• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1025
تعداد نظرات : 397
زمان آخرین مطلب : 4061روز قبل
خواستگاری و نامزدی

"زندگى زیباست زیرا...!"

 

 

 

زندگى احساس است!

 

زندگى شادكامى است!

زندگى خوشحالى كردن است!

 

زندگى عاشق بودن است!

زندگى نگهدارى است!

 

زندگى ایمان است!

زندگى آزادى است!

 

زندگى صلح و آرامش است!

زندگى خلقت است!

 

زندگى خیال پردازى است!

 

زندگى هنر است!

 

زندگى یك رؤیا است!

 

زندگى افسانه پرى است!

 

زندگى یك راز است!

 

زندگى دلشاد كردن است!

 

زندگى شكوه و جلال است!

 

زندگى طبیعت است!

 

این طور نیست؟!

 

 

يکشنبه 18/11/1388 - 23:52
دانستنی های علمی

داف چیست؟

داف یك حرفه زنانه است كه چند سالی است در ایران باب شده. برای داف شدن شما نیازی به تحصیلات عالی دانشگاهی ندارید. یك فوق دیپلم یا یك لیسانس كفایت می كند. احتمال اینكه شما با تحصیلات بالاتر از لیسانس داف شوید بشدت سقوط كرده و شیوعش در میان دانشجویان دكترا و پست داك نزدیك به صفر است. برای داف شدن شما باید زیاد فكر نكنید، اگر از شما پرسیدند مثلا اكبر گنجی كیست یا فرق سازمان ملل با یا شورای امنیت چیست مثل گوسفند نگاه كنید. آخرین كتابی كه خوانده اید ماكزیمم ترجمه گیتی خوشدل باشد. هفته ای دوبار كافی شاپ بروید، دوبار دانشگاه، دوبار رستوران، دو پارتی، دوبار كارواش ماشین و دوبار آرایشگاه.سالی دوبار موبایلتان را عوض كنید، دوبار دوست پسرتان را عوض كنید، دوبار با پدر و مادرتان قهر كنید. و هرگز به آینده خودتان و كشور خودتان فكر نكنید،و هر كس هم كه از این لوس بازی ها در آورد به او نگاه عاقل اندرسفیه بیاندازید. و از همه مهمتر هرگز كار نكنید. پدر ومادرتان چشمشان چهارتا شما را پس انداخته اند حالا هم باید خرجتان را بدهند.
سعی کنید زیاد خواستگار داشته باشید مخصوصا از کشورهای ترجیحا اروپایی.
ظاهر مهمترین چیز در داف شدن هست
از دست بند ها گردند بند ها انگشتر هایی که جدیدا در بازار زیاد شده زیاد استفاده کنید.مهم نیست طلا و ... نیستند. اما بقیه این تصور را خواهند کرد
از پوشیدن لباس های ساده جدا خوداری کنید واگر از پارچه های با طرح گل من گلی استفاده کنید بهتر است
خندیدن زیاد با صدای بلند تاثیر زیادی در این امر داره
حتما دوستان خودتون رو افزایش بدید حتی اگر اینکه با هم هیچ رابطه ای ندارید ادعای صمیمی بودن کنید
از دیگر مشخصات داف شدن یكی هم اینست كه آمار تفریحگاه های آنتالیا و دوبی را بهتر از نام چهارتا از اماكن تاریخی و فرهنگی ایران بدانید. همچنین اگر به یك داف بگویید من از شجریان خوشم میاد مسلمن ابروهایش درهم میرود ولی اگر بگویید از این رپرها گوش میدهم فوری گل از گلش میشكفد انگار كه با استیو مك كویین روبرو شده.
از موسیقی حتی اگر چیزی هم نمی دانید یک ساز داشته باشید
دیگراینكه داف ها معمولا به چند كلاس زبان می روند، فرانسه، آلمانی، انگلیسی ولی بیش از یكی دوجمله از هیچ كدام بلد نیستند. داف ها به سفر داخلی غیر از شمال و كیش علاقه ندارند و معمولا دوبی را ترجیح می دهند
بخواهید که به سفرهای خارج بروید. حتی اگرهیچ وقت نشد
نسخه مردانه اش یك چیزی در همین مایه هاست. به اضافه موی سیخ سیخی و باربند اسكی روی سقف ماشین و رینگ اسپرت و سیستم , شاید هم بشه كاف یا پاف

خلاصه


داف
یه اسلنگ
جا افتاده بین جوونا
با معنی هم هست شاید
شنیدم ریشه اش عبریه یعنی دختر ولی خوب اسلنگش اینجا معانی دیگه داره
وقتی میخوای شوخی کنی ممکنه یه پسر از دوستش بپرسه: داف ماف چه خبر
اون موقع احتمالا منظور بدی نداره شاید یعنی کلا از زندگی عشقیت چه خبر
یه وقتیم به رفیقش اشاره میکنی دافا رو
احتملا داری چند تا دخترو نشونش میده که شاید خوشگل باشن ولی خوب چیزی هم از اونا نمیدونه
شاید واقعا داف نباشن
یعنی چی داف نباشن؟
یعنی یه چیزی بیش از داف باشن
یعنی یه مغزی هم تو کله اشون باشه
یعنی قابل معاشرت هم باشن
یعنی یه آدمی باشن نه فقط یه داف
چون وقتی فلانی رو که میشناسه میگن دافه یعنی دارن به ریخت و قیافش اشاره میکنن و به جنسیتش
و همین و بس
شاید منظورش اینه که خبر بیشتری نیست
والا مثلا ممکن بود بگه نقاش خوبیه
باهوشه
خوش فکره
یا هزار تا چیز دیگه
ولی دافه
با یه سری اصطلاحات دیگه همراهش
یا افتخارات همراهش
پیچوندن
ترکوندن
واینا
خوب تا اینجا هم اومدیم
ولی من یه جای کار کم میارم
اونی که حال میکنه داف باشه
اونی که میخواد از دوستش تعریف کنه بهش میگه جون خیلی دافی
خوب اونوقت خودت چکار کردی در به دست آوردن این افتخار؟
بعد این دافه چون اعتقاد داره پسرا
یا همون زوخیا خیلی دودرن پس باید پیچوندشون
خلاصه زندگی تو همین آشغالا میگذره
ولی من فکر میکنم همه پسرا دودره نباشن لزوما
همه دخترا هم داف نیستن
آره
اینجوریه که اینجوری میشه

يکشنبه 18/11/1388 - 23:52
ادبی هنری

شعر زیبا حمید مصدق و جواب فروغ فرخزاد به او


" حمید مصدق خرداد 1343"
 

*تو به من خندیدی و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلود به من كرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاك

و تو رفتی و هنوز،

سالهاست كه در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تكرار كنان می دهد آزارم

و من اندیشه كنان غرق در این پندارم

كه چرا باغچه كوچك ما سیب نداشت

" جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق"


من به تو خندیدم

چون كه می دانستم

تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی

پدرم از پی تو تند دوید

و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه

پدر پیر من است

من به تو خندیدم

تا كه با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو لیك لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاك

دل من گفت: برو

چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را

و من رفتم و هنوز سالهاست كه در ذهن من آرام آرام

حیرت و بغض تو تكرار كنان

می دهد آزارم

و من اندیشه كنان غرق در این پندارم

كه چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

 

يکشنبه 18/11/1388 - 23:50
خواستگاری و نامزدی

"نمى توانم"

 

 

كلاس چهارم "دونا" هم مثل هر كلاس چهارم دیگری به نظر می رسید كه در گذشته دیده بودم .بچه ها روی شش نیمكت پنج نفره می نشستند و میز معلم هم رو به روی آن ها بود. از بسیاری از جنبه ها این كلاس هم شبیه همه كلاس های ابتدایی بود، با این همه روزی كه من برای اولین بار وارد كلاس شدم احساس كردم در جو آن، هیجانی لطیف نهفته است.

"
دونا" معلم مدرسه ابتدایی شهر كوچكی در میشیگان، تنها دو سال تا بازنشستگی فرصت داشت. در ضمن به عنوان عضو داوطلب در برنامه "بهبود و پیشرفت آموزش استان" كه من آن را سازماندهی كرده بودم، شركت داشت. من هم به عنوان بازرس در كلاس ها شركت می كردم و سعی داشتم در امر آموزش تسهیلاتی را فراهم آورم.

آن روز به كلاس "دونا" رفتم و روی نیمكت ته كلاس نشستم. شاگردان سخت مشغول پركردن اوراقی بودند. به شاگرد ده ساله كنار دستم نگاه كردم و دیدم ورقه اش را با جملاتی كه همه با "نمی توانم" شروع شده اند پر كرده است.

"
من نمی توانم درست به توپ فوتبال لگد بزنم."

"
من نمی توانم عددهای بیش تر از سه رقم را تقسیم كنم."

"
من نمی توانم كاری كنم كه دبی مرا دوست داشته باشد."

نصف ورقه را پر كرده بود و هنوز هم با اراده و سماجت عجیبی به این كار ادامه می داد.

از جا بلند شدم و روی كاغذهای همه شاگردان نگاهی انداختم.
همه كاغذها پر از "نمی توانم" ها بود.

كنجكاویم سخت تحریك شده بود. تصمیم گرفتم نگاهی به ورقه معلم بیندازم. دیدم كه او نیز سخت مشغول نوشتن "نمی توانم " است.

"
من نمی توانم مادر "جان" را وادار كنم به جلسه معلم ها بیاید."

"
من نمی توانم دخترم را وادار كنم ماشین را بنزین بزند."

"
من نمی توانم آلن را وادار كنم به جای مشت از حرف استفاده كند."

سر در نمی آوردم كه این شاگردها و معلمشان چرا به جای استفاده از جملات مثبت به جملات منفی روی آورده اند. سعی كردم آرام بنشینم و ببینم عاقبت كار به كجا می كشد.

شاگردان ده دقیقه دیگر هم نوشتند. خیلی ها یك صفحه را پر كرده بودند و می خواستند سراغ صفحه جدیدی بروند. معلم گفت:
-
همان یك صفحه كافی است. صفحه دیگر را شروع نكنید.

بعد از بچه ها خواست كه كاغذهایشان را تا كنند و یكی یكی نزد او بروند.

روی میز معلم یك جعبه خالی كفش بود. بچه ها كاغذ هایشان را داخل جعبه انداختند. وقتی همه كاغذها جمع شدند، "دونا" در جعبه را بست، آن را زیر بغلش زد و همراه با شاگردانش از كلاس بیرون رفتند.

من هم پشت سر آن ها راه افتادم. وسط راه، "دونا" رفت و با یك بیل برگشت. بعد راه افتاد و بچه ها هم پشت سرش راه افتادند. بالاخره به انتهای زمین بازی كه رسیدند، ایستادند. بعد زمین را كندند.
آن ها می خواستند "نمی توانم" های خود را دفن كنند!

كندن زمین ده دقیقه ای طول كشید چون همه بچه های كلاس چهارم دوست داشتند در این كار شركت كنند. وقتی كه سه چهار متری زمین را كندند، جعبه "نمی توانم" ها را ته گودال گذاشتند و به سرعت روی آن خاك ریختند.

سی و یك شاگرد ده یازده ساله دور قبر ایستاده بودند. هر كدام از آن ها حداقل یك ورقه پر از "نمی توانم" در آن قبر دفن كرده بود. معلمشان هم همین طور!

در این موقع "دونا" گفت:
-
دخترها! پسرها! دست های همدیگر را بگیرید و سرتان را خم كنید.

شاگردها بلافاصله حلقه ای تشكیل دادند و اطاعت كردند، بعد هم با سرهای خم منتظر ماندند و "دونا" سخنرانی كرد:

-
دوستان! ما امروز جمع شده ایم تا یاد و خاطره "نمی توانم" را گرامی بداریم. او در این دنیای خاكی با ما زندگی می كرد و در زندگی همه ما حضور داشت. متاسفانه هر جا كه می رفتیم نام او را می شنیدیم، در مدرسه، در انجمن شهر، در ادارات و حتی در كاخ سفید! اینك ما "نمی توانم" را در جایگاه ابدی اش به خاك سپرده ایم. البته یاد او در وجود خواهر و برادرهایش یعنی "می توانم"، "خواهم توانست" و "همین حالا شروع خواهم كرد" باقی خواهد ماند. آن ها به اندازه این خویشاوند مشهورشان شناخته شده نیستند، ولی هنوز هم قدرتمند و قوی هستند. شاید روزی با كمك شما شاگردها، آن ها سرشناس تر از آنچه هستند، بشوند .خداوند "نمی توانم" را قرین رحمت خود كند و به همه آن هایی كه حضور دارند قدرت عنایت فرماید كه بی حضور او به سوی آینده بهتر حركت كنند. آمین!

هنگامی كه به این سخنرانی گوش می كردم فهمیدم كه این شاگردان هرگز چنین روزی را فراموش نخواهند كرد. این حركت شكوهمند سمبولیك چیزی بود كه برای همه عمر به یاد آن ها می ماند و در ضمیر نا خود آگاه آن ها حك می شد.
آنها "نمی توانم" های خود را نوشته و طی مراسمی تدفین كرده بودند. این تلاش شكوهمند، بخشی از خدمات آن معلم ستوده بود .ولی هنوز كار معلم تمام نشده بود. در پایان مراسم، معلم شاگردانش را به كلاس برگرداند. آن ها با شیرینی، ذرت و آب میوه، مجلس ترحیم "نمی توانم" را برگزار كردند. "دونا" روی اعلامیه ترحیم نوشت:

نمی توانم: تاریخ فوت 28/3/1980

و كاغذ را بالای تخته سیاه آویزان كرد تا در تمام طول سال به یاد بچه ها بماند. هر وقت شاگردی می گفت: "نمی توانم"، دونا به اعلامیه اشاره می كرد و شاگرد به یاد می آورد كه "نمی توانم" مرده است و او را به خاك سپرده اند. با اینكه سال ها قبل من معلم "دونا" و او شاگرد من بود، ولی آن روز مهم ترین درس زندگیم را از او گرفتم.
حالا سال ها از آن روز گذشته است و من هر وقت می خواهم به خود بگویم كه "نمی توانم" به یاد اعلامیه فوت "نمی توانم" و مراسم تدفین او می افتم!

 

يکشنبه 18/11/1388 - 23:45
دانستنی های علمی

"میوه چه درختى هستى؟!"

 

(26 تیر تا 4 مرداد) (25 دی تا 3 بهمن) درخت سرو (اعتماد به نفس)

فردی با توان و قدرت فوق العاده، کسی که می داند چطور خود را با شرایط مختلف در زندگی وفق بدهد. هدایای غیر منتظره را دوست دارد و از سلامتی بدنی برخوردار است. خجالتی نیست و اعتماد به نفس دارد. سخنرانی برجسته، فردی مصمم و با اراده، کمی عجول و بی طاقت و دوست دارد که دیگران را تحت تأثیر قرار بدهد. با استعداد، سخت کوش و اغلب خوش بین است و قادر است سریع تصمیم بگیرد.

(1 تا 10 فروردین) (4 تا 13 مهر) درخت زبان گنجشک (حساسیت)

سرشار از جذابیت، با نشاط و سرزنده است و دوست دارد توجه دیگران را به خود جلب کند. عاشق زندگی، فعالیت و حتی پیچیدگی ها است. مستقل، خوش سلیقه، پراحساس، یار و هم صحبتی خوب است. کسی که تمایل به عفو و گذشت ندارد.

(24 خرداد تا  4 تیر) درخت سیب (عشق)

فردی آرام، گاهی اوقات خجالتی، بسیار جذاب و دلربا با رفتاری مناسب و سنجیده، ماجراجو و بی باک، حساس و ... دوست دارید که دیگران را دوست داشته باشید و سایرین هم شما را دوست داشته باشند. با وفا، حساس و بسیار بخشنده و با استعداد. شما عاشق بچه ها هستید.

(25 اردیبهشت تا 3 خرداد) (22 آبان تا 1 آذر) درخت ون (بلند پروازی)

فوق العاده جذاب، پرانرژی، خودجوش و پر مسئولیت هستید. انتقاد را دوست ندارید. جاه طلب، بلند پرواز، باهوش، مستعد و قابل اطمینان هستید. به پول اهمیت می دهید. خواستار توجه از سوی دیگران هستید و به پشتوانه و حمایت احساسی نیاز دارید.

(22 آذر تا 1 دی) درخت راش (خلاقیت)

فردی با سلیقه، کسی که به ظاهر خودش اهمیت زیادی می دهد. یک برنامه ریز خوب برای زندگی و کار و مسائل اقتصادی، فردی که بدون لزوم بی گدار به آب نمی زند. منطقی و مونس و یاری بی نظیر در زندگی به شمار می روید.

(15 تا 24 اردیبهشت) (12 تا 21 آبان) درخت شاه بلوط (درستکاری)

هیکل و اندامی خارق العاده، پرابهت، حس عدالت خواهی بالا، یک طراح و سیاستمدار است. به راحتی آزرده خاطر می شود. بسیار حساس، کوشا، گاهی اوقات برتر از دیگران عمل می کند و گاهی در ارتباطات خود با سایرین سوء تفاهم برایش بوجود می آید. خانواده مدار و از لحاظ فیزیکی روی فرم است.

(14 تا 23 مرداد) (9 تا 18 بهمن) درخت سدر (وفاداری)

فردی قوی، عضلانی، انعطاف پذیر، کسی که آنچه زندگی به اجبار به او می دهد می پذیرد و اما لزوماً آن را دوست ندارد. سعی می کند ساده و خوش بین باشد. دوست دارد از نظر مالی مستقل عمل کند. مهربان و عاطفی، از تنهایی متنفر، با وفا و گاهی اوقات هم به زودی عصبانی می شود. با احتیاط، تحصیل علم و دانش و کمک به دیگران را دوست دارد.

(16 تا 25 تیر) (12 تا 24 دی) درخت نارون (بزرگواری)

قیافه و ظاهری خوب دارد و در پوشیدن لباس خوش سلیقه است. تقاضا و خواسته های او در حد اعتدال است. کم ادعا است و اشتباهات را فراموش نمی کند. با نشاط و سرزنده است و دوست دارد راهنمایی بشود، اما نه اینکه از دیگران اطاعت کند. شریکی درستکار و با وفا و دوست دارد برای سایرین تصمیم بگیرد. بزرگوار و نجیب، سخاوتمند و شوخ طبع و فردی کارآمد است.

(14 تا 23 خرداد) (12 تا 21 آذر) درخت انجیر (حساسیت)

فردی مستقل، درستکار، با وفا که از ضد و نقیض گویی و بحث متنفر است. زندگی و دوستانش را دوست دارد. از بچه ها و حیوانات لذت می برد. اجتماعی و شوخ طبع است و دوست دارد که بعد از ساعت های طولانی کار سخت استراحت کند و از استعداد هنری و هوش بالایی برخوردار است.

(5 تیر تا 15 تیر) (2 تا 11 دی) درخت صنوبر (رمز و راز)

فوق العاده با سلیقه است و نمی تواند تنش و فشار عصبی را تحمل کند. زیبایی را دوست دارد. گاهی افسرده می شود. سرسخت و لجباز است و به همان نسبت که دوست دارد نزدیکان خود را حمایت و مراقبت کند، با افراد غریبه هم به همان شکل رفتار می کند. نسبتاً کم ادعا، سخت کوش، با استعداد، فداکار، دور از خودپسندی و فردی که دوستان زیادی دارد و بسیار قابل اعتماد است.

(24 شهریور تا 3 مهر) (22 تا 30 اسفند) درخت فندق ( خارق العادگی)

جذاب و گیرا، شوخ طبع، بسیار فهمیده و فردی که می داند چطور روی دیگران تأثیر ماندگار داشته باشد. در امور اجتماعی، فعال، مردمی و اغلب اوقات دمدمی مزاج، درستکار، کمال گرا و در رعایت عدل و انصاف قاضی خوبی است.

(13 تا 22 شهریور ) (11 تا 21 اسفند) درخت لیمو ترش (شک و تردید)

یا هوش و سخت کوش است و آن چه را زندگی به او می دهد می پذیرد. البته بعد از آن که سعی می کند شرایط بد را به خوب تغییر بدهد. از فشارهای عصبی نفرت دارد. از مسافرت و تعطیلات کوتاه لذت می برد. ممکن است خشن به نظر بیاید، اما واقعاً روحی لطیف دارد. همیشه آماده جانفشانی برای افراد خانواده و دوستان است. بسیار بااستعداد است، اما برای استفاده و بهره بردن از آن ها باید زمان پیدا کند. خصلت رهبری بالایی دارد و فوق العاده وفادار است.

(4 تا 13 خرداد) (2 تا 11 آذر) درخت ممرز ( خوش سلیقگی)

زیباست و به اوضاع و احوال و ظاهر خود توجه دارد. خوش سلیقه و فداکار است و زندگی را تا جایی که ممکن باشد راحت می گیرد. زندگی را به سوی منطق و انضباط سوق می دهد. به دنبال مهربانی و تقدیر از دوستان است. تصمیم گیری برای او سخت است و فردی بسیار قابل اعتماد به شمار می رود.

(11 تا 20 فروردین) (14 تا 23 مهر) درخت افرا ( استقلال فکری)

فردی معمولی نیست و سرشار از تصور و خلاقیت و ابتکار، خجالتی و تودار، بلندپرواز و مغرور است. متکی به نفس، به دنبال تجارب جدید و گاهی عصبی است اما حافظه و ذهنی قوی دارد و به آسانی یاد می گیرد و همیشه می خواهد اثری خوب روی دیگران داشته باشد.

(23 شهریور) درخت زیتون (عقل)

عاشق مهربانی و رأفت، منطقی و متعادل است و از خشونت دوری می کند. بردبار و شکیبا، با نشاط و سرزنده، آرام و عادل است و قلبی رئوف و مهربان دارد. از هرگونه بخل و حسادت دوری می کند. عاشق مطالعه است و از معاشرت با افراد آگاه و فرهیخته لذت می برد.

(24 مرداد تا 2 شهریور) (19 تا 30 بهمن) درخت کاج ( صلح و آشتی)

عاشق مصاحبت و شرکت در گفتگوهایی است که به توافق منجر بشود. باید در زندگی آرامش داشته باشد. عاشق کمک کردن به دیگران است و تخیلی پویا دارد. دوست دارد شعر بسازد و به مد علاقه ندارد. همیشه ملاحظه دیگران را می کند. با همه خیلی دوستانه رفتار می کند. احساسات لطیفی دارد و به عاطفه و اطمینان خاطر نیاز دارد.

(1 تا 14 اردیبهشت) (5 تا 13 مرداد) (4 تا 8 بهمن) درخت سپیدار (تردید و عدم ثبات)

جذاب به نظر می آید. با استعداد است. اما اعتماد به نفس بالایی ندارد. در مواقع لزوم بسیار شجاع است و به مهربانی و خوی خوشایند نیاز دارد. بسیار مشکل پسند و غالباً تنها است و طبعی هنرمندانه دارد. هماهنگ کننده خوبی است و به فلسفه علاقمند است. در هر موقعیتی قابل اعتماد است و به طور جدی در امور مشارکت دارد.

(21 تا 31 فروردین) (24 مهر تا 11 آبان) درخت گردو (اشتیاق و شور)

نجیب و با دید وسیع نسبت به جهان، خودجوش و بلندپروازی او نامحدود است. فردی غیرقابل انعطاف، شریکی استثنایی اما بدقلق است. همیشه مورد علاقه نیست اما اغلب تمجید و تحسین می شود. مدیر و باهوش، بسیار پر حرارت اما گاهی اوقات مغرور است.

(3 تا 12 شهریور) (1 تا 10 اسفند) درخت بید مجنون (اندوه)

فردی که دوست دارد از فشارهای روحی دور باشد. زندگی خانوادگی را دوست دارد و سرشار از امید و رؤیا است. جذاب، بسیار مهربان، عاشق زیبایی، با استعداد زیاد در موسیقی، عاشق سفر به نقاط غیرمعمول، خستگی ناپذیر، غیرقابل پیش بینی، درستکار و فردی که می تواند تحت تأثیر قرار بگیرد، اما نه هنگامی که در تنگنا باشد. حس ششم خوبی دارد و عاشق خنداندن دیگران است.

 

يکشنبه 18/11/1388 - 23:41
محبت و عاطفه

مردی از دست روزگار سخت می نالید .

 پیش استادی رفت و برای رفع غم و رنج خود راهی خواست.استاد لیوان اب نمکی را به خورد او داد و از مزه اش پرسید؟

 فرد شاکی تف کرده و گفت :خیلی شور و غیر قابل تحمل است.

استاد وی را کنار دریا برده و به وی گفت همان مقدار اب بنوشد و بعد از مزه اش پرسید؟

فرد شاکی گفت "خوب است و می توان تحمل کرد.

استاد گفت شوری اب همان سختی های زندگی است .شوری  این دو اب یکی ولی ظرفشان متفاوت بود.سختی و رنج دنیا همیشه ثابت است و این ظرفیت ماست که مزه انرا تعین می کند پس وقتی در رنج هستی بهترین کار بالا بردن ظرفیت و درک خود از مسائل است.لیوان مباش دریا باش

شنبه 17/11/1388 - 22:25
محبت و عاطفه

یک شاهد عینی از نیویورک سیتی نقل کرد: در یک روز سرد دسامبر ، چندسال پیش،یه پسر کوچیک ،در حدود 7 ساله، کنار یه مغازه کفش فروشی توی یه خیابون شلوغ واستاده بود./پابرهنه،ضر زده بود به ویترین ، و از سرما به خودش میلرزید./یه خانم به پسر نزدیک شد و گفت، “دوست کوچلوی من،چرا اینقدر ژرف به اون شیشه نگاه میکنی؟” / بچه جواب داد : “من داشتم از خدا میخواستم که یه جفت از اون کفشها بهم بده” / اون خانم دست بچه رو گرفت، رفت توی مغازه، و از فروشنده خواست که نیم دوجین از کفشها رو برای پسر بچه بیاره./ بعدش از مغازه دار خواست اگه میشه یه لگن آب و یه حوله بهش بده. و اونم خیلی سریع اینا رو واسش آورد./خانم دوست کوچولو رو برد عقب مغازه، دستکشهای خودشو در آورد، زانو زد رو زمین، پاهای کوچک پسر رو شست و با حوله خشک کرد./ حالا دیگه فروشنده با کفشها برگشته بود. یه جفت گزاشت جلوی پاهای پسر. اون خانم کفشا رو براش خرید./بقیه کفشها رو هم بست و همشو داد به پسره. نوازشش کرد و بهش گفت: “بدون شک، تو الان احساس راحتی بیشتری میکنی.” / و برگشت که بره. بچه مات و مبهوت با دستش خانم رو گرفت، در حالی که به صورت خانم نگاه میکرد و اشک توی چشماش بود ازش پرسید; شما همسر خدا هستید؟

شنبه 17/11/1388 - 22:24
محبت و عاطفه

دریا
خودش را با موج تعریف می‌کند

جنگل
خودش را با درخت

آسمان
خودش را با ستاره

و من
خودم را با
تو تعریف می‌کنم

شنبه 17/11/1388 - 22:24
محبت و عاطفه

همه روح‌ها در صف ایستاده بودند و یکی یکی انتخاب می‌کردند که در کجای دنیا باشند. نوبت به او رسید گفت: دلم می‌خواهد به مدرسه بروم. فرشته تقاضایش را ثبت کرد. چشمهایش را که باز کرد دید در جنگل است. باورش نمی‌شد که درخت شده باشد.

سال‌های سال بغض گلویش را می‌فشرد و از فرشته
دلگیر بود.
یک روز ضربه‌های تبر را روی بدنش احساس کرد.
بی‌هوش شد. چشمانش را که باز کرد پسر بچه‌ای را دید که با گچ روی تن او می‌نوشت آب.

شنبه 17/11/1388 - 22:23
محبت و عاطفه

از وقتی که عاشق شدم
فرصت بیشتری پیدا کردم
فرصت بیشتری برای این که
پرواز کنم و بعد زمین بخورم!
و این عالی است!...
هرکسی شانس پرواز کردن و به زمین خوردن را ندارد
تو این شانس را به من بخشیدی
متشکرم!

شنبه 17/11/1388 - 22:22
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته