• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 437
تعداد نظرات : 717
زمان آخرین مطلب : 4468روز قبل
محبت و عاطفه
در حضور خارها هم می شود یک یاس بود در هیاهوی مترسک ها پر از احساس بود ، میشود حتی برای دیدن پروانه ها شیشه های مات یک متروكه را الماس بود ، دست در دست پرنده بال در بال نسیم ساقه های هرز این بیشه ها را داس بود ،
 كاش می شد حرفی از " كاش می شد " هم نبود هرچه بود احساس بود و عشق بود و یاس بود .
پنج شنبه 3/5/1387 - 10:4
محبت و عاطفه
به پایان فكر نكن ، اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ

می كند ... بگذار پایان تو را غافلگیر كند درست مانند آغاز

 

پنج شنبه 3/5/1387 - 10:3
دانستنی های علمی

شب هنگام را غنیمت میدانی ! 

شب با عاشقان پیوند دیرین دارد

دلشان را با هر آنچه در آسمان شب می بینند

پیوند میدهند !

با ستاره میدرخشند

و برق نگاه یار تجسم میکنند !

با ابرهای سنگین همزاد میشوند

اگر ببارند ، اشک میبارند چونان

وگر نبارند غم در دل فزون کنند !

با نسیم شبانه ، پیغام دلدادگی به گوش دلدار رسانند ...

قاصدکی همراه نسیم

به کویش روان گردانند

و او از پیغام لبریز عشق گردد !

شب رازها نهان دارد

شب محرم انسانهای پاک

شب شور مجنون

شب بیتابی لیلی

در خود پنهان دارد !

شبت را زنده نگه دار

سه شنبه 1/5/1387 - 10:49
محبت و عاطفه

یادمان باشد

اگر خاطرمان تنها شد

طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم

یادمان باشد

اگر این دلمان بی کس شد

طلب مهر ز هر چشم خماری نکنیم

یادمان باشد

که دگر لیلی و مجنونی نیست

به چه قیمت دلمان بهر کسی چاک کنیم!

یادمان باشد

که در این بهر دو رنگی و ریا

دگر حتی طلب آب ز دریا نکنیم

یادمان باشد

اگر از پس هر شب روزیست

دگر آن روز پی قلب سیاهی نرویم

یادمان باشد

اگر شمعی و پروانه به یکجا دیدیم

طلب سوختن بال و پر کس نکنیم

ولی آخر تو بگو با دل عاشق چه کنم؟

یاد من هست طلب عشق ز هر کس نکنم

گو تو آخرکه نه انصاف و نه عدل است و نه داد

دل دیوانه من بهر که افتاده به خاک

این همه گفتم و گفتم که رسم آخر کار

به تو ای عشق تو ای یار به تو ای بهر نیاز

یادمان باشد

که د یگر دل تنها نیست

یادمان باشد

که دیگر دل تو مال من است

یادمان باشد

که باشم همه عمر بهر تو پاک

یاد تو باشد و هر دم بکنم راز و نیاز

یاد تو باشد از این پس من و تو ما شده ایم

هر دو عاشق دو پرستو دو مسافر شده ایم

ودر نهایت

یادمان باشد

مرگ پایان کبوتر نیست

برای پروازی ابدی...

                                               یادت باشه همیشه دوست دارم

سه شنبه 1/5/1387 - 10:47
محبت و عاطفه
گفتم:عاشقم...

 

گفتی:دروغه

گفتم:این کلمات را از حفظ نمی گویم از ته دل می گویم

گفتی:دلم را نیز باور نداری

        سکوت تلخی کردم واز ته دل آهی کشیدم.مدتی سکوت با چشمانی خیس خیس.

         گونه ام خیس شد و قلبم شکست....

گفتی:تو قلبم را شکستی...

گفتم:قلبت شکسته نشد احساست در هم شکست....

گفتی:سکوت کن می خواهم گریه کنم...

          من نیز سکوت کردم وبا گریه تو نا آرام شدم و اشک ریختم....

گفتی:بی خیالی از اشکهایم...

         چیزی نگفتم باز هم سکوت و یک آه تلخ........

گفتی:که کاش عاشق نمی شدم...

گفتم:عاشقی همه ی این دردها را دارد..

گفتی:خسته شدی از همه کس...

گفتم:من با توام

گفتی:خیلی تنهام..

گفتم:کسی که عاشق است قلب یارش باید همان تنهایی او باشد....

گفتی:این حرفها تکراریست....

گفتم:به جز تکرارش راهی نیست...

 

گففتم:منتظر بمان عزیز...

 

      دلم به درد آمد از دوریت و به غم نشستم

گفتی:حرفی نیست و حرفهایت شکنجه ای بیش نیست..

گفتی:لبخند بزن...

گفتم:با اینکه این کلمات تکراری وبا اینکه باورنداری باز می گویم دوستت دارم

چیزی نگفتی و سکوت کردی.....

گفتم:دوستت دارم.دوستت دارم.دوستت دارم واشک از چشمانم سرازیر شد...

      باز چیزی نگفتی واینبار تو نیز مانند من اشک ریختی...

                

سه شنبه 1/5/1387 - 10:45
خواستگاری و نامزدی

زندگی سه چیز است

اشکی که می خشکد لبخندی که محو می شود و یادی که در عالم فراموشی می ماند

دوشنبه 31/4/1387 - 8:33
محبت و عاطفه
 

اگه از عشق میشه قصه نوشت میشه عشق

تو گفت

 

میشه از ستاره های چشم تو    مغرب نو    مشرق نو برپا کرد

 
 

میشه از برق نگاهت خورشید و خاکستر کرد

 
  میشه از گندمای سر زلفت یه عالمه شعر نوشت  
  آره ! از عشق تو دیوونگی هم عالمی داره  
  میشه از عشق تو مرد و از دست همه راحت شد  
  آره ! از عشق تو دیوونگی هم عالمی داره  
 

اگه از عشق میشه قصه نوشت میشه از

عشق تو گفت ...

 
دوشنبه 31/4/1387 - 8:30
محبت و عاطفه

عاشق همیشه تنهاست         من از مجاورت یک درخت می آیم

که روی پوست آن دستهای ساده غربت اثر گذاشته بود

به یادگار نوشتم خطی از دلتنگی

دوشنبه 31/4/1387 - 8:24
محبت و عاطفه
 

شبی از پشت تنهایی و نمناک بارون تو را با لحجه گلهای نیلوفر صدا کردم

 
  تمام شب رو برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم  
  پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس  
  تو را از بین گلهایی که در تنهائیم رویید با حسرت جدا کردم  
  و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی دلم حیران و  
    سر گردان چشمانی است رویای و من تنها برای دیدن زیبای آن چشم  
  تو را در دشتی از تنهایی حسرت رها کردم  
  همین بود آخرین حرفاتو من بعد از عبور تلخ و غمگین حریم چشمهایم  
  را بر روی اشکی از جنس غروب ساکت ونارنجی واکردم نمیدانم چرا رفتی ؟  
  نمیدانم چرا شاید خطا کردم ولی رفتیو بعد از رفتنت  
  رسم نوازش در نمای خاکستری گم شد و   
  گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت  
 

تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شده بعد از رفتن تو

 
  آسمان چشمهایم خیس بارون بود و بعد از رفتنت  
  انگار کسی حس کرد  من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت  
  کسی حس کردو من بی تو هزاران بار در لحظه خواهم مرد و  
  بعد از رفتنت دریچه بغضی کرد  
  کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد و  
  ما با آن که میدانم تو هرگز یاد من را با امور خود نخواهی برد  
  هنوز آشفته چشمان توام  
  برگرد ببین که سرنوشت در انتظار من چه خواهد شد و  
  بعد از این همه طوفان و وهمو پرسش و تردید کسی از پشت قاب پنجره  
  آرام و زیبا گفت تو هم در پاسخ این بیوفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب  
  خطا کردم و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید  
  کنار انتظاری که بودن پاسخ سرد است و من در اوج پاییزی ترین  
  ویرانه یک دل میانه غصه از جنس بغز کوچک یک ابر نمیدانم چرا ؟  
  شاید به رسم عادت پروانگی نمان  
  باز برای شادی خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
يکشنبه 30/4/1387 - 10:0
محبت و عاطفه

                          ای کاش نوشته دلها خواندنی بود

      کاش دل آدما شیشه ای بود و حرفهای دلشون رو می شد دید

يکشنبه 30/4/1387 - 9:58
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته