• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 818
تعداد نظرات : 40
زمان آخرین مطلب : 3337روز قبل
قرآن

زندگی معنوی ما مثل بازی شطرنج است اگر لحظه ای غفلت کنی چنان کیش و مات می شوی که راهی به رهایی نخواهی داشت، یا باید کیش و مات شوی یا کیش و مات کنی، شیطان رقیب قدری است دام های پیچیده و تو در تویی دارد نباید در دامش افتاد چرا که معلوم نیست راهی به رهایی باشد یا نه ؟
شیطان

 

نمیدانم شما چقدر از دست شیطان عصبانی هستید ؟ نمی دانم به شما چقدر پیله می کند تا آخر کاری که نباید از شما سر بزند؟ من که دیگر از دستش عاصی شده ام یک لحظه نیست که رهایم کند مگر وقتی که کار خودش را کرد و نتیجه دلخواهش را گرفت ،وقتی در مقابلش احساس ناتوانی می کنم به خدا می گویم : خدایا چرا شیطان را آفریدی؟ چرا هر بار شکستم می دهد؟

بعد با خودم می گویم خداوند متعال حکیم است کار بیهوده و مضر انجام نمی دهد، اگر من ضعیفم و قاعده را به شیطان می بازم مشکل خدا نیست مشکل من است و بس .

مگر پیامبران و امامان شیطان نداشتند؟ مگر آیت الله بهجت ها و امام خمینی ها شیطان نداشتند؟ اصلا چرا راه دور می رویم مگر بعضی از همین دوستان ما شیطان ندارند ؟ چرا این خطاهایی که از ما سر میزند از آن ها سر نمی زند ؟ مگر آن ها دلشان نمی خواهد مثلا جلب توجه کنند نماز نخوانند و استراحت کنند و ... پس چرا گوش به شیطانشان نمی دهند؟

زندگی معنوی ما مثل بازی شطرنج است اگر لحظه ای غفلت کنی چنان کیش و مات می شوی که راهی به رهایی نخواهی داشت ،یا باید کیش و مات شوی یا کیش و مات کنی ،شیطان رقیب قدری است دام های پیچیده و تو در تویی دارد نباید در دامش افتاد چرا که معلوم نیست راهی به رهایی باشد یا نه ؟باید از دام هایش دوری کرد تا آسوده باشیم و این مستلزم دقتی ژرف در لحظه لحظه زندگی است .

مثلا کسی که موقعیتی را برای زنا فراهم کرده چطور می تواند آن همه هوی و هوس را کنترل کن یوسف صفتی می خواهد که از این دام برهد ، این دام نتیجه آن نگاهی است که کنترل نشد و این آلودگی را پدید آورد و عواقب شوم دنیوی و اخروی آن دامن انسان را تا قیامت خواهد گرفت.

کارهای نیک و بد به وضوح برای ما تصریح شده اند اگر گاهی می بینیم که از کار ناشایستی که انجام می دهیم خوشحالیم به خودمان تلنگر بزنیم که این شیطان است با پناه بردن به خدا و جبران سریع اشتباهمان تو دهنی محکمی به شیطان بزنیم کم کم ضعیف می شود و ما به راحتی در تمام زمینه ها با یاری خداوند متعال می توانیم مغلوبش کنیم

با شیطان چکار کنیم؟

گفتیم که شیطان کارش را خوب بلد است ما هم باید ورزیده شویم ،اما چگونه؟

تنها راه مطمئن و تضمینی راهی است که آفریننده ما و رقیب ما نشان می دهد ،خداوند متعال در قرآن کریم بارها و بارها ما را از شیطان و اوامرش بر حذر می دارد تا در دامش نیفتیم  به چند مورد اشاره می کنیم :

1. دشمنی شیطان: «إنَّ الشَّیطانَ لَكُم عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوّاً»؛ 1 «شیطان دشمن شماست، پس او را دشمن خود بدارید.»

اگر به باور خود برسانیم که این ملعون دشمن ماست از او دوری می کنیم همانطور که از یک بیماری خطرناک یا یک حیوان درنده دوری می کنیم  ،نه اینکه از صبح تا شب چون غلامی حلقه به گوش در خدمتش بوده اطاعت امر کنیم.

شیطان

2. مراقبت بر فریب نخوردن از شیطان: «یا بَنِی آدَمَ لاَیفْتِنَنَّكُمُ الشَّیطانُ كَمَا أخْرَجَ أبَوَیكُم مِنَ الجَنَّةِ»؛ 2 «ای فرزندان آدم! [مراقب باشید] شیطان فریبتان ندهد چنان كه پدر و مادرتان را از بهشت بیرون راند.»

3. صف آرایی در برابر وسوسه های شیطانی: عن امیر المؤمنین علیه السلام أنَّهُ قالَ: «صافُوا الشَّیطانَ بِالمُجاهَدَةِ وَاغْلِبُوهُ بِالمُخَالَفَةِ 3 ؛ در برابر شیطان برای جنگ با او صف آرائی كنید و با مخالفت بر او چیره شوید.»

 

 

برخی ابزارهای شیطان در گمراه ساختن انسان

برای مبارزه با شیطان باید ابزارها و کلک هایش را بدانیم در غیر این صورت شکیت خواهیم خورد.

1. به فراموشی انداختن: «وَإمَّا ینْسِینَّكَ الشَّیطانُ فَلا تَقعُدْ بَعدَ الذِّكری مَعَ القَومِ الظَّالِمینَ»؛ 4 «و اگر شیطان تو را به فراموشی انداخت، پس از توجه، دیگر با ستمكاران منشین.»

2. دشمنی و كینه انداختن در دلها: «إنَّما یریدُ الشَّیطانُ أنْ یوقِعَ بَینَكُمُ العَداوَةَ وَالبَغْضاءَ»؛ 5 «به درستی كه شیطان می خواهد بین شما كینه و دشمنی اندازد.»

فکر می کنید این همه اختلاف در جامعه از کجا ناشی می شود سر کوچکترین مسائل چنان در گوش ما و طرف مقابلمان همزمان زمزمه می کند تا بذر کینه را که کاشت با تلقینات بعدی آبیاریش می کند و بارورش می سازد تا  چون پیچکی سمی تمام وجود ما را می گیرد .

در مواقع اختلاف باید به خدا پناه برد و سعی کنیم سریعا اشتباهات دیگران را ببخشیم و اصلا در خاطرمان نگه نداریم تا به کینه مبدل نشوند.

3. تزیین اعمال ناپسند: «فَزَینَ لَهُمُ الشَّیطانُ أعْمَالَهُم وَهُوَ وَلِیهُمُ الیوْمَ وَلَهُمْ عَذابٌ ألیمٌ»؛ 6 «شیطان كردار ایشان (امتهای پیشین) را در نظرشان زینت داد، پس او امروز دوستدارشان است و برای آنها عذابی دردناک است.»

کارهای نیک و بد به وضوح برای ما تصریح شده اند اگر گاهی می بینیم که از کار ناشایستی که انجام می دهیم خوشحالیم به خودمان تلنگر بزنیم که این شیطان است با پناه بردن به خدا و جبران سریع اشتباهمان تو دهنی محکمی به شیطان بزنیم کم کم ضعیف می شود و ما به راحتی در تمام زمینه ها با یاری خداوند متعال می توانیم مغلوبش کنیم.

مثلا می بینیم دروغی می گوییم و دیگری را فریب می دهیم اسمش را می گذاریم زرنگی و مدت ها از یادش ذوق زده می شویم در تمام این مدت شیطان در وجود ما در حال جولان است و خدا می داند در نهایت این نقشه شومش چه اتفاقاتی دامن ما را خواهد گرفت .  

کسی که موقعیتی را برای زنا فراهم کرده چطور می تواند آن همه هوی و هوس را کنترل کن یوسف صفتی می خواهد که از این دام برهد ، این دام نتیجه آن نگاهی است که کنترل نشد و این آلودگی را پدید آورد و عواقب شوم دنیوی و اخروی آن دامن انسان را تا قیامت خواهد گرفت

 

4. وعده های دروغین: «یعِدُهُمْ وَیمَنِّیهِمْ وَما یعِدُهُمُ الشَّیطانُ إلاَّ غُرُوراً» 7 ؛ «[شیطان] وعده شان می دهد و به آرزو كردن وادارشان می كند و جز فریب، شیطان وعده شان ندهد.»

 

5. ترساندن از فقر: «... اَلشَّیطانُ یعِدُكُُمُ الفَقْرَ»؛ 155 «شیطان به تهی دستی وعده تان می دهد.»

6. وسوسه: «مِنْ شَرِّ الوَسْواسِ الخَنَّاسِ * الَّذی یوَسْوِسُ فی صُدورِ النَّاسِ» 8 ؛ «از شر وسواس خناس (شیطان) كه در دلهای مردم وسوسه می كند.»

7. یادآوری شهوات، لذتهای زودگذر و آرزوهای بلند: عن الامام الرضا علیه السلام أنَّهُ قالَ: «إنَّ إبْلیسَ لَهُ خُرطُومٌ كَخُرطُومِ الكَلْبِ واضِعَةٌ عَلَی قَلْبِ ابْنِ آدَم یذَكِّرُهُ الشَّهَواتِ وَاللَّذَّاتِ وَیاْتیهِ بِالأمانِی وَیأتیهِ بِالوَسوَسَةِ عَلَی قَلْبِهِ یشَكِّكُهُ فی رَبِّهِ فَإِذا قالَ الْعَبْدُ: «أعوذُ بِاللهِ السَّمیعِ العَلیمِ» أخْرَجَ خُرطُومَهُ مِن قَلبِهِ 9؛ برای شیطان پوزه ای است مانند پوزه سگ كه آن را در دل آدمی می نهد و او را به یاد شهوات و لذتهای نفسانی می اندازد و او را سرگرم آرزوها می كند و وسوسه را در قلب او می افكند كه در نتیجه او را نسبت به آفریدگارش در شک و تردید واقع كند و هر گاه كه آن بنده بگوید: پناه می برم به خداوند شنوای دانا، خرطومش را از قلب او بیرون می كند.»

 

ابزار شیطان

روزی شیطان به صورت پیرمردی در آمد و نزد حضرت سلیمان علیه السلام رفت. حضرت سلیمان علیه السلام از او پرسید: «تو با امت موسی علیه السلام چه می کنی؟» گفت: «حب دنیا را بر دلهایشان می اندازم.» پرسید: «با امت عیسی علیه السلام چه می کنی؟» گفت: «آنها را با تثلیث و شرک، اغواء خواهم نمود.» پرسید: « با امت خاتم النبیین صلی الله علیه و آله چه می کنی؟» گفت: « آنها را وا نمی گذارم تا درهم و دنیا را برایشان محبوب تر از لااله الا الله قرار دهم.» 10

 

دوزخ است ابلیس و دوزخ اژدهاست                      کو به دریاها نگردد کمّ و کاست

هفت دریا را در آشامد هنوز                                کم نگردد سوزشش آن خلق سوز

 

پی نوشت ها :

1) فاطر / 6.

2)اعراف / 27.

3) بحار الانوار، ج69، ص290.

4) انعام / 68.

5) مائده / 91.

6) نحل / 63.

7) نساء / 9.

8) بقره / 268.

9) ناس / 4 و 5.

10)بحار الانوار، ج67، ص49.

11) عبدالحسین دستغیب، داستانهای شگفت، تهران، انشارات صبا، 1360 ش، ص 195.

 

منبع:ذی طوی (سایت جامع تبلیغ)

چهارشنبه 12/11/1390 - 18:20
قرآن

خداوند هر چند که در همه جا حاضر است و همه هستی، آینه و نشانه هایی از اوست؛ ولی توجه انسان به آینه و غفلت از صورت ظاهر در آینه موجب می شود تا انسان حقیقت و ملکوت هر چیز را نبیند و سرگرم ظاهر شود. همین غفلت از صورت ظاهر در آینه آیات هستی است که آدمی را نسبت به خداوند و فلسفه آفرینش و هم چنین معاد غافل می کند و او گرفتار نسیان از هدف و مسیر درست زندگی می شود. خداوند به اشکال گوناگون بر آن است تا مردم را از غفلت بیرون آورد و متوجه ملکوت و وجه الله هر چیزی کند. از این رو به بلاء و ابتلاء و مصیبت و مهر و خشم می کوشد تا انسان ها را بیدار کند. از نظر قرآن، تفکر و تدبر در آیات آفاق و انفس(فصلت، آیه ۵۳) یعنی نشانه های درون و بیرون می تواند مردم را از غفلت بیرون آورد و زمینه ساز بازگشت به مسیر اصلی و هدف زندگی شود. اگر انسان به هر چیزی بنگرد و در آن دقت و نظر کند درمی یابد که ملکوت هر چیزی خداوند است؛ چنان که این معنا به ابراهیم(ع) نشان داده شده است.(انعام، آیه ۷۵) درباره معاد جسمانی و امکان وقوع آن نیز دلایل و شواهد بسیاری در زندگی مردم و جهان پیرامون یعنی در آفاق و انفس وجود دارد که انسان می تواند با تفکر و تدبر در آن حقیقت معاد جسمانی را در جهانی دیگر دریابد. در آیات قرآنی افزون بر نقل داستان هایی از چگونگی معاد و احیای دوباره مردگان به اموری اشاره می شود که از حوزه نقل به حوزه عقل منتقل می شود. به این معنا که افزون بر بیان داستان های نقلی از گذشته و چگونگی احیای مردگان و رستاخیز آنان، به دلایل و شواهدی اشاره می شود که در دسترس همگان است. این گونه است که خداوند از نقل و عقل برای تبیین مسئله معاد و رستاخیز استفاده می کند. در حوزه نقل، می توان به داستان هایی چون احیای الاغ عزیر پس از یک سده(بقره آیه ۲۵۹)، احیای اعجازآمیز عزیر پس از یکصد سال(همان)، احیای پرندگان پس از ذبح و جمع آوری اجزای آنان به وسیله حضرت ابراهیم(ع) و رد شبهه آکل و ماکول(بقره، آیه ۲۶۰)، احیای مردگان صاعقه گرفته بنی اسراییل(بقره، آیات ۵۵ و ۵۶)، احیای مقتول بنی اسرائیل(بقره، آیات ۷۲ و ۷۳) و بیداری اصحاب کهف پس از خواب طولانی سیصدساله(کهف آیات ۹ تا ۲۱) اشاره کرد که در قرآن از آن حکایت شده است. در حوزه عقل نیز دلایل و شواهد بسیاری بیان شده که در اختیار مردم است و هرکسی می تواند با تدبر و تعقل و نظر در آن ها، امکان معاد و رستاخیز را اثبات و تبیین نماید. از مهم ترین دلایل و شواهدی که بر امکان و وقوع معاد می توان ارایه داد، مسئله توحید است. پذیرش عقلانی توحید با نگاهی به جهان آفرینش این امکان را به فلاسفه می دهد تا حقانیت معاد را بفهمند و اثبات کنند.(یونس، آیه ۳۴؛ مومنون، آیات ۸۲ تا ۸۵) هم چنین خداوند در آیه ۶۲ سوره انعام با اشاره به حاکمیت خدا بر همه چیز، آن را دلیل و نشانه هایی از قدرت خود بر بازگرداندن آدمیان به خود می داند و شاهدی بر اصل امکان معاد می شمارد. افزون بر این می توان به مسئله ربوبیت خداوند بر موجودات(انعام، آیه ۱۶۴؛ مومنون، آیات ۸۲ تا ۸۷)، رحمت الهی که مقتضی رساندن انسان به کمال خود و بهره مندی از حیات جاوید پس از مرگ است(روم، آیه ۵۰)، عدالت خدا در پاداش دادن به خوبان و کیفر دادن به بدکاران در محکمه عدل و قابل اجرا چنان که بایسته و شایسته خوبان و بدکاران باشد(یونس، آیه ۴؛ سجده، آیات ۱۴ و ۱۵ و ۱۶)، علم خدا به اجزای متلاشی شده هر چیز(ق، آیات ۲ تا ۴)، قدرت مطلق خداوند و توان او بر هر کاری(سباء، آیات ۷ و ۹، بقره، آیه ۲۵۹)، مالکیت خداوند بر موجودات(بقره، آیه ۱۵۶؛ مائده، آیه ۱۸)، عزت خدا و غلبه او بر هر چیز(بقره، آیه ۲۶۰) و هدفمندی خلقت و حقانیت آن و حکمت خداوند(آل عمران، آیه ۱۹۱؛ انعام، آیه ۷۳؛ یونس، آیات ۴ و ۵) به عنوان دلایل و شواهد عقلی اشاره کرد که بر اثبات معاد و رستاخیز دلالت دارند. فراتر از این دلایل عقلانی پیش گفته، خداوند راه های آسان تری برای اثبات امکان و وقوع معاد ارایه کرده که در همه جا قابل شناسایی و ردگیری است. از جمله این دلایل و شواهد بر رستاخیز می توان به چگونگی فراهم شدن و نزول آب آشامیدنی از ابرها اشاره کرد. در این گردش و فرآیند نزول باران و آب می توان چگونگی امکان و نیز قدرت خداوند را از معاد و رستاخیز به دست آورد. (واقعه، آیات ۶۰ تا ۷۰) هم چنین حیات بخشی به موجودات از دیگر دلایلی است که در اختیار همگان است. خداوند در آیه ۱۹ سوره روم به مسئله تبدیل موجود فاقد حیات به موجودی زنده از سوی خود اشاره می کند و آن را دلیل و شاهدی بر مدعای معاد و امکان و وقوع رستاخیز برمی شمارد. زنده شدن گیاهان و حیات مجدد آنان پس از مرگ و آبادانی زمین با باران و برآمدن گیاهان و رشد آن ها دلیل و شاهدی دیگر بر امکان و وقوع معاد است که در آیاتی از جمله ۵۷ سوره اعراف و ۵ سوره حج و ۱۹ و ۵۰ سوره روم و ۹ فاطر و ۳۹ فصلت و ۱۱ سوره زخرف به آن اشاره شده است. از نظر قرآن مطالعه رویش و رشد گیاهان گوناگون بر زمین مرده، زایل کننده هرگونه تردید و گمان در امکان معاد و قدرت خداوند بر احیای مجدد مردگان و رستاخیز آنان است.(حج، آیات ۵ تا ۷؛ ق، آیات ۳ تا ۱۱؛ عبس، آیات ۲۴ تا ۳۳) مطالعه و دقت نظر در چگونگی حیات و نمو دانه ها و گیاهان در زمین این امکان را برای همگان فراهم آورده تا به قدرت الهی پی برند و امکان معاد را دریابند.(واقعه، آیات ۶۰ تا ۶۴؛ نباء آیات ۱ و ۲ و ۱۴تا ۱۷) انسان هر چند که می تواند با نگاهی به آفاق، این حقیقت را دریابد بلکه می تواند حتی با نگاهی به خود و خود شناسی، حقیقت معاد را نیز با شواهد و دلایلی متقن و حضوری و شهودی دریابد؛ زیرا حیات یافتن انسان از مواد فاقد حیات، خود دلیل بر قدرت خداوند بر احیای مجدد انسان پس از مرگ اوست.(بقره، آیه ۲۸؛ جاثیه، آیه ۲۶) انسان از عناصری چون خاک، نطفه و علقه آفریده شده است که بیانگر امکان مجدد رستاخیز و معاد آن می باشد.(حج، آیه ۵؛ مومنون، آیات ۱۲ تا ۱۶، قیامت، آیات ۳۵ تا ۴۰؛ غافر، آیات ۶۷ و ۶۸) اگر انسان در چگونگی خلقت و آفرینش خود دقت نظر کند به سادگی تجدد حیات در خود را خواهد یافت. جالب این است که انسان هر دمی می میرد و زنده می شود چنان که در هنگام خواب نوعی مرگ را تجربه می کند و هنگام بیداری نیز نوعی معاد را می آزماید.(زمر، آیه ۴۲) از نظر قرآن، چیزی که نباید هیچ گونه تردید و شکی درآن روا داشت همین معاد و رستاخیز است؛ زیرا وقتی انسان به خلقت هستی و آفرینش آن از سوی خداوند توجه می یابد می بایست خود به خود به معاد و رستاخیز دوباره آن ها ایمان آورد.(یونس، آیه ۳۴؛ ابراهیم، آیات ۱۹ و ۲۰؛ نمل، آیات ۶۴ و ۶۷) بلکه انسان با نگاهی به آفرینش هستی و خود باید در یابد که معاد و رستاخیز از خلقت ابتدایی و آغازین برای خداوند آسان تر است.(روم، آیه ۲۷؛ عنکبوت، آیات ۱۹ تا ۲۱) از دیگر نشانه ها، شواهد و دلایل امکان معاد و رستاخیز، درخت سبز آتش زاست که درآن نشانه قدرت خداوند را درحیات مجدد و رستاخیز می توان به نظاره نشست. از این رو خداوند از مردم می خواهد تا دراین معجزه آشکار و پیش روی خود دقت و تامل نمایند تا حقیقت معاد و امکان آن برای ایشان روشن شود.(یس، آیات ۷۸ تا ۸۰؛ واقعه، آیات ۶۰ تا ۷۳) باشد با نگاهی به این شواهد و دلایل روشن وکافی درخود و محیط زیست خویش، درک درستی از حقیقت معاد داشته و زندگی خود را براساس این تفکر و بینش و نگرش سامان دهیم و باشد که در جستجوی صفات ذات الهی، دراندیشه متاله و ربانی شدن باشیم و عاشقانه سربرخاک عبودیت و مذلت در برابر خداوند گزاریم و از غنای او فقر خویش را جبران نماییم.


منبع: روزنامه کیهان

چهارشنبه 12/11/1390 - 18:11
فلسفه و عرفان
بینش و نگرش انسان به خود و جهان، تأثیر بسزا و شگرفی در چگونگی زندگی انسان و تعامل با رخدادها و وقایع روزمره دارد. اگر انسان به خداوند اعتقاد داشته باشد و باورش بر پروردگاری خداوند قوی باشد، آثار آن در زندگی این خواهد بود که خداوند را مالک هستی می داند که از روی رحمانیت و رحیمیت آفریده ها را آفریده و به هدف و قصدی حکیمانه آن را پرورش و ربوبیت می کند تا هر موجودی به کمال بایسته و شایسته اش برسد. بر این اساس معتقد به قوانین الهی در جهان و تاریخ و جامعه می شود و به سنت های الهی گردن می نهد و ضمن انجام تکالیف و وظایف عبودیت، نسبت به رخدادها و وقایع جهان شکیبایی و صبر پیشه می کند و خود را در چارچوب خواسته های الهی قرار می دهد تا این گونه رضایت خداوندگاری را به دست آورده و اهداف آفرینش را در خود و جهان تحقق بخشد. چنین بینش و نگرشی به معنای پذیرش معاد و رستاخیز است؛ زیرا جهان را قابل آن نمی داند که بتواند همه اهداف آفرینش از جمله محاسبه و مجازات منعم علیهم و مغضوب علیهم را در خود تحقق بخشد. انسان مومن و موحد، دلایل بسیاری را می یابد که بر لزوم و وجوب معاد و رستاخیز پس از مرگ تأکید می کند. اما کسی که خداوند را باور ندارد یااهل توحید در همه ابعاد از جمله ربوبیت و پروردگاری نیست، منکر معاد و رستاخیز خواهد بود و مرگ را پایان حیات و زندگی به طور مطلق خواهد دانست و به جای آنکه از مرگ به وفات تعبیر کند به فوت یعنی نیستی و نابودی مطلق یاد می کند. چنین شخصی، همه معنای زندگی را در همین زندگی مادی دنیوی خلاصه می داند و تلاش می کند تا به هر شکلی شده براساس لذت عمل کند و این دو روزه دنیا را خوش بگذارند. بر این اساس، چیزی به عنوان تکلیف در مقابل دیگری در خود احساس نمی کند و اگر به دیگران خدمتی انجام می دهد براساس اصالت لذت و بده و بستان است. این گونه است که قوانین و مقررات وضعی از سوی انسان هایی با این گونه بینش و نگرش، همواره برای مدیریت تضادها و تقابل هاست و از نوعی عقلانیت مادی برخوردار می باشد و هیچ گونه عواطف و احساسات در آن لحاظ نمی شود. برهمین اساس همواره قوانین خشک و عقلانی حاکم بر جامعه آنان خواهد بود و چیزی به نام ایثار، عفو، احسان و محبت در آن جامعه وجود نخواهد داشت. روابط زناشویی که اوج روابط احساسی و عاطفی است به شکل قراردادهای عقلانی تغییر ماهیت و شکل می دهد و بده و بستان ها جای ایثار و عفو و احسان و مودت می نشیند. در حقیقت دو سبک متفاوت زندگی با دو بینش متفاوت و متقابل در جامعه انسانی شکل می گیرد که در یکی عواطف و احساسات در کنار عقل و شرع، حاکم بر روابط اجتماعی میان انسان ها می شود و اهداف متعالی انسان و فضیلت های اخلاقی در محور عملکرد انسان ها جا می گیرد و هر کسی می کوشد تا صفات خدایی یابد و از مقام رحمانیت و رحیمیت به دیگران کمک کند و از مقام ربوبیت و پروردگاری به یاری و پرورش دیگران اقدام کند و در شکل دیگر از زندگی، عقل مادی و اصالت لذت و حب ذات و شخص، حاکم بر روابط اجتماعی می شود و هرکسی می کوشد تا بهترین و بیش ترین لذت را از زندگی کوتاه دنیوی ببرد و اگر به دیگری خدمتی می رساند به سبب همان پاسخ گویی به نیازهای عاطفی و احساسی خود است؛ زیرا با خدمت به دیگری، احساس لذتی می برد که آن را بخشی از نیازهای شخصی خود می داند. بنابراین، تنها به هدف لذت و بهره مندی از زندگی دنیوی است که همه تعاملات و روابط خود با چیزها و یا دیگران را سامان می دهد و بر همین اساس روح ایثار و عفو و گذشت و مودت و محبت در ایشان کمتر بروز و ظهور می کند؛ زیرا عقل مادی اجازه نمی دهد که به دیگران جز در چارچوب لذت های شخصی خود فکر کند و برای آنان کاری و خدمتی را انجام دهد. از نظر قرآن، معاد برای کسانی که معتقد به آن هستند در اشکال گوناگونی ظهور می یابد. برخی معاد را زمینه بروز و ظهور صفات ذات الهی در خود می دانند که در جهان مادی آن را کسب کرده و متاله و ربانی شده اند. اینان در حقیقت عاشق خدایی شدن است و تمام توجه شان به وجه الله و وجه الله شدن است. اینان عاشقانی هستند که می کوشند تا«الی ربها ناظره» باشند(قیامت، آیات۲۲ و ۲۳) و خداوند را به نظاره نشینند و خود را آینه تمام نمای صفات و اسمای ذات الهی قرار دهند. خداوند در آیات قرآنی از این دسته به عنوان ابرار، مقربان، متالهان و ربانیون یاد می کند. گروهی دیگر، کسانی هستند که معاد را برای خوشی های آن می خواهند و تلاش می کنند تا با کسب صفاتی، در آینه صفات فعل خداوند خود را ببینند اینان به جای آن که در آینه اسماء و صفات ذات الهی به خداوند بنگرند، در اندیشه آن هستند که در آینه صفات فعل خداوند از بهشت صفات فعلی الهی بهره مند شوند. تلاش ایشان درحد همان رنگ خدایی گرفتن است.(بقره، آیه۱۳۸) این دسته همواره به جمال الهی می نگرند و می کوشند تا در خود صفاتی از فعل الهی را بروز دهند که بیانگر جمال الهی است؛ زیرا بهشت که چند شکل است و در برخی از آیات هشت بهشت گفته شده تفاوت های ماهوی بسیاری دارد که هر یک لایق دسته ای است. در آیات قرآنی از این دسته به عنوان اصحاب یمین یاد شده است. این گروه در زندگی خویش اهل احسان، ایثار، بخشش، کرامت، عفو، مهر و مودت به دیگران هستند. البته گروه سومی هستند که ایشان نیز از اصحاب یمین شمرده می شوند؛ آنان همواره در خوف و خشیت بسر می برند و متأثر از جلال الهی به جای جمال الهی یا کمال الهی هستند. اینان نیز به کارهای خیر اگر متوجه می شوند برای رهایی از جلال الهی و اسماء و صفات فعل جلالی الهی است. خداوند درباره این افراد در آیات۶۰ و ۶۱ سوره مؤمنون می فرماید که ایشان از خوف جلال الهی در معاد، در کارهای خیر پیشی می گیرند. این دسته از مردمان بیشتر اهل تقوا، گریه، ابتهال، تضرع و مانند آن هستند. بنابراین، در کسانی که به معاد و آخرت ایمان دارند، سه نوع بینش و نگرش وجود دارد که مبتنی بر محبت به کمال ذات الهی، عشق به صفات فعل جمال الهی و ترس و خوف از صفات فعل جلال الهی است. از این رو تفاوت های معناداری حتی در سبک زندگی این سه گروه می توان یافت. امیرمؤمنان علی(ع) عبادت مردم را به سه دسته تقسیم می کند و می فرماید: ان قوما عبدوا الله رغبه فتلک عباده التجار، و ان قوما عبدوالله رهبه فتلک عباده العبید و ان قوما عبدوا الله شکرا فتلک عباده الاحرار؛ عده ای خدا را برای رسیدن به ثواب عبادت می کنند که این عبادت بازرگانان و تجار است؛ و جمعی خدا را از روی ترس عبادت می کنند که عبادت غلامان و بردگان است؛ و گروهی خدا را به جهت سپاسگزاری از نعمت هایش بندگی می کنند و این عبادت آزادگان است.

 

چهارشنبه 12/11/1390 - 18:7
فلسفه و عرفان
معاد به اندازه توحید در زندگی انسان نقش دارد. از این روست که معاد و رستاخیز از اصول دین اسلام دانسته شده است؛ زیرا باور به معاد سبک زندگی انسان را تغییر می دهد و رفتار انسانی را متحول می سازد و پای بندی او را به قوانین عقلانی و عقلایی و شرعی افزایش می دهد و اهداف زندگی مادی دنیوی را به سوی اهداف متعالی چون متاله و ربانی شدن تغییر می دهد. برای بسیاری باور معاد سخت و دشوار است. این در حالی است که قرآن از مسئله معاد به عنوان آسان ترین واقعه در هستی یاد می کند و در مقایسه با آفرینش ابتدایی و ابداعی، امکان بلکه وقوع معاد را بسیار سهل و آسان تر از آن می داند. در آیات قرآنی، دلایل بسیاری بر مسئله معاد جسمانی و آسانی نظری و وقوع عینی آن سخن گفته شده و با اشاره به وقوع معاد در زندگی مادی دنیوی، دلایل و شواهد بسیاری را بر امکان بلکه وقوع معاد جسمانی در جهانی دیگر بیان کرده است. نویسنده در این مطالب با مراجعه به آموزه های قرآنی بر آن است تا برخی از این دلایل و شواهد معاد جسمانی را در زندگی روزمره و جهان مادی و دنیوی بیان کند.
چهارشنبه 12/11/1390 - 18:3
قرآن
امام صادق (ع) از رسول گرامی اسلام (ص) نقل می‌كند كه فرمود: « هنگامی كه سفره غذا را می‌گسترانند چهار هزار فرشته بر دور آن جمع می‌شوند، اگر بنده «بسم الله» گفت: فرشتگان می‌گویند: خدا بر  شما و غذایتان بركت فرستد، و به شیطان خطاب می‌كنند كه بیرون رو ای فاسق، تو را بر ایشان سلطنتی نیست؛ و اگر « بسم الله» نگفت، فرشتگان به شیطان می‌گویند: بیا این فاسق و با اینها غذا بخور . و چون بعد از غذا سفره جمع شد و یادی از خدا نشد، فرشتگان می‌گویند: مردمی كه خدا به ایشان نعمت ارزانی داشته و پروردگارشان را فراموش كرده‌اند».
یكی از عواملی كه می‌تواند هم در جهت پیشگیری و هم برای درمان جان آدمی بسیار مفید و موثر باشد این است كه انسان در ابتدا و آغاز هر كاری بگوید: « بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ». زیرا این جمله شریف یكی از بزرگترین مصادیق «ذكر الله» است و در صورتی كه بر آن مداومت شود و هیچ‌گاه فراموش نگردد، این پند و درس عمیق را به انسان آگاه می‌دهد كه كاری كه با نام خدا ، آن ذات پاك و مقدس آغاز شود نباید با آلودگیها و وساوس شیطانی و خواطر نفسانی همراه باشد، و نیز به او القا می‌شود كه استعانت فقط به درگاه خداوند تعالی شایسته است، و در هیچ امری به غیر حق را دخیل نمی‌كند، و طبیعی است كه وقتی انسان این چنین عمل كند دیگر جایی برای وساوس شیطان لعین باقی نمی‌ماند. مگر این كه « بسم الله» لقلقه زبانی بوده و ای بسا گفتن این ذكر شریف نیز به دستور خود شیطان باشد.
« بسم الله» نه تنها در دفع و جلوگیری از شیطان مفید است بلكه در رفع و دور كردن او نیز بسیار موثر است. علامه طباطبایی (ره) می‌فرماید: « تقسیم آیه مباركه « بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ» در مربعات به حروف ابجد، برای رفع جنیان و افراد مبتلا به جن مفید است».
شنبه 24/10/1390 - 13:18
شهدا و دفاع مقدس

برای اینكه شناسایی نشیم تو مكالمات بی سیم برای هر چیزی یك كد رمز گذاشته بودیم. كد رمز آب هم 256 بود. من هم بی سیم چی بودم. چندین بار با بی سیم اعلام كردم كه 256 بفرستید. اما خبری نشد. باز هم اعلام كردم برادرای تداركات 256 تموم شده برامون بفرستید، اما خبری نمی شد. تشنگی و گرمای هوا امان بچه ها را بریده بود. من هم كه كمی عصبانی شده بودم و متوجه نبودم بی سیم رو برداشتم و با عصبانیت گفتم مگه شما متوجه نیستید برادرا؟ می گم 256 بفرستید بچه ها از تشنگی مردند. تا اینو گفتم همه بچه ها زدند زیر خنده و گفتند با صفا كد رمز رو كه لو دادی. اینجا بود كه متوجه اشتباهم شدم و با بچه ها زدیم زیر خنده و همه تشنگی رو یادشون رفت.

همه برن سجده....!!!

شب سیزده رجب بود. حدود 2000 بسیجی لشگر ثارالله در نمازخانه لشگر جمع شده بودند.
بعد از نماز محمدحسین پشت تریبون رفت و گفت امشب شب بسیار عزیزی است و ذكری دارد كه ثواب بسیار دارد و در حالت سجده باید گفته شود. تعجب كردم! همچنین ذكری یادم نمی آمد! خلاصه تمام این جمعیت به سجده رفتند كه محمدحسین این ذكر را بگوید و بقیه تكرار كنند. هر چه صبر كردیم خبری نشد. كم كم بعضی از افراد سرشان را بلند كردند و در كمال ناباوری دیدند كه پشت تریبون خالی است و او یك جمعیت 2000 نفری را سر كار گذاشته است.
بچه ها منفجر شدند از خنده و مسئولان به خاطر شاد كردن بچه ها به محمدحسین یك رادیو هدیه كردند!

روبوسی

روبوسی شب عملیات، و خداحافظی آن، طبیعتا باید با سایر جدایی ها تفاوت می داشت.
كسی چه می دانست، شاید آن لحظه، همه ی دنیا و عمر باقیمانده ی خودش یا دوست عزیزش بود و از آن پس واقعا دیدارها به قیامت می افتاد. چیزی بیش از بوسیدن، بوییدن و حس كردن بود. به هم پناه می بردند. بعضی ها برای این كه این جو را به هم بزنند و ستون را حركت بدهند، می گفتند: «پیشانی، برادران فقط پیشانی را ببوسید، بقیه حق النسا است، حوری ها را بیش از این منتظر نگذارید.»

مردن كه گریه نداره!

بعداز ظهر بود. گردان آماده می شد كه شب عملیات كند. فرمانده گردان با معاونش شوخی داشت، می گفت: خوب دیشب نگذاشتی ما بخوابیم، پسر مردن كه دیگر این همه گریه و زاری ندارد. به خودم گفته بودی تا حالا صددفعه كارت را درست كرده بودم. چیزی كه اینجا فراوان است مرگ.
بعد دستش را زد پشتش و گفت: بیا بیا برویم ببینم چه كار می توانم برایت بكنم.

اخوی عطر بزن شب جمعه بود

بچه ها جمع شده بودند تو سنگر برای دعای كمیل چراغارو خاموش كردند مجلس حال و هوای خاصی گرفته بود هر كسی زیر لب زمزمه می كرد و اشك می ریخت یه دفعه اومد. گفت اخوی بفرما. عطر بزن... ثواب داره.

- آخه الان وقتشه؟

بزن اخوی. بو بد میدی. امام زمان نمیاد تو مجلسمونا بزن به صورتت كلی هم ثواب داره بعد دعا كه چراغارو روشن كردند صورت همه سیاه بود تو عطر جوهر ریخته بود... بچه ها هم یه جشن پتوی حسابی براش گرفتند.

پلنگ صورتی

شب عملیات بود. حاج اسماعیل حق گو به علی مسگری گفت: ببین تیربارچی چه ذكری میگه كه اینطور استوار جلوی تیرو تركش ایستاده و اصلا ترسی به دلش راه نمی ده. نزدیك تیربارچی شد و دید داره با خودش زمزمه میكنه: درن، درن، درن،... (آهنگ پلنگ صورتی!)
معلوم بود این آدم قبلا ذكرشو گفته كه در مقابل دشمن این گونه، شادمانه مرگ رو به بازی گرفته.

كمپوت

داشتم تو جبهه مصاحبه می گرفتم كنارم ایستاده بود كه یه هو یه خمپاره اومد و بوممممم..... نگاه كردم دیدم تركش بهش خورده و افتاده زمین دوربینو برداشتم رفتم سراغش. بهش گفتم تو این لحظات آخر زندگی اگه حرفی صحبتی داری بگو...
در حالی كه داشت اشهد و شهادتینش رو زیر لب زمزمه می كرد گفت: منم از امت شهید پرور ایران یه خواهش دارم. اونم اینكه وقتی كمپوت می فرستید جبهه خواهشاً پوستشو اون كاغذ روشو نكنید.
بهش گفتم: بابا این چه جمله ایه قراره از تلویزیون پخش بشه ها یه جمله بهتر بگو برادر...
با همون لهجه اصفهونیش گفت: اخوی آخه نمی دونی تا حالا سه دفعه به من رب گوجه افتاده.

ریشتو روی پتو میذاری یا زیرش؟

بعد از ظهر یكی از روزهای خنك پاییزی سال 64 یا 65 بود. كنار حاج محسن دین شعاری، مسئول تخریب لشكر 27 محمد رسول الله (ص) در اردوگاه تخریب یعنی آنسوی اردوگاه دو كوهه ایستاده بودیم و با هم گرم صحبت بودیم، یكی از بچه های تخریب كه خیلی هم شوخ و مزه پران بود از راه رسید و پس از سلام و علیك گرم، رو به حاجی كرد و با خنده گفت: حاجی جون! یه سوال ازت دارم خدا وكیلی راستشو بهم می گی؟
حاج محسن ابروهاشو بالا كشید و در حالی كه نگاه تندی به او انداخته بود گفت: پس من هر چی تا حالا می گفتم دروغ بوده؟!!
بسیجی خوش خنده كه جا خورده بود سریع عذرخواهی كرد و گفت: نه! حاجی خدا نكنه، ببخشین بدجور گفتم. یعنی می خواستم بگم حقیقتشو بهم بگین...
حاجی در حالی كه می خندید دستی بر شانه او زد و گفت: سؤالت را بپرس.
- می خواستم بپرسم شما شب ها وقتی می خوابین، با توجه به این ریش بلند و زیبایی كه دارین، پتو رو روی ریشتون می كشید یا زیر ریشتون؟
حاجی دستی به ریش حنایی رنگ و بلند خود كشید. نگاه پرسشگری به جوان انداخت و گفت چی شده كه شما امروز به ریش بنده گیر دادی؟
- هیچی حاجی همینجوری!!!
- همین جوری؟ كه چی بشه؟
- خوب واسه خودم این سوال پیش اومده بود خواستم بپرسم. حرف بدی زدم؟
- نه حرف بدی نزدی. ولی... چیزه...
حاجی همینطوری به محاسن نرمش دست می كشید. نگاهی به آن می انداخت. معلوم بود این سؤال تا به حال برای خود او پیش نیامده بود و داشت در ذهن خود مرور می كرد كه دیشب یا شب های گذشته، هنگام خواب، پتو را روی محاسنش كشیده یا زیر آن.
جوان بسیجی كه معلوم بود به مقصد خود رسیده است، خنده ای كرد و گفت: نگفتی حاجی، میخوای فردا بیام جواب بگیرم؟
و همچنان می خندید.
حاجی تبسمی كرد و گفت: باشه بعدا جوابت رو میدم.
یكی دو روزی گذشت. دست بر قضا وقتی داشتم با حاجی صحبت می كردم همان جوانك بسیجی از كنارمان رد شد. حاجی او را صدا زد. جلو كه آمد پس از سلام و علیك با خنده ریز و زیركی به حاجی گفت: چی شد؟ حاج آقا جواب ما رو ندادی؟؟!!
حاجی با عصابنیت آمیخته به خنده گفت: پدر آمرزیده! یه سوالی كردی كه این چند روزه پدر من در اومده. هر شب وقتی می خوام بخوابم فكر سؤال جنابعالی ام. پتو رو می كشم روی ریشم، نفسم بند می آد. می كشم زیر ریشم، سردم میشه. خلاصه این هفته با این سؤال الكی تو نتونستم بخوابم.
هر سه زدیم زیر خنده. دست آخر جوان بسیجی گفت: پس آخرش جوابی برای این سوال من پیدا نكردی؟

دوشنبه 19/10/1390 - 22:30
داستان و حکایت

قابل توجّه اینكه: دستگاه طاغوتی فرعون به قدری جبّار و بی‎رحم بود، كه برای پایدار ماندن خود به صغیر و كبیر و زن و مرد رحم نمی‎كردند در این راستا نظر شما را به دو ماجرای زیر جلب می‎كنیم:
1. فرعون در كاخش برای دخترانش آرایشگر مخصوصی داشت كه همسر حزقیل (مؤمن آل‎فرعون) بود  كه ایمان خود را مخفی می‎داشت. روزی او در قصر فرعون مشغول آرایش كردن سر و صورت دختر فرعون بود ناگهان شانه از دستش افتاد و او طبق عادت خود گفت: «بِسْمِ الله» (به نام خدا)، دختر فرعون گفت: آیا منظور از خدا، در این كلمه پدرم فرعون بود؟
آرایشگر: نه، بلكه منظورم پروردگار خودم، پروردگار تو و پروردگار پدرت بود.
دختر فرعون: این مطلب را به پدر خبر خواهم داد.
آرایشگر: برو خبر بده، باكی نیست. او نزد پدر رفت و ماجرا را گزارش داد. فرعون آرایشگر و فرزندانش را طلبید و به او گفت: «پروردگار تو كیست؟»
آرایشگر: پروردگار من و تو خداست!
فرعون دستور داد تنوری را كه از مس ساخته بودند پر از آتش كردند تا او و فرزندانش را در آن تنور بسوزانند. آرایشگر به فرعون گفت: من یك تقاضا دارم و آن اینكه استخوانهای من و فرزندانم را در یكجا جمع كرده و دفن كنید. فرعون گفت: «چون بر گردن ما حق داری، این كار را انجام می‎دهم!»
فرعون برای اینكه زن اعتراف به خدا بودنش كند، فرمان داد نخست فرزندان آرایشگر را یكی‎یكی در درون تنور انداختند، ولی او همچنان مقاومت كرد و فرعون را خدا نخواند، سپس نوبت به كودك شیرخوارش، كه آخرین فرزندش بود رسید، جلّادان او را از آغوش مادر كشیدند تا به درون تنور بیفكنند (مادر بسیار مضطرب شد) كودك به زبان آمد و گفت:
«اِصْبِرِی یا اُمّاه! اِنَّكِ عَلَی الْحَقِّ؛ مادرم صبر كن تو بر حق هستی.»
آنگاه او و كودكش را در میان تنور انداخته، سوزاندند.
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ پس از نقل این حادثة جگرسوز فرمود: در شب معراج در آسمان بوی بسیار خوشی به مشامم رسید، از جبرئیل پرسیدم این بوی خوش از چیست؟ جبرئیل گفت: این بوی خوش (از خاكستر) آرایشگر دختران فرعون است كه به شهادت رسید. 
2. آسیه همسر فرعون از بانوان محترم بنی‎اسرائیل بود و به طور مخفی خدای حقیقی را می‎پرستید. فرعون نزد او آمد و ماجرای شهادت آرایشگر و فرزندانش را به او خبر داد.
آسیه: وای بر تو ای فرعون! چه چیز باعث شده كه این گونه بر خداوند متعال جرأت یابی و گستاخی كنی؟
فرعون: گویا تو نیز مانند آن آرایشگر دیوانه شده‎ای؟!
آسیه: دیوانه نشده‎ام، بلكه ایمان دارم به خداوند متعال، پروردگار خودم و پروردگار تو و پروردگار جهانیان.
فرعون مادر آسیه را طلبید و به او گفت: «دخترت دیوانه شده، سوگند یاد كرده‎ام اگر به خدای موسی كافر نگردد او را با آتش بسوزانم.»
مادر آسیه در خلوت با آسیه صحبت كرد: «كه خود را به كشتن نده و با شوهرت توافق كن...» ولی آسیه، سخن بیهودة مادر را گوش نكرد و گفت: «هرگز به خداوند متعال، كافر نخواهم شد.»
فرعون فرمان داد دستها و پاهای آسیه را به چهارمیخی كه در زمین نصب كرده بودند بستند.  و او را در برابر تابش سوزان خورشید نهادند، و سنگ بسیار بزرگی را روی سینه‎اش گذاشتند. او نیمه‎نیمه نفس می‎كشید و در زیر شكنجة بسیار سختی قرار داشت.
موسی ـ علیه السلام ـ از كنار او عبور كرد، او با انگشتانش از موسی ـ علیه السلام ـ استمداد نمود، موسی ـ علیه السلام ـ برای او دعا كرد و به بركت دعای موسی ـ علیه السلام ـ او دیگر احساس درد نكرد و به خدا متوجّه شد و عرض كرد: «خدایا! خانه‎ای در بهشت برای من فراهم ساز.»
خداوند همان دم روح او را به بهشت برد، او از غذاها و نوشیدنی‎های بهشت می‎خورد و می‎نوشید، خداوند به او وحی كرد: سرت را بلند كن، او سرش را بلند كرد و خانة خود را در بهشت كه از مروارید ساخته شده بود، مشاهده كرد و از خوشحالی خندید. فرعون به حاضران گفت: «دیوانگی این زن را ببینید در زیرفشار چنین شكنجة سختی می‎خندد!!»
به این ترتیب این بانوی مقاوم و مهربان، كه حق بسیاری بر موسی ـ علیه السلام ـ داشت و او را در موارد گوناگونی از گزند دشمن نجات داده بود، به شهادت رسید.

دوشنبه 19/10/1390 - 22:14
داستان و حکایت

بلعم باعورا از علمای بنی‎اسرائیل بود، و كارش به قدری بالا گرفت كه اسم اعظم می‎دانست و دعایش به استجابت می‎رسید.
روایت شده: موسی ـ علیه السلام ـ با جمعیتی از بنی‎اسرائیل به فرماندهی یوشع بن نون و كالب بن یوفنا از بیابان تیه بیرون آمده و به سوی شهر (بیت‎المقدس و شام) حركت كردند، تا آن را فتح كنند و از زیر یوغ حاكمان ستمگر عمالقه خارج سازند.
وقتی كه به نزدیك شهر رسیدند، حاكمان ظالم نزد بلعم باعورا (عالم معروف بنی‎اسرائیل) رفته و گفتند از موقعیت خود استفاده كن و چون اسم اعظم الهی را می‎دانی، در مورد موسی و بنی‎اسرائیل نفرین كن. بَلْعَم باعورا گفت: «من چگونه در مورد مؤمنانی كه پیامبر خدا و فرشتگان، همراهشان هستند، نفرین كنم؟ چنین كاری نخواهم كرد.»
آنها بار دیگر نزد بَلْعم باعورا آمدند و تقاضا كردند نفرین كند، او نپذیرفت، سرانجام همسر بلعم باعورا را واسطه قرار دادند، همسر او با نیرنگ و ترفند آنقدر شوهرش را وسوسه كرد، كه سرانجام بَلْعم حاضر شد بالای كوهی كه مشرف بر بنی‎اسرائیل است برود و آنها را نفرین كند.
بَلْعم سوار بر الاغ خود شد تا بالای كوه رود، الاغ پس از اندكی حركت سینه‎اش را بر زمین می‎نهاد و برنمی‎خاست و حركت نمی‎كرد، بَلْعم پیاده می‎شد و آنقدر به الاغ می‎زد تا اندكی حركت می‎نمود. بار سوم همان الاغ به اذن الهی به سخن آمد و به بَلْعم گفت: «وای بر تو ای بَلْعم كجا می‎روی؟ آیا نمی‎دانی فرشتگان از حركت من جلوگیری می‎كنند.» بَلْعم در عین حال از تصمیم خود منصرف نشد، الاغ را رها كرد و پیاده به بالای كوه رفت، و در آنجا همین كه خواست اسم اعظم را به زبان بیاورد و بنی‎اسرائیل را نفرین كند اسم اعظم را فراموش كرد و زبانش وارونه می‎شد به طوری كه قوم خود را نفرین می‎كرد و برای بنی‎اسرائیل دعا می‎نمود.
به او گفتند: چرا چنین می‎كنی؟ گفت: «خداوند بر ارادة من غالب شده است و زبانم را زیر و رو می‎كند.»
در این هنگام بَلْعم باعورا به حاكمان ظالم گفت: اكنون دنیا و آخرت من از من گرفته شد، و جز حیله و نیرنگ باقی نمانده است. آنگاه چنین دستور داد: «زنان را آراسته و آرایش كنید و كالاهای مختلف به دست آنها بدهید تا به میان بنی‎اسرائیل برای خرید و فروش ببرند، و به زنان سفارش كنید كه اگر افراد لشكر موسی ـ علیه السلام ـ خواستند از آنها كامجویی كنند و عمل منافی عفّت انجام دهند، خود را در اختیار آنها بگذارند، اگر یك نفر از لشكر موسی ـ علیه السلام ـ زنا كند، ما بر آنها پیروز خواهیم شد.»
آنها دستور بلعم باعورا را اجرا نمودند، زنان آرایش كرده به عنوان خرید و فروش وارد لشكر بنی‎اسرائیل شدند، كار به جایی رسید كه «زمری بن شلوم» رئیس قبیلة شمعون دست یكی از آن زنان را گرفت و نزد موسی ـ علیه السلام ـ آورد و گفت: «گمان می‎كنم كه می‎گویی این زن بر من حرام است، سوگند به خدا از دستو تو اطاعت نمی‎كنم.»
آنگاه آن زن را به خیمة خود برد و با او زنا كرد، و این چنین بود كه بیماری واگیر طاعون به سراغ بنی‎اسرائیل آمد و همة آنها در خطر مرگ قرار گرفتند.
در این هنگام «فنحاص بن عیزار» نوة برادر موسی ـ علیه السلام ـ كه رادمردی قوی پنجه از امرای لشكر موسی ـ علیه السلام ـ بود از سفر سررسید، به میان قوم آمد و از ماجرای طاعون و علّت آن باخبر شد، به سراغ زمری بن شلوم رفت. هنگامی كه او را با زن ناپاك دید، به آنها حمله نموده هر دو را كشت، در این هنگام بیماری طاعون برطرف گردید.
در عین حال همین بیماری طاعون بیست هزار نفر از لشكر موسی ـ علیه السلام ـ را كشت. موسی ـ علیه السلام ـ بقیة لشكر را به فرماندهی یوشع بازسازی كرد و به جبهه فرستاد و سرانجام شهرها را یكی‎پس از دیگری فتح كردند.
خداوند ماجرای انحراف بلعم باعورا را به طور اشاره و سربسته در آیة 175 و 176 سورة اعراف ذكر كرده، در آیة 176 می‎فرماید:
«وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیهِ یلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ یلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ كَذَّبُوا بِ‏آیاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یتَفَكَّرُونَ؛ و اگر می‎خواستیم مقام او (بلعم باعورا) را با این آیات و علوم و دانشها بالا می‎بردیم، امّا اجبار برخلاف سنّت ما است، او را به حال خود رها كردیم، و او به پستی گرایید و از هوای نفس پیروی كرد، مثل او همچون سگ (هار) است، اگر به او حمله كنی دهانش را باز و زبانش را بیرون می‎آورد، و اگر او را به حال خود واگذاری باز همین كار را می‎كند (گویی چنان تشنه دنیاپرستی است كه هرگز سیراب نمی‎شود) این مَثَل گروهی است كه آیات ما را تكذیب كردند، این داستان‎ها را (برای آنها) بازگو كن شاید بیندیشند و بیدار شوند.»
آری این است نتیجة فرهنگ بی‎عفّتی و انحراف جنسی، كه وقتی نیرنگبازان از راههای دیگر شكست خوردن با رواج دادن فرهنگ غلط، دین و دنیای مردم را تباه می‎سازند، كه به گفتة بعضی طاعون موجب هلاكت 90 هزار نفر از لشكر موسی ـ علیه السلام ـ گردید.
سه دعای ناكام
در مورد شأن نزول آیة 175 سوره اعراف (كه در داستان قبل ذكر شد) روایت دیگر شده كه نظر شما را به آن جلب می‎كنیم:
در بنی‎اسرائیل زاهدی زندگی می‎كرد، خداوند (توسط پیامبر آن عصر) به او ابلاغ كرد كه سه دعای تو به استجابت خواهد رسید، آن زاهد بی‎همّت و نادان در این فكر فرورفت كه این دعاها را در كجا به كار برد، با همسرش مشورت كرد، همسرش گفت: «سالها است كه در خدمت تو هستم و در سختی و آسایش با تو همراهی كرده‎ام، یكی از آن دعاها را در مورد من مصرف كن و از خدا بخواه مرا از زیباترین زنان بنی‎اسرائیل گرداند، تا تو از زیبایی من بهره‎مند گردی.»
زاهد پیشنهاد او را پذیرفت و دعا كرد، او از زیباترین زنان شد، آوازة زیبایی او به همه جا رسید، مردم از هرسو برای او نامه‎های عاشقانه نوشتند، و آرزوی ازدواج با او نمودند، او مغرور شد و بنای ناسازگاری با شوهرش نهاد، سرانجام شوهرش خشمگین شد و از دعای دوّم استفاده نموده و گفت: «خدایا از دست این زن جانم به لبم رسیده، او را مسخ گردان.» دعایش مستجاب شد و زن به صورت خرس درآمد، وقتی كه چنین شد، فرزندان او به زاهد اعتراض كردند، اعتراض آنها شدید شد و زاهد ناگزیر از دعای سوم خود استفاده كرد و گفت: «خدایا همسرم را به صورت نخستین خود بازگردان.» زن به صورت اوّل بازگشت. به این ترتیب سه دعای مورد اجابت زاهد به هدر رفت. و آن زاهد نادان بر اثر مشورت با زن نادانتر از خود، سه گنجینه را كه می‎توانست به وسیلة آن، سعادت دنیا و آخرتش را تحصیل كند، باطل و نابود نمود.

 

دوشنبه 19/10/1390 - 22:7
داستان و حکایت
حضرت صالح (ع) و قوم ثمود

یكی از پیامبرانی كه اسم او در قرآن آمده، حضرت صالح ـ علیه السلام ـ است كه نامش در قرآن یازده بار ذكر شده است. او از نواده‎های سام بن نوح از قبیلة ثمود بود، بعضی سلسلة نسب او را چنین ذكر نموده‎اند: «صالح بن عبید بن جابر بن ثمود» و بعضی دیگر او را به عنوان «صالح بن جابر بن ارم بن سام بن نوح» یاد كرده‎اند.
حضرت صالح ـ علیه السلام ـ به زبان عربی سخن می‎گفت، و 280 سال عمر كرد، قبرش در نجف اشرف یا بین حجر الاسود و مقام ابراهیم ـ علیه السلام ـ در كنار كعبه قرار دارد.
او از سوی خداوند برای هدایت قوم ثمود، فرستاده شد، و با تلاشهای شبانه روزی خود، آن قوم را به سوی خدا و نیكی‎ها دعوت نمود، ولی آن قوم، از او اطاعت نكردند و سرانجام به عذاب سخت الهی گرفتار شدند.
حضرت صالح سومین پیامبری است كه پس از نوح ـ علیه السلام ـ و هود ـ علیه السلام ـ یك تنه بر ضد بت و بت پرستی و طاغوت‎های عصرش قیام كرد، و سالها با آنها مبارزه و ستیز نمود.
طبق بعضی از روایات، حضرت صالح ـ علیه السلام ـ در شانزده سالگی به دعوت قوم به سوی خدا پرستی پرداخت، و 120 سال آنها را دعوت كرد، ولی جز اندكی، به او ایمان نیاوردند.
دورنمایی از زندگی قوم ثمود
قوم ثمود، امّتی از عرب بودند كه پس از قوم عاد، به وجود آمدند و در سرزمین وادی القُری (بین مكه و شام) در شهر حِجر (كه هم اكنون بعضی از آثار آن شهر در میان تخته سنگهای عظیم دیده می‎شود) می‎زیستند، و از قبایل مختلف تشكیل شده بودند و هم چون قوم عاد در بت پرستی، فساد، ظلم و طغیان غوطه ور بودند، و در زندگیشان جز انحراف و گمراهی، چیز دیگری دیده نمی‎شد.
آنها در ظاهر دارای تمدن پیشرفته و شهرها و آبادی‎های محكم بودند، و از قطعه‎های عظیم سنگهای كوهی، ساختمان می‎ساختند، و برای حفظ خود پناهگاههای استواری ساخته بودند،‌ و در شهر حِجر دارای امكانات وسیع مادی و تشكیلات پر زرق و برق بودند، از این رو آنها را «اصحاب حِجر» می‎نامند.
و به تعبیر قرآن، آنها در كار زندگی دنیایشان آن قدر سخت كوش بودند كه برای خود، خانه‎های امن و امانی در دل كوهها می‎تراشیدند.
این مطلب نشانگر آن است كه آنها در یك منطقة كوهستانی می‎زیستند، و دارای تمدن پیشرفته مادی بودند كه به آنها امكان می‎داد تا در درون كوهها، خانه‎های امن تهیه كنند، تا در برابر طوفانها و سیل و زلزله، در امان باشند. ولی به همان اندازه كه دل به دنیا بسته بودند، دل از امور معنوی بریده بودند، و در لجنزار تباهیها و ستمها و آلودگیهای معنوی، غوطه می‎خوردند. حكومت ملوك الطوایفی، قبیلگی، ملی گرایی و تبعیضات نژادی، سرنوشت آنها را تعیین می‎كرد. و بر همین اساس به فساد و تباهی‎ها، دامن می‎زدند، چنان كه قرآن در توصیف آنها می‎گوید:
«وَ كانَ فِی الْمَدِینَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ یفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یصْلِحُونَ؛ آنها (قوم ثمود) در آن شهر (حِجر) نُه گروهك و قبیله بودند كه فساد در زمین می‎كردند، و برای اصلاح خویش اقدام نمی‎نمودند».
قوم ثمود، دارای هفتاد بت بودند، چندین بتكده داشتند، بتهای بزرگ آنها عبارت بودند از: «لات، عُزّی، منوت (منات) هُبَل و قیس.»
این بتها به خصوص، مورد احترام شدید قوم ثمود بودند، آنها را شب و روز می‎پرستیدند، بتكده‎ها را به نام آنها نامگذاری كرده بودند، هیچ كس حق نداشت كه آن بتكده‎ها را به عنوان مالكیت تصرّف كند، یا مردة خود را در آنها دفن نماید، اگر كسی تخلف می‎كرد، می‎گفتند: متخلفین مورد لعن هُبَل و منوت دو بت بزرگ قرار خواهند گرفت.
خداوند بندة خالص خود به نام حضرت صالح ـ علیه السلام ـ را كه از خاندان خود آنها بود، و دارای عقلی كامل، حلمی وسیع و اخلاقی نیك بود، به عنوان پیامبر خدا به سوی آنها فرستاد تا راه را از چاه به ‎آنها نشان دهد، و آنها را از زنجیرهای ذلّت،‌گمراهی، بت پرستی، تبعیضات، قبیله گرایی و تباهی‎های دیگر برهاند.
فرازهایی از دعوت منطقی و دلسوزانة حضرت صالح ـ علیه السلام ـ
حضرت صالح ـ علیه السلام ـ در دعوت و راهنمایی مردم، از راههای گوناگون وارد شده و به نصیحت آنها پرداخت، در این جا نظر شما را به چند نمونه از برنامه‎های تبلیغی حضرت صالح ـ علیه السلام ـ جلب می‎كنیم:
ای قوم من! برای شما فرستادة امینی هستم، پرهیزكار باشید و از من پیروی كنید، من در برابر این دعوت، از شما اجر و مزدی نمی‎خواهم، اجر من تنها از جانب پروردگار جهانیان است، آیا شما می‎پندارید همیشه در نهایت امنیت در میان نعمتهایی كه در دنیا وجود دارد، باقی می‎مانید؟ و در كنار این باغها، چشمه‎ها، زراعتها و نخل‎هایی كه میوه‎هایش شیرین و رسیده است جاودانه خواهید ماند؟
شما از كوهها خانه‎هایی می‎تراشید، و در آن به عیش و نوش می‎پردازید این امور شما را سر مست و غافل ساخته است، از زندان خود پرستی بیرون آیید، و به فضای خدا پرستی وارد شوید.
از اسراف كاران و دنیا پرستان مرفّه پیروی نكنید،‌ آنان كه به فساد و تباهی دامن می‎زنند، و در فكر اصلاح نیستند.
ای مردم! تنها خدای یكتا و بی‎همتا را بپرسید، كه جز او چیز دیگری خدای شما نیست، همان خداوندی كه شما را از زمین آفرید، و آبادانی آن را به شما واگذار نمود، از او آمرزش بطلبید، سپس به سوی او باز می‎گردید، كه پروردگارم (به بندگان خدا) نزدیك، و اجابت كنندة تقاضای شما است.
قوم گفتند: ای صالح! تو پیش از این مایة امید ما بودی، آیا ما را از پرستش آن چه پدرانمان می‎پرستیدند نهی می‎كنی؟ و ما در مورد آنچه ما را به سوی آن دعوت می‎كنی در شك و تردید هستیم.
حضرت صالح ـ علیه السلام ـ فرمود: «ای قوم من! اگر من دلیل آشكاری از پروردگارم داشته باشم،‌ و رحمت او به سراغم آمده باشد آیا می‎توانم از ابلاغ او سرپیچی كنم؟ اگر من نافرمانی او كنم،‌چه كسی می‎تواند مرا در برابر او یاری دهد، بنابراین سخنان شما چیزی جز اطمینان به زیانكار بودن شما نمی‎افزاید.»
بنابراین به خود آیید، و درست فكر كنید و بدانید كه راه نجات و رستگاری شما در نفی معبودهای باطل و آمدن زیر پوشش پرستش معبود یكتا و بی‎همتا است.
ای مردم! چرا برای انجام بدی قبل از نیكی شتاب می‎كنید؟ و به جای شتافتن به سوی رحمت الهی، به سوی عذاب خدا حركت می‎نمایید؟ چرا از درگاه خداوند، تقاضای عفو و آمرزش نمی‎كنید؟ كه اگر چنین كنید شاید مشمول رحمت الهی شوید، این همه لجاجت و خیره سری و غفلت برای چیست؟
كوتاه سخن آن كه، ‌تمام رسالت و دعوت این پیامبر بزرگ در این جمله خلاصه می‎شد كه:
«أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ؛ خدا را بپرستید».
آری بندگان خدا، زیر بنا و عصارة همة تعلیمات فرستادگان خدا است.
حضرت صالح ـ علیه السلام ـ در دعوت قوم خود، نهایت محبّت و دلسوزی را نمود و با تعبیر مكرّرِ «ای قوم من!» خواست تا حسّ خویشاوندی آنها را به سوی خود جلب كند، ولی آنها در برابر آن همه دلسوزیها، و منطق و راهنماییهای مهر انگیز صالح ـ علیه السلام ـ ، با طغیان و سركشی لجوجانه، دعوت صالح ـ علیه السلام ـ را رد كردند، و بی‎شرمانه و گستاخانه در برابر او و دعوت‎های دلسوزانه او،‌ ایستادند، و به كار شكنی‎ و مخالفت شدید پرداختند.
مخالفت آنها عمومی بود و جز اندكی به آن حضرت ایمان نیاوردند، مطابق بعضی از روایات این گروه اندك، پس از دیدن معجزة پیدایش ناقة صالح،‌ایمان آوردند، نخست هفتاد نفر بودند، سپس مرتد شدند و تنها شش نفر از آنها باقی ماند، كه یكی از آنها هم در شك و تردید به سر می‎برد و سرانجام به مخالفان پیوست.
بعضی تعداد ایمان آورندگان به صالح ـ علیه السلام ـ را كه از عذاب نجات یافتند،‌ تا چهار هزار نوشته‎اند.
عكس العمل شدید قوم ثمود، در برابر دعوت صالح ـ علیه السلام ـ
حضرت صالح دهها سال، قوم ثمود را به سوی خدا و یكتاپرستی دعوت كرد، ولی قوم ثمود با برخوردهای شدید و لجاجت سخت از پاسخ مثبت به صالح ـ علیه السلام ـ امتناع ورزیدند، و با تهمتهای ناجوانمردانه به آن حضرت، به كار شكنی پرداختند.
گفتند: «آیا ما از بشری از جنس خود پیروی كنیم؟ اگر چنین كنیم در گمراهی و جنون خواهیم بود، آیا در میان ما تنها بر این شخص (صالح) وحی نازل شده است؟ نه، او آدم بسیار دروغگوی هوسبازی است».
صالح ـ علیه السلام ـ به اندرز دلسوزانه قوم پرداخت، و آنها را از عذاب سخت الهی هشدار دارد، و اعلام كرد تا عذاب نیامده، خود را در پرتو ایمان نجات دهید و از خواب غفلت بیدار شده و از طغیان و سركشی، دست بكشید، چرا كه خمیر مایة گمراهی‎ها، غرور و سر مستی است. ولی سركشی و غرور آن قوم به جایی رسید كه بروز حضرت صالح و اصحابش را به فال بد گرفتند و آنها را دروغگو خواندند و وجود آنها را مایة بدبختی خود دانستند، با این كه سزاوار بود آن حضرت و اصحابش را مایة بركت و سعادت ابدی بدانند.
صالح ـ علیه السلام ـ به آنها فرمود:
«طائِرُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ؛ فال بد و بخت و طالع شما در نزد خدا است، او است كه شما را (نه ما را) به خاطر اعمالتان گرفتار مصائب و بدبختی ساخته است».

و این برنامه، در حقیقت آزمایش بزرگ الهی برای شما است، اینها هشدار و بیدار باش است، تا كسانی كه شایستگی و قابلیت دارند،‌ از خواب غفلت بیدار گردند، و با اصلاح مسیر خود، به سوی تكامل و خدای بزرگ، راه یابند.
برخورد شدید قوم ثمود به جایی رسید كه به گروههای نُه گانه تقسیم شدند، و با سازماندهی و برنامه ریزی فساد انگیز خود، به كارشكنی پرداختند، و به همدیگر گفتند: بیایید به خدا سوگند یاد كنیم كه بر صالح ـ علیه السلام ـ و خانواده‎اش شبیخون بزنیم و آنها را به قتل رسانیم، سپس به كسی كه مطالبة خون او را می‎كند بگوییم ما از خانوادة او خبر نداشتیم، و ما در ادّعای خود راستگو هستیم.
خنثی شدن توطئة توطئه گران
درتاریخ آمده: در كنار شهر حِجر كوهی بود كه غار و شكافی داشت، صالح ـ علیه السلام ـ برای عبادت خدا به آن جا می‎رفت، و گاه شبانه به آن جا می‎رفت و به مناجات و شب زنده‎داری می‎پرداخت.
دشمنان توطئه‎گر كه آن حضرت را تهدید به قتل كرده بودند تصمیم گرفتند به طور محرمانه به آن كوه رفته و در پشت سنگهای كوه پنهان شوند و در كمین حضرت صالح به سر برند، وقتی كه صالح به آن جا آمد، او را به قتل رسانند، و پس از شهادتش به خانة او حمله‎ور شده و شبانه كار اهل خانه را یكسره نمایند، سپس مخفیانه به خانه‎های خود برگردند. و اگر كسی از این حادثه پرسید، اظهار بی‎اطّلاعی نمایند.
ولی خداوند به طرز عجیبی توطئه آنها را خنثی كرد، آنها هنگامی كه در گوشه‎ای از كوه كمین كرده بودند، كوه ریزش كرد،‌و صخرة بسیار بزرگی از بالای كوه سرازیر شد و آنها را در لحظه‎ای كوتاه، در هم كوبید و نابود كرد.
خداوند در قرآن به این مطلب اشاره كرده و می‎فرماید:
«وَ مَكَرُوا مَكْراً وَ مَكَرْنا مَكْراً وَ هُمْ لا یشْعُرُونَ؛ آنها نقشة مهمی كشیدند و ما هم نقشة مهمی، در حالی كه آنها خبر نداشتند».

دوشنبه 19/10/1390 - 21:54
قرآن

قرآن كریم در طرح داستان ها و به خصوص داستان هاى انبیا از سبك و اسلوب هاى خاص و منحصر به فردى بهره جسته است و همین روش هاى بدیع بوده كه داستان هاى قرآن را جاذبه و شكوهى خارق العاده بخشیده و هر یك از داستان ها را به صحنه تجلى فضایل اخلاق و ارزش هاى متعالى تبدیل كرده است. چهره هاى پاك و تابناك هر یك از انبیا در این داستان ها نقش هاى زیبایى از معنویت، اخلاص، پاكدامنى، امانت و دیگر ارزش هاى اخلاقى را در منظر همگان قرار داده است.
اما متأسفانه همین داستان هاى معنوى آن هنگام كه به دست افسانه پردازان افتاده است، به نوعى مورد پردازش قرار گرفته كه كاملاً با اسلوب و اهداف داستان هاى قرآن كریم مغایر و متضاد بوده، ذهن هر خواننده اى را از دست یازیدن به عبرت ها و پیام هاى اصلى و نكته هاى سازنده داستان هاى قرآن باز داشته او را به وادى تخیلات و اوهام سوق مى دهد.

۱- حقیقت گرایى:

یكى از روش هاى منحصر به فرد قرآن در ارایه داستان ها و سرگذشت پیشینیان، حقیقت گرایى و واقع بینى در تاریخ است. قصه هاى قرآن، سرگذشت واقعى افراد و اقوام است تا آدمى را از وقایع عبرت انگیز تاریخ متأثر سازد.
خداى متعال خود به صراحت نقل داستان ها و سرگذشت انبیا و اقوام پیشین را كه در قرآن كریم گزارش شده، برپایه حقیقت و واقعیت دانسته و فرموده است: «فلنقصن علیهم بعلم»(۱)
به این ترتیب قرآن كریم نقل قصه ها را از روى علم دانسته و شائبه هرگونه تصورهاى ذهنى و تخیل هاى بشرى را در گزارش داستان ها طرد كرده است. به عنوان مثال پس از نقل داستان جذاب حضرت یوسف(ع) درباره این داستان و سایر قصص مى فرماید: «در سرگذشت آن ها (پیامبران) درس عبرتى براى صاحبان اندیشه است. این ها داستان نیست (بلكه وحى آسمانى است) و هماهنگ با آنچه پیش روى آن «از كتب آسمانى پیشین» قرار دارد.»(۲)

۲- نپرداختن به جزییات و تفاصیل بى فایده:

به طور كلى باید گفت هدف قصه هاى قرآن جدا از اهداف كلى قرآن نیست و روشن است كه هدف اصلى در قرآن چیزى جز «هدایت» نیست. اساساً همه شریان هاى آیات قرآن به قلب هدایت مى انجامد و هیچ نكته، مثال، قصه و حادثه اى در قرآن نیست كه بى نتیجه و بى هدف طرح شده باشد.
علامه طباطبایى(رحمة الله علیه) در توضیح این مطلب مى فرماید: «دأب و روش كلام خداى تعالى در آنجا كه قصه ها را مى سراید، بر این است كه به مختاراتى و نكات برجسته و مهمى كه در ایفاى غرض مؤثر است اكتفا مى كند و به خرده ریزهاى داستان نمى پردازد. از اول تا به آخر داستان را حكایت نمى كند، اوضاع و احوالى كه مقارن با حدوث حادثه بوده ذكر نمى كند. جهتش هم خیلى روشن است. چون قرآن كریم كتاب تاریخ و داستان سرایى نیست، بلكه كتاب هدایت است.»(۳)
اصولاً برخورد قرآن با حوادث زمان هاى گذشته، برخوردى انتخابى و گزینشى است. آنچه را بیان مى كند كه حاصل پیام دین و در بردارنده یك موعظه و هدایت و عبرت و ارشاد باشد. به این ترتیب روش قرآن در طرح داستان ها آن است كه از وقایع تاریخى تنها بخش هاى زنده و نقش آفرین آن را برمى گزیند و قصه را مشوب به جزییات و تفاصیلى نمى كند كه فكر و اندیشه آدمى را از تدبر و عبرت آموزى باز مى دارد.

۳- مبارزه با تحریفات:

در گذشته افسانه پردازان، تاریخ را آشفته ساختند و در جهت اغراض خود حقایق را با دروغ ها و اباطیل آمیختند، تا آن حد كه به درون متون مذهبى و كتاب هاى آسمانى موجود در دست بشر نیز راه یافته بود. قرآن براى اصلاح و زدودن آثار سوء آن ها در قالب قصه ها به بیان تاریخ واقعى و سرگذشت راستین افراد و اقوام گذشته پرداخت.
از این رو در همان هنگام این حركت قرآن واكنش هایى هم به دنبال داشت. برخى از كفار و یهودیان (كه خود از عوامل اصلى تحریف تاریخ بشر بوده اند) قرآن را به افسانه بافى و نقل اساطیر متهم كردند.
«وقتى آیات ما بر او خوانده مى شود مى گوید: این افسانه هاى پیشینیان است. چنین نیست كه مى پندارند، بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دل هایشان نشسته است.»(۴)

۴- معرفى انبیا به عنوان الگوهاى اخلاقى:

خداى متعال چهره هاى پاك و تابناك انبیا را به عنوان الگوهاى شایسته براى سایر بندگان برگزیده و آنان را براى تمام اعصار و نسل ها مشعل هدایت و راهبران سعادت قرار داده و با بیان سرگذشت واقعى آنان در كتاب آسمانى قرآن و با ترسیم صفت هاى برجسته ایشان، سینه ها را از عظمت و هیبت آنان پر ساخته و دل ها را در برابرشان خاضع و خاشع كرده است.
خداوند متعال در یكى از توصیف هاى خود درباره انبیا(ع) مى فرماید: «و آنان را پیشوایانى قرار دادیم كه به فرمان ما (مردم را) هدایت مى كردند و انجام كارهاى نیك و برپا داشتن نماز و اداى زكات را به آن ها وحى كردیم و تنها ما را عبادت مى كردند.»(۵)

۵- رعایت اصول اخلاقى و عفت بیان:

یكى از شگفتى هاى قرآن و یكى از نشانه هاى اعجاز این كتاب آسمانى این است كه در بیان داستان هاى قرآنى هیچ گونه تعبیر زننده و ناموزون و دور از عفت وجود ندارد. قرآن كریم در ترسیم صحنه هاى حساس قصه ها به طرز شگفت انگیزى «دقت در بیان» را با «متانت و عفت» به هم آمیخته و بدون این كه از ذكر وقایع چشم بپوشد و اظهار عجز كند، تمام اصول اخلاقى و عفت را نیز به كار بسته است. به عنوان مثال مى توان داستان حضرت یوسف(ع) و همسر عزیز مصر و داستان حضرت موسى(ع) و دختران شعیب را نام برد.

۱- اعراف/۷.

دوشنبه 19/10/1390 - 21:30
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته