• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1088
تعداد نظرات : 353
زمان آخرین مطلب : 4384روز قبل
طنز و سرگرمی
یه کلاغ روی یه درخت نشسته بود و تمام روز بیکار بود و هیچ کاری نمی کرد... یه خرگوش از کلاغ پرسید: منم می تونم مثل تو تمام روز بیکار بشینم و هیچ کاری نکنم؟ کلاغ جواب داد: البته که می تونی!... خرگوش روی زمین کنار درخت نشست و مشغول استراحت شد... یهو روباه پرید خرگوش رو گرفت و خورد!


نتیجه اخلاقی: برای اینکه بیکار بشینی و هیچ کاری نکنی ، باید اون بالا بالاها نشسته باشی!
سه شنبه 13/12/1387 - 11:15
طنز و سرگرمی
یه روز مسوول فروش ، منشی دفتر ، و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند... یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشه.

جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم... منشی می پره جلو و میگه: «اول من ، اول من!... من می خوام که توی باهاماس باشم ، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم»... پوووف! منشی ناپدید میشه... بعد مسوول فروش می پره جلو و میگه: «حالا من ، حالا من!... من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم ، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای نوشیدنی داشته باشم و تمام عمرم حال کنم»... پوووف! مسوول فروش هم ناپدید میشه.

بعد جن به مدیر میگه: حالا نوبت توئه... مدیر میگه: «من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن»!

نتیجهء اخلاقی اینکه همیشه اجازه بده که رئیست اول صحبت کنه!
سه شنبه 13/12/1387 - 11:15
طنز و سرگرمی
یك زوج در اوایل 60 سالگی، در یك رستوران كوچیك رمانتیك سی و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن.
ناگهان یك پری كوچولوِ قشنگ سر میزشون ظاهر شد و گفت:چون شما زوجی اینچنین مثال زدنی هستین و درتمام
این مدت به هم وفادارموندین ، هر كدومتون می تونین یك آرزو بكنین.
خانم گفت: اووووووووووووووووه ! من می خوام به همراه همسر عزیزم، دور دنیا سفر كنم.
پری چوب جادووییش رو تكون داد و
اجی مجی لا ترجی
دو تا بلیط برای خطوط مسافربری جدید و شیك QM2در دستش ظاهر شد.
حالا نوبت آقا بود، چند لحظه فكر كرد و گفت:
خب، این خیلی رمانتیكه ولی چنین موقعیتی فقط یك بار در زندگی آدم اتفاق می افته ، بنابراین، خیلی
متاسفم عزیزم ولی آرزوی من اینه كه همسری 30 سال جوانتر از خودم داشته باشم.
خانم و پری واقعا نا امید شده بودن ولی آرزو، آرزوه دیگه !!!
پری چوب جادوییش و چرخوند و.........
اجی مجی لا ترجی

و آقا 92 ساله شد!
سه شنبه 13/12/1387 - 11:12
دعا و زیارت
آرزوهایت را جایی یادداشت کن و یکی یکی از خدا بخواه.
خدا فراموش نخواهد کرد ولی تو فراموش خواهی کرد که چیزی که امروز داری آرزوی دیروزت بوده است!
سه شنبه 13/12/1387 - 11:10
دانستنی های علمی

عمر عقاب از همه پرندگان نوع خود درازتر است. عقاب می تواند تا 70 سال زندگی کند . ولی برای این که به این سن برسد باید تصمیم دشواری بگیرد:

زمانی که عقاب به 40 سالگی می رسد چنگال های بلند و انعطاف پذیرش دیگر نمی توانند طعمه را گرفته و نگاه دارند . نوک بلند و تیزش خمیده و کند می شود . شهبال های کهن سالش بر اثر کلفت شدن پرها به سینه اش می چسبند و پرواز برای عقاب دشوار می گردد در این هنگام ، عقاب تنها دو گزینه در پیش روی دارد .

یا باید بمیرد و یا آن که فرایند دردناکی را که 150 روز به درازا می کشد پذیرا گردد برای گذرانیدن این فرایند، عقاب باید به نوک کوهی که در آنجا آشیانه دارد پرواز کند در آنجا عقاب نوکش را آن قدر به سنگ می کوبد تا نوکش از جای کنده شود پس از کنده شدن نوکش ، عقاب باید صبر کند تا نوک تازه ای در جای نوک کهنه رشد کند سپس باید چنگال هایش را از جای برکند زمانی که به جای چنگال های کنده شده چنگال های تازه ای درآیند ، آن وقت عقاب شروع به کندن همه پرهای قدیمی اش می کند سرانجام ، پس از 5 ماه عقاب پروازی را که تولد دوباره نام دارد ، آغاز کرده و 30 سال دیگر زندگی می کند.

چرا این دگرگونی ضروری است ؟

بیشتر وقت ها برای بقا ، ما باید فرایند دگرگونی را آغاز کنیم. گاهی وقت ها باید از خاطرات قدیمی، عادت های کهنه و سنت های گذشته رها شویم تنها زمانی که از سنگینی بارهای گذشته آزاد شویم می توانیم از فرصت های زمان حال بهره مند گردیم.

سه شنبه 13/12/1387 - 11:8
دعا و زیارت
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت.

در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت.

آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند.

وقتی به موضوع « خدا » رسیدند.

آرایشگر گفت: من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد.

مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟

آرایشگر جواب داد: کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. به من بگو، اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا می شد؟ اگر خدا وجود می داشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشد. نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه می دهد این چیزها وجود داشته باشد.

مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد، چون نمی خواست جر و بحث کند.

آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت.

به محض این که از آرایشگاه بیرون آمد، در خیابان مردی دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده. ظاهرش کثیف و ژولیده بود.

مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: می دانی چیست، به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.

آرایشگر با تعجب گفت: چرا چنین حرفی می زنی؟ من این جا هستم، من آرایشگرم. من همین الان موهای تو را کوتاه کردم.

مشتری با اعتراض گفت: نه! آرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.

آرایشگر جواب داد: نه بابا، آرایشگرها وجود دارند! موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند.

مشتری تائید کرد: دقیقاً ! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.
سه شنبه 13/12/1387 - 11:7
خواستگاری و نامزدی

قورباغه ها

روزی از روزها گروهی از قورباغه های کوچیک تصمیم گرفتند که

با هم مسابقه ی دو  بدهند

هدف مسابقه رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بود .

جمعیت زیادی برای دیدن مسابقه و تشویق قورباغه ها جمع

شده بودند

و مسابقه شروع شد ....

راستش, کسی توی جمعیت باور نداشت که قورباغه های به این

کوچیکی بتوانند به نوک برج برسند .

شما می تونستید جمله هایی مثل اینها را بشنوید

اوه,عجب کار مشکلی!!

"اونها هیچ وقت به نوک برج نمی رسند

یا

"هیچ شانسی برای موفقیتشون نیست.برج خیلی بلند ه

قورباغه های کوچیک یکی یکی شروع به افتادن کردند

بجز بعضی که هنوز با حرارت داشتند بالا و بالاتر می رفتند

جمعیت هنوز ادامه می داد,"خیلی مشکله!!!

هیچ کس موفق نمی شه !"
 
و تعداد بیشتری از قورباغه ها خسته می شدند و

از ادامه دادن منصرف
ولی
فقط یکی به رفتن ادامه داد بالا, بالا و باز هم بالاتر

این یکی نمی خواست منصرف بشه !

بالاخره بقیه ازادامه ی بالا رفتن منصرف شدند. به جز اون

قورباغه کوچولو که بعد از تلاش زیاد تنها کسی بود که

به نوک رسید !

بقیه ی قورباغه ها مشتاقانه می خواستند بدانند او

چگونه این کار رو انجام داده؟

اونا ازش پرسیدند که چطور قدرت رسیدن به نوک برج و موفق شدن

رو پیدا کرده؟

و مشخص شد که ...

.

.

.

برنده ی مسابقه کر بوده !!!

نتیجه ی اخلا قی این داستان اینه که

:
هیچ وقت به جملات منفی و مأیوس کننده ی دیگران گوش ندید...

چون

اونا زیبا ترین رویا ها و آرزوهای شما رو ازتون می گیرند چیز هایی

که از ته دلتون آرزوشون رو دارید

همیشه به

قدرت کلمات فکر کنید

چون هر چیزی که می خونید یا می شنوید روی اعمال شما تأثیر میگذاره

پس

همیشه

....

مثبت فکر کنید

و بالاتر از اون

کر بشید هر وقت کسی خواست به شما  بگه که به آرزوهاتون نخواهید رسید

و همیشه  باور  داشته باشید

 

سه شنبه 13/12/1387 - 11:6
دانستنی های علمی
سوالی از شما می‌پرسیم و شما باید به اتکای اطلاعات عمومی‌تان به آنها جواب دهید.
بچه‌های کوچک پیش از شروع سن مدرسه، معمولا جواب دو سه سوال را درست می‌گویند.
همین نتیجه نشان می‌دهد که این تئوری که "هر چه کسی باهوش‌تر باشد،‌مغزش بیشتر شبیه یک بچه 4 ساله کار می‌کند"، درست است.
       سوال اول: چطور یک زرافه را در یخچال جا می‌دهید؟
جواب درست: در یخچال را باز می‌کنیم، زرافه را در یخچال می‌گذاریم و بعد، در یخچال را می‌بندیم.
این سوال این مساله را آزمایش می‌کند که آیا شما چیزهای ساده را از راه‌های پیچیده انجام می‌دهید یا نه.
      سوال دوم: چطور یک فیل را در یخچال جا می‌دهید؟
جواب درست: مثل بالایی جواب دادید؟
نه خیر! اول در یخچال را باز می‌کنیم، زرافه را در می‌آوریم، بعد فیل را می‌گذاریم آن تو، بعد در یخچال را می‌بندیم.
این سوال می‌بیند که آیا شما به نتایج کارهای خودتان توجه کافی دارید یا نه.
      سوال سوم: شیر جنگل، همه حیوانات را به بیشه دعوت کرده تا در کنفرانس جنگل شرکت کنند. همه هستند غیر از یک نفر. کی؟
جواب درست: خب فیل! چون هنوز توی یخچال است.
این سوال حافظه‌تان را محک زد. اگر این سه تا سوال را تا به حال غلط جواب داده‌اید به درست جواب دادن سوال بعدی خیلی امیدوار نباشید.
       سوال چهارم: رودخانه‌ای در همان جنگل هست که حتما باید از روی آن رد بشوید اما پر از تمساح است. چگونه این مساله را حل می‌کنید؟
جواب درست: باید شنا کنید. البته خطری ندارد چون همه تمساح‌ها در کنفرانس جنگل هستند.
این سوال می‌خواست ببیند که شما چقدر سریع از اشتباهات‌تان درس می‌گیرید.
سه شنبه 13/12/1387 - 10:28
دانستنی های علمی
مردی با اسب و سگش در جاده‌ای راه می‌رفتند. هنگام عبور از كنار درخت عظیمی، صاعقه‌ای فرود آمد و آنها را كشت. اما مرد نفهمید كه دیگر این دنیا را ترك كرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدت‌ها طول می‌كشد تا مرده‌ها به شرایط جدید خودشان پی ببرند.
پیاده‌روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق می‌ریختند و به شدت تشنه بودند. در یك پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند كه به میدانی با سنگفرش طلا باز می‌شد و در وسط آن چشمه‌ای بود كه آب زلالی از آن جاری بود. رهگذر رو به مرد دروازه‌بان كرد: «روز به خیر، اینجا كجاست كه اینقدر قشنگ است؟»
دروازه‌بان: «روز به خیر، اینجا بهشت است.»
- «چه خوب كه به بهشت رسیدیم، خیلی تشنه‌ایم.»
دروازه‌بان به چشمه اشاره كرد و گفت: «می‌توانید وارد شوید و هر چه قدر دلتان می‌خواهد بوشید.»
- اسب و سگم هم تشنه‌اند.
نگهبان: واقعأ متأسفم. ورود حیوانات به بهشت ممنوع است.
مرد خیلی ناامید شد، چون خیلی تشنه بود، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد. از نگهبان تشكر كرد و به راهش ادامه داد. پس از اینكه مدت درازی از تپه بالا رفتند، به مزرعه‌ای رسیدند. راه ورود به این مزرعه، دروازه‌ای قدیمی بود كه به یك جاده خاكی با درختانی در دو طرفش باز می‌شد. مردی در زیر سایه درخت‌ها دراز كشیده بود و صورتش را با كلاهی پوشانده بود، احتمالأ خوابیده بود.
مسافر گفت: روز به خیر
مرد با سرش جواب داد.
- ما خیلی تشنه‌ایم، من، اسبم و سگم.
مرد به جایی اشاره كرد و گفت: میان آن سنگ‌ها چشمه‌ای است. هرقدر كه می‌خواهید بنوشید.
مرد، اسب و سگ، به كنار چشمه رفتند و تشنگی‌شان را فرو نشاندند.
مسافر از مرد تشكر كرد. مرد گفت: هر وقت كه دوست داشتید، می‌توانید برگردید.
مسافر پرسید: فقط می‌خواهم بدانم نام اینجا چیست؟
- بهشت
- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است!
- آنجا بهشت نیست، دوزخ است.
مسافر حیران ماند: باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نكنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی می‌شود!
- كاملأ برعكس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما می‌كنند. چون تمام آنهایی كه حاضرند بهترین دوستانشان را ترك كنند، همانجا می‌مانند...
سه شنبه 13/12/1387 - 10:26
دعا و زیارت

قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام كه هر وقت در كوچه مان آوازت بلند میشود همه از هم میپرسند " چه كس مرده است؟ " چه غفلت بزرگی كه می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل كرده است .
قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یك نسخه عملی به یك افسانه موزه نشین مبدل كرده ام . یكی ذوق میكند كه ترا بر روی برنج نوشته،‌یكی ذوق میكند كه ترا فرش كرده ،‌یكی ذوق میكند كه ترابا طلا نوشته ،‌یكی به خود میبالد كه ترا در كوچك ترین قطع ممكن منتشر كرده و ... ! آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی كنیم ؟

قرآن ! من شرمنده توام اگر حتی آنان كه ترا می خوانند و ترا می شنوند ،‌آنچنان به پایت می نشینند كه خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند . اگر چند آیه از ترا به یك نفس بخوانند مستمعین فریاد میزنند " احسنت ...! " گویی مسابقه نفس است ...قرآن !‌ من شرمنده توام اگر به یك فستیوال مبدل شده ای حفظ كردن تو با شماره صفحه ،‌خواندن تو آز آخر به اول ،‌یك معرفت است یا یك ركورد گیری؟ ای كاش آنان كه ترا حفظ كرده اند ،‌حفظ كنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نكنند.

 خوشا به حال هر كسی كه دلش رحلی است برای تو . آنانكه وقتی ترا می خوانند چنان حظ می كنند ،‌گویی كه قرآن همین الان به ایشان نازل شده است. آنچه ما باقرآن كرده ایم تنها بخشی از اسلام است كه به صلیب جهالت كشیدیم.

 

سه شنبه 13/12/1387 - 9:54
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته