• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2200
تعداد نظرات : 159
زمان آخرین مطلب : 3913روز قبل
دعا و زیارت

این سخنرانی توسط حجة الاسلام والمسلمین سید محمد جواد میرحسینی در اول ماه مبارک رمضان در مسجد جامع سلمانشهر ایراد گردیده است

 

متن سخنرانی:

بسمه تعالی

موضوع بحث : تفسیر دعای ابو حمزه ثمالی         جلسه اول مورخ : 31/4/91

 استحضار دارید وقتی دستوری از وجود مقدس معصومین (صلوات الله علیهم) به ما می رسد این دستور مانند  تابلویی  می ماند که می خواهد ما را به یک حقیقتی سوق بدهد.

اینکه وجود مقدس امام سجاد (علیه السلام) در شب های ماه مبارک رمضان این دعای شریف را می خواند و اینکه خواندن این دعای شریف بسیار تاٌکید می کند این همه اشاره هایی است که آن ذوات مقدس می خواهند با این نشانه ها ما را به سر منزل مقصود, به بهره بر داری حد اکثری از این ماه پر فضیلت سوق بدهند.

 دعا مسئله مهمی است ، بزرگان ما برای اینکه نیاز بیشتر به دعا کردن را توضیح بدهند ، گاهی از ذوق و سلیقه خودشان استفاده کرده اند وبه زیبایی این مطلب را جا انداخته اند ، یک بزرگی از علما که خدا ان شاءالله به ایشان عمر با عزت بدهد، مثالی زدند که این مثال را وقتی بنده شنیدم به دلم نشست ، مثالی زدند که ما لزوم دعا کردن را بفهمیم ، ایشان در این مثال اینچنین فرمودند : که ، ماهیت ما محبوس شده است در قفس تن و جسد و جسم ، اما ماهیت ما این جسم نیست ،در حالی که متأسفانه مردم خودشان را، ماهیت خودشان را این جسم می دانند.برای همین است که همه ی آمالها و آرزو ها ، اهداف و همه ی برنامه ریزی هابرای پرورش جسم ، آسایش جسم ، برای راحتی جسم برنامه ریزی می شود.

 در زندگی امروزه ماهیت اصلی مااین جسم معرفی شده , همان چیزی که خداوند تعالی در قرآن کریم فرموده " نَـفَختُ فیه من روحی"

اما حقیت امر آن است آن ماهیت اصلی روحی است.  چون که وقتی ما از دنیا می رویم آنچه که در این عالم می مانداین جسم آنچه که در عالم برزخ ظاهر می شود آن سیرت است( روحی).

 البته اشتباه نشود ما در عالم برزخ و قیامت جسم داریم ، معاد جسمی از اعتقادات قطعی شیعه است اما آیا ورود ما به برزخ و قیامت با همین جسم است ، پاسخ این است که : نه ، این جسم نیست که در روز معاد بهشتی شود ، به نعمت های الهی متنعم است. این جسم نیست که اگر در روز برزخ (خدایی ناکرده) جهنمی شود مورد عذاب الهی است بلکه در عالم برزخ انسان جسم دیگری می گیرد , "یوم تبلی السرائر " احادیث مختلفی از معصومین که فرمودند: هیچ انسانی با شمایل انسان پیر وارد بهشت نمی شود ، 100 ساله ، 200 ساله ، قامت خمیده ، یکی مثل حضرت نوح (علیه السلام) با 2500 سال (کمتر و بیشتر)عمر کرده هم وقتی می خواهند وارد بهشت بشوند جوان هستند در بهشت چیزی به نام جسم پیر شده وجود ندارد {(اکنون که به اینجا رسیدیم  این تذکر را عرض می کنم که   اهل سنت درکتابهایشان روایتی دارند که شنیدن این روایت برای توجه پیدا کردن به این موضوع که دوستان برای رسیدن به اهدافشان دست به چه اعمالی می زنند خالی از لطف نیست.دوستان وقتی روایاتی که پیرامون فضائل امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) دیدند،روایاتی از این دست برای خلفا ساختنداما وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَاللّه وَاللّه ُ خَیْرُ الْماکِرینَ

در عصر آقا امام جواد (علیه السلام ) کسی خدمت آقا عرض کرد که آقا رسول الله (صلوات الله علیه ) فرمودند : امام حسین و امام حسن (علیهما السلام)   سید شباب اهل جنت هستند ، یکی هم ظاهرا تو مجلس بود و گفت : خوب در فضائل خلیفه اول هم آقا رسول الله فرمودند که خلیفه ی اول هم پیر مردان اهل بهشت است ، که در جواب امام جواد (علیه السلام ) فرمودند که آقا اصلا بهشت کسی با کهولت سن وارد نمی شود ببینید چطور برای رسیدن به اهداف خود احادیثی ازاین دست ساخته اند.)}

 مردم به این جسم رسیدگی می کنند اما ماهیت انسانی ، آن چیزی که سبب شده خداوند ما را اشرف مخلوقات خودش قرار داده ، این جسم با نیاز هایش نیست ، این بشری که اشرف مخلوقات شده ، بشری نیست که فقط آمال و آرزوهایش خوردن و خوابیدن و شهوت رانی کردن و چه و چه باشد ، این بشر ماهیت دیگری دارد ، که آن ماهیت جان انسان است حالا شما می خواهید هرطوری تعبیر کنید روح انسان ، می خواهید تعبیر کنید قلب انسان، همه ی اینها صحیح است .« یوم لا ینفع المال و لا بنون الا من اتی الله بقلب سلیم » هر جور می خواهید نام گذاری کنید ، اهل بیت وقرآن هم تعبییرهای مختلفی دارند ، جایی قلب جایی روح ، همه ی این القاب قرآنی است ، آن چیز یکه ماهیت بشر است جان بشراست ، روح بشراست ، که محبوس و زندانی شده است در این تن. 

 اما مقدمه دوم را با داستانی مختصر که این داستان خودش طولانی است ، اما من به اقتضای مثالی که میخواهیم بزنم اول و آخر داستان را عرض نمی کنیم : بازرگانی  طوطی قیمتی خریده بود و این طوطی هم کارش این بود که با بازرگان حرف می زد و حرف بازرگان را تکرار می کرد.بعد از مدتی بازرگان دید طوطی جواب او را نمی دهد،آقای بازرگان ناراحت شد ، خدایا من این حیوان را خریده ام که با من حرف بزند وفتی حرف نمی زند دیگر وجودش برای من فایده ای ندارد ، رفت پیش سلیمان پیغمبر  (حضرت سلیمان که خدا به او عنایت کرده بوده و زبان حیوانات رو می فهمید)

شاید او بتواند درد طوطی را متوجه شود.

گفت یا نبی الله من کلّی پول بابت این دادم که با من حرف بزند اما چند صباحی است که او با من صحبت نمی کند. حضرت سلیمان  مذاکره ای با طوطی میکند بعد می فرماید آقای بازرگان این طوطی دیگر برای تو حرف بزن نیست هر کاری که می خواهی بکنی بکن این طوطی دیگر حرف نمی زند ، بازرگان هم آمد در قفس را باز کرد گفت آقای طوطی حالا که قرار است برای من حرف نزنی برو به سلامت .

قرآن شریف در آیه 77 سوره فرقان می فرماید

 قُلْ مَا یَعْبَأُ بِكُمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَاؤُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ یَكُونُ لِزَاماً ‏
‏بگو : اگر  دعایتان نباشد ، پرورگار من اعتنائی به شما ندارد ( و برایتان كوچك‌ترین ارزشی قائل نیست . چرا كه نعمتهای والای بهشت را بندگان خوب خدا در پرتو پرستش او به دست خواهند آورد ) . امّا شما ( كفّار ، رسالت آسمانی را ) تكذیب می‌كنید و ( نتیجه بد ) آن ملازم شما خواهد شد ( و سزای كفر و عصیان خود را خواهید دید ) .‏اینقدر ما به دعا کردن نیازمندیم ،اگر دعا نکنیم حکایت ما با خدا حکایت طوطی و بازرگان است.

بعد هم باید توجه داشته باشید حالا چه دعا مستجاب بشود چه نشود ،وظیفه دعا کردن است البته بنده محضرتان عرض میکنم  که دعا محال است مستجاب نشود ، و ما دعای مستجاب نشو نداریم، دعای جوشن کبیر  را در شب های قدر خواندید انشاء الله ( یامجیب الدعّوات ) یعنی دعا کردیم جواب داده می شود اما شده است دعا کردیم نتیجه نگرفته ایم  ، این هم دلایلی دارد.

 بعضی دعاها محبوس میشوند خلاصه هر زندانی روزی آزاد می شود، ممکن است به واسطه ی گناه دعا محبوس شود و از خدا بخواهیم و خدا ندهد اما نهایتاً دعا مستجاب خواهد شد. اصلاً دعا یعنی مستجاب ، اصلاً دعای غیر مستجاب نداریم منتهی نکته اینجاست؛ شما ظاهراً باید صاحب اولاد باشید ، بچه می آید به بابا می گوید بابا برایم موتور بخر، بابا می گوید که موتور وسیله ی پر خطری ست اگر الان موتور بخرم باید چند مدت دیگه جنازه ی فرزند دلبندم را تشیع کنم ،  اگر پدرثروتمندی هم داشته باشد ، می گویدبابا بیا برویم بازار به جای موتور برای تو کامپیوتر بخرم  که دو روز بعد خدای نکرده جنازه ات را بروی دستم بلند نکنم .

 خدا هم همین طور است ممکن است چیزی از او طلب کنیم که آن چیز به صلاح ما نیست از خدا پول می خواهیم خدا میداند اگر پولدار بشویم دیگر مسجد را رها می کنیم .

 اگر پولدار شویم ممکن است دین را  کنار بگذاریم ، اگر پولدار باشیم ممکن است مسجدی هم باشیم ، اما این ثروت  ما را متکبّر کند ، شما حتما شنیده اید قارون اول طبق صریح روایات از اصحاب حضرت موسی بود اصلا من روایتی دیدم که این همه گنج هایی به دست آورد کنز هایی که بدست آورد که خداوند در قرآن می فرماید : (فخرج قارون علی زینته .....) قارون با زینتش خارج شد و چندین مرد قوی هیکل فقط کلید گنج خانه های قارون را حمل می کردند با آن همه طلا 40 نفر سربازسوار بر اسب ها سرو پا طلا گرفته ، این طلا ها رو قارون از کجا بدست آورد ، روایت دارد که او علم کیمیا را از حضرت موسی یاد گرفت زمانی که مرید حضرت موسی بود آن وقت توانست با علم کیمیا آن همه ثروت جمع کند . چه جور این آقای قارون متدیّن ، مرید حضرت موسی پیغمبر ، یکدفعه کسی شد که جلوی حضرت موسی موضع گرفت، دلیلش ؟ دلیلش ثروت او بود. ثروتمند بودن ظرفیت لازم دارد.

 مریض داریم، میخواهیم مریضمان شفا پیدا کند، شاید صلاح نیست، بچه ای که رو تخت بیمارستان هست شاید در آینده (چه می دانیم)  شاید در آینده بچّه بزرگ شدو سبب آبرو ریزی پدر ومادر شد ، خدا می خواست آبروی پدر ومادر حفظ بشود.

 مگر نشنیدیم جریان حضرت خضر علیه السلام را؛ وقتی آن بچه به قتل رسید حضرت موسی علیه السلام موضع گرفت ، بعد که حضرت خضر علیه السلام خواست توضیح بدهد گفت این بچّه از پدر ومادر متدیّن اما خود او آدم شرّی قرار بود بشود من او را کشتم که بعدا آبروی پدر و مادر محفوظ بماند.

 ما مصلحت خدا رو نمی دانیم دعا می کنیم، خدایا  می داند اگر تفضل کند به ضرر ماست مثل پدری که می داند اگر برای  بچه اش موتور بخرد دو روز دیگر باید جنازه ی بچه اش را بلند کند.

هیچ پدری اگر اطمینان داشته باشه این کارو می کنه ؟؟ خدا حکیم است ، مهربان است ، دوست ندارد دو روز دیگر بنده ی مومنش از دست برود.

روایت داریم که آمدند و به پیغمبر عرض کردند وضع افتصادی ما خوب نیست از خدا بخواهید این وضع افتصادی بشود پیغمبر اول دعا نکرد و بعد دعا کرد وآن شخص گوسفند دار شد گوسفند های زیاد  اما اول نماز شبشو نخواند و بعد نماز صبح را بعد همینطور ادامه پیدا کرد کلاً نمازش تعطیل شد و بعد به نماز جمعه کشید وبعد کار به جایی رسید که آیه ی زکات آمد ، پیغمبرصلی الله علیه و آلهفرستاد آقا زکات گوسفندان را بده گفت : برای چی من بدهم،من خودم زحمت کشیدم ، زکاتش را برای چه بدهم ، ما خبر نداریم ظرفیت خودمان را ،نمی دانیم که حالا از خدا حاجتی طلب می کنیم به صلاح ما هست یا نه.

خدا چه می کند ؟ دعای شما را می گیرد یا در همین دنیا بهتر را می دهد ، یا اگر در این دنیا  نداد (ما که قائل نیستیم این دنیا آخر خط است) ، جای دیگری بیشتر می کند.

 بعضی اوقات آدم  روایت هایی رامی خواند که دوست دارد از محبت خدا بمیرد.  روایت است روز قیامت خداوند از بنده ای که دعا کرده و نتیجه اش را در دنیا نمی بیند عذر خواهی می کند می گوید بنده من من را ببخش که صلاحت نبود که عنایت کنم.

روایتی دیگری است که هر کس بداندکه این سختی  دنیا چقدر برای آخرتش مفیداست آرزو می کند که با قیچی تمام گوشت بدنش را در دنیا تکه تکه کنند ، برای آن که در آن دنیا متنعم به انعام الهی باشد.

 بعضی  دعاها را هم  گناه های ما محبوس می کنند ، (زندانی میکند) بعضی از گناه ها سبب می شود ..... گناه خیلی موثراست صریح قرآن است (ظهر الفساد فی البرّ و البحر ) بنده این داستان را خیلی جاها گفتم قدیمیها، می گفتد این رودخانه ی چشمه کیله ی تنکابن زمان قدیم اگر می خواستند بروند ماهی بگیرند اصلا تور و قلاب نداشتند، آب زیاد بود، ماهی زیاد بود، کنار رودخونه می ایستادند ماهی ها بازی که می کردند می آمدند کنار رودخانه در خشکی وصیاد با دست آنها را می گرفت.الان آقای صیاد تور میندازد قلاب غیره ... اما هیچی خبری نیست . چه شده این هم تقصیر روحانیت است؟

قران شریف می فرماید : ( ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت ایدی الناس ) این اثر فسادِ است ,که نعمتهای الهی را از بین می برد .

 در فلان جا شما بروید تحقیق کنید خواهش می کنم بروید بررسی کنید همین دو سه روز اخیر اعلام کردند که در فلان جا در فلان جنگل ( کانادا ) که مسیر رفت و آمد توریسم بوده آتش سوزی پیش آمده جنگل سوخته است، برویم تحقیق کنیم ببینیم آیا فلان جا مرکز فساد  بوده یا نه؟! تحقیق اش خیلی سخت نیست فلان جا زلزله آمد (روایت داریم  زمانی که زنا زیاد می شود زلزله هم زیاد می شود .

بعضی چیزها اصلا کار خودمان است ، دعا می کنیم جواب نمی گیریم چون که گناه ها دعا را محبوس کرده . امیدوارم توانسته باشم در حد و اندازه  نیاز بشر به دعا کردن را توضیح بدهم .

اگر بخواهیم در خانه خدا که نماز می خوانیم با نمازمان چک و سفته پاس نکنیم ، در نمازمان حضور قلب داشته باشیم باید اهل دعا باشیم.(اگر نه خدا انسان را رها می کند ؛ همان طور  که بازرگان طوطی را رها کرد)

 اگر این لذت نماز را بچشیم چه می شود؟فرق در چیست ؟ فرق در این است که ما نماز می خوانیم آخر نمازاز خدا می خواهیم خدایا 1میلیارد تومان به ما پول بده ( تازه نماز مارو یاد دنیا میندازه) ولی آیت الله العظمی کوهستانی (رحمة الله علیه) می فرماید که اگر تمام ثروت عالم رو به من کوهستانی بدهند بگویند عوضش 2رکعت نماز نخوان راضی نمی شوم.

چرا؟

چون این نماز آنقدر عزیز و لذیذ و شیرین می شود که ثروت عالم هم در برابر این لذت نماز به چشم نمی آید ، چرا نماز ما اینطور است، چون اهل دعا نیستیم . چون وقتی را در شبانه روز مخصوص دعا نداریم

-------------------------

منبع: http://www.ashkkosar.com

يکشنبه 6/5/1392 - 19:53
دعا و زیارت

سلام.

قصد دارم شرحی كه در باب این دعای بینظیر و پرمحتوا توسط یكی از كارشناسان علوم دینی ایراد میگردد قرار بدم... لطفا همراهی كنید

يکشنبه 6/5/1392 - 19:52
دعا و زیارت

 دعای روز  نوزدهم ماه مبارك رمضان رو باهم زمزمه میكنیم

 

 

 

التماس دعااااا

يکشنبه 6/5/1392 - 19:43
اخلاق

آقا از حرم که می خواست برگردد مشت هایش را می بست و دیگر باز نمی کرد تا برسد خانه و روی سر بچه ها دست بکشد.


به گزارش راسخون، چند روایت کوتاه از آیت الله بهجت را با هم می خوانیم:

چند ساعت مانده بود به اذان صبح طبق معمول  بلند شده بود برای تجدید وضو هوا خیلی سرد بود از اتاق بیرون رفته بود آنجا خورده بود زمین و دیگر نتوانسته بود بلند شود. چند ساعت بعد که آقا را پیدا کرده بودند دیده بودند در حالی که بدنش از سرما خشک شده همان طور که روی زمین افتاده دارد ذکرهایش را می گوید.

گفته بودند خب چرا صدا نکردید؟

گفته بود خب؛نخواستم اذیت بشوید!

***

کارهای شخصی اش را به هیچ وجه  به کسی نمی گفت. مثلأ می آمد پایین می دید که دندان هایش را جا گذاشته، برمی گشت بالا دندان ها را برمی داشت. یا دنبال عصایش که می خواست بگردد به هیچ کس نمی گفت.

***

مشهد که می رفتند خیلی مقید بود توی نگهداری از بچه ها کمک کند تا عروسشان هم به زیارت برسد. می گفت بچه ها را بگذارید پیش من. وسایل و خوراکی هایشان را هم بگذارید و خودتان بروید زیارت.

از حرم که برمی گشتند می دیدند آقا بچه را بغل کرده تا آرام باشد یا خوابانده و همین طوری توی بغلش راه می برد که بیدار نشود و در حال ذکر و عبادت خودش است...

***

یکی از مرغ ها مریض شده بود، خیلی حالش بد بود. اهل خانه چندان موافق نبودند که مرغ ها از قفس بیرون بیایند، خب کثیف کاری می شد. آقا هر روز مرغ مریض را یک ساعتی از قفس بیرون می آورد و خودش بالای سرش می ماند و مراقب بود. می گفت خب حیوان باید قدم بزند که حال و هوایش عوض شود و "بهبود" پیدا کند.

یک ماهی بود که حیوان کاملا حالش خوب شده بود. فردای عصری که آقا رحلت کرد دیده بودند که حیوان هم مرده...

مقید بود مرغ و خروس توی خانه داشته باشند. و هم مقید بود رسیدگی به مرغ و خروس ها را خودش تنهایی انجام دهد. صبح از مسجد که برمی گشت اول آب و دانه ی مرغ و خروس ها را می داد و قفسشان را مرتب می کرد. خودش پوست خیارها و غذاهای مانده را از توی خانه جمع می کرد می آورد برای حیوان ها بعد ظرفی را که با آن غذا آورده بود توی حوض می شست می آورد داخل خانه. یک بار هم اول شب به مرغ و خروس ها سر می زد، یک بار هم بعد از عبادت یک ساعته ی سرشب هایش. یک بار هم موقع خواب که روی قفس را با پتوی مخصوصشان می پوشاند، می گفت سرما می خورند!

منبع: رجانیوز

سه شنبه 3/11/1391 - 18:26
اهل بیت

امشب تمام عالم و آدم

رنگ باخته است برایم

امشب تاریك ترین شب تاریخ

سیاهی اش را داد میزند

میان درخشش ایمان شب زنده داران

خیمه ای از هم اكنون در عزاست

گویی قلب خواهری

از غم پاره می گردد

می شنوم

نجوای سوزناك خواهرانه اش را

آهسته می گوید:

پس نمی مانی كنارم؟

بعد از این با درد بی تویی

من چگونه بمانم؟

 ------------

سخت است خیلی سخت

الیس الصبح بقریب؟ 

 

شنبه 30/10/1391 - 0:51
اهل بیت


 

فکهیه زوجه عبد الله بن اریقط

فکهیه زوجه عبد الله بن اریقط بود که برای او پسری آورد و او را قارب نام‌ نهاد که در کربلا شهادت یافت و مادرش نیز با رباب همراه دیگر اسیران به شام رفت.

 

ام اسحاق

ام اسحاق دختر طلحه بن عبید الله و همسر امام حسن مجتبی بود و پسرانش حسین بن حسن و طلحه بن حسن در کربلا حضور داشتند.

 

ام وهب

ام وهب زنی مسیحی بود که به دست امام حسین مسلمان شد.او زوجه‌ عبد الله بن عمیر الکلبی بود و با همسرش از کوفه آمدند و به سید الشهدا ملحق شدند. ام وهب با عمود خیمه به میدان جنگ رفته بود و تا حسین(ع)او را به خیمه‌ برنگرداند به حرف شوهر نبود،چون روز عاشورا پیش آمد مادر وهب او را تحریض به‌ جهاد نمود.وهب 71 روز بود عروسی کرده بود و به هنگام عزیمت به دشت کربلا زوجه‌اش به او گفت ترا به خدا قسم می‌دهم که مرا در این صحرا بیوه مگذار و جان‌ خویش پاس بدار.مادر وهب گفت ای فرزند سخن زن را از پس گوش گذار که‌ بی‌رضای حسین و رضای من از شفاعت جدش بهره‌ای نخواهی داشت.لا جرم زن‌ وهب گفت:باشد که چون در راه پسر پیغمبر شهید شوی و در بهشت برین جای کنی‌ و با حور العین همنشینی نمایی مرا فراموش فرمایی واجب می‌کند که در حضور امام‌ با من عهد استوار نمایی که در بهشت جدا از من اقامت ننمایی.سپس هر دو تن‌ خدمت حضرت حاضر شدند و حسین چون این را بشنید سخت بگریست و مسئلت‌ او را به اجابت مقرون داشت و آن زن را مطئن خاطر ساخت.

آمده است که وهب هفتاد تن از لشکر اشقیا را به هلاکت رساند.در میان جنگ‌ مردی از لشکر کوفه در فرصتی دست راست او را از تن جدا کرد.وهب شمشیر در دست‌ چپ داشت که دست چپش نیز قطع شد.در این وقت زوجه وهب عمود خیمه را بگرفت به میان کارزار رفت وهب گفت:آل زن تو همان بودی که مرا از جنگ‌ بازمی‌داشتی ترا چه افتاد که دق باب مبارزت می‌نمایی همسر وهب گفت:آن‌گاه که‌ ندای حسین را شنیدم که آیا کسی هست ما را پناه دهد و دشمنان رااز ما دفع کند با خود گفتم زندگانی بعد از آل رسول خدا به چه کار آید وهب گفت:ای زن به خیمه برگرد. همسرش گفت:من روی از جنگ برندارم تا به اتفاق تو در خون خویش غوطه زنم وهب‌ با دندان جامع او را بگرفت و بازداشت زن خود را خلاص کرد و استغاثت به حسین‌ جست.آن حضرت فرمود تو با زنان ما به یک حال خواهی زیست.زوجه وهب که‌ شوهرش را کشته دید کنار جنازه‌اش نشست و گفت گوارایت باد بهشت و از خدا می‌خواهم مرا به تو ملحق گرداند.شمر بن ذی الجوشن این صحنه بدید غلام خود رستم‌ را فرمان داد تا عمودی بر سر آن زن زند و اول زنی بود که در سپاه حسین شربت شهادت‌ نوشید.به فرمان ابی سعد سر از تن وهب برگرفته و به سپاه حسین فرستادند.مادر وهب‌ سر فرزند را بوسید و با خشم سر وهب را به سوی لشگرگاه عمر سعد برانید از قضا آن سر به سینه قاتل وهب خورد و او درگذشت.آنگاه مادر وهب با عمود خیمه به سوی خرگاه‌ تاخت و دو تن را به هلاکت انداخت و حضرت حسین(ع)او را بازگردانید.

 

ام کلثوم(س)

ام کلثوم بنت علب بن ابی طالب،همسر مسلم بن عقیل و مادر عبد الله و محمد دو طفلان مسلم بود که همگی در زمین کربلا حاضر بودند.گویند هنگامی که خبر قتل مسلم به حضرت حسین(ع)رسید،حمیده دختر مسلم را طلبید و دست نوازش بر سر او کشید.

(به تصویر صفحه مراجعه شود)

ام عمرو

ام عمرو بن جناده از دیگر زنان‌کربلا بود که پسرش را به میدان جنگ فرستاد تا شربت شهادت بنوشد و هنگامی که سر پسرش را به لشگرگاه حسین انداختند آن را به سینه چشبانید و بوسید و گفت:احسنت ای پسر من و ای مایه روشنی‌ چشم من.سپس سر را با تمام غضب به سوی دشمن پرتاب کرد.آنگاه عمود خیمه برگرفت و بر لشکر ابن سعد حمله برد و دو تن را بکشت و به فرمان حسین‌ بازگشت.

 

ام خلف

ام خلف زوجه مسلم بن عوسجه بود.گویند چون پسر مسلم پدر را شهید دید مانند شیر شرزه بردمید و خواست به میدان جنگ برود حسین(ع)فرمود ای جوان‌ پدرت شهید شد تو نیز اگر شهید شوی مادرت چه کند؟پسر مسلم خواست طریق‌ مراجعت سپارد که مادرش شتاب‌زده راه برگرفت و گفت:ای پسر سلامت نفس‌ را بر نصرت پسر پسغمبر اختیار می‌کنی؟هرگز از تو رضا نخواهم شد و هنگامی که‌ پسر به شهادت رسید مادر همی فریاد کرد:ای پسر شاد باش که هم‌اکنون از دستان ساقی کوثر سیراب خواهی شد.

 

ام الثغر

ام الثغر بنت عمرو همسر عقیل بن ابی طالب بود و جعفر بن عقیل از او متولد گردید که هر سه در زمین کربلا حضور داشتند.

 

 نشریه: قرآن و حدیث » گلستان قرآن » اردیبهشت 1380 - شماره 60

جمعه 29/10/1391 - 1:55
اهل بیت

 شهربانو زنی از نژاد ایرانی و همسر امام حسین(ع) بود.او یکی از بانوان‌ دشت کربلاست که کودکش در دشت کربلا به دست«هانی بن ثبیت»شهید گشت.گفته‌اند که در کربلا طفلی از سراپرده برون شد و از وحشت و حیرت به‌ راست نظر می‌کرد و چنان از آن واقعه هولناک در بیم و اضطراب بود که‌ گشواره‌های او مانند تنش لرزان بود،در این حال بناگاه سنگین دلی که او را «هانی بن ثبیت»می‌گفته‌اند او را شهید نمود و گفته‌اند که در وقت شهادت آن‌ طفل،مادرش شهربانو ایستاده و یارای سخن گفتن و توان حرکت کردن نداشت‌ و مخفی نماند که این شهربانو غیر از مادر امام زین العابدین است.

 

حضرت زینب(س)

زینب بنت علی بن ابی طالب(ع)از دیگر زنان کربلاست که به ام المصائب‌ معرف است.او به برادرش حسین علاقه بسیار داشت و شوهرش عبد الله یکی‌ از متمولین عرب بود.حلم و بردباریش مانند امام حسن و شجاعتش مانند امام حسین بود.منقول است که رسول خدا در یکی از اسفار رهسپار بود چون زینب‌ به عرصه وجود خرامید،فاطمه به امیر المؤمنین عرض کرد که چون پدرم در سفر است نام این دختر را چه بگذاریم؟امیر المؤمنین فرمود سبقت نجوییم. صبوری فرما که آن حضرت به زودی مراجعت فرماید.چون رسول خدا مراجعت‌ فرمود،امیر المؤمنین عرض کرد یا رسول خدا،فاطمه را دختری است نام او را معین فرما.رسول خدا فرمود منتظر وحی می‌باشم.در آن حال جبرئیل نازل شد و عرض کرد خدایت سلام می‌رساند نام این دختر را زینب بگذار چه این نام را در لوح محفوظ نوشته‌ایم.

رسول خدا زینب را طلب کردو ببوسید،امام حسین به خدمت پدر شتافت و گفت همانا حضرت کردگار خواهری به من عطا فرمود،چون آن حضرت این‌ سخن بشنید اشک از دیده بارید.حسین علت را پرسید امیر المؤمنین گفت:آری‌ روشنی دیده زود باشد که بر تو معلوم کردد.همانا جبرئیل که به پیامبر پیام آورد نام این دختر را زینب بگذار،گریان گردید وقتی پیامبر سبب گریه را پرسید،عرض‌ کرد:همانا این دختر از آغاز زندگی تا پایان روزگار ناپایدار،بی‌رنج و عنا و درد و بلا نخواهد زیست.گاهی به درد مصیبت تو مبتلا و گاهی در مصیبت پدر و گاهی‌ به درد فراق برادرش حسن مجتبی دچار خواهد بود.فزون‌تر به مصائب کربلا و نوائب دشت نینوا گرفتار می‌شود و چندان که مویش سفید و قامتش تا خواهد شد، آن وقت فاطمه عرض کرد یا ابتاه چه ثواب دارد آن کس که بر دخترم زینب‌ گریه‌ کند.پیامبر گفت ثواب او مثل ثواب کسی است که بر برادرش حسن گریه کند. گویند زینب در زناشویی با عبد الله شرط کرده بود که من به برادرم حسین‌ علاقمندم و باید همه روزه مرا اجازه فرمایی حسینم را زیادت کنم و بر این منوال‌ بود تا حسین مدفون شد و زینب از هجران مفارقت برادر بدرود جهان گفت.

پس از واقعه کربلا،زینب در کوفه خطبه‌ای را قرائت نمود:ای اهل کوفه‌ قبیح باد روهای شما،چه پیش آمد شما را که از نصرت حسین دست برداشتید تا اینکه او را شهید کردید و اموال او را غارت کردید؟اف بر شما،آیا می‌دانید خون‌ طاهری را ریختید و کسی را کشتید که بهتر از همه جهانیان بود؟مادرهایتان به‌ عزایتان بنشینند که به زودی جزا خواهید شد به آتشی که خاموش شدنی ندارد. من تا زنده هستم بر برادرم می‌گریم و بعد از این،چشمانم به اشکی که چون سیل‌ جاری به صورت من متراکم می‌باشد خشک نخواهد شد.سپس بانگ بر اهل‌ کوفه زد،صدقه بر ما اهل بیت روانیست.ای اهل کوفه مردان شما مردان ما را می‌کشند و زنان شما بر ما گریه می‌کنند،فردای قیامت خداوند متعال میان ما و شما حکم خواهد فرمود.

 

ام کلثوم(س)

ام کلثوم بنت عبد الله بن جعفر الطیار دختر زینب است که به قاسم بن‌ محمد بن جعفر بنابی طالب تزویج کرد و از دیگر زنان کربلا بود.

 

فاطمه کبری(س)

فاطمه کبری بنت الحسین بن علی دختر امام حسین از زنان صاحب‌ جمال و زیبا و چهره‌اش مانند حضرت زهرا بود.شوهرش حسن مثنی فرزند امام حسن مجتبی بود که به اتفاق،در زمین کربلا حضور داشتند.

هنگامی که فاطمه بنت الحسین وارد کوفه گردید این خطبه را قرائت کرد: خاک بر دهان آن قاتل که افتخار می‌جوید علی را کشتیم و فرزندانش را اسیر گرفتیم.

 

فاطمه صغری(س)

فاطمه صغری بنت الحسین علی(س)فرزند دیگر امام حسین و دختری‌ کوچک بود که به سند تاریخ،چون حسین را شهید کردند و فاطمه از شهادت پدر آگاه شد به زاری و سوگواری پرداخت و به روایتی در ابلاغ قتل حسین کسی از آن غراب پیشی نگرفت.

 

ام البنین(س)

فاطمه بنت خرام ملقب به ام البنین مادر قمر بنی هاشم بود که اگرچه در زمین کربلا حاضر نبود،اما چهار جوان او در رکاب حسین شهید شدند. او از ناله‌ و گریه آرام نشد تا به جوار حق پیوست.هنگامی که به ام البنین تسلیت‌ می‌گفتند این ادبیات را انشاء کرد:ای زنان مدینه دیگر مرا ام البنین نخوانید و مادر شیران شکاری ندانید.اکنون برای من فرزندی نیست بر من خبر رسیده است‌ بر سر فرزندم عباس عمود آهن زدند و دستهایش را قطع کردند وای بر من چه بر سرم آمد و چه مصیبت به فرزندم رسید،اگر فرزندم عباس را دست می‌بود چه‌ کسی جرات داشت به نزدیک او بیاید.

 

لیلی بنت مسعود

لیلی بنت مسعود بانوی حرم امیر المؤمنین بود که پسرش عبد الله اصغر در رکاب سید الشهدا شهید شد.همسر وهب بن عبد الله نیز پس از شهادت‌ همسرش به دست غلام شمر به شهادت رسید.

 

همسر زهیر بن القین

همسر زهیر بن القین نیز در کربلا حضور داشت او کفنی را به غلام زهیر داد که برو آقای خود را کفن کن.غلام که به قتلگاه رسید و بدن حسین(ع)را برهنه‌ دید با خود گفت بدن آقای خود را کفن کنم و بدن حسین برهنه بماند؟هرگز چنین کاری نکنم.سپس آن کفن را بر حسین پوشانید و برای زهیر کفن دیگری‌تهیه کرد.

 

 نشریه: قرآن و حدیث » گلستان قرآن » اردیبهشت 1380 - شماره 60

جمعه 29/10/1391 - 1:55
اهل بیت

عبد الله بن سعد نقیل می‌گوید آغاز جنبش توابین از سال شصت و یکم‌ بود همان سال که امام حسین(ع)به شهادت رسید پیوسته مشغول جمع‌آوری سلاح‌ و وسائل جنگی بودند و به‌طور پنهانی شیعیان و دیگران را به خونخواهی‌ حسین(ع)فرا می‌خواندند مردم گروه‌گروه دعوتشان را می‌پذیرفتند تا وقت‌ مرگ یزید بن معاویه که در روز پنجشنبه چهاردهم ماه ربیع الاول سال 64،رخ‌ داد.

تا اینکه با مرگ ناگهانی یزید اوضاع و شرائط به نفع نهضت،تغییر سریع‌ یافت،وقتی یزید به هلاکت رسید امیر عراق عبید الله بن زیاد بود که در بصره‌ بود و نایب وی در کوفه‌"عمرو بن حریث مخزومی‌"بود،یاران سلیمان از شیعیان‌ پیش وی آمدند و گفتند:

"این جبار و ستمگر هلاک شد و اکنون کار به سستی است اگر خواهی‌ به عمرو بن حریث بتازیم وی را از قصر دار الاماره بیرونش کنیم و خونخواهی امام‌ حسین(ع)را اعلام نمائیم و قاتلان وی را دنبال کنیم.

و دعونا الناس الی اهل هذا البیت المستاثر علیهم المدفوعین عن حقهم‌"

و مردم را به این خاندان ستمدیده حق باخته دعوت نمائیم.

در این‌باره سخن بسیار گفتند،اما سلیمان بن صرد این کار را صلاح‌ نهضت ندانست و به آنها گفت آرام باشید و شتاب مکنید،من در آنچه می‌گوئید نگریسته‌ام و دیده‌ام که قاتلان حضرت حسین(ع)بزرگان کوفه‌اند که خون‌ حسین(ع)را از آنها باید خواست،و چون آنها قصد شما را بدانند،به مخالفت‌ شما برمی‌خیزند پیروان خویش را نیز در نظر گرفته‌ام و می‌دانم اگر قیام کنند قادر به سرکوبی آنها نخواهند بود.

(4)-تبصرکانی قد اتیتک معلما-الا ابلغ الهادی احش هزیم...کامل ابن اثیر ج 3 ص 334-طبری ج 4 جزء 7 ص 50

(5)-هاشم معروف الحسنی،الانتفاضات الشیعه عبر التاریخ ص 434 طبع قمدر این مرحله هیچ چیزی جز فاجعه و یا حتی نابودی کامل شیعیان را در بر نخواهد داشت و هدف اصلی که انتقام خون امام حسین(ع)است از بین‌ خواهد رفت به جای این کار دعوتگران خویش را در شهر روان کنید،و شیعه و غیر شیعه را به این مقصود دعوت کنند که امیدوارم اکنون که آن جبار به هلاکت‌ رسیده مردم دعوت شما را آسانتر از گذشته بپذیرند"6

 

تشدید مبارزات تبلیغاتی

بدین‌ترتیب رهبر نهضت بجای قیام مسلحانه در آن شرایط به تشدید مبارزات تبلیغاتی توصیه کرد و تا آن موقع که فعالیت توابین در پنهانی بود،با مبارزه شدید تبلیغاتی در مقیاس وسیع،آشکار شد گروهی از آنها به دعوت مردم‌ پرداختند و این‌بار دعوت آنها بیشتر مورد استقبال قرار گرفت و تعدادشان به‌ چندین برابر رسید.

ابو مخنف از یکی از مامورین عضوگیری،به نام عبد الله المری از طریق یکی‌ از مردم‌"مزینه‌"روایت می‌کند که مرد مزینانی می‌گوید:

"در این امت هیچکس را در سخنوری و وعظ،بلیغ‌تر از عبید الله بن‌ عبد الله مری ندیدم وی در ایام سلیمان بن صرد از دعوتگران شهر بود و چون‌ گروهی از مردم دور او جمع می‌شدند حمد خدا آغاز می‌کرد و ثنای او می‌گفت‌ و صلوات و درود بر پیامبر خدا می‌فرستاد آنگاه می‌گفت:

"خداوند محمد(ص)را از میان تمام مخلوقاتش به نبوت برگزید و همه‌ فضیلت،خاص او کرد و شما را به پیروی وی عزت بخشید و به ایمان حرمت داد و شما را به وسیله او از خونریزی محفوظ داشت و راههای ناامنتان امن کرد شما در لبه گودال آتش بودید و خداوند شما را از آن برهانید بدینسان خداوند آیات‌ خویش را برای شما آشکار ساخت تا شاید شما هدایت شوید.7

(6)-طبری ج 4 جزء 7 ص 2-51-ابن اثیر کامل ج 3 ص 334

(7)-

و کنتم علی شفا حفرة من النار فانقذکم منها کذلک یبین الله لکم آیاته‌ لعلکم تهتدون‌"

(سوره آل عمران/103)مگر پروردگار را میان متقدمان و متاخران مخلقی هست که حق وی بر این‌ امت از پیامبر بزرگتر باشد؟مگر باقی‌مانده هیچیک از پیامبران و رسولان دیگر، بیشتر از باقی‌مانده پیامبر،بر این امت حق دارد؟نه به خدا نبوده و نخواهد بود این نیک‌مردان!مگر جنایتی را که نسبت به پسر دختر پیامبرتان مرتکب شدند ندیدید و نشنیدید؟مگر ندیدید که این قوم حرمت وی را شکستند بی‌پناه به‌ چنگش آوردند،به خونش آغشته و در خاکش کشیدند،از پروردگار غافل شدند و حق قرابت پیغمبر را رعایت نکردند،وی را هدف تیرها قرار دادند؟

"فالله عینا من رای مثله و لله حسین بن علی ماذا نمادروا به ذا صدق‌ و صبرو ذا امانة و نجدة و حزم ابن اول المسلمین اسلاما و ابن بنت رسول رب‌ العالمین‌"

به خدا چشمی چون او ندیده،چه بزرگ‌مردی بود حسین بن علی(ع)که‌ با وی نامردی کردند صداقت‌پیشه بود و صبور و امین و جوانمرد و کاردان،پس‌ نخستین کسی که اسلام آورد دخترزاده پیامبر خدای جهانیان مدافعانش کم بودند و دشمنان در اطرافش بسیار،دشمنش او را کشت و دوستش از یارانش بازماند وای‌ بر قاتل و ننگ بر دوست غافل،خداوند برای قاتل وی حجتی ننهاده و دوست‌ غافل وی را معذور نمی‌دارد مگر صمیمانه به پیشگاه خداوند توبه کند و با قاتلان‌ بجنگد و با ستمگران به مبارزه برخیزد شاید خداوند توبه را بپذیرد و خطا را ببخشد.

"انا ندعوکم الی کتاب الله و سنة نبیه و الطلب بدماء اهل بیته و الی‌ جهاد المحلین و المارقین فان قتلنا فما عند الله خیر للابرار و ان ظهرنا رددنا هذا الامر الی اهل بیته نبینا".

ما شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر و خونخواهی خاندان وی و جها با منحرفان و ستمگران دعوت می‌کنیم که اگر کشته شویم آنچه خداوند در جهان‌ آخرت برای پاکان فراهم آورده،بهتر است و اگر پیروز شدیم حکومت و رهبری‌ جامعه را به اهل بیت پیامبرمان باز می‌گردانیم‌"8 راوی خبر،می‌گوید المری هر روز این سخنان را برای ما تکرار می‌کرد

(8)-طبری ج 4 جزء 7 ص 52-ابن مسکویه،تجارب الامم ج 2 ص 97چندان‌که غالب ما آن را حفظ کرده بودیم.

پس از به هلاکت رسیدن یزید،مرم کوفه-(غیر از پیروان سلیمان بن‌ صرد)شورش کردند و به عمرو بن حریث حاکم کوفه یورش بردند و از قصر بیرونش‌ نمودند و با عبد الله بن زبیر در حجاز که مدعی خلافت بود،بیعت کردند.

یاران سلیمان بن صرد همچنان پیروان خویش و دیگران را دعوت می‌کردند.

اوضاع کوفه برای کسب پیروزی از هر زمان دیگر مساعدتر شده بود رهبر نهضت شروع به تهیه آخرین تدارکات برای اجرای نقشه از پیش تهیه شده بود و وی به رهبرای شیعیان مدائن و بصره نامه‌هائی نوشت و از آنان دعوت کرد تا برای انتقام خون پاک امام حسین(ع)آماده قیام شوند و حق را که از مسیر خود منحرف شده به جای خود برگردانند وی از آنان خواست در نخلیه،خارج کوفه‌ در اول ماه ربیع الاخر سال بعد 65 همدیگر را دیدار کنند ظاهرا تا آن موقع با سلیمان 16000 نفر از کوفیان بیعت کرده بودند.9

چون شش ماه از هلاکت یزید سپری شد،روز جمعه نیمه ماه رمضان مختار بن‌ ابی عبیده ثقفی به کوفه آمد و هشت روز مانده به آخر رمضان هم عبد الله بن‌ یزید انصاری به امارت و ابراهیم بن محمد بن طلحه به جمع‌آوری خراج از طرف‌ ابن زبیر به کوفه آمدند.

مختار هشت روز پیش از عبد الله بن یزید و ابراهیم بن محمد به کوفه‌ رسید وقتی وارد کوفه شد که سران و بزرگان کوفه به دور سلیمان بن صرد جمع‌ شده بودند و مختار را با وی برابر نمی‌دانستند و چون شیعیان را به خویشتن دعوت‌ می‌کرد و از خونخواهی حسین(ع)سخن می‌گفت شیعیان به او می‌گفتند"هذا سلیمان بن صرد شیخ الشیعه قد انقاد و اله و اجتمعوا علیه‌"(اینک سلیمان بن‌ صرد شیخ شیعه که مطیع وی شده‌اند و دورش را گرفته‌اند"

مختار آنقدر به شیعیان پرداخت که گروهی از آنها به او متمایل شدند و او را محترم شمردند و سخنش را پذیرفتند و منتظر کارش گشتند اما بیشتر شیعیان با سلیمان بن صرد بودند و سلیمان برای مختار ناراحت‌کننده‌ترین خلق خدای‌ بود،مختار به یارانش می‌گفت‌"می‌دانید،این سلیمان بن صرد-چه می‌خواهد؟ (9)-محمد باقر مجلسی،بحار الانوار،ج 45 ص 458،چاپ جدیدفقط می‌خواهد قیام کند و خودش را به کشتن دهد،شما را نیز به کشتن دهد که‌ از کار جنگ بصیرت و اطلاع ندارد"10

مختار خود،یکی از پیروان اهل بیت بود و هدفی همانند هدف توابین‌ داشت ولی در این نکته که وی می‌خواست به قدرت سیاسی برسد با آنها اختلاف‌ نظر داشت مختار هرچه کوشید تا توابین را متقاعد سازد که از اقدام عجولانه‌ خودداری کنند و برای کسب پیروزی به او بپیوندند،توابین از این امر امتناع‌ کردند زیرا به سلیمان بیشتر از مختار اعتماد داشتند.

ادامه دارد

(10)-ترجمه تاریخ طبری،ابو لقاسم پاینده ج 7 ص 3191

مرحوم محدث قمی شرح‌حال توابین و خروج مختار را در کتاب نفس المهموم‌ از کامل ابن اثیر آورده است و مترجم کتاب مرحوم شعرانی گفته است چون کتاب‌ کامل اقتباس از طبری است و عبارت فصیح‌تر و معانی آن کامل‌تر است لذا در ترجمه خاتمه مجور شدیم از تاریخ طبری آن را تکمیل کنیم.ترجمه نفس المهموم‌ مرحوم شعرانی ص 327

بقیه در صفحه(42)

 

عصر بگذشت و نیامد خبری‌ شب یلداست نیامد سحری‌ کی کند شمع رخت جلوه‌گری‌ تا چو پروانه کنم جان سپری؟! ذاکر مهدی موعود منم‌ ساجد حضرت معبود منم‌ خادمم بر درت ای رهبر دین‌ تشنه وصل تو گشتم به یقین‌ چشم خونبار مرا کن نظری‌ بالله ای یار به کویم گذری‌ ای دلا رام،تجلائی کن‌ بر ستم‌پیشه تو غوغائی کن‌ بهره‌ای ای گر نبرم از رویت، جان معطر نکنم از بویت، همچو مجنون به بیابان شیدا سیر از زندگی این دنیا احمد از یاد تو دل زنده بود چاکران تو به دل بنده بود

(1)-اشاره به جمله‌ای از نهج البلاغه

یعطف الرای علی القرآن بعد ما عطفوا القرآن علی الرای

(2)-اشاره به دو آیه

هذه امتکم امة و احدة و انا ربکم فاعبدون یا فاتقون
 
 نشریه: فلسفه، کلام و عرفان » درسهایی از مکتب اسلام » آذر 1368، سال 29 - شماره 8
جمعه 29/10/1391 - 1:53
اهل بیت

 همینکه سلیمان بن مرد،رهبری نهضت توابین را به عهده گرفت،به‌ رهبران شیعه در دو شهر دیگر-بصره و مدائن-نیز نامه نوشت و آنان را به‌ خونخواهی حضرت سید الشهداء تشویق و تحریک نمود رهبر شیعیان مدائن،سعد تن حذیفه یمانی بود،سلیمان نامه را به نام وی فرستاد.

طبری از شخصی به نام‌"حصین بن یزید"نقل می‌کند که وی می‌گوید نامه‌ای را که سلیمان بن صرد به هنگام قوم،به سعد بن حذیفه نوشته‌ بود،در مدائن به دست آوردم و از خواندن آن در شگفت شدم و آن را به‌ خاطر سپرده و فراموش نکرده‌ام و به او چنین نوشته بود:

 

نامه‌ای ابن صرد به سعد بن حذیفه

به نام خدای رحمان و رحیم

"از سلیمان بن صرد به سعد بن حذیفه و مومنانی که پیش اویند،سلام بر شما،اما بعد،دنیا خانه‌ای است که خوبیهای آن رفته و بدیهای آن مانده است‌ با خردمندان ناسازگاری می‌کند و بندگان نیک خدای از آن آهنگ رحیل کرده‌اندو اندک دنیای فانی را،به عوض ثواب بسیار و باقی خدای،فروخته‌اند.

دوستان خدای،برادران شما،و شیعیان خاندان پیغمبرتان در کار خویش و این بلیه که در مورد پسر دختر پیغمبرتان رخ داد،فکر کرده‌اند که وی را خواندند و او اجابت کرد،اما دعوت کرده و اجابت نیافت خواست برگردد، نگذاشتند،امان خواست ندادند،کسان را رها کرد،اما رهایش نکردند،و بر او تاختند و خونش را بریختند،آنگاه به ستم و تعدی و جهالت،جامه‌اش را برگرفتند و برهنه‌اش کردند خداوند بینای اعمال آنهاست و سرانجامشان به سوی‌ او است

"و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون‌"

1زود باش کسانی که ستم‌ کرده‌اند بدانند که کجا بازگشت می‌کنند).

"و چون برادرانتان بیندیشیدند و در عواقب کار تامل کردند،دانستند که به گناه بزرگی مرتکب شده‌اند که از یاری امام پاک و پاکیزه باز مانده‌اند، و او را به دشمن تسلیم کرده و کمکش نکرده‌اند،گناهی که رهائی و توبه از آن‌ جز با کشتن قاتلان وی یا کشته شدن خودشان و جانبازیشان میس نیست،برادرانتان‌ کوشیده‌اند،شما نیز بکوشید و آماده شوید.برای برادرانتان وقتی و محلی را جهت ملاقات معین کرده‌ایم وقت،اول ماه ربیع الاخر سال 65 است و محل‌ همدلان ما بوده‌اید به این کار که خدا برای برادرانتان خواسته و چنان‌ می‌نمایند که می‌خواهند به وسیله آن توبه کنند،دعوت کنیم که شما شایسته‌اید که فضیلت بجوئید و ثواب بخواهید و از گناه به پیشگاه پروردگارتان توبه کنید اگرچه در این کار قطع گردنها و کشته شدن اولاد و مصادره اموال باشد،کسانی که‌ در"مرج عذراء"کشته شدند-یعنی حجر و یاران وی-از اینکه اکنون زنده‌ نیستند،زیان نکرده‌اند شهیدانند که پیش پروردگارشان روزی می‌خورند با صبر و جانبازی به پیشگاه خدا رفتند که ثواب صابران به ایشان داد و یارانتان که دست‌ بسته کشته شدند و اعضایشان بریده شد و ستم دیدند ولی زیان ندیده‌اند که‌ اکنون زنده نیستند و به گناهان شما مبتلا نیستند،خدا برایشان انتخاب کرد و به پیشگاه پروردگارشان رفتند و ان شاء الله که پیش خدا ماجورند.

(1)-سوره شعرا آیه آخرخدایتان رحمت کند و در سختی و جنگ صبر کنید و هرچه زودتر به‌ پیشگاه خدا توبه نمائید،که شما در خور آنید که هرکس از یارانتان به طلب‌ پاداش خدای،بر بلیه‌ای صبر کرده شما نیز به طلب ثواب همانند آن صبر کنید پرهیزکاری بهترنی توشه این جهان است و هرچه جز آن فنا می‌شود که‌ باید از آن چشم بپوشید،طالب خانه عافیت باشید و با پیکار دشمن خدا و دشمن‌ خودتان و دشمن خاندان پیامبرتان،تا با توجه به شوق به پیشگاه خدا روید، خدا ما و شما را زندگی نیکو دهد و ما و شما را از جهنم برهاندد و چنان کند که‌ مرگتان کشته شدن باشد به دست کسانی که بیش از همه پیش خدا منفورند و بیشتر از همگان با وی دشمنند که او هرچه بخواهد می‌تواند و برای دوستان خویش‌ کارسازیها کند سلام بر شما باد2

 

پاسخ سعد بن حذیفه

ابن صرد این نامه را نوشت و به وسیله عبد الله بن مالک طائی برای‌ سعد ابن حذیفه فرستاد،سعد نامه وی را برای شیعیان مدائن بخواند جمعی از مردم کوفه بودند که در مدائن ساکن شده بودند و هنگام گرفتن حقوق و مقرری‌ به کوفه می‌آمدند و حق خویش را می‌گرفتند و به محل سکونت خود در مدائن‌ باز می‌گشتند سعد،نامه سلیمان بن صرد را برای آنها خواند،آنگاه خدا را حمد و ثنا کرد و سپس گفت:

"اما بعد،شما هماهنگ و هم‌هدف بودید و قصد یاری حسین و پیکار دشمن وی را داشتید و ناگهان از کشته شدن وی باخبر شدید خدایتان بر حسن‌ نیت و قصد یاری وی،پاداش نیک می‌دهد اینک برادرانتان کس فرستاده‌اند و از شما یاری می‌طلبند و کمک می‌خواهند،سوی حق و سوی کاری که به سبب آن‌ به نزد خدای بهترین پاداش و نصیب خواهید داشت دعوتتان می‌کنند،رای‌ شما چیست و در این‌باره چه می‌گوئید؟

شیعیان مدائن به اتفاق گفتند اجابتشان می‌کنیم و همراه آنها پیکار کنیم‌ (2)-طبری ج 4 جزء 7/50-49-ابن اثیر،کامل ج 3/4/333و راینا فی ذلک مثل رایهم‌"رای ما در این باب همانند آنهاست،آنگاه عبد الله‌ بن حنظل طائی به پا خاست و گفت ما دعوت برادران خویش را می‌پذیریم و رای ما نیز همانند رای آنهاست مرا با سواران سوی آنها فرستاد.

سعد گفت:آرام باش و عجله مکن،برای مقابله دشمن آماده شوید،آنگاه باهم می‌رویم‌ سعد بن حذیفه،همینکه آمادگی پیروان خود را دید،پاسخ نامه سلیمان بن‌ صرد را نوشت و توسط عبد الله بن مالک طائی به کوفه فرستاد.

متن نامه سعد بن حذیفه بدین‌شرح است:

بنام خدای رحمان و رحیم

به سلیمان بن صرد،از سعد بن حذیفه و مومنانی که پیش اویند.

اما بعد،نامه ترا خواندیم و بدانستیم که ما را به کاری که یاران تو بر آن‌ اتفاق دارند،دعوت کرده‌ای حقا که راه خویش را یافته‌ای و طریق رشاد پیش‌ گرفته‌ای،ما نیز می‌کوشیم و آماده می‌شویم و زین و لگام می‌زنیم و در انتظار فرمان می‌نشینیم و گوش به دعوت داریم و چون بانگ آید بیاییم و منحرف‌ نشویم ان شاء الله و السلام‌"3

چون سلیمان بن صرد نامه وی را دریافت،برای یاران خویش نیز خواند که‌ از آن هم خوشحال شدند.

سلیمان یک نسخه از نامه‌ای را که برای سعد بن حذیفه نوشته بود،برای‌ "مثنی بن مخربه عبدی‌"نوشت و آن را وسیله ظبیان بن عماره تمیمی‌"به‌ بصره فرستاد مثنی پس از مشورت با یاران خود در پاسخ نامه نوشت:

"نامه ترا خواندم و به یارانت دادم که آنها هم خواندند و رای ترا پسندیدند و اجابت کردند و ان شاء الله در وقتی که تعیین کرده‌ای و در محلی که‌ گفته‌ای پیش تو می‌آئیم و سلام بر تو باد و نامه را با نوشتن چند بیت شعر پایان داد4از گفتار مورخان چنین برمی‌آید که مکاتبه‌ای ابن صرد با رهبر شیعیان‌ (3)-طبری ج 4 جزء 7/49-48-کامل ابن اثیر ج 3 ترجمه تاریخ‌ طبری ج 7 ص 8-187مدائن و بصره در همان سال آغاز جنبش صورت گرفته است ولی با توجه به لحن‌ خود نامه که در آن تاریخ خروج اول ماه ربیع الاخر سال 65 تعیین شده است و قرائن دیگر به احتمال قوی این نامه زمانی نوشته شده است که توابین مبارزه علنی‌ خود را پس از مرگ یزید آغاز کرده بودند و آن از سال 64 به بعد بود5

 نشریه: فلسفه، کلام و عرفان » درسهایی از مکتب اسلام » آذر 1368، سال 29 - شماره 8

 

جمعه 29/10/1391 - 1:52
اهل بیت
ما، در رهِ عشق، نقض پیمان نکنیم گرجان طلبد دریغ از جان نکنیم
دنیا اگر از یزید لبریز شود ما، پشت به سالار شهیدان نکنیم

بهار سال 1382 با سیدحسن حسینی رفتیم به بابلسر تا شاید در هوای اردیبهشت در کنار ساحل، اندکی از دغدغه‌هایش را به نسیم دریا بسپارد. عجب عشقی به مولا علی(ع) داشت و همیشه نگران بود که مبادا احترام «یاعلی» در ذهن بازوها شکسته شود، نسیم که از ساحل می‌وزید زمزمه کرد:

 چند روزی که آنجا بودیم از او خواستم برای فصلنامه چیزی عاشورایی بنویسد، سردبیر (دکتر خواجه‌سروی) نیز در گفتگویی تلفنی از او خواسته بود. سال 81 نیز برایمان دو مجلس تعزیه نوشت که می‌توانستی آن را به تصویر بکشی؛ در واقع دو تصویر نامه:

* تصویرنامه‌ی مجلس شهادت حضرت عباس(ع)

* تصویرنامه‌ی مجلس اتمام حجت امام به اشقیاء و شهادت حُرّ

این دو، در شماره 16 فصلنامه، ویژه‌نامه‌ی سال عزت و افتخار حسینی چاپ شد اهل اینکه برای روزنامه‌ها و مجلات مطلب بنویسد نبود. یکی دو شماره‌ی فصلنامه را که نشانش دادم و دید که مربوط به دفتر نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاههاست و ارادت بی‌شائبه‌ای که به رهبر ادیب و فرزانه و ادب‌پرور داشت، حاضر شد برای مناسبتهای عاشورایی مطلب اختصاصی جهت چاپ در فصلنامه بنویسد و فقط عاشورایی؛ که در غزلی سروده بود:

از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند سخت دلبسته‌ی این ایل و تبارم چه کنم؟

به هر حال شب چهارشنبه سوم اردیبهشت 82 مصادف با شب اربعین شهادت سالار شهیدان بود. از او خواستم بهاریه‌ای عاشورایی بنویسد؛ بویژه که شب اربعین است. گفت: نذر دارم، به کرم مولا، صبح می‌نویسم. هوا سرد بود و صاحب خانه برایمان کرسی گذاشته بود چند لحظه استراحت کرد و بلند شد و گفت خوابم نمی‌برد و می‌نویسم. سپیده که سرزد قلم را گذاشت و گفت: تمام شد نذرم را ادا کردم و عنوانش شد «هفت منزل تا بهارِ کربلا».

 نماز را که خواندیم چیزی از کتابِ گنجشک و جبرئیل او (که اشعار عاشورایی است) در ذهنم بود؛ گفتم سید حسن با وجودی که هوا سرد است:

عطش

چه بی رحمانه آتش می‌بارد

باید چراغ را خاموش کرد

تا چهره‌ی مردانگی

روشن شود.

حال چراغ را خاموش کن تا قدری بخوابیم. و او شعرش را حفظ بود و خواند:

در ظهر موعود

پاییز گل کرد

و یک باغ ارغوان درو شد....

**

شاید کتاب طلسم سنگ از همین‌جا شکل گرفت؛ از همین هفت منزل و دو تعزیه و چند عاشورایی دیگر. از طلسم‌سنگ اینگونه سخن رفت که فرهنگ بهارنامه‌ی کربلائیان سرشار است از تعابیری که به شکست طلسم سنگ اشاره دارد. گرفتار شدن در طلسم سنگِ تعلقهای دنیوی، پیش درآمد تن دادن به ننگ و بوسه‌زدن بر تیغه‌های تسلیم است.

سید حسن نذرش را ادا کرد و آنگاه در فروردین 83 به باغ بهشت پرکشید. مقام معظم رهبری در پیام تسلیت خویش فرموده بودند کهمشاهده‌ی فرآورده‌های ذهن خلّاق او همواره برای این جانب «اعجاب‌آور و تحسین‌برانگیز بود.»

**

حال آنچه پیش‌روی دارید نسخه‌ی اصلی «هفت منزل تا بهار کربلا» است که سید حسن حسینی در اواخر بهار 82 آن را از نظر گذراند و ویرایش نمود و اینک به مناسبت دومین سالگرد فقدان این شاعر انقلاب و چهره‌ی ماندگار، چاپ می‌گردد. روانش شاد.

 

 نویسنده: فیض،مصطفی

نشریه: علوم انسانی » دانشگاه اسلامی » بهار و تابستان 1384 - شماره 25 و 26
قلب من با قلب دریا همسرایی می‌کند یاد از آن دریای ژرف ماورایی می‌کند
اینک این قلب من و ذکر رسای یا علی غرّش بی‌وقفه‌ی امواج، در دریا«علی»    
جمعه 29/10/1391 - 1:48
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته