مجموعه آثار عرفانی 20 ـ قرآن و عرفان و برهان از هم جدایى ندارند
برخى بر این گمانند كه بین قرآن و برهان و عرفان جدایى است و اگر كسى قرآن را به عنوان مقتدى و امام خویش برگزید , باید به برهان و عرفان بى اعتنا باشد . یا اگر كسى برهان را به عنوان مرجع و حاكم انتخاب نمود , باید از قرآن و عرفان دست بكشد , و یا اگر كسى به سوى عرفان میل كرد , باید از قرآن و برهان روى بگرداند . حال اگر از همین افراد پرسیده شود : آیا ممكن است قرآن كریم حاوى مطلبى مخالف با عقل بوده باشد ؟ یا پرسیده شود : آیا ممكن است این امر را انكار كرد كه قرآن خود بر اساس كشف تام محمدى صلى الله علیه و آله به دست ما رسیده است ؟ در هر دو مورد جواب مى دهند : نه . یعنى همه معترفند كه قرآن در هیچ مورد حكمى بر خلاف حكم عقل ندارد . و همه معتقدند كه قرآن كشفنامه حضرت ختمى مرتبت صلى الله علیه و آله است , ولى با این همه یك نوع تعصب خاص یا كج فهمى خاص و یا عناد خاص آنها را وامى دارد كه به تعبیرات مختلف و بهانه هاى گوناگون و شیوه هاى جور اجور دم از تفكیك بزنند و این سه محور اساسى شناخت را كه ظاهرا سه محورند ولى به لحاظ واقع معاضد هم و پشتیبان یكدیگرند , معارض با هم و معاند با یكدیگر معرفى
كنند . (( ذلك مبلغهم من العلم إن ربك هو اعلم بمن ضل عن سبیله و هو اعلم بمن اهتدى )) ( 1 ) .
بلى ممكن است بگویند : مسلم است كه قرآن حكمى بر خلاف حكم عقل ندارد , ولى سخن ما این است كه قرآن فوق عقل است و با عقل صرف نمى توان به آنچه كه قرآن حكم مى كند , دست یافت و نیز ممكن است بگویند : مسلم است كه قرآن مبتنى بر كشف است , ولى این بدان معنى نیست كه هر كشفى حق و مطابق با واقع بوده باشد .
در جواب گوییم : آرى , همین طور است كه مى فرمایید , ولى شما نیز باید بین فیلسوفى كه عقل گراست و مى خواهد بدون كمك وحى به حقایق و معارفى كه از دسترس عقل صرف دور است دست یابد و فیلسوفى كه عقل را راهگشاى وحى و آن را بدون وحى در فهم بسیارى از معارف الهى را جل مى داند , فرق بگذارید و همچنین باید عارفى را كه بر مطلق كشف اتكا دارد و هر كشفى را با هر شرائطى حجت مى داند , از عارفى كه براى كشف میزانى قائل است , و آن را با شرائط خاصى مى پذیرد و بر هر كشفى اعتماد نمى كند , تمییز دهید , و در همین جا بسیار به جاست خاطر نشان كنیم : ما در عین حالى كه معتقدیم قرآن و عرفان و برهان از یكدیگر جدایى ندارند , این را هم اضافه مى كنیم كه معناى این سخن نه آن است كه ما هر مطلبى را كه به نام قرآن , یا عرفان , یا برهان عرضه شد , به بهانه اینكه قرآن و عرفان و برهان از هم جدایى ندارند , تصدیق كنیم . بلكه باید بین خود قرآن و عرفان و برهان و بین طرفداران قرآن و برهان و عرفان , فرق گذاشت , یعنى آنچه كه ما مدعى آنیم , عدم ترافع بین خود قرآن و عرفان و برهان است , نه عدم ترافع بین طرفداران و پیروان آنها . زیرا معتقدیم : همان گونه كه براى برداشت از قرآن شرایطى است و مفسر نمى تواند بدون توجه به آنها مدعى شود , آنچه من از قرآن مى فهمم حق خالص است , عرفان را نیز آدابى است و عارف نمى تواند بدون در نظر گرفتن آنها ادعا كند , آنچه من با مكاشفه بدان دست یافته و مى یابم , واقعیت صرف است , و برهان را نیز شرایط خاصى است و مبرهن نمى تواند بدون اعتناء بدانها بگوید : آنچه را كه من با برهان استنتاج كرده و مى كنم مطابق با واقع است . بنابراین ممكن است بین طرفداران سه محور یاد شده , بر اثر عدم رعایت شرائط ترافعى رخ دهد و باهم به معارضه برخیزند , ولى این امر ایجاب نمى كند كه اگر بین آنان به علت عدم رعایت شرایط یا به علت عدم درك یكدیگر و یا به هر علت دیگر , ترافع و تعارضى پیش آمد , باید این ترافع و تعارض براى همیشه باقى بماند , زیرا ممكن است افرادى پیدا شوند كه با زبان هر سه محور آشنایى داشته و حرف هر سه طایفه را بفهمند و مشكل آنها را كشف كرده و در نتیجه بینشان تصالح ایجاد كنند , چه اینكه پیدا شده و كرده اند . گرچه این عمل مقدس و با اهمیت از سوى همان كج فهمان طورى دگر تفسیر شده و گفته اند : (( به واسطه اینكه عرفا , صوفیه و پیروان فلسفه یونان در اقلیت و از جامعه مسلمین مخصوصا شیعه و فقهاء مطرود بودند , بناى تدلیس و تلبیس و تأویل را گذاشتد و كلمات مقدسه انبیاء ( ص ) و ائمه ( ع ) را با معتقدات فلسفه و عرفان تاویل كردند و این تدلیس كاملا مؤثر افتاد , تا كار به جایى رسید كه پیران مكتب قرآن و شیعه و فقها چنین معتقد شدند كه علوم قرآن مجید و ائمه ( ع ) عین علوم فلسفه و عرفان است و علوم اسفار و اشارات مثلا عین قرآن و اسرار قرآن است كه بر فقهاء مخفى و مجهول مانده است . . . )) ( 2 ) .
در جواب اینگونه اظهار لطف ها ! فقط باید به فرموده مولوى علیه الرحمة تمثل جست و گفت :
هر كسى از ظن خود شد یار من
وز درون من نجست احوال من
بگذاریم و بگذریم كه گفتنى در این مقوله فراوان است و به همان انداه گوش شنوا كم .
بارى , در عصر ما حضرت استاد حسن زاده آملى دام ظله كه خود جامع بین قرآن و عرفان و برهان است , در ایجاد تصالح و رفع بینونت و جدایى میان قرآن و عرفان و برهان , سعى بلیغى مبذول داشت و تا جایى كه مقتضیات و شرایط اجازه مى داد , با زبان و قلم خویش كوشید و بالاخره اثر مستقلى را در موضوع یاد شده نگاشت و آن را به اسم (( قرآن و عرفان و برهان از هم جدایى ندارند )) نام نهاد .
استاد خود در دیباچه كتاب مزبور كه خود خلاصه اى از مطالب كتاب است چنین فرموده است :
(( این رساله به قلم نگارنده آن حسن حسن زاده آملى در این موضوع كه (( قرآن و عرفان و برهان از هم جدایى ندارند )) در یك مقدمه و ده فصل سخن مى گوید و آن را به پاس احترام دانش و دانش پژوهى و دانش پرورى به پیشگاه والاى استادان و بزرگوارانى كه كنگره بزرگداشت علم شریف منطق , كه به همت مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى و مركز تحقیقات فیزیك نظرى و ریاضیات ( ریاضى ) به وجود بسیار ارزشمندشان شكل مى گیرد و با درود و نوید تقدیم مى دارد .
مقدمه : سخنى كوتاه در مكانت دانش ترازوست .
فصل 1 : در این كه امام صادق علیه السلام ارسطو را به بزرگى یاد فرموده است , بدین جهت كه ارسطو مردم را از برهان وحدت صنع به وحدت صانع دلالت كرده است .
فصل 2 : در ابتناى قرآن و عرفان بر برهان است .
فصل 3 : در این كه هیچ گاه جامعه انسانى از منطق و برهان بى نیاز نیست .
فصل 4 : در این كه دین الهى و فلسفه الهى یكى است .
فصل 5 : در این كه اساس عین و علم بر تثلیث است .
فصل 6 : در معرفت نفس به بیان شارع و عارف و حكیم است . فصل 7 : در این كه تنى چند از بزرگان دین و دانش معارف شریف عرفانى را برهانى كرده اند .
فصل 8 : در استخراج موازین پنجگانه منطق از قرآن كریم است و در این كه گفته هاى نبى همه رمز باشد به معقول آكنده .
فصل 9 : در توهم مذمت منطق و فلسفه از زبان اهل عرفان و دیگران و جواب آن است .
فصل 10 : در بیان طرق اقتناى معارف است )) .
این اثر گرانقدر در تاریخ 1370 هجرى شمسى توسط موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى در تیراژ 2000 نسخه به طبع رسید و در دسترس علاقمندان قرار گرفت .
پاورقى :
1 سوره نجم آیه 30 .
2 بیان الفرقان ج 1 ص 2 .