ý به جای محبوبیت ، در جست و جوی احترام باش.
گاهی به نگاهی دلِ ما شاد نكردی حیف از تو كه ویرانه آباد نكردی صد بار ز گلزار خزان آمد و گل رفت وین مرغ اسیر از قفس آزاد نكردی ای خسروِ شیریندهنان این نه وفا بود یك رهگذری جانب فرهاد نكردی بسیار مبال ای شجر وادیِ ایمن! یك جلوه چو آن حسنِ خداداد نكردی باید ز تو آموخت حزین رشك محبّت لبریزِ فغان بودی و فریاد نكردی حزین لاهیجی
ای وای بر اسیری كز یاد رفته باشد در دام مانده باشد، صیّاد رفته باشد آه از دمی كه تنها با داغ او چو لاله در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد خونش به تیغ حسرت یارب حلال بادا صیدی كه از كمندت آزاد رفته باشد از آه دردناكی سازم خبر دلت را روزی كه كوه صبرم بر باد رفته باشد پر شور از حزین است امروز كوه و صحرا مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد
حزین لاهیجی
کمی با من بنشین
تا در آن نقشه جغرافیایی عشق تجدید نظر کنیم
بنشینیم تا ببینیم
تا کجا ها مرز چشمان توست
تا کجاها مرز غم های من
تا بر سر شیوه ای از عشق
به توافق برسیم...
"نزار قبانی"
به نام عشق که زیباترین سرآغاز است هنوز شیشه ی عطرِ غزل درش باز است جهان تمام شد و ماهپاره های زمین هنوز هم که هنوز است کارشان ناز است هزار پند پدر به گوشم فشرد و نگفت که عشق حادثه ای خانمان برانداز است پدر نگفت چه رازی است این که تنها عشق کلید این دل ناکوک ِ ناخوش آواز است به بام شاه و گدا مثل ابر میبارد چقدر عشق،شریف است و دست و دل باز است بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق چرا که سنگ صبور است و محرم راز است ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد کبوتری که زیادی بلند پرواز است " سعید بیابانکی"
آرزویم مردن در صدای تو بود یا رفتن با صدایت یا خاموش شدن در صدایت صدای تو چون باد گذشت و من به دامن تاریکی آویخته ام "بیژن جلالی"
قد کشیده ای تا ناکجایی که سر در نمی آوری از کجا بودن من دوست داشتنت را از سر راه نیاورده بودم که حالا بگذارم زیر قدم های کشیده ات لگدمال شود باید دوست داشتنت را بغل بگیرم و بگذارم ات و بگذرم همان دو سه تا باران همان یک بوسه همین که شاعر شده ام حالا عمری را کفایت می کند. "مهدیه لطیفی"
تو، معنی غزل ناب را ، نمی فهمی بهای گوهر نایاب را نمی فهمی نماز عشق نخواندی به طاق ابرویی حریم حرمت محراب را نمی فهمی نگاه گرم ندیدی به خلوت مستی تپیدن دل بیتاب را نمی فهمی نبوده ای به بلندای شام غم بیدار نیاز دیده ی بیخواب را نمی فهمی میان حلقه ی یاران، نبوده ای تنها! سکوت مهلک گرداب را نمی فهمی به کام موج حوادث نمانده ای حیران غریو غرقه غرقاب را نمیفهمی به هم نریخته بنیان زندگانی تو لهیب سرکش سیلاب را نمی فهمی پی سراب نرفتی به نیمروز تموز عجب نباشد اگر آب را نمی فهمی مزن به تار دلم زخم طعنه، جاییکه، زبان زخمه مضراب را نمی فهمی! بخوان، بخوان غزل ناب شعله را، گرچه تو، معنی غزل ناب را نمی فهمی