• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2200
تعداد نظرات : 159
زمان آخرین مطلب : 3913روز قبل
اهل بیت

 هنگامی که حادثه‌ای در وسط اوقیانوس روی می‌دهد امواج از هر سو بحرکت‌ درآمده از مرکز حادثه می‌گریزند،ولی هرقدر دور می‌شوند آرامتر می‌گردند،تا جائی‌ می‌رسند که به کلی محو و ناپدید می‌شوند.

و حوادث تاریخی نیز چنین است در مرکز انفجار حادثه،موج انفجار فوق العاده‌ قوی است،ولی هر قدر از آن مرکز فراتر می‌رود موج ضعیفتر می‌شود تا جائی که خبری‌ نه از موج انفجار است و نه از صدای آن.

ولی در این میان حوادث عجیب و استثنائی در طول تاریخ دیده شده که هر قدر از مرکز حادثه دورتر می‌شود امواج شدیدتر و نیرومندتر و گسترده‌تر می‌شود،و برخلاف‌ اصل وسعت عمومی حوادث انفجاری تاریخ، گذشت زمان آنها را کمرنگ و بی‌رنگ نمی‌کند، بلکه به آن‌جان می‌دهد و قدرت و عظمت‌ می‌بخشد.

و حادثه خونین‌"عاشورا"و حماسه- های‌"نینوا وطف‌"از روشنترین مصادیق آن‌ است.

گوئی این امواج خروشان تاریخی‌ دارای یکنوع حیات جاویدان و نمو و حس و حرکت است که هرچه از عمر آن می‌گذرد رشد بیشتری دارد.

امواج دریا و امواج تاریخی هم شکل‌ آن،زنده نیستند،مرده‌اند و بر اثر یک عامل‌ بیرونی به حرکت درمی‌آیند،لذا هرچه از آن‌ عامل فاصله می‌گیرند ضعیفتر می‌شوند.

اما این امواج استثنائی در درون‌ ذاتش قدرت و حرکتی است فراینده و نموکننده‌ به همین دلیل هرقدر درباره حادثه‌ "کربلا"به عقب برمی‌گردیم امواج کوتاهتر می‌بینیم،و هرچه رو به آینده تاریخ پیش‌ می‌رویم عظیمتر و بلندتر است و لذا باید عامل اصلی را در درون ذات این انفجار عظیمجستجو کرد.

جان مطلب اینجاست که‌"عاشورا" یک حادثه نبود،بلکه یک آتشفشان فعال از جریانی بود که از آغاز خلقت آدم تاکنون‌ ادامه دارد.

عاشورا اوج مبارزه خط"آدم‌"و "شیطان‌"بود و یا مبارزه خط"هابیل‌"و "قابیل‌"و"ابراهیم‌"و"نمرود"و"موسی‌"و "فرعون‌".

"کربلا" میدان نبرد میان حق و باطل بود که تمام حق در وجود"حسین‌" سلاله پیامبر(ص)وزاده زهرا(ع)و وارث‌ امیر مومنان(ع)خلاصه شده بود.

کسی که هواره‌"نوری در اصلاب‌ شامخه‌"و"نطفه پاکی در ارحام مطهره بوده‌ است،و هرگز گرد و غبار"انجاس جاهلیت‌" و کفر و شرک بر دامان پاکش ننشسته.

کسی که از"اسطوانه‌های دین‌" و"دعائم اسلام‌"و"ارکان ایمان‌"بود.

در مقابل‌"یزید"که مظهر شرک و کفر و ظلم و ستم و وارث میراث سلاطین زورگو و زمامداران خیره سر و شیطان صفت بود.

یزیدی که میوهء"شجره ملعونه در قرآن‌"بود و تداوم‌بخش خط قابیلیان و فرعونیان و نمرودیان.

بهترین دلیل برای اثبات این سخن‌ که عاشورا یک جریان بود و نه یک حادثه‌ همان سخنی است که خود امام حسین(ع) قبل از آغاز این حرکت در نخستین لحظه- های این انفجار در برابر"ولید"فرماندار "یزید"و معاونش‌"مروان‌"بیان کرد.انا اهل بیت النبوة،و معدن الرسالة،و مختلف‌ الملائکة،بنا فتح الله و بنا یختم،و یزید اهل شارب الخمور،و قاتل النفس المحرقه، معلن بالفسق و مثلی لا یبایع مثله.

"ای ولید ما خاندان بنوتیم،و معدن رسالت الهی،و محل نزول وحی و جایگاه‌ رفت‌وآمد فرشتگان،این آئین به وسیله ما آغاز شد و با ما پایان می‌گیرد،اما یزید مردی است شرابخوار،جانی و آدمکش،و پرده‌در،و متجاهر به فسق.

"و مثل منی یا مثل او هرگز بیعت‌ نخواهد کرد"1

این دو خط متضاد است که هرگز با هم جمع نمی‌شود،خط ایمان و کفر،خط نور و ظلمت،خط خداوند و شیطان،خط تقوی و هوای نفس،خط توحید و شرک و خط عدالت و ظلم،و چگونه این مفاهیم متضاد ممکن است در کنار هم قرار گیرد و مثل منی‌ یا مثل یزید بیعت کند؟

لذا امروز تمام مستضعفان جهان، تمام ملتهای دربند،تمام محرومان دنیا که از حادثه کربلا باخبرند چشم به این مکتب دوخته‌ و از آن الهام می‌گیرند.

اگر می‌شنویم گاندی رهبر نجات‌ (1-مقتل الحسین مقرم صفحه 144هند میگوید راه مبارزه را از حسین آموخته‌ است،و با مبارزان فلسطینی در مقابل قبر امام حسین می‌گویند از مکتب تو الهام‌ می‌گیریم و از همه بالاتر اگر ما در انقلاب‌ اسلامی‌مان همه جا تکیه و تاکید بر خون پاک‌ شهیدان کربلا می‌کنیم همه به خاطر این است‌ که آنها پیشگامان بزرگ این راه بوده‌اند و "قدوه‌"و"اسوه‌"قیام و انقلاب راستین.

آری راه را باید از آنها آموخت، آنها با نشان دادن اصول سه‌گانه زیر:

1-پایمردی و شجاعت

2-ایثار و شهادت

3-عدم تسلیم در مقابل زور و ذلت

سرانجام به پیروزی بر دشمن و درهم‌شکستن مکتب ظلم و کفر و بیدادگری و دریدن‌ پرده‌های فریب و نیرنگ موفق شدند.

حسین(ع)این اسطوره تاریخ بشر و یاران پاکباز و شجاعش این اصول را در صحنه‌ کربلا به محک آزمایش زدند،و با خون خود مسیر تاریخ اسلام را که می‌رفت به وسیله‌ "شجره خبیثه اموی‌"تبدیل به یک سلطنت‌ خودکامه قیصری و کسروی و فرعونی شود دگرگون ساختند،و اسلام راستین را از پشت‌ این ابرهای ظلمانی بیرون آوردند،و حساب‌ آن را از حساب اینان جدا نمودند،و راه را به همه رهروان راه حق نشان دادند و به‌"فوز عظیم‌"رسیدند بالیتنا کنا معک فنفوز فوزا عظیما"

بقیه از صفحه(10)

اگر مقصود از"برهان رب‌"در آیه ماقبل باز شدن در به اراده الهی باشد، توجیه دو حادثه پس از باز شدن درب که آیه دوم آن دو را متذکر می‌شود،کاملا مشکل‌ خواهد بود،اینک دو حادثه:

1-هرگاه درب به اراده الهی باز شد،تسابق برای خروج و اینکه هرکدام‌ جلوتر از دیگری بیرون برود،بی‌جهت خواهد بود و هرگز تقدم یکی بر دیگری آنهم به‌ مدت یک ثانیه دلیل بر پاکی متقدم و ناپاکی متاخر نخواهد بود.

2-اگر درب قبل از تسابق باز شده در این صورت درگیری و کشیدن پیراهن و پاره کردن طوقه گردن و خود پیراهن از بالا به پائین کاملا بی‌جهت خواهد بود.

سیاق حادثه ایجاب می‌کند که بگوئیم یوسف برای باز کردن درب به سوی آن‌ دوید و بانوی عزیز برای جلوگیری از باز کردن و خروج،به سوی در شتافت در این کشمکش‌ که یکی خواهان باز کردن و خروج و فرار و دیگری خواهان مسدود ماندن درب و ماندن‌ طرف در اطاق بود،پیراهن یوسف شکافت،ولی سرانجام مجاهد پرتوان توانست با همه‌ فشاری که دید در را باز کند و بیرون برود.با توجه به این اصل تفسیر"برهان رب‌" به باز شدن در به اراده غیبی،نااستوار خواهد بود.

 

 نشریه: فلسفه، کلام و عرفان » درسهایی از مکتب اسلام » مهر 1364، سال 25 - شماره 7

جمعه 29/10/1391 - 1:45
شعر و قطعات ادبی

 این شعرو خیلی خیلی خوشم اومد. خیلی زیاااااااااااد

 

میروم در کربلا تا محشری برپا کنم‌

میروم تا محشری برپا در آن صحرا کنم‌

میروم تا سرنگون سازم بتان زنده را

شستشوی کعبه ایمان به یک ایما کنم‌

میروم تا بت‌پرستان را نمایم تارومار

میروم تا مقصد توحید را افشا کنم‌

میروم تا قصر نمرود ستمگر در جهان‌

با همه بت‌خانه‌ها ویران،خلیل آسا کنم‌

از پی نابودی فرعونیان موسی صفت‌

میروم تا جملگی را غرق در دریا کنم‌

میروم تا بشکنم گوساله‌های سامری‌

جلوه‌گر نورخدا در سینه سینا کنم‌

همچو عیسی میروم تا مردگان جهل را

با دم جان پروری یکبارگی احیا کنم‌

چون محمد میروم با منطق و فرمان حق‌

تا رسوم جاهلیت سربسر امحا کنم‌

میروم با ذوالفقار خویش چون شیرخدا

تا شغالان و سگان بیرون از این بیدا کنم‌

میروم همچون علی بی‌باک با عزمی قوی‌

تا که نفی اندرجهان با تیغ لا،الاّ کنم‌

میروم در کربلا من از پی احقاق حق‌

تا که حق خویش اثبات چون زهرا کنم‌

میروم باری حسن‌آسا که با صلح و صفا

روز روشن روی گیتی این شب یلدا کنم‌

میروم کاری کنم در کربلا کز کار خود

تا قیامت ظالمین پست را رسوا کنم‌

میروم تا کاخ باطل را نمایم سرنگون‌

پس بنای حق‌پرستی تا ابد القا کنم‌

نیست دیگر چاره‌ای سرمستم از جام الست‌

میروم تا در منای کربلا مأوا کنم‌

آمدم از مکّه بیرون تا روم در کربلا

اندر آن وادی به پیمان ازل ایفا کنم‌

پشت کردم بر حرم تا رونمایم سوی او

خود طواف دوست را لیلة الاسری کنم‌

آمدم بیرون ز شهر خویش با فرمان عشق‌

میروم تا هرکجا معشوق خود پیدا کنم

ایزدی 

جمعه 29/10/1391 - 1:42
شعر و قطعات ادبی

پیش ازآنی که عزادار محرم باشی

سعی کن درحرم دوست تو محرم باشی

خاک ازحُرمت شش گوشه او حُرمت یافت

گرشوی خاک رهش قبله عالم باشی

منزلت نیست ترا بی مدد مهرحسین

گرچه موسی شوی و عیسی مریم باشی

گرچه نیکوست به اندوه و غمش ناله زدن

سعی کن زینت این روضه و پرچم باشی

همره زمزم اشکی که ترا بخشیدند

می توان مُحرم بیت لله اعظم باشی

شادی هردوجهانت بخدا تأمین است

گردراین ماه عزا همسفر غم باشی

صاحب بزم حسین است، علی وزهرا

نکند غافل ازاین محفل ماتم باشی

به همان دست وسروسینه مجروح قسم

شرط عشق است براین زخم تومرهم باشی

 

 حسن بلبلی

 

واکاوی زندگی نخستین خونخواه شهدای کربلا
پنج شنبه 28/10/1391 - 0:40
اهل بیت

 

 

 قال الرضا علیه السلام: من زار قبرالحسین (ع) بشط الفرات کان کمن زار الله

امام رضا علیه السلام فرمود: کسى که قبر امام حسین علیه السلام را در کرانه فرات زیارت کند، مثل کسى است که خدا را زیارت کرده است.

 -بحارالانوار

 
پنج شنبه 28/10/1391 - 0:14
اهل بیت

"شك خواص، پایه‌ی حركت صحیح جامعه‌ی اسلامی را مثل موریانه می‌جود. اینی كه خواص در حقایق روشن تردید پیدا كنند و شك پیدا كنند، اساس كارها را مشكل می‌كند!" این بخشی از سخنان رهبر انقلاب است خطاب به مبلغان محرم ایراد شده است. ایشان در این سخنان، با نگاهی به تجربیات تاریخی صدر اسلام، بار دیگر به حساسیت نقش خواص در برهه‌های تاریخ‌ساز اشاره كردند.

آن‌چه در پی می‌آید مروری كوتاه بر چند برهه‌ی حساس و تاریخی از زندگی سلیمان بن صرد خزایی صحابی بزرگ سه امام اول شیعه است كه به دلیل شك و كندی در تشخیص حق، به جهاد در ركاب سیدالشهداء(ع) در كربلا نرسید؛ گرچه بعدها رهبر قیام توابین در خون‌خواهی حسین(ع) شد و به شهادت رسید.
 
***
سلیمان كه بود؟

در دوران جاهلیت نامش "یسار" بود و این پیامبر اكرم(ص) بود كه پس از اسلام، نام "سلیمان" را بر او گذاشت. قبیله‌ی او خزاعه، از بزرگ‌ترین قبایل عراق بود و از دیرباز جایگاهی ویژه در میان عرب داشت. دعبل، شاعر نام‌دار اهل بیت و عمرو بن حِمَق، مجاهد بزرگ كه به دست معاویه به شهادت رسید نیز از قبیله‌ی خزاعه‌اند.
 
فضل بن شاذان، سلیمان بن صرد را از تابعین و زاهدان بزرگ معرفی می‌كند و صاحبان تراجم نیز او را به فضل و دین و شرف و عبادت ستوده‌اند.1  احادیث سلیمان از رسول خدا حتی در منابع مهم روایی اهل سنت- مانند صحیح بخاری و صحیح مسلم- نقل شده است. از این رو سلیمان نزد اهل سنّت نیز شخصیت والایی دارد. ذهبی در سیر اعلام النبلاء پس از تجلیل بسیار از سلیمان، درباره‌ی او می‌نویسد: "سلیمان موفق نشد و نتوانست حسین را یاری كند، چرا كه در زندان بود!"2

 

اما اندیشمندان در این‌‌باره هم‌رأی نیستند. بسیاری از آن‌ها مانند صاحب كتاب اُسدالغابة معتقدند تردید سلیمان در پیوستن به حسین(ع) موجب شد او فرصت همراهی با امام را از دست بدهد. برای شناخت بیشتر از شخصیت سلیمان بن صرد و بررسی ریشه‌های تردید وی، به واكاوی برهه‌هایی دیگر از زندگی سیاسی وی می‌پردازیم.

در كنار امیرالمؤمنین(ع)

 

سلیمان رئیس قبیله‌ی خزاعه، پیرمردی 63 ساله بود كه بیعت با علی(ع) پس از عثمان مطرح شد. سن، تجربه، پیشگامی در پذیرش اسلام، همراهی پیامبر و زهد، موجب شد قبیله‌ی خزاعه از او فرمان‌بری و پس از بیعت سلیمان بن صرد با حضرت علی(ع)، آن‌ها نیز با آن حضرت بیعت كنند.
از نامه‌ای كه حضرت علی علیه السلام به او در "جبل" نوشته، معلوم می‌شود كه او در زمان حكومت حضرت، فرماندار آن‌جا و یكی از كارگزاران آن امام بود. اگرچه شركت همیشگی او در ركاب امیرالمؤمنین در منابعی مانند تاریخ ابن اثیر ذكر شده ولی دیدگاه شیخ طوسی و دیگران از جمله نویسنده‌ی "وقعة صفین"، شاهدی بر تمرد او از حضور در جنگ جمل است.

"منقری" تخلف او را چنین گزارش كرده است: پس از آمدن علی(ع) از جنگ جمل به كوفه، سلیمان بن صرد به حضور ایشان رسید. علی(ع) او را مورد نكوهش قرار داد و فرمود: "تو در نصرت من تردید و درنگ كردی؛ حال آن كه تو، به گمان من بیش از هركس دیگر سزاوار تقویت و پشتیبانی من بودی! چه چیز تو را از كمك به اهل بیت پیامبر(ص) بازداشت؟ چرا به آنان كمك نكردی؟"
سلیمان گفت: "ای امیرمؤمنان! از گذشته‌ها بگذر و مرا به خاطر گذشته سرزنش مكن و دوستی مرا نگهدار و مرا اندرز ده. هنوز كارهایی در پیش است كه می‌توانی ضمن آن، دوستانت را از دشمنانت بازشناسی!"
پس سلیمان خاموش شد و اندكی نشست. آنگاه برخاست و به مسجد نزد حسن بن علی رفت و گفت: "آیا جا دارد از امیرمؤمنان به خاطر سرزنش و ملامتش شگفت زده نشوم؟"
حسن(ع) به او فرمود: "همواره كسانی مورد نكوهش قرار می‌گیرند كه به دوستی آن‌ها امید می‌رود!" سلیمان گفت: "هنوز كارهایی فرا رو داریم كه در آن به نیزه‌های رخشان و شمشیرهای آخته و رزم‌آورانی چون من نیاز است؛ پس عدم حضور مرا در آوردگاه نبرد تقبیح نكنید و به اخلاص من تردید روا مدارید." حسن(ع) به او گفت: "خدا تو را مشمول الطاف خود كند! ما نسبت به تو بدگمان نیستیم!"3 حتی شیخ طوسی طبق آنچه از امام حسن(ع) نقل شده، می‌گوید: "سلیمان بهانه‌ای دروغین برای عدم شركت خود ذكر كرده است!" 4

به هر حال در جنگ صفین، سلیمان بن صرد از فرماندهان سپاه امیرالمؤمنین شد. سلیمان در نبردهای تن به تن در صفین، "حوشب ذوالظلم" قهرمان شامی را به هلاكت رساند و پس از نیرنگ عمرو عاص در به نیزه زدن قرآن‌ها و مسئله‌ی حكمیت، به امام عرض كرد: "ای امیرمؤمنان، اگر یاورانی داشتم، هرگز این طومار (عهدنامه) نوشته نمی‌شد. سوگند به خدا، میان نیروها رفتم تا نظر آن‌ها را به جنگ با معاویه- كه نظر همه‌ی آنان قبل از حكمیت بود- برگردانم؛ ولی جز اندكی، كسی به یاری‌ام نیامد."5
آنگاه امام به چهره‌ی خسته و خونین سلیمان نگاه كرد و این آیه را تلاوت فرمود: "فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلاً؛ بعضی پیمان خود را به آخر رساندند و برخی دیگر در انتظارند و هرگز تغییری در پیمان خود نداده‌اند."6 سپس به او گفت: "سلیمان! تو از افرادی هستی كه در انتظار شهادت به سر می‌بری و هرگز تغییری در عهد و پیمان خود نمی‌دهی!"
سلیمان در رمضان سال 40 هجری به فرماندهی سپاه حضرت برای جنگ با معاویه منصوب گردید. گرچه پیش از حركت سپاه، امیرالمومنین در سپیده‌دم 19 رمضان ضربت خورد و به شهادت رسید.

در دوران امام حسن(ع)
سلیمان از شیعیان امام حسن مجتبی علیه‌السلام شمرده می‌شد و در سخت‌ترین شرایط در حلقه‌ی اول یاران ایشان بود. اما ابن قتیبه‌ دینوری در الإمامه و السیاسة گزارش جالبی از برخورد تند سلیمان با امام پس از پذیرش صلح با معاویه، می‌دهد: سلیمان بن صرد كه بزرگ و رئیس اهل عراق بود و در جریان صلح در كوفه حضور نداشت، نزد حسن بن علی آمد. چون بر حسن وارد شد، گفت: "سلام بر تو ای خواركننده‌ی مؤمنان!" حسن جواب سلام داد و سپس گفت: "حال بنشین؛ پدرت آمرزیده باد!" سلیمان نشست و گفت: "ما پیوسته در تعجبیم كه چگونه با معاویه بیعت كردی با این‌كه صدهزار جنگ‌جو از اهل عراق با تو بودند و همه حقوق‌بگیر؛ با همین اندازه فرزندان و غلامانشان؛ غیر از شیعیان تو از اهل بصره و حجاز!
از آن‌جا كه صلح در ظاهر عقب‌نشینی اما به واقع عامل عزت شیعیان و شكست‌ناپذیری ابدی آنان شد؛ امام با بردباری در برابر سلیمان بن صرد، فرمود: "سوگند به خدا! اگر زیر دست و در عافیت باشید، نزد من محبوب‌تر است از این‌كه عزیز باشید و كشته شوید."7

اما سلیمان بن صرد به خاطر این‌كه امام حسن(ع) وثیقه‌ای برای اجرای شرایط صلح از معاویه نگرفته و برای خود سهمی از بیت‌المال قرار نداده، اعتراض كرد. البتّه این اعتراض بعد از زیر پا گذاشتن شرایط صلح از سوی معاویه بود. سلیمان- گرچه در نهایت تسلیم نظر امام است- پیشنهاد می‌كند كه والی معاویه را از كوفه بیرون كنند و قدرت را در كوفه به دست بگیرند. اما امام مجتبی(ع) برای حفظ خون مؤمنان، سكوت را ترجیح می‌دهند.
گرچه برخی در صحت انتساب الإمامة و السیاسة به ابن قتیبه تردید كرده‌اند، اما متن كامل گفت‌وگو میان امام و سلیمان را سید مرتضی(ره) در تنزیه الأنبیاء، ابن شهر آشوب در مناقب و مجلسی در بحارالأنوار نقل كرده‌اند. همچنین برخی دیگر از یاران بزرگ و معروف امام حسن(ع) همچون حجر بن عدی، نیز رفتار مشابهی در برابر پذیرش صلح از سوی امام نشان دادند. در روایتی كه از سیدمرتضی(ره) نقل شده: پس از ماجرای صلح، حجر بن عدی نزد آن حضرت آمد و با اعتراض به ایشان گفت: "سودت وجوه المؤمنین‏؟ روی مؤمنان را سیاه كردی؟" امام(ع) در پاسخش فرمود: "ما كل احد یحب ما تحب و لا رأیه كرأیك و إنما فعلت ما فعلت ابقاء علیكم‏؛ این‌طور نیست كه همه‌ی افراد، چیزی را كه تو می‏خواهی بخواهند و یا مثل تو فكر كنند و من كاری را كه انجام دادم جز به خاطر حفظ جان و ابقای شما نبود!"
 


شور دعوت از حسین(ع)

 

هنگامی كه خبر شهادت امام حسن(ع) به كوفه رسید، بزرگان شیعه در خانه‌ی سلیمان بن صرد جمع شدند و نامه‌ای در مقام عرض تسلیت به برادرش امام حسین علیه‌السلام نوشتند. همچنین شیعیان كوفه بار دیگر بعد از مرگ معاویه در خانه‌ی سلیمان جمع شده و در مورد فوت معاویه و بیعت یزید به مشورت پرداختند.
سلیمان به آن‌ها گفت: "ای جماعت شیعه! بدانید كه معاویه ستمكار از دنیا رفت و یزید شرابخوار به جای او نشست. حسین بن علی علیه‌السلام با او بیعت نكرده و به طرف مكه رفته است. شما كه شیعه‌ی او هستید و پدرانتان نیز از شیعیان او بوده‌اند، اگر می‌خواهید با دشمنان او جهاد كنید و او را یاری كنید، به او نامه بنویسید و او را بخوانید!"
حبیب‌بن مظاهر گفت: "اگر ضعف و ترس بر شما غالب است و در یاری او سستی خواهید ورزید و آنچه شرط نیك‌خواهی و متابعت است به عمل نخواهید آورد، او را فریب ندهید و در مهلكه‌اش نیافكنید." شیعیان پاسخ گفتند: اگر او به سوی ما بیاید، همگی با او بیعت خواهیم كرد و در یاری او با دشمنانش جان فشانی‌ها به ظهور خواهیم رسانید.

حبیب‌، سلیمان و دیگران، نامه‌ای به امام حسین علیه‌السلام نوشته و آن حضرت را به كوفه دعوت كردند: "یابن رسول الله! ما در این وقت امام و پیشوایی نداریم! به سوی ما توجه نما و به شهر ما قدم رنجه فرما تا آن‌كه شاید از بركت جناب شما، حق تعالی حق را بر ما ظاهر گرداند. نعمان بن بشیر حاكم كوفه در قصرالإماره در نهایت ذلت نشسته و خود را امیر جماعت دانسته؛ لكن ما او را امیر نمی‌دانیم و به امارت نمی‌خوانیم و به نماز جمعه او حاضر نمی‌شویم و در عید با او به جهت نماز بیرون نمی‌رویم. اگر خبر به ما رسد كه حضرت تو متوجه این صواب گردیده، او را از كوفه بیرون می‌كنیم تا به اهل شام ملحق گردد."8 این نامه را دو پیك، با شتاب به محضر امام كه آن زمان در مكه بود، رساندند.

امام حسین(ع) مسلم را برای بررسی اوضاع به كوفه فرستاد و طی پیامی خطاب به مردم كوفه، چنین نوشت: "من تمام مقصود و هدفی را كه ذكر كرده بودید فهمیدم. بیشتر سخن شما این بود كه: ما را امام و پیشوایی نیست، پس بشتاب! شاید خدا ما را به واسطه تو بر هدایت، هماهنگ و مجتمع كند. اینك، من برادرم، عموزاده‌ام و شخص مورد اعتمادم از خانواده‌ی خویش- مسلم بن عقیل- را به سوی شما فرستادم و او را مأمور كردم كه از حال شما و از كار و نظرتان به من گزارش بفرستد. اگر به من چنین گزارش دهد كه رأی بزرگان و صاحبان فضل و خرد شما، همانند چیزی است كه قاصدان شما گفتند و در نامه‌های شما نوشته شده، به خواست خدا به‌زودی به سویتان خواهم آمد. به جانم سوگند پیشوا و امام، تنها و تنها كسی است كه به كتاب خدا حكم و عمل كند و به قسط رفتار نماید و به حق، گردن بنهد و خود را وقف و پایبند فرمان خدا سازد. والسلام."9

سلیمان، رهبر توابین
 
با آن‌كه سلیمان در حركت مسلم بن عقیل نیز فعالیت داشت، از یاری كنندگان امام حسین(ع) در كربلا نبود. برخی گفته‌اند هنگامی كه ابن زیاد از مكاتبه‌ی مردم كوفه با امام اطلاع یافت، سلیمان و عده‌ای از شیعیان مانند ابراهیم فرزند مالك اشتر را زندانی كرد. در نتیجه یاران سلیمان نیز از همراهی امام حسین(ع) خودداری كردند. اما بعد از شهادت حضرت سیدالشهدا گروه زیادی از آنان خود را سرزنش كرده و از این‌كه امام را یاری نكردند، پشیمان شدند. آن‌ها برای جبران این تقصیر، به رهبری سلیمان بن صرد، به عنوان توابین هم‌قسم شدند تا به خون‌خواهی سومین امام قیام كرده و كشندگان او را به مجازات برسانند.

اما گروهی دیگر بر این باورند كه سلیمان در آخرین لحظه‌ها برای تصمیم نهایی در پیوستن به امام، تردید و تعلل كرد و فرصت ناب این همراهی را از دست داد. علاوه بر این‌كه تردید سلیمان، مسبوق به سابقه- در جریان فتنه‌ی جمل- است، مهم‌ترین شاهد این ادعا سخنان سلیمان در میان گروهی از شیعیان كوفه است كه پشیمان از عدم همراهی با سیدالشهداء، در خانه‌ی او گرد آمده بودند: "با این گناه كه ما كردیم، خدا را به خشم آوردیم. كسی نزد زن و فرزند خود نرود، تا خدا را خشنود سازد... ما در محضر خدا هیچ عذری نداریم. ما حسین بن علی را یاری نكردیم و چاره‌ای جز این نیست كه قاتلان آن حضرت را بكشیم. اگر چنین كردیم، شاید خداوند از ما بگذرد!"10

 

حاضران رهبری امر را به عهده سلیمان بن صرد گذاشتند. سلیمان نیز به شیعیان مدائن نامه نوشت و آنان را دعوت به قیام كرد؛ كه آن‌ها هم پذیرفتند. سلیمان نامه‌های دیگری هم نوشت و مردم را به خون‌خواهی دعوت كرد. عده‌ی زیادی دعوت او را پذیرفتند تا آن‌جا كه در كوفه، شعار "یالثارات الحسین" به آسمان بلند شد.

مرحوم سیدجعفر شهیدی معتقد است: "خواندن حسین(ع) با چنان شور و اصراری و پذیرفتن نایب وی با چنان گرمی و هیجان و رها كردن وی در چنگ دشمن با چنان ناجوانمردی و نامردی و از همه مهم‌تر زبونی عراق در مقابل شام، خاطر احساساتی مردم این سرزمین را آسوده نمی‌گذاشت. مردم كوفه همین كه شنیدند یزید مُرده و می‌توانند نفسی بكشند، از نو دست به كار شدند."11

 

بنابراین توابین هم برای مبارزه با دشمنان اهل بیت(ع) و قاتلان شهدای كربلا و هم برای جهاد با نفس و مبارزه با شیطان‏های نفسانی و جبران قصور و كوتاهی‏های واقعه عاشورا، قیام خویش را از سال 61 قمری آغاز و به تدریج فراگیر نمودند. سلیمان و یارانش گرچه از سال 61 تصمیم به خون‌خواهی گرفتند و مردم را به‌طور مخفیانه دعوت به این كار می‌كردند اما پس از مرگ یزید و به قدرت رسیدن مروان بن حكم در شام و عبدالله بن زبیر در حجاز كه اوضاع حكومت سست شد، مردم را آشكارا به این كار فراخواندند.

توّابین به رهبری سلیمان، با شهادت‏طلبی و كشته شدن در راه خدا، درصدد تطهیر روح خود بودند و از این راه، می‏خواستند بر حكومت بنی‏امیه و قاتلان امام حسین(ع) بتازند و از آنان انتقام گیرند. سرانجام سلیمان با هم‌پیمانانش در سال 65 هجری قمری، قیام كرده و با آمدن عبیدالله بن زیاد از شام به عراق، به طرف كربلا آمده و در ماه "ربیع الثانی" به قبر امام حسین علیه السلام رسیدند. در آن‌جا فراوان گریستند و همگی توبه كرده و از خدا آمرزش خواستند.

توابین یك شبانه روز در كربلا ماندند تا آن‌كه عده زیادی به آن‌ها ملحق شدند. بعد از رسیدن به منطقه‌ی "عین الورده" لشگر شام مقابل آن‌ها قرار گرفته و نبرد سختی آغاز شد. در ابتدای جنگ، پیروزی با توابین بود ولی چون دائماً به لشكر شام، سپاه اضافه می‌شد، كم‌كم سلیمان با سپاهش، محاصره شدند. رجزهای سلیمان در میدان این نبرد نیز، گمان آزادی و در عین حال تردید او در همراهی با حسن(ع) را بیش از پیش تقویت می‌كند. مورخان نوشته‌اند هنگامی كه سلیمان با سپاهی سنگین از دشمن رو‌به‌رو شد، از اسب پایین آمد و غلاف شمشیرش را شكست. سپس شمشیرش را برهنه كرد و به یاران خود گفت: "ای بندگان خدا! هر كسی می‏خواهد كه بامداد فردا در نزد پروردگارش باشد، از گناه و جرمش توبه كند و به پیمان خویش وفا نماید، با من بیاید."

سلیمان بن صرد خزاعی در حالی كه در این جنگ 93 ساله بود، توسط "حصین بن نمیر" به شهادت رسید. اندكی بعد "مسیب بن نجبه" یار دیرین او نیز شهید شد و یكی از سپاهیان شام، سر او و مسیب را نزد مروان حكم به شهر شام برد. تنها «رفاعة بن شداد بجلی» همراه با گروه اندكی از توابین، از تاریكی شب استفاده كرد و با رهاندن خود از مهلكه، به كوفه برگشت. او بعدها در قیام مختار شركت نمود.
***
با نگاهی به این تاریخچه‌ی فشرده‌ از زندگانی سیاسی سلیمان بن صرد خزاعی به عنوان یكی از برجسته‌ترین یاران ائمه علیهم‌السلام می‌توان دریافت كه تنها دلیل عدم همراهی برخی خواص اهل حق با ولایت در مواقع حساس، دنیاگرایی، عقده و كینه، حب مقام و... نیست. بلكه گاه یك اشتباه در فهم یا لحظه‌ای تردید و شك در پیوستن به جبهه‌ی حق، می‌تواند باعث غربت حق و حقیقت در جامعه شود. چه بسا هنگامی كه این خواص و نخبگان به خود می‌آیند و از كرده‌ی خود پیشمان می‌شوند، كار از كار گذشته باشد!

 

 ww.kermanshahnews.com

پنج شنبه 28/10/1391 - 0:5
اهل بیت
 
     
 
   
 

می گویند حقیقت آینه ای است که یک وقتی از آسمان افتاده و تکه تکه شده. می گویند که این آینه هزاران هزار تکه شده و هر تکه از آن، دست کسی افتاده است.

اما من کسی را می شناسم که همه حقیقت در اوست و خودش آینه بزرگی است. واقعاً شما کسی را سراغ دارید که این همه بعد از رفتنش، هنوز آدم های دیگر در فضای نورانی حضورش نفس بکشند؟ من سراغ دارم. کربلا نرفته ام، اما او را می شناسم. چه طوری؟ این طوری!

□□□

من مهر کوچکی داشتم که رویش یک آینه لوزی بود. مهر را همسایه مان از کربلا آورده بود برایم. روی آینه یک طرح خطی صورت مرد میانسالی بود و پایین آن صورت خطی نوشته بود: یا حسین.

من پیشترها هم «یا حسین» زیاد شنیده بودم. بیشتر توی کوچه ها و خیابان ها. توی دسته های سینه زنی در محرم. وقتی که مردها زنجیر می زنند و وقتی همه کمرشان را بلند می کنند و زنجیر دست راست را می زنند به شانه چپشان، بلند می گویند: «یا حسین».

جای دیگر هم یا حسین دیده بودم. روی شله زردهای مادرم. آنها را با شابلون می نوشتند. می گذاشتند روی کاسه شله زرد و با دارچین می نوشتند یا حسین و سینش را می کشیدند و من دوست داشتم انگشت بزنم روی دارچین سینش و مادرم چشم غره می رفت و من هر بار با خنده می گفتم: «قبول باشه!»

روی پرچم ها هم یا حسین دیده بودم. روی پرچم های کاغذی مدرسه مان که ریسه می کردیم توی نمازخانه. و همه محرم کارمان این بود که مدلش را عوض کنیم و هی شعرهای جدید محرمی بیاوریم برای خواندن.

بهمان می گفتند برای امام حسین ع گریه کنید. من اما برای دل خودم گریه می کردم و فکر می کردم که امام حسین ع این اشک ها را هم قبول دارد. خب ، من در غمشان غمگینم.

و حالا که به غمشان فکر می کنم، می بینم غم من چه قدر با غم آنها فاصله دارد! چه قدر غم آنها انسانی است. چه قدر بزرگ است. چه قدر به همه مربوط می شود. چه قدر از جنس هم زبانی های عجیب است. چه قدر دست نیافتنی است. چه قدر خوش آب و هواست. چه غم غمناکی است. چه غم خوبی است. چه غم دردناک آبرومندی است. چه غم غمی است. یاد شعر سهراب می افتم. انگار او هم از همین غم ها حرف می زند.

«رفته بودم سر حوض / تا ببینم شاید، عکس تنهایی خود را در آب/ آب در حوض نبود./ماهیان می گفتند: /«هیچ تقصیر درختان نیست./ظهر دم کرده تابستان بود،/پسر روشن آب، لب پاشویه نشست / و عقاب خورشید، آمد او را به هوا برد که برد./ به درک راه نبردیم به اکسیژن آب./ برق از پولک ما رفت که رفت./ ولی آن نور درشت،/ عکس آن میخک قرمز در آب / که اگر باد می آمد دل او، پشت چین های تغافل می زد./ چشم ما بود ./ روزنی بود به اقرار بهشت./تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی، همت کن / و بگو ماهی ها، حوضشان بی آب است.»/ باد می رفت به سر وقت چنار./ من به سر وقت خدا می رفتم!»

آن غم از همین غم هاست انگار. از همین غم ها که همه دنیا را در بر می گیرد. از این غم ها که توی دل آن کسی بود که دنیا او را نمی شناخت و نمی توانست حرف ها و غم ها و درد دل هایش را بشنود و بفهمد.

غمی زمینی که به آسمان می گفت. غمی آسمانی که به زمین آورده بود با خودش. غمی که از توی سینه اش به دو تا پسرهایش داد. پسر بزرگ تر آن غم را برای صلح خواست. غمی آرام و آبی.

پسر کوچک تر آن غم را برداشت و بین هفتاد و دو نفر تقسیم کرد. آنها همه غم او را چشیدند. آنها غم او را با خودشان برداشتند و راهی شدند. آنها به خاطر غم او جنگیدند. به خاطر غم او مردند. به خاطر غم او تشنه ماندند. به خاطر غم او ایستادند و این طور بود که غم او با دست های آنها منتشر شد.

وقتی آن غم به آسمان رفت، فرشته ها تند تند سیاه پوشیدند. توی آسمان غلغله ای بود. رفت و آمدی غریب. فرشته ها سر توی دامن هم می گذاشتند و اشک می ریختند به پهنای صورت.

فرشته ها آن قدر شیون کردند تا او خودش آمد. با لبخند. با دست پر. آمد و فرشته ها را دلداری داد. غمش هم آنجا بود؛ نجیب و سر به زیر و آرام. حالا او دوباره خودش بود. همان که روی زمین راه می رفت و فرشته ها دورش می گشتند. نه آن کسی که توی کربلا جنگیده بود و سرش از تنش جدا شده بود و درد کشیده بود و دیده بود که خیمه ها آتش گرفته اند.

خیمه ها همه غم زده بودند. نه از غم خودشان، از غم او . و او که برگشته بود به آسمان، دیگر غمگین نبود. بزرگ بود. با شکوه بود. مهربان بود و شاد بود.

شاد بود که بالاخره آمده تا دوستش را از نزدیک ببیند. غمش هم البته آنجا بود. اما نه آن غمی که روی زمین بود. غمی آسمانی تر شده. غمی دیگر. غمی بهتر. غمی که دیگر فرشته ها را به گریه نمی انداخت. فرشته ها به غمش نگاه می کردند و ذکر می گفتند.

غم او این طور بود. نه مثل غم من؛ غم مورچه ای، غم محدود، غم یک نفره، غم پاییزی، غمی که فقط به درد خودم می خورد، غمی که خاک گرفته است، غمی که معمولی است، غمی که چین خورده است، غمی که توی دلم جا می شود، غمی که درد ندارد، غمی که رنگ و بو ندارد، غمی که هزارتو نیست، غمی که مال دیگران نیست، غمی که باید تبدیلش کنم به غمی غم تر، غمی که باید رنگش بزنم و گردگیری اش کنم، غمی که باید نوترش کنم، آسمانی اش کنم، عمیقش کنم، بلوری اش کنم، وسعتش بدهم، بهترش کنم. غمی که باید برایش تصمیم تازه ای بگیرم.

و این طور شد که من یک روز غمم را توی آن آینه گفتم تا در آن حل شود. و حل شد. غم من یک جا در آن آینه حل شد و من بابت این غمی که در آن آینه به شادی رسید، نذر بزرگی کردم.

□□□

من نذر کردم که هر روز در آینه خودم را نگاه کنم. در آن آینه ای که روی یک مهر کوچک برایم از کربلا آمده است. و از خودم بپرسم: «من کی هستم؟»، «من چه قدر، قدر بودنم را می دانم؟»، «من کجای خودم ایستاده ام؟»، «من کجای جهان ایستاده ام» و «چه قدر از آن آینه فاصله دارم؟ از آن آینه ای که نورش را از آن دورهای دور، از روزهای محرم آن همه سال پیش، از کربلا به قلب ما می فرستد؟»

من نذرکردم خودم را بشناسم. با نگاه کردن توی آن آینه و گفتن ذکر «یا رحمان و یا رحیم» و خواندن زیارت عاشوراهای چهارشنبه صبح های مدرسه و گفتن «السلام علیک یا

ابا عبدالله»، و اخم کردن به خودم در آینه، وقتی کار بدی می کنم و لبخند زدن به خودم در آینه، وقتی که ناراحتم از کار بدی که کرده ام و قصد کردن برای این که بدی هایم را جبران کنم.

من نذر کرده ام که بدی هایم را جبران کنم. و این نذر سختی است. اما وقتی به آینه کوچکم نگاه می کنم، قوت قلب می گیرم و کسی در آینه هست که به من می گوید نا امید نباشم. ناامید نباشم از این که در قلب من هم آینه ای هست که فقط یک گردگیری حسابی می خواهد و از آن به بعد می توانم آینه ام را رو به روی آینه بزرگ تر بگیرم و در او تکثیر شوم.

من نذر کرده ام که خوب باشم. در محرم، هر وقت که سروقت خدا رفتید، برای قبولی نذر من هم دعا کنید.

   
   
 
 
 
      لیلی شیرازی  
 
      همشهری آنلاین ( www.hamshahrionline.ir )
چهارشنبه 27/10/1391 - 23:54
اهل بیت
 
     
 
   
 

بنام خدای خالق زمان ومکان یعنی ذیحجه ومحرم و صفر(زمان) مکه و منا و کربلا و شام (مکان)... و به نام خدای خالق انسان تجلی علم الهی وجودبماهو موجود که بعد از خلقتش فرمود ثم خلقنا النطفه علقه فخلقنا العلقه مضغه فخلقنا المضغه عظما فکسونا العظام لحما ثم انشاناه خلقا »اخر فتبارک الله احسن الخالقین سپس نطفه را بصورت علقه ]خون بسته [ و علقه را بصورت مضغه ]چیزی شبیه گوشت جویده شده [ و مضغه را بصورت استخوان هایی درآوردیم و بر استخوان ها گوشت پوشاندیم سپس آن را آفرینش تازه ای دادیم پس بزرگ است خدایی که بهترین آفرینندگان است. المومنون:۱۴) ثم انشاناه خلقا آخر یعنی آنچه دراین مرحله به وجود آوردیم چیز دیگری است غیر از آنچه در مراحل قبلی بود، در «انشا»» اخیر، او را صاحب حیات و قدرت و علم کرد، به او جوهره ذاتی داد (که از آن تعبیر به «من» می کنیم) که در مراحل قبلی یعنی در نطفه و علقه و مضغه و عظام پوشیده به لحم نبود و تنها با آن نوعی اتحاد و تعلق دارد تا آن را در راه رسیدن به مقاصدش به کار گیرد، مانند ابزاری که در دست صاحب ابزار است، و در انجام مقاصدش استعمال می کند.

نتیجه اینکه جسم در اختیارمن انسان است تادرچه مسیری و برای چه مقصودی به کار برد تعالی و صعود یا هبوط و سقوط ونیز فرمود: وماخلقت الجن و الانس الا لیعبدون من جن و انس را نیافریدم جز برای اینکه عبادتم کنند (و از این راه تکامل یابند و به من نزدیک شوندبه معرفت و شناخت برسند. الذاریات:۵۶) بدینسان خداوند درمقام عمل، عبودیت را در افعال انسان نمودی عینی عطا نمود، ذیحجه را برای آموزش و آمادگی و محرم را نمونه ای برای عمل و تجلی حقیقت وجودی انسان و صفر را کاروان پیام رسان جاری در زمان برای جلوگیری از تحریف و انحراف قرارداد، آن هم سنتی برای همه زمان ها و در همه زمین ها و حسین(ع) وارث همه انبیا» و یارانش برای ثبوت واثبات حقیقت خلقت قیامی نمودند به قامت قیامت کبری تا همه بیاموزند چگونه زیستن را اگر می توانند و چگونه مردن را در زمان انسداد عدالت و آزادگی درحاکمیت ظلم و جور غاصب و راه حسین رهنمودی باشد برای همه عصرها و همه نسل ها . کل یوم« عاشورا، کل ارض« کربلا و کل شهر «محرم توزین احرام وزین کعبه چه دانی کز برون چشمت زکعبه پوششی دیده است و از احرام عریانی خاقانی آری درمکه و منا میآموزی که چه بگویی چه نگویی، درکدام مسیرسعی کنی، که را تایید کنی وکه را تکذیب، چه چیز را قربانی کنی، چه چیز یا چه کس را عزیز داری و مطلوب تو چه باشد تا از غیر او دل بکنی و نتیجه چنین می شود، آنان که با پای دل (نه پادرگل) به حرم حضرت دوست مشرف شدند شرافت آن را یافتند تا در محرم به دیدار معشوق مفتخر شوند آنان که در حرم درس راخوب آموختند در محرم محرم رازگشتند و از اسرار غیب آگاه وخلقت زمینی را فدیه آزادی برای نشئه دیگر نمودند و با کلام (...عمیت عین لا تراک علیها رقیبا و خسرت صفقه عبد« لم تجعل له من حبک نصیبا... خدایا کور باد چشمی که تو را نمی بیند با آنکه همیشه تو مراقب و همنشین او هستی و در زیان باد بنده ای که نصیبی از عشق و محبتت نیافت دعای عرفه امام حسین) جان پاک به افلاک بردند و بازماندگانشان زمین و زمان را برلاشخوران قدرتمدارو...

تنگ نمودندآنان قرآن شیفتگان وعالمان عامل و فهم کنندگان(تلک الایام نداولها بین الناس و لیعلم الله الذین »امنوا و یتخذ منکم شهدا» و الله لا یحب الظالمین: این روزها (شکست وپیروزی) را در میان مردم می گردانیم تا خدا، افرادی را که ایمان آورده اند، بشناساند و خداوند از میان شما، شاهدانی بگیرد. و خدا ظالمان را دوست نمی دارد۱۴۰آل عمران)

آنان نه مقهور قدرتند نه مسحور ثروت زیرا (فرحین بما آتاهم الله من فضله و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم من خلفهم الا خوف علیهم و لا هم یحزنون آنها بخاطر نعمتهای فراوانی که خداوند از فضل خود به ایشان بخشیده است، خوشحالند و به خاطر کسانی که هنوز به آنها ملحق نشده اند ]مجاهدان و شهیدان آینده [، خوش وقتند (زیرا مقامات برجسته آنها را در آن جهان می بینند و می دانند) که نه ترسی بر آنهاست و نه غمی خواهند داشت. آل عمران: ۱۷۰ ) واین کلام را ازعمق جان دریافته اند (لکیلا تاسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم و الله لا یحب کل مختال« فخور« این بخاطر آن است که برای آنچه از دست داده اید تاسف نخورید و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشید و خداوند هیچ متکبر فخرفروشی را دوست ندارد! (الحدید: ۲۳ ) و زمانی که دربارگاه ظلم و جنایت، ابن زیاد برای تحقیر به خانم زینب گفت: کار خدا را نسبت به برادر و اهل بیتت چگونه دیدی؟ مظهرصبرواستقامت فرمود: ما رایت الا جمیلا من جز خیر و زیبایی چیزی ندیدم اللهوف ص ۱۶۰ وضو ناکرده احرام طواف کعبه می بندد خداجویی که دست خویش از دنیا نمی شوید صائب خلاصه کلام: سخن امام آزادگان و چراغ راه آزاد اندیشان ا لا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه لیرغب المومن فی لقا» الله محقا فانی لا اری الموت الا سعاده و لا الحیاه مع الظالمین الا برما ان الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم یحوطونه ما درت معایشهم فاذا محصوا بالبلا» قل الدیانون آیا نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل دست برنمی دارند؟! به طوری که مومن حق دارد که به مرگ و دیدار خدا مشتاق باشد. به راستی، من چنین مرگی را جز سعادت و زندگی در کنار ظالمان را جز هلاکت نمیدانم! همانا مردم دنیا پرستند ودین ازسر زبان آنها فراتر نمی رود ودین را تا آنجا که زندگی شان را رو به راه سازد و بچرخاند پیروی می کنند و چون در بوته آزمایش گرفتار شوند دینداران اندک اند (تحف العقول ص: ۲۴۵) شاگردان وامانده آموزشگاه ذیحجه بازگویید که تنها گریستن درمحرم علاج کارنیست توبه کنید و برای جبران گذشته و آموختن عمل صالح به کاروان اسیران آزادی بخش صفر برای ادامه سفر بپیوندید که بعد از صفر، پایان سفراست واز کاروان ماندگان به ذلت وننگ روزمرگی گرفتار خواهند بود که چه بد عاقبتی است.

در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست

ریش بادآن دل که با درد تو خواهد مرهمی

اهل کام ونازرادرکوی رندی راه نیست

ره روی باید جهان سوزی نه خامی بی غمی

آدمی درعالم خاکی نمی آید به دست

عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی

حضرت حافظ

والسلام من التبع الهدی

   
   
 
 
 
      نویسنده : حسین قیومی  
 
      روزنامه مردم سالاری ( www.mardomsalari.com )
چهارشنبه 27/10/1391 - 23:51
اهل بیت

● شهید بکیر بن حر بن یزید ریاحی

بکیر فرزند حر بن یزید ریاحی بوده است. بکیر در سال ۶۱ هجری قمری به همراه پدرش برای جنگ با سپاه امام(ع) وارد دشت کربلا شد، اما هنگامی که از تصمیم پدرش مبنی بر پیوستن به لشگر امام حسین(ع) آگاه شد، به همراه پدر به خیمه گاه سید الشهدا رفت. امام(ع) نگاهی مهربان به او کرد و از حر پرسید: «این جوان کیست که همراه توست؟» حر نزد حضرت رفت و عرض کرد: «مولایم این فرزند من است.» حضرت برای آنان طلب پاداش خیر نمود، بکیر با خوشحالی خود را به پای امام(ع) افکندو بر او و جدش رسول خدا(ص) درود فرستاد. سپس حر به فرزندش گفت: «به دشمن حمله کن من نیز در کنار تو هستم تا جانم را فدای فرزند پیامبر (ص) نمایم. خدا را شکر که ما از گروه ستمگران جدا شدیم.» بکیر به سفارش پدر و اجازه امام وارد میدان نبرد شد و پس از مبارزه ای سخت و طولانی در روز عاشورا، سال ۶۱ هجری قمری توسط کفار کوفه به شهادت رسید.( سیمای آزاده شهید حر بن یزید ریاحی)

● شهید موقع بن ثمامه اسدی

«موقع» فرزند «ثمامه اسدی صیداوی» از قبیله «بنی اسد» و کنیه اش «ابا موسی» می باشد. او که از یاران امام حسین(ع) بود، شبانه خود را به اردوی امام(ع) رسانید و پس از اینکه حضرت شروط دشمن را رد کرد، در روز عاشورا در راه دفاع از امام آنچنان جنگید که تیرهایش تمام شد و مجروح بر روی زمین افتاد. در آن هنگام قومش او را به کوفه برده و مخفی نمودند.

وقتی ابن زیاد از حال او مطلع شد، دستور قتل وی را صادر کرد، اما جمعی از بنی اسد او را شفاعت کردند تا اینکه ابن زیاد از کشتن وی منصرف شد و او را به زنجیر کشید و به روستای زاره تبعید کرد. «موقع» که در جنگ کربلا سخت مجروح شده بود، یک سال بعد در تبعیدگاهش شهید شد. او هر چند در کربلا به لقاء ا... نرسید، ولی در عظمت و ثواب همتای شهیدان کربلا است.

● شهید سعید بن عبدا... حنفی

«سعید» فرزند «عبدا... حنفی» از اهالی کوفه، عابد، شجاع و از شیعیان مخلص بوده است. او از آغاز خلافت یزید مبارزات انقلابی خود را آغاز کرد. سعید، جزو سومین گروهی بود که به همراه «هانی بن هانی» دعوتنامه هفت نفر از سران کوفه را خدمت امام حسین(ع) رساند. زمانی که مسلم بن عقیل وارد کوفه شد، مشتاقانه با او بیعت کرد. سعید ارادت خاصی نسبت به اباعبدا... داشت، در شب عاشورا هنگامی که امام حسین(ع) بیعت خود را از یارانش برداشت، در مقابل حضرت ایستاد و عرض کرد: «نه، به خدا قسم ای پسر پیامبر، ما هرگز تو را رها نمی کنیم تا خداوند تعالی بداند که ما از تو محافظت کردیم و اگر بدانم که تا ۷۰ مرتبه کشته می شوم و سپس کشته شده و سوزانده می شوم و سپس از آن نیز متلاشی شده و در هوا پراکنده می شوم، از تو جدا نخواهم شد، تا مرگ خود را در نزد تو ببینم. پس چگونه این کار را نکنم در صورتی که این ]تنها[یک کشته شدن است و پس از آن نیز به کرامتی می رسم که برای آن هرگز پایانی نیست.» او در روز عاشورا سال ۶۱ ه.ق. در حالی که برای محافظت از امام در مقابل ایشان ایستاده بود، به شهادت رسید. وقتی برای دفن پیکر مقدسش به کنار او رفتند، به غیر از زخم شمشیر و نیزه ، ۱۳ چوبه تیر در بدن او یافتند. نام سعید در زیارت ناحیه مقدسه همراه با جملاتی که شب عاشورا در برابر امام حسین(ع) گفت و ثنا و دعایی که حضرت حجت (عج) در این زیارت برای او دارد، آمده است.

● شهید زاهر کندی

«زاهر کندی» غلام «عمرو بن حمق خزاعی» از پیروان اهل بیت(ع) راوی حدیث و از پهلوانان شجاع بوده است. وی جد «محمد بن شأن» یکی از صحابی امام کاظم(ع) و امام رضا(ع) است. زاهر فضائل درخشانی داشت، به طوری که از اصحاب رسول اکرم (ص)، امام علی(ع) و اصحاب الشجره بوده و در صلح حدیبیه و جنگ خیبر نیز حضور داشته است.«زاهر» سالها قبل از واقعه عاشورا در عصر معاویه به همراه مولایش از دست مأموران ابن زیاد به غاری پناه برد، اما ماری «عمرو» را گزید. در همین لحظه او به زاهر گفت: «تو خود را پنهان کن و بعد از شهادت من، مرا کفن و دفن نما.» ولی زاهر اظهار داشت: «تا من تیر در ترکش دارم، با آنان می جنگم تا اینکه به همراه تو کشته شوم. عمرو پیشنهاد غلامش را نپذیرفت و زاهر بنا به دستور مولایش از دست مأموران زیاد فرار کرد تا اینکه در سال ۶۰ هجری قمری عازم حج شد و در آنجا به خدمت امام حسین(ع) رسید. سرانجام سال ۶۱ هجری قمری شاهد شهادت حامی اباعبدا... در حمله اول روز عاشورا بود. نام او زاهر در زیارت ناحیه مقدسه به بزرگی یاد شده است.

● شهید عبدالاعلی کلبی

«عبدالاعلی کلبی» فرزند «یزید کلبی» از اهالی کوفه و از یاران مسلم بن عقیل بوده است. او شیعه ای شجاع، فعال، سوارکار و از قاریان قرآن به شمار می رفت و به همراه «حبیب بن مظاهر» از مردم کوفه برای امام حسین(ع) بیعت می گرفت. زمانی که مسلم(ع) قیام خود را آغاز کرد، عبدالاعلی لباس رزم پوشید و از منزل خویش بیرون رفت تا در محله «بنی فتیان» به مسلم(ع) بپیوندد اما در میان راه کثیر بن شهاب مذحجی او را دستگیر کرد و نزد ابن زیاد برد. وقتی ابن زیاد از او پرسید: «چرا به لباس رزم از خانه بیرون آمده بودی؟» عبدالاعلی به صورت تقیه جواب داد: «تو را اراده کردم و به قصد تو بیرون آمدم.» ولی ابن زیاد سخن او را باور نکرد و دستور داد تا او را زندانی کنند. پس از شهادت مسلم(ع) بار دیگر او را نزد عبیدا... آوردند. ابن زیاد به او گفت: «ما را از کار خویش آگاه کن و بگو چرا از خانه بیرون آمدی؟» عبدالاعلی گفت: «خدا تو را اصلاح کند، من از خانه بیرون آمدم تا ببینم مردم چه می کنند، ولی کثیر بن شهاب مرا دستگیر نمود.» ابن زیاد که خشمگین شده بود فریاد زد: «سوگند بخور، که جز آنکه گفتی هدفی دیگر تو را به بیرون آمدن از خانه نکشانده است و گناه این سوگند اگر دروغ بگویی بر گردن توست.» عبدالاعلی از سوگند خوردن امتناع ورزید. سرانجام عبیدا... بن زیاد دستور داد، او را به «جبانه السبیح» برده و گردنش را قطع نمایند. هر چند او در کربلا به شهادت نرسیده است اما در شأن و مقام با شهدای کربلا برابر است.

● شهید جون غفاری

«جون» فرزند«حوی» غلام فضل بن عباس بن عبدالمطلب بوده است. حضرت علی(ع) او را به ۱۵۰ دینار خرید و به ابوذر غفاری بخشید. جون تا زمان وفات ابوذر (سال ۳۲ هجری) در تبعیدگاه ربذه در خدمت او بود و پس از آن نزد حضرت علی(ع) بازگشت و تا نبرد کربلا در خدمت امام حسن (ع ) و امام حسین(ع) بوده و در خانه امام سجاد(ع) زندگی می کرده است. جون در شب عاشورا تعمیر سلاحهای یاران امام(ع) را به عهده گرفت. زمانی که در روز عاشورا از امام(ع) اجازه جهاد خواست، حضرت فرمودند: «تو از ما پیروی کردی در طلب عافیت، پس خویشتن را به طریق ما مبتلا مکن، از جانب من آزاد هستی که طریق سلامت خویش جویی.» جون عرض کرد: «یابن رسول ا... من در ایام راحت و وسعت بر سر خوان شما بوده ام و امروز که روز سختی و شدت شماست، دست از شما بردارم؟ به خدا قسم! که بوی من متعفن و جسم من پست و رنگ من سیاه است. پس دریغ مفرمای از من بهشت را، تا بوی من نیکو شود و جسم من شریف و رویم سفید گردد. نه، به خدا سوگند! هرگز از شما جدا نخواهم شد تا خون سیاه خود را با خون طیب شما مخلوط سازم.»جون پس از نبرد سختی در روز عاشورا سال ۶۱ هجری قمری توسط کفار کوفه به شهادت رسید، نام این شهید بزرگوار در زیارت رجبیه و زیارت ناحیه مقدسه آمده است.

● شهید حنظلة بن اسعد

«حنظله» فرزند «اسعد بن شبام ... همدان الهمدانی الشبامی» منسوب به «بنی شبام» تیره ای از قبیله «همدان» است. او از رجال سرشناس شیعه، سخنوری فصیح، شجاع و قاری قرآن کریم و اهل کوفه بوده است. برخی از مورخان شامی را به صورت شامی نگاشته اند؛ حنظله فرزندی به نام علی داشت، وی قبل از روز عاشورا به خدمت امام(ع) رسید و از طرف حضرت برای اتمام حجت نزد ابن اسعد رفت .سرانجام او در سال ۶۱ هجری قمری در روز عاشورا به شهادت رسید. نام حنظله در زیارت ناحیه مقدسه و زیارت رجبیه با تغییر مختصری آمده است: «... السلام علی حنظله بن سعد الشبامی ...»

این شهید بزرگوار در کنار دیگر شهدای کربلا توسط امام سجاد(ع) و قبیله بنی اسد به خاک سپرده شد.

● شهید موسی بن عقیل

«موسی» فرزند «عقیل بن ابی طالب» در روز عاشورا، سال ۶۱ هجری قمری با اجازه از امام (ع ) پس از «مالک بن داود» به میدان نبرد رفت و فرمود: «ای گروه پیروان وجوانان، با شمشیر و نیزه شما را می زنم و از پیشوای انس و جن و از بانوان و فرزندان او دفاع می کنم تا خدا و پیامبرش را خشنود سازم.» او پس از اینکه تعداد زیادی از لشگر دشمن را به هلاکت رساند، شهد شیرین شهادت را نوشید. البته برخی از کتب مقاتل ایشان را جزو شهدای کربلا معرفی نکرده اند. به همین دلیل شهادت موسی در کربلا مورد تردید است.

● شهید قعنب نمری

«قعنب بن عمرو نمری» از شیعیان و از اهالی بصره بوده است. او به همراه «حجاج بن بدر» که نامه ای از «مسعود بن عمرو بصری» برای امام حسین(ع) داشت به خدمت حضرت رسید و تا کربلا همچنان در خدمت ابا عبدا... (ع) بودند. سرانجام او در روز عاشورای سال ۶۱ هجری قمری به فیض شهادت نائل گشت. نام «قعنب» در زیارت ناحیه مقدسه ذکر شده است. « ... السلام علی قعنب بن عمرو النمری...»

   
   
 
 
      روزنامه قدس ( www.qudsdaily.com )
چهارشنبه 27/10/1391 - 23:44
اهل بیت
 
     
 
   
 

امروز با استفاده از بیان نورانی خود سیدالشهداء(ع)، هم اهمیت نهضت کربلا را به عرضتان می رسانیم، هم رسالت جامعه اسلامی را تبیین می کنیم. ش

در جریان کربلا سخن در این نیست که یک مظلومی شربت شهادت نوشید، یا آزادی خواهی را کشتند، یا بی گناهی را شهید کردند یا مهمانی را کشتند و مانند آن! همه اینها بود، ولی حسین بن علی و جریان نهضت کربلای آن حضرت(ع) فوق اینهاست. چون مهمان کشی بد است، ولی در تاریخ زیاد اتفاق افتاده؛ مظلوم کشی بد است، ولی زیاد اتفاق افتاده؛ غریب کشی بد است، ولی بسیار اتفاق افتاده؛ اینها در هاضمه تاریخ هضم شده و در کتابهای تاریخ دفن شده است.

● راز تفاوت نهضت کربلا با سایر نهضت های آزادیبخش

جریان حسین بن علی همان است که در کربلا و روز عاشورا خودش را معرفی کرد و نهضتش را تبیین کرد و فرمود: مردم! ما عرشی ها را در فرش و زمین نبینید. اگر خواستید ببینید امامت یعنی چه، ما حرفمان چیست، از کجا پیام می آوریم، شما را به کجا دعوت می کنیم، به محکمه قرآن کریم مراجعه کنید. در قرآن کریم اسرار راد مردان عالم مطرح است، با آنها نسنجید. سلحشوران جنگجو در قرآن نامشان کم نیست، ما را با آنها نسنجید. آزادیخواهان و عدالت طلبانی که قرآن داستان آنها را نقل می کند، ما را با آنها نسنجید. مردانی که برای رفاه جامعه قیام کردند و شربت شهادت نوشیدند، ما را با آنها نسنجید؛ زیرا همه اینها جزء شعاع های فرعی نهضت من است.

● امام؛ ولی منتصب خدا، نه وکیل منتخب مردم

اگر خواستید جریان کربلا را تبیین و وضع مرا بررسی کنید، چون من خلیفه تام ذات أقدس اله ام؛ مسأله امامت و رهبری ما از جای دیگر آمده. ما رهبر مردم ایم براساس نصب ذات أقدس اله و انتصاب الهی، نه براساس انتخاب مردم! آنکه منتخب مردم است، وکیل مردم است. آنکه منتصب من الله است، ولی مردم است. ما با انما ولیکم الله(۱) آمدیم، ما با الیوم اکملت(۲) آمدیم، ما با بلغ ما انزل الیک(۳) آمدیم؛ ما را در این فاز و فضا بسنجید.

مردم! خدای سبحان سه بار غضب کرد و می کند. دو بارش مربوط به گذشته است، یک بارش مربوط به عاشورای من! فرمود: اشتد غضب الله سبحانه و تعالی علی الیهود اذ قالوا عزیر ابن الله، و اشتد غضب الله علی النصارا اذ قالوا ثالث ثلاثه، و اشتد غضب الله علی قوم اجتمعوا علی قتل ابن بنت نبیهم(۴). فرمود: مردم! دو کار تلخ تاریخی را دیگران کردند، سومی را شما! یهود مورد غضب خدا شد، برای اینکه برای خدا پسر قائل شد؛ گفت: عزیر معاذالله پسر خداست. نصارا مورد غضب خدا قرار گرفت، برای اینکه گفت: عیسی و خدا و روح القدس ثالث ثلاثه است.

وجود مبارک أبی عبدالله فرمود: نصارا مورد غضب خدا واقع شدند، برای اینکه توحیدشان مشکل جدی داشت. یهودی ها مورد خشم الهی اند، چون توحید آنها مورد خدشه و نقد علمی است. آنها در توحید مشکل جدی دارند، مبتلا به تثنیه اند. مسیحیان در توحید مشکل جدی دارند، مبتلا به تثلیث اند. شما مشکل جدی دارید، دارید حسین بن علی را می کشید!! این حرف از عرش می گذرد؛

● قیام سالار شهیدان و احیای فطرت خاموش شده انسانها

من به عنوان یک رهبر آزادیخواه قیام نکردم که بگوئید از اینها در عالم زیادند! من به عنوان یک عدالت خواه و اقتصاد طلب و رفاه طلب عادی مبارزه نمی کنم تا بگوئید از این آزادیخواه ها زیادند. ما از جای دیگر آمدیم و به جای دیگر می رویم، سعی می کنیم آن پیام جای دیگر را به شما برسانیم و شما را به آن جای دیگر آشنا کنیم. آنکه با شماست و شما حرف او را نمی شنوید، در درون درون شما سروش غیب است؛ ما چون بلندگو و تریبون آن حرفیم، از درون شما به گوش شما می رسانیم؛ ما شما را به ابد آشنا می کنیم.

سخن از ۱۰ میلیارد سال نیست، سخن از میلیارد میلیارد سال نیست! این مجموعه روزی تاریخ مصرفش می گذرد؛ زمین و آسمان بساطش برچیده می شود، این راههای کهکشانی و راههای شیری، همه بساطش برچیده می شود. ولی انسانیت انسان یک موجود مجرد ابدی زوال ناپذیر است؛ مائیم و ابدیت ما! ما از آنجا خبر آوردیم، شما را به آنجا دعوت می کنیم. فرق من با رهبران دیگر این است که من در سیاق توحید خدایم.

● تبیین مسئله امامت در تفکر شیعی

مساله امامت در نزد ما شیعه ها یک مسأله کلامی است، نه مسأله فقهی. نه تنها بر ما واجب است که امامت آنها را بپذیریم که بشود یک مسأله فقهی؛ بلکه ما معتقدیم نصب و تعیین و تبیین امام مستقیماً از ناحیه ذات أقدس اله است؛ زیرا ما با کل جهان، ارتباط تنگاتنگ داریم. ما از عمق دریاها تا اوج سپهرها رابطه علمی داریم. چه بخواهیم، چه نخواهیم بشر درگیر با این مجموعه است؛ ثانیا : بسیاری از این اسرار عمق دریا تا اوج کهکشانها و راه شیری را ما نمی دانیم. همچنین بعد از اینکه این مجموعه برچیده شد، کجا می رویم، نمی دانیم؛ سه. آنجا از ما چه می خواهند، نمی دانیم. آن ره توشه ابدی زوال ناپذیر که ما را تامین بکند چیست را هم نمی دانیم پنج. اینها را یک رهبر ملکوتی باید برای ما مشخص کند.

این است که وجود مبارک أبی عبدالله فرمود: جریان امامت مثل جریان توحید و نبوت جزء اصول است. منتها امامت جزء اصول مذهب است، نبوت جزء اصول دین. یک مسأله کلامی مطرح است، یک مسأله فقهی.

مسأله ای که موضوع آن، فعل خداست، این در فقه و حقوق و اخلاق نمی گنجد؛ این جایگاه رفیعش در علم کلام است که خدا چه کرد، چه می کند، چه دستور داد، چه دستور نداد. مسأله ای است که موضوع آن کار خداست. این در قالب فقه و اخلاق و حقوق و علم کلام و علوم دیگر می گنجد. یک مسأله ای است که موضوعش فعل ماست؛ وظیفه ما چیست! این در اخلاق و در فقه و در حقوق می گنجد. آن علومی که موضوع مسائل آنها فعل مردم است؛ می شود اخلاق، فقه، حقوق. آن مسائلی که موضوعش فعل خداست؛ می شود حکمت، کلام و مانند آن.

سالار شهیدان فرمود: غضب خدا بر یهودی ها برای این روا شد که آنها در توحید مشکل پیدا کردند، گفتند: عزیر ابن الله(۵). غضب خدا بر نصارا روا شد، چون آنها هم در توحید مشکل جدی پیدا کرده اند؛ لقد کفر الذین قالوا ان الله ثالث ثلاثه(۶). شما امویان و مروانیان و کوفیان مورد خشم اله هستید؛ برای اینکه جمع شدید، دارید پسر پیغمبر را می کشید! دارید با امامت و عصمت و ولایت و معجزه و علم غیب می جنگید.

● راهنمائی بشر به باطن و حقیقت عالم

امام می فرماید آنهائی که حرف های آزادیخواهی می زنند، در عالم قبل از ما هم بودند، بعد از ما هم هستند. اما آنها دو متری خود و پشت دیوار را نمی بینند! ما از ابد و ازل خبر داریم، با هم می رویم. وقتی این قافله به آن مقصد رسید، آنگاه می فهمید که حرف ما چیست؛ آنگاه می فهمید ما چه می گفتیم! جناب حافظ می گوید: مقصد و منزل برای ما معلوم نیست، این قافله کجا می رود هم برای ما معلوم نیست، ولی آنقدر هست که بانگ جرسی می آید! کس ندانست که منزلگه و مقصود کجاست. اینها می روند، کجا می روند نمی دانیم. ولی اینقدر را من می شنوم که اینها قافله اند، مقصدی و مقصودی و منزلگاهی دارند؛ صدای زنگ شترهای اینها را من حافظ می شنوم.

● دریافت تعالیم احیاگر معصومان توسط انسان های هوشیار

آن کسی که خواب است، کر است، صدائی را نمی شنود. او خیال می کند انسان که می میرد، می پوسد. شهرداری این پوسیده ها را در گورستان دفن می کند و دیگر هیچ! آنکه صدای زنگ را می شنود، می گوید: انسان که می میرد، از پوست به در می آید، نه بپوسد! این مرغ باغ ملکوت است، از عالم خاک نیست؛ چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم. اینها را که در درس و بحث نمی شود دید، اینها جزء علوم تجربی نیست، معرفت شناسی حسی و تجربی نسبت به اینها کارآمد نیست! حسین بن علی فرمود: ما را در عرش بیابید، امامت من را در کنار توحید تلقی کنید. غضبی که خدا بر شما می کند نظیر غضب بر یهودی هاست، نظیر غضب بر ترساهاست؛ این می شود «کربلا».

● تفاوت مردم سالاری دینی با غیردینی

از اینجا تفاوت مردم سالاری با مردم سالاری دینی مشخص می شود. این مردم سالاری را خیلی ها داشته و دارند، خیلی ها هم تعقیب می کنند. اما «مردم سالاری دینی» یعنی چه؟! مردم سالاری غیردینی یعنی مردم آزادانه، هر که را بخواهند انتخاب می کنند، به هر که بخواهند رأی می دهند که عصاره افکار آنها را بفهمد و پیاده کند. نتیجه آراء آنها را بفهمد و اجراء کند، خواسته های آنها را درک کند و مطالبات آنها را پیاده کند و دیگر هیچ، این می شود مردم سالاری!

اما مردم سالاری دینی این است که یک جامعه ای بگوید: ما یک مکتبی را پذیرفتیم به نام قرآن؛ وحی را قبول داریم، مرگ را قبول داریم، مردن را از پوست به در آمدن می دانیم، نه پوسیدن؛ مردن را آن پر کشیدن مرغ باغ ملکوت از قفس تن و طبیعت می دانیم، نه خاموش شدن چراغ عمر و زندگی. مردن برای ما هجرت است، مردن برای ما دیدار دوست را دریافتن و تلقی کردن است و مانند آن.

چون بعد از مرگ خبری هست، با دست خالی و روی سیاه نمی توان رفت؛ کاری باید بکنیم که هم در دنیا راحت باشیم، سلطه پذیر و سلطه گر و ذلیل نباشیم، عزیز و شریف باشیم؛ هم بعد از مرگ راحت باشیم. این در مکتب های بشری و ایسم ها و ایست های انسانی نیست!! این را آن خدائی که دنیا را آفرید، روح و بدن میرا را به انسان داد، روح نمیر را به انسان داد، او می داند که ما از کجا به کجا سفر می کنیم و بعد از سفر، ره توشه ما چیست آنجا چه خبر است، اینجا چه ببریم که آنجا سودمند باشد؛ این می شود (مردم سالاری دینی). قهرا به کسی رأی می دهیم که مسلمان باشد، متدین باشد، با بیگانه در ستیز باشد، پنهانی کشوری را نفروشد، مطالبات مردم را در دنیا حفظ بکند، معقولات و مقبولات جامعه را درک کند و مانند آن.

● غیرممکن بودن نابودی معارف نورانی عاشورا

حضرت سیدالشهدا در کربلا فرمود: آن رسالتی که خداوند به ما داده؛ همیشه زنده است، طبق بیان نورانی زینب کبری که در شام فرمود: این نام فراموش شدنی نیست، این مثل نور است. هر کس روی نور پا بگذارد، این نوراز پای او بالا می آید؛ اینچنین نیست که دفن بشود! این نظیر سنگ نیست که اگر کسی روی سنگ پا گذاشت، آن سنگ بشود مستور! خاک نیست که اگر کسی روی خاک پا گذاشت، آن خاک بشود محجوب! شما در فضای باز و روز روشن، هر جا که روشن است؛ اگر روی نور پا گذاشتی، آن نور می آید بالای پای شما، نه اینکه برود زیر پای شما! فرمود: این نور است، این نور خاموش شدنی نیست، این در دسترس کسی نیست که خاموش بکنید. فوالله لاتمحو وحینا و لا تمیت ذکرنا.(۷) فرمود: قسم به خدا آن قدرت اموی توان آن را ندارد که نام ما را فراموش کند.

در آن روزگار قدرت اموی در شام یعنی قدرت خاورمیانه! امپراطوری قدر قدرت ایران و روم تسلیم شده بود. آن روز در خاورمیانه کسی حکومتی نداشت. هم ایران فتح شده بود، هم روم؛ تمام این خاورمیانه در اختیار حجاز بود. نماینده های اینها در دورترین نقطه شرق و غرب در شام حضور پیدا می کردند. آن طرف آب، یعنی اقیانوس اطلس که در دسترس نبود، این طرف آب هم که کشف نشده بود! نه خاور دور در دسترس بود، نه باختر دور کشف شده بود. دنیای آن روز یعنی خاورمیانه که الآن در حدود ۵۰ کشور است.

آنها مقتدرانه خیال می کردند که می توانند با کشتن حسین بن علی، وحی و امامت و نبوت را به دست نسیان بسپرند! زینب کبری آن سخنرانی حاد را در شام ایراد کرد. فرمود: قسم به خدا حسین برای همیشه زنده است، قسم به خدا این نهضت زنده است! این از جان مردم برخاست، اینکه نظیر آزادیخواهی نیست؛ این از درون درون برخاست.

اگر دل ز یاد تو غافل نشیند

خدنگ بلا بر دل دل نشیند

«خدنگ» از آن چوب های پردوامی بود که از آن تیر، درست می کردند. این درخت خدنگ معروف بود؛ آن روزها، تلاش می کردند درخت خدنگ بکارند که از آهن با دوامتر بود. چوب های تیر را هم از این درخت خدنگ می تراشیدند. وقتی تیر تراشی و آن تیرهای چوبی رخت بربست، غرس اشجار خدنگ هم کم شد؛ خدنگ بلا بر دل دل نشیند. این بیان نورانی زینب کبری است، در کنار سر بی بدن أبی عبدالله گفت، در کنار حجت خدا امام زین العابدین گفت، در کنار حجت خدا امام باقر گفت. که گفتند امام باقر بچه ۳ یا ۴ ساله بودکه در کربلا حضور داشت.

● ابلاغ رسالت کربلا توسط سالار شهیدان در ظهر عاشورا

وجود مبارک أبی عبدالله که نهضتش زنده است، رسالتش را در ظهر عاشورا به همه ما ابلاغ کرد. بعد از اینکه شهداء را از نزدیک مشاهده کرد که همه شان شربت شهادت نوشیدند؛ با صدای رسا فرمود: هل من ناصر ینصرنی، هل من ذاب یذب عنا حرم الرسول، هل من موحد فینا ینصرنا و یذب عنا(۸)؟ این بیان رسالتی است که سالار شهیدان تدوین کرد. فرمود: آیا کسی هست که دین ما را یاری کند؟! چون وجود مبارک أبی عبدالله ناصری نمی خواست، بر فرض چهار نفر هم به نصرت او قیام می کردند! او که ان الله شاء ان یراک قتیلا(۹) را قبلا به همه ابلاغ کرده بود.

فرمود: اینها دست از من برنمی دارند؛ اگر در تمام دنیا جایی برای من نباشد، من اهل تسلیم نیستم. لولم یکن لی فی الدنیا ملجا و لا ماوی لما بایعت یزید بن معاویه (۱۰). فرمود شما به من می گوئید یمن آشوب است، شرق بروم، غرب بروم، عراق بروم، حجاز بروم؛ این پیشنهادها را می دهید، یعنی چه؟

● استقامت حضرت امام خمینی (ره)؛ محصول مکتب عاشورا

این حرف بعد از هزار و چهارصد سال یک روح اللهی را تربیت می کند که همان حرف حسین(ع) را می زند. وقتی فشار صدام باعث شد امام راحل از نجف بیرون برود. با وزارت امور خارجه کویت مذاکره کردند، آنها موافقت کردند که امام از نجف به کویت بیاید. این سید جلیل القدر، پیرمرد بزرگوار از عراق تبعید شد تا به مرز کویت رسید؛ آنجا گفتند: ما شما را راه نمی دهیم! حالا کجا برود؟ سید است، پیرمرد است، بین ۷۰ و ۸۰ سال سن دارد. آنها از قبل موافقت کردند که وارد کویت بشود؛ ولی اینجا آوردند، گفتند راه نمی دهیم!

وجود مبارک امام راحل همان حرف ابی عبدالله را زد. فرمود: اگر ما را راه ندهید، ما از فرودگاهی به فرودگاهی دیگر بخواهیم سفر بکنیم، حرف ما همین است؛ این همان حرف حسین بن علی است. حضرت حسین (ع) فرمود: من دست زن و بچه ام را بگیرم، از شهر به شهر ناچاراً مسافرت کنم، تسلیم نمی شوم. همین حرف را بعد ازهزار و چهارصد سال، پسر پیغمبر گفت! گفت: از فرودگاه به فرودگاه، از کشتی به کشتی، از هواپیما به هواپیما؛ کل عالم را بگردم، من دودمان پهلوی و صدام را به رسمیت نمی شناسم، این آمریکای جنایتکار خونخوار را من به رسمیت نمی شناسم. نفت و گاز و منابع ایران، مال ایران است؛ دین ایرانی باید زنده بشود. این راه حسین بن علی است.

● جوانان عاشورایی، حافظ دین و مملکت

وجود مبارک حسین(ع) فرمود: آیا کسی هست که من را یاری کند؟ این هل من ناصر، رسالت حسینی است.

اینهاست که کشور را حفظ می کند؛ اینهاست که در روز خطر اگر خدای ناکرده کسی خیال بکند اینجا هم مثل افغانستان است ، همین جوانها حفظ می کنند، نه آن کسی که گرفتار آهن سرد ]علم های آهنی[ است!!

آنی که سینه می زند، پابرهنه است، در روز خطر، کشور را حفظ می کند. آن را باید تقویت و تایید کرد، به دنبال آن شعار باید رفت که شرع ما و شرف ما را حفظ بکند؛ ما یک چنین جوانی را می طلبیم که به لطف الهی روزافزون است، اینها کم نیستند؛... این جوانها سرمایه های این مملکت اند؛ اینها را باید تقویت کرد، اینها را باید دعا کرد. اگر اهل نماز شب اید، اینها را دعا کنید. پدر و مادر اینها هستید، بعد از نماز اینها را دعا کنید.

توقع نداشته باشید که اینها یک شبه ره صد ساله بروند! اگر پدرید و مادرید؛ اگر دلتان شکسته است، به جای عصبانی شدن و تشر زدن، دعا کنید. خیلی فشار نیاورید که چرا اینجور لباس و شلوار می پوشی! اینها که حلال است. بگذارید آن نمازش را بخواند، حسینی باشد؛ دعا کنید که خوب است، خوب تر بشود. به است، بهتر بشود. اینها هم انقلاب را اداره کردند در زمان تظاهرات، هم جنگ و آن دفاع مقدس را اداره کرده اند.

● مخالفت با امام (ع) فسق و جنگ با او کفر است

محقق طوسی، خواجه نصیر (ره) یک بیان لطیفی دارد که : مخالف علی فسق به و محاربه کفره. آنکه با علی بن ابیطالب مخالف است؛ مسلمان است، ولی فاسق. اما آنکه با علی بن ابیطالب درگیر است، به جنگ علی بن ابیطالب می رود؛ او بت پرست و کافر است، او که اهل بهشت و مسلمان نیست! برای اینکه رسول خدا فرمود: سلمک سلمی، حربک حربی(۱۱). کسی با تو بجنگد، با من جنگیده است. جنگ با پیغمبر، کفر است؛ معصیت عادی نیست! جنگ با حسین بن علی کفر است، معصیت نیست. اینها مسلمان فاسق نیستند، اینها کافرند؛ به هیچ وجه اینها اهل سعادت نیستند.

بنابراین وقتی سالار شهیدان امامت خود را جزء مسایل کلامی معرفی کرد، اهمیت عصمت کبرا و حجت بالغه الهی بودن را همتای توحید قرار داد، فرمود: یهودی ها مورد خشمند، برای اینکه توحیدشان درست نیست. مسیحیان مورد خشمند، برای اینکه توحیدشان درست نیست. شما هم مورد خشم اید، برای اینکه دارید امام زمانتان رامی کشید، آنگاه عظمت نهضت کربلا مشخص می شود و اینکه آن شعار رسمی که آیا کسی هست من را یاری کند، آیا موحدی هست که ما را یاری کند، رسالتی است که به عهده ما گذاشته است.

● پیام مستقیم سالار شهیدان به شیعیان

مطلب دیگر آنکه وجود مبارک ابی عبدالله در عاشورا یک دیدار خصوصی با زین العابدین(ع) داشت.

در آن دیدار فرمود: تو زنده ای، تو را شهید نمی کنند و ائمه فراوان از نسل تو به دنیا می آیند. به اهل حرم فرمود: امام زمان شما، امام زین العابدین است. فتاوا را از زین العابدین سوال کنید، بدون دستور حجت خدا حرکت نکنید. چه حلال است، چه حرام است، کجا قیام کنید، کجا قیام نکنید؛ به دستور امام زمانتان که امام سجاد است حرکت کنید. بعد به علی بن الحسین فرمود: زین العابدین! سلام مرا به شیعیانم برسان، این دو جمله را هم به شیعیان بگو؛ این غیر از آن جریانی است که به سکینه خاتون (س) فرمود. فرمود: زین العابدین! تو امام زمانی،اینها می آیند پیش شما. این دو جمله را به شیعیان بگو؛ بگو :پدرم غریبانه رحلت کرد، شما به حال او ندبه کنید. پدرم مظلومانه شهید شد، شما برای او اشک بریزید.

● انواع اشک و نوع شایسته آن برای ماتم سید الشهداء (ع)

این اشک آن قلب را تلطیف می کند. اشک یک وقتی «فیزیکی» است، یک وقتی «عاطفی» است، یک وقتی «عقلی» است. این مارش عزا که می زنند، خیلی ها می گریند؛ خنده هم همین طور است. خنده گاهی فیزیکی است، گاهی عاطفی است، گاهی هم عقلی؛ البته کم است. گاهی کسی را قلقلک می دهند، این می خندد. گاهی یک طنزی می گویند،می خندد. گاهی یک نکته لطیف ادبی نصیبش می شود، لبخند می زند. خنده یکسان نیست، سه قسم است؛ گریه هم همین طور گاهی مارش عزا می زنند، انسان در اثر تحریک اعصاب، اشک می ریزد؛ اواصلاً نمی فهمد اینجا چه هست! اما مارش، اشک آور هست، اما این اشک ثوابی ندارد!! گاهی اشک، اشک عاطفی است. انسان یک مظلومی را می بیند، غریبی را می بیند، بطور عاطفی گریه ای می کند. یک وقت اشک، اشک «عقلی» است. می بیند دارند ولایت و امامت و معنویت و علوم وحیانی و انسانیت را آسیب می رسانند؛ اینجا خود ابی عبدالله(ع) گریه می کند، زینب کبری(س) گریه می کند؛ این گریه غیر ازگریه های دیگر است، این هم فضیلت دارد. این گریه «عاقلانه» است، نه گریه عاطفی.

اینجا وجود مبارک ابی عبدالله به علی بن الحسین (ع) فرمود: پسرم! به شیعیان من بعد از اینکه سلام مرا ابلاغ کردی، بگو: مضی ابی غریباً فاندبوه، و مضی ابی شهیداً فابکوه. ندبه کنید، با صدای بلند گریه کنید. این گریه، گریه معقول است که شما را با آن روح امامت آشنا می کند، بسیاری از مشکلات شما را حل می کند. این گوشه ای از رسالت و آن هم گوشه ای از مسئولیت ما...

   
   
 
 
http://www.aftabir.com



چهارشنبه 27/10/1391 - 23:40
اهل بیت

  از اقوام معدودی که پس از روی کار آمدن صفویه در قرن دهم، بر مذهب خود باقی ماندند، قوم کرد می‌باشد که امروز در استان‌های غربی ایران و عمدتا در کردستان، سکونت دارند. این قوم که دارای اکثریت اهل سنت می‌باشد، در شمال ایران، شرق ترکیه و شمال سوریه نیز جمعیت قابل توجهی از کشورهای یادشده را تشکیل می‌دهد.

اکراد دارای مذاهب گوناگون می‌باشند و شمار اندکی از آنان شیعه و بیشترشان پیرو تسنن و مذهب شافعی بوده و به زبان کردی سخن می‌گویند، که لهجه‌ای از تبار فارسی به حساب می‌آید. شمار بسیاری از سادات حسینی و حسنی در میان کردها زندگی می‌کنند که رابطه خودش را با اهل‌بیت پیامبر از جمله امام حسین علیه‌السلام قطع نکرده‌اند و علی‌رغم داشتن مذهب تسنن به عاشورا و سوگواری در محرم وفادار مانده‌اند.

کردها، به ویژه در کردستان، با آغاز ماه محرم به احترام امام حسین علیه‌السلام ، مجالس عروسی و مراسم جشن را تعطیل می‌کنند. زنان کرد از اول تا پایان محرم، سرمه به چشم نمی‌زنند و در شهر سنندج (مرکز کردستان) مردم در شب عاشورا به مقبره امام‌زاده پیر عمر می‌روند و تا پاسی از شب با روشن کردن شمع به دعا و ذکر می‌پردازند. برخی کردها در ماه محرم به نذر و نوشتن شکایات به حضرت ابوالفضل و توسل به آن حضرت اشتغال دارند.

ادبیات مردم کرد نیز آیینه دلدادگی آنان به اهل‌بیت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و یاداور ریشه داشتن محبت این خاندان از جمله عزاداری برای امام حسین علیه‌السلام در میان آنان است. یکی از شاعران دلسوخته اهل‌بیت علیهم‌السلام رضا طالبانی کرکوکی است که برای سیدالشهداء چنین سوگ سروده‌ای به جای گذاشته است:

 

لافت از عشق حسین است و سرت بر گردن است عشق بازی سر به میدان وفا افکندن است
گر هوا خواه حسینی ترک سر کن چون حسین شرط این میدان به خون خویش بازی کردن است
از حریم کعبه کمتر نیست دشت کربلا صد شرف دارد بر آن وادی که گویند ایمن است...
مولوی تایجوزی نیز با همه باوری که نسبت به خلافت خلفای راشدین دارد، آن را با محبت اهل‌بیت علیهم‌السلام برابر ندانسته و دلگیری و اندوه خود را از اینکه خلافت به حضرت علی در آغاز سپرده نشد، این‌گونه بیان می‌کند:

 

 

و زآن سوی وطن هجرت نمودم خلافت از علی دانسته بودم...
به تأثیر محمد میر اکمل خلافت چون به عثمان شد محول
دل خویشان ما را پر زخون کرد به خویشاوند خود نعمت فزون کرد.

قصاید و سروده‌های مزبور بخشی از ناله‌ها و عزاسروده‌های مردم اهل سنت کُرد برای اهل‌بیت پیامبر علیهم‌السلام و ابراز ارادت به خاندان پاک رسالت می‌باشد. این سروده‌ها مانند سروده‌های شاعران سایر نقاط جهان اسلام، نشانگر عزاداری مکتوب نخبگان اهل سنت مناطق مزبور از سویی و داشتن زمینه و پیشینه مردمی از سوی دیگر می‌باشد و نشان می‌دهد که مردم کرد سنی مذهب دارای چنین گفتار و رفتار بوده‌اند.

نویسنده: ناصری،عبدالمجید

نشریه: علوم انسانی » معرفت » اردیبهشت 1383 - شماره 77
چهارشنبه 27/10/1391 - 23:20
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته