• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 36
تعداد نظرات : 55
زمان آخرین مطلب : 4688روز قبل
طنز و سرگرمی


پسر به دختر گفت: با من ازدواج می كنی؟
دختر گفت : نه

و پسر تا آخر عمر با خوبی و خوشی زندگی كرد
جمعه 3/4/1390 - 0:18
مهدویت

 ده روز مهر گردون ، افسانه است و افسون

نیکی بجای یاران ، فرصت شمار یارا

یادمه یه روز اومدم خونت کنار بخاری توی رختخوابت خوابیده بودی

هیچی ازت نمونده بود ، شده بودی یه پاره استخون

با اون پوست چروکیده اما سفیدت ، چشمای بی فروغ اما سبزت ...  هنوز هم مثل ستاره ها می درخشیدی

دستم رو دراز کردم  ، اصلا نا نداشتی ، به زور دستت رو بالا آوردی و ...   با هم دست دادیم

کاش بغلت می کردم    کاش پیشونیت رو می بوسیدم

کجا رفتی ؟

آقا جون ... الان از هفت روز هم بیشتره که نیستی

من هنوز رفتنت رو باور نکردم

باور نکردم که آقاجونم ، تو این سرما ، زیر اون همه خاک سرد ..... آروم ..... خوابیده

آقا جون تنها اینو می گم که :

باشد که باز بینم دیدار آشنا را

 

منبع : خودم نوشتم

دوشنبه 22/9/1389 - 22:16
خاطرات و روز نوشت

دل گفت وصالش بدعا باز توان یافت

عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت

***

سلام

سلام که این دل هوای دیار خویش دارد

سلام که این "هوی" به انتظار "های" تو مانده است

 و باز سلام

سلام تا پاسخم دهی ، لب بگشایی و بگویی سلام

و دلم را بلرزانی

و آتش قلبم را فرونشانی

و این چشم را از انتظار برهانی

که سالهاست به راه تو مانده است

***

از پای فتادیم چو آمد غم هجران

در درد بمردیم چو از دست دوا رفت 

                                                      

این را خودمان نوشته بودیم => منبع = خروس قندی 

يکشنبه 9/8/1389 - 12:22
خواستگاری و نامزدی


پسر كوچكی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد و بر روی جعبه رفت تا دستش به دكمه های تلفن برسد و شروع كرد به گرفتن شماره.
مغازه دار متوجه پسر بود و به مكالماتش گوش می داد.
پسرك پرسید: خانم، می توانم خواهش كنم كوتاه كردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟
زن پاسخ داد: كسی هست كه این كار را برایم انجام می دهد!
پسرك گفت: خانم، من این كار را با نصف قیمتی كه او می دهد انجام خواهم داد!
زن در جوابش گفت كه از كار این فرد كاملا راضی است.
پسرك بیشتر اصرار كرد و پیشنهاد داد: خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می كنم. در این صورت شما در یكشنبه زیباترین چمن را در كل شهر خواهید داشت.
مجددا زن پاسخش منفی بود.
پسرك در حالی كه لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت.
مغازه دار كه به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: پسر...، از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اینكه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم كاری به تو بدهم.
پسر جواب داد: نه ممنون، من فقط داشتم عملكردم را می سنجیدم. من همان كسی هستم كه برای این خانم كار می كند.

چهارشنبه 13/5/1389 - 0:28
دانستنی های علمی

سلامی دوباره

آره ، سرم شلوغه

هی هی هی ، اتاق عمل جان

آره تابستونه وقت شادی و خنده ... ولی هی هی هی

سرم شلوغه چون

تو یه دبیرستان درس می دم ، دو روز تو هفته اونجام از ساعت هفت صبح تا یک بعد از ظهر

و چون

تو دانشگاهمون هم کارورزم ،  دو روز کاملم رو دانشگام  می گیره .

حالا کارورز که چه عرض کنم ، استادمون بهم یه مدار می ده ، من اون مدار رو  تو خونه  تحلیل می کنم ، می بندم ، جواب می گیرم بعد می رم دانشگاه با هم درس می دیم به بچه ها . یعنی تو خونه هم وقتم رو می گیره .

دیگه چی ؟

آها عضو پژوهش دانشگام ، اونجا هم باید یه سری کار انجام بدم که می شه گفت اصلا بش نمی رسم .

دانشگام نزدیک نیست .

سه ساعت رفت ، سه ساعت برگشت وقتم رو می گیره .

بنابر همه این دلایل سرم شلوغه

ماه رمضون دیگه می میرم

چهارشنبه 13/5/1389 - 0:21
دانستنی های علمی

 

   سرم خیلی شلوووووووووووووووووووووووووووغه

   وقت نمی کنم بیاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

   اه اه اه

    

پنج شنبه 7/5/1389 - 0:59
خواستگاری و نامزدی

 

کشاورزی حیوان پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست حیوان را از درون چاه بیرون بیاورد.
پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا حیوان زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.
مردم با سطل روی سر حیوان خاک می ریختند اما حیوان هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد.
روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن حیوان بیچاره ادامه دادند و حیوان هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد …


مشکلات، مانند تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: اول اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند

و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود

يکشنبه 3/5/1389 - 0:1
آلبوم تصاویر

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سه شنبه 29/4/1389 - 1:9
طنز و سرگرمی

اگر یک ایرانی سرمربی تیم ملی اسپانیا بود بعد از شکست به سوئیس چه می گفت؟! ...

علی دائی:

خیلی ببخشید...عذر می خوام شما به این می گید فوتبال؟! نه عزیزم... ببخشید ...خیلی عذر می خوام، ما نباختیم، سوئیس بُرد، به کسی هم ربطی نداره!

فیروز کریمی:

من امروز کت شانسم رو نپوشیدم، مربی سوئیس هم اسمش هیتسفیلده، میتسفیلده، این اصالتاً بچه محل ماست، با هم تیله بازی می کردیم تو بچگی، قبل از بازی گفت فیروز روت رو کم می کنم، بهش گفتم برو جلو بوق بزن! ولی به جاش دنده عقب اومد از رو ما رد شد باختیم، به نظرم باید فیفا ایشون رو بفرسته کلاس راهنمایی رانندگی! من حیث المجموع ما باختیم!

غلامحسین پیروانی:

بضاعت تیم ما در همین حده، بودجه نداریم، امکانات نداریم، مهرزاد معدنچی نداریم، تیم جوونه، من خواستم علیزاده رو بکنم تو، دیدم اصلاً تو لیست 18 نفره نیست! اما خدا وکیلی سوئیس هم خوب بازی کرد، ما هم می تونستیم ببریم، اونا هم می تونستن ببرن که بُردن، مبارکشون باشه! شاعر در این مورد می گوید: سعدیا مرد نفوذ دار نمیرد هرگز مُرده آن است که حرفش به ریالی نخرند!

افشین قطبی:

ما محشر بودیم، با قلب شیر اومدیم تو زمین، چهار دقیقه بین المللی بازی کردیم. وقتی تورس از داگ هوس اومد بیرون من فکر می کردم می تونه نتیجه رو چینج کنه ولی نشد، من داشتم کریزی می شدم، شما چی بهش می گین؟ اوه! بله! دیوونه دیوونه! دیوونه شو، دیوونه!!

اکبر میثاقیان:

چیزی نمی گفت، به جایش با بطری آب معدنی کاسیاس و پیکه را توی زمین دنبال می کرد که کتکشان بزند و شوک وارد کند برای بازی های بعد!

امیر قلعه نوئی:

پازل تاکتیکی ما خوب بود، در نیمه دوم روی ساختار دفاعی کار کردم و کل یوم تیم را 360 درجه تغییر دادم بینی بین اللهی آنالیزرامون بازی اونا رو قبلاً آنالیزور کرده بودن، ولی اونا رو یه حمله نصفه نیمه گل زدن، فوتبال همینه دیگه! البته یه دستایی تو کار بود که ما شکست بخوریم ولی من همه رو واگذار می کنم به اون بالایی که جای حق نشسته!

شنبه 26/4/1389 - 0:5
دانستنی های علمی

 

یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشانده بود . با وجود تمام شور و هیجان ، شکاری نکردند .

چنگیزخان مایوس ، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند.
بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود از خستگی و تشنگی از پا در بیاید تا اینکه جرگه  آبی دید که از روی سنگی جاری بود .


خان جام نقره ی کوچکش را برداشت. پرشدن جام مدت زیادی طول کشید، اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند، شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت.


چنگیز خان خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود .
جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پرش کرد.
اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت.

 

چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به او بی احترامی کند .


این بار شمشیر را از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن.
یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین.
همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد.
چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه ی شاهین را شکافت.


جریان آب خشک شده بود.
چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند.


در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه ی آب کوچکی است و وسط آن، یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است.
اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود.

خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت.


دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند:

یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست.


و بر بال دیگرش نوشتند:

هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است.

 

 

سه شنبه 22/4/1389 - 0:23
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته