستان و اهالی دادگاه می خندیدند و تا لحظه ای هم كه اینها را بردند و اعدام كردند، باز هم می خندیدند. بسیار محاكمه خاصی بود و این در حافظه من ثبت شد. من دیدم برای ورود به ساختار تاریخی دوران مدرس و ساختن شخصیت او، خوب است كه من از وجه نمایشی همین اتفاق استفاده كنم. در واقع این محاكمه را در اورتور كار قراردادم ؛ به خصوص اینكه در تئاتر، امكان مانور در مكان های مختلف وجود ندارد و به همین دلیل قسمت اول كار، دادگاهی شد كه در آن همه مجرمین و كسانی كه با پرونده رس در ارتباط بودند، حضور داشتند. مكان خود دادگاه هم مستند است. یعنی دادگاهی است كه محاكمه واقعا در آنجا صورت گرفت. پس حالا من یك طرح و ساختاری داشتم كه می توانستم بر اساس آن، كار نمایشی خود را طراحی كنم و بسازم، مسئله بعدی انتخاب بازیگر و جمع و جور كردن آنها بود. آقای شكیبایی در آن موقع جزو بازیگران اداره تئاتر بود و من او را از قدیم می شناختم. با او صحبت و از او خواهش كردم كه بیاید و متن را بخواند و ببیند كه اساسا این ادبیات را می تواند بخواند و درك كند، چون متن بسیار سختی بود. سه چهار جلسه تمرین گذاشتیم. در همان سه چهار جلسه متوجه شدم كه آقای شكیبایی شیفته كار شده و خیلی خوب، آن را گرفته. سه ماه، شبانه روز تمرین داشتیم، یعنی خانه من تبدیل شده بود به محل تمرین. بازیگرها می آمدند آنجا و روی نثر اثر و منابع مختلف كار می كردیم، چون بعضی از واژه هایی كه در متون مربوط به مرحوم مدرس وجود دارند، حتی خواندنشان سخت است چه رسد به فهم آن از سوی مخاطب. روی تك تك اینها كار كردیم. آقای شكیبایی با یكی دو نفر از آقایان روحانیونی كه می شناخت تماس گرفت و بسیاری از اصطلاحات را با كمك آنها در متن گذاشتیم. در كنار تمریناتی كه به خصوص با آقای شكیبایی داشتیم، آن ساختار اصلی را هم داشتیم آماده می كردیم. طبیعتا بازیگرهای اصلی كه بعداً آمدند و در سریال مدرس نقش بازی كردند، در آن دادگاه اولیه حضور داشتند و در واقع ما دو مسیر تمرینی خاص را دنبال كردیم. یك مسیر خاص برای آقای شكیبایی كه بتواند آن متن ها را بیان كند و یك مسیر برای تمرین آن دادگاه. حاصل این كار شد پلاتو و استودیو و طراحی خاص.

چه شد كه خودتان رضاشاه شدید؟
 

توكلی: نكته مهمی است. آدم ها در تاریخ رفتارهای خاصی دارند. باید بحرانی اتفاق بیفتد تا ببینید چه واكنشی نشان می دهند. تصوری كه من از سردار سپه، رضا قلدر و رضاشاه و رضاشاه كبیر در ذهن داشتم، تصوراتی بود كه جامعه بیرونی به من داده بود و من مطالعه زیادی درباره شخصیت رضاخان نداشتم. یك نكته جالبی برایم اتفاق افتاد. وقتی كه كتاب آیرونساید را می خواندم، در قسمتی نوشته بود وقتی كه رضاخان و سید ضیاء از قزوین به طرف تهران می آیند و میدان دروازه قزوین را محاصره می كنند و در آنجا چادر می زنند، سید ضیاء به رضاخان می گوید، «تو برو و قلدری كن.» رضاخان باید می رفته پیش رجال قاجار و با خشونت رفتار می كرده و می آمده. سید ضیا پشت چادر می ایستد و رضاخان را هل می دهد داخل چادر. وقتی رضاخان وارد می شود، هول می شود و نمی تواند حرف اصلی را بزند كه ما كودتا كرده و آمده ایم اینجا را گرفته ایم و داریم حكومت نظامی را اعلام می كنیم. رضاخان به قدری دستپاچه و نگران است كه سید ضیاء می ترسید كه نكند همه كارها خراب شوند و در چادر را باز می كند و او را می فرستد بیرون و خودش برخورد می كند. در آنجا متوجه شدم كه رضاخان آن جور هم كه تاریخ تعریف می كند، گردن كلفت و قمه كش نبوده و در مقابل قوی تر از خودش خیلی هم سست بوده. وقتی رسیدیم به شهریور 20 دیدیم كه چطور به سادگی، مملكت را تسلیم كرد و رفت. روی این ویژگی باید كار می كردیم. بازیگری كه این مسئله را باور و رضاخان را با این دو ویژگی متضادبازی كند، خیلی كم داشتیم. این بود كه فكر كردم خودم باید رضاخان را بازی كنم. دوره ای بود كه در مورد این جور شخصیت ها، باید روی لبه تیغ شمشیر راه می رفتی و خیلی راحت به سلطنت طلب بودن متهم می شدی. فكر كردم باید كسی این كار را بكند كه به هر حال به نوعی مصونیت دارد و خودم نقش او را بازی كردم. البته متهم هم شدم به اینكه رضاشاه این جوری نبوده و خیلی هم قلدر بوده و دائما هارت و پورت می كرده. بعداً در مصاحبه ای اعلام كردم كه این جوری ها هم نیست و او هم آدمی بود مثل همه آدم ها و شرایط می تواند انسان را دگرگون كند.

آقای مختاری! سریال مرغ حق به چه شكل به شما پیشنهاد و فیلمنامه چگونه نوشته شد و انتخاب بازیگر ها به چه صورت انجام گرفت؟
 

مختاری: قبل از اینكه سراغ سریال بروم، قبلا تئاتری به اسم مدرس را اجرا كرده بودم. در آن زمان، آقای حاج سید جوادی معاونت فرهنگی وزارت ارشاد را داشتند. آقای علی منتظری هم تازه قرار بود رئیس مركز هنرهای نمایشی بشود. من هم با دانشگاه و تالار مولوی همكاری داشتم. چون تئاتر مدرس را روی صحنه برده بودم و با این دو نفر هم آشنایی داشتم، پیشنهاد فیلمنامه اش را به من دادند. آقای حاج سید جوادی یك روز مرا صدا زد و گفت، «ستادی تشكیل شده به نام ستاد مدرس و آقایی به نام موسوی لاری در آنجا مسئولیت مهمی دارد و قرار است كه ما با همكاری ستاد و اداره برنامه های نمایشی، سریالی بسازیم.» از طرف شبكه 1 فیلمنامه سینمایی را به من دادند و سریال آن را به آقای پرویز زاهدی دادند كه بنویسد. اینها نوشته شدند و فیلمنامه رفت جای خودش. بعد سریال را به من دادند. دیدم به رغم اینكه خوب نوشته شده، خیلی كم دارد و آن را بازنویسی كردم و بعد هم وارد مراحل تولید شدیم.

بازیگر ها را بر چه اساسی انتخاب كردید، از جمله مرحوم هادی اسلامی را ؟
 

مختاری : من از مدرس عكس زیاد داشتم. هنوز هم دارم. قبل از انقلاب در دانشكده عكس هایی از مدرس داشتم كه به صورت دسته جمعی بود. این عكس ها را خودم بزرگ می كردم تا قیافه اش را تحلیل كنم. هادی اسلامی خیلی شبیه مدرس بود، یعنی اگر تصویر مدرس را بدهیم به كامپیوتر و بگوییم آن را جوان كند و میانسالی او را تصویر كنیم، خیلی شبیه هادی اسلامی می شود. البته از دیدگاه من این طور است. از نظر شخصیتی هم مرحوم هادی اسلامی خیلی لوتی و با معرفت بود. من خودم یك جاهایی شاهد بودم كه در خیابان سیروس و جاهای قدیمی تهران با خیلی از خانواده ها رابطه داشت و كمك می كرد، بدون اینكه كسی بداند و من هم اتفاقی فهمیدم. نمی دانم، به هر حال جذبم كرد. مدرس هم شجاعت و تهوری داشت كه من خیلی دوستش داشتم.هیچی نداشت، ولی انگار همه چیز داشت. اینها برایم جذاب بودند.

در جریان سریال با مرحوم هادی اسلامی چطور پیش می رفتید؟ او چقدر موفق شد آنچه را كه در ذهن شما بود محقق كند؟ چقدر توانست نقش نزدیك شود؟
 

مختاری : خودش كه عاشق نقش بود، ولی چون من امكانات نداشتیم و امكانات مالی و تكنیكی ما خیلی كم بود؛ صحنه هایی مثل صحنه های ترور مدرس كه چند بار هم اتفاق می افتد، موفق نبودند به هر حال من باید از او استفاده می كردم و چاره ای هم نداشتم. صحنه های مجلس را خوب بازی كرد. واقعا صحنه های نفس گیری بودند. جاهایی كه باید از درشكه و كالسكه و این چیزها استفاده می كردیم، با امكانات محدودی كه داشتیم، نمی شد گرفت.

پخش سریال، چه بازتاب هایی داشت؟
 

مختاری : بازتابش بد نبود. خود كار خیلی تأیید شد، ولی خود من زیاد تحویل گرفته نشدم و علتش را هم نمی دانم. مصاحبه كه، «برای آینده می خواهی چه بسازی.» فراوان بودند، در همه پرسی از مردم هم آمار رضایت بالایی به دست آمد، ولی منتقدین چندان كار ما را زیرذره بین نگذاشتند. یا شرایط فراهم نبود یا هر علتی كه نمی دانم.

آقای حقیقت شما هر دو سریال را به دقت بسیار دنبال كرده و قطعا در همان زمان هم سئوالاتی برایتان مطرح بوده كه نتوانستید بپرسید. حالا بعد از بیش از بیست سال این امكان فراهم شده است.
 

حقیقت :ابتدا خدمت هر دو استاد بزرگوار ادی احترام می كنم. هر كسی كه در زمینه ای تلاش و اثری خلق می كند، از ما كه نشسته ایم و اثری را می بینیم و نقد می كنیم، قطعا صد مرتبه برتر است، لذا اول از همه تشكر می كنم از دو نفری که در این مدت تنها آثار تصویری موجود از مدرس را ساخته اند و اثر دیگری هم در این ابعاد ساخته نشده و همین نشان می دهد كه هر دو بزرگوار همت زیادی را صرف كار كرده اند. مطالبی را كه عرض می كنم به هیچ وجه خدشه ای به زحمات شما، آن هم در مقطعی كه به هر حال امكانات از هر نظر، محدود بوده اند، نیست. اگر نقدی صورت می گیرد، فقط به این دلیل است كه در محضر شما، به یك شاكله بی عیب و نقص تری برسیم كه اگر ان شاءالله قرار شد كار جدیدی انجام شود، عاری از آن عیب و نقص ها باشد، چون بعضی از شخصیت ها، چه ما از آنها خوشمان بیاید، چه بدمان بیاید، در تاریخ یك كشور نقش برجسته ای دارند. به نظر من تیمور تاش در تاریخ ایران نقش مهمی دارد و باید درباره او سریالی ساخته شود. حتی داور با همه نقطه ضعف هایی كه دارد، شخصیت تأثیرگذاری است؛ هر چند كه به اعتقاد من به غلط میگویند كه او بنیانگزار عدلیه جدید است. عدلیه جدید را مدرس و مشیرالدوله بنا گذاشتند و من مداركش را هم دارم، اما در زحمات داور كسی نمی تواند شك كند. شما اهل هنر هستید و حتما فیلم سینمایی «مردی برای تمام فصول» را دیده اید. اینكه از نظر كارگردانی و بازیگری و سایر مختصات یك شاهكار در چه مرتبه ای است، آن را هم شما به عنوان اهل فن بهتر از من می دانید. منظور من از طرح این نكته این است كه فیلم اساسا حول محور یك موضوع بسیار ساده و حتی پیش پا افتاده می گردد.هنر هشتم می خواهد با یكی از معشوقه های خود ازدواج رسمی كند. مشكل هم داشتن یك فرزند جدید است. آقایی هست كه با این مسئله مشكلی ندارد، فقط میگوید كه اگر ما در جامعه مان چهارچوبی را پذیرفتیم، نمی توانیم خلاف آن عمل كنیم. شما فقط یك كار می توانی بكنی. بروی و از پاپ این اجازه را بگیری. هنر هشتم می گوید كه او برای زن های سوم و چهارم و نمی دانم چندم، این اجازه را به من داده و حالا دیگر نمی دهد. او می گوید خب! چرا اجازه اش را از من است؛ هر چند كه به اعتقاد من به غلط می گویند كه او بنیانگزار عدلیه جدید است. عدلیه جدید را مدرس و مشیرالدوله بنا گذاشتند و من مداركش را هم دارم، اما در زحمات داور كسی نمی تواند شك كند. شما اهل هنر هستید و حتما فیلم سینمایی «مردی برای تمام فصول» را دیده اید. اینكه از نظر كارگردانی و بازیگری و سایر مختصات یك شاهكار در چه مرتبه ای است، آن را هم شاما به عنوان اهل فن بهتر از من می دانید. منظور من از طرح این نكته این است كه فیلم اساسا حول محور یك موضوع بسیار ساده و حتی پیش پا افتاده می گردد. هنری هشتم می خواهد با یكی از معشوقه های خود ازدواج رسمی كند. مشكل هم داشتن یك فرزند جدید است. آقایی هست كه با این مسئله مشكلی ندارد، فقط می گوید كه اگر ما در جامعه مان چهارچوبی را پذیرفتیم،نمی توانیم خلاف آن عمل كنیم. شما فقط یك كار می توانی بكنی. بروی و از پاپ این اجازه را بگیری. هنری هشتم می گوید كه او برای زن های سوم و چهارم ونمی دانم چندم، این اجازه را به من داده و حالا دیگر نمی دهد. او می گوید خب! چرا اجازه اش را از من می خواهی بگیری؟ این موضوع ساده تبدیل می شود به پایداری انسانی كه سلامت اخلاقی دارد و كوچك ترین فساد اخلاقی در او راه ندارد و او از قاضی های معتبر و مشهور عصر خودش هست كه شائبه هیچ گونه فساد مالی و اخلاقی به او نمی چسبد و لذا هنر هشتم می خواهد از او فتوا بگیرد و او می گوید نمی دهم. جالب اینجاست كه همین تصمیم هنر هشتم و اصرار گرفتن مجوز از سر تامس مور، منشأ یك سری تحولات عظیم در عرصه های سیاسی و اجتماعی و حقوقی انگلستان می شود، یعنی با این كار، قبل از اینكه افرادی مثل لوتر بیایند و پروتستانیزم را ایجاد كنند و استقلال از كلیسیای رم را اعلام كنند، در واقع كلیسای انگلیكن با این تصمیم هنر هشتم به وجود می آید و ما می دانیم هنگامی كه كلیسایی و جریان مذهبی از سیطره پاپ و كاتولیسم آزاد شود، چه نیروهای فكری عظیمی در درون آن جامعه، آزاد می شوند، نیروها و تلاش هایی كه در جامعه آلمان، جنگ های صد ساله دهقانان را پدید می آورد و كشتارهای عظیم را، بنابراین حتی یك امر مسخره می تواند به امر مثبت و عظیمی تبدیل شود و تأثیرش را در انگلستان هم می گذارد. ما از كل زندگی سرتامس مور همین دو تا نكته را داریم. آدمی سالم كه یك جا می گوید «نه» و آن وقت چنین شاهكار هنری ای پدید می آید كه بعد از انقلاب، شاید بیست سی بار نمایش داده شده و هر دفعه هم پنج دقیقه اش را حذف كرده اند. فكر می كنم دفعه بعد كل فیلم به پنجاه شصت دقیقه تبدیل شود، ولی باز به همین میزان هم جذابیت های فراوانی دارد.. من فكر می كنم اگر ما صمیمانه به مدرس نگاه می كردیم، خیلی بیشتر از یك موضوع را می دیدیم كه او روی حرف خودش ایستاده. در سلامت نفس او هم كه دوست و دشمن، متفق القولند. تمام كسانی كه درباره مدرس مطالبی را نوشته اند، حتی آنهایی هم كه با او مخالفند می گویند، «بله! او آدم ساده ای بود. دنبال مال دنیا بود.»، اما چهار تا چیز دیگر به او می چسبانند. در مورد مدرس، ما در جاهای مختلفی می بینیم كه بر اصول اعتقادی خودش پافشاری می كند و می ایستد، خیلی بیشتر از یك موردی كه تامس مور در مقابل هنر هشتم ایستاد، بنابراین ما به عنوان نمونه های تاریخی كه به جامعه مان ارائه می كنیم، به گنجینه های عظیمی دسترسی داریم و در مورد مدرس همان طور كه شما خودتان هم گفتید كه به عنوان یك جوان سی و یكی دو ساله، برایتان شخصیت یك فرد خودی كه برای دستیابی به حقیقت، نه چنگ انداختن به حقوق دیگران، شور و هیجان و تلاش فراوانی را از خود بروز می دهد، جالب بوده است. همین احساس را هم كسی كه از شما در آن سن، جوان تر است و می نشیند و اثر را تماشا می كند، دارد كه آیا می تواند از مدرس یك الگوی خودی برای عملكرد خودش بسازد یا نه، اما متأسفانه در این زمینه، ما به چند مشكل بر می خوریم. البته قبل از طرح انتقادها باید به بزرگی كار شما اشاره كنم. یكی اینكه اغلب كسانی كه نطق های مدرس را می خوانند، برایشان دشوار است و سئوال می كنند این چیست كه همه می گفتند مدرس شیرین سخن است یا وقتی نطق می كرده، مجلس به هم می ریخته. انسان وقتی شش هفت بار متن سخنرانی های او را می خواند، تازه انگار یك نوع سبك و دیالوگ را كشف می كند و آقای توكلی! شما و آقای شكیبایی، این سبك را پیدا كردید و من كه هر متن سخنرانی را تا آن زمان، بیش از ده بار خوانده بودم، با شنیدن لحن آقای شكیبایی متقاعد شدم كه اگر مدرس حرف بزند، این گونه حرف می زند و واقعا كشف این موضوع، كار بسیار در خور توجهی است، آن هم با توجه به اینكه می گویید اولین كار حرفه ای شما هم بوده است.

حداقل اینكه آقای توكلی، دست كم یك بار نطق های مدرس را به گوش مردم رساندند.
 

حقیقت : آن هم با سبك و كلامی كه برای مخاطب، جذاب باشد و این ابداً كار كوچكی نیست. آقای شكیبایی هم انصافا خوب از پس موضوعی به این مشكلی برآمده. شما هوشمندی خاصی هم به خرج دادید كه مستقیما وارد این ماجرا نشدید، چون ساختنش خیلی كار مشكلی بود و تبدیلش كردید به یك محاكمه گونه كه هر كسی بیاید و مستند گونه حرف خودش را بزند و همین شیوه بخش اعظم بار تاریخی را از روی دوش شما برداشت. جایی كه من درباره اش بحث دارم و انتقاد اصلی من در مورد این سریال است، این است كه عده زیادی نتوانستند با آن ارتباط برقرار كنند. این اثر یك تله تئاتر بود و شما هم از سبك های نوین تئاتری در آن استفاده كرده بودید و مردم ما واقعا با این سبك ها آشنا نیستند. كسانی كه با آثار برشت و شكستن فضاها و آمدن راوی و تغییر زمان و مكان آشنا باشند، با این اثر ارتباط برقرار می كنند، ولی مخاطب عام ما اینگونه نیست مردم ما خیلی دوست دارند كه مثلا آن توپ را در میدان توپخانه ببینند تا به عنوان یك سمبل. البته اینها ضعف هایی هستند كه هم شما و هم آقای مختاری فرمودید كه به دلیل كمبود بودجه و وقت پدید آمده اند و عملا راه نقد بسته می شود. نكات ظریفی مثل دور بودن و دو رنگ بودن لباس رضاخان هم بود كه یك طرفش آبی است و یك طرفش قرمز. همانطور كه اشاره كردید و من هم در مطالعاتی كه در تاریخ داشته ام، به آن رسیده ام، شخصیت دو گانه رضاشاه است. چون در مصاحبه ای درباره موازنه عدمی صحبت كرده ام، در اینجا می خواهم به موازنه وجودی اشاره كنم كه مغفول باقی مانده. موازنه وجودی یعنی رفتاری كه بر اساس اصالت زور و سلطه در دنیاست. یك وقت هست كه ما می گوییم سلطه ای بر دنیا حادث شده، ولی این اصالت ندارد. طبیعت زندگی ما وجود سلطه را نمی پذیرد كه این نگاه مدرس است. یك وقت نگاه كسانی است كه سلطه را اصل می گیرند و می گویند تلاش بیهوده نكن، چون بالاخره زور حاكم است. كسانی كه سلطه را اصل می گیرند سه گروهند. یكی آنهایی كه سلطه را در اختیار دارند و این فرآیند برایشان طی شده. گروه دوم كسانی هستند كه با روش سلطه می جنگند كه اینها وقتی خودشان قدرت را در دست می گیرند، روش های سلطه را برقرار می كنند، افرادی مثل استالین، او كم مبارزه نكرده بود و این لقب را حزب به خاطر مبارزاتش به او داد، ولی می آید و به راحتی چهار میلیون نفر را از بین می برد، چون تفكرش بر اساس سلطه است. گروه دیگر كسانی هستندكه اگر زمینه فراهم باشد، زور می گویند و در این مسئله، حد و مرز هم ندارند، ولی به محض اینكه با قدرت بالاتری روبرو می شوند، یكباره خود را می بازند و رضاخان دقیقا از همین دسته است، یعنی زمانی كه احساس می كند در برابر نیرویی قرار گرفته كه كاری از دستش بر نمی آید، به شدت متزلزل می شود و آقای توكلی، این را خوب تشخیص دادند. هم در آغاز و هم در شهریور 20، خیلی دقیق به آنها اشاره كردید. اینها در زمان احساس قدرت، این ضعف و زبونی را ندارند و می توانند بسیار بی رحم باشند، كما اینكه رضاخان افراد لایقی را كه به او خدمت كردند كشت و فقط یك نفر باقی ماند كه پنج شش سال آخر عمرش خانه نشین شد و او هم فروغی بود كه اگر چند ماهی زودتر فوت كرده بود، شاید اساسا سرنوشت تاریخ ما عوض می شد. رضاخان چرا این كار را می كند؟ چون بر اساس نظام سلطه عمل می كند. دائما می ترسد كه كسی جای او را بگیرد و نزدیكانش را هم حذف می كند و آقای توكلی این را خیلی خوب نشان می دهند. اما قصه در یك جا ضعف دارد. رضاخان از لحظه كودتا تا زمانی كه تصمیم به سلطنت می گیرد، شش سال قدرتمند را در زندگی اش دارد و ما این را در سریال نمی بینیم. دوم اینكه در تحلیل ها یك نوع یك جانبه نگری دیده می شود. آقای توكلی گفتند كه در آن سال ها نوشتن بعضی نكات، دشوار بود و لذا باز دست ما برای نقد این نكات بسته می ماند، ولی من فكر می كنم لازم است كه به آن دوره شش ساله به شكلی دقیق بپردازیم و این نكته را بشكافیم كه چرا آدم زحمتكش و لایقی چون مستوفی الممالك كه مخالف رضاخان است، بعد از سلطنت او، نخست وزیر می شود؟ البته بعد او را كنار می گذارند و قهوه قجری به او می دهند. باید ببینیم در ذهن این افراد چه می گذشته كه این گونه با نیروی سلطه گر همراهی می كنند، چون اگر اینها را بررسی نكنیم، امروز و فردا با مشكل روبرو می شویم. در كار هر دوی شما این نكات در نظر گرفته نشده اند و از همه مهم تر، در هر دو اثر، اندیشه مدرس را كم می بینیم. ما حاصل اندیشه را در بعضی از رفتارهای او می بینیم كه یكی شجاعت است، یكی بی تعلقی به دنیاست، یكی آنجاست كه حس می كند باید برای اجرای حق باید بایستد، حتی اگر جانش را بر سر این كار بگذارد. ما می دانیم كه این خصلت ها باید از درون اندیشه ای منشأ بگیرد. این اندیشه چیست؟ چگونه در یك نفر پدید آمده؟ چرا در همكلاسی های مدرس به وجود نیامده ؟ چرا در هم دوره ای های مدرس به وجود نیامده ؟ چرا در یك نفر به وجود آمده ؟ این چه اندیشه ای است که یك نفر را به این پختگی و صلابت و شجاعت می رساند؟ آیا ذاتی و روستایی و فطری است ؟ در اینجا خاطره قشنگی یادم آمد. یكی از نماینده ها كه فكر می كنم مشیرالدوله یا معتمدالملك باشد می پرسد، «آقا! این مملكت كی اصلاح می شود؟» مدرس می گوید، «وقتی كه انگلیس بر گردد به مملكتش. شما برگردی به نائین، رضاخان بر گردد به آلاشت، من هم برگردم به روستایم.» بررسی این اندیشه در هر دو كار مغفول است و به خاطر همین، افراد وقتی به این مجموعه نگاه می كنند، این تصور در ذهنشان شكل می گیرد كه مدرس با همه مخالف بوده و به تعبیر شبیه انقلابیون حرفه ای و آنارشیست هاست كه البته من با عدم پذیرش سلطه در آنارشیست ها موافقم، هر چند معتقدم كه بدون قانون و قاعده نمی شود جامعه را اداره كرد. خلاصه معلوم نمی شود كه مدرس چرا با رضاخان و با كسی كه او را آورده مخالف است و قضیه به شكل اصالت دادن به مخالف خوانی طرح می شود كه به نظر من جامعه را به شدت دچار اشتباه و سردرگمی می كند، چون همه ما می دانیم كه مخالفت مدرس در هر مقطعی،مبتنی بر یك سری اصول مسلم اعتقادی و حاصل اندیشه و تفكر عمیق اوست. این نوع نگرش به مدرس، به وجه سلبی كه در ظرف این سال ها به شدت از آن لطمه خورده ایم، دامن می زند. ما متأسفانه وجه ایجابی مان خیلی ضعیف است. من چون رشته ام اقتصاد است، برای مخدوش بودن حد و مرزهای تعاریفمان كه غالبا همان ها هم مبنای علممان قرار می گیرند، مثال اقتصادی می آورم. مثلا ما هنوز برای توسعه، تعریف مشخصی نداریم و سعی می كنیم با شعار دادن، قضیه را حل كنیم. فلان روزنامه تیتر می زند، «موج دوم فقر زدایی آغاز شد» فقر زدایی امر پیچیده ای است، تعریف پیچیده ای دارد، باید سازمان ها و نهادهای مربوطه اش ایجاد شوند، ولی ما این تعریف كلی را برای امر دیگری كه ممدوح هم هست، ولی جزیی از یك كل است، به كار می بریم. كلمات بار معنایی دارند و ما همه آنها را بی مهابا به كار می بریم، در حالی كه «فقرزدایی » یا هر اصطلاح دیگری، باید مبتنی بر اصول و تعاریف مشخص و علمی باشند. ممكن است افراد با كمال صداقت هم این كارها را بكنند و این حرف ها را بزنند. من به صداقت آنها كاری ندارم، چون از نیت و قلب آدم ها، فقط خدا خبر دارد. من به ما به ازای قضیه كار دارم. ما در این بخش، ضعیف عمل كردیم. در این سریال هم ما واقعا نمی دانیم مدرس چه می خواست.
توكلی: من اشاره می كنم به جمله ای كه امام پس از دیدن سریال فرمودند و آن هم این بود كه، «دیگر لزومی ندارد مدرس را در كتاب ها بخوانیم.» و هدایایی هم برای ما فرستادند. ما مشكل دانایی داریم، به خصوص در حوزه فرهنگ و هنر كه توی آن زندگی می كنیم و قدم می زنیم. من فكر می كنم همیشه در كشور ما جریانات سیاسی از این مسئله نگران بوده اند كه نكند صاحبان اندیشه های مستقل و بدون وابستگی به جریان ها و احزاب، رشد كنند و اگر مدرس را نابود می كنند به دلیل این است كه در تفكر مستقل است و به همین دلیل محكوم به نابودی است. من نظر سنجی ای را كه در آن دوران در سازمان انجام شد برایتان آورده ام كه مستند كنید. به اعتقاد من سریال های مدرس آن دوران تكرار نخواهد شد. یك شرایط تاریخی خاص بود. بسیار از بیمارستان ها تماس گرفتند كه بین 9 تا 10 شب، مریض در اورژانس نمی پذیرفتند، چون كاركنان آنجا سریال مدرس را تماشا می كردند. درجه اقبال مردم از این اثر، شگفت آور بود، اما بعد از اینكه این كار پخش شد، یك نقد هم درباره مدرس نوشته نشد. بنیان های فكری و جریان روشنفكری در ایران به هم ریخته بود و ناگهان با اثری روبرو شده بودند كه باید درباره اش حرف می زدند و بلد نبودند بزنند، البته این تصور آن زمان من است كه جوان بودم، حالا تصور دیگری دارم كه عرض می كنم. حالا می بینم اتفاقا بلد بودند حرف بزنند، ولی به آنها گفته شده بود كه سكوت كنند، چون سریال مدرس، هم در فكر، هم در محتوا، هم در ساختار و هم در شكل، خلاف فكر و اعتقادات آنها بود و در اعترافاتی كه بعدها به خصوص جریانات چپ در دو سه سال اخیر كردند، ردپای مطلبی كه گفتم كاملا مشهود است كه، «آقا! ما اشتباه كردیم و مخالفت، نه با اثر من كه با جریان مدرنیته غلط بوده و مدرنیته جلو بوده و ما عقب بوده ایم. ما خیلی از آثار را از بین بردیم.» و این جور تحلیل ها. در حالی كه من به هنگام ساخت آن مجموعه، اصلا به مدرنیته فكر نمی كردم و دنبال ساختار نمایشی ای بودم كه درباره اش فكر كرده بودم و باید اجرا می شد. شما در نمایشنامه شكسپیر كه مبدأ نگارش فیلمنامه «مردی برای تمام فصول » است به نكته ای اشاره كردید كه به نظر من مبدأ نابودی جهان است. به اعتقاد من همه چیز از آن ازدواج شُوم و از آن مرگ فجیع شروع می شود و پیوندهای شُومی كه بعدها به وجود می آیند، به خصوص كه پروتستانیزم آزاد می شود و بعد هم یهودیت در یك فاصله چهل پنجاه ساله در كنار مسیحیت قرار می گیرد. سرمنشأ اینكه چگونه آن جزیره كوچك بریتانیا بعدها بریتانیای كبیر تبدیل می شود و هر جا كه بحرانی و آسیبی می بینیم، یك سر قضیه به آنجا ربط پیدا می كند؛ قاره آمریكا را می سوزانند، قاره آفریقا را می سوزانند، همگی ریشه در آن پیوند سیاه دارد و جهان امروز دارد تاوان آن را پس می دهد. این نكات را كاملا درست گفتید، ولی مشكلی كه ما امروز در عالم هنر، اسیر آن هستیم، منطق ارسطو در شعر است كه بعدها به عنوان یك ساختار حاكم در تمام آثار هنری عرصه بازی را برای خود پیدا كرد و حركت كرد و جریان روشنفكری ما، البته بخش هنری اش، متأثر از این تفكر ارسطویی یا ارسطویی فكر كردن، در شكل، اسیر شد و البته آن قابلیت ها و توانایی های این شیوه تفكر را هم نداشت، به هر حال در منطق ارسطو در حوزه لیبرالیسم امروز دنیا، عرصه به قدری باز است كه هنرمند در آن عرصه هر جوری كه بخواهد می تواند حركت كند و جلو برود، ولی در شرق و برای هنرمند شرقی و به خصوص ایرانی، منطق ارسطو چندان كار ساز نیست. من تصور نمی كنم كه ما در حوزه نمایش یا سینما، اثری هنری داشته باشیم كه هنرمندش پیرو منطق ارسطو بوده باشد و اثری جهانی خلق كرده باشد. در عین حال در عرصه آثار جهانی، چون فلان كارگردان ما شبیه فلان كارگردان فرانسوی یا آمریكایی، اثری ساخته است، اعتبار جهانی پیدا می كند، ولی اعتبار و مخاطب شرقی ندارد. هندی ها در این زمینه، موفق شدند و كارهای با ارزشی هم كردند، ولی ما در ایران موفق نشدیم. بسیاری از دغدغه های فكری من در دوران نوجوانی و جوانی و معلم هایی كه داشتیم و امروز كه به هر حال در دوران پیری هستم، معطوف به این است كه اگر با منطقی غیر از منطق ارسطو وارد عرصه هنر بشویم، آیا می توانیم حرفمان را بزنیم. در مدرسه ای كه من كار كردم، روشی را انتخاب كردم كه با نوع نگاه قصه گویی در شرق تناسب داشت. گریزهایی كه راوی می زد، در ادبیات ما و در شیوه نمایشی تعزیه وجود دارند. در روضه خوانی هم همین طور. اینكه راوی چگونه در عین حال كه رشته اصلی را در اختیار دارد، می تواند از قصه ای به قصه دیگر گریز بزند، در ادبیات ما و در شیوه نمایشی تعزیه وجود دارند. در روضه خوانی هم همین طور. اینكه راوی چگونه در عین حال كه رشته اصلی را در اختیار دارد، می تواند از قصه ای به قصه دیگر گریز بزند، در ادبیات ما، به خصوص قصه های مثنوی هست. موضوع ما عصر مدرس و مدرس بود و اگر در چهارچوب منطق ارسطویی كه ساختار مقتدری هم دارد، كار می كردیم، شاید به آن ساختار نمایشی نمی رسیدیم، ولی در این پراكندگی یا بهتر بگویم پرش هایی كه به شكل موزاییک انجام می دادیم و صحنه به صحنه را اجرا می كردیم، بهتر توانستیم به هر بخشی از آن مقطع اشاره ای داشته باشیم و موضوعی را باز كنیم.

شما روی نطق ها و شكل گویش مدرس تأكید داشتید و مخاطبین و منتقدین شما هم غالبا بخش برجسته و بسیار قابل تقدیر شما را همین ویژگی می دانند. آیا به دلیل اقتضای تله تئاتری بودن كارتان بود یا خودتان تعمد داشتید كه بیشتر روی نطق های مدرس تكیه كنید؟
 

توكلی: ما در عین حال كه می گوییم تئاتر یا تله تئاتر عرصه بسته ای است، عرصه بازی هم هست. بستگی دارد به توانایی هنرمند كه تا كجا بتواند در ذهن و خیال مخاطب خود نفوذ كند و حرف هایش را هم بزند و اگر بتواند این كار را بكند، عرصه وسیع تری را در اختیار دارد. اما در مورد مدرس، نطق اول او را دفاع از وثوق الدوله گذاشتم. یادم هست كه بسیاری از مدیران آن موقع صدا و سیما نگران بودند و می گفتند این نطق را نگذار. اتفاقا ما باید نطقی را از مدرس می گذاشتیم كه بتوانیم از خط قرمزهای ناآگاهانه ای كه ایجاد كرده بودند، عبور كنیم و بتوانیم حرف هایمان را بزنیم. در واقع من مدرس را از جایی معرفی می كنم كه حساس ترین نطق خود را ایراد می كند و آن هم صحبت درباره كسی است كه آن قرارداد معروف را تا پای امضا رسانده است. مدرس از او دفاع می كند و می گوید، «حالا این یك غلطی كرده.» توجه داشته باشید كه در آن مقطع، دوره دوم پاكسازی ها بود و این مسئله مطرح بود كه آیا مثلا صلاح است كه فلان شخصیتی را كه این توانایی ها را دارد، شامل پاكسازی مرحله دوم بكنیم یا نكنیم؟ مدرس می گوید، «بگذارید كارش را بكند، چون ما به او احتیاج داریم.» با نطق مدرس درباره وثوق الدوله، ما می توانستیم انطباق های تاریخی آن دوران با دوره خودمان را مطرح كنیم. هنرمند باید به طریقی حرف روز جامعه اش را هم بزند. آن روزها موضوع حساسیت در مجلس را داشتیم كه اصلا نماینده مجلس باید چه شخصیتی داشته باشد ؟ توجه بفرمایید كه امروز هم با این جمعیت 70 میلیونی، اگر نماینده ای كه به مجلس می رود، یك درصد مدرس هم قهرمانی و شهامت و شجاعت داشته باشد، ملت ما خیلی جلو می افتد، این هم امری اكتسابی است. وظیفه هنرمندان این است كه نمونه های تاریخی یك ملت را در مقابل نگاه او قرار دهد. تمام هم و غم من این بود كه بخشی از مدرس را نشان بدهم كه بتوانم به استناد آن به نماینده آن دوره مجلس خودم بگویم، «آقا! ببین در 70 سال پیش كه تهران چهارصد هزار نفر جمعیت داشته، این مسائل را داشتیم و مدرس به این شكل عمل می كرد. تو اگر یك صدم او هم عمل كنی،می توانی موفق باشی» و بسیاری از این مسائل. بنابراین انتخاب تك تك نطق های مدرس بر اساس شرایط عینی جامعه در دهه 60 تا 70 صورت گرفت. ما می خواستیم از این انتخاب ها دو نتیجه بگیریم. یكی آنكه مدرس را معرفی كنیم و دیگر اینكه به مردم آموزش بدهیم كه اگر خواستی بروی به نماینده ای رأی بدهی، این الگو را در نظر داشته باش.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 25

شنبه 9/9/1392 - 20:10
آموزش و تحقيقات

 

آیت الله مدرس و سلامت اجتماعی
آیت الله مدرس و سلامت اجتماعی

 






 

گفتگو با دكتر محمدرضا دارابی
درآمد
 

بسیاری از مردم و حتی محققین به دلیل توجه محض به كار سیاسی آیت الله مدرس، از جایگاه او در توسعه خدمات و سلامت اجتماعی غفلت كرده اند و حال آنكه به شهادت اسناد، او را می توان از پایه گزاران نهادها و اصول مرتبط با سلامت اجتماعی مانند تامین اجتماعی و یا طبابت رایگان به شمار آورد. در گفت و شنود حاضر، دكتر محمود دارابی، متخصص هومیاپات كه درباره نگاه مدرس به مقوله بهداشت، مطالعات ارزشمندی داشته و در این زمینه با ما سخن گفته اند.

شهید مدرس به طور مشخص دیدگاه های خود را درباره سلامت اجتماعی به چه مناسبت بیان كردند؟
 

ایشان در زمانی كه نماینده مجلس بودند، اعتقاد داشتند كه یك سوم اهالی كشور جزو عشایر هستند. اینها چون جمعیت بالایی هستند كه دائما ییلاق و قشلاق می كنند، دولت مكلف است كه به آنها خدمات آموزشی و بهداشتی ارائه كند. ایشان در یكی از نطق هایش در مجلس اعلام می كند كه عشایر باید بیمارستان یا به تعبیر آن روز، مریضخانه سیار داشته باشند. همچنین باید مدرسه سیار هم داشته باشند.

در آن مقطع مقوله بهداشت چه جایگاهی داشت كه این نكات، مهم به نظر می رسیدند.
 

پزشكان آن زمان در دارالفنون درس می خواندند و از آنجا فارغ التحصیل می شدند. یكی از این پزشكان، پسر خود مرحوم مدرس بود كه پس از فارغ التحصیلی، او را راهی فرانسه می كند، زیرا معتقد است كه پزشكان و طلاب ما باید علوم روز را فرا بگیرند. در آن زمان اطبای ایران، معمولا با طب سنتی كار می كردند و تعداد پزشكان نوین نسبت به خدماتی كه باید به جامعه ارائه می شد، به قدری كم بود كه جامعه عملا با یك ضعف شدید در بهره وری از خدمات پزشكی مواجه بود، به همین دلیل مدرس در راستای رفع این كمبود، پسر خودش را به فرانسه فرستاد تا ادامه تحصیل بدهد و برگردد. اعزام پسرش به فرانسه و عملكرد مرحوم مدرس در این زمینه هم بسیار آموزنده است.

پس مدرس برای توسعه علم و جبران كمبودهای علمی و بهداشتی، عملا راهكار ارائه می دهد و نسخه می پیچد. این راهكارها را بیان كنید.
 

مرحوم مدرس به فرزندانش توصیه می كند كه یا پزشك شوند یا معلم. او معتقد بوده كه بین این دو قشر و كسانی كه از خدمات آنها بهره مند می شوند، نباید هیچ نوع رابطه مالی وجود داشته باشد، یعنی پزشك و معلم باید فارغ از دغدغه های مالی باشند و آن قدر باید تأمین باشند كه بتوانند با تمام وجود و از سر عشق و محبت، این خدمات را عرضه كنند و گیرنده خدمات هم فارغ از احساس دین مالی، از آنها بهره مند شوند. این وضعیت اگر اتفاق بیفتد، ما در سطح بهداشتی و آموزشی، تحول عظیمی را شاهد خواهیم بود.

پس نیازهای مالی این دو قشر چگونه باید تأمین شود؟
 

باید نهادی متولی این امر شود و لذا مدرس موضوع «تأمین اجتماعی» را در مجلس مطرح می كند.

تأمین اجتماعی مورد نظر مدرس منحصراً متوجه این دو قشر بود یا كل جامعه را در بر می گرفت؟
 

شامل كل جامعه می شد. مدرس معتقد بود كه دولت به نمایندگی از جامعه مكلف است نیازهای مالی پزشكان و معلمان را برطرف كند. از طرفی برای اینكه مردم بتوانند خدمات را بگیرند و نگرانی از بابت آینده نداشته باشند، چیزی كه امروز به عنوان تأمین و بیمه های اجتماعی مطرح هستند، در آن زمان توسط مدرس مطرح می شود و در دو نطق در مجلس نسبت به خانواده ارتشیان و كارگران مصدومی كه در حین كار آسیب می بینند، این تأمین هزینه را مطرح می كند و می گوید خانواده سربازی كه در مأموریت یا نبرد، كشته می شود، نباید رها شود و دولت مكلف است برنامه ای را تدوین كند كه اینها تأمین باشند و برای امرار معاش دچار مشكل نشوند. بحث خدمات درمانی هم در چهارچوب این تأمین اجتماعی مطرح می شود.

آیا برای نخستین بار این اندیشه توسط مدرس مطرح شد یا سابقه هم داشت ؟
 

من سابقه قبل از او را سراغ ندارم. اگر هم بوده، در این سطح مطرح نبوده و به عبارت دیگر، عملیاتی نبوده. شاید به صورت یك فكر در ذهن افرادی شكل گرفته بوده، ولی به این شكل عملیاتی مطرح نشده یا دست كم من سابقه آن را ندیده ام. همچنین در مورد كارگرانی كه در حین كار مصدوم می شوند، مدرس معتقد است كه كارفرما نباید نسبت به آنها متعهد باشد، بلكه این دولت است كه باید نسبت به آنها تعهد داشته باشد. كارفرما برای كارگر شغل ایجاد كرده، او را استخدام كرده و باید خدمات ایمنی او را هم كاملا رعایت كند، در عین حال اگر مصدومیتی ایجاد شد، دولت باید آن كارگر و خانواده اش را تأمین كند. در این بحث، مسئله قناعت مطرح می شود كه بر خلاف تصور اغلب افراد كه قناعت را زهد پیشگی و بریدن از همه امكانات و تنعمات می دانند، مرحوم مدرس قناعت را تطبیق فرد با شرایط زمانه می دانست و بدیهی است كه شرایط كنونی با مقتضیات آن دوره فرق می كند و لذا حداقلی هم كه مد نظر مدرس بود با آن دوره متفاوت است. امروز پزشكان ما باید سالی حداقل دوبار در سمینارهای مختلف شركت كنند تا به اطلاعات روز تجهیز شوند و باید خاطر آسوده ای داشته باشند. اتفاقا مدرس به این نكته هم اشاره می كند. او می گوید كه طلاب، پزشكان، معلمان، تحصیلكردگان ما باید بروند و اطلاعات روز را كسب كنند و دولت هزینه ای مطابق تخصص و شأن آنها را فراهم بیاورد.

ظاهرا قناعت یعنی ساختن با حداقل ها.
 

بله، ولی این حداقل را چگونه باید تعریف كرد ؟ حداقل یك پزشك قطعاً با حداقل فردی در یك طبقه دیگر تفاوت دارد و لذا این حداقل باید در آن تعریفی كه مدرس از قناعت می دهد، لحاظ شود. در نگاه مدرس، دولت نسبت به این حداقل، در تمام جنبه ها مسئول است.

نظر مرحوم مدرس درباره نحوه توسعه خدمات بهداشتی چه بود؟
 

مرحوم فیروز آبادی نماینده دوره چهارم مجلس بود و با تشویق مرحوم مدرس بیمارستان و مسجدی را ساخت. مرحوم مدرس سوای تلاشی كه برای قانونمند كردن تأمین اجتماعی داشته، حقوق نمایندگی خود را نیز نمی گرفت و همان اندك را هم به صورت نیمی برای كمك به بیمارستان فیروزآبادی و نیمی را برای كمك به كانون اداره ایتام صرف می كرده است. قضیه هم از این قرار است كه مدرس حقوق مجلس را نمی گیرد و این حقوق در صندوق كارپردازی می ماند و سرانجام كارپرداز مجلس، ارباب كیخسرو، برای هزینه كردن آن كسب تكلیف می كند كه مدرس به شكلی كه گفتم، دستور پرداخت آن را می دهد.

اشاره كردید به عدم رابطه مالی بین ارائه كننده خدمات و گیرنده آنها.اجزای مختلف طرح مدرس چه بود ؟ تربیت پزشك باید به چه صورت انجام می شد و درمانگاه و بیمارستان ها چگونه باید تأسیس می شدند؟
 

دو نكته از طرح مدرس را بیان كردم كه یكی همان عدم رابطه مالی بین ارائه دهنده و گیرنده خدمات بود و دیگری مكلف كردن دولت به تأمین هزینه های درمانی و بهداشتی. نكته سوم تربیت پزشك است. در آن زمان در اروپا علوم جدید در زمینه های فیزیك، شیمی و زیست شناسی و امثالهم به سرعت رشد می كنند. در ایران قدیم این علوم با عنوان طبیعیات مطرح بودند. مدرس در بررسی های خود به این نتیجه می رسد كه تقسیم بندی علوم به قدیم و جدید، غلط است. ما علوم جدید و قدیم نداریم. آن زمان همه در قالب طبیعیات بوده، حالا به این شكل مطرح شده و جدا كردن اینها از هم، تقسیم به جایی نیست، اما ما مكلف هستیم كه به این علوم مسلط شویم و آنها را بیاموزیم. یادآوری این نكته را لازم می دانم كه مدرس زمانی كه در نجف بود، به مطالعه تاریخ غرب و اروپا علاقمند می شود و تصمیم می گیرد كه روزهای آخر هفته را نزد فردی كه زبان می دانسته، كار كند كه او برایش تاریخ پلوتارك را ترجمه كند. مدرس متوجه می شود كه آنها درصدد بودند كه برای خودشان تاریخ بنویسند و می گوید، «متأسفانه ما ایرانی ها مدت هاست كه فلسفه و عرفان را كنار گذاشته ایم و اخیراً هم تاریخمان را كنار گذاشته ایم.» البته به نظر می رسد كه ما امروز ادبیاتمان را هم كنار گذاشته ایم كه می شود چهار مبحث اصلی كه واقعا دردآور است، چون این چهار مبحث، هویت یك جامعه را می سازند و از جهتی تلطیف كننده روح مردم هستند. درد دیگر این است كه بسیاری از چیزهایی را كه داشتیم و داریم، غرب از ما گرفته و در قالب های خودش برده است و دارد به ما تحویل می دهد و ما غافل از گنجینه هایی كه خودمان داریم، از آن دستاوردها حیرت می كنیم. می بینی فردی دو ساعت تمام درباره موضوعی صحبت می كند كه حافظ صدها برابر آن را فقط در یك خط شعر، مطرح كرده و متأسفانه ما غافلیم. به هر حال مدرس این حساسیت ها را داشت و لذا وقتی از اصفهان برگشت، صبح ها دروس حوزوی را تدریس می كرد و بعد از ظهرها تاریخ درس می داد و می گفت كه طلاب ما باید تاریخ را بدانند. مدرس معتقد بود كه باید علوم جدید را فرا گرفت و هیچ چیزی نباید مانع از این امر شود و ما نباید از عمل روز عقب بیفتیم. به همین دلیل موقعی كه عبدالباقی را برای ادامه علم طب به پاریس می فرستد، می گوید كه باید در بهترین مدرسه طب پاریس درس بخوانی. فارغ التحصیلان دارالفنون با لباس طلبگی درس می خواندند و اساساً لباس علم، لباس طلبگی بود. موقعی كه مدرس می خواهد عبدالباقی را به فرانسه بفرستد، او را به بازار می برد و برایش كت و شلور و كراوات می خرد و می گوید با این لباس به پاریس برو. در توجه مدرس به توسعه علم همین قدر بس كه تمام دختران او با سواد بودند، در حالی كه در آن دوران، تعداد دختران باسواد، بسیار اندك بود، آن هم دختر یك مجتهد بلند مرتبه در آن روزگار. همین مسئله نگاه باز و رویكرد عمیق مدرس را نسبت به گسترش علم در سطوح مختلف جامعه نشان می دهد. مدرس برای اولین بار، پزشك را مجتهد خطاب می كند و این لقب منحصر به پزشكان نیست. او می گوید هر تحصیلكرده ای كه در رشته خود صاحب صلاحیت و دانش كافی باشد، در همان رشته، مجتهد و صاحبنظر است.

البته اگر اجتهاد را به معنای توان و قدرت نظریه پردازی و استنتاج نو از اطلاعات قبلی بدانیم.
 

یك پزشك هم وقتی بیماری را معالجه می كند، باید همین كار را بكند، صرفا با استفاده از اطلاعات و داده ها نمی شود یك بیمار را معالجه كرد. كسی هم كه دكترای فیزیك دارد، همین كار را می كند. اطلاعات خام، كسی را به مدارج عالی یك رشته نمی رساند. بلكه بستگی به شعور و تسلط فكری فرد دارد كه از آن اطلاعات، نظریه یا خروجی قابل قبول حاصل می شود.

پس به تعبیری پزشك در هنگام معالجه هر بیماری در واقع اجتهاد جدیدی دارد.
 

دقیقا. همین طرح واژه اجتهاد در مورد یك پزشك یا علمی غیر از علوم دینی از سوی مدرس، نشانه وسعت و جامعیت نگاه و به ویژه جسارت و شهامت اوست. مدرس در ادامه نگاه و رویكردی كه به گسترش علوم، از جمله طب و بهداشت دارد، می گوید كه ما باید دارالترجمه داشته باشیم و این به عهده وزارت معارف است كه افرادی را كه به خارج می روند و حرفه ای را می آموزند و بر می گردند در اختیار بگیرد تا متونی را كه به زبان های دیگر نوشته شده اند، به فارسی برگردانند تا كسانی كه زبان خارجی نمی دانند، در معرض دانش و اطلاعات روز قرار گیرند. این نكته هم از نظر من ایده، بسیار نویی است و از هوش بالای مدرس سرچشمه می گیرد. به اعتقاد من توانایی بالای مدرس در اجتهاد و نگاه نو و پیشروی او نسبت به مسائل جدید و دنیای جدید به شكل بسیار متناسبی در او جمع شده و در تضاد با یكدیگر قرار نگرفته اند و لذا او می تواند ایده هایی از آن دست را كه به چند نمونه آنها اشاره كردم، ارائه دهد. اگر ما می توانستیم رویكردی چون رویكرد مدرس را نسبت به مسائلمان داشته باشیم، اگر نگویم همه مشكلات، دست كم بخش عمده ای از آنها را حل می كردیم.

شما یك پزشك هستید و لذا نگاهتان به مقوله بهداشت و پزشكی، نگاهی تخصصی است. در مورد نگرش مدرس به پزشكی در عرصه بهداشت فردی چه نظر و خاطره ای دارید؟
 

دكتر عبدالباقی مدرسی یك بار در خواف به دیدن مرحوم مدرس می روند و بسیاری هم برای سلامتی ایشان نگران بوده اند. مدرس می گوید، «در اینجا طبیب و دارویی نیست، اما من كاملا سالم هستم. نگران من نباش، چون خداوند، طبیب من است و آفتاب، داروی من.» می خواهم بر این نكته تأكید كنم كه هر چند پیشرفت های علمی، به ویژه در زمینه پزشكی و داروسازی، قابل انكار نیستند و هیچ ذهن هوشمندی با آنها مخالفتی ندارد، اما اعتقاد عمیق و راسخ به «یا من اسمه دوا و ذكره شفا»، درمان بسیاری از بیماری جسمی و روحی است. این را من به عنوان یك طبیب می گویم.

پزشكان معمولا از این گونه اعتقادات ندارند.
 

هر كسی مسئول اندیشه خود است. من وقتی درمان هم می كنم، می گویم كه من دارو تجویز می كنم، شفا را از كس دیگری طلب كنید. این یك اصل است. غیر از این بخواهیم فكر كنیم، به جایی نمی رسیم. قطعا پزشكی علم است و شیوه ها و روش های دقیقی هم دارد و باید حتی الامكان، همه ظرائف و دقایق آن را آموخت و به كار بست، اما همه اینها برای آن است كه ما با توجه بیشتری به سر منشأ شفا كار كنیم. به نظر من، مدرس از این جنبه طبیب بود.

البته در بعضی از نوشته های مدرس، ظرائفی وجود دارند كه نشان دهنده آگاهی او از مسائل بهداشتی و درمانی است، البته منظور وجه تخصصی پزشكی نیست، بلكه شیوه زندگی و ارتباط تنگاتنگ او با طبیعت نشان می دهد كه آگاهی های عمیقی نسبت به این امر داشته و شاید به همین دلیل هم در ظرف ده سال تبعید در جای دور افتاده ای مثل خواف و كاشمر هفتاد سال پیش، به شكل جدی بیمار نشد.
 

ده سال تبعید در آن شرایط، بدون گزارشی از بیماری آقا، آن هم در آن سن و سال و آن تغذیه و تحت مراقبت شدید امنیتی، ظاهراً طبیعی به نظر نمی رسد، اما من می خواهم این را عرض كنم كه وقتی انسان به جایی وصل باشد و بعد هم شیوه زندگی درستی داشته باشد، دلیلی ندارد كه بیمار شود، آقای دكتر مدرسی می نویسند مدرس غالبا به همه جا پیاده می رفته و اگر بخواهیم میزان راه رفتن او را در همه عمرش حساب كنیم، می شود دو برابر مسیر كره زمین تا كره ماه! در زندگی او هر جا كه مشاهده می كنید، پیاده رفتن از شهری به شهر دیگر است. گشت در طبیعت و تنهایی سفر كردن، جزو شاخصه های زندگی اوست. مدرس بزرگ ترین معلم خود را طبیعت می داند. به نظر من باید روی این ده سال تبعید مرحوم درس و علت سالم ماندن و بیمار نشدن ایشان مطالعات عمیقی صورت بگیرد كه این تحقیق جزو برنامه های ما هست.

آیا در دوره تبعید، پزشكی ایشان را معاینه می كرده ؟
 

ابداً. هدف دستگاه این بود كه سخت ترین شرایط آب و هوایی و بهداشتی را بر ایشان تحمیل كند تا در اثر دشواری های ناشی از آب و هوا و سوء تغذیه و فقدان خدمات بهداشتی، فوت كند و به قول خودشان غائله حضور ایشان ختم شود. مدرس آخرین بازمانده مشروطیت است و رضاخان شرایطی را فراهم كرده بود كه مدرس در اثر سختی شرایط، فوت كند و چون این اتفاق پیش نیامد، سرانجام متوسل به قتل او شد كه مقاومت بدن ایشان هم معجزه ای است. كسی در آن سن، لیوان مسموم چای را بخورد و بعد هم بنشیند و به نماز خواندنش ادامه بدهد. چنین قدرتی سوای ارتباط بسیار بالای معنوی با منبع حقیقی قدرت، توانایی جسمی بالایی را هم می طلبد.

اشاره داشتید به نگاه ویژه مرحوم مدرس در ایجاد نهادهای بهداشتی و پزشكی و چند مورد را نیز ذكر كردید. آیا همه این طرح ها زاییده ذهن هوشمند و خلاق مدرس بودند یا بخشی از آنها از طریق كسب اطلاعات درباره این نهادها در كشورهای دیگر به دست آمده بودند؟
 

یك وقتی كسی می رود خارج و می بیند كه مثلا آنها از نظر تجهیزات بیمارستانی و پزشكی به چه شكلی عمل می كنند و بعد بر می گردد و مشاهدات خود را به عنوان طرح جدید، مطرح می كند. مدرس از نظر سیر مكانی در جاهایی اقامت داشته كه به هیچ وجه نشانی از این چیزها نبوده است. او در اسفه، اصفهان، نجف و مكه بوده و برگشته و بعد هم به تهران آمده كه در هیچ یك از آنها، چنین طرح هایی مطرح نبوده اند. البته من تحقیق كاملی در این زمینه نكرده ام و نیاز به بررسی و دقت بیشتری دارد، با این حال با توجه به موارد دیگری كه در عرصه های دیگر از مدرس دیده ایم، به نظر می رسد كه این طرح ها هم به احتمال قوی زاییده نبوغ، ذوق و دید باز او نسبت به مسائل است، ولی به هر حال این مسئله جای پژوهش دارد.

به نظر شما آرمانشهر مورد نظر مدرس از لحاظ بهداشت و سلامت تا چه حد محقق شد و وضعیت كنونی ما تا چه حد مرهون تلاش های اوست ؟
 

زمانی كه دكتر مدرسی از پاریس بر می گردند، به ایشان پیشنهاد وزارت بهداشت می شود. ایشان در اصفهان بودند و مشغول كار می شوند، ولی به نظر می رسد كه ایده های مدرس و خود ایشان در آن دوره چندان محقق نشد. ظاهراً فقط مقرری مختصری برای خانواده ها برقرار شد. البته بعدها هم از نظر تأمین اجتماعی و بیمه و رفاه فقط اسمش را داشتیم. حالا هم نظام بیمه ای ما عملا خدماتی را كه بایستی بدهد، نمی دهد. مثلا یك كارمند دولت، بعد از سی سال كار كردن، وقتی می رود یك آزمایش ساده یا سونوگرافی بدهد، هفتاد درصد هزینه اش را باید خودش پرداخت كند. البته اندیشه مدرس در بسیاری از كشورها عملی شده، ولی در كشور خودمان نشده. آنها این اندیشه را فرموله و عملیاتی كرده اند و خودمان توی كار خودمان مانده ایم. تا آنجا كه من می دانم در قانون اساسی ما، خدمات آموزشی و درمانی، رایگان هستند و باید ساختاری تنظیم شود و نهادهایی پدید بیایند كه این امر را ممكن سازند. وضعیت فعلی ما به هیچ وجه الهام گرفته از تفكر مدرس نیست، چون بیماری كه می خواهد نزد پزشك برود، بدنش می لرزد. معلمان و پزشكان ما گرفتار معیشت هستند و لذا آن رابطه مطلوبی که مد نظر مدرس بود، بین بیمار و پزشک و معلم و شاگرد وجود ندارد. بر اساس تفكر مدرس، پزشك و معلم، عناصر بسیار مهمی هستند و لذا نباید گرفتار دغدغه های مالی باشند. من در آلمان با یك پزشك بیهوشی صحبت می كردم و از او پرسیدم روزی چند نفر را ویزیت می كند. گفت نهایتا دو نفر، چون اگر بیشتر از این پذیرش كنم، دولت به من بابت كار اضافی، پولی نمی پردازد. واقعیت این است كه من در طول یكروز بیشتر از دو بیمار را می توانم ویزیت کنم و بالای سرش باشم و از این تعداد به بعد، انرژی و كارآئی لازم برای كار دقیق را ندارم. در آنجا برنامه ریزی به شكلی است كه پزشك در رتبه و تخصص خودش، حداقل های مناسب شأن خود را دارد و نیازی به کار بیشتر و غیر تخصصی ندارد و به تحقیق و مطالعه اش هم می رسد. مدرس دقیقا چنین طرحی را در نظر داشت. به نظر مدرس كسانی كه قرار است روح علم را در كالبد جامعه بدمند، نباید دغدغه مالی داشته باشند. آیا در وضعیت فعلی می توان گفت كه ما این شرایط را ایجاد كرده ایم ؟ مدرس به عنوان یك مجتهد بزرگ، طرحی را مطرح می كند كه انصافاً با اجرای آن، مشكل باقی نمی ماند. متأسفانه او به دلیل آشفتگی های سیاسی و درگیری هایی كه برایش پیش آمد، نتوانست این طرح را پیش ببرد و تأسف بارتر اینكه بعد از 70 سال، باز هم این نیت عالمانه و هوشمندانه محقق نشده و نشانی از آن وجود ندارد. من در سال 64 دیپلم گرفتم و هنوز دست معلم هایم را می بوسم، چون آنها با عشق به ما درس می دادند. یعنی آرزو و آرمان آنها بود كه شاگردانشان به مدارج عالی برسند، ولی الان جامعه فرهنگی ما در ریاضت به سر می برد. پزشكان عمومی هم كه تنه اصلی بهداشت و سلامت ما را تشكیل می دهند همین طور. بنابراین در پاسخ به این سئوال شما باید بگویم كه نشانی از آرمان مدرس در این زمینه وجود ندارد.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 25

شنبه 9/9/1392 - 20:9
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته