ÒäÏíäÇãå امام سجاد (ع)
1.
حضرت
سجاد ( ع )
2.
پيام
خون و شهادت
3.
امام
سجاد ( ع ) در دمشق
4.
حرکت
به مدينه
5.
صحيفه
سجاديه
حضرت سجاد ( ع )
نام معصوم ششم علی ( ع ) است . وی فرزند حسين بن علی بن ابيطالب ( ع )
و ملقب به "سجاد" و "زين العابدين " مي باشد . امام سجاد در سال 38هجری در
مدينه
ولادت يافت . حضرت سجاد در واقعه جانگداز کربلا حضور داشت ولی به علت
بيماری
و تب شديد از آن حادثه جان به سلامت برد ، زيرا جهاد از بيمار برداشته شده
است
و پدر بزرگوارش - با همه علاقه ای که فرزندش به شرکت در آن واقعه داشت - به
او
اجازه جنگ کردن نداد . مصلحت الهی اين بود که آن رشته گسيخته نشود و امام
سجاد
وارث آن رسالت بزرگ ، يعنی امامت و ولايت گردد . اين بيماری موقت چند روزی
بيش ادامه نيافت و پس از آن حضرت زين العابدين 35سال عمر کرد که تمام آن
مدت به مبارزه و خدمت به خلق و عبادت و مناجات با حق سپری شد .
سن شريف حضرت سجاد ( ع ) را در روز دهم محرم سال 61هجری که بنا به وصيت
پدر و امر خدا و رسول خدا ( ص ) به امامت رسيد ، به اختلاف روايات در حدود
24
سال نوشته اند . مادر حضرت سجاد بنا بر مشهور "شهربانو" دختر يزدگرد
ساسانی بوده
است .
آنچه در حادثه کربلا بدان نياز بود ، بهره برداری از اين قيام و حماسه
بی نظير و نشر پيام شهادت حسين ( ع ) بود ، که حضرت سجاد ( ع ) در ضمن
اسارت
با عمه اش زينب ( ع ) آن را با شجاعت و شهامت و قدرت بی نظير در جهان آن رو
فرياد کردند . فريادی که طنين آن قرنهاست باقی مانده و - برای هميشه -
جاودان
خواهد ماند . واقعه کربلا با همه ابعاد عظيم و بی مانندش پر از شور حماسی و
وفا
و صفا و ايمان خالص در عصر روز عاشورا ظاهرا به پايان آمد ، اما مأموريت
حضرت
سجاد ( ع ) و زينب کبری ( س ) از آن زمان آغاز شد . اهل بيت اسير را از
قتلگاه عشق و راهيان به سوی "الله " و از کنار نعشهای پاره پاره به
خون خفته جدا
کردند . حضرت سجاد ( ع ) را در حال بيماری بر شتری بی هودج سوار کردند و دو
پای
حضرتش را از زير شکم آن حيوان به زنجير بستند . ساير اسيران را نيز بر
شتران
سوار کرده ، روانه کوفه نمودند . کوفه ای که در زير سنگينی و خفقان حاکم بر
آن
بهت زده بر جای مانده بود و جرأت نفس کشيدن نداشت ، زيرا ابن زياد
دستور
داده بود رؤسای قبايل مختلف را به زندان اندازند و مردم را گفته بود بدون
اسلحه
از خانه ها خارج شوند . در چنين حالتی دستور داد سرهای مقدس شهدا را بين
سرکردگان قبايلی که در کربلا بودند تقسيم و سر امام شهيد حضرت ابا عبد الله
الحسين را در جلو کاروان حمل کنند . بدين صورت کاروان را وارد شهر کوفه
نمودند .
عبيد الله زياد مي خواست وحشتی در مردم ايجاد کند و اين فتح نمايان خود را
به
چشم مردم آورد . با اين تدبيرهای امنيتی چه شد که نتوانستند جلو بيانات
آتشين و
پيام کوبنده زن پولادين تاريخ حضرت زينب ( س ) را بگيرند ؟ گويی مردم کوفه
تازه از خواب بيدار شده و دريافته اند که اين اسيران ، اولاد علی ( ع ) و
فرزندان
پيغمبر اسلام ( ص ) مي باشند که مردانشان در کربلا نزديک کوفه به شمشير
بيداد
کشته شده اند . همهمه از مردم برخاست و کم کم تبديل به گريه شد . حضرت سجاد
( ع ) در حال اسارت و خستگی و بيماری به مردم نگريست و فرمود : اينان بر ما
مي گريند ؟ پس عزيزان ما را چه کسی کشته است ؟ زينب خواهر حسين ( ع ) مردم
را
امر به سکوت کرد و پس از حمد و ثنای خداوند متعال و درود بر پيامبر
گرانقدرش ،
حضرت محمد ( ص ) فرمود : "... ای اهل کوفه ، ای حيلت گران و مکرانديشان و
غداران ، هرگز اين گريه های شما را سکون مباد . مثل شما ، مثل زنی است که
از
بامداد تا شام رشته خويش مي تابيد و از شام تا صبح به دست خود بازمي گشاد .
هشدار که بنای ايمان بر مکر و نيرنگ نهاده ايد ..." .
سپس حضرت زينب ( ع ) مردم کوفه را سخت ملامت فرمود و گفت : "همانا
دامان شخصيت خود را با عاری و ننگی بزرگ آلود کرديد که هرگز تا قيامت اين
آلودگی را از خود نتوانيد دور کرد . خواری و ذلت بر شما باد . مگر نمي
دانيد
کدام جگرگوشه از رسول الله ( ص ) را بشکافتيد ، و چه عهد و پيمان که
بشکستيد ،
و بزرگان عترت و آزادگان ذريه او را به اسيری برديد ، و خون پاک او
به ناحق
ريختيد ..." .
مردم کوفه آنچنان ساکت و آرام شدند که گويی مرغ بر سر آنها نشسته !
سخنان کوبنده زينب ( ع ) که گويا از حلقوم پاک علی ( ع ) خارج مي شد ،
مردم بی وفای کوفه را دچار بهت و حيرت کرد . شگفتا اين صدای علی ( ع ) است
که
گويا در فضای کوفه طنين انداز است ... .
امام سجاد ( ع ) عمه اش را امر به سکوت فرمود .
ابن زياد دستور داد امام سجاد ( ع ) و زينب کبری و ساير اسيران را به
مجلس وی آوردند ، و در آن جا جسارت را نسبت به سر مقدس حسين ( ع ) و اسيران
کربلا به حد اعلا رسانيد ، و آنچه در چنته دناءت و رذالت داشت نشان داد ، و
آنچه لازمه پستی ذاتش بود آشکار نمود .
پيام خون و شهادت
ابن زياد يا پسر مرجانه اسيران کربلا را پس از مکالماتی که در
مجلس او ب
آنان روی داد ، دستور داد به زندانی پهلوی مسجد اعظم کوفه منتقل ساختند ، و
دستور داد سر مقدس امام ( ع ) را در کوچه ها بگردانند تا مردم دچار وحشت
شوند .
يزيد در جواب نامه ابن زياد که خبر شهادت حسين ( ع ) و يارانش و اسير
کردن اهل و عيالش را به او نوشته بود ، دستور داد سر حسين ( ع ) و همه
يارانش
را و همه اسيران را به شام بفرستند . بر دست و پا و گردن امام همام حضرت
سجاد
زنجير نهاده ، بر شتر سوارش کردند و اهل بيت را چون اسيران روم و زنگبار بر
شتران بی جهاز سوار کردند و راهی شام نمودند . اهل بيت عصمت از راه بعلبک
به
شام وارد شدند . روز اول ماه صفر سال 61هجری - شهر دمشق غرق در شادی و سرور
است ، زيرا يزيد اسيران کربلا را که اولاد پاک رسول الله هستند ، افراد
خارجی و
ياغيگر معرفی کرده که اکنون در چنگ آنهايند - يزيد دستور داد اسيران و
سرهای
شهدا را از کنار "جيرون " که تفريحگاه خارج از شهر و محل عيش و عشرت يزيد
بود
عبور دهند . يزيد از منظر جيرون اسيران را تماشا مي کرد و شاد و مسرور به
نظر
مي رسيد ، همچون فاتحی بلا منازع !
در کنار کوچه ها مردم ايستاده بودند و تماشا مي کردند . پيرمردی از شاميان
جلو آمد و در مقابل قافله اسيران بايستاد و گفت : "شکر خدای را که شما را
کشت
و شهرهای اسلام را از شر مردان شما آسوده ساخت و امير المؤمنين يزيد را بر
شما
پيروزی داد" .
امام زين العابدين ( ع ) به آن پيرمردی که در آن سن و سال از تبليغات
زهرآگين اموی در امان نمانده بود ، فرمود : "ای شيخ ، آيا قرآن
خوانده ای ؟" .
گفت : آری . فرمود : اين آيه را قراءت کرده ای : قل لا أسئلکم عليه
أجرا الا
المودة فی القربی . گفت : آری .
امام ( ع ) فرمود : آن خويشاوندان که خداوند تعالی به دوستی آنها امر
فرموده و برای رسول الله اجر رسالت قرار داده ماييم . سپس آيه تطهير را که
در
حق اهل بيت پيغمبر ( ص ) است تلاوت فرمود :
"انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت ويطهرکم تطهيرا" . پيرمرد
گفت : اين آيه را خوانده ام . امام ( ع ) فرمود : مراد از اين آيه ماييم که
خداوند ما را از هر آلايش ظاهر و باطن پاکيزه داشته است . پيرمرد بسيار
تعجب
کرد و گريست و گفت چقدر من بی خبر مانده ام . سپس به امام ( ع ) عرض کرد :
اگر توبه کنم آيا توبه ام پذيرفته است ؟ امام ( ع ) به او اطمينان داد .
اين
پيرمرد را به خاطر همين آگاهی شهيد کردند .
باری ، قافله اسيران راه خدا را در جلو مسجد جامع دمشق متوقف ساختند .
سپس آنها را در حالی که به طنابها بسته بودند به زندانی منتقل کردند
. چند روزی
را در زندان گذراندند ، زندانی خراب . به هر حال يزيد در نظر داشت با دعوت
از
برجستگان هر مذهب و سفيران و بزرگان و چاپلوسان درباری مجلسی فراهم کند تا
پيروزی ظاهری خود را به همه نشان دهد . در اين مجلس يزيد همان جسارتی را
نسبت
به سر مقدس حضرت سيد الشهداء انجام داد که ابن زياد ، دست نشانده پليدش در
کوفه انجام داده بود . چوب دستی خود را بر لب و دندانی نواخت که بوسه گاه
حضرت رسول الله ( ص ) و علی مرتضی و فاطمه زهرا عليهما السلام بوده است .
وقتی
زينب ( ع ) اين جسارت را از يزيد مشاهده فرمود و اولين سخنی که يزيد به
حضرت
سيد سجاد ( ع ) گفت چنين بود : "شکر خدای را که شما را رسوا ساخت " ،
بی درنگ
حضرت زينب ( ع ) در چنان مجلسی بپاخاست . دلش به جوش آمد و زبان به ملامت
يزيد و يزيديان گشود و با فصاحت و بلاغت علوی پيام خون و شهادت را بيان
فرمود
و در سنگر افشاگری پرده از روی سيه کاری يزيد و يزيديان برداشت ، و خليفه
مسلمين
را رسواتر از مردم کوفه نمود . اما يزيد سر به زير انداخت و آن ضربات
کوبنده
و بر باد دهنده شخصيت کاذب خود را تحمل کرد ، و تنها برای جواب بيتی خواند
که
ترجمه آن اين است :
"ناله و ضجه از داغديدگان رواست و زنان اجير نوحه کننده را مرگ درگذشته
آسان است " .
امام سجاد ( ع ) در دمشق
علاوه بر سخنانی که حضرت سجاد ( ع ) با استناد به قرآن کريم فرمود
و حقيقت
را آشکار کرد ، حضرت زين العابدين ( ع ) وقتی با يزيد روبرو شد - در
حالی که از
کوفه تا دمشق زير زنجير بود - فرمود : ای يزيد ، به خدا قسم ، چه گمان مي
بری اگر
پيغمبر خدا ( ص ) ما را به اين حال بنگرد ؟ اين جمله چنان در يزيد اثر کرد
که
دستور داد زنجير را از آن حضرت برداشتند ، و همه اطرافيان از آن سخن
گريستند .
فرصت بهتری که در شام به دست امام چهارم آمد ، روزی بود که خطيب رسمی
بالای منبر رفت و در بدگويی علی ( ع ) و اولاد طاهرينش و خوبی معاويه و
يزيد داد
سخن داد . امام سجاد ( ع ) به يزيد گفت : به من هم اجازه مي دهی روی اين
چوبها
بروم و سخنانی بگويم که هم خدا را خشنود سازد و هم برای مردم موجب اجر و
ثواب
باشد ؟ يزيد نمي خواست اجازه دهد ، زيرا از علم و معرفت و فصاحت و بلاغت
خانواده عصمت عليهم السلام آگاه بود و بر خود مي ترسيد . مردم اصرار کردند
.
ناچار يزيد قبول کرد . امام چهارم ( ع ) پای به منبر گذاشت و آنچنان سخن
گفت
که دلها از جا کنده شد و اشکها يکباره فرو ريخت و شيون از ميان زن و مرد
برخاست . خلاصه بيانات امام ( ع ) چنين بود :
"ای مردم شش چيز را خدا به ما داده است و برتری ما بر ديگران بر هفت
پايه است . علم نزد ماست ، حلم نزد ماست ، جود و کرم نزد ماست ، فصاحت و
شجاعت نزد ماست ، دوستی قلبی مؤمنين مال ماست . خدا چنين خواسته است که
مردم
با ايمان ما را دوست بدارند ، و اين کاری است که دشمنان ما نمي توانند از
آن
جلوگيری کنند" .
سپس فرمود : "پيغمبر خدا محمد ( ص ) از ماست ، وصی او علی بن ابيطالب
از ماست ، حمزه سيد الشهداء از ماست ، جعفر طيار از ماست ، دو سبط اين امت
حسن و حسين ( ع ) از ماست ، مهدی اين امت و امام زمان از ماست " .
سپس امام خود را معرفی کرد و کار به جايی رسيد که خواستند سخن امام را قطع
کنند ، پس دستور دادند تا مؤذن اذان بگويد . امام ( ع ) سکوت کرد . تا مؤذن
گفت : اشهد ان محمدا رسول الله . امام عمامه از سر برگرفت و گفت : ای مؤذن
تو
را به حق همين محمد خاموش باش . سپس رو به يزيد کرد و گفت : آيا اين پيامبر
ارجمند جد تو است يا جد ما ؟ اگر بگويی جد تو است همه مي دانند دروغ مي
گويی ، و
اگر بگويی جد ماست ، پس چرا فرزندش حسين ( ع ) را کشتی ؟ چرا فرزندانش را
کشتی ؟ چرا اموالش را غارت کردی ؟ چرا زنان و بچه هايش را اسير کردی ؟ سپس
امام ( ع ) دست برد و گريبان چاک زد و همه اهل مجلس را منقلب نمود . براستی
آشوبی به پا شد . اين پيام حماسی عاشورا بود که به گوش همه مي رسيد . اين
ندای
حق بود که به گوش تاريخ مي رسيد .
يزيد در برابر اين اعتراضها زبان به طعن و لعن ابن زياد گشود و حتی بعضی از
لشکريان را که همراه اسيران آمده بودند - بظاهر - مورد عتاب و سرزنش قرار
داد . سرانجام بيمناک شد و از آنان روی پوشيد و سعی کرد کمتر با مردم تماس
بگيرد .
به هر حال ، يزيد بر اثر افشاگريهای امام ( ع ) و پريشان حالی اوضاع مجبور
شد در صدد استمالت و دلجويی حال اسيران برآيد . از امام سجاد ( ع ) پرسيد :
آيا
ميل داريد پيش ما در شام بمانيد يا به مدينه برويد ؟ امام سجاد ( ع ) و
زينب
کبری ( ع ) فرمودند : ميل داريم پهلوی قبر جدمان در مدينه باشيم .
حرکت به مدينه
در ماه صفر سال 61هجری اهل
بيت عصمت با جلال و عزت به سوی مدينه حرکت
کردند . نعمان بن بشير با پانصد نفر به دستور يزيد کاروان را همراهی کرد .
امام
سجاد و زينب کبری و ساير اهل بيت به مدينه نزديک مي شدند . امام سجاد ( ع )
محلی در خارج شهر مدينه را انتخاب فرمود و دستور داد قافله در آنجا بماند .
نعمان بن بشير و همراهانش را اجازه مراجعت داد . امام ( ع ) دستور داد در
همان
محل خيمه هايی برافراشتند . آنگاه به بشير بن جذلم فرمود مرثيه ای بسرای و
مردم
مدينه را از ورود ما آگاه کن . بشير يکسر به مدينه رفت و در کنار قبر رسول
الله
( ص ) با حضور مردم مدينه ايستاد و اشعاری سرود که ترجمه آن چنين است
:
"هان ! ای مردم مدينه شما را ديگر در اين شهر امکان اقامت نماند ، زيرا که
حسين ( ع ) کشته شد ، و اينک اين اشکهای من است که روان است . آوخ ! که
پيکر
مقدسش را که به خاک و خون آغشته بود در کربلا بگذاشتند ، و سرش را بر نيزه
شهر
به شهر گردانيدند" . شهر يکباره از جای کنده شد . زنان بنی هاشم صدا به ضجه
و
ناله و شيون برداشتند . مردم در خروج از منزلهای خود و هجوم به
سوی خارج شهر بر
يکديگر سبقت گرفتند . بشير مي گويد : اسب را رها کردم و خود را به عجله به
خيمه
اهل بيت پيغمبر رساندم . در اين موقع حضرت سجاد ( ع ) از خيمه بيرون آمد و
در
حالی که اشکهای روان خود را با دستمالی پاک مي کرد به مردم اشاره کرد ساکت
شوند ، و پس از حمد و ثنای الهی لب به سخن گشود و از واقعه جانگداز کربلا
سخن
گفت . از جمله فرمود : "اگر رسول الله ( ص ) جد ما به قتل و غارت و زجر و
آزار ما دستور مي داد ، بيش از اين بر ما ستم نمي رفت ، و حال اينکه به
حمايت و
حرمت ما سفارش بسيار شده بود . به خدا سوگند به ما رحمت و عنايت فرمايد و
از
دشمنان ما انتقام بگيرد" .
سپس امام سجاد ( ع ) و زينب کبری ( ع ) و ياران و دلسوختگان عزای حسينی
وارد مدينه شدند . ابتدا به حرم جد خود حضرت رسول الله ( ص ) و سپس به بقيع
رفتند و شکايت مردم جفاپيشه را با چشمانی اشک ريزان بيان نمودند . مدتها در
مدينه عزای حسينی برقرار بود . و امام ( ع ) و زينب کبری از مصيبت بی نظير
کربلا سخن مي گفتند و شهادت هدفدار امام حسين ( ع ) را و پيام او را به
مردم
تعليم مي دادند و فساد دستگاه حکومت را بر ملا مي کردند تا مردم به عمق
مصيبت پی
ببرند و از ستمگران روزگار انتقام خواستن را ياد بگيرند .
آن روز در جهان اسلام چهار نقطه بسيار حساس و مهم بود : دمشق ، کوفه ، مکه
و مدينه ، حرم مقدس رسول الله مرکز يادها و خاطره اسلام عزيز و پيامبر
گرامی
( ص ) . امام سجاد در هر چهار نقطه نقش حساس ايفا فرمود ، و به دنبال آن
بيداری مردم و قيامها و انقلابات کوچک و بزرگ و نارضايتی عميق مردم آغاز شد
.
از آن پس تاريخ اسلام شاهد قيامهايی بود که از رستاخيز حسينی در کربلا مايه
مي گرفت ، از جمله واقعه حره که سال بعد اتفاق افتاد ، و کارگزاران يزيد در
برابر قيام مردم مدينه کشتارهای عظيم به راه انداختند . اولاد علی ( ع ) هر
يک
در گوشه و کنار در صدد قيام و انتقام بودند تا سرانجام به قيام ابو مسلم
خراسانی
و انقراض سلسله ناپاک بنی اميه منتهی شد .
مبارزه و انتقاد از رفتار خودخواهانه و غير عادلانه خلفای بنی اميه و بنی
عباس به صورتهای مختلف در مسلمانان بخصوص در شيعيان علی ( ع ) در طول تاريخ
زنده شد و شيعه به عنوان عنصر مقاوم و مبارز که حامل پيام خون و شهادت بود
در
صحنه تاريخ معرفی گرديد . گرچه شيعيان هميشه زجرها ديده و شکنجه ها بر خود
هموار
کرده اند ، ولی هميشه اين روحيه انقلابی را حتی تا امروز - پس از
چهارده قرن - در
خود حفظ کرده اند .
امام سجاد ( ع ) گرچه بظاهر در خانه نشست ، ولی هميشه پيام شهادت و
مبارزه را در برابر ستمگران به زبان دعا و وعظ بيان مي فرمود و با خواص
شيعيان
خود مانند "ابو حمزه ثمالي " و "ابو خالد کابلي " و ... در تماس بود ، و در
عين
حال به امر به معروف و نهی از منکر اشتغال داشت ، و شيعيان خاص وی معارف
دينی و احکام اسلامی را از آن حضرت مي گرفتند و در ميان شيعيان منتشر مي
کردند ، و
از اين راه ابعاد تشيع توسعه فراوانی يافت . بر اثر اين مبارزات پنهان و
آشکار
بود که برای بار دوم امام سجاد را به امر عبد الملک خليفه اموی ، با بند و
زنجير از مدينه به شام جلب کردند ، و بعد از زمانی به مدينه برگرداندند .
امام سجاد ( ع ) در مدت 35سال امامت با روشن بينی خاص خود هر جا لازم
بود ، برای بيداری مردم و تهييج آنها عليه ظلم و ستمگری و
گمراهی کوشيد ، و در
موارد بسياری به خدمات اجتماعی وسيعی در زمينه حمايت بينوايان و
خاندانهای بی
سرپرست پرداخت ، و نيز از طريق دعاهايی که مجموعه آنها در "صحيفه سجاديه "
گرد
آمده است ، به نشر معارف اسلام و تهذيب نفس و اخلاق و بيداری مردم اقدام
نمود .
صحيفه سجاديه
صحيفه سجاديه که از ارزنده
ترين آثار اسلامی است ، شامل 57دعا است که
مشتمل بر دقيقترين مسائل توحيدی و عبادی و اجتماعی و اخلاقی است ، و
بدان "زبور
آل محمد ( ص )" نيز مي گويند .
يکی از حوادث تاريخ که دورنمايی از تلألؤ شخصيت امام سجاد ( ع ) را به ما
مي نماياند - گرچه سراسر زندگی امام درخشندگی و شور ايمان است - قصيده
ای است که
فرزدق شاعر در مدح امام ( ع ) در برابر کعبه معظمه سروده است .
مورخان نوشته اند : "در دوران حکومت وليد بن عبد الملک اموی ، وليعهد و
برادرش هشام بن عبد الملک به قصد حج ، به مکه آمد و به آهنگ طواف قدم در
مسجد الحرام گذاشت . چون به منظور استلام حجر الاسود به نزديک کعبه رسيد ،
فشار
جمعيت ميان او و حطيم حائل شد ، ناگزير قدم واپس نهاد و بر منبری که
برای وی
نصب کردند ، به انتظار فروکاستن ازدحام جمعيت بنشست و بزرگان شام که همراه
او
بودند در اطرافش جمع شدند و به تماشای مطاف پرداختند . در اين هنگام
کوکبه جلال
حضرت علی بن الحسين عليهما السلام که سيمايش از همگان زيباتر وجامه هايش از
همگان پاکيزه تر و شميم نسيمش از همه طواف کنندگان دلپذيرتر بود ، از افق
مسجد
بدرخشيد و به مظاف درآمد ، و چون به نزديک حجر الاسود رسيد ، موج جمعيت در
برابر هيبت و عظمتش واپس نشست و منطقه استلام را در برابرش خالی از ازدحام
ساخت ، تا به آسانی دست به حجر الاسود رساند و به طواف پرداخت .
تماشای اين منظره موجی از خشم و حسد در دل و جان هشام بن عبد الملک
برانگيخت و در همين حال که آتش کينه در درونش زبانه مي کشيد ، يکی از
بزرگان
شام رو به او کرد و با لحنی آميخته به حيرت گفت : اين کيست که تمام جمعيت
به
تجليل و تکريم او پرداختند و صحنه مظاف برای او خلوت گرديد ؟ هشام با
آن که
شخصيت امام را نيک مي شناخت ، اما از شدت کينه و حسد و از بيم آن که
درباريانش به او مايل شوند و تحت تأثير مقام و کلامش قرار گيرند ، خود را
به
نادانی زد و در جواب مرد شامی گفت : "او را نمي شناسم " . در اين
هنگام روح
حساس ابو فراس ( فرزدق ) از اين تجاهل و حق کشی سخت آزرده شد و با آن
که خود
شاعر دربار اموی بود ، بدون آن که از قهر و سطوت هشام بترسد و از درنده
خويی آن
امير مغرور خودکامه بر جان خود بينديشد ، رو به مرد شامی کرد و گفت :
"اگر خواهی تا شخصيت او را بشناسی از من بپرس ، من او را نيک مي شناسم " .
آن گاه فرزدق در لحظه ای از لحظات تجلی ايمان و معراج روح ، قصيده جاويدان
خود را که از الهام وجدان بيدارش مايه مي گرفت ، با حماسه های افروخته و
آهنگی
پرشور سيل آسا بر زبان راند ، و اينک دو بيتی از آن قصيده و قسمتی از ترجمه
آن :
هذا الذی تعرف البطحاء وطأته والبيت يعرفه والحل والحرم
هذا الذی احمد المختار والده صلی عليه الهی ما جری القلم
"اين که تو او را نمي شناسی ، همان کسی است که سرزمين "بطحاء"
جای گامهايش
را مي شناسد و کعبه و حل و حرم در شناسائيش همدم و همقدمند .
اين کسی است که احمد مختار پدر اوست ، که تا هر زمان قلم قضا در کار
باشد ، درود و رحمت خدا بر روان پاک او روان باد ... اين فرزند فاطمه ،
سرور
بانوان جهان است و پسر پاکيزه گوهر وصی پيغمبر است ، که آتش قهر و شعله
انتقام
خدا از زبانه تيغ بی دريغش همي درخشد ..." .
و از اين دست اشعاری سرود که همچون خورشيد بر تارک آسمان ولايت مي
درخشد و
نور مي پاشد .
وقتی قصيده فرزدق به پايان رسيد ، هشام مانند کسی که از خوابی گران بيدار
شده باشد ، خشمگين و آشفته به فرزدق گفت : چرا چنين شعری - تا کنون - در
مدح
ما نسروده ای ؟ فرزدق گفت : جدی بمانند جد او و پدری همشأن پدر او و مادری
پاکيزه گوهر مانند مادر او بياور تا تو را نيز مانند او بستايم .
هشام برآشفت و دستور داد تا نام شاعر را از دفتر جوايز حذف کنند و او را
در سرزمين "عسفان " ميان مکه و مدينه به بند و زندان کشند .
چون اين خبر به حضرت سجاد ( ع ) رسيد دستور فرمود دوازده هزار درهم به رسم
صله و جايزه نزد فرزدق بفرستند و عذر بخواهند که بيش از اين مقدور نيست .
فرزدق صله را نپذيرفت و پيغام داد : "من اين قصيده را برای رضای خدا و رسول
خدا
و دفاع از حق سروده ام و صله ای نمي خواهم " . امام ( ع ) صله را بازپس
فرستاد و او
را سوگند داد که بپذيرد و اطمينان داد که چيزی از ارزش واقعی آن ، در
نزد خدا
کم نخواهد شد .
باری ، اين فضايل و ارزشهای واقعی است که دشمن را بر سر کينه و انتقام
مي آورد .
چنانکه نوشته اند : سرانجام به تحريک هشام ، خليفه اموی ، وليد بن
عبد الملک ، امام زين العابدين و سيد الساجدين ( ع ) را مسموم کرد و در سال
95
هجری درگذشت و در بقيع مدفون شد .