• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 380
تعداد نظرات : 62
زمان آخرین مطلب : 5986روز قبل
دعا و زیارت
 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

آگاه شدن مردم مدینه از كشته شدن امام  
طبرى به سند خود از عوانة بن حكم آورده است : در آن هنگام كه ابن زیاد، حسین بن على را شهید كرد و سر شریف آن حضرت را برایش آوردند، عبدالملك بن ابى حارث سلمى را فرا خواند و به او گفت : به مدینه ، نزد عمرو بن سعید بن عاص برو و مژده كشته شدن حسین را به او برسان . راوى گفته است كه در آن ایام عمرو بن سعید فرمانرواى مدینه بود.
با پیشنهاد فرزند زیاد، عبدالملك رفت كه عذرى بیاورد و شانه از زیر بار چنین ماءموریتى خالى گرداند؛ اما ابن زیاد كه مردى خشن و بى رحم بود، وى را مورد سرزنش و توبیخ قرار داد و در آخر گفت : حركت كن و خودت را به مدینه برسان و نكند كه خبر این واقعه پیش از رسیدن تو در آنجا شایع شده باشد؟! آنگاه مبلغى پول در اختیار او گذاشت و چنین اضافه كرد: درنگ مكن ، و اگر در میان راه مركب سواریت از پاى درآمد، بر مركبى دیگر بنشین و به پیش بتاز. عبدالملك خود مى گوید: من خود را به رساندم و پیش از آنكه به مقر فرماندارى وارد شوم ، مردى از قریش سر راهم را گرفت و پرسید: با این شتابزدگى چه خبر آورده اى ؟ گفتم : همه خبرها پیش ‍ فرماندار است . آن مرد استرجاع كرد و گفت : حسین بن على كشته شده است ! این طور نیست ؟ سرانجام من در فرماندارى بر عمرو بن سعید وارد شدم .
او پرسید: از كوفه چه خبر آورده اى ؟ گفتم : آنچه فرماندار را خوشحال كند این است كه حسین كشته شد! سعید گفت : این خبر را بانگ بلند به اطلاع همه مردم برسان .
من فرمان بردم و خبر كشته شدن حسین را به اطلاع همه مردم مدینه رساندم .
به خدا سوگند هرگز نواى مصیبتى را مانند ناله مصیبت زدگان بنى هاشم ، كه در محله خود به سوگ حسین (ع ) نشسته بودند، نشنیدم . و با توجه به همین ناله ها بود كه عمرو بن سعید به شعر عمرو بن معدى كرب تمثل جست و گفت :

عجت نساء بنى زیاد عجة

 

كعجیج نسوتنا غداة الارنب

بانوان قبیله بنى زیاد آنچنان ناله اى سر دادند كه زنان ما در پیكار ارنب به سوگ و ماتم نشسته بودند.
آنگاه عمرو بن سعید گفت : این ناله ها و شیونها، در عوض ناله ها و شیونهاى بر عثمان بن عفان ! آنگاه بر منبر برآمد و مردم را از كشته شدن حسین آگاه ساخت .
در اغانى آمده است : عمرو بن سعید پس از بیرون شدن حسین بن على از معاویه ، رئیس پلیس خود را فرمان داد تا محله بنى هاشم و خانه هاى ایشان را خراب كند. او نیز فرمان برد و از این رهگذر ستمى فراوان و مصیبتى جانكاه به ایشان رسید.
چون به عبدالله بن جعفر، نوه ابوطالب ، خبر كشته شدن دو فرزندش در ركاب دائیشان امام حسین (ع ) رسید، گروهى از مردمان و یكى از موالیان او به نام ابواللسلاس ، به تسلیت به خدمتش رسیدند. ابواللسلاس گفت : این مصیبتى است كه از ناحیه حسین به ما رسیده است ! با شنیدن این سخن ، عبدالله پاى افزار خود را بر سرش كوبید و گفت : اى پلیدزاده ! درباره حسین چنین مى گویى ؟ به خدا قسم اگر من در كنار او بودم ، از یاریش دست بر نمى داشتم ، تا آنگاه كه با او كشته مى شدم . به خدا قسم من نگران از دست دادن دو فرزندم نمى باشم ، كه مصیبت مرگ آن دو بر من بسى آسان و آرامش بخش است ؛ از آن رو كه آن دو جان خویش را فداى جان برادرم و پسرعمویم كردند و در كنار، و به همراه او مرگ شرافتمندانه را پذیرا شدند! آنگاه رو به یاران كرد و چنین ادامه داد:
سپاس خداى راست . شهادت حسین بن من بسى تلخ و ناگوار است ، و اگر دستهاى من او را یارى ندادند، دو فرزندم این نقیصه را جبران كردند.
راوى مى گوید: هنگامى كه خبر كشته شدن حسین (ع ) به مردم مدینه رسید، دختر عقیل بن ابى طالب ، در حالى كه نقاب بر چهره نداشت و كنیزانش ‍ پیرامون را گرفته و او پیراهنش را به خود پیچیده بود، بیرون آمد و مى گفت :

ماذا تقولون ان قال النبى لكم

 

ماذا فعلتم و اءنتم آخر الامم

 

بعترتى و باءهلى بعد مفتقدى

 

منهم اسارى و منهم ضرجوا بدم

در جواب رسول خدا چه مى گویید اگر از شما بپرسید: شما مردم ، كه آخرین امتهاى پیامبران هستید، با عترت و خانواده ام پس از من چه كردید؟ برخى از آنها را به اسارت بردید و بعضى را كشتید و به خاك و خون كشیدید؟!

 

يکشنبه 30/10/1386 - 19:4
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

سر امام را در كوچه هاى كوفه مى گردانند!  
ابومخنف مى گوید: عبیدالله زیاد مقرر داشت تا سر امام را بر نیزه كرده و آن را در كوچه ها و بازارهاى كوفه گردانیدند!

يکشنبه 30/10/1386 - 19:3
دعا و زیارت
 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

خانواده پیغمبر در پیشگاه فرزند مرجانه !  
طبرى با سند خودش از حمید بن مسلم آورده است : عمر بن سعد مرا پیش ‍ خواند و ماءموریت داد تا مژده پیروزى و خبر سلامتى او را به خانواده اش ‍ برسانم . من به كوفه وارد شدم و ماءموریت خود را به جا آوردم و سپس براى تماشا به قصر ابن زیاد رفتم كه قرار بود اسرار را در آنجا وارد كنند و مردم همه در آنجا جمع شده بودند.
پس از ورود به كاخ فرماندارى متوجه شدم كه فرزند زیاد سر حسین (ع ) را پیش روى خود نهاده و در فكر فرو رفته و با چوبدستى بر لب و دندانهاى پیشین آن حضرت مى نواخت . او مدتى به این كار خود ادامه داد. زید بن ارقم كه در آن مجلس حضور داشت و شاهد ماجرا بود، روى به او كرد و گفت :
چوبدستیت را از این لب و دندان بردار كه به خدا سوگند من خود بارها دیده ام كه لبهاى پیغمبر خدا (ص ) بر همین لب و دندان بوسه مى زد.
آنگاه سیل اشك از چشمهایش جارى شد و بسختى و با صداى بلند بگریست . پس ابن زیاد به او گفت : خداوند چشمهایت را همواره گریان بدارد. بخدا سوگند اگر نه اینكه پیرمردى از پاى افتاده و خرفت و عقل از دست داده بودى ، گردنت را مى زدم ! زید با شنیدن سخنان ابن زیاد برخاست و مجلس را ترك كرد.
راوى مى گوید: چون زید بیرون شد، مردم گفتند: به خدا قسم زید به هنگام بیرون شدن بسختى گفت كه اگر به گوش ابن زیاد مى رسید، بى گمان گردنش ‍ را مى زد.
پرسیدم : مگر زید چه مى گفت : گفتند: زید هنگامى كه از كنار ما مى گذشت ، مى گفت : زر خریدى ، بنده دیگرى را به بردگى گرفت ؛ لاجرم همه مردم را برده خود انگاشت . اى مردم عرب ! پس از این برده اى بى مقدار بیش ‍ نخواهید بود. پسر فاطمه را كشتید و فرزند مرجانه را بر خود فرمانروا ساختید تا برگزیدگانتان را بكشد و فرومایگانتان را به بردگى خود بگیرد. شما مردم به چنین خوارى و سرافكندگى تن در دادید و مرگ بر هواداران خوارى و ذلت باد.
راوى مى گوید: هنگامى كه سر حسین (ع ) را به همراه كودكان و خواهران و زنان آن حضرت بر عبیدالله زیاد وارد كردند، زینب ، دختر فاطمه (س )، بى ارزشترین جامه اش را بر تن كرد تا شناخته نشود، و كنیزانش او را در میان گرفتند. چون آن بانو به قصر وارد شد، در كنارى بنشست . عبیدالله كه ناظر بود، پرسید: تو كیستى كه بى فرمان من نشستى ؟ زینب پاسخ نداد. عبیدالله سه بار سخن خود را تكرار كرد، تا اینكه یكى از كنیزان آن حضرت گفت :
این زینب دختر فاطمه است ! عبیدالله با شنیدن این پاسخ رو به آنحضرت كرد و گفت :
سپاس خداى را كه رسوایتان كرد، و از میانتان برداشت ، و ادعایتان را باطل نمود! زینب (س ) فرمود:
سپاس خداى را كه ما را به وجود پیامبرش محمد (ص ) گرامى داشت ، و از هر پلیدى ، به نیكوترین صورتى ، پاك و پاكیزه مان فرمود، و آن چنان نیست كه تو گفتى ، بلكه فاسق است كه رسوا مى شود، و فاجر و تبهكار دروغ مى گوید. عبیدالله گفت :
كار خدا را با خانواده ات چگونه دیدى ؟ گفت :
خداوند شهادت را بر آنان مقرر فرمود، و آنان نیز سرافراز به قربانگاه خود قدم نهادند. به همین زودى نیز خداوند شما را رویاروى یكدیگر قرار مى دهد تا نزد او دادخواهى و اقامه دلیل و برهان كنید.
راوى مى گوید: در اینجا عبیدالله سخت از كوره در رفت و بناى بد و بیراه گفتن را گذاشت كه عمرو بن حریث به او گفت : خداوند امیر را عمر دهاد. او زن است و مردم به گفتار زنان توجهى نكنند، و ایشان را در سخن مورد ملامت و سرزنش قرار ندهند. ابن زیاد رو به زینب كرد و گفت : خداوند، سوز جگر و ناراحتى درونم را با كشته شدن بزرگانى از گردنكشان خانواده ات آرامش و شفا بخشید!
زینب در پاسخ او سخت بگریست و گفت : آرى به جان خودم سوگند كه سرورم را كشتى ، و خاندانم را بر انداختى ، و شاخ و برگ زندگیم را بریدى ، و ریشه ام را از جاى كندى . اگر اینها را كه كرده اى آرامبخش توست ، بى گمان آرامش خاطر یافته اى .
ابن زیاد با اشاره به زینب (س ) گفت : سخن به وزن و سجع مى گوید. و سپس خطاب به آن حضرت چنین ادامه داد. به جان خودم كه پدرت نیز شاعر بود و سخن موزون بسیار مى گفت .
زینب پاسخ داد: زنان را با سجع و موزون گویى چه كار؟ من در چنین حالتى نمى توانیم در بند سجع و قافیه باشم آنچه گفتم از سوز درون سینه ام بوده است .
طبرى از قول حمید بن مسلم مى نویسد: من نزد ابن زیاد ایستاده بودم كه على بن الحسین (ع ) را از نظر او گذرانیدند. فرزند زیاد از او پرسید:
نامت چیست ؟ امام سجاد فرمود ن
من على بن الحسین هستم . فرزند زیاد گفت :
مگر على بن الحسین را خداوند نكشت ؟! امام سكوت كرد. بار دیگر ابن زیاد گفت : چرا حرف نمى زنى ؟ امام گفت :
برادرى داشتم كه نام او هم على بود و مردم او را كشتند. فرزند زیاد گفت :
خداوند او را كشت ! امام سكوت كرد. باز ابن زیاد پرسید:
چرا حرف نمى زنى ؟ آن حضرت فرمود:
خداوند به هنگام مرگ گیرنده جانهاست و كسى بدون فرمان خداوند نمى میرد. ابن زیاد از این پاسخ به خشم آمد و فریاد زد:
بخداوند قسم كه تو دهم از جمله ایشانى . آنگاه خطاب به جلاد خود كرد و گفت : ببینید او به حد مردى رسیده و یا هنوز كودك است ! مردى به نام مرى بن معاذ احمرى قدم به جلو گذاشت و پس از بررسى گفت : آرى ، او به حد تكلیف رسیده است ! پس فرزند زیاد فریاد زد: او را ببرید و گردن بزنید! امام پرسید: آن وقت چه كسى این زنان را سرپرستى مى كند؟
در اینجا بود كه زینب (س ) خود را بر روى برادرزاده اش على بن الحسین انداخت و گفت : فرزند زیاد! دست از جان ما بدار، این همه خون كه از ما ریخته اى تو را كافى است ، مگر كسى را هم از ما بر جاى گذاشته اى ؟ آنگاه دست در گردن برادرزاده انداخت و گفت : اگر ایمان دارى ، تو را به خدا سوگند مى دهم كه اگر در مقام كشتن او هستى ، مرا هم با او بكش ! و على بن الحسین (ع ) نیز بانگ برداشت : اى فرزند زیاد! اگر تو را با اینان خویشى و بستگى است ، مردى پاك نهاد با ایشان همراه كن كه برابر مقررات اسلام ایشان را همراهى كند.
راوى مى گوید: فرزند زیاد مدت زمانى زینب را برانداز كرد و سپس رو به مردم كرد و گفت : شگفتم از علاقه خویشاوندى ! به خدا قسم گمان مى برم اگر آهنگ جان او كنم ، آرزومند است كه وى را هم با او بكشم . آنگاه گفت : دست از این جوان بردارید. سپس خطاب به على بن الحسین (ع ) چنین ادامه داد: همراه زنانت باش .
حمید بن مسلم مى گوید: وقتى كه عبیدالله وارد قصر شد و مردم در آنجا گرد آمدند، فرمان داد تا براى اداى نماز جماعت در مسجد حاضر شوند. مردم در مسجد بزرگ كوفه گرد آمدند و خود بر منبر برآمد و گفت :
سپاس خداى را كه حق و طرفدارانش را بركشید، و امیرالمؤ منین یزید بن معاویه و یارانش را پیروز گردانید، و حسین بن على دروغگو و پیروانش را بكشت .
هنوز ابن زیاد سخن به پایان نبرده بود كه عبدالله بن عفیف ازدى غامدى ، كه یكى از افراد قبیله بنى والبه و از شیعیان على كرم الله وجهه به حساب مى آمد، پرخاش كنان از جاى برخاست . او یك چشمش را در جنگ جمل از دست داده بود و چشم دیگرش را در جنگ صفین به سبب ضربتى كه بر سرش ، و دیگرى بر ابرویش وارد شده بود از دست داده بود. عبدالله همواره ملازم مسجد بزرگ كوفه بود و از بام تا شام به نماز مى ایستاد و شب هنگام آنجا را ترك مى گفت . چون عبدالله عفیف سخن ابن زیاد را شنید، خروش برآورد و گفت : اى فرزند مرجانه ! دروغگوى پسر دروغگو تو و پدرت هستید و آن كس كه تو را به حكومت بر مردم نشانده است و پدرش .
فرزند مرجانه ! فرزند پیامبران را مى كشید و به تقلید از پاكان سخن مى گویید؟!
ابن زیاد كه این سخن را از او شنید، بانگ برداشت :
او را بگیرید. پاسداران و دژخیمان حكومت برجستند و او را در میان گرفتند كه عبدالله به شعار ازدیان بانگ برداشت : یا مبرور! عبدالرحمان بن مخنف ازدى در آنجا نشسته بود، بى درنگ خطاب به عبدالله عفیف گفت : واى بر خویشاوندانست ! دیگران به كمك مى خواستى تو با این سخنت هم خودت را به مهلكه انداختى و هم تمامى فامیلت را بكشتن دادى !
راوى مى گوید: در آن زمان از قبیله ازد هفتصد تن رزمنده در كوفه حضور داشتند كه با شنیدن استغاثه عبدالله عفیف گروهى از جوانان آن قبیله برجستند و عبدالله را از چنگ دژخیمان ابن زیاد بیرون آوردند و او را در میان گرفتند و به خانه اش رسانیده ، به بستگانش سپردند. اما شب هنگام و در فرصتى مناسب ، ابن زیاد كسانى را بفرستاد تا عبدالله را در بند كرده بكشتند. سپس فرمان داد تا جنازه او را در سبحه كوفه به دار كشیدند.

يکشنبه 30/10/1386 - 19:3
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

سخنرانى ام كلثوم  
راوى مى گوید: ام كلثوم ، دختر امیرالمؤ منین على (ع )، در حالى كه گریه راه گلویش را گرفته بود و بسختى مى گریست ، سخنرانى كرد و گفت :
اى مردم كوفه ! بدا به حالتان . چه كردید؟! به حسین خیانت كردید و او را تنها گذاشتید و كشتید و داراییش را به یغما بردید و زنانش را به اسیرى گرفتید؟ مرگ و نابودى بهره تان باد. هیچ مى دانید چه بلایى بر سر خود آوردید و چه گناه بزرگى مرتكب شدید؟ چه خونهایى ریختند و به چه كار بزرگى دست زدید و كدام دارایى را به یغما بردید؟ شما بهترین مردان بعد از رسول خدا (ص ) را كشتید؛ با این حال حزب خدا پیروز است و حزب شیطان شكست خورده و زیانكار . آنگاه چنین سرود:

قتلتم اءخى صبرا فویل لامكم

 

ستجزون نارا حرها یتوقد

 

سفكتم دما حرم الله سفكها

 

و حرمها القرآن ثم محمد

 

اءلا فابشروا بالنار انكم غدا

 

لفى سقر حقا یقینا تخلدوا

 

و انى لابكى فى حیاتى على اءخى

 

على خیر من بعد النبى سیولد

 

بدمع غزیر مستهل مكفكف

 

على الخد منى ذایبا لیس یجمد

برادر مظلوم مرا با سخت ترین وضعى كشتید. واى بر شما باد كه بزودى گرفتار آتشى خواهید شد كه سخت سوزان است .
خونهایى را ریختید كه خداوند حرامش كرده بود و قرآن و محمد نیز آن را محترم شمرده بودند. پس باخبر باشید و مژده باد شما را به آتش دوزخ كه بى شك فردا در جهنم و تا ابد گرفتار آن خواهید بود. من هم در سراسر زندگیم بر برادرم مى گریم ؛ بر بهترین كسى كه پس از رسول خدا (ص ) به دنیا آمده بود. با سرشكى مدام كه سیل آسا از چشمهایم بر رخسارم جارى است و تمامى نخواهد داشت .
آنگاه مردم ناله سر دادند و فریاد ندبه و گریه برداشتند.

يکشنبه 30/10/1386 - 19:1
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

سخنرانى فاطمه صغرى  
در مثیرالاحزان و لهوف آمده است كه فاطمه صغرى (دختر امام حسین ) نیز سخنرانى كرد و گفت :
خدا را به شماره شنها و سنگریزه ها و به سنگینى عرش و كره خاكى سپاس ‍ مى گویم . او را سپاس مى گزارم و دل به او قوى مى دارم و بر او توكل كرده ، اعلام مى كنم كه خدایى بجز الله وجود ندارد و محمد (ص )، بنده و فرستاده اوست . و نیز گواهى مى دهم كه فرزند همین پیغمبر را در كنار رود فرات ، بى هیچ جرم و گناهى سر بریدند؛ بدون اینكه كسى را كشته باشد و یا او را به قصاصى گرفته باشند!
بارخدایا! به تو پناه مى برم از اینكه بر تو دروغى ببندم ، و یا بر خلاف آنچه را به پیامبرت دستور داده بودى ، از گرفتن پیمان براى وصى و جانشین خودش على بن ابى طالب ، چیزى پیش خود بگویم ؛ همان وصى كه او را در مسجدى از خانه هاى خدا، در برابر مردمى كه به زبان مسلمان بودند كشتند؛ همان گونه كه دیروز فرزندش را به شهادت رسانیدند. نابودى بر آنان باد كه تا زنده بود ستمى از او دور نكردند و پس از مرگش ظلمى از او دفع ننمودند. تا اینكه او را خوشنام و ستوده خوى ، پاكیزه سرشت و به بزرگوارى معروف ، و روش و راهى مطلوب و مشهور، به خود فرا خواندى . مردى كه در راه تو از سرزنش هیچ ملامتگرى باك نداشت . از دنیا رویگردان بود و در راهت كوشا و مجاهد. این بود كه وى را به راه مستقیم خودت هدایت فرمودى .
اما بعد، اى مردم كوفه ! اى مردم فریبكار و دغل باز و خودخواه ! ما خانواده اى هستیم كه خداوند ما را به شما و شما را به مورد آزمایش قرار داد. و ما از این آزمایش پاك و سربلند بیرون آمدیم ، و آزمایش ما را به توجهى نیكو پذیرفت و علم خودش را در ما به ودیعت نهاد و فهم آن را به ما ارزانى داشت .
این است كه ما گنجینه دانش اوییم . به بزرگوارى خود ما را گرامى داشت و به وجود پیامبرش محمد صلى الله علیه و آله ما را آشكارا بر همه مخلوقاتش برترى داد.
اما شما مردم ما را تكذیب كردید و كشتن ما را روا شمردید و تاراج اموالمان را مباح دانستید. گویا ما فرزندان ترك و اسراى كابل هستیم . با خونى كه از ما ریخته اید و دستهایى كه به چپاول اموال ما گشوده اید، نوید شادى و سرور بخود ندهید كه عذاب الهى شما را فرا گرفته و سختیهاى آن فرود آمده و لعن و نفرین خدا بر ستمگران است .
مرگ بر شما اى كوفیان ! از پیامبر خدا (ص ) چه چیز طلبكار بودید، و یا كدام خون را از او طالبید كه كینه و حق خود را بر سر برادرش على بن ابى طالب ، جد من ، و خانواده او خالى كردید كه حماسه سراى شما مفتخرانه چنین سروده است :
ما على و فرزندان او را با شمشیرهاى بران و سنان نیزه هاى درگیر و روبه رو شدیم !!
خاك بر دهانت اى یاوه سرا! تو به كشتن مردانى مباهات مى كنى كه خداوند در كتاب خودش پاك و پاكیزه شان معرفى كرده و از هر گونه آلودگى و پلیدى به دورشان داشته است ؟!
پس در خشمت بمیر و همچون پدرت ، مانند سگ ، اسافلت را بر زمین بمال كه هر كس كشته خود بدرود. به مقامى كه خداى تعالى به ما ارزانى داشته است حسد بردید و آن فضل خداست كه به هر كس كه بخواهد عطا كند. و من لم یجعل الله له نورا فما له من نور.
در اینجا مردم بسختى ناله برآوردند و گریستند و گفتند: كافى است اى دختر پاكیزگان كه به دلهامان آتش زدى و با سخنانت سر تا پایمان را سوزانیدى . این بود كه آن بانو نیز خاموش گردید.

يکشنبه 30/10/1386 - 19:0
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

سخنرانى زینب (س ) در میان كوفیان  
ابن اعثم در تاریخ خود از قول بشیر بن حذیم اسدى آورده است :
زینب (دختر على ) را آن روز دیدم ، و تا آن روز هیچ بانوى پرده نشینى را در سخنورى چون او ندیده بودم . گویى او با زبان امیرالمؤ منین على بن ابى طالب (ع ) سخن مى گفت و كلام امام بود كه از دهان وى بیرون مى آمد.
او در آغاز به دست خود به مردم فرمان داد تا خاموش شوند. با اشاره وى ، نفس در سینه ها شكست و زنگهاى گردن چارپایان از صدا باز ایستاد. پس ‍ لب به سخن گشود و گفت :
خداى را سپاس مى گزارم و بر پدرم محمد، پیامبر خدا، و خاندان پاك و برگزیده اش ، كه آل الله هستند، درود مى فرستم . و بعد:
اى مردم كوفه ! اى نیرنگ بازان مردم فریب خیانت پیشه ! گریه مى كنید؟! هرگز چشمانتان از گریستن بازنایستد، و اشك دیدگانتان خشك نشود و ناله و آهتان آرام نگیرد.
شما همانند آن زنى هستید كه رشته خود را پس از اینكه محكم به هم تابید، به دست خود از هم بگسیخت . شما همانید كه سوگند و پیمانهاى خود را دستاویز فریبكارى و فساد ساخته اید. و مگر از شما مردم جز لاف زدن و خودستایى و فریب و دشمنى را مى توان سراغ گرفت ؟ شما مردم همانند كنیزكان تملق مى گویید و چون دشمنان به نیرنگ رو مى آورید.
گیاهى را مى مانید كه بر لبه مزبله اى روییده باشد، یا پاره گچى كه گورى را بدان اندوده باشند.
این را بدانید كه توشه بدى را پیشاپیش خود، به پیشگاه خداوند فرستاده اید، و آن خشم خداوند و گرفتارى ابدى در عذاب اوست .
گریه سر داده و مویه مى كنید؟! آرى به خدا، بسیار بگریید و كم بخندید كه ننگ و رسوایى اى براى خود فراهم كرده اید كه هرگز پاك شدنى نیست . آخر چگونه (دامن خود را) از آلودگى به كشتن فرزند خاتم پیامبران كه سرور جوانان بهشت و پناه پاكان سختیهایشان و روشنترین دلیلتان و زبان گویایتان بود پاك مى كنید! چه خیال خامى در سر مى پرورانید.
مرگ و نابودى بر شما باد كه آرزوهایتان به ناامیدى كشید، و كوششهایتان به جایى نرسید. دستهایتان بریده گشت و پیمانهایتان موجب زیانتان گردید. در كام خشم و غضب خدا گرفتار آمدید و ذلت و درماندگى بر شما مقدر شد.
واى بر شما اى مردم كوفه ! هیچ مى دانید كه چه جگرى از پیامبر خدا را از هم شكافته اید، و چه خونى از او را ریخته ، و كدام پردگیان او را بى مهابا از پرده بیرون كشیده ، و پرده چه حرمتى را از او دریده اید؟
كارى آن چنان شگفت و عظیم مرتكب شده اید كه نزدیك است از هیبت آن آسمانها از هم بشكافند و زمین دهان باز كند و كوهها از هم متلاشى گردند. دست به كارى زده اید بس دشوار و بزرگ ، ناهموار و پیچیده و شوم ؛ به بزرگى زمین و همه آسمانها.
آیا تعجب مى كنید اگر بر این مصیبت آسمان خون ببارد؟ و البته كه عذاب سراى دیگرتان بس رسواكننده و شدیدتر خواهد بود، و كسى هم به دادتان نخواهد رسید.
پس ، از این فرصت كه یافته اید چندان شاد و بى خیال نباشید كه خداى عزوجل را در این مورد شتابى نیست و از اینكه زمان انتقام به تاءخیر افتد نمى هراسد. آرى ، هرگز این چنین نیست و خدایتان در كمین است .
بشیر مى گوید:
به خدا سوگند من آن روز را آشفته و منگ ، و چون مستها فاقد اراده و كنترل دیدم . آنها گریه مى كردند و سر به گریبان غم فرو برده ، بى اختیار فریاد مى كشیدند و بر گذشته اظهار ندامت و تاءسف مى كردند و انگشت حیرت به دندان مى گزیدند. پیرمردى كوفى را متوجه شدم كه در كنارم ایستاده بود و به تلخى مى گریست ، تا آنجا كه ریشش از اشك چشمهایش خیس شده بود و مى گفت :
پدر و مادرم به فدایت ! راست گفتى . پیران شما بهترین سالمندان ، و جوانانتان نیكوترین جوانان ، و زنانتان شایسته ترین بانوان ، و دودمانتان بهترین دودمانها هستند و خوارى و شكست در شما راه ندارد.

يکشنبه 30/10/1386 - 18:59
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

سپاه خلافت حرم پیامبر را به اسیرى به كوفه مى برد!  
در كتاب فتوح اعثم و مقتل خوارزمى و دیگر مصادر آمده است : سپاهیان عمر سعد، حرم پیغمبر (فرزندان آن حضرت ) را از كربلا به نام اسیر به بند كشیده و كوچ دادند و رو به جانب كوفه نهادند. هنگامى كه قافله اسیران به كوفه رسید، مردم كوفه به تماشاى آنها بیرون شدند و بر احوال و موقعیت آنان رقت آورده ، سخت به گریه درآمدند و صدا به گریه و زارى بلند كردند.
على بن الحسین كه سخت بیمار و در غل و زنجیر محكم بسته شده بود، و بیمارى او را از پاى درآورده بر تن جز رمقى برایش باقى نمانده بود. چون بى تابى و گریه كوفیان را مشاهده كرد، فرمود: اینان كه این چنین بر مصیبت ما مى گریند و فریاد مى زنند، پس كشندگان ما چه كسانى مى باشند؟!
در همین احوال زنى از كوفیان از فراز بامى خطاب به قافله اسیران فریاد برآورد: شما اسیران از كدام خانواده مى باشید؟ پاسخ دادند: ما اسیران آل محمدیم ! با شنیدن این پاسخ ، زن مزبور از بام فرود آمد و مقدارى پوشاك و لباسهاى زنانه و مقنعه و روسرى فراهم كرد و به بانوان حرم رسول تقدیم داشت .  

يکشنبه 30/10/1386 - 18:58
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

سرهاى شهدا در میان افراد سپاه خلافت  
طبرى از قول ابومخنف مى نویسد: هنگامى كه حسین بن على (ع ) به شهادت رسید، سر مبارك او و دیگر سرهاى اهل بیت و پیروان و یاران او را كه در ركاب حضرتش به شهادت رسیده بودند، به این شرح نزد عبیدالله زیاد بردند:
افراد قبیله كنده به سرپرستى قیس بن اشعث ، سیزده سر!
افراد قبیله هوازن به فرماندهى شمر بن ذى الجوشن ، بیست سر!
افراد قبیله تمیم ، هفده سر!
افرد قبیله بنى اسد، شش سر!
افراد قبیله مذحج ، هفت سر!
دیگر افراد سپاهى ، هفت سر!
بر روى هم ، هفتاد سر مى شد. ابومخنف به سخن خود چنین ادامه مى دهد: حسین (ع ) كشته شد، در حالى كه مادرش فاطمه دختر رسول خدا بود. كشنده او سنان بن انس نخعى نام داشت و سر مطهرش را خولى بن یزید به مقر فرماندارى آورد. و عباس ، فرزند على بن ابى طالب ، كه مادرش ام البنین دختر حزام بن خالد، نوه ربیعة بن وحید بود، به دست زید بن رقاد جهنى و حكیم بن طفیل سنبسى به شهادت رسید.
جعفر و عبدالله و عثمان ، فرزندان على بن ابى طالب ، كه فرد اخیر با تیر خولى بن یزید از پاى درآمد و مادر هر سه نفر ام البنین و برادران حضرت ابوالفضل بوده اند، به شهادت رسیدند.
محمد، فرزند على بن ابى طالب ، كه مادرش ام ولد بوده ، به دست مردى از قبیله بنى ابان بن دارم به شهادت رسید.
ابوبكر، فرزند على بن ابى طالب ، كه مادرش لیلا، دختر مسعود بن خالد بود، به دست مرة بن منقذ، نوه نعمان عبدى به شهادت رسید.
على بن الحسین (على اكبر) كه مادرش لیلا، دختر ابومرة بن مسعود ثقفى ، و جده مادریش میمونه ، دختر ابوسفیان بن حرب بود، به دست مرة بن منقذ بن نعمان عبدى شهید شد.
عبدالله ، فرزند امام حسین (ع )، كه مادرش رباب ، دختر امرؤ القیس بن عدى بود، به دست هانى بن ثبیت حضرمى به شهادت رسید.
اما على بن الحسین (امام سجاد (ع )) را كودك انگاشتند و به همین بهانه كشته نشد.  
ابوبكر، فرزند امام حسن (ع ) (على اصغر) كه مادرش ام ولد بود، با تیر حرملة بن كاهل كشته شد.
قاسم ، فرزند امام حسن (ع )، كه مادرش ام ولد بود، به دست سعد بن عمرو بن نفیل ازدى كشته شد.
عون فرزند عبدالله بن جعفر بن ابى طالب ، كه مادرش جمانه ، دختر مسیب بن نجیه و از بنى فزاره بود، به دست عبدالله بن قطبه طائى به شهادت رسید.
محمد، فرزند عبدالله بن جعفر بن ابى طالب ، كه مادرش خوصا، دختر خصفة بن ثقیف (از بكر بن وائل ) بود، به دست عامر بن نهشل تیمى شهید شد.
جعفر، فرزند عقیل بن ابى طالب ، كه مادرش ام البنین ، دختر شقر بن هضاب بود، به دست بشر بن حوط همدانى به شهادت رسید.
عبدالرحمان ، فرزند عقیل ، كه مارش ام ولد بود به دست عثمان بن خالد بن اسیر جهنى از پاى درآمد.
عبدالله ، فرزند عقیل بن ابى طالب ، كه مادرش ام ولد بود. با تیر عمرو بن صبیح صدائى به شهادت رسید.
مسلم ، فرزند عقیل بن ابى طالب ، كه در كوفه به درجه شهادت رسید، مادرش ام ولد بود.
عبدالله ، فرزند مسلم بن عقیل بن ابى طالب ، كه مادرش رقیه دختر امیرالمؤ منین (ع )، و مادر او ام ولد بود، به دست عمرو بن صبیح صدائى كشته شد. و نیز گفته اند كه كشنده او اسید بن مالك حضرمى بوده است .
محمد، فرزند ابوسعید و نوه عقیل بن ابى طالب ، كه مادرش ام ولد بود، به دست لقیظ بن یاسر جهنى به شهادت رسید.
حسن ، فرزند امام حسن (ع ) (حسن مثنى ) كه مادرش خوله دختر منظور بن ریان نام داشت ، و نیز عمرو، فرزند حسن بن على ، هر دو به علت كم سالى رها شدند.
اما از موالیان ، كسانى كه با حضرت امام حسین (ع ) به شهادت رسیده اند، یكى از سلیمان ، آزادكرده امام بود كه به دست سلیمان بن عوف حضرمى از پاى درآمد.
دیگرى كه منحج ، نام داشت . و دیگرى عبدالله بن یقطر، كه برادر شیرى امام بود نیز به شهادت رسید.

يکشنبه 30/10/1386 - 18:56
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

رویدادهاى پس از شهادت امام (ع)
هفتاد و دو نفر از یاران امام (ع ) به شهادت رسیدند و یك روز پس از شهادت ایشان بدن مطهر امام و یارانش به وسیله اءهالى غاضریه ، از بنى اسد، به خاك سپرده شد. اما یاران عمر سعد، به غیر از مجروحین ، هشتاد و هشت نفر كشته شدند كه عمر سعد بر آنان نماز گزارد و به خاكشان سپرد.
در همان روز كه امام (ع ) كشته شد، سر مباركش به همراه خولى بن یزید و حمید بن مسلم ازدى براى عبیدالله زیاد به كوفه فرستاده شد. خولى پس از ورود به كوفه عازم قصر دارلاماره گردید، ولى چون در قصر را بسته دید، یكراست به خانه خود رفت و آن سر مقدس را به زیر طشتى در خانه اش ‍ پنهان كرد.
خولى را دو زن بود: یكى از طایفه بنى اسد، و دیگرى از حضرمى ها و به نام نوار، دختر مالك بن عقرب كه بر حسب تصادف آن شب ، شب او بوده است . هشام مى گوید پدرم از قول نوار آورده است : خولى سر حسین را به خانه آورد و آن را زیر طشتى در حیاط خانه نهاد و سپس آهنگ رختخواب كرد. من به او گفتم : با خود چه آورده اى ؟! گفت : گنجینه جهانى را به خانه ات آورده ام ؛ من سر حسین را براى تو آورده ام ! گفتم : واى بر تو، مردم طلا و نقره به خانه ات مى آورند، ولى تو سر بریده پسر پیغمبر را؟ قسم به خدا كه دیگر سر بر بالینت نمى گذارم . این را گفتم و برخاستم و به حیاط خانه رفتم . و زن اسدى او را فرا خواندم و با خود به اتاق بردم و به نظاره سر بریده پسر پیغمبر پرداختم . به خدا سوگند دیدم نورى از آسمان به آن طشت مى تابید و كبوترى سفیدبال به گرد آن پرواز كرد.
صبحگاهان خولى آن سر را به نزد عبیدالله زیاد برد. عمر سعد آن روز و فردایش را درنگ كرد. آنگاه حمید بن بكیر احمرى را فرمان داد تا بانگ حركت به سوى كوفه را سر دهد. سپاه كوفیان به جانب كوفه روان شدند. در این حركت دختران و خواهران امام حسین (ع ) و كودكان آن حضرت و على بن حسین (ع ) را، كه سخت بیمار بود، با خود به همراه داشتند.  
طبرى از قول قرة بن قیس تمیمى آورده است : هنگامى كه بانوان حرم حسینى را بر اجساد آغشته به خون حسین و بستگان و فرزندانش عبور مى دادند، من خود دیدم كه آنان صدا به گریه و زارى برآورده بر سر و صورت خود مى زدند...
فرزند قیس گفت : از چیزهایى كه هرگز از خاطرم محو نمى شود، سخن زینب ، دختر فاطمه است ، كه به هنگام عبور از كشته برادرش حسین مى گفت : یا محمداه ! یا محمداه ! صلى علیك ملائكة السماء، هذا حسین بالعراء! مرمل بالدماء، مقطع الاعضاء، یا محمداه ! و بناتك سبایا، و ذریتك مقتله تسفى علیها الصبا قره گفت : به خدا سوگند كه زینب با این سخنانش همه دوستان و دشمنانش را به گریه انداخت .
طبرى مى گوید سرهاى دیگر شهدا را، كه هفتاد و دو سر بریده بود، به همراه شمر بن ذى الجوشن و قیس بن اشعث و عمرو بن حجاج و عزرة بن قیس به نزد عبیدالله زیاد فرستادند.  

يکشنبه 30/10/1386 - 18:56
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

  تیر زهر آلودی به قلب مقدس امام زمان (ع) و سایر ائمه اطهار

 

اگر بشنوید کسی می خواهد با تیری زهر آلود به قلب مقدس امام زمان (ع) و سایر ائمه اطهار بزند چه کاری می کنید ؟؟؟

 

آیا این طور نیست که از همه وجود و جان و دل خود استفاده می کنید تا این اتفاق نیفتد ، آیا این طور نیست ؟؟؟

 

پس کامل گوش کنید و ببینید چه کسی این کار را بار ها انجام داده است

 

هر باری که فکر گناهی را می کنیم مثل این است که تیری را به سوی قلب مقدس امام نشانه رفته باشیم !!!!!

 

اگر آن گناه را مرتکب شویم مثل این است که آن تیر را به سوی قلب مقدس امام زمان (ع) و سایر ائمه اطهار رها کنیم !!!!!

 

یادتان است می خواستید جلوی کسی که می خواهد این کار انجام دهد را بگیرید ؟

 

« پس باید با تمام وجود جلوی خودمان را بگیریم و گناه نکنیم چون این تنها راه است »

 

با هر گناهی که مرتکب می شویم شیطان را خوشحال و قلب مقدس ائمه را ناراحت می کنیم و به ما می گوید : « چرا تو گناه می کنی تو که زیر پرچم اسلام و شیعه ما اهل بیت هستی تو برای چی !!!!! »

 

تحمل این رو داریم که در قیامت به ما بگویند : «تو چرا»

 

در آن حالت می خواهیم زمین و زمان ما را ببلعند چون تحمل شنیدن این حرف رو نداریم !

 

آیا از حر بن یزید ریاحی گناه کار تر هستیم که در واقعه کربلا راه را بر امام بست ، حر بعد از این کار توبه کرد و به نزد امام حسین (ع) آمد و توبه کرد و امام توبه او را پذیرفت ، پس ما چرا توبه نکنیم و با خدایی که بسیار رحمن و رحیم است آشتی نکنیم ، مطمئن باشید و حتی ذره ای شک نکنید که توبه ما گنه کاران رو هم می پذیره که او خدایی بسیار رحمن و رحیم است . اگر گناه کار ترین آدم روی زمین هم هستیم باز توبه ما رو قبول می کنه پس دیگه گناه نکنیم و قلب مقدس ائمه را از خود راضی و خشنود کنیم ،و با گناه نکردن بند بند قلب شیطان را از هم بدریم

 

امامانی که زنده هستند و کار های ما را می بینند ، سلام ما را می شنوند و به ما جواب سلام می دهند چون  « جواب سلام واجب ه » و همیشه در باره ما دعا میکنند.

« بیایید از روی امامان خجالت کشیده و گناه نکنیم »

شنبه 29/10/1386 - 19:4
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته