• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 273
تعداد نظرات : 100
زمان آخرین مطلب : 4737روز قبل
دانستنی های علمی

 بسم رب الزهراء (س)

هر کاری که با نام خدا آغاز نشود ابتر است

 

فیل‌بانان تنها با درك یك نكته و به شیوه‌ای بسیار ساده، فیل‌های عظیم‌الجثه را كنترل می‌كنند. وقتی فیل هنوز بچه فیل است، یك پایش را با طناب محكمی به تنة درختی می‌بندند. بچه فیل، هرچه تقلا می‌كند، نمی‌تواند خودش را آزاد كند. اندك اندك بچه فیل با این تصور عادت می‌كند كه تنة درخت از او نیرومند‌تر است.
هنگامی كه بچه فیل بزرگ می‌شود و قدرت شگرفتی می‌یابد، تنها كافی است ریسمانی نازك به دور پای فیل گره زده شود و به یك نهال كوچك بسته شود. جالب اینكه فیل هیچ تلاشی برای آزاد كردن خودش نمی‌كند.
همچون فیل‌ها، پاهای ما نیز اغلب اسیر باورهای شكننده‌اند، اما از آنجا كه در گذشته به قدرت تنة درخت عادت كرده‌ایم، شهامت مبارزه را نداریم.
بی آنكه بدانیم كه تنها یك عمل متهورانه ساده... برای دست یافتن ما به موفقیت كافی است
!

يکشنبه 24/8/1388 - 15:34
دانستنی های علمی

 بسم رب الزهراء (س)

هر کاری که با نام خدا آغاز نشود ابتر است

 

مردی، سالها، بیهوده سعی کرد عشق زنی را که بسیار دوست داشت، بر انگیزد.
اما سرنوشت سرشار از کنایه است، درست همان روزی که زن پذیرفت که با او
ازدواج کند، مرد فهمید که او بیماری درمان ناپذیری دارد و مدت درازی زنده نمی ماند.
شش ماه بعد، زن در آستانهء مرگ از او خواست: قولی به من بده: دیگر هرگز
عاشق نشو. اگر این اتفاق بیفتد، هر شب بر می گردم و تو را می ترسانم. بعد چشمهایش را برای همیشه بر هم گذاشت.
مرد ماهها سعی کرد از نزدیک شدن به زنان دیگر پرهیز کند، اما سرنوشت طنز خاص خودش را دارد و مرد دوباره عاشق شد.
وقتی برای ازدواج آماده می شد، روح عشق سابقش به وعده اش عمل کرد و ظاهر
شد و گفت: داری به من خیانت می کنی. مرد پاسخ داد : سالها سعی کردم قلبم را تسلیم تو کنم و تو جوابی به من نمی دادی. فکر نمی کنی برای شادی، سزاوار فرصت دوباره ای باشم؟ اما روح عشق سابقش بهانه ای بر نمی تافت و هر شب از راه می رسید و او را می ترساند.
جزئیات اتفاقاتی را که در طول روز برای مرد رخ داده بود برای مرد تعریف می
کرد. مرد دیگر نمی توانست بخوابد، و سر انجام تصمیم گرفت نزد استادی برود.
به استاد گفت: روح بسیار زرنگی است. همه چیز را می داند، تمام جزئیات
را! دارد نامزدی ام را بهم می زند، دیگر نمی توانم بخوابم، و تمام لحظه هایی که با نامزدم هستم، اعصابم ناراحت است. احساس می کنم کسی تماشایم می کند. استاد به او آرامش داد و گفت: برویم این روح را برانیم.
آن شب وقتی روح برگشت، قبل از اینکه کلمه ای بر زبان آورد، مرد گفت: تو
که این قدر روح خردمندی هستی، بیا معامله ای با من بکن. تو تمام مدت مرا می بینی، حالا سوالی از تو می پرسم. اگر درست گفتی نامزدم را ترک می کنم و دیگر هرگز به زنی نزدیک نمی شوم. اگر اشتباه گفتی، قول بده که دیگر به سراغم نیایی ، وگرنه به حکم الهی، تا ابد در تاریکی سرگردان باشی.
روح با اعتماد به نفس بسیار، گفت: موافقم. امروز عصر در بقالی، یک مشت
گندم از داخل کیسه ای برداشتم. روح گفت: دیدم  سوالم این است: چند دانه گندم در مشتم گرفتم؟ در همان لحظه روح فهمید که نمی تواند به این سوال پاسخ بدهد. برای اینکه محکوم به تاریکی ابدی نشود، تصمیم گرفت برای همیشه ناپدید شود.
دو روز بعد مرد به خانه استاد رفت. آمده ام تشکر کنم. استاد گفت: از این
فرصت استفاده کنم تا درسی را به تو بیاموزم که بخشی از وجود توست.
اول، آن روح مدام به سراغت می آمد، زیرا می ترسیدی. اگر می خواهی از نفرینی رها شوی، به آن اهمیت نده .
دوم، آن روح از احساس گناه تو سوء استفاده می کرد: وقتی خود را گناهکار بدانیم، همواره، ناهشیارانه، منتظر مجازاتیم.
و سوم، کسی که تو را براستی دوست
داشته باشد، وادارت نمی کند چنین قولی بدهی. اگر می خواهی عشق را بفهمی، آزادی را بیاموز
.

يکشنبه 24/8/1388 - 15:33
دانستنی های علمی

 بسم رب الزهراء (س)

هر کاری که با نام خدا آغاز نشود ابتر است

 

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر ِزیباروی کشاورزی بود. به نزد کشاورز رفت تا از او اجازه بگیره. کشاورز براندازش کرد و گفت: پسر جان، برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر رو یک به یک آزاد میکنم، اگر تونستی دم هر کدوم از این سه گاو رو بگیری، میتونی با دخترم ازدواج کنی. مرد جوان در مرتع، به انتظار اولین گاو ایستاد. در طویله باز شد و بزرگترین و خشمگین‌ترین گاوی که تو عمرش دیده بود به بیرون دوید.فکر کرد یکی از گاوهای بعدی، گزینه بهتری خواهد بود، پس به کناری دوید و گذاشت گاو از مرتع بگذره و از در پشتی خارج بشه.
دوباره در طویله باز شد. باورنکردنی بود!
در تمام عمرش چیزی به این بزرگی و درندگی ندیده بود. با سُم به زمین میکوبید، خرخر میکرد و وقتی او رو دید، آب دهانش جاری شد. گاو بعدی هر چیزی هم که باشه، باید از این بهتر باشه. به سمتِ حصارها دوید و گذاشت گاو از مرتع عبور کنه و از در پشتی خارج بشه. برای بار سوم در طویله بار شد. لبخند بر لبان مرد جوان ظاهر شد. این ضعیف ترین، کوچک ترین و لاغرترین گاوی بود که تو عمرش دیده بود. این گاو، برای مرد جوان بود!در حالی که گاو نزدیک میشد، در جای مناسب قرار گرفت و درست به موقع بر روی گاو پرید. دستش رو دراز کرد... اما گاو دم نداشت!..

زندگی پر از فرصت های دست یافتنیه. بهره گیری از بعضی هاش ساده ست، بعضی هاش مشکل. اما زمانی که بهشون اجازه میدیم رد بشن و بگذرن (معمولاً در امید فرصت های بهتر در آینده)، این موقعیت ها شاید دیگه موجود نباشن. برای همین، همیشه اولین شانس رو بچسب.

يکشنبه 24/8/1388 - 15:32
دانستنی های علمی

 بسم رب الزهراء (س)

هر کاری که با نام خدا آغاز نشود ابتر است

 

فردی با هوش که در حال سفر کردن بود، سنگ با ارزشی را از یک رودخانه پیدا کرد. روز بعد مسافری را دید که بسیار گرسنه بود. فرد باهوش سفره اش را باز کرد تا او را در غذای خود سهیم کند. مسافر گرسنه سنگ با ارزش را دید و از وی خواست تا سنگ را به او بدهد. او نیز بلا درنگ سنگ را به آن مسافر گرسنه داد. مسافر در حالی که به خوشبختی خود میبالید، آنجا را ترک کرد. او میدانست که سنگ به حد کافی ارزش دارد، تا او را در طول زندگی تامین کند. اما چند روز بعد بر گشت تا سنگ را به صاحبش باز گرداند. او گفت من خیلی فکر کرده ام و میدانم که این سنگ چقدر با ارزش است. اما آن را به شما باز میگردانم تا شاید چیز بهتری به من هدیه بدهی.
به من آن چیزی را بده که در درون توست و تو را قادر ساخته که این سنگ با ارزش را به من هدیه بدهی.

 

يکشنبه 24/8/1388 - 15:31
دانستنی های علمی

 بسم رب الزهراء (س)

هر کاری که با نام خدا آغاز نشود ابتر است

 

پیر مرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد، همه همسایه ها برای دلداری به خانه پیر مرد آمدند و گفتند:عجب شانس بدی آوردی که اسبت فرارکرد!
روستا زاده پیر جواب داد: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا
از بد شانسی ام؟ همسایه ها با تعجب جواب دادن: خوب معلومه که این از بد شانسیه!
هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیر مرد به همراه بیست اسب
وحشی به خانه بر گشت. این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیر مرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت به همراه بیست اسب دیگر به خانه بر گشت! پیر مرد بار دیگر در جواب گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ فردای آن روز پسر پیرمرد در میان اسب های وحشی، زمین خورد و پایش شکست. همسایه ها بار دیگر آمدند: عجب شانس بدی! وکشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ وچند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند: خب معلومه که از بد شانسیه تو بوده پیر مرد کودن!

چند روز بعد نیرو های دولتی برای سرباز گیری از راه رسیدند و تمام جوانان
سالم را برای جنگ در سر زمینی دور دست با خود بردند. پسر کشاورز پیر به خاطر پای شکسته اش از اعزام، معاف شد. همسایه ها بار دیگر برای تبریک به خانه پیر مرد رفتند: عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد! و کشاورز پیر گفت:از کجا میدانید که...؟

 

يکشنبه 24/8/1388 - 15:31
داستان و حکایت

 بسم رب الزهراء (س)

هر کاری که با نام خدا آغاز نشود ابتر است

 

روزی مردی نزد شیوانا آمد و از فقر و تنگدستی گله كرد. او گفت كه در دهكده زمینی كوچك و كلبه ای محقرانه دارد و متاسفانه دخل و خرجش كفاف تامین معاش خانواده را نمی دهد و هر روز از روز قبل فقیر تر و تنگدست تر می شود. او گفت كه در دهكده برای او كاری نیست و تمام اهل خانه چشم امیدشان به اوست تا كاری برای خود دست و پا كند و درآمدی كسب نماید. اما هیچ كاری پیدا نمی شود و او نمی داند كه چه كند؟
شیوانا از مرد پرسید:" اگر تو همین الآن در راه بازگشت به خانه بمیری و از دنیا بروی. خانواده ات چه می كنند!؟ "
مرد فكری كرد و گفت:" خوب آنها اول برایم عزاداری می كنند و بعد چون گرسنه هستند و باید برای خود غذایی دست و پا كنند هـر چـه دارند را جمع می كنند و زمین و كلبـه را می فروشند و بــه شهر دیگــری می روند و در آنجا دسته جمعی كار می كنند تا خودشان را سیر كنند. "
شیوانا از مرد پرسید:" اگر همین الآن زلزله ای بیاید و همه چیز حتی همان كلبه و زمین را از بین ببرد و چیزی برای فروختن و كسی برای خریدن در دهكده باقی نماند اما تو و خانواده و بقیه اهل دهكده به فرض محال زنده بمانید، آنگاه چه می كنید؟"
مرد تنگدست فكری كرد و گفت:" خوب ! اندكی قوت لایموت جمع می كنیم و دسته جمعی به شهر دیگری مهاجرت می كنیم و دسته جمعی هر جا كاری بود مستقر می شویم و زندگی كولی وار را شروع می كنیم!"
آنگاه شیوانا تبسمی كرد و گفت:" خوب! حتما باید بمیری و یا حتما باید
زلزله ای بیاید تا تو و خانواده ات به خود تكانی بدهید و مهاجرت را شروع كنید
.
تا زنده ای كمی تلاش به خرج دهید و اگر لازم آمد همین امشب مهاجرت را شروع كنید.

يکشنبه 24/8/1388 - 15:30
دانستنی های علمی

 بسم رب الزهراء (س)

هر کاری که با نام خدا آغاز نشود ابتر است

 

سرازیر شدن غیر عادی خون از چشم و پوست بدن دختر هندی، پزشکان این کشور را شگفت‌زده کرده است. «کوینکل دوودی» 13ساله درجولای 2007 ناگهان خونریزی کرد و پدر و مادرش وی را به درمانگاه بردند. تشخیص مقدماتی پزشک ، زخم معده بود اما چند روز بعد از منافذ پوست سر، چشم و کف پاهای «کوینکل» نیز بدون هیچ برش یا خارشی خون جوشید! گروهی از پزشکان هندی معتقدند؛ «کوینکل» به نوعی اختلال پلاکت‌های خونی مبتلاست، اما پزشكان تاکنون راهی برای درمان این مشکل نیافته‌اند.

 

يکشنبه 24/8/1388 - 15:29
دانستنی های علمی

 بسم رب الزهراء (س)

هر کاری که با نام خدا آغاز نشود ابتر است

شرکت تبلیغاتى «ویرژن مالاتیک» که در زمینه سفرهای فضایی کار می کند اعلام کرد؛ «شمارى از شهروندان عربستان سعودى در انتظار سفر به کهکشان نوبت گرفته‌‌اند» مسوول تبلغیات «ویرژن مالاتیک» می‌گوید: در میان علاقه‌مندان به فضاگردى با بلیت‌های 200 هزار دلاری، سعودى‌ها تعداد بیشتری را تشکیل می‌دهند. بعد از آنان هم به ترتیب، اتباع امارات متحده عربی و کویت بیشترین علاقه‌مندی را برای سفر به فضا از خود نشان داده‌اند.

يکشنبه 24/8/1388 - 15:28
دانستنی های علمی

 بسم رب الزهراء (س)

هر کاری که با نام خدا آغاز نشود ابتر است

كمبود صفر!

میزان بدهی های دولت آمریکا به قدری بالا رفته که تابلوی شمارشگر قروض ملی این کشور که در نیویورک نصب شده، فضای کافی برای ثبت رقم جدید ندارد. این شمارشگر، میزان بدهی کشور آمریکا را ثبت کرده و نمایش می‌دهد، اما ماه گذشته که میزان این بدهی از مرز 10 تریلیون دلار گذشت، این تابلو دیگر قادر نبود تمام ارقام را نشان دهد. این تابلو در سال 1989 نصب شد تا وام 7/2 تریلیون دلاری آن زمان این کشور را نشان دهد. صاحبان این شمارشگر می‌گویند؛ دو صفر دیگر به صفحه آن اضافه خواهند کرد که بتوانند رقم هزار تریلیون را ثبت کند

 

يکشنبه 24/8/1388 - 15:28
دانستنی های علمی

 بسم رب الزهراء (س)

هر کاری که با نام خدا آغاز نشود ابتر است

 

دو شهروند کانادایی و آلمانی با دیدن 57 فیلم در 123 ساعت، رکورد شکستند. هشت نفر از کشورهای مختلف در یک مکان ویژه جمع شدند تا با تماشای بدون وقفه فیلم، نام خود را پرآوازه کنند.

در این مسابقه بیشتر افراد خسته شدند و کنار کشیدند، اما سرانجام «سورش جواشیم» از کانادا و «کلودیا واورا» از آلمان با تماشای 57 فیلم در 123 ساعت نام خود را به کتاب رکوردهای «گینس» ثبت كردند و به شهرت جهانی رسیدند.

 
 

يکشنبه 24/8/1388 - 15:28
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته