• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2200
تعداد نظرات : 159
زمان آخرین مطلب : 4057روز قبل
شخصیت ها و بزرگان
بسم الله الرحمن الرحیم

گلایه والد علّامه طباطبائى بواسطه ارتباط با عالم غیب و ارتباط با ارواح در عالم خواب‏
علّامه طباطبائى آقاى حاج سیّد محمّد حسین تبریزى، استاد عالیقدرى كه قرن علمى فعلى مرهون خدمات و افكار بلند و فضل و كمال ایشان است، عالِم جلیلى كه بواسطه تكان علمى كه به حوزه علمیّه دادند نهضتى علمى بوجود آوردند و با تدریس تفسیر و حكمت، طلّاب علوم دینیّه را به حقائق معارف الهیّه آشنا نموده و براى هدم سنگر كفر و ردّ ملحدین یگانه پایگاه متین و اساس رصین را پایه گذارى كردند، صاحب تفسیر «المیزان» و كتب نفیسه دیگر، و استاد حقیر در تفسیر و اخلاق و فلسفه و هیئت قدیم؛ برادرى داشتند در تبریز بنام حاج سیّد محمّد حسن إلهى طباطبائى كه او نیز عالمى جلیل و متّقى و زاهد و عابد و معلّم اخلاق و معارف الهیّه و مربّى نفوس صالحه به مقام امن و حرم امان الهى بوده و چند سال است رحلت نموده و به عالم بقاء ارتحال یافته است. و در اثر شدّت علاقه‏اى كه معظّم له به برادر خود داشتند در سوك او مبتلى به كسالت قلبى شدند.
حضرت معظّم له بیان فرمودند كه: برادر من در تبریز شاگردى داشت كه به او درس فلسفه مى‏گفت، و آن شاگرد إحضار ارواح مى‏نمود و برادر من توسّط آن شاگرد با بسیارى از ارواح تماس پیدا میكرد.
اجمال مطلب آنكه: آن شاگرد قبل از آنكه با برادر من ربطى داشته باشد میل كرده بود فلسفه بخواند، و براى این منظور روح أرسطو را احضار نموده و از او تقاضاى تدریس كرده بود.
ارسطو در جواب گفته بود: كتاب «أسفار» ملّا صدرا را بگیر و برو نزد آقاى حاج سیّد محمّد حسن إلهى بخوان.
این شاگرد یك كتاب «أسفار» خریده و آمد نزد ایشان و پیغام ارسطو را (كه در حدود سه هزار سال پیش از این زندگى میكرده است) داد.
ایشان در جواب میفرماید: من حاضرم، اشكالى ندارد.
روزها شاگرد بخدمت ایشان مى‏آمد و درس مى‏خواند؛ و آن مرحوم میفرمود: ما بوسیله این شاگرد با بسیارى از ارواح ارتباط برقرار مى‏كردیم و سؤالاتى مى‏نمودیم. و بعضى از سؤالات مشكله حكمت را از خود مؤلّفین آنها مى‏نمودیم؛ مثلًا مشكلاتى كه در عبارات أفلاطون حكیم داشتیم از خود او مى‏پرسیدیم، مشكلات «أسفار» را از ملّا صدرا سؤال میكردیم.
یكبار كه با أفلاطون تماس گرفته بودند، افلاطون گفته بود: شما قدر و قیمت خود را بدانید كه در روى زمین لا إلَه إلّا اللَه مى‏توانید بگوئید؛ ما در زمانى بودیم كه بت‏پرستى و وثنیّت آنقدر غلبه كرده بود كه یك لا إلَه إلّا اللَه نمى‏توانستیم بر زبان جارى كنیم.
روح بسیارى از علما را حاضر كرده بود و مسائل عجیب و مشكلى از آنها سؤال كرده بود بطوریكه اصلًا خود آن شاگرد از آن موضوعات خبرى نداشت.
خود آن شاگرد كه فعلًا شاگرد مكتب فلسفه است، مسائل غامضه‏اى را كه آقاى إلهى از زبان شاگرد با معلّمین این فنّ از ارواح سؤال مى‏كرد و جواب مى‏گرفت نمى‏فهمید و قوّه ادراك نداشت، ولى آقاى إلهى كاملًا مى‏فهمید كه آنها در زبان شاگرد چه مى‏گویند.
میفرمود: ما روح بسیارى از علما را حاضر كردیم و سؤالاتى نمودیم مگر روح دو نفر را كه نتوانستیم احضار كنیم، یكى روح مرحوم سیّد ابن طاووس و دیگرى روح مرحوم سیّد مهدى بحرالعلوم رضوانُ اللهِ علیهما؛ این دو نفر گفته بودند: ما وقف خدمت حضرت أمیر المؤمنین علیه السّلام هستیم، و ابداً مجالى براى پائین آمدن نداریم.
حضرت علّامه طباطبائى مدّ ظلُّه فرمودند: از عجائب و غرائب این بود كه وقتى، یك كاغذ از تبریز از ناحیه برادر ما به قم آمد، و در آن برادر ما نوشته بود كه این شاگرد روح پدر ما را احضار كرده و سؤالاتى نموده‏ایم و جوابهائى داده‏اند، و در ضمن گویا از شما گله داشته‏اند كه در ثواب این تفسیرى كه نوشته‏اید، ایشان را شریك نكرده‏اید.
ایشان میفرمودند: آن شاگرد أبداً مرا نمى‏شناخت و از تفسیر ما اطّلاعى نداشت، و برادر ما هم نامى از من در نزد او نبرده بود؛ و اینكه من در ثواب تفسیر پدرم را شریك نكرده‏ام، غیر از من و خدا كسى نمى‏دانست، حتّى برادر ما هم بى اطّلاع بود، چون از امور راجعه به قلب و نیّت من بود.
و اینكه من در ثواب آن پدرم را شریك نكرده بودم، نه از جهت آن بود كه میخواستم إمساك كنم بلكه آخر كارهاى ما چه ارزشى دارد كه حالا پدرم را در آن سهیم كنم؛ من قابلیّتى براى خدمت خودم نمى‏دیدم.
(تفسیر «المیزان» تفسیرى است كه از صدر اسلام تا بحال مانند او از نقطه نظر به هم پیوستن آیات و بیانات قرآنى نوشته نشده است. و یكروز من خدمت ایشان عرض كردم كه در بعضى از جاهاى این تفسیر چنان عنان قلم آیات را به هم پیوسته و ربط داده كه جز آنكه بگوئیم در آن حال تأییدات الهیّه و الهامات سبحانیّه آنرا بر فكر و زبان و قلم شما جارى كرده است محمل دیگرى ندارد. و اگر این تفسیر در حوزه‏هاى علمیّه تدریس شود و بدان افكار پرورش یابد، پس از دویست سال ارزش و قیمت این تفسیر معلوم مى‏شود.
ببینید: این مرد چنین تفسیرى نوشته و فعلًا كه در زمان حیات ایشان است در تمام دنیا جزء اصول معارف شیعه محسوب مى‏شود، و علماء بزرگ خود را از آن بى نیاز نمى‏بینند؛ چقدر این مرد بزرگوار و متواضع است كه مى‏گوید: آخر ما چه كارى كرده‏ایم؟ چه عمل قابلى انجام داده‏ایم؟)
فرمودند: نامه برادر كه به من رسید، بسیار منفعل و شرمنده شدم. گفتم: خدایا! اگر این تفسیر ما در نزد تو مورد قبول است و ثوابى دارد، من ثواب آنرا به روح پدرم و مادرم هدیّه نمودم. هنوز این مطلب را در پاسخ نامه برادر به تبریز نفرستاده بودم كه بعد از چند روز نامه‏اى از برادرم آمد كه ما این بار با پدر صحبت كردیم خوشحال بود و گفت: خدا عمرش بدهد، تأییدش كند؛ سیّد محمّد حسین هدیّه ما را فرستاد. [1]

__________________________________________________
[1]
لا یخفَى آنكه این داستان احضار ارواح را كه نقل كردیم فقط به منظور استشهاد به آن براى تجرّد نفس و بقاى روح بعد از خلع مادّه و بدن عنصرى است نه براى تأیید جواز این عمل؛ گرچه صحّت این عمل و امكان ارتباط و تكلّم با ارواح فى الجمله جاى تردید نیست لیكن این معنى منافات با عدم تجویز شرعى به جهاتى كه در نزد شارع مقدّس مشخّص بوده است ندارد؛ مانند علم موسیقى كه از شعب علوم ریاضى محسوب و در صحّت آن و آثار واقعیّه مترتّبه بر آن مانند غمگین كردن و خوشحال نمودن و خندانیدن و به گریه در آوردن و به خفّت در آوردن یا سنگین كردن نفس و أحیاناً خلع و لبس، جاى شبهه و تردید نیست ولیكن شارع به جهت مفاسدى كه بر این علم صحیح مترتّب بوده است آنرا تحریم نموده است. و نظیر علم سحر و ارتباط با جنّ و تسخیر نفوس شمس و قمر و زهره و عطارد و سائر كواكب كه با وجود واقعیّت و حقیقتى كه فى الجمله در آثار آن مشهود است شارع مقدّس آنرا تحریم نموده و باب بهره بردارى از این طریق را به جهت مفاسد متضمّنه مسدود نموده است. علم احضار ارواح كه شعبه‏اى از كهانت است، در شرع أنور ممنوع بوده و حضرت استاد علّامه طباطبائى مدّ ظلّه خود نیز بر همین منوال مشى مى‏نمایند.

معادشناسی : علامه طهرانی
منبع: azha.ir
پنج شنبه 17/5/1392 - 1:9
شخصیت ها و بزرگان
بسم الله الرحمن الرحیم


یکی از اساتید می فرمود: بیست سال بود که با مرحوم علامه طباطبایی (ره) ارتباط داشتم. در این بیست سال یکبار از ایشان « من » نشنیدم. می گفت: « بنده ». بوی استقلال وجود حتی در کلامش نیز وجود نداشت. آنهایی که تربیت شده اند اینگونه می باشند. همه ما بنده ایم و باید در زندگیمان بوی منیّت را از بین ببریم. بوی منیّت نمی گذارد تا انسان متعالی شده و رشدکند. ما انسانی هستیم که مقصدمان ابدیّت است و رو به ابدیّت هستیم، بطرف لا یتناهی در حرکت هستیم؛ انسانهایی که هر چه داریم از خداوند است.
منبع: azha.ir
پنج شنبه 17/5/1392 - 1:8
شخصیت ها و بزرگان
بسم الله الرحمن الرحیم

مرحوم علامه طباطبایى رضوان الله علیه از نوادر و مفاخر اسلام در طول تاریخ بوده است كه حقاً میتوان او را به عنوان سمبل انسان كامل و ظهور تشیع علوى در كالبد انسانى متعال به عرصه علم و معرفت معرفى نمود، شخصیتى كه وجود علمى و حقیقت روحانى خود را به دو جنبه طهارت باطن واحاطه بر علوم و معارف ظاهریه و باطنى ه به مرتب ه كمال رسانده بود، علامه طهرانى كه مدت هفت سال روزى چند ساعت از وقت خود را به اكتساب معارف الهیه از این شخصیت بى بدیل گذرانده بود و به عنوان شاگرد خاص وممتاز ایشان مورد توجه استاد خویش قرار گرفته بود در مقام تعرِیف از ایشان مى فرمود: علامه طباطبایى فردى است كه ملائكه هیچگاه بدون وضو و طهارت اسم ایشان را بر زبان نمى آورند و اگر ما ایشان را درك نمى كردیم خسرالدنیا و الآخرة بودیم‏
متن مقاله: در احوال علامه طباطبائى رضوان الله علیه‏
در روز پنجشنبه 29/ ج 1/ 1403 جناب محترم ثقة الاسلام آقاى حاج سید محمد على میلانى دام توفیقه درباره مرحوم استاد ما علّامه طباطبائى رضوان الله علیه گفتند: رئیس انجمن فرهنگى مصر: شیخ محمّد فحّام و معاون او شیخ شِرْباصىّ در مشهد مقدّس نزد پدرم آمدند؛ و از جمله سخنانشان این بود كه ما تفسیر المیزان را از بهترین تفاسیر یافته‏ایم و تا جلد هجدهم آن را مطالعه كرده‏ایم و دو جلد دیگر آنرا نیافته‏ایم؛ و خیلى اشتیاق داشتند كه از نزدیك علّامه طباطبائى را نیز ببینند؛ امّا علّامه طباطبائى در آن وقت كه در شهر مقدّس مشهد بودند؛ در خارج شهر رفته بودند و لذا ملاقات حاصل نشد؛ ولیكن مرحوم پدرم جلد نوزدهم و بیستم را تهیّه و براى آنان به مصر فرستادند.
این بود حكایت جناب آقاى میلانى زاده؛ و امّا جناب مستطاب حجّةالاسلام آقاى حاج شیخ محمّدرضا مهدوى دامغانى زید توفیقه همین مطلب را در یكسال و نیم قبل بدین‏طریق بیان كردند: كه چون بین ایران و مصر روابط دوستانه برقرارشد؛ و بنا شد؛ روابط فرهنگى بین دو كشور برقرار شود؛ از طرف مصر شیخ محمّد فحّام و شرباصىّ به ایران آمدند؛ و از مجامع فرهنگى بازدید و با علماء ملاقات كردند.
من كه از شاگردان و معتمدان مرحوم میلانى بودم، نزد من فرستادند و پیام دادند كه: اوّل وقت فردا میل دارم شما را ملاقات كنم. من فردا اول وقت به حضورشان رفتم؛ فرمودند: دو نفر از شخصیّت‏هاى مصر از طرف انجمن روابط فرهنگى ایران و مصر بناست نزد ما بیایند؛ شما هم در آن جلسه حضور داشته باشید و از طرفى باید چیزى به آنها هدیه كنیم؛ شما چه چیز را مصلحت مى‏دانید؟!

من گفتم: دوره تفسیرالمیزان؛ هم علمى است و هم كتاب شریف و معتبر و مناسبت با این ملاقات را دارد. ایشان فرمودند: به نظر من هم همین رسیده بود؛ و لذا یكدوره از المیزان تهیّه كردند كه در وقت ملاقات به آنها هدیه كنند؛ و از طرفى به نزد حضرت علّامه طباطبائى پیام دادند كه ایشان هم در آن مجلس حضور بهم رسانند ولیكن به جهت ابراز كسالت، علّامه از حضور در مجلس خوددارى كردند.
و درباره ادبیّت عربى تفسیرالمیزان، جناب آقاى میلانى‏زاده فرمودند: از نقطه نظر قیاس ادبیّت المیزان و الغدیر در زمان حیات هر دو مؤلّف بزرگوار آنها؛ از مرحوم حاج شیخ محمد حسین كاشف‏الغطاء كه استاد ادبیّت و عربیّت و فرید عصر در زمان خود بود، چون از الغدیر سؤال شد، در جواب فرمود: معلوم است كه آنرا ایرانى نوشته است؛ وچون از داماد مرحوم آقا سیّد شرف الدین عاملى: آقاى شیخ عبدلله سُبَیْتى سؤال شد؛ در جواب گفت: معلوم است كه آن را غیر عرب نوشته است. ولیكن از المیزان چنین نقل‏هائى نشده است؛ علاوه بر آن كه از آقا سیّد محمد حسین فضل الله كه در غازیه لبنان ساكن و از مشاهیر ادبیّت عرب هستند، نقل شده است كه: تفسیر المیزان از نقطه نظر ادبیّت از جزو كتاب‏هاى معتبر ادبى در نزد جوانان و دانشگاهیان لبنان است.
و آقاى میلانى‏زاده فرمودند: با آنكه مرحوم امینى نسخه خود را در نجف اشرف در نزد مرحوم آقا شیخ محمّد علىّ اردوبادى مى‏برده و مى‏خوانده است، و آن مرحوم كه در ادبیّت عرب ممتاز بوده است، تصحیح مى‏نموده است؛ و عروة الوثقى مرحوم یزدى را كه دو نفر عرب: آقا شیخ احمد كاشف الغطاء و آقا سیّد احمد خوانسارى تصحیح كرده‏اند؛ و كفایه مرحوم آخوند خراسانى را نیز تصحیح كرده‏اند بدین‏گونه كه مرحوم سیّد محمد كاظم یزدى كه از كوفه به نجف مى‏آمده است، در عَرَبانه نوشته‏اى از عُروه را براى شیخ احمد كاشف الغطاء و حاج سیّد احمد خوانسارى مى‏خوانده است و این دو نفر آن را تصحیح مى‏نموده‏اند. و أما مرحوم آخوند خراسانى كفایة الاصول را بدین ترتیب نوشته است كه: مرحوم شیخ محمّد صالح علّامه سمنانى كه دوره اوّل درس مرحوم آخوند مى‏رفته است؛ مطالب را براى خود مى‏نوشته است، سپس آن را مرحوم آخوند از وى مى‏گرفته است؛ و بالنّتیجه «كفایة الأصول» تنظیم و تحریر یافته است. ولیكن تفسیرالمیزان حتّى تصحیح مطبعه‏اى آن‏هم توسّط خود علّامه انجام مى‏گرفت رحمة الله علیه؛ و در آن وقتى كه علّامه مشغول نوشتن آن بود، و فقط گاهگاهى چاهى كم رنگ مى‏خورد؛ و یا یك نصفه سیگار مى‏كشید؛ و سیگار ایشان اشنو بود و یك پاكت آن، هفت قران (ریال) ارزش داشت؛ چه بسا ایشان پول سیگار را نداشت.

روزى ما در معیّت پدرم و عموهایم یك درشكه از تبریز براى دهى كه علّامه در آن سكونت داشت (شاد آباد ویا غیر آن) گرفته و سوار شده ومى‏رفتیم و قبلًا عموهایم با پدرم سخن از قبله به میان آورده بودند و هنوز قبله‏نماى رزم‏آرا به میان نیامده بود. در بین راه كه درشكه مى‏رفت، عموهایم به پدرم گفتند: این شخص مگر چه شخصیّتى است كه شما با درشكه از تبریز به سوى او به آن دِه مى‏روید؟! پدرم گفت: همان كسى است كه در حلّ این مسائل (قبله كه قبلًا مورد سخن بوده است) استاد و فرید است.
ودر غالب از موارد و اوقات مرحوم پدرم مى‏گفت: علّامه طباطبائى علومى را دارد كه ما نداریم؛ و منظور پدرم از آن‏علوم،
علوم باطنى و غیبى بوده است.
یك روز من با حضرت علّامه طباطبائى و دو نفر دامادشان آقاى مناقبى وآقاى قدّوسى با ماشین سوارى از سبزوار به مشهد مى‏آمدیم وبنا شد مشاعره كنیم. ما سه نفر در یك‏طرف و علّامه به تنهائى در طرف دیگر بود، ما سه نفر كه مجموعاً نتوانستیم از ایشان برنده شویم، بلكه علّامه بود كه ما را محكوم مى‏كرد؛ نه با یك بیت شعر بلكه با چند بیت كه مرتّباً به عنوان شاهد مى‏آورد وحقّاً ما از احاطه ایشان به شعر و ادبیّت در شگفت افتادیم.
آقا سید محمدعلى میلانى مى‏گفتند: علّامه درتشخیص خطّهاى قدیمى و اساتید فنّ خطّ، استاد بودند و خطّهاى معروفین را به طرز بى‏نظیرى مى‏شناختند، بطورى كه در بعضى از اوقات اساتید خطشناسى براى شناختن بعضى از خطوط به ایشان مراجعه مى‏كردند وایشان بدون درنگ مى‏گفتند: این خطّ مثلًا از فلان است.
یكى از اساتید اهل فنّ خطّ براى ما مى‏گفت: روزى ما مقدار زیادى از خطوط را كه نمى‏شناختیم، به محضر ایشان بردیم وایشان یك‏یك را مى‏گفتند كه از كیست؛ وسریعاً كنار مى‏گذاردند. مثلًا مى‏گفتند: این از مرحوم درویش است، این خطّ میرعماد است، این خطّ میرزا غلامرضا كلهر است، این خطّ احمد نیریزى است؛ وهمچنین تا آخر مجموعه را یكایك سریعاً گفتند واوراق را روى هم مى‏گذاردند.
پس از انجام این مهمّ ما پرسیدیم: بسیار خوب! شما این‏طور مبیّن و روشن ساختید. ولى حالا بفرمائید: به چه دلیل این‏طور مى‏گوئید؟ وبراى ما چه حجّتى باشد؟!

ایشان یكایك از اوراق را برداشتند وشیوه یكایك از اساتید خطّ را بیان مى‏كردند وسپس مى‏فرمودند: این قطعه داراى این شیوه واین خصوصیّات است كه این نیز براى ما بسیار مُعجِب بود.
*** در احوال مرحوم علّامه طباطبائى رحمة الله علیه و قضیّه‏اى از سید محمد حسین حسینى طهرانى‏
آقا سیّد محمّدعلى میلانى از قول آقا شیخ محمّد تقى قمى عضو دارالتقریب نقل كردند كه او گفت: من به یكى از علماءِ درجه اوّل جامع الأزهر كه میل داشت به اقوال وفتاواى شیعه وجهات اختلاف آن با اقوال اهل سنّت مطلع شود، دو كتاب علّامه: تذكره؛ وشیخ طوسى: خِلاف را دادم؛ و او پس از مطالعه، چنان شیفته این دو كتاب شد واز سیطره این دو عالم بزرگوار بر اقوال عامّه در هر مسئله به شگفت در آمده بود كه مى‏گفت: من اقوال علماء عامّه: چون مالك و شافعى و ابوحنیفه واحمد حنبل وغیرهم را از روى این دو كتاب بهتر مى‏توانم پیدا كنم تا از روى كتابهاى خودمان؛ و لذا از روزى كه این دو كتاب را مطالعه كردم هروقت بخواهم بر مسئله‏اى بنابه قول یكى از علماء خودمان واقف شوم بدین دو كتاب مراجعه مى‏كنم و از مراجعه به كتب خودمان منصرف مى‏شوم.
منبع جنگ شماره 15 از صفحه 47 تا صفحه 51
پنج شنبه 17/5/1392 - 1:8
شخصیت ها و بزرگان
امام خمینی(ره)؛

«آقای طباطبایی مرد بزرگی است و حفظ ایشان با این مقام علمی لازم است.»

مقام معظم رهبری؛

«این چشمه جوشان و فیاض دانش و عرفان و تقوای اسلامی علامه طباطبایی در راه تعلیم و تربیت شاگردانی كه هر یك در عالم اسلام دانشمندی برجسته‌اند، توقیفی كم‌مانند داشته است... آیت‌الله علامه طباطبایی مجموعه‌ای از معارف و فرهنگ اسلام بود.»

شهید مطهری؛

«این مرد واقعا یكی از خدمتگزاران بسیار بزرگ اسلام است، او به راستی مجموعه تقوا و معنویت است،‌ در تهذیب نفس مقامات بسیار عالی طی كرده... كتاب تفسیرالمیزان ایشان یكی از بهترین تفاسیری است كه برای قرآن مجید نوشته شده است... من می‌توانم ادعا كنم كه بهترین تفسیری است كه در میان شیعه و سنی از صدر اسلام تا امروز نوشته شده است...»

آیت‌الله جوادی آملی؛

«علام طباطبایی، عارف كامل بود، عارفی بود كه خدای متعال مهم‌ترین آرمان و آمال او بود. علامه طباطبایی عصاره شرح صدر بود... اگر استاد علامه طباطبایی را فارابی عصر بنامین سخنی به گزاف نگفته‌ایم.»

دكتر علی شریعتی؛

«در تهران جلسات هفتگی‌ای تشكیل می‌شد با حضور پروفسور هانری كربن استاد دانشگاه سوربن و اسلام‌شناس معروف و متخصص منحصر به فرد فرهنگ شیعی در غرب، و شركت آقای سیدمحمدحسین طباطبایی مدرس حكمت و مفسر قرآن در قم و دیگر فضلا و دانشمندان قدیم و جدید. طباطبایی گویی سقراط است كه نشسته و گرداگردش را شاگردان گرفته‌اند و كربن نیز فاضل خوش ذوقی كه می‌كوشد تا از این اقیانوس عظیم افكار و عواطف گونه‌ای كه فرهنگ اسلام و شیعی را ساخته است، جرعه‌هایی بنوشد.»

آیت‌الله حسن‌زاده آملی؛

«به محضر مبارك جناب آیت‌الله حاج شیخ محمدتقی آملی - رضوا‌ن‌الله تعالی علیه - مشرف شدم كه سخن از علامه طباطبایی، ‌به میان آوردم. مرحوم آقای آملی به من فرمودند: آقا اگر كسی باید در تحت تصرف و تعلیم كاملی به جایی برسد و قدمی بر دارد، من برای شما بهتر از جناب آقای طباطبایی، كسی را نمی شناسم...»

آیت‌الله جعفر سبحانی؛

«از نظر علمی و فرهنگی نباید مرحوم علامه طباطبایی را یك فرد به حساب بیاوریم، چرا كه ایشان به تنهایی خود یك امت بود... از نظر اشاعه فرهنگ اسلامی و تحكیم آن در این عصر كار امتی را انجام داد. مرحوم علامه طباطبایی، فلسفه را از آن حالت عرضی به حالت فرشی درآورد و به اصطلاح آن را عمومیت بخشید.»

آیت‌الله ابراهیم امینی؛

«علامه طباطبایی از آن شخصیت‌هایی است كه در تمام رشته‌های علمی، فلسفی و اسلامی تخصص و تبحر داشته، شخصیت كم‌نظیری در میان علمای اسلامی است.»

آیت‌الله العظمی خویی؛

«او یك مغز متفكر و انسان فوق‌العاده قوی و نیرومندی است»

محمد جواد مغنیه (نویسنده معروف لبنانی)؛

«از وقتی كه المیزان به دست من رسیده است، كتابخانه من تعطیل شده و پیوسته روی میز مطالعه من كتاب المیزان قرار دارد.»

بهاءالدین خرمشاهی؛

«المیزان، مهم‌ترین و جامع‌ترین تفسیر شیعه پس از مجمع البیان طبرسی در قرون جدید است.»

دكتر حداد عادل؛

«در یكی از مسافرت‌های خارجی با دانشمندی مسلمان كه اهل مالزی بود برخورد نمودم، دیدم از او حوزه‌های علمیه ما تنها یك چیز داشت و آن تفسیر المیزان علامه طباطبایی بود كه اشتیاقی نسبت بدان داشت و می‌گفت از بیروت تهیه نموده‌ام و ما در آنجا به خود می‌بالیدیم كه دانشمندی داریم كه در عصر خود جهانی شده است.»

آثار

تفسیرالمیزان؛

این كتاب حاصل بیست سال كوشش و پشتكار مرحوم علامه است. دایره‌المعارفی گران‌بها و دربردارنده بحث‌های فلسفی، اجتماعی، روایی، ‌اعتقادی، ‌تاریخی و ... با تكیه بر آیات قرآن كریم است.

بدایه الحكمه؛

كتابی است بسیار مفید و حائز اهمیت كه به منظور یك دوره تدریس فشرده فلسفه برای دوستداران علوم عقلی در مدرسه حقانی قم و به درخواست شهید قدوسی تدوین شد. در این كتاب همچون نهایه از متون درسی حوزه و برخی دانشگاه‌های كشور قرار گرفته است.

نهایه الحكمه؛

این اثر برای تدریس فلسفه با توضیحی بیشتر و عمقی‌ افزون‌تر و سطحی‌ عالی‌تر تدوین شد.

اصول فلسفه و روش رئالیسم؛

بینش علامه و شناخت مقتضیات زمان و مكان باعث نگارش این اثر نفیس شد. مباحثی كه در آن روز ماتریالیست‌ها و مادیون مطرح می‌كردند تا با انحراف اندیشه جوانان، كویری بی‌حاصل از پهنه وجود آدمیان به وجود آورند موجب شد مرحوم علامه طباطبایی قلم به دست بگیرد، اثری گرانقدر و روشنی‌ آفرین برای همیشه پدید آورد.

شیعه در اسلام؛

در این اثر گران‌بها كیفیت پیدایش شیعه، انشعابات آن،‌ اعتقادات شیعه دوازده امامی، ‌توحید، ‌نبوت،‌ معاد و امام‌شناسی بحث شده و در پایان پیرامون تاریخ زندگی دوازده امام(ع) و ظهور امام عصر، حضرت مهدی(عج) به اختصار نكات بسیار مفیدی بیان شده است. این كتاب به زبان انگلیسی نیز ترجمه شده است.

روابط اجتماعی در اسلام؛

انسان و اجتماع، انسان و رشد اجتماعی او، پایه زندگی اجتماعی، آزادی در اسلام، مرز مملكت اسلامی و پیروزی دین حق در سراسر جهان عناوین این كتاب پرارج است.

عقاید و دستورهای دینی؛

تعریف دین، ارتباط با خدا و آثار آن، فطری بودن دین، تاریخ ادیان، پیامبران گذشته و انبیای اولوالعزم، ‌دعوت رسول خدا و هجرت و جنگ‌های ایشان، امامت استمرار نبوت، ولایت و اهل بیت(ع) مباحثی اخلاقی برای خودسازی و جامعه‌سازی، مباحثی فقهی علمی و .. از مطالب این كتاب است.

بررسی‌های اسلامی؛

مجموعه‌ای است زرین از مقالات و رساله‌های استاد كه همچون دایره‌المعارفی گران‌بها‌ در علوم اسلامی نورافشانی می‌كند.

محاكمات بین دو مكاتبات؛

نظرات مرحوم علامه طباطبایی پیرامون مجموعه مكاتبات عارف فرزانه مرحوم سیداحمد كربلایی به حكیم نامدار، ‌مرحوم محمدحسین كمپانی غروی است.

لب‌اللباب؛

مجموعه درس‌های اخلاق استاد كه در سال‌های 1369 و 1368 هجری قمری برای برخی از فضلای حوزه علمیه قم بیان فرموده‌اند.


----------------------------------
(1) منبع: علامه سید محمدحسین طباطبایی، مجموعه مفاخر ایران زمین، جلد 9، مركز آموزش سازمان فرهنگی، هنری شهرداری تهران، چ اول 1385

(2) منبع: هفته‌نامه همشهری جوان، شماره 237

منبع ایسنا و تابناک
پنج شنبه 17/5/1392 - 1:7
شخصیت ها و بزرگان
[تصویر: 41975_547.jpg]

... و بالاخره چند روز بعد 24 آبان‌ماه 1360 هجری ‌شمسی علامه كه همیشه از ابدیت سخن می‌گفت از این عالم خاكی رخت بر بست.

امام خمینی(ره) در پیام تسلیت خود به همین مناسبت فرمودند: «من باید از این ضایعه‌ای كه برای حوزه‌های علمیه و مسلمین حاصل شد و آن رحلت مرحوم علامه طباطبایی است،‌ اظهار تاسف كنم و به شما ملت ایران به‌خصوص حوزه‌های علمیه تسلیت عرض كنم.»

علامه از خود دو پسر و دو دختر به یادگار گذاشته است. فرزند ارشد ایشان سیدعبدالباقی به كارهای صنعتی مشغول است و سیدنورالدین در تبریز زندگی می‌كند. داماد اول ایشان آیت‌الله قدوسی است كه فرزند بزرگش در منطقه هویزه به شهادت رسید.

ویژگی‌های شخصیتی علامه

علامه طباطبایی در طول زندگی پربركت خود همواره پاسخگوی پرسش‌های جوانان اطرافش بود.

آنچه در پی می‌آید پرسش یك جوان و پاسخ ایشان به وی است:

« محضر مبارك حضرت آیت‌الله العظمی جناب آقای طباطبایی، سلام علیكم و رحمت‌الله و بركاته.

جوانی هستم 22 ساله كه تنها ممكن است شما باشید به این سوال من پاسخ گویید. در محیط و شرایطی زندگی‌ می‌كنم كه هوای نفس و آمال بر من تسلط فراوان دارند و مرا اسیر خود ساخته‌اند و سبب باز ماندن من از حركت به سوی الله شده‌اند.

درخواستی كه از شما دارم این است كه بفرمایید بدانم به چه اعمالی دست بزنم تا بر نفس مسلط شوم و این طلسم شوم را كه همگان گرفتار آنند بشكنم و سعادت بر من حكومت كند؟ لطفا نصیحت نمی‌خواهم بلكه دستورات عملی برای پیروزی لازم دارم. (23/10/1355)»

«سلام علیكم
برای موفق شدن و رسیدن به منظوری كه در نامه مرقوم داشته‌اید، لازم است همتی برآورده و توبه‌ای نموده، به مراقبه و محاسبه پردازید. به این نحو كه هر روز كه هنگام صبح از خواب بیدار می‌شوید، قصد جدی كنید كه در هر عملی كه پیش می‌آید رضای خدا را مراعات خواهم نمود، آن وقت در سر هر كاری كه می‌خواهید انجام دهید نفع آخرت را منظور خواهید داشت؛ به طوری كه اگر نفع اخروی نبود، انجام نخواهید داد و وقت خواب چهار، پنج دقیقه در كارهایی كه روز انجام داده‌اید فكر كرده و یكی یكی از نظر خواهید گذرانید. هر كدام مطابق رضای خدای انجام یافته شكر بكنید و هر كدام تخلف شده استغفار. این رویه سخت است و در ذائقه نفس، تلخ. ولی كلید نجات و رستگاری است و هر شب پیش از خواب اگر توانستید سور مسبحات (حدید – حشر – صف – جمعه و تغابن) را بخوانید و پس از 20 روز، حالات خود را برای بنده بنویسید، ان‌شاءالله موفق خواهید بود. والسلام علیكم»(2)

*اخلاق شاگردپروری؛

بهترین سیرت و خوی و خلقی كه از روحیه عالیقدر علامه طباطبایی حكایت می‌كرد، اخلاق شاگردپروری و كادرسازی در حوزه علمیه بود و بر این كار اصرار و ولع وصف‌ناپذیری از خود نشان می‌داد.

*جواب‌گویی به سوالات؛

استاد غلامحسین دینانی یكی از شاگردان علامه می‌گوید: «من كه خودم یكی از شاگردانش بودم. هیچ وقت در هیچ سوالی خودم را كنترل نمی‌كردم، چون می‌دانستم ایشان آنقدر بزرگوار است كه هر چه دلت خواست می‌توانی بگویی. در مقابل سوال رو ترش نمی‌كرد و به همین جهت ما احساس آزادی می‌كردیم و هر چه در دل داشتیم می‌گفتیم. ایشان هم با كمال بردباری با ما هم‌نفسی می‌كرد و كنار می‌آمد و جواب می‌داد.»



*زندگی خانوادگی؛

علامه با وجود حجم زیاد كارهایش، هیچ وقت از خانواده خود غافل نمی‌شد. همیشه در برنامه روزانه‌اش ساعتی را به خانواده‌اش اختصاص می‌داد و آن را بهترین اوقاتش می‌دانست و می‌گفت: «این ساعت تمام ناراحتی‌هایم را برطرف می‌كند.» علامه در خانه هم مثل بقیه جاها هرگز عصبانی نمی‌شد و اعضای خانواده‌اش صدای بلند حرف زدنش را نشنیده بودند. بچه‌هایش را بسیار دوست داشت، با آن‌ها مهربان و خوش‌رفتار بود و تا اندازه‌ای كه می‌توانست وقتش را صرف بازی با آن‌ها و سرگرم كردنشان می‌كرد. دخترها را تحفه‌های ارزنده و نعمت‌های خداوندی می‌دانست و می‌گفت: «این‌ها امانت خدا هستند هر چه به این‌ها بیشتر احترام بگذاریم، خدا و پیغمبر خوشحال‌تر می‌شوند.» حتی نام آن‌ها را هم با پسوند سادات صدا می‌زد و با آن‌ها با احترام و محبت بیشتری رفتار می‌كرد تا در زندگی آینده‌شان همسران خوب و بانشاط و مادران شایسته و لایقی باشند. وقتی دخترهایش به خانه بخت رفتند، هر هفته به انتظار دیدن‌شان می‌نشست خودش از آن‌ها پذیرایی می‌كرد و حتی نمی‌گذاشت آن‌ها برایش چای بیاورند. می‌گفت: «نه!‌ شما مهمان هستید و سید، من نباید به شما دستور بدهم.»



*زمان‌شناسی؛

دختر علامه می‌گوید: «.. مرحوم پدرم در دوران نوشتن المیزان كه عمر طولانی از ایشان برد، همواره دقت‌ها و ظرافت‌های عملی را می‌دانستند و رعایت می‌كردند. ایشان جنبه‌های علمی و آماری موجود آن عصر را مورد توجه قرار می‌دادند به طوری كه حتی بخش آماری یونسكو در مكاتبات ایشان با مسئولان آن سازمان و استعلام مباحثات و یا آمارهای مختلف، با استاد همكاری می‌كردند و از او كمك می‌گرفتند.

*پشتكار بالا؛

علامه پشتكار عجیبی داشت. چندین سال برای تفسیر زحمت كشید و اصلا احساس خستگی نكرد، شب و روز نمی‌شناخت، از صبح زود تا ساعت 12 مشغول مطالعه و تحقیق و تالیف بود و بعد از نماز و صرف غذا و استراحت مختصر، تا غروب كار می‌كرد. ایشان روزی 14 ساعت كار می‌كرد و از روزهای سال فقط یك روز را تعطیل می‌كرد؛ آن هم روز عاشورا.

*توسل به اهل بیت؛

از جمله خصوصیات علامه طباطبایی، توسل فوق‌العاده‌ وی به اهل بیت(سلام‌الله علیهم اجمعین) است. او یكی از رموز اصلی موفقیت خود را، همین توسل به اهل بیت می‌دانست.

*روش تدریس؛

در تدریس، ویژگی‌های منحصر به فردی داشت كه آنها را می‌توان به این صورت جمع‌بندی كرد: 1- تدریس آرام و آهسته، 2- روشن كردن اصل موضوع، 3- استدلال كردن توام با دلیل و برهان، 4- احترام گذاشتن به بزرگان ضمن انتقاد از آنان، 5- بها دادن به نظر شاگردان، 6- پیوند دادن دین و عقل

*پیش مطالعه؛

علامه طباطبایی در زندگی‌نامه خویش می‌گوید: «در اوایل تحصیل كه به صرف و نحو اشتغال داشتم علاقه زیادی به ادامه تحصیل نداشتم و از این روی هر چه می‌خواندم نمی‌فهمیدم و چهار سال به همین نحو گذرانیدم، پس از آن یك باره «عنایت خدایی» دامن‌گیرم شد و عوضم كرد و در خود یك نوع شیفتگی و بی‌تابی نسبت به تحصیل كمال حسن نمود به طوری كه از همان روز تا پایان تحصیل كه تقریبا هجده سال طول كشید، هرگز نسبت به تعلیم و تفكر احساس خستگی و دلسردی نكردم و زشت و زیبای جهان را فراموش كردم، بساط معاشرت با غیراهل علم را به كلی برچیدم و در خورد و خواب و لوازم دیگر زندگی به حداقل ضروری قناعت نموده باقی را به مطالعه می‌پرداختم، بسیار می‌شد (به ویژه در بهار و تابستان) كه شب را تا طلوع آفتاب به مطالعه می‌گذارندم و همیشه درس فردا شب را از پیش مطالعه می‌كردم، اگر اشكالی پیش می‌آمد با هر خودكشی بود حل می‌نمودم. وقتی كه به درس حضور می‌یافتم از آن چه استاد می‌گفت قبلا روشن بودم. هرگز اشكال و اشتباه درس را پیش استاد نبرده‌ام.»

*تحقیق علمی در شب قدر؛

آیت‌الله حسن‌زاده آملی در رابطه با پیگیری و استمرار روحیه تحقیق در علامه طباطبایی می‌فرماید: «حضرت علامه طباطبایی شب قدر را به بحث و تحقیق آیات قرآنی احیاء می‌كرد و تفسیرش در این شب فرخنده به پایان رسید.»

*صرفه‌جویی در وقت؛

از ویژگی‌های علامه طباطبایی دقتی بود كه در صرفه‌جویی در وقت داشت. ایشان تفسیرالمیزان را كه می‌نوشت، چرك نویس نداشت. ابتدا بی‌نقطه می‌نوشت بعد كه مرور می‌كرد مجددا آن را نقطه‌گذاری می‌كرد، سوال شده بود « آقا چرا اول بی‌نقطه می‌نویسید؟» فرموده بود: «من حساب كرده‌ام اول كه بی‌نقطه می‌نویسم و بعد در مرور نقطه می‌گذارم، چند درصد در وقتم صرفه‌جویی می‌شود.»

*استادان برجسته؛

درك كردن استادانی همچون «آیت‌الله میرازی نائینی"، «آیت‌الله سیدابوالحسن اصفهانی"، «آیت‌الله شیخ ضیاءالدین عراقی» و از همه بیشتر «آیت‌الله شیخ محمدحسین اصفهانی» معروف به «كمپانی» كه به نظر علماء بزرگ، ایشان موفق‌ترین دانشمند در فقه و اصول در قرن حاضر بود، بی‌تاثیر در موفقیت‌های ایشان نبود.

*مدرس اخلاق؛

نجمه‌السادات طباطبایی، دختر علامه، درباره خصوصیات اخلاقی پدرش می‌گوید:‌ «مقید به نماز اول وقت، بیداری شب‌های ماه رمضان، قرائت قرآن با صدای بلند و نظم در كارها بودند و دست رد به سینه كسی نمی‌زدند و این به سبب عاطفه شدید و رقت قلب بسیار ایشان بود. روزی به من گفتند: « از صبح تا به حال 24 بار به خانه رفته‌ام و مراجعات مردم را جواب داده‌ام. بسیار كم حرف بودند و دیگران را هم به كم حرفی سفارش می‌كردند. پرحرفی را موجب كمی حافظه می‌دانستند. بسیار ساده صحبت می‌كردند، به طوری كه گاهی آدم گمان می‌كرد ایشان یك فردی عادی و عامی است، نه یك عالم و فیلسوف.»

[تصویر: 41977_361.jpg]

*علاقه به خوش‌نویسی؛

خط نستعلیق و شكسته علامه از بهترین و شیواترین انواع خط بود؛ گرچه در اواخر عمر به علت كسالت اعصاب و رعشه حاصل در دست، دست ایشان تكان داشت و خط مرتعش بود ولی جوهره خط، حكایت از استادی این فن را داشت. خودشان می‌گفتند: «قطعاتی از خط زمان جوانی مانده است كه وقتی به آن‌ها نگاه می‌كنم در تعجب می‌افتم كه آیا این خط من است.»

مروری بر اندیشه‌های علامه

اسلام، دین عقل‌محور؛

« ... اسلام دینی است كه احكامش را بر اساس ویژگی‌های انسان و در راستای ارضای غرایز و فطریات وی بنیان نهاده و در عین حال، در تنظیم و پی‌ریزی احكام و قوانینش «عقل محور» است و احساسات و عواطف را بر آن اساس مورد توجه قرار می‌دهد... اسلام به جامعه بشری نمی‌گوید من خیر و صلاح شما را در پیروی از دعوت من و به كار بستن مواد آن می‌بینم، شما نیز به تشخیص من ایمان آورده و آن را بپذیرید، بلكه می‌گوید از هوس‌بازی و خرافه‌پرستی دست بردارید، آنچه را واقعا و حقا صلاح و خیر جامعه شما در آن است و به حسب فطرت خدادادی، خیر و صلاح بودن آن را درك می‌كنید و تشخیص می‌دهید، به كار بندید و بالاخره اسلام، اعتقاد حق و عمل حق است، نه اسم یك سلسله اعتقادات و اعمال كه كوركورانه بایست به حقانیت آن‌ها ایمان آورد...»

*دنیا برای انسان؛

اسلام می‌گوید: « حق این است كه دنیا برای انسان خلق شده، نه انسان برای دنیا. در این صورت انسان، اول باید ذات خود را بشناسد و با نیروی تعقل و واقع‌بینی، صلاح خود و جامعه خود را تشخیص دهد، سپس دست به كار بزند، نه اینكه به هر جلوه فریبنده‌ای دل بازد و خود را فراموش كند، تسلیم سیل عواطف شود و اختیار مقصد حقیقی را از دست بدهد؛ زیرا انسان جزء دستگاه عظیم آفرینش است و هیچگونه استقلالی ندارد و در نتیجه راهی را باید در پیش گیرد كه سیر دستگاه آفرینش برایش نشان می‌دهد.»

*موفقیت علی(ع)؛

« ... علی(ع) در خلافت چهار سال و نه ماهه خود، اگرچه نتوانست اوضاع در هم ریخته اسلامی را كاملا به حال اولی كه داشت برگرداند ولی از سه جهت عمده موفقیت حاصل كرد: 1- به واسطه سیرت عادله خود، قیافه جذاب و سیرت پیغمبر اسلام(ص) را به مردم،‌ خاصه به نسل جدید نشان داد. 2- از علی(ع) در فنون متفرقه عقلی و دینی و اجتماعی نزدیك به 11 هزار جمله قصار ضبط شده و معارف اسلام را در سخنرانی‌های خود با بلیغ‌ترین لهجه و روان‌ترین بیان ایراد كرده است. وی دستور زبان عربی را وضع كرد و اساس ادبیات عربی را بنیاد نهاد. وی اولین كسی است در اسلام كه در فلسفه الهی غور كرده،‌ به سبك استدلال آزاد و برهان منطقی سخن گفت و مسائلی را كه تا آن روز در میان فلاسفه جهان مورد توجه قرار نگرفته بود، طرح كرد و در این باب به حدی عنایت به خرج می‌داد كه در بحبوحجنگ‌ها به بحث علمی می‌پرداخت. 3- گروه انبوهی از رجال دینی و دانشمندان اسلامی را تربیت كرد كه در میان ایشان جمعی از زهاد و اهل معرفت مانند «اویس قرنی «و «كمیل بن‌زیاد» و «میثم تمار» و «رشید هجری» وجود دارند كه در میان عرفای اسلامی مصادر عرفان شناخته شده‌اند و عده‌ای مصادر اولیه علم فقه و كلام و تفسیر و قرائت و غیر آن‌ها هستند.

*مقام زن؛

« ... این زن بود كه مرا به اینجا رساند. او شریك من بوده است و هر چه كتاب نوشته‌ام نصفش مال این خانم است... اگر زن اهمیت نداشت، خدا نسل دوازده امام را از نسل حضرت زهرا(س) قرار نمی‌داد. واقعا اگر زن خوب باشد می‌تواند عالم را گلستان كند و اگر بد باشد، عالم را جهنم می‌كند.»

*معاد یا رستاخیز؛

« .... همه ادیان و مذاهبی كه به پرستش خدای یگانه دعوت می‌كنند و بشر را به نیكوكاری امر و از بدكاری نهی می‌نمایند، برای انسان معاد و زندگی دیگری پس از مرگ قائلند؛ زیرا آن‌ها بر این باورند كه نیكوكاری وقتی ارزش دارد كه پاداش نیكی به دنبال خود داشته باشد و چون این پاداش در این جهان مشهود نیست، ناگزیر پس از مرگ در جهان دیگر و با زندگی دیگر خواهد بود.

*حقیقت اسلام كجاست؟

وقتی از علامه می‌پرسیدند چرا حتی یكی از كشورهای اسلامی جزو سرزمین‌ها مترقی و پیشرفته نیست؟ این واقعیت تلخ را تایید می‌كرد و می‌گفت: «باید دید در كدام یك از این كشورها كه نام اسلامی دارند، قوانین اسلام اجرا می‌شود. گذشته از این كه اسم دین‌ روی این‌ها گذاشته شده، ‌آیا از حقیقت اسلام هم بهره‌ای برده‌اند یا فقط بعضی عبادات اسلامی مثل نماز و روزه و حج را از روی عادت انجام می‌دهند؟ آیا چیزی از قوانین فردی،‌ اجتماعی، ‌جزایی و حقوقی اسلام را زنده نگه داشته‌اند؟ اگر نه، آیا مسخره نیست كه انحطاط كشورهای اسلامی را به گردن اسلام بیندازیم؟»

*سماور همیشه روشن بود!

در روزهایی كه علامه در سوگ همسرش محزون‌ و متاثر بود و اشك فراوانی از دیدگان بر گونه‌ها جاری می‌ساخت، یكی از شاگردانش سبب این همه آشفتگی و ناراحتی علامه را از این بابت جویا شده بود،‌ استاد به این شاگرد پاسخ داده بود: «مرگ حق است، همه باید بمیریم، من برای مرگ همسرم گریه نمی‌كنم، گریه من از صفا و كدبانوگری و محبت‌های خانم است، ‌من زندگی پر فراز و نشیبی داشته‌ام، در نجف اشرف با سختی‌هایی مواجه می‌شدم، ‌من از حوائج زندگی و چگونگی اداره آن بی‌اطلاع بودم، اداره زندگی به عهده خانم بود. در طول مدت زندگی ما، هیچ‌گاه نشد كه خانم كاری بكند كه من حداقل در دلم بگویم، كاش این كار را نمی‌كرد یا كاری را ترك كند كه من بگویم كاش این عمل را انجام داده بود. در تمام دوران زندگی‌ هیچ‌گاه به من نگفت چرا فلان عمل را انجام دادی؟ یا چرا ترك كردی؟ مثلا شما می‌دانید كار من در منزل است و همیشه مشغول نوشتن یا مطالعه هستم،‌ معلوم است خسته می‌شوم و احتیاج به استراحت و تجدید نیرو دارم، خانم به این موضوع توجه داشت،‌ سماور ما همیشه روشن بود و هر ساعت یك فنجان چای می‌ریخت و می‌آورد در اتاق كار من می‌گذاشت و دوباره دنبال كارش می‌رفت تا ساعت دیگر... من این همه محبت و صفا را چگونه می‌توانم فراموش كنم.»

*تا به كجا!

آخرین عید غدیر علامه بود، استاد روی تخت خوابیده بود و چند روزی بود كه چشمانش را باز نكرده بود، یكی از شاگردانش گوشه اتاق ایستاده بود و به ایشان نگاه می‌كرد و زار زار می‌گریست، ناگهان علامه چشمانش را باز كرد و با شادی و نشاط خاصی رو به شاگردش لبخند زد. شاگرد اشك‌هایش را پاك و به او سلام كرد. بعد برای این‌كه بیشتر با آقا صحبت كرده باشد، پرسید: «حضرت آقا! شرط حضور قلب در نماز چیست؟» و با خودش گفت: «چه‌قدر خوب می‌شود اگر آقا به این سوال من برای یادگاری جواب بدهد، حیف كه ایشان...» اما ناگهان علامه لب‌های لرزانش را حركت داد و آهسته گفت: «توجه و مراقبه، توجه و مراقبه، توجه و مراقبه،...»

باورش نمی‌شد، انگار دنیا را به او داده بودند، یك بار دیگر گفت: « آقا! از اشعار حافظ چیزی در نظر ندارید؟» علامه سرش را تكان داد و زیرلب خواند: « صلاح كار كجا و من خراب كجا... بقیه‌اش را بخوان! / ببین تفاوت ره از كجاست تا به كجا...» و علامه آرام‌تر از قبل گفت: «تا به كجا!»

*ثواب تفسیر؛

این هم خاطره‌ای از خود استاد: «از عجایب و غرایب این بود كه زمانی نامه‌ای از تبریز از طرف برادرم به قم آمد. در آن كاغذ این گونه نوشته بود كه شاگرد ما روح پدر ما را احضار كرد و ما سوالاتی نمودیم و ایشان گفتند كه از شما گله دارند زیرا در ثواب تفسیری كه نوشته‌اید پدر را شریك نكرده‌اید! این مطلب را فقط من و خدا می‌دانستم و حتی برادر ما هم بی‌اطلاع بود. چون از امور مربوط به نیت قلبی من بود. نامه برادرم كه رسید من بسیار شرمنده شدم، گفتم خدایا، اگر این تفسیر ما نزد تو مورد قبول است و ثوابی دارد، من ثواب آن را به روح پدرم و مادرم هدیه نمودم.»
منبع: azha.ir
پنج شنبه 17/5/1392 - 1:7
شخصیت ها و بزرگان
بسم الله الرحمن الرحیم
[تصویر: 41972_680.jpg]
24 آبان‌ماه سال 1360 هجری شمسی، روزی است كه عالم فرزانه و مفسر بزرگ علامه طباطبایی دیار فانی را به سوی سرای باقی ترك كرد؛ عالمی كه همیشه از ابدیت سخن می‌گفت و با فنای در خدای خویش و آنچه خدایی بود، باقی شد.

امام راحل(ره) در پیام تسلیت خود به همین مناسبت فرمودند: «من باید از این ضایعه‌ای كه برای حوزه‌های علمیه و مسلمین حاصل شد و آن رحلت مرحوم علامه طباطبایی است، اظهار تاسف كنم و به شما ملت ایران به‌ویژه حوزه‌های علمیه تسلیت عرض كنم.»(1)

به گزارش ایسنا، آنچه در پی می‌آید گوشه‌ای از زندگی و ابعاد شخصیتی این عالم ربانی به نقل از نزدیكان ایشان است كه در سالروز وفات علامه نقل می‌شود:

در آخرین روز سال 1321 هجری ‌قمری (مقارن با سال 1281 هجری ‌شمسی) ستاره‌ای درخشان در آسمان سلسله جلیل‌القدر سادات طباطبایی تبریز هویدا شد و خداوند به سیدمحمد قاضی طباطبایی فرزند پسری هدیه داد كه نامش را سیدمحمدحسین گذاشت؛ حكیم عارفی كه بعدها بسیاری از انسان‌ها، از چشمه جوشان حكمت و معرفتش جرعه‌های جان‌بخش نوشیدند. هنوز پنج سال از عمر سیدمحمدحسین نگذشته بود كه مادرش را از دست داد. پدر سعی كرد غم مادر را از دل محمدحسین و دیگر فرزند كوچكترش، محمدحسن، بزداید، ولی نمی‌دانست كه چهار سال بعد، درگذشت خود او، غم فرزندان را دوچندان خواهد كرد.

سیدمحمدحسین همان‌طور كه روش درسی آن روزها بود، به فراگیری قرآن پرداخت و سپس از سن 9 سالگی به مدت شش سال به همراه برادرش، از ادیبی به نام شیخ محمدعلی سرائی،‌ كتاب‌هایی چون گلستان، بوستان، نصاب‌الصبیان، انوار سهیلی، تاریخ عجم، منشات امیرنظام و ارشاد الحساب را فرا گرفت و علاوه بر آن، زیر نظر میرزاعلی نقی خطاط به یادگیری فنون خوشنویسی پرداخت. ایشان پس از طی دوران تحصیل در مكتب‌خانه، راهی مدرسه طابیه تبریز شد تا تحصیلات خود را در علوم دینی دنبال كند. در همان ایام، وقتی 23 سال بیشتر نداشت، تصمیم به ازدواج می‌گیرد. از یكی از بستگانش خواستگاری می‌كند و چون فامیل بودند، با این ازدواج موافقت می‌كنند. یك سال بعد از ازدواج بود كه سیدمحمدحسین مزه پدر شدن را می‌چشد و اسم فرزند اولش را، محمد می‌گذارد.

سیدمحمدحسین و برادرش سیدمحمدحسن در سال 1304 هجری ‌شمسی تحصیلات مقدماتی را در مدرسه طالبیه تبریز به پایان رساندند. اما روح پرعطش آنان هنوز سیراب نشده بود. دختر علامه طباطبایی می‌گوید: «یك روز حاج آقا می‌آید و به مادرم می‌گوید من دیگر در تبریز نمی‌توانم ادامه تحصیل دهم و برای بهره گرفتن از استادان بهتر، باید راهی نجف شویم، اما هزینه سفر نداشتند. وقتی مادرم می‌بیند حاج آقا ناراحت است، جهیزیه خود را می‌فروشد تا هزینه سفر تامین شود.» سیدمحمدحسین كه هزینه‌ سفرش تامین شده بود، زمین‌های زراعی و كارهای كشاورزی‌شان را به یكی از هم‌آبادی‌هایشان سپرد و عازم «نجف» شد تا تحصیلات خود را تكمیل كند، البته حالا دیگر تنها نبود و هر دو برادر ازدواج كرده بودند. به این ترتیب، هر دو خانواده به همراه كربلایی قلی و سلطنت خانم (خادم و خادمه‌شان) عازم سفر می‌شوند و در خانه‌ای كوچك در محله «عماره» نجف ساكن می‌شوند و زندگی جدیدی را آغاز می‌كنند.

اما بعد از گذشت مدتی، فرزند یك و نیم ساله‌شان (سیدمحمدحسین 24 ساله و همسر 19 ساله‌اش) به مرض سختی مبتلا می‌شود و از دنیا می‌رود.

روزی مادر داغدیده بغضش تركید و به همسرش گفت: «آقا! یاد محمد لحظه‌ای مرا رها نمی‌كند. دلم برای كودك خردسالم خیلی تنگ شده. جز چند نفر هیچ‌كس حتی مرگ او را هم به ما تسلیت نگفت. بیا برگردیم. این جا دیار غربت است و ما هیچ‌كس را نداریم. چطور می‌توانیم این همه سال اینجا بمانیم؟» صدای در، مادر داغدیده را ساكت كرد، سید صدا زد: «آمدم» و با عجله به سمت در دوید. با باز شدن در،‌ «سید میرزاعلی قاضی طباطبایی» وارد شد. او یكی از پسرعموهای محمدحسین بود كه مدت‌ها پیش به قصد تحصیل به نجف آمده بود. زن و شوهر از دیدن یك آشنا در دیار غربت بسیار خوشحال شدند. آقا میرزاعلی خیلی خودمانی با سید و همسرش برخورد كرد. آنها ساعاتی را با هم گذراندند و از دوران كودكی و زندگی‌شان در تبریز و خاطره‌ها گفتند. یادآوری این خاطره‌ها، درد و غم این زوج جوان را كاهش داد. بعد از ساعتی میرزا عصایش را برداشت و قصد رفتن كرد. سید و همسرش نیز به رسم بدرقه او را همراهی كردند. دو سه قدم مانده به در، آقا میرزا علی رو به همسر سید كرد و گفت: «دختر عمو!‌ این بار فرزندت می‌ماند، پسر است و نامش هم عبدالباقی است.» و با این حرف، خداحافظی كرد و رفت. چند ماه بعد بود كه همسر سید، باردار شد.

[تصویر: 41974_925.jpg]
به نقل از علامه آمده است «هنگامی كه در نجف اشرف به درس و بحث اشتغال داشتم یكی از روزها مرحوم قاضی به من برخورد كرد و بدون مقدمه گفت: اگر طالب دنیایی نماز شب و اگر طالب آخرتی نماز شب بخوان. همین دیدار و گفت‌وگوی كوتاه منشاء آشنایی من با استاد شد... قبل از آن كه به محضر وی بار یابم، خود را از كتب فلسفی و آثار معقول بی‌نیاز می‌دیدم و پیش خود می‌گفتم اگر مرحوم ملاصدرا هم بیاید، مطلبی فوق آنچه من فهمیده‌ام عرضه نخواهد كرد. ولی پس از بهره‌مند شدن از دیدار این استاد بزرگوار، به یكباره احساس كردم گویا تا كنون از حكمت و فلسفه چیزی عایدم نشده و از اسفار حتی یك كلمه هم نفهمیده‌ام.» این برخورد جالب، علامه طباطبایی را وارد مرحله تازه‌ای از زندگی كرد و سیر و سلوك عارفانه وی آغاز شد.

*سیدحسین بادكوبه‌ای؛

علامه در زادگاه خود، در ریاضیات «ارشادالحساب» و در فلسفه و كلام «اشارات و كشف‌المراد» را خوانده بود. اما این دو كتاب، ذوق بالای علامه را كفاف نمی‌داد، تا اینكه در نجف با حكیمی برخورد كرد كه از بزرگان فلسفه و استادان صاحب‌نظر این دو رشته بود. این حكیم معروف «سیدحسین بادكوبه‌ای» بود كه توانست علامه را با حقیقت حكمت، به ویژه تفكر فلسفی، آشنا كند و باعث شود او در عرض شش سال، «منظومه‌ی» سبزواری و «اسفار و مشاعر» ملاصدرا و دوره «شفای» بوعلی و «اخلاق» ابن مسكویه را بخواند.

« ...سیدحسین باد كوبه‌ای پیشنهاد كرد، ریاضیات بخوانم و در همین راستا به درس مرحوم سیدابوالقاسم خوانساری كه ریاضیدان زبردستی بود حاضر شدم و یك دوره حساب استدلالی، هندسه مسطحه و فضایی و جبراستدلالی را فرا گرفتم.»

*بازگشت به وطن؛

روزهایی كه علامه و برادرش در نجف می‌گذراندند، به سختی سپری می‌شد. گذران زندگی برای دو برادر كه حاضر نبودند از سهم امام هم استفاده كنند، سخت و طاقت‌فرسا بود. دیگر ماندن نه مصلحت بود و نه امكان داشت. اوضاع كشاورزی و زمین‌هایشان، حسابی به هم خورده بود. به همین جهت، علامه طباطبایی و برادرش بلافاصله راهی ایران و دیار آبا و اجدادیشان – شادآباد تبریز – شدند و تا 10 سال در وطن خویش ماندند. در این مدت با تلاش طاقت‌فرسا زمین‌های رهاشده و باغ‌های مخروبه را آباد كردند. طی این مدت، به امور روستاها و زندگی مردم نیز رسیدگی می‌كردند و به كمك نیازمندان می‌شتافتند.

*دلتنگ آموختن؛

علامه در كنار همه این كارها و مشكلاتی كه وجود داشت، مطالعه و تحقیق را رها نكرده بود و رساله‌های علمی می‌نوشت. گاهی كه یاد نجف و گنبد و بارگاه حضرت علی(ع) می‌افتاد، دلش برای درس و آموختن علم،‌ حسابی تنگ می‌شد و نمی‌دانست چه باید بكند.

*هجرت به قم؛

علامه طباطبایی بالاخره تصمیمش را می‌گیرد: « ... همزمان با آغاز سال 1325 هجری ‌شمسی وارد شهر قم شدیم... در ابتدا به منزل یكی از بستگان وارد شدیم، ولی به زودی در كوچه یخچال قاضی در منزل یكی از روحانیون اتاقی دو قسمتی كه با نصب پرده قابل تفكیك بود اجاره كردیم. این دو اتاق قریب بیست متر مربع بود. طبقه زیر این اتاق‌ها انبار آب شرب بود كه در صورت لزوم بایستی از در آن به داخل خم می‌شدیم و ظرف آب را پر می‌كردیم، چون خانه فاقد آشپزخانه بود، پخت و پز هم در داخل اتاق انجام می‌گرفت.»

*«قاضی» معروف؛

اولین روزی كه برای تدریس پا به كلاس حوزه گذاشت، جمعیتی حدود صد نفر منتظر او نشسته بودند. كم كم شیفتگی و علاقه طلاب به او، به حدی رسید كه بعضی از آن‌ها حجره‌های مدرسه را ترك و در اطراف خانه‌اش اتاقی اجاره می‌كردند تا به او نزدیك‌تر باشند. هر روز یكی دو ساعت به غروب مانده به سراغش می‌رفتند و تا پاسی از شب حرف‌هایش را می‌شنیدند. كم‌كم آوازه سیدمحمدحسین قاضی بیشتر شد و همه «قاضی» معروف را شناختند. اما خود علامه برای آنكه لقب استادش، مرحوم آیت‌الله سیدمیرزاعلی قاضی فقط به استاد منحصر باشد و برای حفظ احترام، نام او را از خود برداشت و ترجیح داد به اسم طباطبایی خوانده شود.

*شاهكار علامه طباطبایی؛

علامه طباطبایی، در سال 1333 هجری ‌شمسی نگارش تفسیرالمیزان اثر بزرگ خویش را آغاز كرد و 17 سال طول كشید تا آن را به پایان برساند؛ اثری جالب و دلنشین كه نظیر آن تا به حال نوشته نشده است. به عقیده آیت‌الله العظمی خویی، علامه برای نوشتن این اثر، خود را تصفیه كرده بود. شهید مطهری هم می‌گوید: «همه تفسیرالمیزان با فكر نوشته شده... من معتقدم بسیاری از این مطالب از الهامات غیبی است. كمتر مشكلی در مسائل اسلامی و دینی برایم پیش آمده كه كلید حل آن را در تفسیرالمیزان پیدا نكرده باشم.»

*مباحثه با پروفسور كربن؛

یكی از اثرات ماندگار علامه، مباحثات وی با پروفسور كربن استاد دانشگاه و اسلام‌شناس غربی بود. مباحثه بین پروفسور كربن و علامه طباطبایی از سال 1336 هجری ‌شمسی شروع شد و بیش از 20 سال ادامه پیدا كرد كه نتایج این مباحثات به چهار زبان فارسی، عربی، فرانسه و انگلیسی منتشر شده است. روزی علامه در بین صحبت‌هایش به پروفسور گفت: « ... در اسلام هر وقت انسان حالی پیدا كند، می‌تواند خدا را بخواند. چون همه مكان‌ها بدون استثناء محل عبادت است. اما در دین مسیح این طور نیست. عبادت حتما باید در وقت معینی (روز یكشنبه) و در مكان معینی (كلیسا) انجام شود؛ در غیر این صورت باطل است. او باید تا روز یكشنبه كه كلیسا باز می‌شود صبر كند.» پروفسور كربن جواب داد: «بلی، این اشكال در دین مسیح وجود دارد.» علامه طباطبایی ادامه داد: « هم‌چنین در دین مسیح خدا اسماء حسنا ندارد و جز الفاظ خدا،‌ اله و اب نام دیگری ندارد.»

*دیگر برنمی‌گردم؛

روزهای آخر زندگی پربار علامه طباطبایی فرا رسیده بود و بیماری او را از پای انداخته بود. وقتی ایشان را از خانه به بیمارستان منتقل می‌كردند، رو به خانواده‌اش كرد و گفت: « من دیگر برنمی‌گردم». در بیمارستان هم همه كاركنان را تحت تاثیر قرار داده بود، تا جایی كه رییس بیمارستان می‌گفت: «علامه حافظه‌شان را در مورد مسائل دنیوی و مادی از دست داده‌اند و به مسائل مادی بی‌توجه‌اند، اما پیوندشان با خدا و عالم معنویت مستحكم‌تر شده است؛‌ انگار از ناسوت بریده و به ملكوت پیوسته‌اند»

منبع تابناک
پنج شنبه 17/5/1392 - 1:6
شخصیت ها و بزرگان
بسم الله الرحمن الرحیم

اگر می‌توانی نخواب و اگر کسی نمی‌تواند همه شب را نخوابد؟ صب باشد، صب یعنی جگر سوخته، بیدار خوابی کند، شب زود بخوابد و سعی کند بیدار خواب کند، طوری که بدن استراحت خود را بگیرد...

آیة الحق مرحوم حاج میرزا علی قاضی طباطبائی درباره ماه‌های رجب، شعبان و رمضان فرمود:

هان ای برادران عزیز و گرامیم؛ آگاه باشید! متوجه و هشیار باشید که ما در قرقگاه زمانی (ماه‌های رجب، شعبان و رمضان) داخل شده ایم!

اصل این دستور را حضرت آیة الله سید محمدحسین حسینی طهرانی (ره)، در سال آخر عمر شریف و با برکت خود در یکی از جلسات برای خواصّ أصحاب خودشان از روی نسخۀ خطّی آیة الحقّ مرحوم آیة الله حاج میزا علی قاضی طباطبائی بیان فرموده، به عمل و مداومت آن تأکید نمودند و مخصوصاً به طلّابی که با حضرتش مأنوس بودند، أمر کردند آنرا در دفتر خود ثبت نمایند:

«هان ای برادران عزیز و گرامیم – که خدای شما را در طاعت خود موفّق بدارد – آگاه باشید! متوجه و هشیار باشید که ما در قرقگاه داخل شده‌ایم و همانگونه که در زمین‌های حرم باید از محرّمات اجتناب نمود و ارتکاب یک سلسله اعمالی که در حرم جرم نیست در آنجا جرم محسوب می‌شود، در این ماه‌ها هم که قرقگاه زمانی محسوب می‌شود چنین است و باید با هشیاری و مواظبت در آن وارد شد، و به همان نحو که در قرقگاه مکانی که حرم است، انسان به کعبه نزدیک می‌شود، در این ماه‌ها هم که قرقگاه زمانی است، انسان به مقام قرب خداوند می‌رسد. پس چقدر نعمت‌های پروردگار بر ما بزرگ و تمام است؟! و او هرگونه نعمتی را بر ما تمام نموده است؟

پس حال که چنین است، قبل از هر چیز آنچه که بر ما واجب و لازم است، توبه ایست که دارای شرایط لازمه و نمازهای معلومه است. مقصود همان دستور توبه ایست که رسول خدا (ص) در ماه ذوالقعدة الحرام داده اند و در کتب ادعیه مثل «مفاتیح الجنان» آمده و چهار رکعت نماز دارد، و پس از توبه، واجب ترین چیز بر ما پرهیز از گناهان صغیره و کبیره است تا جائیکه توان و قدرت و استطاعت داریم!.»

«پس (ای برادران عزیر) دستور توبه را در شب جمعۀ اول ماه (رجب) یا روز جمعه؛ و یا روز یکشنبۀ آن، انجام داده نماز توبه را بخوانید؛ سپس آنها را در روز یکشنبۀ دوّم همان ماه تکرار و اعاده نمائید.

سپس ملتزم شوید به مراقبه، چه مراقبۀ صغری (باز داشتن نفس از آنچه که خداوند بدان راضی نیست) و چه مراقبۀ کبری (نگاه داشتن دل از آنچه محبوب نمی‌پسندد). و نیز خود را وادار به محاسبه (حساب کشیدن از نفس) و معاتبه (سرزنش نمودن در صورت لغزش) و معاقبه (تنبیه نمودن نفس در صورت ارتکاب خلاف) به آن چیزی که شایسته و سزاوار است نمائید.

پس براستی هر کسی که در صدد متذکر شدن به ذکر حقّ و در مقام خشیت از ذات اقدس حضرت حقّ متعال بوده باشد می تواند از راه مراقبه و محاسبه و معاتبه و معاقبه متذکر گردد!.»

«پس از این مرحله، با دلهای خود بخداوند رو آورده، بیماری‌های گناهانتان را معالجه و مداوا نمائید و بوسیلۀ استغفار، بزرگی و سنگینی عیوب خود را کاهش دهید. و بپرهیزید از اینکه حریم الهی را بشکنید و پرده های حجاب را بالا زده حرمت حرم را هتک نمائید!

زیرا براستی چنین شخصی در نظام تکوین بی آبرو و مهتوک است گرچه خداوند کریم از روی کرمش، بحسب ظاهر آبروی او را حفظ نماید؛ و همین جزای اوست و نیازی به مجازات پروردگار ندارد!.


و اما دستورالعمل این سه ماه:


1- بر شما باد به اینکه نمازهای فریضۀ خود را با نوافل آن که مجموعاً پنجاه و یک رکعت5 است، در بهترین اوقاتشان انجام دهید؛ و اگر نتوانستید چهل و چهار رکعت6* آنرا بجا بیاورید. چنانچه باز هم شواغل دنیا شما را بازداشت، حتماً نافلۀ ظهر را که به او «صلوة أوّابین» می گویند، انجام بدهید. و نماز ظهر را هم در وقت فضیلت انجام دهید که در قرآن بدان تأکید شده و مراد از صلوة وُسطی» همان نماز ظهر است.

2- و امّا در مورد نافلۀ شب بخصوص باید بدانید که: انجام دادن آن در نظر مؤمنین و سالکان حضرت معبود از واجبات است و هیچ چاره ای جز أتیان آن نیست! و تعجّب است از کسانی که قصد رسیدن به مرتبه‌ای از مراتب کمال را داشته ولی به قیام شب و انجام نوافل آن بی‌توجّه هستند! و ما هیچگاه ندیده و نشنیده‌ایم که احدی به یک مرحله و مرتبه ای از کمال راه یافته باشد مگر بواسطۀ برپاداری نماز شب!.»

3- بر شما باد به قرائت قرآن کریم در نافله‌های شب که انسان را حرکت داده، سیر او را سریع می‌نماید و برای او بسیار مفید است. تغنّی به قرآن، انسان را بخدا نزدیک می‌کند! بخلاف غنای محرم که آدمی را به لهو می‌کشاند. پس تا می توانید در شبها قرائت قرآن کنید، چرا که قرائت قرآن شراب مؤمنین است.

4- بر شما باد اینکه: به انجام دادن اوراد و أذکاری که هر یک از شما بعنوان دستور در دست دارید، ملتزم و متعهد باشید! و بر شما باد به مداومت سجدۀ یونسیّه و گفتن ذکر یونسیّه: «لا إلهَ إلا أنتَ سُبحانکَ إنی کُنْتُ مِن الظالمین7» در سجده از پانصد تا هزار مرتبه.»

5- بر شما باد به زیارت مشهد اعظم، که مراد همان حرم مطهر امیرالمؤمنین و قبر نورانی آن بزرگوار است، و نیز سایر مشاهد مشرفۀ اهل البیت (ع) و مساجد معظمه مانند: مسجد الحرام، مسجد النبی، مسجد کوفه، مسجد سهله و بطور کلی هر مسجدی از مساجد! زیرا مؤمن در مسجد، همانند ماهی است در آب دریا!

6- و هیچگاه پس از نمازهای واجب خود، تسبیحات حضرت صدیقه صلَوات الله علیها را ترک ننمائید، زیرا این تسبیحات، یکی از انواع «ذکر کبیر» شمرده شده است.»

7- یکی از وظائف مهم و لازم برای سالک إلی الله، دعا برای فرج* حضرت حجّت صلوات الله علیه در قنوت «وَتْر» است. بلکه باید در هر روز و در همۀ اوقات و همۀ دعاها، برای فرج آن بزرگوار دعا نمود.

8- و یکی دیگر از وظائف لازم و مهم، قرائت زیارت جامعه، معروف به «جامعۀ کبیره» در روز جمعه است.

9- لازم است که قرائت قرآن حتماً کمتر از یک جزء نباشد.»

10- تا می توانید بسیار به دیدار و زیارت برادران نیکوکار خود بشتابید، چرا که براستی آنها برادرانی هستند واقعی که در تمام مسیر، همراه انسانند و با رفاقت خویش، آدمی را از کریوه های نفس و تنگناها و عقبات آن عبور می دهند!.

11- به زیارت اهل قبور ملتزم باشید ولی نه بصورت مداوم و همه روزه (مثلاً در هفته، یک روز انجام بگیرد) و نباید زیارت قبور در شب واقع گردد.


« ما را با دنیا چه کار؟! براستی دنیا ما را فریب داده، به پستی و ذلّت کشانید! ما را از مقام عزت و رفعت پائین آورد! و دنیا پست تر از آنست که برای ما هدف قرار گیرد! پس آن را برای اهل دنیا واگذارید! پس به به! خوشا بحال آن مردانی که بدنهای آنان در این عالم خاکی است ولی قلوبشان در عالم لاهوت، یعنی در عالم احدیت و واحدیّت و عزّ پروردگار در پرواز می‌باشد! و این افراد، اگر چه از نظر تعداد بسیار کم هستند ولیکن از نظر قوّت و مدد و از جهت واقعیت و اصالت و حقیقت دارای اکثریت می‌باشند. من می‌گویم آنچه را که شما می شنوید و از ذات اقدس حضرت حق طلب مغفرت می نمایم.» (1357 ه ق)

این دستوراتی است که مرحوم قاضی به شاگردان خود داده است ، و رفقا این دستورات را در این سه ماه انجام می‌دهند؛ البته این اعمال را در حد امکان ، هر کسی که نمی تواند هر روز را روزه بگیرد حتی الامکان 5 روز از رجب و 10 روز از شعبان را بگیرد، خلاصه بحسب ملاحظه مزاج و قوه و حال و استعداد بگیرد.

و قراءة القرآن در شب علی حد قدرة. اگر می‌توانی نخواب و اگر کسی نمی‌تواند همه شب را نخوابد؟ صب باشد، صب یعنی جگر سوخته، بیدار خوابی کند، شب زود بخوابد و سعی کند بیدار خواب کند طوری که بدن استراحت خود را بگیرد.

مرحوم قاضی اول شب می‌خوابیدند بعد نماز می‌خواندند و بعد می‌خوابیدند و باز نماز می‌خواندند، همینطور تا دو ساعت به اذان که دیگر نمی‌خوابیدند، مرحوم آخوند 3 ساعت به اذان صبح بیدار بودند، اگر نافله شب را بجا نیاورید فائده ندارد و عرفان معنی ندارد.
عرفان به عمل است نه به گتن!
منبع: azha.ir
چهارشنبه 16/5/1392 - 2:39
شخصیت ها و بزرگان
گفتار آیة‌ الله‌ حاج‌ میرزا علی‌ آقا قاضی‌ ، بر اینكه‌ رسیدن‌ به‌ كمال‌ بدون‌ ولایت‌ محال‌ است‌

مرحوم‌ آیة‌ الله‌ عارف‌ بی‌بدیل‌ حاج‌ میرزا علی‌ آقای‌ قاضی‌ رحمة‌ الله‌ علیه‌ می‌فرموده‌ است‌: محال‌ است‌ كسی‌ به‌ درجۀ توحید، و عرفان‌ برسد، و مقامات‌ و كمالات‌ توحیدی‌ را پیدا نماید و قضیّۀ ولایت‌ بر او منكشف‌ نگردد.

ایشان‌ معتقد بوده‌اند كه‌: بزرگانی‌ كه‌ نامشان‌ در كتب‌ عرفان‌ ثبت‌ است‌، و آنها را واصل‌ و فانی‌ می‌شمرند؛ و از أهل‌ ولایت‌ نبوده‌اند؛ بلکه از عامه بشمار می‌آیند ؛یا واصل نبوده‌اند، و ادعای این معنی را می‌نموده‌اند، و یا تحقیقاً ولایت‌ را ادراك‌ كرده‌اند؛ ولی‌ بر حسب‌ مصلحت‌ زمان‌های‌ شدّت‌ و حكّام‌ و سلاطین‌ جور كه‌ از عامّه‌ بوده‌اند، تقیّه‌ می‌كرده‌، و ابراز نمی‌نموده‌اند؛ مانند شیخ‌ سلیمان‌ قندوزی‌ حنفی‌ صاحب‌ «ینابیع‌ المودّة‌»، و مانند سیّد علی‌ همدانی‌ صاحب‌ كتاب‌ «مودّة‌ القربی‌»، و مانند مولی‌ محمّد رومی‌ بلخی‌ صاحب‌ كتاب‌ «مثنوی‌».

منبع : کتاب توحید علمی و عینی اثر علامه محمد حسین حسینی طهرانی
چهارشنبه 16/5/1392 - 2:17
شخصیت ها و بزرگان
بسم الله الرحمن الرحیم

نقل از: آیت الله سید احمد نجفی : در نجف مرحوم آیت الله حاج شیخ عباس قوچانی که پدر زن اینجانب بود بعضی از مسایلی را که می خواست برای امام رخ بدهد.

از قبل می دانست و به من هم می گفت. من به ایشان عرض کردم شما از کجا این مسایل را می دانید؟ ایشان قضیه ای را نقل کردند که: ما در خدمت مرحوم آیت الله حاج سید علی قاضی که استاد اخلاق بزرگانی مانند آقای بهجت، مرحوم آقای قوچانی، مرحوم آقای میلانی و... بودند حاضر بودیم.

هر روز به محضر ایشان می رفتیم و استفاده می کردیم.

یک روز دو نفر از شاگردهایی که هر روز به محضر مرحوم قاضی مشرف می شدند خبر دادند که آقای حاج آقا روح الله خمینی (امام در آن زمان به این لقب معروف بودند) به نجف آمده اند (این سفر قبل از تبعید امام بوده است) و می خواهند با شما ملاقات کنند.

ما که سمت شاگردی امام را داشتیم خوشحال شدیم که در این ملاقات استاد ما (حضرت امام) در حوزه قم معرفی می شود. چون اگر شخصی مثل مرحوم قاضی ایشان را می پسندید برای ما خیلی مهم بود.

روزی معین شد و امام تشریف آوردند ما هم در کتابخانه آقای قاضی نشسته بودیم وقتی امام به آقای قاضی وارد شدند به ایشان سلام کردند .

روش مرحوم آقای قاضی این بود که هر کس به ایشان وارد می شد جلوی او هر کس که بود بلند می شد و به بعضی هم جای مخصوصی را تعارف می کرد که بنشینند ولی وقتی امام وارد شدند آقای قاضی جلوی امام بلند نشدند و هیچ هم به ایشان تعارف نکردند که جایی بنشینند امام هم در کمال ادب دو زانو دم در اتاق ایشان نشست.

طلاب و شاگردان امام که در آن جلسه حاضر بودند ناراحت شدند که چرا مرحوم آقای قاضی در برابر این مرد بزرگ و فاضل و وارسته حوزه قم بلند نشدند. آن دو نفری که معرف امام به آقای قاضی بودند هم وارد شدند و در جای همیشگی خودشان نشستند.
بیش از یک ساعت مجلس به سکوت تام گذشت و هیچ کس هم هیچ صحبتی نکرد. امام هم در تمام این مدت سرشان پایین بود و به دستشان نگاه می کردند.

مرحوم قاضی هم همینطور ساکت بودند و سرشان را پایین انداخته بودند.

بعد از این مدت ناگهان مرحوم قاضی رو کردند به من و فرمودند آقای حاج شیخ عباس (قوچانی) آن کتاب را بیاور. من به تمام کتابهای ایشان آشنا بودم چون بعضی از این کتابها را شاید صد مرتبه یا بیشتر خدمت آقای قاضی آورده بودم و مباحثی را که لازم بود بررسی کرده بودم. تا ایشان گفتند آن کتاب را بیاور من دستم بی اختیار به طرف کتابی رفت که تا آن وقت آن کتاب را در آن کتابخانه ندیده بودم حتی از آقای قاضی نپرسیدم کدام کتاب.

مثلا کتاب دست راست، دست چپ، قفسه بالا . همانطور بی اراده دستم به آن کتاب برخورد آن را آوردم و آقای قاضی فرمودند آن را باز کن. گفتم آقا چه صفحه ای را باز کنم؟ فرمودند هر کجایش که باشد من هم همین طوری کتاب را باز کردم دیدم که آن کتاب به زبان فارسی است و لذا بیشتر تعجب کردم.


چون طی چند سالی که من در خدمت آقای قاضی بودم این کتاب را حتی یک مرتبه هم ندیده بودم حتی جلد آن را هم ندیده بودم کتاب را که باز کردم دیدم اول صفحه نوشته شده حکایت. گفتم آقا نوشته شده حکایت. فرمود، باشد بخوان.

مضمون آن حکایت آن بود که یک مملکتی بود که در آن مملکت سلطانی حکومت می کرد. این سلطان به جهت فسق و فجور و معصیتی که از ناحیه خود و خاندانش در آن مملکت رخ داد به تباهی دینی کشیده شد و فساد در آنجا رایج شد عالم بزرگوار و مردی روحانی و الهی علیه آن سلطان قیام کرد.

این مرد روحانی هر چه آن سلطان را نصیحت کرد به نتیجه ای نرسید لذا مجبور شد علیه سلطان اقدام شدیدتری بکند.

پس از این شدت عمل، سلطان آن عالم دینی را دستگیر و پس از زندان او را به یکی از ممالک مجاور تبعید کرد.

بعد از مدتی که آن عالم در مملکتی که در مجاور مملکت خودش بود در حال تبعید به سر می برد آن سلطان مجددا او را به مملکت دیگری که اعتاب مقدسه (قبور ائمه اطهار) در آن بودند تبعید کرد.

این عالم مدتی در آن شهری که اعتاب مقدسه بود زندگی کرد تا اینکه اراده خداوند بر این قرار گرفت که این عالم به مملکت خود وارد شد و آن سلطان فرار کرد و در خارج از مملکت خود از دنیا رفت و زمان آن مملکت به دست آن عالم جلیل القدر افتاد و به تدریج به مدینه فاضله ای تبدیل شد و دیگر فساد تا ظهور حضرت بقیة الله به آن راه نخواهد یافت؛ مطلب که به اینجا رسید حکایت هم تمام شد.

عرض کردم آقا حکایت تمام شد، حکایت دیگر هم هست فرمود: کفایت می کند کتاب را ببند و بگذار سر جای خودش گذاشتم.

همه ما که هنوز از حرکت آقای قاضی ناراحت بودیم که چرا جلوی امام بلند نشدند بیشتر متعجب شدیم و پیش خود گفتیم که چرا به جای اینکه ایشان یک مطلب عرفانی، فلسفی و علمی را مطرح کنند که آقای حاج آقا روح الله آن را برای حوزه قم به سوغات ببرند فرمودند حکایتی خوانده شود.

نکته مهمی که در برخورد آقای قاضی با امام خیلی مهم بود این است که آن دو نفری که امام را همراهی می کردند وقتی از جلسه بیرون آمدند چون این برخورد آقای قاضی با امام برای آنها خیلی سنگین بود به امام عرض کردند:

آقای قاضی را چگونه یافتید؟ امام بی آنکه کوچکترین اظهار گله ای حتی با اشاره دست یا چشم بکنند، سه بار فرمودند: من ایشان را فردی بسیار بزرگ یافتم .

بیشتر از آن مقداری که من فکر می کردم. این عبارت امام نشان می داد که کمترین اثری از هوای نفس در امام نبود.

چون هر کس در مقام و موقعیت علمی ایشان در حوزه قم بود و با او این برخورد و کم توجهی می شد اقلا یک سر و دستی تکان می داد که با این حرکت می خواهد بگوید برای من این مهم نیست ولی آن حرکات آقای قاضی (که قطعا حساب شده و شاید برای امتحان و اطلاع از قدرت روحی امام بود) کوچکترین اثری در ایشان ایجاد نکرد که نفس امام را به حرکت وادارد و این خیلی قدرت می خواهد که ایشان نه تنها با آقای قاضی مقابله به مثل نکردند بلکه به او تعظیم هم نمودند و ما در تمام ابعاد و حالات امام (اعم از حالات چشم و سکنات ایشان) به حقیقت دریافتیم که این مطلب را که در مورد آقای قاضی می فرمایند از روی صدق و صداقت است.

بر عکس ما که تمام وجودمان بسته به تعارفات بی پایه و ساختگی است، امام تمام این حالات نفسانی را پی کرده و در خود کشته بودند.

این قضیه مربوط به قبل از جریان پانزده خرداد است که امام به ایران بازگشتند و به قم آمدند. هر کس از فضلا و طلاب از امام در مورد آقای قاضی می پرسیدند ایشان بسیار از او تجلیل می نمود و می فرمود کسانی که در نجف هستند باید از وجود ایشان خیلی استفاده بکنند.

بعدها مرحوم آقای قوچانی در جریان مقدمات انقلاب هر حادثه ای که پیش می آمد می فرمود این قضیه هم در آن حکایت بود بعد مکرر می گفتند که آقای حاج آقا روح الله قطعا به ایران باز می گردند و زمام امور ایران به دست ایشان خواهد افتاد. لاجرم بقیه چیزها هم تحقق پیدا خواهد کرد و هیچ شکی در این نیست.

لذا پس از پیروزی انقلاب که امام به قم آمدند مرحوم قوچانی از اولین کسانی بود که به ایران آمد و با امام بیعت کرد
منبع: azha.ir
چهارشنبه 16/5/1392 - 2:16
شخصیت ها و بزرگان

ولادت
حاج سید علی آقا قاضی فرزند حاج سید حسین قاضی است. ایشان در سیزدهم ماه ذی الحجة الحرام سال 1282هـ.ق. از بطن دختر حاج میرزا محسن قاضی، در تبریز متولد شد و او را علی نام نهادند، بعد از بلوغ و رشد به تحصیل علوم ادبیه و دینیه مشغول گردید و مدتی در نزد پدر بزرگوار خود و میرزا موسی تبریزی و میرزا محمد علی قراچه داغی درس خواند.

پدر
پدر ایشان، سید حسین قاضی، انسانی بزرگ و وارسته بود که از شاگردان برجسته آیت الله العظمی میرزا محمد حسن شیرازی بود و از ایشان اجازه اجتهاد داشت. درباره ایشان گفته اند زمانی که قصد داشت سامرا را ترک کند و به زادگاه خویش تبریز باز گردد استادش میرزای شیرازی به وی فرمود در شبانه روز یک ساعت را برای خودت بگذار.
 یک سال بعد چند نفر از تجار تبریز به سامرا مشرف می شوند و با آیت الله میرزا محمد حسن شیرازی ملاقات می کنند؛ وقتی ایشان احوال شاگرد خویش را جویا می شود، می گویند: « یک ساعتی که شما نصیحت فرموده اید، تمام اوقات ایشان را گرفته، و در شب و روز با خدای خود مراوده دارند. »

تحصیلات
سید علی قاضی از همان ابتدای جوانی تحصیلات خود را نزد پدر بزرگوار سید حسین قاضی و میرزا موسوی تبریزی و میرزا محمد علی قراچه داغی آغاز کرد. پدرش به علم تفسیر علاقه و رغبت خاص و ید طولایی داشته است، چنانکه سید علی آقا خودش تصریح کرده که تفسیر کشاف را خدمت پدرش خوانده است. همچنین ایشان ادبیات عربی و فارسی را پیش شاعر نامی و دانشمند معروف میرزا محمد تقی تبریزی معروف به «حجة الاسلام» و متخلص به « نیر» خوانده و از ایشان اشعار زیادی به فارسی و عربی نقل می کرد و شعر طنز ایشان را که هزار بیت بود از بر کرده بود و می خواند.

ایشان در سال 1308هـ.ق. در سن 26 سالگی به نجف اشرف مشرف شد و تا آخر عمر آن جا را موطن اصلی خویش قرار داد.آیت الله سید علی آقا قاضی از زمانی که وارد نجف اشرف شد، دیگر از آنجا به هیچ عنوان خارج نشد مگر یک بار برای زیارت مشهد مقدس حدود سال 1330هـ ق به ایران سفر کرد و بعد از زیارت به طهران بازگشت و مدت کوتاهی در شهرری در جوار شاه عبدالعظیم اقامت گزید.

اساتید
ایشان در نجف نزد مرحوم فاضل شرابیانی، شیخ محمد حسن مامقانی، شیخ فتح الله شریعت، آخوند خراسانی، عارف کامل حاج امامقلی نخجوانی و حاجی میرزا حسین خلیلی درس خواند و مخصوصاً از بهترین شاگردان این استاد اخیر به شمار می آمد که در خدمت وی تهذیب اخلاق را تحصیل کرد.

آقازاده سید علی آقا قاضی نقل می کند: « ... میرزا علی آقا قاضی بسیار از استادش میرزا حسین خلیلی یاد می کرد و او را به نیکی نام می برد و من ندیدم کسی مثل این استادش او را در شگفتی اندازد و هر وقت نام این استاد نزدش برده می شد به او حالت بهت و سکوت دست می داد و غرق تأملات و تفکرات می شد! »

ایشان از سن نوجوانی تحت تربیت والد گرامی، آقا سید حسین قاضی بود و جوهره حرکت و سلوک ایشان از پدر بزرگوارشان می باشد و بعد از آن که به نجف اشرف مشرف شدند، نزد آیت الله شیخ محمد بهاری و آیت الله سید احمد کربلایی معروف به واحد العین و به کسب مکارم اخلاقی و عرفانی پرداخت و این دو نیز از مبرزترین شاگردان ملاحسینقلی همدانی(ره) بودند.

درباره ملاحسینقلی همدانی حکایات های بس شگفت آوری نقل شده، که گویای عظمت، روح بلند و نفوذ معنوی ایشان می باشد. او با عشق و همت بی نظیر زمان زیادی از عمرش را به تربیت مستعدین سپری کرد تا این که توانست 300 نفر را تربیت کند که هر یک از آنها یکی از اولیای الهی شدند، مانند شیخ محمد بهاری، مرحوم سید احمد کربلایی، مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی و ... .

سلسه اساتید ملاحسینقلی همدانی به حاج سید علی شوشتری و سپس به شخصی به نام ملاقلی جولا می رسد. آقا سید علی قاضی در عراق به خدمت جمعی از اکابر اولیاء رسید و از آن جمله سالهایی چند در تحت تربیت مرحوم آقا سید احمد کربلایی معروف به واحدالعین، قرار گرفت و از صحبت آن بزرگوار به درجات اولیاء أبرار ارتقاء گزید، چندان که در تهذیب اخلاق شاگردان و مریدان و ملازمان چندی را تربیت کرد.

آقا سید علی آقای قاضی درباره این استادش می فرماید: « شبی از شبها را به مسجد سهله می گذارنیدم- زاده الله شرفاً- به تنهایی به نیمه شب یکی در آمد و به مقام ابراهیم علیه السلام مقام کرد و از پی فریضه صبح در سجده شد تا طلوع خورشید. آنگاه برفتم و دیدم عین الانسان و الانسان العین آقا سید احمد کربلایی بکاء است، و از شدت گریه، خاک سجده گاه گل کرده است! و صبح برفت و در حجره نشست و چنان می خندید که صدای او به بیرون مسجد می رسید. »

آیت الله شیخ علی سعادت پرور نقل می کند: « وقتی مرحوم آقا سید علی قاضی جوانی بیش نبود، پدر مرحومش آقا سید حسین قاضی که خود از دست پروردگان مرحوم عارف کامل حاج امامقلی نخجوانی بود به آقای قاضی سفارش کرده بود که هر روز به محضر استاد مشرف شده و چند ساعتی در محضرش بنشیند، اگر صحبت و کلامی شد که بهره گیرد و گرنه به صورت و هیئت استاد نظاره نماید. در آن روزها، مرض وبا در نجف غوغا می کرد، فرزندان مرحوم آقا امامقلی نخجوانی یکی پس از دیگری در اثر مرض وبا رحلت می کردند و ایشان بدون هیچ ناراحتی و انزجار قلبی به شکرگزاری مشغول بود. وقتی از وی علت این عمل را جویا شدند فرمود: قباله های زمین را دیده اید که وقتی کسی صاحب یکی از آنها شد، هر کاری که دلش خواست با زمین اش انجام می دهد؛ حالا هم خدای سبحان صاحب و مالک اصلی این فرزندان و همه چیز من است و هر کاری که بخواهد با آنان انجام می دهد و کسی را حق سوال و اعتراض نیست! »

درجه اجتهاد
پس از اقامت در نجف اشرف، تحصیلات حوزوی خود را نزد اساتیدی از جمله فاضل شربیانی، شیخ محمد مامقانی، شیخ فتح الله شریعت، آخوند خراسانی و... ادامه دادند و سرانجام کوشش های خستگی ناپذیر مرحوم آیت الله قاضی در راه کسب علم، کمال و دانش، در سن 27 سالگی به ثمر نشست و این جوان بلند همت در عنفوان جوانی به درجه اجتهاد رسید.

جامعیت علمی
آقا سید هاشم حداد از شاگردان ایشان می فرمود: « مرحوم آقا (قاضی) یک عالمی بود که از جهت فقاهت بی نظیر بود. از جهت فهم روایت و حدیث بی نظیر بود. از جهت تفسیر و علوم قرآنی بی نظیر بود. از جهت ادبیات عرب و لغت و فصاحت بی نظیر بود، حتی از جهت تجوید و قرائت قرآن. و در مجالس فاتحه ای که احیاناً حضور پیدا می نمود، کمتر قاری قرآن بود که جرأت خواندن در حضور وی را داشته باشد، چرا که اشکالهای تجویدی و نحوه قرائتشان را می گفت... »

آیت الله خسروشاهی از علامه طباطبائی نقل می کردند که: کتابهای معقول را خواندم ولی وقتی خدمت سید علی آقا قاضی رسیدم فهمیدم که یک کلمه هم نفهمیدم!مرحوم قاضی در لغت عرب بی نظیر بود، گویند: چهل هزار لغت از حفظ داشت. و شعر عربی را چنان می سرود که اعراب تشخیص نمی دادند سراینده این شعر عجمی(غیر عرب) است. روزی در بین مذاکرات، مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالله مامقانی(ره) به ایشان می گوید: من آن قدر در لغت و شعر عرب تسلط دارم که اگر شخص غیر عرب، شعری عربی بسراید من می فهمم که سراینده عجم است، اگرچه آن شعر در اعلی درجه از فصاحت و بلاغت باشد. مرحوم قاضی یکی از قصائد عربی را که سراینده اش عرب بود شروع به خواندن می کند و در بین آن قصیده، از خود چند شعر بالبداهه اضافه می کند و سپس به ایشان می گوید: کدام یک از اینها را غیر عرب سروده است؟ و ایشان نتوانستند تشخیص دهند.

مرحوم قاضی در تفسیر قرآن کریم و معانی آن ید طولائی داشت و علامه طهرانی از قول مرحوم استاد علامه طباطبائی می فرمودند: « این سبک تفسیر آیه به آیه را مرحوم قاضی به ما تعلیم دادند و ما در تفسیر{المیزان}، از مسیر و روش ایشان پیروی می کنیم. ایشان در فهم معانی روایات وارده از ائمه معصومین علیهم السلام ذهن بسیار باز و روشنی داشتند و ما طریقه فهم احادیث را که « فقه الحدیث» گویند از ایشان آموخته ایم. »

شاگردان
آیت الله قاضی طی سه دوره، اخلاق و عرفان اسلامی را با کلام نافذ و عمل صالح خویش تدریس فرمودند و در هر دوره شاگردانی پرورش دادند که هر کدام از بزرگان وادی عرفان و اخلاق محسوب می شوند؛ و البته فقط نام تعدادی از آن ها بر ما معلوم است و این که ایشان در حقیقت چه کسانی را تا قله های بلند عرفان و معنویت بالا کشیده و از شراب گوارای معرفت بر کامشان ریختند، برای ما بصورت کامل و دقیق آشکار نیست. اما به تعدادی از آن ها که مبرز و شناخته شده هستند، اشاره می کنیم:

آیت الله شیخ محمد تقی آملی(ره)
آیت الله سید محمد حسین طباطبائی(ره)
آیت الله سید محمد حسن طباطبایی(ره)
آیت الله محمد تقی بهجت فومنی(حفظه الله)
آیت الله سید عباس کاشانی(حفظه الله)
آیت الله سید عبد الکریم کشمیری(ره)
آیت الله شهید سید عبدالحسین دستغیب(ره)
آیت الله علی اکبر مرندی(ره)
آیت الله سید حسن مصطفوی تبریزی
آیت الله علی محمد بروجردی(ره)
آیت الله نجابت شیرازی(ره)
آیت الله سید محمد حسینی همدانی
آیت الله سید حسن مسقطی(ره)
آیت الله سید هاشم رضوی کشمیری(ره)
حاج سید هاشم حداد(ره) و ...

در پی محبوب
ایشان از جوانی به دنبال تزکیه و تهذیب نفس و کسب معنویت و معارف بلند اسلام بود و در این راه چهل سال صبر و مجاهده کرد و چهل سال درد طلب و عشق، آرام و قرار و خواب و خوراک را از وی ربوده بود. ضمیر الهی اش او را به عالم قدس می خواند و او که قصد کوی جانان را در سر دارد، می خواهد به هر نحو شده از این خاکدان طبیعت به عالم نور و ملکوت پا گذارد. می داند که جانب عشق عظیم است و نباید به راحتی از دستش بدهد و فرو بگذاردش، برای همین چهل سال است که مشغول مجاهده است. چهل سال است که آداب عبودیت می آموزد و هنوز معشوق به حضور خود راهش نداده است!

خود ایشان می گوید:« نزد هر کس احتمال می دادم از او چیزی بفهمم، می نشستم اگر مطلبی را می فهمیدم، که خود خدا نعمت داده بود و اگر نمی فهمیدم دیگر به آن شخص مراجعه نمی کردم. »

تقیّد تام به آداب شرع
برای همین آن قدر خود را به ضوابط و آداب شرع و رعایت مستحبات و ترک مکروهات ملزم ساخته بود تا امری از محبوب فرو نماند و آن قدر بر آن اصرار می کند که به حسب طاقت بشری هیچ مستحبی از او فوت نمی شود تا آن جا که بعضی از مخالفان و معاندان می گویند:« قاضی که این قدر خود را مقیّد به آداب کرده شخصی ریایی و خودنماست. » و عده ای دیگر هم با وجود مخالفت باز نمی توانند تحسینش نکنند. یکی از مخالفین ایشان می گوید: « من سفر بسیار کردم، با بزرگان عالم اسلام محشور بوده ام و از احوال بسیاری از آنان بالمشاهده آگاهم اما حقیقتاً هیچ کس را همانند قاضی تا بدین حد مقید به آداب شرع ندیده ام. »

خود ایشان می گوید: « چون بیست سال تمام چشمم را کنترل کرده بودم، چشم ترس برای من آمده بود، چنان که هر وقت می خواست نامحرمی وارد شود از دو دقیقه قبل خود به خود چشم هایم بسته می شد و خداوند به من منت گذاشت که چشم من بی اختیار روی هم می آمد و آن مشقت از من رفته بود. »


و ایشان نا امید نمی شود، می داند که طلب حقیقی جدا از مطلوب نیست زیرا که شنیده است: « اذا تقرب الیّ شبراً تقربت الیه ذراعاً: و هرگاه به اندازه یک وجب به من نزدیک شود به اندازه زراعی به او نزدیک شوم.»

این قدم ها باید برداشته شود و آن نزدیکی باید حاصل گردد تا زمانی که عاشق به معشوق برسد و پرده ها کامل برداشته شود و وصال صورت گیرد و البته معلوم است که معشوق خود در همه جا پیشقدم و مشتاق تر است. « او نیز اطمینان دارد که باز نشدن در روحانیت، نه از ناحیه بی التفاتی معشوق است بلکه اگر در، بی موقع باز شود صد در صد خام از کار در آید! » و بعدها آیت الله قاضی که خود چهل سال پشت در مانده، و صادق بودن خود را در آن عشق و محبت به محبوب و معبود ازل ثابت کرده، درس استقامت و صبوری را به شاگردانش هم می آموزد و چنین می گوید:« اگر به جستجوی آب زمین را کندی، نباید خسته و ناامید شوی، اگر وقتش باشد به آب می رسی، وگرنه ناامید مشو که بالاخره به آب می رسی و حتی آ برایت فوران می کند. »

آیت الله نجابت از قول ایشان می گوید: « چهل سال است دم از پروردگار عالم زدم. چند مرتبه خواستند مرا بکشند، آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی نگذاشت و خدا هم کمکم کرد! در این مدت نه خوابی دیدم، نه مکاشفه ای، نه رفیقی، نه همدردی، چهل سال است که در را می کوبم و خبری نیست. »

صبر و استقامت چهل ساله
بیت زیر از اشعار ایشان می باشد: و لا تکن کمثل من ان فتح الباب خرج ***و الزم و کن کمثل من ان فتح الباب ولج

اگر دری باز شد، تو بیشتر استقامت به خرج بده؛ بگو خدایا! افزونش کن؛ باید در عبودیت استقامت ورزید، یعنی صبور شد؛ اگر خواستند بکشندش، بگوید من از خدا دست بر نمی دارم؛ اگر نان و آبش را قطع کردند، استقامت کند، و حتی اگر دنیا جمع شود و بگویند بیا صرفنظر کن بگوید صرفنظر نمی کنم و آیت الله قاضی به این زودی ها خسته نمی شود. و می گوید: « هر چه بادا باد، در بحر جنون پا می زنم، امشب کشفی نصیبم شد شد، نشد نشد، امشب خوابی دیدم دیدم، ندیدم ندیدم، من کشف نمی خواهم تمام این مدت چهل سال آن هم برای زرق و برق و کشف و کرامتی چند، نه! من معرفت خودش را می خواهم، من خودش را می خواهم. »

اسم اعظم را استقامت بر وحدانیت خدای جل و علا می داند و می گوید: « اگر شخص در طلب، استقامت پیدا کرد، اسم اعظم در روح او جا پیدا می کند و آن وقت لایق اسرار ربوبی می گردد. » و خود چون استقامت دارد، سرانجام صدای فرشتگان را می شنود که: « ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تنزل علیهم الملائکه الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنه التی کنتم توعدون: آنان که گفتند پروردگار ما الله است و بر این ایمان پایدار ماندند، فرشتگان بر آن ها نازل شوند که دیگر هیچ ترسی و حزن و اندوهی نداشته باشید و شما را به همان بهشتی که وعده دادند بشارت باد. سوره فصلت آیه 30 »

فتح باب
آیت الله قاضی همیشه نماز مغرب و عشاء را، در حرمین شرفین امام حسین علیه السلام و حضرت ابوالفضل علیه السلام به جا می آورد، و چون به حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام می رسد، با خود می اندیشد که تا به حال در مدت این چهل سال هیچ چیز از عالم معنا برایم ظهور نکرده، هر چه دارم به عنایت خدا و به برکت ثبات است. در راه سیّد ترک زبانی که دیوانه است، به طرف او می دود و می گوید؛ سیّد علی، سیّد علی، امروز مرجع اولیاء در تمام دنیا حضرت ابوالفضل علیه السلام هستند، و او آن قدر سر در گریبان است که متوجه نمی شود آن سید چه می گوید! به حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام می رود. اذن دخول و زیارت و نماز زیارت می خواند و می خواهد که مشغول نماز مغرب شود.

آیت الله نجابت می گوید:« تکبیره الاحرام را که می گوید، می بیند که وضع در اطراف حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام به طور کلی عوض می شود، آن گونه که نه چشمی تا به حال دیده و نه گوشی شنیده و نه به قلب بشری خطور کرده است. قرائت را کمی نگه می دارد تا وضع تخفیف یابد و بعد دوباره نماز را ادامه می دهد، مستحبات را کم می کند و نماز را سریع تر از همیشه به پایان می رساند. به حرم امام حسین علیه السلام نمی رود و به دنبال جایی خلوت به خانه رفته و برای این که با اهل منزل هم برخورد نکند به پشت بام می رود. آن جا دراز می کشد و دوباره آن حال می آید و بیشتر می ماند. تا اهل منزل سینی چای را می آورد، آن حال می رود. نماز عشاء را می خواند و دوباره آن وضع بر می گردد؛ چیزی که تا به حال حتی به گفته خودش یک ذره اش را هم ندیده است و حالا که دیده نه می تواند در بدن بماند و نه می تواند بیرون بیاید. دوباره که شام را می آوردند، آن حال قطع می شود و نیمه شب دوباره بر می گردد و مدت بیشتری طول می کشد. »

آری و بالاخره درهای آسمان برایش گشوده و فتح باب می شود. می گوید: « آن چه را می خواستم، تماماً بدست آوردم و امام حسین علیه السلام در را به رویم گشود. ابن فارض یک قصیده تائیه برای استادش گفته؛ من هم یک قصیده تائیه برای امام حسین علیه السلام گفته ام نمره یک! که کار مرا ایشان درست کرد و در غیب را به نحو اتم برایم باز کرد. »

« او در اثر طلب حقیقی و استقامت به خانه که نه، به خود صاحبخانه رسیده است و یار او را به درون خانه راه داده؛ او از حصار تنگ دنیا که خیال و سرابی بیش نبوده و حقیقی ندارد، گذشته و به عالم روح و مجردات پیوسته است و چون فهمیده که از عالم خیال چیزی نصیبش نمی شود، باب خیال برایش بسته می شود. »

آیت الله نجابت نقل می کند: دفعه اولی که ما آیت الله قاضی را دیدیم، خیلی با ما گرم گرفتند و ما را تحویل گرفتند. در اثر این التفات زیاد، من زبانم باز شد و گفتم: آقا این وضع اهل معرفت به خیال است یا به حقیقت؟ ناگهان ایشان چشمهایش درشت شد و گفت:« ای فرزندم من چهل سال است با حضرت حق هستم و دم از او می زنم این پندار و خیال است؟! »

رحلت
به هر حال، میرزا علی آقا قاضی پس از سالها تدریس معارف بلند اسلامی و تربیت شاگردان الهی، در روز دوشنبه چهارم ماه ربیع المولود سال 1366 مطابق هفتم بهمن ماه در نجف اشرف وفات کرد و در وادی الاسلام نزد پدر خود دفن شد. مدت عمر شریف ایشان هشتاد و سه سال و دو ماه و بیست و یک روز بوده است.
ایشان در سال های آخر عمر عطش و بی تابی، جسم و روحش را با هم می سوزاند و او مرتب آب می خواهد و می گوید: « در سینه ام آتش است ساکت نمی شود. »

و دائم با خود تکرار می کند: گفت من مستسقی ام آبم کشد *** گر چه می دانم که هم آبم کشد

طبیبش به وی می گوید: « آقا من طبیب شما هستم، به شما می گویم در این ماه رمضان روزی 3-2 لیوان آب بخورید. » و او که می داند این آب آن آتش را خاموش نمی کند تا آخر روزه هایش را کامل می گیرد و می گوید: « رها کن تا که چون ماهی گدازان غمش باشم »

لحظات احتضار سخت ترین لحظات برای زمین و زیباترین لحظات برای عارف است.
آیت الله کشمیری می فرمودند: هنگام احتضار، خودش با اشاره به بدن خود می فرمود: « این دارد می رود. » و هنگام غسل مشاهده شد که صورتش باز و لبانش خندان بود. باز آیت الله کشمیری فرمودند: « بعد از وفاتش خواستم بفهمم مقام ایشان چقدر است، در رؤیا دیدم از قبر آقای قاضی تا به آسمان نور کشیده شده است، فهمیدم خیلی مقام والایی دارد. »

سید عبدالحسین قاضی نوه ایشان جریان شب رحلت آقای قاضی را این طور بیان می کند: « ایشان مدتی بیمار بودند. یک شب به پدرم که در آن زمان 20 ساله بودند می گویند که امشب نخواب و بیدار باش. پدرم هم متوجه نمی شود که جریان چیست. ایشان نقل می کند که ساعتی از نیمه شب آقای قاضی او را صدا می زنند و رو به قبله دراز می کشند و می گویند من در حال مرگ هستم و به او سفارش می کنند که همسر و بچه های دیگرشان را بیدار نکند و تا صبح بالای سرشان بنشیند و قرآن بخواند. پدرم می گوید علی رغم این که اگر کسی بداند که پدش در حال مرگ است و هیچ نگوید، سخت است، اما من این موضوع را با کمال آرامش پذیرفتم و به کسی هیچ نگفتم و پیش او نشستم. آقای قاضی به من فرمودند که دارم راحت می شوم و این راحتی از طرف پاهایم شروع شده و به طرف بالا می آید. سپس فرمودند فقط قلبم درد می کند بعد فرمودند که رویم را بپوشان، من هم روی صورتشان را پوشاندم و ایشان از دنیا رفتند. من بدون هیچ دغدغه و اضطراب تا صبح پیش ایشان نشستم و قرآن خواندم تا آن که هنگام اذان صبح شد و خانواده آمدند و پرسیدند که جریان چیست و من هم گفتم که پدر فوت شده است و فریاد و سر و صدا از اهل خانه بلند شد و در آن لحظه تازه متوجه تصرف او شدم و فهمیدم چه اتفاقی افتاده است و از مرگ پدرم بسیار متأثر شدم. »

او که عمری با عشق و سر سپردگی به مولایش امام حسین علیه السلام سر کرده، غریب نیست اگر حضرتش، کریمانه، خود کسی را سراغش بفرستد تا کارهای دفن و کفن او را بجا آورد. آقا یحیی هرگز آقای قاضی را نمی شناخته ولی از طرف امام حسین علیه السلام در حالت خواب یا مکاشفه برای این امر مأموریت پیدا می کند و تمام کارهای کفن و دفن ایشان را انجام می دهد.

آیت الله بهجت می فرمودند: « شب قبل از وفات آقای قاضی، کسی خواب دیده بود که تابوتی را می برند که رویش نوشته شده بود « توفی ولیّ الله » فردا دیدند آقای قاضی وفات کرده است. »

تناثر نجوم در رحلت ایشان
مرحوم علامه آقا سید عبدالعزیز طباطبائی یزدی نقل نمود که از استادم مرحوم آیت الله العظمی خوئی شنیدم که فرمود: « در ایام وفات استاد اخلاق آقا سید علی قاضی تبریزی تناثر نجوم رخ داد و این به جهت رفعت مقام آن مرحوم بود. مرحوم طباطبائی یزدی نقل کرد که ما گفتیم: این اصلاً محال است که ستاره ها به خاطر کسی ریزش کنند و سقوط نمایند ولی استادمان آقای خوئی تأکید نمود، شما انکار کنید من که خودم این واقعه شگفت انگیز را با چشمان خود دیدم و نمی توانم چیزی را که در پیش من یقینی است، انکار نمایم. »

http://www.aviny.com/bozorgan/ghazi/zendegi_nameh/zendegi_nameh.aspx

چهارشنبه 16/5/1392 - 2:16
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته