• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1378
تعداد نظرات : 171
زمان آخرین مطلب : 3813روز قبل
اعتیاد و سیگار

جام جم آنلاین: فرشید مردی 27 ساله با صورتی لاغر و استخوانی است. همین صورت و هیکل ریز باعث می‌شود او خیلی کم سن‌تر دیده شود. خودش بدون مقدمه شروع به حرف زدن می‌کند: یک خواهر دارم که به سوئد رفته و مادرم حسابدار یک شرکت است. متأهل هستم، یک پسر پنج ساله به نام هومن دارم. تحصیلاتم لیسانس است. بعد از سه سال آشنایی با همسرم با هم ازدواج کردیم. زندگی خیلی خوبی داشتیم و همه دلگرانی‌ام اکنون بی‌پدر بزرگ شدن بچه‌ام است.

همسرت کجاست؟
طلاق گرفته است؛ اما هنوز با مادرم زندگی می کند. خودش طلاق نمی خواست، برادرانش مجبورش کردند. چهار تا برادر خلافکار دارد که ساکن سمنان هستند؛ دلش نمی خواهد با آنان زندگی کند.

از پدرت حرفی نزدی!
او را از هفت سالگی به بعد دیگر ندیدم. نمی دانم کجا و چرا رفت ؟ با مادرم اختلافی نداشت؛ مادرم در این سال ها برای من و خواهرم هم مادر بود هم پدر. دوست نداشت در این مورد حرفی بزند؛ به همین دلیل هیچ وقت از مادرم چیزی نپرسیدم.

درباره جرمت بگو.
به جرم قتل زندانی شدم. دوستانم حسن، حامد و محسن به خانه ام آمدند. آن شب برای اولین بار همسرم بدون من برای شرکت در مراسم سالگرد پدرش به سمنان رفته بود. دوست دیگرم که قرار بود بیاید، نیامد و تا صبح منتظرش ماندیم. در این مدت، حشیش و شیشه کشیدیم. حامد ماشین داشت. نزدیک صبح می خواست برود که محسن هم با او رفت. من و حسن تنها ماندیم و مشغول تماشای فیلمی جنگی شدیم. وقتی فیلم تمام شد، به حسن گفتم بیا با هم بجنگیم مثل همین قهرمان فیلم! حسن هیکل درشتی داشت و من لاغر و ریزنقش بودم. او گفت هیکلت به این حرف ها نمی خورد! همان طور که ایستاده بودیم، به حالت شوخی همدیگر را هل می دادیم و در خیالمان می جنگیدیم، ناگهان سرش به لبه اپن آشپزخانه خورد و به زمین افتاد! به علت مصرف شیشه، خیلی خوب موارد یادم نیست. جنازه را داخل ماشین حسن گذاشتم و به کرج رفتم. تا صبح کنار خیابان و داخل ماشین خوابیدم. بعد با آن مسافرکشی کردم و ماشین را نزدیکی خانه مادرم رها کردم. همسرم به خانه برگشته بود و پدر و برادر حسن همراه دوستم محسن به خانه ما آمده بودند؛ دنبال حسن می گشتند و من هم گفتم که تا ساعت 6 با من بود و بعد یک پیامک برایش آمد و به دیدن فرستنده پیامک رفت. آنان که رفتند به طرف ماشین حرکت کردم، وقتی به آنجا رسیدم پلیس کنار ماشین بود. فهمیدم جنازه پیدا شده است. از خانه مادرم به عمویم زنگ زدم. او به حرفم خندید، فکر کرد سربه سرش گذاشته ام! چون حتی یک بار هم پای من به کلانتری باز نشده بود. ساعت 12 ظهر همراه او و مادرم تا جلوی پاسگاه رفتیم؛ اما ترسیدم و خودم را معرفی نکردم. 35 روز در خانه یکی از هم کلاسی های دوران دانشگاهم ماندم. از آنجا هم به خانه یکی دیگر از دوستانم که تنها زندگی می کرد، رفتم و حدود 4 ماه در خانه او ماندم. در این مدت فهمیدم حامد آخرین پیامک را برای حسن فرستاده و به عنوان تنها مظنون، بازداشت است.

چطور دستگیر شدی؟
از برادر همسرم، یک میلیون و 800 هزار تومان طلب داشتم. خودش با من تماس گرفت و گفت چون فراری هستی و به پول نیاز داری، به خانه ام بیا تا کمی از بدهی ام را به تو بدهم. با ماشین آژانس به خانه رحیم رفتم. راننده آژانس شاهد است که من وارد خانه نشدم. همان دم در 200 یا 300 هزار تومان از رحیم گرفتم. او برای طلبم، تلویزیون و ضبط خانه اش را هم به من داد و گفت به دردت می خورد! هنگام خداحافظی گفتم من این سیم کارتم را بیرون می اندازم، به کرمان می روم و خودم با تو تماس می گیرم؛ اما دوباره به کرج برگشتم. می خواستم طلبم را از شخصی در فاز یک اندیشه بگیرم؛ اما او به پلیس خبر داد و دستگیر شدم. اوایل اعتراف نمی کردم اما وقتی بچه حامد را دیدم به همه چیز اعتراف کردم.

چه حکمی برایت صادر شده است؟
حسن 28 ساله و مجرد بود و پدر و مادرش اولیای دم هستند. حکم قصاص برایم صادر شده است، اسفند پارسال تاریخ اجرای حکمم بود؛ اما پرونده از دیوان عالی برنگشته است و شاید نقض شود. البته خیلی شانس آورده ام که تا حالا زنده مانده ام.

فکر می کردی زندانی شوی؟
نه؛ مدتی در مغازه ای به عنوان فروشنده کار می کردم و هر بار از جلوی زندان رد می شدم با خود می گفتم نکند یک روز من زندانی شوم و پسرم بی پدر بماند! هرگز فکر نمی کردم مرا به اتهام قتل به این زندان بیاورند.

چه مدت از اعتیادت می گذشت که حسن را کشتی؟
چند ماه بیشتر نبود. البته من شیشه می کشیدم و حسن حشیش! همسرم وقتی فهمید تصمیم گرفت ترکم کند.(روزنامه حمایت)

سه شنبه 5/6/1392 - 22:14
شهدا و دفاع مقدس

در این گفت‌وگوی دلهره‌آور، از سوابق دانشجویی خودم برایشان گفتم؛ از وظیفه‌ای که در جبهه به عهده‌ام گذاشته‌ شده بود. گفتم: «در حال حاضر فقط یک رزمنده ساده در جبهه هستم و تا وقتی نیاز باشد، در منطقه خواهم ماند».

خبرگزاری فارس: روزی که فرمانده سپاه به خواستگاری رفت

به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس(باشگاه توانا)، سردار محمدعلی جعفری فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است که در سال های دفاع مقدس، به نام نظامی‌اش، «عزیز جعفری» شهرت پیدا کرد؛ کتاب «کالک‌های خاکی» خاطرات شفاهی عزیز جعفری را از زمان تولد تا تابستان 1361 در بر می‌گیرد، که روایت خواندنی او از مراسم خواستگاری‌‌اش در ادامه می‌آید:

                                                              ***

طی دو روزی که مهمان خانواده مهربان بشردوست بودم، چند بار خواستم درخواست خودم را مطرح کنم؛ ولی هر دفعه در لحظه سخن گفتن درباره این موضوع، ناگهان ته دلم خالی می‌شد و جرأت بیان پیدا نمی‌کردم.

روز دوم حضورم در آنجا بالاخره دل به دریا زدم و سرِّ ضمیرم را برای پسر ارشد خانواده آشکار کردم؛ ایشان هم خیلی بزرگوارانه حرف‌هایم را با دقت و حوصله گوش داد و بعد از مشورت با پدر و مادرش در پاسخ به من گفت: «خیلی خوب، فکر می‌کنم لازم باشد اول شما و دختر خانم یکدیگر را ببینید و حرف‌هایتان را بزنید؛ اگر باهم به توافق رسیدید من به سهم خودم تلاش می‌کنم این وصلت پا بگیرد».

در ادامه این گپ و گفت صمیمانه، خود حاج آقا جلسه معارفه‌ای بین من و خواهرشان تشکیل دادند. در این جلسه من یک طرف، حاج آقا طرف دیگر و خواهرشان هم با فاصله‌ای کم، کنار ایشان روی زمین نشستیم. حاج آقا کتاب در دست گرفته بود و وانمود می‌کرد دارد مطالعه می‌کند؛ ما هم باید از این فرصت استفاده می‌کردیم و حرف‌هایمان را می‌زدیم.

یکی از ما دو نفر باید سکوت را می‌شکست و سر صحبت را باز می‌کرد؛ باید هر طور شده یخ جلسه را می‌شکستم؛ این شد که بعد از کلی مِن مِن کردن دلم را به دریا زدم و سن و سال و میزان تحصیلات طرف گفت‌وگو را پرسیدم. ایشان گفت: «نوزده سال دارم و در سال آخر دبیرستان رشته علوم تجربی تحصیل می‌کنم» گفتم: «با توجه به سن شما قاعدتاً باید درستان تا حالا تمام شده باشد، چه شده که تمام نشده؟» گفت: «قبل از انقلاب به خاطر حفظ حجابم یک سال نتوانستم ادامه تحصیل بدهم؛ برای همین هنوز دیپلمم را نگرفتم».

در ادامه این گفت‌وگوی دلهره‌خیز، من هم از سوابق دانشجویی خودم برایشان گفتم؛ از خانواده‌ام که در یزد زندگی می‌کردند و از وظیفه‌ای که در جبهه به عهده‌ام گذاشته‌ شده بود. گفتم: «من دانشجوی رشته معماری‌ام؛ اما در حال حاضر فقط یک رزمنده ساده در جبهه هستم و تا وقتی نیاز باشد، در منطقه خواهم ماند».

بعد در حالی که زیر چشمی حاج آقا بشر دوست را زیر نظر داشتم، رو به خواهرشان گفتم: «به امید خدا، اگر هم روزی جنگ تمام بشود، درسم را ادامه بدهم و مهندس معماری بشوم، اصلاً دوست ندارم داخل شهر بمانم. می‌خواهم بروم روستاها و برای مردم محروم مناطق روستایی خانه و جاده بسازم؛ اگر شما حاضر به ازدواج با من باشید باید خودتان را برای خانه به دوشی و از این روستا به آن روستا رفتن آماده کنید؛ من همسری می‌خواهم که هم سنگر من باشد».

از آنجا که ایشان هم در بسیج سپاه بابلسر فعالیت می‌کرد و هم چند بار برای کارهای سازندگی به روستاها رفته بود، روحیه جهادی خوبی داشت، شرایطم را پذیرفت و حتی مرا برای داشتن چنین ایده‌هایی تحسین کرد.

در پایان گفت‌وگوی دو نفره، هر دو احساس کردیم تفاهم اصولی وجود دارد و می‌توانیم یکدیگر را درک کنیم. بعد از آن جلسه معارفه دیگر معطل نکردم و سریع به تهران برگشتم و تلفنی به خانواده‌ام در یزد تماس گرفتم.

دوشنبه 4/6/1392 - 21:20
اطلاعات دارویی و پزشکی

جام جم آنلاین: سرما، ورزش، آلودگی هوا، عفونت‌های ویروسی، گرده گیاهان و بسیاری از ذرات معلق در هوا دربسیاری افراد باعث تحریک دستگاه تنفس‌شده و به طور گذرا باعث ایجاد سرفه و گاه تنگی نفس می‌شود. ولی افرادی هستند که حساسترند.

 در این افراد این تحریک شدیدتر بوده و باعث علائم شدید تر و طولانی تر می شود و حتی ممکن است باعث یک حمله شدید تنگی نفس شود. این افراد دچار آسم و یا بیماری های مزمن تنفسی هستند.

اگرچه درمورد این که آلودگی هوا عامل اولیه ایجاد آسم باشد تردید وجود دارد، اما ترکیباتی همچون دی اکسیدگوگرد، اکسید نیتروژن و اوزون از عوامل شناخته شده تحریک حملات آسم است.

سیگار کشیدن نزدیکان همچون پدر و مادر نیز از عوامل شناخته شده ابتلا به آسم محسوب می شود البته وجود دود سیگار درمحیط زندگی، کودک را در معرض عفونت های مکرر تنفسی قرار می دهد که خود از عوامل بروز و تشدید علائم آسم است.

زندگی در خانه هایی که خوب تهویه نمی شود به طور کامل از فرش یا موکت پوشیده شده است کودکان را در معرض ابتلا به آسم قرار می دهد.

کودکانی که در سرما، زمان ناراحتی، پس از فعالیت بدنی دچار سرفه یا تنگی نفس می شوند. حتما باید برای تشخیص نزد پزشک برده شوند.

در بسیاری از موارد پس از بیماری های ویروسی به دلیل تحریک دستگاه تنفسی، بیمار تا چند روز دچار سرفه خواهد شد.

در صورتی که سرفه طولانی شود و با تنگی نفس همراه شود باید حتما با پزشک مشورت شود. باید بدانیم این تصور که درمان آنتی بیوتیکی در زمان بیماری ویروسی می تواند از عوارض بیماری از جمله آسم پیشگیری کند، اشتباه است.

علامت اصلی آسم حملات تنگی نفس و سرفه است. بیمار بعد از تماس با محرک ها دچار سرفه تنگی نفس و خس خس سینه می شود که می تواند ساعت ها ادامه یابد و پس از آن فرد بهبود یافته و تا شروع حمله بعدی به طور کامل بی علامت می شود.

یکی از علل شناخته شده آسم و آلرژی بویژه در کودکان، حشرات ذره بینی به نام مایت یا حیره هستند.

این موجودات در میان پرزهای فرش، موکت، رختخواب، مبل هایی که پوشش پارچه ای دارد و حتی اسباب بازی های پرزدار زندگی می کنند.

آلودگی هوا از علل تشدید علائم آسم است بنابر این توصیه می شود زمانی که هوای شهرها آلوده است افراد بیمار تا حد امکان از منزل خارج نشوند، پنجره ها را ببندند و در خانه ها از دستگاه های تهویه با فیلترهای مناسب استفاده کنند.

مو، پر، ترشحات و فضولات حیوانات خانگی و همه سوسک های خانگی می توانند از عوامل ایجاد آسم و آلرژی باشند و باید از محیط زندگی پاک شوند.

کولر، دستگاه بخور و سایر وسایلی که رطوبت تولید می کنند، مکان مناسبی برای رشد قارچ ها هستند و می توانند زمینه ساز آسم و آلرژی شوند. این وسایل نیز باید مرتب تمیز شوند.

دود سیگار از علل ایجاد عفونت های تنفسی، آسم و عامل تشدیدکننده علائم تنفسی بیمار است. بنابر این به هیچ عنوان نباید در کنار کودکان سیگار کشید.

دکتر رضا کریمی - فوق تخصص بیماری های غدد

دوشنبه 4/6/1392 - 21:19
آشپزی و شیرینی پزی

به گزارش خبرگزاری فارس،‌ هر چند تکنیک و محصولات صنعتی آلمان جای بحث ندارند، اما دست ‌پخت آلمانی‌ها با 2 جبهه سازش‌ناپذیر مخالف و موافق روبه‌رو است، در این میان غذاها و دسرهای آلمانی‌هم هستند که نام‌های عجیب و غریبی دارند.

سگ سرد 

سگ سرد نام یک دسر آلمانی است. این دسر از بیسکویت و کاکائو به همراه کره نارگیل تهیه می‌شود. بر روی هر لایه بیسکویت، کرم کاکائو و کره نارگیل مالیده می‌شود. گویا برای بعضی‌ها سطح سرد این دسر یادآور پوزه سگ است.

 

خرگوش تقلبی

برای تهیه خرگوش تقلبی، گوشت چرخکرده به همراه تخم مرغ آب‌پز شده در درون فر اجاق گاز قرار گرفته و بریان می‌شود.

در زمان جنگ جهانی دوم که آلمان ویران شد و مردم غذایی برای خوردن نداشتند، برخی برای تهیه این غذای ساده به جای استفاده از گوشت خرگوش که نایاب و بسیار گران بود از گوشت گربه استفاده می‌کردند.

 

موکه فوک

موکه فوک چیزی نیست جز نوعی نوشیدنی شبیه قهوه که ریشه آن به زبان فرانسه باز می‌گردد که در واقع همان «قهوه تقلبی» است و دوران جنگ فرانسه و آلمان در سال 1870 وارد فرهنگ نوشیدنی آلمانی‌ها شده‌ است. موکه فوک از انواع مختلف غلات تهیه می‌شود.

 

نیش زنبور

جای تعجب است که بر روی کیک بادام با کرم وانیلی نام نیش زنبور گذاشته شده است. می‌گویند وقتی در قرن 15 میلادی حاکم شهر «لینتس» در ساحل رود «راین» قصد حمله به شهر همسایه یعنی «آندرناخ» را داشته، سربازانش مورد حمله زنبورها قرار گرفته و گریخته‌اند. مردم شهر «اندرناخ» نیز به شادمانی این پیروزی کیکی پخته ‌و نام نیش زنبور را بر آن نهاده‌اند.

 

ماول‌تاشه

ماول تاشه یک غذای سنتی مردمان جنوب آلمان است و می‌گویند که این غذا توسط کشیشان در صومعه شهر «ماول‌برون» در قرون وسطی ابداع شده است. کاتولیک‌ها در ایام روزه‌داری از خوردن گوشت منع شده‌اند.

کشیشان این صومعه غذای گوشت‌دار را در لای خمیر پنهان می‌کردند تا دیده نشود چه می‌خورند. بعدها با رسوا شدن ماجرا مردم برای ماول تاشه با طعنه از واژه «نارو به خدا» استفاده می‌کردند؛ برخی نیز تقصیر را به گردن پروتستان‌ها می‌اندازند.

(مذهب پروتستان شاخه‌ای از مسیحیت است که مبانی آن نخستین بار توسط مارتین لوتر مطرح شد).

 

زمین و آسمان

غذای زمین و آسمان (Himmel und Ääd)، این غذای سنتی مردمان حاشیه «راین» است که از سیب زمینی و سیب درختی تشکیل شده است. در گویش راینلند واژه (Ääd) همان زمین یا به زبان آلمانی (Erde) است.

منظور از هیمل (Himmel) یا آسمان همان سیب درختی است. جهنم (Höll) یا همان (Hölle) نیز سوسیس جگر است که این غذا اضافه می‌شود.

 

شوالیه فقیر

آنچه که در آمریکا به آن «نان توست فرانسوی» گفته می‌شود، با چاشنی رومانتیسم آلمانی همراه شده و نام «شوالیه فقیر» را گرفته است.

برای تهیه آن، نان باقیمانده از یکی 2 روز گذشته را به درون ترکیبی از شیر، تخم‌مرغ، شکر و وانیل غلتانده و سپس با کره سرخ می‌شود.

نام شوالیه فقیر یادگار دوران قرون وسطی است، زمانی که اشراف گوشت می‌خوردند و عامه مردم باید به نان بسنده می‌کردند.

 

نصف خروس

خارجی‌هایی که در شهر کلن آلمان «هالور‌هان»(Halver Hahn) سفارش بدهند، از نان، کره، پنیر، خیارشور به همراه سس خردل که بر روی میز چیده شده‌اند، متعجب می‌شوند و می‌گویند فردی نان و پنیر سفارش داده و یک پرس نان کامل دریافت کرده است. او با گویش کلنی‌ها گفته است: «اما من فقط نصف (نان) می‌خواستم».

هرچند پنیر با نصف نان در شهر کلن جا افتاده است اما غیر کلنی‌ها «halve han» را اشتباها نصف خروس می‌فهمند.

 

تیلیت کارمندی

تیلیت کارمندی در واقع غذای کامل نیست، بلکه یک سس است که با پوره سیب‌زمینی سرو می‌شود.

واژه «Stippen» در گویش برلینی‌های به معنای تیلیت کردن است.

در گذشته این غذای فقرا بوده و کارمندان دولت نیز وضع خوبی نداشتند؛ در این سس، غذاهای باقیمانده تیلیت می‌شد.

 

بستنی اسپاگتی

یکی از بستی‌های مورد علاقه آلمانی‌ها بستنی اسپاگتی است، این بستنی فقط شبیه اسپاگتی است و هیچ ارتباطی با آن ندارد.

برای تهیه آن، بستنی آماده را با فشار از ظرف فلزی سوراخ‌داری رد می‌کنند تا بستنی به صورت رشته درآید.

سس آن هم شربت توت فرنگی است، بر روی اسپاگتی واقعی پنیر هم ریخته می‌شود. بر روی بستنی اسپاگتی پودر نارگیل ریخته می‌شود تا شباهت این بستنی با اسپاگتی کامل شود.

 

پاچه

پاچه (Eisbein) این غذا از گوشت پاچه تهیه می‌شود؛اما ربط آن با (Eis) یا یخ چیست؟

در گذشته از استخوان ساق پا حیوان در قسمت زیر کفش پاتیناژ برای سر خوردن روی یخ استفاده می‌شده است.

 

مارش در گایسبورگ

مارش یا قدم‌رو در «گایسبورگ» یک نوع خورش است. در قرن 19 میلادی دانشجویان دانشکده افسری در شهر اشتوتگارت علاقه زیادی به این غذا داشتند که در یک کافه در گایسبورگ فروخته می‌شد.

از آنجایی که دانشجویان از محل پادگان تا کافه را به حالت قدم‌رو و یا مارش نظامی طی می‌کردند، نام این غذا به مارش در گایسبورگ شهرت یافت.

دوشنبه 4/6/1392 - 21:18
آموزش و تحقيقات

از آیات قرآن کریم به خوبى استفاده مى‌‌‌‏شود که بر خلاف آنچه بین مردم عوام مشهور است که جن‌ها را «از ما بهتران» مى‌‌‌‏دانند، انسان نوعى است برتر از جن

خبرگزاری فارس: حقیقت جن چیست/ آیا انسان برتر است یا جن

خبرگزاری فارس ـ گروه آیین و اندیشه: یکی از سؤالاتی که مردم دوست دارند بپرسند و بیشتر درباره آن بدانند این است که حقیقت جن چیست؟

در کتاب یکصد و هشتاد پرسش و پاسخ نوشته آیت‌الله ناصر مکارم شیرازی، مطالب خوبی در این زمینه، آمده است.

 

آیات قرآن کریم درباره ویژگی‌های جن‌ها

«جن» چنانکه از مفهوم لغوى این کلمه به دست مى‌‏آید موجودى است ناپیدا که مشخصات زیادى در قرآن براى او ذکر شده، از جمله اینکه:

1- موجودى است که از شعله آتش آفریده شده، بر خلاف انسان که از خاک آفریده شده است، (وَخَلَقَ الْجَانَّ مِن مَّارِجٍ مِّن نَّارٍ) (الرحمن- 15)

2- داراى علم و ادراک و تشخیص حق از باطل و قدرت منطق و استدلال است. (آیات مختلف سوره جن).

3- داراى تکلیف و مسؤولیت است (آیات سوره جن و سوره الرحمن).

4- گروهى از آنها مؤمن صالح و گروهى کافرند (وَأَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَمِنَّا دُونَ ذَلِکَ) (جن 11).

5- آنها داراى حشر و نشر و معادند (وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا) (جن 15).

6- آنها قدرت نفوذ در آسمانها و خبرگیرى و استراق سمع داشتند، و بعداً ممنوع شدند (وَأَنَّا کُنَّا نَقْعُدُ مِنْهَا مَقَاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَن یَسْتَمِعِ الْآنَ یَجِدْ لَهُ شِهَابًا رَّصَدًا) (جن 9).

7- آنها با بعضى انسانها ارتباط برقرار مى‌‏کردند و با آگاهى محدودى که نسبت به بعضى از اسرار نهائى داشتند به اغواى انسانها مى‌‏پرداختند (وَأَنَّهُ کَانَ رِجَالٌ مِّنَ الْإِنسِ یَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِّنَ الْجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقًا) (جن 6).

8- در میان آنها افرادى یافت مى‏‌شوند که از قدرت زیادى برخوردارند، همانگونه که در میان انسانها نیز چنین است (قَالَ عِفْریتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِکَ) «یکى از گردنکشان جن به سلیمان گفت من تخت ملکه سبا را پیش از آنکه از جاى برخیزى از سرزمین او به اینجا مى‌‏آورم»! (نمل 39).

9- آنها قدرت بر انجام بعضى کارهاى مورد نیاز انسان را دارند (وَمِنَ الْجِنِّ مَن یَعْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ ... یَعْمَلُونَ لَهُ مَا یَشَاءُ مِن مَّحَارِیبَ وَتَمَاثِیلَ وَجِفَانٍ کَالْجَوَابِ): «گروهى از جن پیش روى سلیمان به اذن پروردگار کار مى‏‌کردند، و براى او معبدها، تمثالها، و ظروف بزرگ غذا تهیه مى‌‏کردند» (سبا 12- 13).

10- خلقت آنها در روى زمین قبل از خلقت انسانها بوده است (وَالْجَآنَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ) (حجر 27)

و ویژگی‌هاى دیگر.

آیا انسان برتر و بهتر است یا جن؟

از آیات قرآن به خوبى استفاده مى‌‌‏شود که بر خلاف آنچه در افواه مردم عوام مشهور است و آنها را «از ما بهتران» مى‌‌‏دانند، انسان نوعى است برتر از آنها، به دلیل اینکه تمام پیامبران الهى از انسانها برگزیده شدند، و آنها به پیامبر اسلام که از نوع بشر بود ایمان آوردند، و از او تبعیت کردند، و اصولًا واجب شدن سجده در برابر آدم بر شیطان که بنا به تصریح قرآن آن روز از (بزرگان) طایفه جن بود (کهف- 50) دلیل بر فضیلت نوع انسان بر جنّ مى‏‌باشد.

خرافات درباره جن‌ها

تا اینجا سخن از مطالبى بود که از قرآن مجید درباره این موجود ناپیدا استفاده مى‌‏شود که خالى از هرگونه خرافه و مسائل غیر علمى است، ولى مى‌دانیم مردم عوام و ناآگاه خرافات زیادى درباره این موجود ساخته‌‏اند که با عقل و منطق جور نمى‌‏آید، و به همین جهت یک چهره خرافى و غیر منطقى به این موجود داده که وقتى کلمه جن گفته مى‏‌شود مشتى خرافات نیز با آن تداعى مى‌‏شود از جمله اینکه آنها را با اشکال غریب و عجیب و وحشتناک، و موجوداتى دم دار و سم دار!، موذى و پر آزار، کینه توز و بدرفتار که ممکن است از ریختن یک ظرف آب داغ در یک نقطه خالى، خانه‏‌هائى را به آتش کشند! و موهومات دیگرى از این قبیل.

آیا پذیرفتن موجودی به نام «جن» عاقلانه است؟

در حالى که اگر موضوع وجود جن از این خرافات پیراسته شود، اصل مطلب کاملا قابل قبول است، چرا که هیچ دلیلى بر انحصار موجودات زنده به آنچه ما مى‏‌بینیم، نداریم، بلکه علماء و دانشمندان علوم طبیعى نیز مى‌‏گویند: موجوداتى را که انسان با حواس خود مى‌‏تواند درک کند، در برابر موجوداتى که با حواس قابل درک نیستند ناچیز است.

تا این اواخر که موجودات زنده ذره بینى کشف نشده بود، کسى باور نمى‌‏کرد که در یک قطره آب، یا یک قطره خون، هزاران هزار بلکه میلیونها و میلیاردها موجود زنده باشد که انسان قدرت دید آنها را نداشته باشد.

و نیز دانشمندان مى‏‌گویند: چشم ما رنگهاى محدودى را مى‏‌بیند، و گوش ما امواج صوتى محدودى را مى‏‌شنود، رنگها و صداهائى که با چشم و گوش ما قابل درک نیست بسیار بیش از آن است که قابل درک است.

وقتى وضع جهان، چنین باشد چه جاى تعجب که انواع موجودات زنده‌‏اى در این عالم وجود داشته باشند که ما نتوانیم با حواس خود آنها را درک کنیم، و وقتى مخبر صادقى مانند پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و قرآن کریم از آن خبر دهد چرا نپذیریم؟

به هر حال از یکسو قرآن کلام ناطق صادق، خبر از وجود جن با ویژگیهائى که در بالا ذکر شد داده است، و از سوى دیگر هیچ دلیل عقلى بر نفى آن وجود ندارد، بنابراین باید آن را پذیرفت، و از توجیهات غلط و ناروا باید بر حذر بود همانگونه که از خرافات عوام در این قسمت باید اجتناب کرد.

مفهوم دیگر جن

این نکته نیز قابل توجه است که جن گاهى بر یک مفهوم وسیع‌تر اطلاق مى‏شود که انواع موجودات ناپیدا را شامل مى‏‌شود، اعم از آنها که داراى عقل و در کند و آنها که عقل و درک ندارند، و حتى گروهى از حیواناتى که با چشم دیده مى‌‏شوند و معمولًا در لانه‌‏ها پنهانند، نیز در این معنى وسیع وارد است.

شاهد این سخن روایتى است که از پیامبر صلى الله علیه و آله نقل شده است که فرمود: «خداوند جن را پنج صنف آفریده است: صنفى مانند باد در هوا (ناپیدا هستند) و صنفى به صورت مارها، و صنفى به صورت عقربها، و صنفى حشرات زمین‌‏اند، و صنفى از آنها مانند انسانند که بر آنها حساب و عقاب است»

با توجه به این روایت و مفهوم گسترده آن، بسیارى از مشکلاتى که در روایات و داستانها در مورد جن گفته مى‌‏شود، حل خواهد شد.

مثلا در بعضى از روایات از امیرمؤمنان على علیه‌السلام مى‌‏خوانیم که فرمود: لا تشرب الماء من ثلمة الاناء و لا من عروته فان الشیطان یقعد على العروة والثلمة: «از قسمت شکسته ظرف و طرف دستگیره آن آب نخورید زیرا شیطان، روى دستگیره، و قسمت شکسته مى‌‏نشیند»

با توجه به اینکه «شیطان» از «جن» است، و با توجه به اینکه جاى شکسته ظرف، و همچنین دسته آن محل اجتماع انواع میکرب‌ها است، بعید به نظر نمى‌‏رسد که «جن و شیطان» به «مفهوم عام» اینگونه موجودات را نیز شامل شود. (دقت شود)

دوشنبه 4/6/1392 - 21:17
معرفی کتاب و بازی های آموزشی

مجموعه اشعار مهدوی با عنوان «یا ایهاالعزیز» از تازه‌ترین سروده‌های محمدجواد غفورزاده (شفق) شاعر آیینی خراسانی روانه بازار نشر شد.

خبرگزاری فارس: اثر مهدوی «شفق» آمد

به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، مجموعه اشعار مهدوی با عنوان «یا ایهاالعزیز» از تازه‌ترین سروده‌های محمدجواد غفورزاده (شفق) شاعر آیینی خراسانی روانه بازار نشر شد.

این کتاب با مقدمه محمدرضا سنگری در انتشارت جمهوری با 1000 نسخه به زیور طبع آراسته شده است.

در شعری از این مجموعه آمده است:

باید سلام کرد به تسبیح و یاد او 

بر صبح و بر سپیده و بر بامداد او

بر او درود و خیر کثیر وجود او 

بر حالت قیام و رکوع و سجود او

عمرش چو جلوه‌ی ابدیت بلند باد 

حزبش بلندپایه و پیروزمند باد 

ای آخرین امید بشر، در کویر غم 

هرم حریر عاطفه در زمهریر غم 

مضمون بکر و ناب «مناجات جوشنی» 

فرزند اختران درخشان و روشنی 

ای یک اشاره‌ی لب تو «سابغ النعم» 

یک زمزمه دل شب تو «دافع النقم» 

چشمان ما غبار گرفت و نیامدی 

دامان انتظار گرفت و نیامدی 

کی می‌شود که پنجره‌ی پلک وا کنی؟ 

وجه خدای! عطف توجه به ما کنی 

دیشب به خوابم آمدی ای صبح تابناک

خواندم «متی ترینا»، گفتم «متی نراک»

«یا ایها العزیز»! ببین خسته‌حالی‌ام 

چشمان پرستاره و دستان خالی‌ام

 ماییم آن «خسی که به میقات» آمدیم 

شرمنده با «بضاعت مزجات» آمدیم 

شام فراق، سوره‌ی واللیل خوانده‌ایم

یوسف ندیده «اوف لنا الکیل» خوانده‌ایم

یا ایها العزیز! به زیبایی‌ات قسم

بر حسن دل‌فریب و فریبایی‌ات قسم 

دل‌ها ز نکهت سخنت زنده می‌شود

عالم به بوی پیرهنت زنده می‌شود

صبح وصال تو شب غم را سحر کند 

آفاق را نگاه تو زیر و زبر کند

موسی تویی، مسیح تویی، مکه طور توست

شهر مدینه، چشم به راه ظهور توست

تنها نه از غمت، دل یاران گرفته است 

چشم بقیع تر شده، باران گرفته است

شعر «شفق» حدیث زبان دل من است

تکرار نام تو ضربان دل من است

از وی تاکنون مجموعه‌های رستاخیز لاله‌ها؛ مجموعه آثار عاشورایی انجمن‌های ادبی، ستایشگران خورشید؛ برگزیده‌ی آثار 121 نفر از شاعران ادب پارسی‌گوی ویژه‌ی امام علی علیه‌السلام، از کعبه تا محراب؛ مجموعه‌ی رباعی و غزل، ویژه‌ی حضرت امام علی و امام زمان علیه‌السلام و کتیبه‌ خورشید؛ برگزیده‌ آثار شاعران پارسی‌گوی ویژه‌ حضرت علی بن موسی‌الرضاعلیه‌السلام، روانه بازار نشر شده است.

دوشنبه 4/6/1392 - 21:15
مصاحبه و گفتگو

آیت‌الله سبحانی می‌گوید: انسان در مکه و مدینه بیشترین کلماتی که از آمران به معروف و ناهیان از منکر می‌‌‌شنود، کلمه‌ «بدعت» است، لذا در این باره باید بهتر و بیشتر بدانیم.

خبرگزاری فارس: بدعت چیست و چرا حرام است/ وهابی‌ها شیعیان را به بدعت‌گذاری متهم می‌کنند

یکی از مشکلات جدی مسلمان (چه شیعه و چه سنی)، وهابیت تکفیری است و از طرفی، آشنایی با عقاید و عملکرد وهابیت تکفیری و نقد آنها یکی از نیازهای جدی جوامع مسلمان است.

از این رو، گروه آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، سلسله مباحث وهابیت شناسی را که توسط آیت‌الله جعفر سبحانی تدریس شده است، تقدیم مخاطبان گرامی می‌کند که شماره ششم این مجموعه از نظر می‌گذرد.

بسم الله الرحمن الرحیم

بحثی را که امروز شروع می‌‌‌کنیم مسئله بدعت است. چون انسان در مکه و مدینه بیشترین کلماتی که از آمران به معروف و ناهیان از منکر می‌‌شنود، کلمه‌ بدعت است و لذا ما باید معنای بدعت را روشن کنیم، حد و حدود بدعت را روشن کنیم، تا واقعاً جایی که بدعت است، از آن بپرهیزیم و جایی که بدعت نیست و حلال است انجام بدهیم و اگر حرام است انجام ندهیم. البته ممکن است چیزی بدعت نباشد و در عین حال حرام باشد.

بدعت از نظر لغت

بدعت در لغت عرب به معنای چیز نو و تازه است، هر چیزی که بی سابقه باشد،‌عرب به آن می‌‌گوید:« بدیع»، یعنی چیزی بی سابقه حتی خداوند تبارک و تعالی را توصیف می‌‌کنیم «بدیع السموات و الأرض».یعنی آسمان‌ها و زمین را بدون الگوی سابق پدید آورد، اگر قبلاً الگویی در آسمان‌‌ها و زمین بود، بدیع نبود، اگر بی سابقه بوده، ‌قطعاً‌ بدیع السموات و الأرض صدق می‌‌کند.

چرا بدعت حرام است؟

حرمت بدعت در حقیقت از توحید در تقنین شروع می‌‌شود، همانطوری که توحید در خالقیت، توحید در ربوبیت و توحید در عبادت داریم، یک توحید دیگری نیز بنام توحید در قانونگذاری داریم، یعنی توحید در تقنین و تشریع.

اسلام معتقد است بر اینکه تقنین و تشریع از آن خداست، به این معنی که ‌هیچ کس حق ندارد در باره کسی وضع قانون کند و قانون او قابل اجرا باشد. چرا؟ زیرا در قانونگذار سه چیز شرط لازم است و این فقط و فقط در خدا موجود است و در غیر خدا موجود نیست.

شرط اول قانون‌گذار

1: قانونگذار برای انسان باید یک فرد انسان شناس کامل باشد، انسان را به خوبی بشناسد، غرائز او را بسنجد، چه غرائز بالا و چه غرائز پایین، زیرا قانون برای تعدیل این غرائز است،‌ غرائزی داریم بنام غرائز بالا، مانند عدالت خواهی، ایثار،‌ علم خواهی،‌ اخلاق جویی، یک رشته غرائز پایین داریم که در حقیقت از خشم و غضب و شهوت سر چشمه می‌‌گیرد، ‌قانون برای تعدیل این دو قوه است، ‌قانونگذار باید انسان شناس کامل باشد، غرائز او را بشناسد، مصالح و مفاسد او را بداند و این جز خدا کسی نیست، چرا؟

زیرا آن کس می‌‌تواند انسان شناس کامل باشد که انسان را آفریده باشد، خالق انسان، انسان را بهتر از همه می‌‌شناسد، و لذا باید او قانونگذار باشد، افراد دیگر اگر انسان شناس هستند، انسان شناس کامل نیستند، نمی‌‌توانند تمام ظرفیت‌‌های انسان را در نظر بگیرند و آنگاه وضع قانون کنند، قرآن مجید به این شرط اشاره می‌‌کند: «‌ألا یعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر» (ملک/14)

مردم آن کس که خالق شماست، خدای لطیف و خبیر است، او بهتر شما را می‌‌شناسد و از مصالح و مفاسد شما آگاه تر است، این یک شرط که باید انسان شناس کامل باشد.

شرط دوم  قانون‌گذار

2: ‌فرد قانونگذار باید کسی باشد که در این قانون، سودی و ضرری نداشته باشد، و ما می‌‌دانیم که هیچ انسانی مبرا از این شرط نیست، زیرا هر انسانی قانونگذاری نسبت به قانون یا منتفع است یا متضرر، باید قانونگذار فردی باشد که ضررها و سودهای انسان را تشخیص بدهد، اما خودش در مجرای سود و ضرر نباشد و آن حق تعالی است که مبرا از آن است که قانون به نفع او باشد یا به ضرر او.

هر انسان قانونگذار بالاخره یکنوع نسبت به این قانون ارتباط دارد، ‌ارتباطش با این قانون، او را تحت تاثیر قرار می‌‌دهد، چه بسا قانون را منحرف می‌‌کند، چه بسا کمتر و چه بسا بیشتر، اما خلاق متعال در عین حالی که این جریان ها را درک می‌‌کند، فوق و برتر و بالاتر از این است که منتفع یا متضرر باشد.

شرط سوم قانون‌گذار

3: شرط سوم این است که قانونگذار تحت تأثیر قدرتهای بزرگ نباشد، گروهها و حزب‌‌ها بر افکار او سایه نیفکنند، انسانهای مقتدر او را تحت تأثیر قرار ندهند، این چنین کسی فقط خداوند متعال است، امّا انسانهای دیگر تحت تأثیر احزاب و قدرتها هستند، مثلاً همین قطع نامه‌‌ای که اخیرا شورای امنیت علیه ایران صادر کرد، بهترین گواه و شاهد بر این مسئله هست. زیرا کسانی که در آن شورا هستند وجدانا آگاهند و می‌‌دانند که این قطع نامه به ضرر ایران است و ایران مستحق این قطع نامه نیست و این یک نوع ظلم و ستم بر این امت است، امّا چه می‌‌توانند بکنند؟! چون شورای امنیت مانند انگشتر در دست قدرتمندان و زورمداران هستند، تحت تأثیر آنها هستند، قطع نامه‌ی ظالمانه را تصویب می‌‌کنند و حال آنکه وجداناً ناراحت هستند، اما چاره‌ای جز این ندارند. و لذا عقلا و دانشمندان می‌‌‌گویند یکی از مراحل توحید، مرحله توحید در قانون، تقنین و تشریع است، یعنی فقط حق تعالی حق دارد که برای انسان وضع قانون کند. چرا؟

اولاً: انسان شناس کامل است.

ثانیاً: در وضع این «قانون» نه منتفع است نه منضرع.

ثالثاً: تحت تأثیر قدرتها و احزاب چپ و راست نیست، ممکن است.

اگر واقعا قانون‌گذاری فقط از آن خدا است، پس امثال مجلس شورای اسلامی‌ چیست؟

در اینجا ممکن است یک جوانی بپرسد که اگر واقعا قانون گذاری فقط و فقط از آن خدا است، پس این مجلس شورای اسلامی‌ چیست، همه‌ ما رأی دادیم و در آنجا وکیل داریم.

پاسخ این خیلی روشن است. زیرا کسانی که در مجلس هستند، قانون‌‌گذار نیستند، بلکه برنامه ریز هستند، یعنی در شعاع قوانین کلی اسلام برنامه ریزی می‌‌کنند که این قانون را چطور پیاده کنند. و لذا نمی‌‌توانند از خود قانونی را تشریع کنند که در اسلام نبوده و یا در اسلام خلافش بوده است.

به بیان دیگر فرق است بین مقنن و بین برنامه ریز، البته زباناً می‌‌گویند قوه‌ مقننه این یک نوع لفظی است که ما اطلاق می‌‌کنیم و الا آنان در واقع فقط برنامه‌‌ریز هستند نه قانونگذار و مقنن، برنامه ریز هستند، که آنهم در شعاع قوانین کلی اسلام است.

از اینجا نتیجه می‌‌گیریم بر اینکه قانونگذاری فقط از آن خداست، هر نوع تصرف در این حیطه یکنوع شرک نابخشودنی است.

از این مقدمه کم کم معنای بدعت را می‌‌فهمیم، چون بدعت یکنوع تصرف در توحید در تقنین است، بدعت گذار می‌‌خواهد حریم توحید را در قلمرو تقنین و تشریع بشکند و در حقیقت خود را جای خدا بگذارد و قانون جعل کند و در میان مردم رواج بدهد.

ولی باید دانست که اگر بخواهد چیزی بدعت باشد، باید دارای ویژگی خاصی باشد تا بدعت حساب بشود، همان گونه که ‌عرض کردم، «بدعت» به معنای هر چیزی نو و تازه و بی‌سابقه است، ‌یعنی هر چیزی که قبلاً الگو و اسوه‌‌ای نداشته باشد، شما او را ایجاد کنید، عرب به آن می‌‌گوید بدعت و بدیع، ولی بدعت در شریعت سه شرط دارد یا کمتر و بیشتر، که با وجود این سه شرط بدعت محقق می‌‌شود.

بدعت و شرائط آن

1: در درجه اول انسان بدعت گذار کسی است که می‌‌خواهد در شریعت، تصرف کند.

به بیان دیگر بدعت گذار می‌‌خواهد در قانون خدا دست ببرد، به این معنا که یا قانون خدا را کم کند یا قانون را اضافه کند.

مثال 1

مثلاً اگر کسی بخواهد در أذان و اقامه، فصلی را کم، یا فصلی را زیاد کند، ‌این بدعت است.

یا در «نماز» رکعتی را زیاد، و یا کم کند، یا در زکات، نصابی را اضافه، یا نصابی را کم کند، این بدعت است، یعنی ‌ هر نوع کاستی یا فزونی در قلمرو شریعت و در قلمرو احکام خدا بدعت است.

پس در درجه اول، کار نو باید سر از شریعت در بیاورد، اما اگر کار نو و تازه‌‌ای باشد، بدون اینکه ارتباطی به شریعت داشته باشد، ‌آن بدعت نیست.

مثال 2

فرض کنید در زمان و عصر ما بشر، کاخ ها و ساختمان های آسمان خراشی را می‌‌سازد، یعنی صد طبقه، این یک چیزی تازه و نو است، بدیع و بی سابقه است، ‌اما بدعت نیست. چون این کار تصرف در شریعت نیست‌. بلکه یک کار نویی را در مجتمع بشری راجع به مسکن پدید آورده که سابقه نداشته است. پدید آورنده آن را می‌‌گوییم بدیع است، عملش را می‌‌گوییم بدعت است، اما این بدعت لغوی است، و حال آنکه بحث ما بدعت در شریعت است. این آدم بدعت در شریعت نکرده است. نگفته است: قال الله تبارک و تعالی: خانه ها را صد طبقه بسازید. می‌‌گوید من کار به خدا ندارم، بلکه دلم خواست که یک خانه صد طبقه بسازم، چه خدا بفرماید یا نفرماید من این عمل را انجام دادم، این عمل بدعت نیست، ‌اما ممکن است حلال باشد و ممکن است حرام باشد. حلال و حرام یک مسئله است، بدعت یک مسئله‌ دیگری می‌‌باشد.

مثال 3

صد سال، صد و پنجاه سال قبل در ایران از این ورزش‌های نو و جدید خبری نبود، نه والیبالی بود، نه فوتبالی بود، ولی در عصر و زمان ما این وزرش‌های نو به وجود آمده‌اند. فلذا ‌این ورزش‌ها بدعتند و پدید‌‌ آورندگان آنها بدیع هستند، منتها بدعت لغوی است، یعنی چیز نویی است، اما ارتباطی به شریعت ندارد. ‌آن کس که این ورزش پدید آورده، آنها را نه به خدا نسبت داده است، نه به پیغمبر خدا، و نه به امیرالمؤمنین و نه به اصحاب فتوا، یک چیز نویی را آورده است، اما این حلال است یا حرام، آن یک مسئله‌ دیگری است‌.

بنابراین؛ خیال نکنیم که اگر چیزی بدعت نشد، حتماً حلال یا حرام است، این گونه نیست. بدعت نشد یعنی به خدا نسبت نداد و در شریعت تصرف نکرد،‌اما ممکن است از جهات دیگر، حلال یا حرام باشد.

مثال 4

سالیان درازی است که در ضیافت‌ها اختلاط زن و مرد رسم شده است، بالفرض اگر در جمهوری اسلامی‌ هم نباشد، ولی این اختلاط در کشورهای دیگر هست، یعنی این مسئله در زمان و عصر ما رسم شده، منتها «رسم» بدعت شرعی نیست، در شرع تصرف نکرده است،‌ نمی‌‌گوید که رسول خدا فرموده است که زن و مرد در مجامع و در ضیافت‌ها با هم و بدون حجاب در کنار هم باشند، این کار به شریعت ندارد، ‌کار نویی است که انجام داده‌‌اند، اما بدعت در دین نیست، اما حرام است، مسلماً این نوع اختلاط زن و مرد حرام است. 

پس در درجه‌ اول، شرط بدعت این است که در دین تصرف کند، امّا اگر در دین تصرف نکند به آن نمی‌‌گویند بدعت شرعی، بلکه بدعت عرفی می‌‌‌گویند.

2: شرط دوم این است که ریشه در شریعت نداشته باشد، چیز نویی را بیاورد و به شریعت نسبت بدهد، امّا در شریعت ریشه‌‌ای نداشته باشد.‌ یعنی دلیل عام و یا دلیل خاصی آن را تأیید نکند، تنها تصرف در دین بدعت نیست، آن یک پایه است، پایه‌ دوم این است که این عمل نویی که انجام داده و به شریعت نسبت می‌‌دهد، در شریعت ریشه‌ و دلیلی به صورت عام یا خاص نداشته باشد.

مثال

در جمهوری اسلامی ‌ایران، ارتش مجهز به سلاحهای روز است، این مسلما یک امر بدیع است، زیرا در یک صد سال قبل مسلما دارای یک چنین قوه و چنین رزمایشی نبود، فلذا این یک مسئله‌ نو است حتی این را می‌‌توانیم به شریعت نسبت بدهیم بگوییم که شریعت اسلام دستور داده است که ما امروز از نظر دفاعی قوی بشویم و از مرزهای آبی و خاکی خود دفاع کنیم و به شریعت نسبت بدهیم، ولی در عین حال بدعت نیست. چرا؟ چون هر چند شخصاً اینها در آیه و روایت نیامده است، یعنی توپ و هواپیماهای جنگی در آیه و روایت نیامده است، ولی به صورت کلی آمده است، زیرا قرآن می‌‌فرماید:

«وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدْوَّ اللهِ وَعَدُوَّکُمْ». (أنفال /60)

ای ارتش اسلام تا آنجایی که می‌‌‌توانید قوی و نیرومند باشید، همین که می‌‌گوید که: «ما استطعتم من قوة» این در هر زمانی برای خودش مصداقی دارد، مثلاً در دوران صفویه رزم سربازان ایرانی بگونه‌‌ای بود، الآن به گونه‌‌ای دیگر است، و در عین حال ما می‌‌توانیم همه آنها را به شریعت نسبت بدهیم.

بنابراین، بدعت تصرف در دین است، امّا شرط دارد و آن اینکه در اسلام ریشه‌‌ای نداشته باشد و الّا اگر در اسلام ریشه‌ای داشته باشد، یعنی اگر دلیل عامی ‌یا دلیل مطلقی دارد، می‌‌تواند این فرد را نیز بگیرد، با این فرض اگر به دین نسبت بدهید، هرگز بدعت نخواهد بود.

بله اگر نسبت به دین بدهید در حالی که این دین ابداً این را تأیید نمی‌‌کند نه خصوصا و نه عموماً. مثلاً اگر یک نفر بخواهد این اجتماعات بدحجابی و بی حجابی را به دین نسبت بدهد و بگوید که این در شریعت هست و این را به دین نسبت بدهد، این بدعت است. چرا؟ زیرا تصرف در شریعت کرده، و حال آنکه شریعت این را تصدیق نکرده است نه عموماً و نه خصوصاً.

پس شرط اول، تصرف در شریعت است. یک نوع قانون گذاری است، انکار توحید در تقنین است.

شرط دوم این است که این کار نو که به شریعت نسبت می‌‌دهیم، در شریعت دلیلی بر این از نظر عموم و خصوص نباشد.

3: شرط سوم این است که در میان مردم اشاعه دهیم و الا در خانه خود بنشینم و یک قانونی را بر خلاف اسلام تصویب کنم و آن را به اسلام نسبت بدهم و فقط مرکب روی کاغذ باشد، این بدعت نیست، بدعت این است که بنویسم، چاپ کنم و منتشر کنم، و همچنین در سخنرانی‌ها بگویم و در میان مردم اشاعه بدهم، این بدعت است.

همانطوری که توحید در عبادت را برای شما ترسیم کردم، در حقیقت نقشه توحید در عبادت را عرض کردم و در آنجا توانستیم که توحید در عبادت را از شرک در عبادت جدا کنیم، فلذا شما باید این سه شرط را از من حفظ کنید تا بتوانیم در آینده بدعت را از غیر بدعت تشخیص بدهید و بدعت را از سنت تشخیص بدهیم.

پس در بدعت این سه شرط را در نظر بگیرید:

1- تصرف در شریعت و نسبت دادن یک مطلب خلاف به شریعت.

2- در حالی که در شریعت دلیلی بر آن نباشد، نه دلیل عام و نه دلیل خاص.

3- در میان مردم اشاعه بدهیم و تبلیغ کنیم و در رسانه‌‌ها پخش کنیم و کتابها بنویسیم و سخنرانی کنیم، با این سه شرط هر عملی که چنین باشد، ما آن را بدعت می‌‌گوییم.

دوشنبه 4/6/1392 - 21:14
شهدا و دفاع مقدس

هر روز بعد از آموزش‌ها و تمرین‌های سخت نظامی و حتی آموزش‌های آبی ـ خاکی که بسیار خسته‌کننده و انرژی‌بر بود، حدود دو ساعت مانده به مغرب صدای حسین نجابت‌جو می‌پیچید توی محوطه؛ شده بود مرشد زورخانه.

خبرگزاری فارس: زورخانه شیخ حسین در خط مقدم

به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)، یکی از گروه‌هایی که در طول جنگ نقش زیادی داشتند، روحانیون بودند. آنان‌ با برنامه‌های تبلیغی خود روحیه رزمندگان را بالا می‌بردند. مطلب زیر نقش آنان را بازگو می‌کند.

***

آخِر همه حاج حسین فدایی ‌اسلام، سوار شد. تا دم حرکت، قاطی بچه‌ها می‌چرخید و به قول بچه‌ها حال پخش می‌کرد. یاد روز اولی افتادم که این طلبه‌ جوان آمد گردان المهدی.

آخرهای پاییز سال شصت و پنج، قبل از این که برویم عملیات کربلای چهار، توی اردوگاه کوثر داشتیم بچه‌ها را آماده می‌کردیم که برویم عملیات. چند وقت بود که گردان روحانی نداشت. یک روز رفتم تبلیغات لشکر و گفتم برایمان روحانی بفرستند.

همیشه‌ خدا با این‌ حاج‌آقا درودی که مسئول اعزام مبلغ لشکر بود، بحث داشتیم سر روحانی‌هایی که می‌فرستاد گردان. این‌بار هم که رفتم پیشش، بهم گفت: «آخه هادی، من هر روحانی‌ای رو که برای گردان المهدی می‌فرستم، تو یا قبولشون نمی‌کنی یا می‌آیی می‌گی این رو عوضش‌کن‌ یا یه حرفی بهشون می‌زنی که خودشون سرشون رو می‌ندازند پایین و برمی‌گردند تبلیغات لشکر. خودت و بچه‌هات هزار جور سر به سر این بنده‌های خدا می‌ذارید. من آخرش هم نفهمیدم شماها با چه جور آخوندی کنار می‌آیید.»

بهش گفتم:«آقاجون، شما یه روحانی بفرست که با حال باشه، مشتی‌ باشه، با بچه‌ها بجوشه، باهاشون قاطی بشه، ما روحانی‌ای رو که خودش رو از بچه‌ها جدا کنه نمی‌خوایم.»

بنده‌ خدا راست می‌گفت. بعضیشان آمده بودند، من عذرشان را خواسته بودم و برشان گردانده بودم. آن‌ها هم برایم گزارش نوشته بودند که‌ آقا این‌ اخلاقش تند است، رفتارش اسلامی نیست، برخوردش بد است یا توقعش بالا است.

من با هرجور روحانی‌اش و کلاً با هرجور آدمی نمی‌توانستم کنار بیایم. به حاجی درودی گفتم :«آخه آقاجون، شما که خودت روحانی هستی، حرف من رو بهتر می‌فهمی. من یه روحانی می‌خوام مثل خودت که با عشق اومده باشه جبهه و از جنس همین بچه بسیجی‌ها باشه. همین.»

بعد هم قضیه‌ این روحانی آخری را که فرستاده بود گردان برایش تعریف کردم. «ما دیدیم این فقط موقع نماز جماعت‌ها از چادرش درمی‌آد، می‌آد حسینیه، نمازش رو می‌خونه و دوباره زود برمی‌گرده توی چادرش. آخرش یه روز طاقت نیاوردم و بهش گفتم: حاج‌آقا، شما برای چی اومدی گردان؟ اصلاً برای چی اومدی جبهه؟ دو سه‌تا از بچه‌ها هم حرف‌هامون رو می‌شنیدند.

نکردم هم خصوصی بهش بگم. گفت: اومده‌م برای نماز جماعت. همین جوری عصاقورت داده و رسمی. گفتم: اگه فقط نماز بود که می‌رفتیم از اندیمشک یکی رو می‌آوردیم نماز رو بخونه و برگرده. لازم نبود شما رو از دو هزار کیلومتر اون‌ورتر زحمت بدیم بیاین. بهش برخورد ول کرد و برگشت تبلیغات لشکر.

حاج‌آقا درودی خندید و گفت: «باشه به فکرتون هستم.»

چند روز بعد دیدم دو تا روحانی جوان آمدند گردان، اما نه مثل همیشه که با ماشین بیارندشان؛ پیاده آمده بودند، خیلی ساده، بی‌تکبر و خودمانی. ازتبلیغات لشکر تا گردان، پیاده حداقل نیم ساعت راه بود.

این‌کارشان به دلم نشست. رفتم استقبالشان. سلام‌علیک کردیم. یکی‌شان گفت: «ما رو حاج‌ آقا درودی فرستاده.» یک نامه‌ی معرفی هم درآورد و نشانم داد.

نامه‌شان را خواندم و گفتم:«درخدمتیم.»گفت: «حاج‌ آقا درودی گفتند مثل این‌ که شما یه شرایطی دارید.» صاف و سفت گفتم:«آره.»

گفت: «قبل از اینکه شما شرایطت رو بگی، ما هم یه شرطی برای موندنمون داریم. اگه اجازه بدید بگیم.» گفتم: «بفرمایید.»

دیگر من را نگاه نکرد. انگار که با خودش حرف بزند، زل زد به افق پشت سر من و گفت:«من روحانی گردان شما می‌شم، ولی فقط شرطش اینه که شب عملیات مثل بقیه‌ بچه‌ها اسلحه دست بگیرم و بیام جلو.» خوشحال شدم و گفتم:«آقا شرط ما هم همینه. ما شرط شاقی نداریم که. ما یه روحانی می‌خوایم که قاطی بچه‌ها بشه.» گفت:«چشم. ما در خدمتیم، هم درخدمت شما و هم بچه‌ها. حالا بفرمایید چه کار بکنیم.» چادر تبلیغات را نشانشان دادم و گفتم: «اون چادر شماست.» گفت:«ما چادر نمی‌خوایم. اون بماند برای تبلیغات، ما می‌ریم توی چادرهای بچه‌ها. هرشب می‌ریم پیش یکی از دسته‌ها.»

خوشم آمد. گفتم: «یا علی آقاجون، هرجوری که راحتید. به هرحال خوش اومدید. فقط گفته باشم که اگه می‌خواین شب عملیات بیایید جلو، سعی کنید ورزش‌ها و بدن‌سازی‌ها رو بیایید. آمادگی نظامی‌ها رو هم حتماً شرکت کنید.» بعدها فهمیدم نیازی به این توصیه‌ها نبوده؛ هردوشان اعزام مجدد بوده‌اند.

حاج‌حسین بیست و سه چهارسالش بود، اما خیلی جا افتاده‌تر نشان می‌داد. چهره‌اش راست راستی روحانی بود، اخلاقش هم همین‌طور. توی صحبت‌هایش هر وقت به امام حسین سلام می‌داد هرجور بود و هرجا بود، اشکش به پهنای صورتش سرازیر می‌شد.

از فردای روزی که آمدند گردان، دیدم توی صبحگاه ایستاده‌اند، نفر اول ستون بچه‌های گروهان ایثار.

توی ورزش صبحگاهی هم‌جلوی همه می‌دویدند. همه‌ رزم شبانه‌ها و خشم‌ها و راه‌پیمایی‌های سنگین راهم‌‌ می‌آمدند.کسی ازشان نمی‌خواست، ولی چون راست‌راستی آمده بودند جبهه، خوشان همه را می‌آمدند.

انگارمی‌خواستند با عملشان نشان بدهند که منتظر شب عملیات‌اند. روحانی‌ها بعضی‌هاشان این طوری نبودند، فکر می‌کردند این کارها خلاف‌شأن و لباسشان است، اما حاج‌حسین می‌گفت: «شأن روحانی به لباسش نیست، به کارش هست که فقط برای خدا بکند.» خودش چندتا کار توی گردان راه انداخت که هنوز خاطره‌اش و حتی هنوز اثر بعضی‌هاش توی وجود بچه‌های گردان مانده است. یکیش زورخونه‌ی گردان بود.

حسین نجابت‌جو از بچه‌های گردان بود که همه صدایش می‌کردند شیخ حسین. ازاین و اون شنیده بودیم شیخ حسین مرشد زورخانه است و باستانی کار. یک روز دم غروب آمد چادر ما. نشست و مثل آدم‌هایی که قراراست‌ کاربزرگی بکنند گفت: «اجازه می‌دید توی گردان یه حرکت تازه‌ای شروع کنیم؟»

پرسیدیم:«چه حرکتی؟» گفت :«اجازه بدید ما این‌جا یه زورخونه راه بندازیم.»

گفتم:«بابا،آخه زورخونه کار داره، گود می‌خواد، مرشد می‌خواد، میل می‌خواد، تخته‌شنا می‌خواد، کباده می‌خواد، سنگ می‌خواد. به این راحتی که نیست.» خیلی مصمم‌گفت «آقاجون، تو چی‌کار به این کارهاش داری؟ فقط اصلش رو اجازه بدید، بقیه‌ش با من و بچه‌ها.» پیش خودم گفتم فکر بدی نیست، اما هرجوری هست باید این‌کار را بدهیم دست تبلیغات گردان که حاج‌حسین فدایی‌اسلام رویش نظارت داشته باشد.

به شیخ حسین گفتم: «برو با حاج حسین صحبت کن. اگه او قبول کرد از نظر من هم بلامانع است.»

حاج حسین سریع پذیرفته بود. حتی گفته بود کمکشان هم می‌کند. از فرداش عصرها که تمرین‌ها و کلاس‌ها و کارهای روزانه تمام می‌شد، یکعده جمع می‌شدند و یک جایی وسط محوطه‌ی گردان بین چادرها و میدان صبحگاه را می‌کندند. اول با گچ یک دایره‌ی بزرگ روی زمین کشیدند بعد اندازه‌ی هفتاد هشتاد سانت کندند.

ته گودال را هر قدر که می‌شد، صاف کردند و یک برزنت بزرگ انداختند تویش. کنارش هم رو به قبله با گونی‌های پر از خاک یک جایگاه درست کردند برای مرشد. از جیب خودشان پول گذاشتند و سه نفر را فرستادند وسایل را تهیه کنند؛ علی‌رضا حاتمی، امیز یزدانیان و حاج حسن آیینه، این سه نفر رفته بودند دزفول و از یکی از باستانی کارهای دزفول که پدر شهید هم بود، چهار جفت میل خریده بودند.

بنده‌ی خدا حسابی به‌شان تخفیف داده بود. بعد هم این چهار جفت میل سنگین را از اول اردوگاه تا گردان المهدی پیاده آورده بودند. با تخته‌های جعبه‌ی مهمات هم چندتا تخته‌شنا درست کرده بودند. چند روز اول ضرب نداشتند و با قابلمه ضرب می‌گرفتند، چند روز بعد ابراهیم زینعلی ضرب آورد. هرجور بود برنامه‌ها را ردیف کردند.

اسم زورخانه را هم با رنگ نوشتند روی یک تابلوی چوبی و زدند نزدیک گود؛ زورخانه‌ی حضرت مهدی.

روز اول بچه‌ها را دعوت کردند افتتاحیه. من هم با این‌که چندان به ورزش باستانی علاقه نداشتم، آن‌قدر از کارهای این‌ها کیف کرده بودم که از همان روز اول تقریباً هر روز می‌رفتم تماشا.

زورخانه شد پاتوق عصرها. آن‌هایی که اهل ورزش باستانی بودند یا حتی تازه کارهایی‌که فقط علاقه داشتند، به جای لُنگ و شلوار زورخانه، روی همان شلوار خاکی یک چفیه می‌بستندکمرشان و پاچه‌هایشان را چندلا می‌زدند بالا و پابرهنه صف می‌کشیدند کنار گود.

باریتم سنگین و گیرای ضرب شیخ‌حسین نجابت‌جو یکی‌یکی می‌پریدند داخل گود، دولا می‌شدند و با دست زمین را می‌بوسیدند و دسته جمعی ورزش را شروع می‌کردند. هر روز بعد از آموزش‌ها و تمرین‌های سخت نظامی و حتی آموزش‌های آبی ـ خاکی که بسیار خسته کننده و انرژی‌بر بود، حدود دو ساعت مانده به مغرب صدای حسین نجابت‌جو می‌پیچید توی محوطه؛ شده بود مرشد زورخانه.

هم ضرب می‌زد و می‌خواند هم بچه‌های ورزش کار را راه‌نمایی می‌کرد که درست میل بگیرند یا چرخ چمنی بزنند یا رقص پا کنند و گرم بشوند یا درست شنا بروند.

حاج‌حسن آیینه هم که میان‌سال بود و از پیشکسوتان ورزش باستان، خیلی بچه‌ها را تشویق می‌کرد که بیایند توی گود و ورزش کنند، خودش هم خیلی جذاب و گیرا و دیدنی ورزش می‌کرد.

به قول بچه‌ها مثل پنکه‌ی مارشال می‌چرخید و همه برایش صلوات می‌فرستادند. بچه‌ها اسمش را گذاشته بودند حسن صلواتی. هرجا که می‌رسید، صلوات می‌گفت و صلوات می‌فرستاد، مثل این پیرمردهایی که توی اتوبوس‌های شرکت واحد هم صلوات می‌گویند.

بچه‌ها باستانی‌کار حرفه‌ای نبودند، ولی به عشق امیرالمؤمنین هرطور بود ورزش دیدنی و قشنگی می‌کردند.

 

آن‌هایی هم که اهل ورزش نبودند، جمع می‌شدند و ورزش بچه‌های توی گود را نگاه می‌کردند، به صدای ضرب و آواز دل‌نشین شیخ حسین نجابت‌جو گوش می‌دادند، یا علی می‌گفتند، صلوات می‌فرستادند، شوخی می‌کردند و بعضی وقت‌ها یواشکی سر به سر بچه‌های توی گود می‌گذاشتند.

بیش‌تر روزها هم ورزششان می‌کشید به عزاداری. آواز زورخانه‌ای می‌شد نوحه، صفر‌علی زایا روضه می‌خواند و تویه همان گود زورخانه سینه می‌زدند تا اذان مغرب. یکی بلند می‌شد و اذان می‌گفت و بچه‌ها همان‌جا توی گود صف می‌بستند و نماز می‌خواندند. حاج حسین فدایی‌اسلام می‌ایستاد جلو و زیر آسمان خدا نماز جماعت می‌خواندند.

حتی یک عده نیمه‌شب‌ها هم می‌رفتند توی گود نماز می‌خواندند و تا سحر با خدای خودشان راز و نیاز می‌کردند. این گود شده بود رونق زندگی خیلی از بچه‌ها. خیلی‌ها باهاش خود گرفته بودند و به قول خودشان باهاش حال می کردند.

یک روز نشسته بودیم‌ کنار گود.شیخ حسین آمد و بند کرد به من که بکشدم‌توی‌ گود. حریف من‌‌‌ که نشد، گیرداد به حاج‌حسین فدایی‌اسلام. دستش‌را می‌کشید و به اصرار می‌گفت«حاجی، هرطوریه امروز باید بیای توی گود و بات بچه‌ها ورزش کنی.» ما هم پشت حرفش را گرفتیم.

بنده‌ی خدا حاج حسین درمانده بود. درمانده می‌گفت «آقا، من این کاره نیستم. من توی عمرم یه بار هم دستم به میل زورخونه نخورده. بلد نیستم.» وسط کش و قوس یک‌باره نجابت‌جود رو کرد به بچه‌ها و با آن صدای مرشدیش بلند گفت«هرکس دوست داره این حاج‌حسین لخت بشه بیاد تو گود و با ما رزمنده‌ها یه دست ورزش کنه اون صلوات قشنگه رو بفرسته.»

هنوز صلوات بلند بچه‌ها تمام نشده بود که حاج حسین پا شد و رو به بچه‌ها تواضع کرد، دست گذاشت روی چشمش، یعنی«چشم.» عبا و عمامه و پوتین‌هایش را درآورد و رفت پایین. زمین را بوسید. ازکنارگود دو تا میل برداشت و گرفت روی کولش و قاطیه بچه‌ها شروع کرد به میل گرفتن.

بچه‌ها شیطنت کرده بودند و توی این بگیر و ببند و تعارفات، یک جفت میل سنگین داده بودند دست حاج‌حسین. ورزش باستانی مخصوصاً میل گرفتن، پشت بازوی خیلی قوی می‌خواهد. اصلاً میل گرفتن قلق خاصی داردکه حاج‌حسین بنده خدا هیچ‌کدام این‌ها را نداشت و نمی‌دانست.

توی رو دربایستی جمعیتی که پشت سرهم برایش صلوات می‌فرستادند، بی‌این‌که قبلش نرمش کند، هفت‌هشت تا میل زد و ازگود آمد بیرون.بعضی از آن‌هایی که توی جریان بودند که چه بلایی سر حاج حسین آورده‌اند، توی صلواتشان با یک نگاه و خنده‌ی شیطنت‌آمیز بدرقه‌اش کردند. کتف‌های حاج حسین‌فدایی‌اسلام تا یک هفته به شدت درد می‌کرد و تکان نمی‌خورد. مرتب چرب می‌کرد و می‌بست، ولی به کسی بروز نمی‌داد.

عصرها از همه‌ی گردان‌ها می‌آمدند حتی خیلی از فرمانده‌ها. زورخانه‌ی گردان المهدی شده بود پاتوق عصرهای بچه‌ها. دیگر دور گود از جمعیت سیاهی می‌زد. یک روز شیخ حسین نجابت‌جو را صدا کردم و به‌ش گفتم«آ شیخ، از این موقعیت به این خوبی که بچه‌ها با این همه شور و شوق جمع می‌شن، بیش‌تر استفاده کن. موقعیت خیلی خوبیه‌ها.»قرار شد از فردا شیخ حسین قبل از دعای آخر ورزش از حاج‌آقا‌ فدایی‌اسلام خواهش کند که یکی دو جمله صحبت کند.

آخر ورزش شیخ حسین می‌گفت: «هرکسی که دوست داره حاج‌آقای فدایی‌اسلام دو کلمه از اهل بیت برامون حرف بزنه، بلند صلوات بفرسته.» جمعیت سیصد چهارصد نفره‌ی دور گود بعد از صلوات ساکت می‌شدند و حاج حسین حدیث می‌گفت؛ یک حدیث کوتاه و دل‌نشین. بعد از چند وقت همین حدیث‌ها شده بودند یکی از جذاب‌ترین برنامه‌های زورخانه.

وقتی داشتیم می‌رفتیم مرحله اول کربلای پنج، دم سوار شدن و توی شلوغی‌های وداع، یک دفعه صدای ضرب زورخانه به گوشم خورد. بچه‌ها جمع شدند دور گود. رفتم داد زدم سر شیخ حسین که «بابا، الان چه وقت این کارهاست.» خیلی با تواضع و انگار که بخواهد التماس کند گفت «جان مولا، اجازه بده. بچه‌ها دارن حال می‌کنن.»

بچه‌ها با همان حالت آماده‌باش با پوتین و بادگیر و فانوسقه رفته بودند وسط گود و می‌چرخیدند. صحنه‌ی خیلی جذابی بود، اما من فقط یک نگاه انداختم و زود راه افتادم که بروم. شیخ حسین دستم را گرفت و گفت «هادی، جان مولا فقط دو دقیقه وایسا این رو نیگا کن.» دیدم حبیب چیذری وسط گود است.

آن‌قدر بچه‌ها به‌ش اصرار کرده بودند که با تجهیزات رفته بود توی گود و پا گرفته بود و می‌چرخید. انگار که این آخرین ورزششان باشد، انگار داشتند با گود زورخانه هم وداع می‌کردند. حبیب که چرخش تمام شد، من را دید و انگار که بخواهد دلیل کارش را بگوید، آرام و سربه زیر گفت «این آخرین چرخ منه. دیگه فرصت نمی‌کنم توی این گود بچرخم.» بعد هم با همه خداحافظی و روبوسی کرد و رفت که نیروهایش را جمع و جور کند.

نویسنده :علیرضا اشتری

يکشنبه 3/6/1392 - 19:15
ازدواج و همسرداری

 

بیشتر از سه ساعت از ازدواجشان نگذشته بود که پایشان به دادگاه باز شد، چون در همین مدت کوتاه به توافقی تلخ رسیده بودند؛ توافقی که برای یکی از آنها شیرین‌تر از ازدواج بدون صداقت بود، این ماجرا حکایت زندگی مشترک چندساعته زوجی است که قرار بود ازدواجشان سالیان سال به طول بینجامد و به قول معروف زن و شوهر پابه‌پای هم پیر شوند.

قرار بود این پیوند حکم پایه های پلی را پیدا کند برای رسیدن به آرزو های خوب اما پایه های این پل که روی دروغ بنا شده خیلی زود آوار شد؛ آواری که دردش نه روی دوش دو خانواده و دو شخص بلکه اکنون روی دوش جامعه ای آوار شده است که در آن ارزش های اخلاقی در حال فراموشی است؛ جامعه ای که در آن خانواده ها به عنوان اولین نهاد اجتماعی وظیفه دارند فرزندانی را تربیت کنند که در آینده این گونه خبرساز نشوند.

به گزارش مهر، روز گذشته دختر جوانی که برای رهایی از این ازدواج راضی به بخشش مهریه خود شده بود وقتی مقابل قاضی شعبه 260 مجتمع قضایی شهید باهنر قرار گرفت، گفت: با 114 سکه طلا به عنوان مهریه به عقد فردی درآمدم که ادعا می کرد به من علاقه مند است، ولی بعد از ازدواج متوجه شدم، او هیچ علاقه ای به من ندارد و برای ازدواج با دختردایی اش مرا قربانی کرده است؛ به همین دلیل اکنون مهریه ام را می بخشم تا به صورت توافقی از هم جدا شویم.

مردی که زن جوان از او حرف می زند تنها راه رسیدن به دختردایی اش را در این دیده بود که یک ازدواج ناموفق را تجربه کند. او در دفاع از خود این جملات را به زبان آورد: من عاشق دختردایی خود بودم، اما او مطلقه بود و تنها راه من برای ازدواج با او شکست در یک زندگی مشترک بود. من هم برای این کار مجبور شدم ازدواج کنم.

هر چند قاضی دادگاه هنوز حکم قطعی را صادر نکرده و به زوج جوان فرصت داده است تا بیشتر درباره تصمیم خود فکر کنند، اما بر هیچ کس پوشیده نیست که سرنوشت ازدواج هایی که روی دروغ بنا شود چیزی جز جدایی نیست؛ جدایی ای که دیر یا زود اتفاق می افتد و سبب خلق خبرهایی تلخ می شود.

به همین دلیل باید گفت همان قدر که مسئولان برای تشویق جوانان به ازدواج برنامه و طرح در نظر می گیرند باید برای فرهنگ سازی نیز تلاش کنند، زیرا وقتی ازدواج ها با هدفی به جز تشکیل خانواده صورت گیرد، جز هزینه مادی و معنوی چیزی برای جامعه به ارمغان نمی آورد.

آوید طالبیان - جام جم

يکشنبه 3/6/1392 - 19:14
كودك

جام جم آنلاین: برای این‌که بتوان در یک جامعه کنار دیگران بخوبی زندگی کرد باید رفتاری برمبنای هنجارهای فرهنگی آن جامعه داشت.

گرفتن تصمیم های اخلاقی، انتخابی بین غلط و درست و پذیرفتن عواقب ناشی از آن انتخاب است. تصمیم گیری اخلاقی در واقع وجدانی است که فرد را در برابر رفتار و اعمالش مسئول نگه می دارد. وجدان، فرد را وادار می کند در زندگی راه درستی در پیش گیرد و به جای بدی ها از خوبی ها پیروی کند.

هر جامعه و خانواده ای قوانین، اصول و هنجارهایی دارد که طبق آن قواعد موضوعی را خوب یا بد در نظر می گیرد. برخی از این هنجارها با قانون آن جامعه ترکیب شده اند، اما قوانین دیگر از دل فرهنگ و رسوم وسنن آن جامعه برخاسته است.

کودکان این اصول اخلاقی را باید از سوی مربیان خود که ابتدا والدین هستند، بیاموزند. گرچه در بااخلاق شدن کودک عوامل بسیاری دخیل است، اما پیش از هرچیز خانواده تاثیر بسیاری می تواند روی شکل گیری اخلاق خوب در کودک داشته باشد.

والدین، الگوی کودکان

تاثیر خانواده روی کودکان در سن مدرسه ـ از شش تا ده سالگی و تا نوجوانی ـ بسیار زیاد است و گرچه رفتار کل اعضای خانواده روی کودک اثرگذار است، اما اصلی ترین کسانی که این نفوذ را روی کودک دارند همان والدین او هستند و در مرحله بنیادی یادگیری کودک خیلی تاثیر گذارند.

آنها مهم ترین عامل آموزش اخلاق به کودکان محسوب می شوند. طرز برخورد و واکنش های رفتاری در برابر درست و غلط، خوب و بد، رفتارپذیرفتنی یا ناپسند می تواند به رشد اخلاق در وجود کودک کمک کند. یک کودک از سال های اولیه زندگیش باید با رفتارهای بد و خوب آشنا شود.

کودکان در هر مرحله از زندگی شان نیازمند راهنمایی اخلاقی والدین خود هستند، بخصوص در دوران پیش از ورود به مدرسه. آنها با ورود به مدرسه وارد مرحله اصلی یادگیری شده و باید دلیل منطقی احساس مسئولیت اخلاقی به آنها آموزش داده شود. در این سال های بنیادی کودک بیشتر و بیشتر مستقل شده و رفتارهای خوبی کسب می کند. در این دوره، انضباط و ارتباط معنادار آن با زندگی درست نقش بسیار مهمی ایفا می کند.

کودکان باید بیاموزند با ناامیدی و محرومیت چگونه برخورد کنند. والدین باید به کودکان یاد بدهند مشکلات خود را چگونه حل و فصل کنند. کودکان خردسال ممکن است دیگران را گول بزنند یا آنها را به انجام دادن کاری مجبور کرده و وقتی چیزی می خواهند بدخلقی کنند. در این گونه مواقع والدین باید به کودک شان یاد بدهند این نوع رفتار پذیرفتنی نیست و به او بیاموزند چگونه برای به دست آوردن چیزی که می خواهند مذاکره کند و به توافق برسد. والدین باید به آنها بیاموزند از عقاید خود به روشی مناسب دفاع کنند. البته شیوه هایی که والدین در بیان موضوعات اخلاقی استفاده می کنند باید به گونه ای باشد که کودک تصور نکند ناشی از تحمیل قدرت والدین است، بلکه بهترین روش آموزش دادن به کودکان از طریق رفتار و منش خودشان است.

هدف آموزش و سرپرستی کودکان، پرورش کودکانی است که اعتماد به نفس دارند و آنقدر مهربان هستند که نیازی نیست به زور آنها را به رعایت اصول اخلاقی مجبور کنید، بلکه خودشان بدون هیچ اجباری تصمیم های اخلاقی بگیرند. اخلاق به این کودکان تحمیلی نیست، بلکه با رفتار والدین شان در وجودشان نهادینه شده است.

آموزش مفاهیم اخلاقی به کودکان پنج تا ده ساله کار آسانی نیست، اما هر قدر توانایی شناختی کودک افزایش یابد برای والدین توضیح دادن و دلیل آوردن آسان تر می شود و آنها بهتر می آموزند که رفتارشان را کنترل کنند. برای چنین آموزشی والدین:

ـ باید از دور مراقب رفتار کودکان باشند و آنها را راهنمایی و حمایت کنند.

ـ زمانی که با کودکان در ارتباط مستقیم هستند از این زمان به بهترین شکل ممکن استفاده کنند.

ـ باید توانایی کودکان را در مراقبت از رفتار خود و انتخاب بهترین استانداردهای رفتاری بالا ببرند و به آنها بیاموزند از رفتارهای پرمخاطره دوری کنند.

کودکان بیشتر این موارد را ابتدا با تقلید از والدین خود به عنوان الگوهای اصلی می آموزند و در این نوع رفتارها ماهر و توانا می شوند و سپس هرچه بزرگ تر می شوند به مفهوم رفتارهایشان پی می برند و به مرور می فهمند چگونه به ارزش های جامعه شان احترام بگذارند و با احساساتی چون خشم، ترس و اندوه برخورد کنند.

بنابراین خیلی مهم است که والدین الگوهای خوب و مثبتی باشند. در واقع استانداردهای هنجار هر جامعه ای که شامل صداقت، انصاف و قابلیت اعتماد است باید در خانه آموخته شود. کودک رفتار مسئولانه را در خانه یاد می گیرد، بنابراین والدین باید بدانند اعمالشان روی کودک خیلی موثر است.

مثلا اگر قولی می دهند باید روی حرف شان بمانند و اگر هم مجبور می شوند قول شان را زیرپا بگذارند باید دلیل محکمی برایش آورده و کاملا واضح درباره آن توضیح دهند. والدین در مواجهه با کسی که اصول، ارزش و باورهای آنها را قبول ندارد، مراقب واکنش شان بویژه در برابر کودک باشند، زیرا رفتار آنها به مثابه این است که به کودک خود می گویند در شرایط مشابه شما نیز باید این رفتار را داشته باشید و وقتی درخصوص چیزی دروغ می گویند باید بپذیرند اشتباه کرده اند و علت کارشان را توضیح داده و عذرخواهی کنند.

به این ترتیب کودکان می آموزند صداقت یکی از روش های جبران خطاهاست. در واقع کودکان با رفتار والدین می آموزند رفتاری اخلاقی داشته باشند نه با تهدید و اجبار و ترس. روان شناسان معتقدند ذهن کودکان به گونه ای طراحی شده است تا از راه تقلید خیلی چیزها بیاموزند. ذهن های آنها همیشه در حال تصویربرداری و ضبط کردن است و هرکاری را که والدین می کنند و می گویند دنبال می کنند. مثلا وقتی والدین در برابر بدخلقی های کودکان آرامش به خرج داده و با محبت رفتار می کنند عملا به آنها می آموزند حتی در شرایط بسیار بد هم می توانند صبور و آرام باقی بمانند. گرچه کودک در این روزها بسیار خودپسند است، اما چگونگی رفتار والدین به او درست برخورد کردن با دیگران درشرایط مشابه را یاد می دهد.

به طور کلی والدین روش های متفاوتی برای آموزش اخلاق به کودکان دارند. برخی درمورد هر عملی به کودک توضیح داده و علت غلط یا درست بودن کاری را توضیح می دهند، اما برخی تنبیه های بدنی یا از میان برداشتن امتیازها را به کار می بندند. برخی دیگر هم وقتی کودک کار بدی انجام می دهد با اوحرف نمی زنند و به او توجه نمی کنند. بهترین روش همان توضیح دادن به کودک است، زیرا کودک اطلاعات مفیدی دریافت می کند و دلایل بسیاری از رفتارها را می آموزد و می تواند رفتار دیگران را هم بدرستی تحلیل کند.

نقش خواهر و برادر

خواهر و برادرها اولین همبازی های کودک هستند. مـعمولا بزرگ ترها الگوی کوچـک ترها می شونـد. آنها همچنین جانشینان والدین شان هستند و گاهی برخی مسئولیت های والدین را در قبال کوچک ترها به عهده می گیرند که یکی از این مسئولیت ها همان آموزش موارد اخلاقی است و کودکان کوچک تر ممکن است رفتار خواهر یا برادر خود را تقلید کنند. نباید اثر بسیار قوی خواهران و برادران بزرگ تر روی کودک کوچک تر را دست کم گرفت. البته این تاثیر به سن، فاصله سنی، ترتیب تولد و جنسیت بستگی دارد.

بچه های اول، بیشتر نقش رئیس را بازی کرده و مانند والدین کوچک ترها را سرزنش می کنند و ممکن است رفتاری غلط به آنها بیاموزند. بویژه اگر خواهر بزرگ تر بخواهد نقش مادر را برای کوچک ترها بازی کند. اما اگرخواهر یا برادر بزرگ تر مفاهیم اخلاقی را بخوبی درک کرده باشد می تواند فرصت های بسیار خوبی برای کودکان شش تا ده ساله در یادگیری احساس مسئولیت، قدردانی ودیگر ارزش های اخلاقی فراهم کند.

روش های تربیت کودکی بااخلاق

عواطف: عواطف اهمیت خاصی دارند. والدین می توانند با توجه نشان دادن با احساسات کودک یا صحبت کردن در مورد احساسات دیگران و تحلیل آنها ـ حتی با گفتن داستان های تخیلی و شیرین در این خصوص ـ کودکانی با عاطفه تربیت کنند. اگر می خواهید احساسات درست در وجود کودک شکل بگیرد به او توضیح دهید چرا رفتاری بد یا خوب است. به او بگویید چرا باید حرف هایتان را گوش کند و به قوانین خانه احترام بگذارد. اندیشیدن را به او بیاموزید.

احترام: وقتی کودکی بیاموزد پیش از هرچیزی به خود احترام بگذارد می تواند برای اخلاق ارزش قائل شود. برای ایجاد چنین حسی در او ابتدا شما باید به او احترام بگذارید. به او بگویید چقدر برای برنامه ها و فعالیت های خوبش ارزش قائلید و هر وقت کارش را درست انجام داد او را تحسین کنید. به او کمک کنید هدفی انتخاب کند و برای رسیدن به آن برنامه ریزی و تلاش کند و تا آنجا که لازم است او را تشویق کنید.

خطاها: هنگام تربیت کودک منعطف باشید البته نه به طور مطلق. وقتی مرتکب خطایی می شود او را نترسانید و در ضمن هرگز هم ریشخندش نکنید. شدت تنبیهی که برایش درنظر می گیرید باید مناسب خطایی باشد که مرتکب شده است و باید با توضیح و آوردن دلیل و منطق باشد و هرگاه خواستید او را توبیخ کنید هرگز در جمع این کار را نکنید تا عزت نفس او لگدمال نشود.

انصاف: مراقب تعصب های خود باشید و با تعصب های موجود در جامعه بدرستی رفتارکنید و الگوی خوبی برای فرزندتان باشید. با اعمال خود و منصفانه رفتار کردن با دیگران به کودک بیاموزید افراد یک جامعه می توانند عقاید متفاوتی داشته باشند و باید به آنها احترام گذاشت و در مورد موضوعات مورد اختلاف با انصاف به گفت وگو نشست. در واقع منصف بودن یکی از اصلی ترین پایه های اخلاق در فرد است.

ارزش ها: به کودک یاد بدهید چه کسی را و به چه علت تحسین کند و از چه کسی رویگردان باشد. اگر می خواهید کودک ارزش های اخلاقی را بدرستی درک کند شما نیز باید به آن ارزش ها بوضوح احترام بگذارید. به او رحم و شفقت را که از ارزش های بسیار والای انسانی است یاد بدهید و این را عملا به او بیاموزید.

والدین با صبر و حوصله و رفتار درست می توانند فرزندانی صالح تربیت کنند و وجود چنین فرزندانی جامعه را به سوی تعالی و سعادت هدایت خواهد کرد.

ethicallife / مترجم: نادیا زکالوند

يکشنبه 3/6/1392 - 19:13
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته