• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 78
تعداد نظرات : 235
زمان آخرین مطلب : 4940روز قبل
دانستنی های علمی

 

 

 

 

 

 

  اخلاق نیک

از بزرگی پرسیدند: بهترین چیزی که خداوند به بنده عطا میکندچیست؟

گفت: خلق نیکو

 

خاموشی

آوردهاند که شخصی از بزرگی پرسید: کدام کار شایستهتراست؟

آن بزرگوار انگشت روی زبان و دهان نهاد یعنی خاموشی.

 

دوستی

به عیسی مسیح گفتند: با که نشست و برخاست کنیم؟ گفت با کسیکه دیدارش خلق را به

یاد شما آورد سخنش علم شما را زیاد کند و کردارش شما را بهآخرت مشتاقترسازد.

 

کم انگاشتن دانش خویش

حکیمی را گفتند: چه فضل است دانش تو را بر دانش کسی دیگر؟

گفت: آنکه همی دانم که دانش من اندک است.

 

تواضع

خردمندی چنین گفته است: هیچ نعمتی نیست که آن را حاسدینباشد، مگر فروتنی.

 

ترک حسد

بزرگی گوید: شخصی را دیدم که 120 سال عمر کرده بود.

گفتم:چه طولانی است عمر تو. گفت: حسد را ترک کردم عمرم طولانی شد.

 

انسانیت

از بقراط پرسیدند: انسانیت چیست؟ گفت: تواضع در وقت رفعت،عفو هنگام قدرت،

سخاوت هنگام تنگدستی و بخشش بدون منت.

 

قناعت

عارفی گفت: هر که به آنچه دارد خرسند و راضی باشد، او رابه هیچ چیز دیگر

حاجت نیست!

 

خودشناسی

از حکیمی پرسیدند: بزرگترین عیب کدام است؟ گفت: آنکه کسیعیب خود را نشناسد.

 

سخاوت

از خردمندی پرسیده شد: هنری که همه عیبهارا بپوشاند کدام است؟ گفت سخاوت.

 

بخل

بزرگی را گفتند: عیبی که مجموع هنرها به واسطه آن مخفی میماندچیست؟

جواب داد: بخل.

 

کتمان اسرار

حکیمی را گفتند: چه کنیم تا دشمنان ما کمتر شوند؟ گفت: کسیرا از کار و حال

خود آگاه نکنید.

 

خطر شیطان

عارفی به مریدی گفت: شیطان برای پدر و مادر تو (آدم وحوا) سوگند خورد که نصیحتگر آنان است و دیدی که با ایشان چه کرد؟ حال که به گمراهیتو سوگند خورده و خطاب به پروردگار گفته است به عزت و جلالت سوگند، که جملگی خلقرا گمراه خواهم کرد، معلوم است که با تو چه میکند. اینک کمر همت ببند و خود را از مکر و فریبش برهان.

 

بدگمانی

از حکیمی پرسیدند: آنکه وضع حالی و مالیش از همه خرابتراست، کیست؟ گفت: کسی که از بدگمانی به احدی اطمینان ندارد و از بدرفتاری کسی به اومطمئن نیست! 

  

 

 

 


 

 

جمله روز :  گنجی که در اعماق نامحدود شماحبس شده است در لحظه ای که خود نمی دانید کشف خواهد شد . جبران خلیل جبران

 

 

 

شنبه 31/5/1388 - 16:40
دانستنی های علمی


سلام .

لطفا داستان را تا آخر بخوانید . 

 

 

 پیر مردی بر قاطری بنشسته بود و از بیابانی می گذشت .

 

سالكی را بدید كه پیاده بود

پیر مردگفت : ای مرد به كجا رهسپاری ؟

سالك گفت: به دهی كه گویند مردمش خدا نشناسند

و كینه وعداوت می ورزند و زنان خود را از ارث محروم میكنند

پیر مردگفت : به خوب جایی می روی

سالك گفت: چرا ؟

پیر مردگفت : من از مردم آن دیارم و دیری است كه

 چشم انتظارم تا كسی بیاید و این مردم را هدایت كند

سالك گفت: پس آنچه گویند راست باشد ؟

پیر مردگفت : تا راست چه باشد

سالك گفت: آن كلام كه بر واقعیتی صدق كند

پیر مردگفت : در آن دیار كسی را شناسی كه در آنجا منزل كنی ؟

سالك گفت: نه

پیر مردگفت : مردمانی چنین بد سیرت چگونه تو را میزبان باشند ؟

سالك گفت: ندانم

پیر مردگفت : چندی میهمان ما باش . باغی دارم و دیری است

كه بادخترم روزگار می گذرانم

سالك گفت: خداوند تو را عزت دهد اما نیك آن است كه به میانه

 مردمان كج كردار روم و به كار خود رسم

پیر مردگفت : ای كوكب هدایت شبی در منزل ما بیتوته كن

 تاخودت را بازیابی و هم دیگران را بازسازی

سالك گفت: برای رسیدن شتاب دارم

پیر مردگفت : نقل است شیخی از آن رو كه خلایق را زودتر

 به جنت رساند آنان را تركه می زد تا هدایت شوند . ترسم

 كه تونیز با مردم این دیار كج كردار آن كنی كه شیخ كرد

سالك گفت: ندانم كه مردم با تركه به جنت بروند یا نه ؟

پیر مردگفت : پس تامل كن تا تحمل نیز خود آید . خلایق با

خدای خودسرانجام به راه آیند

پیرمرد وسالك به باغ رسیدند . از دروازه باغ كه گذر كردند

سالك گفت: حقا كه اینجا جنت زمین است . آن چشمه و آن

 پرندگان به غایت مسرت بخش اند

پیر مردگفت : بر آن تخت بنشین تا دخترم ما را میزبان باشد

دختر باشال و دستاری سبز آمد و تنگی شربت بیاورد و نزد

 میهمان بنهاد . سالك در او خیره بماند و در لحظه دل باخت .

شب راآنجا بیتوته كرد و سحرگاهان كه به قصد گزاردن نماز

 برخاست پیر مرد گفت : با آن شتابی كه برای هدایت خلق

داری پندارم كه امروز را رهسپاری

سالك گفت: اگر مجالی باشد امروز را میهمان تو باشم

پیر مردگفت : تامل در احوال آدمیان راه نجات خلایق است .

اینگونه كن سالك در باغ قدمی بزد و كنار چشمه برفت .

 پرندهها را

نیك نگریست و دختر او را میزبان بود .

طعامی لذیذ بدو داد و گاه با او هم كلام شد .

 دختراز احوال مردم و دین خدا نیك آگاه بود و سالك از او

 غرق درحیرت شد . روز دگر سالك نماز گزارد و در باغ قدم

 زدپیرمرد او را بدید و گفت : لابد به اندیشه ای كه رهسپار

 رسالت خود بشوی سالك چندی به فكر فرو رفت و گفت :

عقل فرمان رفتن می دهد اما دل اطاعت نكند

پیر مردگفت : به فرمان دل روزی دگر بمان تا كار عقل نیز

سرانجام گیرد سالك روزی دگر بماند

پیر مردگفت : لابد امروز خواهی رفت , افسوس كه ما را

 تنهاخواهی گذاشت سالك گفت : ندانم خواهم رفت یا نه ,

اما عقلبه سرانجام رسیده است . ای پیرمرد من دلباخته

 دخترت هستم و خواستگارش پیر مرد گفت : با اینكه این

هم فرماندل است اما بخر دانه پاسخ گویم

سالك گفت: بر شنیدن بی تابم

پیر مردگفت : دخترم را تزویج خواهم كرد به شرطی

سالك گفت: هر چه باشد گر دن نهم

پیر مردگفت : به ده بروی و آن خلایق كج كردار را به

راه راستگردانی تا خدا از تو و ما خشنود گردد

سالك گفت: این كار بسی دشوار باشد

پیر مردگفت : آن گاه كه تو را دیدم این كار سهل می نمود

سالك گفت: آن زمان من رسالت خود را انجام می دادم

 اگرخلایق به راه راست می شدند , و اگر نشدند من كار

 خویشتن را به تمام كرده بودم

پیر مردگفت : پس تو را رسالتی نبود و در پی كار خود بوده ای

سالك گفت: آری

پیر مردگفت : اینك كه با دل سخن گویی كج كرداری را

هدایت كنو باز گرد آنگاه دخترم از آن تو

سالك گفت: آن یك نفر را من بر گزینم یا تو ؟

پیر مردگفت : پیر مردی است ربا خوار كه در گذر دكان

 محقری دارد و در میان مردم كج كردار ,او شهره است

سالك گفت: پیرمردی كه عمری بدین صفت بوده و

به گناهخود اصرار دارد چگونه با دم سرد من راست گردد ؟

پیر مردگفت : تو برای هدایت خلقی می رفتی

سالك گفت: آن زمان رسم عاشقی نبود

پیر مردگفت : نیك گفتی . اینك كه شرط عاشقی است

 برو بهآن دیار و در احوال مردم نیك نظر كن , می خواهم

بدانم جهدیده و چه شنیده ای ؟

سالك گفت: همان كنم كه تو گویی

سالك رفت, به آن دیار كه رسید از مردی سراغ پیر مرد را گرفت

مرد گفت: این سوال را از كسی دیگر مپرس

سالك گفت: چرا ؟

مرد گفت: دیری است كه توبه كرده و از خلایق حلالیت

طلبیده وهمه ثروت خود را به فقرا داده و با دخترش در باغی

 روزگارمی گذراند

سالك گفت: شنیده ام كه مردم این دیار كج كردارند

 

مرد گفت: تازه به این دیار آمده ام , آنچه تو گویی ندانم .

خود دراحوال مردم نظاره كن سالك در احوال مردم بسیار نظاره كرد .

 

هر آنكسكه دید خوب دید و هر آنچه دید زیبا . برگشت

دست پیرمرد را بوسید

پیر مردگفت : چه دیدی ؟

 

سالك گفت: خلایق سر به كار خود دارند و با خدای خود در عبادت

 

پیر مردگفت : وقتی با دلی پر عشق در مردم بنگری آنان را

آنگونه ببینیكه هستند نه آنگونه كه خود خواهی ...

 


 

 

جمله روز :  برای اداره کردن خویش از سرت وبرای اداره کردن

 دیگراناز قلبت استفاده کن (دالای لاما)

 

 

جمعه 30/5/1388 - 15:13
رمضان

حکایت التیام بال‏های شکسته و روایت بارش باران است بر دل زمین.

ماه صعود به آسمان معرفت و جاده‏ای هموار برای نیل به مقصود است.

 گاه عروج و نهر جاری آمرزش است. ماه تسبیح بودن نَفَس‏ها و عبادت بودن

خواب‏ها. آمیخته‏ای استاز سختی و آسانی. سختی‏اش در گرسنگی و تشنگی و

 مبارزه با امیال و غفلت‏هاو زیاده‏گویی‏ها و پرخوری‏هاست و لذّتش در احساسِ

 نزدیکی به محبوب و استشمام بوی خوشِ غُفران از شکوفه‏هایِ بهاریِ رمضان

 و نشستن شبنمِ رحمت برپیکرِ جانمان در سحرگاهان آن. و چه می‏توانیم از آن

 بگوییم که رمضان، روایت مگویی است که تا آن را نیابیم نتوانیم شناخت.

رمضان، تو پیام‏آورمعنویت، و رسولِ درگاه ربوبیتی. مقدمت گرامی باد.

 

 

 

التماس دعا   .

 

پنج شنبه 29/5/1388 - 15:42
دانستنی های علمی

 


 

 تست روانشناسی  :   

 

 

 

 تصور کنید در بیابان خشک و بی پایانی در حال راه رفتن هستید خسته،گرسنه،تشنه،پس از

 5 ساعت پیاده روی......ناگهان ساختمان مجلل و با شکوهی در جلوی شما ظاهر می‌شود.
 
1.ساختمانی که جلوی شما ظاهر شده است چیست؟

الف-یک قصر    ب- یک موزه    ج-یک هتل    د-یک بنای مذهبی (مسجد-کلیسا-......)

2.شما از چه طریقی وارد ساختمان می‌شوید؟

الف-پنجره    ب- در        ج- بالکن         د- تونل زیر زمینی

 وقتی وارد ساختمان شدید آن را بسیار مجلل و باشکوه می یابید......ناگهان صدای در

 زدن می‌شنوید...در را باز می‌کنید و کسی را می‌بینید که واقعاً می‌خواستید با او باشید.

 

3. آن شخص کیست؟

به گشتن ادامه می‌دهید...پلکانی را می‌بینید که به طبقه بالا می‌رود.


 4.مارپیچی است یا مستقیم؟


از پلکان بالا می‌رویم تعداد پله ها را می‌شمارید.

 

5.چند پله بود؟(هر عددی از یک تا بی نهایت)

بعد وارد اتاقی می‌شوید..........

 

6.دلتان می‌خواهد این اتاق چقدر بزرگ باشد؟

الف-به اندازه یک آکواریوم 

ب-به اندازه یک اتاق معمولی  

ج-به اندازه یک جنگل 

 د-به اندازه  اقیانوس آرام

 

7.دلتان می‌خواهد رنگ دیوار اتاق چه باشد؟

الف-قرمز    ب-سیاه و سفید      ج- ارغوانی      د-زرد یا پرتقالی      

و-رنگ های رنگین کمان

 

یک میز جلوی شما ظاهر می‌شود...

8.آیا گرد- مربع- مثلث یا بدون شکل خاصی است؟

و ظرفی با 5 میوه روی آن قرار دارد: گیلاس- سیب- کیوی- طالبی-هندوانه

 

9.یک میوه را انتخاب کنید.......

میوه ای که انتخاب کرده اید شما را به یاد این شخص می‌اندازد...

10.نام او را بنویسید.

 

11.شما میوه را برمی‌دارید و.........

الف-بلافاصله آن را می‌خورید.

ب- قسمت کرم خورده را می‌ برید و قسمت سالمش را می‌خورید.

ج-آن را می‌برید و داخلش را می‌بینید که کرم خورده است و....بعد به خوردنش ادامه می‌دهید

د-اگر کرم خورده باشد تمامش را دور می‌اندازید

 

از آن ساختمان خارج می‌شوید و 5 حیوان را می‌بینید.موش- آهو- اسب- دلفین- فیل

12.این حیوانت را به ترتیب اولویت که برایتان دارند رده بندی کنید..

 

 جواب:

1.نشان دهنده چیزی است که شما بیشتر از بقیه چیزها دنبال آن هستید.

قصر:ثروت           موزه:حرفه و شغل                    هتل:خانه و عشق   

مکان مذهبی:اعتقادات یا زمینه رشد روحی و روانی شماست

 

2.نشان دهنده نوع زندگی  است که به دنبال آن هستید.

پنجره:زندگی سرشار از رویدادهای پیش بینی نشده و شگفت انگیز

در:زندگی آرام و امن

بالکن:زندگی مسالمت جویانه و عاشقانه

تونل زیر زمینی:زندگی خطرناک ولی معنی دار پر از تجربه های متفاوت

 

3.فردی که پشت در می‌بینید همان کسی است که شما در رویارویی با مشکلات زندگی

 می‌توانید کاملاً به او اعتماد کنید.

 

4.پلکان نشانه زندگی عشقی شماست پیچ در پیچ ولی زیبا - مستقیم معمولی ولی خسته کننده

 

5.تعدا پله ها:تعداد تلاشهایی که شما امیدوارید برای برقراری رابطه تان به عمل آورید.

 

6.اندازه اتاق:میزان ماجراجویی هر چه کوچک باشد یعنی شما آدم محافظه کاری هستید

 

7.رنگ اتاق شخصیت شماست:

قرمز:احساساتی و پر شور      سیاه و سفید:منطقی       ارغوانی:ماجراجو
 زرد و پرتقالی:شادمان و سرحال     رنگین کمان:شما در مورد این که واقعاً

چه هستید شک دارید

 

8.شکل میز:زاویه دید شما را نسبت به چیزها یا موقعیت ها نشان می دهد.

مربع:ثابت و منصفانه

گرد:شما می‌خواهید چیزها را از دیدگاه و نقطه نظر بسیاری افراد دیگر ببینید

مثلث:شما می‌خواهید مبتکر و اصلی باشید

بی شکل:شما آدم بی اراده ای هستید و همیشه طفره می‌روید

 

9.میوه ها نشانگر این هستند که شما به دنبال چه نوع دوستانی می گردید میوه های

 بزرگتر نشانگر این هستند که نمود فیزیکی و ظاهری برای شما بیشتر اهمیت دارد

 و میوه های کوچکتر به معنی این هستند که شخصیت افراد برای شما مهم است.

 

10.این شخص نشانگر نوع دوستانی است که شما به دنبال او هستید.

 

11.چگونگی خوردن میوه نشانگر این است که شما چگونه با دیگران رفتار می‌کنید.

الف:یعنی شما کینه ای از دیگران به دل نمی‌گیرید

ب:یعنی شما فقط نکات مثبت دوستانتان را می‌پذیرید و از پذیرفتن نکات منفی آنها سرباز می زنید

ج:خوردن آن علیرغم کرم خوردگی یعنی نقاط قوت و ضعف دیگران را می پذیرید

د:دور انداختن یعنی شما آدم بی رحمی هستید.

 

12. 5 حیوان:

دلفین:شغل و حرفه               فیل:خانواده

اسب:عشق                       موش:انتظار و احترام

آهو: دوستان شما و چیزهایی که به آن توجه دارید است
 

 

 

 

 

منبع : allpersians  

 

 

 

 

 

 

التماس  دعا  .

چهارشنبه 28/5/1388 - 16:25
خواستگاری و نامزدی

 

  حکیمی را گفتند که بزرگ ترین موعظه خود را از که آموختی ؟


 گفت : از کودکی ، در کوچه ای و در یک روز برفی ، هنگامی که به کودک گفتم 

مواظب باش در برف و یخ نلغزی و نیفتی که کمرت می شکند و لباس هایت کثیف

  می شود و ...

 

پاسخم داد : ای حکیم ! افتادن من سهل است ، تو از خودت مراقبت کن و 

مواظب باش که نیفتی، چرا که از لغزیدن و افتادن تو، پیروانت هم می افتند

 و گمراه می شوند (إذا فسد العالِم فسد العالَم )


این بزرگ ترین موعظه ای بود که در عمرم شنیدم .

 آری خوب گفته اند که «درّ گرانبها از قیمت خود نیفتد، هر چند کودک غواص 

از دریا آورده باشد» موعظه موثر هم دری گرانبهاست هرچند از یک کودک 

باهوش صادرشود.

 

برگرفته از کتاب سه پند شیطان / سید اسماعیل شاکر اردکانی

 

 

 

 

 

التماس دعا  . 

سه شنبه 27/5/1388 - 17:31
دانستنی های علمی

 

 

 

 


 

استاد گوشه اتاق نشسته بود و خیره به جایی نگاه می کرد. شاگرد گفت: چشم

هایتان به خون نشسته است. استاد گفت: شبها پلک بر پلک نمی گذارم، خواب

ندارم. شاگرد: چرا؟ استاد در پاسخ گفت: ولوله فرشتگان در آسمان خواب را از من

گرفته است. شاگرد سوال کرد: چگونه؟ استاد گفت: چون گوش از زمین بستم در

آسمان گشودم...

 

 

 

التماس  دعا    .
 

 


 

 

 

 

دوشنبه 26/5/1388 - 17:5
دانستنی های علمی

 

 


تنها بازمانده یك كشتی شكسته ، توسط جریان آب به جزیره ای دور افتاده برده

 شد ، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا می كرد تا اورا نجات بخشد ، او ساعت

ها به اقیانوس چشم می دوخت ، تا شاید نشانی از كمك بیاید اما هیچ چیز به چشم

نمی آمد .

سرآخر نا امید شد و تصمیم گرفت كلبه ای كوچك بسازد تا از خود و وسایل اندكش

بهتر محافظت نماید. روزی پس از آنكه از جستجوی غذا بازگشت ، خانه را در

آتش یافت ، دود به آسمان رفته بود ، بدترین چیز ممكن رخ داده بود.

 او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: " خدایا چگونه توانستی با من چنین كنی ؟ "

صبح روز بعد او با صدای یك كشتی كه به جزیره نزدیك می شد از خواب

برخاست ، آن كشتی می آمد تا او را نجات دهد .
 

مرد از نجات دهندگان پرسید : " چطور متوجه شدید كه من اینجا هستم ؟ "

آنها در جواب گفتند : " ما علامت دودی را كه فرستادی ، دیدیم . "

 

آسان می توان دلسرد شد ، هنگامی كه بنظر می رسد كارها به خوبی پیش

 نمی روند ، اما نباید امیدمان را از دست دهیم زیرا خدا در كار زندگی ماست ،

حتی در میان رنج و درد .

دفعه آینده كه كلبه شما در حال سوختن بود به یاد آورید كه آن شاید علامتی باشد

برای فراخواندن رحمت خداوند .

 

 

 

 التماس  دعا   .

يکشنبه 25/5/1388 - 16:31
دانستنی های علمی

رفتارهای انسانی نشان می‌دهد، که مردم وقتی از کسی ضربه می‌بینند، پیوسته در جستجوی انتقامند.

 

غرور و اعتماد به نفسمان لطمه دیده است. انتظاراتو رویاهایمان نابود شده‌اند. چیزی که برایمان بسیار ارزشمند است را از دست داده‌ایم.به همین دلیل است که می‌خواهیم تلافی و جبران همه این صدمات را در بیاوریم.

 

اما موانع دیگری هم بر سر راه گذشت و بخشایش ماوجود دارد.

افکار و عقایدی به طور خودکار جلوی گذشت کردن مارا می‌گیرند. به خودمان می‌گوییم، "او را نمی‌بخشم چون او هیچگاه مسئولیتکارهایی که انجام داده است را نمی‌پذیرد." یا "اگر او را ببخشم ریا کرده‌امچون در باطن میلی به بخشیدن او ندارم." یا "فقط افراد ضعیف گذشت می‌کنند."

 

برای این رفتارهایمان همیشه توجیهاتی نیز داریم.وقتی کسی به ما صدمه‌ای می‌زند، ما برای رفتار آن فرد دنبال یک سری توجیهات هستیم.با خود می‌گوییم که حتماً به خاطر شخصیت پستش بوده است. یا اینکه می‌گوییم،"آدم بی‌حواس و بی دقتی است." یا "او برای من، ارزشی قائلنیست" یا "از قصد این کار را انجام داده." و آنها را با خشونت هرچه تمام‌تر قضاوت خواهیم کرد.

 

اما اگر خودمان کاری اشتباه که به کسی صدمه می‌زندانجام دهیم، برای رفتار خودمان هم باز دنبال توجیه هستیم.

 

در اینگونه موارد می‌گوییم، "بچه‌ام شلوغ می‌کردمتوجه نشدم،" یا "در راه که می‌آمدم تصادف شده بود." سعی می‌کنیمکه به هر نحوی که شده تقصیر را از گردن خودمان بیاندازیم و خود را بی‌گناه جلوهدهیم!!!

 

مهم است، که بدانیم پذیرفتن و فهمیدن اشتباهاتهرگز سبب نمی‌شود، که فرد صدمه دیده آسوده شود. بخشیدن کسی و گذشت کردن هرگز نتایجکار اشتباه آنها را از بین نمی‌برد. هدف این است که گذشت کردن بیشتر مورد توجهافراد قرار گیرد، و انسان‌ها اشتباهاتشان را راحتتر بپذیرند. برای اینکار باید بهجای اینکه در مورد شخصیت و قصدشان قضاوت‌های خشن و ناعادلانه انجام دهیم، همیشهخوبی‌های دیگران را مد نظر قرار دهیم.

 

تا به حال پیش آمده است که با کسی که به شما صدمهزده همدلی کنید؟!

 

از خود بپرسید، "دوست دارم کارها بدتر یابهتر شود؟" گذشت تاثیر بزرگی بر سلامتی و احساسات خود ما نیز می‌گذارد. درواقع بیشتر منفعت گذشت کردن به خود ما می‌رسد نه به آن کس که بخشیده‌ایم. همیشهباید به وقتی که خودمان هم نیازمند گذشت می‌شویم هم فکر کنیم.

 

اجازه ندهید خشم و کینه زندگی شما را در بر گیرد،چون شما، زندگیتان و سایر رابطه‌هایتان را نابود خواهید کرد.

 

اجازه دهید که این کینه و درد از فکر شما بیرونرود. آن را به خدا بسپارید. چون خداوند تنها کسی است که می‌تواند دردی که شمااحساس می‌کنید را بفهمد.

 

اینکه از صدماتی که به شما وارد می‌شود راحتبتوانید گذشت کنید کار آسانی نیست و یکباره صورت نمی‌گیرد. نیازمند زمان است،

اما هر چه بیشتر روی این مسئله کار کنید، بیشتر بهخوبی آن پی خواهید برد

از خدا بخواهید که به شما توانایی دهد که بتوانیدگذشت کنید...

 

   


 

 

جمله روز :   همیشه دشمنانت را ببخش ،هیچ چیز بیش از این آنها را ناراحت نمیکند!          (اسکار وایلد)

 

 

 

 

ااتماس دعا .

 

شنبه 24/5/1388 - 13:11
دانستنی های علمی

 

حسن نامی وارد دهی شد و در مكانی كه اهالی ده جمع شده بودندنشست و بنای گریه گذاشت.

 

سبب گریهاش را پرسیدند، گفت: من مردغریبی هستم و شغلی ندارمبرای بدبختی خودم گریه میكنم،

مردم ده او را به شغل كشاورزی گرفتند.

 

شب دیگر دیدند همان مرد باز گریه میكند، گفتند حسن آقا دیگرچه شده؟ حالا كه شغل پیدا كردی،

 

گفت: شما همه منزل و ماءوا مسكن دارید و میتوانید خوتان رااز سرما و گرما حفظ كنید ولی من غریبم و خانه ندارم برای همین بدبختی گریه میكنم.

 

بار دیگر اهالی ده همت كردن و برایش خانهای تهیه كردند و ویرا در آنجا جا دادند. ولی شب باز دیدند دارد گریه میكند. وقتی علت را پرسیدند

 

گفت: هر كدام از شماها همسری دارید ولی من تنها در میاناطاقم میخوابم.

 

مردم این مشكل او را نیز حل كردند و دختری از دختران ده رابه ازدواج او در آوردند.

 

ولی باز شب هنگام حسن آقا داشت گریه میكرد. گفتند باز چیشده، گفت: همه شما سید هستید و من در میان شما اجنبی هستم.

 

به دستور كدخدا شال سبزی به كمر او بستند تا شاید از صدایگریه او راحت شوند ولی با كمال تعجب دیدند او شب باز گریه میكند، وقتی علت راپرسیدند گفت: بر جد غریبم گریه میكنم و به شما هیچ ربطی ندارد!!!

 

قابل توجه اشخاص ناشكر و پر توقع !!! 

 

 

 

التماس دعا  . 

پنج شنبه 22/5/1388 - 19:23
دانستنی های علمی

  

كشاورزی بود كه تنها یكاسب برای كشیدن گاوآهن داشت. روزی اسبش فرار كرد.

 


همسایه ها به او گفتند:چه بد اقبالی!

 

او پاسخ داد: ممكن است.

 

روز بعد اسبش با دو اسبدیگر برگشت. همسایه ها گفتند: چه خوش شانسی!

 

او گفت: ممكن است.

 

پسرش وقتی در حال تربیتاسبها بود افتاد و پایش شكست.

 

همسایه ها گفتند: چهاتفاق ناگواری.

 

او پاسخ داد: ممكن است.

 

فردای آن روز افراددولتی برای سربازگیری به روستای آنها آمدند تا مردان را به جنگ ببرند اما پسر اورا نبردند.

 

همسایه ها گفتند: چه خوششانسی !

 

او گفت: ممكن است.

 

و این داستان ادامهدارد، همانطور كه زندگی ادامه دارد...

 

 

 

منبع : یادداشتهایی ازیك دوست؛ اثر آنتونی رابینز

 

 

 

 

 

التماس دعا . 

 

چهارشنبه 21/5/1388 - 16:13
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته