• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
کد سوال :
جستجو :
کد سوال : 191
موضوع : سياسي و انديشه سياسي
پرسش : در فرض وقوع هم‏زمان عزل رهبرى از سوى مجلس خبرگان و انحلال مجلس خبرگان به وسيله رهبر، كدام يك مقدم است؟
پاسخ : هر چند اين فرض نادر است؛ اما اگر زمانى چنين اتفاقى بيفتد، به نظر ما تصميم مجلس خبرگان، فصل الخطاب خواهد بود؛ زيرا: در چارچوب نظام و قانون اساسى، اين امر بر عهده مجلس خبرگان است؛ چنان كه در اصل يكصد و يازدهم قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران، مجلس خبرگان قانوناً حق عزل و بركنارى رهبرى را دارد. از طرف ديگر چنين اختيارى قانوناً براى رهبرى در نظر گرفته نشده است.V}ولايت فقيه، ولايت، فقاهت و عدالت، ص 458.{V بنابراين قول و تصميم مجلس خبرگان، قانوناً حجّت و ملاك عمل است. از بعد انديشه‏اى و تئورى و نظرى نيز در فرض وقوع چنين مسأله‏اى، قول خبرگان رهبرى مقدم است؛ زيرا هر چند ولايت فقيه واجد شرايط، ثبوتاً و در عالم واقع منبعث از كشف و شناسايى خبرگان نيست؛ ولى از نظر اثباتى، ولايت چنين فقيهى و وجوب و لزوم اطاعت از او، بر كشف خبرگان -كه واسطه در تشخيص مردم‏اند معتبر است. بنابراين به مجرّد اينكه خبرگان رهبرى، رأى به فقدان صلاحيت رهبر داد، ديگر چنين فردى اثباتاً «ولايت» ندارد و فرمان او مبنى بر انحلال خبرگان، فاقد اعتبار است. البته در مقابل اين نگرش، ديدگاه ديگرى هست كه حكم «ولى فقيه» را مقدم مى‏دارد. همچنين شرايط مختلفى را مى‏توان فرض كرد كه در برخى از آن شرايط نظر ولى فقيه مى‏تواند مقدم باشد.
کد سوال : 192
موضوع : قرآن و حديث
پرسش : چرا اصلاً بايد وحى و نزول وحيى باشد؟
پاسخ : در تاريخ اديان توحيدى، پس از نام مقدس خداوند هيچ كلمه‏اى به اهميت و شگرفى «وحى» نيست؛ اگر وحى نبود: 1. خداوند با غنا و استغناى كامل ذات و ذاتى‏اش، از كل آفرينش در پرده غيب الغيوب باقى مى‏ماند و در آن صورت كار انسان، زار و عرصه بر او تنگ بود و كل بشريت با يك پاى چوبين (عقل عدد انديش) تنها مى‏ماند.V}سيد محمدحسين طباطبايى، قرآن در اسلام، (دفتر انتشارات اسلامى، قم، چاپ هفتم، 1374 ش) صص 91 - 92.{V 2. هر چند وجود جهان ماوراى طبيعت و عالم ملكوت و مراتب مافوق تا حدودى قابل درك بوده و ضرورت قيامت و جهان پس از مرگ از راه تفكر و برهان و استدلال قابل اثبات است‏V}مرتضى مطهرى، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 5.{V ؛ اما شناخت بسيارى از ويژگى‏ها و جزئيات هستى فراتر از دسترسى دانش و تجربه بشرى است. 3. اگر خداوند خود را از طريق وحى بر انسان‏ها آشكار نمى‏كرد، چه بسا آنان ناچار بودند درباره وجود خداوند، فقط حدس بزنند و يا حداقل به دو گروه تقسيم مى‏شدند: عده‏اى حدس مى‏زدند كه خدا هست و مبدئى هست؛ هم جهان غيبى و هم غيب جهانى دارد. عده‏اى نيز حدس مى‏زدند كه هر چه هست در همين دنيا است و نه پيش از آفرينش، خداوندى در كار بوده است و نه پس از پايان طبيعى جهان. سپس از حدس هم فراتر مى‏رفتند چنانكه در تاريخ فكر و فلسفه استدلال به عدم مبدأ كرده‏اند!!V}بهاءالدين خرمشاهى، قرآن شناخت طرح نو، تهران چاپ سوم 1375 ش صص 45 46.{V 4. آدمى در پرتو وجود و جاودانگى روح، براى شناخت حقايق جهان پس از مرگ هيچ منبع اطلاعاتى نداشت و نمى‏توانست هيچ گونه پيش‏بينى خاصى درباره نيازهاى ضرورى اين سفر طولانى و بى‏بازگشت ارائه كند. 5. اگر وحى نبود، بسيارى از اختلافات موجود ميان بشر از بين نمى‏رفت و انسان با ترديدهاى جدى در مسائل معرفتى - نظير شناخت انسان، هدف خلقت و زندگى اجتماعى آغاز و فرجام طبيعت، وظايف انسان در قبال خدا، جامعه، طبيعت خود روبه رو مى‏شد. 6. اگر وحى نبود، بسيارى از ظرفيت‏هاى فطرى و عقلانى انسان شناخته نمى‏شد و يا به درستى شكوفا نمى‏گشت. وحى الهى قله‏هاى والايى از حقايق را در برابر انسان مى‏نهد و او را به انديشه و تأمل در آنها دعوت مى‏كند و از اين طريق به شكوفايى عقل و فطرت او كمك مى‏نمايد. 7. انسان تصوير شفاف و روشنى از كمال و سعادت خود ندارد و سرگذشت ديرين انديشه بشر، نشان مى‏دهد كه بدون تلقّى روشن و شفاف از كمال و سعادت، شاهد سردرگمى‏ها، كژروى‏ها و از بين رفتن سرمايه‏هاى اساسى بوده‏ايم! اين نقص به ضعف دستگاه معرفتى انسان بر مى‏گردد. وحى الهى ضمن تعريف روشن آفريدگار، جهان هستى، انسان و ظرفيت‏هاى او، راهكار شكوفايى متوازن، متعادل و هماهنگ انسان را تشريح و مسير رسيدن او را به سعادت دائمى بيان مى‏كند. 8. وحى الهى را نبايد در محدوده رسولان و كتاب‏هاى آسمانى خلاصه كرد. اين وحى به تصريح قرآن شامل الهامات ويژه به اولياى خدا نيز مى‏گردد. براساس روايات، در طول تاريخ حدود 124 هزار پيامبر ظهور كرده‏اند كه تنها گروهى اندك وظيفه ابلاغ پيام‏هاى الهى را به مردم داشته‏اند. اما گروه بيشترى براى به كمال رساندن ظرفيت‏هاى عقلى و فطرى خود، هدايت‏هاى ويژه دريافت مى‏كردند و در محيط اجتماعى آلوده، مسير سلامت را مى‏پيمودند. در قرآن آمده است كه مادر حضرت موسى‏عليه السلام به مدد وحى الهى، فرزند خود را در سبد گذاشت و به دريا انداخت: A}«وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ أُمِّ مُوسى‏ أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافِي وَ لا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ»{A؛ V}قصص (28)، آيه 7.{V؛ «و به مادر موسى الها م كرديم كه او را شير بده و چون بر او بيمناك شدى، او را در [جعبه‏اى‏] به دريا بيفكن و مترس و غم مخور، [چرا كه‏] ما برگرداننده او به سوى تو و گرداننده او از پيامبران هستيم». همچنين عناياتى به حضرت مريم‏عليها السلام شد و ملائكه با او به گفت و گو پرداختند: A}«وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى‏ نِساءِ الْعالَمِينَ. يا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَ اسْجُدِي وَ ارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ»{A؛ V}آل عمران (3)، آيه 42 و 43.{V؛ «و ياد كن [زمانى كه‏] فرشتگان گفتند: اى مريم! خداوند تو را برگزيده و پاكيزه داشته و بر زنان جهانيان برترى داده است. اى مريم! پروردگارت را اطاعت كن و سجده بر و همراه نمازگزاران نماز بگزار». البته «وحى رسالى» جايگاه ويژه‏اى دارد و در اين ميان نقش قرآن بسيار ممتاز است، به طورى كه قرآن كريم بيش از كتابهاى آسمانى پيشين، براى تنظيم جذب و دفع و تعديل شهوت و غضب و تصحيح محبت و عداوت انسان‏ها، بشير و نذير است.V}فصلت (41)، آيات 2 و 4 ؛ مريم (19)، آيه 97.{V P}ليك گر واقف شوى زين آب پاك {E}كه كلام ايزد است و روحناك‏{P P}نيست گردد وسوسه كلى ز جان {E}دل بيابد ره به سوى گلستان‏{P P}ز آنكه در باغى و در جويى پرد {E}هر كه از سر صحف بويى برد{P V}مثنوى، 4/3470 - 3472.{V بدون قرآن چه بسا آدمى در غفلت بود و عمر خود را به غفلت سپرى مى‏كرد؛ زيرا تنها نگاه خود را محدود به دنياى مادى مى‏ساخت و آن را چون سراى حقيقت مى‏انگاشت و از اين رو، جهان براى او معنايى ورا و بالاتر از خود نداشت؛ بلكه هر چه را مى‏ديد و مى‏نگريست، تنها موجودات تقطيع شده‏اى مى‏پنداشت كه فارغ از مبدأ و غايت است و نه «از جايى است» و نه «رو به جايى» دارد. اما آيات قرآن انسان را به تدبر واداشته و او را از اين غفلت بيدار مى‏سازدV}ص (38)، آيه 29 ؛ محمد (47)، آيه 24.{V .V}براى آگاهى بيشتر در اين باب نكا: مقالات، استاد محمد شجاعى (سروش، چاپ دوم 1371 ش، ج اول)، صص 89 98.{V به هر روى دليل نزول قرآن، نياز آدمى است و تا زمانى كه اين نياز هست - كه تا ابد خواهد بود - بايد قرآن باشد.
کد سوال : 193
موضوع : قرآن و حديث
پرسش : ترديدى نيست كه قرآن از سوى خدا بر پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله نازل شده است؛ اما چرا به زبان عربى؟ و آيا الفاظ عربى قرآن نيز از سوى خدا است، يا اين الفاظ از زبان پيامبرصلى الله عليه وآله است؟
پاسخ : نزول قرآن به زبان عربى با توجه به مخاطبان نخستين و شخص پيامبرصلى الله عليه وآله - كه عرب زبانند يك جريان طبيعى است و هر سخنورى، مطالب خويش را با زبان مخاطبان مستقيم خود، بيان مى‏كند. خداوند متعال نيز در فرستادن پيامبران و ابلاغ پيام‏هاى خويش، همين رويه را به كار گرفته است.V}ابراهيم(14)، آيه‏4؛ نگا: مصباح‏يزدى، محمدتقى، قرآن‏شناسى، (تحقيق وتدوين: محمود رجبى)، ص 98.{V در اين باره، توجه به چند نكته مهم بايسته است: يكم. قرآن كريم اگر چه براى تنزل در اين عالم، نياز به زبان خاص دارد و آن عربى فصيح و مبين است؛ ولى زبان و فرهنگ آن، همان «زبان فطرت» است كه قابل فهم براى همگان است و تنها در اين صورت، مى‏تواند جهانى باشد. اگر فرهنگ قرآن، مربوط به يك نژاد و گروه خاصى بود، هيچ گاه نمى‏توانست جهانى باشد.V}جوادى آملى، عبداللَّه، تفسير موضوعى قرآن كريم، (قم: اسراء)، ج 1، صص 353-355.{V دوّم. همان طور كه ايجاد حقيقت وحى، اختصاص به ذات خداوند متعال دارد؛ تنزل آن حقيقت به لباس عربى مبين و الفاظ اعتبارى نيز كار او است. نه آنكه فقط معناى كلام و وحى الهى در قلب پيامبرصلى الله عليه وآله تنزل يافته و آن حضرت با انتخاب خود، الفاظى را به عنوان ابزار انتقال آن معارف قرار داده باشد! پس الفاظ قرآن كريم، از سوى خداوند تعيين شده و از همين‏رو آرايش‏هاى لفظى قرآن، يكى از وجوه اعجاز آن است. آيات فراوانى دلالت دارد كه علاوه بر محتوا، الفاظ و عبارت‏هاى عربى قرآن نيز از ناحيه خداوند به پيامبرصلى الله عليه وآله وحى شده است.V}ابراهيم(14)، آيه 4؛ مريم(19)، آيه 97؛ دخان(44)، آيه‏58؛ اعلى(87)، آيات 17، 18، 22 و 32؛ قمر(54)، آيه 40؛ احقاف(46)، آيه 12؛ فصلت(41)، آيه 2 و 3؛ رعد(13)، آيه 37 و ... . نگا: طباطبايى، سيدمحمدحسين، تفسير الميزان، ج 17، ص 359.{V بهترين گواه اين مطلب، تفاوت سبك بيان و عبارت‏هاى روايات نبوى، با آيات قرآن كريم است. سوّم. ارتباط الفاظ با معانى، ارتباطى تكوينى و حقيقى نيست؛ بلكه در اثر قرارداد است كه لفظ معينى، نشانه معناى خاصى مى‏گردد. به همين دليل براى يك معناى خاص در اقوام مختلف، الفاظ گوناگونى وجود دارد و نيز يك حقيقت تكوينى همچون وحى، گاهى به صورت عربى مبين، گاهى به صورت عبرى، زمانى به زبان سريانى و ... ظهور مى‏كند. چهارم. اعراب اولين گروه مخاطب پيامبر بودند در نتيجه بايد اين پيام‏را به خوبى درك مى‏كردند. از خصوصيات اين قوم، فرهنگ بومى آنان بود؛ يعنى آنها رنگ فرهنگ‏ها و تمدن‏هاى ديگر را به خود نگرفته بودند. علاوه بر اينكه در بدترين وضعيت فرهنگى و در گمراهى آشكار به سر مى‏بردند. قرآن با تربيت اين جامعه، ظرفيت‏هاى بالاى سازندگى و تربيتى خود را به نمايش گذاشت تا آنجا كه از همين مردم، جامعه‏اى ساخت كه فرهنگ خود را به مناطق متمدن آن روز جهان (نظير ايران، روم و مصر) صادر كردند. «ويل دورانت» در تاريخ تمدن و «گوستاولوبون» در كتاب تاريخ تمدن اسلام و عرب به اين موضوع پرداخته‏اند. پس حكمت اقضا مى‏كرد تا اصول تربيتى و زبان فطرى قرآن، رنگ و زبان عربى بگيرد؛ هر چند منحصر به عرب زبانان نبود. با توجه به اين نكته، شايد اين پرسش پديدار شود كه: چگونه وحى الهى، از مقام قدسى خداوند - كه جز تكوين صرف چيزى نيست در پوشش الفاظ و كلمات اعتبارى - كه قرارداد محض است درمى آيد؟ در پاسخ گفتنى است: تنزل حقيقت تكوينى قرآن، بايد مسيرى داشته باشد تا در آن مسير، حقيقت قرآن فرود آيد و با اعتبار پيوند بخورد. اين مسير همان نفس مبارك رسول خداصلى الله عليه وآله است كه مى‏تواند بهترين واسطه، براى پيوند امر تكوينى و قراردادى باشد. مانند انسان‏هاى ديگر كه همواره حقيقت‏هاى معقول را از بلنداى عقل، به مرحله تصوّر تنزل مى‏دهند و از آنجا به صورت فعل يا قول، در گستره طبيعت جارى مى‏سازند.V}جوادى آملى، عبداللَّه، تفسير موضوعى قرآن كريم، ص 45-46.{V بنابراين آنچه قرآن را جهان شمول ساخته است، «زبان فطرى» آن است كه در «زبان عربى» رسا و گويا جلوه‏گر شده است؛ زبانى كه الفاظ آن، ظرفيت نمايش معانى گسترده و پردامنه‏اى را دارا است. ازاين رو آشنايى با زبان عربى و تلاوت قرآن به اين زبان، همچون مدخل ورودى براى نيل به مراتب و مراحل بالاتر اين كتاب بى‏نظير است.
کد سوال : 194
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : آيا حركت انسان به سوى خدا در قيامت نيز ادامه دارد يا با ملاقات با پروردگار در قيامت پايان مى‏پذيرد؟ايا حركت همان تذكيه است؟
پاسخ : پس از ورود روح به عالم اوّل از عوالم قيامت و پيوند آن با بدن، منازل، مواقف و سرفصل‏هايى در پيش روى انسان قرار مى‏گيرد كه هر يك به جاى خود، يك رويداد بزرگ تكاملى در بازگشت انسان به سوى خداوند است؛ چرا كه با هر انتقالى، انسان به صورت اصلى خود، نزديك‏تر شده و به كمالات از دست‏رفته خود هنگام سيرنزولى، نائل مى‏گردد و به تدريج سعه وجودى خود را يافته و متناسب عالم قرب مى‏شود. علاوه بر آنكه بعد از ورود به آن، به مقتضاى نظام خاص حاكم بر آن، حركت و تكامل داشته و در هر عالمى پس از ورود به آن، كمالات جديدى را كسب مى‏كند. آيات و روايات نيز گوياى حركت و تكامل در حشر و عوالم پس از آن است. به دليل مجال اندك تنها به چند نمونه از اين آيات اشاره مى‏كنيم: 1. A}(إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ){A؛V}آل‏عمران (3)، آيه 77.{V «كسانى كه عهد و پيمان خدا و سوگندهاى خود را به بهاى ناچيزى مى‏فروشند، آنان را در آخرت [ از سعادت‏هاى اخروى‏] بهره‏اى نيست؛ و خداى [ متعال‏] روز قيامت با آنان سخن نمى‏گويد و به [ نظر رحمت به‏] ايشان نمى‏نگرد و [ آنها را] پاكشان نمى‏گرداند و عذابى دردناك خواهند داشت». جمله «و پاكشان نمى‏گرداند» در اين آيه، مفهوم خاصى دارد. اين جمله نشانگر اين حقيقت است كه انسان‏هايى كه در صراط مستقيم عبوديت بوده و مورد نظر حق مى‏باشند؛ در حشر و در مواقف و عوالم آن، مشمول تزكيه حضرت حق بوده، خداوند آنان را از ناپاكى‏ها پاك مى‏سازد و آنها را - از آنچه كه روى چهره اصلى انسان قرار گرفته و از بسيارى از حقايق محجوبشان كرده - تزكيه و تطهير مى‏كند. امّا اين تزكيه الهى شامل آن دسته از انسان‏ها كه در صراط عبوديت قرار نگرفته و با خداوند به مخالفت برخاسته‏اند، نخواهد شد. بايد توجه داشت كه تزكيه خداى متعال، همان تكميل و تكامل ساختن روح آدمى است؛ زيرا انسان در زندگى دنيايى، در ظاهر امر داراى يك سلسله عقايد بود كه بر اساس آن عقايد روش و سلوك عملى خاصى دارد. امّا در باطن امر، روح آدمى در نتيجه همين عقايد و اعمال، حركت مخصوصى دارد كه آن حركت اگر در سلوك عبوديت و صراط مستقيم باشد، روح را از آنچه بايد پاك كرده، به تدريج پاك مى‏گرداند و در مدارج كمال پيش مى‏برد. اين حركت باطنى همان تزكيه الهى است كه در روح آدمى، تحت سلوك ظاهرى دينى انجام مى‏گيرد. اين تطهير، روح را از حجاب‏ها، تعلق‏ها و رنگ‏ها و هر چه بر روح در هنگام جدايى از موطن اصيل‏اش، عارض گشته، نجات مى‏دهد و آزاد مى‏گرداند، در حقيقت، يك حركت تكاملى براى روح است. حركت روح هم جز با تزكيه نمى‏باشد، چه اين تزكيه در زندگى دنيايى تحت سلوك دينى انجام گيرد و چه در قيامت به مقتضاى احكام خاص همان عالم و عوالم آن. 2. A}(إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ){A؛ «حقيقت اين V}بقره (2)، آيه 174.{Vاست كه كسانى كه آنچه خداوند از كتاب نازل كرده، پنهان مى‏دارند و بدان بهاى ناچيزى به دست مى‏آورند،آنان جز آتش در شكم‏هاى خويش فرو نبرند و خدا روز قيامت با آنان سخن نخواهد گفت و پاكشان نخواهد كرد و عذاب دردناكى خواهند داشت». مفهوم اين آيه مانند آيه سابق، آن است كه تزكيه در قيامت، درباره انسان هايى به خصوص است و شامل كسانى كه احكام خدا را در مقابل پول و رياست مى‏فروشند و از حكم خدا در مى‏گذرند، نخواهد شد. تزكيه (تطهير و پاك ساختن)، همان حركت است؛ چرا كه موجود متحرّكى كه در مسيرى پيش مى‏رود، نقايص، حجاب‏ها، پرده‏ها، رنگ‏ها و معايب را كنار زده، خود را از آن آلودگى‏ها و تعلق پاك مى‏سازد. پس حركت تكاملى در قيامت وجود دارد. 3. A}(إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِيها حَرِيرٌ وَ هُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلى‏ صِراطِ الْحَمِيدِ){A؛V}حج (22)، آيه 23 و 24.{V «حقيقت اين است خداوند كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‏اند، در باغ‏ها و [ بهشت‏هايى‏] كه از زير [ درختان‏] آن نهرها روان است، درآورده و [ داخل مى‏گرداند]. در آنجا با دستبندهايى از طلا و مرواريد آراسته مى‏شوند و لباسشان در آنجا از حرير [ پرنيان‏] است. [ پس از قرار گفتن در چنين وضعيتى ]هدايت مى‏شوند به گفتار پاك و [ پاكيزه‏] و به سوى راه خداى ستوده [ حميد ]هدايت مى‏گردند». اين آيه به حقايقى اشاره دارد كه براى ارباب ذوق، ديوانه كننده است. اين گفتار و سخن پاكيزه چيست؟ از ابن عباس نقل شده است: به شهادت «لا اله الا الله» هدايت مى‏شوند. در بهشت به هر جا كه نگاه مى‏كند، مى‏گويد: «لا اله اا الله». اما چه گفتنى و چه تبعات و آثارى پس از اين گفتن و خواندن مى‏آيد؟ فقط اهلش مى‏دانند و بس. از ابن زيد نقل شده است: به اين گفتار پاكيزه «الله اكبر» نيز اضافه مى‏شودV}بحارالانوار، ج 8، ص 91.{V و اهل بهشت مدام «الله اكبر» مى‏گويند و دائماً سير صعودى و تكاملى را طىّ مى‏كنند. حضرت رسول اكرم(ص) شاهد جمال حق بود و هر چه پيش مى‏رفت و بيشتر مى‏رسيد، مى‏فرمود: «الله اكبر»، باز بيش‏تر مى‏ديد و در مى‏يافت كه نمى‏توان خداوند را توصيف كرد و دوباره مى‏فرمود: «الله اكبر». P}زلف آشفته و خوى كرده و خندان لب و مست {E}پيرهن چاك و غزل خوان و صراحى در دست‏{P P}من همان دم كه وضو ساختم از چشمه عشق {E}چار تكبير زدم يكسره بر هر چه كه هست‏{P V}حافظ. {V اين آيه هم اشاره دارد كه پس از قرار گرفتن در بهشت، بهشتيان به سخن پاكيزه و به صراط حميد هدايت مى‏شوند. پس معلوم مى‏شود كه تازه در آنجا راه به خصوصى شروع مى‏گردد و راهى كه حركت در آن نباشد، راه نيست. اين آيه مى‏گويد: خداوند با اسم «حميد» خود، مؤمنان ومشتاقان را به آنجا كه بايد ببرد، مى‏برد. پس حركت در عوالم حشر وجود و سير تكاملى در آنجا ادامه دارد.V}ر.ك: قيام قيامت، صص 102 - 112.{V
کد سوال : 195
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : حركت جهنميان و سير آنها در قيامت، چگونه است؟ تكاملى يا قهقرايى؟
پاسخ : نخست بايد دانست برخى از جهنميان، خداپرستان تبهكار و فاسق مى‏باشند و برخى جهنميان مشركان كافر مى‏باشند كه گروه اول پس از تحمل عذاب‏ها و پاك شدن‏ها به سوى بهشت راه مى‏يابند اما درباره گروه دوم؛ ادامه راه «ضلالت و انحراف» و راه «كفر و شرك» به صورت تكاملى نيست؛ بلكه به اين صورت است كه صورت‏هاى باطنى راه باطل يا راه‏هاى باطل و ضلالت، به ترتيب عوالم ظاهر مى‏گردد و به ترتيب و به تدريج، اصل چهره باطنى و حقيقى آنها ظاهر مى‏شود تا روز لقاى پروردگار. در آن روز و در آن عالم، صورت اصلى اين راه - كه طريقى به سوى غضب حق و آتش جهنم و عذاب‏هاى دايمى آن است - در برابر انسان منحرف ظاهر شده و آدم گمراه خود را در آن مى‏يابد. به بيان ديگر، مسيرى كه اينها پيش گرفته‏اند، سير قهقرايى دارد. در واقع سير تكاملى به آن معنا كه اهل هدايت داشتند، نيست؛ بلكه پيشرفت اينها به معناى پيش رفتن به عمق و باطن راهى است كه پيش گرفته‏اند؛ زيرا ضلالت بطونى دارد كه باطن اخير آن، رو به رو گشتن با اسماى غضب الهى است. انسانى كه در زندگى دنيايى در طريق ضلالت و انحراف حركت مى‏كند و پيش مى‏رود، در باطن امر، لحظه به لحظه به بطن اين ضلالت پيش مى‏رود تا با اسماى غضب و طرد حق مواجه مى‏گردد، مثلاً كسى در اين دنيا گناهى مى‏كند يا با حضرت حق‏عناد و لجاجت دارد؛ يعنى، با اوامر او و در نهايت با اراده او مخالفت مى‏كند؛ اين طغيان و مقابله در اين دنيا، پشت حجاب است و انسان در حيات دنيوى از اين باطن محجوب است. وقتى حجاب و حجاب‏ها، مرحله به مرحله و به صورت تدريجى كنار رفت، آنچه در نهايت به ظهور و بروز مى‏رسد، مواجهه با خداوند «قهار» است؛ خدايى كه هر چه در مقابلش به عنوان مقابله كننده بايستد، او را طرد، و خرد مى‏كند. پس پيشرفت و حركت اهل ضلال در عمق و باطن ضلالت، پيش رفتن و مواجه شدن با اسماى غضب، طرد، لعن و ردّ الهى است. آياتى كه بر هدايت شدن مجرمان در روز قيامت به راه جهنم دلالت دارد، ناظر به همين واقعيت است؛ يعنى، طريق جهنم - كه منحرفان در قيامت به آن هدايت مى‏شوند - صورت اصلى و باطنى همان راه ضلالت دنيوى است كه در قيامت ظاهر مى‏شود. به آيات ذيل توجه كنيد: 1. A}(وَ قالُوا يا وَيْلَنا هذا يَوْمُ الدِّينِ، هذا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ، احْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما كانُوا يَعْبُدُونَ، مِنْ دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلى‏ صِراطِ الْجَحِيمِ){A؛V}صافات (7)، آيات 20 - 23.{V «[ و اهل ضلالت‏] مى‏گويند: اى واى بر [ حال‏] ما! اين روز جزا است، اين است همان روزى كه آن را تكذيب مى‏كرديد. [ سپس خطاب مى‏آيد به سوى ملائكه ]كسانى را كه ستم كرده‏اند با هم رديفان‏شان و آنچه غير از خدا پرستيده‏اند، گرد آوريد [ و جمع كنيد ]و به سوى راه [ يا راهى كه به‏] جهنم [ منتهى مى‏شود ]رهبرى‏شان كنيد». اين آيه با صراحت بيان مى‏كند كه بعد از حشر و جمع شدن منحرفان، تازه در راه پيش گرفته در دنيا و برزخ، پيش مى‏روند. پس معلوم است كه حركت در هر نظامى، ادامه دارد و براى اهل ضلالت، فرو رفتن در عمق و باطن آن - كه اثرش جهنم و جهنم‏ها است - مى‏باشد. 2. A}(فَإِنَّهُمْ لآكِلُونَ مِنْها فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ، ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَيْها لَشَوْباً مِنْ حَمِيمٍ، ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِيمِ){A؛V}همان، آيات 66 - 68.{V «پس دوزخيان حتماً از آن [ ميوه‏هاى درخت زقوم كه از قعر آتش سوزان مى‏رويد] مى‏خورند و شكم‏ها را از آن پر مى‏كنند؛ سپس ايشان را بر سر آن، آميغى از آب جوشان است، آن‏گاه بازگشت‏شان بى گمان به سوى دوزخ و جهنم است». «شجره زقوم»، درختى است كه ريشه‏اش از اصل جهنم روييده و شاخه و برگش تا اين نظام دنيايى كشيده شده است. عمل بد، فكر بد، صفت بد و عقيده بد، هر يك به نوبه خود، گرفتن شاخه‏اى از اين درخت است كه انسان را تا به اصل و ريشه آن، در عمق جهنم مى‏كشاند. جهنميان مدام از ميوه‏هاى اين درخت تغذيه مى‏كنند و شكم‏هاى خود را از آن پر مى‏كنند، تا براى پيش رفتن در قدم‏هاى بعدى آماده شوند و اين، مرحله به مرحله و تدريجاً ادامه دارد تا به سوى جهنم - كه ريشه درخت زقوم در آن جا هست - برسند و در عمق آن فرو روند. آيا اين جز حركت اهل ضلالت، چيز ديگرى است؟!V}ر.ك: قيام قيامت، صص 120 - 124.{V
کد سوال : 196
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : وجود مواقف حشر چه ضرورتى دارد؟
پاسخ : با توجه به اين كه انسان سالك الى الله است و مقصدش ذات مقدس حق مى‏باشد، مسلماً در عالم قيامت آن سلسله از معايب، نقصان‏ها و قصوراتى كه مانع از نيل به ساحت قدس حق است، بايد برطرف گردد تا قابليت لازم براى لقاى خداوند حاصل شود. با پيش آمدن منازل و مواقفى در عالم حشر، اين موانع يك به يك برطرف مى‏شود و انسان با گذر از آنها از كمبودها و نواقص مبرّا گشته و با كامل‏تر شدن و رنگ خدايى يافتن، به سوى او مى‏رود. اگر در متون اسلامى دقت كنيم، با فهم درست درخواهيم يافت راهى كه خداوند متعال ارائه مى‏دهد، راهى است كه در مجموع انسان را از غير خدا خلاص كرده، او را از رنگ‏هاى گوناگون و شكل‏هاى متفاوت و هيئت‏هاى مختلف پاك مى‏سازد. آنان كه اين راه را در اين دنيا، درست برداشتند و در مقام عمل موفق و در واقع منقطع شدند و با سلوك طريق الهى، به انقطاع از غيرحق و به كمال انقطاع نائل آمدند، مسلماً در عالم حشر بدون توقف در منازل و مواقف يا عقبات به لقاى حق وارد مى‏شوند. درست مانند پيامبران(ع)، امامان(ع)، اوصيا و اولياى الهى كه در زندگى دنيايى منقطع‏اند و جز طلب حق و عشق به او، چيز ديگرى نه در سر و نه در دل دارند. اينان به دليل آنكه منازل و مواقف حشر را در اينجا طى كرده‏اند، ديگر توقفى در آن مواقف نخواهند داشت. اما انسان‏هايى كه در زندگى دنيايى، راه خدا را به تمامى طى نكردند، يا خوب عمل نكرده و راه را درست نرفتند و به نحو شايسته به سلوك طريق الى الله موفق نشدند - چه بر اساس برداشت ناقص و چه بر اساس عمل بد - و در دام تعلقات اسير گشته و از اوصاف بد و زشت رهايى نيافته‏اند و رنگ‏هاى غير خدايى شان، بر انقطاع و رنگ خدايى غالب است؛ مسلماً براى آنان مواقفى پيش خواهد آمد و در منازلى توقف خواهند داشت تا از ناپاكى‏ها، آلودگى‏ها، كمبودها، نواقص، رنگ‏ها، تعلق‏ها و هيئت‏هاى گوناگون، خلاصى يافته، قابليت ورود به بهشت و بهشت‏ها و لقاى «اسماى رحمت الهى» را بيابند. البته بر اساس تفاوت انسان‏ها در كم و كيف انقطاع از غير حق، توقف آنان در مواقف حشر تا بهشت و لقاى حق متفاوت خواهد بود. برخى بايد فشارهاى بيشترى را تحمل كنند تا در نهايت تطهير شوند و در وجودشان چيزى غير از حق باقى نماند و بعضى با سختى‏هاى كمترى مواجه خواهند گشت. از آيات و روايات نيز حقيقت ياد شده استفاده مى‏شود: 1. A}(قُلْ اِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناَؤُكُمْ وَ اِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُم وَ عَشيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كِسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ اَلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فى سَبيلِهِ فَتَربَّصُوا حَتّى يَأْتِىَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْفاسِقينَ){A؛V}توبه (9)، آيه 24.{V «بگو: اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خاندان شما و اموالى كه گرد آورده‏ايد و تجارتى كه از كسادش بيمناكيد و سراهايى را كه خوش مى‏داريد، نزد شما از خدا و پيامبرش و جهاد در راه وى [ و تلاش در راه خدا چه جهاد اكبر، چه جهاد اصغر] دوست داشتنى‏تر است، پس منتظر باشيد تا خدا فرمانش را [ به اجرا در] آورد. خداوند گروه فاسقان را راهنمايى نمى‏كند». اين آيه به روشنى، نشانگر اين حقيقت است كه فردى كه حبّ او به فرزند، پدر، زن، اموال و دنيا، بر حبّ خدا غالب و چيره است و آنها را بيش از پيامبر خدا و تلاش و سعى در راه خدا و رسيدن به او و لقاى او دوست مى‏دارد، رفت و برگشت‏ها دارد، تحيرها دارد، سعى‏هاى بى‏جا دارد، و لغزش‏ها و ترديد بر روحش حاكم است؛ بايد منتظر باشد تا خداوند امرش را بياورد اين امر قطعاً به نفع او نخواهد بود؛ بلكه براى او ضررها، دردسرها و گرفتارى‏هايى پيش خواهد آورد. اين تعلق‏ها، محبت‏ها و علاقه‏ها، به صورت توقف در منازل و مواقف و ديدن فشارها و عذاب‏ها، جلوه‏گر خواهد شد. 2. امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «حضرت على(ع) درباره تفسير آيه «[ ياد كن، روزى را كه‏] پرهيزگاران را [ به سوى خداى رحمان گروه گروه و در حالى كه به مركب‏هاى به خصوصى سوارند ]محشور مى‏كنيم» از رسول خدا(ص) پرسيد. [ آن حضرت در مقام پاسخ‏دهى به توصيف اين گروه كه با چنين حالتى به سوى خداوند جبّار مى‏روند، پرداخت تا به اين قسمت رسيد كه فرمود:] خداوند جبّار به ملائكه‏اى كه همراه متقيان هستند، مى‏فرمايد: «اولياى مرا در بهشت محشور كنيد. پس آنها را با مخلوقات ديگر متوقف نسازيد، رضا و خشنودى من از آنان قبلاً گذشته است [ ؛يعنى در زندگى دنيايى رضاى حق را تحصيل كرده‏اند] و رحمتم براى آنها واجب است. پس چگونه اراده كنم كه آنان را با انسان‏هايى كه [ اعمال‏شان، افكارشان، اوصاف‏شان و عقايدشان‏] به خوب و بد آميخته و مخلوط مى‏باشد متوقف سازم». پس ملائكه اين گروه را به سوى بهشت سوق داده [ و هدايت مى‏كنند]...»V}«عَنْ اَبى عبداللَّه عَلَيه السّلام قالَ: سَأَلَ عَلىٌّ عليه السلام رَسُولَ الله صلى الله عليه و آله عن تَفْسيرِ قَوْلِهِ «يَوْمَ يُحْشَرُ المُتَّقينَ» الآيَة. قالَ: يا عَلىٌّ... فَيَقُولُ الْجَبَّارُ لِلْمَلائِكَةِ الَّذينَ مَعَهُمْ: اُحْشُرُوا اَوْليائى اَلَى الجَنَّةِ فَلا تَوْقَفوُهُمْ مَعَ الخَلائِقِ فَقَد سَبَقَ رِضاىَ عَنْهُمْ، وَ وَجْبتُ رَحْمَتى لَهُمْ، فَكَيْفَ اُريدُ اَنْ اَوْقِفَهُمْ مَعَ اَصْحابِ الْحَسَناتِ و السَّيِّئات، فَيَسُوقُهُمْ الْمَلائِكَةُ اِلَى الْجَنَّة...»؛ (بحارالانوار، ج 7، ص 172، ح 2 - آيه ذكر شده در روايت مريم(19)، آيه 85).{V اين روايت به خوبى و با تعبير خاصى، بيانگر اين حقيقت است كه كسانى كه اعمال، اخلاق، اوصاف و عقايدشان به خوب و بد آميخته است و علاوه بر خوبى‏ها، آلوده به گناهان و تعلقات هستند؛ بايد در مواقف توقف كنند تا با تطهير شدن، رضاى حق را تحصيل كنند و سپس به مدارج عالى و بهشت و بهشت‏ها راه يابند. اما پرهيزگاران حقيقى كه رضاى حق را در همين دنيا تحصيل كرده‏اند و خود را از بدى و پليدى رها كرده و از رنگ‏هاى غيرخدايى پاك ساخته‏اند، با اسم «راضى» خداوند مواجه گشته و خداوند آنان را به سوى بهشت رضوان مى‏برد.V}ر.ك: مواقف حشر، صص 19 - 29.{V
کد سوال : 197
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : سنجش اعمال در آخرت چيست و چگونه است؟
پاسخ : در عالم حشر، پس از بروز «نامه عمل»، نظمى پيش مى‏آيد و اين نظم روشن‏كننده اين حقيقت است كه آيا مجموع اين عالم (عالمى كه انسان خود، براى خويش ساخته است) به سوى خدا گرايش دارد يا به سوى غيرخدا؟ يعنى مجموعه آن عالم ساخته او - كه به اصطلاح مجموعه زندگى وى و نسخه‏اى بوده از آنچه او اينجا داشته است - وزن مى‏شود. به عبارت ديگر، در عالم حشر نظامى داريم كه كل صحيفه عمل انسان به وزن گذاشته مى‏شود كه آيا حقيقت روش و حركت او و ماحصل زندگى وى از لحاظ ظاهر و باطن در مجموع سنگينى آن، به سوى ذات مقدس حق است يا به سوى غيرحق؟ اين نظام، همان «ميزان» است كه روشن مى‏كند، مجموعه صحيفه انسان، حكايت از گرايش او به سوى خدا دارد يا به سوى غيرخدا. البته اين مسأله مربوط به متوسطين است؛ و شامل اوليا و انبيا نمى‏شود.يعنى، كسانى كه اعتقاد داشته‏اند، ولى داراى گناه و تعلقاتى هم بوده‏اند. نظام «ميزان» در عالم حشر، نظامى است كه وجود، عالم و صحيفه انسان سنجش مى‏گردد و تشخيص داده مى‏شود كه مجموع وجود انسان، به كدام سمت مى‏چربد؟ آيا به سوى خدا است تا وارد موقف ديگر شود، يا به سوى غيرخدا است تا پس زده شده و از ادامه حركت بازماند. افرادى براى پالايش و پيرايش وارد اين موقف مى‏شوند كه صحيفه اعمال، افعال، عقايد، اوصاف و اخلاق‏شان، در مجموع به سوى خداوند باشد، نه غير خدا. افرادى كه مجموع وجودشان به سوى فرار از خدا است، تسويه و حسابرسى ندارند. گفتنى است اگر مجموع عالم و صحيفه انسان سنجش شود، قهراً هر ذره‏اى از اعمال، افكار، عقايد، اوصاف، روش‏ها، خصلت‏ها و اخلاق او در اين سنجش مؤثر و تعيين‏كننده است. يك كلمه، قدم، فكر، تمايل، خطور و.. در سير تكاملى يا قهقرايى آدمى نقش دارد. به همين جهت است كه در آيات «ميزان» گفته مى‏شود: كوچك‏ترين ذره در سنگينى مجموع صحيفه عمل به سوى حق و يا غير حق تأثير دارد. اين مسأله ناظر به كميت عمل نيست؛ بلكه به كيفيت عمل توجه دارد. P}ما زبان را ننگريم و قال را {E}ما روان را بنگريم و حال را{P P}ناظر قلبيم اگر خاشع بود {E}گرچه گفت لفظ ناخاضع رود{P V}مثنوى معنوى، دفتر دوم، ابيات 1757 - 1760.{V آيات قرآن با لحن‏هاى گوناگون و تعبيرات مختلف، ابعاد گوناگون اين نظام را تشريح كرده‏اند: 1. A}(وَالْوَزْنُ يَومَئذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازينُهُ فَاولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازينُهُ فَاولئِكَ الّذينَ خَسِرُوا اَنْفُسَهُمْ بِما كانُوا بِآياتِنا يَظْلِمُون){A؛V}اعراف (7)، آيه 8 و 9.{V «و در آن روز (قيامت)، سنجش [ اعمال از آنِ حق و از جانبِ‏] حق است، پس هر كس ميزان‏هاى [ عمل‏] او سنگين باشد، آنان خود رستگارانند و هر كس ميزان‏هاى [ عمل ]او سبك باشد، پس آنانند كه به خود زيان زده‏اند؛ چرا كه به آيات ما ستم كرده‏اند». اين آيات با تعبير جالبى، اين حقيقت را بازگو مى‏كند كه وزن و ميزان از آنِ خدا بوده و از جانب او است. هر چقدر نامه عمل انسان با حق تطابق داشته باشد و هر مقدار كه حق سنگينى كرده و بر اعمال انسان حاكم باشد؛ آدمى رستگار خواهد بود و در مقابل هر اندازه كه صحيفه عمل از حق دور بوده و با آن مطابقت نداشته باشد، آدمى زيان‏بار و ستم‏كار به نفس خود خواهد بود. اين آيه به خوبى مى‏رساند كه عالم انسان، با حق سنجيده مى‏شود. اگر چرخش به سوى حق بود، رستگارى است؛ و گرنه به سوى هلاكت و فلاكت خواهد بود. 2. A}(قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْاَخْسَرينَ اَعمالاً، الَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُم فِى‏الْحَيوةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً اُولئِكَ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ اَعمالُهُمْ فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَومَ‏الْقِيمَةِ وَزْناً ذلِكَ جَزْائُهُم جَهَنَّمُ بِما كَفَرُوا واتَّخَذُوا آياتى‏ وَ رُسُلى هُزُواً){A؛V}كهف (18)، آيات 103 - 106.{V «بگو: آيا شما را از زيانكارترين مردم آگاه گردانيم؟ [ آنان‏] كسانى‏اند كه كوششان در زندگى دنيا به هدر رفته و خود مى‏پندارند كه كار خوب انجام مى‏دهند؛ [ آرى ]آنان كسانى‏اند كه آيات پروردگارشان و لقاى او را انكار كردند، در نتيجه اعمالشان تباه گرديد و روز قيامت براى آنها وزنه [ و ميزانى ]نخواهيم نهاد. اين جهنم سزاى آنان است؛ چرا كه كافر شدند و آيات من و پيامبرانم را به ريشخند گرفتند». آيات ياد شده بيانگر اين حقيقت است كه هر قدر موازين عالم انسانى، با حق تطبيق نكند و كشش به سوى غيرحق شديد باشد، اصلاً وزنه و ميزانى در كار نخواهد بود. كسانى كه انجذاب به سوى خدا نداشتند واعمال، افكار، كردار، اوصاف و اخلاق‏شان براساس عشق به حق نبود، اصلاً ميزانى براى آنان نخواهد بود و مستقيم به سوى جهنم و جهنم‏ها فرو رفته و سير قهقرايى خواهند داشت. هشام بن حكم روايت مى‏كند: زنديقى [ كه از مخالفان امام صادق(ع) بود ]از حضرت پرسيد: آيا چنين نيست كه اعمال وزن مى‏شوند؟ [ امام صادق(ع) در مقام پاسخ ]فرمود: «نه، حقيقت آن است كه اعمال جسم نيستند [ تا وزن شوند]؛ بلكه [ در چگونگى و كيفيت ]آنچه كه عمل مى‏كنند موازنه هست. كسى احتياج به وزن كردن در اشيا دارد [ كه ]عدد اشيا و سنگينى و سبكى آنها را نداند و هيچ چيزى بر خداوند پوشيده نيست». [ آن زنديق ]گفت: پس معناى «ميزان» چيست؟ [ امام صادق(ع) در پاسخ ]فرمود: «يعنى عدل». [ زنديق‏] پرسيد: معناى اين آيه در قرآن كه [ مى‏فرمايد]: «پس كسى كه موازينش سنگين باشد» چيست؟ [ حضرت در پاسخ‏] فرمود: «كسى كه عملش راجح باشد».V}«رَوى‏ هُشامُ بْنُ الْحَكَم اَنَّهُ سَأَلَ الزَّنْديقُ اَباعَبدِاللَّهِ عَلَيْهِ‏السلامُ فَقالَ: اَوَلَيْسَ تُوزَنُ الْاَعْمالُ؟ قالَ: لا اَنَّ الْاَعْمالَ لَيْسَتْ بِاَجْسامِ وَ اِنَّما يَحْتاجُ اِلى‏ وَزْنِ الشَّى‏ءِ مَنْ جَهِلَ عَدَدَ الْاَشْياءِ وَلاْ يَعْرِفُ ثِقْلَها وَ خِفَّتِها وَ اِنَّ اللَّهَ لا يَخْفى‏ عَلَيْهِ شَىْ‏ءٌ قالَ: فَما مَعنَى الْميزانِ؟ قالَ: الْعَدْلُ، قالَ: فَما مَعْناهُ فى‏ كِتابِهِ «فَمَن ثَقُلَتْ مَوازينُهُ»؟ قالَ: فَمَنْ رَجَّحَ عَمَلَهُ»، (بحارالانوار، ج 7، صص 249 - 248 ح 3).{V اين روايت، نكات قابل تأملى را بيان مى‏كند. يكم. «ميزان»، نظامى است كه چگونگى عمل را مى‏سنجد و به كيفيت نظر دارد، نه به كميّت. دوم. ميزان براساس عدل خواهد بود، يعنى - اين عالم و موقف - به اندازه‏اى دقيق است كه هيچ عمل، صفت، خلق و عقيده‏اى را - ولو كوچك و جزئى - در هنگام سنجش فروگذار نخواهد كرد و از نظر دور نخواهد داشت. سوم. ميزان؛ يعنى، رجحان عمل انسان به سوى حق. به هر روى، در موقف و عالم «ميزان»، صفت عمل، حقيقت انسان و روح را مى‏سنجند كه آيا خواست و محبت خدا در آن سنگينى مى‏كند يا خير؟V}ر.ك: مواقف حشر، صص 45 - 55.{V
کد سوال : 198
موضوع : سياسي و انديشه سياسي
پرسش : پاسخ شبهه دور در نظارت مجلس خبرگان بر ولى فقيه چيست؟
پاسخ : مغالطه‏اى كه در وارد كردن اشكال دور به رابطه ميان ولىّ فقيه و خبرگان وجود دارد، در آنجا است كه مى‏گويد: «ولىّ فقيه اعتبارش را از مجلس خبرگان كسب مى‏كند»؛ در حالى كه اعتبار خود خبرگان به امضاى ولىّ فقيه و از طريق تأييد به وسيله شوراى نگهبان است. خود اين شورا نيز اعتبارش را از رهبر گرفته است؟! T}يك. بر مبناى نظريه نصب‏{T بر اين اساس اعتبار ولىّ فقيه از ناحيه خبرگان نيست؛ بلكه به نصب از جانب امام معصوم(ع) و خداى متعال است و خبرگان، در حقيقت رهبر را نصب نمى‏كنند؛ بلكه نقش آنان «كشف» رهبر منصوب به نصب عام از سوى امام زمان(ع) است. نظير اينكه براى انتخاب مرجع تقليد و تعيين اعلم، به سراغ افراد خبره و متخصّصان مى‏رويم و از آنان سؤال مى‏كنيم. در اين صورت نمى‏خواهيم آنان كسى را به اجتهاد يا اعلميت نصب كنند؛ بلكه آن فرد در خارج و در واقع مجتهد يا اعلم هست يا نيست؟ اگر واقعاً مجتهد يا اعلم است، تحقيق ما باعث نمى‏شود از اجتهاد يا اعلميت بيفتد و اگر هم واقعاً مجتهد و اعلم نيست، تحقيق ما باعث نمى‏شود اجتهاد و اعلميت در او به وجود بيايد. پس سؤال از متخصّصان فقط براى اين است كه از طريق شهادت آنان، براى ما كشف و معلوم شود كه آن مجتهد اعلم -كه قبل از سؤال ما خودش در خارج وجود دارد كيست؟ در اينجا هم خبرگان رهبرى، ولىّ فقيه را به رهبرى نصب نمى‏كنند؛ بلكه فقط شهادت مى‏دهند آن مجتهدى كه به حكم امام زمان(ع) حقّ ولايت دارد و فرمانش مطاع است، اين شخص است. بنابراين دورى در كار نيست. T}دو. فقدان شرايط دور باطل‏{T به نظر مى‏رسد در اين باره، نوعى مغالطه و خلط معنا صورت گرفته است. «دور» فلسفى آن است كه وجود چيزى با يك يا چند واسطه، بر خودش متوقف باشد؛ مثلاً «الف» به وجود آورنده «ب» و «ب» به وجود آورنده «الف» باشد. در نتيجه «الف» به وجود آورنده «الف» خواهدبود. [الف ب ]چنين چيزى محال است؛ اما در علم حقوق گرچه چيزى به نام دور با تعريف معين نداريم؛ ليكن به مسأله گفته مى‏شود: اگر تعيّن «الف» ناشى از «ب» باشد و «ب» هم به وسيله «الف» تعيّن يابد، مى‏توان «دور» ناميد. در اينجا بايد توجه كرد كه در دور باطل نحوه وابستگى دو پديده به يكديگر، بايد يكسان باشد؛ به عنوان مثال در دور فلسفى، اولى علّت ايجادى دومى و دوّمى علت ايجادى اوّلى باشد. اما اگر به گونه‏هاى متفاوتى دو پديده نسبت به يكديگر وابستگى پيدا كنند، دور باطل نيست؛ بلكه وابستگى متقابل است و چنين چيزى، هم در نظام تكوين و علوم طبيعى پذيرفته شده و منطقى است و هم در همه نظام‏هاى حقوقى جهان، به اشكال گوناگون وجود دارد. از همين رو گفته‏اند: دور فلسفى و منطقى محال است؛ ولى دور علمى محال نيست و دور حقوقى نيز باطل نمى‏باشد. اكنون بايد ديد مطلب ادعا شده، دقيقاً چه وضعيتى دارد؟ اگر نسبت شوراى نگهبان و خبرگان همان نسبتى بود كه خبرگان با رهبرى دارد؛ ادعاى چنين دور باطلى، قابل قبول بود؛ يعنى، به اين شكل كه تمام گزينه‏هاى زير بدون استثنا درست باشد: خبرگان رهبرى شوراى نگهبان‏ نصب نصب‏ نصب 1. رهبر شوراى نگهبان را تعيين و نصب كند؛ 2. شوراى نگهبان، مجلس خبرگان را تعيين و نصب كند؛ 3. خبرگان، رهبر را تعيين و نصب كند. در حالى كه واقعيت چنين نيست؛ زيرا نسبت مجلس خبرگان و شوراى نگهبان با نسبت ديگر اعضاى مجموعه، متفاوت است. T}سه. عدم تحقق دور{T در انتخابات خبرگان، عنصر چهارمى وجود دارد كه در دور ادعايى، لحاظ نشده و آن نقش اصلى و عمده مردم است؛ يعنى، شوراى نگهبان به هيچ وجه، تعيين كننده اعضاى خبرگان نيست؛ بلكه اعضاى خبرگان با ميل خود براى نمايندگى، نامزد مى‏شوند و كار شوراى نگهبان، صرفاً نقش كارشناختى از نظر تشخيص صلاحيت‏هاى مصرّح در قانون اساسى و اعلام آن به مردم است و هيچ گونه حق نصب ندارد. خود مردم در ميان افراد صلاحيت‏دار به نامزدهاى مورد نظر خود رأى مى‏دهند. بنابراين حلقه دور، باز است و اساساً دورى در كار نيست. افزون بر آن كه خود مجلس خبرگان -طبق مصوبه داخلى امر تشخيص صلاحيت‏ها را به اعضاى فقهاى شوراى نگهبان سپرده است و چنانچه بخواهد، مى‏تواند آن را به گروه ديگرى بسپارد. اين امر مطابق قانون اساسى است؛ زيرا در اصل يكصد و هشتم قانون اساسى، اين حق به مجلس خبرگان داده شده است. بنابراين انتخاب رهبرى با مجلس خبرگان است و تعيين صلاحيت خبرگان، با گروهى است كه خود انتخاب مى‏كنند، نه رهبرى؛ هر چند فعلاً گروهى را كه خبرگان انتخاب كرده، همان افرادى‏اند كه رهبرى براى انجام دادن وظايف قانونى ديگرى در نظام اسلامى انتخاب كرده است.V}در رابطه با اشكال فوق پاسخ‏هاى ديگرى نيز وجود دارد. براى آگاهى بيشتر ر.ك: الف. نادرى قمى، محمد مهدى، نگاهى گذرا به نظريه ولايت‏فقيه، ص 141؛ ب. هدايت‏نيا، فرج‏الله، بررسى فقهى، حقوقى شوراى نگهبان، ص 219. پ. مرندى، مرتضى، حقوق اساسى جمهورى اسلامى ايران، صص 120110.{V جهت تكميل موضوع، وجود چنين مسأله‏اى را در ساير نظامهاى سياسى جهان، مورد بررسى قرار مى‏دهيم. توضيح آنكه در انتخابات ديگر كشورهاى دنيا از جمله در هر سه مدل عمده ليبرال دموكراسى يعنى رياست جمهورى در آمريكا پارلمانى در انگلستان و نيمه رياستى - نيمه پارلمانى در فرانسه، چنين موضوعى وجود دارد: T}1. آمريكا:{T بر اساس قانون اساسى ايالات متحده آمريكا، پس از انجام مبارزه انتخاباتى و تعيين نامزدهاى هر يك از احزاب براى «هيئت انتخاب كنندگان» مردم «هيئت انتخاب كنندگان رئيس جمهورى» را بر مى‏گزينند. نظارت قانونى بر اين روند به وسيله وزارت كشور صورت مى‏گيرد و وزير كشور هم به وسيله، رئيس جمهور تعيين مى‏شود: هيئت انتخاب كنندگان رئيس جمهور وزير كشور T}2. فرانسه:{T مطابق قانون اساسى جمهورى پنجم فرانسه پس از اصطلاحات 1962، رئيس جمهور، با رأى مستقيم مردم برگزيده مى‏شود. وى با يك واسطه (نخست‏وزير)، وزير كشور را تعيين مى‏كند. از آنجا كه وزارت كشور، نظارت بر بررسى صلاحيت نامزدهاى رياست جمهورى و نامزدهاى نمايندگان مجلس را بر عهده دارد، كسانى به انتخابات راه پيدا مى‏كنند كه در نهايت وزارت كشور صلاحيت آن‏ها را تأييد كند و از ميان همين نامزدها است كه نمايندگان مجلس و رئيس جمهور تعيين خواهند شد. T}3. انگلستان:{T نخست وزير، وزير كشور را تعيين مى‏كند، وزارت كشور نيز، طبق قانون، مسئوليت نظارت بر بررسى صلاحيت‏هاى نامزدهاى نمايندگان مجلس را بر عهده دارد و بر تأييد و رد صلاحيت آنها نظارت عالى دارد. اين نامزدها نيز پس از پيروزى در انتخابات، نخست وزير را تعيين مى‏كنند پس از معرفى وزيركشور از سوى نخست وزير به مجلس نيز به وى رأى اعتماد مى‏دهند. نمايندگان پارلمان نخست وزير وزير كشور بنابراين اين موضوع در انتخابات رؤساى كشورهاى ديگر نيز وجود دارد. و اختصاص به انتخابات خبرگان رهبرى در ايران ندارد.V}ر.ك: مرتضى مرندى، حقوق اساسى جمهورى اسلامى ايران. انتشارات پارسايان، 1382، صص 113-110{V
کد سوال : 199
موضوع : قرآن و حديث
پرسش : چرا در روايات بر خواندن عبارات عربى قرآن تأكيد شده و چرا نگاه به قرآن عبادت است ولى لفظ فارسى چنين مزيتى را ندارد؟
پاسخ : اين امر دلايل متعددى دارد؛ از جمله: 1. ايجاد زبانى مشترك در ميان همه پيروان و در واقع فراهم ساختن نوعى وحدت و پيوند بين‏الملل دينى، باعث تأكيد بر قرائت و حفظ زبان عربى شده است. 2. روح و محتواى هر پيام و سخنى در قالب زبان خاص خود، عميق‏تر درك مى‏شود تا زمانى كه به زبان‏هاى ديگر برگردانده شود و قرآن كه‏داراى مضامين بسيار بلند و عالى است، هرگز قابل ترجمه دقيق و كامل به هيچ زبانى نيست. ترجمه‏هاى قرآن معمولاً نارسا و در مواردى داراى غلط است. كافى است اندكى در مباحث مربوط به زبان‏شناسى، فن ترجمه و تئورى‏هاى مربوط به آن و نقد ترجمه‏هاى قرآن مطالعه شود، آن گاه روشن مى‏گردد كه فرق بين قرآن و ترجمه‏هايش، همان فرق بين كتاب الهى و بشرى است. 3. قرآن علاوه بر محتواى مطالب، از لطافت زيبايى و نكات ادبى عجيبى برخوردار است كه خود وجهى از وجوه اعجاز قرآن مى‏باشد و در قالب هيچ ترجمه‏اى بيان شدنى نيست.V}براى آگاهى بيشتر ر.ك: مجله بينات و مجله مترجم (ويژه نامه قرآن).{V ترديدى نيست كه زبان‏ها از نظر بلاغت و شيوايى مى‏كنند و نمى‏توان تمام معانى و مقاصد قرآن را به زبان ديگر برگرداند. از اين رو «تحدى» قرآن در اثبات ناتوانى انسان‏ها در تهيه متنى همانند قرآن، شامل مجموعه امتيازات لفظى و معانى والاى قرآن است.V}ر.ك: محمود راميار، تاريخ قرآن، ص 649.{V 4. تشويق و ترغيب بر استفاده از همان الفاظى كه جبرئيل بر پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله نازل فرموده، يكى از شيوه‏هاى حفظ قرآن از تحريف است؛ چنان كه وقتى مطلبى نزد همگان با يك قرائت معين به اثبات رسيده باشد، تحريف آن مشخص خواهد شد. از اين رو در تاريخ اسلام وقايعى نقل شده است كه مسلمين حتى نسبت به جا به جايى يا حذف يك «واو»، حساسيت نشان مى‏دادند. 5. گفتنى است حتى ترجمه قرآن به زبان عربى، موجب اختلاف در ميان مسلمانان شد تا آنجا كه برخى تا مرز تكفير يكديگر پيش رفتند. بدين جهت در دوره عثمان (سال 25 ه.ق) صحابه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله - و از جمله حضرت على‏عليه السلام بر ضرورت وجود قرآن رسمى (غير ترجمه‏اى) به توافق رسيدند. 6. در پايان گفتنى است، آنچه بسيار ثواب دارد تلاوت قرآن و نگاه به آيات آن همراه با دقت و تفكر است.
کد سوال : 200
موضوع : قرآن و حديث
پرسش : من در بعضى موارد روخوانى و تجويد قرآن درس مى‏دهم. بعضى از جوان‏ها در كلاس سؤال مى‏كنند: اگر هدف از آموزش قرآن، فهم و عمل به معارف قرآن است؛ چرا اين قدر وقت صرف يادگيرى زبان عربى مى‏كنيم و به جاى آن به ترجمه قرآن نمى‏پردازيم؟ يا گاهى مى‏پرسند: چرا نماز را فارسى نخوانيم و يا چرا اذان را فارسى نگوييم تا به جاى «حى على الصلاة» مثلاً بگوييم «بشتابيد به سوى نماز» تا تأثير بيشترى بر روى مستمعين داشته باشد؟ مرا راهنمايى كنيد.
پاسخ : دلبستگى مسلمانان به «زبان وحى»، علاوه بر حفظ رمز وحدت و بهره‏مندى از نزديك‏ترين پيوستگى آوايى با پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله و امامان‏عليهم السلام از نظر محتوا و ژرفايى معنا نيز بسيار شايان توجه است. كه در اين باره خوب است داستانى شيرين و خواندنى بازگو شود: دارالعلم اصفهان - كه از ابتداى قرون اسلامى تاكنون در انتشار و توسعه علوم و تربيت دانش‏پژوهان جايگاهى خاص داشته در قرن اخير نيز پرورش دهنده بسيارى از مشعلداران دانش و تقوا بوده است. فقيه وارسته و دانشمند مهذّب حاج آقا رحيم ارباب يكى از اين شخصيت‏ها است. اين عالم فرهيخته در سال 1297 ق در «چرمهين» از توابع لنجان‏V}ارباب معرفت، ص 109.{V ديده به جهان گشود. در كودكى همراه پدرش به اصفهان رفت و پس از آموزش مقدمات ادبى و بخشى از سطح، در محضر استادانى چون حاج ميرزا بديع (م 1318 ق) و علامه آقا سيد محمد باقر درچه‏اى (م 1342 ق) به تكميل اصول و فقه پرداخت. سپس از محضر آيةاللَّه سيد ابوالقاسم دهكردى (م 1353 ق) و آيةاللَّه حاج آقا منير احمد آبادى (متوفاى 1342 ق.) بهره برد و در خدمت دو فيلسوف بزرگ، آخوند ملا محمد كاشى و حكيم جهانگيرخان قشقايى فلسفه، هيئت و رياضيات آموخت. ارباب پس از يك قرن تحصيل و تدريس و اقامه نماز جمعه و جماعت و حضور در صحنه‏هاى علمى، اجتماعى، فرهنگى و تربيتى‏در سال 1396 ق جهان خاكى را بدرود گفت. يك بار دكتر محمد جواد شريعت با جمعى از دانشجويان با مرحوم حاج آقا رحيم ارباب اصفهانى ديدار كرد. وى خاطره آن ملاقات را چنين باز مى‏گويد: در سال 1332 ش بود، من و عده‏اى از جوانان پر شور آن روزگار، پس از تبادل نظر و بحث و مشاجره، به اين نتيجه رسيده بوديم كه چه دليلى دارد نماز را به عربى بخوانيم؟ چرا نماز را به زبان فارسى نخوانيم؟ عاقبت تصميم گرفتيم نماز را به فارسى بخوانيم و همين كار را هم كرديم. والدين ما كم كم از اين موضوع آگاهى يافتند و به فكر چاره افتادند. آنان پس از تبادل نظر با يكديگر، تصميم گرفتند با نصيحت ما را از اين كار باز دارند و اگر مؤثر نبود، راهى ديگر برگزينند. چون پندهاى ايشان مؤثر نيفتاد؛ ما را نزد يكى از روحانيان آن زمان بردند. آن روحانى وقتى فهميد ما به زبان فارسى نماز مى‏خوانيم، به شيوه‏اى اهانت‏آميز نجس و كافرمان خواند. اين عمل او ما را در كارمان راسخ‏تر و مصرتر ساخت. عاقبت يكى از پدران، والدين ديگر افراد را به اين فكر انداخت كه ما را به محضر حضرت آيةاللَّه حاج آقا رحيم ارباب ببرند و اين فكر مورد تأييد قرار گرفت. آنان نزد ايشان شتافتند و موضوع را با وى در ميان نهادند. او دستور داد در وقتى معيّن ما به خدمتش برويم. در روز موعود ما را - كه تقريباً پانزده نفر بوديم به محضر مبارك ايشان بردند. در همان لحظه اول، چهره نورانى و خندان وى ما را مجذوب ساخت؛ آن بزرگمرد را غير از ديگران يافتيم و دانستيم كه با شخصيتى استثنايى روبه رو هستيم. آقا در آغاز دستور پذيرايى از همه ما را صادر فرمود. سپس به والدين ما فرمود: شما كه به فارسى نماز نمى‏خوانيد، فعلاً تشريف ببريد و ما را با فرزندانتان تنها بگذاريد. وقتى آنان رفتند، به ما فرمود: بهتر است شما يكى يكى خودتان را معرفى كنيد و بگوييد در چه سطح تحصيلى و چه رشته‏اى درس مى‏خوانيد. آن گاه به تناسب رشته و كلاس ما، پرسش‏هاى علمى مطرح كرد و از درس‏هايى مانند جبر و مثلثات و فيزيك و شيمى و علوم طبيعى مسائلى پرسيد كه پاسخ اغلب آنها از توان ما بيرون بود. هر كس از عهده پاسخ بر نمى‏آمد، با اظهار لطف وى و پاسخ درست پرسش رو به رو مى‏شد. پس از آنكه همه ما را خلع سلاح كرد، فرمود: والدين شما نگران شده‏اند كه شما نمازتان را به فارسى مى‏خوانيد، آنان نمى‏دانند من كسانى را مى‏شناسم كه - نعوذباللَّه اصلاً نماز نمى‏خوانند!! شما جوانان پاك اعتقادى هستيد كه هم اهل دين هستيد و هم اهل همت. من در جوانى مى‏خواستم مثل شما نماز را به فارسى بخوانم؛ ولى مشكلاتى پيش آمد كه نتوانستم. اكنون شما به خواسته دوران جوانى‏ام جامه عمل پوشانيده‏ايد، آفرين به همّت شما! در آن روزگار، نخستين مشكل من ترجمه صحيح سوره حمد بود كه لابد شما آن را حلّ كرده‏ايد. اكنون يكى از شما كه از ديگران مسلّط تر است، بگويد«بسم‏اللَّه الرحمن الرحيم» را چگونه ترجمه كرده است؟ يكى از ما به عادت دانش‏آموزان دستش را بالا گرفت و براى پاسخ دادن داوطلب شد. آقا با لبخند فرمود: خوب شد، طرف مباحثه ما يك نفر است؛ زيرا من از عهده پانزده جوان نيرومند بر نمى‏آمدم. بعد به آن جوان فرمود: خوب بفرماييد «بسم‏اللَّه» را چگونه ترجمه كرديد؟ آن جوان گفت: طبق عادت جارى به نام خداوند بخشنده مهربان. حضرت ارباب لبخند زد و فرمود: گمان نمى‏كنم ترجمه درست «بسم‏اللَّه» چنين باشد. در مورد «بسم» ترجمه «به نام» عيبى ندارد. اما «اللّه» قابل ترجمه نيست؛ زيرا اسم علم (خاص) خدا است و اسم خاص را نمى‏توان ترجمه كرد؛ براى مثال اگر اسم كسى «حسن» باشد، نمى‏توان به آن گفت «زيبا». ترجمه «حسن» زيبا است؛ امّا اگر به آقاى حسن بگوييم آقاى زيبا، خوشش نمى‏آيد. كلمه «اللّه» اسم خاصى است كه مسلمانان بر ذات خداوند متعال اطلاق مى‏كنند. نمى‏توان «اللّه» را ترجمه كرد، بايد همان را به كار برد. خوب «رحمان» را چگونه ترجمه كرده‏ايد؟ رفيق ما پاسخ داد: بخشنده. حضرت ارباب فرمود: اين ترجمه بد نيست؛ ولى كامل نيست؛ زيرا «رحمان» يكى از صفات خداوند است كه شمول رحمت و بخشندگى او را مى‏رساند و اين شمول در كلمه بخشنده نيست؛ «رحمان»؛ يعنى، خدايى كه در اين دنيا هم بر مؤمن و هم بر كافر رحم مى‏كند و همه را در كنف لطف و بخشندگى خود قرار مى‏دهد و نعمت رزق و سلامت جسم و مانند آن عطا مى‏فرمايد. در هر حال، ترجمه بخشنده براى «رحمان» در حد كمال ترجمه نيست. خوب، رحيم را چطور ترجمه كرده‏ايد؟ رفيق ما جواب داد: «مهربان». آيةاللَّه ارباب فرمود: اگر مقصودتان از «رحيم» من بودم - چون نام وى رحيم بود بدم نمى‏آمد «مهربان» ترجمه كنيد؛ امّا چون «رحيم» كلمه‏اى قرآنى و نام پروردگار است، بايد درست معنا شود. اگر آن را «بخشاينده» ترجمه كرده بوديد، راهى به دهى مى‏برد؛ زيرا «رحيم»؛ يعنى، خدايى كه در آن دنيا گناهان مؤمنان را عفو مى‏كند. پس آنچه در ترجمه «بسم‏اللَّه» آورده‏ايد، بد نيست؛ ولى كامل نيست و اشتباهاتى دارد. من هم در دوران جوانى چنين قصدى داشتم؛ امّا به همين مشكلات برخوردم و از خواندن نماز فارسى منصرف شدم. تازه اين فقط آيه اول سوره «حمد» بود، اگر به ديگر آيات بپردازيم، موضوع خيلى پيچيده‏تر مى‏شود. امّا من معتقدم شما اگر باز هم بر اين امر اصرار داريد، دست از نماز خواندن به فارسى برنداريد؛ زيرا خواندنش از نخواندن نماز به طور كلى بهتر است. در اينجا، همگى شرمنده، منفعل و شكست خورده از وى عذرخواهى كرديم و قول داديم، ضمن خواندن نماز به عربى، نمازهاى گذشته را اعاده كنيم. ايشان فرمود: من نگفتم به عربى نماز بخوانيد، هر طور دلتان مى‏خواهد بخوانيد. من فقط مشكلات اين كار را براى شما شرح دادم. ما همه عاجزانه از وى طلب بخشايش و از كار خود اظهار پيشمانى كرديم. آيةاللَّه ارباب، با تعارف ميوه و شيرينى، مجلس را به پايان برد. ما همگى دست مباركش را بوسيديم و در حالى كه ما را بدرقه مى‏كرد، خدا حافظى كرديم. بعد نمازها را اعاده كرديم و از كار جاهلانه خود دست برداشتيم. بنده از آن به بعد گاه به حضور آن جناب مى‏رسيدم و از خرمن علم و فضيلت وى خوشه‏ها بر مى‏چيدم و...V}به نقل از استاد دكتر محمد جواد شريعت.{V.