• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 42209
تعداد نظرات : 4513
زمان آخرین مطلب : 4106روز قبل
معرفی کتاب و بازی های آموزشی
 در مدّت اقامتم در استانبول ماهانه گزارشی از تحوّلات و مشاهداتم برای وزارت مستعمرات می فرستادم. به یاد دارم که یكبار در گزارشم درخواست صاحب مغازه را در مورد لواط آوردم. پاسخ شگفت آور آن بود که اگر این کار در دستیابی به هدف کمك می کند اشكالی ندارد.
بخش دوم
در سال ١٧١٠ وزارت مستعمرات من را به مصر، عراق، تهران، حجاز و استانبول فرستاد تا اطّلاعات کافی برای ضعیف کردن مسلمانان و چیرگی بیشتر بر آنان به دست آورم.

همزمان نه نفر دیگر از بهترین کارمندان وزارت که فعالیّت، نشاط و دلبستگی کافی برای تحكیم سلطه بریتانیا بر امپراطوری عثمانی و دیگر کشورهای اسلامی را داشتند، به مناطق مختلف اعزام شدند. وزارت پول کافی، اطّلاعات لازم، نقشه های مربوطه و نامهای حاکمان، سران قبایل و عالمان را در اختیار ما قرار داد. این سخن دبیرکل را هنگامی که به نام مسیح ما را بدرود میداد، فراموش نمی کنم:

«.. آینده کشور ما در گرو موفقیّت شماست، آنچه در توان دارید کوتاهی نكنید »

من با هدف دوگانه ای، راهی استانبول مرکز خلافت اسلامی شدم در لندن زبانهای ترکی، عربی (زبان قرآن) و پهلوی (زبان ایرانیان) را آموخته بودم ولی حالا باید زبان ترکی (زبان مسلمانان ترکیه) را تكمیل می نمودم. آموختن زبان با دانستن زبان آن طوری که بتوان مانند مردم آن کشور سخن گفت تفاوت دارد. نخست چند سال طول می کشد امّا دومی چند برابر به درازا خواهد کشید و من باید زبان را با همه ریزه کاریهایش چنان می آموختم که مورد بدگمانی قرار نگیرم.

امّا در این مورد نگرانی زیادی نداشتم. زیرا مسلمانان تسامح، سعه صدر و خوشگمانی را از پیامبرشان آموخته اند و بدگمانی نزد آنها چون بدگمانی برای ما نیست. حكومت ترکان نیز در رتبه ای نبود که بتواند جاسوسان و مزدوران را باز شناسد. این حكومت آنچنان ناتوان و از هم گسیخته بود که خاطر ما را آسوده میکرد.

پس از یك سفر خسته کننده به استانبول رسیدم. خود را محمّد نامیدم و به مسجد (جایگاه گردهمایی و عبادت مسلمانان) رفتم. نظم، پاکیزگی و فرمانبرداری آنان شگفت زده ام کرد.

با خود گفتم: چرا ما با این انسانها می جنگیم؟ چرا می کوشیم آنها را درهم بكوبیم و دستاوردهایشان را برباییم؟ آیا مسیح ما را بدین کار سفارش کرده است؟ امّا زود این اندیشه اهریمنی را از خود دور کردم و دوباره اراده نمودم که این جام را تا پایان بنوشم.

با عالم کهنسالی برخورد کردم به نام احمد افندم که در خوش نفسی، پرحوصلگی، پاك باطنی و خیرخواهی، بهترین مردان دینی مان را همچون او نیافته بودم. او شب و روز میکوشید تا همچون پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شود که او را برترین نمونه می دانست. هرگاه نام او را میبرد چشمانش پر از اشك می شد. خوشبختانه او حتّی یك بار هم از ریشه و کسان من نپرسید. او مرا محمّد افندی صدا می کرد. آنچه می پرسیدم به من می آموخت و وقتی فهمید که من درکشورشان میهمان هستم و برای کار و زندگی در سایه خلیفه پیامبر رفته ام، با من بسیار مهربانی کرد. اینها دلایلی بود که من برای زندگی در استانبول ارائه کرده بودم.

به شیخ گفتم: من جوانی هستم که پدر و مادرم را از دست داده ام. برادری هم ندارم آنان برایم ثروتی به ارث گذاشته اند. من اندیشیدم که قرآن و سنّت بیاموزم و لذا به پایتخت اسلام آمده ام که به دین و دنیا برسم. شیخ به من بسیار خوش آمد گفت. او با کلماتی که عیناً می آورم گفت:

به چند دلیل احترام تو لازم است:
١ تو مسلمانی و مسلمانان برادرند.
٢ تو میهمانی و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گفته است: "میهمان را نوازش کنید."
٣ تو جوینده دانشی و اسلام بر بزرگداشت جویندگان دانش پای می فشارد.
 ٤ تو در پی کسبی و در خبر است که " کاسب دوست خداست."

از این مسایل بسیار شگفت زده شده، با خود گفتم: چه خوب بود مسیحیّت چنین حقایق تابناکی داشت و تعجّب کردم که چرا اسلام با چنین مرتبه والایی به دست این حاکمان سرکش و عالمان بی اطّلاع از زندگی بدین پایه ناتوان و پست شده است.

به شیخ گفتم: می خواهم قرآن کریم را بیاموزم. او از این درخواست من شادمان شد و آموزش سوره حمد و تفسیر مفاهیم آن را آغاز نمود. تلفظ برخی از کلمات برایم دشوار بود و گاه حتّی در نهایت، مشقّت می دیدم.

به یاد می آورم که تلفظ جمله «وَ عَلیَ اُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ(1)» را پس از دهها بار تكرار در طول یك هفته آموختم. زیرا شیخ گفته بود باید چنان ادغام کنی که هشت «میم» پدیدار شود. بدین ترتیب من در طول دو سال کامل قرآن را از ابتدا تا انتها خواندم.

او هنگامی که می خواست مرا آموزش دهد وضوی نماز می گرفت و از من هم میخواست که چون او وضو بگیرم و روی به قبله بنشینم.
گفتنی است وضو یكی از شست و شوهای مسلمانان می باشد. ابتدا روی را می شویند، سپس دست راست را از انگشتان تا آرنج و آنگاه دست چپ را به همین گونه، پس از آن بر سر، پشت گوشها و گردن دست میکشند و سرانجام پاهایشان را می شویند.

می گویند گرداندن آب در دهان و به بینی کشاندن آن پیش از وضو بسیار نیكو است. استفاده از مسواك برایم بسیار دشوار بود و آن چوبی است که برای تمیز کردن دندانهایشان پیش از وضو به دهان می برند. من معتقد بودم این چوب برای دهان و دندانها زیان آور است، گاهی نیز دهان را زخم می کرد و از آن خون می آمد.  امّا من ناگزیر از این کار بودم زیرا مسواك زدن سنّت مؤکد پیامبرشان حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و سلم بود و آنها فضیلتهای بسیاری برای آن برمی شمردند.

هنگامی که در استانبول به سر می بردم، پولی به خادم مسجد می پرداختم و شبها نزدش می خوابیدم. او فردی تندخو بود، نامش مروان افندی که نام یكی از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بوده است و این خادم به این نام فرخنده افتخار می کرد. به من میگفت:

"اگر خدا به تو فرزندی داد نام او را مروان بگذار زیرا او یكی از شخصیّتهای بزرگ و مجاهد اسلام بود."

شام را آن خادم برایم فراهم می کرد و با هم تناول می کردیم. جمعه (عید مسلمانان) را کار نمی کردم و دیگر روزها نجاری می کردم، او مزد اندکی به صورت هفتگی به من می پرداخت. چون من تنها صبحها سر کار بودم و مزد من نصف مزد دیگر کارگرها بود. نام نجّار خالد بود که به هنگام بیكاری پیرامون فضیلتهای خالد بن ولید پرحرفی می کرد. خالد بن ولید یك سردار اسلامی و از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بوده و برای اسلام بسیار رنج کشیده است. (2)

وی از آن اندوهگین بود که امیرالمؤمنین عمر بن الخطاب به هنگام خلافتش، خالد بن ولید رابر کنار کرد. خالد، نجّار بسیار بداخلاق و تندمزاجی بود. او به من اطمینان داشت امّا من دلیلش را نمی دانستم. شاید سبب این اعتمادش آن بود که من حرف شنو و مطیع بودم و در امور دین و مغازه اش با او بحث نمی کردم. او در خلوت از من درخواست لواط می کرد، این کار به گفته شیخ احمد برای آنها مؤکد منع شده است، امّا خالد در واقع اعتقادی به دین نداشت، اگر چه به ظاهر و پیش دوستانش به آن تظاهر می کرد. او به نماز جمعه میرفت، امّا نمیدانم که در روزهای دیگر نماز می خواند یا نه؟ ولی من از این کار خودداری می کردم، به گمانم او با دیگر کارگرانش چنین می کرد. یكی از کارگران جوان و زیبا از سلانیك(3) و یهودی بود که مسلمان شده بود، گاهی با خالد به قسمت پشت مغازه که انبار چوب بود می رفتند و وانمود می کردند که می خواهند انبار را مرتب کنند، امّا من می دانستم که آنها در پی انجام کار دیگری هستند.

من در مغازه غذا می خوردم و برای نماز به مسجد می رفتم. تا وقت نماز عصر در مسجد می ماندم و پس از نماز راهی خانه شیخ احمد می شدم. در خانه او دو ساعت به آموختن قرآن و زبانهای ترکی و عربی می پرداختم. هر آدینه زکات پولی را که در یك هفته به دست آورده بودم به وی می پرداختم. این زکات در واقع رشوه ای بود که من برای تداوم روابط به او می دادم تا مرا بهتر آموزش دهد. او در آموزش قرآن، مبانی اسلام و ریزه کاریهای دو زبان عربی و ترکی از چیزی فروگذاری نمی کرد.

هنگامی که شیخ احمد دریافت که من همسر ندارم از من خواست که با یكی از دخترانش ازدواج کنم. من خودداری کردم و گفتم: که ناتوانم و چون دیگر مردان قادر به ازدواج نیستم. البتّه پس از آنكه او بر این کار پافشاری کرد و تهدید کرد روابطش را با من خواهد برید، این عذر را آوردم.
وی گفت: ازدواج سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است. پیامبر گفته است: هر کس از سنت من سرپیچی کند از من نیست. (4)

من چاره ای ندیدم جز آنكه این بیماری دروغین را بهانه کنم. شیخ این سخن را پذیرفت و پیوندهای دوستانه و محبت آمیز، دوباره بازگشت.

پس از دو سال اقامت در استانبول اجازه گرفتم که به وطنم بازگردم امّا شیخ نپذیرفت. او گفت: چرا می خواهی بروی؟ در استانبول هر چه دلت بخواهد و چشمانت بپسندد فراهم است؛خدا، دین و دنیا را در آن گرد آورده است. و افزود تو پیش از این گفتی که پدر و مادرت مرده اند و برادری هم نداری؛ پس در همین شهر مسكن اختیار کن. شیخ به دلیل دوستی با من پافشاری می کرد که بمانم من هم به او بسیار دلبسته شده بودم، امّا وظیفه ملّی مرا به بازگشت به لندن و ارائه گزارش مشروح از اوضاع پایتخت خلافت و دریافت دستورات جدید فرامی خواند.

در مدّت اقامتم در استانبول ماهانه گزارشی از تحوّلات و مشاهداتم برای وزارت مستعمرات می فرستادم. به یاد دارم که یكبار در گزارشم درخواست صاحب مغازه را در مورد لواط آوردم. پاسخ شگفت آور آن بود که اگر این کار در دستیابی به هدف کمك می کند اشكالی ندارد.

هنگامی که پاسخ را خواندم آسمان گرد سرم چرخید. با خود اندیشیدم چگونه رؤسای من از فرمان دادن به چنین کار زشتی شرم نمی کنند؟ امّا ناگزیر بودم که این جام را تا پایان بنوشم، بنابراین کارم را ادامه دادم و لب فرو بستم. در روز وداع با شیخ، او با چشمان اشكبار به من گفت: فرزندم خدا به همراهت. اگر به این شهر بازگشتی و مرا زنده نیافتی به یادم باش؛ ما در روز بازپسین یكدیگر را نزد پپامبر صلی الله علیه و آله و سلم خواهیم دید. من نیز واقعاً بسیار اندوهگین شدم و اشكهای گرمی فشاندم امّا وظیفه مهمتر از احساسات بود.


پاورقی بخش دوم
1) سوره هود آیه ٤٨
2) برای آگاهی از شخصیّت مروان بن حكم و خالد بن ولید به کتابهای تاریخ اسلام مراجعه شود.
3) بندری است در یونان.
 4) قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم : النِّكاحُ سُنَّتی فَمَن رَغِبَ عَن سُنَّتی فَلَیسَ مِنِّی
کتاب "خاطرات مستر همفر"، خاطرات جاسوسی است که در هیبت روحانی، و  در جهت ایجاد تفرقه در  جهان اسلام فعالیت می کرده و از نتایج فعالیت او ایجاد فرقه ضاله وهابیت است.  او دراین کتاب از مأموریتش به کشورهای مصر، عراق، ایران، حجاز و استانبول مرکز خلافت (عثمانی) و هدفش از این مأموریت (که جمع آوری اطلاعات کافی به منظور جستجوی راههای درهم شكستن مسلمانان و نفوذ استعماری در ممالك اسلامی بود) و از مسائلی که دراین مأموریت برای او پیش می آید، یاد می کند. 
پنج شنبه 16/10/1389 - 16:48
معرفی کتاب و بازی های آموزشی
 من برآشفته گفتم: مسیحیان اینگونه نمی گویند، او گفت: تو نمی دانی، در کتاب مقدس آنها چنین سخنانی است، من با آنكه میدانستم این مرد در مورد دوم دروغ میگوید سكوت کردم؛3  البتّه او در مورد اوّل درست می گفت و من نمیخواستم که با او بحث کنم زیرا من در جامه مسلمانی بودم و می ترسیدم که به من مشكوك شوند، از اینرو همواره از مسایل جنجالی دوری می جستم.
 ولی با این همه برنامه ریزی به دلایل زیر ما به نتایج کار اطمینان نداشتیم:
1. نیروی اسلام در جان فرزندانش.

یك فرد مسلمان در پیروی از اسلام استوار است. همچنان که اسلام در جان یك مسلمان، همانند مسیحیّت در دل کشیشها و راهبان است، که جان میدهند ولی دست از مسیحیّت برنمی دارند، خطر وجود مسلمانان شیعه در ایران، از این هم بیشتراست زیرا آنان مسیحیان را کافر و نجس می دانند.

 مسیحی در نگاه یك شیعه همچون نجاستی است که یكی از دستان ما را آلوده کرده است و باید در پاك کردن آن بكوشیم. وقتی از یك نفر آنان پرسیدم چرا در مسیحیان اینگونه می نگرید، در پاسخ گفت: پیامبر اسلام انسان حكیمی بود و به این وسیله می خواست پیرامون کافران نوعی فشار اجتماعی ایجاد نماید تا آنان احساس تنگی و ترس کنند تا به سوی خدا و دین درست هدایت شوند چنانكه حكومتها هرگاه از کسی احساس خطر کنند او را در فشار قرار می دهند تا دوباره مطیع وفرمانبردار گردد. منظور از نجاستی هم که گفته شد نه پلیدی ظاهری بلكه نجاست معنوی است و نه تنها مسیحیان که همه کافران را فرامی گیرد، حتّی مجوسانی که ساکنان ایران باستان بوده اند.

به او گفتم: مسیحیان به خدا، نبوّت و معاد باور دارند، چرا آنان را نجس می دانید؟ او گفت: به دو دلیل، نخست اینكه آنها پیامبریِ محمّد صلی الله علیه و آله و سلم را انكار می کنند و این به معنای دروغگو خواندن پیامبراست، و ما در برابر آن میگوییم که شما مسیحیان نجس هستید. (زیرا بر مبنای عقل، هرکس آزار رساند، میتوان او را آزار داد2)

دوم آنكه آنها به پیامبران الهی نسبتهای ناروا می دهند، مثلاً میگویند مسیح شراب مینوشید و او نفرین شده بود چون به صلیب کشیده شد.

من برآشفته گفتم: مسیحیان اینگونه نمی گویند، او گفت: تو نمی دانی، در کتاب مقدس آنها چنین سخنانی است، من با آنكه میدانستم این مرد در مورد دوم دروغ میگوید سكوت کردم؛3  البتّه او در مورد اوّل درست می گفت و من نمیخواستم که با او بحث کنم زیرا من در جامه مسلمانی بودم و می ترسیدم که به من مشكوك شوند، از اینرو همواره از مسایل جنجالی دوری می جستم.

٢. روزگاری اسلام دین زندگی بوده که سروری داشته، و برده خواندن سروران دشوار است.

غرور سروری  حتّی در هنگام ناتوانی و عقب ماندگی  انسان را به سوی برتری می خواند. ما هم نمی توانستیم تاریخ اسلام را وارونه کنیم تا مسلمانان احساس کنند که سروریِ گذشته آنها در شرایط ویژه ای به دست آمده است و اکنون آن زمان سپری شده و بازنخواهد گشت.

٣. ما اطمینان نداشتیم که عثمانی ها و پادشاهان ایران آگاه نشوند و برنامه های سلطه گرانه ما را در هم نریزند.
البتّه این دو حكومت چنانکه اشاره شد بسیار ناتوان شده بودند امّا وجود یك حكومت مرکزی با حاکمیّت و پول و اسلحه که مردم فرمانبردار آن بودند امری نگران کننده است.

٤. ما از عالمان مسلمان بسیار نگران بودیم.

علمای الازهر، عراق و ایران استوارترین سد در برابرخواسته های ما محسوب میشدند، آنان از اصول زندگی معاصر کاملاً بی اطّلاع بودند، بهشتی را که قرآن مژده داده بود هدف خود قرار داده بودند، و حاضر نبودند سر سوزنی از اعتقادات خود دست بردارند، و مردم از آنها پیروی میکردند و حكومت همچون موش هراسان از گربه، از آنها میترسید، البتّه اهل تسنّن نسبت به شیعیان، کمتر از علمای خود فرمانبری داشتند، زیرا آنان هم سلطان و هم شیخ الاسلام را حاکم میدانند، در حالی که شیعیان حكومت را تنها شایسته عالمان میدانند و به سلطان اهمیّت کافی نمی دهند؛ امّا این تفاوت چیزی از نگرانی وزارت مستعمرات و حاکمان بریتانیای کبیر نمی کاست.

ما کنفرانسهای بسیاری تشكیل دادیم تا برای این مسایل نگران کننده راه حلهایی بیابیم امّا هر بار با بن بست روبرو می شدیم. گزارشهای رسیده از جاسوسها و مزدوران نیز نا امید کننده بود، همچون نتایج کنفرانسها که یا صفر بود و یا زیر صفر، ناامیدی در ما راهی نداشت؛ زیرا ما خود را با تلاش پیوسته و صبر بی پایان آموخته بودیم.

به یاد دارم که یك بار کنفرانسی با حضور شخص وزیر و بزرگترین کشیشان و تعدادی از کارشناسان برپا کرده بودیم، افراد حاضر در جلسه بیست نفر بودند بیش از سه ساعت گفتگو کردیم و کنفرانس را بدون نتیجه به پایان بردیم.

امّا اسقف گفت: "ناامید نشوید! مسیح پس از سیصد سال شكنجه، و تبعید و کشته شدن خود و  پیروانش به حكومت رسید. شاید هم او از ملكوت، نظر لطفی بیفكند و ما موفّق شویم حتّی پس از سیصد سال کفّار را از مراکزشان بیرون برانیم. ما باید به ایمان استوار و بردباری بی پایان مجهّز شویم و از همه وسایل و راهها برای تسلّط و ترویج مسیحیّت در سرزمین های مسلمانان بهره ببریم، اگر چه پس از قرنها به نتیجه برسیم؛ که پدران برای فرزندان می کارند."

 یك بار کنفرانسی در وزارت تشكیل شد که در آن نمایندگانی ازبریتانیای کبیر، فرانسه و روسیه در بالاترین سطوح حضور داشتند: دیپلمات ها و دین مردان. خوشبختانه من به دلیل پیوندهای نزدیك با وزیر در این کنفرانس شرکت داشتم. اعضای کنفرانس به طورگسترده ای مشكلات مسلمانان را مورد بررسی قرار دادند. آنان راههای افزایش فشار بر مسلمانان، جدا نمودن آنها از باورهایشان و بازگرداندن آنها از حوزه ایمان را مطرح کردند  همچنان که اسپانیا پس از قرنها جنگ با مسلمانان بربر به حوزه ایمان بازگشت  امّا نتیجه در سطح  مطلوب نبود. من مشروح گفتگوهای این کنفرانس را در کتابی به نام " به سوی ملكوت مسیح " نگاشتم.

 کندن ریشه های درختی که در شرق و غرب زمین گسترش یافته دشوار است امّا باید به هر بهایی از دشواریهای این کار کاست. مسیحیّت باید گسترش یابد و این مژده خود مسیح، به ما است. امّا محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) از شرایط زمانی انحطاط شرق و غرب سود جست و با پایان دوران انحطاط باید این فرصت از میان می رفت که خوشبختانه چنین شد.

کار مسلمانان به انحطاط گرایید و کشورهای مسیحی رو به پیشرفت نهادند و اکنون هنگام آن رسیده است که آنچه را طیّ قرنها از دست داده ایم با فداکاری باز ستانیم. حكومت نیرومند بریتانیای کبیر در این روزگار لوای این مبارزه فرخنده را در دست گرفته است.

پی نوشت:
2) آیین اسلام در مواردی که احتمال هدایت وجود داشته باشد در برابر آزار رساننده به  برخورد نیكو سفارش میکند و روش پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نیز اینگونه بوده است.

ثَلاَثٌ مِنْ مَكَارِمِ الاَخْلاَقِ: تَصِلُ مَنْ قَطَعَكَ وَ تُعْطِی مَنْحَرَمَكَ وَ تَعْفُو » : آن حضرت میفرمایند به کسی که پیوندش را از تو برید بپیوند » : یعنی سه چیز از مكارم اخلاق است « عَمَّنْ ظَلَمَكَ». و به آن کس که از تو بازداشت ببخشای و از آن کس که بر تو ستم روا داشت درگذر از این سخن روشن میگردد که استدلال یاد شده برای اثبات نجاست اهل کتاب صحیح نیست. نجس بودن اهل کتاب  نزد فقهایی که چنین فتوا می دهند  یك مسئله فقهی است و بیان دلیلها ومدركهای آن، در این مختصر نمیگنجد.

3) در باب ٢٦ انجیل متی بند ٢٩ و باب ١٤ انجیل مرقس بند ٢٥ و باب ٢٢ انجیل لوقا بند  ١٨ ازقول مسیح آمده است، او پس از آنکه از جام شراب نوشید، آن را به شاگردانش داد و به آنها گفت: هر آینه به شما میگویم بعد از این از عصیر انگور نخورم تا روزی که  درملكوت خدا آن را تازه بنوشم.
کتاب "خاطرات مستر همفر"، خاطرات جاسوسی است که در هیبت روحانی، و  در جهت ایجاد تفرقه در  جهان اسلام فعالیت می کرده و از نتایج فعالیت او ایجاد فرقه ضاله وهابیت است.  او دراین کتاب از مأموریتش به کشورهای مصر، عراق، ایران، حجاز و استانبول مرکز خلافت (عثمانی) و هدفش از این مأموریت (که جمع آوری اطلاعات کافی به منظور جستجوی راههای درهم شكستن مسلمانان و نفوذ استعماری در ممالك اسلامی بود) و از مسائلی که دراین مأموریت برای او پیش می آید، یاد می کند. 
پنج شنبه 16/10/1389 - 16:47
معرفی کتاب و بازی های آموزشی
 کتاب "خاطرات مستر همفر"، خاطرات جاسوسی است که در هیبت روحانی، و  در جهت ایجاد تفرقه در  جهان اسلام فعالیت می کرده و از نتایج فعالیت او ایجاد فرقه ضاله وهابیت است.  او دراین کتاب از مأموریتش به کشورهای مصر، عراق، ایران، حجاز و استانبول مرکز خلافت (عثمانی) و هدفش از این مأموریت (که جمع آوری اطلاعات کافی به منظور جستجوی راههای درهم شكستن مسلمانان و نفوذ استعماری در ممالك اسلامی بود) و از مسائلی که دراین مأموریت برای او پیش می آید، یاد می کند.

در مقدمه ترجمه انگلیسی نسخه اصلی این کتاب که در بمبئی چاپ شده، آمده است: در حین جنگ جهانی دوم، آلمانها خاطرات این جاسوس انگلیسی را به صورت یك داستان دنباله دار در مجله اشپیگل منتشر کردند و در مجموعه که با عنوان «اعترافات همفر» چاپ می شد از چهره ی امپریالیسم انگلیس پرده برداشتند و اینك خلاصه ای از آن خاطرات را با شما مرور می کنیم.

این مأموریّت مربوط به زمانی است که قدرت و شوکت امپراطوری عثمانی رو به ضعف و سستی نهاده بود و دشمنان اسلام در پی آن بودند که با ویران کردن پایه های اعتقادی مسلمانان، ضربه ای اساسی بر جوامع اسلامی وارد سازند. آنان می کوشیدند تا باورهایی که مسلمانان را بیدار و آگاه می ساخت و میان آنها همدلی و اتّحاد ایجاد می کرد و باورهایی که فرقه های گوناگون اسلامی بر آن پای می فشردند و سلامت فكری، روانی و اجتماعی آنان را تأمین می نمود از میان بردارند.

پس از جنگ جهانی دوم یك مجلّه فرانسوی، ترجمه فرانسه این خاطرات را منتشر نمود. سپس دانشجویی لبنانی خاطرات همفر را از فرانسه به زبان عربی باز گردانید و در بیروت منتشر کرد.

ترجمه فارسی این کتاب که هم اکنون در دست شماست از روی نسخه عربی انجام گرفته است.
مترجم این اثر دکتر محسن مؤیدی است.


بخش اول:
از گذشته های دور حكومت بریتانیای کبیر مانند امروز در این اندیشه بود که امپراطوری بزرگ و گسترده خود را چگونه حفظ کند: امپراطوری که آفتاب هیچگاه در آن غروب نمیکرد. بریتانیا در مقایسه با مستعمرات خود همچون هند، چین و خاورمیانه، کشوری کوچك بود. اگر چه ما در بخشهای بزرگی از این کشورها حكومت دست نشانده نداشتیم و کار را خود مردم انجام میدادند، امّا سیاستهای فعّال و موفقیّت آمیز ما در این کشورها به پیش می رفت، و ما به سوی حاکمیّت کامل بر آنها گام برمی داشتیم.
بنابراین ما باید به دو نكته می اندیشیدیم:

١ در مناطقی که بر آنها تسلّط پیدا کردیم حاکمیّت خود را حفظ کنیم.
٢ بخشهایی که هنوز زیر سلطه ما نیستند به مستعمرات خود بیفزاییم.


وزارت مستعمرات برای هر یك از این کشورها کمیسیون خاصّی برگزید تا به بررسی این مسایل بپردازد. و من خوشبختانه از ابتدای ورود به این وزارت مورد اعتماد وزیر بودم؛ و کار در کمپانی هند شرقی به من سپرده شد. این کمپانی اگر چه هدف آشكارش بازرگانی بود، در حقیقت راههای تسلّط بر هند و به چنگ آوردن سرزمینهای دور شبه قاره هند را جستجو میکرد.

کشور بریتانیا از هند به دلیل وجود قومیّتهای مختلف، ادیان متفاوت، زبانهای گوناگون و منافع بسیار، در صورت برخورد با آن موارد نگرانی نداشت. چنانكه چین نیز نمیتوانست نگران کننده باشد. زیرا ادیان بودا و کنفوسیوس که بیشتر مردم آن کشور پیرو آنها بودند انگیزه قیام را در آنان برنمی انگیخت. اینها دو دین مرده ای هستند که به مسایل اجتماعی کاری ندارند و تنها به ابعاد درونی می پردازند و احتمال ضعیف داشت که احساسی ملّی در میان مردم این دو منطقه پدید بیاید.

بنابراین بریتانیای کبیر از این دو منطقه نگرانی نداشت. ما از امكان به وجود آمدن تحوّلاتی در آینده نیز غافل نبودیم و برنامه های دراز مدّتی را برای گسترش تفرقه، نادانی، فقر، و گاه بیماری، در این کشورها برنامه ریزی کردیم. پیدا کردن پوشش مناسب برای این اهداف نیز دشوار نبود، پوششهایی با ظاهر جذّاب و خیره کننده و باطنی استوار، که با تمایلات روحی مردم در این مناطق متناسب بود.

برای توصیف کار ما، می توان از یك مثل قدیمی بودایی یاد کرد که میگوید : اگر چه دارو تلخ است امّا به گونه ای رفتار کن که بیمار آن را با شیرینی میل کند امّا اوضاع آشورهای اسلامی ما را نگران می کرد. ما با این مرد بیمار (1) قراردادهایی بسته بودیم که همه آن به نفع ما بود.

کارشناسان وزارت مستعمرات نیز بر این باور بودند که این مرد کمتر از یك قرن آینده، نفسهای آخرش را خواهد کشید. ما همچنین قراردادهای پنهانی با دولت ایران بسته بودیم و نیز جاسوسها و مزدورانی در این دو کشور به کار گرفته بودیم. رشوه، فساد اداری و سرگرمی پادشاهان با زنان زیبا مانند موریانه در آنها نفوذ کرده بود ولی با این همه برنامه ریزی به دلایل زیر ما به نتایج کار اطمینان نداشتیم:
١. نیروی اسلام در جان فرزندانش.
٢. روزگاری اسلام دین زندگی بوده که سروری داشته، و برده خواندن سروران دشوار است.
٣. ما اطمینان نداشتیم که عثمانی ها و پادشاهان ایران آگاه نشوند و برنامه های سلطه گرانه ما را در هم نریزند.
٤. ما از عالمان مسلمان بسیار نگران بودیم. 

پی نوشت:
1) امپراطوری عثمانی. 
ادامه دارد...
پنج شنبه 16/10/1389 - 16:46
تاریخ
پیش از این خواندیم که از زمان امام صادق (ع) سازمانی تشکیل شد که امام در رأس آن قرار داشت و در بدنه، وکلایی خالص و با ایمان خدمت می کردند و رابط امام با مردم بودند.
این سازمان که با نام سازمان وکالت به شهرت رسید تا پایان غیبت صغری ادامه داشت و رمز حفظ شیعیان در میان تمام توطئه ها و خونریزی ها به شمار می رود.

نظارت بر عملکرد کارکنان
 نکته ای که در این غلغله بازار چشمگیر است آن است که امام از کوچکترین حرکت ها بی خبر نمی ماند و در برابر آن عکس العمل نشان می دهد.

برای مثال در «نیشابور» با نماینده ی حضرت امام حسن(ع) - ابراهیم بن عبده - بدرفتاری می‌شود و آن حضرت نامه ی عتاب‌ آمیزی به عموم شیعیان نیشابور می‌نویسد.

در زمانهایی که لازم بوده است وکلا تحت پوشش امنیتی بمانند تا نامشان یا فعالیتهایشان یا فعالیتهای امام فاش نشود، ائمه با فرستادن پیک یا نامه ای آنها را از خطر باخبر می کرده اند و جان وکلا و حیات سازمان را حفظ می کردند.

برای مثال در زمان غیبت صغری، احمد قمی که از وکلای برجسته ی آن دوران به شمار می رود نامه ای از امام دریافت می کند مبتنی بر اینکه فعلاً از پرداخت وجوهات (حق امام و یا اموالی که مردم به امام امانت می دادند) خودداری کند و ملاقاتی نیز با امام نداشته باشد.

وقتی احمد متوجه اوضاع می شود، در رفت و آمدهایش مراقبت می کند. اتفاقاً یکی از جاسوسهای خلیفه با او رو در رو می شود و در ظاهر شیعیان، از او می خواهد نامه ای که دارد را به امام برساند. احمد قمی که وضع را چنین می بیند شناختن امام را کتمان می کند و از این طریق نامش فاش نمی شود.

پس از رفع خطر امام دوباره نامه ای به او می نویسد و از او می خواهد ارتباط را از سر بگیرد.

نظارت دقیق ائمه(ع) باعث می شد کسانی که می‌خواستند به گونه ‌ای به این سازمان ضربه بزنند نتوانند کاری از پیش ببرند.

مناطق تحت سیطره
حدود چهار ناحیه ی کلی وجود دارد که یکی «ناحیه ی جزیرة ‌العرب» است که شامل مکه، مدینه، یمن و بحرین می‌شود.

«ناحیه ی عراق» که شامل 7 شهر کوفه، بغداد، سامرا، مدائن و نواحی اطراف آن و منطقه ی واسط و بصره و منطقه ی نصیبین و موصل می شود.

«ناحیه ی شمال آفریقا» یعنی مصر و مغرب و «ناحیه ی ایران» که بسیار متنوع است؛

مهم‌ترین مناطق آن عبارتند از: منطقه ی قم، آبه و ری، قزوین، همدان، دینه‌ور و قرمیسین ـ که نام دو منطقه در نزدیکی کرمانشاه است ـ آذربایجان، اهواز و بالاخره خراسان و ماوراءالنهر که شامل مناطق بیهق (سبزوار)، نیشابور، مرو، بلخ، کابل، سمرقند، کش و بخارا می‌شود.

به نظر می‌رسد تقسیم وکلا برای حضور در مناطق مختلف، به اعتبار محدوده ی جغرافیایی است که در آن زمان وجود دارد. اگر به گستردگی حضور وکلا در این مناطق توجه کنیم بیانگر نقش مهم این سازمان و چگونگی رهبری جامعه توسط ائمه(ع) است.

‌ویژگی وکلا
1. وکالا لزوماً از علمای زمان خود نبودند، همانطور که پیش از این اشاره کردیم قدرتهای دیگر مثل پنهان کاری و راز داری بیش از عالم بودن در این سازمان حائز اهمیت بود. در وکالت، امام به دنبال توانایی اجرایی و قدرت مخفی‌کاری افراد بود.

2. قدرت برقرار کردن ارتباط با مردم یکی دیگر از ویژگی‌های وکلاست. با توجه به مقدمه‌ای که عرض شد نباید انتظار داشته باشیم وکلا در مناطق شیعه‌نشین نقش علمی ایفا کرده باشند بلکه ایشان بیشتر نقش اجرایی داشته‌اند، البته احتمال دارد جواب سؤالاتی را که می‌دانسته‌اند پاسخ دهند؛ به این صورت که سؤالات را به صورت مکتوب یا شفاهی به امام می‌داده‌اند و جواب را باز می‌گردانده‌اند. اما خلاقیت برای برقراری ارتباط با امام از مشکلات پیچیده ی نواب و وکلا بود.

برای مثال یکی از وکلا برای ارتباط با امام حسن عسکری (ع) خود را در غالب هندوانه فروش جا زد تا بتواند نامه ای را به امام برساند.

راز بقای شیعه در وکالت
در عصر حضور ائمه (ع) و عصر غیبت وجود سازمان وکالت اجتناب‌ناپذیر است، به خصوص در دوره‌هایی که ارتباط ائمه با مردم محدود بوده است. شیعه در حقیقت مدیون تلاش نسل‌های قبل خود و تمام نسل‌ها مدیون تلاش‌هایی است که درعصر ائمه(ع) صورت گرفته است. اگر در عصر غیبت صغری سازمان وکالت نبود، شیعه متحیر و سرگردان می‌شد.

شیعه در این زمان به دنبال وسیله‌ای برای ارتباط با امام بود. در بعضی از مناطق شیعه‌نشین ایران مانند منطقه «دینه‌ور» شیعیان فردی به نام «ابوالعباس» را به بغداد می‌فرستند تا نائب حضرت را شناسایی کند چون تنها وسیله ی ارتباطی شیعه با امام همین سازمان وکالت بود.

منبع: موعود شماره ی 61، برگرفته از مصاحبه ی آقای محمد رضا جباری با تصرف و تلخیص.
پنج شنبه 16/10/1389 - 16:44
شخصیت ها و بزرگان
 از چهره هایی که از ایران به پا می خیزد و سپاهش، سپاه یاران امام است، سپاه سید خراسانی است. سید خراسانی فرمانده ای دارد به نام «شعیب بن صالح» که در وقت مناسب به او نیز می پردازیم. (ان شاء الله)

اما درباره ی سید خراسانی که برخی او را هاشمی خراسانی نیز نامیده اند، باید گفت: مردی است از نسل امام حسن (ع) یا امام حسین (ع) که در هنگامه ی خروج سفیانی و ظهور یمانی، ظهور می کند و پرچم بر حقّ او سیاه رنگ است.

خراسانی و یمانی برای مقابله با سفیانی به پا می خیزند و می کوشند در این راه از هم سبقت بگیرند. (1)

میان خراسانی و سفیانی در منطقه ای در شیراز جنگ رخ می دهد و فرمانده ی خراسانی در آنجا شکست سختی به سفیانی وارد می کند و او را از خاک ایران به عقب می راند. (2)

درباره ی نسب خراسانی باید گفت، به نظر نمی رسد که او متولد خراسان باشد، سید خراسانی می تواند به معنای رهبر مردم اهل خراسان، رهبر سپاه خراسانیان و دیگر معانی نیز باشد. در هر حال روایتی مبتنی بر خراسانی بودن سید خراسانی وجود ندارد. (3)

سید خراسانی در حدیثی از امام باقر (ع) چنین معرفی شده است:

«سید خراسانی، رهبر سیاسی است که در دست راستش خال دارد، رهبر اعظم و سیدی بزرگوار است که پرچم های نهضت به نقش او منقوش گشته اند...» (4)

در روایت دیگری نیز درباره ی او می گویند:

«خداوند آن را به مردی از اهل بیت ارزانی دارد که روش او براساس تقوی و عمل وی هدایت گر مردم است. در مقام قضاوت بر مردم، اهل رشوه نیست. به خدا سوگند من او را با نام خود و نام پدرش می شناسم...» (5)

نکته ی آخر اینکه، سید خراسانی آخرین شخصی است که بر ایران حکومت خواهد کرد. (6)

هشدار: تطابق دادن شخصیتهای آخرالزمان با انسانهای حاضر در هر عصر و زمان، خطرات عدیده ای دارد. پس تطابق جداً ممنوع!

پی نوشت:
1.معجم احادیث الامام المهدی(ع)، ج5، ص 255، ح 1680؛ مختصر بصائر الدرجات، ص 200. (از خطبة محزون حضرت امیر المومنین(ع)).
2.بشارة الاسلام، ص 184؛ به نقل از شش ماه پایانی، ص 93
3.کورانی، علی، عصر ظهور، صص 244 – 246
4.الممهدون للمهدی، ص 54؛ به نقل از شش ماه پایانی، صص 93 – 94
5.بحار، ج 52، ص 243؛ به نقل از عصر ظهور، ص 246
6.کورانی، علی، عصر ظهور، ص 247
چهارشنبه 15/10/1389 - 16:22
شخصیت ها و بزرگان
 ابقع بی شک از چهره هایی است که باید از او اجتناب کرد. او یکی از سه نفری است که قصد اشغال شام را دارند و حکومت کردن بر شام آرزوی آنهاست. سفیانی، اصهب و ابقع سه فرد قدرت طلبی هستند که در آخرالزمان خروج می کنند.

درباره ی ابقع باید گفت: «از او بپرهیز...» (1)

لقب دیگری که به ابقع داده اند «ابرص» است.

درباره ی معنای «ابقع» و «ابرص» تعاریف متعددی بیان شده است. به لحاظ لغوی ابقع به معنای سپید و سیاه و ابرص به معنای کسی است که بیماری پیسی دارد. (2)

اما در کتب مختلف از دید زبان شناسان اعراب معانی متعددی برای ابقع آمده است:

1.ابقع یعنی متفاوت و مختلف بودن رنگها در چیزی. به کسی یا چیزی که رنگهای مختلف دارد ابقع می گویند.
2.صفت بقعه در مردان به مردی اطلاق می شود که بسیار پرحرف است و سخنهای بیجا بر زبان می راند که حرفهایش بی سر و ته است. (2)
3. مردی زیرک و مکار که کسی توان فریبش را ندارد. (4)


در روایاتی که از ابقع آمده است مشخص است که ابقع، اصهب و سفیانی هر سه برای بدست آوردن حکومت دمشق (شام) با هم رقابت می کنند. در نهایت سفیانی ابقع را به قتل می رساند و بر دمشق مسلط می شود. (5)

 

پی نوشت:

1.امام باقر (ع) به یکی از یارانشان فرمودند: ای برید! از جماعت اصهب بپرهیزید و ابقع. برید گفت: ابقع؟ فرمودند: ابرص و از سفیانی بپرهیز و از دو رانده شده از فرزندان فلانی.
2.فرهنگ مجازی دهخدا، ذیل کلمات ابقع و ابرص
3.معجم مقاییس اللغه، ج1 ، ص 281؛ به نقل از سفیانی، ص 94
4.القاموس فیروز آبادی، ج3، ص 6؛ به نقل از سفیانی، ص 94
5.یوم الخلاص، ص 293؛ به نقل از شش ماه پایانی، صص 76 – 80
چهارشنبه 15/10/1389 - 16:20
فلسفه و عرفان
 حتماً می دانید شیطان اسم خاص نیست بلکه اسم جنس است؛ بنابراین شیطان به هر موجودی اعم از جن و انس می گویند که رو به پلیدی و پستی آورده است و اشاره به فرد خاصی ندارد.


نخستین کسی که چنین رویه ای پیش گرفت، جنی بود مقرب، که در میان فرشتگان به عبادت او می پرداخت. او به علت شیفتگی بیش از حد به نژاد خود، از فرمان سجده کردن بر مخلوق خداوند سرپیچی کرد. نام او «ابلیس» بود.

نکته ی مهمی که در این داستان مشهور وجود دارد مهلت خواستن ابلیس «تا وقت معلوم» است. بسیاری از مفسران تعبیر وقت معلوم را چنین شرح داده اند: تا وقت ظهور حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه).

بنابراین ابلیس با رسیدن ظهور به مرگ خویش نزدیک می شود.

 ابلیس یا همان «لوسیفر» یهودیان و مسیحیان، جنی است که در بدتر کردن شرایط آخرالزمان چنان پیش می رود که بنده های خالص کمی را برای برپایی حکومت الهی باقی می گذارد. البته باید دانست کار ابلیس تنها فریب دادن و وسوسه کردن است، زیبا نشان دادن زشتی ها و پرزرق و برق جلوه دادن گناهان! هر انسانی می تواند با تکیه به خدای متعال از وسوسه های او نجات بیابد و جانش را از میان آشفتگی این دنیای شیطان زده بیرون بکشد.

به طور کلی می توان فعالیتهای ابلیس را در دوران غیبت و ظهور به دو دسته تقسیم کرد:

1.گمراه می کند!

ابلیس در دوران غیبت تا می تواند برای خودش سپاه و نیرو جمع می کند؛ چرا که مرگ را در دو قدمی اش می بیند بنابراین با تمام قوا، با چنگ و دندان و با هر ترفندی قصد دارد بنده های خالص کمتری در زمین باقی بگذارد.

به همین علت است که در آخرالزمان نگه داشتن ایمان و گناه نکردن بسیار مشکل است. همین عمل ابلیس باعث می شود خالص از ناخالص جدا شود و یاران واقعی خداوند مشخص شوند.

شیطان وسوسه می کند، به فساد دعوت می کند، شیوع هم جنس بازی و ساختن قومهای لوط را دوست دارد. برای مال دنیا در ذهن مردم ارزش و محبت می سازد و از خداوند موجودی دور و سخت! ناامیدی را گسترش می دهد و حتی در دل دوستانش ترس می دمد!

بنابراین یارانی فاسد، ناامید و ترسو دارد! در مقابل خداوند منشأ امیدواری و قدرت است و همیشه توبه را می پذیرد. پس تنها نیستیم!

2.صیحه ی شیطانی

در صبح روز 23 رمضان ندایی از جبرئیل مردم را به پیروی از حضرت مهدی (ع) فرا می خواند. در عصر همان روز شیطان ندا می دهد که حق با حضرت مهدی (ع) نیست و با فلان خاندان است! در این زمان بسیاری از مردم منحرف می شوند. (1)

سپاه ابلیس در نهایت در برابر سپاه امام زمان (عج) قرار می گیرد (2) و اما عاقبت ابلیس:

از امام صادق(ع) پرسیدند: اینکه خداوند به شیطان فرمود منتظر وقت معلوم باشد، این وقت معلوم کی خواهد بود؟

حضرت فرمودند:

«روز قیام قائم ماست. وقتی خداوند او را برانگیخته می کند و آماده ی قیام در مسجد کوفه است. در آن وقت شیطان در حالی که با زانوهای خود راه می رود به آنجا می آید و می گوید: "ای وای از خطر امروز!" قائم پیشانی شیطان را گرفته و گردنش را می زند. آن موقع روز وقت معلوم است که مدت او به آخر می رسد» (3)


هشدار: با نابودی ابلی فقط نیروی منحرف کننده ی بیرونی از بین می رود و نفس اماره باقی می ماند...

پی نوشت:
1.النعمانی، الغیبة، ص17ـ بحارالانوار، ج2، ص231
2.مقاله از ظهور تا قیامت، ماهنامه موعود، شماره97
3.بحارالانوار، ج2، ص231

منابع:
1.مقاله ی از ظهور تا قیامت، ماهنامه ی موعود، ش 97
2.کتاب عصیانگر، عباسعلی کامرانیان
3.مقاله ی ابلیس دشمن فرزند آدم، موعود ش 97

چهارشنبه 15/10/1389 - 16:18
عقاید و احکام
 چند روز پیش دوباره با برادرم دعوایم شد آخر داشت با دوستانش قرار می­گذاشت که بروند استادیوم . بازی استقلال و سپاهان بود.
راستش من و دوستام هم عاشق فوتبال هستیم. به نظر ما اوج لذت بازی فوتبال وقتی ست که از نزدیک، در استادیوم بازی را ببینیم.


آیا واقعاً رفتن به استادیوم و تماشای بازیکن ها از نزدیک اشکال دارد؟

در مورد دیدن ورزش­هایی مانند فوتبال، کشتی و... توسط خانم­ها، که در آن بازیکن­ها با لباس ورزشی هستند، از نزدیک نظرات متفاوتی وجود دارد، برای مثال:

همه مراجع( به جز بهجت، تبریزی و سیستانی) معتقدند نگاه زن به بدن مرد نامحرم جایز نیست، هر چند در آن قصد لذت بردن نباشد.

آیة الله بهجت: بنا بر احتیاط واجب جایز نیست.

آیة الله سیستانی: در ورزش فوتبال اگر نگاه کردن با قصد لذت یا ترس افتادن به گناه باشد، حرام است. و در کشتی بنا بر احتیاط واجب، بدون قصد لذت نیز جایز نیست.

اما در مورد تماشای این ورزش­ها از تلویزیون آیات عظام امام، سیستانی، فاضل، نوری و وحید معتقدند که گر بدون قصد لذت و ترس افتادن به حرام باشد و باعث ایجاد فساد هم نشود، اشکال ندارد.

آیات عظام بهجت، صافی و مکارم می­فرمایند: با توجه به اینکه این نوع برنامه­ ها باعث فساد و تهییج شهوت می­شود، جایز نیست.

وآیات عظام تبریزی و خامنه ­ای: اگر برنامه به طور غیر زنده پخش شود و قصد لذت و ترس افتادن به حرام نباشد، اشکال ندارد.

(تبصره:
آیة الله تبریزی:  نگاه به فیلم زنده حکم نگاه به شخص را دارد.
آیة الله خامنه­ ای: نگاه به فیلم زنده بنا بر احتیاط واجب حکم نگاه به شخص را دارد.)

چهارشنبه 15/10/1389 - 16:16
عقاید و احکام
 دیگر داشت بحثمان بالا می گرفت.
آخر چه فرقی داشت طرف مسلمان باشد یا غیر مسلمان. فیلم مبتذل، مبتذل است دیگر.

هر چه به دوستم می گفتم که " بابا دیدن فیلمی که صحنه های بد دارد، اشکال دارد، راضی نمی شد"
می گفت: " آن ها که مسلمان نیستند، حلال و حرام سرشان نمی­شود. پس ما هم که  فیلم  آن ها را  نگاه می کنیم اشکال ندارد"
لطفاً در مورد این موضوع نظر مراجع را توضیح دهید تا ببینیم نظر من درست بوده یا دوستم.

در این جا ما با چند سوال رو به رو هستیم:

- نگاه کردن به فیلم های مبتذل که در آن زنان غیر مسلمان بازی می کنند حتی اگر باعث تحریک انسان هم نشود:

در این مورد همه مراجع به جز آیات عظام تبریزی و سیستانی معتقدند: با توجه به این که دیدن این گونه فیلم ها معمولاً شهوت برانگیز و مقدمه ای برای انجام گناه، است،نگاه به آن ها حرام است.(1)

آیت الله تبریزی: دیدن فیلم هایی که موجب تحریک شهوت و ترویج فساد در جامعه است، جایز نیست.(2)

آیت الله سیستانی: دیدن این فیلم ها حتی اگر بدون قصد لذت و ترس افتادن به حرام هم باشد، بنا بر احتیاط واجب نگاه به زنان جایز نیست.(3)

-نگاه کردن به عکس های عریان و برهنه زنان و مردان غیر مسلمان:

نظر آیات عظام امام، تبریزی، خامنه ای، سیستانی، فاضل و وحید این است که اگر با قصد لذت باشد، حرام است و بنابر احتیاط واجب بدون قصد لذت و ترس افتادن به حرام نیز جایز نیست.(4)

آیات عظام بهجت ،صافی، مکارم، نوری: نگاه به آن جایز نیست؛ هرچند قصد لذت بردن نداشته باشید.(5)

-و این که آیا در مشاهده فیلم های شهوت انگیز ، بین فرد متاهل و مجرد تفاوتی هست یا نه؟

همه مراجع: نگاه به فیلم های شهوت انگیز جایز نیست؛ چه شخص مجرد باشد و چه متاهل.(6)

-اگر با مشاهده فیلم های شهوت انگیز مقداری از شهوت انسان فروکش کند و در جلوگیری از ارتکاب حرام موثر باشد، چه طور؟

همه مراجع: نگاه به فیلم های شهوت برانگیز جایز نیست و توجیه بالا مجوز برای انجام عمل حرام نمی شود. (7)

پی نوشت:
1.     خامنه ای، اجوبه الاستفتاءات، س 1187، صافی، جامع الاحکام، ج2، س1717 و 1605، فاضل، جامع المسائل، ج1 ، س 1729 و 1731؛ مکارم، استفتاءات، ج1، س778 و 782 ، دفتر: نوری و امام و بهجت و وحید.
2.     تبریزی، استفتاءات، س 1603 و 1605 و صراط النجاة، ج5 ، س1129.
3.     سیستانی،sistani.org
4.     سیستانی، تعلیقات علی العروة، م 2؛ سیستانی، سایت؛ تبریزی، صراط النجاة، ج3، س778 و تعلیقات علی العروة، ج1، م2؛ امام ، تعلیقات علی العروة، م2؛ دفتر: وحید.
5.     مکارم، استفتاءات، ج2، س1033، تعلیقات علی العروة، م2؛ صافی، جامع الاحکام، ج2 ، س1707؛ نوری، التعلیقات علی العروة،م2؛ دفتر: بهجت.
6.     خامنه ای، اجوبة الاستفتاءات، س1199؛ سیستانی، سایت؛ تبریزی، صراط النجاة، ج6، س1422؛ صافی، جامع الاحکام،ج2،س1329؛ نوری، استفتاءات،ج2، س554؛ دفتر: امام، مکارم، وحید،بهجت، فاضل.
7.     خامنه ای،اجوبةالاستفتاءات،س1192؛تبریزی،صراط النجاة،ج5، س1129؛ سیستانی:سایت؛ دفتر: همه.
چهارشنبه 15/10/1389 - 16:16
اخبار
 می‌دانید سرزمین شیعیان فراموش شده کجاست! نام آن را زیاد نشنیده اید. راهنمایی می کنم، عقیق اش معروف است! درست حدس زدید: «یمن»!
اگر تا به حال نمی دانستید که یمن محلّ سكنای شیعیان فراموش شده ای است آكنده از احساس و شعور ظلم‌ستیزی، اگر تا به حال نمی دانستید مردم یمن به خاطر شیعه بودنشان در سختی‌ها و جنگ‌ها تنها مانده‌اند، اگر حتی نمی دانید یمن کجای نقشه است... تقصیر شما نیست! چرا که در تبلیغات بی شمار گیرنده هایتان نامی از یمن و شیعیان‌اش نشنیده‌اید! بگذریم!

چهل و پنجمین همایش موسسه ی موعود با موضوع «سرزمین های درگیر و نقش یمن در ظهور» در آخرین پنج شنبه ی تابستان 89 برگزار شد.
این همایش سه سخنران داشت و سه موضوع! سخنران اوّل سرتیپ خلبان دکتر احمد مهرنیا بود که با سایر همرزمانش در عملیاتی ویژه به یکی از دورترین پایگاههای عراق به نام الولید در مرز عراق و اردن یورش برد و با مهارتی خیره کننده درحالی که صدام تصور آن را نداشت تمام تجهیزات و هواپیماهای جنگنده عراقی را در آن پایگاه نابود کرد و به سلامت به ایران بازگشت، او سخنرانی کوتاهی درباره ی نقش نیروی هوایی در جنگ تحمیلی ایراد کرد و ضمن آن برایمان تعریف کرد که چگونه یک ایرانی، از وطنش دفاع می کند و برای حفظ ناموس و وطن تا کجا پیش می رود...

او بیان کرد که جنگ ایران و عراق جنگی نابرابر و به نوعی جهانی بود. چرا که ایران نه تنها از سرزمین خویش در مقابل عرق دفاع می کرد بلکه در برابر موشک هایی که اردن به عراق می فروخت، مشورت فکری که امریکا به عراق می داد و سرمایه ی نفت آلودی که سرزمین های عربی وارد می‌شد نیز از خود دفاع می کرد! این یعنی ایران در برابر جهان!

سخنران دوم که به موضوع اصلی این همایش یعنی یمن پرداختند، «سید علی موسوی نژاد» بود. آقای موسوی نژاد با بیانی جذاب چنان درباره ی یمن و یمنی‌ها سخن  گفت که نه تنها یمن را شناختیم، بلکه به مردمش علاقه مند شدیم و سرنوشت جهان را در مشت آنان دیدیم! باورتان نمی شود؟ مگر «یمانی» از سرزمین یمن برنمی خیزد؟ یمانی همان کسی است که پرچمش برحق و است! مردی که خروجش از یمن از نشانه های حتمی ظهور است و با مبارزاتش سرزمین حجاز را فتح و در اختیار حضرت صاحب الزمان (ع) قرار می دهد و امّا، خلاصه‌ای از سخنرانی دوم برای كسانی كه مجال حضور در جمع موعودیان را نیافتند.

موقعیت یمن
یمن، در ضلع جنوبی عربستان سعودی قرار دارد، جمعیت این سرزمین به‌اندازه ی تمام کشورهای حاشیه ی خلیج فارس است. از حدود 20 – 25 میلیون جمعیت یمن، حدود 10- 12 میلیون آنها سنی شافعی، تعداد اندکی یهودی و ما بقی شیعه ی زیدیه هستند.
یمن به لحاظ اقتصادی کشوری فقیر و ضعیف است.
این کشور دارای کوه های بلند، زمین‌هایی حاصلخیز و دشتهای بی آب و علف است. به دلیل تنوع سرزمینی، نزدیك به دریای سرخ و تنگة باب المندب از موقعیّتی ویژه و ژئوپولتیك برخوردار است. علاوه بر آن نزدیکی یمن به سرزمین ظهور، عربستان نیز بر اهمیت آن افزوده است.

ویژگی های یمنی ها
الف) مردم یمن مردمی با صفت و بی شائبه‌اند، انسانهایی بی غل و غش و ساده زیست هستند و از پیچیدگی های انسان عصر تکنولوژی به دور اند.
ب) رشادت و دلیری مردمان یمن بسیار زبان زد است. بر خلاف نوعی تنبلی و دوری از خصال دلیری که در میان سرزمین های عربی وجود دارد، مردم یمن مردمی رشید و پرتلاش اند.
ج) وفاداری و یک رنگی و قدرشناسی از دیگر ویژگی های این مردم است.

 *جالب است بدانید که شخصیت های محبوبی چون «عمار یاسر»، «مالک اشتر» و «اویس قرنی»  که از یاران وفادار پیامبر اکرم (ص) و امیرالمومنین (ع) بودند یمنی تبارند.

شیعیان زیدیه

بعد از واقعه ی کربلا و قیام عاشورا، این اشتباه و توهم در میان برخی از مردم به وجود آمد که امام الزاماً باید فردی  باشد که دست به قیام بزند و خود را به هر قیمت در کارهای سیاسی وارد کند. از آنجایی که هر کدام از ائمه ی اطهار (علیهم السلام) بنا به تشخیص الهی و مصلحت مسلمین روشی را در پیش می گرفتند، همه ی این روش‌ها مورد تایید برخی از مردم واقع نشد. وقتی که پس از قیام عاشورا، امام علی بن حسین (ع) روش دعا و عبادت و اشک را پیش گرفتند برخی از مردم سراغ محمد بن حنفیه آمدند و او را امام خود خواندند. تا جایی که مختار که به دنبال قیام و انتقام گیری از دشمنان امام حسین (ع) بود، محمّد بن حنفیه را مهدی موعود خواند و از این طریق نخستین فرقه با نگرش قیام محوری ایجاد شد با نام «فرقهة کیسانیه»


پس از شهادت امام باقر (ع)، زید برادر آن حضرت دست به قیام زد و خواهان بازگشت جایگاه امامان شدند. زید بن علی بن حسین در این راه به شهادت رسید ولی فرقه ای پس از او ایجاد شد که معتقد بودند، امام کسی است که از سادات باشد، عالم، مجتهد و شجاع باشد و مهمتر از همه اهل قیام باشد.
از این به بعد زیدیان امامان متعددی برای خودشان انتخاب کردند که این امامان غالباً از بزرگان عصر خودشان و از سادات بودند. زیدیان حدود 60 امام تا به امروز داشته‌اند.
از میان قیام هایی که زیدیان انجام دادند چهار مورد آن به ثمر نشست:
1.    ادریسیان در مغرب؛
2.    علویان طبرستان؛
3.    علویان دیلم و گیلان؛
4.    حکومت زیدیه در یمن.
این حکومت سال 284 ق. تشکیل شد و مدت زمان طولانی بر یمن حکومت کرد. تا اینکه افسران از مصر بازگشته و جمهوری خواه یمنی، این حکومت را حدودا 50 سال پیش به زیر کشیدند.

جریان های فکری در یمن

 


جریان حزب الحوثی
«بدرالدین الحوثی» پدر معنوی این حزب به شمار می رود و پسران او همه در این جریان اند. پسر بدرالدین، حسین الحوثی رهبر اول این حزب بود. او در ابتدا تصمیم گرفت که خودش به كودکان شیعه قرآن را آموزش بدهد چرا که وهابیان در آن زمان علاوه یاد دادن قرآن به شیعیان، آنها را به سمت وهابی گری می کشاندند. همین سبب اختلاف الحوثی با دولت و وهابیان شد.
نخستین جنگی که الحوثی‌ها با ارتش یمن داشتند، 300 نفر در برابر ارتشی به دندان مسلح قرار گرفتند. در این جنگ که در تابستان سال 1383 انجام شد، حسین الحوثی  به شهادت رسید. پس از شهادت او، برادر جوانش، عبدالملک، فرماندهی این گروه را به عهده گرفت.
این گروه که در ابتدا تعداد اندکی بودند با نیروی ایمان خود تا جایی پیش رفتند که نه تنها ارتش یمن نتوانست آنان را شکست بدهد، بلکه در جنگ ششمی که با هم داشتند (تابستان 88) تعداد آنها به صدها هزار تن رسیده بود.
عبدالملک با تاسی از انقلاب ایران برای هم حزبی هایش شعاری طراحی کرد که اکنون شعار الحوثی هاست:
الله اکبر. الموت لامریکا. الموت لاسرائیل. اللعنة عن الیهود. النصر للاسلام
این شعار باعث ایجاد رغبت و تشویق انقلابیون شد.

عقاید الحوثی ها:

عقیده ی الحوثی‌ها این چنین است:
1.    آنها به احیای روحیه ی اسلامی علاقه ی زیادی دارند. نمود این اعتقاد در راهپیمایی روز قدس آنان بود که نفرات بسیار زیادی در میدان های شهر گرد آمدند و شعار دادند.
2.    علاوه بر راهپیمایی های مختلف، یمنی‌ها شور خاصی در عاشورا دارند و عزاداری آنها درست شبیه به عزاداری مردم ایران پرشور و علاقه است. همین عوامل سبب شده است که بسیاری آنها را از شیعیان دوازده امامی بدانند.
3.    آنها به زیدیان امروزی انتقاد می کنند چرا که اعتقاد دارند زیدیان امروزی تنبل شده‌اند و ظلم و تظلم خواهی را رها کرده‌اند و دست از قیام کشیده‌اند.
4.    طرفداری الحوثی‌ها از انقلاب ایران و علاقه مندی آنها به امام خمینی و آرمان های ایشان حتی از لبنانیان جنوب لبنان نیز بیشتر است!

اینجاست که شور الحوثی‌ها به گسترش اسلام و تظلم خواهی آنان انسان را به فکر فرو می برد و معلوم می کند که چرا یمانی از میان یمنی‌ها ظهور می کند.

باد بی نیازی خدا

در پایان این سخنرانی، «اسماعیل شفیعی سروستانی» درباره ی قرآن سوزی و علل آن سخن گفتند.
متن كامل سخنان ایشان با عنوان سخن سردبیر در سایت موعود موجود است.
مثل همیشه، دعای آل یاسین خاتمه دهنده به برنامه بود و نمایشگاه آثار و محصولات فرهنگی مهدوی زینت‌بخش چهل و پنجمین نشست موعود، نشست چهل و ششم در تاریخ پنجشنبه 29/7/89 در محلّ ثابت و همیشگی خیابان حجاب، مركز آفرینش‌های فرهنگی و هنری كانون و رأس ساعت 5/2 عصر برگزار می‌شود.

 

پ.میعاد

چهارشنبه 15/10/1389 - 16:15
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته