شخصی از شخصی پرسید: می دانی جنگ چگونه اتفاق می افتد؟
شخص بلافاصله كشیده ای محكم در گوش آن مرد می زند و می گوید: اینطوری!
پسری به پدرش گفت:« پدرجان! یادتان هست كه می گفتید اولین دفعه كه ماشین پدرتان را سوار شدید، ماشین را درب و داغان برگرداندید خانه؟» پدر: «بله پسرم!» پسر: «باز هم یادتان هست كه همیشه می گویید تاریخ تكرار می شود؟» پدر:« بله پسرم!» پسر: «خب، امروز بار دیگر تاریخ تكرار شد.»
طرف در اتاقش نشسته بود كه مگسی مزاحم استراحتش می شود، مگس را می گیرد و یك بالش را می كند. مگس كمی می پرد دوباره مگس را می گیرد و بال دیگرش را هم می كند. او می گوید: بپر ولی مگس نمی پرد.
به خود می گوید: به تجربه ثابت شده است اگر دو بال مگس را بكنید گوش او كر می شود!
اتوبوس سرچهار راه رسید. پیرمردی از مسافرها، عصایش را روی پشت شاگرد راننده گذاشت و گفت:« این جا چهار راه سعدی است؟» شاگرد راننده گفت:« نخیر، این جا ستون فقرات بنده است.»
آن روزها دروازه شهادت داشتیم و حالا معبری تنگ ، برای شهید شدن هنوز هم فرصت هست ، دل را باید صاف کرد. (مقام معظم رهبری)
خونه خدا تنها خونه ای است که کلیدش رو همه دارند فقط کافیه چشمات رو ببندی و کلید رو بچرخونی چشمات رو که باز کردی و هر جایی رو که دیدی همون جا خونه خداست
عصر یک جمعه دلگیر دلم گفت بگویم، بنویسم: که چرا عشق به انسان نرسیدست؟ چرا آب به گلدان نرسیدست و هنوزم که هنوز است غم عشق به پایان نرسیدست... تو کجایی گل نرگس...
الهى ! ذوق مناجات کجا و شوق کرامات کجا. الهى ! علمم موجب ازدیاد جهلم شد یا علم محض یا نور مطلق بر جهلم بیفزا . الهى ! اثر و صنع توام ، چگونه به خود نبالم . الهى ! هر چه بیشتر دانستم نادانتر شدم بر نادانیم بیفزا . الهى ! کلمات و کلامت که اینقدر شیرین و دلنشیناند خودت چونى ؟! الهى ! اگر از من پرسند کیستى چه گویم ؟ الهى ! از کودکان چیزها آموختم ، لا جرم کودکى پیش گرفتم .
برگرفته از الهی نامه استاد حسن زاده آملی