جهانگردی
عکسهای زیبای شهری کوهستانی در قلب یک جزیره
جزیره سنگی Mont Saint Michel در فرانسه که اولین ساختمان آن در سال 709 میلادی بنا نهاده هم کانون به عنوان یکی از جاذبه های توریستی آن کشور شناخته میشود...
جزیره سنگی Mont Saint Michel در فرانسه که اولین ساختمان آن در سال 709 میلادی بنا نهاده هم کانون به عنوان یکی از جاذبه های توریستی آن کشور شناخته میشود. قطر جزیره یک کیلومتر و ارتفاع آن از سطح دریا 92 متر است. جمعیت شهر 80 نفر است که 50 نفر آنان دیرنشین هستند.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
ارسالی کاربران
چهارشنبه 3/3/1391 - 12:36
تاریخ
سرانجام امپراتور 3 ساله بزرگترین كشور جهان
ژاپنی ها در دهه 1930 كه منچوری و مناطق شمالشرقی چین را تصرف كردند برای مشروعیت دادن به سلطه خود، «پو ــ یی» را امپراتور منچوری اعلام كردند و...
دوم دسامبر سال 1908 كشور پهناور چین دارای یك امپراتور سه ساله شد كه «سوان تونگ» خوانده شد . وی دهمین امپراتور از دودمان كوینگ بود و نیز آخرین امپراتور چین.
نام اصلی وی «پو ــ یی» بود. چین در سال 1912 با انقلاب دكتر «سون یات سن» جمهوری شد و چون امپراتور بركنار شده هنوز كودك بود، دكتر سون تصمیم گرفت كه «پو» در قصر باقی بماند و برایش مقرری تهیه كرد.
ژاپنی ها در دهه 1930 كه منچوری و مناطق شمالشرقی چین را تصرف كردند برای مشروعیت دادن به سلطه خود، «پو ــ یی» را امپراتور منچوری اعلام كردند و در برابر اعتراض جهانی به تصرف مناطق چین تاكید كردند كه به خواست امپراتور چین در این كشور باقی ماندهاند. حال آن كه امپراتور در دست آنان آلتی بیش نبود.
درسال 1945 در آخرین روزهای جنگ دوم كه ارتش سرخ طبق قرار قبلی با متفقین به منچوری حمله برد «پو ــ یی» اسیر شد و بعدا در جریان محاكمه سران سابق ژاپن برضد آنان شهادت داد. دولت شوروی سپس او را به جمهوری تودهای چین تحویل داد و به اتهام همكاری با ژاپنیها بر ضد وطن به زندان افتاد.
دادگاه خلق او را به زندان محكوم كرد كه بعدا مائو تسه تونگ رهبر چین وی را مورد عفو قرار داد و آزاد شد و تا پایان عمر به صورت یك تبعه ساده زندگی كرد و اعلام داشت كه راحت تر است.
«پو ــ یی» پس از این كه مورد عفو قرار گرفت و آزاد شد با یك پرستار ازدواج كرد و همسر او پس از در گذشت «پویی» كه در سال 1967 در 61 سالگی دیده فرو بست خاطرات او را منتشر كرد. «پو ـ یی» گفته است كه یك لحظه بدون غم و در سادگی زیستن از صدبار امپراتور بودن بهتر است.
در زمانی که امپراتور منچوری بود
روزی که از زندان آزاد شد
تبعه ساده در اواخر عمر
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: zendehrood.com
چهارشنبه 3/3/1391 - 12:35
تاریخ
مهمترین سوء قصد به جان هیتلر؟
استوفنبرگ در روز سوءقصد، كیف حاوی بمب را در نزدیكی هیتلر و در زیر میزی میگذارد كه در اطراف آن هیتلر و ژنرالهایش نقشهها را بررسی میكردند. او سپس به بهانه...
مهمترین سوء قصدی كه نسبت به جان هیتلر صورت گرفت، سوء قصد 20 ژوییه سال 1944 میلادی با نام رمز «عملیات والكایری» بود.
افرادی كه برای انجام این سوء قصد هم پیمان شده بودند قصد داشتند با قتل هیتلر رژیم نازی را ساقط كرده و یك رژیم دیكتاتوری محافظه كار با احتمال برقراری دوباره حكومت سلطنتی را مستقر كنند. آنها تصمیم داشتند با غرب صلح كرده اما به جنگ با اتحاد شوروی ادامه دهند. در میان آنها افسران عالیرتبهای از جمله كنت كلاوس فن استوفنبرگ، رئیس ستاد مشترك ارتشهای داخلی مشاهده میشدند.
او در افریقا در كنار مارشال رومل جنگیده بود و پس از یك جراحت شدید به آلمان بازگشته بود. استوفنبرگ در روز سوءقصد، كیف حاوی بمب را در نزدیكی هیتلر و در زیر میزی میگذارد كه در اطراف آن هیتلر و ژنرالهایش نقشهها را بررسی میكردند. او سپس به بهانه یك تماس تلفنی خارج شده و فورا عازم برلین میشود تا پس از قتل هیتلر ارتش را به قیام دعوت كند. اما پای یكی از افسران به كیف میخورد و او كیف را برداشته و آن را در فاصله دورتری قرار میدهد. هنگام ظهر وقتی انفجار رخ میدهد، میز كنفرانس مانند یك حفاظ مانع از كشته شدن هیتلر شده و او فقط جراحتی سطحی میبیند. عاملان سوءقصد كه از سرنوشت هیتلر بی اطلاع بودند در به دست گرفتن قدرت تردید به خرج میدهند. استوفنبرگ در همان شب 20 ژوییه دستگیر شده و به قتل میرسد. آدمیرال ویلهلم كاناریس به اردوگاه مرگ فلوسنبورگ اعزام شده و در آنجا به دار آویخته میشود. در روز 14 اكتبر سال 1944 میلادی، مارشال اروین رومل كه با عاملان سوءقصد هم پیمان شده بود، ناگزیر به خودكشی میشود اما با توجه به محبوبیت بسیار او هیتلر برای رومل مراسم تشییع جنازه رسمی و ملی برپا میكند. در مجموع دستكم 200 خانواده نظامیان اشرافی پروس توسط نازیها كشته میشوند. هیتلر پس از این انفجار دچار سنگینی گوش و رعشه میشود که تا آخرین دقایق عمر آزارش میداد.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: superwar2.blogspot.com
چهارشنبه 3/3/1391 - 12:34
خودرو
خودرو شوم قرن بیستم!!
پزشکی به نام دکتر «سریک» برای این که ثابت کند همه این داستانها زاییده خرافات است خوردو شوم را خرید و چون هیچ رانندهای حاضر نشد پشت فرمان آن بنشیند...
هرکس که صاحب این خودرو بود سربه نیست میشد
یکی از چیزهای شوم و نفرین شده خودرو ولیعهد اتریش بود. اندکی قبل از جنگ اول جهانی اتومبیل مخصوص ولیعهد اتریش ساخته شد. در ساختن این اتومبیل از بهترین و گرانبهاترین چرمها و مس صیقل شده که چون طلا می درخشید استفاده شده و بدنه آن با رنگ سرخ رنگ شده و گنجایش شش نفر را داشت.
شاهزاده «فرانسوا فردیناند» برای نستین بار به مناسبت مسافرت خود به «سرایه وو» سوار این اتومبیل شد. همسرش «دوشس هنترک» در کنار وی نشسته بود. به محض این که خودرو وارد شهر شد نارنجکی به سوی آن پرتاب گردید که پس از برخورد به بدنه آن به وسط خیابان افتاد و منفجر شد. درنتیجه این انفجار چهار نفر از سواران اسکورت زخمی شدند. «ارشیدوک» پس از آن که از حال زخمی شدگان جویا شد دستور داد تا خودرو به راه خود ادامه دهد. با این که راننده تمام خیابان ها و کوچه های شهر را کاملا میشناخت وارد یک کوچه بن بست شد.
«گاوریلو پرنسیب» دانشجوی صرب خود را روی اتومبیل انداخت و با شلیک چند گلوله هفت تیر، تمام مسافرین آن را به هلاکت رسانید و همین حادثه باعث بروز جنگ جهانی اول در28ژوئن 1914 گردید.
چند هفته قبل از آغاز جنگ ژنرال «پوتیورک» فرمانده سپاه پنجم اتریش کاخ فرماندار «سرایه وو» را اشغال کرد و بلافاصله خودرو «آرشیدوک» فقید را که درآن جا بود تصاحب کرد. ولی دیری نگذشت که بخت از ژنرال برگشت. خودرو شوم پس از ژنرال «پوتیورک» به دست سروان جوانی وابسته به ستاد ارتش اتریش افتاد. او نیز هشت روز بعد درحالی که پشت فرمان آن قرار گرفته بود جان داد. خودرو که با سرعت درحال حرکت بود دو رهگذر را کشت وسپس به یک دیوار برخورد کرد ولی عجیب این بود که دراین حادثه به خود اتومبیل آسیب زیادی وارد نیامد.
چهار حادثه
پس از ترک مخاصمه خودرو ولیعهد اتریش به دست فرماندار جدید یوگسلاوی افتاد. در چهار ماه چهار حادثه برای فرماندار روی داد و در چهارمین حادثه فرماندار بازوی راست خود را از دست داد.
فرماندار که از این حادثه سخت درخشم شده بود دستور داد خودرو را اوراق کنند ولی کسی حاضر به خرید آن نشد و چند ماهی درگوشه ای افتاد. دراین موقع داستان بد یمنی خودرو ولیعهد اتریش همه جا را پر کرده بود. معذالک پزشکی به نام دکتر «سریک» برای این که ثابت کند همه این داستانها زاییده خرافات است خوردو شوم را خرید و چون هیچ رانندهای حاضر نشد پشت فرمان آن بنشیند ناچار شخصا رانندگی آن را به عهده گرفت. شش ماه بعد خودرو را که درکنار جادهیی واژگون شده ولی بازهم آسیبی به آن وارد نگردیده بود پیداکردند. جسد خون آلود دکتر بدبخت داخل آن افتاده بود.
به این ترتیب خودرو به همسر «سریک» رسید ولی بلافاصله شر این ماشین شوم را از سرخود باز کرد.
خودکشی
این بار خودرو را جواهر فروش پولداری خرید. برای صاحب جدید خودرو بدیمن حادثهیی پیش نیامد. ولی یک سال بعد خودکشی کرد. اندکی بعد باز یک پزشک آن را خرید و از آن هنگامی که سوار این ماشین لعنتی شد احساس کرد که مشتریانش یکی پس از دیگری از وی روگردان می شوند و به این جهت فورا آن را به یک ورزشکار که درمسابقات اتومبیل رانی شرکت میکرد فروخت. مالک جدید خودرو شوم این بار یک سویسی بود او هنگامی که شخصا خودرو را هدایت میکرد بر اثر حادثه عجیبی جان داد.
آخرین مالک
آخرین مالک خودرو شخصی به نام «تیبرهرشفیلد» بود. او رنگ خودرو را از سرخ به آبی تغییر داد و به تصور این که با این کار بدیمنی آن برطرف شده است به اتفاق چهار نفر از دوستانش برای شرکت در یک مجلس عروسی عازم دهکده مجاور شد ولی دربین راه حادثه ناگواری هر پنج سرنشین آن را به دیار نیستی فرستاد.
درهمین جا دوران خدمت اتومبیل «سرایه وو» پایان یافت و دولت اتریش آن را خرید و در موزه «وین» به معرض تماشای عموم گذاشت زیرا دیگر کسی حاضر نیست آن را بخرد.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: کتاب تاریخ قرن بیستم
بازنشر اختصاصی سیمرغ
چهارشنبه 3/3/1391 - 12:33
تاریخ
اعدامهایی شبیه به شکنجه در قرون وسطی!!
این زجرآورترین نوع مرگ است که نماد وحشی بازی است. برای همین تا سالها، کلی در اروپا و آمریکا طرفدار داشت. طرف را میبستند به یک چوب...
روشهای پایان
اعدام یک جور مجازات است و با شکنجه که برای زورکی بهانه مجازات فراهم کردن اختراع شده، فرق دارد. اما آدمیزاد بلد است که حتی توی مراسم به همین سادگی هم ابتکار بزند و روشهای وحشتناکی را به کار ببرد. این روشها هم باعث وحشت خود مجرم بود، هم شکنجه روحی بقیه.
سوزاندن
قبل از مردن بسوزان
این زجرآورترین نوع مرگ است که نماد وحشی بازی است. برای همین تا سالها، کلی در اروپا و آمریکا طرفدار داشت. طرف را میبستند به یک چوب، دورش را هیزم میچیدند و آتش میزدند. ژاندارک، زن عصبانی فرانسوی که بعد از کلی شکنجه سوزانده شد، نزدیکترین نمونه معاصر است. البته هنوز در هند هم مراسم همسرسوزی بعد از مرگ شوهر و در کنار سوزاندن جسد او، انجام میشود.
با کمک حیوانات
تست فیزیک
استفاده از حیوانات درنده برای اعدام قربانیان از تفریحات امپراتورهای روم باستان بود. اما علاوه بر حیوانات وحشی، حیوانات اهلی هم در اعدام کاربرد دارند. مثلا ً بستن مجرم به پشت اسب و سپس عصبانی کردن اسب در صحرای پر خار و سنگ هنوز هم ورزش پر طرفداری است. در هند و نپال این کار با فیل انجام میشود. به این شکل که سر قربانی را روی سکو گذاشته، از فیل خواهش میکنند پایش را همان جا بگذارد. با همین روش میشود اندازه نیروی جاذبه را در ارتفاعات سنجید.
گیوتین
همه با هم برابرند
220سال پیش، دکتر ژوزف گیوتین، احساس لطف و ترحمش سبت به اعدامیها غلیان کرد و دستگاهی را در برابر نمایندگان مجلس فرانسه رونمایی کرد تا اعدامیها، سریع جمع کنند بروند آن طرف! آن اولها، گیوتین برای سر بریدن سریع گوسفندها استفاده میشد، بعد که دیدند خوب جواب میدهد، تا 188 سال از آن استفاده کردند. ایده گیوتین هم این بود که دستگاه فرقی بین پولدار و فقیر نمیگذارد! تیغه گیوتین که برای بریدن سریع _ مثل سر نی یا کاتر _ 45 درجه است، فولادی بود و معمولا ً با وزنههای سربی، وزنش را به 40 کیلو میرساندند تا سریع پایین بیاید؛ یعنی هر ثانیه، 70 سانتیمتر. بعد از چند سال، برای سریع شدن مراسم اعدام با گیوتین، پلههایش را برداشتند و آن را روی زمین نصب کردند تا معطل فس فس کردن و از پله بالا رفتن اعدامیها نشوند. 3 سال بعد از اختراع گیوتین، در عرض یک سال بیشتر از 20 هزار نفر در فرانسه از مسیر زیر گیوتین به آن دنیا رفتند. لویی شانزدهم و ماری آنتوانت، جرج دانتون و روبسپیر معروفترین آدمهایی بودند که بر اثر فاصلهگذاری گیوتین خلاص شدند.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: هفته نامه همشهری جوان/ شماره 208
بازنشر اختصاصی سیمرغ
چهارشنبه 3/3/1391 - 12:32
تاریخ
ابزارهای شکنجه در قرون وسطی+تصاویر
روی زخمها نمک میپاشیدند. در اسپانیا ریختن سرب داغ در حلق و گوش و بینی عادی بود. از همه خفنتر در انگلیس بود که مجرم بدبخت را...
میخ را بیاورید!
* این همه استعداد در زجر دادن و اختراع وسایل عجیب و غریب برای کشتن همنوع، حیرت آور است؛ استعدادی که فقط از اروپاییهایی قرون وسطی برمیآید.
«بر زخمهایش، سرکه و نمک بریزید»، «او را در دیگ بجوشانید». «سیخ را بیاورید»، «سرب را در حلقش بریزید»، «و را جلوی توپ ببندید»؛ تاریخ پر است از این جور دستورهای خفن. آن هم دستورهایی که یک همنوع علیه همنوع دیگرش میدهد، برای این که زجرش بدهد و از طرف حرف بکشد یا وادار به حرف زدنش کند. خلاقیت در انواع شکنجهها و تنوع در آنها، نشان میدهد بنی بشر کلا ً دنبال کارهای تازه بوده تا همه را مقر بیاورد؛ در یونان. روی زخمها نمک میپاشیدند. در اسپانیا ریختن سرب داغ در حلق و گوش و بینی عادی بود. از همه خفنتر در انگلیس بود که مجرم بدبخت را تحویل کارآموزان دانشگاه جراحی میدادند. دانشجوها هم از خدا خواسته، طرف را زنده زنده پاره پاره میکردند. آخر سر هم جلو چشمهای طرف، دل و روده اش را میدادند سگ بخورد! طبیعی بود اگر طرفمان مبات میشد، میمرد، کباب کردن، سوزاندن، بریدن گوش و دماغ و زبان، کشیدن دندان، کندن پوست، در آوردن چشم و کشیدن روی زمین هم که دیگر چیزهای دم دستی بود. شکنجه در تمامی ادیان الهی، مغایر اصل بدیهی کرامت انسانی است. برای همین، همیشه و همه جا این جور کارها محکوم شده.
با این حال، بازار شکنجه این روزها حتی در دورهای که آن را عصر جدید میدانیم ادامه دارد؛ حتی با وجود معاهده منع شکنجه (کلا ً سازمان مللیها فکر میکنند هر معاهدهای را علم کنند، مشکل حل میشود) و کلی قوانین به اصطلاح دموکراسی محور، هنوز حتی در کشورهایی که ادعای متمدن بودن دارند هم، آن قدر بازار شکنجه داغ است که با همه لاپوشانیها، گاهی وقتها از راه عکسها و بلوتوثها، تصاویر هولناکی به بیرون درز میکند؛ مثل ماجرای ابوغریب.
چرخ کاترین (چرخ شکننده)
احتمالا ً قدمت این روش شکنجه به همان اوایل اختراع چرخ به وسیله بشر میرسد. در این روش طرف را به یک چرخ درشکه که انصافا ً چیز گنده و یغوری بوده، میبستند، سپس چرخ درشکه مورد نظر را به حرکت درآورده و یارو را خوب قل میدادهاند. (احتمالا ً بعدها میکسر هم توسط یکی از قربانیان جان سالم به در برده از این دستگاه، اختراع شده.) بعد هم که چرخ دور گرفت، سعی میکردند با چوب سرعت چرخ را بگیرند.
طبق قوانین فیزیک، میزان ضربه در این روش به اندازه شتاب چرخ و نیروی گریز از مرکز آن بستگی دارد و البته مقاومت فرد استفاده کننده. این وسیله در انگلیس و روسیه خیلی طرفدار داشته است.
چهار میخ
این وسیله علاوه بر این که میتواند یک وسیله شکنجه مفید و مؤثر باشد، میتواند به عنوان مسابقه «بکش بکش» هم مورد استفاده قرار بگیرد. روی این شبه تخت، 4 دست و پا را میبستند و با 4 اهرم که هر کدام دو به دو و به صورت ضربدری به یک سمت حرکت میکردند، آنها را میکشیدند.
بسته به سرتق بودن طرف، میزان کشیدگی این اهرمها بیشتر و بیشتر میشد تا بالأخره از یک جایی، بدن طرف شروع به شکاف و پارگی کند. اسم خاص این دستگاه Rack است که معنیاش میشد به شدت کشیدن و عذاب دادن.
این سیستم هیجان انگیز از پرطرفدارترین ابزار شکنجههای کششی در اروپای 500 سال قبل بود و آدمهای معروفی با آن توفیق سفر به آن دنیا را پیدا کرده اند. ویلیام والاس، (جنگجوی ایرلندی که فیلمش را هم دیده ایم _ همان فیلم «شجاع دل» که مل گیبسون والاس بود) _ یا جان کوچولو، رفیق رابین هود_ همان خرس گنده کارتون رابین هود _ از معروفترین قربانیان این وسیله بوده اند.
روش شکنجه کفار در صدر اسلام هم نسخه بدوی همین چهار میخ بود که به جای اهرم، اعمال فشار به صورت دستی انجام میشد. سمیه مادر عمار یاسر و اولین زن شهید در اسلام به همین روش شهید شد.
صندلی یهودا
نوع دیگری از روشهای شکنجه، «صندلی تفتیش عقاید» است که گلاب به رویتان خیلی نمیشود درباره نحوه عملکردش شرح و توضیح مفصلی داد. نحوه کار به این شکل بوده که فقط گردن، دستها و پاهای متهم را با طناب به سقف میبستند.
این صندلی در آلمان و اسپانیا کاربرد داشته و ظاهرا ً آدمهای خوش ذوق به آن «اسب چوبی» هم میگفته اند. اما در انگلیس نوع دیگری از اسب چوبی وجود داشته که در آن، طرف را به جای مرکز ثقل نقطهای، سوار مرکز ثقل خطی میکرده اند. در حالی که به پاهایش هم وزنه بسته بودند تا ورزش بکند و اجدادش جلوی چشمانش تردد نمایند.
چکمه آهنی
این سیستم خوراک ترکاندن و خرد کردن استخوانهای پاست.
این روش به خاطر این که در اسپانیا طرفدار داشت به چکمه اسپانیایی هم معروف بود.
جفت پای طرف را تا زانو در یک چکمه آهنی که با پیچ قابلیت تنظیم داشت، میکردند و از بالا هم با تختههای چوب گوه شکل بین زانوها فاصله میانداختند، بعد همزمان چوبها را با چکش از بالا بین زانوها میچسباندند و از پایین هم چکمه را سفت میکردند. این طوری زانوها خرد شده و مچ و انگشتهای پا هم بر اثر فشار درب و داغان میشود و پرونده راه رفتن متهم در آینده، میرفت قاتی باقالیها.
این روش در دکان رماننویسها حسابی طرفدار پیدا کرده و در «مرشد و مارگاریتا» (میخائیل بولگاف) و «گوژ پشت نتردام» (ویکتورهوگو) به آن پرداخته شده است.
پنجه گربه
به این وسیله هیجان انگیز، «قلقلک اسپانیایی» (Spanish tickler) هم میگویند؛ در حالی که ما وجه تسمیه ماجرا را نمیدانیم. احتمالا ً خود کسی هم که این اسم را روی این وسیله گذاشته، گیر آن نیفتاده تا این بامزه بازیها یادش برود. این دستگاه فلزی که در اسپانیای قرون وسطی طرفدار داشته، چنگالهای تیز و بلندی داشت و ابعاد و فاصله سر چنگالها از هم طوری بود که شکنجه گر محترم برای کندن ماهیچهها و پوست زیاد اذیت نشود و البته استخوانها و رگهای اصلی را هم با آنها نکند تا طرف برای فازهای بعدی شکنجه جان داشته باشد. البته لازم به توضیح نیست که برای استفاده بهینه از این شکنجه، طرف را میبستند به صندلی تا زیاد وول نخورد.
گاروت
اگر شهرت بقیه هم الکی به اسم اسپانیاییها در رفته باشد، این یکی واقعا ً کار خودشان است. در این روش طرف را خیلی محترمانه به دستگاه و قلاده را به گردنش میانداختند، سپس هر روز با هر چند ساعت یک بار (بستگی به اعصاب شکنجه گر دارد) با اهرمی که پشت گاروت هست، قلاده را سفتتر و سختتر میکردند. این ابتکار را اسپانیاییها وقتی زدند که سرخ پوستها نسبت به افشای محل اختفای طلایشان خست به خرج داده و چیزی از خودشان بروز نمیدادند. ژنرالهای اسپانیایی هم وسیلهای اختراع کردند که طرف زودی نمیرد و فرصت برای احساس طولانی مدت خفگی و فکر کردن به بیارزشی مال دنیا را داشته باشد، گاروت هنوز هم در آمریکای لاتین به کار میرود و جیمز باند معروف هم در چند تا از فیلمهایش از این وسیله استفاده کرده است.
صندلی تفتیش عقاید
این صندلی میخ دار از وسایل کلیسا در دوران قرون وسطی بود. آن دوره مد بود هر کس که عقاید مخالف کلیسا اعم از نظرات علمی، سیاسی، اقتصادی و هنری داشت، روی این صندلی نشانده میشد تا عقاید ضاله و مخربش از سوراخ میخها بیرون بزند. کسی که دچار تفتیش میشد، روی صندلی پیچ میشد، میخها قابل تنظیم بودند تا جلو و عقب بروند. اگر هم طرف همچین شیشه خرده داشت، میخها را حرارت میدادند تا طبق قوانین رسانا حالی به هولی شده و تا عمق اندرونش گرم شود. این آبکش حرارتی در ایتالیا و اسپانیا تا 300 سال قبل و در آلمان و مرکز اروپا تا 200 سال پیش کلی طرفدار داشت؛ البته بین آنهایی که دور صندلی میایستادند.
آب
هر چقدر این مایع باعث حیات است، استفاده نافرم از آن جهت شکنجه، میتواند مسیر حیات را معکوس کند.
به غیر از نادر شاه که بعد از کور کردن پسرش قات زد و با تلمبه، آب به شکم بیشتر از 10 نفر بست و آنها را ترکاند، فرو کردن کله در آب، سر و ته آویزان کردن در بشکه آب و با میله زدن به بشکه، از نمونههای متداول شکنجه هستند.
اما جدیدترین نمونه که خوراک نیروهای آمریکایی در گوانتانامو و عراق بوده، این است که با شلنگ در حلق طرف آب بریزید تا بعد از سیراب شدن به حرف بیاید؛ البته این یک چیزی توی مایههای ابتکار نادرشاه است.
باکره نورمبرگ
فقط دیدن این دستگاه با آن اسم غلط اندازش کافیست تا فرد مورد نظر قبل از استعمال، دچار حالت پشیمانی شود، عینهو بلبل به کارهای نکردهاش هم اعتراف کند. این تابوت میخ دار حاصل ترکیدگی استعداد شکنجهگرهای آلمانی در نورنبرگ است. آدم بخت برگشته را ایستاده داخل تابوت میچپاندند و بعد با پیچاندن دستگیرههایی که مجموعه میخها را جلو میبرد. همچین نم نم میخها را در اعضا و جوارح فرو میکردند. البته مخ سازندهها این قدر کار کرده بود که میخها را طوری بچینند تا در اعضای حیاتی فرو نرود و طرف برای چند بار رفتن در تابوت جان داشته باشد.
اره
البته اره میتواند وسیله مفیدی هم باشد و این نحوه استفاده ماست که میزان تـأثیرگذاری و نحوه کارش را مشخص میکند. همان طور که الأن داشتن تلویزیون برای ما از نان شب واجبتر است. داشتن اره در اروپای قرون وسطی هم همین وضع را داشته. البته اروپاییها فقط تیر و تخته اره نمیکردند. کافی بود کسی دزدکی از مزرعهشان چیزی کش میرفت، فرق نمیکرد چه کسی و چه چیزی تا خفتش کنند و بساط ارهکشی به راه شود. در این روش، دزد بدبخت را از پا به سقف یا درخت آویزان میکردند و شروع میکردند به ریدن شاخ و برگ اضافه طرف که همانا دست و پا و... بود. شاید بگویید چرا برعکسش میکردند؟ برای این که خون در مغز جمع شود و با هدر رفتن بیخودی خون از پا و دست، طرف زود جمع نکند برود آن طرف بلکه این جوری ضمن اعتراف به گناهان، یک زجر ملسی هم بکشد. به این میگویند استفاده بهینه در یک شکنجه مرحله به مرحله.
چنگال کفار
این دستگاه، فک فرد استفاده کننده را آسفالت میکرد. 2 چنگال فلزی که رو به روی هم بسته شده بودند، یکی سمت زیر چانه و یکی هم روی سینه قرار میگرفت و طرف هر چقدر سرتق بازی در میآورد، شکنجه گر با پیچاندن پیچ متصل کننده این 2 چنگال به هم، باعث میشد تا چنگال بیشتر فرو برود. دستهای طرف هنگام استفاده ار سیستم از پشت بسته میشد و برای این که چنگالها هم در نروند سیستم را با قلاده به گردن محکم میکردند. البته برای منغص نشدن عیش شکنجه کننده، دستگاه طوری قرار میگرفت که یکهو زرتی در نرود و بعد برود توی قلب و کار را تمام کند؛ این دستگاه اختراع ایتالیاییها بود.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: هفته نامه همشهری جوان/ شماره 208
بازنشر اختصاصی سیمرغ
چهارشنبه 3/3/1391 - 12:32
تاریخ
درباره رامسس دوم، فرعون زمان حضرت موسی(ع)
یکی دیگر از عجایب این معماری تنظیم نور خورشید در روز تولد "رامسس دوم" میباشد.!! مجسمه رامسس دوم طوری طراحی و ساخته شده است که...
«و بنی اسرائیل را از دریا عبور دادیم. فرعون و سپاهیان وی بیدرنگ مسلحانه و فراتر از حد خود آنها را دنبال کردند، تا وقتی که داشت غرق میشد گفت: ایمان آوردم به اینکه خدائی غیر از خدائیکه بنی اسرائیل (فرزندان یعقوب) به او ایمان آوردند وجود ندارد و همیشه مسلمان خواهم بود ـــ حالا! در حالیکه تا پیش از این از سپردن بنی اسرائیل سرباز زدی و همیشه نیز مفسد بودی ـــ امروز فقط بدن تو را نجات میدهیم تا برای افراد پس از خودت درسی باشد. هر چند خیلی از مردم از آیات ما غافلند». سوره یونس90-92
اگر بخواهیم از یکی از مقتدرترین فراعنه مصر نام ببریم بیشک "رامسس دوم" (RamsesII) میتواند مشهورترین فرعون مصر باستان لقب بگیرد. رامسس دوم از بزرگترین فراعنه مصر میباشد که افتخارات و فتوحات بسیاری در زمان زمامداریش صورت گرفت، "رامسس دوم"(RamsesII) نزد مردم مصر خدایی فنا ناپذیر بود.
واژه فرعون در لغت به معنی ساختمان باشکوه است. بعد به فرمانروایان مصر اطلاق شده، که اشاره ضمنی و تلویحی بوده به ساختمانهای بلند بالا و باشکوه آنها. تصویری که میبینیم تصویر همان فرعونی است که در زمان موسی(ع) حکومت میکرده و نامش رامسس دوم بوده است. او از بزرگترین فراعنه مصر است درجریان حضرت موسی(ع) از سپردن بنی اسرائیل به موسی سرپیچی نمود و موسی و همراهانش را تعقیب کرد و در دریا غرق شد. پس از غرق شدن افراد باقیمانده دستگاه فرعون که با وی در تعقیب موسی نبودهاند او را از آب گرفته و مومیائی میکنند، و امروزه در معرض تماشای جهانیان است. و از او بیش از هر فرعون دیگر مدرک و مجسمه در دست مىباشد. چیزی که 1400 سال پیش قرآن آن را پیش بینی کرده است.
"رامسس دوم" خود را از مومنین خالص "امون" یکی از خدایان مصر باستان میدانست. "مارتوناسیس" مورخ یونانی مشاهدات خود را بعد از دیدن معبد "ابوسیمبل" (Abu Simbel) اینگونه ذکر میکند. کمتر از 10 سال از پایان ساخت معبد میگذشت –کاهن بزرگ معبد "امون" در مورد ساخت این بناء که در دل کوه "منول" به شکل حیرت انگیزی ساخته شده بود، گفت: "رامسس دوم" در یکی از جنگهایش با خدای "امون" پیمان میبندد که اگر در این جنگ پیروز شود معبدی برای نیایش"امون" بسازد. "رامسس دوم" (RamsesII) بعد از اینکه بر دشمنان خود غلبه کرد، چون پیروزی خویش را مدیون مساعدت" امون" میدانست – تصمیم گرفت به شکرانه مساعدت "امون" معبدی برای او بسازد که قبل از او هیچ یک از سلاطین و فرمانروایان مصر نظیر آنرا نساخته باشند. او میخواست که معبد خدای "امون" را یکپارچه از سنگ بوجود آورند و در بنای آن حتی از یک آجر و یا خشت یا سیمان و کچ مورد استفاده قرار نگیرد. بعد ازمطالعات فراوان "رامسس دوم" دستور میدهد که کوه "منول" را که نزدیک رود نیل واقع شده بود را برای این کار انتخاب کنند. انگاه معماران خود را مامور مطالعه کرد و آنها نقشه معبد را طرح کردند و نقشه را طوری ترسیم نمودند که درب اصلی معبد به سوی مشرق باشد و در طلوع آفتاب نور خورشید بر مدخل ورودی معبد بتابد و چهار مجسمه "رامسس دوم" و خانواده او را که کنار یکدیگر نشستهاند را روشن کنند. یکی دیگر از عجایب این معماری تنظیم نور خورشید در روز تولد "رامسس دوم" میباشد.!! مجسمه رامسس دوم طوری طراحی و ساخته شده است که هر سال در روز تولد او خورشید به مدت 20 دقیقه بر چهره او میتابد.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: rasekhoon.net م چهارشنبه 3/3/1391 - 12:30
تاریخ
وحشتناکترین شهادتها در قرون اولیه مسیحیت (2)
بنابراین به جای این کار باید عفت و پاکدامنی او مورد تهدید قرار میگرفت. به هیمن دلیل اگنس را برهنه کرده و به زور به خیابانها کشانده و به...
مسیحیان در قرون اولیه مسیحیت بخصوص در زمان امپراطوری روم به خاطر اعتراف به ایمانشان بسیار مورد آزار و اذیت قرار گرفتند. به خاطر پافشاری بر اعتقادات مذهبی شان تا سرحد مرگ شکنجه شدند. (بسیاری از این مرگها برای افراد دیگر الهام بخش و به شهرت مذهب کاتولیک افزود، اگرچه تعدادی از این داستانها سندیت تاریخی نداشته و صرفا افسانه ای بیش نیستند)
6. پاپ سنت کلمنت: او را به لنگر بسته و به دریا پرتاب کردند
در مورد زندگی سنت کلمنت اطلاعات خیلی کمی در دسترس است (92 تا 101 بعد از میلاد) طبق لیست قدیمیترین اسقفهای روم او سومین وارث کلیسای سنت پیتر روم بود. او در سال 96 بعد از میلاد نامهای به اسم کلیسای روم برای کورنتیان به خاطر برخورد کردن با آسیبها و خرابیهای کلیسای کورنت نوشت. این نامه اولین نمونه عینی نامه نگاری کلیسای روم محسوب میشد و بسیار مورد ستایش واقع شد، چرا که در قرن دوم این نامه همراه با کتابهای مقدس به طور علنی در کورنت خوانده شد.
سنت کلمنت قبل از اینکه به دستور امپراطور تراژان به شبه جزیره کریمه تبعید شود، تعدادی از شهروندان عالی رتبه آن منطقه را به کیش مسیحیت دعوت کرد. در تبعید هم به فیض معجزهها توانست هزاران نفر را به مسیحیت دعوت کند. بعد از این واقعه بود که که تراژان دستور داد کلمنت را با یک لنگر آهنی در دریا و به کام مرگ بیندازند.
در حدود سال 868 پس از میلاد سن کیریل تعدادی استخوان انسان همراه با یک لنگر پیدا کرد و اعتقاد داشت این استخوانها متلعق به سنت کلمنت هستند. پس آنها را به رم برده تا در باسیلیکای سنت کلمنت در کنار استخوانهای سنت ایگناتیوس قرار دهد.
روز عید او 23 نوامبر است.
7. قدیسه اگنس اهل روم: او را به یک فاحشه خانه فرستاده و بعد دستور سوزاندنش را صادر کردند.
او را با نام قدیسه اینس (یا سانتا اینز) هم میشناسند، قدیسه اگنس عضو یکی از خانوادههای اشرافی روم در سال 291 به دنیا آمد و در یک خانواده مسیحی بزرگ شد. او در سن 12 سالگی دوره امپراطوری روم شرقی امپراطور دیوکلتیان در 20 ژوئیه سال 304شهید شد. پدر و مادرش کافر و بتپرست بودند، اما او از دایه و پرستارش که خیلی بهش نزدیک بود در مورد مسیح و انجیل شنیده بود.
فوکوس پسر سمپریونیوس یکی از حکمرانان رومیالاصل از عاشقان ثروتمند اگنس بود. او هدایای گران قیمت مثل جواهرات برای اگنس میخرید. اما اگنش اظهار عشق او را رد کرده و میگفت: «من همسر فرد محبوبی هستم بسیار بزرگتر و قدرتمندتر از تو.»
فوکوس تحقیر شده بعدها فهمید که اگنس مسیحی شده و این موضوع را به اطلاع پدرش رساند. سمپریونیوس در مورد کیش و مذهب اگنس از او سئوال کرد و اگنس خیلی راحت و علنا به ایمانش به مسیح اعتراف کرد. پس دستور داد که اگنس را به معبد وستا برده تا او برای خدایان قربانی بدهد، اما اگنس سرسختانه با هرگونه سازش با خدایان پیش از مسیحیت مخالفت کرد.
و در آخر تهدید به مرگ هم روی او تاثیر نگذاشت (برخی منابع میگویند که قانون روم در آن زمان اجازه اعدام دختران باکره را صادر نمیکرد) بنابراین به جای این کار باید عفت و پاکدامنی او مورد تهدید قرار میگرفت. به هیمن دلیل اگنس را برهنه کرده و به زور به خیابانها کشانده و به فاحشه خانه بردند. در همین حین در حالیکه اگنس در حال دعا خواندن بود به طرز معجزه آسایی موهایش شروع به بلند شدن کرده و مثل محافظی برای نجابتش تمام بدنش را پوشاند. طبق این افسانه او در فاحشه خانه هم ترتیبی داد که باکره باقی بماند.
بعد از این جریان او را به جرم فاحشه بودن دستگیر کرده و دست بسته برای سوزاندن به سمت چوبه دار بردند، ولی پشتههای چوب آتش نمیگرفت و پس از آن جلاد شمشیرش را بیرون کشیده و سر او را از تنش جدا کرد (یا در گلوی وی فرو برد). به خاطر اینکه اگنس هم بسیار جوان و هم معصوم بود، این اتفاق حتی مردم بت پرست تشنه به خون حاضر در جمعیت را هم شگفت زده کرد. بنابراین مرگ او موج جدید از همدلی و همفکری بین مسیحیان به وجود آورد و نیز باعث شد تعداد زیادی به دین مسیحیت ایمان بیاورند.
روز 21 ژوئیه به عنوان روز عید اگنس جشن گرفته میشود.
8. قدیس سباستین: او دو بار شهید شد
قدیسهای بسیار کمی در طول تاریخ مانند قدیس سباستین دارای قدرت و نیروی فوقالعاده بودند که حتی در تخیل هنرمندان نیز نمیگنجد. او مامور اجرایی ارتش امپراطوری روم و نیز فرمانده نیروهای امنیتی تحت نظر امپراطور دیوکلتیان در قرن سوم بعد از میلاد بود. در دورهای که امپراطور مسیحیان را شکنجه میداد، سباستین زندانیان مسیحی را دلداری داده و با استفاده از موضوع زندان سربازان و یکی از حاکمین را به دین مسیحیت دعوت کرد. بعد از مشخص شدن خیانت او دیوکلتیان به تیراندازان دستور داد به سویش تیر پرتاب کنند. اما او از این حادثه جان سالم به درد برد و بعد از بهبود یافتن دوباره به سوی دیوکلتیان که دستور مرگش را صادر کرده بازگشت تا موعظه اش کند. او بعدا سال 288 بعد از میلاد در روم شکنجه و به شهادت رسید.
چون سباستین خودش فکر میکرد که با همان تیرها کشته شده و وجود خارجی ندارد و بعدها که دوباره توسط همان امپراطوری که دستور تیراندازی به او را صادر کرده بود کشته شد، بعضی اوقات میگویند که قدیس سباستین دو بار به شهادت رسیده است.
9. قدیسه کاترین: دستور داده شد که بدنش را با چرخ خرد و متلاشی کنند.
قدیسه کاترین اهل اسکندریه دختر کوستوس حاکم اسکندریه بود. او بعد از اینکه چیزهایی در مورد مسیحیت و غسل تعمید شنید تصمیم گرفت مسیحی شود. گفته شده که او امپراطور روم یعنی ماکسنتیوس امپراطور آن دوره را ملاقات کرده و سعی داشت که او را متقاعد کند که در کارهایش و آزار و اذیت کردن مسیحیان اشتباه رفتار میکند. او در دعوت کردن همسر امپراطور به دین مسیحیت موفق شد و باعث شد تعداد زیادی از مردان عاقلی که امپراطور برای بحث کردن با او فرستاده بود به دین مسیحیت ایمان بیاورند، که بعدا تمام آن مردان نیز به شهادت رسیدند. منتها بعد از اینکه امپراطور احساس کرد در بحث و مجادله با کاترین شکست خورده او را به زندان انداخت و وقتی هم دید مردم برای دیدن او میآیند دستور داد با چرخهای کشنده او را بکشند. (این چرخ همانطوری که انتظار میرفت چرخ یک گاری بزرگ چوبی با پرههای زیاد شعاعی بود، اما همیشه از یک چرخ استفاده نمیشد. در برخی موارد فرد محکوم را به زیر چرخ انداخته و بعد با یک چماق یا گزر آهنی او را مجروح میکردند و نیز شکافهایی در چرخ وجود داشت که به چماق امکان عبور و حرکت میداد). در افسانه ای گفته شده که چرخ به محض تماس پیدا کردن با بدن او شکست و بنابراین او را گردن زدند.
با همه این احوال به دلیل کم بودن اطلاعات تاریخی، شواهد خیلی کمی برای تایید کردن چنین افسانههای وجود دارد.
اغلب کلیساهای مسیحی 25 نوامبر را روز عید او دانسته و این روز را جشن میگیرند.
10. قدیسه سیمفوروسا: او را به رودخانه انداخته و بعد 7 فرزندش را کشتند.
سیمفوروسا بیوه ژتولیوس و مادر 7 فرزند در تیبور زندگی میکرد. وقتی که امپراطور هادریان ساختن کاخ باشکوهش در تیبور را تمام کرد و تصمیم به پیشکش کردن قربانی گرفت، این جواب را از خدایان دریافت کرد: «زن بیوه سیمفوروسا و پسرهایش با کمک گرفتن از خدایشان مایه آزار و اذیت ما شدهاند. اگر او و پسرهایش را قربانی کنی، ما بهت قول میدهیم که تمام چیزهایی که میخواهی را بهت بدهیم.» پس وقتی تلاشهای امپراطور برای راضی کردن سیمفوروسا و پسرهایش برای قربانی شدن در پیشگاه خدایان به ثمر نرسید، دستور داد که اورا به معبد هرکول آورده و بعد از شکنجههای فراوان و با بستن یک تخته سنگ به گردنش او را به رودخانه انداختند. روز بعد امپراطور 7 پسرش را احضار کرده و دستور داد که آنها را به هفت تیرکی که دور معبد هرکول برای آنها افراشته بود بستند. پس هر کدام از آنها را به نوعی آزار داده و به قتل رساند. گلوی کریسینس، سینه ژولیان و قلب نمسیوس را شکافتند. پریمیتیووس از ناحیه ناف، ژاستینوس از ناحیه کمر و استراکتیوس (استاکتیوس) از ناحیه پهلو مورد آسیب و جراحت واقع شده و بدن ایوجنیوس را از بالا به پایین شکافته و به دو نیم کردند. و در آخر هم اجساد آنها را در یک گودال یا خندق عمیق انداختند.
کلیسا 18 جولای را به نام روز عید این خانواده جشن میگیرد.
تهیه و ترجمه: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ/ مریم محبعلینژاد
www.seemorgh.com/culture
اختصاصی سیمرغ
چهارشنبه 3/3/1391 - 12:29
تاریخ
وحشتناکترین شهادتها در قرون اولیه مسیحیت+تصاویر
وقتی که سناتور دید تمام تلاشها در راه اغفال کردن این دختر با اعتقادهای مسیحیاش در تضاد است، او را زن شیطانی خواند و او را مورد شکنجه قرار داد. یکی از آنها و البته وحشتناکترینشان این بود که دستور بریدن....
شهادتهای زجرآور دوران اولیه مسیحیت
مسیحیان در قرون اولیه مسیحیت بخصوص در زمان امپراطوری روم به خاطر اعتراف به ایمانشان بسیار مورد آزار و اذیت قرار گرفتند. به خاطر پافشاری بر اعتقادات مذهبیشان تا سرحد مرگ شکنجه شدند. (بسیاری از این مرگها برای افراد دیگر الهام بخش و به شهرت مذهب کاتولیک افزود، اگرچه تعدادی از این داستانها سندیت تاریخی نداشته و شاید افسانه ای بیش نباشند)
1. قدیس هیپولیتوس: با اسب بدنش را به دو نیم کردند
قدیسی به نام هیپولیتوس در اصل «شهیدنمایی» متعلق به قرن سوم در روم بود. اسم او در «افسانه طلایی» مطرح شد؛ طبق این افسانه او سربازی بود که در شکنجه کردن و آزار و اذیت قدیس لاورنس شرکت داشت، اما بعدها به خاطر همین قدیس دین خود را تغییر داده و به مسیحیت گروید. به همین خاطر او را محکوم کرده و بدنش را به اسبها بسته و با کشیدن به کمک اسبها بدنش را تکه تکه کردند
روز عید او: 13 آگوست (30 آگوست در شرق)
2. قدیس ایگناتیوس از آنتیوچ: او را محکوم کرده که در کلوسئوم توسط شیرها خورده شود.
ایگناتیوس از آنتیوچ مشهور به تئوفوروس که در زبان یونانی به معنی «خدمتکار خداوند» میباشد به احتمال زیاد مرید و پیرو سنت جان نویسنده انجیل بوده است او موفق به کسب کردن مقام اسقفی آنتیوچ شد و به مدت چهل سال این مقام را حفظ کرد. در عین حال هم به هر طریقی سعی میکرد خودش را به عنوان یک کشیش و روحانی نمونه به اثبات برساند و بالاخره زمان حکومت تراژان امپراطور قانونی وضع کرد که طی آن افراد مسیحی اگر به طور رسمی گزارش میشد، به مرگ محکوم میشدند. البته امپراطور مرد رئوفی بود، منتها به خاطر قدرشناسیاش به خدایان غیرمسیحی که پیروزیهایش در داسیانس و سیتیانس را مدیون آنها میدانست، اجازه مرگ مسیحیانی که که به طور آشکارا به الوهیت این خداها اعتراف نمیکردند را صادر میکرد.
طبق این افسانه تراژان دستور مرگ ایگنیاتوس را صادر کرد. بنابراین او دستگیر و به روم فرستاده شد؛ در آنجا هم کلوسئوم را پر از حیوانات وحشی کرده بودند. او در 20 دسامبر روز آخر بازیها و قبل از اینکه نامه امپراطور به مامور اجرایی برسد، به کلوسئوم رسید و با دستور مامور اجرایی زندانبان با عجله به کلوسئوم رفته و شیرهای درنده را آزاد کرد، این حیوانات هم بلافاصله ایگنیاتوس را دریده و کشتند.
روز عید او: 1 فوریه
3. سنت لاورنس: او را به سیخ کشیده و زنده زنده کباب کردند
سنت لاورنس یکی از هفت خادم مشهور کلیساهای قرون اولیه مسیحیت بود. 6 خادم دیگر همه توسط امپراطور والریان در 16 آگوست 258 دستگیر و به کام مرگ فرستاده شده بودند. در آن زمان هم سرکوب و فشار بر روی مسیحیان خیلی شدید بود، تعداد زیادی از آنها یا به روم فرار کرده و یا مرده بودند.
بایگانها و کتابدارها تصور میکردند که لاورنس لیست تمام اعضای کلیسا و نیز جایگاه تمام گنجینههای پنهانی افسانه طلایی متعلق به واتیکان را میداند. سربازان امپراطور والریان او را دستگیر کرده و بهش گفتند که تمام ثروت کلیسا را رو کند! و به او فقط دو روز مهلت دادند تا تمام گنجها را به ساختمان امپراطوری بیاورد. لاورنس هم تمام مسیحیان مریض، یتیم و یا معلول را در روز موعد نظر جمع کرده و به کاخ امپراطوری برد و به امپراطور که مات و مبهوت مانده بود گفت: «اینها گنجینههای کلیسا هستند»
طبق این روایت برای تلافی این گستاخی لاورنس را به سیخ کشیده و در مکان باسیلیکا دی سان لورنزو در روم به آرامی روی آتش کباب کردند، به این امید که شاید او به طور علنی از مذهبش دست کشیده و اسامی مسیحیان ثروتمند را فاش کند. به خاطر این اتفاق اغلب برای زنده کردن یاد و خاطره لاورنس و یادآوری رفتار فاجعه آمیزی که بر او گذشت از نماد سیخ کباب پزی استفاده میکنند.
اگرچه در واقع سر قدیسن لاورنس را از بدنش جدا کردند و او کباب نشد، اما به هر جهت افسانههای مربوط به پخته شدن قوی تر از واقعیت امر بود. به همین خاطر سنت لاورنس را فرشته حامی غذاها میدانند. داستان مشهور دیگری هم هست که میگوید لاورنس در آرزوی این بود که مسیحیت را در بهشت به آغوش بگیرد و به خاطر همین از درد ناشی از سوختگی گله نمیکرد و انقدر شجاعت داشت که به مامورین میگفت: «من را برگردانید، این سمتم خوب پخت!!»
شجاعت و بزرگی سنت لاورنس و بسیاری از مسیحیان دیگر باعث شد ارزش و منزلت مذهب مسیحیت در روم زیاد شده و بعداز مرگ لاورنس عده بسیار زیادی به مسیحیت گرویدند.
روز عید او: 10 آگوست
4. قدیسه آگاتا از سیسیلی: سینههای او را بریدند!
قدیس آگیودا، فرشته حامی گوآم دختر یکی از خانوادههای سرشناس و با زیبایی فوقلعاده بود که سناتوری به اسم کوانتیانوس عاشقش شده بود و مدام تعقیبش میکرد. در نهایت دختر جوان پیشنهادهای او را میکرد و وقتی که سناتور دید تمام تلاشهایش در راه اغفال کردن این دختر با اعتقادهای مسیحی آگاتا در تضاد است، او را زن شیطانی خواند. سپس کوانتیانوس او را مورد شکنجه و آزار و اذیت وحشتناک و مختلفی قرار داد. یکی از آنها و البته وحشتناکتینشان این بود که دستور بریدن سینههای او را صادر کرد. او تبدیل به شخصیت ویژه قدیسهای قرون وسطی شد. باوجود این گفته شده که آگاتا با تصویر سنت پیتر که به طرز معجزه آسایی او را بهبود بخشید آرام میگرفت. ولی بالاخره عاشق تحقیر شده او ار محکوم به مرگ به روش سوزاندن در آتش کرد.
باوجود این به خاطر یک زمین لرزه اسرارآمیز او از مرگ نجات پیدا کرد و بعدها به دلیل ظلمها و بدرفتاریهایی که در زندان با او میشد جان سپرد.
روز عید این قدیسه 5 فوریه برگزار میشود و او را در مقام قدیسه حامی بیماران سرطان سینه گرامی میدارند.
5. قدیس بارتولومئو: زنده زنده پوستش را کندند.
یکی از حواریون مسیح، بارتولومئو را بیشتر با نام ناتانائیل حواری مسیح میشناسند. البته شهرت او کمتر با فعالیتهای او به عنوان یک حواری ارتباط دارد و بیشتر این شهرت به به انجیل جان که در مورد اولین ملاقات ناتانائیل با مسیح است مربوط میشود. بعد از رستاخیز مسیح میگفتند که او قبلا در هند و ارمنستان سخنرانی کرده بوده و در روایاتی هم گفته شده که به خاطر امتناع کردن از پرستش خدایان او را زنده زنده پوست کنده و سر و ته به صلیب کشیدند. این نوع شکنجه باعث شد او را به عنوان قدیس حامی دباغان برگزینند.
میکل آنژ هم در نقاشی «داوری واپسین» قدیس بارتولومئو را با پوستهای آویزان شده از بازوهایش نشان داده است.
ادامه دارد...
تهیه و ترجمه: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ/ مریم محبعلینژاد
www.seemorgh.com/culture
اختصاصی سیمرغ
چهارشنبه 3/3/1391 - 12:27
تاریخ
سرنوشت برخی از بازماندگان کشتی تایتانیک
در لحظه حادثه او موفق شد دو فرزندش را سوار آخرین قایق کند و خود به تایتانیک بازگشت که با دیگران غرق شود. پدر کودکان چون نام دیگری برای خود انتخاب کرده بود...
کسی خبر غرق شدن کشتی تایتانیک را باور نمیکرد. روز شانزدهم آوریل 1912 یعنی دو روز پس از غرق شدن تایتانیک، یک روزنامه امریکایی نوشت: ظاهرا تایتانیک تصادم جزیی کرده که فورا آن را مرمت کرده اند. هیچ کس جرات نمیکرد خبر غرق تایتانیک را بنویسد چون تایتانیک کشتی شکست ناپذیر نامیده شده بود. نخستین روزنامه ای که جرات کرد خبر غرق تایتانیک را بنویسد نیویورک تایمز بود. سردبیر روزنامه چند طبقه از یک هتل نزدیک به بندر را اجاره کرد و دهها عکاس وخبرنگار را در آن جای داد. امریکا دچار هیجان سختی شده بود. روز پس از رسیدن نجات یافتگان، کمیسیون ویژه ای از سناتورها تشکیل شد تا ماجرا را دقیقا بررسی کنند. ماهها افکار عمومی امریکا و اروپا درباره تایتانیک حرف میزدند و جراید صفحات کاملی به این حادثه اختصاص دادند. خاطرات نجات یافتگان به تدریج چاپ شد بعضی جراید قهرمانی بانو استراس را ستایش میکردند که شوهرش را ترک نکرد و با هم به اعماق اقیانوس رفتند. بعضی جراید نیز از بروس اسمی نوشتند که ارباب خط کشتیرانی ستاره سفید بود و تایتانیک متعلق به او. او تنها سوار یک قایق نجات شده و زود جانش را نجات داد بدون آنکه به دیگران فکر کند.
و اما سرنوشت برخی از افراد:
جی.بی.اسمای: مدیرخط کشتیرانی ستاره سفید درسال1913 از سمت خود استعفا کرد. او درسال1937 مرد ولی در دوران حیاتش کسی جرات نداشت درباره تایتانیک با او حرف بزند.
ناخدای کشتی (اسمیت): به هنگام بروز فاجعه مرد. درباره مرگ او تعابیر گوناگون است. بعضی گفته اند سحرگاه شناکنان کودک دو سالهیی را به یک قایق نجات رساند و خود به سوی محل غرق تایتانیک رفت. چند مسافر دیگر اظهار داشتند وی خودکشی کرد. درهرحال اثری از او یافت نشد.
فردریک فلیت: نگهبان و نخستین کسی بود که کوه یخ را دید. خدمه کشتی او را متهم کردند که دوربین نداشت و او اعلام کرد تصور میکرده محل نگهبانی او مجهز است. او گفت اگر دوربین در اختیار من بود کوه یخ را از چهار کیلومتری میدیدم و تایتانیک غرق نمیشد. او درآخر عمر روزنامه فروش شد و در سال 1965 درگذشت.
ادموند و مایکل ناوارتی: اولی دوسال داشت و دومیچهارسال. پدرشان آنها را از مادرشان دزدیده بود و با خود به امریکا میبرد. در لحظه حادثه او موفق شد دو فرزندش را سوار آخرین قایق کند و خود به تایتانیک بازگشت که با دیگران غرق شود. پدر کودکان چون نام دیگری برای خود انتخاب کرده بود هیچ کس نمیدانست والدین آن دوطفل چه کسانی هستند؟ و به همین دلیل به آنها یتیمان تایتانیک میگفتند اما یکی از روزها مادرشان عکس آنها را دید و شناخت. آنها تا پایان عمر حادثه غرق تایتانیک را از یاد نبردند.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: کتاب تاریخ قرن بیستم
بازنشر اختصاصی سیمرغ
چهارشنبه 3/3/1391 - 12:26