سحرگاهان زهجرت ندبه خوانم
تو را با ناله و افغان بخوانم
کجا هستی الا ای منجی ما
امام و رهنما و والی ما
بیا مهدی بساط ظلم برچین
بیا برچش به ما شیرینی دین
بیا کز ظلم دنیا تیره گشته
نظرها تارو انسان خیره گشته
دگر از مهر در دنیا خبر نیست
بشر در فکر ابناء بشر نیست
بیا ای من فدای خاک پایت
زمین و آسمان تحت لوایت
زدل برکش نوای دلنشینت
ملائک همنوا و هم قرینت
بزن تکیه بر آن بیت الهی
بکن از ظالم آنگه دادخواهی
به هر جا خوانده ام از تو نشانی
زتو که مالک و صاحب زمانی
نوشته در کتب با خط زرین
که میآید بزودی یاور دین
که می آید همانکه مهربانست
به یاران و به عد سنگ گرانست
که می آید پناه بی پناهان
که برچیند بساط زرمداران
محبانش به اقصی جای گیتی
به لب دارند مداوم این دو بیتی
((الا ای یوسف زهرا کجایی))
((به مکه یا به خاک کربلایی))
بگو بر ما الا ای منجی ما
قدم بر چشم ما کی میگذاری
الا یارب بحق وحی منزل
که گشته بر نبی پاک انزل
بحق ان رسول و بضعه ی او
که بین در شکسته سینه ی او
بحق بوالحسن سر نهفته
که فرقش شد زبهر دین شکفته
به مولایم حسن مختار دوم
حسین تشنه لب آن بدر سوم
ظهورش را معجل کن خدایا
که تا آباد سازد دار دنیا
شود آیا (( محب )) هم زنده باشد
سگ درگاه ان ارزنده باشد
زبان رامشیری ((خلف آبادی )) به زبان شعر
ای که اکنون آمدی رامشیر رامهمان شدی
گویمت ای جان بدان همسفره ی خوبان شدی
پس نیوش از جان بده گویم به تو تاریخ آن
شهر نیکان ، شهر خوبان ، شهر مردان و یلان
سیدی از آل طاها کو بود مولا خلف
از مشعشع دودمان و شیعه ی شاه نجف
آمد اینجا و به این نقطه زگیتی مایه داد
زآن سپس خواندند اینجا را به یادش خلفباد
کرد اینجا را خلف آباد و شد شهرش نگین
لؤلؤی گشت و درخشیدن نمود این سرزمین
خلفبادی لهجه ای آمیزه از لر و عرب
همچوخارَک محکم و شرینتر است او از رطب
حال در ابیات زیر از این شِکر اندر شِکر
گویمت تعداد معدودی نما اندر نظر
هر که باشد اهل این وادی زبانش اینچنین
ظهر را « زُر» گوید و بعدش بگوید او «پِسین»
شب شود« شو» و به صبح روشن او گوید« ضُحا»
بر پدر« بو» گوید و گوید داداشش را « کُکا »
مادرش « دِی» خواند و خواهر بگوید او« دِدی»
دائیش « حُولو»بخواند او یدالله را « یِدی»
باجناق « هُمریش »باشد همسر دوم « هَوُو»
«کُر» بگوید بر پسر «عامو» بگوید بر عمو
مادر بابا «دایه» ، مادر مادر« نِنَه»
«جُفنِه» گوید جای نان و« پَخشَ» گوید او پشه
پَشه کوره «پِرتَک» و بر سوسک گوید او« بُطُل»
شخص قد کوتاه «چِلمِرد» و همی باشد «کُتُل»
گربه را گوید «گُلو» ولگرد را گوید « لِفو»
چیز کهنه «کانَ» و نو را بگوید او« نُهو»
ماهی اش «موهی» و مارمولک به نزدش «مارمُلیسک»
گوید او لفظ «علَ اللویی» همیشه جای ریسک
روبه مکار «توره» ، «مُشک» او گوید به موش
«خَل پِلیتَش» کج و معوج ، دیشب او نامد به «دوش»
گاو را «گا» خواند و گوساله را گوید «گوَر»
«تیله» گوید بر بچه، «بی بُ » همانا بی پدر
کفتر چاهی کموتر« بُوقی» است اینجا عزیز
گویمت من آنکه «باهِنده» پرنده بس لذیذ
گر «عَتَب بالاش نی» گوید بدان ای یار من
گویدت سازی همه کاری تو در این انجمن
«خُورنیدَن» خارش و سالوس « بُلکُم » خواند او
کوه را «کُه» خواند و گوید کجا است او به «کو»
وقت مهمانی اگر گوید که « شا اومِی کُکا»
دلخوش است از دیدنت دارد به تو مهر و وفا
لیک گوید گر تو را « وا نومدی و لاحَلَه»
این بدان از تو بدارد زین ضیافت او گله
«گِلِه ای» باشد گلایه «غِیض» گوید او به قهر
جوی و« عَبّارَ» بگوید بر مسیر آب نهر
آب را «اُ» گوید و برخواب نوشین گفته «خُ»
«ها» بگوید بر بله ، من را بخواند او به «مُ»
لفظ دیوانه شود اطلاق «لیوَ» یا «کِلو»
وآنکه مو بسیار دارد خوانده گردد «مِلمِلو»
«سیچِ» گوید بر چرا ، کاهو بگوید او «کویر»
تخم مرغش «خایه» و فریاد را گوید «سِفیر»
صحبت از بهرش «گَپ» و «وُبید» را گوید به شد
بر «سِکَملی» صندلی ، «دولاب» خواند او کمد
چشم را گوید «تیَه» ، «می» را بگوید او به مو
بینی اش «نُفت» است و دستپاچه بگوید او «پُهو»
«بُرگ» ابرو باشد و «مِرزَنگ» گوید بر مژه
«پوز» باشد بینی و لب ،چانه را گوید «چَچِ»
شورت باشد «گُرتِ پا» شلوار لی را «بُنطِرون»
«جومه» یعنی جامه و بر نی بگوید «خِیزرون»
از برای زیر شلواری رود «تُنبون» به کار
بهر رفع خستگی گردد همی انسان «لِوار»
کفش باشد «کُش» و «چُویی» او همی گوید به چای
«نَلبِکی» زیر استکانی «اُی» بگوید او به وای
گر بگویندت «قُپون» منظور میزان بوده است
بازی قائم باشک «تَپ تَپ گروسان» بوده است
«مِستریح» بازی لی لی و «گُروچ» یک غل دو غل
پا برهنه «پاپِتی» ٬ اندر مثل «کِلِّ اَدُل»
«فُگرو و نُگرو» شده اینجا به بد شانسی مثل
داستان را هم بگویند «سالفِه» و گاهی «مَتَل»
لفظ «مِیشیم» را ندانم من که منظورش چه بود
هر که را پرسیده ام ٬ معنی برش قائل نبود
«خَندِسَن» خندیدن و گِروِس» به معنا گریه کرد
«هِی اینالِ» در لغت یعنی زبهرت مویه کرد
«سور بیدک» شور بود و «طوم» یعنی طعم آن
گر شنیدی «به خیالُم» کن تو معنی زعم آن
کفش باشد «قُندِرَ» ٬ میهمان« میمون »باشدا
دستشویی «مُستِراب» ٬ قلیان «قیلون» باشدا