دانستنی های علمی
"داشتن امید تازه"
شخصى از خیابان مىگذشت، از جوانکى که سر راهش بود و
گریه مىکرد علت ناراحتىاش را پرسید: جوانک گفت: « براى رفتن به سینما 2 سکه جمع
کرده بودم اما جوانى آمد و یک سکه را از دستم قاپید» سپس با دست، به جوانى که کمى
دورتر از آنها ایستاده بود اشاره کرد.
آن مرد از او پرسید: « براى کمک فریاد نزدى؟»
جوانک گفت: چرا و صداى هقهق او شدیدتر شد.
مرد که او را با مهربانى نوازش مىکرد، ادامه داد: هیچکس صداى تو را نشنید؟
جوانک گریهکنان گفت: نه
مرد پرسید: دیگر بلندتر از این نمىتوانى فریاد بزنى؟
جوانک گفت: نه! و از آنجا که مرد لبخند مىزد با امید تازهاى به او نگاه کرد.
«پس این یکى را هم بىخیال شو!» مرد این را گفت و آخرین سکه را هم از دستش گرفت
و با بىتوجهى به راهش ادامه داد و رفت.
جمعه 23/11/1388 - 23:1
دانستنی های علمی
"خواسته"
من از خدا خواستم که پلیدی های مرا بزداید
خدا گفت : نه. آن ها برای این در تو نیستند که من آن ها را بزدایم. بلکه آن ها برای این در تو هستند که تو در برابرشان پایداری
کنی.
من از خدا خواستم که بدنم را کامل سازد.
خدا گفت : نه روح تو
کامل است. بدن تو موقتی است.
من از خدا خواستم تا به من خوشبختی دهد.
خدا گفت : نه من به تو
برکت می دهم. خوشبختی به خودت بستگی دارد.
من از خدا خواستم تا از درد ها آزادم سازد.
خدا گفت : نه. درد و رنج تو
را از این جهان دور کرده و به من نزدیک تر می سازد.
من از خدا خواستم تا روحم را رشد دهد.
خدا گفت : نه تو خودت
باید رشد کنی ولی من تو را می پیرایم تا میوه دهی.
من از خدا خواستم به من چیزهایی دهد تا از زندگی خوشم بیاید.
خدا گفت : نه من به تو
زندگی می بخشم تا تو از همۀ آن چیزها لذت ببری.
من از خدا خواستم تا به من کمک کند تا دیگران همان طور
که او دوست دارد، دوست داشته باشم.
خدا گفت : ... سرانجام،
مطلب را گرفتی. امروز روز تو
خواهد بود آن را هدر
نده.
داوری نکن تا داوری نشوی. آنچه را رخ می دهد درک کن و برکت خواهی یافت.
و
من مضطرب و دل نگران به تو گفتم که پر از تشویشم
چه
شود آخر کار
و
تو گفتی آرام که خدا هست کریم پاسخی نرم و لطیف
که
به من داد یک آرامش شیرین و عجیب.
شاد
باشید!
جمعه 23/11/1388 - 23:0
دانستنی های علمی
"تمبر"
یک خانم هنگام
چسباندن تمبر به پشت نامه اون تمبر را لیس می زنه که نمناک بشه. زبان اون خانم با
لبه ی تمبر یک زخم خیلی کوچک پیدا می کند. چند روز بعد اون خانم متوجه تورمی در
زبان خود می شود و به دکتر مراجعه می کند، پس از معاینه دکتر خاطر نشان می کند که
هیچ مشکلی وجود ندارد و هیچ چیز غیر نورمالی ندیده است. اما چند روز بعد تورم زبان
خانم بیش تر و بیش تر می شود و بسیار دردناک به طوری که غذا خوردن وی دچار مشکل می
شود. وی دوباره به دکتر مراجعه می کند و این بار پس از عکس برداری برای انجام یک
عمل کوچک راهی بیمارستان می شود جالب اینجا است که پس از شکاف کوچکی که دکتر روی
زبان وی بوجود می آورد، سوسکی کوچک به آرامی از درون زبان وی به بیرون می خزد.
دکتر متوجه می شود که تعدادی تخم سوسک درون زبان این خانم بارور شده است. پس از
لیس زدن تمبر تعدادی تخم سوسک از طریق زخمی که لبه ی تمبر بر زبان او ایجاد کرده
بود وارد زبانش شده و چون بافت زبان بافتی گرم و مرطوب است محلی مناسب برای رشد
سوسک ها به وجود آورده.
از زبان اندی
هوم: من سال ها پیش در یک شرکت تولید تمبر کار می کردم كه گفته شده بود که هرگز به
تمبر زبان نزنم و آن زمان نمی دانستم که دلیلش چیست پس از مدتی هنگام انتقال 2500
تمبر به انبار رفتم تعداد زیادی سوسک آنجا دیدم. نکته قابل توجه این که سوسک ها از
چسب پشت تمبرها تغذیه می کنند.
جمعه 23/11/1388 - 22:59
طنز و سرگرمی
"اولین ها"
اولین مردمان جهان که نخ به سکه میبستند و در داخل تلفنهای عمومی میانداختند،
ایرانیان بودند!
اولین مردمانی که توانستند از کارت های اعتباری تلفنهای عمومی استفاده کنند، بدون
آنکه اعتبار آن کم شود،
ایرانیان بودند!
اولین مردمانی که نوشابههای تقلبی ساختند، ایرانیان بودند!
اولین مردمانی که در اولین صادرات به کشورهای شمالی ایران به جای حنا، خاک رنگی
فروختند، ایرانیان
بودند!
اولین مردمان دنیا که همزمان هم مایل هستند گرمشان شود و هم سردشان ایرانیان
بودند، چون همزمان با
روشن کردن بخاری، پنجرهها را هم باز میکنند!
جمعه 23/11/1388 - 22:59
بیماری ها
رازهای
زندگی
نوشته :
آرش روشن (عضو
هیئت مدیره کانون طب سنتی ایران)
خداوند
درمان هر درد را در ساده ترین راه آن آفریده است. کافی است فکر کنید
سلام و عرض ادب و احترام
خدمت شما
قدیم ندیما دستشوئی ما
ایرانی ها (اون موقع بهش میگفتند خلاء) یک گوشه در دورترین نقطه حیاط بود که بابابزرگ و مامان بزرگای ما
وقتی میخواستند بروند داخل مستراح یک دستار به سرشون
میبستند.
اون موقع دلیل این کار این
بود که بخارات ناشی از ادرار)شامل اسید اوریک و فسفریک و...) روی پوست سر و موهای سر و بالطبع
سلامتی تاثیر فزاینده ائی داشت و یکی از عوامل
ریزش مو بود...در ضمن مثل الان اینطوری
نبود که بروند مستراح و6 ساعت بنشینند راجع به مسائل روزمره تفکر کنند.چون حتی در شریعت ما مسلمانها ذکر شده که ماندن زیاد در مستراح و حرف زدن در
آن مکروه است.
الان مستراح ما ایرانی ها
صااااف اومده وسط هال و اتاق پذیرائی و تازه بین سنگ توالت و محل شستن دست هیچ دری
هم وجود نداره ..به دلیل مشکلات تغذیه ما ایرانی ها مجبوریم حداقل 10 دقیقه اونجا بساط پهن کنیم و خانم
خونه هم یک حوله انداخته روی جا حوله ائی در دستشوئی و خبر نداره این حوله چه نقشی
در جذب بخارات سمی ادرار و مدفوع دارد و آقای بیچاره هم بعد از وضو و شستن صورت
اون حوله را میماله توی صورتش و فاتحه مع الصلوات. (یعنی آخر آلودگی)
این موضوع را من با محلول
تنتورید و.. امتحان کردم و حوله حاوی این بخارات را داخل آن قرار دادم و دیدم ظرف
چند دقیقه این محلول حاوی انواع اسیدهای باز شده است.
خلاصه اینکه یکی از عوامل
ریزش مو و بیماری های ما ایرانی ها همین بخارات ناشی از ادرار در توالت های ماست.
برای حل این موضوع: اول حوله را خارج از توالت و روی جای مخصوص قرار دهید. دوم: روی سنگ
پا کمی سرکه ریخته و هفته ائی یک دفعه این سنگ پا را به مدت 4 ساعت در کنار سنگ توالت قرار
بدهید.در ضمن قرار دادن سنگ نمک هم عامل جذب این بخارات سمی خواهد بود.
راستی حالا که صحبت از توالت
شد بد نیست بدونید: قدیم ندیما وقتی توی جنگ کسی
جراحت میدید و بدنش زخم برمیداشت فورا" روی زخم خود ادرار میکرد و یک موم عسل
روی آن قرار میداد و با پارچه روی زخم را میبست.
دلیلش هم اینه که ادرار استرلیزه ترین و پاکیزه ترین محصول تولیدی از کلیه و بدن است و دلیل اینکه دین اسلام آن را نجس شمرده این است که تا در محیط آزاد و خارج از بدن قرار گیرد به علت این استرلیزه بودن
فورا" باکتری و آلودگی محیط را به خود جذب میکند و نجس میشود.
بگذریم: بریم سراغ چیزای خوب
تر:
شما وقتی سیب زمینی را
بصورت پخته از آتیش بیرون می آورید ظرف یک ساعت در معده هضم خواهد شد. سیب زمینی
آب پز ظرف 4 ساعت هضم میشود و سیب زمینی سرخ کرده ظرف 12 ساعت نصفش هضم و نصفش از طریق
معده اخراج خواهد شد.
این رو گفتم برای پدر
مادرهایی که به بچه بیچاره چیپس میدهند و شب طفل بیچاره موقع خواب باید صد دفعه
این پهلو و آن پهلو شود تا در آخر سم حاصل از این چیپس جذب بدنش شود.
کسانی هم که سراغ من می آیند
و اعلام میکنند: چرا میگید پفک سمی است؟ جهت
اطلاع کافی است پفک را با آب خیس کنید و با شصت دستتان آن را به سرامیک آشپزخانه
بچسبانید. بعد از 8 ساعت عمرا" بتونید این پفک خشک شده را از دیوار بکنید.
باید کلی کاردک و چاقو بزنید تا کنده شود. حالا حساب کنید این پفک با بزاق چسبنده
خیس میشود و وارد دیواره معده میشود....
یک روش هم برای کسانی که
مدعی هستند سیستم گوارش و جذب آنها هیچ مشکلی ندارد:
یك حبه سیر را بطور كامل بدون
جویدن و خورد شدن قورت داده اگر قبل از24 ساعت از بدن خارج شد بدن سالم است زیرا در این مدت هیچ میكروبی در بدن
نمی تواند رشد كند.و اگر طولانی تر شد دچار یبوست (محل رشد میكروب )بوده و بیمارید.
بعد از تمام این حرفها
میخواهم یک نسخه سحر آمیز به کسانی بدهم که از ضعف اعصاب و سوزش و تپش قلب رنج
میبرند...تا یک موضوعی پیش میاد زود قاطی میکنند و عصبانی میشوند.
یک سیب خنک(یخچالی) را رنده
کنید + داخل این پالودهء
سیب یک قاشق چایخوری تخم بادرنجبویه(فرنجمشک) اضافه کنید +
یک استکان عرق بهار نارنج + یک استکان عرق بیدمشک اضافه کنید.
یک قاشق قبل از خواب صبح یا
ظهر و شب میل کنید.
این مجموعه سحرآمیز اعصاب را
آرام میکند و قلب را از سوزش و تشنج باز میدارد و خواب آرامی در پی خواهد داشت.
قبل از ارائه جواب سئوالات
خواستم بگم: توی همین ایران خودمان هزاران نفر هستند که به عنوان یک ثروت غنی از
تجربیات طب سنتی زندگی میکنند و ما از آن بی خبریم! خود من افتخار شاگردی مردی را
داشتم به نام حاج شاکر که توی روستای ده نوین با 90 سال زندگی میکرد و سواد نوشتن
در حد اکابر داشت. ولی چنان تجربه ائی در درمان بیماری های لا علاج داشت که هنوز
که هنوزه روی دستش کسی ندیدم و متاسفانه پارسال ایشون رو از دست دادیم.
پنج شنبه 22/11/1388 - 22:45
محبت و عاطفه
"وقتی ریاضی دان عاشق می شود!"
شعری از پروفسور هشترودی در مورد ریاضیات
منحنی قامتم، قامت ابروی توست / خط مجانب بر آن، سلسله گیسوی اوست
حد رسیدن به او، مبهم و بی
انتهاست / بازه تعریف دل، در حرم کوی دوست
چون به عدد یک تویی من همه صفرها
/ آن چه که معنی دهد قامت دلجوی توست
پرتوی خورشید شد مشتق از آن روی تو / گرمی جان بخش او
جزئی از آن خوی توست
بی تو وجودم بود یک سری واگرا / ناحیه همگراش دایره روی توست
(پروفسور هشترودی)
پنج شنبه 22/11/1388 - 22:44
محبت و عاطفه
"مهرداد اوستا"
شعری زیبا از مهرداد اوستا:
وفا نكردی و كردم، خطا ندیدی و دیدم
شكستی و نشكستم، بُریدی و نبریدم
اگر ز خلق ملامت، و گر ز كرده ندامت
كشیدم از تو كشیدم، شنیدم از تو شنیدم
كی ام، شكوفه اشكی كه در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شكفتم، به روی شكوه دویدم
مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا كه از همه عالم، محبت تو گزیدم
چو شمع خنده نكردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نكردی، مگر ز موی سپیدم
بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی كه نبردم، ملامتی كه ندیدم
نبود از تو گریزی چنین كه بار غم دل
ز دست شكوه گرفتم، بدوش ناله كشیدم
جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم
به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشك نشستم، گهی چو رنگ پریدم
وفا نكردی و كردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟
مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می
گذارند. دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته، پس از مدتی مورد
توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج می دهد. دوستان نزدیک اوستا که از
این جریان باخبر می شوند، به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش نشود سعی
می کنند عقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با نامزدش تغییر دهند. ولی
اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی شود. تا اینکه یک
روز مهرداد اوستا به همراه دوستانش، نامزد خود را در لباسی که هدیه ای از
اوستا بوده، در حال سوار شدن بر خودروی مخصوص دربار می بیند.
مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده و تبدیل به انسانی
ساکت و کم حرف می شود. سال ها بعد از پیروزی انقلاب، وقتی شاه از دنیا می
رود، زن های شاه از ترس فرح، هر کدام به کشوری می روند و نامزد اوستا به فرانسه.
در همان روزها، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب وجدان می شود
و در نامه ای از مهرداد اوستا می خواهد که او را ببخشد. اوستا نیز
در پاسخ نامه ی او تنها این شعر را می سراید. حال یک بار دیگر شعر را بخوانید!
پنج شنبه 22/11/1388 - 22:43
طنز و سرگرمی
"ماهى فروش"
چند شب پیش در
میان مریض ها منشی ام وارد شد گفت یک آقایی که ماهی بزرگی در دست دارد آمده است و
می خواهد شما را ملاقات کند.
یک مرد میانسال
وارد شد و در حالی که یک ماهی حدودا ده کیلویی در یک کیسه نایلون بزرگ در دستش بود
و شروع کرد به تشکر کردن که من عموی فلان کس هستم و شما جان او را نجات دادی و
خلاصه این ماهی تحفه ناقابلی است و ... هر چه فکر کردم "فلان کس" را به یاد نیاوردم ولی ماهی را گرفتم و از
او تشکر کردم.
شب ماهی را به
خانه بردم و زنم شروع به غرغر کرد که من ماهی پاک نمی کنم! خودم تا نصف شب نشستم و
ماهی را تمیز کردم و قطعه قطعه نموده و در فریزر گذاشتم. فردا عصر وارد مطب که شدم دیدم همان مرد ایستاده است و
بسیار مضطرب است.
تا مرا دید به
طرفم دوید و گفت آقای دکتر دستم به دامنت ماهی را پس بده. من باید این ماهی را به
فلان دکتر بدهم اشتباهی به شما دادم. چرا شما به من نگفتی که آن دکتر نیستی و
برادرزاده مرا نمی شناسی؟ من
که در سالن و جلوی سایر بیماران یکه خورده بودم با دستپاچگی گفتم که ماهی ات الآن
در فریزر خانه ماست. او هم با ناراحتی گفت: پس پولش را بدهید تا برای دکترش
یک ماهی دیگر بخرم و من با شرمساری هفتاد هزار تومان به او پرداختم.
چند روز بعد
متوجه شدم که ماجرای مشابهی برای تعدادی از همکارانم رخ داده است و ظاهرا آن مرد
یک وانت ماهی به شهر آورده و به پزشکان انداخته است!
پنج شنبه 22/11/1388 - 22:42
دانستنی های علمی
"كار كوچك"
مسافری در مكزیك در ساحلی دور افتاده قدم میزد. مردی را
دید كه مدام دولا می شد و چیزی را از
روی زمین برمی داشت و توی اقیانوس می انداخت. نزدیك تر رفت و دید كه او صدف هایی را كه به ساحل افتاده بودند به آب باز می
گرداند.
جلو رفت و از او پرسید كه چه كار می كند. مرد پاسخ داد كه الان موقع مد دریاست و آب این صدف
ها را به ساحل آورده و
اگر آن ها را به آب برنگردانم از كمبود اكسیژن خواهند مرد. مسافر گفت می فهمم اما در این ساحل هزاران هزار صدف این شكلی وجود
دارد، تو كه نمی توانی به آن ها كمك كنی
و همه ی آن ها را به آب بر گردانی. تازه همین یك ساحل نیست كه. نمی بینی كار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمی كند. مرد
لبخندی زد. دولا شد و دوباره صدفی را
برداشت و آن را به آب انداخت و جواب داد: برای این یكی اوضاع فرق كرد.
درست هست که در این دنیا انسان هایی که نیاز به کمک دارند
خیلی زیاد هستند و ما نمی توانیم
کاری برای همه اون ها انجام بدیم. ولی آیا خدا از ما راضی میشه اگه بگیم من که خودم کلی مشکل دارم چطور به اون ها کمک کنم و این
همه آدم هستند که می تونن کمک کنن و اون ها برن بهشون کمک کنن و یکی حالا باید بیاد به من کمک کنه. همون یک ذره کار کوچیکی که ما بتونیم بی توقع برای کسی انجام
بدیم یک دنیا ارزش هم برای خودمون و هم
برای اون شخص داره و خدا رو شاد کردیم. به امید روزی که همه بشر بی نیاز از دیگران باشند!
پنج شنبه 22/11/1388 - 22:42
خواستگاری و نامزدی
"فاصله"
استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟
چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند
صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟
شاگردان فکرى
کردند و یکى از آنها
گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم.
استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست میدهیم درست است امّا
چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار
دارد داد میزنیم؟ آیا نمیتوان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد میزنیم؟
شاگردان هر
کدام جوابهایى دادند امّا پاسخهاى هیچکدام استاد را راضى نکرد.
سرانجام او
چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلبهایشان از یکدیگر فاصله میگیرد.
آنها براى این که فاصله را جبران
کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیش تر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند.
سپس استاد
پرسید: هنگامى که دو نفر
عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى میافتد؟ آنها سر هم داد نمیزنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت میکنند. چرا؟ چون قلبهایشان
خیلى به هم نزدیک است .فاصله قلبهاشان بسیار کم است.
استاد ادامه
داد: هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى میافتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم
با هم نمیزنند و فقط در گوش هم نجوا میکنند
و عشقشان باز هم به یکدیگر بیش تر میشود.
سرانجام، حتى
از نجوا کردن هم بینیاز
میشوند و فقط به یکدیگر نگاه میکنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصلهاى بین قلبهاى آنها باقى نمانده باشد.
پنج شنبه 22/11/1388 - 22:41