• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2200
تعداد نظرات : 159
زمان آخرین مطلب : 3913روز قبل
فلسفه و عرفان
مطلب دوم اینكه آیا وحدت وجود كفر است؟

عرفا و صوفیه در بیانات خود بعضى مطالب اظهار مى‏كنند كه با ادب منافات دارد و البته مراعات ادب در امور لازم است، چنانكه شخص معبّر در جواب هارون الرشید كه خواب دیده بود دندانهاى او ریخته است معبّر گفت: اقوام خلیفه تمام بمیرند. خلیفه متغیّر شد و امر كرد او را زدند. دیگرى آمد گفت: عمر خلیفه از تمام اقوام و خویشان بیشتر است. خلیفه انعامش داد با اینكه همان مطلب را گفته بود، براى مراعات ادب مستحق انعام گردید. در خداشناسى و عبادت هم مراعات ادب لازم است، مثلا اگر مسجد خراب شود و مسجد هم خانه خداست یك كسى خطاب به خدا كند و بگوید: «اى خانه خراب» بى‏ادب بوده، گرچه مطلب او راست و درست است. یا كسى بگوید: «اى خداى بى‏عقل بى‏شعور بى‏مدرك» بى‏ادبى است، ولى سخنى صحیح است؛ زیرا كه عاقل و شاعر بر خدا كفر است، و خداوند عقل ندارد چنانكه چشم ندارد ولى تمام چیزها را مى‏داند و مى‏بیند، و نیز شیخ محمود شبسترى در گلشن راز گوید:

مسلمان گر بدانستى كه بت چیست‏
یقین كردى كه دین در بت‏ پرستى است‏ «6»

در ظاهر چقدر خطاست كه انسان بگوید دین در بت‏ پرستى است. اگر بت‏ پرستى صحیح بود چرا پیغمبر اكرم بت‏ پرستها را كشت و بتها را از خانه كعبه ریخت و شكست، حتى صورت حضرت ابراهیم را انداخت و شكست؟ و لو اینكه معناى صحیحى اراده كرده و مى‏خواهد بگوید اصلا بت واقعیت ندارد و هیچ نیست و آن هم مخلوق خداست؛ پس وقتى نگاه به بت كند و ببیند سنگ آن را خدا خلق كرده، و جواهر الوان و عقلى كه خدا به بتگر داده و به صنعت آن را ساخته آن وقت بگوید: منزّه است آن خدایى كه چنین سنگ و جواهر خلق كرده.

این عین خداشناسى است، ربطى به بت‏ پرستى ندارد. امّا آن مشرك چون این نظر را ندارد گمان مى‏كند همین سنگ خالق و واسطه اوست، به این جهت گمراه و كافر است.

وگر مشرك ز بت آگاه گشتى‏
كجا در دین خود گمراه گشتى؟

ندید او از بت إلّا خلق ظاهر
بدین علّت شد اندر شرع كافر

تو هم گر زو نبینى حقّ پنهان‏
بشرع اندر نخوانندت مسلمان‏ «7»

و در بیان اینكه چطور بت‏ پرستى عین دین حق است مى‏گوید:

بدان خوبى رخ بت را كه آراست؟
كه گشتى بت‏ پرست ار حق نمى‏خواست؟

همو كرد و همو گفت و همو بود
نكو كرد و نكو گفت و نكو بود

یكى گوى و یكى بین و یكى دان‏
بدین ختم آمد اصل و فرع ایمان‏ «8»

علاوه بر این بسیارى از شعرا كه مسلك عرفانى دارند مانند حافظ و سعدى و مولوى اصطلاحاتى در بین خود در اشعار ذكر مى‏كنند كه در ظاهر خلاف ادب است، اگر چه آنها به واسطه نكته‏اى این اصطلاحات را وضع نموده‏اند. یكى از آن اصطلاحات عشق است. عشق چیز خوبى نیست و در شرع شخص عاشق به كارهاى خلاف شرع دچار مى‏شود. وقتى عاشق دختر مردم شد و از بى‏قرارى نه‏ شب آرام داشت، و نه روز. حوصله كار كردن، قهرا دنبال او مى‏افتد، نگاه به شهوت و ریبه مى‏كند سخن مى‏گوید، اگر به كار دیگرى منجر نشود در مقدّمات آن بى‏اختیار است؛ مع ذلك كه صفت عشق منشأ فتنه است و باید آن را از خود دور كرد شعرا آن را ستایش مى‏كنند، و اصل تمام سعادتها مى‏گویند عشق است، و از عقل بالاتر است، و كسى كه عشق ندارد انسان نیست:

هر آدمى كه نظر با یكى ندارد و دل‏
به صورتى ندهد، صورتیست لا یعقل‏

مردم ساده و جوانهایى كه این شعرها را مى‏خوانند تصوّر مى‏كنند كه عشق‏بازى كار خوبى است و سعدى و حافظ، با آن جلالت و علم، اگر عشق بد بود اینطور ستایشش نمى‏كردند، مخصوصا اهل این زمان كه به ادبیات زیاد مى‏پردازند، و اصطلاحى از خود در آورده‏اند: «عشق پاك»؛ یعنى جوان مدرسه‏اى خود را پاك از همه كثافات بكند، و با یك دختر مدرسه رفته پاك به یكدیگر نگاه‏هاى پاك بكنند، و حرفهاى پاك بزنند، و دین و غیرت را پاك از دست بدهند، و آبروى پدر و مادر و خویش و طایفه و ملت اسلام را پاك بریزند. مخصوصا كه یك سخن در ظاهر درست و در باطن غلط بین مردم رواج داده‏اند كه دختر و پسر باید یكدیگر را ببینند و با هم معاشرت كنند ببینند اخلاقشان با هم متناسب است، آن وقت عقد بشوند. تحقیق این مسأله در جاى دیگر مناسب است.

سعدى یا سایر شعرا كه گفته‏اند: «عشق» مقصودشان چیز دیگر بوده غیر عشقبازى جوانها، و آن عبارت است از مرتبه فوق عقل كه ممكن است از آن به قریحه و ذوق تعبیر كرد، و نسبت عشق و عقل نسبت طبع شعر است و عروض: شخصى هیچ عروض نخوانده و اوزان اشعار و بحر مجتث و رمل و خفیف و سریع را ندانسته شعرهاى خوب مى‏گوید، و یك نفر دیگر بالعكس عروض را بخوبى مى‏داند و شعر نمى‏تواند بگوید. پس قریحه ممكن است در بعضى موجود باشد كه دقایق عروض بلكه دقایق فصاحت و بلاغت را بفهمند و در كلام خود به كار ببرند، و معانى بیان نخوانده و اصطلاحات آن را نفهمیده باشند و كلام او شاهد براى علماى معانى بیان باشد. و بعید نیست قوّه‏اى در بعضى مردم باشد و در بعضى دیگر نباشد، یك نفر وقتى به خط میر نگاه كرد مى‏فهمد قشنگى و زیبایى آن را، و به قیمت گزاف مى‏خرد با آنكه كاغذش كهنه است و رنگ مركّب از بین رفته، شخص دیگر كه چشمش پرقوت‏تر است نگاه مى‏كند و قشنگى آن را نمى‏فهمد و گمان مى‏كند كس دیگر كه روى كاغذ نو با مركّب برّاق نوشته خطّش بهتر است، همچنین قالیچه و قلمكار. بعضى مردم جنس خوب و بد را مى‏شناسند و بعضى نمى‏شناسند: الماس و زمرّد و لعل و غیره، همین‏طور است شناختن شعر خوب و بد؛ در بعضى این ذوق هست و در بعضى نیست. بنابراین ممكن است كه در بعضى خداوند قوّه‏اى قرار داده باشد. كه در خداشناسى چیزهایى بفهمند و بگویند بدون آنكه درس خوانده باشند، یا از كسى شنیده باشند، و دیگران آن قوه را نداشته و نفهمیده باشند.

حضرت پیغمبر و امیر المؤمنین علیهما السّلام بالاترین مقام و مرتبه این قوه را داشتند؛ زیرا كه:

نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت‏
به غمزه مسأله‏آموز صد مدرّس شد «9»

آنچه از آنها رسیده است در كلمات سابقین از عرب و غیر عرب نبوده در هیچ عبارت. پیش از امیر المؤمنین علیه السّلام این گونه سخن كسى به خاطر ندارد كه بفرماید:

«فمن وصف الله (سبحانه) فقد قرنه، و من قرنه فقد ثنّاه، و من ثنّاه فقد جزّأه، و من جزّأه فقد جهله» «10». سر رشته به دست علما دادند كه هزار و سیصد سال درس‏خوانده‏ها، حكما و متفكّرین اگر به مقامى برسند كه فرمایش آن حضرت را بفهمند از افتخار- به قول شعراى قدیم- كلاه گوشه بر عرش مى‏سایند.

این قوه غیر عقل است؛ زیرا كه فكر و عقل تا اندازه‏اى در همه مردم هست.

این قوه‏ایست قدسى الهى همان‏طور كه چشم مدركات سامعه را درك نمى‏كند، و سامعه مدركات باصره را نمى‏فهمد، عقل هم مدركات این قوّه را ملتفت نمى‏شود. و عرفا از این قوّه تعبیر به عشق كرده‏اند. بنابراین شعرا و عرفا یك اسم زشتى را گذاشته‏اند براى یك معنى عالى، مى‏خواهند بگویند: قوّه قدسیه یا الهام ملكوتى، گفته‏اند: عشق؛ كه تا جوان بى‏فكر بشنود گمان كند عشق به زن مردم باعث سعادت است، و هر كه عشق به آنها ندارد انسان نیست؛ و لیكن حقیقت این است كه هر كسى قوّه قدسیه ندارد مثل بعضى فلاسفه كه مى‏خواهند به عقل خود دین را بفهمند، اینها در هلاكت هستند، و با فكر مخالفت با كسانى مى‏كنند كه به الهام خدایى چیز فهمیده‏اند، از سعادت دور افتاده‏اند، عشق متابعت قرآن و وحى است:

گر به حكمت كسى ولى بودى‏
شیخِ سنّت ابو على بودى‏

و كم قلت للقوم: أنتم على‏
شَفا حفرةٍ من كتاب الشفا

فماتوا على دین رسطالس‏
و متنا على مذهب المصطفى‏

صلّى اللّه علیه و آله و سلّم‏

سؤر رسطالیس و سؤر بو على‏
كى شفا گفته نبى مقبلى‏

علم دین فقه است و تفسیر و حدیث‏
هر كه خواند غیر این گردد خبیث‏

پاى استدلالیان چوبین بود
پاى چوبین سخت بى‏تمكین بود

پس مى‏خواسته‏اند بگویند: مردم، عقل خود را معارض با الهام ندانید و متابعت از كسانى كنید كه داراى قوّه قدسیه بوده‏اند و از سرچشمه بى‏آلایش توحید آب خورده‏اند؛ گفتند: متابعت عشق بكنید:

پیمبر عشق و دین عشق و خدا عشق‏
ز تحت الأرض تا فوق السما عشق‏

حال باید ببینیم چرا از این قوّه به عشق تعبیر كرده‏اند؟ علّتش این است كه عشق به معنى چسبندگى و جذب است مثل عشقه كه به زمین و دیوار مى‏چسبد، خداشناسها و عرفا هم چون زیاد به معرفت خود مى‏چسبند مى‏گویند:

عاشق هستند؛ یعنى چسبیده‏اند. مقام اعلاى محبّت را هم عشق گفته‏اند به این مناسبت است.

از عشق كه بگذریم باز مى‏بینیم شعرا چیزهاى دیگر را هم تعریف كرده‏اند مثل شراب و میخانه:

دوش دیدم كه ملائك در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

ساكنان حرم سرّ عفاف ملكوت‏
با من راه‏نشین باده مستانه زدند

وقتى در معنى این شعر انسان دقت مى‏كند باز مشمئز مى‏شود كه ملائكه از آسمان بیایند در دكّان یهودى شراب‏فروش را بزنند و با آن لوطى لاابالى شراب بخورند، با اینكه ساكنان حرم سرّ عفاف ملكوتند! یا:

مى دوساله و محبوب چارده‏ ساله‏
همین بس است مرا صحبت صغیر و كبیر

یا

در خرابات مغان نور خدا مى‏بینم‏
این عجب بین كه چه نورى ز كجا مى‏بینم‏

جاى نور خدا كوه طور است چطور در دكان شراب‏فروش ظاهر باشد؟ وقتى انسان این سخنان را مى‏شنود مخصوصا جهّال و الواط شراب خوردن پیششان جلوه مى‏كند، گمان مى‏كنند چیز خوبى است.

من در عجبم ز مى‏ فروشان كایشان‏
زان به كه فروشند چه خواهند خرید؟

بویش بوى مشك، طعمش طعم شكر، رنگش مثل یاقوت، و در حقیقت یاقوت روان یاقوت روان است، قدرى اشعار خیّام هم مى‏خوانند.

غیر اینها اصطلاحات دیگر هم دارند مثل:

خط و خال و قد و بالا و ابرو
عذار و زلفِ پیچاپیچ گیسو

خروش بربط و آواز دستان‏
شراب و شاهد و شمع و شبستان‏

مشو زنهار از این گفتار در تاب‏
برو مقصود از این گفتار دریاب‏

مپیچ اندر سر و پاى عبارت‏
اگر هستى ز ارباب اشارت‏

چه هر یك را از این الفاظ جانى است‏
به زیر هر یكى پنهان جهانى است‏

معنى شراب خانه، مجلس اهل معرفت است كه مى‏نشینند و با یكدیگر از علم‏ دین و خداشناسى و محبت آل محمد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم صحبت مى‏كنند؛ زیرا كه ملائكه در این مجالس وارد مى‏شوند و بال خود را زیر پاى اهل آن فرش مى‏كنند، و إلّا ساكنان حرم سرّ عفاف ملكوت در دكّان شراب‏فروشى یهودى نمى‏روند. و مراد از شراب آن علم و معرفتى است كه استاد تلقین به شاگرد مى‏كند، و استاد را به منزله پیر مى‏فروش و رئیس شرابخانه فرض كرده، ولى نه هر استادى و نه هر شاگردى و نه هر علمى بلكه آن استادى كه شرایط زیاد در تعلیمش هست و شاگردى كه صفات بسیار دارد و محل ذكر آن جاى دیگر است. پس شاعر گفته: «شراب» و از آن معرفتى خواسته كه انسان را مست خداشناسى كند. و مقصود از دلبر و معشوق غالبا حضرت پروردگار است؛ زیرا كه او جمیل‏ترین موجودات است كه «إنّ الله جمیل یحبّ الجمال» «11» اگر چه معنى جمال در او خالى از دقّت نیست. و اگر بگویند:

خدا كه خطّ و خال و زلف و ابروى كمانى و چشم بادامى ندارد، در جواب گوییم: این الفاظ یك مقدارش استعاره است و یك مقدارش كنایه از صفات كمالیه و جمالیه حق است.

به هر حال رسم شعرا و عرفاست كه از یك معنى صحیح به لفظى تعبیر مى‏كنند كه در ظاهر الفاظ خوبى نیستند و نوعى بى‏ادبى است. شراب خوردن و شاهد بازى كردن در مقام خداشناسى و معرفت مثل همان شعر است كه مى‏گفت كه دین در بت‏پرستى است. و غرض عرفا از این گونه تعبیرات این است كه یك عده مردم دور از حقیقت را به حق نزدیك كنند؛ چون همه مردم آن قدر همت ندارند كه بروند تحصیل عربیت و علم كلام و حكمت یا تحصیل علم حدیث كنند و از مطالب علمى و مباحثه خسته مى‏شوند، امّا شعر را همه مى‏خوانند و چون منظوم است از آن لذّت مى‏برند مخصوصا اگر قصه‏هاى شیرین در ضمن بگنجانند، و بعضى كلمات كه به نظر مردم خوش مى‏آید مثل گل و بلبل و عشق و محبوب و از اینگونه الفاظ بیاورند، و در ضمن مطالب معرفت و خداشناسى را ذكر كنند و خواننده را ملتفت نمایند كه غرض از اینها خداشناسى است مثل مثنوى و حافظ و غیر اینها.

كارى نداریم به اینكه عملشان خوب بوده یا بد ولى غرض صیحى داشتند و تعبیراتى كرده‏اند.

گاهى هم بعضى‏ها گفته‏اند: من خدا هستم، مثل حسین بن منصور حلاج كه گفت: «انا الحق» یا مثل دیگرى كه گفت: «لیس فی جبّتی سوى الله» آیا مقصود اینها همین الفاظ بوده؛ یعنى مى‏خواسته بگوید من خدا و پروردگار آسمان و زمینم؟ اگر غرضش این بوده البته كافر است؛ زیرا كه خدا جسم نیست و دیده نمى‏شود و به دار آویخته و كشته نمى‏گردد؛ ولى یقینا این كلام هم مثل سایر كلمات عرفا كه از آن معناى دیگرى قصد كرده‏اند- همان‏طور كه شراب گفته‏اند و از آن معرفت خواسته، و معشوق گفته و از آن خدا را خواسته- از این الفاظ هم چیز دیگر خواسته شده كه معناى صحیحى است. بلى ممكن است بگوییم قدرى بى‏ادبى و خلاف مصلحت است كه جهّال را تحریك كرده خون‏هاى ناحق ریخته مى‏شود، چنانكه كسى بگوید: اى خداى خانه خراب و اى خداى بى‏عقل و نامرد. امّا معنى صحیحى كه از این لفظ اراده كرده این است كه از بس من مطیع فرمان خدا هستم و سراپا غرق محبّت او، و گوش بر فرمان او نهاده، هوا و هوس را از خود دور كرده هر چه مى‏كنم به امر او مى‏كنم، چنانكه گویا او مى‏كند و من از خود اراده ندارم و مقام حقّ الیقین همین است، و نظیر این در قرآن هست كه‏ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى‏ «12» و نیز در یك جا فرموده‏ اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها «13» و در جاى دیگر مى‏فرماید قُلْ یَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِی وُكِّلَ بِكُمْ‏ «14». و چون پیغمبر هر چه مى‏كند به امر حق مى‏كند گویا او ریگ به طرف دشمن ریخته، و چون ملك الموت به امر خدا قبض روح مى‏كند گویى خود خدا قبض كرده.

مى‏گویند: شهر بغداد را منصور دوانیقى ساخت، با اینكه بنّاها ساختند، چون به‏ امر او ساختند نسبت به او مى‏دهند، و در حدیث است: «ما زال العبد یتقرّب إلیّ بالنوافل حتّى كنت سمعه الذی یسمع به، و بصره الذی یبصر به» «15». و حضرت صادق علیه السّلام وقتى آیه‏اى را تكرار فرمود بعد از آن فرمود: آن قدر تكرار كردم تا از قائل آن شنیدم؛ یعنى از خدا وقتى شخص غرقه بحر توحید شود اراده‏اش از او سلب مى‏شود و به اراده حقّ تكلّم مى‏كند. معنى اینكه مى‏گفتند: من خدا هستم این بوده، مثل قطعه آهنى كه در میان آتش گداخته شود كار آتش را مى‏كند و آتش است، دیگر آهن نیست رنگش و حرارتش و شعله‏اش و روشناییش عین آتش است؛ كسى هم كه غرق خداشناسى شد همین است. و اگر كسى از این شطحیات بگوید بى‏ادب است و باید ملامتش كرد تا مؤدّبانه سخن گوید، امّا كافر نیست كه نجس باشد؛ چون معناى صحیح از لفظ خود قصد كرده است نه معناى باطل.
منبع: azha.ir
پنج شنبه 17/5/1392 - 2:18
فلسفه و عرفان
 
امّا بیان مطلب اول یعنى معناى وحدت وجود

معناى وحدت وجود این است كه در عالم یك حقیقت موجود است و آن خداست، و موجودات دیگر قابل اینكه به آنها چیز گفته شود نیستند. گاهى مجازا و گاهى حقیقة این بیان در عرف و استعمال گفته مى‏شود مثل اینكه جبرئیل فریاد زد: «لا فتى إلّا على، لا سیف، إلّا ذو الفقار» «2»؛ یعنى در عالم یك جوانمرد پیدا نمى‏شود مگر على، و یك شمشیر نیست مگر ذو الفقار. با اینكه در ظاهر این سخن غلط به نظر مى‏آید؛ چون مرد جوان در عالم بسیار است و شمشیر هم زیاد است، ولى چون گوینده مى‏خواهد على و ذو الفقار را بزرگ كند مى‏گوید در مقابل على هیچ‏كس جوانمرد نیست، یا اگر ذو الفقار شمشیر است شمشیرهاى دیگر آهن پاره است. هلو هلوى مشهد، آب آب شاه، سیب سیب دماوند، به به اصفهان به‏هاى دیگر به نیست، با اینكه به‏هاى دیگر هم به است، و لیكن به خوبى به اصفهان نیست. در این صورت ممكن است شخصى بگوید: موجود در عالم یكى است آن هم خداست اینها دیگر موجود نیست؛ زیرا موجود آن است كه اثر داشته و كار از او ساخته باشد. وقتى مقایسه كنیم مى‏بینیم كه موجودات دیگر كارى نمى‏توانند بكنند مگر به اذن خدا، حتّى من كه سخن بگویم یا چیز بنویسم به قدرت و توانایى است كه خدا عطا كرده، و مردى كه غذا مى‏خورد و راه مى‏رود و كسب مى‏كند و كارهاى دیگر به اذن و اراده خداست، و با اینكه به اذن و اراده حق است هیچ كار از ما برنمى‏آید جز كارهاى معدودى؛ اما اثر وجودى حضرت حق بسیار است چنانكه آسمانها و زمین و كواكب و كوهها را آفریده، و شب و روز را تغییر مى‏دهد و مى‏برد و مى‏آورد، آسمان و خورشید به این بزرگى را در گردش آورده، مردم را روزى مى‏دهد حیات مى‏دهد، آسمان و زمین را نگاهدارى مى‏كند، و هكذا سایر امور كه خداوند به قدرت كامله خود انجام مى‏دهد، صحیح است بگوییم: او حقیقة موجود است و سایرین وجود ندارند و هیچند كَسَرابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً «3» یا كُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ‏ «4» این معنى تا اندازه‏اى بد نیست و صحیح است ولى مشبّه‏به‏هایى كه ما ذكر كردیم تمام مجازى بودند، مثلا «به فقط به اصفهان است» مبالغه است، و لیكن درباره حق (تعالى) كه موجود حقیقة اوست و دیگران نیستند یك نوع حقیقت است؛ یعنى در نظر دقیق عرفانى و برهانى باریك كه منوّر به نور بصیرت باشد حقیقة غیر خدا در عالم هیچ نیست، اگر چه به نظر اهل ظاهر موجودات عدیده به نظر مى‏آید و این سخن را مجاز مى‏پندارند، و لیكن اهل معرفت هیچ چیز را نمى‏بینند جز خدا كه‏ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى‏ «5» و حضرت امیر علیه السّلام مى‏فرماید: «ما رأیت شیئا إلّا و رأیت الله قبله و بعده و معه». (یقین ندارم كه كدام یك از سه لفظ را فرموده).
منبع: azha.ir
پنج شنبه 17/5/1392 - 2:17
شخصیت ها و بزرگان
این كلمه علیا رساله‏ اى است از حضرت استادم علامه حاج میرزا أبو الحسن شعرانى (رضوان اللّه علیه) در شرح خطبه صد و هشتاد و چهار«1» (نهج البلاغه) كه‏ سید رضى در عنوان آن فرموده است: «و تجمع هذه الخطبة من أصول العلم ما لا تجمعه خطبة».

21) «لیس فی الأشیاء بوالج، و لا عنها بخارج».

این مسأله از، مهمّات مسائل توحیدیست. صوفیه و عرفا و متشرّعه و اصحاب حدیث، حتى فرنگیها هم عدّه‏اى هستند كه در این مسأله وارد شده، و به اسامى متعدده ذكر آن شده: صوفیه «وحدت وجود» گفته‏اند، و اهل حدیث و متشرعه همین احادیث و عبارات را نقل كرده و تفسیر نموده و گاهى گفته‏اند كه او (تعالى) وحدت عددیه ندارد. اوّلا وارد این مبحث بشویم كه وحدت وجود یعنى چه؟ و ثانیا اینكه آیا وحدت وجود كفر است یا نه؟ و بیان شطحیات متصوّفه؟ ثالثا به چه طریق باید آن را ثابت یا رد نمود.

دریافت فایل
منبع: azha.ir
پنج شنبه 17/5/1392 - 2:17
شخصیت ها و بزرگان
آنگاه امام كه خود سلیل نبوت و ثمره شجره طیبه طوباى علم است، علم‏پرورى فرموده است و ارسطو را به بزرگى یاد نموده است كه وى مردم زمانش را از وحدت صنع به وحدت صانع مدبر حكیم، دلالت كرده است
بسى مایه فخر و مباهات ارسطو كه سلیل نبوت صادق آل محمد (ص) نام او را به زبان آورد و وى را به بزرگى یاد فرموده است و گویا لسان الغیب حافظ از زبان ارسطو به حضور آن حجت بالغه حق سبحانه عرض مى‏كند:

من كه باشم كه بر آن خاطر عاطر گذرم
لطفها مى‏كنى اى خاك درت تاج سرم‏
فایل pdf مقاله را می توانید از لینک زیر دریافت کنید
دریافت فایل
منبع: azha.ir
پنج شنبه 17/5/1392 - 2:15
شخصیت ها و بزرگان
[تصویر: shams.jpg]
چون شمس در هر دوره به حركت خاصه خود به نوزدهم حمل رسد، و آن در هر سال شمسى مطابق نوزدهم فروردین ماه شمسى خواهد بود، در آن یك شبانه روز، حروف عالیات شرف‏ شمس را كه هفت و سیزده اند، بر نگین‏ انگشترى حك كنند. و چنان انگشترى مزین به شرف شمس را در نزد خواص شرقى خاص است. نكته 977 هزار و یك نكته مطبوع، به رسم و وصف و شرف شمس اختصاص یافته است بدانجا رجوع شود.(دروس هیئت و دیگر رشته‏هاى ریاضى، ج‏1، ص: 72)
شرف‏ شمس در نوزده درجه حمل است و این حروف عالیات را كه هفت و سیزده‏اند و به همین اسم شریف شرف‏ شمس شهرت دارد برنگین انگشترى نقش كنند. و در شرح و خواص‏ آن به نظم و نثر بیاناتى دارند صورت آن این است محمود دهدار عیانى در چند جاى مفاتیح المغالیق كه أم الكتاب كتب او در اسرار حروف است آن را شرح فرموده است. و بعضى از پیشینیان رساله‏اى جداگانه در شرح آن نوشته است كه آخرین رساله كتاب «اربعة كتب اسماعیلیه» است و همگى آن را اسم اعظم دانسته‏اند و خاتم آن را كه اولین كلمه است خاتم سلیمانى گفته‏اند و آن را به عوالم خمسة كه حضرت خمس در اصطلاح عارفانست تفسیر فرموده‏اند. و باز عیانى را در مفاتیح بیان اسرارى در شرح این كلماتست.
و در صفحه 92 و 93 و 222 و 223 حظ و لذ در تأثیر آن از جفر خابیه امام صادق از امیر المؤمنین علیهما السلام امورى را برشمرد و انتساب آنها را به تورات و انجیل و قرآن ذكر نمود.
در دیوان منسوب به امیر علیه السلام كه فرمود: ثلاث عصى صفقت بعد خاتم، على رأسها مثل السنان المقوم- الى آخر الابیات در بیان این اسم اعظم، شرف شمس است نائینى در گوهر شب چراغ گفته است (ص 184): این اشعار از ابن عباس است كه بمولى علیه السلام نسبت داده شد. راقم گوید این ابیات در دو قصیده صغراى و كبراى منبع اصول حكمت بونى (متوفى 622 ه) آمده است مطلع صغرى این است: بدأت ببسم الله روحى به اهتدت الخ (ص 95- 97 ط مصر)، و مطلع كبرى این: بدأت ببسم الله ربى و مالكى، مطالع اسرارى بسرى اعلنت الخ (ص 383- 195) و آنرا شرح كرده است و نیز بونى در همین كتاب و كتاب شمس معارف كبرى جداول اوفاقى بسیار در خواص آن آورده است كه ضحكة للمغفل و عبرة للمحصل.
كلام فاضل میبدى نیز در شرح دیوان یاد شده در بیان اشعار مذكور مفید است.
و در متن یك نسخه از دیوان خطى منسوب به امیر علیه- السلام كه در تملك راقم است مكتوبست كه: ذكرم الامام ابو على الطبرسى ان الرئیس ابا البدر كتب له هذه الاشكال (یعنى همین اسم اعظم شرف شمس) و ذكر انه سمع من الثقة ان على بن ابى طالب وجدها على صخرة منقوشة فأخبر انها اسم الله الاعظم و فسرها بهذه الابیات: ثلاث عصى الى آخر الابیات.
این ابو البدر رئیس در مجلد هفتم ریحانة الادب تالیف مرحوم مدرس تبریزى مذكور است (ص 23 ط 2) و مدرس نیز در پیرامون این اسم اعظم بتفصیل بحث و از ریاض العلماء نقل كرده است.
در وصف و تعریف و تأثیر آن بفارسى گفته شده است كه:
اولى خاتمى همى باید
كه بود پنج گوشه آن خاتم‏

لیك شرط نوشتنش این است‏
كه نراند بر آن دوباره قلم‏

بنویسد عقیب آن سه الف‏
كه صد و یازده بود برقم‏

بر سر هر سه چون سنان مدى‏
بكشد آنچنان كه نبود خم‏

بعد از آن میم بید مى‏باشد
كه بود كور و چشم او بر هم‏

پس بود نردبان سه پایه‏
كه نباشد از آن زیاد و نه كم‏

بعد از آن چار الف بود همسر
چو انامل ستاده پهلوى هم‏

هست آنگاه‏ها و پس واوى‏
كه بود كج به هیأت محجم‏

سیزده حرف باشد اینصورت‏
هر یكى در صفا چو باغ ارم‏

چار حرف وى است از تورات‏
چار ز انجیل عیسى مریم‏

پنج حرف دگر ز قرآنست‏
اسم اعظم همین بود فافهم‏

اى تویى حامل چنین اسما
ایمنى از همه بلا و سقم‏

نگزد مار و عقربت هرگز
نشوى تا تویى غمین و دژم‏

از وبا و علل تو آزادى‏
و ز تب و درد و جملگى الم‏

هزار و یك نكته،نکته 977 ص: 797
برداشت این مطلب از سایتسمت خدا
پنج شنبه 17/5/1392 - 2:15
معرفی کتاب و بازی های آموزشی
مجموعه آثار عرفانی

1 ـ رسالة لقاء الله
این رساله بسیار عزیز كه قرة العین و محبوب سلاك راه دوست و عشاق كوى یار است , در یكى از مسایل مهم و دقیق عرفانى یعنى[ لقاء الله] بحث مى كند .
حضرت استاد حفظه الله تعالى در اوایل رساله مقصد اصلى حركت و سیر تكاملى انسان را لقاء الله معرفى مى كند و از غفلتى كه جمع كثیرى از مردم را در خود غرق كرده و آنان را از هدف باز داشته است مى نالد و بر آنها مشفقانه نهیب مى زند كه حرمان از حرم عشق و محبت تا كى و تا كجا رواست ؟ چرا به نواحى قدس و ریاض انس سیر و سفرى نداریم ؟ آیا گمان برده اید كه بیهوده آفریده شده و مانند چهار پایان باید یكسره به فكر خوردن و لذت بردن باشیم و از لقاء خداوند غافل بمانیم ؟ حاشاكم وكلا از این گونه گمانها .
استاد حسن زاده , بعد از تقدیم مطالبى از قبیل آنچه ذكر شد , آیاتى از كلام الله مجید را در باره لقاء الله كه جمعا به 28 مورد بالغ است , نقل مى كند . آنگاه به تفسیر و تبیین آنها مى پردازد . معظم له ابتدا نظر عده اى از مفسرین را كه لقاء الله را به لقاء ثواب و عقاب خداوند تفسیر نموده اند مطرح و آن را مورد انتقاد قرار مى دهد و خاطر نشان مى سازد ما در تفسیر لقاء الله نیازى به تقدیر ثواب و عقاب و امثال ذلك نداریم بلكه لقاء الله ملاقات خود خدا جل على است , نه ملاقات ثواب و عقاب وى البته و صد البته این نكته بر انسان عاقل زبان فهم پوشیده نیست كه مراد به ملاقات خداوند رؤیت او با همین حاتسه بصر نمى باشد , چرا كه لا یدركه الابصار و هو یدرك الابصار و هو اللطیف الخبیر , بلكه مراد به آن همان گونه كه در لسان رویات به وفور دیده مى شود , رؤیت قلبى و كشف حضورى و شهودى حق است كه براى عبد به مقدار تقرب وى به حق تعالى حاصل مى گردد . اینكه گفته مى شود (( به مقدار تقرب وى به حق تعالى )) براى آن است كه شهود حق تعالى بالكنهه و الحقیقة و كما هو حقه , براى احدى میسور نیست كه لا یحیطون به علما و عنت الوجوه للحى القیوم , و به قول حافظ : عنقا شكار كس نشود دام باز چین
كانجا همیشه باد بدست است دام را
پس اگر براى كسى مشاهده و شهودى هست , به مقدار سعه وجودى و تقرب وى به حق است , نه مطلقا كه ما عرفناك حق معرفتك .
استاد دام ظله در مراحل بعدى رساله شواهدى را چه به نظم چه به نثر در باره مطالب مذكور , از اساطین حكمت و عرفان نقل مى كند و نكاتى را پیرامون آنها بیان مى دارد .
یكى از مطالب مهمى كه به مناسبت لقاء الله تبارك و تعالى در این رساله به تفصیل مورد بررسى قرار گرفته است , مسئله وحدت وجود است . استاد حسن زاده دام بقائه چهار معنى را از وحدت وجود ارائه , آنگاه به تایید یا تزییف آنها مى پردازد . و بعد از تعیین معناى مختار , آن را با ارائه و نقل مطالبى از كبار فن عرفان مشروحا بیان مى كند كه براى مزید اطلاع باید به اصل رساله رجوع شود .
یكى دیگر از مباحث مهم این رساله كیفیت توفیق بین تنزیه حق تعالى از وحدة عددیة و فرموده امام سجاد علیه السلام (( لك یا الهى وحدانیة العدد )) است كه استاد در این باره با نقل روایات و بررسى و تحقیق اقوال بالاخرة
چنین ابراز نظر مى كند :
[ ( همان گونه كه وحدة بدون آنكه خود عدد باشد , مبدأ اعداد است و به تكرر آن , مراتب عددیه تحقق مى یابد , وحدة حقه حقیقیة نیز بدون آنكه از دیگر حقائق رنگى بخود بگیرد مبدأ آنهاست و به تكرر تجلیات او دیگر حقائق متحقق مى گردند , و گویا آنچه كه در زبور آل محمد است یعنى (( لك یا الهى وحدانیة العدد )) به دین سر اشاره دارد .
البته لازم به ذكر است كه استاد قبل از خاتمه رساله به جهت تناسب بحث به حقایقى از سوره توحید اشارت نموده و در این امر از روایات صادره از اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام و نیز از افادات عارف متأله میرزا محمد رضا قمشه اى و افادات آخوند ملا صدرا كمك مى گیرد , و در نهایت , خاتمه را به بیان دو امر اختصاص مى دهد :
1 - نقل تعدادى اذكار و ادعیه كه از حزنه علم الهى و اصلان به لقاء الله مأثور است
2 - بیان آدابى كه طالبان لقاء الله و فائزان به آن باید به دانها متصف باشند .
گفتنى است تألیف این رساله در تاریخ شانزدهم ربیع المولود سال 1389 هجرى قمرى پایان پذیرفت , و به مناسبت روى آوردن بحث , در اواخر جلد نوزدهم منهاج البراعة فى شرح البلاغة درج و براى اولین بار بحلیت طبع آراسته شد و بعد همراه با هفت رساله دیگر در مجموعه اى تحت عنوان (( هشت رساله عربى )) دو باره به طبع رسید .
منبع: azha.ir
پنج شنبه 17/5/1392 - 2:14
معرفی کتاب و بازی های آموزشی
مجموعه آثار عرفانی

2 ـ وحدت از دیدگاه عارف و حكیم
این اثر همان گونه كه از نامش پیداست , در یكى از مباحث اساسى كه ام المباحث است , یعنى توحید و وحدت از منظر عارف و حكیم , نگاشته شده است . استاد این رساله را به درخواست ذوات دانشمند و دانش پرور وزارت ارشاد كه از معظم له راجع به مسئله فوق پرسش كرده بودند , تالیف نمود ایشان رساله را با مقدمه اى نسبتا طولانى در باب حقانیت مسلك مشایخ عرفان و حكمت متعالیه كه به اعتلاى فهم خطاب محمدى صلى الله علیه و آله نائل آمده و از منبع فیض ولایت اهل طهارت و عصمت ارتقاء نموده اند , آغاز مى كند و سپس به بررسى مسئله یاد شده از دو دیدگاه مذكور مى پردازد , و خاطر نشان مى كند كه هر دو فریق در طایفه اى از مباحث ابتدایى وحدت و كثرت مانند مساوقت وحدت با وجود , اعرفیت وحدت نزد عقل و اعرفیت كثرت نزد خیال , تقابل وحدت و كثرت , مضاهات وحدت و وجود , و اصالت وجود و . . . اتفاق نظر دارند ولى در مسائل عمده نهایى , مثل مسئله تشكیك وجود , تعین اطلاقى و احاطى واجب تعالى , اول ما صدر عن الله اول ما خلقه الله و . . . از یكدیگر ممتازند . استاد بعد از توضیح موارد وفاق و تشریح مواضع خلاف به تزییف نظر حكیم و تایید نظر عارف , در مسایل خلاقى مى پردازد و سپس مختار عارف را با آیات و روایات وارده در باب , تحكیم مى بخشد .
از مباحثى كه در مراحل نهایى رساله عنوان گردیده , مبحث صدور وحدت حقه حقیقیه ظلیة از وحدت حقه حقییه ذاتیه و مبحث اول ما صدر عن الله و اول ما خلقه الله است كه ضمن ذكر كلمات هر دو گروه یاد شده به مأخذ روایى بحث اشاره شده است .
البته لازم به تذكر است كه این رساله علاوه بر امور یاد شده , مشتمل بر دو مقاله و یك رساله دیگر كه به مناسبت روى آوردن بحث به درج آنها اقدام شده مى باشد :
الف : مقاله اى در بیان وحدت وجود به قلم آیة الله العظمى میرزا ابوالحسن رفیعى قزوینى قدس سره كه از مشایخ استاد حسن زاده است .
ب : مقاله اى در مبدأ و معاد , تالیف سعد بن منصور بن كمونه ج : رساله اى در تفسیر سوره مباركه توحید تالیف شیخ حافظ رجب برسى . رساله (( وحدت از دیدگاه عارف و حكیم )) تا كنون مكرر به طبع رسیده است و آخرین بار همراه با ده رساله دیگر , در مجموعه اى تحت عنوان[یازده رساله فارسى] توسط مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى چاپ و منتشر شد .
منبع: azha.ir
پنج شنبه 17/5/1392 - 2:13
معرفی کتاب و بازی های آموزشی
مجموعه آثار عرفانی

3 ـ رساله انه الحق
كلمه مباركه حق , چه در قرآن مجید و روایات صادره از اهل بیت عصمت و طهارت و چه در كتب و رسایل اصول معارف و فروع احكام و چه در كتب قدما , از مشایخ اساطین قبل از اسلام لفظى ریشه دار است . بدین جهت استاد حسن زاده بر آن شدند كه چندین بار در باره حق رساله اى بنگارند , ولى هر بار نا تمام ماند , تا اینكه حضرت علامه طباطبایى صاحب تفسیر قیم المیزان رضوان الله تعالى علیه به روضه رضوان ارتحال كردند . لذا از استاد راجع به یادنامه آن جناب درخواست شد مقاله یا رساله اى بنویسند . معظم له وعده كردند مرقومه هایى را كه در باره حق نگاشته اند , گرد آورده و آنها را همراه با بعضى از اضافات به صورت رساله اى به پیشگاه ارباب فضیلیت تقدیم دارند . كه به فضل خداوند این امر تحقق یافت و رساله به نام میمون و مبارك (( انه الحق )) مزین شد .
این رساله همان طورى كه خود استاد در به دو آن آورده اند , حاوى مطالبى در بعضى از امهات و عیون مسائل معارف علمى و عملى سایر بین اهل تحقیق ( اهل عرفان ) و اهل نظر ( متأخرین از حكماى مشاء ) حول دو محور , اول حق , دوم نفس , است كه عبارتند از :

الف فرق میان موضوع علم اهل تحقیق و موضع فن اهل نظر .
ب بحث حق از نظرى ناظر به تبكیت سوفسطایى است .
ج معانى حق .
د حق تعالى انیت محض است به بیان اهل تحقیق و اهل نظر . ه تشكیك وجود از دیدگاه فریقین .
و حق تعالى صمد حق است .
ز وحدانیت حق .
ح سبق بالحق .
ط مرتبه در لسان فریقین .
ى تمیز محیط از محاط .
یا انسان را شأنیتى است كه تواند عاقل موجودات گردد . یب طرق اقتناى معارف .
یج نفس ناطقه انسانى و شئون و اطوار وجودیه او .
ید نفس ناطقه انسانى را مقام فوق تجرد است .
یه معرفت نفس .

استاد خاطر نشان مى سازند , ضمن بیان مطالب یاد شده به ذكر آیات و روایات تبرك جسته و به كلمات اساطین فریقین تمسك نموده اند و نیز به طایفه اى از نكات ذوقیه و لطائف حكمیة اشاراتى كرده اند . شایان توجه است كه در یكى از شبهایى كه استاد به ترقیم رساله یاد شده مشغول بوده اند , براى ایشان واقعه اى خوش و شیرین رخ داده كه مشروح آن را از كتاب هزار و یك كلمه نقل مى كنیم .

(( كلمه 16 - در مبارك سحر لیله چهارشنبه 17 ربیع المولود 1402 هجرى قمرى مطابق 23 دى ماه 1360 هجرى شمسى , شب فرخنده میلاد خاتم انبیاء صلى الله علیه و آله و وصى او صادق آل محمد صلوات الله علیهم كه مصادف با شب شصتم از ارتحال حضرت استادم علامه طباطبایى , صاحب تفسیر المیزان بود به ترقیم رساله انه الحق به عنوان یادنامه آن جناب اشتغال داشتم . ناگهان مثال مباركش با سیماى نورانى حاكى از سیماهم فى وجوههم من اثر السجود برایم متمثل شد . فتمثل لنا بشرا سویا , و با لهجه اى شیرین و دلنشین از طیب طویت و حسن سیرت و سریرتم بدین عبارت بشارتم داد[تو نیكو صورت و نیكو سیرت و نیكو سریرتى] تا چند لحظه اى در حضور انورش مشرف بودم رضوان الله تعالى علیه و افاض علینا من بركات انفاسه النفیسه .
این رساله براى اولین بار در سال 1361 , در مجموعه اى تحت عنوان یادنامه علامه طباطبایى توسط انتشارات شفق و اخیرا به صورت مستقل توسط انتشارات قیام طبع و منتشر شد .
 
منبع: azha.ir
پنج شنبه 17/5/1392 - 2:13
معرفی کتاب و بازی های آموزشی
مجموعه آثار عرفانی


4 ـ ولایت تكوینى
این كتاب كه درباره یكى از موضعات اصیل معارف انسانى و یكى از مسائل مهم عرفانى تألیف شده , به خواننده خود القاء مى كند : انسان در ترقیات و عروجات خویش به مرحله اى دست مى یازد كه عالم به منزله بدن وى و موجودات به منزله اعضاء و جوارح وى قرار مى گیرد و همان گونه كه نفس مدبر بدن , بدون هیچ اشكال و صعوبتى در بدن خویش تصرف مى كند , آدم به كمال رسیده اى كه مظهر اسماء حسناى الهى است در ماده كاینات تصرف كرده و تمام اجزاء عالم از وى اطاعت و پیروى مى نمایند .
حضرت استاد حفظه الله تعالى خود در ابتداى كتاب یاد شده نگاشته اند : (( حرف عمده ما در پیرامون این موضوع اصیل و قویم معارف انسانى این است كه انسان را قابلیت و لیاقتى است كه اگر نهال وجودش را به دست مربیان كامل و مكمل بسپارد و دستور العمل باغبان دین و نهال پرور و انسان ساز را در متن وجود و شئون زندگیش پیاده كند , آنچنان عروج وجودى و اشتداد روحى پیدا مى كند كه اگر در مقام تمثیل بخواهیم حقیقت آن را بازگو كنیم و نمایش دهیم , شجره طوباى الهى مى شود كه اصلها ثابت و فرعها فى السماء توتى أكلها كل حین باذن ربها )) .
این اثر در سال 1371 توسط انتشارات قیام طبع و منتشر شد .

 

منبع: azha.ir
پنج شنبه 17/5/1392 - 2:12
معرفی کتاب و بازی های آموزشی
مجموعه آثار عرفانی

5 ـ عرفان و حكمت متعالیه
از آنجا كه مرحوم صدر المتألهین قدس سره القدوسى حكمت متعالیه را بر اساس برهان و عرفان آن هم معاضد به كتاب و سنت و حقایق وارده از اهل بیت عصمت و ائمه معصومین صلوات الله علیهم اجمعین بنا نهاد و بین طریقه نظر و فكر و مسلك كشف و شهود , جمع نمود , طبعا بین عرفان و حكمت متعالیه رابطه تنگاتنگى به وجود خواهد آمد و بلكه به حق مى توان حكمت متعالیه را مفسر عرفان و مبانى عرفان معرفى نمود و این همان كارى است كه حضرت استاد حسن زاده دام ظله آن را با تألیف كتاب[عرفان و حكمت متعالیه] به خوبى بانجام رسانیده است .
استاد خود درباره كتاب مذكور چنین مى فرماید :
(( كارى كه در این كتاب شده , این است كه اسفار جناب صدر المتألهین را مفسر مطالب بلند عرفانى معرفى كرده ایم و مصادر و مأخذ فرمایشات آن جناب را از كتب اصیل عرفانى قبل از ایشان مانند فتوحات , شرح فصوص قیصرى , مصباح الانس , تمهید القواعد , زبدة الحقایق و . . . نقل نموده ایم . البته اینها عرایض مطالبى نیست كه موجب تنقیص مقام شامخ جناب صدر المتألهین باشد , بلكه به تعبیر استاد عزیز ما حضرت آیة الله علامه شعرانى رضوان الله تعالى علیه آن جناب لطف الهى بود , چرا كه در زمان ترویج ماده گرایى از سوى غرب , خداوند شخصى مانند ایشان را به مردم ارزانى داشت , تا آن همه حقایق و معارف را با دلیل و برهان عرضه كرده و عرفان و مبانى عرفانى را برهانى كند . ))
لازم به ذكر است كه قسمتى از این اثر ارزنده استاد , در جلد دوم یادنامه علامه طباطبائى به طبع رسیده است و امید است در آینده به طور كامل طبع و منتشر شود و مورد استفاده علاقمندان واقع گردد .
منبع: azha.ir
پنج شنبه 17/5/1392 - 2:12
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته