احسان علیخانی | ماه عسل ۹۰
برای مهمانهای ما واقعا حرف زدن جلوی دوربین سخت است. من این قدر دوست و رفیق توی آرتیستهای سینما دارم که تضمین میکنم بتوانم ۳۰ شب با ۳۰ تا ستاره برنامهام را پر کنم. راحت! ملت هم نگاه میکنند. ولی امسال من برنامهای داشتم که شش تا مهمان داشتیم. خیلی کارمان سخت است امسال.
به گزارش گروه خواندنیهای مشرق، همشهری جوان نوشت: آنچه در برهوت تلویزیون امسال «ماه عسل» را بیشتر ستاره کرده، سبک جدید انتخاب و چینش مهمانان برنامه است و البته تغییر در اجرای علیخانی. اجرایی که به مراتب پختهتر و کنترل شدهتر از سالهای قبل است و واکنش منفی کمتری را در پی داشته. پس باید سراغش رفت و درباره این تغییر بجا و ریزهکاریهای برنامهاش گپ زد. ولی پیدا کردن احسان علیخانی در روزهای شلوغ رمضان کار سادهای نیست؛ هر روز دمدمای افطار روی آنتن بودن، با مهمانان و حاشیههای بیشمارشان سروکله زدن و کلی اتفاق دیگر، وقتی نمیگذارد برای مصاحبه. ولی علیخانی، جدای از همه این خستگیهای قابل پیشبینی، با انرژی مثالزدنی از ماه عسل ۹۰ گفت؛ برنامهای که به نظر عاشقانه دوستش دارد و این را میشود از جای جای مصاحبه فهمید.
چیزی که در برنامهات به چشم میآید، این است که خیلی با ماه عسل حال میکنی.
آره خب، حال میکنم که دارم توی این چند سال کار میکنم.
این خیلی به چشم میآید، مثلا یک وقتهایی یکهو میگویی چقدر برنامه خوبی شد یا چقدر بحث خوبی شکل گرفت. مخاطبی که دارد برنامه را نگاه میکند احساس میکند تو داری خودت و برنامهات را توی چشمش میکنی.
من از این منیت خیلی استفاده نکردم. در مورد برنامه سالهای قبل قبول دارم که گاهی توی برنامهها نتیجهگیری میکردم؛ ولی امسال ما داریم یک قصه روایت میکنیم، برداشت از این قصهها هم آزاد است، یکی ممکن است خوشش بیاید یکی نه. امسال من خیلی ذوق و شعفم را نسبت به پایان برنامه ابراز نکردم. اگر هم بوده فردای برنامه بوده که آمدم واکنشها را نسبت به آن برنامه اعلام کردم.
یعنی میگویی اصراری نداری که خوب بودن برنامهات را به مخاطب القا کنی؟
نه.اینکه من بخواهم امضا کنم که این برنامه خوب است یا بد است، به هیچ وجه! من یک تعریف خیلی ساده از اجرای تاک شوهای این شکلی دارم، آن هم این است که شما موظفی به عنوان مجری، معدل جامعهات باشی؛ یعنی نه خیلی فرهیخته و روشنفکر و نه خیلی سطح پایین و عامی.
پس تو سعی نمیکنی همیشه یک پله بالاتر از مخاطبت باشی؟ این از شعارهای رسانه است.
اصلا! ببین من دیروز روی آنتن رسما اعلام کردم و گفتم ما برنامه سازها هر وقت که مینشینیم و تصمیم میگیریم بیاییم روی آنتن و به مخاطبمان پیام بدهیم، همان روز روز باخت مان است. اینکه بخواهیم یک پیام را حقنه کنیم در ذهن مردم اشتباه است؛ چیزی که ما بهش فکر کردیم این بود که یک گفتوگوی ساده، یک قصه ساده و مردم فهم داشته باشیم. من خودم عاشق برنامهای هستم که تویش کمتر از همه حرف میزنم. روزهایی که زیاد حرف میزنم مربوط میشود به مهمانهایی که تک جملهای هستند، خیلی کوتاه جواب میدهند، خودشان حرف نمیزنند. راجع به این مشکل هم حرف دارم؛ چون به نظرم ریسکی است که ما میکنیم.
کار سختی است که خیلیها حاضر نیستند بکنند؛ شما کسی را میآوری توی برنامهات که مجبوری یک آدم برایش بگذاری که دو ساعت راهنماییاش کند که جام جم را پیدا کند. من امسال دو تا مهمان داشتم که تا حالا تهران نیامده بودند. بعد چنین آدمی را میآوری از راهروهای تو در تو ردش میکنی، مینشانیاش پشت یک پرده قرمز، وسط عواملی که هی میآیند و میروند. شما فکر کن؛ وقتی میرویم روی آنتن، این بنده خدا کلا ریست میشود. به خدا من گاهی صدای قلبشان را شنیدهام. تمام تلاش من این است که بتوانم از این دست مهمانها یک حرفی بگیرم. حالا گاهی این وسط اتفاقاتی میافتد که احساساتی میشوم یا مثلا خیلی ذوق میکنم. اینجور وقتها تو به عنوان مجری اگر بیتفاوت باشی به نظر من نامردی!
اما کار مجری این است که روند برنامه را هدایت کند. اینجور وقتها رسالت مجری چه میشود؟
خیلی حرف درستی است اما یک چیزی بگویم؟ شما یک گوینده خبر را در نظر بگیر! گوینده خبر باید بیری اکشنترین آدم جهان باشد. شما به لری کینگ خبر بزرگترین زلزله دنیا را بده، نگاهت میکند. شادترین خبر دنیا را هم بده، همانطوری نگاهت میکند. کار درستی هم میکند، طوری رفتار میکند که معلوم نشود طرف کسی است، فقط خبر را روایت میکند. من همیشه میگویم یکی از سختترین اجراهایی که دیدم و خیلی کار سختی بود و کار هیچکدام از ماها نبود، اجرای دکتر پورحسین در مناظرههای انتخاباتی بود. نگاه میکرد، وقت را میگرفت، میرفت سراغ نفر بعدی.
کدام یکی از ما مجریها را میتوانستی تصور کنی که بتواند در مناظرهها بیواکنش بماند؟ ولی دکتر خیلی تسلط داشت چنین برنامههایی نداشتن ری اکشن میطلبد. ولی برنامه ما یک تاک شوی اجتماعی است که هر از گاهی هم زلف گره میزند با بحثهای خانوادگی. یعنی یک بحثی که درش احساسات جریان دارد. تو توی چنین برنامهای دیگر نمیتوانی مثل یک گوینده خبر باشی. سایت پاتوق۹۸: باید بگذاری که قصه روایت شود و خب ممکن است در این هنگام واکنش نشان بدهی. البته حق نداری درباره چیزی قضاوت کنی؛ باید فقط راوی باشی.
ماه عسل امسال تا حد زیادی این احساس را به آدم میدهد که قصهای در حال روایت است و علیخانی هنگام این روایت خیلی کنترل شدهتر حرف میزند ولی سالهای پیش اینجوری نبود.
من روز اول برنامه یک دیالوگ گفتم که اصلا از قبل بهش فکر نکرده بودم، گفتم مردم من دو سال بزرگتر شدم، دیگر قرار نیست در اجراهایم کاری را بکنم که در هفت سال گذشته انجام میدادم. توی این دو سال خیلی با رفقا درباره ماه عسل حرف زدم، حتی جنس مطالعه و پرداخت به موضوعات را تغییر دادم. ببین در سالهای قبل گاهی احساس میکردم با مهمان برنامه نمیتوانیم به آن قصهای که میخواهیم برسیم، بعد خودم شروع میکردم به روایت کردن. از یک جایی به بعد خودم میشدم یک دانای کل و حرف میزدم و مهمانمان میشد یک نقش دو و این غلط بود. نتیجهاش میشد اینکه اظهار نظر میکردم، واکنش نشان میدادم، موضع صریح میگرفتم و این توی ذوق بیننده میزد. اما احساس میکنم امسال توی روایتم روانترم؛ یعنی خیلی راحتتر میتوانم ارتباط بین مهمان و مخاطب را برقرار کنم.
در سالهای پیش خیلی شنیدهای که این مجری توی برنامهاش چقدر بچه پررو بازی در میآورد. هنوز هم این برداشت هست…
اولا پر رویی توی مملکت ما چیز بدی نیست. البته توضیح دارم برایش، برندارید همین را تیتر کنید! به نظر من مرز خیلی باریکی وجود دارد بین جسارت و وقاحت. تو اگر برای جسارتت دلیل داشته باشی نتیجه میگیری؛ ولی اگر باری به هر جهت میخواهی بروی توی دل یک موضوع، تبدیل میشوی به یک آدم وقیح. حالا شما داستان آوردن بلندقدترین مرد ایران را در نظر بگیر. ما این آدم را با هزار دردسر آوردیم توی برنامه. کسی که به خاطر مشکلاتی که داشت به شدت منزوی شده بود.
من میتوانستم در برخورد با این آدم مثل یک سری از رفقای مجریام شوم و بگویم: «به به! در خدمت بلند قدترین مرد ایران هستیم، خسته نباشید، آقا از اون بالاها چه خبر؟ و…» این برنامه تمام میشد، ایشان هم برمیگشت خانهاش و همانطور منزوی میماند. من پیرارسال این را اعلام کردم که آقا من برای محبوب شدن مهمانهایم گاهی خودم را تبدیل کردم به یک بدمن صرف. بعد از آن برنامه خیلیها واکنش تندی به من داشتند که تو چرا با این بنده خدا اینجوری رفتار کردی. در حالی که در آن برنامه مرتضی مهرزاد (بلندقدترین مرد ایران) از وقتی که من رفتم توی دلش شروع کرد به حرف زدن، تا قبل از آن اصلا حرف نمیزد.
برنامه که تمام شد خیلیها زنگ زدند، خودم گوشی را برداشتم که طرف میگفت: «به کوری چشم علیخانی بیشعور پر روی فلان فلان شده من واسه این خونه میگیرم، کفش میگیرم و…» و واقعا هم خیلی از این کارها را برای مرتضی کرد. آره توی آن برنامه حال خیلیها بد شد ولی به نفع کی؟ به نفع مرتضی! همین برای من بس است. الان دو سال از آن موقع میگذرد و این آدم کلی رفیق دارد، حتی توی شهرشان کوچه به اسمش است، «کوچه آقا مرتضی!» قبول دارم، توی بعضی از برنامهها من تند میرفتم و این پررویی ممکن بود توی ذوق بزند ولی برای این پر رویی دلیل داشتم. بدمن میشدم که مهمان بیشتر به چشم بیاید.
سوال اصلی دقیقا همینجاست که آیا در برنامهای مثل ماه عسل قرار است مهمانها قهرمانی باشند که مردم دربارهشان حرف میزنند یا مهمانها وسیلهای هستند برای اینکه برنامه دیده شود؟
ما چند دسته مهمان داریم. یک سریشان احتیاجی به نگاه مردم و کمک مردم ندارند، این آدمها میآیند قصهای را تعریف میکنند و تمام. اما در کل این سالها در ماه عسل ما چند تا مهمان داشتیم که خیلی شرایط خاصی داشتهاند و سعی کردیم اینها را تبدیل به ستاره کنیم. برای اینکه این آدمها در مملکت ما مظلوم بودند. ولی کلا قرار نیست ما ستاره بسازیم بعد روی مهمانهایمان تبلیغ کنیم.
بین این دوجور برنامه، تو خودت کدام را ترجیح میدهی؟
یک چیزی به شدت برای من مهم است؛ آن هم این است که مهمان من محبوب از برنامه برود بیرون، به هر قیمتی. حالا ممکن است این یک جاهایی با پرخاش من یا به قول شما پررویی من، اتفاق بیفتد، یک جایی ممکن است با نحوه پرداخت و روایتمان اتفاق بیفتد.
مشکل وقتی است که تو به عنوان مجری بخواهی نظر مردم را به هر قیمتی جلب کنی. مثلا در برنامه میلیاردر کرمانی، خود مهمان سوژه جذابی است، قصه خوبی هم دارد. خیلی هم برنامه خوبی میشود اما توی برنامه اسیدپاشی این اتفاق نمیافتد، با اینکه خود سوژه کاملا مخاطب را تحت تاثیر قرار میدهد هی میگوییم آی این آدم خیلی سختی کشیده، آی مردم کمک کنید؛ این روایت را خراب نمیکند؟
به نظرم یکی از اجراهای روان من در برنامه اسید پاشی بود. خیلی ریتم داشت، میگفتم، جواب میدادند. به قول خودتان اصلا نیازی به حاشیه نبود اینقدر که خود تصویر گویا بود. مردم قشنگ باهاش ارتباط برقرار میکردند. ببین یک موقعی مخاطب من شمایید که رسانه را میشناسید، روایت را میفهمید و روی سوژه عمیق میشوید، ولی من نگران آن دسته از مخاطبهایی هستم که سخت فهمند، کج فهمند و خیلی زود ارتباط برقرار نمیکنند.
آره من قبول دارم، ممکن است در نحوه روایت من اغراقهایی شکل بگیرد که من این مخاطبها را بنشانم پای برنامه. این یک جور چاشنی است برای اینکه فضا کمی شلوغ و کمی جذاب شود، حتی شاید بیننده فقط بنشیند پای تلویزیون که ببیند این پسره پر رو چه میگوید. جالب است ما دو دسته بیننده داریم؛ یک عده برنامه را دوست دارند، یک عده اصلا دوستش ندارند. وقتی میپرسم حالا که دوست ندارید چرا نگاه میکنید، میگویند برای اینکه تو را ببینیم یک چیزی بهت بگوییم! من میگویم خدا را شکر، چون این به هوای اینکه یک چیزی به من بگوید ممکن است در بک گراند مهمان برنامه را هم ببیند. یکی از همینها بگیرد بس است. باز هم میگویم ترجیح من این است که از این چاشنیها کم کنم و به خود مهمان بپردازم.
گاهی آدم احساس میکند تو بیشتر از مهمان حرف میزنی.
قبول کنید، برای مهمانهای ما واقعا حرف زدن جلوی دوربین سخت است. من این قدر دوست و رفیق توی آرتیستهای سینما دارم که تضمین میکنم بتوانم ۳۰ شب با ۳۰ تا ستاره برنامهام را پر کنم. راحت! ملت هم نگاه میکنند. ولی امسال من برنامهای داشتم که شش تا مهمان داشتیم. خیلی کارمان سخت است امسال. تا الان نزدیک به ۷۵ درصد مهمانهای ما از شهرستان آمدهاند. آنهایی که تجربه دارند میدانند حرف زدن با آدمهای ساده و بیغل و غش خیلی کار سختی است.
کلا انگار حال میدهد در این ماه گریه مردم را در بیاورید، نه؟
اتفاقا امسال تنها سالی است که حتی سه، چهار بار توی برنامه گفتهام که کور بشود کسی که بخواهد گریه مردم را دربیاورد. شما فکر کن مثلا من احسان علیخانی تعمدا قبل برنامه بنشینم فکر کنم که بچهها امشب برویم گریه دربیاوریم، آخر این چه کاری است؟ مثلا من گریه در بیاورم عزت الله ضرغامی به من تراول میدهد؟ اصلا این جوری نیست. ولی خب دیدید که چیزی که در مردم ما خیلی تراوش میکند و متبلور است، احساس است.
کلیشهای است که انگار مخاطب با آن بزرگ شده.
همین است؛ همانطوری که احساس ما باعث متمایز شدنمان از بقیه ملیتها شده همانقدر هم گاهی احساساتی شدنمان باعث عقب افتادنمان شده.
به خاطر همین احساساتی بودن مردم نیست که توی برنامه تقابلهای دردناک ایجاد میکنی؟ مثلا قسمتی که بچههای پنج قلو را آوردی و در مقابلشان پدر و مادری که بچهدار نمیشوند.
خیلیها بعد آن برنامه به من پریدند. یکی از شعارهای اصلی ماه عسل این است که یاد بگیریم با حقیقت کنار بیاییم. این تصویر در جامعه ما وجود دارد.پاتوق۹۸: یک سری مثل مهد کودک دوروبرشان بچه دارند و یک سری بچه ندارند. ما این دو تا را آوردیم کنار همدیگر. برای جفتش هم نگاه داشتیم. اینکه دولت باید بیشتر به رفتگری که پنج تا بچه دارد برسد و کسی که بچه دار نمیشود میتواند برود بچه بیاورد و بزرگش کند.
تا وقتی که مهمان با تو خوب راه بیاید، همه چی خوب است. ولی هرجا که طرف میخواهد سبقت بگیرد، شاخش را میشکنی.
میتوانید مثال بزنید؟
مثلا پسری که سرطان گرفته بود و تکواندو کار هم بود.
روی آنتن هم این را گفتم که ما جفتمان بچه پر روییم. خود مهمان هم خیلی خوب و دوست داشتنی بود.
آره ولی وقتی از تکواندو گفت، گفتی «نمی دونم و نمیخوام بدونم که تکواندو چیست»، خب خیلی ضربه سنگینی بود.
واقعا نمیدانم چرا این جمله را گفتم. منظورم این بود که یک شوخی با این موقعیت درست کنم ولی درنیامد. میخواستم کلکل راه بیندازم که بعد بگویم ببینید کسی که سرطان داشته، حالا چقدر سرحال است و بحث میکند. ولی قبول دارم این جمله یکهو زد بیرون. بعد که برنامه را دیدم، از خودم پرسیدم تو اصلا این جمله را برای چی گفتی؟ آره قبول دارم، خودم هم دوستش نداشتم. در این چند سال چند بار از این سوتیها دادهام که خودم بیشتر از همه ناراضیام.