کد سوال : 191
موضوع : سياسي و انديشه سياسي
پرسش : در فرض وقوع همزمان عزل رهبرى از سوى مجلس خبرگان و انحلال مجلس خبرگان به وسيله رهبر، كدام يك مقدم است؟
پاسخ : هر چند اين فرض نادر است؛ اما اگر زمانى چنين اتفاقى بيفتد، به نظر ما تصميم مجلس خبرگان، فصل الخطاب خواهد بود؛ زيرا:
در چارچوب نظام و قانون اساسى، اين امر بر عهده مجلس خبرگان است؛ چنان كه در اصل يكصد و يازدهم قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران، مجلس خبرگان قانوناً حق عزل و بركنارى رهبرى را دارد. از طرف ديگر چنين اختيارى قانوناً براى رهبرى در نظر گرفته نشده است.V}ولايت فقيه، ولايت، فقاهت و عدالت، ص 458.{V بنابراين قول و تصميم مجلس خبرگان، قانوناً حجّت و ملاك عمل است.
از بعد انديشهاى و تئورى و نظرى نيز در فرض وقوع چنين مسألهاى، قول خبرگان رهبرى مقدم است؛ زيرا هر چند ولايت فقيه واجد شرايط، ثبوتاً و در عالم واقع منبعث از كشف و شناسايى خبرگان نيست؛ ولى از نظر اثباتى، ولايت چنين فقيهى و وجوب و لزوم اطاعت از او، بر كشف خبرگان -كه واسطه در تشخيص مردماند معتبر است. بنابراين به مجرّد اينكه خبرگان رهبرى، رأى به فقدان صلاحيت رهبر داد، ديگر چنين فردى اثباتاً «ولايت» ندارد و فرمان او مبنى بر انحلال خبرگان، فاقد اعتبار است.
البته در مقابل اين نگرش، ديدگاه ديگرى هست كه حكم «ولى فقيه» را مقدم مىدارد. همچنين شرايط مختلفى را مىتوان فرض كرد كه در برخى از آن شرايط نظر ولى فقيه مىتواند مقدم باشد.
کد سوال : 192
موضوع : قرآن و حديث
پرسش : چرا اصلاً بايد وحى و نزول وحيى باشد؟
پاسخ : در تاريخ اديان توحيدى، پس از نام مقدس خداوند هيچ كلمهاى به اهميت و شگرفى «وحى» نيست؛ اگر وحى نبود:
1. خداوند با غنا و استغناى كامل ذات و ذاتىاش، از كل آفرينش در پرده غيب الغيوب باقى مىماند و در آن صورت كار انسان، زار و عرصه بر او تنگ بود و كل بشريت با يك پاى چوبين (عقل عدد انديش) تنها مىماند.V}سيد محمدحسين طباطبايى، قرآن در اسلام، (دفتر انتشارات اسلامى، قم، چاپ هفتم، 1374 ش) صص 91 - 92.{V
2. هر چند وجود جهان ماوراى طبيعت و عالم ملكوت و مراتب مافوق تا حدودى قابل درك بوده و ضرورت قيامت و جهان پس از مرگ از راه تفكر و برهان و استدلال قابل اثبات استV}مرتضى مطهرى، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 5.{V
؛ اما شناخت بسيارى از ويژگىها و جزئيات هستى فراتر از دسترسى دانش و تجربه بشرى است.
3. اگر خداوند خود را از طريق وحى بر انسانها آشكار نمىكرد، چه بسا آنان ناچار بودند درباره وجود خداوند، فقط حدس بزنند و يا حداقل به دو گروه تقسيم مىشدند: عدهاى حدس مىزدند كه خدا هست و مبدئى هست؛ هم جهان غيبى و هم غيب جهانى دارد. عدهاى نيز حدس مىزدند كه هر چه هست در همين دنيا است و نه پيش از آفرينش، خداوندى در كار بوده است و نه پس از پايان طبيعى جهان. سپس از حدس هم فراتر مىرفتند چنانكه در تاريخ فكر و فلسفه استدلال به عدم مبدأ كردهاند!!V}بهاءالدين خرمشاهى، قرآن شناخت طرح نو، تهران چاپ سوم 1375 ش صص 45 46.{V
4. آدمى در پرتو وجود و جاودانگى روح، براى شناخت حقايق جهان پس از مرگ هيچ منبع اطلاعاتى نداشت و نمىتوانست هيچ گونه پيشبينى خاصى درباره نيازهاى ضرورى اين سفر طولانى و بىبازگشت ارائه كند.
5. اگر وحى نبود، بسيارى از اختلافات موجود ميان بشر از بين نمىرفت و انسان با ترديدهاى جدى در مسائل معرفتى - نظير شناخت انسان، هدف خلقت و زندگى اجتماعى آغاز و فرجام طبيعت، وظايف انسان در قبال خدا، جامعه، طبيعت خود روبه رو مىشد.
6. اگر وحى نبود، بسيارى از ظرفيتهاى فطرى و عقلانى انسان شناخته نمىشد و يا به درستى شكوفا نمىگشت. وحى الهى قلههاى والايى از حقايق را در برابر انسان مىنهد و او را به انديشه و تأمل در آنها دعوت مىكند و از اين طريق به شكوفايى عقل و فطرت او كمك مىنمايد.
7. انسان تصوير شفاف و روشنى از كمال و سعادت خود ندارد و سرگذشت ديرين انديشه بشر، نشان مىدهد كه بدون تلقّى روشن و شفاف از كمال و سعادت، شاهد سردرگمىها، كژروىها و از بين رفتن سرمايههاى اساسى بودهايم! اين نقص به ضعف دستگاه معرفتى انسان بر مىگردد. وحى الهى ضمن تعريف روشن آفريدگار، جهان هستى، انسان و ظرفيتهاى او، راهكار شكوفايى متوازن، متعادل و هماهنگ انسان را تشريح و مسير رسيدن او را به سعادت دائمى بيان مىكند.
8. وحى الهى را نبايد در محدوده رسولان و كتابهاى آسمانى خلاصه كرد. اين وحى به تصريح قرآن شامل الهامات ويژه به اولياى خدا نيز مىگردد. براساس روايات، در طول تاريخ حدود 124 هزار پيامبر ظهور كردهاند كه تنها گروهى اندك وظيفه ابلاغ پيامهاى الهى را به مردم داشتهاند. اما گروه بيشترى براى به كمال رساندن ظرفيتهاى عقلى و فطرى خود، هدايتهاى ويژه دريافت مىكردند و در محيط اجتماعى آلوده، مسير سلامت را مىپيمودند. در قرآن آمده است كه مادر حضرت موسىعليه السلام به مدد وحى الهى، فرزند خود را در سبد گذاشت و به دريا انداخت: A}«وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافِي وَ لا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ»{A؛ V}قصص (28)، آيه 7.{V؛ «و به مادر موسى الها م كرديم كه او را شير بده و چون بر او بيمناك شدى، او را در [جعبهاى] به دريا بيفكن و مترس و غم مخور، [چرا كه] ما برگرداننده او به سوى تو و گرداننده او از پيامبران هستيم».
همچنين عناياتى به حضرت مريمعليها السلام شد و ملائكه با او به گفت و گو پرداختند: A}«وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمِينَ. يا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَ اسْجُدِي وَ ارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ»{A؛ V}آل عمران (3)، آيه 42 و 43.{V؛ «و ياد كن [زمانى كه] فرشتگان گفتند: اى مريم! خداوند تو را برگزيده و پاكيزه داشته و بر زنان جهانيان برترى داده است. اى مريم! پروردگارت را اطاعت كن و سجده بر و همراه نمازگزاران نماز بگزار».
البته «وحى رسالى» جايگاه ويژهاى دارد و در اين ميان نقش قرآن بسيار ممتاز است، به طورى كه قرآن كريم بيش از كتابهاى آسمانى پيشين، براى تنظيم جذب و دفع و تعديل شهوت و غضب و تصحيح محبت و عداوت انسانها، بشير و نذير است.V}فصلت (41)، آيات 2 و 4 ؛ مريم (19)، آيه 97.{V
P}ليك گر واقف شوى زين آب پاك {E}كه كلام ايزد است و روحناك{P
P}نيست گردد وسوسه كلى ز جان {E}دل بيابد ره به سوى گلستان{P
P}ز آنكه در باغى و در جويى پرد {E}هر كه از سر صحف بويى برد{P
V}مثنوى، 4/3470 - 3472.{V
بدون قرآن چه بسا آدمى در غفلت بود و عمر خود را به غفلت سپرى مىكرد؛ زيرا تنها نگاه خود را محدود به دنياى مادى مىساخت و آن را چون سراى حقيقت مىانگاشت و از اين رو، جهان براى او معنايى ورا و بالاتر از خود نداشت؛ بلكه هر چه را مىديد و مىنگريست، تنها موجودات تقطيع شدهاى مىپنداشت كه فارغ از مبدأ و غايت است و نه «از جايى است» و نه «رو به جايى» دارد. اما آيات قرآن انسان را به تدبر واداشته و او را از اين غفلت بيدار مىسازدV}ص (38)، آيه 29 ؛ محمد (47)، آيه 24.{V
.V}براى آگاهى بيشتر در اين باب نكا: مقالات، استاد محمد شجاعى (سروش، چاپ دوم 1371 ش، ج اول)، صص 89 98.{V
به هر روى دليل نزول قرآن، نياز آدمى است و تا زمانى كه اين نياز هست - كه تا ابد خواهد بود - بايد قرآن باشد.
کد سوال : 193
موضوع : قرآن و حديث
پرسش : ترديدى نيست كه قرآن از سوى خدا بر پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله نازل شده است؛ اما چرا به زبان عربى؟ و آيا الفاظ عربى قرآن نيز از سوى خدا است، يا اين الفاظ از زبان پيامبرصلى الله عليه وآله است؟
پاسخ : نزول قرآن به زبان عربى با توجه به مخاطبان نخستين و شخص پيامبرصلى الله عليه وآله - كه عرب زبانند يك جريان طبيعى است و هر سخنورى، مطالب خويش را با زبان مخاطبان مستقيم خود، بيان مىكند. خداوند متعال نيز در فرستادن پيامبران و ابلاغ پيامهاى خويش، همين رويه را به كار گرفته است.V}ابراهيم(14)، آيه4؛ نگا: مصباحيزدى، محمدتقى، قرآنشناسى، (تحقيق وتدوين: محمود رجبى)، ص 98.{V
در اين باره، توجه به چند نكته مهم بايسته است:
يكم. قرآن كريم اگر چه براى تنزل در اين عالم، نياز به زبان خاص دارد و آن عربى فصيح و مبين است؛ ولى زبان و فرهنگ آن، همان «زبان فطرت» است كه قابل فهم براى همگان است و تنها در اين صورت، مىتواند جهانى باشد. اگر فرهنگ قرآن، مربوط به يك نژاد و گروه خاصى بود، هيچ گاه نمىتوانست جهانى باشد.V}جوادى آملى، عبداللَّه، تفسير موضوعى قرآن كريم، (قم: اسراء)، ج 1، صص 353-355.{V
دوّم. همان طور كه ايجاد حقيقت وحى، اختصاص به ذات خداوند متعال دارد؛ تنزل آن حقيقت به لباس عربى مبين و الفاظ اعتبارى نيز كار او است. نه آنكه فقط معناى كلام و وحى الهى در قلب پيامبرصلى الله عليه وآله تنزل يافته و آن حضرت با انتخاب خود، الفاظى را به عنوان ابزار انتقال آن معارف قرار داده باشد! پس الفاظ قرآن كريم، از سوى خداوند تعيين شده و از همينرو آرايشهاى لفظى قرآن، يكى از وجوه اعجاز آن است.
آيات فراوانى دلالت دارد كه علاوه بر محتوا، الفاظ و عبارتهاى عربى قرآن نيز از ناحيه خداوند به پيامبرصلى الله عليه وآله وحى شده است.V}ابراهيم(14)، آيه 4؛ مريم(19)، آيه 97؛ دخان(44)، آيه58؛ اعلى(87)، آيات 17، 18، 22 و 32؛ قمر(54)، آيه 40؛ احقاف(46)، آيه 12؛ فصلت(41)، آيه 2 و 3؛ رعد(13)، آيه 37 و ... . نگا: طباطبايى، سيدمحمدحسين، تفسير الميزان، ج 17، ص 359.{V بهترين گواه اين مطلب، تفاوت سبك بيان و عبارتهاى روايات نبوى، با آيات قرآن كريم است.
سوّم. ارتباط الفاظ با معانى، ارتباطى تكوينى و حقيقى نيست؛ بلكه در اثر قرارداد است كه لفظ معينى، نشانه معناى خاصى مىگردد. به همين دليل براى يك معناى خاص در اقوام مختلف، الفاظ گوناگونى وجود دارد و نيز يك حقيقت تكوينى همچون وحى، گاهى به صورت عربى مبين، گاهى به صورت عبرى، زمانى به زبان سريانى و ... ظهور مىكند.
چهارم. اعراب اولين گروه مخاطب پيامبر بودند در نتيجه بايد اين پيامرا به خوبى درك مىكردند. از خصوصيات اين قوم، فرهنگ بومى آنان بود؛ يعنى آنها رنگ فرهنگها و تمدنهاى ديگر را به خود نگرفته بودند. علاوه بر اينكه در بدترين وضعيت فرهنگى و در گمراهى آشكار به سر مىبردند. قرآن با تربيت اين جامعه، ظرفيتهاى بالاى سازندگى و تربيتى خود را به نمايش گذاشت تا آنجا كه از همين مردم، جامعهاى ساخت كه فرهنگ خود را به مناطق متمدن آن روز جهان (نظير ايران، روم و مصر) صادر كردند.
«ويل دورانت» در تاريخ تمدن و «گوستاولوبون» در كتاب تاريخ تمدن اسلام و عرب به اين موضوع پرداختهاند. پس حكمت اقضا مىكرد تا اصول تربيتى و زبان فطرى قرآن، رنگ و زبان عربى بگيرد؛ هر چند منحصر به عرب زبانان نبود.
با توجه به اين نكته، شايد اين پرسش پديدار شود كه: چگونه وحى الهى، از مقام قدسى خداوند - كه جز تكوين صرف چيزى نيست در پوشش الفاظ و كلمات اعتبارى - كه قرارداد محض است درمى آيد؟
در پاسخ گفتنى است: تنزل حقيقت تكوينى قرآن، بايد مسيرى داشته باشد تا در آن مسير، حقيقت قرآن فرود آيد و با اعتبار پيوند بخورد. اين مسير همان نفس مبارك رسول خداصلى الله عليه وآله است كه مىتواند بهترين واسطه، براى پيوند امر تكوينى و قراردادى باشد. مانند انسانهاى ديگر كه همواره حقيقتهاى معقول را از بلنداى عقل، به مرحله تصوّر تنزل مىدهند و از آنجا به صورت فعل يا قول، در گستره طبيعت جارى مىسازند.V}جوادى آملى، عبداللَّه، تفسير موضوعى قرآن كريم، ص 45-46.{V
بنابراين آنچه قرآن را جهان شمول ساخته است، «زبان فطرى» آن است كه در «زبان عربى» رسا و گويا جلوهگر شده است؛ زبانى كه الفاظ آن، ظرفيت نمايش معانى گسترده و پردامنهاى را دارا است. ازاين رو آشنايى با زبان عربى و تلاوت قرآن به اين زبان، همچون مدخل ورودى براى نيل به مراتب و مراحل بالاتر اين كتاب بىنظير است.
کد سوال : 194
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : آيا حركت انسان به سوى خدا در قيامت نيز ادامه دارد يا با ملاقات با پروردگار در قيامت پايان مىپذيرد؟ايا حركت همان تذكيه است؟
پاسخ : پس از ورود روح به عالم اوّل از عوالم قيامت و پيوند آن با بدن، منازل، مواقف و سرفصلهايى در پيش روى انسان قرار مىگيرد كه هر يك به جاى خود، يك رويداد بزرگ تكاملى در بازگشت انسان به سوى خداوند است؛ چرا كه با هر انتقالى، انسان به صورت اصلى خود، نزديكتر شده و به كمالات از دسترفته خود هنگام سيرنزولى، نائل مىگردد و به تدريج سعه وجودى خود را يافته و متناسب عالم قرب مىشود. علاوه بر آنكه بعد از ورود به آن، به مقتضاى نظام خاص حاكم بر آن، حركت و تكامل داشته و در هر عالمى پس از ورود به آن، كمالات جديدى را كسب مىكند.
آيات و روايات نيز گوياى حركت و تكامل در حشر و عوالم پس از آن است. به دليل مجال اندك تنها به چند نمونه از اين آيات اشاره مىكنيم:
1. A}(إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ){A؛V}آلعمران (3)، آيه 77.{V «كسانى كه عهد و پيمان خدا و سوگندهاى خود را به بهاى ناچيزى مىفروشند، آنان را در آخرت [ از سعادتهاى اخروى] بهرهاى نيست؛ و خداى [ متعال] روز قيامت با آنان سخن نمىگويد و به [ نظر رحمت به] ايشان نمىنگرد و [ آنها را] پاكشان نمىگرداند و عذابى دردناك خواهند داشت».
جمله «و پاكشان نمىگرداند» در اين آيه، مفهوم خاصى دارد. اين جمله نشانگر اين حقيقت است كه انسانهايى كه در صراط مستقيم عبوديت بوده و مورد نظر حق مىباشند؛ در حشر و در مواقف و عوالم آن، مشمول تزكيه حضرت حق بوده، خداوند آنان را از ناپاكىها پاك مىسازد و آنها را - از آنچه كه روى چهره اصلى انسان قرار گرفته و از بسيارى از حقايق محجوبشان كرده - تزكيه و تطهير مىكند. امّا اين تزكيه الهى شامل آن دسته از انسانها كه در صراط عبوديت قرار نگرفته و با خداوند به مخالفت برخاستهاند، نخواهد شد.
بايد توجه داشت كه تزكيه خداى متعال، همان تكميل و تكامل ساختن روح آدمى است؛ زيرا انسان در زندگى دنيايى، در ظاهر امر داراى يك سلسله عقايد بود كه بر اساس آن عقايد روش و سلوك عملى خاصى دارد. امّا در باطن امر، روح آدمى در نتيجه همين عقايد و اعمال، حركت مخصوصى دارد كه آن حركت اگر در سلوك عبوديت و صراط مستقيم باشد، روح را از آنچه بايد پاك كرده، به تدريج پاك مىگرداند و در مدارج كمال پيش مىبرد.
اين حركت باطنى همان تزكيه الهى است كه در روح آدمى، تحت سلوك ظاهرى دينى انجام مىگيرد. اين تطهير، روح را از حجابها، تعلقها و رنگها و هر چه بر روح در هنگام جدايى از موطن اصيلاش، عارض گشته، نجات مىدهد و آزاد مىگرداند، در حقيقت، يك حركت تكاملى براى روح است.
حركت روح هم جز با تزكيه نمىباشد، چه اين تزكيه در زندگى دنيايى تحت سلوك دينى انجام گيرد و چه در قيامت به مقتضاى احكام خاص همان عالم و عوالم آن.
2. A}(إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ){A؛
«حقيقت اين V}بقره (2)، آيه 174.{Vاست كه كسانى كه آنچه خداوند از كتاب نازل كرده، پنهان مىدارند و بدان بهاى ناچيزى به دست مىآورند،آنان جز آتش در شكمهاى خويش فرو نبرند و خدا روز قيامت با آنان سخن نخواهد گفت و پاكشان نخواهد كرد و عذاب دردناكى خواهند داشت».
مفهوم اين آيه مانند آيه سابق، آن است كه تزكيه در قيامت، درباره انسان هايى به خصوص است و شامل كسانى كه احكام خدا را در مقابل پول و رياست مىفروشند و از حكم خدا در مىگذرند، نخواهد شد. تزكيه (تطهير و پاك ساختن)، همان حركت است؛ چرا كه موجود متحرّكى كه در مسيرى پيش مىرود، نقايص، حجابها، پردهها، رنگها و معايب را كنار زده، خود را از آن آلودگىها و تعلق پاك مىسازد. پس حركت تكاملى در قيامت وجود دارد.
3. A}(إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِيها حَرِيرٌ وَ هُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلى صِراطِ الْحَمِيدِ){A؛V}حج (22)، آيه 23 و 24.{V
«حقيقت اين است خداوند كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند، در باغها و [ بهشتهايى] كه از زير [ درختان] آن نهرها روان است، درآورده و [ داخل مىگرداند]. در آنجا با دستبندهايى از طلا و مرواريد آراسته مىشوند و لباسشان در آنجا از حرير [ پرنيان] است. [ پس از قرار گفتن در چنين وضعيتى ]هدايت مىشوند به گفتار پاك و [ پاكيزه] و به سوى راه خداى ستوده [ حميد ]هدايت مىگردند».
اين آيه به حقايقى اشاره دارد كه براى ارباب ذوق، ديوانه كننده است. اين گفتار و سخن پاكيزه چيست؟
از ابن عباس نقل شده است: به شهادت «لا اله الا الله» هدايت مىشوند. در بهشت به هر جا كه نگاه مىكند، مىگويد: «لا اله اا الله». اما چه گفتنى و چه تبعات و آثارى پس از اين گفتن و خواندن مىآيد؟ فقط اهلش مىدانند و بس.
از ابن زيد نقل شده است: به اين گفتار پاكيزه «الله اكبر» نيز اضافه مىشودV}بحارالانوار، ج 8، ص 91.{V و اهل بهشت مدام «الله اكبر» مىگويند و دائماً سير صعودى و تكاملى را طىّ مىكنند. حضرت رسول اكرم(ص) شاهد جمال حق بود و هر چه پيش مىرفت و بيشتر مىرسيد، مىفرمود: «الله اكبر»، باز بيشتر مىديد و در مىيافت كه نمىتوان خداوند را توصيف كرد و دوباره مىفرمود: «الله اكبر».
P}زلف آشفته و خوى كرده و خندان لب و مست {E}پيرهن چاك و غزل خوان و صراحى در دست{P
P}من همان دم كه وضو ساختم از چشمه عشق {E}چار تكبير زدم يكسره بر هر چه كه هست{P
V}حافظ.
{V
اين آيه هم اشاره دارد كه پس از قرار گرفتن در بهشت، بهشتيان به سخن پاكيزه و به صراط حميد هدايت مىشوند. پس معلوم مىشود كه تازه در آنجا راه به خصوصى شروع مىگردد و راهى كه حركت در آن نباشد، راه نيست. اين آيه مىگويد: خداوند با اسم «حميد» خود، مؤمنان ومشتاقان را به آنجا كه بايد ببرد، مىبرد. پس حركت در عوالم حشر وجود و سير تكاملى در آنجا ادامه دارد.V}ر.ك: قيام قيامت، صص 102 - 112.{V
کد سوال : 195
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : حركت جهنميان و سير آنها در قيامت، چگونه است؟ تكاملى يا قهقرايى؟
پاسخ : نخست بايد دانست برخى از جهنميان، خداپرستان تبهكار و فاسق مىباشند و برخى جهنميان مشركان كافر مىباشند كه گروه اول پس از تحمل عذابها و پاك شدنها به سوى بهشت راه مىيابند اما درباره گروه دوم؛ ادامه راه «ضلالت و انحراف» و راه «كفر و شرك» به صورت تكاملى نيست؛ بلكه به اين صورت است كه صورتهاى باطنى راه باطل يا راههاى باطل و ضلالت، به ترتيب عوالم ظاهر مىگردد و به ترتيب و به تدريج، اصل چهره باطنى و حقيقى آنها ظاهر مىشود تا روز لقاى پروردگار.
در آن روز و در آن عالم، صورت اصلى اين راه - كه طريقى به سوى غضب حق و آتش جهنم و عذابهاى دايمى آن است - در برابر انسان منحرف ظاهر شده و آدم گمراه خود را در آن مىيابد. به بيان ديگر، مسيرى كه اينها پيش گرفتهاند، سير قهقرايى دارد.
در واقع سير تكاملى به آن معنا كه اهل هدايت داشتند، نيست؛ بلكه پيشرفت اينها به معناى پيش رفتن به عمق و باطن راهى است كه پيش گرفتهاند؛ زيرا ضلالت بطونى دارد كه باطن اخير آن، رو به رو گشتن با اسماى غضب الهى است.
انسانى كه در زندگى دنيايى در طريق ضلالت و انحراف حركت مىكند و پيش مىرود، در باطن امر، لحظه به لحظه به بطن اين ضلالت پيش مىرود تا با اسماى غضب و طرد حق مواجه مىگردد، مثلاً كسى در اين دنيا گناهى مىكند يا با حضرت حقعناد و لجاجت دارد؛ يعنى، با اوامر او و در نهايت با اراده او مخالفت مىكند؛ اين طغيان و مقابله در اين دنيا، پشت حجاب است و انسان در حيات دنيوى از اين باطن محجوب است.
وقتى حجاب و حجابها، مرحله به مرحله و به صورت تدريجى كنار رفت، آنچه در نهايت به ظهور و بروز مىرسد، مواجهه با خداوند «قهار» است؛ خدايى كه هر چه در مقابلش به عنوان مقابله كننده بايستد، او را طرد، و خرد مىكند. پس پيشرفت و حركت اهل ضلال در عمق و باطن ضلالت، پيش رفتن و مواجه شدن با اسماى غضب، طرد، لعن و ردّ الهى است.
آياتى كه بر هدايت شدن مجرمان در روز قيامت به راه جهنم دلالت دارد، ناظر به همين واقعيت است؛ يعنى، طريق جهنم - كه منحرفان در قيامت به آن هدايت مىشوند - صورت اصلى و باطنى همان راه ضلالت دنيوى است كه در قيامت ظاهر مىشود. به آيات ذيل توجه كنيد:
1. A}(وَ قالُوا يا وَيْلَنا هذا يَوْمُ الدِّينِ، هذا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ، احْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما كانُوا يَعْبُدُونَ، مِنْ دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلى صِراطِ الْجَحِيمِ){A؛V}صافات (7)، آيات 20 - 23.{V
«[ و اهل ضلالت] مىگويند: اى واى بر [ حال] ما! اين روز جزا است، اين است همان روزى كه آن را تكذيب مىكرديد. [ سپس خطاب مىآيد به سوى ملائكه ]كسانى را كه ستم كردهاند با هم رديفانشان و آنچه غير از خدا پرستيدهاند، گرد آوريد [ و جمع كنيد ]و به سوى راه [ يا راهى كه به] جهنم [ منتهى مىشود ]رهبرىشان كنيد».
اين آيه با صراحت بيان مىكند كه بعد از حشر و جمع شدن منحرفان، تازه در راه پيش گرفته در دنيا و برزخ، پيش مىروند. پس معلوم است كه حركت در هر نظامى، ادامه دارد و براى اهل ضلالت، فرو رفتن در عمق و باطن آن - كه اثرش جهنم و جهنمها است - مىباشد.
2. A}(فَإِنَّهُمْ لآكِلُونَ مِنْها فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ، ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَيْها لَشَوْباً مِنْ حَمِيمٍ، ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِيمِ){A؛V}همان، آيات 66 - 68.{V «پس دوزخيان حتماً از آن [ ميوههاى درخت زقوم كه از قعر آتش سوزان مىرويد] مىخورند و شكمها را از آن پر مىكنند؛ سپس ايشان را بر سر آن، آميغى از آب جوشان است، آنگاه بازگشتشان بى گمان به سوى دوزخ و جهنم است».
«شجره زقوم»، درختى است كه ريشهاش از اصل جهنم روييده و شاخه و برگش تا اين نظام دنيايى كشيده شده است. عمل بد، فكر بد، صفت بد و عقيده بد، هر يك به نوبه خود، گرفتن شاخهاى از اين درخت است كه انسان را تا به اصل و ريشه آن، در عمق جهنم مىكشاند.
جهنميان مدام از ميوههاى اين درخت تغذيه مىكنند و شكمهاى خود را از آن پر مىكنند، تا براى پيش رفتن در قدمهاى بعدى آماده شوند و اين، مرحله به مرحله و تدريجاً ادامه دارد تا به سوى جهنم - كه ريشه درخت زقوم در آن جا هست - برسند و در عمق آن فرو روند. آيا اين جز حركت اهل ضلالت، چيز ديگرى است؟!V}ر.ك: قيام قيامت، صص 120 - 124.{V
کد سوال : 196
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : وجود مواقف حشر چه ضرورتى دارد؟
پاسخ : با توجه به اين كه انسان سالك الى الله است و مقصدش ذات مقدس حق مىباشد، مسلماً در عالم قيامت آن سلسله از معايب، نقصانها و قصوراتى كه مانع از نيل به ساحت قدس حق است، بايد برطرف گردد تا قابليت لازم براى لقاى خداوند حاصل شود. با پيش آمدن منازل و مواقفى در عالم حشر، اين موانع يك به يك برطرف مىشود و انسان با گذر از آنها از كمبودها و نواقص مبرّا گشته و با كاملتر شدن و رنگ خدايى يافتن، به سوى او مىرود.
اگر در متون اسلامى دقت كنيم، با فهم درست درخواهيم يافت راهى كه خداوند متعال ارائه مىدهد، راهى است كه در مجموع انسان را از غير خدا خلاص كرده، او را از رنگهاى گوناگون و شكلهاى متفاوت و هيئتهاى مختلف پاك مىسازد.
آنان كه اين راه را در اين دنيا، درست برداشتند و در مقام عمل موفق و در واقع منقطع شدند و با سلوك طريق الهى، به انقطاع از غيرحق و به كمال انقطاع نائل آمدند، مسلماً در عالم حشر بدون توقف در منازل و مواقف يا عقبات به لقاى حق وارد مىشوند. درست مانند پيامبران(ع)، امامان(ع)، اوصيا و اولياى الهى كه در زندگى دنيايى منقطعاند و جز طلب حق و عشق به او، چيز ديگرى نه در سر و نه در دل دارند. اينان به دليل آنكه منازل و مواقف حشر را در اينجا طى كردهاند، ديگر توقفى در آن مواقف نخواهند داشت.
اما انسانهايى كه در زندگى دنيايى، راه خدا را به تمامى طى نكردند، يا خوب عمل نكرده و راه را درست نرفتند و به نحو شايسته به سلوك طريق الى الله موفق نشدند - چه بر اساس برداشت ناقص و چه بر اساس عمل بد - و در دام تعلقات اسير گشته و از اوصاف بد و زشت رهايى نيافتهاند و رنگهاى غير خدايى شان، بر انقطاع و رنگ خدايى غالب است؛ مسلماً براى آنان مواقفى پيش خواهد آمد و در منازلى توقف خواهند داشت تا از ناپاكىها، آلودگىها، كمبودها، نواقص، رنگها، تعلقها و هيئتهاى گوناگون، خلاصى يافته، قابليت ورود به بهشت و بهشتها و لقاى «اسماى رحمت الهى» را بيابند.
البته بر اساس تفاوت انسانها در كم و كيف انقطاع از غير حق، توقف آنان در مواقف حشر تا بهشت و لقاى حق متفاوت خواهد بود. برخى بايد فشارهاى بيشترى را تحمل كنند تا در نهايت تطهير شوند و در وجودشان چيزى غير از حق باقى نماند و بعضى با سختىهاى كمترى مواجه خواهند گشت.
از آيات و روايات نيز حقيقت ياد شده استفاده مىشود:
1. A}(قُلْ اِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناَؤُكُمْ وَ اِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُم وَ عَشيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كِسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ اَلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فى سَبيلِهِ فَتَربَّصُوا حَتّى يَأْتِىَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْفاسِقينَ){A؛V}توبه (9)، آيه 24.{V
«بگو: اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خاندان شما و اموالى كه گرد آوردهايد و تجارتى كه از كسادش بيمناكيد و سراهايى را كه خوش مىداريد، نزد شما از خدا و پيامبرش و جهاد در راه وى [ و تلاش در راه خدا چه جهاد اكبر، چه جهاد اصغر] دوست داشتنىتر است، پس منتظر باشيد تا خدا فرمانش را [ به اجرا در] آورد. خداوند گروه فاسقان را راهنمايى نمىكند».
اين آيه به روشنى، نشانگر اين حقيقت است كه فردى كه حبّ او به فرزند، پدر، زن، اموال و دنيا، بر حبّ خدا غالب و چيره است و آنها را بيش از پيامبر خدا و تلاش و سعى در راه خدا و رسيدن به او و لقاى او دوست مىدارد، رفت و برگشتها دارد، تحيرها دارد، سعىهاى بىجا دارد، و لغزشها و ترديد بر روحش حاكم است؛ بايد منتظر باشد تا خداوند امرش را بياورد اين امر قطعاً به نفع او نخواهد بود؛ بلكه براى او ضررها، دردسرها و گرفتارىهايى پيش خواهد آورد. اين تعلقها، محبتها و علاقهها، به صورت توقف در منازل و مواقف و ديدن فشارها و عذابها، جلوهگر خواهد شد.
2. امام صادق(ع) مىفرمايد:
«حضرت على(ع) درباره تفسير آيه «[ ياد كن، روزى را كه] پرهيزگاران را [ به سوى خداى رحمان گروه گروه و در حالى كه به مركبهاى به خصوصى سوارند ]محشور مىكنيم» از رسول خدا(ص) پرسيد. [ آن حضرت در مقام پاسخدهى به توصيف اين گروه كه با چنين حالتى به سوى خداوند جبّار مىروند، پرداخت تا به اين قسمت رسيد كه فرمود:] خداوند جبّار به ملائكهاى كه همراه متقيان هستند، مىفرمايد: «اولياى مرا در بهشت محشور كنيد. پس آنها را با مخلوقات ديگر متوقف نسازيد، رضا و خشنودى من از آنان قبلاً گذشته است [ ؛يعنى در زندگى دنيايى رضاى حق را تحصيل كردهاند] و رحمتم براى آنها واجب است. پس چگونه اراده كنم كه آنان را با انسانهايى كه [ اعمالشان، افكارشان، اوصافشان و عقايدشان] به خوب و بد آميخته و مخلوط مىباشد متوقف سازم». پس ملائكه اين گروه را به سوى بهشت سوق داده [ و هدايت مىكنند]...»V}«عَنْ اَبى عبداللَّه عَلَيه السّلام قالَ: سَأَلَ عَلىٌّ عليه السلام رَسُولَ الله صلى الله عليه و آله عن تَفْسيرِ قَوْلِهِ «يَوْمَ يُحْشَرُ المُتَّقينَ» الآيَة. قالَ: يا عَلىٌّ... فَيَقُولُ الْجَبَّارُ لِلْمَلائِكَةِ الَّذينَ مَعَهُمْ: اُحْشُرُوا اَوْليائى اَلَى الجَنَّةِ فَلا تَوْقَفوُهُمْ مَعَ الخَلائِقِ فَقَد سَبَقَ رِضاىَ عَنْهُمْ، وَ وَجْبتُ رَحْمَتى لَهُمْ، فَكَيْفَ اُريدُ اَنْ اَوْقِفَهُمْ مَعَ اَصْحابِ الْحَسَناتِ و السَّيِّئات، فَيَسُوقُهُمْ الْمَلائِكَةُ اِلَى الْجَنَّة...»؛ (بحارالانوار، ج 7، ص 172، ح 2 - آيه ذكر شده در روايت مريم(19)، آيه 85).{V
اين روايت به خوبى و با تعبير خاصى، بيانگر اين حقيقت است كه كسانى كه اعمال، اخلاق، اوصاف و عقايدشان به خوب و بد آميخته است و علاوه بر خوبىها، آلوده به گناهان و تعلقات هستند؛ بايد در مواقف توقف كنند تا با تطهير شدن، رضاى حق را تحصيل كنند و سپس به مدارج عالى و بهشت و بهشتها راه يابند. اما پرهيزگاران حقيقى كه رضاى حق را در همين دنيا تحصيل كردهاند و خود را از بدى و پليدى رها كرده و از رنگهاى غيرخدايى پاك ساختهاند، با اسم «راضى» خداوند مواجه گشته و خداوند آنان را به سوى بهشت رضوان مىبرد.V}ر.ك: مواقف حشر، صص 19 - 29.{V
کد سوال : 197
موضوع : كلام و دين پژوهي
پرسش : سنجش اعمال در آخرت چيست و چگونه است؟
پاسخ : در عالم حشر، پس از بروز «نامه عمل»، نظمى پيش مىآيد و اين نظم روشنكننده اين حقيقت است كه آيا مجموع اين عالم (عالمى كه انسان خود، براى خويش ساخته است) به سوى خدا گرايش دارد يا به سوى غيرخدا؟ يعنى مجموعه آن عالم ساخته او - كه به اصطلاح مجموعه زندگى وى و نسخهاى بوده از آنچه او اينجا داشته است - وزن مىشود.
به عبارت ديگر، در عالم حشر نظامى داريم كه كل صحيفه عمل انسان به وزن گذاشته مىشود كه آيا حقيقت روش و حركت او و ماحصل زندگى وى از لحاظ ظاهر و باطن در مجموع سنگينى آن، به سوى ذات مقدس حق است يا به سوى غيرحق؟
اين نظام، همان «ميزان» است كه روشن مىكند، مجموعه صحيفه انسان، حكايت از گرايش او به سوى خدا دارد يا به سوى غيرخدا. البته اين مسأله مربوط به متوسطين است؛ و شامل اوليا و انبيا نمىشود.يعنى، كسانى كه اعتقاد داشتهاند، ولى داراى گناه و تعلقاتى هم بودهاند.
نظام «ميزان» در عالم حشر، نظامى است كه وجود، عالم و صحيفه انسان سنجش مىگردد و تشخيص داده مىشود كه مجموع وجود انسان، به كدام سمت مىچربد؟ آيا به سوى خدا است تا وارد موقف ديگر شود، يا به سوى غيرخدا است تا پس زده شده و از ادامه حركت بازماند.
افرادى براى پالايش و پيرايش وارد اين موقف مىشوند كه صحيفه اعمال، افعال، عقايد، اوصاف و اخلاقشان، در مجموع به سوى خداوند باشد، نه غير خدا. افرادى كه مجموع وجودشان به سوى فرار از خدا است، تسويه و حسابرسى ندارند.
گفتنى است اگر مجموع عالم و صحيفه انسان سنجش شود، قهراً هر ذرهاى از اعمال، افكار، عقايد، اوصاف، روشها، خصلتها و اخلاق او در اين سنجش مؤثر و تعيينكننده است. يك كلمه، قدم، فكر، تمايل، خطور و.. در سير تكاملى يا قهقرايى آدمى نقش دارد. به همين جهت است كه در آيات «ميزان» گفته مىشود: كوچكترين ذره در سنگينى مجموع صحيفه عمل به سوى حق و يا غير حق تأثير دارد. اين مسأله ناظر به كميت عمل نيست؛ بلكه به كيفيت عمل توجه دارد.
P}ما زبان را ننگريم و قال را {E}ما روان را بنگريم و حال را{P
P}ناظر قلبيم اگر خاشع بود {E}گرچه گفت لفظ ناخاضع رود{P
V}مثنوى معنوى، دفتر دوم، ابيات 1757 - 1760.{V
آيات قرآن با لحنهاى گوناگون و تعبيرات مختلف، ابعاد گوناگون اين نظام را تشريح كردهاند:
1. A}(وَالْوَزْنُ يَومَئذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازينُهُ فَاولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازينُهُ فَاولئِكَ الّذينَ خَسِرُوا اَنْفُسَهُمْ بِما كانُوا بِآياتِنا يَظْلِمُون){A؛V}اعراف (7)، آيه 8 و 9.{V
«و در آن روز (قيامت)، سنجش [ اعمال از آنِ حق و از جانبِ] حق است، پس هر كس ميزانهاى [ عمل] او سنگين باشد، آنان خود رستگارانند و هر كس ميزانهاى [ عمل ]او سبك باشد، پس آنانند كه به خود زيان زدهاند؛ چرا كه به آيات ما ستم كردهاند».
اين آيات با تعبير جالبى، اين حقيقت را بازگو مىكند كه وزن و ميزان از آنِ خدا بوده و از جانب او است. هر چقدر نامه عمل انسان با حق تطابق داشته باشد و هر مقدار كه حق سنگينى كرده و بر اعمال انسان حاكم باشد؛ آدمى رستگار خواهد بود و در مقابل هر اندازه كه صحيفه عمل از حق دور بوده و با آن مطابقت نداشته باشد، آدمى زيانبار و ستمكار به نفس خود خواهد بود. اين آيه به خوبى مىرساند كه عالم انسان، با حق سنجيده مىشود. اگر چرخش به سوى حق بود، رستگارى است؛ و گرنه به سوى هلاكت و فلاكت خواهد بود.
2. A}(قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْاَخْسَرينَ اَعمالاً، الَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُم فِىالْحَيوةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً اُولئِكَ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ اَعمالُهُمْ فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَومَالْقِيمَةِ وَزْناً ذلِكَ جَزْائُهُم جَهَنَّمُ بِما كَفَرُوا واتَّخَذُوا آياتى وَ رُسُلى هُزُواً){A؛V}كهف (18)، آيات 103 - 106.{V
«بگو: آيا شما را از زيانكارترين مردم آگاه گردانيم؟ [ آنان] كسانىاند كه كوششان در زندگى دنيا به هدر رفته و خود مىپندارند كه كار خوب انجام مىدهند؛ [ آرى ]آنان كسانىاند كه آيات پروردگارشان و لقاى او را انكار كردند، در نتيجه اعمالشان تباه گرديد و روز قيامت براى آنها وزنه [ و ميزانى ]نخواهيم نهاد. اين جهنم سزاى آنان است؛ چرا كه كافر شدند و آيات من و پيامبرانم را به ريشخند گرفتند».
آيات ياد شده بيانگر اين حقيقت است كه هر قدر موازين عالم انسانى، با حق تطبيق نكند و كشش به سوى غيرحق شديد باشد، اصلاً وزنه و ميزانى در كار نخواهد بود. كسانى كه انجذاب به سوى خدا نداشتند واعمال، افكار، كردار، اوصاف و اخلاقشان براساس عشق به حق نبود، اصلاً ميزانى براى آنان نخواهد بود و مستقيم به سوى جهنم و جهنمها فرو رفته و سير قهقرايى خواهند داشت.
هشام بن حكم روايت مىكند: زنديقى [ كه از مخالفان امام صادق(ع) بود ]از حضرت پرسيد: آيا چنين نيست كه اعمال وزن مىشوند؟ [ امام صادق(ع) در مقام پاسخ ]فرمود: «نه، حقيقت آن است كه اعمال جسم نيستند [ تا وزن شوند]؛ بلكه [ در چگونگى و كيفيت ]آنچه كه عمل مىكنند موازنه هست. كسى احتياج به وزن كردن در اشيا دارد [ كه ]عدد اشيا و سنگينى و سبكى آنها را نداند و هيچ چيزى بر خداوند پوشيده نيست».
[ آن زنديق ]گفت: پس معناى «ميزان» چيست؟ [ امام صادق(ع) در پاسخ ]فرمود: «يعنى عدل». [ زنديق] پرسيد: معناى اين آيه در قرآن كه [ مىفرمايد]: «پس كسى كه موازينش سنگين باشد» چيست؟ [ حضرت در پاسخ] فرمود: «كسى كه عملش راجح باشد».V}«رَوى هُشامُ بْنُ الْحَكَم اَنَّهُ سَأَلَ الزَّنْديقُ اَباعَبدِاللَّهِ عَلَيْهِالسلامُ فَقالَ: اَوَلَيْسَ تُوزَنُ الْاَعْمالُ؟ قالَ: لا اَنَّ الْاَعْمالَ لَيْسَتْ بِاَجْسامِ وَ اِنَّما يَحْتاجُ اِلى وَزْنِ الشَّىءِ مَنْ جَهِلَ عَدَدَ الْاَشْياءِ وَلاْ يَعْرِفُ ثِقْلَها وَ خِفَّتِها وَ اِنَّ اللَّهَ لا يَخْفى عَلَيْهِ شَىْءٌ قالَ: فَما مَعنَى الْميزانِ؟ قالَ: الْعَدْلُ، قالَ: فَما مَعْناهُ فى كِتابِهِ «فَمَن ثَقُلَتْ مَوازينُهُ»؟ قالَ: فَمَنْ رَجَّحَ عَمَلَهُ»، (بحارالانوار، ج 7، صص 249 - 248 ح 3).{V
اين روايت، نكات قابل تأملى را بيان مىكند. يكم. «ميزان»، نظامى است كه چگونگى عمل را مىسنجد و به كيفيت نظر دارد، نه به كميّت.
دوم. ميزان براساس عدل خواهد بود، يعنى - اين عالم و موقف - به اندازهاى دقيق است كه هيچ عمل، صفت، خلق و عقيدهاى را - ولو كوچك و جزئى - در هنگام سنجش فروگذار نخواهد كرد و از نظر دور نخواهد داشت.
سوم. ميزان؛ يعنى، رجحان عمل انسان به سوى حق.
به هر روى، در موقف و عالم «ميزان»، صفت عمل، حقيقت انسان و روح را مىسنجند كه آيا خواست و محبت خدا در آن سنگينى مىكند يا خير؟V}ر.ك: مواقف حشر، صص 45 - 55.{V
کد سوال : 198
موضوع : سياسي و انديشه سياسي
پرسش : پاسخ شبهه دور در نظارت مجلس خبرگان بر ولى فقيه چيست؟
پاسخ : مغالطهاى كه در وارد كردن اشكال دور به رابطه ميان ولىّ فقيه و خبرگان وجود دارد، در آنجا است كه مىگويد: «ولىّ فقيه اعتبارش را از مجلس خبرگان كسب مىكند»؛ در حالى كه اعتبار خود خبرگان به امضاى ولىّ فقيه و از طريق تأييد به وسيله شوراى نگهبان است. خود اين شورا نيز اعتبارش را از رهبر گرفته است؟!
T}يك. بر مبناى نظريه نصب{T
بر اين اساس اعتبار ولىّ فقيه از ناحيه خبرگان نيست؛ بلكه به نصب از جانب امام معصوم(ع) و خداى متعال است و خبرگان، در حقيقت رهبر را نصب نمىكنند؛ بلكه نقش آنان «كشف» رهبر منصوب به نصب عام از سوى امام زمان(ع) است. نظير اينكه براى انتخاب مرجع تقليد و تعيين اعلم، به سراغ افراد خبره و متخصّصان مىرويم و از آنان سؤال مىكنيم. در اين صورت نمىخواهيم آنان كسى را به اجتهاد يا اعلميت نصب كنند؛ بلكه آن فرد در خارج و در واقع مجتهد يا اعلم هست يا نيست؟ اگر واقعاً مجتهد يا اعلم است، تحقيق ما باعث نمىشود از اجتهاد يا اعلميت بيفتد و اگر هم واقعاً مجتهد و اعلم نيست، تحقيق ما باعث نمىشود اجتهاد و اعلميت در او به وجود بيايد. پس سؤال از متخصّصان فقط براى اين است كه از طريق شهادت آنان، براى ما كشف و معلوم شود كه آن مجتهد اعلم -كه قبل از سؤال ما خودش در خارج وجود دارد كيست؟ در اينجا هم خبرگان رهبرى، ولىّ فقيه را به رهبرى نصب نمىكنند؛ بلكه فقط شهادت مىدهند آن مجتهدى كه به حكم امام زمان(ع) حقّ ولايت دارد و فرمانش مطاع است، اين شخص است. بنابراين دورى در كار نيست.
T}دو. فقدان شرايط دور باطل{T
به نظر مىرسد در اين باره، نوعى مغالطه و خلط معنا صورت گرفته است. «دور» فلسفى آن است كه وجود چيزى با يك يا چند واسطه، بر خودش متوقف باشد؛ مثلاً «الف» به وجود آورنده «ب» و «ب» به وجود آورنده «الف» باشد. در نتيجه «الف» به وجود آورنده «الف» خواهدبود. [الف ب ]چنين چيزى محال است؛ اما در علم حقوق گرچه چيزى به نام دور با تعريف معين نداريم؛ ليكن به مسأله گفته مىشود: اگر تعيّن «الف» ناشى از «ب» باشد و «ب» هم به وسيله «الف» تعيّن يابد، مىتوان «دور» ناميد. در اينجا بايد توجه كرد كه در دور باطل نحوه وابستگى دو پديده به يكديگر، بايد يكسان باشد؛ به عنوان مثال در دور فلسفى، اولى علّت ايجادى دومى و دوّمى علت ايجادى اوّلى باشد. اما اگر به گونههاى متفاوتى دو پديده نسبت به يكديگر وابستگى پيدا كنند، دور باطل نيست؛ بلكه وابستگى متقابل است و چنين چيزى، هم در نظام تكوين و علوم طبيعى پذيرفته شده و منطقى است و هم در همه نظامهاى حقوقى جهان، به اشكال گوناگون وجود دارد. از همين رو گفتهاند: دور فلسفى و منطقى محال است؛ ولى دور علمى محال نيست و دور حقوقى نيز باطل نمىباشد.
اكنون بايد ديد مطلب ادعا شده، دقيقاً چه وضعيتى دارد؟ اگر نسبت شوراى نگهبان و خبرگان همان نسبتى بود كه خبرگان با رهبرى دارد؛ ادعاى چنين دور باطلى، قابل قبول بود؛ يعنى، به اين شكل كه تمام گزينههاى زير بدون استثنا درست باشد:
خبرگان رهبرى شوراى نگهبان
نصب نصب
نصب
1. رهبر شوراى نگهبان را تعيين و نصب كند؛
2. شوراى نگهبان، مجلس خبرگان را تعيين و نصب كند؛
3. خبرگان، رهبر را تعيين و نصب كند.
در حالى كه واقعيت چنين نيست؛ زيرا نسبت مجلس خبرگان و شوراى نگهبان با نسبت ديگر اعضاى مجموعه، متفاوت است.
T}سه. عدم تحقق دور{T
در انتخابات خبرگان، عنصر چهارمى وجود دارد كه در دور ادعايى، لحاظ نشده و آن نقش اصلى و عمده مردم است؛ يعنى، شوراى نگهبان به هيچ وجه، تعيين كننده اعضاى خبرگان نيست؛ بلكه اعضاى خبرگان با ميل خود براى نمايندگى، نامزد مىشوند و كار شوراى نگهبان، صرفاً نقش كارشناختى از نظر تشخيص صلاحيتهاى مصرّح در قانون اساسى و اعلام آن به مردم است و هيچ گونه حق نصب ندارد. خود مردم در ميان افراد صلاحيتدار به نامزدهاى مورد نظر خود رأى مىدهند. بنابراين حلقه دور، باز است و اساساً دورى در كار نيست.
افزون بر آن كه خود مجلس خبرگان -طبق مصوبه داخلى امر تشخيص صلاحيتها را به اعضاى فقهاى شوراى نگهبان سپرده است و چنانچه بخواهد، مىتواند آن را به گروه ديگرى بسپارد. اين امر مطابق قانون اساسى است؛ زيرا در اصل يكصد و هشتم قانون اساسى، اين حق به مجلس خبرگان داده شده است. بنابراين انتخاب رهبرى با مجلس خبرگان است و تعيين صلاحيت خبرگان، با گروهى است كه خود انتخاب مىكنند، نه رهبرى؛ هر چند فعلاً گروهى را كه خبرگان انتخاب كرده، همان افرادىاند كه رهبرى براى انجام دادن وظايف قانونى ديگرى در نظام اسلامى انتخاب كرده است.V}در رابطه با اشكال فوق پاسخهاى ديگرى نيز وجود دارد. براى آگاهى بيشتر ر.ك:
الف. نادرى قمى، محمد مهدى، نگاهى گذرا به نظريه ولايتفقيه، ص 141؛
ب. هدايتنيا، فرجالله، بررسى فقهى، حقوقى شوراى نگهبان، ص 219.
پ. مرندى، مرتضى، حقوق اساسى جمهورى اسلامى ايران، صص 120110.{V
جهت تكميل موضوع، وجود چنين مسألهاى را در ساير نظامهاى سياسى جهان، مورد بررسى قرار مىدهيم.
توضيح آنكه در انتخابات ديگر كشورهاى دنيا از جمله در هر سه مدل عمده ليبرال دموكراسى يعنى رياست جمهورى در آمريكا پارلمانى در انگلستان و نيمه رياستى - نيمه پارلمانى در فرانسه، چنين موضوعى وجود دارد:
T}1. آمريكا:{T
بر اساس قانون اساسى ايالات متحده آمريكا، پس از انجام مبارزه انتخاباتى و تعيين نامزدهاى هر يك از احزاب براى «هيئت انتخاب كنندگان» مردم «هيئت انتخاب كنندگان رئيس جمهورى» را بر مىگزينند. نظارت قانونى بر اين روند به وسيله وزارت كشور صورت مىگيرد و وزير كشور هم به وسيله، رئيس جمهور تعيين مىشود:
هيئت انتخاب كنندگان رئيس جمهور وزير كشور
T}2. فرانسه:{T
مطابق قانون اساسى جمهورى پنجم فرانسه پس از اصطلاحات 1962، رئيس جمهور، با رأى مستقيم مردم برگزيده مىشود. وى با يك واسطه (نخستوزير)، وزير كشور را تعيين مىكند. از آنجا كه وزارت كشور، نظارت بر بررسى صلاحيت نامزدهاى رياست جمهورى و نامزدهاى نمايندگان مجلس را بر عهده دارد، كسانى به انتخابات راه پيدا مىكنند كه در نهايت وزارت كشور صلاحيت آنها را تأييد كند و از ميان همين نامزدها است كه نمايندگان مجلس و رئيس جمهور تعيين خواهند شد.
T}3. انگلستان:{T
نخست وزير، وزير كشور را تعيين مىكند، وزارت كشور نيز، طبق قانون، مسئوليت نظارت بر بررسى صلاحيتهاى نامزدهاى نمايندگان مجلس را بر عهده دارد و بر تأييد و رد صلاحيت آنها نظارت عالى دارد. اين نامزدها نيز پس از پيروزى در انتخابات، نخست وزير را تعيين مىكنند پس از معرفى وزيركشور از سوى نخست وزير به مجلس نيز به وى رأى اعتماد مىدهند.
نمايندگان پارلمان نخست وزير وزير كشور
بنابراين اين موضوع در انتخابات رؤساى كشورهاى ديگر نيز وجود دارد. و اختصاص به انتخابات خبرگان رهبرى در ايران ندارد.V}ر.ك: مرتضى مرندى، حقوق اساسى جمهورى اسلامى ايران. انتشارات پارسايان، 1382، صص 113-110{V
کد سوال : 199
موضوع : قرآن و حديث
پرسش : چرا در روايات بر خواندن عبارات عربى قرآن تأكيد شده و چرا نگاه به قرآن عبادت است ولى لفظ فارسى چنين مزيتى را ندارد؟
پاسخ : اين امر دلايل متعددى دارد؛ از جمله:
1. ايجاد زبانى مشترك در ميان همه پيروان و در واقع فراهم ساختن نوعى وحدت و پيوند بينالملل دينى، باعث تأكيد بر قرائت و حفظ زبان عربى شده است.
2. روح و محتواى هر پيام و سخنى در قالب زبان خاص خود، عميقتر درك مىشود تا زمانى كه به زبانهاى ديگر برگردانده شود و قرآن كهداراى مضامين بسيار بلند و عالى است، هرگز قابل ترجمه دقيق و كامل به هيچ زبانى نيست. ترجمههاى قرآن معمولاً نارسا و در مواردى داراى غلط است. كافى است اندكى در مباحث مربوط به زبانشناسى، فن ترجمه و تئورىهاى مربوط به آن و نقد ترجمههاى قرآن مطالعه شود، آن گاه روشن مىگردد كه فرق بين قرآن و ترجمههايش، همان فرق بين كتاب الهى و بشرى است.
3. قرآن علاوه بر محتواى مطالب، از لطافت زيبايى و نكات ادبى عجيبى برخوردار است كه خود وجهى از وجوه اعجاز قرآن مىباشد و در قالب هيچ ترجمهاى بيان شدنى نيست.V}براى آگاهى بيشتر ر.ك: مجله بينات و مجله مترجم (ويژه نامه قرآن).{V
ترديدى نيست كه زبانها از نظر بلاغت و شيوايى مىكنند و نمىتوان تمام معانى و مقاصد قرآن را به زبان ديگر برگرداند. از اين رو «تحدى» قرآن در اثبات ناتوانى انسانها در تهيه متنى همانند قرآن، شامل مجموعه امتيازات لفظى و معانى والاى قرآن است.V}ر.ك: محمود راميار، تاريخ قرآن، ص 649.{V
4. تشويق و ترغيب بر استفاده از همان الفاظى كه جبرئيل بر پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله نازل فرموده، يكى از شيوههاى حفظ قرآن از تحريف است؛ چنان كه وقتى مطلبى نزد همگان با يك قرائت معين به اثبات رسيده باشد، تحريف آن مشخص خواهد شد. از اين رو در تاريخ اسلام وقايعى نقل شده است كه مسلمين حتى نسبت به جا به جايى يا حذف يك «واو»، حساسيت نشان مىدادند.
5. گفتنى است حتى ترجمه قرآن به زبان عربى، موجب اختلاف در ميان مسلمانان شد تا آنجا كه برخى تا مرز تكفير يكديگر پيش رفتند. بدين جهت در دوره عثمان (سال 25 ه.ق) صحابه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله - و از جمله حضرت علىعليه السلام بر ضرورت وجود قرآن رسمى (غير ترجمهاى) به توافق رسيدند.
6. در پايان گفتنى است، آنچه بسيار ثواب دارد تلاوت قرآن و نگاه به آيات آن همراه با دقت و تفكر است.
کد سوال : 200
موضوع : قرآن و حديث
پرسش : من در بعضى موارد روخوانى و تجويد قرآن درس مىدهم. بعضى از جوانها در كلاس سؤال مىكنند: اگر هدف از آموزش قرآن، فهم و عمل به معارف قرآن است؛ چرا اين قدر وقت صرف يادگيرى زبان عربى مىكنيم و به جاى آن به ترجمه قرآن نمىپردازيم؟ يا گاهى مىپرسند: چرا نماز را فارسى نخوانيم و يا چرا اذان را فارسى نگوييم تا به جاى «حى على الصلاة» مثلاً بگوييم «بشتابيد به سوى نماز» تا تأثير بيشترى بر روى مستمعين داشته باشد؟ مرا راهنمايى كنيد.
پاسخ : دلبستگى مسلمانان به «زبان وحى»، علاوه بر حفظ رمز وحدت و بهرهمندى از نزديكترين پيوستگى آوايى با پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله و امامانعليهم السلام از نظر محتوا و ژرفايى معنا نيز بسيار شايان توجه است. كه در اين باره خوب است داستانى شيرين و خواندنى بازگو شود:
دارالعلم اصفهان - كه از ابتداى قرون اسلامى تاكنون در انتشار و توسعه علوم و تربيت دانشپژوهان جايگاهى خاص داشته در قرن اخير نيز پرورش دهنده بسيارى از مشعلداران دانش و تقوا بوده است. فقيه وارسته و دانشمند مهذّب حاج آقا رحيم ارباب يكى از اين شخصيتها است.
اين عالم فرهيخته در سال 1297 ق در «چرمهين» از توابع لنجانV}ارباب معرفت، ص 109.{V
ديده به جهان گشود. در كودكى همراه پدرش به اصفهان رفت و پس از آموزش مقدمات ادبى و بخشى از سطح، در محضر استادانى چون حاج ميرزا بديع (م 1318 ق) و علامه آقا سيد محمد باقر درچهاى (م 1342 ق) به تكميل اصول و فقه پرداخت. سپس از محضر آيةاللَّه سيد ابوالقاسم دهكردى (م 1353 ق) و آيةاللَّه حاج آقا منير احمد آبادى (متوفاى 1342 ق.) بهره برد و در خدمت دو فيلسوف بزرگ، آخوند ملا محمد كاشى و حكيم جهانگيرخان قشقايى فلسفه، هيئت و رياضيات آموخت.
ارباب پس از يك قرن تحصيل و تدريس و اقامه نماز جمعه و جماعت و حضور در صحنههاى علمى، اجتماعى، فرهنگى و تربيتىدر سال 1396 ق جهان خاكى را بدرود گفت. يك بار دكتر محمد جواد شريعت با جمعى از دانشجويان با مرحوم حاج آقا رحيم ارباب اصفهانى ديدار كرد. وى خاطره آن ملاقات را چنين باز مىگويد: در سال 1332 ش بود، من و عدهاى از جوانان پر شور آن روزگار، پس از تبادل نظر و بحث و مشاجره، به اين نتيجه رسيده بوديم كه چه دليلى دارد نماز را به عربى بخوانيم؟ چرا نماز را به زبان فارسى نخوانيم؟ عاقبت تصميم گرفتيم نماز را به فارسى بخوانيم و همين كار را هم كرديم. والدين ما كم كم از اين موضوع آگاهى يافتند و به فكر چاره افتادند. آنان پس از تبادل نظر با يكديگر، تصميم گرفتند با نصيحت ما را از اين كار باز دارند و اگر مؤثر نبود، راهى ديگر برگزينند. چون پندهاى ايشان مؤثر نيفتاد؛ ما را نزد يكى از روحانيان آن زمان بردند. آن روحانى وقتى فهميد ما به زبان فارسى نماز مىخوانيم، به شيوهاى اهانتآميز نجس و كافرمان خواند. اين عمل او ما را در كارمان راسختر و مصرتر ساخت. عاقبت يكى از پدران، والدين ديگر افراد را به اين فكر انداخت كه ما را به محضر حضرت آيةاللَّه حاج آقا رحيم ارباب ببرند و اين فكر مورد تأييد قرار گرفت. آنان نزد ايشان شتافتند و موضوع را با وى در ميان نهادند. او دستور داد در وقتى معيّن ما به خدمتش برويم. در روز موعود ما را - كه تقريباً پانزده نفر بوديم به محضر مبارك ايشان بردند.
در همان لحظه اول، چهره نورانى و خندان وى ما را مجذوب ساخت؛ آن بزرگمرد را غير از ديگران يافتيم و دانستيم كه با شخصيتى استثنايى روبه رو هستيم. آقا در آغاز دستور پذيرايى از همه ما را صادر فرمود. سپس به والدين ما فرمود: شما كه به فارسى نماز نمىخوانيد، فعلاً تشريف ببريد و ما را با فرزندانتان تنها بگذاريد. وقتى آنان رفتند، به ما فرمود: بهتر است شما يكى يكى خودتان را معرفى كنيد و بگوييد در چه سطح تحصيلى و چه رشتهاى درس مىخوانيد. آن گاه به تناسب رشته و كلاس ما، پرسشهاى علمى مطرح كرد و از درسهايى مانند جبر و مثلثات و فيزيك و شيمى و علوم طبيعى مسائلى پرسيد كه پاسخ اغلب آنها از توان ما بيرون بود. هر كس از عهده پاسخ بر نمىآمد، با اظهار لطف وى و پاسخ درست پرسش رو به رو مىشد. پس از آنكه همه ما را خلع سلاح كرد، فرمود: والدين شما نگران شدهاند كه شما نمازتان را به فارسى مىخوانيد، آنان نمىدانند من كسانى را مىشناسم كه - نعوذباللَّه اصلاً نماز نمىخوانند!! شما جوانان پاك اعتقادى هستيد كه هم اهل دين هستيد و هم اهل همت. من در جوانى مىخواستم مثل شما نماز را به فارسى بخوانم؛ ولى مشكلاتى پيش آمد كه نتوانستم. اكنون شما به خواسته دوران جوانىام جامه عمل پوشانيدهايد، آفرين به همّت شما! در آن روزگار، نخستين مشكل من ترجمه صحيح سوره حمد بود كه لابد شما آن را حلّ كردهايد. اكنون يكى از شما كه از ديگران مسلّط تر است، بگويد«بسماللَّه الرحمن الرحيم» را چگونه ترجمه كرده است؟ يكى از ما به عادت دانشآموزان دستش را بالا گرفت و براى پاسخ دادن داوطلب شد. آقا با لبخند فرمود: خوب شد، طرف مباحثه ما يك نفر است؛ زيرا من از عهده پانزده جوان نيرومند بر نمىآمدم. بعد به آن جوان فرمود: خوب بفرماييد «بسماللَّه» را چگونه ترجمه كرديد؟ آن جوان گفت: طبق عادت جارى به نام خداوند بخشنده مهربان. حضرت ارباب لبخند زد و فرمود: گمان نمىكنم ترجمه درست «بسماللَّه» چنين باشد. در مورد «بسم» ترجمه «به نام» عيبى ندارد. اما «اللّه» قابل ترجمه نيست؛ زيرا اسم علم (خاص) خدا است و اسم خاص را نمىتوان ترجمه كرد؛ براى مثال اگر اسم كسى «حسن» باشد، نمىتوان به آن گفت «زيبا». ترجمه «حسن» زيبا است؛ امّا اگر به آقاى حسن بگوييم آقاى زيبا، خوشش نمىآيد. كلمه «اللّه» اسم خاصى است كه مسلمانان بر ذات خداوند متعال اطلاق مىكنند. نمىتوان «اللّه» را ترجمه كرد، بايد همان را به كار برد.
خوب «رحمان» را چگونه ترجمه كردهايد؟ رفيق ما پاسخ داد: بخشنده. حضرت ارباب فرمود: اين ترجمه بد نيست؛ ولى كامل نيست؛ زيرا «رحمان» يكى از صفات خداوند است كه شمول رحمت و بخشندگى او را مىرساند و اين شمول در كلمه بخشنده نيست؛ «رحمان»؛ يعنى، خدايى كه در اين دنيا هم بر مؤمن و هم بر كافر رحم مىكند و همه را در كنف لطف و بخشندگى خود قرار مىدهد و نعمت رزق و سلامت جسم و مانند آن عطا مىفرمايد. در هر حال، ترجمه بخشنده براى «رحمان» در حد كمال ترجمه نيست.
خوب، رحيم را چطور ترجمه كردهايد؟ رفيق ما جواب داد: «مهربان». آيةاللَّه ارباب فرمود: اگر مقصودتان از «رحيم» من بودم - چون نام وى رحيم بود بدم نمىآمد «مهربان» ترجمه كنيد؛ امّا چون «رحيم» كلمهاى قرآنى و نام پروردگار است، بايد درست معنا شود.
اگر آن را «بخشاينده» ترجمه كرده بوديد، راهى به دهى مىبرد؛ زيرا «رحيم»؛ يعنى، خدايى كه در آن دنيا گناهان مؤمنان را عفو مىكند. پس آنچه در ترجمه «بسماللَّه» آوردهايد، بد نيست؛ ولى كامل نيست و اشتباهاتى دارد. من هم در دوران جوانى چنين قصدى داشتم؛ امّا به همين مشكلات برخوردم و از خواندن نماز فارسى منصرف شدم. تازه اين فقط آيه اول سوره «حمد» بود، اگر به ديگر آيات بپردازيم، موضوع خيلى پيچيدهتر مىشود. امّا من معتقدم شما اگر باز هم بر اين امر اصرار داريد، دست از نماز خواندن به فارسى برنداريد؛ زيرا خواندنش از نخواندن نماز به طور كلى بهتر است.
در اينجا، همگى شرمنده، منفعل و شكست خورده از وى عذرخواهى كرديم و قول داديم، ضمن خواندن نماز به عربى، نمازهاى گذشته را اعاده كنيم. ايشان فرمود: من نگفتم به عربى نماز بخوانيد، هر طور دلتان مىخواهد بخوانيد. من فقط مشكلات اين كار را براى شما شرح دادم. ما همه عاجزانه از وى طلب بخشايش و از كار خود اظهار پيشمانى كرديم. آيةاللَّه ارباب، با تعارف ميوه و شيرينى، مجلس را به پايان برد. ما همگى دست مباركش را بوسيديم و در حالى كه ما را بدرقه مىكرد، خدا حافظى كرديم. بعد نمازها را اعاده كرديم و از كار جاهلانه خود دست برداشتيم. بنده از آن به بعد گاه به حضور آن جناب مىرسيدم و از خرمن علم و فضيلت وى خوشهها بر مىچيدم و...V}به نقل از استاد دكتر محمد جواد شريعت.{V.