گل سرخم سر پرپرشدن داشت دو چشمم هم هواي تر شدن داشت
دلم براي تو آقا عجيب تنگ شده
دلم براي تو آقا عجيب تنگ شده دل تمام غزلها شبيه سنگ شده براي از تو سرودن، بهانه ميگيرد غزل بدون تو ديگر، اسير رنگ شده تمام حس خودم را به كار ميگيرم كميت شعر من امّا ببين چه لنگ شده براي ياريت آقا، قيام كرده غزل به سمت سينه دشمن، قلم تفنگ شده زمين، از اين همه ظلمت، به تنگ آمده است چرا زمانه چنين، پر ز نام و ننگ شده كنون كه ظهور تو را به دل طلبند ندانم از چه در آن، اين قدر درنگ شده هميشه جمعه برايت نماز ميخوانم دلم براي تو آقا عجيب تنگ شده
به امام بگو فداي سرتان
" مادر اسيري به من گفت كه بچهام اسير است. امروز خبر آمد كه شهيد شده است. شما برو به امام بگو فداي سرتان. من ناراحت نيستم ... وقتي كه خدمت امام آمدم، يادم هم رفت اول بگويم: بعد كه بيرون آمدم، يادم آمد. به يكي از آقاياني كه در آن جا بود، گفتم: به امام عرض كنيد يك جمله ماند. ايشان پشت در حياط اندروني آمدند. من هم به آنجا رفتم. وقتي حرف آن زن را گفتم، امام آن چنان چهرهاي نشان دادند و آن چنان رقّتي پيدا كردند و گريهشان گرفت كه من از گفتنش پشيمان شدم ! " مقام معظم رهبري 1/3/1369
جانبازان ياوران رهبرند در جمل در نهروان با حيدرند نامشان حک شده در تاريخ عشق چون که آنان فانيان رهبرند
علي خاكي
خدا بيامرزد شهيد خاكي را . شيوه اش براي بيدار كردن بچه ها از خواب به اين ترتيب بود كه ميگفت : « كارون را آب برد چقدر ميخوابيد ، بلند شويد . فكري بكنيد . رودخانه آتش گرفت . آخر غيرت جوانمرديتان كجا رفت . دار و ندار مردم سوخت » .
منبع :کتاب فرهنگ جبهه
تركش بيتالمال
ميگفت: «مواظب باشيد هر چه دم دستتان تير و تركش ميآيد نخوريد. اينها بيتالمال است. حساب و كتاب دارد و فردا بايد جوابگو باشيد. مال ملت بيچاره عراق است. سر و ته خرجشان را زدند، از گلويشان بريدهاند براي مهمات، آن وقت شما راه به راه آنها را ميخوريد و شهيد و مجروح ميشويد. اين درست است؟ نشنيدهايد كه في حلالها حساب و في حرامها عقاب! دنيا ارزش ندارد يك خورده جلوي شكمتان را نگه داريد.»
منبع :فرهنگ جبهه
در و ديوار فصل نامردي است ماجرايي ز درد و بيدردي است درد را بر علي (ع) فزودن چيست؟ جز به زهرا (س) ستم نمودن چيست؟
اي كه دستت ميرسد كاري بكن
گاهي ميشد آه در بساط نداشتيم، حتي قند براي چاي خوردن، شب پنير، صبح پنير، و ظهر هم خرما. صداي همه در آمده بود. ديگر حرفي نبود كه نثار شهردار و تداركاتچي نكنند. آنها هم در چنين شرايطي لام تا كام نميگفتند، كه هوا پس بود. طبع شعر همه كه اندرون از طعام خالي داشتند گل كرده بود، از جمله ما: «اي كه دستت ميرسد كاري بكن.» و شهردار كه در حاضر جوابي چيزي از بقيه كم و كثر نداشت ميگفت: «دستم ميرسد جانم و ليكن نيست كار، چه كنم كف دست كه مو ندارد مو چين بنداز، اگر خودم را ميخوريد بار بگذارم.»
غنچه باغ قصهام زهرا (س) است کوثري از تبار درياهاست چشمهام در بقيع ميجوشد در مقامي رفيع، ميجوشد