مجموعه آثار عرفانی 15 ـ شرح طائفه اى از اشعار و غزلیات حافظ
لطافت و ملاحت اشعار روحانى و عزلیات عرفانى شمس الدین محمد , خواجه حافظ شیرازى قدس سره بالاتر از آن است كه به وصف آید و أشهر از آن است كه بدان اشاره شود . خواجه شیراز علیه الرحمة كه به حق اورا لسان الغیب و ترجمان الحقیقه خوانده اند , حقایق و دقایق عرفانى را به بهترین وجه در قالب الفاظ ریخته و آنها را با بدیعترین اسلوب در اعماق جان مخاطب القا مى كند . و خود در این باره چه نیكو سروده است :
كس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
به هر حال حضرت استاد حسن زاده را با خواجه شیراز و دیوان اشعارش انس و علاقه اى خاص بوده و نیز هست , و همین امر موجب گردید كه شطرى از عمر شریف خود را در اشعار و غزلیات آن عارف دلسوخته صرف كند و قسمت قابل ملاحظه اى از آنها را به حافظه بسپارد و علاوه بر این موفق شد یكدوره دیوان اورا تلخیص و طائفه اى از اشعار آن را شرح كند , كه متأسفانه از كثرت مشاغل و زیادى مشاكل هنوز بر تنظیم و ترتیب شرح یاد شده , توفیق نیافته است . حضرت استاد دام ظله خود در این باره چنین نگاشته است :
(( راقم را از عنفوان جوانى , با خواجه حافظ شیرین سخن كه در دیوان غزل صدر نشین است , الفتى و ارادتى شگفت بوده است . به سبب این معارف چنین اتفاق اتفاد كه در نخستین لیله مباركه كه به مشیت حق جل و على , همت گماشته است و عزم را جزم كرده است , تا دست به كارى زند كه غصه سرآید , یعنى فرداى آن به آمل برود و در مدرسه مسجد جامع آن , تحصیل علوم دینى را پیش گیرد كه شرح ماجراى آن را طول و عرض بسیار است هنگامى كه اهل خانه همگى را خواب نوشین در ربود , به اقتضاى اوان جوانى كه نفس قریب العهد به مبدا اصفاى خاص است , برخاست و وضو ساخت و دیوان حافظ بر روى دست گرفت و به سوى قبله ایستاد و صاحب دیوان را خطاب كرد كه از دیوان تو در كارها تفأل زنند , أما در آن گاه چه مى گویند و چه مى خوانند , آگاهى ندارم كه نور رسته ام , نه درسى آموخته ام و نه سرى در سینه اندوخته ام . من سوره مباركه فاتحه را برایت قرائت مى كنم و ثواب آن را به روحت نثار مى نمایم , تو هم به كرامت مرا در این امر كه گویند لسان الغیبى دلالت و هدایت بفرما . دیوان را گشودم و دیده بر این بیت افتاد :
بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر
كه وقت مدرسه و بحث كشف و كشاف است
و ابیات دیگر غزل نیز هر یك به زبانى به ترغیب و تشویق گویا كه :
كنون كه در كف گل جام و باده صاف است
به صدر هزار زبان بلبلش در اوصاف است
به دزد و صاف تورا حكم نیست دم دركش
كه هرچه ساقى ما ریخت عین الطاف است
ببر زخلق و ز عنقا قیاس كار بگیر
كه صیت گوشه نشینان ز قاف تا قاف است
حدیث مدعیان و خیال همكاران
همان حكایت زر دوز و بوریا باف است
غزل , بى تاب و بى خوابم كرد , و از راه صحرا گیر كه مناسب حالم بود و همچنین از صیت گوشه نشینان و به خصوص از حدیث مدعیان و خیال همكاران , حیرت بر حیرت افزود . تا شب را به روز آورد كه گاهى سر گرم به حفظ امثله بود , كه بدان مصدر اصل كلام است و از وى نه وجه باز مى گردد : ماضى و مستقبل و اسم فاعل و اسم مفعول و امر و نهى و جحد و نفى و استفهام , و بارى خوشدل و خوشنود به از بر كردن بحر تقارب نصاب الصبیان كه :
به بحر تقارب تقرب نماى
بدین وزن میزان طبع آزماى
فعول فعول فعول فعول
چو گفتى بگو اى مه دل رباى . . .
از آن شب مهر مهر حافظ را بر لوح دل زده ام و بسیارى از ابیات قصاید و ساقى نامه و غزلیات و رباعیاتش را از بر كرده ام كه وى حافظ قرآن به كمال بود و من حافظ دیوان به نقص . تا برخى از نسخ خطى آن را كه نه چندان عتیقند به دست آورده ام و یك دوره دیوانش را تخلیص كرده ام كه هر شعرى را بیت الغزل بود بر گزیده ام . اگر چه :
شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است
آفرین بر نفس دلكس و لطف سخنش
و از این گونه خاطرات شیرین دیگر نیز با خواجه دارم كه از ذكر همه بیم ملال و توهم خیال است . . . كیف كان انس با دیوان حافظ نگارنده را بر این نیت خیر بر انگیخت كه اگر توفیق رفیق گردد , معانى عرفانى و مطالب حكمى اشعار گرانمایه ارزشمند آن را كه سندى زنده و ارزنده در نگاهداشت زبان پارسى است , علاوه آنكه سفینه اى حامل مثقلات است اعنى مشحون از درر علوم و عزر لئالى معارف است , به رشته نوشته در آورد . اما لطایف اشعار حافظ را به قلم آوردن و بیان كردن كارى بس دشوار است , بلكه باید گفت : تدرك و لا توصف . بر این اندیشه دفترى از دیرگاه بر گزیده است كه آنچه در پیرامون خواسته اش بایسته و شایسته است در آن بند كنند كه گفته اند : (( العلم صید و الكتابة قید . . . )) .